ذلت رضاشاه در برابر مرحوم شاه آبادی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ذلت رضاشاه در برابر مرحوم شاه آبادی - نسخه متنی

مؤسسه فرهنگي‌مطالعاتي شمس الشموس

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ذلت رضا شاه در برابر مرحوم شاه آبادي
آقاي حاج حسين عليرضايي مي گويد:
«من از موقعي که حدود 16 ـ 15 سال داشتم، هميشه همراه مرحوم آيت الله العظمي شاه آبادي بودم.
پدرم، مرحوم حاج ميرزا رحيم عليرضايي در مسجد جامع تهران مؤذن ايشان بود و من هم تا زماني که کوچک بودم تکبير مي گفتم و بعداً هم مؤذن ايشان بودم. خاطره اي را که من به ياد دارم اين است که يک روز رضا شاه نماينده اي فرستاد و او پس از نماز نزد ايشان رفت و مؤدبانه جلوي ايشان نشست و به ايشان گفت: «من از طرف رضا شاه حامل پيغامي براي شما هستم و آن اين است که شما بايد عمامه را کنار بگذاريد و ديگر به مسجد نياييد! ضمناً پيغام داده است که اگر از اين کار سرپيچي کرديد شخصاً چکمه هايم را مي پوشم و دست به کار مي شوم!» من که پشت سر آيت الله شاه آبادي نشسته بودم، در تمام مدت که نماينده رضا شاه با ايشان صحبت مي کرد، خوب گوش مي کردم و همه حرف هاي او را شنيدم، آيت الله شاه آبادي به فرستاده شاه گفتند:«برو به شاه بگو چکمه ات براي پايت خيلي گشاد است!» در آن موقع مرحوم درّي که بعدها در همان زمان رضا شاه تبعيد شد بالاي منبر بود و بعد از اين که از منبر پائين آمد از آيت الله شاه آبادي پرسيد که آقا جريان چه بود؟ و اين فردي که پيش شما آمد که بود؟ مرحوم آيت الله شاه آبادي در جواب ايشان فرمودند: «چيزي نبود، يک غلطي کرد و من هم جوابش را دادم.»
حدود سه، چهار روز از اين جريان گذشته بود که ناگهان متوجه تعداد زيادي از افراد نظامي شديم، که در مقابل درهاي ورودي مسجد ايستاده بودند، به طوري که گويا مي خواستند مسجد را تحت محاصره در بياورند و قرق کنند. از قضا چون آن روز دوشنبه بود و آقاي شاه آبادي صبح آن روز در مسجد درس داشتند و بعد از درس به خانه رفته بودند، کمي ديرتر مي آمدند. هنوز آيت الله شاه آبادي نيامده بودند که به يک باره متوجه فردي بلند قامت شديم که ابهت نظامي خاصي داشت. خادم مسجد از من پرسيد که اين کيست؟ و من که او را شناخته بودم گفتم رضا شاه است. اذان ظهر را گفتند و رضا شاه هم چنان با عصبانيت در حال قدم زدن بود. اواسط اذان بود که آيت الله شاه آبادي تشريف آوردند. شما مرحوم آقاي شاه آبادي را نديده بوديد، ايشان واقعاً يک جذبه و روحانيت خاصي داشتند، يک عظمتي داشتند. رضا شاه تا چشمش به ايشان افتاد تحت تأثير عظمت ايشان خم شد و به ايشان تعظيم کرد. جذبه معنوي و سيماي روحاني مرحوم آيت الله العظمي شاه آبادي او را به تعظيم و اداي احترام وادار کرده بود.
شايد پذيرش اين حرف و اين خاطره که من با چشمان خودم ديدم که براي شما باور نکردني باشد، ولي من که از دور اين صحنه ها را با دقت زير نظر داشتم، بي اختيار به گريه افتادم. رضا شاه با آن همه ابهت نظامي پيش پاي ايشان به زانو در آمده بود و آقاي شاه آبادي دستش را گرفت و او را بلند کرد و او هم فقط از ايشان عذر خواهي کرد و رفت.»
اين جريان ظاهراً بيانگر تصرف و قدرت معنوي ايشان مي باشد.
مؤسسه فرهنگي مطالعاتي شمس الشموس - آسماني، ص 113
/ 1