آیت الله محمد تقی فلسفی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آیت الله محمد تقی فلسفی - نسخه متنی

نویسنده: محمد خردمند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
آيت الله محمد تقي فلسفي
ولادت
محمد تقي فلسفي، دهم ربيع المولود سال 1326 هـ . ق (1286 هـ. ش) در تهران زاده شد.[1]
پدرش، آيه الله شيخ محمد رضا تنکابني (متولد 1282 هـ . ق) از مجتهدان و مدرسان زبردست بود که سال ها در مدرسه «فيلسوف الدوله» تهران تدريس مي کرد. وي يکي از شاگردان آيه الله تنکابني، آيه الله آخوند ملا علي همداني و آيه الله آقا ميرزا هاشم آملي بود. عموم مردم و حتي قضات دادگستري در باب مسائل فقهي به ايشان مراجعه مي کردند و حتي عالمان بزرگ نيز به ديدن او مي رفتند. سرانجام بعد از عمري طولاني و پربرکت در 103 سالگي (سال 1385 هـ . ق؛ 1345 ش) از دنيا رفت.[2]
مادر آقاي فلسفي، طوبي خانم (فرزند آقا ابوالحسن تاجر اصفهاني مقيم تهران) بسيار متدين و با عاطفه بود و در دوره کشف حجاب، هرگز از خانه اش خارج نشد. وي براي تربيت فرزندانش تلاش بسياري کرد. اين بانوي محترمه سرانجام در 12 شعبان سال 1360 هـ . ق بر اثر سکته قلبي رحلت کرد.[3]
تربيت
دوره کودکي محمد تقي، با نظارت مستقيم مادر بزرگوارش سپري شد. محمد تقي و برادرانش معمولا در کوچه بازي نمي کردند؛ زيرا مادرشان به آن ها گفته بود که شما روحاني زاده هستيد و بايد خويشتن دار باشيد، بنابر اين آنان در خانه بازي مي کردند.[4]
بعد از پايان شش سالگي به دبستان توفيق وارد شد. اين دبستان توسط مديري با ايمان، با سواد و اهل فضيلت به نام شيخ محمد رضا توفيق اداره مي شد. او در آن جا شش سال تحصيل کرد و خواندن و نوشتن و نظم و انضباط و برخي از آيات قرآن را آموخت و موفق به دريافت گواهينامه اتمام تحصيلات ابتدايي گرديد.[5]
استادان
بعد از پايان تحصيلات ابتدايي شروع به تحصيل مقدمات علوم اسلامي در مدرسه حاج ابوالفتح کرد و نزد شيخ محمد رشتي؛ صرف و نحو آموخت و علم معاني و بيان را بر اساس کتاب مطول از ميرزا يونس قزويني فرا گرفت. در علم فقه و اصول از شيخ محمد علي کاشاني در مدرسه عبدالله خان و از شيخ مهدي در مدرسه محمديه بهره مند شد و از پدرش (آيه الله تنکابني)، قوانين و شرح لمعه را آموخت.
محمد تقي به تحصيل فلسفه نيز پرداخت و از محضر ميرزا مهدي آشتياني[6] (1306 ـ 1372 هـ . ق) و شيخ ابراهيم امامزاده زيدي (متوفاي حدود 1358 هـ . ق) و سيد کاظم عصار (در گذشته 1353 هـ . ق) و ميرزا طاهر تنکابني (در گذشته 1320 ش) استفاده کرد.[7]
محمد تقي در ابتداي تحصيل رسما به سلک روحانيت در آمد و به دست پدرش معمم شد.[8]
عشق جاودانه
مادرش عشق و علاقه بسياري به حضرت امام حسين ـ عليه السلام ـ داشت و آرزو مي کرد که فرزندش سخنران شود و با بيان جذاب، حماسه حسيني را در جان ها زنده کند، اما پدرش مي گفت: او بايد تحصيلاتش را تکميل کند. سرانجام توافق شد که محمد تقي از شنبه تا غروب چهارشنبه تحصيل کند و پنجشنبه ها و جمعه ها به منبر و خطابه بپردازد. آيه الله تنکابني شرط کرد که محمد تقي در وسط هفته نبايد منبر برود و هر شب بايد در حضور من مطالعه کند تا بدانم جايي منبر نرفته است!
اولين منبر
محمد تقي براي اولين منبر، به نزد خطيبي ماهر به نام شيخ علي اکبر عزمي (رشتي) رفت از او درخواست کرد برايش منبري بنويسد او پذيرفت، اما نخست از او دو قران گرفت تا قدر نوشته را بداند. نوشته آقاي عزمي را چند بار خواند تا حفظ کرد و براي اولين بار در مسجد فيلسوف ـ که آيه الله تنکابني در آن جا نماز جماعت اقامه مي کرد ـ بعد از نماز عشا منبر رفت. مردم که محمد تقي 15 ساله را در بالاي منبر ديدند همگي بهت زده به او چشم دوختند. محمد تقي مطالبش را که حفظ کرده بود چنين آغاز کرد:
بسم الله الرحمن الرحيم
بي مهر علي به مقصد دل نرسي
تا تخم نيفشني به حاصل نرسي
بي دوستي علي و اولاد علي
هرگز به خدا قسم، به منزل نرسي
کشتي نجاتت ز هلاک است علي
بنشين که به ورطه هاي قاتل نرسي
در اين هنگام آقاي شيخ محمد شميراني که از آشنايان آيه الله تنکابني بود و در بين مردم حضور داشت با صداي بلند گفت: «آفرين!» اين تشويق بجا تأثيري شگفت آور در محمد تقي گذارد و او بدون اشتباه و با اعتماد کامل بقيه منبر را از حفظ بيان کرد و مورد تحسين مردم قرار گرفت به طوري که بعضي از پدرش خواستند که اجازه دهد همين مطالب را در خانه و براي مؤمنين ديگر بازگو کند.[9]
هر چند منبر محمد تقي از همان آغاز مورد قبول و توجه واقع شد؛ اما او خود را نگه داشت و مغرور نشد و به همين دليل در اوايل، وقتي از او براي يک دهه دعوت مي شد قبول نمي کرد زيرا ده تا منبر از حفظ نداشت! و فقط همان دو سه منبري را که شيخ علي اکبر عزمي برايش نوشته بود با اندک اضافه و تکميلي، ايراد مي کرد. مادر محمد تقي در جلسات سخنراني فرزندش حاضر مي شد و با اين کار او را تشويق مي کرد. آيه الله تنکابني نيز در بسياري از منبر هاي محمد تقي شرکت مي کرد و وي را ترغيب مي نمود و با اين حال مراقب بود که منبر و خطابه، مانع تحصيل و دانش اندوزي نشود.
تجربه سخنراني براي اقشار گوناگون مردم به تدريج به محمد تقي فهمانيد که حفظ مطالب کافي نيست. در نتيجه او کم کم خود، مطالب را تکميل و منظم مي کرد و نکته هايي به آن ها مي افزود و اين کار نيازمند زحمت و تمرين فراوان بود.
مردم به منبر هاي محمد تقي اندک اندک علاقمند تر شدند و به اين جهت در اوايل، براي هر منبر يک قران و بعد ها دو قران مي پرداختند، در حالي که به بعضي از واعظان قديمي همان يک قرار را مي دادند.[10]
هجرت به قم
براي آگاهي کامل از شؤون ديني و اسلامي و حلال و حرام الهي و ادامه تحصيل به همراه شيخ ابوالقاسم ربيعي (اهل رودسر) که از دوستان آيه الله تنکابني بود ـ در سال 1301 يا 1302 ش به شهر قم سفر کرد. اين سفر بيش از چند ماه به طول نيانجاميد زيرا آب و هواي قم با مزاج محمد تقي نساخت و او به ناچار به تهران بازگشت.[11]
ازدواج
در آستانه حدود 24 سالگي با دختر عمويش خانم خديجه تنکابني ـ فرزند آيه الله شيخ محمد حسين تنکابني ـ ازدواج کرد. خديجه خانم قرآن و کتب ادعيه را به خوبي مي خواند و با تعليمات اسلامي و احکام شرعي آشنايي کامل داشت به طوري که بانوان به او مراجعه مي کردند و سؤالات ديني خود را از او مي پرسيدند.[12]
جواز پوشيدن لباس روحانيت
در دوره حکومت رضا شاه پهلوي، در 4 دي 1307 ش. (12 رجب 1347 ق) قانوني به تصويب رسيد که بر اساس آن همه مردم بايد لباس متحد الشکل (کت و شلوار و کلاه پهلوي) بپوشند. از اين قانون چند گروه استثناء شدند از جمله مجتهدان و منبري ها (محدثان) کساني که مستثنا بودند بايد از شهرباني جواز عمامه بگيرند. هدف از اين قانون، علاوه بر ترويج فرهنگ غربي، تضعيف روحانيت و کنترل آنان بود و مأموران شهرباني با شدت و خشونت اين قانون را اجرا مي کردند و حتي دارندگان جواز نيز از آزار و اذيت و توهين مأمورين در امان نبودند.[13] در اين اوضاع، محمد تقي فلسفي به توصيه پدرش نزد يکي از مجتهدان و شاگردان برجسته ميرزاي شيرازي به نام شيخ حسين يزدي رفت تا از وي «اجازه عمامه» بگيرد، آن مجتهد خبره، بدون تأييد قانون دولتي، خود به طور مستقل به محمد تقي اجازه نقل حديث و موعظه داد. بر اساس همين اجازه، «ورقه تصديق» براي او صادر شد تا بتواند لباس روحانيت بپوشد.[14] در سال 1316ش محمد تقي فلسفي در خطابه اش در مسجد ميرزا موسي ـ معروف به مسجد بزاز ها ـ گفت: در اسلام، مسجد محل صلح و صفا و تعاون است. فحش و بدگويي و آزار و آدم کشي متعلق به فرهنگ مسجد نيست. در پي اين سخنان؛ محمد تقي احضار شد و به او گفتند که گزارش شده شما به حادثه قتل مردم در مسجد گوهرشاد کنايه زده ايد به همين دليل منبر شما ممنوع است و حق پوشيدن لباس روحانيت را نيز نداريد! آقاي فلسفي به ناچار از منبر علني، دست کشيد اما به صورت پنهاني گاه گاهي براي فاميل و آشنايان به ايراد سخنراني مي پرداخت.[15]
مبارزه با حزب توده
حجه الاسلام فلسفي در برابر حزب توده ـ که صريحاً الحادي و ضد اسلامي بود ـ قاطعانه ايستاد و در سخنراني هايش به مبارزه با آن پرداخت. دولت آن زمان هم که تأثير گسترده خطابه هاي او را مي دانست، از آغاز رمضان سال 1327 ش مباحث ايشان را به طور مستقيم از راديو پخش مي کرد. اين سخنراني ها تا پايان رمضان آن سال ادامه يافت. بعد از پخش اين مطالب؛ آقاي فلسفي هر روز با دهها نامه تهديد آميز مواجه شد که طرفداران حزب توده نوشته بودند؛ اما او اعتنايي نکرد.[16]
هواداران حزب توده تصميم گرفتند که مجلس سخنراني آقاي فلسفي را به هم بزنند که با حمايت مردم و تدبير ايشان و حضور به موقع جوانان مسلمان و ورزشکار، نقشه آنان نقش بر آب شد.
نماينده آيه الله العظمي بروجردي
آيه الله بروجردي با اصرار علماي حوزه ـ از جمله امام خميني ـ در سال 1323 ش. به قم آمد و در آن جا اقامت گزيد. بعد از رحلت آيه الله سيد ابوالحسن اصفهاني در آبان ماه 1325 و درگذشت آيه الله حاج آقا حسين قمي در سال 1326 ش آيه الله بروجردي مرجع بزرگ شيعيان شد. آقاي فلسفي در همان زمان به حضور آيه الله بروجردي فراخوانده شد و بعد از طرح مسائلي که بيشتر براي امتحان او بود از ايشان خواست که نمايندگي او را براي رساندن پيام هاي مرجعيت شيعه به مقامات دولتي و شاه بپذيرد. وي پذيرفت به شرط آن که از مسائل مهم و مربوط به امور ديني و مذهبي باشد. پيام هاي آيه الله بروجردي يا به طور مستقيم و به صورت شفاهي و يا به وسيله حاج احمد خادمي ـ خادم آيه الله بروجردي ـ و يا از طريق نامه (با مهر و امضاء) به آقاي فلسفي مي رسيد.
بنا به دعوت آيه الله بروجردي، آقاي فلسفي در دهه آخر صفر در منزل ايشان منبر مي رفت و نيز به دعوت آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه ـ عليها السلام ـ شبها در صحن بزرگ به ايراد خطابه مي پرداخت. اين منبر ها، تأثير ژرف و مهمي بر طلاب حوزه گذاشت و الگويي براي آنان شد و حتي بر ساير جوانان و نوجوانان آن عصر بسيار تأثير گذارد.[17]
آقاي فلسفي با تشويق و درخواست آيه الله بروجردي، در تهران جلسه تفسير قرآن برگزار کرد و سال هاي متمادي هر هفته صبح جمعه در منزل خود فاضلان حوزه و واعظان آن جا را با آموزه هاي وحياني آشنا مي کرد و به مناسبت نيز فنون سخنوري و اداره منبر و خطابه را به آنان تعليم مي داد.
آيه الله بروجردي در اواخر سال 1325 ش از طريق آقاي فلسفي به شاه پيام داد که بايد تعاليم ديني نيز مثل خواندن و نوشتن جزء تعليمات ابتدايي قرار گيرد. آقاي فلسفي اين پيام را رساند و جواب مساعد گرفت. به دنبال اين امر کميسيوني تشکيل شد تا در برنامه درسي مدارس تجديد نظر شود و تعليمات ديني نيز در آن لحاظ گردد. اين کميسيون مرکب بود از آقايان: فلسفي، راشد، شهابي، مشکوه، شعراني، دکتر سحابي، محمد تقي سبزواري و مهندس بازرگان، که در 30/4/27 تشکيل شد.
مبارزه با بهائيت
فرقه ضاله بهائيت در آن دوران، در دربار و مراکز حکومتي نفوذ کرده و ايادي آنان در سراسر ايران به ظلم و تعدي به حقوق مردم مشغول بودند. مردم از شهر هاي مختلف به آيه الله بروجردي نامه مي نوشتند و ازا عمال بهائيان شکايت مي کردند. اين امر سبب ناراحتي مرجع عظيم الشأن شد به طوري که نامه اي به آقاي فلسفي نوشت تا او شاه را ملاقات کند و اعتراض مرجع بزرگ را به او برساند. اما آقاي فلسفي مصلحت را در آن دانست که اين قضيه را در سخنراني هاي مسجد شاه که به طور مستقيم از راديو پخش مي شد مطرح کند. با تأييد آيه الله بروجردي، اين کار انجام شد و موجي بزرگ در سراسر کشور بر ضد بهائيت پديد آمد. آقاي فلسفي تصريح کرد که هدفش آشکار ساختن گمراهي بهايي هاست و نبايد هيچ مسلماني خود سرانه دست به قتل و خونريزي بزند. هيجان و احساسات مذهبي مردم در تمام کشور بر ضد بهائيان تحريک شد به طوري که شاه را واداشت تا دستور تعطيلي حظيره القدس را صادر کند. البته در عمل، حظيره القدس به طور کامل تخريب نشد و تنها گنبد آن را خراب کردند.
در گذشت آيه الله بروجردي
بعد از رحلت آيه الله بروجردي، حجه الاسلام فلسفي حدود بيست بار در مجالس ترحيم و فاتحه در تهران و قم به ايراد خطابه پرداخت و خدمات ديني و فرهنگي آن مرجع بزرگ را تشريح کرد. اين سخنراني ها در آشنايي مردم با آثار و برکات وجودي روحانيت و مرجعيت و آيه الله بروجردي تأثيري به سزا داشت.
قانون انجمن هاي ايالتي و ولايتي
دولت علم در پاييز 1341 ش لايحه اي از تصويب گذراند که هدف آن مسلط کردن بهايي ها بر حکومت بود و در قانون انجمن ايالتي و ولايتي، قيد اسلام و ذکوريت را حذف کرد. لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي ودر اعتراض عالمان دين از جمله امام خميني و ساير روحانيون قرار گرفت و کم کم اعتراض عمومي مردم نيز شروع شد. آقاي فلسفي نيز بالاي منبر در سخنراني هاي متعدد روشن و آشکار بيان کرد که مسأله رأي دادن زنها نيست بلکه خطر در آن است که قيد اسلام حذف شده است. متعاقب آن مخالفت عمومي با اين لايحه روز به روز بيشتر گرديد و رژيم شاه احساس کرد که ديگر مقاومت بيش از اين در برابر مردم ممکن است عواقب خطرناکي در بر داشته باشد؛ بنابر اين هيأت دولت در جلسه چهار شنبه 7 آذر آن لايحه را لغو کرد. در زمستان 1341 ش آقاي فلسفي توسط ساواک دستگير شد تا به اين وسيله ثابت کند که بزرگترين پشتيبان او (آيه الله بروجردي) از ميان رفته است و بايد به شدت مراقب اعمال و رفتار خود باشد ... .
حمله به مدرسه فيضيه
رژيم ستمگر پهلوي در روز هاي نخستين سال 1342 ش در سال روز شهادت امام صادق ـ عليه السلام ـ با کماندوهاي مسلح به مدرسه فيضيه قم حمله کرد و فضلا و طلاب بي گناه را به خاک و خون کشيدند و کتاب و وسايل روحانيان و حتي قرآن ها را به آتش کشيدند ... آقاي فلسفي در اين زمان ممنوع المنبر بود. منبر او از 7 ارديبهشت 1342 آزاد شد. پس از آزادي، خطابه هاي آتشين فلسفي بر ضد رژيم جبار پهلوي آغاز گرديد. حجه الاسلام فلسفي، اين جنايت شاه را تشبيه به جنايت يزيد بر ضد امام حسين کرد ... امام خميني با پيام هاي شفاهي و اعلاميه و نامه مردم و خطبا و علما را دعوت به مبارزه با حکومت ظالم کرد و بر به پا داشتن عزاداري ايام محترم و عاشورا تأکيد بسياري نمود. امام خميني دستور دادند که بازسازي مدرسه فيضيه بايد به صورت مردمي باشد و همه مردم از اداري و روستايي و ... در آن شرکت کنند.
استيضاح دولت علم
آقاي فلسفي در شب عاشوراي 1342 ش در مسجد شيخ عبدالحسين تهران سخنان عاشورايي و تاريخي مهمي بيان کرد که تأثير فراواني در سراسر ايران گذارد. جمعيت حاضر در آن جا فوق العاده زياد بود به طوري که آقاي فلسفي نتوانست از ميان مردم و از اول بازار به مسجد برود، بلکه از راه پشت بام بازار به طرف مسجد رفت و از بام مسجد پايين آمد. جواني پرشور و ايمان در بين آن همه جمعيت و با وجود مأموران ساواک توانست در فرصتي مناسب در زير منبر به همراه ضبط صوت پنهان شود. او به سختي رشته سيمي از برق به آن جا آورد و سخنراني آن روز را ضبط کرد و در اين مدت به دليل گرما و محدوديت مکان آن قدر عرق ريخت که نزديک بود جان به جان آفرين تسليم کند و بدين گونه که سخنراني ثبت شد و بعد به سرعت تکثير گرديد و در سراسر ايران توزيع شد.[18]
بعدا اين سخنراني به صورت جزوه اي تحت عنوان «اولين استيضاح ملي در سال 1342 ش » منتشر شد. آقاي فلسفي در اين سخنراني تاريخي، بعد از آن که به جامعيت اسلام اشاره کرد و توضيح داد که مسجد؛ هسته اصلي و مرکز تمام فعاليت ها و حرکت ها در صدر اسلام بود، امام حسين ـ عليه السلام ـ را الگو و سرمشق براي زندگي در همه زمان ها دانست و بعد به استيضاح دولت علم پرداخت.
آقاي فلسفي توضيح داد که روحانيت نمي تواند از سياست دوري گزيند زيرا در اسلام، سياست عين ديانت است و اسلام از سياست جدا نيست.
ترور نافرجام
در محرم سال 1344 ش جواني بسيار قوي و با پنجه بوکس به حجه الاسلام فلسفي حمله کرد اما به لطف الهي و تلاش راننده و خدمتگزار منزل، شکست خورد و دستگير شد و به کلانتري محل تحويل گرديد. اما کلانتري بعداً گفت: ديوانه بود رهايش کرديم. بر اثر اين حادثه، منبر حجه الاسلام فلسفي تعطيل شد. حضرات آيات خويي، مرعشي نجفي، شريعتمداري، ميلاني و سيد علي بهبهاني با ارسال تلگراف از اين واقع ابراز تأسف کردند.
تأليف کتاب
کار اصلي حجه الاسلام فلسفي از زماني که ممنوع المنبر شد ـ سال 1350 ش ـ تا پيروزي انقلاب اسلامي، تأليف و نگارش کتاب بود، در اين مدت به ترتيب کتاب هاي ذيل نوشته و منتشر شد:
1. آيه الکرسي؛ پيام آسماني توحيد (يک جلد)
2. بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمايلات (دو جلد).
3. اخلاق از نظر همزيستي و ارزش هاي انساني (يک جلد)
4. جوان از نظر عقل و احساس (دو جلد).
5. کودک از نظر وراثت و تربيت (دو جلد).
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي حجه الاسلام فلسفي تأليف کتاب را ادامه داد و کتاب هاي ذيل را منتشر کرد:
اخلاق از نظر همزيستي و ارزش هاي انساني (جلد دوم) ـ معاد از نظر روح و جسم (سه جلد) ـ سخن و سخنوري از نظر بيان و فن خطابه (يک جلد) ـ شرح و تفسير دعاي مکارم الاخلاق صحيفه سجاديه (سه جلد).
حماسه ساواک
روز بعد از حادثه 17 شهريور 57 (جمعه سياه) و شهادت عده بسياري از مسلمانان آگاه به دست رژيم شاه، در نيمه هاي شب مأموران ساواک به منزل حجه الاسلام فلسفي حمله کردند و به بازرسي از منزل وي پرداختند و اعلاميه هاي امام خميني و نوشته هاي او آن را جمع آوري و حجه الاسلام فلسفي را دستگير کردند و به ساختمان حکومت نظامي بردند و بعد آزاد کردند.[19]
در مراسم اربعين استاد مطهري
اين مراسم به دعوت جامعه مدرسين حوزه علميه قم و در مدرسه ي فيضيه و با حضور امام خميني و علماء و فضلاؤ وعده بسياري از مردم برگزار شد. چون در آن زمان عده اي از غرب زده ها در صدد بودند که نقش دين و روحانيت در جامعه کم رنگ شود و يا اساساً اسلام منهاي روحانيت بر پا شود، حجه الاسلام فلسفي بعد از شرح نهضت تحريم تنباکو، مشروطيت و ملي شدن نفت، افزود: مرحوم آيه الله العظمي ميرزاي شيرازي قيام کرد و استعمال دخانيات را محاربه با امام عصر ـ عجل الله تعالي و فرجه الشريف ـ معرفي نمود، در نتيجه مردم اطاعت کردند و قراردادي که با اجانب بسته شده بود، لغو شد ...
قيام امام که قبل از پانزده خرداد 1342 آغاز گرديد، از اول به نام خدا بود، از اين رو تمام مردم مسلمان اعم از روحانيون، دانشگاهيان و ساير اقشار شهري و روستايي با رهبر بزرگ انقلاب همصدا شدند و توانستند سرانجام انقلاب اسلامي را به پيروزي برسانند.[20]
حکمت يک سکوت
حجه الاسلام فلسفي با آن که در زمان طاغوت، از منتقدان مهم و برجسته مسائل اجتماعي بود اما بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در منبر و سخنراني لب به انتقاد از حکومت اسلامي نگشود زيرا اين کار را به مصلحت نمي دانست. او خود در جواب عده اي از اهل فضل، چنين گفت:
«آقايان! بله من در زمان شاه انتقاد مي کردم. انتقاد من به ضرر شاه و به نفع رسول اکرم ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ و دين خدا بود اما الآن انتقاد نمي کنم براي اين که انقلاب ما اسلامي است. اگر از سوء اعمال بعضي ها به نام «دولت» انتقاد کنم چيزي حاصل پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ نمي شود، ولي آمريکا استفاده مي کند و من نمي خواهم که به نفع آمريکا سخنراني کنم. وظيفه ام را به طور خصوصي انجام مي دهم. آن فردي که بايد به واسطه سوء عملي که داشته مورد انتقاد قرار گيرد با تلفن به او مي گويم که ... شما بايد عمل خود را اصلاح کنيد و تغيير روش دهيد.»
حجه الاسلام فلسفي اين مطلب را با امام خميني نيز در ميان گذاشت و ايشان هم نظر جناب فلسفي را تأييد کردند و فرمودند شما انقتاد نکنيد ... در حکومت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ نيز برخي کارهاي ناشايست را افرادي مرتکب مي شدند که تک تک بد بود ولي دولت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ بر اساس اسلام بود، بنابر اين شروع انتقاد در منابر مصلحت نيست.[21]
رحلت
حجه الاسلام فلسفي بعد از حدود هفتاد و پنج سال خدمت خالصانه به اسلام ناب محمدي ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ در 93 سالگي در روز جمعه 27/9/1377 ش. برابر با 18 شعبان سال 1419 درگذشت و در جوار حرم مطهر حضرت عبدالعظيم حسني ـ عليه السلام ـ آرميد.[22]


[1]. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفي، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، 1376ش، ص 47.
[2]. همان، ص 38.
[3]. همان، ص 41.
[4]. همان، ص 47 ـ 48.
[5]. همان، ص 51 ـ 52.
[6]. زندگي نامه ميرزا مهدي آشتياني در ستارگان حرم، ج9، و شرح حال ميرزا طاهر تنکابني در مجموعه گلشن ابرار آمده است.
[7]. زبان گويا اسلام (ياران امام به روايت اسناد ساواک، کتاب نهم)، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1378 ش، ص يازده.
[8]. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفي، ص 55.
[9]. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفي، ص 55 ـ 57 و زبان گوياي اسلام، ص يازده و دوازده.
[10]. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفي، ص 59 ـ 60.
[11]. زبان گوياي اسلام (ياران امام به روايت اسناد ساواک)؛ ص سيزده.
[12]. همان، ص 65.
[13]. ر.ک: زندگينامه سياسي امام خميني، ج اول، محمد حسن رجبي، موسسه فرهنگي قبله، چاپ چهارم، 1374 ش، ص 46.
[14]. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفي، ص 80 و 455.
[15]. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفي، ص 92 ـ 93.
[16]. ر.ک: ياران امام به روايت اسناد ساواک: کتاب نهم زبان گوياي اسلام، ص پانزده.
[17]. برخي از نويسندگان به آثار مثبت منبرهاي آقاي فلسفي برخود و نسل جوان آن روز اشاره کرده و او را مورد ستايش قرار داده اند. از جمله بنگريد به «از چشم برادر» شمس آل احمد، کتاب سعدي، قم، 1369 ش، ص 172.
[18]. زبان گوياي اسلام (ياران امام به روايت اسناد ساواک، کتاب نهم)، ص 211 ـ 215.
[19]. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفي، ص 349 ـ 350.
[20]. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفي، ص 355 ـ 357.
[21]. همان، ص 234.
[22]. زبان گوياي اسلام (ياران امام...) ص بيست و پنج.
محمد خردمند - تلخيص از كتاب گلشن ابرار، ج 5، ص 522
/ 1