همدردی با زلزله زدگان دیار آذربایجان، آذربایجان پاسدار تشیع نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

همدردی با زلزله زدگان دیار آذربایجان، آذربایجان پاسدار تشیع - نسخه متنی

علي ابوالحسني

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آذربایجان پاسدار تشیع


 


همدردی با زلزله زدگان دیار آذربایجان


مقاله زیر، برگرفته از فصلنامه ش 53 و54 تاریخ معاصر است که روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ 9 آذر 1390 آن را با تلخیص و بدون پاورقی منتشر کرد.
علی ای همای رحمت ؛ تو چه آیتی خدا را
که به ما سوی فکندی همه سایۀ هما را
دل اگر خدا شناسی ، همه در رخ علی بین
به علی شناختم من ، به خدا قسم ، خدا را
برو ای گدای مسکین ، درِ خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
  شهریار
موضوع سخن من چنين است: "آذربايجان: پاسدار تشيع و جزء لاينفك وگسست‌ ناپذير سرزمين، فرهنگ و تمدن ايران اسلامي شيعه".به "مذهب تشيع"، به مثابه مذهبي تاثيرگذار در تاريخ و تمدن اسلام و ايران،‌از دو زاويه مي‌توان نظر كرد:
1 . تشيع به عنوان مذهبي جوشيده و نوشيده از متن تعاليم قرآن كريم و سنت پيامبر اكرم و جانشينان معصوم او (عليهم‌السلام) و، به ديگر تعبير: جلوه تمام عيار اسلام ناب و راستين محمدي(ص) در تاريخ.
2 . تشيع به عنوان مهم‌ترين عامل همبستگي اجتماعي و فرهنگي و سياسي مردم ايران، و ملاط وحدت ملي و تماميت ارضي و استقلال سياسي اين سرزمين در قرون پرماجرا و فتنه‌بار اخير.
ايران و ايرانيت، در عصر ما، "ظرف" تشيع‌اند و تشيع، "مظروف" آنها. "مليت ايراني"،به ويژه از عصرصفويه به بعد، يكي از اجزاء مقوم آن را "تشيع" تشكيل مي‌دهد و به همين علت نيز، از ديدگاه صاحبنظران، اخلال در مباني اعتقادي تشيع، به نحوي اجتناب‌ناپذير، عملا اخلال در مباني هويت ملي اين سرزمين را در بردارد و، خواسته يا ناخواسته، به تضعيف پايه‌هاي استقلال و تماميت ارضي اين كشور مي‌انجامد.
البته، ايرانيان همگي شيعه نيستند و اقليتهاي ديني و مذهبي مثل اهل اكتاب و اهل سنت نيز در جاي جاي اين كشور حضور دارند. اما به اصطلاح، "حكم بر غالب است" و اكثريت قاطع مردم اين سرزمين را پيروان مذهب اهل بيت عصمت و طهارت (سلام‌الله عليهم اجمعين) تشكيل مي‌دهند. وانگهي، گستره و عمق تاثير فرهنگ شيعي در كشورمان تا آنجا است كه حتي اقليتها را نيز فرامي‌گيرد. از همين روست كه في‌المثل، ايام عاشوراي حسيني(ع)، با فوج عظيم گوسفندان در برخي ميادين تهران روبه‌رو مي‌شويم كه از سوي ارامنه براي ذبح در مراسم سوگواري حسيني(ع) تهيه و آماده شده‌اند، و برخي از اقليتها حتي با هيآت مذهبي كشور تماس گرفته خرج يك روز هيئت عزاداران حسيني(ع) را برعهده مي‌گيرند.
فراتر از اين، حتي چنانكه اهل نظر مي‌دانند، تز مشهور سازمان (ماركسيست، لنينيست) چريكهاي فدايي خلق ايران در عصر پهلوي: مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژيك، هم تاكتيك، ملهم از منطق شهادت طلبانه عاشوراي شيعه بود. چنانكه منظومه معروف سياوش كسرايي (شاعر نام‌آشناي چپ و عضو شاخص حزب توده ايران) راجع به آرش كمانگير، آشكارا در تفسير و تبيين اين اسطوره باستاني، نگاه و نگره شهادت‌جويانه عاشورا را بازتاب داده است.
مي‌دانيم كه تحليل رايج و غالب شيعه در مورد قيام سالار شهيدان (عليه‌السلام) آن است كه فرزند رشيد اميرمومنان، حسين بن علي عليهماالسلام، از فرجام خونين خود (شهادت در سفر كربلا) نيك آگاه بود و بنابراين، از ديدگاه وي، سوداي تشكيل حكومت اسلامي (با همه حسن و ضرورتي كه داشت) تمنايي محال مي‌نمود. لذا او - بر مبناي رهنمود الي: "ان الله شاء ان يراك قتيلا و شاء ان يراهن سبايا" - بر آن بود كه با "نه"
گفتن به حكومت ننگين يزيد (امپراتور ستمگر اما قدرتمند زمانه) كه عملا در آن تاريخ، جز به ريخته شدن خون وي و اسارت خاندانش نمي‌انجاميد، بر مشروعيت حكومت خودكامه‌اي كه به دروغ، جامه خلافت رسول‌الله را بر تن كرده بود، خط سرخ بطلان كشد و نهال يك نهضت جاويد عدالتخواهي و ظلم ستيزي را در دلها و مغزها بكارد و خواهر رشيدش (زينب سلام‌الله عليها) داستان بيدادي را كه از حكومت شام بر خاندان وحي رفته در همه جا فرياد كند، تا زمينه بيداري و برپايي مسلمانان در برابر خط انحرافي موجود در جامعه و تاريخ اسلام فراهم گردد و در درازمدت، جهان اسلام شاهد قيام عمومي خلق جهت سرنگوني كاخهاي ستم و تاسيس نظام عادله اسلامي گردد.
سياوس كسرايي نيز، در تحليل رفتار آرش كمانگير، از همين منطق و ادبيات عاشورايي مدد مي‌گيرد. او با آنكه مي‌تواند نكته محورين در كار كارستان آرش را وجه حماسي كار او قرار داده با تاكيد بر بهره مثبت مردم ايران از كار او در زندگي خويش، و به محاق بردن يا كمرنگ ساختن "مرگ" او در پايان تيراندازي، تصوير و تفسيري كاملا "زندگي محور" از اسطوره آرش به دست دهد، مرگ را دروازه زندگي و "بايسته آزادگي" مي‌شمارد و از اين قهرمان باستاني، كه در واقع جانش را (همراه تير) در چله كمان نهاد و به دور دستها پرتاب كرد تا به مرزهاي ايران باستان وسعت بخشد، چهره‌اي كاملا مرگ جو و شهادت طلب ارائه مي‌كند. به قول حيدر مهرگان (رحمان هاتفي)، تحليلگر چپگراي منظومه آرش: برپايه نگاه كسرايي، "در زوال جسم" آرش "پيروزي، بر افراسياب به بار مي‌آيد. زندگي از پستان مرگ مي‌نوشد. فناي آرش، بقاي اوست... آرش پيغام آن بشارت خوفناكي است كه ماني در واپسين دم خود به شاپور داد: "درويراني تن من، آباداني جهاني است." آرش پلي است كه در يك سوي آن زروان و زرتشت و مهر و ماني ايستاده‌اند و در سوي ديگرش عرفان اسلامي - ايراني هنوز شكوفه مي‌بارد...".
[کسرایی،در شعر آرش، با تشریح وضعیت سپاه آن روز ایران و ایرانیان در هجوم ارتش متجاوز افراسیاب تورانی، سخن را به آرش و منطق شهادت طلبانۀ او می کشاند :
منم آرش،
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن…
دراین پیکار،
در این کار،
دل خلقی است در مشتم،
امید مردمی خاموش هم پشتم،
کمان کهکشان در دست،
کمانداری کمانگیرم،
شهاب تیز رو تیرم،
ستیغ سر بلند کوه مأوایم،
مرا تیر است آتش پر،
مرا باد است فرمانبر،
ولیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست.
رهای با تن پولاد و نیروی جوانی نیست .
در این میدان،
بر این پیکان هستی سوزِ سامان ساز،
پری از جان بیاید تا فرو ننشینداز پرواز…
دلم از مرگ بیزار است؛
که مرگ اهرمن خوآدمیزاداست،
ولی،آن دم که زاندوهان روان زندگی تاراست،
ولی،آن دم نیکی و بدی را گاه پیکاراست ،
فرو رفتن به کام مرگ شیرین است .
همان بایستۀ آزادگی این است …
آری،آری، جان خود در تیر کردآرش،
کار صدها،صد هزاران تیغۀشمشیر کردآرش…]
چنانكه مي‌دانيم، يكي از اركان هويت ملي، "خاطره مشترك قومي" است و خاطره‌هاي بزرگ سياسي - تاريخي ملت ايران در دو قرن اخير (از قبيل جهاد دفاعي ايران و روس تزاري در عصر فتحعلي‌شاه، نهضت تحريم تنباكو، نهضت مشروطيت، نهضت ملي كردن صنعت نفت، نهضت 15 خرداد 42، انقلاب اسلامي بهمن 57، جنگ هشت ساله ايران و عراق) تماما به نحوي آشكار، جلوه‌گاه سنتها و شعائر فرهنگي، اجتماعي و سياسي اين آيين‌اند: رهبري آنها عموما در اختيار مرجعيت مجاهد شيعه قرار دارد، ‌از آبشخور فرهنگ علوي (به ويژه منطق عاشورا) مي‌نوشند، و از شعائر مذهبي تشيع، و آداب و رسوم و مناسبتهاي فرهنگي و تاريخ اين آيين، بهره مي‌گيرند...
در همين راستا، دردوره پاياني و "فينال" انقلاب اسلامي بهمن 57، بزرگ‌ترين رويدادي كه به سرعت زمينه شكست و عقب‌نشيني نهايي رژيم پهلوي را فراهم ساخت، راهپيمايي توده‌هاي ميليوني ايران در روزهاي تاسوعا و عاشوراي حسيني در سال 1357 بود كه در راستاي عزاداريهاي مرسوم شيعيان در اين دو روز مذهبي صورت گرفت و بدون اينكه حتي گلوله‌اي از سوي افراد ملت به طرف رژيم شليك گردد، شاه را از كشور فراري داد.
اين نكته، مورد تصريح و تاكيد همه آشنايان با اجتماع و تاريخ ايران، ‌از جمله ديپلماتها و ايرانشناسان غربي در دو قرن اخير، قرار دارد. اوژن اوبن، نماينده سياسي فرانسه در ايران صدر مشروطه، مي‌نويسد: "تشيع، ‌ايرانيها را در پناهش حفظ كرد و طي قرون متمادي، پيش از آنكه به صورت كنوني درآيد، آن چنان آنها را ساخت تا آنكه با اين ملاط مستحكم، پيوند ملي آنان تضمين گرديد".
توجه داشته باشيم كه نقشه استالين و اتباع ايراني وي در تجزيه آذربايجان از ايران (در سالهاي 1324 -1325 ش) زماني برهم خورد كه مرجع تقليد جهان تشيع،‌
آيت‌الله العظمي آقا سيد ابوالحسن اصفهاني، در آبان 1325 درگذشت و ناگهان تبريز و آذربايجان، همپاي ديگر نقاط ايران، ‌يكپارچه در سوگ رهبر شيعيان، سياهپوش شد و مساجد و محافل و تكاياي كشور، با بانگ بلند، به سوگ نشست و همين امر، ناكارآمدي سياست روسها و ايادي آنها براي تسخير آذربايجان (و ايران) را كاملا برملا ساخت و زمينه حمله جسورانه ارتش مركزي به آن سامان را فراهم آورد. علاوه بر اين،‌ پيش از آنكه پاي ارتش، به اصطلاح، ‌شاهنشاهي به تبريز برسد،‌ به گواهي شاهدان عيني، اين خود مردم بودند كه ريختند و شهر را از سيطره عمال بيگانه پاكسازي كردند.
جالب است توجه كنيم كه روسيه شوروي، 25 سال پيش از آن تاريخ نيز عزم تجزيه مناطق شمالي ايران را نموده و به همين منظور ارتش سرخ در حدود سال 1300 شمسي به بخشهايي از شمال ايران از گيلان تا منطقه اردبيل) حمله‌ور شده بود، اما قيام عشاير منطقه به رهبري آيت‌الله العظمي حاج ميرزاعلي اكبر آقا مجتهد اردبيلي بر ضد بلشويكها، مانع رسيدن آنها به مقصود پليد خويش شده و تير ترفندشان را بر سنگ نشانده بود...
چه مي‌گويم؟ اساسا سق استقلال سياسي ايران در تاريخ اسلام را با تشيع برداشته‌اند. و فرصت نيست كه توضيح دهم چگونه نخستين حكومتهاي نيمه مستقل و بعدا مستقل ايراني پس از اسلام (از طاهريان گرفته تا آل‌بويه)، پس از آمدن امام هشتم شيعيان (حضرت امام علي‌بن موسي‌الرضا عليهما السلام) به شمال شرقي ايران، و پيشواز با شكوه و صميمانه ايرانيان از وي در طول مسير، و نهايتا شهادت مظلومانه آن حضرت به دست خليفه عباسي، پي‌ريزي شد و اساسا هجوم تركان ماوراءالنهر به كشورمان (از غزنويان و سلجوقيان تا خوارزمشاهيان) و حتي ايلغار مغول به اين سرزمين، تماما با دعوت خليفه عباسي و به انگيزه سركوب حركتها و جنبشهاي آزاديخواهانه و استقلال طلبانه ايراني مسلمان (و دلبسته آل رسول "ص") صورت گرفت - هر چند اين طوايف مهاجم، پس از مدتي كوتاه، يكان يكان، در فرهنگ و تمدن اسلامي اين ديار هضم شدند و به زودي به كسوت ايرانيت درآمدند و موي دماغ همان دستگاه خلافت عباسي شدند كه روز اول، آنها را بدين سرزمين فراخوانده بود!
آري، ايران، ظرف تشيع، و تشيع نيز مظروف آن است. و بي‌جهت نيست كه محققان، عموما، نخستين دولت ملي ايران پس از اسلام را دولت صفويه مي‌دانند، كه ويژگي بارز آن، "شيعي بودن" آن است، و جالب آنكه تاجگذاري بنيادگذار اين سلسله نيز كه با اعلام رسميت مذهب تشيع همراه بود در تبريز، مركز آذربايجان، صورت گرفت. و اينجا است كه مي‌‌رسيم به نسبت ميان تشيع و آذربايجان، و آذربايجان و تشيع، و اين هر دو با ايران... آذربايجان در شش قرن اخير، به عنوان جزء لاينفك و گسست ناپذير ايران اسلامي شيعه، همواره مرزبان غيور و استوار تشيع در دو عرصه "فرهنگي" و "سياسي" بوده است. يعني، هم مروج تشيع به عنوان اسلام اصيل نبوي و علوي(ع) است و هم مرزبان شجاع و سختكوش و وفادار استقلال و آزادي و تماميت ارضي ايران ("مهد تشيع اسلامي" در جهان).
در مورد وجه نخست، يعني نقش آذربايجان در ترويج تشيع و پاسداري از ساحت ولايت علوي، مي‌توان فهرست بلندبالايي از نامهاي از فقيهان، مفسران، رجال‌شناسان، خطيبان، شاعران و صاحب سلوكان برجسته در قرون اخير ارائه داد كه اهالي اين خطه‌اند و ذيلا به برخي از برجسته‌ترين آنان اشاره مي‌كنيم:
در فقه و اصول: بزرگان خاندان مجتهدي و قاضي طباطبايي تبريزي (از ميرزامهدي قاضي در عصر عباس ميرزا و فتحعلي‌شاه گرفته تا احفادش: ميرزاباقر و سيد محمد علي قاضي طباطبايي، و از ميرزا احمد مجتهد مغاني و پسران وي ميرزاباقرآقا و حاجي ميرزاجواد آقا مجتهد گرفته تا احفادش: حاجي ميرزاحسن آقا مجتهد و حاجي ميرزا عبدالله آقا مجتهدي) و نيز سيد حسين كوه كمري، فاضل شربياني، شيخ حسن مامقاني، ميرزاصادق آقا مجتهد، ميرزاابوالحسن انگجي، امام جمعه خويي،‌ حاج شيخ راضي نجفي تبريزي، سيد محمد هادي ميلاني، سيد ابوالقاسم خويي،‌ شهاب‌الدين مرعشي‌، حاجي ميرزا جواد تبريزي، و...
در كلام وحكمت و تفسير: علامه حاج شيخ عبدالحسين اميني (صاحب دائره المعارف سترگ الغدير)، علامه سيد محمدحسين طباطبايي (صاحب تفسير كم نظير الميزان وآثاري چون اصول فلسفه و روش رئاليسم)، حاج شيخ جعفر سبحاني (صاحب منشور جاويد و آثاري چون منشور عقايد اماميه) و...
در شرح نهج‌البلاغه: شهيد حاجي ميرزا ابراهيم خويي و شيخ محمدتقي جعفري تبريزي.
در تاريخ و تراجم و رجال و كتابشناسي: حاج ملاعلي واعظ خياباني، ميرزامحمد علي مدرس تبريزي، شيخ عبدالله مامقاني، ثقه الاسلام تبريزي، سيد محمد حجت كوه كمري و...
در شعر و ادب: ملامهر علي زنوزي (فدوي)، شيخ عبدالصمد خامنه‌اي، محمدتقي نير تبريزي، محمدرفيع نظام العلماء، حاجي ميرزا مصطفي آقا مجتهد تبريزي، صدر الافاضل (دانش تبريزي)، سيد محمد حسين شهريار و...
در سير و سلوك معنوي: آقا سيدعلي قاضي، حاجي ميرزا جواد آقا ملكي،‌ سيد محمد حسن الهي طباطبايي، شيخ علي‌اكبر مرندي، و...
در سياست: شيخ محمد خياباني،‌ شيخ اسماعيل هشترودي (پدر پروفسور محسن هشترودي)، ميرزاحسين واعظ، حاج شيخ حسين لنكراني، و...
پژوهنده تاريخ ايران، تاثير آذربايجان غيور و دلير و ديندار را در تمامي رويدادهاي مهم ايران در سده‌هاي اخير (از روزگار صفويان تا امروز) كاملا چشمگير و برجسته مي‌يابد. در عصر صفويه، آذربايجان، همسايه دولت مقتدر - و متاسفانه شيعه ستيز - عثماني است و مورد طمع سخت و دائمي آن دولت قرار دارد. در اين دوران، خاك آذربايجان، دروازه هجومها و لگدكوب ايلغارهاي مكرر عثماني به كشورمان قرار دارد و هر چند ايران، يكپارچه در برابر اين هجوم، مقاومت مي‌كند اما بيشترين آسيب در حمله عثماني، به آذربايجان وارد مي‌شود، چنانكه بيشترين جلوه پايداري ملي ايران نيز در همين منطقه بزرگ مرزي، و از سوي مردم آذربايجان، به منصه ظهور مي‌رسد.
در عصر قاجار، ايران اسلامي در منطقه آذربايجان، علاوه بر ستيزه‌جوييهاي عثماني، گرفتار تجاوز امپراتوري درازدست روس تزاري مي‌شود و اين همسايه فزونخواه جديد، حتي پس از فروپاشي دولت عثماني در پايان جنگ جهاني اول، نيز در صحنه باقي مي‌ماند و در قالبي نو (اتحاد جماهير شوروي) به ادامه همان دسايس و تجاوزات استعماري تزاريسم بر ضد ما مي‌پردازد و هر زمان عليه ايران توطئه‌اي نو مي‌چيند.
بدين‌سان. از عصر قاجار به بعد، آذربايجان از دو سو با دو ابرقدرت تيزچنگ و مهاجم درگير مي‌شود و، به عنوان "خاكريز مقدم" در جبهة شمال غرب ايران اسلامي، بار سنگين مقاومت در برابر دشمن خارجي را متحمل مي‌شود. يكي از جلوه‌هاي مهم اين مقاومت همان دوران اشغال آذربايجان به دست دمكراتهاي وابسته به شوروي است كه پيش از اين به آن اشاره داشتيم...
اهميت استراتژيك آذربايجان، خصوصاً تبريز، در عصر قاجار بدان حد است كه تبريز، در سراسر دوران اين سلسله، به عنوان "دارالسلطنه" و "وليعهد نشين" تعيين مي‌شود و شاهان قاجار، در واقع، در تبريز"مشق سلطنت" مي‌كنند و سپس در تهران تاج بر سر مي‌گذارند.
گذشته از اينكه در طول دوران قاجار، تبريز مقر وليعهد‌ها(يعني شاهان آيندة كشور) بود، اين شهر حوادث بسيار مهمي را در تاريخ شاهد بوده و، در واقع، رقم زده است: مهم‌ترين جلسة‌محاكمة عليمحمد باب (رهبر فرقة ضالة بابيت و بهائيت) از سوي علماي ايران، در شهر تبريز برگزار شد و باب توبه‌نامه‌اش را (پس از شيراز) در اين شهر نوشت. دو ملتمرد بزرگ تاريخ معاصر ايران: قائم مقام فراهاني و اميركبير، كه الگوي سياست مستقل ملي و توسعه و ترقي كشور به سبك ايراني - اسلامي در عصر اخير به شمار مي‌روند، پيش از آمدن به مركز ايران، سالها در تبريز تجربة حكومتداري كسب كرده‌بودند. در جريان نهضت ضد استعماري تحريم تنباكو، نخستين سكته‌اي كه به كار كمپاني استعماري رژي وارد شد و اولياي كمپاني مجبور شدند با صرف نظر كردن از انحصار تنباكو در داخل ايران و اكتفا به انحصاري كردن اين كالا در عرصة تجارت خارجي ايران، نخستين گام براي عقب‌نشيني در برابر ملت ايران را بردارند، از ناحية قيام مردم تبريز (به رهبري آيت‌الله حاجي ميرزاجواد آقا مجتهد تبريزي) صورت گرفت،چنانكه تبريز در قيام تاريخساز بعدي كشورمان (جنبش مشروطيت ايران) نيز نقشي خطير برعهده داشت و در ميان هر دو گروه عمدة درگير در آن جنبش مشروطة مشروعه و مشروطة سكولار) چهره‌هاي برجسته‌اي از اهالي تبريز و آذربايجان مشاهده مي‌شد.
زماني هم كه وثوق‌الدوله در سال 1919 قرارداد ننگين تحت‌الحمايگي ايران از سوي انگليس را با سرپرسي كاكس (سفير لندن در ايران) امضا كرد، از جمله مناطقي كه درفش مخالفت را برافراشت تبريز به قيادت مرحوم شيخ محمد خياباني بود. بيجهت نيست كه وثوق‌الدوله از غيور مردان آذري كينه‌اي شديد به دل داشت و حتي به وي نسبت مي‌دهند كه زماني گفته بود: آذربايجان، عضو شقاقلوس ايران است و بايد قطع شود! (همان سياست شومي كه قرنها است دولتهاي بيگانه، براي اجراي آن مذبوحانه تلاش مي‌كنند). و بالاخره، در انقلاب كبير اسلامي اخير نيز اين تبريز بود كه در چهلم شهداي 19 دي 1356قم، وضوي خون گرفت و با اعتراض سرخ خود، نخستين حلقة چهلم‌هاي زنجيره‌اي خونين انقلاب را آفريد كه، در فرجام، طناب دار اعدام رژيم ستمشاهي گرديد...و پس از آن نيز تا امروز... و تا فردا و فرداها...
نكته‌اي اما، كه بايد نيك بدان توجه داشت اين است كه، آذربايجان(همان‌گونه كه گفتيم) جزء لاينفك و جدايي‌ناپذير سرزمين، فرهنگ و تمدن ايران اسلامي شيعه است. در نقشة ايران، آذربايجان حكم "سر" را دارد و مي‌دانيم كه سر بدون‌"پيكر"، امكان حيات و بقا و رشد را ندارد، چنانكه پيكر نيز بدون سر نمي‌شود. قفقاز كه در بخش شمال آذربايجان واقع شده، زماني كه دو قرن پيش، با توطئه و تجاوز دشمن از ايران جدا شد، چه سرنوشتي را يافت؟! حدود يك قرن در چنگ افسران تزاري و پالكونيكهاي روسي و سپس نيز 70 سال در زير چكمة ارتش سرخ و سرويسهاي اطلاعاتي شوروي دست و پا زد و با پيشينه و ميراث عظيم تاريخي و فرهنگيش بازي شد و حتي خطش را از دست داد. حتي امروز هم كه قفقاز، به اصطلاح، از يوغ متجاوز رهايي يافته و ظاهراً آزادي و استقلالش را بازيافته، حكم حياط خلوت آمريكا را دارد و جولانگاه اسرائيل و غرب شده است.
آذربايجان، در پويايي ورشد و كمال تاريخي خود، مرهون"كليت" ايران اسلامي است، و ايران نيز مرهون آن. منكران اين حقيقت - كه از آفتاب، روشن‌تر است - تاريخ را ورق بزنند تا بدان پي ببرند: شاه اسماعيل، مؤسس دولت شيعي صفوي، كه در تبريز تاجگذاري كرد، نژاد از سادات موسوي مهاجر به سنجان كردستان داشت كه بعداً در قرون ميانه به گيلان و اردبيل آمده بودند. اسماعيل از اردبيل برخاست و بخشي در خور ملاحظه از قزلباشها - كه ستون فقرات ارتش صفوي را تشكيل مي‌دادند - تركان آذربايجان و آسياي صغير و شامات بودند، اما آن گونه كه تاريخ تصريح مي‌كند، سهم كبود رختان طالش (خمسة طوالش: ناحية كوهستاني واقع در حاشية جنوبي بحر خزر از گيلان كنوني تا گيلان اسپهبد، از انزلي تا شمال لنكران) نيز در پيشبرد اهداف اسماعيل صفوي و اجداد و اخلاف او كم نبود. به نوشتة فيروز منصوري: بيشتر مريدان فداكار و پايدار صفويان از زمان شيخ صفي‌الدين تا انقراض صفويه "اهالي شهرهاي همجوار به ويژه طالش و قراداغ بوده‌اند".
مهم‌تر از اين، اگر اسماعيل صفوي، پس از كشته‌شدن فجيع پدر و برادران خويش به دست سلاطين آق قويونلو، در كودكي شيرخوارگي به توسط مريدان پدر، مخفيانه به گيلان برده نمي‌شد و حاكم شيعي لاهيجان (سيدعلي كاركيا) او را زير بال و پر نمي‌گرفت و از دستبرد حكام خونريز آق‌قويونلو محفوظ نمي‌داشت تا به نوجواني قوي و پرشور بدل شود و درفش قيام صفوي را ديگرباره برافرازد، اصولاً شاه اسماعيل و صفويه‌اي باقي نمي‌ماند تا در محرم سال 907 ق در تبريز به عنوان مؤسس نخستين دولت ملي ايران (پس از اسلام) تاج بر سر نهد و ايران متشكل از 54 ملوك‌الطوايفي آن روز را براي هميشه، زير ساية يك حكومت واحد شيعي، به كشوري متحد و مستقل بدل سازد.
در همان حكومت صفويه كه به رغم همة دشمنيها و ستيزه‌خوييهاي همسايگان ايران، قريب 150 سال دوام آورد، در كنار امرا و سرداران ترك تبار، به چهره‌هاي برجسته‌اي از سياستگران و نظاميان برمي‌خوريم كه هر يك متعلق به نقطه‌اي از خاك پاك ايران‌اند.
دو قرن و اندي پيش از تشكيل دولت صفويه، رصدخانة مشهور مراغه (دانشگاه بين‌المللي وقت جهان اسلام) را خواجه‌نصيرالدين طوسي خراساني، وربع رشيدي در تبريز را خواجه‌رشيد‌الدين فضل‌الله همداني بنياد نهادند و يك قرن پس از صفويه نيز، "مكتب سياسي" تبريز را (كه، در طول دوران قاجار، مهد پرورش رجال بزرگي چون اميرنظام زنگنه و امير كبير بود) سيدي فراهاني تبار به نام ميرزا بزرگ (پدر ميرزا ابوالقاسم خان فراهاني مشهور، و للة عباس ميرزا) باكمك فردي مازندراني به نام ميرزا محمد شفيع بندپئي (صدراعظم فتحعلي شاه) بنيان گذارد.
نياي سلاطين صفوي (شيخ‌ صفي‌الدين اردبيلي) كه بنيانگذار نهضت صفوي در تاريخ است، از اردبيل برخاست، اما تكوين شخصيت علمي و معنوي وي در شيراز و سپس در گيلان اسپهبدي (حدود لنكران امروزي) صورت گرفت.
آنان كه از ديدگاه نژادپرستانه بر طبل تجزيه آذربايجان از ميهن بزرگ اسلامي مي‌كوبند بايد توجه داشته باشند كه: اصولاً منطقة بزرگ آذربايجان (شامل آذربايجان كنوني ايران و كشور شمالي همساية آن) در قرون ميانة اسلامي، به اصطلاح، "دارالثغر" يعني مرز بين اسلام و كفر بود و مجاهدان دلير مسلمان (از هر نژاد و قوم و گروه و سرزمين) از اقصا نقاط جهان اسلام به آنجا سفر مي‌كردند تا با كفار صليبي بجنگند و از سرزمين بزرگ اسلام پاسداري كنند. بنابراين، نژاد يكدست و خالصي در آنجا وجود ندارد ودر نژاد‌شناسي كلان ساكنان اين منطقه، مي‌توان يه تيره‌هاي گوناگون كرد و ديلم و ترك و عرب رسيد، چنانكه زبان پيشين مردم اين منطقه نيز شاخه‌اي از زبان كهن فارسي بوده است.
در دفع تجاوز ارتش سرخ به آذربايجان (در سال 1325 ش)، در گذشت آيت‌‌الله سيدابوالحسن اصفهاني (مرجع بزرگ تشيع) در عراق و راهپيمايي حجه‌الاسلام والمسلمين محمدتقي فلسفي تنكابني (واعظ شهير) در تهران تأثير بسزايي داشت. زيبايي دل‌انگيز اين فرش رنگين، به رشته‌هاي گونه‌گون و رنگارنگ آن است كه در هم تافته و تار و پود آن را از شش جهت ساخته‌اند، و جداسازي هر يك از ديگري،چه ايران از آذربايجان و چه آذربايجان از ايران، در حكم نابودي اين فرش دل‌انگيز و تابلوي سحر‌آميز است، و آنان كه اين تار و پود را جدا از هم مي‌خواهند، خود را در پس هر شعار فريبا پنهان كنند، دشمن آذربايجان‌اند. به ادعا نبايد نگريست، پيامد رفتار و اشارت دشمن را بايد ديد كه چگونه است و به كجا است؟!، تا بوده چنين بوده و تا هست چنين است...
سخنم را، باوامگيري از عنوان كلي بحث، به پايان مي‌برم: آذربايجان، تا ملت ايران زنده است، تا قامت بلند سبلان برپا است، و تا پارسي سرود عاشقانه سيدمحمدحسين شهريار به محضر مولاي متقيان علي‌عليه‌السلام (علي‌ اي هماي رحمت...) بر لب پير و جوان جاري است، همواره پاسدار تشيع، و جزء لاينفك و گسست‌ناپذير سرزمين،فرهنگ و تمدن ايران اسلامي شيعه، بوده، هست و خواهد بود، و لوكره‌المشركون.
*خليفة عباسي تركان ماوراءالنهر و مغولان راتحريك كرد تا به ايران حمله كنند و جنبش‌هاي استقلال‌طلبانة ايرانيان مسلمان را سركوب نمايند، ولي بعد از مدتي مهاجمان در فرهنگ اسلام و ايران هضم شدند و دستگاه تحريك‌كننده نيز نابود شد
*اكنون شش قرن است كه آذربايجان دژ استوار تشيع و جزء لاينفك ايران اسلامي شده است
*بعد از آنكه قفقاز و مناطق شمالي آذربايجان حدود دو قرن پيش طي جنگ‌هاي ايران و روس، از ايران جدا شد، هر روز به مصيبتي گرفتار آمد،روزي در زير چكمه‌هاي افسران تزاري له شد، زماني زير چكمة ارتش سرخ شوروي دست و پا زد و اكنون نيز حياط خلوت آمريكا و جولانگاه صهيونيست‌ها و غربي‌ها شده است
*بايد نژادپرستان به اين موضوع مهم توجه داشته باشند كه در آذربايجان واران (جمهوري آذربايجان) هرگز نژاد يكدست و خالصي وجود ندارد، زيرا در قرون ميانة اسلامي، اين منطقه مرز بين اسلام و كفر (دارالثغر)‌بوده است و نژادهاي مختلفي اعم از كرد، عرب، ديلم، ترك و... به خاطر جهاد به اين منطقه رفته‌اند و در نهايت در همان جا ساكن شده‌اند
*آنان كه شعارهاي نژادگرايانه سر مي‌دهند و خود را در پشت اين شعارهاي تحريك كننده و ظاهر فريب پنهان مي‌كنند، قطعاً، هم دشمن ايران و هم دشمن آذربايجان مي‌باشند

/ 1