مؤمنين به هيچ بهانهاي نبايد كفار را ولي و سرپرست خود بگيرند با اينكه در بين خود كساني را دارند كه سرپرست شوند و هر كس چنين كند ديگر نزد خدا هيچ حرمتي ندارد ، مگر اينكه از در تقيه ، سرپرستي كفار را قبول كرده باشند و فراموشنكنند كه در بين كساني كه ترس آورند خدا نيز هست و بازگشت همه به سوي خدا است ( 28) .
بگو اگر آنچه در دلها داريد چه پنهان كنيد و چه اظهار نمائيد خدا بدان آگاه است ، و او آنچه را كه در آسمانها و در زمين است ميداند و خدا بر هر چيزي توانا است ( 29) .
روزي كه هر نفسي آنچه را در دنيا كرده چه خير و چه شر برابر خود حاضر ميبيند در آن روز
ترجمة الميزان ج : 3ص :236
آرزو ميكند اي كاش بين او و آنچه كرده زماني طولاني فاصله بود ( چون از اعمال خود برحذر است و شما مردمي كه چنين ترسي در پيش داريد بدانيد كه)خدا هم ترسآور است و از اين رو شما را از خود زنهار ميدهد ، كه به بندگانش مهربان است ( 30) .
بگو اگر خدا را دوست ميداريد ( كه بايد هم بداريد ) بايد مرا پيروي كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهانتان بيامرزد كه خدا آمرزگار و مهربان است ( 31) .
بگو خدا و رسول را اطاعت كنيد اگر قبول نكردند بدانند كه خدا كافران را دوست نميدارد ( 32) .
بيان آيات
با در نظر داشتن بياني كه ما در آيات سابق داشتيم ، و گفتيم : مقام آيات مقام تعرض حال اهل كتاب و مشركين ، و تعريض برايشان است ، آيات مورد بحث هم بيربطبا آن مطالب نيست ، پس بين اين آيات و آن آيات ارتباط هست ، در نتيجه مراد از كافرين در اين آيات نيز اعم از اهل كتاب و مشركين است ، و اگر از دوستي و اختلاط روحي با كفار نهي ميكند ، از دو طايفه نهي ميكند ، و اگر مراد از كفار تنها مشركين باشند ، بايد گفت آيات متعرض حال آنان است ، و مردم را دعوت ميكند به اينكه مشركين را رها نموده به حزب خدا متصل شوند ، و خدا را دوست بدارند ، و رسول او را اطاعت كنند .
لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين كلمه اوليا جمع كلمه ولي است ، كه از ماده ولايت است ، و ولايت در اصل به معناي مالكيت تدبير امر است ، مثلا ولي صغير يا مجنون يا سفيه ، كسي است كه مالك تدبير امور و اموال آنان باشد ، كه خود آنان مالك اموال خويشند ، ولي تدبير امر اموالشان به دست وليشان است .
اين معناي اصلي كلمه ولايت است ، ولي در مورد حب نيز استعمال شده ، و به تدريج استعمالش زياد شد ، و اين بدان مناسبت بود كه غالبا ولايت مستلزم تصرف يك دوست در امور دوست ديگر است ، يك ولي در امور مولي عليه ( يعني كسي كه تحت سرپرستي او است ) دخالت ميكند ، تا پاسخگوي علاقه او نسبت به خودش باشد ، يك مولي عليه اجازه دخالت در امور خود را به وليش ميدهد ، تا بيشتر به او تقرب جويد ، اجازه ميدهد چون متاثر از خواست و ساير شؤون روحي او است ، پس تصرف محبوب در زندگي محب ، هيچگاه خالي از حب نيست .
در نتيجه اگر ما كفار را اولياي خود بگيريم خواه ناخواه با آنان امتزاج روحي پيدا
ترجمة الميزان ج : 3ص :237
كردهايم ، امتزاج روحي هم ما را ميكشاند به اينكه رام آنان شويم ، و از اخلاق و ساير شؤون حياتي آنان متاثر گرديم ، ( زيرا كه نفس انساني خو پذير است ) ، و آنان ميتوانند در اخلاق و رفتار ما دست بيندازند دليل بر اين معنا آيه مورد بحث است ، كه جمله من دون المؤمنين را قيد نهي قرار داده ، و ميفرمايد مؤمنين كفار را اولياي خود نگيرند در حالي كه با ساير مؤمنين دوستي نميورزند ، كه از اين قيد به خوبي فهميده ميشود كه منظور آيه اين است كه بفرمايد اگر تو مسلمان اجتماعي و به اصطلاح نوع دوست هستي ، بايد حداقل مؤمن و كافر را به اندازه هم دوست بداري ، و اما اينكه كافر را دوست بداري ، و زمام امور جامعه و زندگي جامعه را به او بسپاري و با مؤمنين هيچ ارتباطي و علاقهاي نداشته باشي ، اين بهترين دليل است كه تو با كفار سنخيت داري و از مؤمنين جدا و بريدهاي و اين صحيح نيست پس زنهار بايد از دوستي با كفار اجتناب كني .
در آيات كريمه قرآن هم نهي از دوستي با كفار و يهود و نصارا مكرر آمده و ليكن موارد نهي مشتمل بر بياني است كه معناي اين نهي را تفسير ميكند و كيفيت ولايتي را كه از آن نهي فرموده تعريف ميكند ، مانند آيه مورد بحث كه گفتيم مشتمل بر جمله : من دون المؤمنين است ، كه جمله لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء را تفسير ميكند .
و همچنين آيه شريفه : يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصاري اولياء كه مشتمل است بر جمله : بعضهم اولياء بعض ، و آيه شريفه : يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوي و عدوكم اولياء كه دنبالش آيه : لا ينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الذين ... آمده آن را تفسير ميكند .
و بنا بر اين آوردن اين اوصاف براي تفسير فرمان مؤمنين نبايد كافران را اولياي خود بگيرند ، و به مؤمنين ديگر اعتنا نكنند در حقيقت سبب حكم و علت آن را بيان نموده بفهماند دو صفت كفر و ايمان به خاطر تضاد و بينونتي است كه بين آن دو هست ، قهرا همان بينونت و فاصله و تضاد به دارندگان صفت كفر با صفت ايمان نيز سرايت ميكند ، در نتيجه آن دو را از نظر معارف و عقائد و اخلاقاز هم جدا ميكند ، ديگر راه سلوك به سوي خداي تعالي و ساير شؤون حياتي آن دو يكي نخواهد بود ، نتيجه اين جدائي هم اين ميشود كه ممكن نيست بين آن دو ولايت و پيوستگي برقرار باشد ، چون ولايت موجب اتحاد و امتزاج است ، و اين دو صفت كه
ترجمة الميزان ج : 3ص :238
در اين دو طايفه وجود دارد موجب تفرقه و بينونت است ، و وقتي يك فرد مؤمن نسبت به كفار ولايت داشته باشد ، و اين ولايت قوي هم باشد ، خود به خود خواص ايمانش و آثار آن فاسد گشته ، و بتدريج اصل ايمانش هم تباه ميشود .
و به همين جهت است كه در دنبال آيه مورد بحث اضافه كرد : و من يفعل ذلك فليس من الله في شيء و سپس اضافه كرد الا ان تتقوا منهم تقية ، در جمله اول فرمود كسي كه چنين كند هيچ ارتباطي با حزب خدا ندارد ، و در جمله دوم ، مورد تقيه را استثنا كرد ، چون تقيه معنايش اين است كه مؤمن از ترس كافر اظهار ولايت براي او ميكند ، و حقيقت ولايت را ندارد .
كلمه دون در جمله : من دون المؤمنين چيزي شبيه ظرف است ، كه معناي نزد را ميدهد البته بوئي هم از معناي فرومايگي و قصور در آن هست ، و معنايش اين است كه مؤمنين به جاي مردم با ايمان مردم كفر پيشه را ولي خود نگيرند، كه جايگاه و موقعيت آنان نسبت به مقام و موقعيت مردم با ايمان ، پست و بيمايه است ، چون جاه و مقام مؤمنين بلندتر از مكان كفار است .
و ظاهرا اصل در معناي كلمه دون همين باشد كه خاطر نشان نموده و گفتيم : دو چيز در معناي آن هست ، يكي نزديكي ، و ديگري پستي .
پس اينكه عرب ميگويد : دونك زيد معنايش اين است كه زيد نزديك تو و در درجهاي پستتر از درجه تو است ، و ليكن كلمه مورد بحث در معناي كلمه غير هم استعمال شده از آن جمله در قرآن كريم آمده : الهين من دون الله و يغفر ما دون ذلك البته در آيه دومي هم ممكن است به معناي ( غير اين ) باشد ، و هم به معناي كوچكتر از اين .
و همچنين كلمه مورد بحث ما بعنوان اسم فعل استعمال ميشود ، مثل اينكه گفتيم : عرب ميگويد : دونك زيد يعني زيد را متوجه باش و از نظر دور مدار ، تمامي اين استعمالات از اين باب است كه معناي كلمه با معاني موارد استعمال انطباق دارد ، نه اينكه كلمه مورد بحث چند معنا داشته باشد .
و من يفعل ذلك فليس من الله في شيء منظور از اينكه ميفرمايد : هر كس چنين كند اين است كه هر كس كفار را به
ترجمة الميزان ج : 3ص :239
جاي مؤمنين اوليا بگيرد ، چنين و چنان ميشود ، و اگر نام عمل را نبرد و به جاي آن لفظي عام آورد ، براي اشاره به اين نكته بوده ، كه گوينده آنقدر از پذيرفتن ولايت كفار نفرت دارد كه نميخواهد حتي نام آنرا ببرد ، همانطور كه خود ما از هر قبيحي ، با كنايه تعبير ميكنيم ، و باز به همين جهت است كه نفرمود : و من يفعل ذلك من المؤمنين - و هر كس از مؤمنين چنين كند چون خواست ساحت مؤمنين را پاكتر از آن بداند ، كه مثل چنين عملي را به آنان نسبت دهد .
و كلمه من در جمله : من الله به معناي ابتدا است ، و در مثل چنين مقامي معناي گروهگرائي را افاده ميكند ، و به آيه چنين معنا ميدهد : و كسي كه چنين كند هيچ ارتباطي با حزب خدا ندارد ، همچنانكه در جاي ديگر فرموده : و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا ، فان حزب الله هم الغالبون .
و نيز در حكايتي كه از ابراهيم (عليهالسلام) كرده فرموده : فمن تبعني فانه مني يعني از حزب من است ، و به هر حال ، پس معناي آيه ( و خدا داناتر است ) اين است كه چنين كسي در هيچ حالي و اثري برقرار در حزب خدا نيست .
الا ان تتقوا منهم تقية كلمه اتقاء در اصل از ماده وقايه از خوف گرفته شده و چه بسا از باب استعمال مسبب در مورد سبب به معناي خود خوف هم استعمال شود ، و شايد تقيه در مورد آيه نيز از همين قبيل باشد .
اين را هم بگوئيم كه استثناي در اين آيه استثناي منقطع است ، يعني استثنائي است بدون مستثنا منه ، چون آنچه به نظر ميرسد مستثنا منه باشد ، در واقع مستثنا منه نيست ، زيرا اظهار محبت دروغي و از ترس ، محبت واقعي نيست ، و همچنين اظهار ساير آثار ولايت اگر دروغي و از ترس باشد ولايت واقعي نيست ، چون خوف و محبت كه مربوط به قلب است ، دو صفت متضادند ، كه دو اثر متقابل در قلب دارند ، چگونه ممكن است در يك قلب متحد شوند ، و در نتيجه استثناي در جمله : و هر كس چنين كند از حزب خدا نيست مگر آنكه توليش از ترس باشد ، استثناي متصل باشد .
ترجمة الميزان ج : 3ص :240
و اين آيه شريفه دلالتي روشن بر جواز تقيه دارد ، از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) هم اين استفاده روايت شده ، همچنان كه آيهاي كه در باره داستان عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه نازل شده اين دلالت را دارد ، و آيه اين است كه ميفرمايد : من كفر بالله من بعد ايمانه ، الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ، و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله ، و لهم عذاب عظيم .
و كوتاه سخن اينكه ، كتاب و سنت هر دو بر جواز تقيه بطور اجمال دلالت دارند ، اعتبار عقلي هم مؤيد اين حكم است ، چون دين جز اين نميخواهد و شارع دين هم جز اين هدفي ندارد كه حق را زنده كند و جان تازهاي بخشد ، و بسيار ميشود كه تقيه كردن و بر حسب ظاهر طبق دلخواه دشمن و مخالفين حق عمل كردن مصلحت دين و حيات آن را چنان تامين ميكند كه ترك تقيه آن طور تامين نكند ، و اين قابل انكار نيست ، مگر كسي بخواهد منكر واضحات شود ، و ما ان شاء الله در بحث روايتي كه ميآيد و نيز در تفسير آيه 106 سوره نحل در اين باره باز سخني خواهيم داشت .
و يحذركم الله نفسه و الي اللهالمصير كلمه تحذير كه مصدر فعل يحذر است مصدر باب تفعيل است ، و ثلاثي مجرد آن كلمه حذر است ، كه به معناي احتراز از امري ترسآور است ، و در آيه كه ميفرمايد خدا شما را از خودش برحذر ميدارد ، برحذر داشتن از عذاب او است ، همچنان كه در جاي ديگر فرموده : ان عذاب ربك كان محذورا ، و نيز پيامبر را از منافقين و از فتنه كافر بر حذر داشته ، ميفرمايد : هم العدو فاحذرهم و نيز ميفرمايد : و احذرهم ان يفتنوك و در آيه مورد بحث و بعد از دو آيه ، مسلمانان دوستدار كفار را از خودش برحذر ساخته ، و وجه آن تنها اين است كه بفهماند خداي سبحان خودش مخوف و واجب الاحتراز است ، و از نافرمانيش بايد دوري كرد ، و خلاصه بفهماند بين اين مجرم و بين خداي تعالي چيز مخوفي غير خود خدا نيست ، تا از آن احتراز جويد ، يا خود را از خطر او در حصن و قلعهاي متحصن كند .
ترجمة الميزان ج : 3ص :241
بلكه مخوف خود خدا است ، كه هيچ چيزي كه مانع او شود وجود ندارد و نيز بين مجرم و خدا هيچ مايه اميدي كه بتواند شري از او دفع كند وجود ندارد ، نه هيچ صاحب ولايتي ، و نه شفيعي ، بنا بر اين در آيه شريفه شديدترين تهديد آمده و تكرار آن در يك مقام اين تهديد شديد را زيادتر و شديدتر ميگرداند ، و باز با تعقيب جمله مورد بحث با دو جمله ديگر يعني جمله و الي الله المصير و جمله و الله رؤف بالعباد كه بيانش خواهد آمد اين شدت را ميافزايد .
با بياني ديگر ميتوان فهميد كه چرا خداي تعالي دوستدار كفار را از خودش برحذر داشته ، و آن اين است كه از لابلاي اين آيه و ساير آياتي كه از دوستي با غير مؤمنين نهي فرموده ، برميآيد كه اين قسم دوستي خارج شدن از زي بندگي است ، و مستقيما ترك گفتن ولايت خداي سبحان و داخل شدن در حزب دشمنان او و شركت در توطئههاي آنان براي افساد امر دين او است .
و كوتاه سخن اينكه دوستي با كفار طغيان و افساد نظام دين است ، كه بدترين و خطرناكترين ضرر را براي دين دارد ، حتي ضررش از ضرر كفر كفار و شرك مشركين نيز بيشتر است ، زيرا آنكس كه كافر و مشرك است ، دشمنيش براي دين آشكار است ، و به سهولت ميتوان خطرش را از حومه دين دفع نموده و از خطرش برحذر بود ، و اما مسلماني كه دعوي صداقت و دوستي با دين ميكند ، و در دل دوستدار دشمنان دين است ، و قهرا اين دوستي اخلاق و سنن كفر را در دلش رخنه داده ، چنين كسي و چنين كساني ندانسته حرمت دين و اهل دين را از بين ميبرند ، و خود را به هلاكتي دچار ميسازند كه ديگر اميد حيات و بقائي باقي نميگذارد .
و سخن كوتاه اينكه اين قسم دوستي طغيان است ، و امر طاغي به دست خود خداي سبحان است ، اين نكته را در اينجا داشته باش تا ببينيم از آيات سوره فجر چه استفاده ميكنيم : ا لم تر كيف فعل ربك بعاد ، ارم ذات العماد ، التي لم يخلق مثلها في البلاد و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد ، و فرعون ذي الاوتاد ، الذين طغوا في البلاد ، فاكثروا فيها الفساد ، فصب عليهم ربك سوط عذاب ، ان ربك لبالمرصاد .
خوب ، از اين آيات استفاده كرديم كه طغيان طاغي ، وي را به كمينگاه خدا
ترجمة الميزان ج : 3ص :242
ميكشاند ، كمينگاهي كه غير از خدا در آن نيست ، و تازيانه عذاب را بر سرش فرود ميآورد ، و كسي نيست كه مانع او شود .
از اينجا معلوم ميشود تهديد به تحذير از خود خدا در جمله : و يحذركم الله نفسه براي آن است كه دوستي با كفار ، از مصاديق طغيان بر خدا به ابطال دين او و افساد شرعيت او است .
دليل بر گفتار ما آيه زير است ، كه ميفرمايد : فاستقم كما امرت و من تاب معك و لا تطغوا انه بما تعملون بصير و لا تركنوا الي الذين ظلموا ، فتمسكم النار ، و ما لكم من دون الله من اولياء ، ثم لا تنصرون و اين همان آيهاي است كه ( بطوري كه در حديث آمده ) رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود اين آيه مرا پير كرد ، و دلالتش بر نظر ما از اين باب است كه اين دو آيه - بطوري كه بر هيچ متدبري پوشيده نيست ، - ظهور در اين دارند كه اعتماد به كفار ستمگر ، طغيان است طغياني كه دنبالش فرا رسيدن آتش حتمي است ، آنهم فرا رسيدني كه ناصر و دادرسي با آن نيست ، و اين همان انتقام الهي است ، كه به بيان گذشته ما عاصم و بازدارندهاي از آن نيست .
از اينجا اين نكته هم روشن ميشود كه جمله : و يحذركم الله نفسه دلالت دارد بر اينكه تهديد در آن به عذابي حتمي است ، چون از خود خدا تحذير كرده ، و تحذير از خود خدا دلالت دارد كه ديگر حايلي بين او و عذاب وجود ندارد و كسي نميتواند خدا را با اينكه تهديد به عذاب كرده از عذابش جلوگير شود ، پس نتيجه قطعي ميدهد كه عذاب نامبرده واقع شدني است ، همچنان كه دو آيه سوره هود نيز اين معنا را ميفهماند .
و اينكه فرمود : و الي الله المصير دلالت دارد بر اينكه شما از اين عذاب راه گريزي نداريد ، و خدا هم از آن صرفنظر نميكند ، و اين خود تهديد در جمله قبلي را تاكيد مينمايد .
و اين آيات يعني آيه : لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء و آيات بعدش از خبرهاي غيبي قرآن كريم است ، كه توضيح آن ان شاء الله در سوره مائده ميآيد .
قل ان تخفوا ما في صدوركم او تبدوه ، يعلمه الله ... بگو اگر آنچه در دل داريد چه نهان كنيد و چه اظهار نمائيد خدا آنرا ميداند ، اين آيه .
ترجمة الميزان ج : 3ص :243
نظير آيه : و ان تبدوا ما في انفسكم او تخفوه ، يحاسبكم به الله است با اين تفاوت كه در آيه مورد بحث ابتدا نهان داشتن را و سپس اظهار كردن را آورده ، و در آيه سوره بقره بعكس ذكر فرموده ، و اين بطوري كه گفتهاند بدان جهت است كه آيه مورد بحث فرموده چه آن كنيد و چه اين كنيد خدا آنرا ميداند و در آيه سوره بقره فرموده : خدا آن را حساب ميكند ، و مناسبتر به حال دانستن اين است كه متعلق به مخفي شود ، و مناسبتر به حال حساب كردن اين است كه متعلق به ظاهر و آشكار گردد .
در آيه شريفه رسول گرامي خود را مامور نموده اين حقيقت را ابلاغ كند كه آنچه در نفس دارند چه پنهانش كنند و چه اظهارش بدارند ، خدا آنرا ميداند و خودش آنرا بيان نكرده ، با اينكه در آيات سابق حقايق را خود خدا بيان ميكرد و اين تغيير سياق جز براي اين نبوده كه بفهماند خدا بزرگتر از آن است كه خودش با افرادي كه ميداند در آينده با او مخالفت ميكنند ، هم كلام شود ، همچنانكه نظير اين تغيير سياق را در جمله و من يفعل ذلك ... ديديم .
و در جمله : و يعلم ما في السموات و الارض ، و الله علي كل شيء قدير مشابهتي با آيه سوره بقره هست ، كه در سابق در باره اين مشابهت سخن رفت .
يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا ، و ما عملت من سوء از اتصال سياق كلام برميآيد كه اين آيه تتمه گفتار در آيه قبلي باشد ، كه در آن رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را مامور به ابلاغ كرده بود ، و ظرف ( يوم ) متعلق به مطلبي تقديري است ، و تقدير كلام اذكر يوم تجد ... است ، يعني بياد آر روزي را كه چنين و چنان ميشود ، و يا متعلق به جمله : يعلمه الله و يعلم ... است ، خواهي گفت در اين صورت معناي آيه اين ميشود كه خدا در آنروز علم پيدا ميكند ، و حال آنكه خدا هميشه عالم است ، جواب ميگوئيم اين عيبي ندارد ، براي اينكه كلمه روزي كه ظرف است براي علم خدا بدانچه كه ما از احوال قيامت مشاهده ميكنيم ، نه به اصل روز قيامت ، و به عبارتي ديگر كلمه روز ظرف است براي علم خدا بالنسبه به ظهور امر براي ما ، نه بالنسبه به تحقق آن از ناحيه خدا همچنانكه آيه زير كه ميفرمايد خدا در قيامت مالك و قادر است منافات ندارد با اينكه در دنيا هم مالك و قادر باشد ، چون گفتيم منظور ظهور ملك و قدرت خدا در قيامت است و آيه چنين است : يوم هم بارزون لا يخفي علي الله منهم شيء لمن الملك اليوم لله الواحد
ترجمة الميزان ج : 3ص :244
القهار .
و نيز فرموده : لا عاصم اليوم من امر الله يعني امروز كسي نيست كه شما را از خشم خدا نگهدارد .
و باز ميفرمايد : و لو يري الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جميعا .
و نيز ميفرمايد : و الامر يومئذ لله با اينكه همه ميدانيم كه ملك و قدرت و قوت و امر تنها در قيامت از آن خدا نيست در دنيا نيز حقيقت ملك و قدرت و امر از آن او است ، و اگر در اين آيات مختص روز قيامت شده ، بدين جهت بوده كه اين حقايق در قيامت براي ما روشن ميشود ، بطوري كه ديگر شكي برايمان نميماند ، ( بخلاف دنيا كه ملكيتهاي موهوم نميگذارد آنطور كه بايد متوجه مالكيت خدا شويم ) پس روشن شد كه اگر ظرف ( يوم ) را متعلق بجمله يعلمه الله بدانيم مستلزم اين نيست كه خدا را تنها در قيامت ، عالم به سرائر و باطن خوب يابد مردم بدانيد .
علاوهبر اينكه كلمه محضرا هم بر اين معنا دلالت دارد ، زيرا ميتوانست بفرمايد : حاضرا ، ولي احضار كه به معناي حاضر ساختن موجود غايب از انظار است ، بما ميفهماند اعمال نزد خدا محفوظ بوده و خدا در دنيا هم عالم بدان بوده و آنرا محفوظ داشته ، روز قيامت براي صاحبانش اظهار ميدارد ، همچنانكه در جاي ديگر فرمود : و ربك علي كل شيء حفيظ .
و نيز فرموده : و عندنا كتاب حفيظ .
و كلمه تجد از ماده وجدان است ، كه ضد فقدان را معنا ميدهد ، و كلمه من در جمله : من خير و جمله من سوء بيانيه است ، و بطوري كه از ظاهر سياق برميآيد جمله : ما عملت من سوء ... عطف است بر جمله : ما عملت من خير و اين آيه از آياتي است كه .
ترجمة الميزان ج : 3ص :245
بر تجسم اعمال دلالت ميكند ، كه بحث در باره آن در سوره بقره گذشت .
تود لو ان بينها و بينه أمدا بعيدا ظاهرا اين جمله خبري است از مبتدائي كه حذف شده ، و آن مبتدا ضميري است كه به كلمه نفس برميگردد ، و كلمه : لو براي تمني است ، كه در قرآن در موارد بسياري قبل از حرف ان بفتحه همزه استعمال شده ، پس اينكه بعضي گفتهاند چنين استعمالي جايز نيست ، و بايد مواردي كه در قرآن آمده به نحوي تاويل كرد حرف صحيحي نيست .
و كلمه أمد معناي فاصله زماني را افاده ميكند .
راغب در مفردات خود گفته كلمه أمد و كلمه ابد معنائي نزديك بهم دارند .
با اين فرق كه كلمه ابد عبارت است از مدت زماني كه حدي معين ندارد ، و به همين جهت به هيچ قيدي مقيد نميشود ، و گفته نميشود : ابد توقف فلاني در اين شهر ، و اما أمد ، مدتي است كه حد برميدارد ، و ليكن در صورتي كه مطلق ذكر شود حدش براي ما مجهول است ، گاهي هم بطور انحصار و مقيد ميآيد ، مثل اينكه بگوئي : أمد توقف زيد در اين شهر يعني زمان توقف او .
و فرق بين دو كلمه زمان وأمد اينست كه أمد همواره به اعتبار هدف و غايت استعمال ميشود ، ولي زمان هم در مبدأ به كار ميرود و هم در غايت و نهايت ، و لذا بعضي گفتهاند دو كلمه أمد و مدي معنائي نزديك به هم دارند .
جمله تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا دلالت دارد بر اينكه حاضر شدن عمل زشت باعث ناراحتي نفس ميشود ، همچنان كه از راه مقابله فهميده ميشود كه عمل خير باعث مسرت نفس ميگردد ، و اگر فرمود صاحب عمل زشت دوست ميدارد كه : اي كاش بين او و آن عمل ، فاصلهاي زماني ميبود ، و نفرمود دوست ميدارد كه كاش اصلا آن عمل را نكرده بود ، براي اين است كه عمل خود را حاضر ميبيند و ميبيند كه خداي تعالي عملش را حفظ كرده ، ديگر هيچ آرزوئي نميتواند داشته باشد ، بجز اينكه بگويد اي كاش در چنين موقعيتي كه سختترين احوال است بين من و اين عمل زشت فاصله زيادي بود ، و اينطور نزدم حاضر نميشد ، همچنانكه به همنشين بد خود نظير اين سخن را ميگويد و خداي تعالي آن را چنين حكايت ميكند ، نقيض له شيطانا فهو له قرين تا آنجا كه ميفرمايد : حتي اذا جاءنا قال يا ليت بيني و بينك بعد المشرقين فبئس القرين .
ترجمة الميزان ج : 3ص :246
و يحذركم الله نفسه ، و الله رؤف بالعباد در اينجا دو باره تحذير را ذكر نموده و اين أهميت مطلب را ميرساند و بر كسي پوشيده نيست كه تهديد را به نهايت درجه ميرساند ممكن هم هست تحذير دوم ناظر به عواقب معصيت در آخرت باشد ، همچنانكه مورد نظر اين آيه هم همين است ، و تحذير اول ناظر به وبال و آثار سوء دنيائي و يا اعم از دنيائي و آخرتي باشد .
و اما اينكه فرمود : و الله رؤف بالعباد در عين اينكه از رأفت و مهر خداي تعالي نسبت به بندگانش حكايت ميكند ، و مخصوصا ذكر كلمه عباد كه يادآور بندگي و رقيت است و حاكي ديگري از اين رأفت است ، در عين حالدليل ديگري بر تشديد آن تهديد نيز ميباشد براي اينكه امثال اين تعبيرها در مورد تهديد و تحذير ميفهماند كه تهديد كننده و گوينده آن ، خيرخواه و رؤوف به شنونده است و جز خير و صلاح او را نميخواهد ، همچنان كه خود ما به كسي كه نسبت به او رؤوف هستيم ميگوئيم : زنهار ، مبادا در فلان كار سر به سر من بگذاري ، چون سوگند خوردهام هر كس متعرض من شود مسامحه دربارهاش روا ندارم ، جلوتر خبرت كردم چون دوستت دارم .
در نتيجه برگشت معنا به اين ميشود ( و خدا داناتر است ) كه مثلا فرموده باشد خداي تعالي به خاطر رأفت نسبت به بندگان خودش آنان را قبل از اينكه متعرض امثال اين نافرمانيها شوند ، و به وبال آن گرفتار آيند ، و بالي كه حتمي و غير قابل تخلف است يعني نه شفاعتي دفعش ميكند و نه هيچ دافعي ديگر ، هشدار ميدهد .
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله در تفسير آيه : و الذين آمنوا اشد حبا لله ... ، گفتاري پيرامون مساله حب داشتيم و گفتيم كه حب نسبت به خداي تعالي معناي حقيقي و واقعي كلمه است ، همانطور كه به غير خداي تعالي تعلق ميگيرد .
در اينجا اين بحث را اضافه ميكنيم كه : خداي سبحان به طوري كه كلام مجيدش با بانگ رسا اعلام ميدارد و جاي ترديد باقي نميگذارد ، بنده خود را به سوي ايمان و پرستش خالصانه خود ، و اجتناب از شرك دعوت ميكند ، از آن جمله ميفرمايد : الا لله الدين الخالص .
ترجمة الميزان ج : 3ص :247
و نيز ميفرمايد : و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين و آياتي ديگر از اين قبيل .
در اين هم شكي نيست كه اخلاص در دين وقتي به معناي واقعي كلمه ، محقق ميشود كه شخص عابد همانطور كه هيچ چيزي را اراده نميكند مگر با حب قلبي و علاقه دروني ، در عبادتش هم چيزي به جز خود خدا نخواهد ، تنها معبود و مطلوبش خدا باشد ، نه صنم ، و نه هيچ شريك ديگر ، و نه هيچ هدفي دنيوي ، بلكه و حتي هيچ هدف اخروي ، يعني رسيدن به بهشت و خلاصي از آتش و امثال اينها ، پس خالص داشتن دين براي خدا به همين است كه در عبادتش محبتي بغير خدا نداشته باشد .
حال ببينيم حب چيست ؟ و چه آثاري دارد ؟ حب در حقيقت تنها وسيلهاي است براي اينكه ميان هر طالبي با مطلوبش رابطه برقرار كند و هر مريدي را به مرادش برساند ، و حب اگر مريد را به مراد و طالب را به مطلوب و محب را به محبوب ميرساند ، براي اين است كه نقص محب را به وسيله محبوب برطرف سازد تا آنچه را ندارددارا شود ، و كمبودش تمام و كامل گردد .
پس براي محب هيچ بشارتي بزرگتر از اين نيست كه به او بفهمانند محبوبش دوستش دارد ، اينجا است كه دو حب با هم تلاقي ميكنند و از دو سو غنج و دلال رد و بدل ميشود .
پس انسان اگر غذا را دوست دارد و به سوي آن كشيده ميشود و در صدد تهيه كردنش بر ميآيد ، براي اين است كه به وسيله آن نقصي را كه ( همان گرسنگي باشد ) در خود احساس ميكند برطرف نمايد ، و يا اگر عمل زناشوئي را دوست ميدارد و در صدد رسيدن به آن بر ميآيد براي اين است كه نقصي را كه در خود سراغ دارد ( كه همان شهوت است ) از خود برطرف نمايد .
و همچنين دلش براي ديدن دوستش پر ميزند و اين علاقه باعث ميشود كه بپا خيزد و در صدد ديدار با او برآيد .
و به وسيله انس با او ، تنگي حوصله خود را جبران كند .
و به همين منوال اگر عبد مولاي خود را دوست ميدارد و يا خادم به مخدوم خود علاقه ميورزد براي اين است كه خود را اسير و گرفتار حق او ميداند ، عبد ، خود را اسير حقوق مولا ، و خادم ، خود را رهين احسان مخدوم ميداند و ميخواهد سنگيني اين حق را از دوش خود بيفكند .
ترجمة الميزان ج : 3ص :248
و اگر شما خوانندگان عزيز ساير موارد علاقه و محبت را يك يك در نظر بگيريد و يا داستانهاي عشاق تاريخ را بخوانيد بدون شك ميبينيد كه با همه اختلافي كه در آنان هست ، در اين مطلب شريكاند ، كه ميخواهند با وصل به محبوب ، خلاي را از خود پر كنند .
پس بنده مخلص كه اخلاص خود را با محبت به خدا اظهار ميدارد ، هيچ هدفي جز اين ندارد كه خدا هم او را دوست بدارد ، همانطور كه او خدا را دوست ميدارد و خدا براي او باشد همانطور كه او براي خدا است ، اين است حقيقت امر .
چيزي كه هست خداي سبحان در كلام مجيدش هر حبي را حب نميشمارد چون حب ( كه حقيقتش علقه و رابطهاي است ميان دو چيز ) ، وقتي حب واقعي است كه با ناموس حب حاكم در عالم وجود ، هماهنگ باشد ، چون دوست داشتن هر چيز مستلزم دوست داشتن همه متعلقات آنست و باعث ميشود كه انسان در برابر هر چيزي كه در جانب محبوب است تسليم باشد .
در مورد دوستي خدا هم همينطور است .
خداي سبحان كه خداي واحد است و هر موجودي در تمامي شؤون وجوديش به او متكي است ، و همه تلاشش در يافتن وسيلهاي به سوي او است ، خدائي كه تمامي خرد و كلان عالم به سوي او باز ميگردد ، بايد دوستي و اخلاص با او توأم با قبول دين او باشد كه همان دين توحيد و طريقه اسلام است .
كسي كه خدا را دوست ميدارد بايد به قدر طاقت و كشش ادراك و شعورش از دين او پيروي كند و دين نزد خدا اسلام است و اسلام همان ديني است كه سفراي خدا مردم را به سوي آن ميخوانند و انبيايش و رسولانش به سوي آن دعوت ميكنند و مخصوصا آخرين اديان الهي يعني دين اسلام كه در آن اخلاصي هست كه ما فوق آن تصور ندارد ، دين فطري است كه خاتم همه شرايع و طرق نبوت است ، و با رحلت خاتم الانبياء (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مساله نبوت ختم گرديد و اين نكتهاي كه ما تذكر داديم مطلبي است كه هيچ متدبر در قرآن، در آن مطلب ترديد نميكند .
و چگونه ممكن است ترديد كند ، با اينكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) طريقه و راهي را كه پيموده ، راه توحيد و طريقه اخلاص معرفي نموده است ، چون پروردگارش او را دستور داده كه راه خود را چنين معرفي كند و فرموده : قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيرة ، انا و من اتبعني ، و سبحان الله و ما انا من المشركين كه در اين آيه سبيل خود را
ترجمة الميزان ج : 3ص :249
عبارت دانسته از دعوت به سوي خدا با بصيرت ، و پرستش خالصانه و بدون شرك پس سبيل پيامبر اسلام دعوت و اخلاص و پيروي او در اين دعوت و اخلاص است .
پس دعوت و اخلاص بالاصاله صفت خود آن جناب و به تبع صفت پيروان او است .
آنگاه در آيه : ثم جعلناك علي شريعة من الامر فاتبعها ميفرمايد : شريعتي را كه تشريع كرده تبلور دهنده اين سبيل ، يعني سبيل دعوت و اخلاص است .
و نيز در آيه : فان حاجوك فقل اسلمت وجهي لله و من اتبعن آن سبيل را براي بار دوم روش تسليم خدا شدن خوانده : و در آيه شريفه : و ان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه روش اسلام را به خودش نسبت داده ، و آنرا صراط مستقيم خود خوانده است .
پس با اين بيان و اين آيات روشن گرديد كه اسلام يعني شريعتي كه براي پيامبر اسلام تشريع شده ، ( و عبارت است از مجموع معارف اصولي و اخلاقي و عملي و سيره آن جناب در زندگي ) ، همان سبيل اخلاص است ، اخلاص براي خداي سبحان كه زير بنايش حب است پس اسلام دين اخلاص و دين حب است .
و از بيانات طولاني گذشته معناي آيه مورد بحث ما روشن ميگردد ، و معلوم ميشود آيه : قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله ، چه معنائي دارد ، پس مراد از آيه و خدا داناتر است اين شد كه اگر ميخواهيد در عبادت خود خالص شويد و عبادت شما بر اساس حب حقيقي باشد ، اين شريعت را كه زير بنايشحب است و تبلور دهنده اخلاص و اسلام ميباشد و صراط مستقيم خدا است و سالك خود را با نزديكترين راه به خدا ميرساند ، پيروي كنيد ، كه اگر مرا در سبيل و طريقهام كه چنين وضعي دارد پيروي كنيد ، خداي تعالي شما را دوست ميدارد و همين بزرگترين بشارت براي محب است ، در اينجا است كه آنچه را ميخواهيد مييابيد ، و همين است آن هدف واقعي و جدي كه هر محبي در محبتش به دنبال آن است ، اين آن مطلبي است كه آيه شريفه با اطلاقش آنرا افاده ميكند .
و اما اگر از اطلاقش صرفنظر نموده و وقوعش را بعد از آياتي در نظر بگيريم كه از دوستي با كفار نهي ميكرد و بخواهيم ارتباطش را با آن آيات حفظ كنيم ، و در نظر بگيريم كه در معناي ولايت دوستي بين ولي و متولي برقرار است ، نتيجه ميگيريم كه آيه شريفه ميخواهد
ترجمة الميزان ج : 3ص :250
بشر را از همين راه ولايت به پيروي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) دعوت كند ، البته در صورتي كه در دعوي ولايت خدا صادق بوده و به راستي از حزب خدا باشند ، ميفرمايد ولايت خدا با پيروي كفار و تابع هوا و هوسهاي آنان شدن ، نميسازد ، ولايت هم كه جز با پيروي معنا ندارد ، پس اگر واقعا دوستدار خدايند ، بايد پيامبر او را پيروي كنند نه مال و جاه و مطامع و لذاتي را كه نزد كفار است ، در آيه زير كه فرموده : ثم جعلناك علي شريعة من الامر ، فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون ، انهم لن يغنوا عنك من الله شيئا ، و ان الظالمين بعضهم اولياء بعض ، و الله ولي المتقين .
توجه ميكنيد كه چگونه در آيه دوم از معناي اتباع به معناي ولايت منتقل ميشود .
پس بر كسي كه مدعي ولايت خدا و دوستي او است واجب است كه از رسول او پيروي كند تا اين پيرويش به ولايت خدا و به حب او منتهي شود .
و اگر در آيه مورد بحث به جاي ولايت خدا حب خدا را آورده ، جهتش اين است كه اساس ، و زيربناي ولايت حب است و اگر تنها به ذكر حب خدا اكتفا نمود و سخني از حب رسول و ساير دوستان خدا نكرد ، براي اين بود كه در حقيقت ولايت و دوستي با رسول خدا و مؤمنين ، به دوستي خدا برگشت ميكند .
و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفور رحيم رحمت واسعه الهيه و فيوضات صوري و معنوي غير متناهي كه نزد خدا است ، موقوف بر شخص و يا صنفي معين از بندگانش نيست ، و هيچ استثنائي نميتواند حكم افاضه علي الاطلاق خدا را مقيد كند و هيچ چيزي نميتواند او را ملزم بر امساك و خودداري از افاضه نمايد ، مگر اينكه طرف افاضه استعداد افاضه او را نداشته باشد و يا خودش مانعي را به سوء اختيار خود پديد آورد ، و در نتيجه از فيض او محروم شود .
و آن مانعي كه ميتواند از فيض الهي جلوگيري كند گناهان است كه نميگذارد بنده او از كرامت قرب به او و لوازم قرب ( بهشت و آنچه در آن است ) برخوردار گردد ، و ازاله اثر گناه از قلب ، و آمرزش و بخشيدن آن تنها كليدي است كه در سعادت را باز ميكند ، و آدمي را
ترجمة الميزان ج : 3ص :251
به دار كرامت وارد ميسازد ، و بدين جهت است كه دنبال جمله يحببكم الله فرمود : و يغفر لكم ذنوبكم ، چون كلمه حب همانطور كه در سابق گذشت محب را به سوي محبوب جذب ميكند ، ( و نيز محبوب را به سوي محب ميكشاند ) .
پس همانطور كه حب بنده باعث قرب او به خدا گشته و او را خالص براي خدا ميسازد و بندگيش را منحصر در خدا ميكند ، محبت خدا به او نيز باعث نزديكي خدا به او ميگردد و در نتيجه حجابهاي بعد و ابرهاي غيبت را از بين ميبرد ، و حجاب و ابري به جز گناه نيست .
پس نزديكي خدا به بنده ، گناهان او را از بين ميبرد و ميآمرزد و اما كرامتهاي بعد از مغفرت ، ديگر هيچ بهانه نميخواهد ، بلكه افاضه وجود الهي كافي در آنست كه بيانش در سابق گذشت .
دقت در آيه شريفه كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون ، كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون و نيز دقت در آيه : يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم در تاييد بيان ما كافي است .
قل اطيعوا الله و الرسول در حالي كه آيه قبلي مردم را دعوت ميكرد به پيروي از رسول و پيروي كه معناي لغويش دنبال روي است وقتي فرض دارد كه متبوع در حال رفتن به راهي باشد و تابع دنبال او ، آن راه را برود و راهي كه رسول خدا ميرود صراط مستقيم است كه صراط خداست و شريعتي است كه او براي پيغمبرش تشريع كرده و اطاعت آن جناب را در پيمودن آن راه بر مردم واجب ساخته ، با اين حال براي بار دوم در اين آيه نيز معناي پيروي رسول را در قالب عبارت : اطاعت او كنيد تكرار فرمود تا اشاره كرده باشد به اينكه سبيل اخلاص كه همان راه رسول است عينا همان مجموع اوامر و نواهي و دعوت و ارشاد او است .
پس پيروي از رسول و پيمودن راه او ، اطاعت خدا و رسول او است در شريعتي كه تشريع شده ، و شايد اينكه نام خدا را با رسول ذكر كرد براي اشاره به اين باشد كه هر دو اطاعت يكي است ، و ذكر رسول با نام خداي سبحان براي اين بود كه سخن در پيروي آن جناب بود .
ترجمة الميزان ج : 3ص :252
از اينجا روشن ميشود اينكه بعضي از مفسرين گفتهاند : معناي آيه : اطيعوا الله في كتابه و الرسول في سنته سخن درستي نيست .
براي اينكه گفتيم از مقام آيه استفاده ميشود كه گوئي جمله : اطيعوا الله و الرسول ... بيانگر آيه قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني ... است .
چرا كه آيه شريفه اشعار دارد بر اينكه اطاعت خدا و اطاعت رسول يك اطاعت است ، و به همين جهت امر به اطاعت در آيه تكرار نشد ، و اگر مورد اطاعت خدا غير مورد اطاعت رسول بود ، مناسب بود كه بفرمايد : اطيعوا الله و اطيعوا الرسول همانطور كه در آيه شريفه : اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم بخاطر اقتضاء مقام ، كلمه اطيعوا تكرار شده است .
اين را هم بگوئيم و بگذريم ، كه سخن در آيه شريفه ، از حيث اطلاقش و منطبق بودن اطلاقش بر مورد ، نظير همان مطلبي است كه در آيه قبلي بيان شد .
فان تولوا فان الله لا يحب الكافرين در اين آيه شريفه دلالتي هست بر اينكه هر كس از دستور اطيعوا الله و الرسول سرپيچي كند كافر است ، همچنان كه ساير آياتي هم كه از دوستي كفار نهي ميكند بر اين معنا دلالت دارد و نيز در اين آيه شريفه اشعاري است به اينكه اينآيه چيزي شبيه به بيان ، براي آيه قبلش ميباشد ، چون آيه قبلي اثبات دوستي خدا براي مؤمنين ميكرد كه تسليم فرمان اتباع بودند ، و اين آيه نيز پس از دستور به اطاعت خدا و رسول ميفرمايد : خدا كافرين به امر اتباع را دوست نميدارد ، پس آيه دوم بيانگر آيه اول است .
(دقت بفرمائيد ) از سخناني كه پيرامون اين آيات كريمه به ميان آمد ، چند نكته به دست آمد : اول اينكه : تقيه به طور اجمال و سربسته امري است مشروع .
دوم اينكه : مؤاخذه و عذاب كسي كه كفار را دوست بدارد و نهي خدا از آن را اعتنا نكند ، حتمي و قطعي است ، و به هيچ وجه تخلف نميپذيرد ، و جزء قضاهاي حتمي خدا است .
سوم اينكه : شريعت الهي دستوراتي عملي و اخلاقي و عقيدتي است كه در حقيقت اخلاص لله را تبلور داده و مجسم ميسازد ، همچنان كه اخلاص لله مجسم شده حب لله ، و
ترجمة الميزان ج : 3ص :253
دوستي او است .
و به عبارتي ديگر دين خدا كه مجموع معارف الهي و دستورات اخلاقي و احكام عملي است ، با همه عرض عريضش جز به اخلاص فقط ، تحليل نميشود ، يعني اگر آنرا موشكافي كنيم ، ميبينيم كه تنها و تنها به اخلاص منتهي ميشود ، و اخلاص همين است كه انسان براي خود و صفاتش ( يعني اخلاقش ) ، و اعمال ذاتش ، و افعال خود زير بنائي به غير از خداي واحد قهار سراغ نداشته باشد ، و اين اخلاص نامبرده را اگر تحليل و موشكافي كنيم جز به حب منتهي نميشود ، اين از جهت تحليل ، و اما از جهت تركيب ، حب نامبرده به اخلاص منتهي ميشود و اخلاص به مجموع احكام شريعت ، همچنان كه دين به يك نظر ديگر به تسليم و تسليم به توحيد منتهي ميگردد .
چهارم اينكه : دوستي كفار كفر است ، و مراد از اين كفر ، كفر در فروع دين است ، نه در اصول دين ، نظير كفر مانع زكات و تارك صلات و ممكن است كفر چنين افراد ، عاقبت كار آنان باشد ، و به بياني كه گذشت و در آينده نيز در سوره مائده ان شاء الله ميآيد ، از اين نظر باشد كه دوستي كفار سرانجام كار انسان را به كفر ميكشاند .
بحث روايتي
در درالمنثور در تفسير آيه : لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء ... آمده كه ابن اسحاق و ابن جرير و ابن ابي حاتم از ابن عباس روايت آوردهاند كه گفت حجاج بن عمرو هم پيمان قبيله كعب بن اشرف و ابن ابي الحقيق و قيس بن زيد ، پنهان از ديگران تصميم گرفته بودند چند نفر از مسلمانان مدينه را از دين خود گمراه سازند .
رفاعة بن منذر و عبد الله بن جبير و سعد بن خثيمه از جريان خبر داشتند به آن چند نفر مسلمان هشدار دادند كه با اين اشخاص نشست و برخاست نكنيد ، اين يهوديان در دل تصميم دارند شما را گمراه كنند و از دين مرتد سازند ، ولي مسلمانان اعتنا نكردند ، در اين باره بود كه آيه : لا يتخذ المؤمنون الكافرين تا جمله و الله علي كل شيء قدير نازل گرديد .
مؤلف : ظاهرا منظور روايت ، تطبيق يك مصداق بر عموم آيه است براي اينكه در عرف قرآن كلمه كافرين اعم از يهود و نصارا و مشركين است و مسلمانان را بطور كلي از دوستي
ترجمة الميزان ج : 3ص :254
عموم كفار نهي ميكند و اگر بنا باشد داستان نامبرده سبب نزول باشد ، بايد سبب نزول آياتي باشد كه خصوص يهود و نصارا را نام ميبرد ، نه سبب نزول آيات مورد بحث كه نامي از اهل كتاب نميبرد .
و در تفسير صافي در ذيل آيه : الا ان تتقوا منهم تقية ... در كتاب احتجاج از امير المؤمنين (عليهالسلام) روايت كرده كه در ضمن حديثي فرمود : خداي تعالي تو را دستور داده تا در دين خودت تقيه كني ، براي اينكه ميفرمايد : زنهار ، زنهار ، مبادا خود را به هلاكت افكني و تقيهاي را كه به تو دستور دادهام ترك نمائي ، زيرا با ترك تقيه سيل خون از خود و برادرانت براه مياندازي و نعمتهاي خودت و آنان را در معرض زوال قرار داده ، آنان را خوار و ذليل دست دشمنان دين نمايي ، با اينكه خداي تعالي به تو دستور داده كه وسيله عزت آنان را فراهم سازي .
و در تفسير عياشي از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بارها ميفرمود دين ندارد كسي كه تقيه ندارد ، و نيز ميفرمود : خداي تعالي خودش فرموده : الا ان تتقوا منهم تقية .
و در كافي از امام باقر (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : تقيه در هر چيزي براي آدمي خواه ناخواه پيش ميآيد ، و خدا هم به همين جهت آن را حلال فرموده .
مؤلف : اخبار در مشروعيت تقيه از طرق ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) بسيار زياد است ، و شايد به حد تواتر برسد و خواننده محترم توجه فرمود كه آيه شريفه هم بر آن دلالت دارد ، دلالتي كه به هيچ وجه نميتوان آن را انكار نمود .
و در معاني الأخبار از سعيد بن يسار روايت آمده كه گفت : امام صادق (عليهالسلام) به من فرمود : مگر دين چيزي بجز حب ميتواند باشد ؟ خداي عزوجل ميفرمايد : قل ان كنتم تحبون الله ، فاتبعوني يحببكم الله .
مؤلف : اين حديث را صاحب كافي از امام باقر (عليهالسلام) و همچنين قمي
ترجمة الميزان ج : 3ص :255
و عياشي هر يك آن را در تفسير خود از حذاء از آن جناب آوردهاند ، و نيز عياشي در تفسير خود از بريد و از ربعي كه اينها از آن جناب نقل كردهاند و اين روايت مؤيد بياني است كه ما در سابق توضيحش را داديم .
و در كتاب معاني از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : خداي عزوجل هيچ بنده نافرماني را دوست نميدارد آنگاه به اين شعر تمسك جست كه شاعر گفته است : تعصي الاله و انت تظهر حبه هذا لعمري في الفعال بديع لو كان حبك صادقا لاطعته ان المحب لمن يحب مطيع يعني تو در عين اينكه خدا را نافرماني ميكني ، اظهار ميداري كه خدا را دوست داري و اين عمل به جان خودم در بين اعمال ، عملي نوظهور است ، اگر دوستي تو با خدا صادق و درست بود ، او را اطاعت ميكردي همچنان كه هر دوستي دوست خود را اطاعت ميكند .
و در كافي از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه در حديثي فرمود : هر كس ميل دارد خدا او را دوست بدارد بايد بطاعت خدا عمل كند ، و ما را پيروي نمايد ، مگر او نشنيده قول خداي عز و جل به پيامبرش را كه فرمود : قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم تا آخر حديث .
مؤلف : بزودي در تفسير آيه شريفه : يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم ... ، اين معنا را بيان خواهيم كرد ان شاء الله ، كه چگونه پيروي ائمه پيروي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است .
و در در المنثور است كه عبد بن حميد از حسن روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : هر كس از سنت من روي بگرداند از من نيست ، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود : قل ان كنتم تحبون الله ، فاتبعوني يحببكم الله ... .
و نيز در درالمنثور است كه ابن ابي حاتم و ابو نعيم در كتاب حليه و حاكم از عايشه روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : شرك ناپيداتر است از صداي حركت ذره بر روي سنگ صاف آنهم در شب ظلماني و سبكتر و كمترين درجه
ترجمة الميزان ج : 3ص :256
شرك اين است كه آدمي كسي را دوست بدارد ، با اينكه بداند شائبهاي از جور و ستم دارد ، و كسي را دشمن بدارد با اينكه بداند او عادل است ، ( ممكن است معناي حديث اين باشد كه كسي را به خاطر شائبهاي از جور كه در او است دوست بدارد و شخصي را به خاطر اينكه تا حدودي عادل است دشمن بدارد ) و آيا دين جز حب و بغض در راه خدا چيزي ديگر است ؟ با اينكه خداي عزوجل فرموده : قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و نيز در آن كتاب آمده كه احمد و ابو داود و ترمذي و ابن ماجه و ابن حبان و حاكم از ابي رافع از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كردهاند كه فرمود : مبادا يكي از شما را مسلط بر اريكه حكمراني ببينم كه وقتي دستوري از دستورات من از آنچه بدان امر و از آن نهي كردهام برايش پيش آيد ، بگويد : ما اين حرفها سرمان نميشود ، ما تنها از آنچه در كتاب خدا است پيروي ميكنيم .
خداي تعالي آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر همه مردم برگزيد ( 33) .
اينان نسلي هستند كه اول و آخرشان يكي و از يك سنخ است و خدا شنوا و دانا است ( 34) .
بيان آيات
از اينجا آيات راجع به قصص عيسي بن مريم (عليهماالسلام) و مطالب مربوط به آن قصص خالي از خرافاتي كه به اين قصص چسباندهاند آغاز ميشود و در اين آيات عليه اهل كتاب احتجاج شده و دو آيه مورد بحث رابط بين آيات قبل با آيات بعد است ، چون آيات قبل هم متعرض حال اهل كتاب بود .
ان الله اصطفي آدم و نوحا ... كلمه اصطفاء كه مصدر فعل اصطفي است ، همان طور كه بيانش در ذيل آيه : لقد اصطفيناه في الدنيا گذشت به معناي گرفتن خالص هر چيز ، و جدا كردن آن از
ترجمة الميزان ج : 3ص :258
چيزهائي است كه آن را كدر ميسازد ، در نتيجه معناي اين كلمه نزديك به معناي كلمه اختيار است ، و اگر بخواهيم آن را با يكي از مقامات ولايت تطبيق كنيم ، با معناي اسلام منطبق است ، چون اسلام عبارت است از اينكه بنده باين مقام رسيده باشد كه خود را تسليم محض امر مولي بداند ، و همواره آنچه را كه موجب خشنودي او است انجام دهد .
و ليكن در آيه مورد بحث نميتوان كلمه اصطفا را به اين معنا كه گفتيم بگيريم ، چون در آيه اصطفاي تنها نيامده ، بلكه علي العالمين هم با آن همراه است و اگر منظور از اصطفاي در آيه همان اصطفاي لغوي بود ، جا داشت بفرمايد : ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران من العالمين ولي اگر اينطور ميفرمود اسلام مختص به نامبردگان در آيه ميشد ، آن وقت معناي كلام اختلال مييافت، و لذا فرمود اصطفي علي العالمين و اين نوعي اختيار و برگزيدن آنان در يك يا چند امر است كه ديگران با آنان در اين امور شركت ندارند .
دليل ما بر آنچه گفتيم اينكه اصطفا همه جا يك معنا نميدهد ، آيه شريفه يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين است ، كه دو بار كلمه نامبرده در آن آمده ، و اگر معناي اين كلمه همه جا يكي بود ، بايد ميفرمود : ان الله طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين .
حال ببينيم معناي اصطفا در نامبردگان در آيه شريفه چيست ؟ .
اما اصطفاي آدم به اين معنا است كه او را اولين مخلوق وپديده از بني نوع بشر قرار داده ، در زمين جايش داد و در اين باره فرمود : و اذ قال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفة .
و نيز آن جناب اولين كسي است كه باب توبه برايش باز شد ، و در باره توبه او فرمود : ثم اجتبيه ربه فتاب عليه و هدي و اولين كسي است كه برايش دين تشريع شد ، و در آن باره فرمود : فاما ياتينكم مني هدي ، فمن اتبع هداي فلا يضل و لا يشقي و اين خصوصيات كه ذكر شد از مختصات حضرت آدم (عليهالسلام) است ، و فضائل بسيار بزرگي است كه كسي چنين فضائلي ندارد .
ترجمة الميزان ج : 3ص :259
و اما نوح، اولين پيامبر از پنج پيغمبر اولوا العزم است كه كتاب و شريعت بر آنان نازل گرديد ، كه بيانش در تفسير آيه : كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين گذشت ، و در حقيقت نوح پدر دوم نوع بشر است ، ( چون در داستان طوفان كسي به جز او و خاندانش در روي زمين زنده نماند ، و خداي تعالي همين معنا را در آيهاي كه به وي سلام داده بيان نموده و فرموده : و جعلنا ذريته هم الباقين ، و تركنا عليه في الاخرين ، سلام علي نوح في العالمين .
در آيه شريفه ، آل ابراهيم و آل عمران را هم از اصطفا شدگان شمرده ، و كلمه آل به معناي خاص هر چيزاست .
راغب در مفردات خود گفته : بعضي گفتهاند كه كلمه آل قلب شده كلمه اهل است ، براي اينكه همين آل وقتي كوچك ميشود و ميخواهند بگويند فلاني خانداني كوچك دارد ، ميگويند او داراي اهيل است ، چيزي كه هست كلمه آل اين فرق را با كلمه اهل دارد كه كلمه آل همواره به كلمه معرفه ، آنهم معرفهاي كه صاحب شعور باشد اضافه ميشود ، و هرگز بر كلمه نكره و بر زمانها و مكانها اضافه نميشود ، گفته ميشود آل فلاني ، ولي هيچوقت نميگويند آل رجل آل مردي ، و نيز نميگويند : آل قرن دهم ، و يا آل همدان و همچنين نميگويند آل خياط بلكه هميشه به چيزي كه شريفترين و برترين فرد در صنف خويش باشد اضافه ميشود ، مانند آل الله و آل السلطان به خلاف كلمه اهل كه به همه كلمات نامبرده اضافه ميشود ، مختص به يك مورد و دو مورد نيست ، مثلا ميگويند اهل الله ، اهل الخياط اهل قرن دهم ، اهل همدان .
بعضي ديگر گفتهاند : كلمه آل در اصل اسم شخص است ، و وقتي بخواهند كوچكش كنند ميشود أويلا ، و در مورد چيزهائي كه اختصاص ذاتي به انسان داشته باشد استعمال ميشود يا از راه خويشاوندي نزديك ، و يا از راه موالات و دوستي صميمي .
پس مراد از آل ابراهيم و آل عمران ، نزديكان خاص از خاندان آن دو جناب است ، و نيز از كساني كه به آن خانواده ملحق ميشوند ، كه بيانش گذشت .
پس آل ابراهيم بطوري كه از ظاهر كلمه بر ميآيد ، عبارتند از پاكان از ذريه آن جناب،
ترجمة الميزان ج : 3ص :260
از قبيل : اسحاق و اسرائيل و انبيائي كه از ذريه آن جناب در بني اسرائيل مبعوث شدند ، و نيز اسماعيل و طاهرين از ذريه آنجناب كه سرور همه آنان محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، و اولياي از ذريه آن جناب است الا اينكه در آيه شريفه تنها نام آل عمران و آل ابراهيم ذكر شده ، معلوم ميشود به آن وسعت استعمال نشده ، چون عمران كه در اين آيه نامش برده شده يا پدر مريم است و يا پدر موسي (عليهالسلام) و بهر تقدير يكي از ذريه ابراهيم است ، و آل ابراهيم هم ذريه او است ، پس با آوردن آل عمران دو باره آل ابراهيم را ذكر كردند دليل بر اين است كه منظور از آل ابراهيم ، بعضي از ايشان است نه همه آنان .
خداي تعالي هم در ضمن آياتي كه در اين باره دارد فرموده : ام يحسدون الناس علي ما اتيهم الله من فضله ، فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما .
و ما اگر به سياق اين آيه كه از سوره نساء ، نقل كرديمرجوع نموده ، آيات قبل و بعدش را در نظر بگيريم ، روشن ميشود كه آيه در مقام انكار و اعتراض بر بني اسرائيل است و به همين جهت روشن ميشود كه مراد از آل ابراهيم ، بني اسرائيل يعني دودمان اسحاق و يعقوب نيست ، چون بني اسرائيل هم دودمان يعقوبند ، در نتيجه از آل ابراهيم تنها معصومين از دودمان اسماعيل باقي ميماند كه منظور از كلمه آل ابراهيم اند ، كه پيامبر اسلام و دودمانش از ايشانند .
علاوه بر اينكه ما به زودي ان شاء الله بيان خواهيم كرد كه مراد از كلمه ناس در آيه سوره نساء ، شخص رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است كه آيه شريفه او را از نظر آل ابراهيم هم شامل است .
از اين هم كه بگذريم ذيل آيات مورد بحث كه ميفرمايد : ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه ، و هذا النبي و الذين آمنوا ... و نيز آيه شريفه : و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل ، ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم ربنا و اجعلنا مسلمين لك ، و من ذريتنا امة مسلمة لك ، و أرنا مناسكنا - تا آنجا كه عرضه ميدارند : ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم ، يتلو عليهم آياتك ، و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم اشعار بدين معنا
ترجمة الميزان ج : 3ص :261
دارد .
پس معلوم شد كه مراد از كلمه آل ابراهيم طاهرين و معصومين از ذريه آن جناب است ، البته خصوص ذريهاي كه از ناحيه اسماعيل (عليهالسلام) پديد آمدهاند ، و چون آيه شريفه مورد بحث در مقام حصر نيست ، منافاتي با اصطفاي خود ابراهيم و موسي و ساير انبيا كه طاهرين از ذريه ابراهيمند ندارد .
در آيه ميفرمايد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را اصطفا كرده ، و نفرموده كه ديگران را اصطفا نكرده ، پس ممكن است بحكم آيات بسياري از قرآن ، خود ابراهيم و ساير انبيا هم كه از مسير اسحاق پديد آمدهاند و قرآن در آياتي بسيار كه حاجت به نقل آنها نيست ناطق به منقبت و علوشان و مقام ايشان است اصطفا شده باشند ، چون اثبات شيء نفي ما عدا نميكند .
و نيز منافات ندارد كه در مثل آيه زير بني اسرائيل را ستوده و فرموده باشد : و لقد آتينا بني اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوة ، و رزقناهم من الطيبات ، و فضلناهم علي العالمين كه همه اين مطالب روشن است .
همچنانكه برتري دادن بني اسرائيل بر عالميان منافات ندارد با برتري دادن طايفهاي ديگر بر عالميان و يا برتري دادن ديگران بر بني اسرائيل ، براي اينكه برتري دادن قوم يا اقوامي مختلف بر اقوامي ديگر تنها مستلزم آنست كه در يك فضيلت دنيوي يا اخروي مقدم بر ساير مردم باشند ، و اگر برتري يافتن آنان بر مردم ، منافات داشته باشد با برتري يافتن ديگران ، و نيز اگر برتري يافتن آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران بر عالميان منافات داشته باشد ، با برتري يافتن ديگران ، بايد برتري يافتن خود نامبردگان نيز نسبت بيكديگر منافات داشته باشد ، و اين خود روشن است .
و نيز برتري يافتن نامبردگان منافات ندارد كه در بين خودشان هم تفاوت رتبه و برتري يكي بر ديگري بوده باشد ، همچنانكه در آيه : و كلا فضلنا علي العالمين ، انبيا را بر همه عالميان برتري داده ، و در آيه : و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض بعضي از انبيا را بر بعضي ديگر برتري داده است .
ترجمة الميزان ج : 3ص :262
و اما آل عمران ظاهرا مراد از آن دودمان عمران پدر مريم باشد ، و كلمه مريم ابنة عمران در قرآن كريم مكرر آمده ، و اما عمران پدر موسي حتي در يك مورد هم ذكر نشده و اگر شده بطوري ذكر نشده كه متعين در پدر موسي باشد ، و اين خود مؤيد همين احتمال است كه مراد از وي عمران پدر مريم (عليهاالسلام) باشد ، و بنا بر اين مراد از آل عمران عبارت ميشود از مريم و عيسي (عليهماالسلام) يا آن دو با همسر عمران .
و اما اينكه نصارا قبول ندارند كه پدر مريم نامش عمران بوده ، قبول نداشته باشند ، چون قرآن تابع هواهاي ايشان نيست .
ذرية بعضها من بعض كلمه ( ذريه ) بطوري كه گفتهاند در اصل به معناي فرزندان صغير بوده ، و سپس در مطلق اولاد چه صغير و چه كبير استعمال شده ، و همين معنا در آيه منظور است ، و اين كلمه در آيه شريفه ، منصوب است ، چون عطف بيان ميباشد .
و اينكه فرموده : بعضها من بعض دلالت دارد بر اينكه هر بعضي از ايشان را فرض كنيم ، از بعضي ديگر پيدا شده ، و به بعضي ديگر منتهي ميشود ، و لازمه اين سخن آن است كه مجموع آنان متشابه الاجزا باشند ، و در صفات و حالات از يكديگر جدا نباشند و چون گفتگو از اصطفاي ايشان بود پس ميفهميم كه آنان ذريهاي هستند كه در صفات فضيلت جداي از هم نيستند ، همه در آن صفاتي كه باعث اصطفاي بر عالميان ميشود مشتركند ، چون در كارهاي خدا گزاف و بيهودگي وجود ندارد ، يكي از كارهاي او اصطفائي است كه منشا تمامي خيرات در عالم است .
و الله سميع عليم يعني خدا شنواي سخنان ايشان است ، سخناني كه از معنويات و باطن ضميرشان خبر ميدهد ، و داناي به نيات ايشان است ، بنابراين جمله مورد بحث به منزله تعليل اصطفاي ايشان است ، و علت اصطفاي آنان را بيان ميكند ، همچنان كه جمله ذرية بعضها من بعض به منزله تعليل است ، براي اينكه بيان كند چرا موهبت اصطفا شامل حال اين جماعت شد .
در نتيجه از آيه شريفه اين معنا بدست ميآيد : كه خدا آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان برگزيد ، و اين گزينش بدين سبب شامل حال همه آنان شد كه همه آنان ذريهاي هستند كه افراد آن شبيه بيكديگرند ، و در تسليم بودن دلها و ثبات قدمشان در قول به حق ، مثل هم و از جنس همند ، و اگر خداي عز و جل با موهبت اصطفا به ايشان انعام كرد ، براي اين بود كه او هم اقوال آنان را ميشنيد و هم داناي به ضمائر ايشان بود .
ترجمة الميزان ج : 3ص :263
بحث روايتي
در كتاب عيون در حديثي كه گفتگوي حضرت رضا (عليهالسلام) با مامون را حكايت كرده ، آمده كه مامون عرضه داشت : آيا خداي تعالي عترت را بر ساير مردم برتري داده است ؟ .
حضرت فرمود : خداي تعالي برتري عترت بر ساير مردم را در آيات محكم كتابش علني كرده ، مامون پرسيد آن آيات در كجاي قرآن است ؟ حضرت رضا (عليهالسلام) فرمود : در آيه : ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ، ذرية بعضها من بعض ( تا آخر حديث ) .
و در تفسير عياشي از احمد بن محمد از حضرت رضا از حضرت ابي جعفر (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : هر كس گمان كند كه خدا از كار خلق فارغ شده و ديگر كاري به كار خلق ندارد ، به خدا دروغ بسته است براي اينكه مشيت خدا همچنان در خلقش نافذ است ، هر چه را بخواهد اراده كرده ، و هر چه را بخواهد ميكند ، براي اينكه قرآن كريم فرموده : ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم ذريه از اول تا به آخرش يك سلسله بهم پيوسته است ، اگر ( مثلا ) شنيديد كه خداي تعالي بهعمران وعده فرزندي پسر داد ، ولي همسرش مريم را زائيد ، نبايد خبر و وعده خدا را تكذيب كنيد ، چون اين وعده با تولد عيسي (عليهالسلام) انجاز شد ( رواياتي نظير اين روايت در فصل بعدي ميآيد پس نبايد اينگونه وعدههاي پس و پيش شده را دليل بر فراغت خدا گرفت) .
مؤلف : در اين روايت هم دلالتي هست بر بياني كه ما در سابق در معناي جمله ذرية بعضها من بعض ... داشتيم .
و نيز در همان كتاب از امام باقر (عليهالسلام) روايت آورده كه آنجناب آيه نامبرده را تلاوت كرد و سپس فرمود : ما از آن ذريه هستيم ، و ماييم بقيه آن عترت .
ترجمة الميزان ج : 3ص :264
مؤلف : اينكه فرمود ما بقيه آن عترتيم منظورش از عترت معناي اصلي و لغوي آن است ، چون اين كلمه در اصل به معناي ريشه و پايه هر چيز است ، پايهاي كه به آن تكيه دارد ، و بهمين معنا در مورد فرزندان و اقارب خيلي نزديك به انسان كه در گذشتهاند نيز استعمال ميشود .
و به عبارت ديگر عترت ، عبارت است از آن عمودي كه در همه خويشاوندان محفوظ است و آن اشتراك در خوني كه چون نخ تسبيح در همه افراد يك دودمان دويده و از اينجا روشن ميشود كه امام (عليهالسلام) از جمله : ذرية بعضها من بعض استفاده كرده كه عمود و اصل و رشتهاي در ميان سلسله انبيا و اوليا محفوظ است ، و رشتهاي كه از آدم تا نوح تا ابراهيم و آل عمران دويده است .
و از اينجا اين نكته روشن ميگردد كه چرا آدم و نوح را با آل ابراهيم و آل عمران ذكر كرده ، خواسته است اشاره كند به اينكه سلسله نامبرده در مساله اصطفا همه جا متصل بوده ، و در هيچ نقطهاي قطع نشده است