بایدها و نبایدهای خطابه (٢)
پيام و ساختار و ويژگيهاي آن
پيام، عبارت است از: اعتقاد، انديشه يا گرايشي كه پيام دهنده، قصد انتقال آن را به پيام گيرنده دارد.
اشاره
در شماره پيشين، پس از نگاهي گذرا به كليات تبليغ و خطابه و انواع سخنراني، عنصر اوّل سخنراني مذهبي (پيام دهنده) را بيان كرديم.
در اين شماره توجه شما را به ادامه بحث جلب مي كنيم:
عنصر دوم: پيام و ساختار و ويژگيهاي آن
پيام، عبارت است از: اعتقاد، انديشه يا گرايشي كه پيام دهنده، قصد انتقال آن را به پيام گيرنده دارد. پيام در تعبير اسلامي همان "رسالت" است كه پيام آوران الهي آن را ابلاغ نموده و مردم را به پذيرش آن فرا خوانده اند.
بي شك هر مكتب يا جريان اجتماعي نيز پيامي دارد و هر نوع تبليغي خواه با زبان، نگارش، فيلم، سرود، نمايش، خطابه، نقاشي، هنر و هر ابزار و وسيله ديگري صورت پذيرد، بدون پيام نيست. پيام "روح تبليغ" است و اگر اين روح نباشد، تبليغ مفهوم ندارد. (1)
الف. وحدت موضوع سخن
از آسيبهاي مهم سخنراني، يكي اين است كه گوينده از نظر موضوع، پراكنده و به صورت "اَلْكَلامُ يَجُرُّ الْكَلامَ" صحبت كند. اين گونه سخنراني، فاقد تأثير و اقناع و ترغيب لازم خواهد بود. حتماً بايد سخن بر يك محور باشد؛ في المثل اگر درباره معاد يا وفاي به عهد يا نيكي به ايتام و يا نقش معلّم صحبت مي كند، از اوّل تا آخر پيرامون آن سخن بگويد و بخشهاي سه گانه سخنراني (درآمد، هسته اصلي و فرود سخن) به آن اختصاص يابد و تمامي شواهد (آيات قرآن مجيد، احاديث، قضاياي تاريخي، شعر، انتقاد، ضرب المثل و...) را كه مطرح مي كند، مربوط به آن باشد.
سخنراني از اين نظر قابل تشبيه به درخت است كه شامل ريشه، تنه، شاخ و برگ و ميوه است و هر يك از آنها در يك درخت، نشانگر نوع خاص آن درخت است همچون: درخت سيب، گلابي و ا نار. سخنراني نيز بايد چنان باشد كه فرضاً اگر شنونده اي بخشي از آن را شنيد، دريابد كه موضوع سخن چه بوده است.
ب. ساختار سخن
ساختار يك سخنراني، به يك اعتبار، به سه بخش قابل تقسيم است: 1. درآمد (مقدمه)؛ 2. هسته اصلي سخن؛ 3. فرود و خاتمه سخن. سخنران، هنگام طراحي سخن (كه قبلاً از آن بحث كرديم)، اين سه بخش را در ذهن خود ترسيم و تنظيم مي كند و نه تنها ترتيب آنها را به شكلي كه ياد شد، در نظر مي گيرد، بلكه بر حسب وقت اختصاص يافته براي سخنراني، سهم متناسب هر كدام از آنها از وقت را نيز مشخص مي كند. در اين زمينه، طبعاً بيشترين وقت، سهم هسته اصلي و متن سخن خواهد بود. در اينجا درباره هر يك از بخشهاي سه گانه، قدري توضيح مي دهيم:
1. درآمد سخن (مقدمه)
مقدمه براي سخن از دو ديدگاه، قابل بحث است: يكي از جهت لزوم و عدم لزوم آن، و ديگري از جهت كمّيّت و كيفيّت آن كه بايد ملحوظ گردد.
لزوم يا عدم لزوم مقدمه
لزوم و عدم لزوم مقدمه، به اعتبار تفاوت محتواي سخن و همچنين با توجه به شرايطي كه سخنران در آن قرار دارد، به چهار قسم قابل تقسيم است:
1. آنجا كه ذكر مقدمه براي توضيح مطلب، لازم و ضروري است؛
2. آنجا كه مقدمه، ضرورت ندارد، ولي ذكرش مفيد و ثمربخش است؛
3. آنجا كه مقدمه، لازم نيست و اگر گفته شود، زائد و خلاف بلاغت است؛
4. آنجا كه مقدمه، زيانبار و مضر است و بايد ترك شود.
نمونه اي از موارد لزوم مقدمه
مقدمه براي سخن در جايي لازم و ضروري است كه مطلب مورد بحث بدون ذكر مقدمه، آن طور كه بايد روشن نمي شود و شنوندگان از هدف گوينده به خوبي آگاه نمي شوند؛ مثلاً خطيب مي خواهد در مجلسي راجع به تكامل اختياري انسان سخن بگويد و حضّار مجلس از جهت درك و فهم، مردمي متوسط و پايين تر از متوسطاند. بنابراين، آيه ذيل را تلاوت مي نمايد:
"يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ"؛(2)
"اي كساني كه ايمان آورده ايد! اجابت نماييد خدا و رسول را وقتي دعوت مي نمايند به چيزي كه شما را زنده مي كند."
آن گاه براي توضيح آيه در مقدمه سخن مي گويد: آدمي داراي دو حيات است: يكي حيات حيواني و آن ديگر حيات انساني. حيات حيواني ما، مثل حيات تمام حيوانات، به جبر آغاز مي شود و به جبر پايان مي يابد. هيچ حشره و حيواني به اراده خودش زنده نمي شود و به اراده خودش نمي ميرد. حيات حيواني ما هم مانند حيات ساير حيوانات، جبري است.
اما حيات انساني ما در اختيار ماست. اگر بخواهيم، مي توانيم انسان باشيم، انسان زندگي كنيم و انسان بميريم و اگر بخواهيم، مي توانيم حيوان باشيم، حيوان زندگي كنيم و حيوان بميريم.
برنامه حيات حيواني ما مثل ساير حيوانات به قضاي الهي در نظام تكوين پايه گذاري شده و به جبر اجرا مي شود؛ اما برنامه حيات انساني ما به مشيّت حضرت باري تعالي در نظام تشريع پايه گذاري شده و اجرا و عدم اجراي آن در اختيار ماست. اين آيه مي گويد: اي اهل ايمان! دعوت خدا و رسول صلي الله عليه وآله را اجابت كنيد، وقتي برنامه انسانيّت را ارائه مي كند و شما را به زندگي انساني دعوت مي نمايد.
لازم است سخنران با بيان اين مقدمه، مطلب آيه را توضيح دهد و معني حيات انساني را كه با اجابت دعوت خدا و پيامبرصلي الله عليه وآله به دست مي آيد، به مستمعين بفهماند و آنان را به فراگرفتن تعاليم اسلام و به كار بستن آن ترغيب و تحريص نمايد.
نمونه اي از موارد عدم ضرورت مقدمه
سخنران مي خواهد در روز اوّل ماه رمضان درباره روزه بحث كند. ضرورت ندارد كه براي آن مقدمه اي ذكر نمايد، بلكه مي تواند بدون مقدمه، وارد بحث روزه شود و بعضي از رواياتي كه در فوايد دنيوي و اخروي روزه رسيده است، بخواند و مي تواند آيه مربوط به فريضه روزه را در آغاز سخن قرائت كند:
"يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ "؛(3)
"اي كساني كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما واجب شده، همچنان كه بر امتهاي قبل از شما واجب گرديد. شايد بدين وسيله پرهيزگار شويد."
گاهي از سخنران مي خواهند كه خطبه اي ايرادنمايد. در اين گونه موارد، چون هدف مخصوصي مورد نظر نيست و سخنران نمي خواهد درباره مطلب معيّني سخن بگويد، به مقدمه نياز ندارد و مطلبي را كه موافق ذوق خود و متناسب با فكر شنوندگان باشد، انتخاب مي كند و پيرامون آن سخن مي گويد. در اين سخنراني نه فقط مقدمه لازم نيست، بلكه ذكر مقدمه، خلاف بلاغت است
به استناد جمله آخر آيه، خطيب مي تواند مسئله تقوا را مقدمه سخن قرار بدهد و پاره اي از روايات تقوا را بخواند و نتيجه بگيرد كه تقوا، حسّ خويشتن داري و تملّك نفس از گناه است و قرآن مجيد روزه را يكي از مجاري نيل به تقوا معرفي نموده است.
نمونه اي از موارد زائدبودن ذكر مقدمه
گاهي از سخنران مي خواهند كه خطبه اي ايرادنمايد. در اين گونه موارد، چون هدف مخصوصي مورد نظر نيست و سخنران نمي خواهد درباره مطلب معيّني سخن بگويد، به مقدمه نياز ندارد و مطلبي را كه موافق ذوق خود و متناسب با فكر شنوندگان باشد، انتخاب مي كند و پيرامون آن سخن مي گويد. در اين سخنراني نه فقط مقدمه لازم نيست، بلكه ذكر مقدمه، خلاف بلاغت است.
نمونه اي از موارد زيان بار بودن مقدمه
گاهي خطبا با فضاي ناآرام و پرجمعيّت رو به رو مي شوند، مانند پايان راهپيماييها در فضاي باز و هنگامي كه مردم خسته شده اند و آمادگي براي شنيدن سخنراني طولاني ندارند و فرصتي براي طرح مقدمه نيست. در اين گونه موارد اگر بتوانند چند لحظه مردم را ساكت كنند، بايد حتماً بدون مقدمه سخن بگويند و مطالب خود را با عباراتي كم و خلاصه بيان نمايند. (4)
كيفيّت مقدّمه
در مواردي كه خطيب، ذكر مقدمه را براي تشريح و تبيين موضوع بحث، ضروري و لازم بداند، بايد آن را به گونه اي طرح ريزي كند و مطالبي را در آن به كار برد كه راهگشاي شنوندگان در فهم ذي المقدمه باشد و بتواند آنان را در فراگرفتن هدف بحث و مطلب اصلي سخن ياري نمايد.
به عبارت ديگر، مقدمه سخن به منزله پلي است كه افكار شنوندگان را با اصل بحث مرتبط مي كند و موجب تقريب اذهان مي گردد. خطيب گويي از شنوندگان مي خواهد پل ارتباط را بپيمايند و مقدمه سخن را با دقّت استماع نمايند تا فكرشان آماده شود و چون بحث اصلي، طرح گردد، محتواي بحث را بهتر بفهمند و به خوبي فرا گيرند.
واضح است چنين مقدمه اي بايد از هر جهت متناسب با اصل بحث باشد. بنابراين، اگر سخنران به نام مقدمه مطلبي را بگويد كه روشنگر ذي المقدمه نباشد و شنوندگان در راه فهم موضوع اصلي بحث از آن بهره اي نبرند، نمي توان آن را مقدمه سخن تلقي نمود.
كميّت مقدّمه
به موازات رعايت كيفيّت مقدمه و چگونگي آن، لازم است كمّيّت مقدمه نيز مورد توجه خطيب باشد و مراقبت نمايد از حدّي كه متناسب است، تجاوز نكند و به زياده روي گرايش نيابد؛ زيرا هدف اصلي سخنران بيان موضوع مورد بحث است و نقش مقدمه، نزديك نمودن اذهان به هدف است. پس مقدمه، فرع است و ذي المقدمه، اصل.
سخنران بايد مواظبت كند كه مقدمه را به درازا نكشاند و كاري نكند كه بر اثر طول كلام، قسمت اعظم وقت مجلس را مقدمه اشغال كند و در نظر شنوندگان طوري وانمود شود كه سخنران، ذي المقدمه را بي ارزش تلقي نموده يا آن را از ياد برده است.
آيه اي كه به عنوان مثال در مورد لزوم مقدمه ذكر شد، ممكن است در مورد كيفيّت مقدمه نيز مورد استفاده قرار گيرد. مطلب آيه اين است كه حيات انساني انسان در اختيار انسانهاست و براي دست يافتن به آن بايد دعوت خدا و رسول صلي الله عليه وآله را اجابت نمود؛ اما حيات حيواني حيوان در اختيار حيوان نيست، بلكه اين چنين آفريده شده و با سرشتش آميخته است.
براي آنكه شنوندگان، مقدمه را بهتر درك كنند و اذهانشان براي فراگرفتن موضوع بحث مهيّا گردد، خطيب مي تواند يكي دو مثال از حيوان بياورد؛ مثلاً بگويد: گرگ، درنده آفريده شده و مار گزنده. نه گرگ مي تواند آفرينش خود را تغيير دهد و درندگي را از خويش زايل كند و نه مار قادر است خلقت خود را تعويض كند و خوي گزندگي را از خود بگرداند؛ اما انسان به اين تحول و تغيير، قادر است. اگر پيرو هوا و هوس و شهوات نفساني خويش گردد، ممكن است طبعش از گرگ درنده تر شود و زبانش از مار گزنده تر و اگر دعوت خدا و رسول صلي الله عليه وآله را اجابت نمايد، به حيات انساني زنده مي شود و به سجاياي انساني متخلّق مي گردد. اگر سخنران در ذكر مثال به گرگ و مار، اكتفا كند و با مختصر توضيحي از آن بگذرد و وارد بحث اصلي شود، كميّت مقدمه را رعايت كرده و راه فراگيري موضوع بحث را به روي مستمعين گشوده است؛ امّا اگر در مقام مثال، از حيوانات متعدد نام ببرد يا درباره گرگ و مار بيش از حد سخن بگويد، رعايت كميّت مقدمه را ننموده و از بلاغت خارج شده است.
خطيب در سخن مبسوط خود بايد به شنوندگان بفهماند كه اجابت دعوت خدا و رسول صلي الله عليه وآله از اين جهت انسان را به حيات انساني زنده مي كند كه تعاليم الهي، خصايص انسانيّت را از قوّه به فعل مي آورد، معرفت فطري را احيا مي كند، انسان را با ايمان مي سازد، عقل را به كار مي گيرد، آدمي را به تعقّل وامي دارد، وجدان اخلاقي را زنده مي كند، مردم را به سجاياي انساني متخلّق مي سازد، تمايلات عالي انساني را شكوفا مي كند و آدمي را به راه دگردوستي و تعاون سوق مي دهد. همچنين حيات انساني به كار افتادن مزايا و خصايص انساني در وجود آدمي است و اين محتواي دعوت خدا و پيامبرصلي الله عليه وآله است. (5)
2. محور و هسته اصلي سخن
چنان كه گفته شد، بخش دوم سخنراني، متن اصلي سخنراني است. محتوا و موضوع اصلي سخن، در واقع همين بخش است و سخنور سعي مي كند هدف اصلي خود را با طرح اين بخش تأمين كند و طبعاً بيشترين وقت سخنراني، صرف اين بخش مي شود. در اين بخش است كه سخنور، مخاطبان را در جهت هدف خويش، اقناع و ترغيب مي كند و با سخنان فصيح و بيان شيرين، سخن را به اوج مي رساند و شورانگيزي مي كند.
پيام روشن و كوتاه
در اين بخش، اگر خطيب بتواند از مجموع گفته هاي خود مطلب كوتاه و آموزنده اي را برگزيند و در پايان، آن را به شنوندگان خاطرنشان نمايد، سخنش حاوي پيام خاص و روشني خواهد بود و اين خود براي سخنران امتياز ديگري است و اگر بخواهد از گفته هاي خويش پيامي استخراج كند، مي تواند به تناسب بحث، از يك روايت يا يك مطلب تاريخي، جمله جالبي را انتخاب نمايد و به شنوندگان القا كند تا آنان به ذهنشان بسپارند و پيام سخن باشد. (6)
مرحوم فلسفي به دنبال طرح اين نكته، نمونه اي در كتاب سخن و سخنوري آورده است تا الگويي براي خطيبان باشد؛ اما نگارنده اين سطور، نمونه اي به ياد ماندني از چنين پيامي، در سخنراني تاريخيِ خود مرحوم فلسفي به ياد دارم كه دريغم مي آيد آن را در اينجا نياورم و آن، اين است كه:
پس از رحلت حضرت آية اللّه بروجردي رحمه الله، مرجع تقليد بزرگ شيعيان، مجالس ترحيم و بزرگداشت بسيار پرشكوه و پرجمعيّت و با عظمت در حوزه علميّه قم تشكيل مي شد كه آقاي فلسفي از تهران تشريف مي آورد و در آنها منبر مي رفت. در اين مجالس، هزاران نفر از قم و ساير مناطق كشور شركت مي كردند و شبستانها و صحن مسجد اعظم قم لبريز از جمعيّت مي شد و دامنه جمعيّت تا بيرون مسجد و خيابانها و محوطه اطراف كشيده مي شد. چنان مجالسي كه تا آن زمان بي سابقه بود.
باري، در يكي از اين مجالس، آقاي فلسفي نقش روحانيّت را مطرح كرد و احترام و ارزش روحانيّت و مرجعيّت را در جامعه، محور سخن قرار داد و در اين زمينه، داد سخن داد و وقتي كه سخنانش به اوج رسيد، با اشاره به سالروز تولّد حضرت عيسي عليه السلام (كريسمس) - كه با آن روزها مصادف شده بود و همه ساله در اين روز در ايالات متحده امريكا و كشورهاي مسيحي اروپا جشنهاي بسيار پرشور برگزار مي شود و همه حوادث را تحت الشعاع قرار مي دهد - خطاب به حضار گفت: "اين عيساي مسيح عليه السلام كه در دنياي متمدّن غرب، در امريكا و اروپا به مناسبت سالروز تولّد او، اين همه شور و شادي و غلغله برپا مي شود و اين همه احترام دارد، مي دانيد چه كسي بود؟" آن گاه خود پاسخ داد: "او يك روحاني بود. او آقاي شيخ عيساي عمامه به سرِ عبا بر دوشِ نعلين به پا بود كه امروز دنياي غرب، اين همه براي او تعظيم مي كنند."
مرحوم فلسفي با اين پيام روشن و كوتاه و زيبا كه به تناسب مجلس و سخن انتخاب كرده بود و با لحني گرم و پرشور ادا كرد، جان شنوندگان را لبريز از احساسات كرد و لبخند شور و شوق و رضايت را بر لبهاي حاضران نشاند و اقناع را در روحيّه آنان به اوج رساند.
3. فرود و خاتمه سخن
هر خطبه، مرحله فرود و پاياني دارد؛ يعني مرحله اي كه سخنور، سخنان خود را جمع بندي مي كند و مي كوشد كه آخرين تأثير را در شنوندگان به وجود آورد. چنان كه حُسن مَطْلع و مقدمه زيبا و مفيد، گام مؤثري در توفيق يك سخنور است، حُسن خِتام نيز گام مهم ديگري در توفيق اوست. غالباً روش مناسب اين است كه سخنور، مطالبي را كه گفته است، خلاصه كند و محورهاي مهم سخنش را يادآوري كند و آن گاه نتيجه بگيرد و شنونده را به آنچه مي خواهد، برانگيزد.
البته بايد مراقب بود كه فرود، مختصر و مفيد باشد و چنان نباشد كه مطلب از سر گرفته شده و تكرار بيهوده به نظر برسد؛ بلكه بايد علاوه بر ايجاز، از روش ديگري استفاده كند و با بيان ديگري ادا نمايد. در هر حال، بايد گفتار را چنان به پايان برساند كه در شنوندگان اثر نيكو داشته باشد و خاطر آنها را جلب كند و اقناع و ترغيب را به اوج برساند. (7)
عنصر سوم: پيام گيرنده
سومين عنصر تبليغ، مخاطب و "پيام گيرنده" است؛ زيرا اگر مخاطبي نباشد كه پيام را دريافت كند، تبليغ و پيام رساني معني پيدا نخواهد كرد. از آن نظر، مبلّغ به كار تبليغاتي دست مي زند كه مي خواهد ديگران را شريك افكار و معتقدات خود سازد وگرنه، هيچ انگيزه و عاملي براي اظهار عقيده يا دعوت به مطلب مورد نظر وجود نخواهد داشت. بنابراين، بحث ازمخاطب و شناخت وي، از مسائل مهم باب تبليغ به شمار مي آيد.
مخاطب كيست؟ فرد است يا گروه؟ در چه شرايط جغرافيايي زندگي مي كند؟ در چه محيطي تربيت شده؟ خاستگاه خانوادگي اش چيست؟ در چه مرحله اي از رشد فكري و فرهنگي است؟ چه اندازه ظرفيّت و زمينه دارد؟ شرايط اجتماعي و افكار عمومي محيط وي چگونه است؟ از نظر رواني به چه چيز گرايش و دلبستگي دارد؟ چگونه مي توان وي را به پيام توجه داد يا علاقه مند ساخت؟ و دهها نكته ديگر از اين قبيل در مورد پيام گيرنده قابل طرح است:
- گروههاي سني مخاطبين: كودكان، نوجوانان، جوانان و بزرگسالان؛
- گروههاي جنسي: زن يا مرد؛
- گروههاي اعتقادي: مؤمن، جاهل، معاند و يا بي تعهد؛
- سطح فرهنگي: بي سواد و باسواد؛ پايين، متوسط، عالي و...؛
- وضع اقتصادي: مرفّه، متوسط يا فقير؛
- پايگاه اجتماعي: بالا، متوسط يا پايين؛
- مشخص بودن مخاطب يا نامشخص بودن آن.
مخاطب شناسي
مخاطب شناسي يك شرط اساسي در موفقيّت تبليغ و شاخه اي است از "حكمت"؛ همان گونه كه در برخي تفاسير، درباره آيه كريمه "اُدْعُ اِلي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ..." (8)آمده كه شرط در دعوت به دين، حكمت است كه مقتضاي حال مخاطب را بشناسي و آن گاه آهنگ دعوت كني. اگر حكمت را منحصر به اين جهت ندانيم، حداقل شامل آن بايد بدانيم؛ چرا كه ايراد سخن و عنوان ساختن دعوت حكيمانه، جداي از رعايت حال مخاطب نيست. از طرف ديگر، در تعريف بلاغت گفته اند: "ايراد سخن بر وفق مقتضاي حال" كه اگر اين تعريف از باب ذكر "لازم" به جاي "ملزوم" هم باشد، باز مقتضاي حال در پاره اي از فروع آن به مستمع و طرف خطاب مربوط مي گردد و در هر حال، يكي از شرايط حكمت و بلاغت، شناخت پيام گيرنده است و مبلّغ قبل از هر چيز به اهميّت اين مطلب بايد بينديشد و سپس وارد صحنه تبليغات شود كه در غير اين صورت، به مثابه تجويز دارو است نسبت به بيماري كه وضع حال او مشخص نيست و يا تير به تاريكي و بدون هدف رها ساختن است.
قرآن مجيد آيات بسياري را درباره اثرپذيري و اثرناپذيري مخاطبين ارائه مي كند و نيز زمينه هاي مختلف روحي و اجتماعي را نام مي برد كه مي تواند راهگشاي بحث از مخاطب در ديدگاه قرآني باشد. براي مثال:
"وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا"؛(9) "و سرزمين پاكيزه، گياهش به فرمان پروردگارش مي رويد و سرزمين بدطينت [و شوره زار] جز گياه ناچيز و بي ارزش از آن نمي رويد."
"إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَي وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِينَ "؛(10) "مسلّماً تو نمي تواني [سخنت را] به گوش مردگان برساني و نمي تواني كران را هنگامي كه روي برمي گردانند، فراخواني."
"وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لَا يَزِيدُ الظَّلِمِينَ إِلَّا خَسَارًا "؛(11) "و از قرآن آنچه شفا و رحمت است براي مؤمنان نازل مي كنيم و ستمگران را جز خسارت نمي افزايد."
"وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِ"؛(12)"و هر زمان آياتي را كه بر پيامبر نازل شده، بشنوند، چشمهاي آنها را مي بيني كه [از شوق ] اشك مي ريزد به خاطر حقيقتي كه دريافته اند."
"فَبَشِّرْ عِبَادَ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ"؛(13) "پس به بندگان بشارت بده؛ همان كساني كه سخنان را مي شنوند و از نيكوترين آنها پيروي مي كنند." (14)
--------------------------------------------------------------------------------
1) پژوهشي در تبليغ، محمدتقي رهبر، تهران، دانشگاه امام صادق عليه السلام، ص 191.
2) انفال/24.
3) بقره/183.
4) سخن و سخنوري از نظر فن بيان و خطابه (گفتار فلسفي)، فلسفي، تهران، انتشارات الحديث، 1368 ش، صص 69 - 74.
5) همان، صص 81 - 85.
6) همان، ص 94.
7) آيين سخنوري، فروغي، تهران، انتشارات زوار، دوم، 1338 ش، ص 62.
8) نحل/ 125: "ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَدِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ..."؛ "با حكمت واندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشي كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن." خداوند در اين آيه، سه راه و سه روش براي دعوت و تبليغ، معيّن فرموده است: 1. حكمت (استدلال با مقدمات يقيني)؛ 2. پند و اندرز؛ 3. بحث و مناظره و احتجاج. راه اوّل در مورد كساني است كه اهل استدلال و منطق و تفكر و برهان باشند، راه دوم در مورد مخاطباني است كه در مرحله دل و احساس بوده و موعظه پذير باشند و راه سوم در مورد مخاطباني است كه از راه احتجاج و مناظره و مناقشه وارد مي شوند و اهل بحث و جدل هستند.
9) اعراف/58.
10) نمل/80.
11) إسراء/82.
12) مائده/83.
13) زمر/17 و 18.
14) پژوهشي در تبليغ، صص 168 - 169.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره98