بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
ميگويند ميل به بقا در درون انسان حاكي از وجود بقا در برون انسان است, حال اگر چنين است و ماهيت عدم و نيستي مطلق در عالم هستي وجود خارجي ندارد پس از كجا و چگونه اين مفهوم براي ذهن بشر پيدا شده و مصداق پيدا كرده است؟
پاسخ :
اين پرسش مربوط به روش عملكرد ذهن انساني است، و اختصاص به مفهوم عدم هم ندارد چنان كه انسانها از مفاهيمي استفاده ميكنندكه وجود ندارند هر چند ممكن الوجودند مثل غول هفت سر و يا سيمرغ و ... و يا مفاهيمي كه قابل مشاهده نيستند و وجود عيني خارجي ندارند مثل وجوب، امكان و يا مفاهيمي كه انسان آنها را مشاهده نكرده است مثل ماده اوليه جهان و ... . پاسخ اين پرسش و تبيين چگونگي درك اين مفاهيم با دسته بندي مقاهيم ذهني به دست ميآيد. توضيح آنكه همه مفاهيم به طور مستقيم از خارج به ذهن نميآيند و چنين نيست كه ذهن فقط عكاس خوبي نسبت به خارج باشد و هر چه كه به وسيله حواس بدان برسد در عالم ذهن تبديل به مفهوم گردد. بلكه ذهن خود مفهوم ساز است، و همين عامل باعث درجهبندي مفاهيم گشته است. اولين گروه از مفاهيم، مفاهيم ماهوي ناميده ميشوند و عبارتند از مفاهيمي كه ذهن به طور مستقيم از خارج أخذ ميكند، مثل مفهوم انسان، درخت و همه مفاهيمي كه در خارج وجود دارند و با حواس ظاهري قابل درك هستند. ولي ذهن با در نظر گرفتن همين مفاهيم و مطالعه خصوصيات آنها به مفاهيمي جديد دست مييابد، مثل آن كه مشاهده ميكندكه مفهوم انسان بر مصاديق بيشماري قابل صدق است و لذا آن را كلي ميخواند ولي مثلاً مفهوم مكه فقط يك مصداق دارد و به همين جهت آن را جزئي ميخواند. و از كنار هم گذاشتن مفاهيم انسان وكلي يك قضيه ميسازد. با كمي دقت معلوم ميشود كه هيچ يك از مفاهيم كلي، جزئي و قضيه در خارج وجود ندارند و فقط ساخته و پرداخته ذهن هستند. اين گونه مفاهيم معقولات ثانيه ناميده ميشوند. هم چنين است مفاهيمي كه از مقايسه رابطه مفاهيم مختلف با هم ساخته ميشوند مثل رابطهاي كه ذهن بين آتش و حرارات درك ميكند و آن را عليّت مينامد[1]. با ذكر اين مورد روشن ميشودكه ذهن توانايي مفهوم سازي نيز دارد. حال به بررسي مفاهيم عدمي و خود مفهوم عدم ميپردازيم. ذهن انساني درگام اول با موجودات خارجي روبرو ميشود و تصويري از آن در ذهن خود مييابد و بر همان اساس نيز مفهومي را شكل ميدهد ولي گاهي با نبود همان شئ در خارج مواجه ميشود، مثلاً وجود ا نسان در مكاني خاص را درك ميكند و نبود او در زماني ديگر را نيز درك ميكند. اين مفهوم جديد يعني عدم انسان، به نوعي با وجود ارتباط دارد زيرا از نبود يك هستي ناشي شده است و به تعبير فلاسفه، عدم مضاف بهرهاي از وجود دارد، پس انسان ابتدا مفهوم عدم را به صورت اضافه به وجود درك ميكند و سپس مشاهده ميكند كه همين اتفاق در موارد ديگري نيز قابل مشاهده است مثل نبود درخت، نبود بينايي و ... و بدين ترتيب و بر اساس فرايندي كه اجمالاً توضيح داده شد مييابد كه مفهوم نبودن و نيستي مفهومي است که بر موارد ديگر نيز قابل صدق است و از همين جا مفهوم عدم مطلق را ميسازد. و البته بايد توجه داشته باشيم كه ذهن انساني به شدت قوي و تواناست و حتي اگر عدمهاي متعدد را نيز درك نميكرد ميتوانست عدم را به صورت مطلق تصور كند. چنان كه مفهوم واجب الوجود را با اين كه يك مصداق بيشتر ندارد مفهومي كلي ميدانند و بلکه بالاتر از آن مفهومي ساخته است كه اصلاً امکان ندارد که وجود داشته باشد مثل اجتماع نقيضين و يا شريك خداوند[2]. نكته مهم آن است كه ذهن در اين موارد به نوعي يك عالم خاص براي عدمها در نظر ميگيرد كه در مقابل عالم وجودات قرار ميگيرد و به تعبير بهتر اين عالم را اعتبار ميكند. و به گفته شهيد مطهري عدمستاني در نظر ميگيرد و بر اساس آن عالم اعتباري, درباره عدمها حكم صادر ميكند, چرا كه عالم ذهن وسيعتر از عالم عين است و قدرت اعتبار عوالم گوناگون را دراد[3]. پس روشن شد كه ذهن ابتدا با مفاهيم حسي خارجي روبرو شده و سپس از آن مفاهيم و مقايسه آنها با هم و مطالعه ارتباط مفاهيم با هم مفاهيم جديد را خلق ميكند, و در برخي از موارد اين مفاهيم در عالم اعتبار قرار دارند كه عالمي جدا از عالم عنينت خارجي و نيز عالم وجودات ذهني است. ناگفته نماند كه نظريه خلق مفاهيم يكي از تبيينهايي است كه در اين رابطه وجود دارد در اين خصوص مي توانيد به کتاب هايي که ذيلا معرفي مي شود مراجعه کنيد: معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر: 1- آموزش فلسفه، آيت الله محمد تقي مصباح يزدي، ج 1، درسهاي 10 تا 20. 2- اصول فلسفه و روش رئاليسم، علامه طباطبايي به همراه پاورقيهاي استاد شهيد مطهري، ج2، مقاله 5،. 3- معقول ثاني، محمد فنايي اشكوري،[1] . رك: سبحاني، جعفر، نظريه المعرفه، قم، مركز جهاني علوم اسلامي، 1411 ق، ص 23 -27. [2] . طباطبايي، سيد محمد حسين، نهاية الحكمه، تعليقه: عباسعي زارعي سبزواري، قم، موسسه النشر الاسلامي، 1417 ق، ص28-29. [3] . مطهري, مرتضي, شرح مبسوط منظومه, تهران, انتشارات حكمت, ج2, ص 340 -348.