نیرنگ مأمون نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نیرنگ مأمون - نسخه متنی

محمد محمدي اشتهاردي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
نیرنگ مأمون
ماءمون عباسی (هفتمین طاغوت عباسی) پس از شهادت حضرت رضا (ع) می خواست امام جواد (ع) را جزء اطرافیان خود كند (و او را به عنوان یكی از رجال دنیا خواه ، و از مشاوران مخصوص خویش معرفی نماید) برای این كار نقشه ها كشید، و ترفندهای گوناگونی به كار برد، ولی نتیجه نگرفت ، تا اینكه یك نقشه دیگری را اجرا كرد و آن این بود: هنگامی كه خواست دخترش ام فضل را به عنوان عروس به خانه زفاف حضرت جواد (ع) بفرستد دویست دختر از زیباترین كنیزكان خود را طلبید و به هر یك از آنها جامی كه در داخل آن گوهری (مثلا یك سكه طلا) بود داد تا وقتی كه حضرت جواد (ع) بر روی صندلی دامادی نشست ، آن دختران ، یكی یكی به پیش آیند و آن گوهر را به حضرت نشان دهند (تا او بردارد) امام جواد (ع) به هیچ یك از آن دخترها و گوهرها، توجه نكرد. در همان مجلس ، یك نفر ترانه خوان تارزنی بود كه مخارق نام داشت ، و دارای ریش بلندی بود، ماءمون او را طلبید، و از او خواست كاری كند كه امام جواد (ع) از آن حالت معنوی بیرون آید و دلش به امور مادی سرگرم شود. مخارق گفت : اگر امام جواد (ع) به چیزی از امور دنیا، مشغول باشد، من او را از آن گونه كه تو بخواهی به سوی دنیا می كشانم ، آنگاه مخارق در برابر امام جواد (ع) آمد و نشست ، و نخست مانند، الاغ عرعر كرد، و سپس به زدن ساز و تار مشغول شد و اهل مجلس را به خود جلب نمود ولی امام جواد (ع) اصلا به او توجه نكرد و به چپ و راست هم نگاه نكرد وقتی كه دید آن ترانه خوان بی حیا دست بردار نیست ، بر سر او فریاد كشید و فرمود: اتق الله یا ذالعثنون : ای ریش دراز، از خدا بترس . مخارق از فریاد امام (ع) آنچنان وحشتزده شد كه ساز و تار، از دستش افتاد و دستش فلج شد، و تا آخر عمر خوب نشد، ماءمون جویای حال او شد، او گفت : هنگامی كه امام جواد (ع) بر سر من فریاد كشید، آن چنان هراسان و وحشتزده شدم كه وحشت وترس همواره در وجود من هست و اصلا این حالت از وجود من ، بیرون نمی رود.
داستان هاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ محمد محمدي اشتهاردي
/ 1