به یاد شهید ماه رحمت و فدائی ولایت، آیت الله شیخ قاسم اسلامی (ره)
غوطه زد به خون؛ فرهاد
ارج نگاشته ای از استاد ابوالحسنی منذر
در یکی از مقدس ترین شبهای سال یعنی شب نیمه ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ هجری قمری که شب میلاد مسعود پیشوای دوم شیعیان حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام) جهان و شب فرح و سرور است، دست خیانت، از آستین پلید و ننگین خود درآمد و فاجعه دلخراش و طنین انداز دیگری بیافرید و قلوب شیعیان را داغدار ساخت.
منافقان و جنایتکاران ضد اسلام بار دیگر یکی از بزرگترین سنگرداران ولایت و حامیان دین و مذهب و مروجان علوم آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) آیت الله شهید حاج شیخ قاسم اسلامی(رفع الله درجته و مقامه) شهید فضیلت و شرف را با ضرب چند گلوله ننگین به مغز متفکر و چشم بینا و دست پر ارج و برکت، از پای درآوردند.لحظات افطار هنگامی که صدای اذان از مأذنه طنین انداز شد مرحوم اسلامی کنار حوض حیاط آمدند تا وضو بگیرند و قبل از صرف غذا نماز بخوانند که صدای در نظر ایشان را جلب کرد. عبد صالح خدا تا در را گشود صدای شلیک تیر بلند شد. آری، تیرهای کینه و عداوت مغز متفکر اندیشمند غیور را هدف گرفتند و متواری شدند.
زندگینامه آیت الله اسلامی:
شهيد آيتالله حاج شیخ قاسم اسلامی؛ زمان، اندیشه، تکاپو
بسم الله الرحمن الرحیم
تقاضا شد كه به مناسبت يكمين سالگرد شهادت عالم ربّاني، حكيم متأله و خطیب توانا، مرحوم حجتالاسلام و المسلمين حاج شيخ قاسم اسلامي، مقالهای بنويسم. نخست در انجام اين تقاضا ترديد داشتم؛ ترديدي نه از سر ترس یا احتياطهاي سازشكارانه و مصلحتانديشيهاي عافيتطلبانه كه خداي لطيف و خبير را بر اين نعمت بزرگ شاكرم كه با همۀ نقصها، از آلايش به اينگونه خصلتها و از اينكه شرفِ استقلال و حرّيت انسانيام را برخلاف عقيدهام به پاي موجهاي رايج و هواي نفس اين و آن بريزم و بر سر عقيده و آرمانم با كسي یا چيزي معامله كنم، تا حدود زيادي حفظم کرده و بركنارم داشته است. للهالحمد و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه اُنيب.
اميد و استدعايم از حضرت باري همه اين بوده و هست كه از اين پس نيز در اين آشفته بازار خطوط الحاد و انحراف و التقاط و معامله و سازش، مرا بر صراطِ مستقيمِ كتاب الله و عترتي و طريق محبت و متابعت از اهل بيت عصمت و طهارت (س) تا آخرين دم حيات، ثابت قدم بدارد و در فرجام نيز شرف شهادت در ركاب بقيهاللهالاعظم حضرت ولي عصر(عج) را ارزانيام نماید و دعایم، به رهنمود چهارمين پيشواي بر حقّ اسلام، حضرت زينالعابدين و فخرالساجدين(ع) همواره اين بوده و هست كه خداوند رحمان عمرم را هرگاه كه خداي ناكرده میرود تا چراگاه شيطان گردد، در دَم به پايان رساند!
باري ترديدم نه از آن جهت بود، بلكه از آن ترديد داشتم كه مبادا با اين مقاله، آن چنان كه بايد و شاید برخورد نكنند و پيامش را بهجد نگيرند و بيشتر، هاي و هويي بزنند تا نقدي و احياناً پاسخ درخوري و توجه نكنند كه اين مقاله، صادقانه و از سر درد نگارش يافته و نگارندهاش بر این بوده و هست كه به شطري از احوال يكي از بندگان دردمند، دلسوخته و مخلص خداوند، يعني مرحوم حاج شيخ قاسم اسلامي بپردازد كه جانش را به دنبال يك عمر مبارزه در راه دفاع از كيان اسلام و تشيع تقديم خالق نمود، بدين اميد كه مقدمهاي گردد براي ايجاد وحدت و وصلت اصولي و پايدار ميان صفوف در هم ريخته و شقهشقه شدة جامعۀ اسلاميمان، انشاءالله تعالي.
در آن ترديد بودم كه از بزرگمردي، خواهش استخارتي از كتاب شريف الهي نمودم و اين آيه شريفه آمد و ترديدم را به عزمي جزم و تصميمي راسخ بدل ساخت: إنّ ابراهيم كان اُمّه قانتاَ لله حنيفاً و لم يك من المشركين* (آيه مورد استخاره از اينجاست:) شاكراً لانعمه، اجتبيه و هديه الي صراط مستقيم* و آتيناه فيالدنيا حسنه و انّه في الاخره لمن الصالحين. (سورۀ نحل، آيات 120ـ122).
ديگر ترديد جايز نبود، اين است كه به نوشتن مقاله تحريك شدم و بلكه خود را مأمور و مكلّف دانستم. اين مقاله، اگر خداي به اتمامش ياري كند، شطري كوتاه از احوال و خصال آن شهيد سعيد خواهد بود كه خود كمابيش شاهد و ناظر بودهام. إن أريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الا بالله.
علي ابوالحسني (منذر) ـ رمضان 1401 ق ـ تير 1360 ش
*شطري از احوال و خصوصیات شهید حاج شیخ قاسم اسلامی
آنچه كه سائق و انگيزۀ صاحب اين قلم در علاقهاي صميمانه به ساحت مرحوم حاج شیخ قاسم رجبی اسلامي تهراني بوده و هست، آن است که در تجزيه و تحليل نهایي و در يك جمعبندي كلي از ارزشها و اصالتهایي كه مرحوم اسلامي بر حسب تشخیص دینی و اجتماعی خویش به دنبال آنها بود و با سبک و سلیقۀ خاصّ خود در طريق تبليغ و ترويج آنها گام ميزد، به اين نتيجه دست يافتهام كه:
مرحوم اسلامي، من حيثالمجموع در صراط مستقيم قرآن و عترت(ع) و خط اصيل «غربزدایي» قرار داشت (و اين، مانع از آن نيست كه احياناً تفاوت سليقههايي با آن مرحوم در سبك برخورد با برخی از اشخاص و جریانات انحرافی، داشته باشيم؛ اما كساني كه دست به خون آن مرحوم گشودند (گروه موسوم به فرقان و طیف همسو و همفکر آن) بالعكس و در كل در طيف وسيع «غربزدگي» قرار داشته و با خطّ اسلام اصیل نبوی(ص) و علوی زاویه دارند. راه رسيدن به قضاوتي درست و واقعبينانه در اين موضوع نيز آن است كه به جاي برچسبزدنها و عبارتپردازيها و خلطمبحثهاي رايج، بيایيم و صميمانه و بيغرضانه بنشينيم و چند نکته را مشخص سازیم:
اولاًّ راه درست شناخت اسلام و معارف دینی را که همان اتخاذ روش «فقاهت» و تبعیت از نظر و عمل فقیهان پارسای شیعی است، بشناسیم و خطوط و جریاناتِ مغایر و متضاد با آن را، بهویژه در تاریخ معاصر کشورمان ردیابی و شناسایی کنیم.
ثانیاً ماهيت و مفهوم «غربزدگي» را به معنای اعمّ لفظ که شامل هر دو نوع «غرب زدگی» و «شرق زدگیِ» فکری و سیاسی و... می شود، چنان که بايد و شايد بشناسيم، اصول و مباني آن را مشخص کنیم و علاوه بر آن ريشه و روند تاريخ غربزدگي را در كشورمان، بهویژه از زمان تاسيس فراموشخانۀ فراماسونري ميرزا ملكم خان در صد و سي سال پيش تا كنون روشن سازیم و تطوّرات و تغيير رنگها و تعويض نقابهايي را كه این جریان تا کنون داشته، ترسيم و تبيين کنیم و خصوصا به شكلها و شکلک های گوناگون غربزدگي در سال های پس از به خون نشستنِ قيام اسلامي 15 خرداد 42 و تبعيد مقام رهبري انقلاب (1) به خارج از كشور كه غربزدگي در كشورمان عمدتا در پس نقاب مذهب پنهان شد، توجه نمایيم.
ثالثاً اصالتها و ارزشهايي چون تأکید بر اصل متابعت از نظر کارشناسان خبره و امین اسلامی یعنی فقهای جامع الشرایط و تحفّظ بر اسلامِِ خالص و به دور از تأثیرپذیری های مستقیم و غیرمستقیم از مکتبهای وارداتی چپ و راست را كه مرحوم اسلامي بر آنها پاي ميفشرد و متقابلاً اصولي چون اسلام منهای روحانیت، تمسخر فقه و توجیه مادیگرایانۀ مسائل و معارف دینی را كه جبهۀ مخالفش مطرح مينمود، مشخص كنيم و نهایتاً بر پایۀ ضوابط و موازین مسلّم مطروحه در قرآن و سنت معصومین(ع) معلوم نماییم كه در یک جمعبندي دقیق و كلي:كدام يك از اين دو گروه راهيِِ خطّ اسلام و «غربزدایی» بوده و كدامبه رغم تظاهر به اسلام، از این صراط مستقيم به دور افتادهاند؟ تنها در اين صورت است كه به قضاوتي درست و اصولي دست خواهيم يافت و از تفرقه به اتحاد و از شقاق به وحدتي حقيقي و پايدار و بر مبناي «اعتصام به حبلالله المتين» و «تمسك به عروةالوثقي» خواهيم رسيد؛ انشاءالله تعالي.
***
حال که مسیر درست شناخت و داوری دربارۀ مرحوم اسلامی و مخالفان وی روشن شد، توجه خوانندگان عزیز و حقیقتجو را به چند نکته دربارۀ ایشان که می تواند در کار این شناخت و داوری، مفید و مؤثر افتد، جلب میکنیم:
1.فقیهی در کسوت واعظان
اسلامي در جامعۀ ما بیشتر به عنوان یک خطیب و واعظ دینی شناخته میشد، اما چنانکه مطلعان میدانند و اسناد معتبر گواهی میدهند، او در اصل یک فقیه و مجتهدِ جامعِ معقول و منقول بود. اسلامی سالها در حوزههای علمیۀ تهران و قم نزد اساتید بزرگی چون آیات و حجج اسلام سید محمدتقی خوانساری، میر سید علی یثربی و میرزا احمد آشتیانی به تحصیل دانش فقه و اصول و حکمت پرداخت و در این راه به مقام عالی فقاهت و اجتهاد رسید. این امر بهوضوح از اجازات اجتهادی فقهای بزرگی چون آیات عظام سید محمدتقی خوانساری و حاج شیخ کاظم شیرازی هویداست. آثار متعدد علمی به جا مانده از وی در حوزههای گوناگون فقه و اصول و حکمت و کلام و تفسیر نیز که سیاهۀ آنها در پایان این مقاله آمده، مؤیّد همین امر است.
فقیه فحل و دقیقالنظر و مشکلپسندی چون آیتالله حاج شیخ کاظم شیرازی در اجازۀ اجتهادی که برای اسلامی نوشته، میگوید: جناب مستطاب شریعتمدار، علمالاعلام، ثقهالاسلام، آقای شیخ قاسم رجبی اسلامی طهرانی دام تأییده که شطر مهمی از عمر محترم خود را در مراکز علمیه به تحصیل علوم دینیه و کمالات نفسانیه و معارف الهیه و تنقیح مبانی احکام شرعیه و استفاده از محاضر شریفۀ اساطین عظام و فقهاء اعلام مصروف داشته، بحمدالله تعالی به مقام رفیع اجتهاد و ملکۀ استنباط نائل گردیده و در زمرۀ مجتهدین اخیار قرار گرفته، امید است اخوان مؤمنین و پیروان دین مبین، نعمت این وجود محترم را مغتنم دانسته و پیوسته از افاضات ایشان بهره مند باشند».
معروف است که آیتالله العظمی گلپایگانی، پس از شهادت اسلامی، با مشاهدة گواهینامۀ اجتهاد وی توسط آیتالله حاج شیخ کاظم شیرازی در شگفت مانده و فرموده بود: «من نمیدانستم اسلامی، اجازۀ اجتهاد، آن هم از شخصیتی چون شیخ کاظم شیرازی دارد!» مرحوم شیخ کاظم شیرازی در تصدیق اجتهاد افراد بسیار سختگیر بود و فقاهتِ هر کسی را امضا نمی کرد. آیتالله سید محمدتقی خوانساری نیز که پس از رحلت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری، جزو مراجع و زعمای سه گانۀ قم بود و نماز بارانش معروف است، در اجازۀ اجتهادی که برای اسلامی صادر کرد، ضمن تعریف از کمال تقوا وسداد وي، تصریح میکند که: «فله العمل بمااستنبط و یحرم علیه التقلید فیما اجتهد».
حاج شیخ قاسم اسلامی در سالهای پس از شهریور20، در مدرسۀ مروی تهران، درس مکاسب میگفت و شخصیتهایی چون آیات و حجج اسلام حاج آقا رضی شیرازی، حاج شیخ محیالدین انواری، حاج شیخ نصرالله شاه آبادی و حاج شیخ یحیی نوری از شاگردان او در آن ایام به شمار می روند(2). به اعتبار همین سوابق علمی و دینی، وقتی در غروب 14 رمضان 1400ق به ضرب گلوله به شهادت رسید، شخصیتهای طراز اول دینی تهران و قم چون آیات عظام نجفی مرعشی، سید احمد خوانساری، و محمد تقی فلسفی در ختم وی شرکت جستند و در سالگرد وي نیز که در عصر 14 رمضان 1401 (25 تیر 1360) در مسجد ارک تهران برگزار شد، آیتالله خزعلی منبر رفت. اعلامیۀ ختم او را بیش از سی تن از فحول علمای کشور همچون حضرات آیات حاج میرزا محمد ثقفی تهرانی (پدر همسر رهبر معظم جمهوري اسلامی امام خمینی)، سید محمدصادق لواسانی (نمایندۀ شرعی تام الاختیار امام در تهران)، محمد باقر آشتیانی، حاج سید مهدی روحانی، سید محمد علی سبط، سید احمد شهرستانی، سید علینقی موسوی تهرانی، حاج سید مرتضی ایروانی، حاج شیخ حسین لنکرانی، حاج شیخ حسن سعید، سید محمد ضیاءآبادی، و... امضا کرده بودند.
آثار مرحوم اسلامی، همچون «تشیع یا مکتب نهایی انسانها» و «ماذا تَقضون» و خصوصاً تفسير قرآن 18 جلدی او به نام «مهر تابان» که برخی از مجلدات آن چاپ شده، گواه وسعت و عمق اطلاعات علمی و حِکمی و تاریخی اوست. بحث شیوای کلامی فلسفی تفسیری او در آغاز جلد دوم از کتاب «تشیع یا مکتب نهایی انسانها» پیرامون علم باریتعالی و ولایت تکوینی پیامبر و ائمۀ اطهار (ع) که جای جای با استناد به کتبی نظیر «گوهر مراد» محقق لاهیجی، «شفا» و «اشارات» بوعلی سینا، «شرح اشارات» خواجه نصیر طوسی، «تجرید العقائد» علامه حلی و تحقیقات محقق اشتیانی همراه است و نیز مباحث فقهی اصولی وی در کتاب «پیوند اشک و خون ناگسستنی است» دربارۀ مشروعیت و استحباب شعائر مرسوم حسینی (ع) و پاسخ به شبهۀ اضرار به نفس در آن، شاهدی بر تسلط وی بر دانشهای یادشده است. بیگمان اگر اسلامی رشتۀ تدریس علوم حوزوی را ادامه داده بود، با آن پیشینه و پشتوانۀ علمی و اجتماعی و نیز فصاحت بیان و روانی قلم (وبیفزایید: سیمای علمایی!) که داشت، به لحاظ ترقی علمی اجتماعیِ دینی، آیندهای بس روشن در انتظارش بود و چه بسا به جایگاه رفیع مرجعیت دست می یافت؛ منتها زمانی که از یک سو ایمان و عقیدۀ مردم مسلمان و شیعۀ کشورش را در تندباد حملات و شبههافکنیهای امثال کسروی و شریعت سنگلجی و حزب توده و جولانِ کانونها و سیاستهای مروج فساد و فحشاء، شدیداً در معرض خطر دید و عرصۀ منبر را نیازمند وجود خطیبانی یافت که هم از آگاهیهای عمیق و کلان دینی بهرهمند، هم به قدرت استدلال مجهز باشند و هم از تهدید و تبعید و قتل و زندان ارباب قدرت نهراسند و در صورت لزوم به کام شیر روند و از ساحت دین دفاع کنند، کرسی تدریس در حوزه را که به اصطلاح، «مَن به الکفایه» در آن وجود داشت، به اهلش واگذاشت و شغل شاغلش را ایراد خطابه در مساجد و محافل دینی و نگارش کتاب در تبیین معارف اسلامی و پاسخ به شبهات دینستیزان و تاراجگران عقاید، قرار داد و درواقع، مرجعیتش را فدای انجام وظیفه کرد. به قول خود: «دیدم که در این زمان اسلام وتشیع غریبند و دشمنان، غدار و وجود من در سنگر منبر، سودمندتر، پس کرسی تدریس رها کردم و به منبر شدم...».
2.شیفتۀ پیامبر و اهل بیت عصمت (ع)
اسلامی از بُن جان، شیفتۀ پیامبر و اهل بیت مطهر او(ع)، خصوصاً امیرمؤمنان علی (ع) بود و اگر خود در میان ما نیست، جای جای آثار مکتوبش، بهویژه در دیباچه، گواه این عشق و دلدادگی است؛ دلدادگیای که با معرفتی عمیق به مقام والای آن بزرگواران همراه بود. به خاطر دارم اسلامی در سالِ ماقبلِ آخرِ عمر، در شب 21 رمضانِِ در منزل خود برنامهای داشت که من هم حضور داشتم. در آنجا ضمن اشاره به مرگ قریبالوقوعش، به نكتۀ جالبي اشاره كرد كه علو معرفت و عمق عشقش را به مولا(ع) نشان می داد. همۀ ما قضیۀ معروف شكايت يهودي از اميرالمؤمنين (ع) در دوران خلافت آن حضرت بر سر زره ايشان و احضار حضرت توسط قاضي و نهایتاً رأی قاضی به زیان حضرت و به نفع يهودي را شنیدهایم. البته وقتی يهودي در داوري پيروز شد، آمد و روي پاهاي حضرت افتاد. ما روي اين قضيه مانور ميدهيم و جا هم دارد كه اين كار را بكنيم، چون نشانة حاکمیت عدل و یکساننگری اسلامی در زمان حضرت است، اما مرحوم اسلامی در آن شب، از زاویه ديگري به مطلب نگریست و آن اينكه: اگر معتقديم علي(ع) خليفۀ برحقّ رسولالله، وليالله الاعظم، آیتالله الکبری و قسیم جنّت و نار در روز رستاخیز است، چگونه قاضي مسلمین به خود اجازه داد قولی مخالف قول حضرت را بپذیرد و ایشان را محكوم كند؟ و ما چگونه روی عمل خلاف قاضی مانور می دهیم؟!
اسلامی با توجه دادن حضّار به این نكته، به آن نقل تاریخی اشاره کرد كه در زمان حیات پیامبر اکرم (ص)، فرد عربي آمد و مدّعي شتر رسولالله (ص) شد و گفت شتر از آنِ من است و رسول خدا بهناحق بر آن سوار می شود! حضرت رسول گويا قضيه را به خلفاي اول و ثاني ارجاع كردند و آنها هم برای اثبات! حرف پیامبر و بطلان ادعای آن فرد عرب، دنبال بيّنه و شاهد گشتند. بعد پیامبر(ص) داوری را به اميرالمؤمنين(ع) ارجاع کرد و حضرت(ع) شمشير كشيد و گردن آن فرد را زد. چرا؟ چون پيامبر(ع)، معصوم و طبق رهنمودهای مکرر قرآن کریم، پیامبر الگوی پاکی و درستی و مرجع حلّ اختلافات و تنازعات است و دیگران باید تسلیم محض او باشند و وی را ملاک و معیار صحت و سقم حرفها و اعمالشان قرار دهند: «و لکم فی رسولالله اسوه حسنه»، «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» و «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» و «فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لایجدون فی انفسهم حرجاً ممّا قضیت و یسلّموا تسلیما»؛ بنابراین آن عرب، با ادعای خویش بر ضدّ پیامبر، در عصمت او و در واقع مشروعيت نبوتش و محتویات کتاب مقدسش تشكيك ايجاد كرد و این ملازم با کفر به آیات قرآن و کفر به رسالت بود. در ماجرای ادعای یهودی بر ضد حضرت امیر نیز امیرالمؤمنین، خليفهالله و وليالله بود و قطعاً داوری شخص یهودی نمیتوانست درست باشد.
پیداست که اين نگاه، چيزي فراتر از نگاه عاديِ و رایج به مسئله است که نوعاً در هنگام نقل این قضیه توسط امثال ما مطرح میشود و این، دقت ویژۀ مرحوم اسلامی را میرساند. بعد اسلامی گفت: «اي واعظ و خطیب یا سخنرانی كه روي اين ماجرا مانور ميدهي، به عمق قضيه هم توجه داشته باش كه اگر آن قاضي معرفت داشت، از امامي كه خليفهالله و وليالله فیالارضین است، شاهد نميخواست و حتي احتمال دروغ گفتن امام و نظر سوء داشتن وی به اموال دیگران را به مخیّلۀ خویش راه نمیداد و این جلوهای از غربت و مظلومیت امام امیرالمؤمنین(ع) است که قاضی زمان او و نیز شیعیان عصر ما، ناخودآگاه با او معاملۀ فرد غیرمعصوم میکنند».
روشن است که اگر با این نگاه متعالی به قضيۀ مزبور نگاه كنيم، بیش و پیش از اینکه آن را نشان عدالت حکومت اسلامی بگیریم، جلوۀ غمبار غربت و مظلوميت امام الموحّدین و سید المعصومین (ع) خواهیم گرفت و از عمل قاضی تعجب خواهیم کرد که چگونه شخصیتی را كه خاتم انبیاء (ص) در مورد او در اجتماع انبوه مسلمانان فرموده است: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله»، و «انّه شدید فی ذات الله» و...، به این سادگی محکوم ساخته است.
اسلامي این را گفت و بر غربت و مظلومیت امیرالمؤمنین(ع)حتی در بین ما شیعیان، مویهها کرد و اشکها ریخت و برای حفظ این دین مبین که با شهادت مظلومانۀ میثمها و عمارها به دست ما رسیده است، به حضار سفارشها کرد. طنین آوا و لحن سوزناکش را هنوز در خاطر دارم و «تو گویی دو گوشم بر آواز اوست». اسلامی با این عشق و ایمان سرشار، طبعاً نمیتوانست در برابر آنچه که بنیاد این عشق و ایمان را به مخاطره میافکند، بیاعتنا باشد.
3.درد دین و استقامت کم نظیر در راه عقیده
اسلامي درد دين داشت؛ چه ميگويم كه خود مثال و مُمَثَّلي از درد دينداري و سوز ديانت بود. همۀ همّ و غمش اين بود كه مبادا كلام خدا و سنت رسول(ص)، معارف اسلام و اصول تشيع و سننِ ضامنِ بقا و موجوديت ما، یعنی شعائر مذهبی و حسینی (ع) به دست برخي عناصر مغرض معاند مأمور يا گروهي احياناً دلسوز و خيرخواه و صافدل، اما غافل و بازيخورده و غرب و شرقزده، تحريف گردد. او نيز همچون استاد شهيد مطهري و بالاتر از همه شخص رهبر انقلاب، نگران اين معني بود كه مبادا قشر روشنفكر از روي سوءنيت يا بعضاً حسن نيت، ولي ناآگاهانه و ناشيانه و به دليل فقدان آشنایي جامع و مانع به مذهب، به نام اسلام و تشيع، روزنه نفوذ غربزدگيها و شرقزدگيها به ذهن نسل جوان كشور گردد. آينده نشان خواهد داد و همين امروز هم اگر اندكي دقت كنيم آثار و مظاهرش به روشني پيداست كه اسلامي در اين نگراني و احساس خطر تا چه حد دورانديش و خطرياب و فاجعهشناس بوده است.
آنان كه از نزديك با اسلامی آشنا بودند و به خلوت معاشرت و مصاحبت شيرين و دلنشينش راه يافتند، ميدانند كه وی تا چه حد بيريا و پاكباز به خاندان عصمت و طهارت(ع)، به مذهب و ملّيت، به شرف و حرّيت، به ملكات اخلاقي و فضيلتهاي روحاني عشق ميورزيد؛ آن هم در دوره و زماني كه بايستي چراغ برميگرفتي و جاي جاي شهر را به عزم يافتن انساني كه از سستعنصري وسازشكاري و دين به دنيافروشي و سوداگري عقيده و جوزدگي، به استواري و ثبات قدم بر سر عقيده و آرمان خويش رسيده بود، جستجو ميكردي.
می گويند: قاضیاي حكم به اعدام دزدي سابقهدار داد كه بهرغم بارها حبس و زندان، باز هم به كار دزدي پرداخته بود. دزد را در برابر نگاه آرام و خونسرد قاضي، به دار كشيدند، اما زمانی که آخرين دست و پاهايش را بر فراز چوبهدار زد، همان قاضياي كه حكم اعدام او را صادر كرده بود، برخاست و با گامهاي استوار پيش رفت و بر پاي دزد بوسه زد! خروش از تماشاگران برخاست كه قاضي چگونه خود بر پايِ محكومِ معدومِ خويش بوسه ميزند؟! و قاضي پاسخ داد : «ثبات قدم و پايدارياش در راهي كه رفت، هر چند كه بيراهه بود، مرا بر آن داشت كه بر پايش بوسه زنم!
و اين ناچيز كه اينك، در برابر وجدان ملتمان كه نشانهاي از دادگاه عدل الهي در روز رستاخيز است، به شهادت در بارۀ چنين ثابتقدم مرد سختعنصري خوانده شدهام كه به تأسي از امام نخستينش، «شديدٌ في ذاتالله» بود و نه بر سبيل شيطان و صراط جحيم كه در صراط مستقيم كتاب و عترت گام میزد و برخلاف بسیاری از افراد محیط زندگی خویش، بر عقيدۀ خود پايدار بود و بالاخره نيز در همين راه با زبان روزه، دقايقي چند به افطار مانده، آن هم در شب تولد دومين پيشواي برحق و مظلوم اسلام حضرت امام حسن مجتبي(ع) و در حين انجام وضو، با شليك چند گلوله به خون غلتيد و روزهاش را با جامي از شراب كوثر(ع) و از دست محبوب ديرينۀ خویش مولاي متقيان(ع) افطار کرد؛ چگونه ميتوانم كتمان شهادت و با او معاملهاي چون معاملۀ كساني كه او را نشناختهاند و يا خود را به نشناختن ميزنند، داشته باشم؟!
اگر در روز رستاخيز از من بپرسند: تو كه ميدانستي مرجعيت تقليد، ولايت فقيه و نيابت امام، فرزند و ولیدِ همان «ولاء و وِلاء اهل بيت عصمت(ع) و پرتوي از همان منشور مقدس نبويِ: «إنّي تاركٌ فيكُم الثقلين كتابالله و عترتي» است و نيز ميدانستي كه مرحوم اسلامي در لحظه لحظه حيات کوشای خويش، با تبليغ ولاي علي(ع)، در حقيقت، ريشه ولايت فقهاي جامعالشرايط را سيراب نمود و با ترويج احقّيّت امام معصوم (ع)، بنیانِ حقانيّت نيابت امام را استحكام بخشيد و در پايان نيز خون گرم و جوشانش را به پاي همين ريشه كه اساس موجوديت ملت ایران و هويت انقلاب شكوهمند اوست، ريخت، چرا سكوت كردي و حقيقت را نگفتي، چه پاسخي دارم كه بدهم؟!
و اگر وجدان بيدار نسلهاي امروز و فردا و بالاتر از آن، کارگزاران دادگاه عدل الهي در فرداي قيامت از من بپرسند: تو كه شهادت و مرگ سرخ شرافتمندانه را دروازۀ حيات حقيقي و حقيقت حيات (لقاءالله) ميدانستي، پس از چه ترسيدي و دم فرو بستي؟ و مگر خونت از كمترين خاكساران اين درگاه رنگينتر بود كه اينسان خموشي گرفتي، چه پاسخي دارم كه بدهم؟!
و اگر بپرسند: تو كه ميدانستي استعمار از تضعيف تشيع، نه تنها در جستجوي نابودي اين مذهب خون و شمشير كه نابودي اسلام و بلكه نابودی انسانيت و بر آن است تا به آن آیين زنده و زاينده و حماسهانگيز و تحركبخشي كه چنگال خونبار شاه خائن را، نه تنها از حلقوم ايرانيان شيعه كه از گلوگاه برادران عزيز اهل سنت منطقه نيز قطع کرد و چنانچه در درون مرزها بر دشمنان خانگياش فائق ميآمد و بيايد، شرق اسلامي و بلكه جهان استضعاف را از سلطه و سيطره غرب جهانخوار و شرق تجاوزگر و رژيمهاي به دروغ متظاهر به اسلام، ولي ملحدكيش و ضد اسلام منطقه نجات ميبخشد، ضربه بزند و به عنوان سختجانترين دشمن خويش، آن را از سر راه بردارد و ناكار و بياثر سازد و تو اين همه را ميدانستي؛ پس چرا نگفتي و ننوشتي، چه جوابي خواهم داشت؟! و اگر و اگر و اگر...؟
آری از برجستهترين خصال مرحوم اسلامي كه جا دارد سرمشق و الگوي راهيان راه حقيقت قرار گيرد، ثبات قدم و استواري كمنظير اوست. گفتیم اسلامی درد دين داشت، و می افزاییم که حاضر بود تاوان این امر را به هر نحو ممكن بپردازد، چنانکه پرداخت.
اسلامي بر سر عقيدهاش تا آنجا ايستاده بود كه وقتي در سالهای آخر عمر، به لحاظ جوّسازيهائي كه شده و حتي ناشر آثارش نيز كنار كشيده بود و نيز به علت كمبود بودجه براي چاپ و انتشار آثارش با مشكل روبرو شده بود، آستين بالا زد و تعدادي چند از كتابهايش همچون «خرد داوری کند» و «ماذا تَقضون» را خود به خط خویش نوشت و به چاپ سپرد. حتي در اين اواخر، يك دستگاه ماشين تحريرِ معموليِ مدل پایين را تهيه کرده و با همۀ بيتجربگي در كار تايپ، برخی از كتب اخيرش نظیر «پیوند اشک و خون ناگسستنی است» را خود تايپ كرد! بالاتر از همه اسلامي در اين اواخر بنا داشت حداقل وسايل و ابزار لازم براي صحافي را نيز تهيه كند و كتابهايش را در منزل صحافي كند تا هم از خلف وعدههاي صحاف برهد و هم به تقليل هزينۀ طبع كتابهايش كمك كند.
در منبرهایی که در واپسین ماههای عمرش در جنوب تهران داشت، میگفت: «برخی از دوستان به من توصیه میکنند این روزها که با تهدید مداوم مخالفان، يعني هواداران اسلام منهای روحانیت روبرو هستی و جانت بهشدت در خطر است، بهتر است در خانه بنشینی و طریق عافیت گزینی، اما من که عمری دم از ولای علی و آل او(ع) زدهام، مخصوصاً این منبرها را ميپذیرم و این راهها را میآیم تا مرگم در حین انجام وظیفه و دفاع از ساحت ولایت رخ دهد». بعد خطاب به مولاي (ع) خود گفت: «آقا جان! لطفی کنید که چنین شود.» گویی اين فرمان مولا(ع) به فرزندش محمد بن حنفيه را آويزۀ گوش ساخته بود كه «تَزولُ الجبال و لا تَزُل...»!
برای دوستان اسلامی کاملاً روشن و مبرهن بود که آن همه جوش و خروش وی و تلاش و پايمردي و استقامتش براي آن بود كه وي بهراستي اسلام و تشيع را در خطر هجوم افكار انحرافي و التقاطی ميديد و براي ارشاد و هدايت نسل جوان و پاسخگويي به القائات شبههبرانگيز دشمنان دل ميسوزاند. آن روز شاید اين نگراني براي بسياري از افراد بيمورد مينمود، اما امروز که گروهکهای منتحل به اسلام و منحرف از آن، از چپ و راست به جان اسلام و نظام اسلامی افتادهاند و شخصیتهایی چون استاد شهید مطهری و قاضی طباطبایی را از ما گرفتهاند، ديگر گمان نميرود حتي كساني كه اندك اطلاعي از اوضاع و احوال جاري دارند، اين نگراني را با همۀ وجودشان درك و لمس نكنند.
چه مضحك و ناجوانمردانه است كه برخي، يا از سرِ عدمِ آشنايي با مرحوم اسلامی و يا از باب «تجاهلالعارف»، به جاي آنكه به «درد دل» او برسند و سوز و گداز صادقانه و عاشقانهاش را دريابند، چشمان خود را ميبندند و دهانشان را باز ميكنند و هرچه ميخواهند، ميگويند و مينويسند! گويا نه خدايي هست و نه فردايي! و وقيحتر از همه، آن دستهايي هستند كه در روزنامۀ كيهان (3) (كارمندان و كارگران شريف آن منزهّند)، يكي دو روز پس از شهادت آن مرحوم، در مقدمۀ درج اعلاميۀ منسوب به كميته بازار (؟!) راجع به ترور اسلامی نوشتند كه: ... يكي از بازاريان تهران! به نام حاج قاسم اسلامي ترور شد. (که اگر کسی نمی دانست فکر میکرد یکی از اعضای صنف مثلاً خشکبار یا تریکوفروش بازار تهران را کشتهاند!).
بهراستی آيا اين نحوه برخورد با مسئله، همان ماكياوليسم و همان اصل منحوس هدف، وسيله را هرچند ننگين و نامشروع، توجيه ميكند.» نيست؟ و آيا ساير اتهامات و استدلالات آقايان نيز از همين قرار است؟! اگر چنين است پس« «واي اگر از پس امروز بود فردائي»: «اللهم لاتكلنا الي انفسنا طرفة عين ابداً. ربنا انّنا نعوذ بك و نلتجيء اليك من شرور انفسنا». خوش انصافها! مینوشتید: «آقای حاج شیخ قاسم اسلامی، از روحانیون و وعاظ مشهور تهران، ترور شد، ولی ما این ایرادات را به وی داریم» و البته، ایراداتتان را نیز به صورت علمی و منطقی (نه شعاری و احساسی) مطرح میکردید و از اطلاق نسبتهای دروغ به وی و تحریف کلام و منطقش، خودداری میورزیدید و پاسخ همفکران آن مرحوم را هم بهدرستی منعکس میکردید.
هرگز نميخواهم ثبات قدم و سوز دل آن مرحوم را دليلي بر «معصوميت» و يا حتي «حقانيت راه و كار» او بگيرم. نه، راه رسيدن به قضاوتي صحيح و اصولي در بارۀ اسلامی، سنجش دقیق دیدگاهها و حرفهای او و مخالفینش با موازین اسلامی و اصول غربزدایی است كه قبلاً عرض شد، اما در اينجا میخواهم با تكيه بر واقعیات مسلم موجود و احیاناً مشاهدات عيني خويش، اساساً به برخورد يكطرفه و مطلقگرايانهاي كه تا كنون با اسلامي و آثارش شده، بي آنكه نقدي بيطرفانه و قانعكننده- نقدي و پاسخي كه به خواندنش بيارزد- از آثار وي ارائه و پاسخ علمی درخوري به انتقادات وي داده باشند، او را زير شديدترين حملات شعاري و تبليغاتي خويش گرفته و آن از خود رستة به خدا پيوسته را وابسته به ساواک! شمردهاند، پايان دهم يا لااقل رخنۀ ترديدي در آن بيفكنم تا راه درك حقيقت پيش پاي آنان كه خارج از اين جوسازيها و برخوردهاي صرفاً شعاري، به دنبال داوري بيطرفانه و همه جانبه از مسئله هستند و برآنند كه با استماع كليۀ اقوال، قول و نظر احسن را دريابند و از آن تبعيت كنند، گشوده گردد كه اميدها، تنها به همين حقجويان حقيقتطلب است و نه آنان كه قبل از محاكمه، حكم را صادر كردهاند و يا بدتر از آن، ديگران به جايشان حکم صادر نمودهاند! زيرا وقتي كه دانستيم يا لااقل احتمال داديم كه اسلامي و اسلاميها نيز دردي داشتهاند و حرف و سخني، آن گاه است كه براي يك بار هم كه شده، براي احراز اولين و حياتيترين شرط لازم براي يك داوري صحيح و اصولي، به جاي تكرار اتهامهاي رايج، زحمت آشنایی با سخن و منطق او را بر خود هموار خواهيم ساخت؛ والا اگر قرار بر اتهام وابستگي به كذا و كذا باشد، اسلامي و اسلاميها نيز حرفهاي بسياري براي گفتن و مدارك بسياري براي رو كردن دارند.
اما توصيه اينجانب اين است اينك كه هم اسلامي و هم طرف مخالفش، روي در نقاب خاك كشيدهاند، موسم تأمل و دقت در اصول مورد نظر طرفين- البته به همان شیوهای كه اشاره شد- فرا رسيده و هنگام آن است كه بيطرفانه تحقيق گردد كه آيا اسلامي در اعلام و انذار آن خطري كه از ناحيۀ برخي از افراد و افكار، متوجه نسل ما ميديد و بعداً شهيد مطهري» و مقام رهبري انقلاب (1) به زباني ديگر بر آن تاكيد نمودند و امروز عملا با آن روبرو هستيم، بهحق بوده است يا نه؟
4.ستیز پیگیر با مفاسد و اهتمام به اصلاحات اجتماعی فرهنگی سیاسی
اسلامی دین را از سیاست جدا نمیدانست و بهجد معتقد بود که علما و آگاهان امت، در برابر مفاسد و مظالم موجود، مسئولند و بایستی در حد توان به مبارزه و اصلاح برخیزند. کارنامۀ زندگی اسلامی، سراسر گواه پایبندی استوار وی به اصل همبستگی دین و سیاست و تلاش مداوم آن مرحوم در جهت پیشبرد اهداف اصلاحی دینی است. در این زمینه میتوان از فرازهای روشن زیر یادکرد:
مخالفت اسلامی با تبلیغات ضد اسلامی و ضد شیعی کسروی و امثال وی که به نگارش کتابهایی چون «آتش انقلاب» (چاپ تهران، 1325ش) انجامید؛ نطق او علیه سپهبد رزمآرا و همکاری با آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام در دوران نهضت ضد استعماری ملی کردن صنعت نفت و همراهیاش با جامعه علمیه تهران در صدور اعلامیه به حمایت از دکتر مصدق در جریان قیام سی تیر 1331؛ نطقهای انتقادی و کوبنده و مکرر وی در اعتراض به مفاسد و نابسامانیهای اوضاع کشور در رژیم ستمشاهی در سالهای سیاه پس از کودتای 28 مرداد از جمله در خرداد 42 و پرخاش شجاعانهاش به امثال سرهنگ مولوی، کارگزار سفاک و مهیب رژیم که مجموعاً به بیش از 50 بار زندان همراه با شکنجه در طول سلطنت محمد رضا پهلوی و ممنوعالمنبر شدنهای مکرر انجامید. در خاطرات زندان اسلامی که در سال 1335 نوشته شد، میخوانیم:
«...من آن گویندهاي که هزاران جرم و جنایت و فساد اخلاقی و روحی از نظر دین را در اجتماع ببیند و ابداً تأثری پیدا نکند، نیستم. من مسلمانم و بهراستی به اسلام عقیده دارم. من به دست پدري پاک تربیت شدهام؛ من از پستان مادری عفیفه شیر خوردهام؛ من در مکتب جعفری تربیت شدهام؛ نمیتوانم و نباید هم بتوانم هزاران بیعفتی و بیناموسی و شرابخوارگی و جنایت و فسق وفجور را در اجتماع ببینم و قدرت نهی از منکر داشته باشم و ساکت بنشینم و از اداء وظیفۀ مذهبی خودداری کنم. چطور چنین باشم و خود را مسلمان بدانم و حال آنکه پیشوای بزرگ مسلمانان فرمود: «من اصبح ولم یهتم بامورالمسلمین فلیس بمسلم: کسی که صبح کند و برای معاضدت مسلمین همّت نگمارد مسلمان نیست.» چه کمکی بالاتر و برتر از حفظ ناموس قرآن و نگاهداری مسلمانان از لغزشها و از جرم و جنایاتی که جهان اسلام را این گونه مورد تهدید قرار داده است؟ من چگونه این مفاسد را ببینم و لب فرو بندم و چون روباهصفتان برای طعمهاي چند روزه، پوزۀ تقلب و حیله به کاسۀ این و آن بمالم؟ آخر این دین با خون شهدایی تعبیه شده که هر قطره خونشان اشرفتر از تمامی حطام دنیاست. این دین حنیف، گذشته از ذوات مقدسۀ معصومین (ع)، عمار یاسرها داده، رُشَید هَجَریها داده، مالک اشترها و میثم تمارها و سعید بن جُبَیرها و هزاران افراد مبارز و شجاع و زنده دل از دست داده تا توانسته حقانیت خود را پس از قرون متمادی در جهان بشریت ابراز و پرچم کلمّ طیبّ لا اله الا الله را استوار گرداند.
اگر نگویم، جواب بانی اسلام را چه بگویم؟ چه عذری آورم که پذیرفته شود؟... آیا رسول گرامی اسلام (ص) نخواهد فرمود: تو با چه عذری خود را با تبلیغ دینی که به قیمت جان من و بچه هایم تمام شد معاف داشتی؟ مگر هنگامی که من تبلیغ رسالت خود نمودم، میلیونها خطر جلوي چشمم مجسم نبود؟ من با جامعۀ غرق شرک و بتپرستی رو به رو شدم و کوشیدم تا ارواح گمراه مردم را به هدایت کشانم. من جان دادم، ولی از گفتار پاک خود دست نکشیدم. من از تهدید نهراسیدم و از صفوف آراستۀ دشمن، وحشتی به خود راه ندادم. با قدرت غیبی، خدایان پوشالی و جرثومههای پلید شرک را در هم کوفتم. استهزاء شدم، دیوانهام خواندند، سنگم زدند، پایم را مجروح کردند، قصد کشتنم نمودند، خانهام را محاصره کردند، به انواع زجر و شکنجه تن دادم، ولی از حق دفاع كردم و با نابکاریها جنگیدم و سرانجام پیروز شدم و فرعون های عصر خود را با شمشیر برّان منطق به خاک هلاک افكندم و جامعه را از منجلاب شقاوت و بدبختی نجات دادم. آیا در برابر این بیانات سراپا حقیقت، پاسخی خواهم داشت؟ به خدای یگانه نه.
اگر وجود مقدس علیبنابیطالب امیرالمؤمنین (ع) بفرماید: من آن یگانه رادمردی بودم که پس از رحلت حبیب و پسر عمّم پیغمبر بزرگ اسلام، به قوانین خلفاء جور راضی نگردید و از هر گونه امر به معروف و نهی از منکر مضایقه نکرد تا آنکه فرصت برای نبرد با شمشیر مقتضی شد، با روساء کفر و زندقه و معاویه صفتان جنگیدم و پس از احقاق حق و ابطال باطل، قطرات خون خود را در محراب عبادت، نثار راه محبوب بیهمتا نمودم و به دنیا اعلام داشتم: معاویه بن ابی سفیان با پلیدیها و نابکاریها و قانون شکنیها و ترویج فحشاء و منکرات و تعطیل احکام قرآن مقدس اسلام، بر رقبات مردم حکومت می کند.
اگر حسن بن علی (ع) بفرماید من پس از شهادت پدر پاکبازم، مرّات عدیده برای مبارزه با شامیان و هوی پرستان لشگرهای انبوه فرستادم و ابداً به ظلم و جور و فسق و فجور راضی نگردیدم تا جان خود نثار جانان نمودم.
اگر حسین بن علی (ع) پرچمدار نهضت مقدس و خونین کربلا که جهانی هنوز مبهوت کیفیت جانبازی او و کودکان عزیز و اصحاب باوفایش میباشد، بفرماید: من پس از شهادت برادرم حسن بن علی (ع) چون فسق و فجور مردم و ظلم بيحد یزیدِ سگ بازِ شرابخوار را دیدم و از بیناموسی و بیعفّتیش اطلاع داشتم، نتوانستم خود را راضی کنم که در رأس جامعۀ مسلمانان، مرد جامع جمیع مفاسد اخلاقی حکومت کند و قانون مقدس اسلام را زیر پا بگذارد و شب و روز در پی شهوترانی و هتک به نوامیس مردم و ترتیب مجالس شراب و قمار باشد و در عین حال او را خلیفه مسلمانان معرفی کنند، لذا با کمال جوانمردی و رشادت، خود و کودکان و اصحاب پاکم را مهیای چنان نبرد خونینی که چشم روزگار ندیده و جهانی را در حیرت فرو برد، نمودم تا توانستم به دنیا اعلام کنم که برای تحکیم مبانی مقدس دین باید از همه چیز گذشت؛ و تو این همه دیدی و سکوت پیشه کردی، چه پاسخی دهم؟ من پیرو همین پیشوایان عالیقدر اسلامم...» (4).
نمونۀ این سوز و گداز و شور و حال را میتوان ایضاً در مقدمۀ شیوای وی بر جلد نخست «تشیع یا مکتب نهایی انسانها» دید و خواند.
[3/1. بعد التحریر:
شرح کامل مبارزات سیاسی اجتماعیِ دینیِ حاج شیخ قاسم اسلامی در عصر پهلوی، نیاز به نگارش کتابی قطور دارد و بنابراین فرصتی فزونتر از مجال محدود این مقاله میطلبد؛ معالوصف حیف است که از اشارهای فشرده به کارنامۀ مبارزاتی وی دریغ گردد:
الف) مبارزه با کسروی و همکاری با فدائیان اسلام:
سابقۀ مبارزات اسلامی، دستکم به سالهای نخستین دهۀ 1320 برمیگردد. میدانیم که در سالهای پس از شهریور20، احمد کسروی و هوادارانش به فعالیت خود بر ضد اسلام و تشیع در ایران افزودند و این امر، موجی شدید و فزاینده از مخالفت با آنان را در بین علما و متدینین به وجود آورد. دامنۀ این نگرانی و مخالفت به عتبات و حوزۀ مرکزی نجف اشرف کشیده شد و بازتاب آن در کلام برخی از بزرگان حوزۀ نجف، نواب صفوی، طلبۀ جوان و غیور آن حوزه را برانگیخت که پای در رکاب کند و به عزم مقابله با کسروی و دفع شر وی از جامعۀ اسلامی، به ایران آید. نواب به تهران آمد و با عامل فرهنگی استعمار، به گفتگو و بحث پرداخت؛ البته آن گفتگوها به دلیل لجاجت کسروی در مدعیات بیدلیل و باطل خود، به جایی نرسید. در همین تاریخ بود که نواب همراه با جمعی از روحانیون دردآشنا و مُجِد در مبارزه با مفاسد و انحرافات، از جمله شیخ قاسم اسلامی، دست به تأسیس «جمعیت مبارزه با بیدینی» زد.
نوشتهاند: «این دوران، مصادف با رویارویی شدید علما و روحانیون و کسبه وبازاریان و مردم با کسروی بود. نواب نیز همزمان با جلسات بحث و جدال، با همکاری جمعی از علما و دانشمندان مذهبی به تشکیل جمعیتی به نام «جمعیت مبارزه با بی دینی» اقدام نمود. هدف این جمعیت که با همکاری حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامی و شیخ مهدی شریعتمداری شکل گرفت، مبارزه با تمام بیدینیها و مفاسد اجتماعی و هدف اصلی آن پاسخگویی به آثار و نوشتههای کسروی بود.
با تشکیل این جمعیت، نشریات متعددی توسط حاج سراج انصاری و دیگر دانشمندان اسلامی انتشار یافت» (5). البته این تلاشها تأثیری در اصلاح کسروی نداشت و در نتیجه اذهان آن جمع را متوجه لزوم حذف فیزیکی کسروی نمود. قرعۀ این فال هم به نام یاران جان برکفِ نواب، يعني فدائیان اسلام افتاد و جالب است که در این مرحله نیز اسلامی با گرفتن حکم اعدام کسروی از استادش آیتالله سید محمدتقی خوانساری و تحویل آن به نواب، بینقش نبود. پس از قتل کسروی توسط فدائیان در اسفند 1324 نیز طرفداران کسروی و جمعیت وابسته به وی، باهماد آزادگان در اعلامیههای خود این روز را روز عزای آزادی خواهان هوادار کسروی خواندند و ضمن درخواست مجازات مسبّبان اصلی آن واقعه، شیخ قاسم اسلامی را در کنار حاج سراج انصاری و نواب صفوی و مهدی شریعتمداری از محرّکین اصلی ضاربین خواندند (6). در همین زمینه باید به اقدام اسلامی مبنی بر نگارش کتاب «آتش انقلاب» اشاره کرد که در پاسخ به القائات کسروی نوشته و در سال 1325 در تهران منتشر شد.
تأسیس جمعیت مشهور فدائیان اسلام، اصولاً متعاقب تشکیل «جمعیت مبارزه با بی دینی» و در جهت تکمیل برنامهها و اجرای اهداف آن صورت گرفت و بدین گونه بایستی اسلامی را در پیریزی جریانی که به تشکیل فدائیان اسلام انجامید، دارای نقش مهم و مؤثري انگاشت. نواب صفوی در بازجوییهايش در زندان رژیم پهلوی، در شرح چگونگی تأسیس فدائیان اسلام میگوید: «تأسیس فدائیان اسلام جنبۀ حزبی ندارد که به عنوان تأسیس و بنیان، هیئت مدیره و بنیانگذارانی داشته باشد؛ بلکه بنده در اوایلی که وارد تهران شدم با اقای حاجی سراج انصاری و اقا شیخ مهدی شریعتمداری و حاجی قاسم اسلامی، جمعیت مبارزه با بی دینی را تشکیل دادیم و هنوز هم بین ما دوستی دینی برقرار است. بعداً كه اعلامیۀ دین و انتقام صادر شد، امضای فدائیان اسلام به عنوان صفت، نه به عنوان اسم در ذیل آن نهاده شد و بعدها برادران ما به همین نام شناخته شدند.» (7)
دوستی و همکاری اسلامی با نواب و فدائیان ادامه داشت. برای نمونه به نوشتۀ یکی از پژوهشگران اشاره ميشود: «در سال 1331 که تقریباً غالب اعضای جوان جمعیت فدائیان اسلام، به جز نواب ازاد شده بودند، فعالیت تبلیغی آنان با دستور نواب گسترش یافت. مساجدی درتهران محل فعالیت دائمي آنها بود و صدها نفر در جلسات عمومی و خصوصی جمعیت شرکت می کردند. [سید محمدتقی] واحدی غالباً در مسجد لرزاده سخنرانی میکرد و جمع کثیری از اعضا از جمله تقی امانی، شیخ قاسم اسلامی، کشوباف، قدیر خیاط، شیخ هاشمی، شیخ اسلامی و محمد حسن عبدخدایی (برادر محمد مهدی عبدخدایی) شرکت و فعالیت میکردند.»(8).
ب) حمایت از جنبش ملی شدن صنعت نفت و همکاری با آیتالله کاشانی:
گام بعدی اسلامی پس از تشکیل جمعیت مبارزه با بیدینی، حضور در صف حامیان نهضت ملی کردن صنعت نفت بود. در این زمینه میتوان به شرکت وی در اجتماعات باشکوه اجتماعی مذهبی پشت سر آیتالله کاشانی، رهبر مذهبی نهضت نفت اشاره کرد که تصاویر آن موجود است. نیز باید از امضای اسلامی زیر بیانیۀ علمای تهران یاد کرد که در حمایت از دکتر مصدق در ماجرای قیام 30 تیر صادر شده است.
می دانیم که دکتر مصدق، در اواخر تیر 1331، پیرو درگیریهای فزایندهاش با محمدرضا پهلوی، از حکومت استعفا داد و به احمد آباد رفت و به جای وی، قوامالسلطنه روی کار آمد و با اعلامیۀ تند و مشهورش، سران نهضت ملی نفت، آیتالله کاشانی و مصدق را بهشدت تهدید کرد. متعاقب این رویداد، رهبری شجاعانۀ ایتالله کاشانی و پشتیبانی فراکسیون هواداران نهضت ملی در مجلس شورای ملی، تودۀ مردم را به نشانۀ اعتراض به دربار و قوام و قدرتهای خارجی پشتیبان آنها به خیابانها کشاند و قیام خونین ملت، بهزودی کار را به برکناری قوام و بازگشت پیروزمندانۀ مصدق به قدرت کشانید.
در اوج این قیام ملّی و در جهت همسویی با آن، «جامعۀ علمیۀ تهران» متشکل از روحانیون برجسته و مبارز پایتخت، در روز 29 تیر 31 بیانیهای منتشر کرد که در آن، ضمن اشاره به موقعیت بسیار حساس و شکنندۀ کشور، مبارزه با عوامل استعمار و قطع ریشۀ نفوذ بیگانگان از وظایف اولیۀ مسلمانان و از اهم فرائض قلمداد شد و پشتیبانی کامل آنان از تجدید زمامداری جناب اقای دکتر محمد مصدق برای به پایان رساندن این جهاد عظیم و اصلاح مفاسد اعلام گردید. در پای این بیانیه غير از امضاي شخصیتهایی چون میر سید علی رضوی قمی، ابوالحسن مدرس تهرانی، حاج شیخ جواد فومنی، حاج سراج انصاری و حاج اقا رضی شیرازی، نام و امضای «شیخ قاسم اسلامی» نیز به چشم میخورد (9).
گفتنی است که پیش از این تاریخ در سال 1329 و در زمان حکومت رزم آرا، اسلامی در مسجد مشیرالسلطنه واقع در خیابان مولوی، نزدیک میدان گمرک) منبر رفت و با ذکر این بیت که: «کار هر بز نیست خرمن کوفتن / گاو نر می خواهد و مرد کهن»، شایستگی رزمآرا برای تصدی نخست وزیری را مورد ترديد قرار داد و به همین علت نیز مأموران حکومت در خلال منبر وی در مسجد ریختند و او را با ضرب و شتم دستگیركردند و به زندان افکندند و بعدها با ناخن کشیده آزاد شد (10).
روابط اسلامی با آیت الله کاشانی و اعتماد کاشانی به وی، در حدی بود که نوشتهاند: در زمان دکتر مصدق که آیتالله کاشانی ریاست مجلس را بر عهده داشت، مردم کاشان برای دادرسی خدمت مرحوم کاشانی امدند که شما رئیس مجلس باشید و بهائیان منطقه به دیار ما بیایند و امام جماعت ما [آقای تفویضی] را قطعه قطعه کنند؟! مرحوم کاشانی در جواب آنان فرموده بود: بروید. شخصی را برای شما میفرستم که در تمام ایران، در بین اهل منبر شجاعتر ورشیدتر از او سراغ ندارم.» سپس به اسلامی مأموریت می دهد که به منطقه برود و به داد مردم برسد. اسلامي هم به کاشان ميرود و لدیالورد به درخانۀ رئیس فرقه ميرود و او را دستگیر میكند و کار را به جایی میرساند که پس از چند روز، یک بهائی نیز در محل دیده نمیشود (11).
وقوع کودتای انگلیسیـ آمریکایی 28 مرداد 32، پایان مبارزات سیاسی اسلامی با رژیم پهلوی نبود. پس از کودتای یادشده، در دوران حکومت سیاه سپهبد زاهدی، زمانی که شاه برای اسکی به آبعلی رفته بود، اسلامی به مناسبتی رو به روی کاخ مرمر، محل سکونت شاه ده شب سخنرانی داشت. در یکی از شبها قضیۀ اسکی را پیش کشید و به انتقاد تند از شاه و دربار پرداخت، بهطوري كه شهربانی به مجلس وی حمله ور شد و ضمن متفرق ساختن مردم، اسلامی را دستگیر و پس ازبازجویی به قلعۀ فلکالافلاک در غرب کشور تبعید کرد. (12)
ج) حضور فعال در نهضت اسلامی ملت ایران (به رهبری امام خمینی):
طلوع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی در اغاز دهۀ 40، در مبارزات حاد شیخ قاسم اسلامی با رژیم طاغوتی نیز فصلی جدید گشود. در این مقطع، کراراً نام اسلامی را در سیاهۀ وعاظ زندانی یا ممنوعالمنبر می بینیم؛ چنانکه نوشتهاند: «در قیام مقدس 15 خرداد [42] شهید اسلامی، شهر به شهر و دیار به دیار تبعید و زندانی بود و تا هنگام شهادت، آثار شکنجه بر بدن او دیده میشد» (13).
در شب عید نوروز 1344 که طلاب مبارز حوزۀ علمیۀ قم برای نمایش اعتراض بر ضد رژیم ستمشاهی در حرم حضرت معصومه (س) گردآمده بودند، مقالهای توسط یکی از طلاب در اجتماع انبوه زوار حرم قرائت شد که ضمن اعتراض به جنایات رژیم و تبعید رهبر انقلابی ملت (امام خمینی) سیاههای بلند از نام روحانیون بازداشت شده توسط رژیم در زمستان 43، نظیر ربانی شیرازی، هاشمی رفسنجانی، صادق خلخالی، شیخ غلامحسین جعفری همدانی، شیخ حسین غفاری و... ارائه کرد که در آن نام شیخ قاسم اسلامی نیز به چشم میخورد (14).
طبق اسناد منتشرۀ ساواک، مورخ 21 آبان 1347، ادارۀ کل سوم ساواک به رئیس ساواک تهران دستور میدهد که در استانۀ ماه رمضان آن سال، چهار تن از ناطقین مذهبی پایتخت توسط ساواک احضار و ضمن اخذ تعهد از آنها، به ایشان تفهیم شود که در منبر از ایراد هرگونه مطالب خلاف مصالح و نامناسب [یعنی انتقاد از رژیم] خودداری و تهدید شود و در صورت تخلف، ممنوع المنبر خواهند شد. یکی از این چهار تن، شهید آیتالله سید محمدرضا سعیدی و دیگری شیخ قاسم اسلامی بودند. (15)
از سند دیگر ساواک، مورخ 13 آذر 47 یعنی 22 روز بعد، بر میآید که سعیدی و اسلامی در منابر ماه رمضان خود، فرصت را برای انتقاد از اوضاع مغتنم شمرده و لذا از ادارۀ کل سوم ساواک به رئیس ساواک تهران دستور داده شده بود که وعاظ مزبور را «سریعاً احضار و ضمن اخذ تعهد کتبی شدیداً به آنان تذکر داده شود چنانچه مجدداً مبادرت به ایراد مطالب خلاف واقع و تحریک آمیز نمودند، از منبر رفتن آنها جلوگیری خواهد شد»(16). طبق سند ساواک، مورخ 17 آذر 49، یعنی دو سال و 4 روز پس از ماجرای فوق، فردی به نام شیخ تقی بروجردی در منزل شیخ غلامحسین جعفری، پیشنماز شجاع و مبارز مسجد جامع تهران، اظهار میدارد که: «امسال در مسجد ما به نام شیشه، واقع در چهارراه شیخ هادی غوغا بود، زیرا شیخ قاسم اسلامی منبر رفت و آنچه که باید با کنایه به دولت بگوید، گفت... ایشان سابقۀ زیادی در مخالفت با دولت دارد. جعفری گفت هنگامی که در زندان بودیم اسلامی هم در زندان بود. خیلی مریض بود و می ترسید بمیرد. اسلامی مردی باشجاعت و باسواد و باتقوی است» (17).
گفتنی است که طبق بخشنامۀ ساواک در آغاز سال 49، 19 واعظ و گویندۀ مذهبی در سراسر کشور، از جمله آقایان سید محمدرضا سعیدی، شیخ غلامحسین جعفری و شیخ قاسم اسلامی (هر سه ساکن تهران)، جزو وعاظ ممنوع المنبر در ماههای محرم و صفر 1390 [ق برابر فروردین و اردیبهشت 1349ش] محسوب میشدند» (18). نام اسلامی، سال بعد یعنی در رمضان 1391ق نیز در سیاهۀ وعاظ ممنوع المنبر که ساواک تهیه کرده بود، قرار داشت (19).
مخالفت حاج شیخ قاسم با سیاستهای رژیم پهلوی تا آن حد بود که طبق گزارش ساواک، مورخ 10 دی 1351 زمانی که رژیم پس از بستن حسینیۀ ارشاد، در مقام بردن این مؤسسه زیر بلیط اوقاف بود، اسلامی برای مقابله با این توطئۀ ننگین که در صورت اجرا، پَرَش تنها حسینیۀ ارشاد را در کشور نمیگرفت، حتی تصمیم گرفته بود جزوهای را که علیه حسینیۀ ارشاد چاپ کرده بود در دسترس دیگران نگذارد.» (20) مسلّماً در پروندۀ آقای اسلامی در ساواک که قاعدتاً باید پروندۀ هم قطوری باشد، از این گونه سوابق و شواهد مبارزه با رژیم ستمشاهی فراوان است.
گفتنی است که اسلامی در انتقادات کوبندۀ اجتماعی و سیاسیاش بر سر منابر، از حربۀ طنز بهره میگرفت و در این عرصه حقاً چیرهدست بود. استاد ما مرحوم آيتالله شيخ جلالالدين طاهر شمسی گلپايگاني، عضو جامعۀ مدرسین و شورای مدیریت حوزۀ علمیۀ قم و نیز عضو مجلس خبرگان تعیین رهبری با مرحوم اسلامی آشنایی از نزدیک نداشت، اما برخی از منبرهاي آن شهید را در تهران دیده بود و از آن خاطره هایی شیرین داشت. ایشان يكي از ويژگيهاي مهم منبرهاي آقاي اسلامي را جنبۀ طنزآميز آن میدانست. جناب طاهر شمسی نقل میکرد: «در اوایل دهۀ40 شمسی، در يكي از مساجد تهران، مجلس ختمي بود که من حضور داشتم و خطیب مجلس نیز آقاي اسلامي بود. منبر وی در آن مجلس، مضمون انتقادی داشت و خوشمزه اینکه ایشان ضمناً در ضمن سخنراني، مخاطبش را پيرمرد آبدارچي مسجد قرار داده بود که چاي ميريخت و ميآورد و مثلا نامش مَشهدی حسن بود! ایشان، با وجود حضور علما و اهل فضل و عناصر متشخص از سایر طبقات در مجلس، همۀ حرفها را خطاب به مَش حسن ميزد كه به خودي خود، خالي از طنز نبود. حرفهايش به صورت سئوال و جواب بود؛ خود می پرسید و خودش نیز جواب می داد و به اين ترتيب، شعارهاي دولت وقت را يكي يكي مطرح ميكرد و در قالب طنزی بسیار شیرین و مضحک، به تمسخر می گرفت. مثلاً وزير دادگستري گفته بود كه الحمدالله وضع دادگستري در کشور خوب است و عدالت برقرار میباشد. آقای اسلامی هم سخن را به موضوع عدالت و دادگستری کشید و خطاب به پیرمرد آبدارباشی مسجد گفت: «مش حسن! روي ديوار ساختمان دادگستري ما عكس فرشتهاي را روی دیوار حک کردهاند كه ترازویي را در دست دارد و كفههاي آن مساوي است. می دانی این تصویر چه میخواهد بگوید؟مش حسن! اين چيزها به اين سادگي كه بعضیها فکر میکنند، نيست. مطلب دارد، پيام دارد، نبايد از كنار آنها سرسري رد شد! معناي آن اين است كه جناب شاكي و متشاكي، وقتي که برای رسیدگی به کارشان به دادگاه ميروند، هزينۀ دادرسي و پول تمبري كه ابتدا باطل میکنند، دقیقاً يكي است و هر دو باید به طور کاملاً متساوی! مثلاً بايد نفري 20 تومان بدهند!». بعد گفت: «مش حسن، این جناب فرشتۀ عدالت، کور است. می دانی چرا؟ این هم داستان دارد و نباید سرسری از آن گذشت!» و بعد طنز دیگري را مطرح می کرد! خلاصه یكي يكي در قالب تفسیر طنزآمیز نمادهای دادگستری، حرفها و سیاستهای مسئول آن وزارتخانه و دیگر ادارات را به همين شكل مطرح ميكرد و با زبان طنز زير سئوال ميبرد و خطاب به مشهدي حسن، خيلي ماهرانه افشاگري ميكرد!
5.اسلامی و امام خمینی
مبدأ آشنایی اسلامی با رهبر انقلاب، دست کم به اواسط دهۀ 1320 شمسی بر میگردد که اسلامی گرم مبارزه با کسروی و نگارش کتاب «آتش انقلاب» بر ضد وی بود. امام نیز در همان زمان، کتاب «کشف اسرار» را در رد افکار علیاکبر حکمیزاده (دوست و همفكر کسروی) منتشر ساختند. اسلامی با شناختي كه شخصاً از رهبر انقلاب به عنوان صاحب كتاب شريف «كشف اسرار» و به عنوان كسي كه حدود14 سال مداوم در نجف اشرف، در كنار مرقد پاك و مطهر مولاي متقيان و اميرمؤمنان علي(ع)، ایستاده و اشک ریخته و زيارت جامعۀ كبيره خوانده و آن چنان به سنتها و شعائر مذهبي پايبند بود كه در روز عاشورا، آن هم در پاريس، يعني مركز توليد و تكثير روشنفكرانِ بريده از تاريخ و بيگانه با فرهنگ ملت خويش و عصيانگر و يا لااقل بياعتنا به شعائر الهي حسيني(ع) به آقاي محتشمي(21)، قاطعانه دستور ميدهند كه بايد روضۀ سيدالشهداء (ع) را، آن هم به همان شكل خالص و سنتياش بخوانيد و به عنوان كسي كه از هنگامي كه خود را شناخته، نماز و نيايشش در دل شب با معبود قطع نشده و به عنوان كسي كه هرگز راضي نيست يك سيليِ ناروا به گوش كسي بخورد و يك ميليمتر زمين كسي بهناحق مصادره گردد و كوچكترين اهانتي به ساحت مقدس مراجع عظيمالشأن تقليد انجام گيرد و..،. و همه اينها را نيز در اعلاميهها و سخنرانيها و نگارشات پرشمار خويش كراراً تذكر داده و تأكيد فرموده است؛ شهيد اسلامي، هرچند كه از برخی اشخاص و سیاستها دلخوني داشت، با چنين شناختي از رهبر انقلاب، شخصیت ايشان را ارج مينهاد و ستايش مينمود.
اسلامي در آثار اخیر خود که در سالهای 56 به بعد نوشته شده اند، از امام خمینی کرارا با عناوینی چون رهبر بزرگوار امت آیت الله العظمی خمینی ( 22) و زعیم عالیقدر حضرت ایت الله العظمی خمینی دامت برکاته (23) یاد ميكند و با نقل مفصل کلمات معظّم له راجع به خدمات روحانیت و لزوم بزرگداشت شعائر حسینی (ع) در سالهای پیش و پس از انقلاب، از کتاب کشف اسرار در سال 1324 گرفته تا اعلامیهها و بیانیههای مختلف ایشان تا سال 1358) به مخالفان روحانیت و شبههافکنان راجع به شعائر و سنن شیعی هشدار میدهد. (24)
اينجانب خود در شب احياي بيست و يكم ماه رمضان سال ماقبل آخر حياتش، در منزل مرحوم اسلامي بودم. ظاهراً قرار بود فرداي آن روز راهپيمايي عمومیاي انجام گيرد كه هدف و يا لااقل چاشني آن، اعلام حمايت از شخص رهبري بود. خود شاهد بودم كه اسلامي در ميان سوز و گدازي كه در مناجات خويش با خدا و تعشق به ساحت ائمه هدي (ع) داشت، چگونه توصيه ميكرد و اصرار داشت كه: «برويد و شركت كنيد و شوكت اسلام را حفظ نمایيد» و اينكه: «مراجع، همه عزيز و محترم و متَّبَعاند، اما اين پيغمبرزادۀ جليالقدر، در دفاع و صيانت از اسلام، شمشير را از رو بسته است و باید یاریاش کرد...» تجليل شهيد اسلامي از شخص رهبر انقلاب، در نوار سخنرانياي نیز كه در آخرين جشن مبعث عمرش دارد، منعكس است.
اسلامي اهل هيچگونه مجامله و مداهنه و مصانعهاي نبود. او از اشخاصي كه احياناً از نام مقدس رهبر انقلاب و انتساب خود به ايشان سوءاستفاده ميکردند و عملاً اوامر مؤكد صريح ايشان را زيرپا ميگذاشتند و ميگذارند، دلي پر خون داشت و اساساً روح حساسش كه عمري را به دفاع از اسلام و صيانت از آبرو و حيثيت مذهب اهل بيت عصمت و طهارت(ع)، قدم و قلم زده بود، نميتوانست كمترين انحرافي را، آن هم به نام اسلام و روحانيت و انقلاب اسلامي تحمل كند و دم برنياورد. اما صرفنظر از گلايهها و انتقادهاي بهحقش از اوضاع، واقعا به ايمان رهبر انقلاب، و صفاي قلب و حسن نيت ايشان ايمان داشت. اين حقيقت، در نگارشات آن مرحوم، هرجا كه به مناسبت از رهبر انقلاب سخني و يا نوشتهاي را نقل ميكند، كاملا منعكس است.
6.اسلامی و انقلاب اسلامی ملت ایران
اگر انقلاب اسلامی ایران را تداومي از خط سرخ قيام سيد شهيدان و سالار آزادگان حسين بن علي(ع)، در جهت برپایي مقررات آیين پاك اسلام و پاسداري از اصول و ارزشهاي متعالي آن به هدف اصلاح امت پيامبر(ص) و برقراري قسط و اجرای احكام و حدود تعطيل شدۀ الهي و نشر ديانت مقدسه و تبليغ زباني و مهمتر از آن عمليِ تشيع، آن هم به رهبري مرجعيت و نواب عام امام عصر(عج) و به اميد آماده ساختن بشريت براي پذيرش ظهور عدلگستر حقيقي جهان بدانيم و بخواهيم و اگر ملاكمان در ارزيابي اولويّتها و شايستگيها، سوابق و خدمات صادقانه و دلسوزانۀ افراد به اسلام و تشيع باشد، در آن صورت اسلامي نه تنها هوادار انقلاب اسلامي بود كه در صف اول و خط مقدم آن قرار داشت.
شهيد اسلامي كه خود یک عمر در يادآوري و تذكار آن قيام و نويد اين ظهور، قدم و قلم زده و حكم ترور كسروي خبيث را نيز در همين راه از مرحوم حضرت آيتاللهالعظمي سيد محمدتقي خوانساري گرفته و به شهيد نواب صفوي داده بود و در تظاهرات اسلامی و سیاسی دوران نهضت ملی کردن صنعت نفت، پشت سر آیتالله کاشانی شرکت کرده و در قیام سی تیر، پای اعلامیۀ هیئت علمیۀ تهران را در حمایت از دکتر مصدق امضا کرده و به علت انتقاد از مظالم رژیم پهلوی بيش از 50 بار در زمان حكومت شاه مخلوع به زندان افتاده و بارها ممنوعالمنبر شده بود، پُر واضح است كه با آن پيشينه درخشان قلمي و بياني، نميتوانست با انقلابي بدين معنا و با اينگونه اهداف مخالفتي داشته باشد.
در اينجا نميخواهم بر مرارتها و زندان رفتنهائي كه آن شهيد سعيد در خط مبارزۀ پيگير با دستگاه طاغوت ديد و كشيد تأکید کنم، خصوصا آنكه امروزه، معالاسف قلمهايي را ميبينم كه ميكوشند حتي وجود مقدس و ذاتالابعاد ائمه معصومين(ع) را نيز صرفاً در بعد مبارزات سياسي، آن هم مثلاً از نوع چريكياش! با رژيمهاي وقت خلاصه كنند! و چه «ناشیانه» هم ! و چه انحطاط عظيمي در شناخت ائمه معصومين هم!
آري، اسلامي و اسلاميها، هرگز با چنان شكل و مفهومي از انقلاب مخالف نبودند و نميتوانند باشند. اگر مخالفتي باشد كه بسيار هم هست، نه با چنين انقلاب مقدسي، بل با اقداماتي است كه از سرِ ندانمكاري و شتابزدگي و ناآگاهي يا خداي نكرده، غرضورزي و دنياپرستي و بوالهوسي مشتي بازيخورده ابله و يا بازيگر مغرض، در گوشه و کنار و گاه تحت عنوان مقدس انقلاب و جمهوري اسلامي و احیاناً زير پوشش انتساب به مقام والاي رهبري انقلاب صورت ميگيرد. بحمدالله، شاهد رسوايي و تصفيه طبيعي و تدريجي آنان از صف انقلاب هستيم.
خونبهاي شهادت اسلاميها و مطهريها، تقويت جوهر الهي انقلاب و تصحيح و تهذيب هر چه بيشتر خط حركت آن است؛ تصحيح و تهذيبي كه جز با نظارت و اشرافِ فقهای فانی در مذهب اهل بيت عصمت و طهارت و توجه دقيق و جامع به رهنمودهاي فكري و فرهنگي شخص رهبر انقلاب، ممكن و قابل اطمينان نيست. انقلاب شكوهمند اسلامي، جز از اين طريق، راه به سر منزل مقصود، يعني زمينهسازي قيام آسماني جهاني مهدي موعود عجلالله تعالي فرجهالشريف، آن عدلگستر حقيقي و آن تحققبخشنده واقعي مدينهالنبي(ص) و حكومت عدل علي(ع) نخواهد برد.
حساسترین و بحث انگیزترین فصل کارنامۀ اسلامی، همانا ستیز با جریان اسلام منهای روحانیت است.
7.اسلامی و نقد جریان «اسلام منهای آخوند»
زبان و قلم اسلامي در مواجهه با دکتر علی شریعتی، زبان و قلمی تند و ستیزناک و مظهر بارزی از «وَليَجِدوا فيكم غُلظه» بود؛ زيرا وی گذشته از اینکه معتقد به وجود خبطها و اشتباهاتِ متعدد و بهزعم وی بنیادین و غیرقابلاغماض در افکار و آثار دکتر شریعتی در موضوعات گوناگون توحید، خاتمیت، امامت و نصب الهی، قیامت، شفاعت، شعائر مذهبی، تعدد زوجات و... بود، دکتر را طراحِ و منادی اندیشۀ خطرناک اسلام منهای روحانیت در عصر خویش میانگاشت و رواج اندیشههای وی را برای مردم مسلمان، خصوصاً نسل جوان، شدیداً زیانبخش میشمرد و حتی بین مندرجات این آثار با مندرجات آثار امثال کسروی، مشترکات بسیاری را حس میکرد و به همین دلیل هم وظیفۀ شرعی و اجتماعی خود را در مخالفت با وی میدید.
برای فهم راز برخورد تند شهید اسلامی نسبت به دکتر شریعتی، بایستی وضعیت اجتماعی فرهنگی سیاسی کشورمان در دوران فعالیت دکتر، یعنی دهههای 40تا 50 شمسی را دقیقاً مدّ نظر قرار دهيم. دهۀ 40 و 50 شمسی در تاریخ معاصر، به لحاظ وضعیت آسیببارِ دین در جامعۀ ایران و هجمۀ سنگین و همه جانبۀ مخالفان اسلام و روحانیت به بنیانهای فکری و اعتقادی مردم این سرزمین، مقطع بسیار خطیر و حساسی است و از جهاتی، تنها با دوران 16 سالۀ سلطنت پهلوی اول قابل مقایسه و سنجش است.
در این دو دهه، روحانیت مجاهد شیعه به رهبری امام خمینی، با داعیۀ اصلاح انقلابیِِ جامعۀ ایران و مقابله با مفاسد حاکم بر آن، به مقابلۀ بنیادین با نظام شاهنشاهی، به مثابۀ ریشۀ مفاسد این سرزمین برخاسته بود و متقابلاً رژیم پهلوی برای سرکوب روحانیت به پاخاسته و مسخ و محو پشتوانۀ فکری و اعتقادی آن يعني تشیع، از یک سو در سطحی وسیع و فزاینده به تولید و تکثیر مراکز فساد و فحشاء در قالب پخش جراید، رُمانها، آهنگ ها، تصنیف ها، فیلم ها و نیز به راه انداختن کارناوال ها و گاردنپارتیهای مستهجن، تأسیس کابارهها و کاخجوانها، و... پرداخته بود و از سوی دیگر، جریانهای فکری و اجتماعیِ منحرف و ضد شیعی نظیر بهائیت، وهابیت، صوفیگری، کسرویگری و حتی ماتریالیسم را به نحو آشکار و پنهان تقویت میکرد.
در فضایی که هر روز امكان فعالیتهای دینی و اجتماعیِ شخصیتها و محافل دینی كمتر میشد و بهویژه روحانیون مبارز و عناصر متدین مبارز، گروه گروه روانۀ سیاه چالها میشدند، گذشته از رنگیننامهها که برای آلودهسازی اذهان و قلوب جامعه و نشر فحشاء، آزادی کامل داشتند، کتابهای کسروی تجدید چاپ میشدند و نویسندگانی چون فریدون آدمیت و باقر مؤمنی با نگارش آثار به ظاهر تاریخی، به نشر افکار الحادی و انحرافی کسانی چون فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقا خان کرمانی میپرداختند که سراسر هتک و توهین به مقدسات دینی و اسلامی بود و علاوه بر دریافت مجوز از ادارۀ فرهنگ وهنر، بعضاً از دربار هم جایزه میگرفتند. کارگردانانی چون نصرت کریمی با کمک امثال میثاقیۀ بهائی، با تهیۀ فیلمهایی چون محلّل، ضمن ترویج فحشاء، احکام اسلامی را به سخره میگرفتند. عناصر وهابیمآبي نظیر ابوالفضل برقعی و دکتر میمندینژاد، در قالب نوشتن کتاب یا انتشار مجله، به فعالیت تبلیغی بر ضد تشیع و نشر شبهات اعتقادی اشتغال داشتند و مجلۀ «رنگینکمان» متعلق به میمندینژاد که هدفی جز تملق نسبت به رضاشاه و جسارت به عقاید اصولی شیعه همچون مسئلۀ غدیر و توهین به روحانیان مبارز شیعه نظیر سید جمالالدین اسدابادی را تعقیب نمیکرد، به خرج ساواک، مجانی در دانشگاهها پخش میشد. نقطۀ «مشترک» همۀ این گروهها و جریانهای بعضاً متضاد، حمله به باورها و سنتهای شیعی و ترسیم چهرۀ مشوَّه از روحانیت شیعه بود.
روحانیون غیور و درد آشنا که ناظر سیطرۀ روزافزون ستم و فساد بر جامعۀ اسلامی ایران و جولان فزایندۀ بازیگران و شبپرستان در کشور بودند، خون دل میخوردند و با سبک و سلیقۀ خاص خود و در حد توان محدودشان، هر یک به نحوی میکوشیدند نسل جوان را از سیلاب مهاجم و دامنگستر فساد و انحراف حفظ کنند. افرادی چون حاج شیخ عباسعلی اسلامی و حاج شیخ علیاصغر کرباسچی، وظیفۀ مرزبانی از فرهنگ و اخلاق دینی جامعه را در تأسیس و تکثیر مدارس ملی اسلامی همچون مدرسۀ علوی و...جستجو میکردند و شخصیتهایی چون حاج شیخ قاسم اسلامی نیز این مهم را از طریق ایراد خطابه در مساجد و محافل مذهبی که با انتقادات اجتماعی همراه بود، تعقیب میکردند. حتی آن گونه که حقیر، خود از نزدیک شاهد و احیاناً مجری بودم، برخی از هیئات تهران نظیر مکتب صادقیه در خیابان ری تهران، منطقۀ آبمنگل که آیتالله شهید غفاری هم به آنجا رفت و آمد داشت، در اواسط دهۀ 40 شمسی، علاوه بر استفادۀ مرسوم از وعاظ و ناطقین مذهبی نظیر علی حجتی کرمانی، به سمت بهرهگیری از ابزار جدید هنر نیز پیش رفته و به ارائۀ فیلم و اسلاید از عجایب صنع الهی و سرنوشت مسلمانان، همراه با دکلمۀ آیات قرآن و اشعار انقلابی و برانگیزانندۀ مربوط و متناسب با آن و برگزاری نمایشنامههاي زندگی پر رنج و جهاد بلال حبشی یا تشرف علی بن عیسی بحرینی به خدمت حضرت ولیعصر (عج) میپرداختند و همین گونه افراد بودند که سالها بعد، بارِ انجامِ برنامههای هنری حسینیۀ ارشاد را بر دوش داشتند.
در چنین فضایی از کشش و کشاکش میان کفر و ایمان، حسینیۀ ارشاد با کلنگ مرحوم آیتالله سید احمد خوانساری تأسیس شد و پس از چندی که همچون سایر محافل مذهبی، علما و روحانیون در آن به سخنرانی پرداختند، تدریجاً از روحانیون فاضل و شناخته شدهاي چون حضرات آقایان ناصر مکارم، سید عبدالکریم هاشمی نژاد، ابوالقاسم خزعلی و... خالی شد و حتی استاد مطهری که از بانیان و گردانندگان اصلی آنجا بود، با دوستان خود، از جمله دکتر باهنر آن محیط را ترک کرد و دیری بر نیامد که سخنران عمدۀ حسینیه، دکتر علی شریعتی شد که در دانشگاه سوربن فرانسه رشتۀ جامعهشناسی خوانده و از تحصیلات عمیق و آکادمیک اسلامی بی بهره بود و در عین حال، نطقی جذاب داشت و سخنانش پس از ویرایش با قلمی شیوا، در تیراژی وسیع چاپ و بین نسل جوان و تحصیلکرده کشور پخش می شد.
تأسیس حسینیۀ ارشاد، بهویژه در اوایل امر که روحانیت با آن همکاری داشت، بین علما امیدهایی را برانگیخت و تا مدتها تصور میشد که بحمدالله نسل جوان مسلمان کشور در برابر کاخجوانانها، پناهگاهی یافته است، اما خالی شدن حسینیه از حضور روحانیون فاضل و شناخته شده از یک سو و طرح مسائل شبههناک اعتقادی و تاریخی توسط دکتر از سوی دیگر، بر نگرانیها دامن زد و خصوصاً حمله و توهین دکتر در کتابهای خویش به چهرهای برجسته و خدوم تشیع نظیر علامه مجلسی، شیخ بهائی، خواجه نصیر طوسی و...کسانی چون شیخ قاسم اسلامی را به این نتيجه رساند كه مجدداً با جریانی از سنخ کسرویگری روبرو هستیم که البته این بار، نقاب حمایت از تشیع راستین را بر چهره زده بود، اما در کلیت و نهایت، همان مقصد را دنبال میکند.
به خاطر دارم در اوایل پیروزی انقلاب، روزی اسلامی به قم آمده بود و ساعتی در خدمت او بودیم. پرسیدم: «علت مخالفت جدی و پایدار شما با دکتر چیست؟ و چرا و چگونه شما بر خلاف برخی از روحانیون و رجال انقلاب، این همه با دکتر مخالفت نشان می دهید؟» گفت: «ببینید! من عمر خود را از جوانی تا کنون، به مطالعه و نبرد با افکار و آثار کسانی چون کسروی و برقعی و... به سر بردهام و با تبعات و پیامدهای سوء این افکار و اثار در بین نسل جوان، بهخوبی آشنا هستم. متأسفانه از کتابها و نوشتههای دکتر نظیر «تشیع علوی و تشیع صفوی»، «پدر، مادر ، ما متهمیم» و «نامه به پدر» نیز همان نوع افکار را استشمام میکنم. ممکن است برخی تصور کنند که مراد دکتر از تز اسلام منهای آخوند، مثلاً حمله به چند تن روحانی رسوای درباری است، اما شما توجه کنید که او مصداق نشان داده و مصادیق این امر در کلام او، بزرگترین چهرههای روحانیت شیعه نظیر علامۀ بزرگوار مجلسی و شیخ بهائی و خواجه نصیر طوسی هستند. حتی در عصر ما به آیت الله میلانی حمله میکند و به قول خود: «گورویچ یهودی ماتریالیست کمونیست» را از مرحوم میلانی به اصطلاح به تشیع نزدیکتر میشمارد و مدعی میشود که آقای میلانی «تا کنون هرچه فتوا داده، در راه تفرقۀ مسلمین یا کوبیدن هر حرکتی در میان مسلمین بوده و یک سطر در تمام عمرش علیه25 جنایت صهیونیسم و 100 سال استعمار و صدها سال استبداد ننوشته و ولایت برایش مقام نام و دکان نان ... بوده است!» در حالی که من و خیلیها شاهد بودیم و اسناد آن نیز در تاریخ وجود دارد که آیتالله میلانی در جریان قیام اسلامی 15 خرداد 42 و در آن فضای رعبانگیز، پس از آیتالله خمینی، نوعاً تندترین مواضع را علیه رژیم جائر پهلوی اتخاذ و کوبندهترین بیانیهها را به نفع نهضت و علیه دستگاه طاغوت صادر میکرد و اگر هجرت معترضانۀ ایشان و بعضی از مراجع به پایتخت نبود، رژیم از قتل آیتالله خمینی حیا نمیکرد. در مورد این ادعا نیز که می گوید مرحوم میلانی در پی تفرقۀ مسلمین بوده و چیزی علیه جنایات صهیونیسم ننوشته، اتفاقاً یادم هست در یکی از اعلامیههای مشترکش با آیتالله خمینی، مخالفت خود با دولت اسرائیل و اهتمامش را نسبت به اتحاد مسلمین اعلام کرد كه اگر بگردید، می توانید ان اعلامیه را در تواریخ مربوط به انقلاب پیدا کنید. جرم آیتالله میلانی که این گونه مورد هتک قرار میگیرد چیست؟ هیچ! او از کسانی است که نسبت به افکار دکتر، احساس خطر کرده و در برابر وی، موضع مخالف گرفته است! تنها علامه مجلسی و شیخ بهائی و میلانی هم آماج حملات دکتر قرار نگرفتهاند، بلکه وقتی او مثلاً میگوید: «فلاسفه چهرههای پفیوز تاریخند!»، بهطور طبیعی، این ابراز لطف! شامل شخصیتهای بزرگی چون ابوعلی سینا و میرداماد و صدرالمتألهین و حکیم جلوه و... نیز میشود.
به علاوه، دکتر در رسالۀ «تخصص» که مربوط به اواخر عمر اوست، اکثریت قریب به اتفاق روحانیون را فرزند آخوند ده شمرده و مدعی شده است که آخوند مزبور دستش با خان ظالم ده در یک کاسه است و سپس نتیجه گرفته که چون روحانیت چنین تباری دارد، وقتی مرجع تقلید هم میشود، با خان بزرگ شهر،یعنی شاه ستمگر علیه مردم، همدست میشود. همین مضامین را به بیانی دیگر در کتاب «حج» (بخش مربوط به رمی جمرات) و رسالۀ «حسن و محبوبه» پرورانده است. شما را بهخدا ببینید این گونه تجزیه و تحلیلها از قضایای ایران، صرفنظر از اینکه از اساس، نادرست و خلاف واقعیات تاریخی و ریشخند به رهبران نهضت موجود اسلامی است، با ذهن و دل یک جوان ساده و بیخبر چه میکند و چگونه او را با شوراندن بر ضد رهبران دینی خود، مستعد جذب و هضم شدن در کام جریانات منحرف میسازد؟!
آقایانی که خوشبینانه به دکتر مینگرند، شاید این میزان از طول آشنایی و درگیری من با کسرویها را نداشته و به عمق خطر افکار دکتر پی نبرده باشند؛ شاید هم ملاحظات دیگری در کار آنان باشد که من بیخبرم، اما من خوب این خطر را درک می کنم و مسئولیت شرعی و وجدانی خویش را در جلوگیری از آن میبینم. ضمناً کم نیستند اقایانی که در بدو امر، مخالفت من با دکتر را بر نمیتافتند یا این درجه از مخالفت را روا نمیشمردند، اما نظیر آقای خزعلی، بعدها با خواندن دقیق آثار دکتر داوری و طبعاً موضعشان تغیير کرد».
اسلامی سپس نقل ميكند:
«در اوایل امر که دکتر شریعتی کارش را در حسینیۀ ارشاد آغاز کرد و سخنان وی که در قالب جزوات و کتب در سطحی وسیع منتشر ميشد، نگرانیهایی را در بین علما و متدینین ایجاد کرده بود، جلسهای مشترک از علما و ایشان كه در تهران برگزار شد، من هم حضور داشتم. هدف از تشکیل آن مجلس این بود که علما با دکتر گفتگو كنند و با بیان موارد اشتباه در افکار و آثار وی، موجب تنبه او شوند تا عقاید و اظهاراتش را اصلاح کند. مقداری که صحبت شد، من از نوع برخورد او با آقایان علما و حرفهای انان و آنچه در وجناتش خواندم، به این نتیجه رسیدم که او گوشش بدهکار این انتقادات و اصلاحات نیست و به قول معروف، آب ما با او در یک جو نمیرود؛ لذا از تفاهم با او و اصلاح کار وی مأیوس شدم و تکلیف شرعی خود را مخالفت با او دانستم، یأس من در آن مجلس از تغییر فکر و رفتار او در حدی بود که ادامۀ حضور خود در آن اتاق را بیفایده دانستم و در حالی که هنوز بحثها ادامه داشت، به اتاق دیگري رفتم و مشغول نماز قضا شدم!»
او در خاتمه ميگويد: «خطری را که شما و همگان در حال حاضر با پیدا شدن گروههایی مثل فرقان و اینها احساس میکنید، برای من از مدتها قبل، روشن بود و سوز و گدازی نیز که در نقد اظهارات دکتر شریعتی داشتم و دارم، برای پیشگیری از پیدایش همین جریانات و حوادث بود و بدانید که رسوبات افکار او در ذهن جوانان مسلمان، حتی آنهایی را که بر ضد روحانیت، دست به سلاح نمیبرند، به شکلهای دیگر، به معارضه با اسلام و روحانیت واخواهد داشت». بعد با شوخی اضافه کرد: «من تندم؟! بسیار خوب، آقایان تندی نکنند، اما عرصۀ اندیشه را نیز از نقد افکار او خالی نگذارند. ضمناً فکری هم برای تندگوییها و هتاکیهای طرف مقابل که هر روز در جامعه نشر میشود، بکنند».
مرحوم اسلامی با این دیدگاه و تحلیل منفی و احساس خطر برای نسل جوان، طبعاً با دکتر شریعتی و آثار وی، برخوردی منفی و تند داشت. کسانی كه به قاطعيت كلام و صراحت لهجۀ او در این عرصه خرده ميگيرند، نباید هتاكيها و فحاشيهاي طرف مقابل به اعاظم و اساطین تشیع از جمله علامه مجلسی، شیخ بهائی، خواجه نصیر طوسی، محدث قمی و... را فراموش كنند. متأسفانه آقای دکتر و پیروان افراطی وی، با اهانتهای فراوان خود به باورها و شخصیتهای علمی شیعه، چندان زمينهاي باقی نگذاشته بودند که وي به اصطلاح خونسردي خويش را حفظ كند و نرم و آرام بگويد و بنويسد. او در خلأ نمی زیست و لاجرم داوری در بارۀ او نیز نباید در خلأ صورت گیرد. اسلامي وقتی ميديد در کتابهایی نظیر «تشیع علوی و تشیع صفوی» با يكي از بزرگترين مفاخر و ذخائر علمي تاريخ اسلام و تشيع، مرحوم علامه مجلسي و آن همه آثار و خدمات گرانبها و كمنظيرش، آن گونه برخورد ميشود و حتي يك به قولشان آتشپرست، از او شيعهتر قلمداد ميشود! یا می دید به محدث پارسا و سختکوش شیعه مرحوم حاج شیخ قمی، صاحب منتهیالآمال و منازلالآخره جسارت میکنند و به وی طعنه میزنند که: «آدرس خانه اش را نمیتواند بدهد، آدرس منازل آخرت را میدهد!»، طبیعی است که تند شود و از سر درد، فرياد اعتراض برآورد؟!
در اينجا نميخواهيم وارد بحث تاريخي پيرامون مرحوم مجلسي و خدمات تاریخساز آن فرهنگيانِ سترگ شویم یا از ارزش آثار گرانبار محدث قمی سخن بگوئيم و ارج خدمات علمی و سیاسیِ امثال خواجه نصیر و شیخ بهائی به ایران و اسلام را بیان داریم و در پرتو آن، عیار حملاتی را که به این بزرگان شده است، معلوم سازیم، زيرا مجال طرح آنها در اين مختصر نيست و طالبان میتوانند به آثار محققانهای که در بارۀ این بزرگان نگارش یافته مراجعه کنند، اما از كساني كه با شخصیتهایی چون علامه مجلسي و خواجۀ طوسی و محدث قمی، با آن همه آثار و خدمات گرانبهايشان، اين چنين برخورد ميكنند، تنها يك سئوال ميكنیم و آن اينكه: شما آقايان! آيا ميپسنديد كه كساني بيايند و مثلا اقبال لاهوري را كه به گمان ما با وجود همۀ اشتباهات فاحش و لغزشهاي قابل توجهش، در مجموع- و خصوصاً با توجه به تنبّهش در دورۀ آخر عمر و سوز و گدازها و تهجدي كه در آن دوره داشته و به لحاظ همين بيداري شخصيتي قابل تقدير است- و همه آثار و خدمات صادقانهاش را در چند خط شعري كه از سر جهل به تاريخ و سادگي و خامخيالي و بعضا غربزدگي، در مدح و منقبت رضاخان و آتاتورك سروده خلاصه كنند؟! اگر چنين برخوردي را نميپسنديد و بلكه تند و خروشناك هم ميشويد، پس به مرحوم اسلامي هم حق بدهيد كه وقتي با چنين برخوردهائي- كه نميدانم چه اسمي رويش بگذارم- آن هم با درخشانترين مفاخر اسلام و تشيع و يا با فقه و فقهاي اسلامي و يا با مسلمات تاريخ صدر اسلام روبرو ميشد، كنترل خويش را از دست بدهد و در سوك ارزشها و انگارههايي كه به دست دوستان غافل و يا دوست نمايان مغرض، يكي پس از ديگري انكار ميشدند، فرياد بركشد، خروش برآورد، تند شود و ...
قرآن عظيم ميفرمايد: «لا يحبّ الله الجهر بالسوء من القول الا من ظُلِم» و اسلامي هم نه «خود» را - كه از خوديتها رسته بود ـ بل اسلام و تشيع را در غربت و مظلوميت ميديد. تندی وی در واقع «معلولِ» تندیهای دیگران به مقدسات بود. هر عاشقی وقتی که دید به ساحت معشوقش توهین میکنند، بر میآشوبد و آنگاه ممکن است در این میان، شیشهای نیز بشکند یا سبویی واژگون گردد.
آنچه گفتیم لزوماً به معنای تأیید تندیهای مرحوم اسلامی در برخی از جملات خود نیست. پوشیده نیست که آثار انتقادی وی، چنانچه با لحن نرمتری همراه بود، تأثیر بیشتری بر خوانندگان آثارش، بهویژه نسل جوانِ می گذاشت و بهانه را هم از دست مدعیان میگرفت؛ منتها، در مقام قضاوت، باید پیش از هر چیز، علت را یافت و معلول را با آن عوضی نگرفت. عرب ضربالمثلي دارد به اين مضمون كه: «ضَرَبَنی و بَکی، سَبَقَنی وَ اشتَکی، و البادی اظلم!». از مرحوم استاد شهيد مطهري نميشد عطوفانهتر و مستدلتر، بيان حقايق نمود؛ اما استدلالات محكم او را نیز در دل تاريك شب، با شليك گلولهاي به مغزش پاسخ دادند!
بهجاست صاحب قلمی برخیزد و با مطالعۀ دقیق در اثار انتقادی مرحوم اسلامی، لبّ حرفها و اظهارات او در تبیین معارف و مسائل اسلامی و نیز پاسخ ها و انتقادات او نسبت به افکار شبههانگیز دکتر شریعتی و دیگران را با حذف عبارات تند آن گردآوری كند و به عنوان میراثی از تکاپوی علمی و قلمی روحانیت در عصر پهلوی، به طبع برساند.
***
سخن در بيان شطري از احوالات شهيد، اسلامي را با اين كلام به پايان ميبريم كه: اسلامي، عاشق بود؛ عاشقي صادق و سوخته جان و شهادتش در آستانۀ خجسته شب ميلاد دومين امام معصومِ مظلومِ شيعه، امام مجتبی (ع)، شهادتنامۀ اين صداقت. او حرفهايش را زده و حجت را بر همگان تمام ساخته و تنها به انتظار شهادت نشسته بود تا مرگ سرخش در راه عقيده، لسان صدق و شاهد صادقي باشد بر استواري وي در وفاداري به ميثاقي كه با خدای خويش بسته بود: «منالمؤمنين رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله عليه، فمنهم مَن قضي نَحبَه و منهم من ينتظر و ما بدلو تبديلا».
کتاب «پیوند اشک و خون ناگسستنی است» یکی از آخرین آثار اسلامی است که در تبیین مبانی شرعیِ شعائر حسینی (ع) و پاسخگویی به شبهات وارده در این زمینه نوشته و ظاهراً حروفچینیِ نه چندان خوشایندِ آن نیز توسط خود وی انجام گرفته است. دیباچۀ این کتاب که با این جملۀ زیبا در مورد سالار شهیدان (ع) آغاز میشود: «شهید کوی عشق، با قطرات خونش، آیین خدایی را استوار میسازد»، تقدیمنامهای عاشقانه و پرسوز و گداز در پی دارد که نشانه شور و حال شگفت اسلامی و غربت وی در واپسین ایام حیات است. در آنجا میخوانیم:
«تقدیم به تو، ای چراغ هدایت و کشتی نجات؛ تقدیم به تو، ای دادرس مظلومان؛
این غلام سالخوردهات که عمری در راه ولای تو، عاشقانت را به راه تو، به راه خواستۀ تو، به راه عشق تو و ایمان تو، به راهی که صمیمانه قیام کردی و مردانه جان دادی، رهنمون بودم، اکنون دست غدار روزگار، در کنج قفس، با پر و بال بسته محبوسم کرده و در دریای عشق تو غوطهورم. به کنجی نشستهام و به تو مینگرم و در تو فکر میکنم. میسوزم و میسازم به امید آن روز که پر درآرم و از این ظلمتکده به کوی تو خرامم و سیمای دلآرای تو بینم. سخن خدا را از لبهای تو بشنوم و از دیده، اشک بریزم، خون جاری سازم... نی، نی، لبخند دلنواز تو بینم و جان گیرم. ای آغاز و انجام آرزوهای من! این هدیه موری است به ساحت سلیمان کربلا به امید آنکه بپذیردم و قبول درگاهش افتد. این سطوری است که به عشق تو و عزیزان دلباخته و پرسوختۀ جان به کفِ نیمروزِ مکتب عاشقانۀ تو نوشته شده، بدان آرزو که در روز محشر، نوازشم فرمایی، انعامم دهی و از چشمۀ احسانت حیات جاویدم بخشی. شفیعم گردی، دستم گیری، خدای منّان را از این بندۀ پریشان روزگار، خوشنود فرمایی.
آمین، ثم آمین، یا رب العالمين
خاکسار کوی عشقت، اسلامی».
در واپسين رمضان عمرش گفته بود: «اين، آخرين رمضانم خواهد بود.» گویي مشام خدایياش، از نسيم سحرگهان، بوي وصال محبوب را شنیده بود. لحظاتي پيش از شهادت، داشت وضو ميساخت. انگار ميدانست كه موسم لقا فرا رسيده و باید در ديدارش با دوست، با طهارت باشد. شايد زبان حالش، به وقت شهود، چنين بود كه:چنان پر شد فضاي سينه از دوست/كه نقش خويش گم شد از ضميرم/ قدح پر كن كه من در دولت عشق/جوانبخت جهانم، گرچه پيرم/به تيغم گر زند، دستش نگيرم/ وگرتيرم زند، منّت پذيرم!
معروف است که یکی از اخیار، پس از قتل اسلامی، او را در خواب دید. پرسیده بود: «چونی و چه حالی داری؟ و مولایت علی (ع) که این همه از وی دم می زدی، با تو چه کرد؟» گفته بود: «حالم نیک است. همین که گلوله به مغزم خورد، خود را در آغوش پرمهرِ مولایم (ع) یافتم».
8.آثار و تأليفات مرحوم اسلامي
شهيد حاج شیخ قاسم اسلامي تاليفات بسياري در علوم و فنون مختلف دارد كه شمار آنها از صد نیز میگذرد. نزدیک به 40 جلد از آنها به چاپ رسيده و بقیه زیور طبع نیافته است. ذیلاً به ذكر نام بعضي از اثار آن مرحوم در حوزههای گوناگون که گویای جامعیت علمی ایشان است، ميپردازيم:
*فقه و اصول:
1.ايضاح المطالب في شرح المكاسب در چند جلد.
2.شرح بر رسائل، چند جلد.
3.تيسيرالوصول في شرح كفايهالاصول، دو جلد.
4.شرح بر الفيه آيتاللهالعظمي سيد مهدي بحرالعلوم
5.شرح بر لمعه.
6.شرح بر معالم الاصول.
7.الاستصحاب.
8.حجيه الخبر الواحد
9.رساله در قاعدۀ «لاضرر و لاضرار»
10.تقليد اعلم
11.كتاب الطلاق
12.حجاب در اسلام
13.متعه در اسلام
14.تقريرات درس مرحوم آيتالله میر سید علی يثربي كاشاني (يك دوره)
15.تقريرات درس مرحوم آيتاللهالعظمي سيد محمد تقي خوانساري (يك دوره)
*حکمت، کلام و معارف:
16. شرح بر منظومۀ حكيم سبزواري چند جلد
17.الابحاث اللاهوتيه
18.الانسان الملكوتي
19.الكوكب الدري
20.الاربعين العلويه
21.امامت در اسلام، دو جلد
22.نظام روحاني و سياسي در اسلام
23.الخلود
24.معراج
25.تشيع يا مكتب نهايي انسانها، دو جلد
26.چگونه باز ميگرديم
27.شفاعت
28.ماذا تقضون
* تفسیر قرآن:
28.تفسير قرآن به نام مهر تابان 18 جلد
*تاریخ اسلام:
29.ريشه خيانتهاي اموي
30.از بعثت تا رحلت
31.از رحلت تا شهادت
32.آغاز جنگ خانوادگي در اسلام
33.دومين جنگ خانوادگي در اسلام
34.سومين جنگ خانوادگي در اسلام
*اخلاق:
22. اخلاق علوي
*نقد و انتقاد:
35.آتش انقلاب
36.خروج خر دجال
37.حكم ريشتراشي از نظر اسلام
38.غوغاي نافرجام، پاسخ ميزگرد
39.سخني چند با دکتر علي شريعتي
40.پدر، مادر پوزش ميطلبيم!
41.نبرد با شايعه سازي
42.روحانيت
43.خرد داوري كند
44.پيوند اشك و خون ناگسستني است
45.وسواس خناس
46.ترورچيان عقايد از شين تا شين
47.تلفني از برزخ
پاورقیها:
1. مقصود از رهبر انقلاب در طول مقاله، همه جا رهبر فقيد انقلاب امام خميني (ره)است که هنگام نگارش مقاله حیات داشتند.
2. استاد علی دوانی که در نیمۀ دهۀ 1320 شمسی در تهران بود، در خاطرات خود ضمن اشاره به مدرسۀ مروی تهران و نشاط و تحرک علمی طلاب فاضل آن مدرسه نظیر اقا شیخ محیالدین انواری و دکتر سید محمدباقر حجتی میافزاید: «شهید آشیخ قاسم اسلامی در آنجا درس میگفت. چهل سالی داشت. بلند قامت، سبزهرو و خوشسخن، با بیانی مهیّج بود. تازه کتابش «آتش انقلاب» را [در پاسخ به شبهات و تبلیغات ضد اسلامی کسروی] منتشر کرده بود...» (نقد عمر؛ زندگانی و خاطرات، علی دوانی، انتشارات رهنمون، تهران 1382، ص 166).
3. روزنامۀ كيهان در آن زمان تحت مديريت آقای دكتر ابراهيم يزدي قرار داشت.
4. از جناب حجتالاسلام حاج شیخ علی ربانی خلخالی که این مطلب را در اختیار ما گذاردند، تشکر میشود.
5. جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسیـ اجتماعی ایران، داود امینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1381، ص 66، نقل از: مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، مدیر: سید هادی خسروشاهی، قم ش 2، زمستان 1370، صص 9ـ10.
6. جمعیت فدائیان اسلام...، همان، ص 130.
7. همان: ص 71.
8. همان: ص 282.
9. ر.ک، نقدی بر [کتاب] مصدق و نبرد قدرت، به انضمام اسنادی در رابطۀ علما با دکتر مصدق، محمد ترکمان، مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا، تهران 1371، صص 54ـ55.
10. شهدای روحانیت شیعه در یکصد سال اخیر، علی ربانی خلخالی، بینا، 1402ق، 1/386ـ387.
11. همان: ص 387.
12. همان: ص 387.
13. همان: ص 387.
14. نهضت روحانیون ایران، علی دوانی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، تهران 1377، 5/108ـ110.
15. یاران امام به روایت اسناد ساواک: شهید آیت الله سید محمدرضا سعیدی، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران 1376، ص 206.
16. همان: ص 215.
17.حسینیۀ ارشاد به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران 1383، ص 172.
18. نهضت امام خمینی، سید حمید روحانی «زیارتی»، واحد فرهنگی بنیاد شهید با همکاری سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 1364، صص 519ـ520
19. واعظ شهیر حجتالاسلام حاج شیخ احمد کافی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران 1383، ص 297.
20. حسینیۀ ارشاد به روایت اسناد ساواک، همان، ص 333.
21. اين مطلب را آقاي محتشمي در مجلّۀ «پاسداران انقلاب» قم، شمارۀ خرداد 1360، ص 43، نقل كردهاند.
22. پیوند اشک و خون ناگسستنی است، شیخ قاسم اسلامی، تهران، بی نا، بی تا، ص 108.
23. روحانیت، شیخ قاسم اسلامی، تهران، بینا، بیتا، ص 117.
24 . ر.ک، پیوند اشک و خون ناگسستنی است، همان، صص 108ـ113 و 118ـ121 و 129 و 131ـ132؛ روحانیت، همان، صص 116ـ135.