خياط هم در كوزه افتاد - خياط هم در كوزه افتاد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خياط هم در كوزه افتاد - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید













خياط هم در كوزه افتاد


در
روزگار قديم در شهر رى خياطى بود كه دكانش سر راه گورستان
بود . وقتى كسى ميمرد و او را به گورستان مى بردند از جلوى
دكان خياط مى گذشتند .





 يك
روز خياط فكر كرد كه هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت كوزه اى
به ديوار آويزان كرد و يك مشت سنگ ريزه پهلوى آن
گذاشت .





هر
وقت از جلوى دكانش جنازه اى را به گورستان مى بردند يك
سنگ داخل كوزه مى انداخت و آخر ماه كوزه را خالى مى كرد و سنگها
را مى شمرد .





كم
كم بقيه دوستانش اين موضوع را فهميدند و برايشان يك
سرگرمى شده بود و هر وقت خياط را مى ديدند از او مى
پرسيدند چه خبر ؟ خياط مى گفت امروزسه نفر تو كوزه افتادند .





روزها
گذشت و خياط هم مرد . يك روز مردى كه از فوت خياط اطلاعى
نداشت به دكان او رفت و مغازه را بسته يافت  . ازهمسايگان پرسيد
: خياط كجاست ؟





همسايه
به او گفت : ‌خياط هم در كوزه افتاد .





و اين
حرف ضرب المثل شده و وقتى كسى به يك بلائى دچار مى
شود كه پيش از آن درباره حرف مى زده ، مى گويند :





خياط
هم در كوزه افتاد .



منبع : سايت کودکان





/ 1