[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان : سوره آل عمران آیات 60 - 42


ترجمة الميزان ج : 3ص :292

وَ إِذْ قَالَتِ الْمَلَئكةُ يَمَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصطفَاكِ وَ طهَّرَكِ وَ اصطفَاكِ عَلي نِساءِ الْعَلَمِينَ‏(42) يَمَرْيَمُ اقْنُتي لِرَبِّكِ وَ اسجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّكِعِينَ‏(43) ذَلِك مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكوَ مَا كُنت لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ مَاكنت لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ‏(44) إِذْ قَالَتِ الْمَلَئكَةُ يَمَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشرُكِ بِكلِمَةٍ مِّنْهُ اسمُهُ الْمَسِيحُ عِيسي ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً في الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ‏(45) وَ يُكلِّمُ النَّاس في الْمَهْدِ وَ كهْلاً وَ مِنَ الصلِحِينَ‏(46) قَالَت رَب أَني يَكُونُ لي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسسني بَشرٌقَالَ كذَلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ مَا يَشاءُإِذَا قَضي أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ‏(47) وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتَب وَ الْحِكمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ‏(48) وَ رَسولاً إِلي بَني إِسرءِيلَ أَني قَدْ جِئْتُكُم بِئَايَةٍ مِّن رَّبِّكمْأَني أَخْلُقُ لَكم مِّنَ الطينِ كَهَيْئَةِ الطيرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طيرَا بِإِذْنِ اللَّهِوَ أُبْرِئُ الأَكمَهَ وَ الأَبْرَص وَ أُحْي الْمَوْتي بِإِذْنِ اللَّهِوَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكمْإِنَّ في ذَلِك لاَيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ‏(49) وَ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَي مِنَ التَّوْرَاةِ وَ لأُحِلَّ لَكم بَعْض الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكمْوَ جِئْتُكم بِئَايَةٍ مِّن رَّبِّكمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ‏(50) إِنَّ اللَّهَ رَبي وَ رَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُهَذَا صرَاطٌ مُّستَقِيمٌ‏(51) × فَلَمَّا أَحَس عِيسي مِنهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصارِي إِلي اللَّهِقَالَ الْحَوَارِيُّونَ نحْنُ أَنصارُ اللَّهِ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ اشهَدْ بِأَنَّا مُسلِمُونَ‏(52) رَبَّنَا ءَامَنَّا بِمَا أَنزَلْت وَ اتَّبَعْنَا الرَّسولَ فَاكتُبْنَا مَعَ الشهِدِينَ‏(53) وَ مَكرُوا وَ مَكرَ اللَّهُوَ اللَّهُ خَيرُ الْمَكِرِينَ‏(54) إِذْ قَالَ اللَّهُ يَعِيسي إِني مُتَوَفِّيك وَ رَافِعُك إِلي وَ مُطهِّرُك مِنَ الَّذِينَ كفَرُوا وَ جَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوك فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلي يَوْمِ الْقِيَمَةِثُمَّ إِلي مَرْجِعُكمْ فَأَحْكمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ‏(55) فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شدِيداً في الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصرِينَ‏(56) وَ أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْوَ اللَّهُ لا يُحِب الظلِمِينَ‏(57) ذَلِك نَتْلُوهُ عَلَيْك مِنَ الاَيَتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ‏(58) إِنَّ مَثَلَ عِيسي عِندَ اللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَخَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ‏(59) الْحَقُّ مِن رَّبِّك فَلا تَكُن مِّنَ الْمُمْترِينَ‏(60)


ترجمة الميزان ج : 3ص :293

ترجمه آيات

و به ياد آر زماني را كه ملائكه گفتند : اي مريم : بدان كه خدا تو را براي اهدافي كه دارد انتخاب و از ميان همه زنان عالم برگزيد ( 42) .

اي مريم براي پروردگارت عبادت و سجده كن و با ساير ركوع كنندگان ركوع كن ( 43) .

اين از خبرهاي غيب است كه ما آن را به تو وحي مي‏كنيم و تو نزد ايشان نبودي هنگامي كه قرعه‏هاي خود را مي‏انداختند كه كداميك سرپرست مريم شوند و تو نزد ايشان نبودي آن زمان كه بگو مگو مي‏كردند ( 44 ) .

زماني كه فرشتگان گفتند : اي مريم خداي تعالي بشارتت مي‏دهد به كلمه‏اي از خودش كه نامش مسيح عيسي بن مريم آبرومندي در دنيا و آخرت از مقربين است ( 45) .

و با مردم در گهواره و در پيري سخن مي‏گويد و از صالحان است ( 46) .

مريم گفت : پروردگارا از كجا براي من فرزندي خواهد شد با اينكه هيچ بشري با من تماس نگرفته است ، فرشته گفت : اين چنين خدائي هر چه بخواهد خلق مي‏كند ، او وقتي قضاي امري را براند ، همانا فرمان مي‏دهد كه باش ، و آن امر وجود مي‏يابد ( 47 ) .

اي مريم خداي تعالي به عيسي كتاب و حكمت و تورات و انجيل تعليم مي‏دهد ( 48) .

در حالي كه فرستاده‏اي است به سوي بني اسرائيل ، و به اين پيام كه من به سوي شما آمدم با معجزه‏اي از ناحيه پروردگارتان ، و آن اين است كه از گل برايتان چيزي به شكل مرغ مي‏سازم ، سپس در آن مي‏دمم بلادرنگ و به اذن خدا مرغي مي‏شود و نيز كور مادر زاد و برص را شفا مي‏دهم و مرده را به اذن خدا زنده مي‏كنم ، و بدانچه در خانه‏هايتان ذخيره كرده‏ايد خبر مي‏دهم .

و در اين ( معجزات ) آيت و نشانه‏اي است براي شما ، اگر مؤمن باشيد ( 49 ) .


ترجمة الميزان ج : 3ص :294

و نيز در حالي كه تورات را تصديق دارم و آمده‏ام تا بعضي از چيزها كه بر شما حرام شده حلال كنم ، و به وسيله آيتي از پروردگارتان آمده‏ام ، پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد ( 50) .

و بدانيد كه الله پروردگار من و شما است ، پس او را بپرستيد كه اين است صراط مستقيم ( 51) .

پس همين كه عيسي از آنان احساس كفر كرد گفت : چه كساني ياوران من در راه خدا مي‏شوند ؟ حواريون گفتند : مائيم ياوران خدا ، ما به خدا ايمان آورده‏ايم و گواه باش كه ما مسلمانيم ( 52 ) .

پروردگارا ، ما بدانچه نازل كرده‏اي ايمان داريم و رسول را پيروي كرديم ما را در زمره شاهدان بنويس ( 53) .

و نيرنگ كردند خدا هم نيرنگ كرد ، و خدا بهترين نيرنگ‏كاران است ( 54) .

و به ياد آر آن زمان را كه خداي تعالي گفت : اي عيسي من تو را خواهم گرفت و به سوي خود بالا خواهم برد و از شر كساني كه كافر شدند پاك خواهم كرد و پيروانت را بر كساني كه كافر شدند برتري تا قيامت مي‏دهم آنگاه برگشتتان به سوي من است ، و من - بين شما در آنچه اختلاف مي‏كنيد حكم خواهم كرد ( 55) .

اما كساني كه كافر شدند به عذابي شديد در دنيا و اخرت شكنجه مي‏كنم و هيچ ياوري نخواهند داشت ( 56) .

و اما كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند خداي تعالي پاداششان را بطور كامل مي‏دهد و خدا ستمگران را دوست نمي‏دارد ( 57) .

اين مقدار را از آيات و از ذكر حكيم برايت مي‏خوانيم ( 58) .

بطور محقق مثل عيسي نزد خدا نظير مثل آدم است كه خدا از خاكش خلق كرد و سپس فرمان داد باش و او وجود يافت ( 59) .

تمام حق از ناحيه پروردگار تو است پس زنهار از مرددان مباش ( 60) .

بيان آيات

و اذ قالت الملائكة يامريم ان الله اصطفيك و طهرك اين جمله عطف است بر جمله : اذ قالت امرأة عمران ... ، در نتيجه اين آيه مانند آن آيه توضيح و شرح آيه ( 33 - 34 ) خواهد بود ، كه مي‏فرمود : ان الله اصطفي ... .

و در اين آيه دلالتي هست بر اينكه مريم (عليهاالسلام‏) محدثه بوده ، يعني از كساني بوده كه ملائكه با او سخن مي‏گفته‏اند ، و آن جناب سخنان اين هاتفان غيبي را مي‏شنيده است ، آيه شريفه : فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا هم با آيات بعدش كه در سوره مريم

ترجمة الميزان ج : 3ص :295

واقع شده ، بر اين معنا دلالت دارد و ان شاء الله به زودي بحثي پيرامون محدث خواهيم داشت .

در سابق يعني در تفسير آيه : فتقبلها ربها بقبول حسن ... گفتيم : كه اين آيه بيان استجابت دعاي مادر مريم (عليهاالسلام‏) است كه گفته بود : و اني سميتها مريم ، و اني اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم ... و اينكه سخن ملائكه كه به مريم گفتند : ان الله اصطفاك و طهرك ... ، خبري است كه به وي داده‏اند كه تو نزد خدا تا چه حد قدر و منزلت داري ، بنا بر اين لازم است خواننده مراجعه‏اي بدانجا بكند .

پس اصطفاء مريم همان تقبل او است عبادت خداي را ، و تطهيرش عبارت است از مصونيتش به عصمت خداي تعالي از گناهان ، پس آن جناب ، هم اصطفاء شده است و هم معصوم .

و چه بسا از مفسرين كه گفته‏اند : منظور از تطهير او بتول شدن او است ، و بتول به معناي زني است كه حيض نمي‏بيند و خداي تعالي او را بدين جهت بتول قرار داد كه ناگزير نشود در ايام حيض از كليسا بيرون رود ، و اين نظريه عيبي ندارد جز اينكه آنچه به نظر ما رسيد با سياق آيات موافق‏تر است .

و اصطفاك علي نساء العالمين در ذيل آيه : ان الله اصطفي - تا جمله - علي العالمين گفتيم : كلمه اصطفاء اگر با كلمه علي متعدي شود معناي تقدم را مي‏دهد .

و اين اصطفا غير اصطفاي مطلق و بدون كلمه علي است ، كه معناي تسليم را مي‏دهد ، و بنا به گفتار سابق ، اصطفاي آن جناب بر زنان عالميان به معناي مقدم داشتن آن جناب بر ساير زنان است .

حال ببينيم اين تقديم از تمامي جهات است يا از بعضي جهات ؟ ظاهر جمله : اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك ... كه بعد از اين آيه است و نيز ظاهر آيه : و التي احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آية للعالمين .

و باز ظاهر آيه : و مريم ابنة عمران التي احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا ، و صدقت بكلمات ربها ، و كتبه، و كانت من القانتين .

كه از خصائص وجودي مريم

ترجمة الميزان ج : 3ص :296

(عليهاالسلام‏) انگشت روي هيچ خصيصه‏اي به جز ولادت عجيب فرزندش نمي‏گذارد ، اين است كه اصطفا از هر جهت نيست بلكه همان زائيدن كذائيش منظور است .

و اما غير از كلمه اصطفاء كلمات ديگري كه در آيات مربوطه به آن جناب آمده ، از قبيل : تطهير و تصديق به كلمات خدا و كتب او و قنوت و محدثه بودن آن جناب همه اموري است كه اختصاصي به آن جناب ندارد ، بلكه در ديگر زنان نيز احيانا يافت مي‏شود ، و اما اينكه بعضي گفته‏اند : مريم (عليهاالسلام‏) تنها از زنان هم عصر خود اصطفا شده ، صحيح نيست ، زيرا اطلاق آيه با آن نمي‏سازد .

يا مريم اقنتي لربك و اسجدي و اركعي مع الراكعين كلمه قنوت كه فعل امر اقنتي مشتق از آن است به طوري كه گفته‏اند به معناي ملازم طاعت بودن توأم با خضوع است و سجده معنائي معروف دارد ، و ركوع به معناي منحني شدن و يا مطلق اظهار ذلت است .

در اين آيه خداي تعالي مريم را ندا داده ، و چون ندا مستلزم توجه شخص ندا شده به سوي ندا كننده است ، قهرا هر جا كلمه ندا تكرار شود به منزله اين است كه به شخص ندا شده بفهماند من براي تو چند خبر دارم ، خوببه آن اخبار گوش بده و در آيات مورد بحث مي‏فهماند ما دو خبر برايت آورده‏ايم : يكي اينكه خداي تعالي تو را با مقام و منزلتي كه نزد او داري گرامي داشته ، و دوم وظيفه عبوديتي است كه تو بايد ملازم آن باشي ، تا تلافي آن مقام و منزلت بوده باشد ، پس اين دستور در عين اينكه دستور به ايفاي وظيفه عبودي است ، دستور به اداي شكر آن مقام و منزلت نيز هست ، در نتيجه برگشت معناي كلام به اين است كه آيه : يا مريم اقنتي ... به منزله نتيجه‏گيري از آيه : يا مريم ان الله اصطفيك ... باشد و چنين معنا دهد : حال كه خداي تعالي تو را اصطفاء كرده پس جا دارد قنوت و ركوع و سجده كني و بعيد نيست كه هر يك از سه خصلت نامبرده در اين آيه ، نتيجه و فرعي باشد براي هر يك از سه خصلتي كه در آيه قبلي ذكر شده ، هر چند كه فرع بودن قنوت براي اصطفا ، و سجده براي تطهير ، و ركوع براي اصطفاي دوم ، آنطور كه بايد روشن نيست ، بر خواننده عزيز است كه با دقت نظر خود ، اين ارتباط و فرعيت را كشف كند .

ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك خداي تعالي اين داستان را جزء اخبار غيبي شمرده ، همانطور كه داستان يوسف

ترجمة الميزان ج : 3ص :297

(عليه‏السلام‏) را دانسته و فرمود : ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم و هم يمكرون و از اين جهت آن را از اخبار غيبي شمرده كه در عصر نزول قرآن اثري از اين اخبار در دست نبود ، زيرا از داستان مريم آنچه در كتب ديني اهل كتاب آمده به هيچ وجه اعتبار نداشت ، براي اينكه اين كتب از دستبرد تحريف دور نمانده بود ، همچنان كه بسياري از جزئيات داستان زكريا (عليه‏السلام‏) كه در قرآن كريم آمده در كتب عهد قديم و جديد وجود ندارد .

مؤيد اين وجه جمله بعدي است كه مي‏فرمايد : و ما كنت لديهم اذ يلقون ... .

و نيز ممكن است منشا غيب شمردن اين داستان را بي سوادي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و گروندگان به آن جناب بدانيم ، نه تحريف كتب عهدين ، همچنان كه قرآن كريم در خلال داستان نوح مي‏فرمايد : تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا ... ولي وجه اول با سياق موافق‏تر است ، براي اينكه اگر وجه دوم صحيح بود بايد مي‏فرمود : تو اين داستان را نخوانده‏اي ولي فرموده : تو در هنگام قرعه نزد ايشان نبودي .

و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم ... منظور از قلم ( به فتحه ق و لام ) كه جمع آن اقلام است چوبه تيري است كه به وسيله آن قرعه مي‏اندازند ، و آن را سهم - تير نيز مي‏نامند ، پس اينكه فرمود : قلم‏هاي خود را مي‏انداختند ، معنايش اين است كه قرعه خود را مي‏انداختند ، تا معين كنند كدام يكشان كفيل مريم باشد .

در اين جمله دلالتي هست بر اينكه بگومگوئي كه جمله يختصمون آن را حكايت مي‏كند ، بگو مگو و نزاع در تكفل مريم بوده ، همان تكفلي كه در آيه 37 ذكر شده و خلاصه تفصيل همان اجمال است ، و مي‏فهماند بگومگويشان به جائي نرسيده در آخر توافق كرده‏اند در اينكه قرعه بيندازند .

و قرعه به نام زكريا در آمده و زكريا عهده‏دارسرپرستي آن جناب شده .

و چه بسا بعضي از مفسرين احتمال داده‏اند كه اين بگو مگو و قرعه‏كشي بعد از سپري شدن دوران جواني مريم ، و سالها تكفل زكريا نسبت به وي بوده و گويا زكريا از كفالتش

ترجمة الميزان ج : 3ص :298

عاجز شده و خواسته است كه شانه از زير اين بار خالي كند .

و گويا منشا اين احتمال اين بوده كه ديده‏اند قرآن كريم داستان اين قرعه‏كشي و بگو مگو را بعد از تمام شدن داستان ولادت مريم ، و اصطفاي وي و بعد از آيه 37 آورده كه در آن ، از كفالت زكريا سخن رفته .

پس معلوم مي‏شود كفالت زكريا دو بار بوده : يكي در اوائل ورود مريم به كليسا در ايام كودكيش و ديگري در بزرگساليش كه زكريا مي‏خواسته از كفالت مريم شانه خالي كند ، و در آخر به حكم قرعه باز عهده‏دار آن شده است .

ليكن صرف اينكه در اين سوره دو جا از كفالت سخن رفته ، يكي در آيه 37 ، و يكي در آيه مورد بحث ، دليل نمي‏شود كه واقعه دو بار اتفاق افتاده باشد ، به شهادت اينكه مي‏بينيم در سوره يوسف دو بار از توطئه برادران عليه آن جناب خبر داده ، يكي در آيه : 8 و 9 و 10 و بار ديگر در آيه : 102 در حاليكه واقعه ، يك واقعه است ، اين كار هيچ عيبي ندارد ، زيرا در اينگونه موارد گوينده يا مي‏خواهد در نوبت اول به بعضي از خصوصيات آن اشاره كند و در نوبت دوم به بعضي ديگر ، و يا منظورش اين است كه با تكرار آن ، ادعا و مقصود خود را ثابت نمايد ، و اتفاقا در داستان زكريا نكته اول منظور بوده ، و در داستان يوسف نكته دوم .

(در اول سوره كه سخن از تكفل زكريا بود ، براي اين بود كه اين تكفل و سركشي كردن همه روزه به غرفه مريم زمينه‏اي شد براي اينكه طمع زكريا (عليه‏السلام‏) تحريك شود ، و فكر كند خدائي كه مي‏تواند از عالم غيب طعامهاي غير موسمي براي مريم بفرستد ، چرا نتواند مرا در موسم پيري فرزند دار كند ؟ و در آيه مورد بحث غرض ، شرح داستان تكفل است ، به خلاف سوره يوسف كه در هر دو مورد مي‏خواهد دعوي خود را اثبات كند ، و آن اين بود كه تو از داستان يوسف هيچ آگهي نداشتي ، ما آن را به تو وحي كرديم مترجم ) .

اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك ظاهرا منظور از اين بشارت همان ماجرائي است كه در جاي ديگر حكايت كرده و فرموده : پس ما روح خود را نزد او فرستاديم و او خود را براي مريم به صورت بشري تمام عيار مجسم كرد ، به طوري كه مريم گفت : من به رحمان پناه مي‏برم از شر تو ، تو اگر مردي با تقوا بودياينجا نمي‏آمدي ، روح ما به وي گفت : قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا ... ، پس بشارتي كه در آيه مورد بحث به جمع فرشتگان نسبت داده شده همان بشارت است كه در سوره مريم به شخص روح نسبت داده .


ترجمة الميزان ج : 3ص :299

حال چرا چنين كرده ، بعضي از مفسرين در توجيهش گفته‏اند : مراد از ملائكه همان جبرئيل است و اگر يك ملك را ملائكه خوانده از باب تعظيم آن يك ملك بوده است ، همچنان كه خود ما در گفتگوهاي خود مي‏گوئيم : فلاني خيلي جاها رفته و سياحت‏ها كرده ، كشتي‏ها سوار شده با اينكه بيش از يك كشتي سوارنشده .

و يا مي‏گوئيم : مردم در باره فلاني چنين و چنان مي‏گويند با اينكه همه مردم نگفته‏اند و تنها يك نفر گفته و از اين قبيل تعبيرها معمول است و نظير اين اختلاف تعبير در داستان قبلي زكريا هم آمده ، يك جا فرموده بود : فنادته الملائكة - ملائكه او را ندا دادند دنبالش فرمود : خدا چنين و چنان مي‏كند .

بعضي ديگر گفته‏اند : در داستاني كه آيه مورد بحث حكايتش مي‏كند ، يعني در ندا دادن مريم فرشتگان ديگر با جبرئيل بوده‏اند .

ولي آنچه بعد از تدبر در آيات راجع به ملائكه به دست مي‏آيد ، اين است كه ملائكه همه در يك رديف و يك مقام نيستند ، بين آنان از نظر قرب به خداي تعالي تقدم و تاخر هست ، آنكه متاخر است تابع محض اوامر متقدم است ، بطوري كه افعالش عين فعل متقدم به حساب مي‏آيد و گفتارش هم عين گفتار او است ، نظير وصفي كه در خودمان مشاهده مي‏كنيم ، افعال قوا و اعضايمان را فعل خود نيز مي‏دانيم ، بدون اينكه فعل را دو تا فعل كنيم و مي‏گوئيم : چشمم او را ديد و گوشم آن را شنيد و اعضاي بدن من چنين و چنان كرد و اين نامه را دست من نوشته ، و اين نقشه را بندهاي انگشتانم كشيده ، و در عين حال مي‏گوئيم : من او را ديدم و آن را شنيدم و چنين و چنان كردم و اين نامه را نوشته ، اين نقشه را كشيدم .

همانطور كه عمل اعضاي ما كه تابع ما هستند عمل خود ما نيز هست ، همچنين اعمال و اقوال ملائكه كه تابع فرشته روح عليه‏السلام‏اند ، عمل و قول خود روح نيز هست ، براي اينكه ملائكه تابع او هستند و هر چه مي‏كنند به امر او مي‏كنند و به همين اعتبار است كه مي‏بينيم خداي تعالي قبض ارواح را كه ملائكه موكل بر ارواح ؟ مباشر آنند عمل خودش و هم عمل آن ملائكه دانسته ، در عين اينكه آن را به فرشتگان مباشر نسبت داده ، و فرموده : حتي اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا ، و در عين حال آن را به ملك الموت كه فرمانده و متبوع آن فرشتگان است نسبت داده مي‏فرمايد : قل يتوفيكم ملك الموت الذي وكل بكم و در عين حال همين قبض ارواح را به خودش نسبت داده ، مي‏فرمايد : الله يتوفي الانفس حين

ترجمة الميزان ج : 3ص :300

موتها .

باز نظير اين جريان را در مساله وحي مي‏بينيم كه يك جا آن را به خودش نسبت داده ، مي‏فرمايد : انا اوحينا اليك ، و جاي ديگر آن را به روح الامين نسبت داده ، مي‏فرمايد : نزل به الروح الامين علي قلبك ، در جاي ديگر به ملائكه كرام و صالح منسوب نموده ، مي‏فرمايد : كلا انهاتذكرة ، فمن شاء ذكره ، في صحف مكرمة ، مرفوعة مطهرة ، بايدي سفرة ، كرام بررة .

پس معلوم شد كه بشارت دادن جبرئيل عين بشارت دادن مامورين زير دست او است ، كه جمعي از سادات فرشتگان و مقربين درگاه خدايند ، چون قرآن كريم در باره ايشان فرموده : انه لقول رسول كريم ، ذي قوة عند ذي العرش مكين ، مطاع ثم امين ، و ان شاء الله در تفسير سوره فاطر توضيح بيشتر اين بحث خواهد آمد .

مؤيد گفتار ما كلام خداي عزوجل است كه در آيه بعدي مي‏فرمايد : كذلك الله يفعل ما يشاء ، چون از ظاهر آن بر مي‏آيد كه گوينده آن خداي سبحان است و در عين حال مي‏بينيم كه همين سخن را در سوره مريم در داستان روح ، به روح نسبت مي‏دهد ، آنجا كه به مريم مي‏گويد : انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا ، مريم مي‏پرسد ، كجا مي‏توانم فرزند دار شوم با اينكه نه بشري با من تماس گرفته و نه خود زني زناكار بوده‏ام ؟ روح در پاسخش مي‏گويد : كذلك قال ربك هو علي هين ... .

مطلب ديگر اينكه سخن گفتن ملائكه و روح با مريم دلالت مي‏كند بر اينكه آن جناب

ترجمة الميزان ج : 3ص :301

محدثه بوده ، بلكه جمله : فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا ، كه در سوره مريم آيه 17 است و مربوط به همين داستان است ، دلالت دارد كه مريم (عليهاالسلام‏) روح را با چشمان خود ديده ، نه اينكه تنها صداي او را شنيده باشد .

و ما ان شاء الله ادامه اين بحث را در بحث روايتي آينده مي‏آوريم .

بكلمة منه اسمه المسيح عيسي بن مريم در تفسير سوره بقره مي‏فرمود : تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض ، بحث در معناي كلمه خدا گذشت ، و لفظ كلمه و كلم نظير لفظ تمره و تمر است ، اولي در هر دو ، جنس را مي‏رساند و دومي از هر دو ، در فرد استعمال مي‏شود ، و لفظ كلمه هم بر لفظي اطلاق مي‏شود كه بر معنائي دلالت كند ، ( در مقابل لفظ بي‏معنا و موهوم كه كلمه‏اش نمي‏خوانند ) و هم بر جمله اطلاق مي‏گردد ، حال چه اينكه آن جمله نظير زيد قائم است كه تمام بوده و سكوت بر آن صحيح باشد ، و يا نظير جمله اگر زيد قائم باشد ، ناتمام و براي شنونده سؤال‏انگيز باشد ، ( كه اگر زيد قائم باشد چه مي‏شود ، و يا چه مي‏كني ) ، همه اينها كه گفتيم معناي لغوي كلمه بود و اما به حسب اصطلاحي كه قرآن كريم براي خود دارد و كلمه را به خداي تعالي نسبت مي‏دهد ، معناي آن ، عبارت است از هر چيزي كه اراده خدا را ظاهر كند ، ( همانطور كه به حسب معناي لغوي كلمه عبارت بود از لفظي كه منظور باطني گوينده را براي شنونده ظاهر كند ) حال چه اينكه كلمه خدا امر تكويني او باشد و با آن امر چيزي را از كتم عدم به عالم هستي بياورد ، و ظاهر سازد و يا كلمه وحي و الهام باشد و براي شخص پيامبر و يا محدث اراده او را ظاهر كند .

حال ببينيم در آيه مورد بحث كلمه به چه معنا است ؟ بعضي گفته‏اند : مراد از آن حضرت مسيح (عليه‏السلام‏) است ، به اين اعتبار كه انبياي قبل از مسيح و يا خصوص اسرائيليان از انبياء ، مردم را بشارت داده بودند به اينكه به زودي نجات دهنده بني اسرائيل مي‏آيد ، و صحيح است كه خداي تعالي در چنين مورد بفرمايد : مسيح همان كلمه‏اي است كه قبلا مي‏گفتم و نظير اين تعبير را در ظهور موسي (عليه‏السلام‏) آورده و فرموده : و تمت كلمة ربك الحسني علي بني اسرائيل بما صبروا ، ليكن اين توجيه درست نيست براي اينكه هر چند با بشارتهاي كتب

ترجمة الميزان ج : 3ص :302

عهدين مي‏سازد ، ولي با قرآن كريم نمي‏سازد ، چون قرآن كريم قبلا بشارت آمدن عيسي (عليه‏السلام‏) را نداده بود ، تا بگوئيم : كلمه در اين آيه به معناي آن بشارتي است كه قبلا داده بود ، بلكه قرآن ، عيسي (عليه‏السلام‏) را بشارت آور معرفي نموده ، نه كسي كه مردم از پيش بشارت آمدنش را شنيده باشند ، علاوه بر اينكه سياق جمله : اسمه المسيح با اين توجيه تناسبي ندارد ، چون ظاهر اين عبارت اين است كه لفظ مسيح نام خود كلمه است ، و يا به عبارت ديگر كلمه خود عيسي است نه نام ظهور او و يا ظهور كلمه‏اي كه قبلا به وسيله انبياء وعده‏اش داده شده بود .

و چه بسا گفته باشند كه مراد از كلمه ، عيسي (عليه‏السلام‏) است ، چون عيسي (عليه‏السلام‏) روشنگر تورات براي مردم است ، و مرادي كه خداي تعالي از تورات دارد بيان مي‏كند ، و براي مردم ، آن مطالبي را كه يهوديان در تورات اضافه كرده‏اند مشخص مي‏سازد ، و اختلافي را كه در امور ديني دارند برطرف مي‏سازد ، همچنان كه خود آن جناب به حكايت قرآن در خطاب به بني اسرائيل فرموده : و لابين لكم بعض الذي تختلفون فيه ليكن اين نكته هر چند كه تعبير به كلمه را توجيه مي‏كند ، ولي آيه شريفه از قرينه‏اي كه مساعد با اين توجيه باشد خالي است .

و چه بسا گفته باشند كه مراد از كلمة منه خود بشارت است ، مي‏خواهد به مريم خبر دهد كه به عيسي (عليه‏السلام‏) حامله مي‏شود و عيسي (عليه‏السلام‏) از او متولد خواهد شد و خلاصه مي‏خواهد بفرمايد : خداي تعالي به تو بشارتمي‏دهد به كلمه‏اي از خود و آن كلمه اين است : بشارت مي‏دهد تو را به اينكه به زودي بدون اينكه با مردي تماس گرفته باشي عيسي از تو متولد مي‏شود ، اين توجيه نيز درست نيست ، چون در ذيل آيه فرموده : اسم آن كلمه مسيح است و بنا بر اين توجيه اسم كلمه مسيح نيست بلكه اسمش بشارت است .

و چه بسا گفته باشند كه مراد از كلمه خود عيسي (عليه‏السلام‏) است ، چون عيسي كلمه ايجاد است ، يعني مصداق كلمه كن است و اگر خصوص عيسي (عليه‏السلام‏) را كلمه خوانده ، با اينكه هر انساني و بلكه هر موجودي مصداقي از كلمه كن تكويني است براي اينبود كه ولادت ساير افراد بر طبق مجراي اسباب عادي و مالوف صورت مي‏گيرد ، نطفه مرد با عمل نكاح به نطفه زن مي‏رسد و عوامل مقارن با اين عمل دست به كار مي‏شوند تا فرزند متولد شود و به

ترجمة الميزان ج : 3ص :303

همين جهت ولادت را مستند به عمل نكاح مي‏كنند ، همانطور كه ساير مسببات را به اسبابش مستند مي‏كنند ، و چون انعقاد نطفه عيسي از اين مجرا نبوده و پاره‏اي از اسباب عاديه و تدريجيه را نداشته ، قهرا هستيش مستند به صرف كلمه تكوين بوده ، بدون اينكه اسباب عاديه در آن دخالت داشته باشد ، پس عيسي خود كلمه است وآيه : و كلمته القيها الي مريم و روح منه .

و نيز آخر آيات مورد بحث كه مي‏فرمايد : ان مثل عيسي عند الله ، كمثل آدم خلقه من تراب ، ثم قال له كن فيكون مؤيد اين معنا است و به نظر ما اين وجه بهترين وجه در تعبير عيسي (عليه‏السلام‏) به كلمه است .

و كلمه مسيح به معناي ممسوح است .

و اگر آن جناب را به اين نام ناميدند ، به اين مناسبت بوده كه آن جناب ممسوح به يمن و بركت بوده و يا براي اين بوده كه آن جناب ممسوح به تطهير از گناهان بوده و يا با روغن زيتون تبرك شده ممسوح گشته ، چون انبياء روغن زيتون به خود مي‏ماليدندو يا بدين جهت است كه جبرئيل بال خود را در هنگام ولادت آن جناب بر بدن او ماليده تا از شر شيطان محفوظ باشد و يا براي اين بوده كه آن جناب همواره دست بر سر ايتام مي‏كشيده و يا براي اين بوده كه دست بر چشم اشخاص نابينا مي‏كشيده و آنان را بينا مي‏كرده و يا بدين جهت مسيحش خواندند كه دست بر بدن هيچ بيماري نمي‏كشيده مگر آنكه شفا مي‏يافته ، اينها وجوهي است كه در وجه تسميه عيسي بن مريم (عليهماالسلام‏) به مسيح ذكر كرده‏اند .

ليكن آن وجهي كه مي‏توان بدان اعتماد نمود اين است كه لفظ مسيح در ضمن بشارتي كه جبرئيل به مادرشداده بود آمده ، و قرآن آن بشارت را چنين حكايت نموده : ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسي بن مريم ... ، پس قبل از آنكه آن جناب كوري را بينا كند و يا بيماري را شفا دهد و اصولا به حكم اين آيه قبل از ولادت ، مسيح ناميده شده بود .

و كلمه مسيح عربي كلمه مشيحا ي عبري است كه در كتب عهدين عبري زبان آمده و بطوري كه از آن دو كتاب استفاده مي‏شود ، رسم بني اسرائيل چنين بوده كه هر پادشاهي تاجگذاري مي‏كرده ، از جمله مراسم تاجگذاري اين بوده كه كاهنان او را با روغن مقدس مسح

ترجمة الميزان ج : 3ص :304

مي‏كردند تا سلطنتش مبارك شود و بدين مناسبت پادشاه را مشيحا مي‏گفتند ، كه يا به معناي خود شاه است و يا به معناي مبارك است .

و نيز از كتب بني اسرائيل استفاده مي‏شود كه عيسي (عليه‏السلام‏) را از اين جهت مشيحا ناميدند كه در بشارت آمدنش خوانده بودند ، او به زودي در بني اسرائيل ظهور مي‏كند و او بر ايشان حكم مي‏راند و منجي ايشان است ، از آن جمله عبارت انجيل لوقا است كه اين معنا از آن به خوبي استفاده مي‏شود ، در آنجا مي‏گويد : وقتي فرشته مريم در آمد و گفت : سلام براي تو اي كسي كه سرشار از نعمت ربي ، از نعمت مبارك او ، و تو در ميان زنان ، زني مبارك هستي ، مريم وقتي فرشته را ديد معطل ماند كه چه بگويد و اين سلام كه او كرد چه معنا دارد ، فرشته گفت : اي مريم مترس كه به نعمتي از ناحيه خدا ظفر يافتي و تو به زودي حامله مي‏شوي و پسري ميزائي و نامش را يسوع مي‏گذاري و اين به زودي مردي عظيم مي‏شود كه حتي او را پسر خداي علي مي‏خوانند و رب به او كرسي داوود پدرش را خواهد داد و تا ابد بر بيت يعقوب حكمراني خواهد نمود و ملك او آخر ندارد .

پس يهوديان از اين بشارت فهميدند كه پيغمبري كه مژده‏اش را داده‏اند حكمراني خواهد كرد و به همين جهت وبه اين بهانه بود كه يهوديان از قبول دعوت و نبوت عيسي بن مريم (عليهماالسلام‏) تعلل ورزيدند ، چون در عيسي بن مريم سلطنتي نديدند و تا چندي كه آن جناب در بين ايشان بود به سلطنت نرسيد .

و باز به خاطر وجود اين عبارت در آن بشارت بود كه بعضي از علماي نصارا و به تبع آنان بعضي از مفسرين اسلام در مقام توجيه بر آمده و گفته‏اند : منظور از ملك و سلطنت عيسي (عليه‏السلام‏) ملك معنوي است نه سلطنت ظاهري و صوري .

مؤلف قدس سره : اين توجيه بعيد نيست : از اين جهت در عبارت بشارت ، آن جناب را مسيح يعني مبارك ناميدند ، كه بطوركلي روغن مالي كردن در اعتقاد بني اسرائيل براي تبرك انجام مي‏شده .

و مؤيد آن آيه زير است كه مي‏فرمايد : قال اني عبد الله ، آتاني الكتاب و جعلني نبيا ، و جعلني مباركا اينما كنت .

و اما كلمه عيسي در اصل يشوع بوده كه هم به معناي مخلص تفسير شده و هم به معناي منجي و در بعضي از اخبار به كلمه يعيش - زنده مي‏ماند تفسير شده و اين با نامي

ترجمة الميزان ج : 3ص :305

كه براي فرزند زكريا نهاده ، يعني نام يحيي - زنده مي‏ماند مناسب‏تر است ، چون قبلا هم گفته بوديم كه بين اين دو پيامبر از هر جهت شباهتي برقرار بوده ( شباهت تام ) در آيه مورد بحث با اينكه خطاب به مريم است در عين حال عيسي (عليه‏السلام‏) را ، عيسي بن مريم خوانده و اين براي آن بوده كه توجه دهد به اينكه عيسي بدون پدر خلق شده و به اين صفت شناخته مي‏شود و نيز به اينكه مريم در اين معجزه شريك او است ، همچنانكه در جمله : و جعلناها و ابنها آية للعالمين ، فرموده مريم و عيسي را براي همه عالميان آيت قرار داديم .

وجيها في الدنيا و الاخرة ، و من المقربين وجاهت به معناي مقبوليت است و مقبول بودن عيسي (عليه‏السلام‏) در دنيا روشن است و همچنين در آخرت چون قرآن از آخرتاو چنين خبر داده .

و اما اينكه فرمود : از مقربين است ، معناي كلمه مقرب روشن است ، مي‏فرمايد : عيسي (عليه‏السلام‏) مقرب نزد خدا است و داخل در صف اولياء است و از جهت تقرب داخل در صف مقربين از ملائكه است ، همچنانكه فرمود : لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون ، و در جاي ديگر قرآن تقريب را معنا كرده و فرموده : اذا وقعت الواقعة - تا جمله - و كنتم ازواجا ثلثة ... ، و السابقون السابقون اولئك المقربون .

و به طوري كه ملاحظه مي‏كنيد از اين آيات بر مي‏آيد كه منظور از اين تقرب ، تقرب به خداي سبحان است و حقيقت آن اين است كه فردي از انسانها در پيمودن راه برگشت به خدا - آن راهي كه به حكم آيه : يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه ، و به حكم آيه : الا الي الله تصير الامور ، پيمودنش بر هر انساني نوشته شده ، از ساير انسانها سبقت بگيرد .

و اگر دقت بفرمائيد در اينكه صفت مقربين صفتي است براي افرادي از انسانها و افرادي از ملائكه ، آن وقت خواهي فهميد كه لازم نيست اين صفت اكتسابي باشد تا بگوئي

ترجمة الميزان ج : 3ص :306

ملائكه صفت تقرب را از راه اكتساب و مجاهده با نفس به دست نياورده‏اند و با اين حال چگونه بعضي از آنان مقرب و بعضي غير مقرب شده‏اند ، چون ممكن است مقام تقرب در ملائكه موهبتي باشد و در انسان از راه عمل و مجاهدت به دست آيد .

جمله : وجيها في الدنيا و الاخرة و همچنين جمله‏هائي كه به آن عطف شده ، يعني و من المقربين و يكلم ... ، و من الصالحين و يكلمه و رسولا ، همه جمله‏هائي حاليه‏اند .

و يكلم الناس في المهد و كهلا ... كلمه مهد به معناي آن بستري است كه براي كودك شيرخوار تهيه مي‏كنند .

و كلمه كهلا از ماده كهولت يعني سالخوردگي گرفته شده و به معناي دوران بين جواني و پيري است ، دوراني است كه انسان به حد تماميت و قوت مي‏رسد ، و لذا بعضي گفته‏اند : كهل به كسي گفته مي‏شود كه جوانيش با پيري مخلوط شده و چه بسا گفته باشند كهل كسي است كه سنش به سي‏وچهار سال رسيده باشد .

و به هر حال جمله مورد بحث مي‏فهماند كه عيسي (عليه‏السلام‏) تا سن كهولت زنده مي‏ماند و اين خود بشارت ديگري است براي مريم .

و در اينكه قرآن كريم تصريح كرده به اينكه عيسي (عليه‏السلام‏) تا سن كهولت زنده مي‏ماند ، با اينكه انجيل‏ها دلالت مي‏كند بر اينكه بيش از سي و سه سال در روي زمين زندگي نكرد ، نظري هست كه جا دارد در آن دقت شود و لذا بعضي گفته‏اند : سخن گفتن وي با مردم در سن كهولت ، بعد از برگشتنش از آسمان است ، چون آن جناب قبل از آنكه به آسمان صعود كند ، به سن كهولت نرسيده بود تا در آن سن با مردم سخن گفته باشد و چه بسا گفته باشند آنچه بعد از بررسي دقيق در كتب تاريخ به دست مي‏آيد ، اين است كه عيسي (عليه‏السلام‏) بر خلاف آنچه از انجيل‏ها استفاده مي‏شود حدود شصت و چهار سال در زمين زندگي كرد .

آنچه از سياق آيه مورد بحث استفاده مي‏شود اين است كه مي‏خواهد به يكي از معجزات آن جناب اشاره كند .

و در ضمن افاده آن معنا مي‏رساند كه وي به سن شيخوخت و پيري نمي‏رسد و مدت معاشرت و سخن گفتنش با مردم از طرف ابتدا ايام صباوت ، و از طرف انتها ايام كهولت است .

و آنچه از كودك و گهواره و ارتباط آن دو با هم معهود ذهن ما است ، اين است كه كودك را در اوائل عمرش تا چندي كه قنداق مي‏شود و قبل از اينكه به راه بيفتد يعني قبل از رسيدن به دو سالگي ، در گهواره مي‏گذارند و بنا بر اين اگر كسي بگويد : فلان كودك در گهواره سخن گفت اين عبارت نمي‏رساند كه اين سخن گفتن از باب معجزه

ترجمة الميزان ج : 3ص :307

است ، چون معمولا كودك از يك سال و اندي به تدريجو بطور شكسته مفرداتي از كلمات را مي‏گويد ، ليكن اگر كسي بگويد : فلان كودك در گهواره با مردم سخن گفت از آن بر مي‏آيد كه با مردم سخني تمام و با جمله‏بنديهاي صحيح گفته و مردم به گفته وي اعتنا كرده‏اند ، همانطور كه به كلام شخصي كه به سن كهولت رسيده اعتنا مي‏كنند و به عبارتي ساده‏تر جمله مورد بحث مي‏فرمايد : عيسي در گهواره همانطور با مردم سخن گفت كه در دوران كهولت سخن مي‏گفت .

و سخن گفتن كودك در گهواره ، معجزه‏اي است خارق العاده .

اين از نظر خود آيه مورد بحث و اما با در نظر گرفتن آيات ديگري كه در اين قصه وارد شده ، از آن جمله آيه : 31 سوره مريم ، جاي هيچ ترديدي باقي نمي‏ماند در اينكه سخن گفتن آن جناب از باب معجزه بوده ، چون از آن آيه استفاده مي‏شود كه آن جناب در همان ساعت اولي كه به دنيا آمده با مردم سخن گفته ، مي‏فرمايد : فاتت به قومها تحمله ، قالوا : يا مريم لقد جئت شيئا فريا ، يا اخت هرون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا فاشارت اليه ، قالوا : كيف نكلم من كان في المهد صبيا ، قال : اني عبد الله ، آتيني الكتاب ، و جعلني نبيا ، و جعلني مباركا اين ما كنت .

قالت رب اني يكون لي ولد و لم يمسسني بشر در اينآيه مريم با اينكه طرف صحبتش روح بود با او سخن نگفت بلكه خطاب را متوجه پروردگارش كرد و اين بر همان اساس بوده كه قبلا بدان اشاره كرديم ، كه خطاب ملائكه و خطاب روح و كلامشان ، كلام خداي سبحان است ، پس مريم (عليهاالسلام‏) مي‏دانسته كه آن كسي كه با او سخن مي‏گويد خود خداي تعالي است ، هر چند كه خطابي كه مي‏شنيده از جانب روح ممثل و يا ملائكه بود و به همين جهت در پاسخ روي سخن را متوجه خداي تعالي كرد كه پروردگارا از كجا من داراي فرزند مي‏شوم ؟ ... .

البته اين احتمال هم هست كه بردن نام پروردگار از باب استغاثه باشد، نظير عبارت :

ترجمة الميزان ج : 3ص :308

قال رب ارجعون ، كه نوعا گوينده در وسط سخن خود اين استغاثه را مي‏آورد .

قال كذلك الله يخلق ما يشاء ، اذا قضي امرا فانما يقول له كن فيكون در سابق اشاره كرديم به اينكه از تطبيق اين آيه با آيه سوره مريم كه مي‏فرمايد : قال كذلك قال ربك هو علي هين و لنجعله آية للناس و رحمة منا و كان امرا مقضيا چنين بدست مي‏آيد كه كلمه كذلك در مورد بحث خودش به تنهائي كلامي است تام .

و تقديرش الامر كذلك است ، يعني بله مطلب اين چنين است ، و بشارتي كه هم اكنون به تو دادم امري استمقضي و قضائي است كه رد و بدل نمي‏شود .

و از جمله يفعل الله ما يشاء ... چنين استفاده مي‏شود كه اي مريم اين تعجب تو جا ندارد ، براي اينكه وقتي تعجب صحيح است كه خدا قادر بر پديد آوردن چنين فرزندي نباشد و يا اگر هم باشد برايش دشوار باشد ، اما در حالي كه قدرت خداي تعالي نامحدود باشد و هر كاري بخواهد بكند ، ديگر چه جاي تعجب است و مساله دشواري هم وقتي تصور مي‏شود كه كار نيازمند به اسباب و وسائل باشد ، هر چه اسباب و وسائل بيشتري بخواهد آن كار دشوارتر است و هر قدر آن اسباب ناياب‏تر و از دسترس دورتر باشد ، باز كاردشوارتر خواهد بود .

و خداي عزوجل هيچ چيزي را با ابزار و وسائل خلق نمي‏كند ، بلكه هر وقت اراده امري را كند ، تنها كافي است فرمان دهد كه باش و آن چيز موجود شود .

پس معلوم شد كه كلمه كذلك به تنهائي كلامي است تام و منظور از آن رفع اضطراب مريم و تردد خاطر او بوده ، و جمله الله يخلق ما يشاء در اين مقام است كه عجز و ناتواني زائيده از تعجب را از خداي تعالي نفي كند ، و جمله اذا قضي ... در اين مقام است كه دشوار بودن خلقت فرزندي بدون پدر را از خداي تعالي نفي نموده ، از چنين توهمي جلوگيري نمايد .

و يعلمه الكتاب و الحكمة و التورية و الانجيل الف و لام در كلمه الكتاب و كلمه الحكمة الف و لام جنس است و ما در سابق گفتيم كه منظور از كتاب آن وحيي است كه براي رفع اختلاف مردم نازل شد .

كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب

ترجمة الميزان ج : 3ص :309

بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه ... من الحق باذنه ... و منظور از حكمت ، آن معرفتي است كه براي اعتقاد و عمل آدمي مفيد باشد .

و بنا بر اين پس اگر در آيه مورد بحث تورات و انجيل را بر كتاب و حكمت عطف كرده ، نبايد اشكال كرد كه مگر تورات و انجيل كتاب نيستند و مگر مشتمل بر حكمت و دستورات نافع براي اعتقاد و عمل نمي‏باشند ؟ براي اينكه اين عطف از باب ذكر فرد بعد از ذكر جنس است ، به خاطر رساندن اهميتي كه در فرد هست .

پس كسي نپندارد كه الف و لام در الكتاب الف و لام استغراق است ، يعني آيه مي‏خواهد بفرمايد كه خداي تعالي تمامي كتب آسماني را به عيسي (عليه‏السلام‏) تعليم داده ، براي اينكه اين توهم با آيه زير نمي‏سازد كه فرموده : و لما جاء عيسي بالبينات ، قال : قد جئتكم بالحكمة ، و لابين لكم بعض الذي تختلفون فيه ، فاتقوا الله و اطيعون كه بيانش گذشت .

اما بايد ديد كه منظور از تورات چيست و قرآن كريم از اين اسم چه كتابي را در نظر دارد ؟ آن كتابي كه در ميقات در الواحي كه قرآن كريم در سوره اعراف داستانش را آورده و به موسي نازل كرد ؟ و يا اين اسفاري كه فعلا در دست يهود است ، ( به قول بعضي‏ها به مطاعن انبيا شبيه‏تر است تا به كتاب آسماني مترجم ) قطعا منظور قرآن كريم از كلمه تورات اين اسفار نيست ، براي اينكه خود يهوديان هم اعتراف دارند بر اينكه سند اين اسفار به زمان موسي (عليه‏السلام‏) منتهي نمي‏شود و سلسله سند در فترت و فاصله بين بخت نصر ( يكي از پادشاهان بابل ) و كورش ( يكي از ملوك فارس ) قطع شده ، چيزي كه هست قرآن كريم تمامي مطالب تورات موجود در عصر رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ( كه ما نمي‏دانيم تا اين عصر چه مقدار ديگرش تحريف شده ) را رد ننموده و آن را بطور كلي مخالف تورات اصلي ندانسته ، هر چند كه به دلالت خود قرآن كريم از تحريف هم به دور نمانده ، چون دلالت آيات قرآن بر اينكه تورات بازيچه دست تحريف شده ، روشن است .

از قرآن كريم چنين فهميده مي‏شود كه انجيل ( كه به معناي بشارت است ) يك كتاب

ترجمة الميزان ج : 3ص :310

بوده و بر عيسي بن مريم (عليهماالسلام‏) نازل شده و وحيي بوده مختص به آن جناب ، چون فرموده : و انزل التورية و الانجيل من قبل هدي للناس ، و نفرموده اناجيل اربعه ، پس اين انجيل‏هاي چهارگانه : متي ، مرقس ، لوقا ، و يوحنا كتابهائي هستند كه بعد از جناب عيسي (عليه‏السلام‏) تاليف شده‏اند .

و نيز آيات قرآن دلالت دارد بر اينكه احكام ديني هر چه هست در تورات بوده و انجيل تنها بعضي از احكام ناسخ را آورده ، يكي از آن آيات ، آيه : 50 از آيات مورد بحث است كه مي‏فرمايد : مصدقا لما بين يدي من التورية ، و لا حل لكم بعض الذي حرم عليكم .

و نيز آيه زير است كه مي‏فرمايد : و آتيناه الانجيل فيه هدي و نور ، و مصدقا لما بين يديه من التورية ، و هدي و موعظة للمتقين ، و ليحكم اهل الانجيل بما انزل الله فيه ، و بعيد نيست كه از اين آيه استفاده شود كه در انجيل غير احكام ناسخ يعني احكامي كه احكام تورات را نفي مي‏كند ، احكام اثباتي هم بوده باشد .

و باز آيات قرآني دلالت دارد بر اينكه انجيل مشتمل بوده بر بشارت از آمدن خاتم الانبياء (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، همچنانكه تورات نيز مشتمل بر آن بوده ، چون قرآن كريم مي‏فرمايد : الذين يتبعون الرسولالنبي الامي الذي يجدونه مكتوبا عندهم في التورية و الانجيل .

و رسولا الي بني اسرائيل ظاهر اين عبارت اين است كه عيسي (عليه‏السلام‏) تنها مبعوث بر بني اسرائيل بوده است همچنانكه از آيات راجع به حضرت موسي (عليه‏السلام‏) هم بر مي‏آيد كه آن جناب نيز تنها مبعوث بر بني اسرائيل بوده و از سوي ديگر در بحثي كه در ذيل آيه : كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين داشتيم ، اثبات كرديم كه عيسي هم مانند موسي از انبياي اولوا العزم بوده كه بر

ترجمة الميزان ج : 3ص :311

تمامي اهل دنيا مبعوث شده‏اند .

و ليكن اين اشكال و ناسازگاري ، به بياني كه ما در ذيل آن آيه داشتيم حل مي‏شود ، در آنجا گفتيم فرق است ميان رسول و نبي ، نبوت منصب بعثت و تبليغ است و رسالت سفارت خاصه‏اي است كه دنبالش ضامن اجرائي هست و آن عبارت است از قضاي الهي و داوري خدائي بين مردم يا به بقا و نعمت و يا به هلاكت و زوال نعمت ، همچنانكه آيه زير آن را افاده نموده و مي‏فرمايد : و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط .

و به عبارتي ديگر نبي انساني است كه از طرف خداي تعالي مبعوث مي‏شود براي اينكه احكام دين را براي مردم بيان كند و اما رسول عبارت است ازانساني كه مبعوث مي‏شود براي اداي بياني خاص كه دنبالش يا هلاكت است اگر آن را رد كنند و يا بقا و سعادت است اگر آن را قبول كنند ، همچنانكه اين معنا از گفتگوئي كه قرآن كريم از رسولاني چون نوح و هود و صالح و شعيب و ديگر رسولان با قوم خود حكايت نمود كاملا به دست مي‏آيد .

و وقتي مطلب از اين قرار باشد لازم نيست كه رسالت يك رسول به سوي قومي معين بعثت به سوي همان قوم باشد و لا غير ، بلكه ممكن است رسالتش به سوي قومي خاص باشد ، ولي بعثت و نبوتش به سوي تمامي بشر باشد ، همچنانكه در موسي و عيسي (عليهماالسلام‏) چنين بود .

و شواهدي كه از قرآن كريم بر اين معنا وجود دارد يكي دو تا نيست ، از آن جمله در مورد رسالت موسي به سوي فرعون مي‏فرمايد : اذهب الي فرعون انه طغي ، و در عين حال مي‏بينيم ساحران فرعون به موسي ايمان آوردند و گفتند : آمنا برب هرون و موسي و بطوري كه از ظواهر آيات بر مي‏آيد ايمانشان هم قبول شده ، با اينكه از بني اسرائيل نبودند و در باره دعوت قوم فرعون با اينكه از بني اسرائيل نبودند فرموده : و لقد فتنا قبلهم قوم فرعون ، و جاءهم رسول كريم .

و نظير اين آيات در دلالت بر عموميت بعثت آن جناب ايمان آوردن امت‏هاي بسياري از غير بني اسرائيل ، قبل از بعثت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به آن جناب است ، مانند مردم

ترجمة الميزان ج : 3ص :312

روم و امت‏هاي بزرگي از غربي‏ها ، از قبيل : فرانسويان و اطريش و بورسا و انگلستان و امت‏هائي از شرقيين ، چون نجران به وي گرويده بودند با اينكه از بني اسرائيل نبودند و قرآن كريم در هيچ آيه‏اي كه سخن از نصارا دارد ديده نمي‏شود كه روي سخن را متوجه خصوص نصاراي بني اسرائيل كرده باشد ، بلكه اگر مدح مي‏كند عموم نصارا را مدح مي‏كند و اگر مذمت هم مي‏كند عموم را مذمت مي‏كند .

اني قدجئتكم باية من ربكم ، اني اخلق لكم من الطين ... و احيي الموتي باذن الله در اين آيه نسبت خلقت را به عيسي (عليه‏السلام‏) داده ، و اين تعبيري است سؤال‏انگيز كه مگر عيسي خالق است ؟ در پاسخ بايد دانست كه كلمه خلقت به معناي بوجود آوردن از عدم نيست بلكه به معناي جمع آوردن اجزاي چيزي است كه قرار است خلق شود و لذا در جاي ديگر فرموده : فتبارك الله احسن الخالقين .

و كلمه اكمة به معناي كسي است كه از شكم مادر بدون چشم متولد شده باشد ، گاهي هم به كسي اطلاق مي‏شود كه چشم داشته و سپس نابينا شده است .

راغب مي‏گويد : مي‏توان گفت : فلاني ديدگانش اكمه شد به حدي كه چشم‏هايش سفيد گرديد و كلمه ابرص به معناي كسي است كه دچار برص شده و پيسي ( كه يك بيماري پوستي است ) گرفته .

و از اينكه فرمود : و احيي الموتي ، يا بطور صريح و يا بطور اشاره فهميده مي‏شود كه عيسي (عليه‏السلام‏) يك بار و دو بار مرده زنده نكرده ، بلكه متعدد اين كار را كرده است .

و همچنين سياق جمله باذن الله مي‏فهماند كه صدور اين آيات معجزه‏آسا از عيسي (عليه‏السلام‏) مستند به خداي تعالي و اذن او است .

و خود آن جناب مستقل در آن و در مقدمات آن نبوده و اين جمله را در آيه شريفه تكرار كرد تا اشاره كند به اينكه نسبت به تذكر آن اصرار دارد ، چون جاي اين توهم بوده كه مردم آن جناب را در زنده كردن مردگان مستقل بپندارند و در نتيجه به الوهيت آن جناب معتقد گشته و گمراه شوند و براي اعتقاد خود استدلال كنند به آيات معجزه آسائي كه از آن جناب صادر شده ، و لذا عيسي (عليه‏السلام‏) بعد از هر معجزه‏اي كه از آن خبر

ترجمة الميزان ج : 3ص :313

مي‏دهد كلام خود را مقيد مي‏كند به مشيت و اذن خداي تعالي ، از خلقت خود خبر مي‏دهد خبر خود را مقيد مي‏كند به اذن خدا ، از مرده زنده كردنش خبر مي‏دهد مقيدش مي‏كند به اذن خدا .

و در آخر ، كلام خود را با اين جمله ختم مي‏كند كه : ان الله ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم .

و ظاهر اينكه فرمود : اني اخلق لكم ... اين است كه اين معجزات در خارج از آن جناب صادر مي‏شده ، نه اينكه از باب صرف تحدي و احتجاج خواسته است بفرمايد : من چنين و چنان مي‏كنم ، چون اگر منظور صرف حرف بوده و خواسته عذر خصم را قطع و حجت را تمام كند ، جا داشت كلام خود را به قيدي كه اين معنا را افاده كند مقيد سازد ، مثلا بفرمايد : اگر از من بخواهيد مرده را زنده مي‏كنم و امثال اين عبارات .

علاوه بر اينكه آيات زير كه حكايت خطاب خداي تعالي به عيسي (عليه‏السلام‏) در روز قيامت است ، بطور كامل دلالت مي‏كند بر اينكه اين معجزات از آن جناب سرزده ، مي‏فرمايد : اذ قال الله يا عيسي بن مريم ، اذكر نعمتي عليك و علي والدتك - تا آنجا كه مي‏فرمايد - و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني ، فتنفخ فيها فتكون طيرا باذني و تبري الاكمة و الابرص باذني ، و اذ تخرج الموتي ... .

اين را گفتيم كه تا بطلان گفتار بعضي از مفسرين روشن شود كه گفته‏اند : نهايت چيزي كه از آيه شريفه استفاده مي‏شود اين است كه خداي سبحان چنين سري به عيسي بن مريم داده بود ، و او هم در مقام احتجاج و به منظور اتمام حجت فرموده كه دليل نبوت من اين است كه اگر از من اين معجزات را بخواهيد انجام مي‏دهم و اما اينكه همه اين معجزات و يا بعضي از آنها را انجام داده ، آيه شريفه دلالتي بر آن ندارد .

و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون في بيوتكم ... اين جمله اخبار به غيبي است كه مختص به خدا و رسولاني است كه خداي تعالي آگهي بدان را به وسيله وحي به آنان داده و اين خود معجزه‏اي ديگر است و اخبار به غيبي است كه صريح در تحقق است ، يعني هر كس آن را بشنود شكي در معجزه بودنش نمي‏كند ، براي

ترجمة الميزان ج : 3ص :314

اينكه هر كسي و هر انساني عادتا مي‏داند چه خورده و در خانه خود چه چيزي را ذخيره كرده است .

و اگر اين يك معجزه را مقيد به اذن خدا نكرد ، با اينكه مي‏دانيم هيچ معجزه‏اي ( بلكه هيچ عملي ) بدون اذن خدا تحقق نمي‏يابد ، همچنانكه فرمود : و ما كان لرسول ان ياتي باية الا باذن الله ، براي اين بوده كه از اين معجزه تعبير كرده بود به خبر دادن .

و خبر دادن ، غير از خلق نمودن و زنده كردن است كه حقيقتا فعل خدا است و اگر به عيسي منسوب شود با اذن او خواهد بود .

و خبر دادن فعل خداي تعالي و لايق به ساحت قدس او نيست ، بدين جهت فقط اين معجزه را مقيد به اذن خدا نكرد .

علاوه بر اينكه مساله خلق و احياء اين تفاوت را هم با اخبار به غيب دارد كه در دو معجزه اولي خطر گمراه شدن مردم بيشتر است ، مردم وقتي ببينند كسي مرده را زنده مي‏كند و بدون شكافتن قبر با بيل و كلنگ از قبر در مي‏آورد و يا از گل مرغي درست مي‏كند و آن را زنده مي‏كند و پرواز مي‏دهد ، با مختصر وسوسه و مغلطه‏اي به ذهنشان مي‏رسد كه اين شخص خدا است ، به خلاف از غيب خبر دادن كه در نظر مردم ساده ، امري مبتذل و پيش پا افتاده است و آن را براي هر كسي كه رياضت بكشد و براي هر كاهن و شعبده‏بازي ممكن مي‏داند ، لذا لازم بود در آن دو معجزه اول اذن خدا را قيد كند تا بيننده در مورد آن جناب ، قائل به الوهيت نشود .

و در سومي يعني اخبار به غيب ، لزومي نداشت و همچنين در شفا دادن اكمه و ابرص كه در اين سه معجزه كافي بود كه تنها بفهماند اين اعمال شعبده‏بازان نيست ، بلكه آيتي است از ناحيه خداي تعالي ، آن هم در برابر مردمي كه ادعاي ايمان مي‏كنند و به همين جهت در آخر كلامش فرمود : ان في ذلك لاية لكم ان كنتم مؤمنين ، يعني اگر شما در ادعايتان ( كه ايمان داريم ) راست بگوئيد اين معجزات براي شما كافي است .

و مصدقا لما بين يدي من التورية و لا حل لكم بعض الذي حرم عليكم اين آيه شريفه عطف است به جمله : و رسولا الي بني اسرائيل ، خواهيد پرسيد : جمله معطوف عليه يعني رسولا ... در سياقي قرار گرفته كه عيسي (عليه‏السلام‏) در آن غايب فرض شده و مي‏فرمايد : خدا به او كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموخته در حالي كه او را به سوي بني اسرائيل گسيل داشته و جمله معطوف يعني و مصدقا ... در سياقي است كه خود عيسي متكلم است ، مي‏گويد : من چنين و چنانم با اين حال چگونه ممكن است اين دو سياق به هم

ترجمة الميزان ج : 3ص :315

عطف شود ؟ .

در پاسخ مي‏گوئيم : اين اختلاف سياق ، عيبي ندارد ، براي اينكه قبل از آيه مورد بحث : يعني ( جمله معطوف ) ، سياق قبلي با جمله : اني قد جئتكم تفسير شده و وجهه كلام را از غيبت متكلم برگردانده بود ، پس در حقيقت عطف آيه مورد بحث به جمله : و رسولا عطف سياق متكلم است به سياق متكلم .

سؤال ديگري كه ممكن است در اينجا به ذهن خواننده برسد اين است كه آيه مورد بحث صريحا مي‏گويد : عيسي (عليه‏السلام‏) تورات را تصديق داشته ، معلوم مي‏شود تورات تا زمان آن جناب تحريف نشده بود ، ( با اينكه تقريبا شش قرن قبل از ميلاد ، بني اسرائيل و توراتش به دست بخت نصر منقرض شد ، و به گفته تاريخ خود يهود يك قرن قبل از ميلاد نيز مورد حمله طوطوز وزير اسپيانوس قرار گرفت و در اين دو حادثه اثري از تورات نماند و آنچه فعلا در دست است يادداشت‏هائي است كه افراد از تورات به خاطر داشته و نوشته‏اند مترجم ) .

در پاسخ مي‏گوئيم : آيه مورد بحث آن توراتي را مي‏گويد كه در دو آيه قبل در خطاب به مريم مي‏فرمود : به عيسي تعليم مي‏دهد ، نه آن توراتي كه در عصر بعثت آن جناب در بين يهوديان بوده ، پسآيه مورد بحث هيچ دلالتي ندارد بر اينكه عيسي (عليه‏السلام‏) تورات متداول در بين مردم آن روز را قبول داشته و تا آن روز تورات تحريف نشده ، تا با جريان بخت نصر و طوطوز منافات داشته باشد ، همچنانكه آياتي كه مي‏گويد : پيامبر اسلام تورات و انجيل را قبول دارد ، منظورش تورات و انجيل متداول در عصر نزول قرآن نيست ، بلكه تورات و انجيلي است كه وحي به آن جناب تعليم داده .

و لاحل لكم بعض الذي حرم عليكم اين جمله مي‏رساند كه خداي تعالي بعضي از طيبات را بر بني اسرائيل تحريم كرده بود و عيسي بن مريم آن را دو باره حلال كرده است ، آيه زير هم اين معنا را صريحا مي‏رساند : فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم ... .

و گفتار در آيه ، خالي از يك دلالت نيست و آن دلالت بر اين است كه عيسي (عليه‏السلام‏) همه احكام تورات را امضا كرده ، مگر چند حكمي را كه خداي تعالي به دست وي نسخ نموده و آن چند حكم عبارت بوده از احكامي كه بر يهود شاق و گران مي‏آمده است .

و لذا

ترجمة الميزان ج : 3ص :316

بعضي گفته‏اند : انجيل كتاب شريعت و احكام نيست ، چون حكمي در آن نيامده و جمله : و لاحل ... عطف است بر جمله باية من ربكم و لام در لاحللام نتيجه است و آيه را چنين معنا مي‏دهد : من آيتي از ناحيه پروردگارتان آورده‏ام و آن فلان و فلان و فلان است و نيز آورده‏ام تا در نتيجه بعضي از چيزهائي كه بر شما حرام شده و يا بعضي از محرماتي كه رعايتش بر شما واجب گشته نسخ كنم .

و جئتكم باية من ربكم ... از ظاهر عبارت بر مي‏آيد كه مي‏خواهد بيان كند جمله : فاتقوا الله و اطيعون فرع بر آوردن معجزه است ، نه بر حلال كردن محرمات ، خلاصه لزوم تقوا و اطاعت عيسي (عليه‏السلام‏) به خاطر آوردن معجزه است ، نه به خاطر اينكه محرماتي را براي شما حلال كرده و شايد منظور آن كسي هم كه گفته : اگر جمله : و جئتكم باية ... را دو باره تكرار كرد ، براي اين بود كه مطالب بعد را از مطالب قبل جدا كند ، پس جمله : فاتقوا الله و اطيعون ربطي به مطالب قبل از جئتكم باية ... ندارد تا متفرع بر تحليل محرمات باشد ، نه ، بلكه بريده از آن است و متفرع بر خود جئتكم ... همين معنا بوده است و گرنه اگر منظور مفسر نام برده ، اين نباشد صرف جداسازي ، جزء مزاياي گفتار و نكات ادبي شمرده نمي‏شود .

ان الله ربي و ربكم فاعبدوه ... در اين جمله عذر و بهانه آن كسي را كه به الوهيت عيسي (عليه‏السلام‏) معتقد شده باطل مي‏كند ، چون عيسي (عليه‏السلام‏) به هوشياري خود دريافته بود و يا به وسيله وحي آگاه شده بود كه بعضي به خاطر ديدن آن معجزات چنين اعتقادي را پيدا خواهند كرد ، و در سابق هم گفتيم كه به خاطر همين پيشگيري بود كه جمله‏هاي : فيكون طيرا و و احيي الموتي را مقيد كرد به قيد باذن الله .

گفتيم يا به هوشياري خود دريافته بود و يا به وحي الهي ، ولي از آيه ديگر مي‏فهميم كه به وحي الهي بوده و آن آيه زير است كه مي‏فرمايد : ما قلت لهم الا ما امرتني به ، ان اعبدوا الله ربي و ربكم .

فلما احس عيسي منهم الكفر قال من انصاري الي الله از آنجائي كه زمينه آيات مورد بحث صرفا ، حكايت بشارتي بود كه به مريم دادند و در

ترجمة الميزان ج : 3ص :317

دادن اين بشارت كافي بود نكات برجسته‏اي از سرگذشت زندگي آن جناب يعني عيسي (عليه‏السلام‏) از روزي كه مريم به وي حامله مي‏شود تا روزي كه به رسالت و دعوت مي‏پردازد را خاطرنشان كند و به مريم اطلاع دهد كه قرار است خداوند چنين فرزندي به تو بدهد و به همين جهت در اين زمينه غير اين مقدار را ذكر نكرد ، تنها در آيه مورد بحث به عنوان نتيجه‏گيري از مطالب قبل مساله انتخاب حواريون و توطئه مردم عليه وي و مكر خداي تعالي عليه مردم و نجات عيسي از آنان را و در آخر به آسمان بردنش را آورد تا تتمه آن داستانها باشد اما ساير جزئياتي كه از سرگذشت آن جناب در ساير سوره‏هاي قرآني از قبيل سوره نساء و مائده و انبياء و زخرف و صف آمده بود را ذكر ننمود .

و اين بدان جهت بود كه خواست در سرودن اين قصه آن مقداري كه مهم بود به رخ نصاراي نجران بكشد ، چون در روزهائي كه اين آيات نازل مي‏شد ، نصاراي نجران به مدينه آمده بودند تا با رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بحث و احتجاج كنند و لذا به اين مقدار از سرگذشت عيسي (عليه‏السلام‏) اكتفا شده است .

در آيه مورد بحث ، احساس را در مورد كفر استعمال نموده با اينكه كفر يك امر قلبي است و قابل احساس نيست و اين براي اشاره به اين معنا بود كه كفر باطني مردم به قدري قوي بوده كه آثارش در ظاهر رفتار و گفتارشان نمودار شده و ممكن هم هست منظور از احساس كفر ، اعلام صريح آنان و در صدد ايذا و كشتن برآمدنشان باشد ، پس اينكه فرمود : فلما احس ... يعني همينكه عيسي از بني اسرائيل ( كه در اين آيات در مساله بشارت مورد بحث بودند ) احساس كفر نمود ، فرمود : كيست كه مرا در راهي كه به سوي خدا منتهي مي‏شود ياري كند ؟ و منظورش از اين پرسش اين بود كه بفهمد از ميان مردم چند نفر طرفدار حقند ، تا روي همانان حساب كند و خلاصه بفهمد چقدر عده و عده دارد ، نيرويش در آنان متمركز گشته ، دعوتش از ناحيه آنان منتشر شود و اين خصيصه هر نيروي طبيعي و اجتماعي او ( فيزيكي و مكانيكي ) و امثال آن است كه وقتي مي‏خواهد دست به كار گشته و هر جزء از آن يك ناحيه را اداره و در آن عمل كند ، بايد نخست مركزي و كانوني داشته باشد تا همه نيروهاي جزئيش در آن محل متمركز شود و آن مركز تكيه‏گاه نيروهاي جزئي و كمك‏رسان به آن باشد و گرنه صدها نيروي جزئي و پراكنده كاري از پيش نمي‏برند و بلكه همه هدر مي‏روند .

نظير اين عمل كه عيسي (عليه‏السلام‏) انجام داد چند نوبت در دعوت اسلام پيش آمد ، يكي بيعت عقبه بود كه قبل از هجرت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مردم مدينه در عقبه منا جمع شدند و با آن جناب بيعت كردند ، و يكي هم بيعت شجره و يا بگو بيعت رضوان بود كه در

ترجمة الميزان ج : 3ص :318

جريان صلح حديبيه اتفاق افتاد ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نيروهاي متفرق را يك جا جمع كرد تا بتواند دعوت خود را به نتيجه برساند .

عيسي (عليه‏السلام‏) بعد ازآنكه يقين كرد كه دعوتش در بين بني اسرائيل - يا همه و يا حداقل اكثريت آنان - پيشرفتي ندارد و به نتيجه نمي‏رسد و فهميد كه بني اسرائيل به هيچ وجه از كفر خود دست بر نمي‏دارند و از سوي ديگر اگر ميدان را به دست آنها بدهد دعوتش به كلي باطل و گرفتاري‏ها بيشتر مي‏شود ، براي بقاي دعوتش اين نقشه را طرح كرد كه از آنان ياري بخواهد و به اين وسيله دوست را از دشمن جدا كند ، حواريون حاضر شدند آن جناب را ياري دهند و به اين وسيله مؤمنين از كفار جدا و دوستان از دشمنان متمايز شدند و با انتشار دعوت و اقامه حجت ، ايمان بر كفر غالب گشت همچنانكه خداي تعالي ياري همين چند نفر حواري را به رخ همه انسانها كشيده مي‏فرمايد : يا ايها الذين آمنوا كونوا انصار الله ، كما قال عيسي ابن مريم للحواريين من انصاري الي الله ، قال الحواريون نحن انصار الله ، فامنت طائفة من بني اسرائيل ، و كفرت طائفة ، فايدنا الذين آمنوا علي عدوهم ، فاصبحوا ظاهرين .

در آيه مورد بحث انصار را به قيد الي الله مقيد كرد و اين بدان خاطر بود كه بهتر و نافذتر تشويق و تحريك كرده باشد .

و غرض اصلي آن جناب هم از اين استفهام همين تشويق بوده .

و نظير اين قيد در قرآن كريم آنجا كه مسلمانان را دعوت مي‏كند به دادن قرض و انفاق به مستمندان آمده ، مي‏فرمايد : من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا .

كلمه الي الله كه اصطلاحا ظرف خوانده مي‏شود متعلق است به كلمه انصاري ، خواهي گفت كه اگر ماده نصرت به خودي خود متعدي است و در گرفتن مفعول نيازي به حرف الي ندارد ، پس چرا در اينجا با حرف الي متعدي شده ؟ در پاسخ مي‏گوئيم : درست است ، و ليكن نصرت در خصوص اين مورد ، متضمن معناي سلوك و رفتن و يا پيمودن و امثال آن نيز هست ، همچنانكه ابراهيم خليل آنجا كه خواست بگويد : من تنها براي خدا كار كرده و دين او راياري مي‏كنم بنا به حكايت قرآن فرموده : اني ذاهب الي ربي سيهدين .


ترجمة الميزان ج : 3ص :319

پس ياري خدا ، رفتن به سوي خدا است و رفتن به سوي او همان ياري دين او است .

و اما اينكه بعضي از مفسرين احتمال داده‏اند كه حرف الي در اينجا به معناي مع - با بوده كه معناي جمله چنين باشد : با خدا چه كس ديگر هست كه يار من باشد ، سخني است كه هيچ دليلي بر آن ندارد و ادب قرآن هم با آن مساعدت نمي‏كند ، براي اينكه اين از ادب قرآن به دور است كه خدا را يك فرد عادي و بشري قلمداد كند كه ابراهيم (عليه‏السلام‏) را ياري مي‏كند و ابراهيم (عليه‏السلام‏) به دنبال پيدا كردن يار دوم براي خود باشد ، ادب عيسي هم با اين تعبير نمي‏سازد ، ادبي كه از آيات قرآني - هر جا كه وصف آن جناب را بيان مي‏كند - كاملا به چشم مي‏خورد ، علاوه بر اينكه جواب حواريين هم با اين احتمال نمي‏سازد ، چرا كه اگر اين احتمال درست بود آنها هم بايد جواب مي‏دادند : كه : نحن انصارك مع الله - مائيم ياور تو با خدا ، ولي اينطور نگفتند : بلكه گفتند : ما ياوران خدائيم ( خواننده در اينجا بيشتر دقت كند ) .

قال الحواريون نحن انصار الله ، آمنا بالله ، و اشهد بانا مسلمونكلمه حواري به معناي كسي است كه از ميان همه مردم به آدمي اختصاص داشته باشد ، مي‏گويند : اصل آن حور است كه به معناي سفيدي خيلي زياد است ( و كانه حواري فلان شخص كسي است كه مانند اسب پيشاني سفيد داراي نشان است و مردم او را به عنوان دوست و ياور وي مي‏شناسند) .

ولي در قرآن كريم جز در مورد خواص اصحاب عيسي (عليه‏السلام‏) ، استعمال نشده است .

و جمله : آمنا بالله به منزله تفسيري است براي جمله : نحن انصار الله و مي‏فهماند كه منظور از اينكه گفتيم ما انصار خدا هستيم اين است كه به او ايمان آورديم و اين خود گفتار سابق ما را تاييد مي‏كند كه گفتيم جمله انصاري الي الله متضمن معناي سلوك و پيمودن طريقي است كه به سوي خدا منتهي شود ، براي اينكه ايمان خود طريق است و وقتي ايمان تفسير كننده نصرت باشد ، قهرا نصرت هم طريق مي‏شود ، و صحيح مي‏شود كه بگوئيم : نصرت خدا ، نصرت به سوي خدا است .

در اينجا اين سؤال پيش مي‏آيد كه آيا مفاد آيه حكايت كننده آن مرتبه اولي است كه حواريين به عيسي (عليه‏السلام‏) ايمان آوردند يا آنكه قبلا ايمان داشته‏اند و در اينجا در اجابت دعوت عيسي (عليه‏السلام‏) براي چندمين بار گفته‏اند آمنا ؟ ، چه بسا بعضي‏ها از آيه : كما قال عيسي ابن مريم للحواريين من انصاري الي الله ؟ قال الحواريون نحن انصار الله فامنت

ترجمة الميزان ج : 3ص :320

طائفة ... ، استفاده كرده باشند كه پاسخ حواريين يعني جمله : ايمان آورديم ايمان بعد از ايمان باشد و به نظر ما هم اين استفاده عيبي ندارد ، ( براي اينكه روي سخن آن جناب با حواريين است كه معنايش گذشت و بعيد است كه قرآن كريم افراد كافري را كه صرفا با آن جناب ارتباطي داشته‏اند ، حواري آن جناب بخواند ، پس قطعا ايمان داشته‏اند ، چيزي كه هست مي‏خواهد از اين افراد با ايمان كساني را انتخاب كند كه انصار الله هم باشند ) ، و ما در سابق هم توضيح داديم كه ايمان و اسلام داراي مراتبي مختلفند ، بعضي از مراتب بالاتر از بعض ديگر است .

بلكه چه بسا كه آيه زير هم بر اين معنا دلالت بكند : و اذ اوحيت الي الحواريين ان آمنوا بي و برسولي ، قالوا آمنا و اشهد بانا مسلمون ، براي اينكه حواريين را كساني دانسته كه به آنان وحي مي‏شده و فرموده : به ياد آر كه من به حواريين وحي كردم كه به من و به رسولم ايمان بياوريد ، گفتند : ايمان آورديم .

و خود شاهد باش به اينكه ما مسلمانيم .

پس معلوم مي‏شود اجابت در اين دعوتشان به وحي خدائي بوده ، يعني بعد از سالها داشتن ايمان ، خداي تعالي به ايشان وحي فرستاده كه بايد به ايماني ما فوق آنچه داريد ارتقا يابيد .

پس معلوم مي‏شود حواريين انبيا بوده‏اند و ايمان پيشنهادي عيسي (عليه‏السلام‏) ايماني بعد از ايمان بوده .

جمله : و اشهد بانا مسلمون ، ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول ... هم بر اين معنا دلالت دارد ، براي اينكه منظور از اسلام در اين جمله تسليم شدن بدون قيد و شرط است براي خداي تعالي ، بطوري كه هر چه از ايشان خواست انجام دهند و هر كاري از آنان خواست بكنند ، چون و چرا نكنند .

و چنين اسلامي جز در بين مؤمنين خالص يافت نمي‏شود و چنان نيست كه هر كس به زبان شهادت به توحيد و نبوت بدهد به مقام تسليم هم برسد .

توضيح اينكه در بحث از مراتب ايمان و اسلام گفتيم كه قبل از هر مرتبه از ايمان مرتبه‏اي از مراتب اسلام قرار دارد ، شاهد آن سخن ، جمله : آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون است كه از ايمان خود به صيغه فعل و از اسلام خود به صيغه صفت تعبير آوردند .

پس اولين مراتب اسلام ، تسليم و شهادت بر اصل دين و اجمال آن است ، دنبال آن اذعان و باور قلبي به اين شهادت زباني و صوري است ، آن هم باور اجمالي به دنبال آن مرتبه

ترجمة الميزان ج : 3ص :321

دوم اسلام است و آن عبارت است از تسليم قلبي به معناي اين ايمان ، كه اگر كسي داراي چنين تسليمي بشود ، ناراحتي باطني و اعتراض درونيش نسبت به تمامي دستورات خدا و رسول او به كلي از بين مي‏رود و اين همان پيروي عملي و بدون چون و چراي از دين خدا است ، به دنبال اين مرتبه از اسلام مرتبه دوم از ايمان است و آن عبارت از خلوص عمل و به رنگ عبوديت در آمدن همه اعمال و افعال است ، به دنبال اين مرتبه از ايمان مرتبه سوم از اسلام واقع است و آن عبارت است از اينكه بنده خدا تسليم محبت خدا و اراده او شود ، چنين بنده‏اي ديگر دوست نمي‏دارد و اراده نمي‏كند مگر به خاطر خدا و آنچه هم در خارج واقع مي‏شود همان چيزي است كه خدا دوست دارد و اراده‏اش كرده .

و در اين ميان از دلبخواه بنده و اراده مستقل او خبري نيست ، به دنبال اين مرتبه از اسلام ، مرتبه سوم ايمان واقع است و آن عبارت است از تسليم عبودي خدا شدن در همه اعمال .

خواننده عزيز بعد از تذكر اين مطلب اگر در كلام عيسي (عليه‏السلام‏) و دعوتي كه از آن جناب نقل شد دقت كند ، كه فرمود : فاتقوا الله و اطيعون ، ان الله ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم ... ، خواهد فهميد كه آن جناب نخست مردم را امر به تقوا كرده و پرهيز از خدا و اطاعت خودش و سپس دستور خود را تعليل كرده به اينكه : ان الله ربي و ربكم ، يعني علت اينكه گفتم از خدا بترسيد ، اين است كه خدا پروردگار شما امت است و پروردگار رسولي است كه به سوي شما گسيل داشته ، پس واجب است كه از او پروا كنيد ، به او ايمان آورده ، مرا با پيروي خود اطاعت كنيد و سخن كوتاه اينكه بر شما واجب است كه با تقواي خود و اطاعتتان از رسول و ايمان آوردن به دعوت او و پيروي از او خدا را بپرستيد ، اين آن نكته‏اي است كه از اين كلام بر مي‏آيد و به همين جهت در تعليل نامبرده ، تقوا و اطاعت را خلاصه نموده ، و از آن تعبير به پرستش كرد و تنها منظورش از اين تعبير اين بوده كه ارتباط مساله تقوا و اطاعت با خدا را روشن سازد ، چون اين ارتباط به روشني ارتباط عبادت با خدا نيست ، بعد از روشن ساختن اين ارتباط فرموده : اين عبادت تنها صراط مستقيم است و با اين جمله فهماند راه عبادت ، كوتاهترين راهي است كه سالكش را به سوي خداي سبحان مي‏برد و به حق تعالي منتهي مي‏سازد .

آنگاه وقتي از مردم احساس كفر نمود و نشانه‏هاي ياس از ايمان عموم آنانبرايش ظاهر گرديد ، فرمود : من انصاري الي الله - كيست كه مرا در پيمودن راه خدا ياري كند ؟ و با در نظر گرفتن روشنگريهاي قبليش معناي اين گفتارش چنين مي‏شود : كيست كه مرا در پيمودن صراط مستقيم و يا در عمل به دستوراتي كه قبلا دادم ، يعني عبوديت خدا و يا تقوا و

ترجمة الميزان ج : 3ص :322

اطاعت ياري كند ؟ حواريين در پاسخش عين درخواست او را به زبان آورده و گفتند : نحن انصار الله - مائيم انصار خدا و دنبال پاسخ جمله‏اي را گفتند كه به منزله تفسير آن است و آن اين است كه : آمنا بالله و اشهد بانا مسلمون و منظورشان از اسلام ، تسليم خدا و رسول او شدن و اطاعت و پيروي كردن است و لذا وقتي همين حواريين پروردگار خود را از در تذلل و التجاء مخاطب قرار دادند و وعده‏اي را كه به عيسي داده بودند براي خداي تعالي بازگو نمودند ، چنين گفتند : ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول ... و در اين گفتار خود به جاي اسلام اتباع رسول را آوردند ، ( كه از آن فهميده مي‏شود اسلام همان پيروي رسول است مترجم ) و دامنه ايمان را هم توسعه داده ، گفتند : به تمامي آنچه نازل كرده‏اي ايمان آورديم .

در نتيجه با اين عبارت فهماند كه به تمامي احكام و دستورات كه عيسي (عليه‏السلام‏) آورده و به همه كتاب و حكمت و تورات و انجيلي كه خداي تعالي به وي تعليم داده ، ايمان آورده‏اند ، و رسول را در آنها پيروي مي‏كنند .

و اين بطوري كه ملاحظه مي‏فرمائيد اول درجه ايمان نيست بلكه از مصاديق اعلي درجه ايمان است .

و در اين گفتار به صرف عرضه حال خود به پروردگارشان قناعت نكرده و عيسي (عليه‏السلام‏) را بر اسلام و پيروي خود شاهد گرفتند ، با اينكه مي‏توانستند بگويند : آمنا بالله و انا مسلمون ، به اين مقدار اكتفا ننموده ، گفتند : ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول ... ، پس كانهگفته‏اند : پروردگارا حال ما چنين حالي است و رسولت هم شاهد بر آن است .

ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين اين آيه حكايت گفتار حواريين است و جا داشت بفرمايد : قالوا ربنا ... ، ولي كلمه قالوا را از ظاهر كلام حذف كرد تا متن واقعه را نقل كند و اين خود يكي از اسلوبهاي كلامي قرآن كريم است كه بيانش در سابق گذشت .

حواريين از پروردگار خود خواسته‏اند كه ايشان را جزء شاهدان بنويسد و اين تقاضاي خود را با حرف فا بر ايمان و اسلام خود تفريع كردند و هر دو را يعني هم ايمان و هم اسلام را اساس تقاضاي خود قرار دادند ، خواستند بطور ضمني اين شهادت را داده باشند كه عيسي (عليه‏السلام‏) هم وحي خداي را به ايشان رسانيد و هم خودش به آن عمل كرد ، براي اينكه وقتي ايمان آوردنشان صادق است كه رسول رسالت خود را به درستي تبليغ كرده ، هم به زبان آن را بيان كرده باشد و هم به عمل ، هم معالم دين را به مردم رسانده باشد و هم خودش به آنها عمل كرده باشد ، پس اگر شهادت مي‏دهند بر اينكه عيسي (عليه‏السلام‏) تبليغ رسالت خود كرده ، معنايش اين است كه ما معارف دين را به وسيله تعليم آن جناب آموخته‏ايم و با عمل آن جناب و

ترجمة الميزان ج : 3ص :323

پيروي ما از عمل او به آن معارف عمل هم كرده‏ايم و اگر رسول از آنچه مردم را بدان مي‏خواند تخطي و تعدي كرده باشد ، مردم نمي‏توانند شهادت دهند به اينكه بدانچه خدا نازل كرده ، ايمان آورده و رساننده آن را پيروي كرده‏اند .

و ظاهرا اين شهادت همان حقيقتي است كه آيه شريفه : فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين ، به آن اشاره كرده كه همان شهادت بر تبليغ است و اما آيه شريفه : و اذا سمعوا ما انزل الي الرسول تري اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق ، يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين ، مربوط به شهادت بر حقانيت رسالت رسول است نه شهادت بر اينكه رسول رسالت خود را تبليغ كرده ( و خدا داناتر است ) .

و چه بسا بشود از اينجاي سخنشان ، بعد از استشهاد رسول بر اسلام خود ، كه گفتند : فاكتبنا مع الشاهدين استفاده كرد : درخواستشان اين بوده كه خداي تعالي ايشان را جزء گواهان و شهداي اعمال قرار دهد و ما در باره گواهان اعمال در ذيل آيه : ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك ، و ارنا مناسكنا كه حكايت دعاي ابراهيم و اسماعيل (عليهماالسلام‏) است بحث مفصلي ايراد نموديم ، خواننده عزيز به تفسير آن آيه مراجعه كند .

و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين منظور از مكر كنندگان بني اسرائيل هستند كه عليه عيسي (عليه‏السلام‏) توطئه كردند ، توطئه‏اي كه جمله فلما احس عيسي منهم الكفر ... به آن اشاره دارد و ما در ذيل آيه : و ما يضل به الا الفاسقين ، در معناي مكري كه به خدا نسبت داده شده بحث كرديم .

اذ قال الله يا عيسي اني متوفيك مصدر توفي به معناي گرفتن چيزي بطور تام و كامل است ، و به همين جهت در موت

ترجمة الميزان ج : 3ص :324

استعمال مي‏شود ، چون خداي تعالي در هنگام مرگ آدمي ، جان او را از بدنش مي‏گيرد وقرآن در اين باره تعبيراتي دارد كه از آن جمله فرموده : توفته رسلنا يعني مي‏ميرانند و نيز فرموده : و قالوا ء اذا ضللنا في الارض ، ء انا لفي خلق جديد تا آنجا كه پاسخ مي‏دهد : قل يتوفيكم ملك الموت الذي وكل بكم .

و نيز فرموده : الله يتوفي الانفس حين موتها و التي لم تمت في منامها ، فيمسك التي قضي عليها الموت و يرسل الاخري ، و دقت در دو آيه اخير اين نكته را نتيجه مي‏دهد كه كلمه توفي در قرآن به معناي مرگ نيامده ، بلكه اگر در مورد مرگ استعمال شده تنها به عنايت گرفتن و حفظ كردن بوده .

به عبارتي ديگر كلمه توفي رادر آن لحظه‏اي كه خداي تعالي جان را مي‏گيرد ، استعمال كرده تا بفهماند جان انسانها با مردن باطل و فاني نمي‏شود و اينها كه گمان كرده‏اند مردن ، نابود شدن است جاهل به حقيقت امرند ، بلكه خداي تعالي جانها را مي‏گيرد و حفظ مي‏كند تا در روز بازگشت خلايق به سوي خودش دو باره به بدنها برگرداند و اما در مواردي كه اين عنايت منظور نيست و تنها سخن از مردن است ، قرآن در آن جا لفظ موت را مي‏آورد نه لفظ توفي را ، مثلا مي‏فرمايد : و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ، ا فان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم ، و يا فرموده : لا يقضي عليهم فيموتوا ، و آيات بسياري ديگر از اين قبيل ، حتي آياتي كه در باره مردن خود عيسي (عليه‏السلام‏) وارد شده كلمه موت را به كار برده ، مانند آيه : و السلام علي يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا و آيه : و ان من اهل الكتاب

ترجمة الميزان ج : 3ص :325

الا ليؤمنن به قبل موته و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا ، پس كلمه توفي از اين جهت صراحتي در مردن ندارد .

علاوه بر اينكه قرآن كريم آنجا كه ادعاي يهود مبني بر اينكه عيسي را كشتند را رد مي‏كند نيز مؤيد اين گفتار ما است چون در آنجا مي‏فرمايد : و قولهم انا قتلنا المسيح عيسي ابن مريم رسول الله ، و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم و ان الذين اختلفوا فيه لفي شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه ، يقينا ، بل رفعه الله اليه ، و كان الله عزيزا حكيما ، و ان من اهل الكتاب الا ليؤمنن به قبل موته و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا ، چون يهود ادعا مي‏كرد كه مسيح عيسي بن مريم (عليهماالسلام‏) را كشتند و همچنين نصارا نيز بطوري كه از انجيل‏ها استفاده مي‏شود اينطور معتقدند كه يهوديان آن جناب را دار زدند و كشتند ، ولي چيزي كه هست اينكه : بعد از كشته شدنش خداي تعالي او را از قبرش بيرون آورد و به آسمان برد و حال آنكه آياتي كه ملاحظه كرديد داستان كشتن و به دار آويختن را به كلي تكذيب مي‏كند .

و آنچه از ظاهر آيه : و ان من اهل الكتاب ... بدست مي‏آيد اين است كه : عيسي (عليه‏السلام‏) نزد خدا زنده است و نخواهد مرد تا آنكه همه اهل كتاب به وي ايمان بياورند .

و بنا بر اين پس توفي آن جناب در آيه مورد بحث به معناي گرفتن عيسي (عليه‏السلام‏) از دست يهود خواهد بود ، اما در عين حال آيه شريفه صريح در اين معنا نيست ، و تنها ظهوري در آن وجود دارد كه انشاء الله در تتمه اين بحث در آخرسوره نساء از نظر خوانندگان خواهد گذشت .

و رافعك الي و مطهرك من الذين كفروا كلمه رفع به معناي بلند كردن و برداشتن است ، بر خلاف كلمه وضع كه در معناي نهادن به كار مي‏رود .

و طهارت ، كه مطهر اسم فاعل از باب تفعيل آن است ، به معناي پاكي است ، بر خلاف قذارت كه در معناي ناپاكي استعمال مي‏گردد .

و ما قبلا گفتاري

ترجمة الميزان ج : 3ص :326

در معناي طهارت داشتيم .

و از آنجائي كه در آيه شريفه كلمه رافعك مقيد به قيد الي شده معلوم مي‏شود كه منظور از اين رفع ، رفع معنوي است نه رفع صوري و جسمي ، چون خدايتعالي در مكاني بلند قرار نگرفته تا عيسي (عليه‏السلام‏) را به طرف خود بالا ببرد ، او مكاني از سنخ مكانهاي جسماني كه اجسام و جسمانيات در آن قرار مي‏گيرند ندارد ، به همين جهت دوري و نزديكي نسبت به خداي تعالي هم دوري و نزديكي مكاني نيست ، پس تعبير مذكور نظير تعبيري است كه در آخر همين آيه آورده و فرموده : ثم الي مرجعكم ... ، مخصوصا اگر منظور از توفي قبض روح باشد كه خيلي روشن خواهد بود كه منظور از رفع ، رفع معنوي است يعني ترفيع درجه و تقرب به خداي سبحان ، نظير تعبيري كه قرآن كريم در باره شهدا يعني كشته شدگان در راه او آورده و فرموده : احياء عند ربهم يرزقون ، كه منظور از كلمه عند ظرف مكاني نيست ، بلكه تقرب معنوي است و باز نظير تعبيري كه در سوره مريم در شان ادريس (عليه‏السلام‏) آورده فرموده : و رفعناه مكنا عليا ، كه منظور از مكان در آن جمله مكانت و منزلت است ، نه مكان مادي .

و چه بسا گفته باشند كه مراد از رفع عيسي (عليه‏السلام‏) به سوي خدا بالا بردن روح و جسم عيساي زنده به آسمان است چون از ظاهر قرآن شريف بر مي‏آيد كه خداي تعالي عيسي (عليه‏السلام‏) را در حالي كه زنده بود به آسمان مادي و جسماني بالا برده و مقام قرب خداي سبحان و محل نزول بركات و مسكن ملائكه مكرم هم همين آسمان مادي است و شايد در آينده انشاء الله موفق شويم بحثي پيرامون معناي آسمان ايراد كنيم .

در آيه شريفه اول توفي آنگاه رفع و سپس تطهير از كافران ذكر شده و تطهير از كافران را فرع و تابع رفع قرار داده و اين مي‏رساند كه منظور از تطهير هم تطهير معنوي است نه ظاهري ، چون گفتيم منظور از رفع رفع معنوي است ، پس تطهير عيسي دوريش از كفار و مصونيتش از معاشرت با ايشان و افتادنش در جامعه آلوده به قذارت كفر و جحود است .

و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الي يوم القيمة اين قسمت از آيه وعده‏اي است از خداي تعالي به عيسي (عليه‏السلام‏) كه به زودي پيروانش بر مخالفين كافر به نبوتش ، تفوق پيدا مي‏كنند و اين تفوقشان تا روز قيامت دوام

ترجمة الميزان ج : 3ص :327

مي‏يابد و اگر اين طايفه متفوق را به وصف آنهائي كه تو را پيروي مي‏كنند و طايفه ديگر را به وصف آنهائي كه كافر شدند توصيف نموده با اينكه مي‏توانست نام طايفه را ببرد مثلا بفرمايد : بني اسرائيل يا يهودياني كه به شريعت موسي (عليه‏السلام‏) گرويده بودند و يا عنواني ديگر ، براي آن بود كه بفهماند اگر طايفه اول تفوق پيدا مي‏كنند براي اين است كه پيرو حقند و اگر طايفه دوم زير دست قرار مي‏گيرند به خاطر اين است كه منكر حق بودند ، پس اين نكته هم روشن مي‏شود كه مراد از اتباع در آيه شريفه پيروي حق است ، اتباعي است كه مرضي خداي سبحان است ، پس عبارت كساني كه تو را پيروي مي‏كنند تنها صادق بر افرادي از نصارا است كه تا قبل از ظهور اسلام و نسخ شدن دين عيسي (عليه‏السلام‏) بر نصرانيت استوار بوده‏اند و نيز بر افرادي از مسلمانان است كه بعد از ظهور اسلام در پيروي از اسلام استقامت كردند و مي‏كنند ، چون پيروي از اسلام هم پيروي از حق و در نتيجه پيروي از مسيح (عليه‏السلام‏) است .

و بنا بر اين مراد از تفوق هم تفوق در قدرت مادي و سلطنت و سيطره نيست ، بلكه تفوق در حجت و منطق است ، پس حاصل معناي جمله چنين است : پيروان تو چه از نصارا و چه از مسلمانان به زودي حجتشان بر حجت كافران يهودي تو تفوق پيدا مي‏كند و اين تفوق تا روز قيامت ادامه دارد ، اين آن معنائي است كه بعضي از مفسرين براي آيه كرده‏اند .

ولي آنچه به نظر من مي‏رسد اين است كه آيه شريفه نه لفظش با اين تفسير مي‏سازد و نه معنايش ، براي اينكه ظاهر عبارت : اني متوفيك و رافعك الي ، و مطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك ... اين است كه مي‏خواهد از آينده خبر دهد و بفرمايد : به زودي و بعد از اين سخن توفي و رفع و تطهير و جعل تحقق مي‏يابد ، علاوه بر اينكه جمله : و جاعل الذين اتبعوك ... وعده خوشحال كننده و بشارت است و چنين وعده‏اي حتما بايد در آينده تحقق يابد و ما مي‏دانيم كه هيچ حجتي براي پيروان عيسي (عليه‏السلام‏) حجت نيست مگر آنكه براي خود آن جناب هم حجت است و اين حجت همان است كه خداي تعالي در ضمن آيات بشارت يعني بشارت به مريم ذكر كرده و حجت‏هائي است كه هم در زمان حضور عيسي (عليه‏السلام‏) تفوق داشته و هم بعد از به آسمان رفتنش ، بلكه در زمان حضورش قاطع‏تر بوده و در قطع عذر كفار و ريشه‏كن ساختن ريشه خصومتشان نافذتر و در رفع شبهه آنان روشن‏تر بوده است ، با اين حال چه معنا دارد كه بفرمايد در آينده حجت پيروان تو بر حجت مخالفان تفوق مي‏يابد ؟ از اين گذشته چه معنا دارد كه اين تفوق و غلبه را با جمله : الي يوم القيمة مقيد سازد با اينكه حجت در غالب بودنش قيد نمي‏پذيرد ، و روز نمي‏شناسد ، از اين هم كه بگذريم تفوق يك حجت بر

ترجمة الميزان ج : 3ص :328

حجت ديگر ، منحصر به آخرين روز دنيا نيست بلكه در عالم قيامت هم به حال خود باقي است ، همچنانكه از آياتي كه از احتجاج‏هاي روز قيامت خبر مي‏دهد اين معنا به چشم مي‏خورد .

خواهي گفت : شايد منظور اين مفسر از تفوق حجت ، تفوق از نظر منطق نباشد بلكه از نظر مقبوليت باشد و بخواهد بگويد مردم حجت پيروان عيسي را بهتر مي‏شنوند و بيشتر پيروي مي‏كنند .

و در نتيجه ملت مسيحيت جمعيت بيشتري يافته ، ركنش وثيق‏تر و نيرويش بيشتر مي‏گردد .

چون بسيار مطالب حق و منطقي هست كه خريدار ندارد .

در پاسخ مي‏گوئيم : بازگشت اين احتمال يا به تفوق پيروان واقعي مسيح از حيث قدرت و شوكت مادي است ، كه مي‏بينيم واقع خلاف آن است ، و احتمال اينكه آيه شريفه مي‏خواهد خبر دهد از اينكه در آينده جهان و يا به عبارتي در آخر الزمان چنين شوكتي نصيب پيروان آن جناب مي‏شود ، احتمالي است كه با لفظ آيه تطبيق نمي‏كند و يا به تفوق پيروان آن جناب از نظر عدد است و خواسته باشد بفرمايد : پيروان مسيح (عليه‏السلام‏) به زودي بر كافران تفوق مي‏يابند و خلاصه عدد اهل حق بعد از عيسي (عليه‏السلام‏) بيشتر از اهل باطل مي‏شود ، كه اين نيز خلاف واقع است ، چون مي‏بينيم روز به روز اهل باطل ( از زمان عيسي (عليه‏السلام‏) تا به امروز كه حدود بيست قرن مي‏شود ) رو به زيادتر شدن است ، علاوه بر اينكه عبارت آيه با آن مساعد نيست ، زيرا فوقيت در آيه و مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه مقام آيه مقام خبر دادن از نزول عذاب الهي بر يهود است ، تنها با فوقيت به معناي تسلط و قهر مناسبت دارد ، حال با تسلط از حيث حجت و منطق و يا از حيث سلطنت و قوت ، و اما از حيث كثرت عدد هيچ تناسبي با مقام آيه ندارد و اين بر كسي پوشيده نيست .

و اما آنچه كه شايسته گفتن است اين است كه آنچه در لفظ آيه ، معرف واقع شده ، براي دو طايفه مورد بحث جمله : الذين اتبعوك است كه معرف طايفه اول است و جمله : الذين كفروا است كه معرف طايفه دوم است .

و در هر دو جمله معرف به صيغه فعل ماضي آمده كه بر تحقق و حدوث دلالت دارد نه بر اتصاف كه كلمه متبعين و كافرين آن را افاده مي‏كند .

خواهيد گفت : اگر بخواهيم رعايت تحقق و حدوث را بكنيم بايد فوقيت الذين اتبعوا بر الذين كفروا را منحصر در زمان گذشته بدانيم ، كه يك عده آن جناب را پيروي كردند و يك عده هم كافر شدند .

و اين به دو جهت درست نيست يكي اينكه در گذشته پيروان ما فوق كافران قرار نگرفتند ، و دوم اينكه آيه صريحا فرموده : الي يوم القيمة ، پس معلوم مي‏شود همه پيروان عيسي و همه كافران در طول زندگي بشر در زمين مورد نظر آيه بوده‏اند ، پس

ترجمة الميزان ج : 3ص :329

ديگر نمي‏توانيم در خصوص اين آيه فعل ماضي را براي تحقق و حدوث بدانيم ، هر چند كه همه جا براي تحقق و حدوث باشد .

در پاسخ مي‏گوئيم : همينكه افراد امتي در عصري از اعصار عملي را انجام دهند و بقيه افراد هم به عمل آنان راضي باشند و اين فعل بعض و رضايت بعض ديگر در اعصار بعدي هم جاري شود ، كافي است كه اين فعل را به همه امت چه گذشته‏اش و چه آينده‏اش نسبت بدهيم ، همچنانكه مي‏بينيم قرآن كريم يهود را بطور كلي مورد توبيخ قرار مي‏دهد به اينكه شما انبيا را كشتيد و آزار كرديد و شما از امتثال اوامر خداي سبحان استكبار داريد و دستورات رسولان خدا را گردن نمي‏نهيد و شما آيات كتاب خدا را تحريف مي‏كنيد با اينكه يهوديان عصر نزول قرآن هيچ يك از اين كارها را نكرده بودند ولي همينكه به كرده گذشتگان خود راضي بوده‏اند ، كافي است كه قرآن كريم نسبت اعمال نامبرده را به ايشان هم بدهد .

پس اگر بگوئيم : مراد قرآن از الذين كفروا عموم يهود است ، به خاطر كفري كه نياكان آنها مرتكب شدند .

و مرادش از الذين اتبعوا مطلق نصارا است ، باز به خاطر اتباعي كه نياكانشان از عيسي (عليه‏السلام‏) داشتند ، درست گفته‏ايم ، البته ايمان نياكاني از ايشان كه ايمانشان مرضي خدا و اتباع از حق بود ، نه ايمان آنهائي كه قائل به تثليث شدند و نه ايمان نصاراي معاصر با رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، چون بعد از ظهور اسلام وظيفه ايماني نصارا پيروي از رسول اسلام و ايمان به دعوت او بود و آنهائي كه از پذيرفتن دعوت آن جناب سرباز زدند ، در حقيقت ايمانشان به مسيح (عليه‏السلام‏) هم ايماني دروغي و غير مرضي بود .

پس مراد از آيه شريفه مورد بحث اين شد كه خداي تعالي نصارا را ( يعني آنهائي را كه نياكانشان به عيسي (عليه‏السلام‏) ايمان داشتند ) بر يهود ( يعني آنهائيكه نياكانشان به عيسي (عليه‏السلام‏) كافر شدند و عليه آن جناب توطئه كردند ) تفوق و برتري خواهد داد .

و غرض در اين مقام ، بيان اين معنا است كه سخط الهي و عذاب او بر قوم يهود نازل خواهد شد و عذاب و مكر الهي بر آنان شدت خواهد گرفت و اين معنا با گفتار سابق ما منافات ندارد كه گفتيم مراد از اتباع ، اتباع بر حق است ، به دليل آن استظهاري كه در اول كلام كرديم و بر كسي پوشيده نيست .

مؤيد اين معنا تغيير اسلوب كلام در آيه بعدي است كه مي‏فرمايد : و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات ... ، براي اينكه اگر منظور از جمله : الذين اتبعوك اهل حق و نجات از نصارا و مسلمين بود ، و تنها مي‏خواست به اهل نجات از نصارا و مسلمين اشاره كند ، بهتر اين بود كه بفرمايد : و اما الذين اتبعوك فيوفيهم اجورهم و سياق را تغيير نمي‏داد ، پس از اينكه سياق

ترجمة الميزان ج : 3ص :330

را تغيير داد ، مي‏فهميم كه منظور از جمله اتبعوك اعم از پيروان حقيقي و صوري است ، ( توضيح اينكه آيات شريفه سخن از چهار گروه دارد : 1 - پيروان حقيقي عيسي تا قبل از اسلام

2 - پيروان اسمي او كه به مناسبت گروه قبل ، به آنها هم پيرو مي‏گوئيم 3 - كفار يعني يهود كه هيچگاه به آن جناب ايمان نياوردند 4 - مسلمانان واقعي كه به عيسي بن مريمي ايمان دارند كه به آمدن خاتم انبياء (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بشارت داده است مترجم ) ، اكنون مي‏گوئيم : اگر منظور از جمله : الذين آمنوا و عملوا الصالحات عين گروه دوم بود ، بايد به همان عنوان قبلي يعني اتبعوك ذكر شوند و جائي براي تغيير عنوان نبود ، و از اينكه عنوان را تغيير داد مي‏فهميم منظور گروه چهارم است .

و در نتيجه تفوق بر يهود براي نصاراي اسمي كنوني هم ثابت است .

در اين ميان وجهي ديگر نيز هست و آن اين است كه بگوئيم : مراد از جمله : الذين اتبعوك ، ( همه در مجموع ) نصارا و مسلمين است و آيه شريفه مي‏خواهد خبر دهد از اينكه يهود تا روز قيامت ذليل و توسري خور هر كسي است كه معتقد باشد به اينكه پيروي از عيسي (عليه‏السلام‏) واجب است ، عين همان بياني كه قبلا ذكر شده ، و اگر كاملا دقت شود اين وجه از بهترين وجوه در توجيه آيه شريفه است .

ثم الي مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون خداي تعالي در اين خطاب عيسي (عليه‏السلام‏) و پيروانشو كافران به دعوتش را ، مجموعا مخاطب قرار داده ، مال كار همه در روز قيامت را ، بيان نموده و با اين بيان ، داستان عيسي (عليه‏السلام‏) از حين بشارت به مادرش تا عاقبت كارش و سرگذشتش را خاتمه مي‏دهد .

فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا في الدنيا و الاخرة ... ظاهرا اين آيه به شهادت اينكه حرف فاء در اولش آمده متفرع است بر جمله : فاحكم بينكم ... ، البته تفرع تفصيل بر اجمال .

و خلاصه مي‏خواهد همان جمله كوتاه را بشكافد .

پس اين آيه بياني است براي حكم عذابي كه خداي تعالي در باره يهود در روز قيامت مي‏راند ، البته يهودياني كه كافر شدند .

و نيز بياني است براي حكم پاداشي كه در باره مؤمنين در آن روز مي‏راند ، و آن اين است كه اجرشان را بدون كم و كاست مي‏دهد .

ليكن از آنجائي كه در آيه شريفه عذاب دنيا هم آمده ، معلوم مي‏شود آيه متفرع بر خصوص : فاحكم بينكم ... نيست ، بلكه متفرع بر مجموع و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا ثم الي مرجعكم فاحكم بينكم ... است .

در نتيجه دلالت مي‏كند بر اينكه

ترجمة الميزان ج : 3ص :331

نتيجه آن جعل و اين رجوع اين است كه كافران هم در دنيا به دست مؤمنين كه خدا تفوقشان داده عذاب مي‏شوند و هم در آخرت با آتش كيفر مي‏بينند ، و در اين عذاب‏ها از انواع ياوران هيچ نوعش را ندارند .

و اين خود يكي از شواهد است بر اينكه مراد از تفوق دادن در آيه قبلي ، مسلط كردن از راه سيطره و سلطنت است ، نه از راه حجت و منطق ، و از جمله : و ما لهم من ناصرين بر مي‏آيد كه در قيامت از شفاعت كه خود مانع حلول عذاب به ايشان است ، بهره‏مند نمي‏شوند و اين جمله همانطور كه گفتيم قضاي حتمي خداي تعالي در باره يهود را مي‏رساند .

و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم ... اين آيه وعده خوشي است به جزاء خير ، براي كساني كه از آن جناب پيروي كردند ، اما از آنجائي كه صرف صدق تحقق عرفي كلمه شيعه ، تابع و امثال آن بر امتي كه تشيع و اتباع واقعي از بعضي افراد آن امت تحقق يافته ، باعث آن نمي‏شود كه همه افراد آن امت حتي كساني كه تشيع و دنبال روي پيغمبر را نداشته‏اند ، مستحق ثواب جزيل بگردند ، بلكه تنها كساني اين استحقاق را دارند كه واقعا تابع و شيعه باشند ، نه همه كساني كه اسم شيعه و تابع بر آنان صادق است ، لذا در آيه شريفه ، عنوان الذين اتبعوك كه خلاصه‏اش عنوان شيعه يا تابع يا كلماتي از اين قبيل است ، را برداشته ، به جايش عنوان الذين آمنوا و عملوا الصالحات را گذاشت تا معنا درست و بي‏اشكال شود ، چون سعادت و عاقبت خير ، دائر مدار شناسنامه و اسم‏گذاري نيست بلكه دائر مدار حقيقت است ، همچنانكه در جاي ديگر فرموده : ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .

پس از ميان پيروان ( اسمي و شناسنامه‏اي ) عيسي (عليه‏السلام‏) تنها آنهائي كه به خدا ايمان دارند و اعمال صالح مي‏كنند ، خدا اجرشان را بطور كامل مي‏دهد و اما بقيه را ، از اين نمدكلاهي نيست .

و در آيه مورد بحث اين حقيقت را بطور اشاره بيان كرده و فرموده : و الله لا يحب الظالمين ، خدا هيچ ستمگري را دوست نمي‏دارد ، حال هر اسمي و عنواني كه مي‏خواهد داشته باشد .


ترجمة الميزان ج : 3ص :332

امر خاتمه دادن آيه ( با اينكه آيه رحمت و جنت است ) با عبارت : و الله لا يحب الظالمين كه نوعي تهديد است از اينجا روشن مي‏شود كه معهود در آيات رحمت و نعمت ، اين است كه به اسمائي نظير رحمت و مغفرت و يا مدح آن اشخاصي كه آيه در شانشان نازل شده ختم گردد ، مثلا مي‏بينيم آيه : و كلا وعد الله الحسني، با جمله : و الله بما تعملون خبير ختم شده و آيه : ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم با دو جمله : و يغفر لكم و و الله شكور حليم ختم شده و آيه : و من يؤمن بالله و يعمل صالحا يكفر عنه سيئاته و يدخله جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا با جمله : ذلك الفوز العظيم ، ختم گرديد و آيه : فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم في رحمته با جمله : ذلك هو الفوز المبين ختم شده .

و از اين قبيل آيات ديگر .

و گفتيم سرش اين است كه آنهائي كه عنوان پيروي و تشيع عيسي (عليه‏السلام‏) را به خود گرفته‏اند دو طايفه‏اند : يكي آنهائي كه به نامگذاري اكتفا ننموده واقعا آن جناب را پيروي كرده و مي‏كنند كه صدر آيه مورد بحث بيانگر حال آنان بود ، طايفه ديگر كساني هستند كه به همان نامگذاري اكتفا كردند ، خود را منسوب به عيسي و معنون به عنوان پيرو عيسي نمودند ، اما نه به خدا و روز جزا ايمان داشتند و نه اعمال صالح به جا آوردند كه جمله مورد بحث بيانگر حال ايشان است .

ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم اين آيه شريفه خاتمه داستان عيسي (عليه‏السلام‏) را اعلام مي‏كند و منظور از ذكر حكيم قرآن است كه ذكر خدا است و از حيث آيات و بياناتش محكم است ، يعني به هيچ وجه باطل در آن رخنه نمي‏كند و شوخي با جدش آميخته نمي‏گردد .

ان مثل عيسي عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ، ثم قال له كن فيكون اين آيه شريفه هدف اصلي از ذكر داستان عيسي (عليه‏السلام‏) را بطور خلاصه بيان مي‏كند و در حقيقت اجمالي است بعد از تفصيل ، و اين كار ( يعني خلاصه‏گيري از گفتار ، مخصوصا آنجا كه پاي احتجاج در بين باشد ) از مزاياي كلام شمرده مي‏شود و آيات اين داستان هم به همين منظور يعني به منظور احتجاج نازل شده و مي‏خواهد وضع نصاراي نجران را كه در

ترجمة الميزان ج : 3ص :333

آن ايام به مدينه آمده بودند ، روشن سازد .

و به همين جهت جاي آن بود كه بعد از ذكر سرگذشت عيسي (عليه‏السلام‏) خلاصه‏اي از آن را به عنوان نتيجه‏گيري ذكر نموده و بفهماند كه كيفيت ولادت عيسي بيش از اين دلالت ندارد كه وي بشري است نظير آدم ابو البشر و خلقتش غير معمولي است پس جايز نيست در باره وي سخني زائد بر آنچه در باره آدم گفته مي‏شود ، بيان گردد .

در باره آدم مي‏گوئيم : او انساني است كه خداي تعالي او را بدون پدر و مادر آفريده است ، و در باره عيسي (عليه‏السلام‏) هم مي‏گوئيم : انساني است كه خداي تعالي او را بدون پدر آفريده .

پس معناي آيه اين است كه : مثل عيسي نزد خدا و صفت و واقعيتي كه او نزد خدا دارد و يا به عبارتي آنچه خود خداي تعالي ( آفريدگار وي به دست خود ) از خلقت او اطلاع دارد ، اين است كه كيفيت خلقت او شبيه به خلقت آدم است و كيفيت خلقت آدم اين بوده كه اجزائي از خاك جمع كرد و سپس به آن فرمان داد كه باش و آن خاك به صورت و سيرت يك بشر تمام عيار ، تكون يافت ، بدون اينكه از پدري متولد شده باشد .

پس از اين بيان به حسب حقيقت ، دو حجت و دليل باز مي‏شود كه تك تك آن دو براي نفي الوهيت عيسي (عليه‏السلام‏) كافي است .

حجت اول اينكه : عيسي مخلوق خدا است و خداي تعالي از كيفيت خلقت او آگهي دارد و جنابش هرگز در آگهي‏هايش به خطا نمي‏رود و او خبر داده كه عيسي (عليه‏السلام‏) مخلوق من است ، هر چند كه پدر نداشته باشد و كسي كه به دست ديگري خلق شده باشد عبد است نه رب .

حجت دوم اينكه : در خلقت او چيزي زائد بر خلقت آدم نيست كه باعث شود شما او را معبود بخوانيد و اگر سنخ و كيفيت خلقت او مقتضي الوهيتش باشد ، بايد اين اقتضا در آدم (عليه‏السلام‏) نيز باشد با اينكه مسيحيان آدم را معبود نمي‏دانند ، پس بايد در عيسي (عليه‏السلام‏) نيز ندانند ، چون مماثلت اين را اقتضا مي‏كند .

از آيه شريفه اين معنا برمي‏آيد كه خلقت عيسي (عليه‏السلام‏) مانند خلقت آدم طبيعي و مادي است ، هر چند كه بر خلاف سنت جاريه الهي در نسلها بوده ، كه هر نسلي در تكون و پيدايش خود نيازمند به پدر است و نيز از ظاهر عبارت برمي‏آيد كه جمله : فيكون حكايت حال گذشته است ، پس ظاهر صيغه فيكون كه براي آينده است منظور نيست ، چون جريان گذشته را شرح مي‏دهد .

و اين منافات ندارد با جمله : ثم قال له كن كه بر فوريت و عدم

ترجمة الميزان ج : 3ص :334

تدريج دلالت مي‏كند ، براي اينكه نسبت‏ها مختلف است ، همين موجودات عالم روي هم چه تدريجي الوجودها و چه غير آنها مخلوق خداي سبحان است و به امر او كه همان كلمه كن باشد موجود شده ، همچنانكه قرآن فرموده : انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ، چيزي كه هست بسياري از آنها وقتي با اسباب تدريجيش مقايسه شود تدريجي الوجود است ، اما اگر با قياس به خداي تعالي ملاحظه شود در آن لحاظ نه تدريج هست و نه مهلت ، همچنانكه باز قرآن كريم در جاي ديگر فرموده : و ما امرنا الا واحدة كلمح بالبصر ، و ما انشاء الله در محلي مناسب اين مطلب را توضيح خواهيم داد .

علاوه بر اين ، آن نكته عمده‏اي كه جمله : ثم قال له كن در مقام بيان آن است اين است كه خداي تعالي در خلقت هيچ موجودي احتياجي به اسباب ندارد ، تا وضع موجودي كه مي‏خواهد خلق كند بر حسب اختلاف اسباب برايش مختلف شود ، مثلا خلقت موجودي برايش ممكن و خلقت موجودي ديگر برايش محال باشد ، يكي برايش آسان و ديگري دشوار باشد ، يكي برايش نزديك و ديگري دور باشد ، پس هر چه او اراده كند و بفرمايد : كن موجود مي‏شود ، بدون اينكه احتياج به اسباب داشته باشد ، اسبابي كه در حالت عادي در پديد آمدن يك موجود دخالت دارد .

الحق من ربك فلا تكن من الممترين اين آيه مضمون آيه قبلي را با اينكه با كلمه ان و امثال آن تاكيد كرده بود مجددا تاكيد مي‏كند ، نظير تاكيدي كه در اصل داستان و تفصيل آن نموده و فرمود : ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم ... ، و در عين تاكيد خاطر خطير رسول گرامي خود را مسرت بخشيده ، جنابش را دلگرم مي‏كند ، به اينكه آن جناب بر حق است و همين باعث مي‏شود كه در احتجاج‏هايش عليه كفار قاطعانه‏تر و شجاعانه‏تر اقدام كند .

و جمله : الحق من ربك از بديع‏ترين بيانات قرآني است ، چون كلمه حق را مقيد به كلمه من كرده كه بر ابتدا دلالت مي‏كند و هيچ حرف ديگري اين معنا را نمي‏رسانيد ، مثلا اگر مي‏فرمود : الحق مع ربك ، حق با رب تو است ، نه تنها آن معنا را نمي‏رسانيد ، بلكه بوئي از شرك در آن احساس مي‏شد ، يعني ممكن بود كسي خيال كند كه

ترجمة الميزان ج : 3ص :335

خداي تعالي و حق ، دو موجود باهمند و نيز بوئي از عجز از آن احساس مي‏شد ، چون ممكن بود كسي خيال كند كه خداي تعالي به خودي خود ناتوان است و حق او را ياري مي‏كند .

نكته‏اي كه از كلمه من فهميده مي‏شود اين است كه در عالم آنچه حق است و هر قضيه و حكمي كه داراي واقعيت مي‏باشد ، هر چه بوده و هر قدر هم كه بديهي باشد ، همچون قضيه : عدد چهار زوج است و عدد يك نصف عدد دو است و ... بديهي و ضروري مي‏باشد ، بالاخره انسان آن را از خارج گرفته ، يعني از واقعيت هستي اخذ كرده است و واقعيت خارج ، همه‏اش وجود و وجود همه‏اش از ناحيه خداي تعالي است ، همچنانكه خير همه‏اش از او است ، و به همين جهت است كه از صفات خداي تعالي است كه : لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ، پس غير او هر عملي بكند ، وقتي بازخواست نمي‏شود كه عملش حق باشد .

و اما فعل خداي تعالي چون از مقوله وجود است ، قهرا صورت علميه‏اش جز حق نمي‏تواند چيز ديگري باشد .

ساده‏تر بگويم : فعل خدا دو جور نيست تنها يك جور است آن هم حق .

بحث روايتي

در تفسير قمي در ذيل آيه : يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين آمده كه امام فرمود : خداي تعالي در اين آيه دو بار اصطفاي مريم را ذكر كرده ، معناي اولي اين است كه خدا او را اختيار كرده و از ساير زنان عالم انتخاب فرموده و معناي اصطفاي دوم و مراد از آن اين است كه مريم بدون شوهر حامله شد و خدا او را به اين امتياز از ساير زنان عالم ممتاز نمود .

و در تفسير مجمع البيان استكه امام ابو جعفر (عليه‏السلام‏) فرمود معناي آيه اين است كه خداي تعالي تو را براي ذريه انبيا اصطفا و اختيار كرد ، و از زنا تطهير نمود و تو را براي ولادت عيسي (عليه‏السلام‏) بدون اينكه شوهري داشته باشي اصطفا نمود .

مؤلف قدس سره : معناي اينكه فرمود : تو را براي ذريه انبيا اصطفا كرد ، اين است كه خداي تعالي تو را انتخاب كرد تا ذريه صالحي باشي ، سزاوار آنكه به انبيا منتسب شوي و

ترجمة الميزان ج : 3ص :336

معناي اينكه فرمود : تو را از زنا پاك كرد اين است كه عصمت از زنا را به تو داد ، البته مريم (عليهاالسلام‏) از هر گناه ديگري نيز عصمت داشت ولي چون عصمت از زنا در مورد آن جناب عمده بود ، امام خصوص آن را ذكر فرمود ، براي اينكه آن جناب عيسي (عليه‏السلام‏) را بدون شوهر زائيد ، پس زمينه گفتار امام بيان بعضي از لوازم اصطفا و تطهير آن جناب است ، نه اينكه اصطفا به معاني نامبرده باشد ، پس نبايد كسي توهم كند كه بين اين دو روايت تعارض وجود دارد ، در سابق هم گذشت كه آيه شريفه بر اين معنا دلالت داشت .

و در تفسير الدر المنثور است كه احمد و ترمذي ( وي حديث را صحيح دانسته ) و ابن منذر و ابن حبان و حاكم ، همگي از انس و اواز رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده است كه فرمود : اگر بخواهي برجستگان از زنان عالم را انتخاب كني ، تو را اين چهار زن بس است : 1 - مريم دختر عمران 2 - خديجه دختر خويلد 3 - فاطمه دختر محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) 4 - آسيه همسر فرعون .

سيوطي مي‏گويد : اين روايت را ابن ابي شيبه هم ( البته بدون ذكر سند ) از حسن نقل كرده .

و در همان كتاب است كه حاكم ( وي حديث را صحيح دانسته ) از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : برترين زنان در دنيا و آخرت خديجه و فاطمه و مريم و آسيه همسر فرعون است .

و نيز در آن كتاب است كه ابن مردويه از حسن روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : خداي تعالي چهار زن را از زنان دو عالم اصطفا كرد : 1 - آسيه دختر مزاحم 2 - مريم دختر عمران 3 - خديجه دختر خويلد 4 - فاطمه دختر محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) .

و در همان كتاب است كه ابن ابي شيبه و ابن جرير ، از فاطمه رضي الله عنها روايت كرده‏اند كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : توئي سيده زنان اهل بهشت ، نه مريم بتول .

و نيز در آن كتاب از ابن عساكر از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : سيده زنان اهل بهشت مريم دختر عمران و سپس فاطمه و سپس خديجه و آنگاه آسيه همسر فرعون است .

باز در همان كتاب آمده كه ابن عساكر از طريق مقاتل از ضحاك از ابن عباس از رسول

ترجمة الميزان ج : 3ص :337

خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده كه فرمود : چهار زن ، سادات زنان دوران خود هستند : 1 - مريم دختر عمران 2 - آسيه دختر مزاحم 3 - خديجه دختر خويلد 4 - فاطمه دختر محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كه دوران فاطمه با فضيلت‏تر از دوران آن سه تن مي‏باشد و معلوم است وقتي مردم دوران فاطمه (عليهاالسلام‏) برتر باشند از مردم دورانهاي آن سه تن ، قهرا فاطمه از تمامي زنان حتي از آن سه تن برتر خواهد مترجم ) .

و نيز در آن كتاب است كه ابن ابي شيبه ، از عبد الرحمان بن ابي ليلي روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : فاطمه سيده زنان عالم است ، البته بعد از مريم دختر عمران و آسيه همسر فرعون و خديجه دختر خويلد .

و در خصال به سند خود از عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) چهار خط روي زمين كشيد و سپس فرمود : بهترين زنان بهشت مريم دختر عمران و خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون است .

و نيز در همان كتاب به سند خود از ابي الحسن اول (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : خداي عزوجل از ميان زنان چهار زن را انتخاب كرده : 1 - مريم 2 - آسيه 3 - خديجه 4 - فاطمه تا آخر حديث .

مؤلف قدس سره : روايات در اين مضمون و قريب به اين مضمون از طرق شيعه و سني بسيار است و سيده زنان بودن هر چهار نفر منافات ندارد كه در بين خودشان يكي از ديگران برتر باشد ، همچنانكه از خبر ششم كه از تفسير الدر المنثور نقل كرديم استفاده مي‏شد كه : فاطمه (عليهاالسلام‏) در دوراني مي‏زيسته كه مردمش تكامل يافته‏تر و متمدن‏تر از ساير دوران‏ها بودند و قهرا خود آن جناب هم از آن سه تن ديگر افضل مي‏شود و همچنين از اخباري ديگر و نظير اين بحث در تفسير آيه : ان الله اصطفي آدم و نوحا ... گذشت .

چيزي كه جا دارد در اينجا بدان توجه شود اين است كه در آيه مورد بحث سخني از سيادت نرفته و آنچه اين احاديث بر آن تكيه دارند مساله سيادت است نه اصطفا ، و بين سيادت و اصطفا از نظر معنا فرق هست ، ليكن از آنجائي كه سيادت از مراتب كمال اصطفا است ، لذا

ترجمة الميزان ج : 3ص :338

اثبات آن براي اين چهار تن اثبات عالي‏ترين مراتب اصطفا است .

و در تفسير عياشي در ذيل آيه : اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : يعني بعد از آنكه مريم با مرگ پدرش يتيم شد ، قرعه انداختند كه چه كسي سرپرستيش را عهده‏دار شود ؟ .

و در تفسير قمي در ذيل آيه : و اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين آمده كه خداي تعالي مريم را دو بار اصطفا كرد ( و بدين جهت هم بود كه در آيه دو بار اصطفاي او را ذكر نمود ) ، اول اينكه او را اصطفا كرد يعني او را از ميان ساير زنان انتخاب نمود و دوم اينكه بدون داشتن شوهر به او فرزند داد و او را با اين امتياز بر همه زنان عالم ممتاز نمود - تا آنجا كه قمي مي‏گويد - و خداي سبحان به رسول گراميش مي‏فرمايد : اين مطلب از اخبار غيب است كه ما آن را به تو وحي كرديم و اي محمد تو آن روز با آنان نبودي كه داشتند قرعه مي‏انداختند تا معلوم كنند كدام يك از آنان سرپرستي مريم را عهده‏دار شود و تو آن روز نبودي كه ببيني چه بگومگوها مي‏كردند و نيز مي‏فرمايد : وقتي مريم متولد شد ، آل عمران در مورد او بگو مگو كردند ، هر كسي ميگفت سرپرستيش با من ، تا آنكه به معبد رفتند و قرعه انداختند و از ميان همه چوبه‏هاي قرعه ، چوبه زكريا درآمد تا آخر حديث .

مؤلف قدس سره : در سابق بياني داشتيم كه مؤيد اين خبر و خبر قبل از آن است .

اين را هم بايد دانست كه روايات در زمينه بشارت مريم و ولادت عيسي (عليه‏السلام‏) و دعوتش و معجزاتش بسيار زياد است ولي آنچه ما در خلال آيات راجع به داستانهاي آن جناب نقل كرديم از نظر بحث تفسيري كافي است و به همين جهت متعرض نقل همه احاديث نشديم ، تنها آن چند عددي كه اهميت داشت نقل نموديم .

و در تفسير قمي در ذيل آيه : و انبئكم بما تاكلون ... از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : عيسي (عليه‏السلام‏) همواره به بني اسرائيل مي‏گفت : من فرستاده خدا به سوي شمايم و من برايتان از گل چيزي به شكل مرغ مي‏سازم و سپس در آن مي‏دمم ، به اذن خدا مرغ مي‏شود و من أكمه و برصي را شفا مي‏دهم ( و أكمه به معناي كور است ) ، بني اسرائيل گفتند : به نظر ما اين كارهائي كه مي‏كني جز سحر نمي‏باشد اگرمي‏خواهي تو را در دعويت تصديق كنيم معجزه‏اي بياور تا براي ما يقين به نبوتت حاصل شود ، فرمود : به من بگوئيد اگر

ترجمة الميزان ج : 3ص :339

شما را خبر دهم بدانچه مي‏خوريد و به آنچه در خانه‏هاي خود ذخيره مي‏كنيد ، ( يعني اگر بگويم قبل از اينكه از خانه بيرون شويد ، چه خورده‏ايد ، و در شب چه چيزهائي ذخيره كرده‏ايد ) ، آنگاه به صدق دعوي من يقين مي‏كنيد ؟ گفتند : آري ، آنگاه به يك يك آنان مي‏فرمود : تو فلان و فلان چيز را خورده‏اي و فلان و فلان را نوشيده‏اي و فلان و فلان چيز را برداشتي ، بعضي‏ها قبول مي‏كردند و ايمان مي‏آوردند و بعضي ديگر همچنان كفر مي‏ورزيدند ، در حالي كه در اين معجزات عيسي (عليه‏السلام‏) آيتي بود ، اگر بنا داشتند ايمان بياورند .

در سابق اشاره كرديم كه چرا در آيه شريفه كه عيسي (عليه‏السلام‏) معجزات خود را مي‏شمرد ، سياق كلام را تغيير داد ، با در نظر داشتن بيان آنجا ، متوجه خواهي شد كه تغيير سياق ، اين روايت را تاييد مي‏كند ، ( روايت توضيح مي‏دهد كه اگر انكار بني اسرائيل نبود ، سياق آيه تغيير نمي‏كرد و همچنان سياق آيات قبل را كه عيسي (عليه‏السلام‏) غايب فرض شده بود حفظ مي‏كرد و مي‏فرمود : خداي تعالي مي‏خواهد به تو ( مريم ) فرزندي دهد كه چنين و چنان است و رسولي به سوي بني اسرائيل است و معجزه‏اي از ناحيه خدا مي‏آورد ، از گل چيزي به شكل مرغ مي‏سازد و سپس در آن مي‏دمد ، مرغ مي‏شود و كور و برصي را شفا مي‏دهد و مرده را زنده مي‏كند ... پس اگر سياق تغيير كرده ، خواسته است از سخن با مريم يك باره منتقل شود به گفتگوئي كه بعد از چندين سال عيسي در پاسخ يهوديان گفته كه اگر من چنين و چنان كنم ايمان مي‏آوريد ؟ گفتند : بله ... مترجم ) .

و در تفسير عياشي در ذيل آيه : و مصدقا لما بين يدي من التورية و لاحل لكم ... ، از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : بين داود و عيسي (عليه‏السلام‏) چهار صد سال فاصله بود .

و شريعت عيسي (عليه‏السلام‏) اين بود كه به توحيد و اخلاص و به همه آنچه از ناحيه خداي تعالي به نوح و ابراهيم و موسي (عليهماالسلام‏) وحي شده بود مبعوث بود و كتاب آسماني انجيل بر او نازل شد و از او ميثاقي گرفتند كه از همه انبياء گرفته بودند و در كتابش شريعتي كه همان اقامه نماز بداعي دين‏داري و امر به معروف و نهي از منكر و تحريم حرام و تحليل حلال برايش تشريع كردند و نيز در آن كتاب مواعظي و مثل‏هائي و حدودي نازل شد ، ولي قصاص در آن نبود و احكام حدود هم نبود و مساله تقسيمات ارث هم نبود و نيز تخفيفي نسبت به آنچه در تورات بر موسي نازل شده بود ، نازل گرديد و خداي تعالي همين قسمت اخير را از قول عيسي (عليه‏السلام‏) حكايت كرده كه فرموده : و لاحل لكم بعض الذي حرم عليكم و نيز عيسي

ترجمة الميزان ج : 3ص :340

(عليه‏السلام‏) و گروندگان به او را مامور كرد به اينكه به شريعت تورات و انجيل هر دو ايمان بياورند .

مؤلف قدس سره : اين روايت را صاحب قصص الانبياء بطور مفصل از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده و در نقل او آمده كه بين داود و عيسي (عليه‏السلام‏) چهار صد و هشت سال فاصله بوده ، ولي اين دو نقل با تاريخ اهل كتاب مطابقت ندارد .

و در كتاب عيون از حضرت رضا (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه شخصي از آن جناب پرسيد : چرا ياران عيسي (عليه‏السلام‏) را حواري ناميدند ، فرمود : اما از نظر مردم ( يعني علماي اهل سنت ) بدين جهت بوده كه ياران آن جناب شغل لباسشوئي داشتند ، جامه‏هاي مردم را از آلودگي پاك مي‏كردند و اين لفظ يعني لفظ حواري از كلمه حوار در خبز الحوار يعني نان سفيد گرفته شده .

و اما از نظر ما اهل بيت وجه نامگذاري اين بوده كه ياران مسيح (عليه‏السلام‏) هم نفس خود را خالص كرده بودند و هم ديگران را با پند و اندرز از آلودگي گناهان پاك مي‏كردند .

و در كتاب توحيد از آن جناب روايت آورده كه فرمود : حواريين عيسي (عليه‏السلام‏) دوازده نفر بودند كه از همه آنان برتر و داناتر لوقا بود .

و در كتاب اكمال از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در ضمن حديثي فرمود : عيسي بن مريم (عليهماالسلام‏) كه مبعوث به نبوت گرديد ، خداي تعالي نور و علم و حكمت و همه علوم انبياي قبل از آن جناب را به وي وديعه داد ، علاوه بر اينكه انجيل را هم بر او نازل كرد و او را به سوي بيت المقدس و به سوي بني اسرائيل مبعوث كرد تا ايشان را به سوي كتاب و حكمت خدا و به سوي ايمان به خدا و رسولش دعوت كند ، ولي بيشترشان نپذيرفته ، به طغيان و كفر خود ادامه دادند و به خاطر همين كه ايمان نياوردند از پروردگار خود خواست تا آنان را هلاك سازد ، خداي تعالي عده‏اي از شيطان‏هاي آنان را ( گمراه كنندگان ايشان را ) مسخ كرد تا آيتي باشد براي فريب خوردگان و گمراه شدگان ، ولي اين معجزه هم جز بيشتر شدن طغيان و كفر ايشان اثر نداد ، عيسي (عليه‏السلام‏) به ناچار به بيت المقدس آمده ، مدت سي و سه سال در آنجا ماند و به دعوت مردم آنجا پرداخت و با وعده‏هائي كه خداي تعالي داده بود تشويق نمود ، تا آنكه يهود

ترجمة الميزان ج : 3ص :341

به جستجوي آن جناب پرداخت و در آخر ادعا كرد كه او را شكنجه داده و زنده زنده در زمين دفن كرده و بعضي از آنان ادعا كردند كه او را كشته و به دار آويختند ، ولي خداي تعالي هرگز آن كفار را بر آن جناب مسلط نمي‏كرد ، بلكه مطلب را براي آنان مشتبه ساخت ، آنها نمي‏توانستند عيسي (عليه‏السلام‏) را شكنجه كنند و بكشند و يا به دار بياويزند ، چون اگر چنين قدرتي مي‏داشتند كلام خدا تكذيب مي‏شد كه فرموده : خداي تعالي او را بعد از توفي بالا برد .

مؤلف قدس سره : اينكه امام صادق (عليه‏السلام‏) فرمود : عده‏اي از شيطان‏هاي آنان را مسخ كرد ، منظور شرار و گمراه كنندگان ايشان است .

و اينكه فرمود : سي و سه سال در آن جا ماند ، شايد منظور امام مدت عمر آن جناب بوده كه مشهور هم همين است ، چون آن جناب از روزي كه در گهواره بوده تا سن كهولت با مردم تكلم مي‏كرده و از كودكيش پيغمبر بوده ، چون آيه شريفه قرآن كه حكايت گفتار او است صريح در اين معنا است ، و آن اين آيه است : فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان في المهد صبيا ، قال اني عبد الله آتيني الكتاب و جعلني نبيا .

و اينكه فرمود : كلام خدا تكذيب مي‏شد كه فرموده : خداي تعالي او را بعد از توفي بالا برد ، نقل معناي كلام خدا است و گرنه عبارت كلام خدا چنين است : و لكن رفعه الله ... كه در اين آيه مساله بالا بردن عيسي (عليه‏السلام‏) را تذكر مي‏دهد و در آيه ديگر مساله توفي را به اين عبارت خاطرنشان مي‏سازد : اني متوفيك و رافعك الي ... ، و امام (عليه‏السلام‏) از ترتيب لفظي در اين عبارت كه اول مساله توفي در آن آمده ، بعد مساله رفع ، - ترتيب خارجي را استفاده نموده ، فرموده : خارجا هم اول او را توفي كرده ، بعد به آسمان برده .

و در تفسير قمي از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : عيسي (عليه‏السلام‏) در هنگام عصر آن شبي كه خداي تعالي او را به آسمان بالا برد ، ياران خود را كه دوازده نفر بودند ، نزد خود خواند و ايشان را داخل خانه‏اي كرد و سپس از چشمه‏اي كه در كنج آن خانه بود در آمد ، در حالي كه آب از سر و رويش مي‏ريخت ، فرمود : خداي تعالي به من وحي كرد كه همين ساعت مرا به سوي خود بالا مي‏برد ، و مرا از يهود پاك مي‏كند ، كداميك از شما

ترجمة الميزانج : 3ص :342

داوطلب مي‏شويد به شكل من در آيد و خداي تعالي شكل مرا به او بدهد و به جاي من كشته و به دار آويخته گردد و در عوض در بهشت با من باشد ؟ جواني از ميان آنان گفت : يا روح الله من حاضرم ، فرمود : بله تو هماني ، آنگاه رو كرد به بقيه و فرمود : بدانيد كه بعد از رفتن من يكي از شما تا قبل از رسيدن صبح دوازده بار بر من كافر مي‏شود ( و اظهار بيزاري از من مي‏كند ) ، مردي از ميان جمع گفت : يا نبي الله آن منم ؟ عيسي (عليه‏السلام‏) گفت : مثل اينكه از نفس خودت چنين چيزي را احساس كرده‏اي ، باشد تو همان شخص باش ، آنگاه رو كرد به بقيه و فرمود : بعد از من ديري نمي‏پايد كه به سه فرقه متفرق مي‏شويد ، دو فرقه به خداي تعالي افتراء مي‏بندند و در آتش خواهند بود و يك فرقه اهل نجات است ، و آن فرقه‏اي است كه از شمعون صادقانه پيروي مي‏كند و به خدا دروغ نمي‏بندد كه آن فرقه در بهشت خواهد بود ، اين را كه گفت در جلو چشم همه اصحابش از زاويه خانه به طرف آسمان بالا رفت و ناپديد شد .

از سوي ديگر يهود كه مدتها در جستجوي مسيح بود ، در همان شب آن خانه را پيدا كرده ، آن جواني را كه داوطلب شده بود به شكل عيسي (عليه‏السلام‏) درآيد ، گرفتند و كشتند و به دار آويختند و سپس آن كس ديگر را كه عيسي (عليه‏السلام‏) خبر داده بود تا صبح دوازده نوبت كافر مي‏شوي را گرفته و او همان كفرها را دوازده بار مرتكب شد .

مؤلف قدس سره : قريب به اين معنا را از ابن عباس و قتاده و غير آن دو نيز نقل شده و آنگاه گفته‏اند بعضي از علما گفته‏اند : آن جواني كه حاضر شد به شكل عيسي (عليه‏السلام‏) درآيد ، همان كسي بود كه گزارش داده بود به اينكه عيسي (عليه‏السلام‏) كجا است تا او را بگيرند و بكشند ، بعضي ديگر حرفهاي ديگري زده‏اند ، ولي قرآن كريم از همه اين حرفها ساكت است وما انشاء الله بحث مفصل اين جريان را در تفسير آيه : و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم ... ، ايراد خواهيم كرد .

و در كتاب عيون از حضرت رضا (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : امر هيچ يك از انبياء و حجت‏هاي الهي بر مردم مشتبه نشد مگر امر عيسي (عليه‏السلام‏) و بس ، براي اينكه عيسي (عليه‏السلام‏) را زنده به آسمان بردند و بين آسمان و زمين قبض روحش كردند و بدن بي‏روح و روح بي‏بدنش را به آسمان بردند و دوباره روحش را به بدنش برگرداندند ، اين مضمون كلام

ترجمة الميزان ج : 3ص :343

خداي تعالي است كه يك جامي‏فرمايد : اذ قال الله يا عيسي اني متوفيك و رافعك الي و مطهرك و جاي ديگر از خود عيسي (عليه‏السلام‏) حكايت مي‏كند كه در روز قيامت مي‏گويد : و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم ، فلما توفيتني كنت انت الرقيب عليهم و انت علي كل شي‏ء شهيد .

و در تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت است كه فرمود : عيسي بن مريم وقتي به آسمان برده شد جامه‏اي پشمي بر تن داشت كه نخ آن را مريم رشته و خود مريم آن را بافته و خودش دوخته بود ، وقتي به آسمان رسيد ، ندايش دادند : زينت دنيائيت را بيفكن .

مؤلف قدس سره : توضيح معناي روايت قبلي و اين روايت در آخر سوره نساء ان شاء الله مي‏آيد .

و در تفسير الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير در ذيل آيه : ان مثل عيسي عند الله ... از قتاده نقل كرده‏اند كه گفت : دو نفر از بزرگان اهل نجران و اسقف‏هاي ايشان يكي به نام سيد و ديگري به نام عاقب ، با رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ملاقات نموده ، از آن جناب از وضع عيسي (عليه‏السلام‏) پرسيده ، عرضه داشتند : هر انساني پدر و مادري دارد ، چگونه ممكن است كه عيسي (عليه‏السلام‏) پدر نداشته باشد ؟ در پاسخشان خداي تعالي اين آيه را نازل كرد : ان مثل عيسي عند الله كمثل آدم ... .

مؤلف قدس سره : قريب به اين معنا از سدي و عكرمة و غير آن دو نيز نقل شده ، قمي هم در تفسير خود نزول آيه نامبرده را در پاسخ بزرگان نجران مي‏داند .

بحث روايتي ديگر در معناي محدث

در بصائر از زراره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه‏السلام‏) فرق ميان رسول ، نبي و محدث را پرسيدم ، فرمود : رسول كسي است كه فرشته را مي‏بيند كه از

ترجمة الميزان ج : 3ص :344

ناحيه پروردگارش رسالت مي‏آورد و مي‏گويد : پروردگارت چنين و چنان دستورت داده ، و رسول در عين حال نبي هم هست .

و اما نبي فرشته‏اي را كه بر او نازل مي‏شود نمي‏بيند بلكه فرشته ، پيام الهي را به قلبش مي‏اندازد و نبي در حال گرفتن پيام حالتي چون بيهوشي به خود مي‏گيرد و مطلب را در خوابش مي‏بيند ، عرضه داشتم : پس از كجا مي‏فهمد كه اين را كه مي‏بيند از ناحيه خدا و حق است ؟ فرمود : خداي تعالي برايش مشخص مي‏كند ، بطوري كه يقين مي‏كند كه آنچه مي‏بيند حق است ، ولي فرشته را به عيان نمي‏بيند .

و اما محدث كسي است كه صدائي را مي‏شنود ولي شاهدي را يعني صاحب صدا را نمي‏بيند .

مؤلف قدس سره : اين روايت را صاحب كافي نيز از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده و اينكه فرمود : شاهدي را نمي‏بيند ، معنايش اين است كه صاحب صدا را حاضر نمي‏بيند كه در حقيقت كلمه شاهدا مفعول فعل نمي‏بيند است ، ممكن هم هست مفعول نباشد بلكه حال باشد از فاعل نمي‏بيند و معنايش اين باشد كه محدث در حالي كه خود شاهد است كسي را نمي‏بيند .

و باز در همان كتاب از بريد از امام باقر و امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ضمن حديثي در پاسخ بريد كه پرسيد : رسول ، نبي و محدث چه معنا دارد ؟ فرمود : رسول آن كسي است كه فرشته برايش ظاهر شده ، با او سخن مي‏گويد ، ولي نبي درخواب مي‏بيند ، و چه بسا نبوت و رسالت در يك فرد جمع مي‏شود .

و اما محدث آن كسي است كه صوت را مي‏شنود ولي صورت فرشته را نمي‏بيند ، مي‏گويد : عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند ، از كجا مي‏فهمد آنچه در خواب ديده ، حق و آن شخص فرشته است ؟ فرمود : خداي تعالي او را موفق به تشخيص آن مي‏كند تا او را بشناسد و اين را هم بدان كه خداي تعالي كتب آسماني را با كتاب آسماني شما ( قرآن ) ختم كرده و نبوت را با فرستادن پيامبرتان ختم فرموده تا آخر حديث .

و نيز در آن كتاب از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق سخن از

ترجمة الميزان ج : 3ص :345

محدث را پيش كشيدم ، مي‏گويد : فرمود : محدث صوت فرشته را مي‏شنود ولي صورت او را نمي‏بيند ، عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند از كجا مي‏فهمد كه كلامي كه شنيده ، كلام فرشته است ؟ فرمود : خداي تعالي سكينت و آرامشي به او مي‏دهد كه با آن ، فرشته را از غير فرشته تشخيص مي‏دهد .

و نيز در آن كتاب است كه ابي بصير از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : علي (عليه‏السلام‏) محدث بود ، سلمان هم محدث بود ، مي‏گويد : عرضه داشتم : نشانه محدث چيست ؟ فرمود : اين است كه فرشته بر او نازل مي‏شود و مطلب را به دل او مي‏اندازد كه مثلا چنين و چنان شده و يا چنين و چنان بايد كرد .

و نيز در كافي از حمران بن أعين روايت كرده كه گفت : امام ابي جعفر باقر (عليه‏السلام‏) به من خبر داد : كه علي (عليه‏السلام‏) محدث بود ، اين گذشت تا آنكه اصحاب و ( پيروان مكتب تشيع ) مرا ديدند و سفارش كردند كه هيچ چيزي از امام نپرس ، تا اين سؤال ما را با جنابش در ميان بگذاري و جوابش را بگيري و آن سؤال اين است كه چه كسي با علي (عليه‏السلام‏) حديث و گفتگو مي‏كرد ، چيزي نگذشت كه اتفاق افتاد آن جناب را ملاقات كردم ، عرضه داشتم : به خاطر داريد كه به من فرموديد علي محدث بود ؟ فرمود : آري ، عرضه داشتم : چه كسي با او حديث مي‏كرد ؟ فرمود : فرشته ، پرسيدم : يعني مي‏فرمائي معتقد باشم به اينكه علي نبي و يا رسول است ؟ فرمود : نه ، بلكه در باره علي (عليه‏السلام‏) همان را بگو و معتقد باش كه در باره آن رفيق در باري سليمان (عليه‏السلام‏) مي‏گوئي ( كه به يك چشم بر هم زدن تخت بلقيس را از شهر سبا تا به حضور سليمان آورد ) و همان را معتقد باش كه در باره رفيق و همسفر موسي (عليه‏السلام‏) معتقدي ( كه اعمالي انجام داد كه موسي از تاويل آنها عاجز ماند ) و همان را بگو كه در باره ذي القرنين مي‏گوئي ( كه كارهائي مي‏كرد كه از بشر عادي ساخته نيست ) مگر نشنيده‏اي كه شخصي از علي (عليه‏السلام‏) پرسيد : آيا ذو القرنين پيغمبر بود ؟ در پاسخ فرمود : نه ، ولي بنده‏اي بود كه خدا را دوست مي‏داشت و خداي تعالي هم او را دوست مي‏داشت ؟ براي خدا خيرخواهي مي‏كرد ، خدا هم خير او را مي‏خواست ، علي (عليه‏السلام‏) هم چنين بنده‏اي بود .


ترجمة الميزان ج : 3ص :346

مؤلف قدس سره : روايات در معناي محدث از ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) بسيار زياد است ، صاحب كتاب بصائر الدرجات و صاحب كافي و صاحب كنز و صاحب اختصاص و مؤلفيني ديگر آن روايات را در كتب خود آورده‏اند ، در روايات اهل سنت نيز يافت مي‏شود .

در اين روايات فرق ميان نبي و رسول و محدث را بيان نمود ، ما نيز در سابق آنجا كه فرق ميان نبي و رسول را بيان مي‏كرديم گفتيم : وحي به معناي سخن گفتن خداي سبحان با بنده‏اي از بندگان خويش است و اين سخن گفتن ( چه با حضور و رو در رو قرار گرفتن فرشته باشد و چه بدون حضور فرشته و به صرف افتادن در دل و رسيدن به گوش باشد ) ، باعث علم يقين رسول و نبي مي‏شود ، علم به نفس ذاته ، بدون اينكه در تشخيص اينكه اين سخن از خدا است يا از شيطان احتياجي به حجت داشته باشد ، پس داستان وحي و القائات الهيه نظير علوم بديهي و مانند : يك ، نصف دو است ، مي‏باشد كه در علم پيدا كردن به آن احتياج به رديف كردن مقدمات منطقي و امثال آن نيست .

و اما خواب ديدن اولياي خدا به طوري كه روايات تفسيرش كرده ، به معنائي است غير خواب ديدن معمولي ما افراد معمولي ، چون ما نيز در عالم خواب شبانه و يا روزانه خود چيزهائي مي‏بينيم ولي هيچگونه حجيت ندارد ، بلكه خواب اولياي خدا چيزي شبيه بيهوشي است كه حواس ولي خدا سكونتي پيدا مي‏كند و در آن هنگام آنچه را كه مي‏بينند نظير چيزهائي است كه ما در بيداري مشاهده مي‏كنيم و بعد از مشاهده آنچه مشاهده كردند خداي عزوجل يقين بر دل آنان افاضه نموده ، دركشان را تسديد و استوار مي‏كند ، در نتيجه يقين مي‏كنند كه واسطه و صدا از ناحيه خداي سبحان است و شيطان در دلشان تصرف نكرده .

و اما عنوان محدث از تحديث گرفته شده ، و تحديث عبارت است از اينكه صداي فرشته را بشنود ولي خود او را نبيند ، و اين شنيدن هم شنيدن با گوش ظاهر نيست بلكه با گوش باطن و قلب است و نيز از قبيل خطور كردن خاطره‏اي در دل نيست تا عرفا شنيدن صوت شمرده شود ، الا به عنايتي مجازي ، آن هم مجاز دور از فهم .

و به همين جهت مي‏بينيد كه روايات در معرفي تحديث دو جمله آورده‏اند : يكي شنيدن صوت و ديگري افتادن در قلب و با اينكه هيچيك از اين دو عنوان از نظر لغت تكليم و تحديث و گفت و شنود ، نيست مع ذلك آن را تحديث و تكليم خوانده‏اند ، پس محدث با فتحه دال صوت فرشته را در تحديثش مي‏شنود و با گوش خود فرا مي‏گيرد ، نظير آنچه ، از صداهاي كلام معمولي و ساير صوتها عالم ماده را مي‏شنويم و يا به ديگران مي‏شنوايانيم با اين تفاوت كه آنچه را محدث مي‏شنود غير محدث نمي‏شنود و بههمين جهت است كه گفتيم اين

ترجمة الميزان ج : 3ص :347

شنيدن امري قلبي است .

و اما تشخيص و علم محدث به اينكه آنچه مي‏شنود گفتار فرشته است نه القائات شيطاني ، امري است كه خارج از معيارهاي معمولي تشخيص است ، بلكه با تاييدي از ناحيه خداي سبحان و تسديد او است ، همچنانكه مضمون روايت محمد بن مسلم كه گذشت آن را تاييد مي‏كند ، چون در آن روايت آمده بود : خداي تعالي سكينت و آرامشي به او مي‏دهد كه با آن فرشته را از غير فرشته تشخيص مي‏دهد و توضيحش اين است كه القاي شيطاني دو جور تصور مي‏شود : يكي اينكه اين القامطلبي باطل و به همان صورت باطلش باشد ، كه معلوم است انسان مؤمن به خوبي آن را تشخيص مي‏دهد كه سخن ملائكه مكرمين نمي‏تواند باشد ، ملائكه‏اي كه خداي تعالي در معرفتشان فرموده : لا يعصون الله ما امرهم ، و يا باطل در صورت حق است و معلوم است كه باطل لوازمي كه دارد نيز باطل است ، در اينجا نور الهي كه همواره ملازم بنده مؤمن خدا است ، حال آن باطل را براي مؤمن روشن مي‏سازد كه آيه شريفه : او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس ، بيانگر اين نور است ، ولي در عين حال نزعه شيطان و وسوسه او بي‏اضطراب هم نيست و قلب را دچار تزلزل مي‏سازد ، همچنانكه ياد خدا و سخن او از وقار و سكينت و اطمينان خاطر خالي نيست ، همچنانكه قرآن كريم در باره اضطراب آوردن وسوسه شيطان مي‏فرمايد : ذلكم الشيطان يخوف اوليائه و در باره ياد خدا و ذكر او مي‏فرمايد : الا بذكر الله تطمئن القلوب و نيز در باره اولي فرموده : ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون .

پس سكينت و طمانينه در هنگام ملهم شدن انسان به يك الهام ، حال چه اينكه به صورت سخني باشد كه گويا كسي به گوش انسان مي‏خواند و يا قلبي باشد كه به دل خطور كند ، خود دليل بر اين است كه آن سخن و اين خطور القائات رحماني است نه شيطاني ، همچنانكه اضطراب و قلق در هنگام ملهم شدن آدمي به آن قسم الهام ، دليل است بر اينكه القاء

ترجمة الميزان ج : 3ص :348

مذكور از القائات شيطاني است ، مساله عجله كردن در امور و جزع و بي‏تابي نمودن در احتمال خطر و خفت در عقل در موقع شادي و يا اندوه و امثال اين عوارض ، نيز نشان همين القائات شيطاني است .

و اما اينكه در روايات آمده بود كه محدث صوت را مي‏شنود ولي فرشته را نمي‏بيند ، بايد حمل كرد بر اين جهت ، نه اينكه جمع بين دو معنا يعني همديدن و هم صوت را شنيدن محال است و خلاصه اينكه ملاك در محدث بودن يك انسان اين است كه صداي هاتف غيبي را بشنود و لازم نيست كه حتما صاحب صدا را هم ببيند و اگر اتفاق افتاد كه در حين شنيدن صوت ، فرشته را هم ديد از اين باب نيست كه چون محدث بوده فرشته را ديده ، نه ، لازمه محدث بودن ديدن فرشته نيست ، اين را بدان جهت گفتيم كه آيات قرآني صريح است در اينكه مريم روح را به صورت بشري تمام عيار مشاهده كرد و در حين گفتگو او را مي‏ديد ، مثلا فرموده : فارسلنا اليها روحنا ، فتمثل لها بشرا سويا ، قالت اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقيا ، قال اني رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا ، ( بطوري كه ملاحظه مي‏كنيد آيه شريفه صريح در اين است كه مريم شخصي را به شكل بشر ديده و با او سخن گفته است ) و يا در باره همسر ابراهيم (عليه‏السلام‏) در داستان بشارت به فرزند دار شدنش فرموده : و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشري ، قالوا : سلاما قال سلام ... و امراته قائمة فضحكت ، فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب ، قالت يا ويلتي ء الد و انا عجوز ، و هذا بعلي شيخا ، ان هذا لشي‏ء عجيب ، قالوا ا تعجبين من امر الله رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت ، انه حميد مجيد .

البته در اينجا وجه ديگري نيز هست و آن اين است كه مراد امام در روايت از كلمه معاينه - مشاهده كه آن را در مورد محدث نفي كرده ، مشاهده حقيقت فرشته باشد نه ممثل شده او ، و بخواهد بفرمايد شخص محدث حقيقت فرشته را نمي‏بيند ، ( و اما ممثل شده او را مي‏بيند ، و آيات شريفه قرآن هم بيش از ديدن مثال فرشته را در باره مريم و همسر ابراهيم اثبات

ترجمة الميزان ج : 3ص :349

نمي‏كند .

باز وجه سومي هست كه آن را بعضي‏ها احتمال داده‏اند و آن اين است كه مراد از معاينه‏اي كه در روايت نفي شده ، معاينه وحي تشريعي باشد ، خواسته است بفرمايد : محدث فرشته‏اي را كه احكام شرعيه را نازل مي‏كند نمي‏بيند ، براي اينكه خداي تعالي خواسته است مقام تشريع كنندگان از انبيا و رسولان محفوظ باشد و به دست هر كسي حكم شرعي نازل نكند ، ليكن اين احتمال بعيد است كه منظور از عبارت : ولي فرشته‏اي را نمي‏بيند ، اين باشد كه شريعت بر او نازل نمي‏شود .
/ 1