بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بیا با هم دعا كنیم حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ كه بیابانگردی از كارهای معمولی او بود، روزی تنها در بیابان عبور میكرد، باران شدید بارید، و او را غافلگیر كرد، او به هر طرف میدوید و مینگریست پناهگاه نمیدید كه به آنجا رود، در این جست و گریز ناگهان چشمش به شخصی افتاد كه در مكانی مشغول نماز بود، به سوی او روان شد وقتی به او رسید، آنجا را محل امن یافت. پس از آنكه آن شخص از نماز فارغ شد، عیسی ـ علیه السّلام ـ بعد از احوال پرسی به او فرمود: بیا با هم دعا كنیم تا باران بایستد. آن شخص گفت! «ای مرد»! چگونه دعا كنیم، با اینكه چهل سال است در اینجا به عبادت مشغولم، تا خدا توبه مرا قبول كند، ولی هنوز معلوم نیست كه توبهام قبول شده باشد،زیرا از خدا خواستهام نشانه قبولی توبهام این باشد كه پیامبری از پیامبرانش را به اینجا بفرستد. عیسی ـ علیه السّلام ـ به او فرمود «من عیسی پیغمبرم» بنابراین معلوم میشود كه توبه تو قبول شده است. تو چه گناهی كردهای؟ او گفت: روزی تابستان بیرون آمدم، هوا بسیار گرم بود، گفتم: عجب روز گرمی است «كه یك نوع شكایت به خدا است». یك ره نظری به خستهای كن رحمی بدل شكستهای كن آن كو جز تو، كسی ندارد غمخواری و مونسی ندارد محنت زدهایست، شرمساری خجلت زدهایست، زشتكاری دل سوختهایست، خسته جانی تر كرده به ذكر تو زبانی بر خاك فتاده خوار و زاریست وز درگه تو امیدواریست مگذار كه نا امید گردد بخشای كه رو سفید گردد یا رب به علو و عزت تو حق جبروت و هیبت تو یا رب به فرشتگان مُنزَل یا رب به پیامبران مُرسل