بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
شیوه سخن گفتن روزی مامون به قصد شكار بیرون آمد و با جاه و جلال سلطانی عبور می كرد، عده ای از بچه ها در راه بازی می كردند و امام جواد علیه السلام هم كه حدود یازده سال داشت در كنار آنها ایستاده بود. بچه ها كه چشمشان به مامون و اطرافیانش افتاد از ترس فرار كردند اما آن حضرت از جای خود حركت نكرد. مامون به او نزدیك شد و با یك نگاه آثار متانت و بزرگی را در چهره او مشاهده كرد. آنگاه به او گفت : چرا مانند بچه های دیگر فرار نكردی ؟ حضرت جواب داد: راه تنگ نبود تا من با رفتنم آن را وسیع كنم و گناهی هم نكرده ام كه بترسم گمانم این بود كه تو به كسی كه جرمی نكرده است آزاری نمی رسانی . مامون از سخنان شیوای او در شگفتی فرو رفت و گفت : اسم تو چیست ؟ حضرت پاسخ داد: محمد. مامون : فرزند علی بن موسی الرضا علیه السلام . مامون از خداوند برای پدرش كه خود او را به شهادت رسانده بود طلب رحمت كرد و به راه خود ادامه داد. قصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليهم السلام) / محمد رضا اکبري