ابو ايوب انصارى
نام و نسب
نامش خالد بن زيد بن كليب بن ثعلبه
بن عبد عوف بن غنم بن مالك بن النجار بود; و به ابو ايوب انصارى شهرت داشت و از
قبيله خزرج شمرده مىشد. مادرش هند دختر سعيد بن عمرو بن امرؤ القيس بود.
نخستين ميزبان پيامبراسلام (ص)
منابع تاريخى نشان مىدهد كه هنگام
ورود پيامبر (ص) به مدينه تمام طوايف و قبايل از آن حضرت خواستند بر آنها وارد شود.
اما رسول اكرم (ص) مهار شتر را بر گردنش افكند و فرمود: اين شتر خود مامور است و
مىداند مرا كجا پياده كند. شتر در ميان انبوه استقبال كنندگان حركت كرد و در كنار
خانه ابو ايوب انصارى، كه فقيرترين افراد مدينه بود، نشست. پيامبر (ص) پياده شد،
جمعيت انبوهي اطراف حضرت را فرا
گرفتند. هر كس با اصرارايشان
را به خانه خود دعوت مي کرد. در اين ميان، مادر ابو ايوب انصارى وسايل سفر پيامبر
(ص) را به خانهاش برد. پيامبر (ص) كه همچنان در محاصره جمعيت بود، فرمود: وسايل
من چه شد؟ عرض كردند: مادر ابو ايوب آن را به خانهاش برد. پيامبر (ص) فرمود: المرء
مع رحله; انسان همراه وسائل سفرش خواهد بود. به اين ترتيب حضرت وارد منزل ابو ايوب
شد. و تا زمانى كه مسجد و حجره مبارك را نساخته بودند ، درخانه وى سكونت داشتند.
خانه ابو ايوب داراى دو طبقه بود. از
همان ابتداى ورود پيامبر (ص) ابو ايوب كراهت داشت كه در طبقه بالا زندگى كند. از
اينرو، به پيامبر (ص) عرض كرد: پدر و مادرم فدايتباد، طبقه بالا را مى پسندى يا
زيرين را، چون مايل نيستم بالاتر از شما قرار بگيرم. پيامبر (ص) فرمود: باتوجه به
رفت و آمد ديگران، همكف برايم مناسبتر است. ابو ايوب مىگويد: بدين جهت من و مادرم
در طبقه بالا زندگى كرديم. هرگاه به وسيله دلو و طناب از چاه آب مىكشيديم، مراقب
بوديم مبادا قطرهاى ازآن به رسول اكرم پاشيده شود. هنگام بالا رفتن، به گونهاى
مىرفتيم كه صداى پاى ما به گوش او نرسد، هنگام سخن گفتن كاملا آرام سخن مىگفتيم ،
وقتى پيامبر (ص) در بستر مىآرميدند، حركت نمىكرديم تا صداى پاى ما سبب سلب آسايش
از آن حضرت شود. وقتى غذايى مىپختيم، در اتاق را مىبستيم تا دود پيامبر را
نيازارد. روزى ظرف آبى افتاد و آب آن ريخت. مادرم از جاى برخاسته، تنها پارچه موجود
در خانه را بر آب افكند و آن را جمع كرد تا قطرهاى از آن، به طبقه پايين نرسد.
2- نقل حديث
از ديگر ويژگيهاى اين صحابى بزرگ نقل
روايت از پيامبر بزرگ اسلام (ص) است. محدثان به روايات ابو ايوب انصارى اهميتبسيار
مىدهند. وى به سبب نزديك بودنش به رسول الله (ص)، روايات زيادى در زمينههاى مختلف
از آن حضرت در سينه خود جاى داده بود. بدين جهت نامش در شمار راويان ثبت گرديده و
صحابه و تابعين از او روايت كردهاند. ابن عباس، ابن عمر، براء بن عازب، ابو امامه،
زيد بن خالد جهنى، مقدام بن معدى كرب، انس بن مالك، جابر بن سمره، عبد الله بن يزيد
خطمى، سعيد بن مسيب،عروه، سالم بن عبد الله، عطاء بن يسار، عطاء بن يزيد،، افلح،
موسى بن طلحه، عبد الله بن حنين، عبد الرحمن بن ابى ليل، ابو عبد الرحمن حبلى، عمر
بن ثابت، جبير بن نفير، ابو دهم سماعى، ابو سلمه عبد الرحمن، قرشع الضبى، محمد بن
كعب و قاسم بن ابو عبد الرحمن از ابو ايوب روايت نقل كردهاند. برخى از محققان شمار
احاديث ابو ايوب را به صد و پنجاه و پنجحديث دانستهاند كه هفت مورد آن در صحيح
بخارى و صحيح مسلم آمده است. در بسيارى از منابع شيعه از جمله كتابهاى خصال و وسائل
الشيعه، احاديث ابو ايوب به چشم مىخورد.
از ديگر ويژگيهاى ابو ايوب انصارى
اين بود كه نه تنها حديث غدير را منكر نشد و پنهان نكرد، بلكه به موقع از آن ماجرا
ياد مىكرد و بر درستى آن شهادت مىداد. او در تاريخ اسلام از راويان حديث غدير
شمرده مىشود. روزى كه جنگ جمل در بصره خاتمه يافت و اميرمومنان علي (ع) همراه امام
حسن و امام حسين عليهم السلام و عمار و زيد و ابو ايوب انصارى وارد بصره شدند، ابو
ايوب در جمع سى نفر از بزرگان و شيوخ بصره چنين روايت كرد: به خدا سوگند، شنيدم
رسول خدا (ص) فرمود: «انك تقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين بعدي مع علي بن ابي
طالب» تو پس از من، در كنار على بن ابى طالب با پيمان شكنان و ستمگران وگمراهان
جنگ خواهى كرد. گفتند: آيا خودت اين حديث را از پيامبر (ص) شنيدى؟ پاسخ داد: آرى،
خودم شنيدم. گفتند: آنچه خودت در باره على (ع) از پيامبر شنيدى، براى ما نقل كن.
ابو ايوب گفت: از پيامبر(ص) شنيدم كه فرمود: «علي مع الحق و الحق معه و هو الامام و
الخليفة بعدي يقاتل على التاويل كما قاتلت على التنزيل...» على همراه حق است و حق
همراه او; او امام و جانشين پس از من است. و بر تاويل قرآن جنگ مىكند، همانگونه
كه من
ابو ايوب انصارى يكى از دوازده
صحابهاى است كه به طرفدارى از على بن ابى طالب (ع) سخت موضعگيرى كردند. و همراه
دوستان خود در مسجد پيامبر (ص) به افشاگرى دستيازيده، غاصبان خلافت را رسوا كردند.
او پس از عثمان بن حنيف از جاى برخاست و گفت: اى بندگان خدا! در باره حقوق اهل بيت
پيامبر(ص) از خدا بترسيد و حق را به اهل آن برگردانيد; زيرا اين حقى است كه خداى
برايشان قرار داده است. به تحقيق شما شنيدهايد مثل آنچه برادران ما شنيدهاند.
پيامبر (ص) در موارد متعدد اشاره به على مىكردند و مىگفتند: اين امير نيكوكاران و
كشنده كافران است; هر كه او را رها كند، خدا رهايش مىكند، و هركه ياريش كند، خداى
يارىاش خواهد كرد. پس به درگاه خدا، از ستمى كه در حق او روا داشتيد، توبه كنيد.
بىترديد خدا تواب و رحيم است.
ابو ايوب انصارى، علاوه بر جنگهاى
پيامبر (ص)، درجنگهاى جمل و صفين و نهروان نيز شركت كرد. او سبب همراهى با على (ع)
در جنگها را نيز براى مردم تبيين مىكرد.
نقش ابو ايوب
انصارى در جنگ صفين
ابن اعثم كوفى مىنويسد: ابو ايوب در
يكى از روزهاى جنگ صفين از صف لشكر امير مؤمنان (ع) بيرون آمد و در ميدان جنگ
هماورد طلبيد. هرچند آواز داد، كسى از لشكر معاويه به جنگ او روى نياورد. ابو ايوب
به اسب خود تازيانه زد و بر لشكر شاميان حملهور شد، اما همچنان كسى در مقابلش قرار
نگرفت. ناگزير به سراپرده معاويه روى آورد. وقتى معاويه، ابو ايوب را ديد گريخت و
از طرف ديگر بيرون رفت. ابو ايوب همچنان ايستاده بود و مبارز مىطلبيد تا اينكه
گروهى از شاميان به جنگ وى شتافتند. ابو ايوب بر آنها حمله برد، چند تن را مجروح
ساخت و به سلامتبه صف لشكر على (ع) پيوست. معاويه با چهرهاى دگرگون به سراپرده
خويش باز گشت و سپاهيان را به شدت نكوهش كرد كه سوارى از صف لشكر على (ع) چنين تاخت
تا به سرا پرده ما آمد و هيچ يك از شما واكنش نشان نداد. مگر دستهايشان را بسته
بودند كه هيچ كس را ياراى آن نبود. مشتى خاك بردارد و به روى اسب وى بپاشد؟! مردى
از شاميان به نام مترفع بن منصورگفت: اى معاويه! نگران مباش، همان گونه كه آن سوار
حمله كرد و به سراپرده تو آمد، من نيز به سراپرده على يورش مىبرم. اگر بر او
دستيابم، زخمىاش مىكنم و شادمانت مىسازم. آنگاه سوار اسب شد و به سراپرده على
(ع) تاخت. چون ابو ايوب انصارى او را ديد، به سويش شتافته، با يكديگر درگير شدند.
ابو ايوب ضربتى بر دست و گردنش وارد كرد و او را به قتل رسانيد. سپاهيان على (ع) كه
اين شجاعتبىنظير را شاهد بودند، بر ابو ايوب آفرين گفتند.
ابو ايوب در جنگ نهروان
وقتى خوارج به بهانههاى پوچ در محلى
به نام «حرورا» توقف كردند، اميرمومنان به ميان آنها رفت تا شبهههايشان را پاسخ
دهد و آنان را به راه راست فراخواند. آنگاه پرچم امان را به دست ابو ايوب انصارى
سپرد تا هركه مىخواهد برگردد، خود را به ابو ايوب رساند. ابو ايوب فرياد بر آورد:
هركه به طرف اين پرچم بيايد تا از بين اين گروه بيرون رود ايمن خواهد بود. هشت هزار
نفر از آنها برگشتند. خوارج بر طغيان و سركشى خود پاى فشردند و منطقه را به قصد
نهروان ترك گفتند.
وفات
ابو ايوب در سال پنجاه و يك هجرى
نزديك شهر قسطنطنيه كه در دست روميان بود، بيمار شد و چشم از جهان فرو بست. يزيد
ملعون فرزند معاويه لعنت الله عليه فرمان داد مسلمانان شبانه وارد خاك دشمن شده
پيكر وى را همانجا دفن كنند و آثار قبرش را محو سازند. لابد مىپرسيد ابو ايوب زير
چتر معاويه و فرزندش يزيد چه مىكرد؟ در پاسخ بايد گفت: ابو ايوب لحظهاى از على
(ع) جدا نشد. اما برخى حضور وى را، در كنار مسلمانانى كه به جنگ با كفار بيرون رفته
بودند، براى تقويت لشكر اسلام مىدانند. فضل بن شاذان معتقد استحضور فردى چون ابو
ايوب در سپاه معاويه، خطايى آشكار است. شايد ابو ايوب چنان انديشيده كه حضورش سبب
تقويت اسلام و سست كردن شرك مىشود. گروهى، اين امر را نوعى خطا در اجتهاد
شمردهاند كه با سلامت پايههاى اعتقادىاش هرگز منافات ندارد. در «معجم رجال
الحديث» در پاسخ به اين شبهه چنين مىخوانيم: اعتراض فضل بن شاذان بر ابو ايوب
وارد نيست; زيرا جنگ با كفار در سايه حكومتخلفاى جور، اگر به اذن خاص يا عام امام
(ع) باشد اشكالى ندارد. و حتى موجب اجر و ثواب هم مىشود. زيرا افرادى برتر از ابو
ايوب در كنار حكامى پستتر از معاويه با كفار جنگيدهاند. چون ابو ايوب در ميان
ياران پيامبر (ص) و ساير مسلمانان چهرهاى مبارك شمرده مىشد، او را به جهت تبرك
جستن و براى غلبه بر روميان همراه خود بردند. بدين جهت، نمىتوان حضور ابو ايوب را
به معناى تصحيح كارهاى معاويه ملعون و عدول از مواضع قبلى وى دانست. او هرگز روى
خوش به معاويه و فرزندش نشان نداد. عمر بن كثير مىگويد: روزى ابو ايوب بر معاويه
وارد شد، معاويه او را بر تخت فرمانروايى، در كنار خود، جاى داد. سپس با وى به
گفتگو پرداخت و پرسيد: چه كسى صاحب آن اسب بلقا را، كه در فلان روز جولان مىداد،
به قتل رسانيد. ابو ايوب پاسخ داد: من; اين در حالى بود كه تو و پدرت بر شترى سرخ
سوار بوده، پرچم كفر را همراه داشتيد. معاويه از اين پاسخ كوبنده سختشرمنده شد، سر
به زير افكند و چيزى نگفت. دوستانش كه از اين گفتگو سخت عصبانى بودند، به نشانه
طرفدارى از معاويه با ابو ايوب تندى كردند. اما معاويه، براى آنكه ماجرا را پايان
دهد، به ابو ايوب گفت: دستبردار، ما اين را كه از تو نپرسيديم.