بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
ابو راجح حمامی یكی از داستانهایی كه علماء و افراد مورد اطمینان نقل كرده اند و به عنوان یك حادثه قطعی ، در عصر خود شهرت یافت ، داستان ابوراجح است . ابو راجح از شیعیان مخلص شهر حله (یكی از شهرهای عراق كه در نزدیك نجف اشرف واقع شده) و سرپرست یكی از حمامهای عمومی حله بود، از این رو بسیاری از مردم او را می شناختند. در آن عصر، فرماندار حله شخصی به نام مرجان صغیربود، به او اطلاع دادند كه ابو راجح حمامی از بعضی از اصحاب منافق رسول خدا (ص) بدگوئی می كند، فرماندار دستور داد او را آوردند، آنقدر او را زدند كه در بستر مرگ افتاد، حتی آنقدر به صورتش مشت و لگد زدند كه دندانهایش كنده شد، و زبانش را بیرون آوردند و با جوالدوزی سوراخ كردند، و بینی اش را بریدند و با وضع بسیار دلخراشی ، او را به عده ای از اوباش سپردند، آنها ریسمان برگردان او كرده و در كوچه ها و خیابانهای شهر حله می گرداندند، بقدری خون از بدن او بیرون آمد، و به او صدمه وارد شد كه دیگر نمی توانست حركت كند، و كسی شك نداشت كه او می میرد، و بعد فرماندار تصمیم گرفت او را بكشد، ولی جمعی از حاضران گفتند: او پیرمرد فرتوت است ، و به اندازه كافی مجازات شده و خواه و ناخواه بزودی می میرد، بنابراین از كشتن او صرف نظر كنید، بسیار از فرماندار خواهش كردند، تا اینكه فرماندار او را آزاد كرد. فردای همان روز، ناگاه مردم دیدند او از هر جهت سالم است و دندانهایش در جای خود قرار گرفته است ، و زخمهای بدنش خوب شده است ، و هیچگونه اثری از آنهمه زخمها نیست ، و برخاسته و مشغول خواندن نماز است ، حیران شدند و با تعجب از او پرسیدند: چطور شد كه اینگونه نجات یافتی و گوئی اصلا تو را كتك نزدند و آثار پیری از تو رفته و جوان شده ای ؟ ابو راجح گفت : من وقتی كه در بستر مرگ افتادم ، حتی با زبان نتوانستم دعا بكنم و تقاضای كمك از مولایم حضرت ولی عصر (عج) نمایم ، در قلبم متوسل به آن حضرت شدم ، و از آن حضرت درخواست عنایت كردم ، و به آن بزرگوار پناهنده شدم ، وقتی كه شب كاملا تاریك شد، ناگاه دیدم خانه ام پر از نور شد، در هماندم چشمم به مولایم امام زمان (عج) افتاد، او جلو آمد و دست شریفش را بر صورتم كشید و فرمود: برخیز و برای تاءمین معاش خانواده ات بیرون برو خدا تو را شفا داد اكنون می بینید كه سلامتی كامل خود را باز یافته ام . یكی از وارستگان آن حضرت ، بنام شمس الدین محمد قارون ، پس از نقل ماجرای فوق می گوید: سوگند به خدا، من ابو راجح را مكرر در حمام حله دیده بودم ، پیرمرد فرتوت ، زرد چهره و كم ریش و بد قیافه بود و همیشه او را اینگونه می دیدم ، ولی پس از این ماجرا او را تا آخر عمرش ، جوانی تنومند و پر قدرت ، و سرخ چهره و با محاسن بلند و پر دیدم ، كه گوئی بیست سال بیشتر عمر نكرده است ، آری او به بركت لطف امام زمان (عج) اینگونه شاداب و زیبا و نیرومند گردید. خبر سلامتی و دگرگونی عجیب او از پیری ضعیف به جوانی تنومند و قوی شایع شد، همگان فهمیدند فرماندار حله به مامورینش دستور داد او را نزد او حاضر كنند، آنها ابو راجح را نزد فرماندار آوردند، ناگاه فرماندار دید قیافه ابو راجح عوض شده ، و كوچكترین اثر آن زخمها در بدن و صورتش نیست ، ابوراجح دیروز با ابوراجح امروز، از زمین تا آسمان فرق دارد، رعب و وحشتی تكان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آنچنان تحت تاثیر قرار گرفت ، كه رفتارش از آن پس با مردم حله (كه اكثرا شیعه بودند( عوض شد. او قبل از آن جریان وقتی كه در حله به جایگاه معروف به مقام امام - علیه السلام -می آمد، به طور مسخره آمیزی پشت به قبله می نشست ، تا به آن مكان شریف توهین كند، ولی بعد از آن جریان به آن مكان مقدس می آمد و با دو زانوی ادب در آنجا رو به قبله می نشست ، و به مردم حله احترام می نمود و لغزشهای آنها را نادیده می گرفت ، و به نیكوكاران آنها نیكی می كرد، در عین حال عمرش كوتاه شد و بعد از این جریان چندان عمر نكرد و مرد. داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ محمد محمدي اشتهاردي