نجات از درماندگی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نجات از درماندگی - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
نجات از درماندگی
سید احمد بن سید هاشم بن سید حسن موسوی رشتی تاجر گفت: در سال 1280 هـ به قصد زیارت بیت الله الحرام از دار المرز رشت رفتم به تبریز و در خانه حاجی صفر علی تاجر تبریزی معروف منزل كردم چون قافله نبود، متحر ماندم تا آن كه حاجی جبار جلودار سدهی اصفهانی بار برداشت به جهت طَرابوزَن[2]، تنها از او مالی كرایه كردم و رفتم چون به منزل او رسیدیم، سه نفر دیگر به تحریص حاجی صفر علی به من ملحق شدند، یكی حاج ملا باقر تبریزی حجه فروش معروف علما و حاجی سید حسین تاجر تبریزی و حاجی علی نامی كه خدمت می‌كرد.
پس به اتفاق روانه شدیم تا رسیدیم به ارزنه الروم[3] و از آن جا عازم طرابوزن شدیم، در یكی از منازل ما بین این دو شهر حاجی جبار جلودار به نزد ما آمد و گفت: این منزل كه در پیش داریم ترسناك است، قدری زود كوچ كنید كه به همراه قافله باشید چون در سایر منازل غالبا از عقب قافله به فاصله می‌رفتیم، پس ما هم تخمیناً دو ساعت و نیم یا سه ساعت به صبح مانده حركت كردیم، به قدر نیم یا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بودیم كه هوا تاریك شد و برف باریدن گرفت، به طوری كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانیده تند راندند، من نیز هر چه كردم كه با آنها بروم ممكن نشد تا آن كه آنها رفتند، من تنها ماندم پس از اسب پیاده شده در كنار راه نشستم و خیلی مضطرب بودم چون پول زیادی برای مخارج راه همراه داشتم بعد از تأمل و تفكر تصمیم گرفتم كه در همین موضع بمانم تا فجر طالع شود و به آن منزل كه از آن جا بیرون آمده‌ایم مراجعت كنم و از آن جا چند مستحفظ به همراه داشته به قافله ملحق شوم. در آن حال در مقابل خود باغی دیدم و در آن باغ باغبانی كه در دست بیلی داشت و بر درختان می‌زد كه برف از آنها بریزد، پس پیش آمد و به فاصله كمی ایستاد و فرمود: تو كیستی، عرض كردم: رفقا رفتند و من ماندم راه را گم كرده‌ام، به زبان فارسی فرمود: نافله بخوان تا راه را پیدا كنی، من مشغول نافله شدم، بعد از فراغ از تهجّد باز آمد و فرمود: نرفتی؟ گفتم: و الله راه را نمی‌دانم، فرمود: زیارت جامعه بخوان، من جامعه را حفظ نداشتم و تاكنون حفظ ندارم با آن كه مكرر به زیارت عتبارت مشرف شدم، پس از جای برخاستم و زیارت جامعه را تا آخر از حفظ خواندم، باز نمایان شد، فرمود: نرفتی؟ هستی؟! مرا بی‌اختیار گریه گرفت، گفتم هستم، راه را نمی‌دانم فرمود: زیارت عاشورا را بخوان و زیارت عاشورا را حفظ نداشتم و تاكنون ندارم، پس برخاستم و مشغول زیارت عاشورا شدم از حفظ، تا آن كه تمام لعن و سلام و دعای علقمه را خواندم، دیدم باز آمد و فرمود: نرفتی؟ هستی؟! گفتم: نه هستم تا صبح، فرمود: من حالا تو را به قافله می‌رسانم، پس رفت و بر الاغی سوار شد و بیل خود را بر دوش گرفت و فرمود: به ردیف من بر الاغ سوار شو، سوار شدم پس عنان اسب خود را كشیدم تمكین نكرد و حركت ننمود. فرمود: عنان اسب را به من بده، دادم، پس بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد، اسب در نهایت تمكین متابعت كرد پس دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمی‌خوانید، نافله، نافله، نافله، سه مرتبه، باز فرمود: شما چرا عاشورا نمی‌خوانید، عاشورا، عاشورا، عاشورا، سه مرتبه، وبعد فرمود: شما چرا جامعه نمی‌خوانید، جامعه، جامعه، جامعه، و در وقت طی مسافرت دایره‌وار سیر می‌نمود یك دفعه برگشت و فرمود: آنها رفقای شما هستند، دیدم كه بر لب نهر آبی فرود آمده مشغول وضو به جهت نماز صبح بودند، پس من از الاغ پیاده آمده كه سوار اسب خود شوم، نتوانستم، پس آن جناب پیاده شد و بیل را در برف فرو كرد و مرا سوار كرد و سر اسب را به سمت رفقا برگردانید.
من در آن حال به خیال افتادم كه این شخص كی بود كه به زبان فارسی حرف می‌زد و حال آن كه غالبا زبانی جز تركی و مذهبی جز عیسوی در آن حدود نبود و چگونه به این سرعت مرا به رفقای خود رساند، به عقب نظر كردم احدی را ندیدم و آثاری از او پیدا نكردم پس به رفقای خود ملحق شدم.[1] . مفاتیح، باب سوم.
[2] . طرابوزان نیز آمده، ذیل (طرابوزن) چنین آمده: ولایتی است از ولایت تركیه آسیا محدود است شمالاً به بحر اسود و جنوباً به ارض روم... (لغت نامه دهخدا).
[3] . ارض روم، قالی قلا، شهری است با رومینیه (لغت نامه دهخدا).
/ 1