بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
دین و آزادی در قرآن دين و آزادي سياسي آزادي سياسي در كاربرد عام آن هر گونه فعاليتي را كه بر سرنوشت سياسي جامعه تاثير ميگذارد، شامل ميشود. طبق اين كاربرد، تشكيل احزاب وجمعيتها، مطبوعات و رسانههاي گروهي نيز فعاليتهاي سياسي به شمار ميروند، ولي كاربرد خاص آن مربوط به دخالت آحاد جامعه در حكومت و ادارهي امور كشور است. اين آزادي با نظامهاي استبدادي در تعارض آشكار است. بديهي است آزادي افراد در دخالت در ادارهي جامعه مشروط به يك سلسله شرايط و شايستگيهاست كه با توجه به نوع جهانبينيها و مكاتب پذيرفته شده در جوامع بشري و قوانين اساسي آنها متفاوت خواهد بود. ولي در قانونمندي چنين آزادي بسان ديگر آزاديهاي اجتماعي نميتوان ترديد كرد. حق آزادي سياسي در مادهي (2) اعلاميه جهاني حقوق بشر در سه بند تدوين شده است: 1. هر كس حق دارد در ادارهي عمومي كشور خود، خواه مستقيما و خواه به وساطت نمايندگي كه آزادانه انتخاب شده باشد، شركت جويد. 2. هر كس حق دارد با تساوي شرايط به مشاغل عمومي كشور خود نايل آيد. 3. اساس و منشا حكومت، ارادهي مردم است، اين اراده، بايد به وسيله انتخاباتي ابراز گردد كه از روي صداقت و به طور ادواري صورت پذيرد. انتخابات بايد عمومي و با رعايت مساوات باشد و با راي مخفي يا طريقهاي نظير آن انجام گيرد كه آزادي راي را تامين نمايد. بند اول و دوم مادهي مزبور از ديدگاه جهانبيني توحيدي، پذيرفته است، چرا كه اگر شرايط عمومي براي حضور آحاد و افراد جامعه در ادارهي امور كشور فراهم نگردد و اين كار تنها توسط افراد ويژهاي مثلا هواداران يك حزب، يا اشراف و سرمايهداران و امثال آنان انجام شود، مشاركت عمومي از ميان ميرود، و زمينه براي استبداد و خودكامگي فراهم ميشود، و به دنبال آن مفاسد گوناگون اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي رواج مييابد. و هيچ يك از اين امور از ديدگاه دين حق پذيرفته نيست. در قرآن كريم بر اصل تعاون و مشاركت عمومي، مشورت و همفكري، و نفي استبداد تاكيد شده است. درباره تعاون ميفرمايد: «...تعاونوا علي البر و دربارهي مشورت ميفرمايد: «... و امرهم شوري بينهم...»[1] و نيز به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم دستور ميدهد تا با مسلمانان در امور مربوط به سرنوشت جامعه اسلامي مشورت كند «...و شاورهم في الامر...»[2] و امام علي عليه السلام فرموده است«من استبد برايه هلك»[3] و نيز فرموده است: «آلة الرئاسة سعة الصدر».[4] برپايي قسط و عدل در جامعهي انساني يكي از اهداف بعثت پيامبران الهي بوده است(حديد/25) و آزادي معقول و مشروع يكي از مصاديق عدل اجتماعي است. بدين جهت پيامبران الهي با قدرتهاي مستبد و استثمارگر مبارزه ميكردند و در اين راه از هيچ تلاش و مجاهدتي فروگذار نميكردند. به عنوان مثال، از آنجا كه فرعون بر اين كه بر بني اسرائيل ستم ميكرد و آنان را برده وبندهي خود ساخته و حقوق اجتماعي آنان را سلب كرده بود، حضرت موسي عليه السلام وي را به شدت نكوهش كرده، از او خواست تا بني اسرائيل را ازيوغ بردگي خود آزاد سازد. فرعون دوران كودكي حضرت موسي عليه السلام را ياد آورد كه در تكفل فرعون بوده، و امروز او بايد مطيع و منقاد وي باشد، نه اين كه عليه او قيام كند، ولي حضرت موسي با قاطعيت تمام در برابر فرعون ايستاد و تصريح كرد كه او بنياسرائيل را بنده و بردهي خود ساخته و سپري شدن دوران كودكي موسي در دربار فرعون نيز از آثار همين سياست استبدادي و استثمارگرانه بوده است«...تلك نعمة تمنها علي ان عبدت بني اسرائيل».[5] داستان حضرت موسي نمونه منحصر به فرد نيست، اين شيوهي همهي پيامبران الهي بوده استبه خاطر همين روش بوده است كه مترفان و سلطه جويان استثمارگر با آنان به مبارزه برميخاستند و رسالت آنان را تكذيب ميكردند. «وما ارسلنا في قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون».[6] بنابراين در اين نكته جاي هيچگونه ترديدي وجود ندارد كه حكومتهاي الهي پيامبران بر پايهي عدل و داد استوار بوده، وبا هر گونه استبداد و خودكامگي به شدت مخالفت كردهاند، و امتيازهاي طبقاتي، نژادي و مانند آن در منطق آنان كمترين ارزش و اعتباري نداشته است. براي همهي اقشار وگروههاي تشكيل دهندهي جامعه در برابر قانون عادلانه الهي، حقوق مادي قايل بودهاند، و مسؤوليتهاي اجتماعي از ديدگاه آنان بر پايهي شايستگيها و تواناييها استوار بوده است، نه برخورداري از شهرت و ثروت و امتيازاتي از اين قبيل. به عنوان نمونهاي روشن از شايسته سالاري در حكومت الهي پيامبران، ميتوان داستان طالوت را يادآور شد كه توسط پيامبري از پيامبران بنياسرائيل و به اذن و مشيت الهي به عنوان فرمانده سپاه توحيد در مبارزه با لشكريان كفر برگزيده شد، و اين در حالي بود كه وي از نظر شرايط زندگي از افراد عادي، غير متمكن و غير مشهور بود، و بدين جهت گزينش او به فرماندهي با مخالفت عدهاي از بنياسرائيل واقع شد كه شهرت، ثروت و امتيازات طبقاتي را ملاك لازم براي احراز مقامات كشوري و لشكري ميانگاشتند، ولي پيامبر الهي در پاسخ آنان توانايي جسماني و دانايي طالوت را كه دو ركن لازم در فرماندهي نظامي است، به عنوان ملاك انتخاب وي يادآور شد.[7] گواه ديگر از قرآن بر اين مطلب، سخن حضرت يوسف است كه از فرمانرواي مصر ميخواهد تا مسؤوليتسرمايههاي عمومي و دولتي (بيت المال) را به عهدهي وي بسپارد، و دو صفت امانتداري و دانايي را به عنوان دليل اين درخواستبيان ميكند «...اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم» .[8] ولايت الهي يا منشا حكومت ديني در هر حال، در اين مطلب كه در حكومت ديني آن گونه كه قرآن كريم ترسيم ميكند و از گفتار و رفتار پيامبران و امامان به دست ميآيد مردم خود بايد در ادارهي امور كشور دخالت داشته باشند. و مسؤولان ومتصديان امور به صورت مستقيم يا غير مستقيم مورد گزينش و قبول مردم باشند، شكي نيست، ولي بر خلاف آنچه در اعلاميه جهاني حقوق بشر و ديگر قوانين مبتني بر ايدئولوژيهاي اومانيستي بيان شده است، منشا مشروعيتحكومت، ولايتخداوندي است. و اين مقتضاي اصل توحيد در همهي مراتب و از جمله در توحيد ربوبي است«...ان الحكم الا لله...» [9] آري، از آنجا كه هدايت محسوس و ملموس جامعهي بشري از طرق مختلف و از جمله تشكيل حكومت، در مورد خداوند كه منزه از جسمانيت است ممكن نيست، اين ولايت الهي توسط پيامبران به مرحلهي ظهور و بروز رسيده است، و پيامبران نيز آن را به اوصياي خويش سپردهاند، چنان كه در اسلام نيز اين ولايت از جانب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به ائمه اهل بيت عليهم السلام سپرده شده است. و در عصر غيبت امام معصوم (عج) طبق ادلهي عقلي و نقلي [10] فقيهان پارسا و با كفايت عهدهدار ولايت و رهبري جامعهي اسلامي، شناخته شدهاند. سپردن امر ولايت و رهبري جامعهي بشري به پيامبران و امامان و فقيهان پارسا و با كفايت هيچ ربطي به حكومتهاي طبقاتي در جوامع مختلف كه در طول تاريخ بشر پديد آمده است ندارد، در نظام حكومت ديني كه از ولايت الهي سرچشمه ميگيرد، ملاك رهبري و حكومت، امتيازات طبقاتي نيست، بلكه ملاك شايستگي و كفايت متناسب با منصب خطير رهبري در جامعهي ديني است كه گذشته از كارداني و كفايت لازم در امر رهبري و مديريت جامعه، از آگاهي كافي در شناخت قوانين الهي، و مصونيت لازم در برابر تمايلات نفساني و خودكامگي و شيطان سپري داشته باشد، چرا كه نظام حكومتي جهان بيني توحيدي هم بايد در خدمت مردم باشد و هم مجري احكام و دستورات الهي، وحافظ ارزشها و مقدسات ديني و انساني. رهبري ديني صرفا در سامان بخشيدن به امور دنيوي جامعه خلاصه نميشود، بلكه اين مهم يكي از اهداف ومسؤوليتهاي آن است، مسؤوليتبزرگتر آن كه تضمين كنندهي مسؤوليت نخست نيز هست تحقق بخشيدن به احكام و اوامر الهي است. «الذين ان مكناهم في الارض اقاموا الصلاة وآتوا الزكاة وامروا بالمعروف ونهوا عن المنكر ولله عاقبة الامور» . [11] «آنان(ياري دهندگان خداوند كه خود نيز از نصر الهي بهرهمند ميگردند) كسانياند كه اگر در زمين از قدرت و مكنت الهي بهرهمند گردند(حكومت الهي برقرار سازند) نماز برپا داشته، زكات ميپردازند، امر به معروف و نهي از منكر ميكنند، و سرانجام كارها به خدا باز ميگردد». حاصل آن كه اجراي عدالت و حاكميتبخشيدن به ارزشهاي معنوي در جامعه بشري آرمان اساسي، حكومت ديني را تشكيل ميدهد، بديهي است نيل به چنين آرمان بلندي تنها در سايه وحدت ويكپارچگي، و عزم استوار عمومي، تحت ولايت و رهبري انسانهايي والا و شايسته امكان پذير است. در اين صورت آنچه در يك نظام دموكراتيك مطلوب و مقصود است، يعني نفي استبداد و فراهم شدن زمينه براي دخالت مردم در ادارهي جامعه، و در نتيجه تامين قسط و آزادي عمومي در سايهي قانون در نظام ولايي به نحو احسن تحقق ميپذيرد، و در عين حال از معايب و كاستيهاي موجود در دموكراسيهاي بشري، پيراسته است، زيرا در دموكراسيهاي بشري عمدتا دو شرط در رهبران جامعه مورد نظر است، يكي مقبوليت مردمي (اكثريت نسبي) و ديگري كفايت در مديريت.[1] . شوري/38. [2] . آل عمران/159. [3] . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 164. [4] . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 176. [5] . شعراء/22. [6] . سبا/34. [7] . بقره/246 247. [8] . يوسف/55. [9] . انعام/57. [10] . در اين باره به كتاب دين و دولت اثر نگارنده رجوع شود. [11] . حج/41.در حالي كه در نظام ولايي علاوه بر دو شرط مزبور، شرط شايستگي معنوي نيز در حد عصمتيا تقوا، لازم شناخته شده است. و با توجه به اين كه استبداد دو منشا دروني (خودخواهي و هواي نفس) و بيروني(عدم نظارت ومشاركت عمومي) دارد، برتري نظام سياسي ديني بر مبناي ولايت الهي بر نظام سياسي بشري بر مبناي حكومت مردم بر مردم، روشن ميگردد. كساني كه اصل ولايت را در نظام سياسي اسلامي مغاير با حق حاكميت مردم بر سرنوشتخويش ميپندارند، و يا آن را با حكومتهاي استبدادي(با اشكال مختلف آن) يكسان ميانگارند، يا از حكومت ولايي درك درستي ندارند، و يا از روي غرض ورزي سخن ميگويند. آري، در نظام ولايي، در عين اين كه سر رشته امور به ولايت امر منتهي ميگردد، ولي اين مقصود فرايند نظاممندي را طي ميكند، كه ضمن آن، حق دخالت مردم در سرنوشتخويش به بهترين وجه ممكن، تامين ميگردد. و اين مقتضاي ولايت الهي است، چنان كه در نظام تكوين نيز، با اين كه همهي حوادث به ارادهي حكيمانه الهي منتهي ميشود، نظام علي و معلولي نيز با استواري تمام نقش خود را ايفا ميكند، و سر آن اين است كه اين دو تاثيرگذاري در طول يكديگرند نه در عرض هم. كوتاه سخن آن كه نظام سياسي مبتني بر اصل ولايت الهي كه در ولايت پيامبران، امامان و فقيهان پارسا و با كفايت تجلي وتبلور يافته و مييابد، بهترين شيوهي ممكن جهت نيل به حقوق مشروع و قانوني بشر و از جمله حق آزادي در مشاركتسياسي و دخالت در ادارهي امور جامعه است. نگاهي به قانون اساسي اهميت اين بحث اقتضا ميكند كه در پايان نگاهي نيز به قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در باب نظام سياسي ديني در قالب جمهوري اسلامي بيفكنيم، وحق حاكميت مردم را بر سرنوشتخويش، از طريق اصل ولايتباز شناسيم. در اصل (56) قانون اساسي دربارهي حق حاكميت مردم چنين آمده است: «حاكميت مطلق بر جهان و انسان از آن خدا است، وهم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعي خويش حاكم ساخته است. هيچ كس نميتواند اين حق الهي را از انسان سلب كند يا در خدمت منافع فرد يا گروهي خاصي قرار دهد. وملت اين حق خداداد را از طرقي كه در اصول بعد ميآيد، اعمال ميكند». آنچه در اصول بعد آمده عبارت است از: قواي سهگانه مقننه، مجريه و قضائيه، شوراهاي مختلف استان، شهرستان و... شوراي نگهبان، رهبري، خبرگان، و مجمع تشخيص مصلحت نظام. از مطالعهي مجموع اين اصول به دست ميآيد كه حق حاكميت ملي از جانب خداوند تشريع شده است، يعني مردم طبق روشهاي عقلايي و در چارچوب قوانين اسلامي، در ادارهي امور جامعه شركت ميكنند. بدون شك اين حق حاكميت نبايد با ديگر تشريعات الهي ناسازگار باشد كه از آن جمله استحق حاكميتبراي رهبري ولايي. چرا كه طبق آيات قرآن و روايات اسلامي پيامبران و اوصياي آنان حق حكومتبر جامعه بشري را داشتهاند، و اين حق را خداوند به آنان اعطا كرده است: «يا داود انا جعلناك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق...»[1] وآيات ديگر). هرگاه اين دوحق حاكميت(حق حاكميت مردم و حق حاكميت پيامبر و امام) را در عرض يكديگر قرار دهيم، تناقض و تعارض در تشريع الهي لازم خواهد آمد، كه در نادرستي آن ترديدي نيست، پس بايد آن دو را در طول يكديگر قرار دهيم. و نتيجهي آن اين ميشود كه ادارهي امور جامعه توسط مردم و با نظارت و رهبري پيامبر و امام انجام گيرد. چنان كه از آيه«وشاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله» نيز همين مطلب به دست ميآيد. اكنون اگر دلايل عقلي و نقلي بر ولايت فقيه در عصر غيبت امام معصوم (عج) اقامه شود چنان كه چنين دلايلي وجود دارد طبعا آنچه دربارهي وجه جمع ميان حاكميت مردمي و رهبري در مورد پيامبر و امام معصوم گفته شد، دربارهي ولايت فقيه نيز صادق است. اين مطلب از مواد مختلف قانون اساسي به ويژه اصل پنجم به روشني به دست ميآيد. در مقدمهي قانون اساسي، مبناي شرعي ولايت فقيه بر اساس دو اصل ذيل تبيين شده است: 1. در ايجاد نهادها و بنيادهاي سياسي كه پايههاي جامعه را تشكيل ميدهند، صالحان عهدهدار حكومت و ادارهي مملكت گردند. 2. قانونگذاري كه بيانگر ضابطههاي مديريت جامعه است، بر مدار قرآن و سنت جريان يابد. آنگاه چنين نتيجهگيري شده است: «نظارت دقيق و جدي توسط اسلام شناسان عادل و پرهيزگار(فقيهان عادل) امري محتوم و ضروري است» آنگاه پس از ذكر مطالبي چنين آمده است: «بر اساس ولايت امر و امامت مستمر، قانون اساسي، زمينهي تحقق رهبري فقيه جامع الشرايطي را كه از طرف مردم به عنوان رهبر شناخته ميشود، آماده ميكند تا ضامن عدم انحراف سازمانهاي مختلف از وظايف اصيل اسلامي خود باشد». و سرانجام اصل ولايت فقيه در اصل پنجم قانون اساسي به شرح ذيل تقرير شده است: «در زمان غيبتحضرت ولي عصر(عج) در جمهوري اسلامي ايران، ولايت امر و امامت امتبر عهدهي فقيه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدير ومدبر است كه طبق اصل يكصد و هفتم عهدهدار آن ميگردد». از آنجا كه ولايت فقيه از طريق نصب عام صورت گرفته است، نه نصب خاص، در مقام تصدي امر رهبري و حكومت لازم است از طريق رجوع به خبرگان، فردي كه از جامعيت و شايستگي بيشتري برخوردار است، تعيين گردد، و اين همان ساز و كاري است كه در اصل (107) قانون اساسي مقرر گرديده است. از آنچه گفته شد، روشن شد كه اولا: هيچگونه تعارض و ناسازگاري ميان تشريع حق حاكميت مردم بر سرنوشتخود، و حق حاكميت پيامبر، امام معصوم و فقيه پارسا و با كفايت وجود ندارد، و ثانيا:سپرده شدن امر رهبري و ولايتبر امتبه پيامبران، امامان و فقيهان پارسا و با كفايت، مبتني بر اصل شايستهسالاري است، نه امتيازات طبقاتي. و ثالثا: دموكراسي حقيقي كه هم عدالت اجتماعي را تامين كند و هم معنويت را بسط دهد، و زمينه رشد و تعالي همه جانبهي انسان را فراهم سازد، تنها در پرتو نظام سياسي مبتني بر اصل ولايت الهي دستيافتني است. پايان بخش اين بحث را گفتار حكيمانه و جاودانهي پيشواي آزادگان و سالار شهيدان امام حسين عليه السلام قرار ميدهيم كه در معرفي امام فرمود: «امام كسي نيست، جز آن كه براي برپايي قسط قيام كند، و پيرو دين خدا باشد، و جز رضاي خداوند را نجويد».[2] [1] . ص/26. [2] . «و لعمري ما الامام الا القائم بالقسط، و الدائن بدينالله، و الحابس نفسه علي ذات الله»; (تاريخ طبري:6/197-198). علي رباني گلپايگاني - مجله کلام اسلامي, ش 34