زبان وحی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زبان وحی - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
زبان وحی
زبان، آسان ترين وسيله انتقال مفاهيم ذهني در انسان به شمار مي رود وساده ترين ابزاري است كه آدمي مي تواند در حيات اجتماعي، معاني متصوره خويش را مورد تبادل و تفاهم قرار دهد مساله خطير تفهيم و تفهم كه لازمه زندگي اجتماعي است تنها از همين راه است كه سهل و ساده انجام مي گيرد لذا خداوندپس از نعمت آفرينش، آن را از بزرگ ترين نعمت ها ياد كرده است «الرحمان علم القرآن خلق الا نسان علمه البيان»[1]، پروردگاري كه گستره رحمت او موجب گرديد تا قرآن را به انسان بياموزد، بزرگ ترين نعمتي را كه پس از نعمت آفرينش به اوارزاني داشت، نعمت بيان بود.
شرايع الهي كه براي انسان ها آمده و با آنان سخن گفته، از همين شيوه معمولي ومتعارف بهره جسته است «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم[2]، وهيچ پيامبري را نفرستاديم مگر آن كه با زبان مردم خويش سخن گويد، تا (بتواند پيام الهي را) براي آنان روشن سازد» ازاين رو زبان شريعت همان زبان مردم است و چون روي سخن با مردم است، بايد با زباني قابل فهم برايشان باشد.
قرآن در ميان قوم عرب نازل گرديد و با زبان عربي رسا و آشكار بر آنان عرضه شده است «انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون[3]، ما، قرآن را به زبان عربي فرستاديم تا بتوانيد (خطاب به عرب) آن را درك كنيد» «انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تع قلون[4]، ما آن را قرآني عربي قرار داديم تا بتوانيد (پيام) آن را دريافت داريد»علاوه خداوند زبان قرآن را زبان عربي آشكار معرفي كرده است : «و هذا لسان عربي مبين »[5] «مبين » به معناي آشكار است «نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي مبين[6]، روح الامين (جبرئيل) آن را بر دلت نازل كرد تا (در نافرماني ها) از هشداردهندگان باشي (و آن را) با زبان عربي آشكار (آورد)» «ولقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر[7]، و قرآن را براي پندآموزي سهل و آسان كرده ايم، پس آيا پندگيرنده اي هست؟» «فانما يسرناه بلسانك لعلهم يتذكرون[8]، در حقيقت (قرآن) را بر زبان تو سهل و آسان گردانيديم، اميدكه پند گيرند» «قرآنا عربيا غير ذي عوج لعلهم يتقون[9]، قرآني عربي بي هيچ پيچيدگي (رسا و روشن)، باشد كه آنان راه تقوا پويند».
لذا بايد گفت : زبان وحي يا زبان قرآن همان زبان عرف عام است[10] كه مورد خطاب قرار گرفته اند كه سهل و آسان و بدون پيچيدگي در بيان بر آنان عرضه شده البته هر يك بر وفق استعداد خود از آن بهره مند مي شوند «انزل من السما مافسالت اودية بقدرها[11]، از آسمان، باران (رحمت) را فرو فرستاد و بستر رودهاهر يك، به اندازه گنجايش خود روان شدند» خداوند اين آيه را به عنوان «مثل »آورده است باران رحمت كنايه از قرآن و شريعت، و بستر رودها كنايه از استعدادهاي متفاوت انسان ها است تا هر يك بر حسب ظرفيت و اندازه پذيرايي خود از آن بهره گيرد لذا در پايان مي گويد: «كذلك يضرب اللّه الا مثال، اين گونه است كه خداوند مثل ها مي آورد»، يعني با ضرب المثل (مثل زدن) واقعيت حال را روشن مي سازد، زيرا گفته اند «المثال يوضح المقال، مثال آوردن گفتار را روشن مي سازد».
آري قرآن، ظاهري دارد و باطني[12]، كه ظاهر آن براي همه آشكار است ولي عمق باطن آن به انديشه و تدبر بيش تري نياز دارد در جاي جاي قرآن دستور تعمق وتدبر در آيات آن را داده است «افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها[13]، آيا درقرآن نمي انديشند، يا (مگر) بر دل هاي شان قفل هايي نهاده شده است ؟
!» هم چنين محكمي دارد و متشابهي[14] محكم آن دلالتي رسا و متشابه آن پيچيده است ودانش و بينش بيش تري لازم دارد تا غبار تشابه زدوده شود ولي با اين وصف هرگزراه رسيدن به حقايق نهفته و آشكار قرآن بر كسي بسته نيست و به ابزار فهم و وسايل رهيابي كه در اختيار دارد بستگي دارد اين كه در حديث آمده: «العبارة للعوام والاشارة للخواص»[15] به همين حقيقت اشارت دارد، يعني مفهوم ظاهري آن براي همگان است كه نگرشي سطحي دارند ولي عمق باطني آن براي اهل تخصص است كه با ابزار دانش و بينش، و انديشيدن در نكته ها و ظرافت هاي قرآن، حقايق آن را به دست مي آورند.
آن چه گفته شد، بر وفق مقتضاي حكمت الهي است تا سخني را كه براي مردم گفته، برايشان قابل فهم باشد علاوه صفحه بلند تاريخ خود گواه است كه مردم هرزمان، زبان پيام الهي را كه بر دست پيامبرانشان بر آنان عرضه مي شده فهميده اند، وهيچ گاه در تاريخ ثبت نشده كه پيروان پيامبري گفته باشند: زبان پيامي كه آورده اي براي ما مفهوم نيست !.
ولي اخيرا شبهه اي مطرح شده كه زبان وحي قابل فهم نيست، جز مفهوم ظاهري آن (در حد ترجمه) كه راه رسيدن به حقيقت آن براي بشريت بسته و درك آن ميسور نمي باشد.
مي گويند: وحي چون پيام الهي و سخن از ماوراي جهان طبيعت است، نمي تواند نمايان گر مفهوم حقيقي آن باشد زيرا واژه هاي به كار رفته در لسان شريعت، براي مفاهيمي وضع شده است كه با جهان حس و عالم شهود سنخيت (هم گوني) دارد و با آن چه در پس پرده غيب وجود دارد سنخيتي ندارد و اين ناهم گوني ميان اين دو گونه مفاهيم، دلالت الفاظ و عبارات به كار رفته در زبان وحي را از كار مي اندازد مي گويند: پر پيدا است كه كاربرد اين گونه واژه ها بر پايه استعاره وتشبيه امور نامحسوس به اشيا محسوس نهاده شده است و هرگز نمي تواند لفظمستعار نمايان گر كامل مفهوم مستعارله باشد برخي زبان وحي را زبان رمز دانسته كه كشف آن براي هركس ميسور نيست برخي فراتر رفته زبان وحي را تمثيلي و تخيلي محض گرفته اند كه اصلا از واقعيتي حكايت ندارد، جز ترسيم مجرد ذهني همانندكتاب «كليله و دمنه » كه مطالب اخلاقي و تربيتي را در قالب تصوير ذهني درآورده است در نتيجه نمي توان از ظاهر تعابير كتب آسماني، به حقيقتي ثابت پي برد، و با اين شيوه خواسته اند تا برخي ناهنجاري ها (خلاف واقعيت ها كه احيانا دراين كتب به چشم مي خورد) توجيه كنند و برخي اشكالات وارد بر كتب عهدين رامرتفع سازند دنباله روها گمان برده اند كه مي توان همين شيوه را در باره قرآن نيزبه كار برد! در جاي خود[16] مشروحا در اين باره سخن خواهيم گفت در اين جابحث مختصري مي آوريم :
زبان وحي به ويژه قرآن كريم، بر حسب موضوع سخن، مختلف است كه مي توان آن را اجمالا به چهار بخش تقسيم كرد:
1. احكام و تكاليف: كه مرتبط به رفتار انسان ها و تنظيم حيات اجتماعي است دراين بخش كاملا صريح و رسا سخن گفته است، زيرا دستورالعمل هايي است كه بايد انسان ها (مخاطبين اصلي كلام) به خوبي درك كنند تا بتوانند به درستي انجام دهند، مانند: «يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون»[17] هركه زبان عربي بداند، به خوبي مي فهمد كه روي سخن در اين آيه، با همه مردم است تا تنها خدايي را پرستش كنند كه آفريدگار جهانيان است، چه حال و چه گذشتگان باشد تا حالت تقوي (پروا) در آنان پديد آيد زيرا هركه خدا راپروا داشته باشد، در زندگي پروا دارد و به درستي رفتار مي كند.
فهم محتوايي اين قبيل آيات، همانند آيه «احل اللّه البيع و حرم الربا»[18] وغيره، براي عرب زبانان و عربي دانان كاملا سهل و ساده است و هرگز با دشواري مواجه نمي شوند، مگر براي شناخت كم و كيف انجام اين گونه دستورات كه بامراجعه به توضيحاتي كه در سنت آمده است روشن مي گردد.
2. امثال و حكم : كه به منظور پند و اندرز و بيدار شدن ضمير انسان ها در قرآن آمده است اين بر دوگونه است : گاه از واقعيت هاي حيات بهره گرفته و به انسان هاهشدار مي دهد تا از گذشته عبرت بگيرند زيبايي ها و زشتي هاي گذشته تاريخ انسان را، در جلوي چشم وي قرار مي دهد تا از آن پند گيرد خوبي ها را دنبال كند و ازبدي ها دوري جويد و گذشته ناگوار خود را تكرار ننمايد سرگذشت بني اسرائيل واقوام مشابه كه در قرآن بسيار از آن ياد شده و نكوهش گرديده به همين منظوراست واقعيت هايي است كه جوامع بشري بايد از آن پند گيرند و دگربار گذشته خود را تكرار ننمايند.
درباره اهل كتاب كه گذشته رسواي خود را تكرار مي كردند، مي فرمايد: «يسالك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابامن السما، فقد سالوا موسي اكبر من ذلك فقالوا ارنا اللّه جهرة[19]، اهل كتاب از تو مي خواهند تا نوشته اي از آسمان بر آنان فرود آوري، البته از موسي درخواستي بزرگ تر نمودند و گفتند: خدا را آشكارا به ما بنماي !».
درباره اعراب مشرك مي گويد: «و قال الذين لا يعلمون لولا يكلمنا اللّه او تاتينا آية، كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم[20]، افراد نادان گفتند: چراخدا با ما سخن نمي گويد؟ يا براي ما نشانه اي نمي آيد؟
كساني كه پيش از اينان بودند (نيز) مانند همين گفته (بي جاي) ايشان را مي گفتند، (زيرا) دل ها (و انديشه ها) شان به هم مي ماند».
درباره ويرانه هاي باقي مانده از قوم لوط كه در معرض ديد مشركان بوده هشدارمي دهد: «و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون[21]، صبح گاهان وشام گاهان بر (آثار ويران شده) آنان مي گذريد، آيا (عبرت نمي گيريد و) نمي انديشيد؟!».
و درباره مقايسه مشركان با آل فرعون كه گم راهي را براي خويش انتخاب نمودندفرموده : «ذلك بما قدمت ايديكم و ان اللّه ليس بظلا م للعبيد كداب آل فرعون و الذين من قب لهم كفروا بيات اللّه فاخذهم اللّه بذنوبهم ان اللّه قوي شديد العقاب ذلك بان اللّه لم يك مغيرانعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم و ان اللّه سميع عليم كداب آل فرعون والذين من قبلهم كذبوا بيات ربهم فاهلكناهم بذنوبهم[22]، اين (اشاره به كيفر الهي) دست آوردهاي پيشين شماست، و (گرنه) خدا بر بندگان (خود) ستم كارنيست همانند رفتار پيروان فرعون و پيشينيان آنان، به آيات خدا كفر ورزيدند، پس خدا به (سزاي) گناهانشان گرفتارشان كرد خدا نيرومند و سخت كيفر است اين (کيفر) بدان جهت است كه خداوند نعمتي را كه بر قومي ارزاني داشته تغييرنمي دهد، مگر آن كه آنان آن چه را در دل دارند تغيير دهند (يعني تغيير حالت وتغيير جهت دهند) و خدا شنواي دانا است (رفتاري) چون رفتار فرعونيان وپيشينيان آنان كه آيات پروردگارشان را تكذيب كردند، پس ما آنان را به (سزاي) گناهانشان هلاك كرديم».[1] . الرحمان 55: 4 1.
[2] . ابراهيم14 : 4.
[3] . يوسف 12: 2.
[4] . زخرف 43: 3.
[5] . نحل16 : 103.
[6] . شعرا26: 195 193.
[7] . قمر 54: 17و22و32و40.
[8] . دخان44 : 58.
[9] . زمر39: 28.
[10] . يعنى زبان متعارف كه براى همگان قابل فهم باشد، با اين تفاوت كه اختلاف استعدادها در عمق درك مطالب مؤثر است .
[11] . رعد13: 17.
[12] . پيامبر اكرم (ص): فرموده : «للقرآن ظهر و بطن » (تفسير عياشى، ج1، ص 11).
[13] . محمد47: 24.
[14] . «هوالذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات و اخر متشابهات » (آل عمران 3: 7).
[15] . بحارالانوار، چاپ بيروت، ج75، ص 278.
[16] . التمهيد، ج7 .
[17] . بقره2 : 21.
[18] . بقره2 : 275.
[19] . نسا 4: 153
[20] . .بقره 2: 118.
[21] . صافات 37: 138 137.
[22] . انفال8 : 54 51.











گونه ديگر «ضرب المثل، مثل زدن » است و عبارت است از ترسيم حالت ووضعيتي خاص كه گوينده، آن را به تصوير مي كشد و پيام خود را در قالب آن بيان مي دارد قرآن در توانايي ترسيم هنري و گويا نمودن ضرب المثل ها تا سرحد اعجازپيش رفته است ضرب المثل، گرچه جنبه تخيلي دارد، ولي خود يك نوع پيام رساني است كه در قالب هنر، اين رسالت را ايفا مي كند در واقع ابزاري است كه پيام رسان از آن استفاده مي كند قرآن به نحو احسن از اين ابزار توانا بهره گرفته و در ترسيم حالات اشخاص يا گروه ها با بهترين وجهي هنر تصوير را به كار برده است [1] .
قرآن در آيه هاي 16 تا 20 سوره بقره، به دو گونه حالت منافقين را به تصويركشيده است دو حالت دروني و بروني نگران كننده كه منافق را فراگرفته، با كيفيتي شيوا و رسا ترسيم شده است . در سوره ابراهيم، بيهوده بودن كارهاي كافران را با ضرب المثل، حالت تجسمي بخشيده «مثل الذين كفروا بربهم، اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا علي شي ذلك هو الضلال البعيد[2]، مثل كساني كه به پروردگارشان كافرشدند، كردارهاي شان به خاكستري مي ماند كه بادي تند در روزي طوفاني برآن بوزد از آن چه به دست آورده اند هيچ (بهره­اي) نمي توانند برد اين است همان گمراهي دور و دراز» جالب آن كه از همان نخست، اعمال آنان را به خاكستر تشبيه كرده است كه حالت فنايي آتش سوخته را مي رساند! در سوره بقره، كمك رساني به بينوايان را كه توام با منت گذاري و آزردن خاطر آنان انجام گيرد، به بخشش هاي رياكارانه (خودنمايي) تشبيه نموده، آن گاه در قالب هنري ترسيم، بيهوده بودن آن راتجسم بخشيده است : «فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لا يقدرون علي شي مما كسبوا واللّه لا يهدي القوم الكافرين[3]، پس مثل او هم چون مثل سنگ خارايي است كه بر روي آن، غبار خاكي (نشسته) است، و رگباري به آن رسيده و آن (سنگ) را شفاف و صاف بر جاي گذارده است آنان (رياکاران) نيز ازآن چه به دست آورده اند بهره اي نمي برند، و خداوند، كافران را هدايت نمي كند».
اين گونه ضرب المثل هاي ترسيمي در قرآن فراوان است «و لقد ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون »[4] در جاي ديگر مي گويد: «و لقد صرفناللناس في هذا القرآن من كل مثل »[5]، يعني مثل هاي گوناگوني آورده ايم، باشد تاضمير خفته انسان ها را بيدار سازيم .
اين دو بخش از آيات قرآني (بخش بيان احكام و تكاليف و بخش حكم ومواعظ) كاملا براي مردم آن روز كه مخاطبين قرآن بودند و نيز براي همگان تاابديت روشن و آشكار است و آيه «بلسان عربي مبين[6]، به زبان عربي رسا وآشكار» براي هميشه جريان دارد.
اين دو بخش از گفتار قرآن، اكثريت قاطع آيات قرآن را فرا مي گيرد و هرگونه ابهام و دشواري در فهم آن براي هيچ كس وجود ندارد تنها آشنايي با لغت عرب يا ترجمه قرآن به زبان خواننده، براي بهره مند شدن از آن، كافي است .
مي ماند دو بخش ديگر (بخش سخن از جهان غيب و بخش معارف) كه بيش تراز ابزار استعاره و تشبيه و كنايه استفاده شده است ولي شيوه هاي به كار رفته همان شيوه هاي متعارف و شناخته شده نزد عرب بوده است كه ظاهري آشكار و باطني ژرف دارند، و هر كس به اندازه ظرفيت خود از آن بهره مند مي گردد در زير نمونه هايي از آن را مي آوريم :
3. سخن از سراي غيب : قرآن و هر كتاب آسماني چون از جهان غيب پيام آورده اند، ناگزير از آن جهان شمه اي بازگو كرده اند البته اين واژه ها و الفاظي كه براي توصيف جهان غيب به كار رفته، براي مفاهيمي وضع شده اند كه متناسب با عالم حس و شهود است و نمي توانند كاملا بازگو كننده مفاهيمي باشند كه در سراي غيب جريان دارد علاوه ابزار درك ساكنين اين جهان، چه ظاهري (حواس خمس) وچه باطني (عقل و انديشه) براي درك و دريافت مفاهيم عالم شهود و متناسب با آن ساخته شده و از درك كامل مفاهيمي از سنخ ديگر ناتوانند ازاين رو است كه درگزاره هاي كتب آسماني درباره مفاهيم غيبي، از استعاره و تشبيه و به كار بردن مجاز وكنايه استفاده شده تا به گونه اي تقريبي و از باب تشبيه نامحسوس به محسوس گزارش كنند اين شيوه متعارفي است كه در اين گونه تشبيه ها، به تقريب بسنده مي شود و بيان يا درك تحقيقي با اين وصف امكان پذير نيست .
مثلا از مراتب و تنوع نيروهايي كه در اختيار فرشتگان (كه مدبرات امرند)[7] قرار دارد، به «اجنحه[8]، بالها» تعبير شده است، زيرا بال وسيله پرواز است وكاربرد آن در نيروهايي كه امكانات كار را فراهم مي كنند، متعارف مي باشد بال و بازوهر دو در اين مفهوم كاربرد دارند و مفهوم حقيقي هيچ يك مقصود نيست .
هم چنين است موقعي كه از حور و قصور و اشجار و انهار يا شعله هاي آتش دوزخ سخن به ميان مي آيد نمي توان عينا همين مفاهيمي را كه در اين سرا جريان دارد داشته باشد، بلكه متناسب با سراي ديگر خواهد بود و اگر حقيقت آن براي ماآشكار نيست، اين از كوتاهي فهم ما است، نه از قصور بيان قرآن البته در اين باره سخن بيش تري بايد گفت تا برخي سؤ تفاهم ها مرتفع گردد كه با توفيق الهي درجاي خود مي آوريم[9] .
4 معارف و اصول شناخت : قرآن در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلي مطرح كرده كه فراتر از بينش بشريت تا آن روز بوده و تا كنون نيز اگر رهنمود وحي نبود، معلوم نبود كه بينش بشري بدان راه مي يافت و شايد براي هميشه چنين باشد.
كنه ذات احديت هرگز قابل شناخت نيست جز از راه صفات جمال و جلال وجامعيت صفات كمال، كه همگي توقيفي است و عقل با كمك وحي بدان راه يافته، به طوري كه تا 99 اسم براي پروردگار شناخته شده است [10] عمده صفات جمال در آخر سوره حشر آمده است : «هو اللّه الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هوالرحمان الرحيم هو اللّه الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيزالجبار المتكبر سبحان اللّه عما يشركون هو اللّه الخالق البارئ المصور له الا سما الحسني، يسبح له ما في السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم[11]، او خداوندي است كه جز او خدايي نيست به آن چه پنهان و آشكار است آگاه مي باشد رحمت او شامل وعنايت خاص او كامل است او فرمان روا و صاحب اختياري است كه درگاه او تاسرحد قداست پاكيزه است سلامت و امنيت را بر جهانيان برافراشته است عزت وقدرت و جبروت و كبريايي او بر جهان سايه افكنده است از آن چه مشركان مي پندارند به دور است او است خداي آفريننده و سازنده و صورت بخش همه موجودات تمامي نشانه هاي نيكي و نيك خواهي در او فراهم است آن چه درآسمان ها و زمين است (جمله) تسبيح او مي گويند (او را ستايش مي كند) او (برهرچه اراده كند) پيروز و حكمت انديش است».
راز آفرينش را در آفرينش انسان مي توان يافت انسان آفريده اي است خداگونه كه مظهر تام صفات جمال و جلال الهي است «اني جاعل في الارض خليفة »[12] ودايع الهي بدو سپرده شده است : «انا عرضنا الا مانة علي السماوات و الا رض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الا نسان »[13] انسان را تنها شايسته يافتيم تا ودايع خود را بدو بسپاريم لذا تعليم «اسما» (پي بردن به حقايق هستي) بدو اختصاص يافت «و علم آدم الا سما كلها»[14]، و خداوند او را گرامي داشت «و لقد كرمنابني آدم »[15] و چون او را منتسب به خود دانست او را مسجود ملايك قرار داد«فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين »[16] بدين سبب تمامي نيروهاي جهان هستي، چه در بالا و چه در پايين، در اختيار كامل او قرار گرفت «وسخر لكم ما في السماوات و ما في الا رض جميعا منه »[17] از اين رو تمامي اشيا براي انسان آفريده شده است يعني در انسان نيرويي آفريده شده تا تمامي نيروها را دراختيار گيرد تا وجود خويش را تجلي گاه حضرت حق قرار دهد، و تمامي صفات جمال و جلال كبريايي حق در وجود او جلوه گر شود «خلقت الاشيا لاجلك وخلقتك لاجلي، همه چيز را براي تو خطاب به انسان كامل آفريديم، و تو را براي خود»[18]، زيرا آفريده اي كه بتوان چنان جلوه گاه حضرت حق قرار گيرد، جزانسان اين شايستگي را نداشت، لذا است كه در آفرينش او به خود تبريك گفت :«فتبارك اللّه احسن الخالقين »[19].
انسان اين چنين در قرآن توصيف شده كه در جاي ديگر چنين توصيفي از انسان ارائه نشده است، و مسير حركت انسان در بستر تاريخ، خود نشان گر صحت و شاهدصدق همين حقيقت است كه قرآن توصيف نموده.
وحياني بودن ساختار قرآن
برخي احتمال داده اند كه الفاظ و تنظيم عبارات قرآن وحياني نباشد، بلكه معاني آن بر قلب پيامبر القا شده و آن حضرت خود آن را در قالب الفاظدرآورده است !.[20]
اين احتمال از آن جا نشات گرفته كه در تعبير آيه «فانه نزله علي قلبك »[21] و نيزآيه «نزل به الروح الا مين علي قلبك »[22] آمده كه قرآن بر قلب پيامبر كه جاي گاه ادراك دروني است فرود آمده است.
ولي اين احتمال جايي ندارد و فاقد سند اعتبار است علاوه صراحت آيات قرآن آن را نفي مي كند و تلقي مسلمانان از روز نخست تا كنون خلاف آن را مي رساند و بامساله اعجاز و تحدي كه بيش تر در جنبه لفظ و تنظيم عبارات متمركز است منافات دارد، زيرا گستره تعجيز شامل پيامبر نيز مي گردد چنين برداشتي از دو آيه فوق كاملا سطحي مي نمايد، زيرا مقصود از قلب در اين دو آيه، شخصيت دروني پيامبر است كه شخصيت حقيقي او را تشكيل مي دهد دريافت وحي نيز مي بايست از همان راه صورت مي گرفت، چون پيام وحياني به گونه معمولي انجام نمي گيرد تابتوان با حس ظاهري آن را دريافت، بلكه دستگاه و گيرنده مناسب خود را براي دريافت نياز دارد، كه همان جنبه روحاني و ملكوتي پيامبران است كه به سرحدكمال رسيده و شايستگي دريافت و بازگو كردن چنين پيامي را دارند.[1] . ر ك : سيد قطب، التصوير الفني في القرآن .
[2] . ابراهيم14 : 18.
[3] . بقره 2: 264.
[4] . زمر39: 27.
[5] . اسرا17: 89.
[6] . شعرا26: 195. «فالمدبرات امرا» (نازعات 79: 5)، يعنى نيروهاى عاقل و فعال كه تدبير جهان هستى با دست آنان انجام مى گيرد.
[7] . «جاعل الملائكة رسلا اولي اجنحة مثنى و ثلاث و رباع » (فاطر35: 1).
[8] . «فالمدبرات امرا» (نازعات 79: 5)، يعنى نيروهاى عاقل و فعال كه تدبير جهان هستى با دست آنان انجام مى گيرد.
[9] . ج7 التمهيد كه مخصوص دفع شبهات است علا مه به اين جهت در مقدمه تفسيرالميزان (ج1، ص 9 6)اشارتى دارد.صدوق در كتاب توحيد (ص 220 194) اسما حسناى الهى را مشروحا بيان داشته است هم چنين رجوع شود به فيض كاشانى، علم اليقين، ج1، ص 150 97 سبزوارى، شرح الاسما الحسنى، مصباح كفعمى، ص 347 312 ابن فهد حلى، خاتمه كتاب عدة الداعي، ص 312 298 شرح اسما حسناى فخر رازى ص 353 152.
[10] . صدوق در كتاب توحيد (ص 220 194) اسما حسناى الهى را مشروحا بيان داشته است هم چنين رجوع شود به فيض كاشانى، علم اليقين، ج1، ص 150 97 سبزوارى، شرح الاسما الحسنى، مصباح كفعمى، ص 347 312 ابن فهد حلى، خاتمه كتاب عدة الداعي، ص 312 298 شرح اسما حسناى فخر رازى ص 353 152.
[11] . حشر59: 24 22.بقره2 : 30.
[12] . بقره2 : 30.ا
[13] . حزاب 33: 72
[14] . . بقره2 : 31.
[15] . اسرا17: 70.
[16] . حجر15: 29.
[17] . جاثيه45 : 13.
[18] . فيض كاشانى، علم اليقين، ج1، ص 381، به نقل از مشارق انوار اليقين، ص 67.
[19] . مؤمنون23 : 14.
[20] . ر ك : فلسفه علم كلام، نوشته «هرى اوسترين ولفسن » ترجمه احمد آرام وى اين احتمال را به معمربن عبادسلمى (متوفاى 228) كه از سران معتزله است، نسبت داده و به كتاب «مقالات الاسلاميين » ابوالحسن اشعرى استناد كرده است، كه با رجوع به اصل مستند، روشن گرديد برداشت هرى اوسترين اشتباه بوده است ولى همين امر سبب شده تا افرادى مانند «مقصود فراستخواه » آن را دست آويز قرار داده و به عنوان شبهه، امروزه مطرح سازند رجوع شود به كتاب وى «زبان قرآن » ص 305 و مقال وى در فصل نامه فرراه، شماره 1، زمستان77، ص 21.
[21] . بقره2 : 97.
[22] . شعرا26: 194 193.









اگر خواسته باشيم مثال تقريبي براي آن ارائه دهيم، مي توان نحوه دريافت امواج راديويي را شاهد بياوريم، دستگاه مخصوصي نياز است تا پيام راديويي را دريافت دارد، و عين الفاظ و عبارات دريافتي را گزارش دهد پيام راديويي را با همان الفاظ وعبارات با حس معمولي نمي توان دريافت نمود، ولي با دستگاه مخصوص و متناسب با آن قابل دريافت و بازگو كردن مي باشد هرگز تصور نمي رود كه دستگاه گيرنده تنها مفاهيم را دريافت مي دارد، آن گاه خود در قالب الفاظ (ساخته خود) درمي آورد.
اين يك مثال تقريبي است، و هرگز نخواسته ايم شباهتي ميان آن و نحوه دريافت وحي ثابت كنيم جز آن كه مي توان تصور نمود دريافت به گونه اي است كه قابل حس نباشد، ولي عين الفاظ و عبارات به گونه غير محسوس، قابل دريافت و بازگو كردن باشد.
قرآن تصريح دارد كه الفاظ و عبارات قرآن و ساختار آن، از آن خدا است و بادست وحي انجام گرفته است، زيرا واژه هاي قرائت، تلاوت و ترتيل را به كار برده، كه از نظر وضع لغت عرب تنها بازگو كردن سروده ديگران را مي رساند، كه الفاظ ومعاني هر دو از آن ديگري باشد، و بازگو كننده آن را صرفا تلاوت مي كند و از خود چيزي مايه نمي رود.
قرائت از نظر لغت بازگو كردن عبارت و الفاظي است كه ديگري تنظيم كرده باشد، و اگر الفاظ و عبارات از خود او باشد، واژه قرائت به كارنمي رودهمين گونه است تلاوت لذا فقها گفته اند: قرائت، عبارت است از حكايت لفظ، در مقابل تكلم كه عبارت است از حكايت معنا.
همان گونه كه درباره شعر، اگر خود بسرايد انشا گويند، و اگر شعري كه سابق گفته يا از ديگري باشد، انشاد گويند انشاد، حكايت شعري است كه قبلا سروده شده، و انشا سرودن بالبداهه است.
قرائت نيز حكايت نثري است كه الفاظ و عبارات آن قبلا تنظيم شده است وتكلم، انشا معنا است با الفاظ و عباراتي كه خود تنظيم مي كند.
با اين توضيح روشن شد كه قرآن نمي تواند الفاظ و عباراتش از پيامبر باشد، زيراپيامبر آن را قرائت يا تلاوت مي فرمود، و هرگز در جايي نيامده كه پيامبر به آن تكلم مي نمود.
در قرآن كريم آمده : «فاذا قرات القرآن فاستعذ باللّه من الشيطان الرجيم »[1] «و اذاقرات القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون حجابا مستورا»[2] «و قرآنا فرقناه لتقراه علي الناس علي مكث و نزلناه تنزيلا»[3] «سنقرؤك فلا تنسي »[4] «هو الذي بعث في الا ميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته »[5] «و ان اتلو هذا القرآن »[6] «واتل مااوحي اليك من كتاب ربك »[7] آياتي كه تلاوت قرآن را به پيامبر نسبت مي دهندفراوان است.
علاوه، قرآن صريحا با عنوان «كلام اللّه » ياد شده : «و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتي يسمع كلام اللّه »[8] «يريدون ان يبدلوا كلام اللّه »[9] و در احاديث تفسير به راي آمده : «ما آمن بي من فسر برايه كلامي »[10] و در حديث ديگر آمده :«و هو كلام اللّه، و تاويله لا يشبه كلام البشر».[11]
اضافه برآن اين كه خداوند مي فرمايد: قرآن را به زبان عربي فرو فرستاديم، كاملاصراحت دارد كه ساختار لفظي آن نيز با دست وحي انجام گرفته است در آيه سوره شعرا كه مستشكل به آن تمسك جسته، صريحا به اين جهت عنايت دارد: «و انه لتنزيل رب العالمين نزل به الروح الا مين علي قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي مبين ».[12]
لذا جاي ترديد نيست كه قرآن در دو جهت لفظ و معنا ساختار وحياني دارد، وصرفا كلام خدا است هرگز در توان پيامبر نيست كه چنين سخن معجزه آسايي كه بيش تر در جهت لفظ و نظم عبارت متمركز است از خود بسازد گستره آيات تحدي و تعجيز، شامل پيامبر نيز مي شود، چنان چه اشارت رفت.[1] . نحل16 : 98.
[2] . اسرا17: 45.
[3] . اسرا17: 106.
[4] . اعلى87 : 6.
[5] . جمعه62 : 2.
[6] . نمل27 : 92.
[7] . كهف 18: 27.
[8] . توبه9 : 6.
[9] . فتح 48: 15.
[10] . امالى صدوق، ط نجف، ص 6، مجلس 2.
[11] . توحيد صدوق، ط بيروت، ص 264، باب 36.
[12] . شعرا26: 195 192.
/ 1