تعصب و لجاج در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تعصب و لجاج در قرآن - نسخه متنی

ناصر مكارم شيرازي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
تعصب و لجاج در قرآن
اشاره
بي ترديد اساسي‏ترين پايه عبوديت و بندگي خدا تسليم و تواضع در برابر حق است و به عكس هرگونه تعصب و لجاجت مايه دوري از حق و محروم شدن از سعادت است.
تعصب به معني «وابستگي غير منطقي به چيزي‏» تا آنجا كه انسان حق را فداي آن كند و لجاجت‏به معني اصرار بر چيزي است‏به گونه‏اي كه منطق و عقل را زير پا بگذرار، ثمره اين دو شجره خبيثه نيز «تقليد كوركورانه‏» است كه سد راه پيشرفت و تكامل انسانهاست.
هنگامي كه به تاريخ انبياي بزرگ بازمي‏گرديم و علل انحراف و گمراهي اقوام پيشين را مورد بررسي قرار مي‏دهيم به خوبي مي‏توان دريافت كه اين سه امر(تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه) نقش اصلي را در انحراف آنها داشته است و يك برنامه عام براي همه اقوام زشتكار پيشين بوده است، آنها به خاطر وابستگي شديد به افكار و برنامه‏هاي خرافي، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پيروي نياكانشان ادامه مي‏دادند و به اين طريق، خرافات بي‏اساس از نسلي به نسل ديگر منتقل مي‏شد، وصداي دلنشين مردان الهي كه براي هدايت آنها آمده بودند، در ميان نعره‏هاي جاهلانه آنان گم مي‏شد.
نخست از داستان نوح- عليه السلام - شروع مي‏كنيم مي‏بينيم كه بت‏پرستان عصر آن پيامبر اولوالعزم به قدري لجوج و متعصب بودند كه حتي از شنيدن صداي اين منادي توحيد وحشت داشتند، همان گونه كه در نخستين آيه مورد بحث از زبان نوح- عليه السلام - مي‏خوانيم: «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند، و تو(اي خدا) آنها را بيامرزي انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهايشان را بر سر و صورت مي‏پيچيدند و در مخالفت‏با حق اصرار ورزيدند و شديدا تكبر كردند»! (و اني كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم في آذانهم واستغشوا ثيابهم و اصروا واستكبروا استكبارا) [1]
آري تعصب و لجاج آنها به قدري شديد بود كه اجازه نمي‏دادند ذره‏اي از امواج صوتي نوح- عليه السلام - كه حامل پيام حقيقت‏بود به گوش آنها برسد، و يا چهره او را ببينند و اين گونه گريز از حقيقت‏به راستي عجيب و خطرناك است.
در آيه بعد چهره ديگري از همين رذايل اخلاقي در قوم نوح- عليه السلام - به چشم مي‏خورد، قرآن در باره آنها مي‏گويد: «آنها گفتند: دست از خدايان و بتهاي خود برنداريد مخصوصا بتهاي(بزرگ) «ود»، «سواع‏»، «يغوث‏»، «يعوق‏» و «نسر» را رها نكنيد»، (و قالوا لاتذرن آلهتكم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لايغوث و يعوق و نسرا) [2]
اما چرا و به چه دليل دست از اين بت‏هاي رنگارنگ كه ساخته و پرداخته دست‏خودشان بود برندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستي، و هم بر مقدرات سازندگانش حاكم بدانند؟! هيچ دليلي بر آن جز تعصب و تقليد كوركورانه نداشتند.
در سومين آيه كه از قوم عاد و گفتگوي پيامبرشان هود- عليه السلام - با آنها سخن مي‏گويد، مي‏فرمايد: «قوم عاد به قدري لجوج و متعصب و جاهل بودند كه در برابر دعوت آن حضرت به توحيد خالص و ناب گفتند: آيا به سراغ ما آمده‏اي كه تنها خداي يكتا را بپرستيم و آنچه را پدران ما مي‏پرستيدند رها كنيم؟(ما هرگز چنين كاري نخواهيم كرد، هر كاري از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهي) به ما وعده مي‏دهي بياور اگر راست مي‏گويي‏»! (قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين) [3]
به اين ترتيب بر اثر تعصب و لجاج و تقليد كوركورانه، توحيد خالص كه روح جهان هستي است در نظر آنها امري وحشتناك، و پرستش بت‏هاي بي عقل و شعور امري شايسته و با ارزش جلوه مي‏كرد، و حتي برخلاف قانون دفع ضرر محتمل كه عقل حاكم به آن است كمترين اعتنايي به احتمال عذاب الهي نمي‏كردند و مصرا از او مي‏خواستند كه به تهديدهاي خود جامه عمل بپوشاند، اين خيره‏سري چيزي جز محصول تعصب و لجاج نبود.
آري آنها براي فرار از حق و ادامه تقليد كوركورانه به سوي عذاب الهي شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و اين است نتيجه لجاجت و تعصب خشك و تقليد غلط!
در چهارمين آيه، سخن از پيامدهاي شوم اين رذايل اخلاقي درباره «نمرود» و نمروديان است، مي‏فرمايد: «هنگامي كه ابراهيم به پدرش(عمويش آزر) و قوم او گفت اين مجسمه‏هاي بي‏روحي را كه شما همواره پرستش مي‏كنيد چيست‏»؟ (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التي انتم لها عاكفون) [4]
ولي آنها جوابي نداشتند جز اينكه «گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مي‏كنند»، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين) [5]
و هنگامي كه ابراهيم- عليه السلام - با صراحت‏به آنها گفت كه هم خودتان و هم نياكانتان در گمراهي آشكاري بوده‏ايد بيدار نشدند، ابراهيم- عليه السلام - بي اعتبار بودن اين خدايان ساختگي و بي ارزش را از طريق بت‏شكني به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نيامدند، بلكه ابراهيم بيدارگر و پاره كننده پرده‏هاي جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهديد كردند، و به تهديد خود جامه عمل پوشاندند و او را در ميان دريايي از آتش پرتاب كردند، و هنگامي كه آتش بر ابراهيم- عليه السلام - سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترين معجزه الهي در برابر چشمانشان به وقوع پيوست‏باز هم اين اسيران زنجيرهاي جهل و تعصب و لجاج به بهانه‏هاي ديگري همچون سحر به راه خود ادامه دادند.
اينها همه نشان مي‏دهد كه تا چه حد اين رذايل اخلاقي خطرناك و مانع از آزاد انديشي و رسيدن به حق است، و آنها كه در چنگال آن گرفتار مي‏شوند تن به هر ذلت و حقارتي مي‏دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مي‏شكنند ولي تسليم حق نمي‏شوند.
در پنجمين آيه نيز اشاره به بت‏پرستي لجوجانه قوم «نمرود» مي‏كند، هنگامي كه ابراهيم- عليه السلام - با دليل بسيار روشن و قاطع، بت‏پرستي را ابطال مي‏نمايد و به آنها مي‏گويد: «آيا آنها را كه مي‏خوانيد صداي شما را مي‏شنوند؟ يا سود و زياني به شما مي‏رسانند»؟ (قال هل يسمعونكم اذ تدعون × او ينفعونكم او يضرون) [6]
آنها هيچ پاسخ منطقي در برابر اين گفتار روشن نداشتند، جز اينكه پناه به تقليد كوركورانه ببرند و بگويند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مي‏كردند»، (قالوا بل وجدنا آبائنا كذلك يفعلون) [7]
در حالي كه اگر انسان مي‏خواهد تقليد كند حد اقل بايد از عالم و دانشمندي تبعيت كند كه او را به واقعيت‏ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهي بدتر از خود! ولي اين حجاب تعصب و لجاج به قدري ضخيم است كه اجازه نمي‏دهد كمترين نور آفتاب هدايت و منطق و دليل عقل در آن نفوذ كند، و ماوراي آن را روشن سازد.
در ششمين آيه سخن از لجاجت فرعونيان در برابر معجزات روشن حضرت موسي- عليه السلام - است، آنها بر آيين بت‏پرستي نياكانشان لجاجت و اصرار ورزيدند و گفتند: «(اي موسي) آيا آمدي كه ما را از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم منصرف سازي؟ و بزرگي(و رياست) در روي زمين فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ايمان نمي‏آوريم‏»! (قالوا اجئتنا لتلفتنا [8] عما وجدنا عليه آبائنا و تكون لكما الكبرياء في الارض و ما نحن لكما بمؤمنين) [9]
آنها هرگز از خود سؤال نمي‏كردند كه آيين موسي- عليه السلام - حق است‏يا باطل و در برابر آيين نياكانشان چه امتيازي دارد؟ سخن آنها فقط اين بود كه ما بايد آيين نياكان خود را حفظ كنيم، خواه حق باشد يا باطل! ارزش واقعي براي ما همين است و بس، سپس آن را با سوء ظن نيز آميختند و گفتند آنچه را موسي- عليه السلام - به عنوان آيين الهي ارائه مي‏دهد در واقع مقدمه‏اي است‏براي رسيدن به مقاصد سياسي و حكومت‏بر مردم، نه خدايي در كار است و نه وحي آسماني! اين بدبيني نيز از آثار همان تعصب و لجاج بود كه جهت فرار از حق، عذر و بهانه‏هاي واهي براي خود مي‏تراشيدند.
و شايد آنها از اين بيم داشتند كه اگر نور هدايت از طريق آيين موسي- عليه السلام - بر افكار مصريان بيفتد، هم آيين خرافي نياكانشان را از دست مي‏دهند، و هم حكومتي را كه بر اساس آن بنيان نهاده بودند. به همين دليل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصب و لجاجت تشويق كردند و از آنجا كه درباريان فرعون همه چيز را براي ادامه كومت‏خود مي‏خواستند، تصورشان اين بود كه موسي و هارون نيز همه چيز را ابزار وصول به حكومت كرده‏اند.
اين رشته در طول تاريخ همچنان ادامه مي‏يابد تا عصر رسول خدا - صلي الله عليه و آله - مي‏رسد.
در هفتمين آيه نيز مي‏بينيم كه عامل اصلي انحراف مشركان عرب تقليد كوركورانه و تعصب است كه درهاي معرفت و شناخت را از هر سو به روي صاحبان اين صفات رذيله مي‏بندد، مي‏فرمايد: «هنگامي كه به آنها(مشركان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروي كنيد مي‏گويند: ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروي مي‏نماييم‏»، (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا...) [10]
و قرآن بلافاصله در پايان اين آيه جواب دندان شكني به آنها مي‏دهد و مي‏گويد: «مگر نه اين است كه پدران آنها چيزي نمي‏فهميدند و هدايت نيافتند»؟ (...اولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون) [11]
تعبيرات آيه نشان مي‏دهد كه آنها انكار نمي‏كردند كه آنچه را پيغمبر آورده «ما انزل الله‏» و فرمان الهي است، بلكه به قدري گرفتار جهل و تعصب بودند كه آيين نياكانشان را بر آن مقدم مي‏شمردند، نياكاني كه واقف به جهل و گمراهيشان بودند.[1] . نوح،7.
[2] . همان،23.
[3] . اعراف، 70.
[4] . انبياء، 52.
[5] . انبياء،53.
[6] . شعراء،73 ، 72.
[7] . شعراء، 74.
[8] . «لتلفتنا» از ماده «لفت‏»(بروزن نفت) به معني منصرف ساختن است، و التفات نيز از همين ماده گرفته شده و به معني توجه به چيزي بعد از انصراف از چيز ديگر است.
[9] . يونس، 78. شده و به معني توجه به چيزي بعد از انصراف از چيز ديگر است.
[10] . بقره، 170.
[11] . همان.
به اين ترتيب جهل و تعصب سبب مي‏شود كه انسان به راحتي ما انزل الله را رها سازد و پشت‏به حق كند و رو به باطل نمايد، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمين آيه خداوند مسلمانان را به ياد ماجراي حديبيه مي‏اندازد كه كفار با ديدن آن همه آيات و نشانه‏هاي حقانيت پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - به خاطر تعصب‏هاي جاهلي ايمان نياورند و اين رذيله اخلاقي آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، مي‏فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامي را كه كافران در دلهاي خود خشم و نفرت جاهليت داشتند(به همين دليل نه تنها ايمان نياوردند بلكه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سكينه را بر رسول خود و مومنان نازل فرمود(تا با رعايت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصب بايستد، و آنها را به كلمه تقوا ملزم ساخت كه از هر كس شايسته‏تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چيز غالب است‏»، (اذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فانزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين و الزمهم كلمة التقوي و كانوا احق بها و اهلها و كان الله بكل شيئ عليما) [1]
حميت از ماده حمي(بر وزن حمد) به معني حرارتي است كه بر اثر عوامل خارجي در بدن انسان يا اشياي ديگر به وجود مي‏آيد، به همين دليل به حالت تب، حمي(بر وزن كبري) گفته مي‏شود.
سپس به حالات روحي همچون خشم و تكبر و تعصب، حميت اطلاق شده است، چرا كه همه اينها حالتي آتشين در انسان ايجاد مي‏كند.
جالب اينكه در اين آيه حميت‏به جاهليت اضافه شده كه اشاره‏اي به تعصب‏هاي برخاسته از جهل و ناداني، و سكينه كه نقطه مقابل آن است‏به خدا نسبت داده شده است كه آرامشي است آگاهانه و برخاسته از ايمان.
در بحث‏هاي آينده پيرامون تعصب منفي و مثبت نكته اضافه شدن حميت‏به جاهليت روشن‏تر خواهد شد.
در نهمين آيه اشاره به نكته ديگري شده است كه پرده از روي تعصب شديد مشركان عرب در عصر اهليت‏برمي‏دارد، مي‏فرمايد: «هرگاه قرآن را بر بعضي از عجم‏ها (غير عربها) نازل مي‏كرديم و او آن را به ايشان مي‏خوانده، به آن ايمان نمي‏آوردند»، (و لو نزلناه علي بعض الاعجمين × فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين) [2]
يعني نژادپرستي و تعصب قومي آنها به قدري شديد بود كه اگر قرآن با تمام معارف عالي و فصاحت و بلاغت فوق‏العاده و محتواي بي نظير بر فردي غير عرب نازل مي‏شد، تعصب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمي‏داد كه آن را پذيرا شوند!
اين تعبير قاطع به خوبي نشان مي‏دهد كه رذيله اخلاقي «تعصب و لجاج‏» تا چه حد مي‏تواند انسان را از درك حقيقت و رسيدن به مقصود بازدارد.
گرچه بعضي از مفسران براي اين آيه تفسيرهاي ديگري ذكر كرده‏اند ولي روشن‏ترين و مناسب‏ترين تفسير همان است كه در بالا ذكر شد.
روي همين اصل در بعضي از روايات اسلامي پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله - افراد متعصب و لجوج را در سرنوشت‏شوم اعراب جاهلي شريك مي‏شمرد و مي‏فرمايد: «من كان في قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كس در دلش به اندازه دانه خردلي عصبيت‏باشد، خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مي‏كند»، (دانه خردل دانه بسيار ريزي است كه همواره به عنوان ضرب المثل براي خردي ذكر مي‏شود). [3]
در دهمين آيه، چهره ديگري از اين رذيله اخلاقي در اقوام مختلف ديده مي‏شود و آن اينكه هر گروهي به خاطر تعصب و لجاج، خود را بهترين مي‏داند، و ديگران را نفي مي‏كند گويي تنها بندگان برگزيده خدا آنها هستند و ديگران هيچ، و همين امر سبب درگيري مستمر در ميان اقوام مي‏شود، مي‏فرمايد: «يهود گفتند مسيحيان(نزد خدا) هيچ ارزشي ندارند، و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان ارزشي ندارند، در حالي كه هر دو گروه، كتاب آسماني را مي‏خواندند(كه به آنها دستور مي‏داد بايد از اين‏گونه تعصب‏ها به كنار باشند) آري افراد نادان(از مشركان عرب) نيز سخني همانند آنها داشتند، خداوند روز قيامت در باره اختلاف آنها داوري خواهد كرد»، (و قالت اليهود ليست النصاري علي شيئ و قالت النصاري ليست اليهود علي شيئ و هم يتلون الكتاب كذلك قال الذين لايعلمون مثل قولهم فالله يحكم بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون) [4]
از تعبيرات اين آيه به خوبي استفاده مي‏شود كه اين گونه تعصب‏ها و خودبيني‏ها از جهل و ناداني سرچشمه مي‏گيرد، و هر قوم جاهل و بي خبر گرفتار اين رذيله اخلاقي خواهد شد.
تعبير به «الذين لايعلمون‏» (كساني كه نمي‏دانند) مفهوم وسيع و گسترده‏اي دارد كه مشركان عرب يكي از آن بودند و لذا بعضي از مفسران آن را به قوم نوح، يا همه امت‏هاي پيشين كه بر اثر جهل و ناداني گرفتار تعصب و لجاجت‏بودند، تفسير كرده‏اند.
در يازدهمين آيه سخن از يك حكم كلي و عمومي است و نشان مي‏دهد كه در تمام طول تاريخ تعصب و لجاجت نقش اصلي را در ادامه كفر و توحيدستيزي ايفا مي‏كرده است، مي‏فرمايد: «اين گونه در هيچ شهر و دياري پيش از تو پيامبري بيم دهنده نفرستاديم، مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نياكان خود را بر آييني يافتيم و به آثار و روش آنها اقتدا مي‏كنيم‏»! (و كذلك ما ارسلنا من قبلك من قرية من نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون) [5]
اين تعبير نشان مي‏دهد كه هميشه مهمترين مانع در برابر ايمان به آيين پيامبران الهي همان تعصب و تقليد كوركورانه ناشي از جهل بوده است.
و از اينجا خطر اين رذيله اخلاقي آشكارتر مي‏شود.
در دوازدهمين و آخرين آيه مي‏خوانيم كه اقوام جاهلي به خاطر تعصب و لجاج بزرگ‏ترين انبياي الهي و عقل كل را متهم به جنون مي‏كردند و آن را بهانه مخالفت‏خود با آيين آنها قرار مي‏دادند، مي‏فرمايد: «آنها پيوسته مي‏گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعري ديوانه رها كنيم‏»؟ (و يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون) [6]
عجب اينكه آنها به قدري در حجاب تاريك جهل و تعصب گرفتار بودند كه نمي‏فهميدند اين سخن يك گفتار ضد و نقيض است، «شاعر بودن‏» احتياج به تفكر و ذوق سليم و آگاهي كافي از دقايق سخن دارد(توجه داشته باشيد كه شاعر از ماده شعور گرفته شده است) و اين با مجنون بودن هرگز سازگار نيست.
همچنين گاه آنها را متهم به «سحر» و «جنون‏» مي‏كردند در حالي كه سحر نيز احتياج به آگاهي قابل ملاحظه‏اي سبت‏به بخشي از علوم و دانشها دارد، و هوشياري خاصي را مي‏طلبد، و اين با جنون سازگار نيست، اين سخنان ضد و نقيض ناشي از جهل و تعصب بود.
نتيجه نهايي
يك نگاه اجمالي به آيات گذشته كه اشباه و نظاير ديگري نيز در قرآن مجيد دارد اين حقيقت را اثبات مي‏كند كه از مهمترين موانع معرفت و شناخت، تقليدهاي كوركورانه‏اي است كه از تعصب و لجاجت و وابستگي بي قيد و شرط سبت‏به اموري كه با تمايلات نفساني و هوا و هوسهاي انسان مي‏سازد ناشي مي‏شود.
ضايعات و آثار زيانبار اين رذيله اخلاقي صفحات تاريخ بشريت را سياه كرده و پيامبران الهي را با مشكل‏ترين موانع رو به رو ساخته، و خونهاي زيادي بر خاك ريخته است و همين معني براي پي بردن به آثار زيانبار آن كافي است.
اگر اين رذيله اخلاقي در درون جان انسانها نبود، تاريخ بشريت چهره ديگري داشت و پيشرفت تكامل تمدنها شتاب ديگري پيدا مي‏كرد، و نيروهاي خلاق در مسير سعادت انسانها به كار مي‏افتاد، و به جاي اينكه به صورت سيل ويرانگري در آيد، نهرهاي منظمي از معارف الهيه را تشكيل مي‏داد كه همه جا مايه عمران و آبادي قلوب بود.
تعصب و لجاجت در احاديث اسلامي
پيش از آنكه به تحليل معني تعصب و سرچشمه و انگيزه‏ها و آثار زيانبار آن بپردازيم لازم است نگاهي به احاديث اسلامي كه در اين زمينه وارد شده است‏بيفكنيم، چرا كه بسياري از مسايل مورد نظر در لا به لاي اين احاديث‏به صورت اجمالي مطرح شده است.
احاديث در اين زمينه فراوان است كه در ذيل به نمونه‏هايي از آن اشاره مي‏كنيم:
1- در حديثي از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - مي‏خوانيم: «من كان في قلبه حبة من خردل من عصبية بعثه الله يوم القيامة مع اعراب الجاهلية; هر كسي در دلش به اندازه دانه خردلي عصبيت‏باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليت محشور مي‏كند». [7]
اين تعبير نشان مي‏دهد كه اين رذيله اخلاقي به قدري خطرناك است كه پايين‏ترين درجات آن نيز با ايمان خالص سازگار نيست.
2- در حديثي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - مي‏خوانيم: «ان الله يعذب الستة بالستة، العرب بالعصبية، و الدهاقين بالكبر، و الامراء بالجور، والفقهاء بالحسد، و التجار بالخيانة، و اهل الرساتيق بالجهل; خداوند شش گروه را به خاطر شش چيز عذاب مي‏كند: عرب را به خاطر تعصب، و اربابان را به خاطر تكبر، و حاكمان را به خاطر ستم، و فقيهان را به خاطر حسد، و تجار را به خاطر خيانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و ناداني‏»! [8]
جالب اينكه تعصب را نخستين امر از امور ششگانه ذكر فرموده، در حالي كه همه آنها از گناهان بزرگ است.
3- در حديث ديگري از پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - مي‏خوانيم: «ليس منا من دعا الي عصبية، و ليس منا من قاتل علي عصبية، و ليس منا من مات علي عصبية; كسي كه مردم را دعوت به تعصب كند از ما نيست، و كسي كه به خاطر تعصب بجنگد از ما نيست، و كسي كه با تعصب بميرد از ما نيست‏»! [9]
4- اميرمؤمنان علي- عليه السلام - در خطبه معروف «قاصعه‏» كه اساس آن بر نفي تكبر و تعصب است عامل اصلي انحراف و بدبختي ابليس را تعصب و تكبر مي‏شمرد، و مي‏فرمايد: «هنگامي كه خداوند به فرشتگان دستور داد براي آدم- عليه السلام - سجده كنند، همگي اطاعت كردند جز ابليس‏» سپس مي‏افزايد: «اعترضته الحمية فافتخر علي آدم بخلقه و تعصب عليه لاصله فعدو الله امام المتعصبين، و سلف المستكبرين الذي وضع اساس العصبية; تكبر و تعصب به او دست داد، و بر آدم- عليه السلام - به خاطر خلقت‏خويش افتخار كرد، و از جهت اصل و ريشه خود نسبت‏به او تعصب ورزيد، به همين دليل اين دشمن خدا پيشواي متعصبان، و سر سلسله مستكبران است، و كسي است كه بناي تعصب را پي ريزي كرد»! [10]
5- در حديث ديگري از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - مي‏خوانيم: «من تعصب او تعصب له فقد خلع ربق الايمان من عنقه; هر كس تعصب بورزد، يا ديگران به خاطر او تعصب بورزند، رشته‏هاي ايمان را از گردن خود بازگردانده است‏».[11][1] . فتح،26.
[2] . شعراء،199 - 198.
[3] . اصول كافي، ج 2، ص 308، باب العصبية، ح‏3.
[4] . بقره،113.
[5] . زخرف،23.
[6] . صافات،36.
[7] . اصول كافي، ج 2، ص 308(باب العصبية).
[8] . كافي، ج 8، ص 162، ح‏17.
[9] . سنن ابي داوود، ح 5121، طبق نقل ميزان الحكمه.
[10] . نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192.
[11] . اصول كافي، ج 2، ص 308، ح 2. مي‏دانيم «تعصب‏» و «لجاجت‏» لازم و ملزوم يكديگرند، و به همين دليل ما هر دو را تحت‏يك عنوان آورديم، در رابطه با نكوهش رذيله لجاج نيز روايات زيادي داريم از جمله:
1- در حديثي از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - مي‏خوانيم: «اياك و اللجاجة، فان اولها جهل و آخرها ندامة; از لجاجت‏بپرهيزيد كه آغازش جهل و پايانش پشيماني است‏»! [1]
2- در حديث ديگري از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - آمده است كه فرمود: «اللجاج اكثر الاشياء مضرة في العاجل و الآجل; لجاجت در دنيا و آخرت از همه چيز زيانبارتر است‏». [2]
3- در حديث ديگري از همان حضرت مي‏خوانيم: «اللجاج بذر الشر; لجاجت‏بذر شر و بدي است‏»! [3]
4- در نهج البلاغه آمده است كه فرمود: «اللجاجة تسل الراي; لجاجت آراء انسان را سست، و او را به خطا مي‏افكند». [4]
5- و نيز از همان حضرت آمده است: «ليس للجوج تدبير; لجوج مديريت و تدبير ندارد». [5]
با توجه به رواياتي كه در بالا آمد تاثير تخريبي اين دو رذيله اخلاقي(تعصب و لجاج) در زندگي فردي و اجتماعي انسانها روشن مي‏شود تا آنجا كه انسان را از ايمان و اسلام بيگانه ساخته، و به سوي كفر و شرك و اقتداي به شيطان و رها كردن رشته محكم ايمان سوق مي‏دهد كه دلايل آن را در بحث‏بعد خواهيد خواند.
1- مفهوم تعصب و انگيزه‏هاي آن
«تعصب‏» از ماده «عصب‏» در اصل به معني رشته‏هايي است كه مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پيوند مي‏دهد، سپس اين ماده به معني هر نوع وابستگي شديد فكري و عملي آمده است كه غالبا بار منفي دارد هر چند وابستگي‏هاي مثبت نيز در مفهوم آن افتاده است كه شرح آن در بحث‏هاي آينده به خواست‏خدا خواهد آمد.
بديهي است وابستگي‏هاي غير منطقي نسبت‏به شخص يا عقيده و يا چيزي انسان را به لجاجت و تقليد كوركورانه سبت‏به آن وادار مي‏كند، و سرچشمه بسياري از كشمكشها و جنگ‏ها و خونريزيها و اختلافات مستمر است.
هرگاه اين گونه تعصب‏ها از ميان جامعه انساني برود و مردم تسليم منطق و حرف حساب باشند بسياري از اختلافات برچيده مي‏شود و آرامش بر جوامع بشري حاكم مي‏شود.
چنين تعصبي كه نتيجه مستقيم آن لجاج و تقليد كوركورانه است از امور زير سرچشمه مي‏گيرد:
1- حب ذات و علاقه شديد به نياكان - حب ذات افراطي سبب مي‏شود كه انسان نسبت‏به هر چيزي كه به او ارتباط و پيوند دارد دلباختگي و دلدادگي نشان دهد از جمله نسبت‏به پدر و نياكان و آيين و رسوم آنها.
اين وابستگي شديد عامل انتقال بسياري از خرافات و زشتي‏ها به بهانه حفظ آداب و سنن، از نسلي به نسل ديگر مي‏باشد، و حجابي در برابر معرفت و شناخت‏حق است.
دفاع و طرفداري شديد از قوم و قبيله گاه به جايي مي‏رسد كه بدترين افراد قبيله و زشت‏ترين آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصب بسيار زيبا جلوه مي‏كند در حالي كه بهترين افراد قبايل ديگر و عالي‏ترين آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بي معني است!
2- پايين بودن سطح فكر و فرهنگ - هر قدر سطح فكر مردم كوتاه‏تر و فرهنگ آنها ضعيف‏تر باشد، تعصب‏هاي جاهلانه و لجوجانه و تقليدهاي كوركورانه در ميان آنها بيشتر است، به عكس هر قدر سطح فكر بالاتر رود و فرهنگ كامل‏تر شود توجه او به منطق و استدلال و نفي تعصب و لجاجت و جانشين ساختن تحقيق به جاي تقليد كوركورانه بيشتر مي‏شود.
3- شخصيت‏زدگي عامل ديگري براي تعصب و تقليد كوركورانه است - گاه شخصي در نظر انسان چنان قداست پيدا مي‏كند كه گفتار و رفتار او از دايره نقد خارج مي‏شود هر چند از نظر علمي و اخلاقي در سطح پاييني قرار داشته باشد و همين امر سبب مي‏شود كه عده‏اي چشم و گوش بسته به دنبال او بيفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست‏بدهند، بي آنكه در محتواي سخنان و رفتار او كمترين انديشه اي كنند!
4- انزواي اجتماعي و فكري يكي ديگر از اسباب تعصب است - وقتي انسان در خودش و محيط فكري و اجتماعيش فروبرود و از جوامع و افراد ديگر و افكار آنها بيخبر بماند نسبت‏به آنچه در اختيار اوست‏سخت وابسته مي‏شود، و در برابر آن تعصب مي‏ورزد، در حالي كه اگر با ديگران بنشيند و فكر خود را با افكار ديگران مقايسه كند نقطه‏هاي قوت و ضعف و مثبت و منفي به زودي آشكار مي‏گردد، و به او اجازه مي‏دهد بهترين انتخاب را داشته باشد.
2- آثار و پيامدهاي منفي تعصب و لجاجت
تعصب و لجاج، آثار منفي شديدي دارد كه در زندگي انسانهاي متعصب و لجوج به زودي ظاهر مي‏شود.
1- تعصب يعني وابستگي غير منطقي به شخص يا عقيده يا عادت و رسم خاصي، همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد، حجاب ضخيمي بر ديده عقل انسان مي‏افكند، و او را از درك حقايق و خير و شر و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پيدا كردن راه چاره محروم مي‏سازد.
به همين دليل در احاديث‏سابق خوانديم كه لجوج مديريت و تدبير ندارد، و در حالات شيطان ديديم كه به خاطر تعصب از درك بديهيات واماند، و رشته عبوديت و بندگي را از گردن خويش برداشت و براي هميشه رانده درگاه الهي شد.
2- تعصب و لجاجت آتش سوزاني است كه پيوندهاي وحدت و اتحاد را در جامعه بشري مي‏سوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان افراد مي‏پاشد و نيروهايي را كه بايد صرف پيشرفت جوامع انساني شود، به جنگ و ستيز با يكديگر وامي‏دارد، به همين دليل در حديثي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - مي‏خوانيم: «اللجاج ينتج الحروب و يوغر القلوب; لجاجت آتش جنگها را روشن مي‏سازد و دلها را پر از كينه و دشمني مي‏كند». [6]
3- تعصب و لجاج سبب مي‏شود كه دوستان از هم دور شوند و محبت‏ها به عداوت‏ها مبدل گردد.
4- تعصب و لجاج يكي از عوامل مهم كفر است، و بسياري از امت‏هاي پيشين تنها به اين دليل راه كفر را پيش گرفتند كه تعصب و لجاج نسبت ‏به آيين نياكانشان مانع پذيرش حق شد (شرح اين معني را در تفسير آيات گذشته خوانديم).
5- تعصب و لجاج مايه درد و رنج و زحمت و ناراحتي است، چرا كه سبب مي‏شود انسان مدتها، و گاه ساليان دراز، در بيراهه سرگردان شود و چون به بن بست مي‏رسد سرانجام خسته و وامانده از راهي كه رفته است ‏باز مي‏گردد.
روي همين معني در حديثي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - مي‏خوانيم: «ثمرة اللجاج العطب; ثمره لجاجت ‏شكست ‏خوردن و هلاكت است‏». [7]
و به همين دليل غالبا مايه ندامت و پشيماني است همان گونه كه در احاديث گذشته به آن اشاره شده بود كه «آغاز لجاجت، جهل است و پايان آن ندامت‏»!
6- تعصب و لجاجت در بسياري از مواقع، كنترل امور را از اختيار انسان خارج مي‏سازد و او را به جاهايي مي‏كشاند كه هرگز مايل به آن نبوده است، روي اين جهت در بعضي از احاديث اسلامي از اميرمؤمنان علي- عليه السلام - نقل شده است كه مي‏فرمايد: «لامركب اجمح من اللجاج; هيچ مركبي سركش‏تر از مركب لجاجت نيست‏»! [8]
7- و بالاخره تعصب و لجاجت هم دنياي انسان را بر باد مي‏دهد و هم آخرت او را، چرا كه در دنيا سرچشمه عداوت‏ها و جدايي‏ها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش مي‏شود و در آخرت سبب دوري از رحمت‏خدا، و اين همان است كه در روايت اميرمؤمنان علي- عليه السلام - خوانديم: «اللجاج اكثر الاشياء مضرة في العاجل و الآجل; لجاجت از همه چيز زيانبارتر است در دنيا و آخرت‏»!
بار ديگر لازم است اين نكته را يادآور شويم كه اين سه رذيله اخلاقي(تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولي چون رابطه بسيار نزديكي با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم يكديگرند هر سه را با هم عنوان كرديم.
انگيزه‏هاي تعصب و لجاجت نيز روشن است، زيرا: تعصب‏هاي كور و مخرب قبل از هر چيز برخاسته از جهل و ناداني است، به همين دليل هر قومي جاهل‏تر باشند، تعصب و وابستگيش به آنچه دارد بيشتر است، تا آنجا كه حاضر نيستند از طريق ايجاد تحول در وضع خود، گامهايي به سوي تكامل بردارند، و همين تعصب و لجاجت عامل عقب ماندگي آنها مي‏شود.
در اخبار گذشته نيز خوانديم كه پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله - مي‏فرمود: «از لجاجت ‏بپرهيزيد كه آغاز آن جهل و پايان آن پشيماني است‏»!
عامل ديگر تعصب و لجاج، خودخواهي است، چه اينكه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقه‏مند و وابسته‏اند، هر چند آيين غلط و رسوم و آداب نادرستي باشد، همين كه احساس مي‏كنند مربوط به قوم و قبيله و نياكانشان است، آن را پذيرا مي‏شوند و چشم و گوش خود را بر همه چيز مي‏بندند.
گاه راحت‏طلبي و تنبلي نيز انگيزه تعصب و لجاجت مي‏شود، زيرا انتقال از وضع موجود به وضعي ديگر در بسياري از اوقات نياز به تلاش و كوشش و پيكار با موانع دارد و افراد عافيت طلب حاضر به استقبال اين امور نيستند، به همين دليل آنچه را دارند سخت مي‏چسبند، و از آن جدا نمي‏شوند.
3- تعصب مذموم و ممدوح
«تعصب‏» و «حميت‏» و «تقليد» سه مفهوم نزديك به هم هستند كه شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالبا واژه تعصب در بخش مذموم به كار مي‏رود.
به طور كلي اگر وابستگي انسان به امور نادرست و غير منطقي باشد تعصب مذموم است، و اين همان چيزي است كه در قرآن مجيد از آن به عنوان «تعصب جاهليت‏» ياد شده است، و اگر وابستگي به امور مثبت و مفيد و سازنده و از روي علم و آگاهي باشد تعصب مثبت و ممدوح است.[1] . ميزان الحكمة، ج 4، ص 2770(ماده لجاجه).
[2] . همان مدرك.
[3] . همان مدرك.
[4] . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره‏179.
[5] . غررالحكم.
[6] . غررالحكم(طبق نقل ميزان الحكمة، باب اللجاجة).
[7] . همان مدرك.
[8] . همان مدرك(ماده لجاجت). امام اميرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره مي‏فرمايد:
در يك جا مي‏گويد: «فاطفئوا ما كمن في قلوبكم من نيران العصبية، و احقاد الجاهلية، فانما تلك الحمية تكون في المسلم من خطرات الشيطان و نخواته و نزعاته و نفثاته; شراره‏هاي تعصب و كينه‏هاي جاهليت را كه در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازيد كه اين نخوت و تعصب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهي‏ها و فساد و وسوسه‏هاي شيطان است‏». [1]
و در همين خطبه كه اساس آن بركوبيدن كبر و غرور و تعصب و لجاج است در جاي ديگري مي‏فرمايد: «فان كان لابد من العصبية فليكن تعصبكم لمكارم الخصال، و محامد الافعال، و محاسن الامور التي تفاضلت فيها المجداء و النجداء من بيوتات العرب... فتعصبوا لخلال الحمد، من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذمام، و الطاعة للبر، و المعصية للكبر، و الاخذ بالفضل، و الكف عن البغي...; اگر قرار است تعصبي در كار باشد، تعصب خود را در اخلاق پسنديده، افعال نيكو، كارهاي خوب، و اعمال و اموري كه افراد باشخصيت و شجاع از خاندان‏هاي(برجسته ) عرب داشتند قرار دهيد... تعصب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسايگان، وفاي به عهد، اطاعت از نيكيها، سرپيچي از تكبر، جود و بخشش و خودداري از ستم باشد»! [2]
به اين ترتيب امام- عليه السلام - به هر دو شاخه «تعصب‏» در اين خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امام سجاد- عليه السلام - در برابر اين سؤال كه عصبيت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر يكديگر قرار داده چنين مي‏فرمايد: «العصبية التي ياثم عليها صاحبها ان يري الرجل شرار قومه خيرا من خيار قوم آخرين! و ليس من العصبية ان يحب الرجل قومه و لكن من العصبية ان يعين قومه علي الظلم; تعصبي كه دارنده آن مرتكب گناه مي‏شود اين است كه انسان بدان طايفه خود را از نيكان طوايف ديگر بهتر بداند(و به خاطر تعصب بدان را بر نيكان مقدم بشمرد) ولي تعصب اين نيست كه انسان به طايفه خود علاقه و محبت داشته باشد تعصب آن است كه آنها را در ظلمشان ياري دهد». [3]
مطابق اين حديث وابستگي به قوم و طايفه تا آن حد كه به آنها علاقه داشته باشد و در كارهاي خير آنان را ياري دهد نكوهيده نيست، چرا كه اين وابستگي نه تنها او را به انجام كار خلافي دعوت نكرده، بلكه تشويق به پيوندهاي محبت آميز و سازنده نموده است، تعصب نكوهيده آن است كه انسان به خاطر وابستگي‏هاي قومي و مانند آن حق و عدالت را زير پا بگذارد و حتي بدان وابسته را بر نيكان غير وابسته مقدم بشمرد.
در حديث ديگري از همان حضرت مي‏خوانيم: «لم يدخل الجنة حمية غير حمية حمزة ابن عبدالمطلب، و ذلك حين اسلم غضبا للنبي في حديث السلا [4] الذي القي علي النبي‏; هيچ تعصبي وارد بهشت نمي‏شود جز تعصب حمزة بن عبدالمطلب [5] و اين زماني بود كه اسلام آورد و به خاطر(بي احترامي به پيامبر - صلي الله عليه و آله - از جهت) بچه‏دان حيواني كه بر آن حضرت فكنده شده بود خشمگين گشت(و به ياري آن حضرت شتافت و اسلام را پذيرا شد)». [6]
بديهي است تعصب حمزه در دفاع از پيغمبر اكرم - صلي الله عليه و آله - در مقابل مشركان كثيف و ننگين و بي منطق چيزي جز دفاع از حق و عدالت نبود، و اين تعصب ممدوح است، اگر حمزه- عليه السلام - به خاطر تعصب چيزي بر خلاف حق و عدالت انجام مي‏داد مذموم بود.
4- طرق درمان
راه علاج اين رذيله اخلاقي مانند ساير رذايل اخلاقي در درجه اول توجه به انگيزه‏ها و ريشه‏ها و از بين بردن آن است، و با توجه به اينكه ريشه تعصب، حب ذات افراطي، پايين بودن سطح فرهنگ، شخصيت‏زدگي، و انزواي اجتماعي و فكري است، براي از ميان بردن اين صفت رذيله بايد سطح آگاهي افراد بالا رود، با اقوام و ملل ديگر و گروه‏هاي مختلف اجتماعي بياميزند، حب ذات در آنها تعديل گردد، و گرايشهاي زيانبار قومي و قبيلگي از ميان آنها برچيده شود تا پايه‏هاي تعصب و لجاجت و تقليدهاي كوركورانه برچيده شود.
همچنين بايد به آثار و پيامدهاي زيانبار آن توجه شود، كه اين خود عامل ديگري براي از ميان بردن اين رذيله اخلاقي است.
هنگامي كه انسان توجه داشته باشد كه تعصب و لجاج، پرده‏اي بر فكر و عقل او مي‏اندازد و او را از درك صحيح بازمي‏دارد، و نيز پيوندهاي وحدت و اتحاد را در جامعه بشري پاره مي‏كند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان آنها مي‏پاشد، و مايه درد و رنج انسانها مي‏گردد، و حتي گاه او را به پرتگاه‏هايي كه هرگز انتظار آن را نداشته است مي‏كشاند، به يقين توجه به اين امور، او را از مركب سركش تعصب و لجاج پايين مي‏آورد، و از بيراهه‏هاي خطرناك به شاهراه سعادت و خوشبختي رهنمون مي‏گردد.
يكي ديگر از طرق درمان رذايل اخلاقي تغيير شكل و تعويض محتواي آن است‏به اين معني كه انگيزه‏ها را از بخشهاي منفي به بخشهاي مثبت هدايت كنيم:
مثلا كسي كه داراي تعصب شديد نسبت‏به مسائل نادرستي است، به جاي اينكه انگيزه تعصب را در او بميرانيم، تعصب او را به امور مثبت متوجه سازيم.
اين همان چيزي است كه در سخنان نوراني اميرمؤمنان علي- عليه السلام - در خطبه قاصعه خوانديم كه مي‏فرمايد: «اگر بنا هست تعصب داشته باشيد سعي كنيد تعصب شما به خاطر مكارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد». [7]
يعني اگر بناست وابستگي توام با اصرار نسبت‏به چيزي داشته باشيد اين وابستگي را نسبت‏به فضايل اخلاقي قرار دهيد.
5- تسليم در برابر حق
نقطه مقابل «تعصب‏» و «لجاج‏» و «تقليد كوركورانه‏» تسليم در برابر حق است كه از فضايل مهم اخلاقي محسوب مي‏شود، يعني انسان حق را نزد هركس، حتي دورترين و كوچكترين افراد ببيند، در برابر آن تسليم شود و آن را با آغوش باز پذيرا گردد.
اين فضيلت اخلاقي سبب پيشرفت علم و دانش انسان و پرهيز از گمراهي‏ها و گام نهادن در صراط مستقيم است.
اين فضيلت اخلاقي جز براي مؤمنان و صالحان و كساني كه از حب ذات افراطي دورند و از وابستگي‏هاي تعصب آلود قومي و گرايشهاي گروهي بركنارند حاصل نمي‏شود.
تسليم در برابر حق نشانه ايمان، سلامت فكر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذيب نفس است. قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله - چنين مي‏فرمايد:
«فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما; به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اينكه در اختلافاتشان، تو را به داوري طلبند و سپس از داوري تو در دل خود احساس ناراحتي نكنند و كاملا تسليم باشد»! [8]
و در جاي ديگر مي‏فرمايد: «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم...; هيچ مرد و زن با ايماني حق ندارد هنگامي كه خدا و پيامبرش امري را لازم بدانند اختياري(در برابر فرمان خدا) داشته باشند. ..». [9]
البته تسليم - به عنوان يك فضيلت اخلاقي - به دو معني استعمال مي‏شود، يكي تسليم در برابر حق كه نقطه مقابل تعصب و لجاجت و تقليد كوركورانه است و ديگر تسليم در برابر قضا و قدر الهي و خواسته‏هاي او، در برابر اعتراض و نارضايي و ناشكري که موضوع بحث ما در اينجا معني اول است.
[1] . نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا23.
[2] . همان مدرك، بند76 تا79.
[3] . اصول كافي، ج 2، ص 308(باب العصبية، ح‏7).
[4] . بچه‏دان حيوان.
[5] . منظور از وارد شدن تعصب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است.
[6] . اصول كافي، ج 2، ص 308.
[7] . نهج البلاغه، خطبه 192.
[8] . نساء، 65.
[9] . احزاب،36.
آيت الله مكارم شيرازي - بر گرفته از کتاب اخلاق در قرآن, ج 2, ص 99
/ 1