مرجعی مبارز و وارسته نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مرجعی مبارز و وارسته - نسخه متنی

محمد محمدي اشتهاردي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
مرجعی مبارز و وارسته
یكی از مراجع بزرگ و وارسته و مبارز مرحوم آیت الله العظمی سید محمدتقی خوانساری (اعلی الله مقامه الشریف) بود، وی بسال 1305 هجری قمری در خوانسار متولد شد و بسال 1371 (7 ذیحجه) از دنیا رفت ، قبر شریفش در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه (ع) در قم ، كنار قبر شریف آیت الله العظمی صدر و آیت الله العظمی شیخ عبدالكریم حائری ، قرار دارد. او در انقلاب عراق علیه استعمار انگلستان ، از پیشگامان مبارز و مترقی روحانیت بود، و با سایر علمای مبارز، از جمله میرزامحمدتقی شیرازی (میرزای دوم) و آیت الله سید مصطفی كاشانی (پدر آیت الله سیدابوالقاسم كاشانی) مدت دو ماه در یكی از مناطق ، با كمال استقامت در برابر تجهیزات مدرن اروپائی ، ایستادگی نمود. و به سال 1323 هجری قمری به هندوستان كه مستعمره انگلیس بود، تبعید گردید و پس از چهار سال به ایران ، وطن خود (خوانسار) بازگشت و پس از مدتی كوتاه ، به قم مهاجرت نمود و با مراجع دیگر به نظم و تشكل حوزه علمیه قم در ابعاد مختلف همت نمود، و در جریان خلع ید از شركت نفت انگلیس و ملی شدن آن ، فتاوای او نقش اساسی داشت . امام خمینی (مدظله العالی) درباره این شخصیت بزرگ فرمود: این آخوند بود كه در عراق ، به جبهه رفت ، و به جنگ رفت و اسیر شد، همین آقای خوانساری رضوان الله علیه ، مرحوم آقای آسید محمدتقی خوانساری بود، این قدرت را نشكنید، صلاح نیست ، صلاح ملت نیست . حضرت آیت الله العظمی شیخ محمدعلی اراكی در فرازی از گفتارش ‍ می گوید: در فوت آقای سید محمدتقی خوانساری كه در همدان فوت كرد، ایشان (امام خمینی) هم بودند، و من هم بودم ... جنازه ایشان (آقای خوانساری) را از همدان حركت دادند و عده ای از روحانیون قم به استقبال آمده بودند، من از هیچ كس ندیدم این قدری كه آقای خمینی گریه می كرد، گریه كند، شانه هایش بالا و پائین می رفت ، چنان اشك می ریخت كه من از اولادش چنان گریه ندیدم ... هیچ نسبتی با هم نداشتند و مربوط نبودند، فقط عرق دینی داشت.
داستان دوستان/محمد محمدي اشتهاردي
/ 1