سایه نور نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سایه نور - نسخه متنی

کاظم مقدم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
سایه نور
آورده اند كه جوانی زاهد از اهل شام به نزدیك ابوجعفر محمد باقر علیه السلام بسیار نشستی . روزی گفت : من به نزدیك تو نه از دوستی تو می نشینم بلكه از تفضل و فصاحت تو می نشینم . امام علیه السلام تبسمی كرد و هیچ نگفت . روزی چند بر آمد، آن جوان نیامد. امام محمد باقر علیه السلام از احوال وی پرسید. گفتند: بیمار است . یكی آمد و آن جوان در گذشت و وصیت كرده است كه تو بر وی نماز كنی . گفت : بروید و كار وی بسازید و وی را بشویید و همچنان بر سریرش بگذارید تا من بیایم . پس برخاست و دو ركعت نماز بگزارد و ردای رسول صلی الله علیه و آله و سلم بر دوش افكند و بدان خانه شد و آواز داد كه ای جوان ! برخیز كه خدا تو را زنده گردانید. جوان گفت : لبیك یابن رسول الله ! و باز نشست . امام محمد باقر علیه السلام گفت : حالت چون است ؟ گفت : روحم قبض كردند و این ساعت آوازی شنیدم كه با وی دهید كه محمد بن علی وی را از ما در خواسته . زهی بزرگی امام محمد باقر علیه السلام و زهی بزرگی امام جعفر صادق علیه السلام . مفضل بن عمر گفت : نزدیك مولای خود، ابو عبدالله صادق علیه السلام بودم . امام به صحن سرای من آمد. وی را سایه ندیدم . از آن تعجب كردم . امام علیه السلام آواز داد: یا مفضل ! ما نوریم ، نور را سایه نباشد. هر كه تسلیم كند ما را با ما در بهشت باشد.
داستان عارفان / کاظم مقدم
/ 1