بياد آر زماني را كه همسر عمران گفت پروردگارا من نذر كردهام كه آنچه در رحم دارم محرر يعني خالص خدمتكار تو باشد از من قبول كن كه تو ، آري تنها توئي كه شنواي دانائي ( 35) .
ترجمة الميزان ج : 3ص :266
همين كه وضع حمل كرد گفت پروردگارا من او را دختر زاييدم ( و خدا از خود او بهتر ميدانست كه چه زاييده ) و معلوم است كه براي خدمتگذاري معبد تو پسر چون دختر نيست و من او را مريم نام نهادم و من او و نسل او را از شيطان رجيم به تو پناه دادم ( 36 ) .
پروردگارش دختر را قبول كرد آنهم به بهترين قبول و او را پرورش داد آنهم بهترين پرورش و زكريا را كفيل او كرد كه هر وقت در محراب او بر او وارد ميشد رزقي مخصوص نزد او ميديد ميپرسيد : اي مريم اين رزق كذائي از ناحيه چه كسي برايت آوردهاند ؟ ميگفت اين رزق از ناحيه خدا است آري خدا به هر كس كه بخواهد بيحساب رزق ميدهد ( 37) .
اينجا بود كه طمع زكريا وادارش كرد و دست به دعا برداشته بپروردگار خود گفت پروردگارا مرا از ناحيه خود فرزندي و نسلي پاك ببخش كه تو شنواي دعائي ( 38) .
ملائكه ( كه گوئي از راهي دور سخن ميگفتند ) خطابش كردند و در حالي كه او در محراب نماز ميخواند گفتند خداي تعالي تو را به يحيي مژده ميدهد فرزندي كه تصديق كننده كلمهاي از خدا است ( يعني عيسي ) و سيدي است كه زن نميگيرد ، و پيامبري است از صالحان ( 39 ) .
زكريا گفت چگونه مرا فرزندي خواهد شد با اينكه عمرم به نهايت رسيده و همچنين عمر همسرم علاوه بر اينكه او در جواني هم نازا بود فرمود : اين چنين خدا هر چه بخواهد ميكند ( 40) .
عرضه داشت پروردگارا برايم علامتي قرار ده فرمود علامت فرزنددار شدنت اين است كه سه روز با مردم سخن نتواني گفت مگر باشاره پروردگارت را بسيار يادآور و صبح و شام به تسبيح بپرداز ( 41 ) .
بيان آيات
اذ قالت امرات عمران : رب اني نذرت لك ما في بطني محررا ، فتقبل مني انك انت السميع العليم ... كلمه نذر به معناي اين است كه انسان چيزي بر خود واجب كند كه واجب نباشد ، و كلمه تحرير كه مصدر كلمه اسم مفعول محرر است ، به معناي آزاد كردن از قيد و زنجير است ، و به همين جهت آزاد كردن برده را هم تحرير ميگويند ، و نيز نوشتن كتاب را هم تحرير ميگويند ، چون با اين عمل مفاهيم و آن معاني كه در محفظه ذهن و فكر زنداني است آزادميشود ، و كلمه تقبل به معناي قبول كردن چيزي است از روي رغبت و رضا ، مانند تقبل هديه و تقبل دعا و امثال آن .
و اينكه فرمود : قالت امرات عمران رب اني نذرت لك ما في بطني دلالت دارد بر اينكه اين مناجات را وقتي كرده كه به فرزندش حامله بوده است ، و حملش از عمران بوده ، و اين مناجات خالي از اشاره به اين نكته نيست كه همسر وي عمران در آن روزها زنده نبوده،
ترجمة الميزان ج : 3ص :267
و گرنه او حق نداشت فرزند در شكم خود را مستقلا تحرير كند .
همچنان كه آيه شريفه : و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفلمريم كه سخن از اين دارد كه براي تعيين كفيلي براي مريم قرعهكشي كردند ، نيز به بياني كه در تفسيرش ميآيد دلالت دارد بر اينكه همسر وي در آنروز زنده نبوده .
اين نكته هم روشن است كه تحرير فرزند چه به وسيله پدر باشد يا مادر ، تحرير از بردگي نيست و دختر عمران برده نبوده ، تا مادرش او را آزاد كند ، پس تحرير در اين آيه آزاد كردن از قيد ولايتي است كه والدين بر فرزند خود دارند ، و با داشتن آن ولايت ، او را تربيت ميكنند ، و در مقاصد خود بكار ميبرند و اطاعتشان بر فرزند واجب است .
پس با تحرير ، فرزند از تسلطي كه پدر و مادر بر او دارند خارج ميشود ، ديگر پدر و مادر ، او را بخدمت نميگيرند ، و اگر اين تحرير به وسيله نذر و بخاطر خدا انجام شود ، معنايش اين ميشود كه اين فرزند در ولايت خدا داخل شود ، تنها او را بپرستد و خدمت كند و خدمت خدا كردن به اين است كه در مسجد و كليسا و اماكن مقدسهاي كه مختص عبادت خدا است خدمت كند ، در حالي كه اگر اين نذر نبود ، فرزند ميبايست پدر و مادر خود را خدمت ميكرد .
بعضي هم گفتهاند : رسم اين بوده كه پدران و مادران فرزند خود را براي خدا تحرير ميكردند ، و بعد از اين تحرير ديگر فرزند خود را در منافع شخصي خود بكار نميگرفتند ، و در حوائج خود استخدام نمينمودند ، بلكه او را در كنيسه ميبردند ، تا آنجا را آب و جاروب كند ، و خادم آنجا باشد و اين فرزند همچنان به خدمت خود ادامه ميداد ، تا به حد بلوغ ميرسيد ، در آن موقع ديگر اختيار با خودش بود ، ميتوانست به خدمت خود در معبد ادامه دهد ، و ميتوانست از آنجا بيرون شود .
و اين آيه دلالت دارد بر اينكه مادر مريم معتقد بوده به اينكه فرزندي كه در شكم دارد پسر است ، نه دختر چون مناجاتي كه با خدا دارد قاطعانه است و در آن شرط نكرده كه اگر فرزندم پسر بود تحرير ميكنيم ، بلكه بطور قطع گفته : نذرت لك ما في بطني محررا از اينجا معلوم ميشود مطمئن بوده كه فرزندش پسر است .
بعضي خيال كردهاند كه اگر كلمه محررا مذكر آمده براي اين بوده كه حال از كلمه ما باشد ، ماء موصوله كه مذكر و مؤنثش يكسان است و معنايش اينست كه هر چه در شكم من است چه پسر و چه دختر محرر باشد ، و اين خيال درست نيست ، زيرا اگر اينطور نذر
ترجمة الميزان ج : 3ص :268
كرده بود ، ديگر جا نداشت وقتي كه بچه را آورد ، و ديد كه دختر است از در حسرت و تاسف بگويد : رب اني وضعتها انثي خدايا من فرزندم را دختر آوردم ، و نيز جا نداشت دنبال اين جمله بگويد : و خدا داناتر است به اينكه او چه زاييده ، و پسر مثل دختر نيست ، كه بيانش بزودي ميآيد .
و در حكايتي كه خداي تعالي از كلام جازم مادر مريم كرده فهميده ميشود كه اعتقاد او اعتقادي خرافي ، و يا ناشي از پارهاي نشانههاي حدسي ، كه با تجربه و امثال آن به ذهن زنان ميرسد نبوده ، چون همه اينها ظن است ، نه علم و اعتقاد ، و ظن كجا و اعتقاد حق كجا ، از سوي ديگر كلام خدا عز و جل مشتمل بر باطل نيست ، و اگر هم در جائي باطلي را نام برده دنبالش ابطالش را هم آورده .
همچنان كه در آيه زير علم به پسر يا دختر بودن حمل را بخود منحصر نموده و فرموده : الله يعلم ما تحمل كل انثي و ما تغيض الارحام ، و ما تزداد ، و نيز در باره همين انحصار فرموده : عنده علم الساعة ، و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام علم به غيب ديگران را منتهي به وحي خود دانسته .
و نيز فرموده : عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا ، الا من ارتضي .
از مجموع اين مطالب فهميده ميشود : آگاهي مادر مريم از پسر بودن حملش حدسي نبود ، چون خدا آنرا بطور جزم از وي حكايت كرده ، و اين حكايت خود دليل بر اين است كه اعتقاد وي بوجهي منتهي بوحي بوده ، و به همين جهت وقتي فهميد فرزندش دختر است ، از فرزند پسر مايوس نشد ، و براي بار دوم با جزم و قطع عرضه داشت : و اني اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم ... و در آن اثبات كرد كه مريم داراي ذريه است ، با اينكه ظاهرا راهي به چنين علمي نداشته است .
در جمله مورد بحث هر چند مفعول كلمه فتقبل مني حذف شده ، و نگفته كه نذر مرا مثلا قبول كن ، و يا آنرا و همه اعمال صالحم را ، و يا خودم و فرزند محررم را ، و ليكن آيه
ترجمة الميزان ج : 3ص :269
بعدي كه ميفرمايد : فتقبلها ربها بقبول حسن خالياز اشعار و يا دلالت بر آن حذف شده نيست ، ميفهماند كه منظور از آن همان فرزند محرر است .
فلما وضعتها قالت : رب اني وضعتها انثي ، با اينكه ميتوانست بفرمايد : فلما وضعت ما في بطنها از جمله آنچه در بطن داشت به ضمير تعبير كرد و فرمود : وقتي آنرا وضع كرد و اين خود اختصار گوئي لطيفي است ، و معناي جمله اين است كه زماني كه فرزند خود را كه در شكم داشت بزائيد و معلومش گرديد كه دختر زاييده ، گفت : پروردگارا من آنرا دختر آوردم ، و اين سخن بظاهر جملهاي است خبري ، ولي منظور از آن اظهار حسرت و اندوه است ، نه اينكه بخواهد به خدا خبري داده باشد .
و الله اعلم بما وضعت ، و ليس الذكر كالانثي اين دو جمله از همسر عمران نيست ، بلكه كلام خداي تعالي است ، كه بعنوان جمله معترضه آورده شده و بعضي در اين باره دو احتمال دادهاند ، يكي اينكه هر دو جمله كلام مادر مريم همسر عمران باشد ، دوم اينكه جمله اولي كلام خدا و دومي كلام همسر عمران باشد ، و هيچ يك درست نيست .
اما اولي درست نيست ، زيرا پر واضح است كه اگر كلام همسر عمران باشد بايد آيه به اين صورت باشد ، كه خدا بهتر ميداند من چه چيز زائيدهام ، ليكن از آنجا كه گفتيم جمله قبلي رب اني وضعتها انثي در مقام اظهار حسرت و اندوه بود ، از ظاهر جمله : و الله اعلم بما وضعت استفاده ميشود كه ميخواهد بفرمايد ما ميدانيم كه فرزند او دختر است ، و ليكن با دختر كردن فرزند او خواستيم آرزوي او را به بهترين وجه برآوريم ، و بطريقي برآوريم كه او را خشنودتر سازد ، و اگر او ميدانست كه چرا فرزند در شكم او را دختر كرديم هرگز حسرت نميخورد ، و آنطور اندوهناك نميشد ، او نميدانست كه اگر فرزندش پسر ميشد ، اميدش آنطور كه بايد محقق نميشد ، و ممكن نبود نتائجي كه در دختر شدن فرزندش هست ، در پسر شدن آن به دست آيد ، براي اينكه نهايت نتيجهاي كه ممكن بود از پسر بودن فرزندش بدست آيد اين بود كه فرزندي چون عيسي از او متولد شود ، كه پيامبري باشد شفا دهنده كور مادر زاد ، و بيمار برصي و زنده كننده مردگان ، و ليكن در دختر بودن حملش نتيجهاي ديگر نيز عايد ميشود و آن اين است كه كلمة الله تمام ميشود ، و پسري بدون پدر ميزايد ، و در نتيجه هم خودش و هم فرزندش آيتي و معجزهاي براي اهل عالم ميشوند ، پسري ميزايد كه در گهواره با مردم سخن ميگويد ، روحي و كلمهاي از خدا ميشود ، فرزندي كه مثلش نزد خدا مثل آدم است ، و از او و از مادرش آن دختر طاهره مباركه آثار و بركات و آيات روشن ديگر بروز
ترجمة الميزان ج : 3ص :270
ميكند .
از اينجا روشن ميشود كه جمله : و ليس الذكر كالانثي نيز نميتواند كلام همسر عمران باشد ، بلكه آن نيز حكايت كلام خداي تعالي است ، و اگر كلام همسر عمران بود جا داشت بفرمايد : و ليس الانثي كالذكر ، نه اينكه عكس آنرا بفرمايد ، و اين بسيار روشن است ، براي اينكه وقتي انسان يك چيز ارجمند و يا مقامي بلند را آرزو دارد ، ولي چيزي كمتر از آن يا مقامي پائينتر باو داده ميشود ، از در حسرت ميگويد : اين آن نيست كه من در طلبش بودم ، و يا ميگويد آنچه به من دادند مثل آنچه من ميخواستم نبود ، و نميگويد آنچه من آرزو داشتم مثل اينكه به منش دادند نيست ، از همينجا روشن ميشود كه الف و لام در دو كلمه الذكر و الانثي تنها الف و لام عهد است .
ولي بيشتر مفسرين جمله : و ليس الذكر كالانثي را تتمه كلام همسر عمران گرفته ، آنگاه در اينكه چرا نگفت : و ليس الانثي كالذكر و توجيه اينكه چرا گفت : و ليس الذكر كالانثي خود را بزحمت انداختند ، و زحمتشان بجائي نرسيده ، اگر بخواهي ميتواني به كتب آنان مراجعه كني .
و اني سميتها مريم ، و اني اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم كلمه مريم در لغت آن شهر ، بطوري كه گفتهاند به معناي زن عابد است ، و نيز زن خدمتكار است ، از همين جا معلوم ميشود كه چرا اين مادر دختر خود را بلافاصله بعد از وضع حمل مريم ناميد ، و چرا خداي تعالي اين عمل او را حكايت كرد ، خواست تا بعد از نوميدي از زاييدن پسري كه محرر براي عبادت و خدمت باشد بلادرنگ همين دختر را براي اين كار محرر كند ، پس اين كه گفت : سميتها مريم ، به منزله اين است كه گفته باشد : من اين دختر را براي تو محرر زاييدم دليل بر اينكه جمله نامبرده به منزله صيغه نذر است ، اين است كه خداي سبحان دنبالش اين نذر را قبول نموده و ميفرمايد : فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا ... .
و اينكه بعد از گفتن آن سخن اضافه كرد كه من او و ذريه او را از شر شيطان رانده شده ، به خدا پناه ميدهم براي اين بود كه او و ذريهاش موفق به عبادت و خدمت كنيسه بشوند تا اسم مريم مطابق با مسمي باشد .
اگر از ياد نبرده باشيد در سابق در اين باره بحثي كرديم ، كه چرا مريم بدون هيچ قيدي حمل خود را پسر شمرد ، عين آن بحث در كلمه ذريتها ميآيد چون در اينجا نيز جاي اين سؤال هست كه مادر مريم از كجا دانست مريم داراي ذريه خواهد شد ، كه در مقام گفتگوي با
ترجمة الميزان ج : 3ص :271
خداي عزوجل اينطور يعني بطور مطلق گفت : من ذريه او را چنين ... با اينكه مادر مريم علم غيب نداشت و آينده يك كودك براي همه غيب است زيرا كه جز خداي سبحان كسي آنرا نميداند ، و در آنجا در پاسخ از اين اشكال گفتيم : او ( از جائي خبر داده شده بود ) ميدانست كه به زودي از شوهرش عمران صاحب فرزندي پسر ، و صالح ميشود و بعد از آنكه حامله شد و همسرش از دنيا رفت شكي نداشت كه حمل در شكمش همان پسري است كه به او وعده دادهاند و بعد از آنكه فرزند را زاييد و فهميد حدسش خطا رفته ، يقين كرد كه آن پسر موعود را به مريم ميدهند ، و او داراي ذريه است .
به همين جهت نذرش را كه راجع به پسر بود به دختر مبدل كرد و دخترش را مريم ( زني عابده و خادمه كنيسه ) نام نهاد و ذريه او را از شر شيطان رجيم به خدا پناه داد ، اين آن چيزي است كه دقت در كلام خدا آنرا به ما ميفهماند .
فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا كلمه قبول اگر با قيد حسن در كلام آيد معنايش همان تقبل است ، چون فرق تقبل با قبول اين است كه تقبل به معناي يك نوع قبول است و آن قبول با رضايت دروني است ، پس ميتوان گفت معناي جمله مورد بحث اين است كه خداي سبحان فرموده باشد : فتقبلها ربها تقبلا و اگر از كلمه تقبلا به جمله بقبول حسن تعبير كرد براي اين بود كه بفهماند حسن قبول مقصود اصلي از كلام است ، علاوه بر اينكه تصريح كردن به حسن قبول اظهار حرمت و شرافتي براي مادر مريم است .
و چون جمله مورد بحث در مقابل جمله و اني سميتها ... قرار گرفته ، مقتضاي انطباق دو جمله با هم اين است كه جمله مورد بحث ، قبول همان جمله و اني سميتها ... باشد ، و جمله و انبتها نباتا حسنا هم قبول و اجابت جمله و اني اعيذها بك ... باشد .
بنا بر اين منظور از تقبل او به قبولي حسن اين نيست كه با اين قبول همسر عمران به خدا تقرب جويد و در برابر عملي كه كرده به ثواب آخرت برسد ، براي اينكه نفرموده : فتقبل نذرها بلكه فرموده خود مريم را قبول كرد ، پس منظور قبول دختر او است ، بدان جهت كه مريم ناميده شده ، و در راه خدا محرر شده ، در نتيجه برگشت معناي عبارت به همان اصطفا است ، ميخواهد بفرمايد ما او را اصطفا كرديم ، چون در سابق گفتيم معناي اصطفا هم همين است كه شخص اصطفا شده براي خدا به تمام معناي كلمه تسليم باشد ، ( دقت فرماييد) .
و مراد از اينكه فرمود : او را به انباتي حسن رويانديم ، اين است كه رشد و پاكيزگي به او و به ذريه او داديم ، و به او و به هر يك از ذريه و شاخهاي كه از تنه درخت وجودي او
ترجمة الميزان ج : 3ص :272
ميرويد حياتي افاضه كرديم كه آميخته با القاءات شيطان و پليدي و تسويلات و وسوسههاي او نباشد و خلاصه اينكه حياتي طيب و طاهر به آنان افاضه ميكنيم .
و اين دو : يعني قبول حسن كه گفتيم برگشتش به همان اصطفا است و نبات حسن كه گفتيم برگشتش به طهارت است ، همان اصطفا و طهارتي است كه در ذيل آيات مورد بحث ، به آن اشاره نموده و ميفرمايد : و اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك ... و ان شاء الله العزيز ، در تفسير آن توضيحش خواهد آمد .
پس روشن شد كه اصطفاي مريم و تطهير وي عبارت است از اينكه دعاي مادرش را مستجاب كرد ، همچنان كه اصطفاي وي بر زنان عالم عبارت است از اينكه عيسي (عليهالسلام) از او متولد ميشود و اينكه او و فرزندش آيتي براي عالميان باشد ، آيتي كه مصدق كلام خدا باشد كه فرمود : و ليس الذكر كالانثي .
و كفلها زكريا زكريا با قرعهكشي سرپرست مريم شد ، چون عدهاي در باره تكفل وي با يكديگر نزاع داشتند، و سرانجام به قرعه رضايت دادند و قرعه بنام زكريا در آمد ، همچنان كه آيه : و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم و ما كنت لديهم اذ يختصمون دارد .
كلما دخل عليها زكريا المحراب ، وجد عندها رزقا ... كلمه محراب به معناي جائي است كه مخصوص عبادت باشد ، حال چه در مسجد باشد ، و چه در خانه .
راغب در مفردات ميگويد : محراب مسجد را بقول بعضي از اين جهت محراب خواندهاند كه آنجا جاي حرب و ستيز نمودن با دشمن و با هواي نفس است و بعض ديگر گفتهاند : بدين جهت محراب خوانده شده كه انسان جا دارد كه در آنجا حريب يعني بريده از كارهاي دنيا و پراكندگي خاطر باشد .
بعضي ديگر گفتهاند : اصل در اين كلمه ، محراب خانه بوده كه به معناي صدر مجلس و بالاي خانه است و سپس در مسجد استعمالش كرده صدر مسجد را هم محراب مسجد خواندند .
بعضي ديگر گفتهاند : در اصل لغت ، كلمه محراب نامگذاري شده براي محل عبادت در مسجد ، و اين نام مخصوص صدر مجلس در مسجد است ، چيزي كه هست در صدر
ترجمة الميزان ج : 3ص :273
ساير مجالس هم استعمال شده ، جائي را هم كه شبيه به محراب مسجد است محراب خواندهاند .
بنظر ميرسد اين احتمال از ساير احتمالات صحيحتر باشد ، براي اينكه قرآن هم آن را در محراب معبدها استعمال كرده ، و فرمود : يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل اين بود گفتار راغب .
بعضي هم گفتهاند كه كلمه محراب فقط در آيه مورد بحث ، به معناي آن محلي است در معبد كه اهل كتاب آنرا مذبح ميگويند .
و آن محل عبارت است از اطاق كوچكي در جلو در معبد ساخته شده و با نردبان بدانجا ميروند ، نردباني كه چند پله مختصر دارد و كسي كه در آن اطاق كوچك باشد از مردمي كه در معبدند پنهان است .
مؤلف : اطاقهاي كوچك هم كه در اسلام رسم شده ، از مقصوره كليساي مسيحيان تقليد شده است .
و در اين جمله ، رزقا را بدون الف و لام آورده و اين اشاره است به اينكه رزق نامبرده ، طعام معهود در بين مردم نبوده ، همچنانكه بعضي هم گفتهاند : هر وقت زكريا به مريم سر ميزد ، ميوه زمستاني را در تابستان و ميوه تابستاني را در زمستان نزد او ميديد .
مؤيد اين حكايت اين است كه اگر رزق نامبرده از طعامهاي معمول آن روز و طعام موسمي بود ، نكره آمدن رزقا اين معنا را ميرساند ، كه زكريا هيچوقت اطاق مريم را خالي از طعام نميديد بلكه همواره نزد او رزقي را مييافت ، و در اين صورت زكريا از پاسخ مريم قانع نميشد ، براي اينكه پاسخ مريم اين بود كه اين رزق از ناحيه خداست ، و از ناحيه خدا بودن رزق اختصاص به رزق مريم ندارد ، رزق همه مردم از ناحيه خدا است و جا داشت دو باره زكريا بپرسد اين رزقي كه خدا روزيت كرده به وسيله چه كسي به تو رسيده ، چون ممكن است افرادي از مردم كه به معبد آمد و رفت دارند برايش آورده باشند ، حال چه اينكه هدف خدائي در نظر داشته باشند و چه هدفي شيطاني .
پس از اينكه ميبينيم زكريا از پاسخ مريم قانع شده ، معلوم ميشود رزق نامبرده رزق معمولي نبوده است .
علاوه بر اينكه دعاي زكريا بعد از پاسخمريم كه عرضه داشت : پروردگارا از درگاه
ترجمة الميزان ج : 3ص :274
خودت فرزندي بمن عطا فرما دلالت دارد بر اينكه يافتن رزق نامبرده در نزد مريم را كرامتي الهي و خارق العاده تشخيص داده و در نتيجه به طمع افتاده كه او هم از خداي تعالي بخواهد فرزندي طيب روزيش كند .
پس معلوم ميشود رزق نامبرده رزقي بوده است كه بر كرامت خدائي نسبت به مريم دلالت ميكرده ، كه جمله : يا مريم ... هم به بياني كه خواهد آمد بر اين معنا اشعار دارد .
در اين آيه با اينكه ميتوانست بفرمايد : وجد عندها رزقا و قال يا مريم اني لك هذا ... با نياوردن لفظ واو جمله را از وسط پاره كرد ، خواست تا بفهماند كه زكريا همه اين حرفها را يكباره به مريم گفت ، و او هم پاسخي داد كه وي را قانع ساخت ، و يقين كرد كه اين طعامها كرامتي است از خدا نسبت به مريم ، در اينجا بود كه او نيز كرامت الهي را طمع كرده ، از حضرتش درخواست فرزندي طيب كرد .
هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لي من لدنك ذرية طيبة ... طيب هر چيز ، آن فردي است كه براي چيز ديگر سازگار و در برآمدن حاجت آن دخيل و مؤثر باشد ، مثلا شهر طيب آن شهري است كه براي زندگي اهلش سازگار ، و داراي آب و هوائي ملايم ، و رزقي پاكيزه باشد ، و كار و كسب و ساير خواستهها براي اهلش هم فراهم باشد كه خداي تعالي در باره چنين شهري ميفرمايد : و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه .
همچنين عيش طيب ، و حيات طيب ، آن عيش و حياتي است كه ابعاض و شؤون مختلفش با هم سازگار باشد ، بطوري كه دل صاحب آن عيش به زندگي گرم و بدون نگراني باشد ، و يكي از مشتقات كلمه طيب بر وزن سيب است كه به معناي عطر پاكيزه است ، پس ذريه طيبه آن فرزند صالحي است كه مثلا صفات و أفعالش با آرزوئي كه پدرش از يك فرزند داشت مطابق باشد .
پس انگيزه زكريا از اينكه گفت : رب هب لي من لدنك ذرية طيبة اين بود كه در اين درخواست كرامتي بود كه از خداي تعالي در باره خصوص مريم مشاهده كرد ، كرامتي كه دلش را از اميد پر كرده و اختيار را از دستش ربود و وادارش ساخت كه چنين درخواست عظيم و كرامت مهمي را بكند ، لذا بايد گفت : منظورش از ذريه طيبه فرزندي بوده كه نزد خدا كرامتي شبيه به كرامت مريم و شخصيتي چون او داشته باشد ، و به همين جهت است كه خداي تعالي عين همين درخواست را در بارهاش مستجاب نمود ، يحيي (عليهالسلام) را باو داد كه
ترجمة الميزان ج : 3ص :275
شبيهترين انبيا به عيسي (عليهالسلام) است و جامعترين پيغمبري است كه همه صفات كمال و كرامتهاي موجود در مريم و عيسي را واجد بود ، و بخاطر همين جامعيت فرزند زكريا بود ( به بياني كه خواهد آمد ان شاء الله ) خدا او را يحيي ناميد و در بارهاش فرمود : مصدقا بكلمة من الله و سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين و اين صفات نزديكترين صفات است براي انساني كه شبيه به مريم و فرزندش عيسي (عليهالسلام) باشد .
فنادته الملائكة و هو قائم يصلي في المحراب ان الله يبشرك بيحيي ... ضميرهاي غايب در نادته ، و در هو قائم و در يصلي و ضمير خطاب در يبشرك همهبه كلمه زكريا بر ميگردد ، و كلمه بشارت كه ريشه كلمه يبشر به معناي خبر خوشي است كه شنونده را مسرور سازد .
و جمله : ان الله يبشرك دلالت دارد بر اينكه نامگذاري فرزندش بنام يحيي از ناحيه خداي سبحان است ، همچنان كه آيات ديگري كه نظير اين آيه است بر اين معنا صراحت دارد ، از آن جمله در سوره مريم ميفرمايد : يا زكريا انا نبشرك بغلام اسمه يحيي لم نجعل له من قبل سميا .
و نامگذاري فرزند زكريا قبل از ولادتش و اينكه اين نامگذاري از ناحيه خداي تعالي بوده ، و اينكه نام او از بين همه نامها يحيي انتخاب شده ، همه مؤيد بيان قبلي ما است كه گفتيم منظور زكريا از درخواستي كه كرد اين بود كه خدا به وي فرزندي دهد كه شان مريم را داشته باشد ، مريمي كه او و پسرش عيسي يك آيت بودند ، همچنانكه قرآن فرموده : و جعلناها و ابنها آية للعالمين .
نتيجه ميگيريم كه همه آن امتيازها كه در مريم و عيسي رعايت شده بود در يحيي (عليهالسلام) نيز رعايت شده است ، و در عيسي رعايت شد آنچه كه در مريم رعايت شد ، پس آنچه كه در يحيي رعايت شده شباهت تام و محاذات كامل با آنچه كه در عيسي رعايت شده است دارد ، و اين شباهت تا حد امكان در نظر گرفته شده است ، چيزي كه هست عيسي بطور كامل مقدم بر يحيي است براي اينكه وجود و پديد آمدن او قبل از دعاي پدر يحيي مقدر بوده ، و
ترجمة الميزان ج : 3ص :276
به همين جهت است كه او از پيامبران اولوا العزم و صاحب شريعت و كتاب و غيره شد ، چيزي كه هست اين دو پيامبر تا آنجا كه ممكن بوده بيكديگر شبيه شدهاند .
و اگر خواننده عزيز بخواهد گفتار ما را تصديق كند ، بايد در آيات زير كه داستان يحيي و عيسي (عليهماالسلام) را حكايت ميكند دقت فرمايد : در باره يحيي ميفرمايد : يا زكريا انا نبشرك بغلام ... تا آنجا كه ميفرمايد - اي يحيي كتاب را بقوت بگير ، و ما در حال كودكي به او حكم داديم ، و محبتي از ناحيه خود و پاكي مخصوصي ارزانيش داشتيم ، كه او مردي پرهيزگار و نيكوكار نسبت به والدين خود بود ، و مردي جبار و عصيانگر نبود ، و سلام بر او ، روزي كه متولد شد و روزي كه ميميرد و روزي كه زنده و مبعوث ميشود .
و در باره عيسي (عليهالسلام) ميفرمايد : فارسلنا اليها روحنا تا آنجا كه ميفرمايد : روح ما به مريم گفت : من بشر نيستم ، بلكه فرستاده پروردگار توأم تا بتو فرزندي پاكيزه دهم - تا آنجا كه ميفرمايد - روح ما به مريم گفت پروردگارت فرموده : كه اين براي من آسانست كه فرزندي بدون پدر بسازم ، تا او را آيتي براي مردم و رحمتي از ناحيه خود كنم - آنگاه ميفرمايد - مريم به مردم رو نموده اشاره به قنداقه عيسي كرد ، كه از خود كودك بپرسيد ، گفتند : چگونه با طفلي كه در گهواره است سخن بگوئيم ؟ عيسي به زبان آمد و گفت : من بنده خدايم ، خدا به من كتاب داده و پيامبرم كرده و مرا مبارك در همه احوال ساخته ، و به نماز و دادن زكات مادام كه زنده باشم ، و احسان به مادرم سفارشم فرموده و مرا جباري شقي قرار نداده ، و سلام بر من روزي كه متولد شدم و روزي كه ميميرم و روزي كه زنده مبعوث ميشوم بطوري كه ملاحظه ميفرمائيد اين دو داستان بسيار بهم شبيهاند آياتي هم كه در سوره مورد بحث در باره يحيي و عيسي آمده ، اگر با هم تطبيق شود نظير آيات سوره مريم است .
و كوتاه سخن اينكه خداي سبحان فرزند زكريا را يحيي ، و فرزند مريم را عيسي ناميد ، كه كلمه يحيي به معناي زنده ميماند است و كلمه عيسي هم بطوري كه گفتهاند به اين معنا است ، يحيي را كلمه خواند ، عيسي را هم كلمه خواند و فرمود بكلمة منه اسمه المسيح عيسي به او حكم داد و در كودكي كتاب آموخت ، به عيسي هم حكم و كتاب داد ، او را
ترجمة الميزان ج : 3ص :277
داراي محبتي خدائي معرفي كرد : عيسي را هم احسانگر به مادر معرفي نمود ، او را زكات خواند ، عيسي را هم مامور به زكات معرفي نمود ، بر او در سه موطن سلام فرستاد ، بر عيسي هم فرستاد ، او را سيد ، و عيسي را وجيه نزد خدا خواند ، او را حصور و پيغمبري از صالحين معرفي كرد ، عيسي را هم همينطور ، همه اينها به خاطر آن بود كه خواست دعاي زكريا را كه فرزندي طيب و وليي پسنديده و مرضي درخواست كرده بود مستجاب كند ، و همه آن كرامتها كه در مريم ديده بود را به او نيز مرحمت فرمايد .
و جمله مصدقا بكلمة من الله دلالت دارد بر اينكه يحيي (عليهالسلام) از مبلغين دين عيسي (عليهالسلام) بوده و بنا بر اين منظور از كلمه همان عيسي مسيح است ، كه در ذيل همين آيات در بشارتي كه به مريم ميدهد عيسي را كلمه خود ميخواند ، و كلمه سيد به معناي كسي است كه زمامدار امور سواد مردم و جماعت آنان باشد ، و امور زندگي و معاش آنان را در دست داشته باشد ، و يا حداقل زمام امور مردم در فضيلتي از فضائل پسنديدهشان را در دست داشته باشد ، اين معناي اصلي كلمه است ، ولي بعدها در مورد هر چيز بزرگتر استعمال شد ، و شريف هر قومي را سيد آن قوم ناميدند ، و اين از آن جهت بوده كه زمامداري همواره مستلزم شرافت و احترام است ، حال يا بخاطر حكمراني در مردم يا بخاطر داشتن مال بيشتر ، و يا به خاطر فضيلتي ديگر .
و كلمه حصور به معناي آن كسي است كه با زنان نميآميزد ، و منظور از اين كلمه در آيه مورد بحث بقرينه سياق آيه اين است كه يحيي (عليهالسلام) بخاطر زهد بسيارش از اينگونه شهوات نفساني اعراض داشته است .
قال رب اني يكون لي غلام ؟ و قد بلغني الكبر ، و امراتي عاقر اين جمله استفهامي است شگفتانگيز ، ميخواهد حقيقت حال را بپرسد نه اينكه بخواهد فرزند دار شدن خود را امري بعيد بشمارد ، چون بعد از آنكه خداي تعالي او را با صراحت بشارت داد ، ديگر ممكن نيست شخصي مثل زكريا استبعاد كند ، علاوه بر اينكه خود آنجناب همين دو امري كه در استفهام خود گنجانده و آنرا باعث تعجب شمرده ، در سوره مريم در ضمن درخواستش نيز گنجانده ، و گفته بود : رب اني وهن العظم مني و اشتعل الراس شيبا ، و لم اكن بدعائك رب شقيا و اني خفت الموالي من ورائي ، و كانت امراتي عاقرا ، فهب لي من لدنك وليا پروردگارا استخوانم سست و سرم سفيد شده ، ولي هرگز از دعاي تو نوميد
ترجمة الميزان ج : 3ص :278
نبودم ، و من از موالي بعد از خود ميترسم ، همسرم نازا است ، پس از ناحيه خود وارثي بمن بده ) .
چيزي كه هست مقامي كه سخن زكريا در آن مقام اظهار شده نكتهاي ديگر را ميرساند ، گويا و وقتي از مشاهده وضع مريم منقلب شده ، بياد فرزند نداشتن خود افتاده ، و غير از درخواست فرزند به ياد هيچ چيز ديگر نبوده ، و در دعاي خود نام آن عاملي را كه سهم زيادي در تاثرش داشته بوده است ، و آن دو چيز است ، يكي پيري ، و دوم نازائي همسرش ، و بعد از آنكه از ناحيه خدا بشارت يافت كه صاحب فرزند خواهد شد ، گويا به خود آمد و حالت انقلابش برطرف شد آنگاه متعجب شد ، كه بعد از پيري ، و از زني نازا فرزند دار ميشود ، خلاصه بشارت الهي وضعش را از ياس و اندوه به تعجبي آميخته با مسرت دگرگون ساخت .
و اگر بعد از بشارت يافتن به فرزند شروع كرد كه موانع اين كار و چگونگي برطرف شدن آنها را پرسيد ، براي اين بود كه خصوصيات افاضه الهي و انعام او را بفهمد و در نتيجه از درك آن لذت ببرد و قدرش را بيشتر بشناسد ، نظير همان سؤالي كه ابراهيم بعد از بشارت فرشتگان به صاحب فرزند شدن نمود و پرسيد : چگونه مرا چنين بشارتي ميدهيد ، با اينكه پيري بر من مسلط شده است ؟ و قرآن كريم داستانش را چنين نقل ميكند : و نبئهم عن ضيف ابراهيم ، اذ دخلوا عليه ، فقالوا : سلاما ، قال انا منكم وجلون ، قالوا لا توجل ، انا نبشرك بغلام عليم ، قال ا بشرتموني علي ان مسني الكبر ، فبم تبشرون ؟ قالوا بشرناك بالحق ، فلا تكن من القانطين ، قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون .
بطوري كه ملاحظه ميفرماييد در پاسخ ملائكه كه او را از نوميدي برحذر داشتند گفت : سؤال من از در نوميدي نبود ، چگونه نوميد باشم ، با اينكه من از گمراهان نيستم ، و نوميدي كار گمراهان است ، بلكه از اين جهت است كه وقتي مولاي يك بنده به سوي بندهاش روي ميآورد ، و قرب و انس و كرامت خود را اعلام ميدارد ، اين اعلامش باعث انبساط و مسرت و ابتهاج بندهاش ميشود و همواره ميخواهد لطف مولاي خود را به خاطر و به زبان بياورد ، گاهي به صورت تعجب ، و گاهي استعجاب و گاهي به صورتهاي ديگر .
و در اينكه گفت : و قد بلغني الكبر ( پيري مرا درربوده ) و نگفت : من پير
ترجمة الميزان ج : 3ص :279
شدهام ، و ديگر شهوت جنسي ندارم ادبي را رعايت كرده كه هر كسي آنرا ميفهمد ، و نيز در اينكه گفت : و امراتي عاقرا ( و زنم در حالي كه نازا است ) و نگفت : وامرأتي عاقر ( و زنم نازا است ) ، اشاره كرده است به اينكه همسرم نيز مثل خودم پير است ، در حالي كه نازا هم بوده است .
قال كذلك الله يفعل ما يشاء فاعل فعل قال هر چند خداي سبحان است ، حال يا به مباشرت و يا به وسيله وساطت ملائكه ، آنهم يا از راه وحي و يا به وسيله همان ملائكهاي كه با او گفتگو ميكردند ، الا اينكه از ظاهر عبارت برميآيد كه خود خداي تعالي نفرموده : خدا اين چنين هر كار بخواهد ميكند ، بلكه گوينده آن فرشتهاي بوده و اگر بخودش نسبت داده از اين جهت است كه فرشته هم به امر او گفته است ، دليل بر اين كه گوينده فرشتهاي بوده اين است كه در داستان مريم (عليهاالسلام) وقتي ميگويد : من كه شوهر نرفتهام و هرگز زناكار نبودهام پاسخ فرشتهاي كه با او گفتگو ميكرده را اينطور حكايت ميكند : قال كذلك ، قال ربك هو علي هين ، و قد خلقتك من قبل ، و لم تك شيئا .
و از اين آيه چنين برميآيد كه اولا زكريا جمله مورد بحث را از همان ناحيهاي ميشنيده كه جملات قبل را استماع كرده و ثانيا كلمه كذلك خبر است براي مبتدائي كه حذف شده ، و تقدير كلام قال الامر كذلك بوده ، يعني فرشته گفت مطلب همين طور است ، يعني آن بشارتي كه به تو داديم واقع شدني است .
و اين اشاره است به اينكه فرزند دار شدن او از قضا و قدرهاي حتمي است كه هيچ شكي در وقوع آن نيست ، نظير همان پاسخي كه روح در مقابل مريم داد ، و خداي تعالي آنرا چنين نقل كرده كه گفت : كذلك قال ربك هو علي هين ، تا آنجا كه گفت - و كان امرا مقضيا و ثالثا برميآيد كه جمله الله يفعل ما يشاء كه بدون و او عاطفه آمده ، كلام جداگانهاي است كه مضمون كذلك را تعليل ميكند ، و ميرساند اينكه گفتيم : كذلك ( مطلب همان است كه گفتيم ) براي اين بود كه خدا هر چه بخواهد ميكند .
قال رب اجعل لي آية ، قال آيتك الا تكلم الناس ثلثة ايام الا رمزا ... در مجمع البيان ميگويد : كلمه رمز به معناي اشاره با دو لب است ، و گاهي در
ترجمة الميزان ج : 3ص :280
اشاره به وسيله ابرو و چشم و دست هم استعمال ميشود ولي در اولي بيشتر بكار ميرود .
و كلمه عشي به معناي طرف آخر روز است ، و گويا از عشوه گرفته شده كه به معناي غبار و تاريكي عارض بر چشم است و باعث ميشود آدمي نتواند اشيا را ببيند ، و به اين مناسبت آن قسمت از زمان را هم كه بطرف تاريكي ميرود عشي ناميدند ، و كلمه ابكار به معناي طرف ابتداي روز است ، و معناي اصلي ولغوي اين كلمه استعجال و شتابزدگي بوده است .
در اين آيه شريفه نشانه صاحب فرزند شدن زكريا سخن نگفتن وي معرفي شده ، همچنانكه در داستان مريم نيز نظير آن ، نشانه و علامت شده بود و به مريم دستور دادند كه اگر از مردم كسي را ديدي بگو من براي خداوند ، روزه زبان گرفتهام و اين بخاطر شباهتي است كه بين آنجناب يعني يحيي و عيسي (عليهماالسلام) بوده است .
در آيه مورد بحث ، حضرت زكريا (عليهالسلام) از خداي تعالي درخواست علامتي كرده ، چون كلمه آيه به معناي علامتي است كه بر چيزي دلالت كند ، و در اينكه آيا منظورش اين بوده كه بفهمد نداي يا زكريا انا نبشرك بغلام ... از ناحيه خداي تعالي بوده و يا اينكه از ناحيه شيطان بوده ، خلاصه صدائي كه شنيده صداي فرشته بوده يا شيطان و يا منظور اين بوده كه هر وقت همسرش حامله شد او از سخن گفتن عاجز شود ، بين مفسرين اختلاف است .
وجه دوم تا حدي از سياق آيات و جريان داستان بعيد بنظر ميرسد ، و ليكن علت اينكه مفسرين جرأت نكردهاند وجه اول را اختيار كنند ، يعني بگويند منظورش از آن درخواست اين بوده كه بفهمد خطاب نامبرده از ناحيه خدا بوده يا از ناحيه شيطان ، اين بوده كه فكر كردهاند شان انبيا عاليتر از آن است كه شيطان در صدد گمراه كردنشان برآيد و آن حضرات بخاطر عصمتي كه دارند صداي فرشته را از صدا و وسوسه شيطان تشخيص ميدهند و ممكن نيست شيطان با فهم آنان بازي كند ، و در نتيجه طريق فهم بر آنان مشتبه گردد .
و اين گفتار هر چند حق است ، و ليكن بايد دانست كه اگر انبيا (عليهمالسلام) حق و باطل را تشخيص ميدهند و شناختي دارند ، شناختشان از ناحيه خدا است نه از ناحيه خودشان ، و به استقلال ذاتشان ، و وقتي اين طور شد چرا جايز نباشد كه زكريا همين شناخت را از خدا
ترجمة الميزان ج : 3ص :281
بخواهد، و بخواهد كه نشانهاي برايش قرار دهد و چه محذوري در آن هست ، بله اگر دعايش مستجاب نشده بود و خدا نشانهاي براي استجابت دعايش قرار نداده بود اشكال بالا بجا و وارد بود .
علاوه بر اينكه خصوصيت خود آيت و نشانه - كه سخن نگفتن در مدت سه روز باشد - مؤيد و بلكه دليل بر همين وجه است ، براي اينكه هر چند براي شيطان امكان اين معنا هست كه در جسم انبيا تصرف نموده ، و يا عمل آنان را از رسيدن به نتيجه كه همان ترويج دين است باز بدارد ، و نگذارد مردم به ايشان روي آورند ، و در نتيجه نيروي دشمنان دين ضعيف گردد .
و آيات زيرهم نمونهاي از اين تصرفات را ذكر نموده ، در باره تصرف شيطان در جسم ايوب (عليهالسلام) ميفرمايد : و اذكر عبدنا ايوب ، اذ نادي ربه اني مسني الشيطان بنصب و عذاب .
و در باره جلوگيريش از ترويج دين ميفرمايد : و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الا اذا تمني القي الشيطان في امنيته ، فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته يعني قبل از تو هيچ رسول و نبيي نفرستاديم مگر آنكه هر وقت قرائت كرد ، شيطان در قرائت وي دسيسه كرد ، در نتيجه خداي تعالي آنچه را شيطان القا كرده بود نسخ نموده ، آنگاه آيات خود را تحكيمميبخشيد .
و در باره تصرف شيطان در حافظه انبيا ، از همسفر موسي حكايت نموده كه گفت : فاني نسيت الحوت ، و ما انسانيه الا الشيطان .
ليكن اين دست اندازيهاي شيطان و امثال آن بجز آزار دادن انبيا اثري ديگر ندارد ، و اما دست اندازيش در نفوس انبيا محال است چون انبيا از چنين خطرها معصوم و مصونند كه بيانش در سابق در بحثي كه راجع به عصمت انبيا كرديم گذشت .
حال ببينيم معناي آيتي كه خداي تعالي آنرا نشانه صاحب فرزند شدن زكريا قرار داده چيست ؟ .
از ظاهر آيه : آيتك الا تكلم الناس ثلثة ايام الا رمزا ، و اذكر ربك كثيرا و سبح بالعشي و الابكار برميآيد كه آن جناب در آن سه روز قادر به سخن گفتن با كسي نبوده و زبانش از هر سخني غير از ذكر خدا و تسبيح او بسته بوده است ، و اين تصرفي خاص و آيتي
ترجمة الميزان ج : 3ص :282
است كه بر جان پيامبر و زبان او واقع ميشود و شيطان قادر بر چنين تصرفي در نفوس انبيا نيست ، چون گفتيم انبيا از چنين دستبرد شيطاني مصونند ، پس اين ، جز از ناحيه خداي رحمان نميتواند باشد و آيه شريفه بطوري كه ملاحظه ميفرمائيد با وجه اول بهتر ميسازد و تناسبي با وجه دوم ندارد .
در اينجا ممكن است بپرسي اگر وجه اول درست است ، و درخواست زكريا براي اين بوده كه بفهمد صدائي كه شنيده از ناحيه خدا بوده يا از ناحيه شيطان ، چرا روي سخن خود را متوجه خدا نموده ميگويد : پروردگارا من چگونه داراي فرزند ميشوم با اينكه بحد پيري رسيدهام و همسرم زني نازا بوده است فرمود : اين چنين خدائي هر كاري بخواهد ميكند ، براي اين كه ظاهر اين سخن اين است كه ميدانسته طرف سخنش خدا است ، و جوابي هم كه گرفته از ناحيه خداست ، و اگر در اين باره شكي نداشته ، چرا درخواست نشاني و تشخيص آن را كرده است .
در پاسخ ميگوئيم بله ميدانسته و ليكندانستن مراتب مختلفي دارد ، ممكن است اطمينان داشته كه نداي نامبرده از ناحيه خداي تعالي است ، و در عين حال از كيفيت ولادتي كه مايه تعجبش شده سؤال كرده است و همانطور كه گذشت به ندائي ديگر پاسخ داده شده ، به نحوي كه نفس شريفش اطمينان يافته ، و سپس از خداي تعالي آيت و نشانهاي خواسته تا اطمينانش مبدل به يقين شود .
و از جمله مؤيدات اين وجه ، جمله : فنادته الملائكة ... است ، چون كلمه ندا معمولا به معناي صدا زدن از نقطه دور است و به همين جهت به سخن گفتن با صداي بلند نيز اطلاق ميشود ، چون سخن گفتن با صداي بلند از نظر ما انسانها ، از لوازم دوري گوينده از شنونده است ، نه اينكه معناي لغوي كلمه اين باشد ، چون در داستان همين پيامبر يعني زكريا (عليهالسلام) در مورد سخن گفتن آهسته نيز استعمال شده است .
قرآن كريم فرموده : اذ نادي ربه نداء خفيا ، و اين اطلاق به عنايت تذلل زكريا و تواضع وي در قبال تعزز خداي سبحان و ترفع او بوده و در عين حال آن را خفي و نهاني خواند ، پس از جمله فنادته الملائكة چنين بر ميآيد كه زكريا فرشته همكلامش را نديده بوده ، و تنها صوت هاتفي را شنيده كه با وي سخن ميگويد .
يكي از مفسرين گفته است : مراد از اينكه سخن نگفتن را نشانه ولادت يحيي قرار داد ،
ترجمة الميزان ج : 3ص :283
اين بوده كه زكريا (عليهالسلام) را نهي كرد كه سه روز با مردم سخن نگويد و تمام اين سه روز را منحصرا بذكر خدا و تسبيح او بپردازد ، نه اينكه زبانش از سخن گفتن بسته باشد ، و در بيان نظريه خود چنين گفته است .
نظريه درست همين است كه بگوييم منظور آنجناب از اينكه درخواست نشانهاي كرد اين بوده كه به مقتضاي طبيعت بشري دلش خواسته زمان رسيدن به آن موهبت الهي يعني ولادت يحيي را بفهمد تا دلش اطمينان پيدا كرده و بتواند به خانوادهاش بطور قطع مژده دهد ، لذا اول پرسيد چنين چيزي چگونه صورت ميگيرد ، با اينكه من مردي پير و همسرم زني نازا است ؟ و وقتي جوابش را دريافت نمود ، از پروردگار خود درخواست نمود تا براي اداي شكر اين نعمت او را به عبادتي مخصوص به خودش هدايت كند ، و تمام شدن آن عبادت نشانه رسيدنش به مقصود باشد ، خدا هم دستورش داد تا سه روز با مردم سخن نگويد ، و از مردم بريده يكسره به ذكر و تسبيح او بپردازد و اگر احتياج پيدا كرد با كسي سخن گويد مطلب خود را با اشاره به او بفهماند ، و بنا بر اين بشارتي كه به خانوادهاش داده بعد از سه روز بوده ، اين بود بيان مفسر نامبرده .
و خواننده عزيز توجه دارد كه در آيه شريفه نه دلالتي بر گفتههاي او وجود دارد و نه حتي اشارهاي و نه جمله در آيه شريفه درخواست عبادتي براي اداي شكر در برابر موهبت الهي ديده ميشود و نه اينكه بعد از سه روز به مقصود رسيده و نه اينكه انتهاي سه روز نشانه است و نه اينكه جمله الا تكلم ... ظهوري در نهي تشريعي دارد ، و نه اينكه زكريا خواسته به خانوادهاش بشارت دهد .
سخني پيرامون الهامات غيبي و خواطر شيطاني و سخناني كه از اين دو ناحيه به گوش ميرسد
در سابق مكرر اين معنا گذشت كه هر لفظي در برابر معنائي وضع شده كه مشتمل بر غرضي است كه از آن معنا منظور است ، از آن جمله دو كلمه قول و كلام است كه اگر صوت خارج از دهان آدمي را كلام و قول ميگويند براي اين است كه معناي مورد نظر صاحب صوت را به شنونده منتقل ميكند .
بنا بر اين هر چيزي كه اين اثر و خاصيت را داشته باشد ، يعني مقصد يكي را به ديگري منتقل سازد ، آن نيز كلام است ، چه صوتي و لفظي باشد و يا اصوات و الفاظي متعدد باشد ، و
ترجمة الميزان ج : 3ص :284
چه آنكه اصلا از جنس صوت نباشد ، مثلا اشاره و رمز باشد و انسانها در اينكه صوت مفيد فايده تام و كامل را كلام بنامند ، هيچ توقف و ترديد ندارند ، هر چند آن صوت از دهان بيرون نيايد ، و همچنين در ناميدن اشاره هر چند مشتمل بر صوت نباشد .
قرآن كريم هم مانند همه عقلا معاني و مفاهيمي را كه به دلها القا ميشود كلام خوانده و ميبينيم آنچه از ناحيه شيطان به دلهاي آدميان ميافتد كلام ، قول ، امر ، وسوسه ، وحي و وعده خوانده است .
مثلا در آيه : و لامرنهم ، فليبتكن آذان الانعام القاي شيطان در دل انسانها را ، امر خوانده و در آيه كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر قول ناميده و در آيه : يوسوس في صدور الناس وسوسه و در آيه : يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول وحي و نيز در حكايت كلام ابليس يعني آيه : ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم و در آيه : الشيطان يعدكم الفقر ، و يامركم بالفحشاء ، و الله يعدكم مغفرة منه و فضلا و الله واسع عليم وعده شيطان خوانده است .
و اين معنا واضح است كه اينگونه خطورها كه به دل وارد ميشود و ما آن را به شيطان نسبت داده يكجا ميگوئيم شيطان گفت من به ايشان امر ميكنم و جاي ديگر ميگوييم شيطان گفت يا وعده داد ، و يا به اولياي خود وحي كرد و يا وسوسه نموده همهاش قول و كلامي است كه ازدهان و با حركت زبان صورت نميگيرد .
و از همينجا به دست ميآيد كه وعده خدا به مغفرت و فضل كه در آيه ديگر در قبال وعده شيطان آمده ، نيز كلام است ، اما كلامي كه به وسيله فرشته صورت ميگيرد و آن نيز مانند وسوسه و كلام شيطان متكي بر زبان و فضاي دهان نيست ، و خداي تعالي در آن آيه وعده به مغفرت و فضل را حكمت خوانده و فرمود يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا .
ترجمة الميزان ج : 3ص :285
و نظير آن ، آيه شريفه زير است كه خطور و الهام خدائي را نور خوانده و ميفرمايد : و يجعل لكم نورا تمشون به و آيه شريفه : هو الذي انزل السكينة في قلوب المؤمنين ، ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و لله جنود السموات و الارض است كه بيانش در تفسير كلمه سكينة در آيه ( 248 ) سوره بقره گذشت .
و همچنين آيه : فمن يرد الله ان يهديه ، يشرح صدره للاسلام ، و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد في السماء ، كذلك يجعل الله الرجس علي الذين لا يؤمنون است كه وسوسه شيطان را رجس خوانده و در آيه رجز الشيطان آنرا رجز ناميده .
پس از همه اين آيات بر ميآيد كه شيطان و ملائكه با آدمي تكلم ميكنند اما نه با زبان ، بلكه با القاي معاني در دل او .
در اين ميان يك قسم ديگر از تكلم هست كه مخصوص خداي تعالي است ، و در آيه شريفه : و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا ، او من ورايء حجاب از آن سخن رفته و آنرا به دو قسم تقسيم كرده ، يكي تكلم از راه وحي كه در اين قسم بين خدا و بندهاش حجابي نيست و دوم تكلم از وراي حجاب اين بود اقسامي از كلام خدا و كلام ملائكه و شيطانها .
اما كلام خداي سبحان آن قسمش كه به نام وحي خوانده ميشود كلامي است كه براي طرف خطابش بالذات متعين است و محال است كه يك پيامبر وحي را به چيز ديگر اشتباه كند ، براي اينكه گفتيم وحي آن قسم از تكلم خدا است كه بين او و بنده مورد خطابش هيچگونه حجابي نيست ، و اما آن قسم ديگر از تكلم محتاج به روشنگريها و محكمكاريهائي است كه سرانجام منتهي به وحي گردد .
و اما كلام فرشته و شيطان ، آياتي كه در همين نزديكي ملاحظه كرديد در تشخيص آن دو كافي است ، براي اينكه خطورهاي فرشتگان همواره توأم با شرح صدر است ، و آدمي را به سوي مغفرت و فضل خدا ميخواند كه آن دو هم به ملاكهاي ديني بر ميگردد ، به چيزي بر
ترجمة الميزان ج : 3ص : 286
ميگردد كه مطابق دين مبين خدا است ، ديني كه در كتابش و سنت پيامبرش بيان شده است .
و خطورهاي شيطاني همواره ملازم با تنگي سينه و بخل نفس است و آدمي را به پيروي هواي نفس ميخواند ، و از فقر ميترساند ، و به فحشا امر ميكند ، كه همه اينها بالأخره به ملاكهائي بر ميگردد ، كه مطابق با كتاب و سنت خدا و پيامبرش نيست ، و با فطرت خود آدمي نيز مخالف است .
مطلب ديگري كه تذكرش لازم است اين است كه انبيا و افراد برجستهاي كه پشت سر انبيا هستند بسيار ميشود كه فرشته و يا شيطان را هم ميبينند و هم ميشناسند ، همچنان كه قرآن كريم از آدم و ابراهيم و لوط حكايت كرده است ، و اين خود بهترين دليل است بر اينكه آن حضرات احتياجي به نشانه و مميز ندارند و اما در آن مواردي كه صدائي ميشنوند ، و صاحب صدا را نميبينند ، البته احتياج به مميز دارند همانطور كه ساير مؤمنين بدان نيازمندند و آن مميز هم همانطور كه گفتيم بايد بالأخره به وحي منتهي گردد و اين معنا واضح است .
بحث روايتي
در تفسير قمي در ذيل آيه : اذ قالت امرات عمران ... از امام صادق (عليهالسلام) روايت آمده كه فرمود : خداي تعالي به عمران وحي كرد كه من فرزندي به تو خواهم بخشيد ، پسري تام الخلقة ، و پر بركت كه افراد كور مادر زادو مبتلا به مرض برص را شفا ميدهد و به اذن خدا مردگان را زنده ميكند و من او را رسولي براي بني اسرائيل قرار ميدهم .
عمران اين جريان را با همسرش حنه در ميان گذاشت و حنه همان مادر مريم است ، همين كه مريم را حامله شد پيش خود خيال كرد كه حملش پسر است و وقتي آنرا دختر زاييد عرضه داشت : پروردگارا من او را دختر آوردم و معلوم است كه پسر چون دختر نيست و دختر نميتواند پيغمبر شود .
خداي تعالي در پاسخش ميفرمايد : خدا بهتر ميداند كه حنه چه زاييده ، و بعد از آنكه عيسي (عليهالسلام) را به مريم داد ، معلوم شد آن پسري كه مژدهاش را به عمران داده بودند عيسي بوده ، امروز هم وقتي در باره مردي پيشگوئيهائي ميكنيم منكرش نشويد ، چون ممكن است پيشگوئي ما راجع به فرزند او و يا نوه او باشد .
ترجمة الميزان ج : 3ص :287
مؤلف : قريب به اين معنا در كافي از آن جناب نقل شده و در تفسير عياشي از امام باقر (عليهالسلام) و نيز در تفسير عياشي در ذيل همين آيه از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : محرر كسي است كه وقف كنيسه ميشده و از آن بيرون نميآمده است .
حنه وقتي فرزندش را زاييد عرضه داشت : پروردگارا من او را دختر زاييدم و پسر مثل دختر نيست ، دختر حيض ميشود و ناگزير ميگردد تا از مسجد بيرون شود ، و محرر نميتواند از مسجد در آيد .
و نيز در همان كتاب از يكي از آندو بزرگوار ، حديث آورده كه فرمود : همسر عمران نذر كرده بود كودكي كه در رحم دارد وقف كنيسه نموده و براي خدمت و عبادت در آنجا بگمارد ، و پسر براي اينكار ، چون دختر نيست ، آنگاه فرمود مريم رشد كرد و در كنيسه اهل كنيسه را خدمت ميكرد و حوائج آنان را در دسترسشان قرار ميداد ، تا آنكه به حد بلوغ رسيد ، زكريا دستور داد براي خود حجابي ترتيب دهد و در آن حجاب دوراز انظار عابدان به عبادت بپردازد .
مؤلف : اين روايات بطوري كه ملاحظه ميفرمائيد درست مطابق بيان ما است ، چيزي كه هست از ظاهر آنها برميآيد كه جمله : و ليس الذكر كالانثي كلام همسر عمران است ، نه كلام خداي تعالي ، كه اگر بخواهيم اين ظاهر را بپذيريم ، بايد اشكال قبلي را كه چرا كلمه ذكر را بر كلمه انثي مقدم آورد پاسخ دهيم ، و اين مطلب پاسخي ندارد ، چون علاوه بر اشكال گذشته مقتضاي قواعد عربيت هم ، خلاف آن است .
و نيز اين اشكال باقي ميماند كه چرا دختر عمران را مريم ناميد با اينكه كلمه مريم به معناي تحرير است ، مگر اينكه بگوييم بين تحرير و خدمتگذاري معبد فرق هست ( دقت فرمائيد ) .
و از روايت اولي كه ميفرمود : خداوند به عمران وحي كرد برميآيد كه عمران پيامبري بوده كه به او وحي ميشده است .
روايتي هم كه مرحوم مجلسي در بحار از ابي بصير نقل كرده مؤيد اين دلالت است ، در آن روايت ابا بصير ميگويد : من از ابي جعفر (عليهالسلام) وضع عمران را پرسيدم كه آيا
ترجمة الميزان ج : 3ص :288
پيامبر بوده يا نه ؟ فرمود : بلي پيامبري مرسل بوده كه خدا او را به سوي قومش روانه كرد .
(تا آخر حديث) .
اين روايت دلالت بر اين معنا هم دارد كه همسر عمران نامش حنه بوده و اين نام معروف است : و در بعضي از روايات آمده كه نامش مرثار بوده ، و بحث در اين باره براي ما اهميتي ندارد .
و در تفسير قمي در ذيل روايت قبلي آمده كه وقتي مريم بحد بلوغ رسيد به محراب رفت ، و پردهاي پيرامون خود افكند ، بطوري كه احدي او را نميديد ، و تنها زكريا بر او وارد ميشد ، و وقتي بر او وارد ميگرديد ميوههاي تابستاني را در زمستان ، و زمستاني را در تابستان نزد او ميديد ، از او ميپرسيد : اين ميوهها از كجا برايت آماده شده ميفرمود : از ناحيه خداي تعالي و خداوند به هر كس كه بخواهد روزي بيشمار ميدهد .
و در تفسير عياشي از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : ( زكريا از پروردگار خود درخواست فرزند كرد ، ملائكه او را به آن سخنان كه در قرآن آمده ندا داد ، او دوست داشت بفهمد صدا از ناحيه خدا است يا نه ، خدا به او وحي كرد كه نشانه خدائي بودن آن مژده ، اين است كه سه روز زبانش از سخن بند ميشود ، همين كه سه روز فرا رسيد ، و نتوانست با احدي تكلم كند فهميد كه مژده قبلي از ناحيه خدا بوده ، چون غير خدا كسي نميتواند زبان كسي را بند بياورد ، اين است معناي كلام خداي تعالي كه ميفرمايد : رب اجعل لي آية ) .
مؤلف : قريب به اين معنا را قمي هم در تفسير خود روايت كرده ، و خواننده محترم توجه فرمود كه سياق آيات هم از اين توجيه امتناع ندارد ، بلكه با آن ميسازد .
ليكن بعضي از مفسرين ، به شدت منكر اين روايات شده و مضامين آنرا ( كه يكي مساله وحي شدن به عمران است ، و ديگري وجود ميوه غير موسمي در محراب مريم ، و سوم اين است كه منظور از درخواست نشاني تشخيص بين خدائي و شيطاني بودن صوت است ) به سختي رد كرده و گفتهاند : هيچ راهي براي اثبات اين امور نيست ، نه خداي سبحان آنرا گفته و نه رسول گرامياش و اموري هم نيست كه عقل راهي به اثبات آن داشته باشد ،
ترجمة الميزان ج : 3ص :289
تاريخ معتبر هم سخني از آنها به ميان نياورده ، در اين ميان به جز مشتي روايات اسرائيلي و غير اسرائيلي نداريم و احتياجي هم نداريم كه در فهم معاني آيات قرآن به اينگونه وجوه دور از نظر تمسك كنيم .
ليكن سخنان خود اين مفسر سخناني بيدليل است و روايات مذكور هر چند خبر واحدند ، و خالي از ضعف نيستند و يك اهل بحث ملزم نيست كه حتما به آنها تمسك بجويد و به مضامين آنها احتجاج كند ، و ليكن اگر دقت و تدبر درآيات قرآني مضامين مذكور را به ذهن نزديك كرد ، چرا آنها را نپذيريم و از آن روايات آنچه از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) نقل شده مشتمل بر هيچ مطلب خلاف عقل نيست .
بله در بعضي از رواياتي كه از قدماي مفسرين نقل شده ، اموري آمده كه با عقل سازش ندارد ، مثلا از قتاده و عكرمة روايت كردهاند كه گفتهاند : شيطان نزد زكريا آمد و او را در مورد بشارتي كه شنيده بود به شك انداخت و گفت اگر اين بشارت از ناحيه خداي تعالي بود آهسته به تو ميرساند و آنرا پنهان ميكرد ، همانطور كه تو با خدا آهسته و نهاني سخن گفتي ، از اين قبيل وسوسهها كرد و كرد تا او را به شك انداخت ، با اينكه اينگونه سخنان هيچ مجوزي براي پذيرفتنش نيست ، نظير گفتاري كه در انجيل لوقا آمده كه جبرئيل به زكريا گفت : اينك ديگر زبان بسته شدي و نميتواني سخن بگويي مگر بعد از مدتي كه مقرر شده و اين بدان جهت بود كه تو كلام مرا تصديق نكردي ، كلامي كه بزودي صدقش محقق ميشود انجيل لوقا - 1 - 20 ) .
بحث روايتي ديگر
و در كافي از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : هيچ قلبي نيست مگر آنكه دو گوش دارد ، بر در يك گوش فرشتهاي ارشادگر ، و بر در ديگر ، شيطاني فتنهگر است .
آن صاحب قلب را امر ميكند و اين ديگري نهي ، شيطان او را به گناهان فرمان ميدهد و ملك از گناه نهيش ميكند و اين همان معنائي است كه خداي عزوجل در بارهاش
ترجمة الميزان ج : 3ص :290
ميفرمايد : عن اليمين و عن الشمال قعيد ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد .
مؤلف : در اين معنا روايات بسياري وجود دارد كه قسمتي از آنها بزودي از نظر خوانندگان خواهد گذشت ، و اگر در روايات نامبرده آيه شريفه با مساله : دو فرشته نويسنده حسنات و سيات تطبيق شد ، منافاتي با تطبيق روايت مورد بحث ، ندارد كه آيه را بر فرشته و شيطان تطبيق كرده ، براي اينكه آيه شريفه بر بيش از اين دلالت ندارد كه رقيب و عتيدي براي هر انساني هست و مراقب تمامي سخنان او هستند ، و در طرف راست و چپ هر كس قرار دارند ، و اما اينكه اين رقيب و عتيد هر دو از ملائكهاند و يا يكي ملك و ديگري شيطان است ، آيه شريفه صراحتي در هيچيك ندارد و بر هر دو احتمال قابل انطباق است .
و نيز در همان كتاب ( كافي ) از زراره روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام) از معناي رسول ، نبي ، محدث سؤال كردم ، فرمود : رسول آن كسي است كه فرشته وحي را ميبيند و ميبيند كه دارد رسالت الهي را برايش ميآورد و ميگويد پروردگارت چنين و چنان دستور داده و رسول با داشتن پست رسالت نبي هم هست ، و اما نبي فرشتهاي را كه بر او نازل ميشود نميبيند ، بلكه خبري كه قرار است بر او نازل گردد به دلش ميافتد و در چنين حالي نظير غشوه و بيهوشي به او دست ميدهد ، و در آن حالت خواب ميبيند .
پرسيدم : از كجا ميفهمد آنچه در خواب ديده حق است ؟ فرمود : خداي تعالي برايش بيان ميكند آنچه كه يقين ميكند كه حق است ، ولي فرشته را نميبيند ( تا آخر حديث) .
مؤلف : اينكه فرمود : رسول با داشتن رسالت نبي هم هست اشاره است به اينكه هر دو صفت ممكن است در شخص جمع شود و ما در سابق در تفسيري كه ذيل آيه : كان الناس امة واحدة فبعث الله ... داشتيم بحثي پيرامون معناي رسالت و نبوت كرديم .
و اينكه فرمود : حالتي شبيه به غشوه و بيهوشي به او دست ميدهد منظورش تفسير رؤياي پيامبر است ، ميخواهد بفرمايد : منظور از رؤيا در پيامبران مشاهده و درك غيب است ، نه رؤيا به معناي معروفش و جمله : خداي تعالي برايش بيان ميكند اشاره است به همان معنائي كه در سابق گذشت كه انبيا به خاطر داشتن عصمت داراي تشخيص هستند كه
ترجمة الميزان ج : 3ص :291
القاآت ملكي را ، از شيطاني تميز ميدهند .
و در بصائر از بريد از امام باقر و يا امام صادق (عليهالسلام) روايت آمده كه در حديثي در پاسخ بريد كه پرسيده بود فرق بين رسول ، نبي و محدث چيست ؟ فرموده : رسول آن كسي است كه فرشته خدا برايش ظاهر ميشود و با او سخن ميگويد و نبي آن كسي است كه فرشته را در خواب ميبيند ، و چه بسا كه نبوت و رسالت در يك شخص جمع شود و اما محدث آن كسي را گويند كه صداي فرشتهاي را ميشنود ولي صورت و شكل او را نميبيند .
بريد ميگويد عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند از كجاميفهمند كه ( اين صوت يا ) اين صورت كه در خواب ميبيند حق است ، و صاحب صدا و صورت فرشته است ؟ فرمود : خداي تعالي توفيق تشخيص آنرا به ايشان داده و خدا با فرستادن كتاب شما قرآن ، ديگر فرستادن كتاب را ختم فرمود و با ارسال پيامبر شما فرستادن پيامبر را ختم كرد ( تا آخر حديث) .
مؤلف : اين حديث در همان زمينه است كه حديث قبلي داشت و بيان آن براي تشخيص محدث هم كافي است ، ميفهماند كه محدث هم توفيق تشخيص صاحب صوت را دارد و اينكه در آخر فرمود : خداي تعالي با فرستادن كتاب شما قرآن ... اشاره است به همين كه گفتم بيانات قرآن و سنت وافي به همه مطالب است ، و ما ان شاء الله در ذيل آيات بعدي بحثي پيرامون محدث خواهيم داشت و الحمد لله رب العالمين انه هو الموفق و المعين .