حضرت موسي با اين که در امتحانات همراه خضر شكست خورد و شخصي را نيز به قتل رسانيد به چه علت به پيامبري مبعوث شد؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حضرت موسي با اين که در امتحانات همراه خضر شكست خورد و شخصي را نيز به قتل رسانيد به چه علت به پيامبري مبعوث شد؟ - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حضرت موسي با اين که در امتحانات همراه خضر شكست خورد و شخصي را نيز به قتل رسانيد به چه علت به پيامبري مبعوث شد؟


پاسخ :
در قرآن مجيد صريحاً نامي از خضر برده نشده است و از رفيق يا استاد موسي تنها با اين عبارت: «عبداً من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمنا من لدنا علماً[1]» ياد شده است؛ يعني «بنده اي از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته و علم و دانش قابل ملاحظه اي تعليمش كرده بوديم» عبارت مذکور بيانگر مقام عبوديت و علم و دانش خاص او است. در روايات متعددي اين عالم به نام «خضر» معرفي شده است.[2]
اين كه چرا موسي ـ عليه السّلام ـ به ديدار خضر شتافت، در حديثي از «ابن عباس» از «ابي بن كعب» مي خوانيم كه از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنين نقل مي كند: يك روز موسي در ميان بني اسرائيل مشغول خواندن خطابه بود، كسي از او پرسيد در روي زمين چه كسي از همه اعلم است؟ موسي گفت: كسي عالمتر از خود سراغ ندارم، در اين هنگام به موسي وحي شد كه ما بنده اي داريم در «مجمع البحرين« كه از تو دانشمند تر است. در اين جا موسي از خدا تقاضا كرد كه موفق به ديدار اين مرد عالم شود، و خدا خواسته ي وي را اجابت کرد و راه وصول به اين هدف را به او نشان داد.[3]
نظير اين حديث از امام صادق ـ عليه السّلام ـ نيز نقل شده است[4]. در حقيقت اين هشداري بود به موسي كه با تمام علم و دانشش هرگز خود را برترين شخص نداند.
پس همراهي حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ با خضر بعد از مبعوث شدنشان به پيامبري بوده است نه قبل از بعثت و علاوه بر اين، چنانكه از روايتي كه در بالا ذكر كرديم پيداست، جريان همراهي و ملاقات حضرت موسي با خضر به خاطر هشدار و تذكّري بوده است از جانب خدا به موسي ـ عليه السّلام ـ كه باتمام علم و دانشش هرگز خود را برترين و عالمترين شخص نداند.
اين مرد عالم «خضر» به ابوابي از علوم احاطه داشته كه مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پديده ها بوده است؛ در حالي كه موسي نه مأمور به باطن بود نه از آن آگاهي چنداني داشت.
در چنين مواردي بسيار مي شود كه چهره ظاهر حوادث با آنچه در باطن و درون آنهاست متفاوت باشد. چه بسا ظاهر آن بسيار زننده و يا ابلهانه است؛ در حالي كه در باطن بسيار مقدّس، حساب شده و منطقي است. در چنين موردي آن كسي كه ظاهر را ببيند عنان صبر و اختيار را از كف مي دهد و به اعتراض و گاهي به پرخاش برمي خيزد؛ ولي استادي كه از اسرار درون آگاه است و چهرة باطن را مي نگرد با خونسردي به كار خويش ادامه مي دهد و به اعتراض و فرياد او گوش نمي دهد؛ بلكه در انتظار فرصت مناسبي است كه حقيقت امر را بازگو كند، شاگرد که همچنان بي تابي مي كند، هنگامي كه اسرار برايش فاش شد كاملاً آرام مي گيرد[5].
از آن جا كه موسي از يك سو پيامبر بزرگ الهي بود و بايد حافظ جان ومال مردم باشد و امر به معروف و نهي از منكر كند و از سوي ديگر وجدان انساني او اجازه نمي داد در برابر كارهاي خضر که به ظاهر خلاف شرع بود سكوت اختيار كند و لذا تعهدي را كه با خضر داشت (سکوت در برابر آن چه در سفر با خضر مي بيند) به دست فراموشي مي سپرد و لب به اعتراض مي گشود[6].
به تعبير ديگر گروهي از مأموران خدا در اين عالم مأمور به باطنند و گروهي مأمور به ظاهر، آنها كه مأمور به باطنند ضوابط و اصول برنامه اي مخصوص به خود دارند همانگونه كه مأموران به ظاهر براي خود اصول و ضوابط خاصي دارند. البته بدون شك در هيچ يك از دو خط هيچ كس نمي تواند خودسرانه اقدام كند؛ بلكه بايد از سوي مالك و حاكم حقيقي اجازه داشته باشد، از اين رو خضر با صراحت اين حقيقت را بيان كرد و گفت: «ما فعلته عن امري[7]» من هرگز اين كارها را خودسرانه انجام ندادم»؛ بلكه درست طبق يك برنامة الهي و ضابطه ي مشخصي كه به من داده شده است گام بر مي دارم.
و اين كه مي بينيم موسي تاب تحمل كارهاي خضر را نداشت، به خاطر همين بود كه خط مأموريت او از خط مأموريت خضر جدا بود، لذا هر بار مشاهده مي كرد گامش بر خلاف ظواهر قانون شرع است، فرياد اعتراضش بلند مي شود؛ ولي خضر با خونسردي به راه خود ادامه مي داد و چون اين دو رهبر بزرگ الهي به خاطر مأموريت هاي متفاوت نمي توانستند براي هميشه با هم زندگي كنند خضر «هذا فراق بيني و بينك[8]» «اينك وقت جدايي من و تو فرا رسيده است» را گفت[9] پس از آنچه كه گفته شد معلوم مي شود كه اين دو رهبر بزرگ الهي هر دو وظايف خود را در حوزة مأموريت خويش به حق و به درستي انجام داده اند و به هيچ وجه حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ در هيچ امتحاني شكست نخورده است. بلكه مأموريت خويش را به انجام رسانيده است.
اما در مورد مشاجرة مرد فرعوني با فردي از بني اسرائيل و در نتيجه كشته شدن مرد فرعوني به دست موسي، بدون شك موسي قصد كشتن مرد فرعوني را نداشت. نه به خاطر اين كه او مستحق قتل نبود؛ بلكه به خاطر پي آمدهايي كه اين عمل ممكن بود براي موسي و بني اسرائيل داشته باشد، چرا كه جنايتكاران فرعوني مفسدان بي رحمي بودند كه هزاران نوزاد بني اسرائيل را سر بريدند و از هيچ گونه جنايت بر بني اسرائيل ابا نداشتند و به اين ترتيب افرادي نبودند كه خونشان از ديدگاه شرع مخصوصاً براي بني اسرائيل محترم باشد؛ بنابر اين مسلّماً موسي در اين جا با کشتن اين فرد کافي است؛ گناهي مرتكب نشده، بلكه در واقع ترك اولايي از او سر زد كه نمي بايست چنين بي احتياطي كند تا به دردسر و زحمت و رنج بيفتد. او در برابر همين ترك اولي از خدا تقاضاي عفو كرد و خدا نيز او را مشمول لطفش قرار داد[10].
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
ـ تفسير نمونه والميزان ذيل آيات مذكور[1] . كهف/ 65.
[2] . مكارم شيرازي، ناصر به همراه جمعي از نويسندگان ، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، ج 12، ص509.
[3] . همان منبع، ص 514؛ و به نقل از مجمع البيان، ج 6، ص 481.
[4] . نورالثقلين، ج 3، ص 275؛ و به نقل از همان منبع، ص 514.
[5] . تفسير نمونه، پيشين، ج 12، ص 487-488.
[6] . همان، ص 491.
[7] . كهف/ 82.
[8] . كهف/ 78.
[9] . تفسير نمونه، ص 508 ـ 509.
[10] . تفسير نمونه، ج16، ص 44 ـ 42.

   

/ 1