سيد نعمت الله فرزند عبدالله ملقب به نورالدين به سال 731 هجري قمري در شهر حلب از کشور شام تولد يافت.[1] وي داراي عقايد عرفاني خاصي بوده و خودش را شايسته مقام ولايت مي دانست[2] لذا لقب ولي بر خود نهاده بود و آن را مکرر در ديوان اشعارش نيز آورده است چنانکه مي گويد: نعمت الله ماست پير و ولي[3] از ديگر سوي برخي محققين عقيده دارند که از آن جهت که بعضي از بزرگان صوفيه براي خود سلطنت و حکومت ظاهري و باطني نسبت به پيروانشان قائل بوده اند از اين رو به آخر و اول اسم خود کلمة شاه را اضافه کرده اند همانند شاه نعمت الله و يا نور عليشاه و امثال آن.[4] همانگونه که خود شاه نعمت الله تصريح کرده است : بنده حضرت خداوندم همانگونه که خود شاه هزار سلطانم[5] همچنين او در بسياري از اشعار خود به کلمه سيد تخلص کرده است از اينرو او را سيد نعمت الله يا سيد نورالدين هم ناميده اند. در خرابات مغان ديگر مجو همچو سيد نعمت الله رند مست[6] سيد نعمت الله مسافرتهاي بسياري را انجام داده است از آن جمله سفر وي به عراق، مصر، حجاز و سپس به ايران و ترکستان. او در هرات ازدواج نمود و سپس عازم کوه بنان کرمان گرديد او بالاخره در ماهان اقامت گزيد و در همانجا خانقاه خيرآباد و باغ خلوت و باغ مشهد را احداث نمود و 25 سال آخر عمر خود را در کرمان و ماهان بسر برد.[7] مهم ترين استادي که براي او ذکر مي کنند و خود نيز او را بسيار ستوده است، شيخ عبدالله يافعي بوده است. شاه نعمت الله در سن 24 سالگي در مکه مکرمه به مدت 7 سال از شخص مزبور کسب علم نموده است. و خود در اين مورد مي گويد : بود سلطان اولياي زمان بود روح القدس وي را همدم سينه اش بود مخزن الاسرار دردش بود گنج حق مدغم و در نهايت چون همراه اين استاد خويش طي مراحل عرفاني نمود، شيخ يافعي او را مقام خلافت خويش داد و خرقه اش بخشيد و به ارشاد گماشت.[8] اما در مورد مذهب شاه نعمت الله بايد يادآور شد که او به گواه اشعار فراواني که خود سروده و نيز همراهي با استاد خويش شيخ عبدالله يافعي، از اهل سنت بوده است، که به پاره اي از اين دلايل اشاره مي شود : 1- به تصريح خود شاه ولي، سلسله مشايخ وي و خرقة او به شيخ احمد غزالي و حسن بصري مي رسد که تمامي مورخان و صاحبان تراجم آنان را سنّي مي دانند.[9] 2- شيخ عبدالله يافعي که او را استاد اقباد حنفي و شافعي شمرده اند در ميان اهل سنت از تکريم فراواني برخوردار است و امکان ندارد که مريدي صادق و عاشق مثل شاه ولي با استاد خويش هم مرام نباشد با اينکه با القاب و عناوين بزرگي او را ستوده است.[10] 3- اشعاري که بر تسنن خود تصريح کرده است: مثلاً او در دوستاري خلفاء را شدين چنين گفته است : چهار يار رسولند دوستان خدا به دوستي يکي دوست دارشان هرچار[11] ره سنّي گزين که مذهب ماست ورنه گم گشته اي و در خللي[12] هم چنين در رساله مراتب الالهيه مي گويد: «از نبي بر چهار رکن نبوت که ابوبکر و عمر و عثمان و اميرالمؤمنين علي است، ابوبکر صورت قلب است و عمر صورت عقل و عثمان صورت روح و علي صورت نفس و از ايشان بر چهار امام که ايشان چهار رکنند از ارکان الهي و آن، مالک است و احمد و (ابو) حنيفه و شافعي.»[13] او در باب حقانيت مذهب تسنن و برتري آن بر ساير مذاهب مي گويد: «نزد ارباب بصائر مقرر است که اقرب طرق و انور سبل، طريق اهل سنت و جماعت است ... امام حق بعد از رسول(ص) ... اميرالمؤمنين ابابکر است ...»[14] البته گفتني است شاه نعمت الله همچنان به حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) و اولاد آن حضرت هم ابراز ارادت نموده و از آنان به نيکي ياد نموده امّا چونان شيعيان به امامت آن بزگواران اعتقادي نداشته است ولي از خوارج که بر حضرت علي شوريدند نيز بيزاري جسته است. چنانچه مي گويد : و دمبدم دم از ولاي مرتضي بايد زدن دلت دل در دامن آل عبا بايد زدن[15] ظاهراً در زمان حيات شاه نعمت الله نيز مذهب او مورد ترديد و پرسش معاصرانش قرار مي گرفته است. چنانچه با لحن تندي در جواب اين سؤالات چنين گفته است : پرسند زمن چه کيش داري اي بي خبران چه کيش دارم از شافعي و ابوحنيفه آئينه خويش بيش دارم در علم نبوت و ولايت از جمله کمال بيش دارم[16] از سوي ديگر شاه نعمت الله ولي در تعريف از خويش و ادعاي کمالات بزرگي که ديگران فاقد آن هستند، خودداري نکرده و در موارد بسياري به خودستايي پرداخته و گفته است: نعمت الله رسيد تا جايي که به جز جان اوليا نرسد[17] ما خاک راه را به نظر کيميا کنيم صد درد دل به گوشه چشمي دوا کنيم[18] در مجمع انبياء حريفيم سر حلقه جمله اولياييم[19] امّا او از خودستايي قدم فراتر نهاده و به انحصار طلبي و خودمنشي روي آورده و پيروي از هر مرشد ديگري را مايه گمراهي و ضلالت دانسته و بي پرده گفته : جز طريق نعمت الله در جهان راهي نرو ور روي راه دگر مي دان که سرگردان شوي[20] نعمت الله را مشو منکر ور شوي کافري و در خللي[21] ذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه خواجه حافظ شيرازي كه از معاصرين شاه نعمت الله بوده است. از اين همه خودستايي او به تنگ آمده و از راه طعن به او، چنين گفته است: آنان که خاک را به نظر کيميا کنند آيا شود که گوشه چشمي به ما کنند!؟ دردم نهفته به زطبيبان مدعي باشد که زخرانه غيبم دوا کنند[22] معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1. تصوف از ديدگاه ائمه تأليف داود الهامي. 2. فضايح صوفيه تأليف آل آقا.[1]- فرزام، حميد، تحقيق در احوال و نقد آثار و افکار شاه نعمت الله ولي، تهران، سروش، چاپ اول، 1374، ص 17. [2]- رساله تفسير لااله الاالله جزو رسائل شاه نعمت الله ولي، تهران، انتشارات خانقاه نعمت اللهي، 1343، ج 4، ص 88. [3]- ديوان شاه نعمت الله ولي، به اهتمام محمود علمي، تهران، 1328، ص 549. [4]- بديع الزمان فروزانفر، رساله در تحقيق احوال و زندگاني مولانا جلال الدين بلخي، تهران، 1315، ص 2 - 3. [5]- همان، ديوان شاه نعمت الله ولي، ص 398. [6]- ديوان، ص 97. [7]- ر. ک: کرماني، عبدالرزاق، مناقب شاه نعمت الله ولي، جزو مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت الله ولي، صص 45 - 47. [8]- ديوان شاه نعمت الله ولي، ص 370. [9]- حميد فرزام، نشريه دانشکده ادبيات اصفهان، مقاله : اختلاف جامي با شاه ولي، 1342، ش 2، ص 10. [10]- السُبُکي، طبقات الشافعيه، مصر، 1324 هـ . ق، ج 6، ص 103. [11]- ديوان، ص 321. [12]- ديوان، ص 550. [13]- رسايل شاه نعمت الله ولي، به مساعي عبدالحسين ذوالرياستين، مطبعه ارمغان،1311، ص 90. [14]- فرزام، حميد، پيشين، ص 596. [15]- ديوان شاه نعمت الله ولي، ص 30. [16]- ديوان، ص 579. [17]- همان، ص 282. [18]- همان، ص 436. [19]- همان، ص 432. [20]- همان، ص 551. [21]- همان، ص 549. [22]- ديوان حافظ، نسخه قاسم غني و دکتر قزويني، تهران، اقبال، چاپ نهم، 1370، ص 122.