بگو ، اى اهل كتاب ، چرا به آيات خدا كفر مىورزيد ، با اينكه خداى تعالى بر آنچه مىكنيد ناظر و شاهد است ( 98) .
بگو ، اى اهل كتاب چرا كسى را كه ايمان آورده ، از راه خدا جلوگيرى مىكنيد و آن راه را كج و معوج مىخواهيد ، با اينكه خود شما شاهد بر حقانيت آنيد ، و خدا به هيچ وجه از آنچه مىكنيد غافل نيست ( 99) .
اى كسانيكه ايمان آوردهايد ، شما اگر طايفهاى از اهل كتاب را ( كه راه خدا را كج و معوج مىخواهند اطاعت كنيد ، شما را بعد از آنكه ايمان آورديد ، از دينتان بر مىگردانند ( و مثل خودشان ) كافر مىسازند ( 100 ) .
و چگونه كفر مىورزيد با اينكه آيات خدا بر شما تلاوت مىشود و فرستاده او در بين شما است .
و هر كس خود را بخدا بسپارد ، به سوى صراط مستقيم هدايت مىشود ( 101) .
ترجمة الميزان ج : 3ص :563
بيان آيات
اين آيات بطورى كه ملاحظه مىكنيد با اتصالى كه در سياق دارد ، دلالت دارد بر اينكه اهل كتاب ( البته طايفهاى از ايشان ، يعنى يهود و يا طايفهاى از يهود ) كفر به آيات خدا داشتهاند و مؤمنين را از راه خدا باز مىداشتهاند ، به اين طريق كه راه خدا را در نظر مؤمنين كج و معوج جلوه داده و راه ضلالت و انحراف را در نظر آنان ، راه مستقيم خدا جلوهگر مىساختند .
براى مؤمنين القاى شبههها مىكردند ، تا به اين وسيله حق را كه راه آنان است ، باطل و باطل خود را حق جلوه دهند .
آيات قبلى هم دلالت داشت بر انحراف ديگر آنان .
و آن اين بود كه حليت همه طعامها قبل از آمدن تورات را منكر بودند ، و مساله نسخ شدن حكم قبله و برگشتن آن از بيت المقدس به كعبه را انكار مىكردند .
پس اين آيات ، متمم آيات سابق است كه متعرض مساله حليت طعام ، قبل از نزول تورات بود و اينكه كعبه اولين بيت عبادت به شمار مىآمد .
پس اين آيات به دنبال همان بيانات مىخواهد يهود و يا طايفهاى از ايشان را توبيخ كند كه چرا القاى شبهه مىكنند ؟ و چرا مؤمنين را در دينشان دچار سرگيجه مىسازند ؟ و نيز مىخواهد مؤمنين را تحذير كند ، از اينكه يهوديان را در دعوتشان اطاعت كنند و بفهماند كه اگر اطاعت كنند كارشان به كفر به دين حق مىانجامد و نيز مىخواهد ترغيب و تشويقشان كند به اينكه متمسك بخدا گردند ، تا به سوى صراط ايمان راه يافته هدايتشان دوام بپذيرد .
ليكن بطورى كه صاحب المنار ، در جلد چهارم ، در تفسير سوره آل عمران در ذيل همين آيه نقل كرده ، سيوطى ، در كتاب لباب النقول ، از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفته : شاش بن قيس ( كه مردى يهودى بوده ) به چند نفر از قبيله اوس و خزرج برخورد كرد ديد ، اين دو قبيله كه سالها با هم جنگ داشتند ، با يكديگر صحبت مىكنند ، گل مىگويند و گل مىشنوند ، بسيار ناراحت شد و به جوانى كه همراهش بود گفت برو ميان اين دو طايفه را تيره كن ، پهلوى اين دو طايفه بنشين و كشتهگانى را كه در جنگ بعاث به دست آن طايفه ديگر از دست دادند ، بيادشان بياور .
از آنجا برخيز نزد آن طايفه ديگر برو و كشتهگان آنان را نيز كه در آن جنگ از دست دادند ، بيادشان بياور .
آن جوان چنين كرد و دوباره آن دو طايفه را واداشت تا با يكديگر بگو مگو كنند .
اين به آن افتخار كند و آن به اين فخر بفروشد تا آنكه در آخر يكى از
ترجمة الميزان ج : 3ص :564
اين دو طايفه و يكى ديگر از آن طايفه بجان هم افتادند ، از اوس مردى بنام اوس بن قرظى و از خزرج مردى بنام جبار بن صخر ، رو در روى هم به يكديگر بد و بيراه گفتند .
و در نتيجه همه اوسيان و همه خزرجيان پر از خشم شده ، برخاستند كه به جان هم بيفتند .
در اين ميان خبر به رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) رسيد ، خودش برخاست و به ميان ايشان آمده موعظتشان كرد و بينشان صلح برقرار ساخت ، هر دو طايفه شنيدند و اطاعت كردند و خداى تعالى در باره آن دو نفر يعنى اوس و جبار اين آيه را نازل كرد : يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوا الكتاب ... و در باره شاش بن قيس ، اين آيه را فرستاد : يا اهل الكتاب لم تصدون عن سبيل الله ... و اين روايت خلاصه روايتى است كه الدر المنثور آنرا از زيد بن اسلم بطور مفصل نقل كرده و قريب به آن ، از ابن عباس و غيره نقل شده است .
و بههر حال آيات مورد بحث با بيانى كه ما كرديم بيشتر انطباق دارد ، تا با آنچه در اين روايت آمده ، و اين براى خواننده روشن است علاوه بر اينكه آيات مورد بحث ، سخن از كفر و ايمان و شهادت يهود و تلاوت آيات خدا بر مؤمنين و امثال اين مطالب دارد ، كه همه آنها با بيان ما مناسبتر است و مؤيد گفتار ما كه گفتيم : اين آيات متمم آيات قبل است ، آيه شريفه زير است كه مىفرمايد : ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم ... قل يا اهل الكتاب لم تكفرون بايات الله ... مراد از آيات به قرينه وحدت سياق، همان حليت طعام قبل از نزول تورات و برگشتن قبله در اسلام به سوى كعبه است .
قل يا اهل الكتاب لم تصدون عن سبيل الله ... كلمه صد به معناى برگرداندن است .
و جمله تبغونها به معناى تطلبون السبيل و كلمه عوج به معناى متمايل و نيز به معناى تحريف شده است .
مىخواهد بفرمايد : چرا راه خدا را معوج و غير مستقيم مىخواهيد و در جستجوى اين كاريد .
ترجمة الميزان ج : 3ص :565
و انتم شهداء ... يعنى ، شما مىدانيد كه قبل از نزول تورات طعامها همه حلال بود ، و نيز مىدانيد كه يكى از خصائص نبوت پيامبر آخر الزمانبرگشتن قبله او از بيت المقدس بطرف كعبه است ، همه اينها را در كتاب آسمانى خود يافتهايد .
در اين جمله شهادت يهود را محاذى شهادت خدا در آيه قبل قرار داده كه مىفرمود : خداى تعالى شاهد بر عمل يهود و كفر ايشان است و در اين محاذى قرار دادن دو شهادت ، لطفى است كه بر خواننده پوشيده نيست .
چون از يك سو فرموده يهوديان خود شاهد بر حقيقت همان چيزى هستند كه انكارش مىكنند .
و از سوى ديگر مىفرمايد : خداى تعالى هم شاهد است بر انكار و كفر ايشان .
و چون در اين آيه ، شهادت را به يهود نسبت داد ، آخر آيه قبلى را در اين آيه تكرار نكرد و نفرمود : و انتم شهداء و الله شهيد على ما تعملون ، بلكه به جاى آن فرمود : و ما الله بغافل عما تعملون تا مفاد كلام چنين شود : شهادت سندى مستقل در حقانيت اسلام ، و بطلان عقائد ايشان است .
يا ايها الذين آمنوا ... و فيكم رسوله ... مراد از فريق همانطور كه در سابق گفتيم يا همه يهوديان است و يا طايفهاى از ايشان و در جمله و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله ... در اين مقام است كه بفهماند چگونه به تحريك يهوديان كافرمىشويد با اينكه رسول در بين شما است و تمسك به حق را براى شما ممكن مىسازد ، چون اگر شما در هنگامى كه آن جناب آيات را بر شما تلاوت مىكند ، خوب گوش فرا دهيد .
و در آن تدبر كنيد و اگر تدبرتان كم بود و يا نتوانستيد ابتدا به رسول مراجعه كنيد ، و خلاصه اگر به خاطر اين جهت پارهاى از حقايق براى شما مجهول باقى ماند ، به رسول كه هميشه در بين شما است و از شما دور نيست و هيچگاه بين شما و او حائل و دربانى نبوده مراجعه كنيد تا حق را برايتان روشن كند .
و اين عمل يعنى رجوع به پيغمبر و ابطال شبهههايى كه يهود القا كرده و تمسك به آيات خدا و دست به دامن رسول شدن ، خود اعتصام به خدا و رسول است .
و اعتصام به خدا و رسول هم در حقيقت اعتصام بخدا است .
و كسى كه به خدا اعتصام كند و به دامن او چنگ بزند ، به سوى صراط مستقيم هدايت شده است .
پس مراد از كفر در جمله و كيف تكفرون كفر بعد از ايمان است .
و جمله و
ترجمة الميزان ج : 3ص :566
انتم تتلى عليكم ... كنايه است از امكان اعتصام به آيات خدا و به رسول در اجتناب از كفر .
و جمله و من يعتصم بالله به منزله كبراى كلى است براى اين مطلب و همه مطالب نظير آن .
و مراد ازهدايت به سوى صراط مستقيم ، راه يافتن به ايمانى ثابت است .
چون چنين ايمانى صراطى است كه نه اختلاف مىپذيرد و نه تخلف ، صراطى است كه سالكان خود را در وسط خود جمع مىكند و نمىگذارد از راه منحرف شده و گمراه كردند .
و در اينكه با تعبير ماضى محقق فقد هدى مطلب را محقق نمود و فاعل را حذف كرد ، دلالتى است بر اينكه اين فعل خود بخود محقق ، و اين هدايت حاصل مىشود .
چه فاعلش متوجه باشد ، و چه نباشد ، به عبارت واضحتر : مىفهماند كه هر كس به خدا تمسك و اعتصام جويد ، هدايتش قطعى است ، چه خودش متوجه باشد و چه نباشد .
و از آيه شريفه اين معنا روشن مىشود كه كتاب و سنت در دلالت و روشنگرى هر حقى كه ممكن است اشخاص در باره آن گمراه كردند ، كافى است .
چون مىفرمايد : تمسك به خدا كه همان تمسك به كتاب خدا است ، و اعتصام به رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كه همان تمسك به سنت آن جناب است ، نمىگذارد در هيچ موردى حق و باطل بر كسى مشتبه گردد .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد ، از خدا آنطور كه شايسته اوست پروا كنيد و زنهار مبادا جز با حالت
ترجمة الميزان ج : 3ص :568
اسلام بميريد ( 102) .
و همگى به وسيله حبل خدا خويشتن را حفظ كنيد و متفرق نشويد و نعمت خدا بر خويشتن را بياد آريد ، بياد آريد كه بايكديگر دشمن بوديد و او بين دلهايتان الفت برقرار كرد و در نتيجه نعمت او برادر شديد .
و در حالى كه بر لبه پرتگاه آتش بوديد ، او شما را از آن پرتگاه نجات داد .
خداى تعالى اين چنين آيات خود را برايتان بيان مىكند تا شايد راه پيدا كنيد ( 103) .
بايد از ميان شما طايفهاى باشند كه مردم را به سوى خير دعوت نموده ، امر به معروف و نهى از منكر كنند .
و اين طايفه همانا رستگارانند ( 104) .
و شما مانند اهل كتاب نباشيد كه بعد از آن كه آيات روشن به سويشان آمد اختلاف كردند و دسته دسته شدند و آنان عذابى عظيم خواهند داشت ( 105 ) .
روزى كه چهرههايى سفيد و چهرههايى سياه مىشود اما به آنهائى كه رويشان سياه مىشود ، گفته مىشود : آيا شما نبوديد كه بعد از ايمانتان كافر شديد پس حالا عذاب را بخاطر كفرى كه ورزيديد بچشيد ( 106) .
و اما آنها كه رويشان سفيد است در رحمت خدا قرار دارند و در آن جاودانند ( 107) .
اينها آيات خداست كه ما آن را به حق بر تو مىخوانيم و خدا هيچ ظلمى را براى عالميان نمىخواهد ( 108) .
و آنچه در آسمانها است و آنچه در زمين است ، ملك خدا است و همه امور به سوى خدا بر مىگردد ( 109) .
شما از ازل بهترين امتى بوديد كه براى مردم پديد آمديد .
چون امر به معروف و نهى از منكر مىكنيد و به خدا ايمان داريد .
و اگر اهل كتاب هم ايمان مىآوردند ، برايشان بهتر بود ، ليكن بعضى از آنان مؤمن و بيشترشان فاسقند ( 110) .
بيان آيات
اين آيات را مىتوان تتمه دو آيه قبل دانست كه به مؤمنين خطاب مىكرد ، از اهل كتاب و فتنه انگيزيهاى آنان برحذر باشند ، و نيز مىفرمود : شما پيامبرى داريد كه اعتصام به حق را برايتان ممكن مىسازد ، پس زنهار گمراه مشويد ، و در حفره مهالك ساقط نگرديد ، اين آيات علاوه بر اينكه گفتيمبه آيات قبل ارتباط دارد ، جنبه الكلام يجر الكلام را هم دارد ، بدون اينكه سياق سابق را ، يعنى تعرض به حال اهل كتاب را تغيير دهد ، بكله هنوز آن سياق را محفوظ نگه داشته ، به دليل اينكه بعد از نه آيه دو باره سخن از اهل كتاب را پيش مىكشد و مىفرمايد : لن يضروكم الا اذى ... .
ترجمة الميزان ج : 3ص :569
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته در بيانات سابق اين معنا گذشت كه تقوا - كه خود نوعى احتراز است - وقتى تقواى از خداى سبحان مىشود كه احتراز و اجتناب از عذاب او باشد ، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة .
و چنين تقوائى وقتى محقق مىشود كه بر طبق خواسته و رضاى او رفتار شود .
پس تقوا عبارت شد از امتثال اوامر خداى تعالى ، و اجتناب از آنچه كه از ارتكاب آن نهى فرموده ، و شكر در برابر نعمتهايش و صبر در هنگام ابتلاء به بلايش كه برگشت اين دوتاى اخير به يكى است ، و آن همان شكرگزارى است .
چون شكر عبارت است از اينكه انسان هر چيزى را در جاى خود قرار دهد ، و صبر در هنگام برخورد با بلاى خدائى يكى از مصاديق اين معنا است .
پس صبر هم شكر است .
و سخن كوتاه اينكه ، تقواى خداى سبحان عبارت شد از اينكه ، خداى تعالى اطاعت بشود و معصيت نشود .
و بنده او در همه احوال براى او خاضع گردد .
چه اينكه او نعمتش بدهد و چه اينكه ندهد ( و يا از دستش بگيرد) .
اين معناى كلمه تقوا بود .
ولى اگر اين كلمه با قيد حق تقوا اعتبار شود با در نظر گرفتن اينكه حق التقوى ، آن تقوائى است كه مشوب با باطل و فاسدى از سنخ خودش نباشد .
قهرا حق التقوى عبارت خواهد شد از عبوديت خالص ، عبوديتى كه مخلوط با انانيت و غفلت نباشد .
سادهتر بگويم : عبارت خواهد شد از پرستش خداى تعالى فقط بدون اينكه مخلوط باشد با پرستش هواى خويش ، و يا غفلت از مقام ربوبى .
و چنين پرستشى عبارت است از اطاعت بدون معصيت و شكر بدون كفران ، و يا دائمى بدون فراموشى ، و اين حالت ، همان اسلام حقيقى است البته درجه عالى از اسلام .
و بنا بر اين ، برگشت معناى جمله : و لا تموتن الا و انتم مسلمون همانند اين است كه فرموده باشد : اين حالت را يعنى حق التقوى را همچنان حفظ كنيد تا مرگتان فرا رسد .
و اين معنا غير از آن معنائى است كه از آيه : فاتقوا الله ما استطعتم استفاده مىشود .
براى اينكه اين آيه به اين معنا است كه فرموده باشد : تقوا را درهيچيك از مقدرات خود رها نكنيد .
چيزى كه هست اين استطاعت و قدرت بر حسب اختلاف قواى اشخاص و فهم
ترجمة الميزان ج : 3ص :570
و همت آنان مختلف مىشود .
پس آيه : فاتقوا الله ما استطعتم مىتواند شامل حال همه مراتب تقوا بشود .
و هر كس مىتواند در خور قدرت و فهم خود اين دستور را امتثال بكند .
و اما در آيه مورد بحث به آن معنائى كه ما برايش كرديم ، حق التقوى چيزى نيست كه همه افراد بتوانند آن را به دست آورند ، زيرا حق التقوى بطورى كه ملاحظه كرديد ، ريشه در باطن و ضمير انسان دارد .
و در اين مسير باطنى، مواقف و معاهدى بس دشوار و خطرهائى ناپيدا هست ، كه جز افراد دانشمند ، پى به آن مواقف نمىبرد .
تا چه رسد به اينكه تقوا را در آن مراحل حفظ كند ، و نيز در اين مسير باطنى دقائق و لطائفى است كه جز مخلصون كسى متوجه آن نمىگردد .
چه بسيار مرحله از مراحل تقوا هست كه فهم عامى مردم آن را مقدور نفس انسانى نمىداند ، و انسان را مستطيع و تواناى داشتن چنان مرحله ندانسته حكم قطعى مىكند به اينكه اين مقدار از تقوا براى بشر مقدور نيست ، ولى كسانى كه اهل حق التقوايند ، اين مرحله را نه تنها مقدور مىدانند ، بلكه پشت سرانداخته به مراحلى دشوارتر رسيدهاند .
بنا بر اين آيه : فاتقوا الله ما استطعتم كلامى است كه همه فهمهاى مختلف هر يك آن را به معنائى درك مىكند و صاحب هر مرحله از فهم و درك آن را با تقوائى كه براى خود مقدور مىداند ، تطبيق مىنمايد .
و ضمنا اين كلام وسيلهاى مىشود كه شنونده از كلامى ديگر يعنى از آيه : اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون ... بفهمد كه منظور از آن اين است كه انسانها خود را در صراط به دست آوردن حق التقوى قرار بدهند و رسيدن به اين مقام و استقرار در آن را هدف همت خويش سازند .
پس آيه سوره تغابن ، وسيلهاى است براى اينكه خطاب در آيه مورد بحث عمومى شود .
نظير مساله اهتداء به صراط مستقيم ، كه در عين اينكه مقام بس بلندى است كه به جز افرادى انگشت شمار به آن نمىرسند ، مع ذلك خداى تعالى عموم بشر را به رساندن خويش به آن مقام دعوت فرموده است .
در نتيجه ، از دو آيه فوق يعنى آيه : اتقوا الله حق تقاته ... و آيه : فاتقوا الله ما استطعتم ... چنين استفاده مىشود كه نخست خداى تعالى همه مردم را دعوت به حق التقوى نموده و سپس دستور داده كه در اين مسير قرار بگيرند .
و براى رسيدن به اين مقصد تلاش كنند ، و هر كس هر قدر توانائى دارد صرف بكند .
نتيجه اين دو دعوت اين مىشود كه همه مردم در صراط تقوا قرار بگيرند .
الا اينكه هر كس به يك مرحله آن برسد ، و طبق فهم و همت خود و توفيقاتى كه خداى تعالى به او افاضه
ترجمة الميزان ج : 3ص :571
مىكند ، يك درجه آن را كسب كند ، تا ببينى فهم هر كس و همتش و تاييد و تسديد خدا در باره او چقدر باشد .
پس اين است آنچه كه با تدبر در معناى دو آيه ، از آن دو استفاده مىشود .
پس معلوم شد كه اين دو آيه اختلافى در مضمون ندارند .
و در عين حال آيه اولى يعنى آيه : اتقوا الله حق تقاته نمىخواهد عين آن مطلبى را خاطر نشان سازد كه آيه دومى در مقام افاده آنست .
آيه اولى دعوت به اصل مقصد دارد .
و آيه دومى كيفيت پيمودن راه اين مقصد را بيان مىكند .
و لا تموتن الا و انتم مسلمون مساله موت يكى از امور تكوينى است كه از حيطه اختيار ما بيرون است و به همين جهت اگر امر و نهى به آن تعلق گيرد ، مثلا به ما دستور بدهند كه اينطور بميريد ، و يا آنطور نميريد .
قطعا امر و نهى تكليفى نخواهد بود ، بلكه امر و نهى تكوينى است ، مانند امر به مردن در آيه : فقال لهم الله موتوا ... و امربه زنده شدن در آيه : ان يقول له كن فيكون ... .
ليكن گاهى مىشود كه يك امر غير اختيارى را به امرى اختيارى اضافه و تركيب مىكنند و آنگاه اين تركيب يافته را امرى اختيارى قرار داده ، نسبت اختيار به آن مىدهند ، تا بشود مورد امر و نهى اعتباريش قرار دهند ، و مثلا بفرمايند : فلا تكونن من الممترين و يا : و لا تكن مع الكافرين و يا : كونوا مع الصادقين و امثال اينها ، با اينكه ممترى و دو دل نبودن ، و همچنين با كافران نبودن ، و با صادقان بودن ، امرى صد در صد اختيارى نيست ، چون اصل بودن و نبودن ، لازمه تكوينى انسان است و در تحت اختيار خود آدمى نيست .
ولى همين امر غير اختيارى را وقتى مربوط و وابسته به امرى اختيارى از قبيل دو دلى و كفر و ملازمت صدق كنند ، آن وقت امرى اختيارى مىشود .
و امر و نهى مولوى به آن تعلق مىگيرد .
و كوتاه سخن اينكه : نهى از مردن بدون اسلام بخاطر اين صحيح شده كه امرى اختيارى شده ، و برگشت نهائيش به كنايه است از اينكه همواره و در همه حالات ملتزم به اسلام باش تا قهرا هر وقت مرگت رسيد .
در يكى از حالات اسلامت باشد .
و در حال اسلام مرده باشى .
ترجمة الميزان ج : 3ص :572
و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا خداى تعالى در آيات قبل يعنى آيه : و كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله و من يعتصم بالله ... فرموده بود كه تمسك به آيات خدا و رسول او ( و يا تمسك به كتاب و سنت ) تمسك به خدا است و شخص متمسك و معتصم در امان است ، و هدايتش ضمانت شده است .
كسى كه دست به دامن رسول شود ، دست به دامن كتاب شده است چون همين كتاب است كه در آن آمده : و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا ... .
اينك در اين آيه ، اعتصام مذكور و سفارش شده در آن آيه را ، مبدل كرد به اعتصام بحبل الله .
در نتيجه فهماند كه اعتصام به خدا و رسولى كه قبلا گفتيم ، اعتصام بحبل الله است .
يعنى آن رابط و واسطهاى كه بين عبد و رب را به هم وصل مىكند ، و آسمان را به زمين مرتبط مىسازد .
چون گفتيم كه اعتصام به خدا و رسول ، اعتصام به كتاب خدا است كه عبارت است از وحيى كه از آسمان به زمين مىرسد .
و اگر خواستى ، مىتوانى اينطور بگوئى : حبل الله همان قرآن و رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) است .
چون قبلا هم توجه فرمودى كه برگشت همه اينها به يك چيز است .
و قرآن كريم ، هر چند كه جز به حق تقوا و اسلام ثابت دعوت نمىكند ، ليكن غرض اين آيه غير از آن غرضى است كه آيه قبلى يعنى : اتقوا الله حق تقاته ... داشت ، آن آيه متعرض حكم تك تك افراد بود كه مراقب باشند حق تقوا را به دست آورده ، جز با اسلام نمىرند .
ولى اين آيه متعرض حكم جماعت مجتمع است .
دليلش اين است كه مىفرمايد : جميعا و نيز مىفرمايد : و لا تفرقوا .
پس اين دو آيه همانطور كه فرد را بر تمسك به كتاب و سنت سفارش مىكنند به مجتمع اسلامى نيز دستور مىدهند كه به كتاب و سنت معتصم شوند .
و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا جمله اذ كنتم بيان است براى كلمه نعمته و جمله بعدى كه مىفرمايد : و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها عطف است به همين جمله .
و اينكه خداى تعالى امر مىكند به يادآورى اين نعمت ، اساسش رسم و عادتى است كه
ترجمة الميزان ج : 3ص :573
قرآن كريم دارد و آن اين است كه تعليمات خود را با ذكر علل و اسباب بيان نموده و از اين راه ، خلق را به سوى خير و هدايت دعوت مىكند ، بدون اينكه مردم را وادار به تقليد كوركورانه بسازد ، و حاشا از تعليم الهى كه بشر را به سوى سعادتش يعنى به سوى علم نافع و عمل صالح هدايت نموده ، حيرت ، تقليد و ظلمت جهل را هم تجويز نمايد ولى لازم است كه مساله بر اهل علم و تدبر مشتبه نشود ( و بدانند كه ممنوعيت تقليد در تشخيص راه سعادت ، منافاتى با تسليم شدن براى خدا ندارد .
به اين معنا كه مورد هر يك غير مورد ديگرى است ، آنجا كه تقليد ممنوع است ، مسائل مربوط به اصول و معارف اصولى دين است .
و آنجا كه جاى تسليم است ، مسائل فروع و احكام عملى است .
مترجم ) پس خداى تعالى در عين اينكه حقيقت سعادت بشر را به او تعليم مىدهد ، علت آن را هم بيان مىكند تا كوركورانه نپذيرفته باشد ، بلكه بفهمد كه حقايق دينى ، همه به هم ارتباط دارد .
و همه از ناحيه منبع توحيد افاضه شده است .
در عين حال تسليم شدن در برابر خداى تعالى را هم واجب مىداند ، چون رب العالمين است ، و اعتصام به حبل او اعتصام بحبل رب العالمين است .
همچنانكه در آخر آيات مىفرمايد : تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق ... و الى الله ترجع الامور .
و سخن كوتاه اينكه ، خداى تعالى بندگان را امر فرموده كه هيچ سخنى را نپذيرند و هيچ امرى را اطاعت نكنند ، مگر بعد از آنكه وجه آن سخن و فلسفه آن اطاعت را فهميده باشند و آنگاه از اين دستور كلى ، دو مورد را استثناء نموده ، دستور داده كه نسبت به خود او تسليم مطلق باشند و همين دستور خود را هم توجيه مىفرمايد به اينكه خداى تعالى تنها كسى است كه مالك على الاطلاق ايشان است .
پس ايشان حق ندارند بخواهند ، مگر چيزى را كه او خواسته باشد ، تنها بايد كارى را بكنند كه خدا از ايشان خواسته ، و خلاصه به تصرفات خدا در ايشان تن در دهند .
مورد دوم اينكه ، به ايشان امر فرموده كه آنچه را رسول او ابلاغ مىكند ، بطور مطلق اطاعت كنند و همين دستور را نيز اينطور توجيه مىفرمايد ، كه چون رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) از پيش خود چيزى نمىگويد ، و دستورى نمىدهد ، آنچه مىگويد ابلاغ دستورات خداست پس در حقيقت اين دو مورد هم استثنا نشده ، چون خود اين دو دستور و يا به عبارت ديگر آن دو اطاعت بى چون و چرا را هم توجيه كرده و برايش دليل آورد .
آنگاه با بندگان خود در باره حقايق معارف سخن مىگويد ، و طرق سعادت را شرح مىدهد .
و باز همين را به وجهى عام توجيه مىفرمايد ، تا بندگانش به روابط معارف و طرق
ترجمة الميزان ج : 3ص :574
سعادت راه يابند ، و از اين راه ، هم اصل توحيد را محقق سازند و هم به اين ادب الهى مؤدب شده، بر طريقه تفكر صحيح مسلط شوند ، و راه درست حرف زدن را بشناسند و در نتيجه به وسيله علم زنده شده ، از قيد و بند تقليد رها و آزاد شوند ، و نتيجه اين آزادى و آزادانديشى اين است كه اگر وجه و فلسفه هر يك از معارف ثابته دينى و يا ملحقات و متعلقات آن را بفهمند ، آن را أخذ مىكنند و اما اگر نفهمند فورى و عجولانه آن را رد ننموده به اميد فهميدن فلسفهاش به بحث و تدبر مىپردازند و وقتى برايشان ثابت شد بدون رد و اعتراض آن را مىپذيرند .
و اين معنا غير از آن است كه كسى بگويد : اساس دين بر اين است كه انسان هيچ مطلب بىدليلى را از احدى حتى از خدا و رسولش قبول نكند ، براى اينكه اين گفتار ، سفيهانهترين نظر ، و بدترين گفتار است و برگشتش به اين است كه خداى تعالى از بندگانش خواسته باشد كه بعد از آنكه داراى دليل شدند ، باز دليل بخواهند ، و در جستجوى آن باشند ، چون ربوبيت و ملك خداى تعالى اصل و مهمترين دليل است ، بر اينكه خلق بايد تسليم او باشند ، و حكم او را در خود نافذ دارند ، همچنانكه رسالت رسول دليل قاطع است بر اينكه آنچه آن جناب مىگويد ، از پيش خداى تعالى مىگويد .
(دقت فرمائيد ) و يا برگشتش به اين است كه ربوبيت خداى تعالى را در آنچه بخاطر ربوبيتش تصرف مىكند لغو بداند .
و اين هم چيزى جز تناقض نيست .
و حاصل كلام اين است كه : مسلك و مرام اسلامى و طريق نبوى جز به علم و اجتناب از تقليد دعوت نمىكند ، و اينهائى كه پيروى از كتاب و سنت را تقليد دانسته ، از آن انتقاد مىكنند ، خود مقلدند ، و همين گفته خود را بدون دليل از ديگران پذيرفتهاند .
و شايد وجه اينكه اعتصام بحبل الله و متفرق نشدن را نعمت خدا خوانده ، و فرمود : اذكروا نعمة الله عليكم اشاره به همين معنائى باشد كه ما خاطرنشان ساختيم يعنى خواسته باشد بفرمايد ، اگر شما را به اعتصام و عدم تفرقه مىخوانيم بىدليل نيست .
دليل بر اينكه شما را بدان دعوت كردهايم ، همين است كه خود به چشم خود ثمرات اتحاد و اجتماع و تلخى عداوت و حلاوت محبت و الفت و برادرى را چشيديد و در اثر تفرقه در لبه پرتگاه آتش رفتيد و در اثر اتحاد و الفت از آتش نجات يافتيد ، و اگر ما اين دليل را به رخ شما مىكشيم ، نه از اين باب است كه بر خود واجب مىدانيم هر چه مىگوئيم ، دليلش را هم ذكر بكنيم و اگر ذكر نكنيم دليل بر اين است كه گفتارمان حق نبوده ، نه ، گفتار ما هميشه حق است ، چه دليلش را هم ذكر بكنيم و چه نكنيم بلكه از اين باب است كه بدانيد اين تمسك به حبل الله و اتحاد شما نعمتى است از ناحيه ما و در نتيجه متوجه شويد كه تمامى دستوراتى كه ما به شما مىدهيم ،
ترجمة الميزان ج : 3ص :575
همهاش مثل اين دستور به نفع شما است و سعادت و راحت و رستگارى شما را تامين مىكند .
خداى تعالى در آيه شريفه ، دو دليل بر لزوم اعتصام به حبل الله و عدم تفرقه آورده يكى در جمله : اذ كنتم اعداء ... و دوم در جمله : و كنتم على شفا حفرة من النار ... دليل اول مبتنى است بر اصل تجربه ، و اينكه خود شما در سابق با يكديگر دشمن بوديد ، و تلخىهاى دشمنى را چشيديد ، و خدا شما را از آن نجات داد ، و دليل دوم مبتنى است بر بيانى عقلى كه بزودى خواهد آمد .
و اگر در جمله : فاصبحتم بنعمته اخوانا ... دوباره كلمه نعمت را ذكر كرد ، براى اين بود كه به امتنانى اشاره كرده باشد كه جمله : اذكروا نعمة الله عليكم ... بر آن دلالت داشت و مراد از نعمت همان الفتى است كه نام برد پس مراد به اخوتى هم كه اين نعمت آن را محقق ساخته نيز همان تالف قلوب است .
پس اخوت در اينجا حقيقتى ادعائى است نه واقعى ، چون برادرى واقعى عبارت است از شركت دو نفر يا بيشتر در پدر و مادر واحد .
(و يا پدر واحد يا مادر واحد) .
و نيز ممكن است اشاره باشد به اخوتى كه در آيه : انما المؤمنون اخوة كه حقيقتى است اعتبارى ، زيرا در اين آيه ، خداى تعالى برادرى را در ميان مؤمنين تشريع كرده و آثار و حقوق مهمى بر آن مترتب كرده است .
و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها ... شفاى حفره ، به معناى لبه آن است ، البته لبهاى كه هر كس قدم بر آن بگذارد ، مشرف بر سقوط در آن شود .
و مراد از كلمه من النار يا آتش آخرت است و يا آتش جنگ .
اگر منظور آتش آخرت باشد ، در اينصورت منظور از شفاى حفره آن اين خواهد بود كه شما كافر بوديد ، و بين شما و افتادن در آتش دوزخ ، بيش از يك قدم فاصله نبود و آن يك قدم همان مردن شما بود كه از سياهى چشم آدمى به سفيدى آن به آدمى نزديكتر است و خداى تعالى شما را با ايمان آوردنتان نجات داد .
و اگر مراد از آن آتش جنگ باشد ، منظور اين خواهد بود كه حال آنان را در مجتمع فاسدشان بيان نموده ، بفرمايد شما قبل از ايمان آوردنتان در لبه آتش جنگهائى قرار داشتيد كه هر لحظه ممكن بود برپا گردد .
و اين تعبير يعنى آتش خواندن جنگ ، استعمالى شايع دارد .
البته استعمالى مجازى و
ترجمة الميزان ج : 3ص :576
بطور استعاره .
پس در اين صورت ، مقصود اين است كه بفرمايد : مجتمعى كه با اجتماع دلهائى مختلف و هدفهائى گوناگون و هوا و هوسهاى مختلف تشكيل شود .
با در نظر گرفتن اينكه راهنماى چنين مجتمعى واحد نيست ، تا به هدفى واحد سوقش دهد ، بلكه راهنماها بخاطر اختلاف اميال شخصى و تحكمات بيهوده فردى متعدد است .
و به سوى هدفهاى مختلف دعوت مىكند و شديدترين خلاف و اختلاف را پديد مىآورد .
خلاف و اختلاف كارشان را به تنازع مىكشاند ، و دائما به قتال و نزال و فناء و زوال تهديدشان مىكند .
و اين همان آتشى است كه در حفره جهالت مىافتد ، و همه چيز را مىسوزاند .
و كسى كه در آن حفره بيفتد ، مخلص و راه نجاتى ندارد .
معلوم مىشود قبل از نزول اين آيه ، طايفهاى از مسلمانان بعد از كفرشان ايمان آورده بودند ، طايفهاى خاص بودهاند كه در خطاب اين آيات ، از ساير طوائف نزديكتر بودهاند چون در طول زندگى قبل از اسلامشان لحظهاى فارغ از دلواپسى نبودند ، دلواپسى از جنگها و مقاتلاتى كه هر آن تهديدشان مىكرده .
نه امنيتى داشتهاند و نه راحتى و فراغت و اصلا به حقيقت امنيت عمومى ( امنيتى كه تمام جامعه و جميع جهاتش را فرا گيرد ، آبرو و مال و عرض و جان و ساير شؤون زندگى عمومى را تامين كند ) پى نبرده و طعم آن را نچشيده بودند .
و بعد از آنكه دسته جمعى به حبل خدا متمسك شدند و آثار سعادت زندگى برايشان نمودار شده ، چيزى از حلاوت نعمتهاى الهى را چشيدند ، آن وقت فهميدند كه تذكرات الهى راست بوده ، و خداى تعالى چه نعمت و چه سعادت لذيذى به ايشان ارزانى داشته است .
پس خطاب در اين آيات ، در نفوس چنين مردمى جاىگيرتر و مؤثرتر از نفوس اقوام ديگر است .
و به همين جهت مبناى كلام و اساس دعوت بر مشاهده و دريافت قرار گرفته ، نه صرف فرض و تئورى .
چون هيچوقت بيان اثر عيان و تجربه را كاربرد فرض و تئورى ندارد .
و به همين جهت بود كه تحذير آينده يعنى در آيه : و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا ... به حال پيشينيان اشاره كرد .
چون مال حال آنان را همه ديده بودند ، تجربهاى بود براى مؤمنين .
پس اين مؤمنين بايد از سرانجام كار آنان عبرت گيرند و راهى را كه آنها رفتند نروند تا به سرنوشت آنان مبتلا نگردند .
آنگاه آنان را به خصوصيتى كه در اين بيان هست ، تنبه داده ، مىفرمايد : كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون .
ترجمة الميزان ج : 3ص :577
و لتكن منكم امة يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر ... تجربه قطعى دلالت مىكند بر اينكه معلوماتى كه انسان در زندگيش براى خود تهيه مىكند و معلوم است كه از ميان معلومات ذخيره نمىكند مگر آنچه را كه برايش سودمند باشد ، از هر طريقى كه باشد و به هر نحوى كه ذخيره كرده باشد ، وقتى متوجه آن معلومات نباشد و با عمل به آن معلومات و تمرين عملى دائمى به ياد آنها نباشد ، به تدريج از يادش مىرود و به بوته فراموشى سپرده مىشود .
و در اين هم شكى نداريم كه عمل در همه شؤون داير مدار علماست هر زمان كه علم قوى باشد عمل قوت مىگيرد .
و هر زمان علم ضعيف باشد عمل هم ضعيف مىگردد .
هر زمان كه علم يك علم صالحى باشد ، عمل هم صالح مىشود ، و هر زمان كه علم فاسد باشد عمل هم فاسد مىگردد .
خداى تعالى هم حال علم و عمل را در آيه زير ، به زمين و روئيدنىهاى آن مثل زده و فرموده : و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا ... و نيز شكى نداريم در اينكه علم و عمل ، اثرى متقابل در يكديگر دارند .
قوىترين داعى به عمل علم است و وقتى عمل واقع شد و اثرش به چشم ديده شد ، بهترين معلمىاست كه همان علم را به آدمى مىآموزد .
و همه اينها كه گفته شد ، انگيزه شده است در اينكه مجتمع صالحى كه علمى نافع و عملى صالح دارد ، علم و تمدن خود را با تمام نيرو حفظ كند .
و افراد آن مجتمع ، اگر فردى را ببينند كه از آن علم تخلف كرد ، او را به سوى آن علم برگردانند ، و شخص منحرف از طريق خير و معروف را به حال خود واگذار نكنند ، و نگذارند آن فرد در پرتگاه منكر سقوط نموده ، در مهلكه شر و فساد بيفتد ، بلكه هر يك از افراد آن مجتمع به شخص منحرف برخورد نمايد ، او را از انحراف نهى كند .
و اين همان دعوت به فراگيرى و تشخيص معروف از منكر و امر به معروف و نهى از منكر است و اين همان است كه خداى تعالى در اين آيه شريفه خاطرنشان ساخته و مىفرمايد : يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و از اينجا روشن مىشود كه چرا از خير و شر تعبير به معروف و منكر نمود .
چون زمينه گفتار و مضمون آيه قبلى بود كه ، مىفرمود : همگى به حبل الله چنگ بزنيد و متفرق نشويد ... و معلوم است كه چنين مجمع كه همه افرادش چنگ به حبل الله دارند ، معروف در آن خير ، و منكر در آن شر است و ممكن
ترجمة الميزان ج : 3ص :578
نيست به عكس اين باشد و به فرض هم كه اين نكته در نظر نبوده باشد ، قطعا وجه اينكه خير و شر را معروف و منكر خوانده ، اين است كه به حسب نظر دين ، خير معروف و شر منكر است ، نه به حسب عمل خارجى .
و اما اينكه فرمود : و لتكن منكم امة بعضى از مفسرين گفتهاند : كلمه من براى تبعيض است ، چون امر به معروف و نهى از منكر - و به كلى دعوت به سوى خير - از واجبات كفائى است و مثل نماز و روزه واجب عينى نيست و قهرا وقتى در هر جامعهاى عدهاى اين كار را بكنند ، تكليف از سايرين ساقط مىشود .
ولى بعضى گفتهاند : اين كلمه بيانيه است .
و مراد از آيه شريفه اين است كه : شما با اين اجتماع صالح ( و متمسك بحبل الله ) كه داريد ، بايد امتى باشيد كه به سوى خير دعوت مىكنند .
در نتيجه جريان اين كلام همانند اين است كه بگوئيم : و ليكن لى منك صديق كه منظورمان از اين سخن اين است كه تو بايد دوست من باشى .
و ظاهرا منظور اين مفسر از بيانيه بودن من اين است كه اين كلمه ، نشويه ابتدائى باشد .
و آنچه سزاوار است گفته شود اين است كه بحث و بگو مگو در اينكه كلمه من تبعيضى است و يا بيانيه ، بحثى بىفايده است و به نتيجهاى منتهى نمىشود .
براى اينكه دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر از امورى است كه اگر واجب باشد طبعا واجب كفائى خواهد بود .
چون بعد از آنكه فرضا يكى از افراد اجتماع اين امور را انجام داد ، ديگر معنا ندارد كه بر ساير افراد اجتماع نيز واجب باشد كه همان كار را انجام دهند .
پس اگر فرض كنيم ، امتى هست كه روى هم افرادش داعى به سوى خير و آمر به معروف و ناهى از منكرند ، قهرا معنايش اين خواهد بود كه در اين امت افرادى هستند كه به اين وظيفه قيام مىكنند .
پس مساله در هر حال قائم به بعضى افراد جامعه است ، نه به همه آنها و خطابى كه اين وظيفه را تشريع مىكند ، اگر متوجه همان بعضى باشد كه هيچ ، و اگر متوجه كل جامعه باشد ، باز هم به اعتبار بعض است .
و به عبارتى ديگر ، بازخواست و عقاب در تخلف اين وظيفه ، متوجه تك تك افراد است .
ولى پاداش و اجرش از آن كسى است كه وظيفه را انجام داده باشد .
و به همين جهت
ترجمة الميزان ج : 3ص :579
است كه مىبينيم دنبال جمله فرمود : و اولئك هم المفلحون .
پس ظاهر همين است كه به قول آن مفسر ، كلمه من تبعيضى است ، و در محاورات خود ما نيز اگر در مثل چنين تركيبى و چنين كلامى ، كلمه من بكار رفته باشد ، ظاهرش همين است كه براى تبعيض باشد مگر آنكه دليلى در كلام باشد ، و دلالت كند بر اينكه معناى ديگرى از اين كلمه منظور است .
اين را هم بايد دانست كه موضوعات سهگانه ، يعنى دعوت به خير ، و امر به معروف ، و نهى از منكر ، بحثهاى تفسيرى بس طولانى و عميق دارد كه ان شاء الله در موارد ديگرى كه مناسب باشد متعرض آنها و همچنين بحثهائى علمى و نفسى و اجتماعى مربوط به آن مىشويم .
و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البينات ... بعيد نيست كه جمله من بعد ما جاءهم البينات متعلق باشد فقط به جمله : و اختلفوا و در اين صورت مراد از اختلاف ، تفرق از حيث اعتقاد و مراد از تفرق اختلاف و تشتت از حيث بدنها است .
و اگر تفرق را جلوتر از اختلاف ذكر فرمود ، براى اين بود كه تفرقه و جدائى بدنها از يكديگر ، مقدمه جدائى عقايد است ، چون وقتى يك قوم به هم نزديك و مجتمع و مربوط باشند ، عقايدشان به يكديگر متصل و در آخر از راه تماس و تاثير متقابل متحد مىشود .
و اختلاف عقيدتى در بينشان رخنه نمىكند .
بر عكس وقتى افراد از يكديگر جدا و بريده باشند ، همين اختلاف و جدائى بدنها باعث اختلاف مشربها و مسلكها مىشود و به تدريج هر چند نفرى داراىافكار و آرائى مستقل و جداى از افكار و آراى ديگران مىشوند و تفرقه و جدائى باطنى هم پيدا نموده شق عصاى وحدتشان مىشود .
پس كانه خداى تعالى خواسته است بفرمايد : شما مسلمانان مثل آن امتها نباشيد كه در آغاز بدنهايشان از يكديگر جدا شد و از جماعت خارج شدند و در آخر اين جدائى از اجتماع ، سبب شد كه آراء و عقائدشان هم مختلف گردد .
و مىبينيم كه خداى تعالى اين اختلاف را در مواردى از كلامش به بغى نسبت داده مثلا فرموده : و ما اختلفوا فيه الا من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم با اينكه مساله ظهور اختلاف در آراء و عقائد ، امرى ضرورى است و جلوگيرى افراد از آن ممكن نيست ، چون
ترجمة الميزان ج : 3ص :580
درك و فهم افراد مختلف است ، ليكن همانطور كه اين بروز اختلاف ضرورى است ، برطرف شدن آنهم به وسيله اجتماع ضرورى است .
و اجتماع بدنها با يكديگر به خوبى مىتواند اين اختلاف را برطرف سازد .
پس رفع اختلاف امرى است ممكن و مقدور - البته مقدور بواسطه - .
و خلاصه اگر جامعه مستقيما نتواند اختلاف را برطرف سازد ، با يك واسطه مىتواند .
و آنهم اين است كه بدنها را بهم متصل و مرتبط سازد ، پس با اين حال ، اگر امتى نخواهد اينكار را بكند امتى باغى و ستمگر است .
و خودش به دست خود اختلاف راه انداخته و در آخر هلاكت را براى خود فراهم كرده است .
و قرآن كريم به همين جهت دعوت به اتحاد را بسيار تاكيد نموده و نهى از اختلاف را به نهايت رسانده و اين نيست مگر به خاطر اينكه تفرس و ژرفنگرى مىكرده ، و مىدانسته كه اين امت مانند امتهائى كه قبل از ايشان بودند و بلكه بيش از آنان دستخوش اختلاف مىشوند .
و ما مكرر خاطر نشان ساختهايم كه از دأب قرآن مىفهميم هرگاه در تحذير و هشدار دادن از خطرى و نهى از نزديك شدن به آن بسيار تاكيد مىكند ، نشانه اين است كه اين خطر پيش مىآيد ، و يا مثلا اين عملى كه بسيار از آن نهى فرموده ارتكاب خواهد شد و مساله وقوع اختلاف در امت اسلام را رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) هم خبر داد ، و فرمود : چيزى نمىگذرد كه اختلاف بطور نامحسوس و آرام آرام در امتش رخنه مىكند و در آخر امتش را به صورت فرقههايى گوناگون در مىآورد و امتش مختلف مىشوند ، آنطورى كه يهود و نصارا مختلف شدند ، كه ان شاء الله روايت آن جناب در اين باب در بحث روايتى خواهد آمد .
جريان حوادث هم اين پيشگوئى قرآن و پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم)را تصديق كرد ، چيزى از رحلت رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نگذشت كه امت اسلام قطعه قطعه شد و به مذاهبى گوناگون منشعب گشت ، هر مذهبى صاحب مذهب ديگر را تكفير كرد و اين بدبختى از زمان صحابه آن حضرت تا امروز ادامه دارد و هر زمانى كه شخصى خيرخواه برخاست تا اختلاف بين اين مذاهب را از بين ببرد ، به جاى از بين بردن اختلاف ، و يك مذهب كردن دو مذهب ، مذهب سومى بوجود آمد .
و آنچه كه بحث ما با تجزيه و تحليل ما را بدان رهنمون مىشود ، اين است كه همه اين اختلافهائى كه در اسلام پديد آمد همه به منافقين منتهى مىگردد ، همان منافقينى كه قرآن كريم خشنترين و كوبندهترين بيان را در باره آنان دارد و مكر و توطئه آنان را عظيم مىشمارد .
چون اگر خواننده عزيز بياناتى را كه قرآن كريم در سوره بقره و توبه و احزاب و منافقين و ساير سورهها در باره منافقين دارد ، به دقت مورد مطالعه قرار دهد لحنى عجيب خواهد ديد .
تازه اين
ترجمة الميزان ج : 3ص :581
لحن منافقين در عهد رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) است كه هنوز وحى قطع نشده بود .
(و اگر دست از پا خطا مىكردند و حتى در درون خانههايشان توطئهاى مىچيدند ، بلافاصله خبرش به وسيله وحى به رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) و به وسيله آن جناب به عموم مسلمانان مىرسيد .
مترجم ) آن وقت چطور شد كه بعد از درگذشت رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) ديگر هيچ سخنى از منافقين در ميان نيامد .
و ناگهان سر و صدايشان خوابيد ( آيا هيچ عاقلى احتمال مىدهد كه با رفتن آن جناب نفاق تمام شد و منافقين هم از بين رفتند ؟ ! ) به هر حال بعد از رحلت آن جناب بسيار زود مردم متفرق شدند و مذاهب گوناگون بين آنها جدائى و دورى افكند .
و حكومتها مردم را در بند تحكم و استبداد خود كشيدند و سعادت حياتشان را به شقاوت ، و هدايتشان را مبدل به ضلالت و غى نمودند ( و الله المستعان ) .
(در اينجا بد نيست تذكر دهم كه استاد علامه اعلى الله مقامه را عادت چنين بود كه هر وقت سخن از ناملايمات و گرفتاريهاى مسلمين به ميان مىآمد ، اين كلمه را تكرار مىفرمود : و الله المستعان - مترجم) .
و اميدوارم خداى تعالى توفيق دهد در تفسير سوره برائت ان شاء الله اين بحث را بطور كامل دنبال كنيم .
يوم تبيض وجوه و تسود وجوه ... هم فيها خالدون از آنجائى كه مقام آيات مورد بحث ، مقام كفران نعمت بود ، و كفران به نعمت هم نظيرخيانت ، باعث خست و فرومايگى انفعال و شرمندگى مىشود .
لذا خداى تعالى در اين مقام از ميان انواع عذابهاى آخرت ، عذابى را ذكر كرد كه با حالت شرمندگى مناسبت دارد و حال شرمندگان را ممثل مىسازد ، و آن عبارت است از سيهروئى كه در دنيا هم مردم دنيا اين تعبير را در مورد شرمندگان و امثال آنان دارند .
همچنانكه جمله : فاما الذين اسودت وجوههم ا كفرتم بعد ايمانكم ... به خوبى بر اين معنا دلالت دارد .
و همچنين از ميان همه ثوابهاى اخروى - كه مىتواند ثواب شاكران اين نعمت باشد - مىتوان ثوابى را نام برد كه با شكرگزارى تناسب داشت ، و آن رو سفيدى است كه در محاورات دنيائى نيز دلالت بر خشنودى و پسند دارد .
تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق ظرف بالحق متعلق است به جمله : يتلوها .
و منظور از تلاوت به حق تلاوت حق است ، تلاوتى كه باطل و شيطانى نيست .
ممكن هم هست ظرف را متعلق به كلمه آيات
ترجمة الميزان ج : 3ص :582
گرفت - البته اين احتمال وقتى درست است كه كلمه آيات جنبه وصفى هم داشته باشد - احتمال هم دارد ظرف نامبرده مستقر باشد - يعنى متعلق آن در تقدير باشد - و در اين دو صورت معناى آيه چنين مىشود : اين آيات كه از رفتار خدا با دو طايفه كافر و شاكر كشف مىكند ، آياتى است مصاحب با حق و بدون اينكه يك قدم به سوى باطل و ظلم منحرف بشود ، و اين وجه با جمله بعدى آيه كه مىفرمايد : و ما الله يريد ظلما ... موافقتر از وجه اول است كه ظرف را متعلق به جمله يتلوها گرفتيم .
و ما الله يريد ظلما للعالمين در اصطلاح ادبيات اين معنا مسلم است كه كلمه ( بى الف و لام ) اگر در سياق نفى واقع شود ، افاده عموميت مىكند .
و اصطلاح ديگر ادبيات اين است كه هر جا جمعى داراى الف و لام باشد عموميت و استغراق را مىرساند .
در جمله مورد بحث كلمه ظلم همينطور است .
و مىفهماند خداى تعالى هيچ قسم ظلمى را براى اهل عالم نمىخواهد و همچنين ظاهر كلمه للعالمين كه جمع با الف و لام است ، عموميت و استغراق را مىرساند ، و اين معنا را مىرساند كه خداى تعالى هيچ قسم ظلمى را براى تمام عالم و كافه جماعتها نخواسته است و همينطور هم هست .
چون تفرقه بين مردم امرى است كه آثار شومش گريبانگير تمام عالم و كافه جماعتها مىشود .
و لله ما فى السموات و الارض و الى الله ترجع الامور بعد از آنكه فرمود : خداى تعالى ظلم احدى را نمىخواهد ، اين كلام خود را به بيانى تعليل كرد كه حتى توهم صدور ظلم از خداى تعالى را هم از دلها زايل سازد ، فرمود : براى اين ، خدا ظلم نمىكند كه او مالك تمامى اشياء در همه جهات است .
و او مىتواند در ملك خود هر تصرفى را بكند و ديگر در حق او تصور ندارد كه در غير ملكش تصرف كند ، تا ظلم و تعدى باشد .
به هر حال وقتى شخص ظلم مىكند و يا قصد آن را مىنمايد كه احتياجى داشته باشد كه جز با تعدى و تصرف در غير ملكش نتواند آن را برآورد .
و خداى تعالى بىنيازى است كه تمامى موجودات آسمانها و زمين ملك اوست ، اين بيانى است كه بعضى از مفسرين در تفسير آيه آوردهاند و ليكن با ظاهر آيه سازگار نيست .
براى اينكه اساس اين جواب در حقيقت غناى خداى تعالى است نه ملك او .
و آنچه در آيه شريفه آمده ملك خداست .
و به هر حال مالكيت خداى تعالى دليل بر اين است كه او ظالم نيست .
البته در اين ميان دليلى ديگر نيز هست و آن اين است كه برگشت همه امور هر چه كه
ترجمة الميزان ج : 3ص :583
باشد ، براى خداى تعالى است پس غير خداى تعالى هيچ مالكيت و اختيارى در هيچ چيز ندارد ، تا خدا آن را از او سلب كند و از چنگ او درآورد .
و اراده خود را در آن جارى سازد تا ظلم كرده باشد ، و ايندليل همان است كه آخر آيه به آن اشاره نموده و مىفرمايد : و الى الله ترجع الامور .
و اين دو وجه بطورى كه ملاحظه مىفرمائيد ملازم يكديگرند .
مبناى يكى مالكيت خدا براى همه عالم است .
و مبناى ديگر ، مالك نبودن احدى از ما سوى الله ، نسبت به احدى از امور عالم مىباشد .
كنتم خير امة اخرجت للناس ... مراد از اخراج امت براى مردم - و خدا داناتر است - اظهار چنين امتى براى مردم است .
خواهى گفت : چه نكتهاى ايجاب كرد كه اينطور تعبير بياورد ؟ در پاسخ مىگوئيم : نكتهاش اين است كه بفهماند چنين امتى را ما پديد آورديم ، و تكون آن به دست ما بود .
همچنانكه در باره تكون و پديد آمدن گياهان همين تعبير را آورده و فرمود : و الذى اخرج المرعى .
و خطاب در اين آيه به مؤمنين است و اين خود قرينه است بر اينكه مراد از كلمه ناس عموم بشر است و بطورى كه گفتهاند فعل كنتم در خصوص اين آيه منسلخ از زمان است .
چون نمىخواهد بفرمايد شما در زمان گذشته چنين بودهايد ، بلكه مىخواهد بفرمايد شما چنين امتى هستيد ، و كلمه امت كه هم بر جماعت اطلاق مىشود و هم بر فرد ، ( بدين مناسبت است كه از ماده الف ، ميم ، ميم به معناى قصد گرفته شده است مترجم ) .
پس امت به معناى جمعيت يا فردى است كه هدفى را دنبال مىكنند و ذكر ايمان به خدا بعد از ذكر امر به معروف و نهى از منكر ، از قبيل ذكر كل بعد از جزء ، و يا ذكر اصل بعد از فرع است .
پس معناى آيه اين مىشود كه شما گروه مسلمانان بهترين امتى هستيد كه خداى تعالى آنرا براى مردم و براى هدايت مردم پديد آورده و ظاهر ساخت .
چون شما مسلمانان همگى ايمان به خدا داريد ، و دو تا از فريضههاى دينى خود يعنى امر به معروف و نهى از منكر را انجام مىدهيد .
و معلوم است كه كليت و گستردگى اين شرافت بر امت اسلام ، از اين جهت است كه بعضى از افرادش متصف به حقيقت ايمان ، و قائم به حق امر به معروف و نهى از منكرند ، اين بود حاصل آنچه كه مفسرين در اين مقام گفتهاند .
ترجمة الميزان ج : 3ص :584
و ظاهر آيه ( و خدا داناتر است ) اين است كه كلمه كنتم همانطور كه مفسرين گفتند منسلخ از زمان است و آيه شريفه حال مؤمنين صدر اسلام را كه در آغاز ظهور اسلام ايمان آوردند .
و به عبارتى ديگر حال سابقين اولين از مهاجر و انصار را مىستايد ، و مراد از ايمان در خصوص مقام ، ايمان به دعوتى است كه خداى تعالى در آيه قبل كرد ، و ايشان را بهاجتماع و اتحاد در چنگ آويختن بحبل الله خواند ، و اينكه در وظيفه متفرق نشوند در مقابل كفر اهل كتاب كه جمله ا كفرتم بعد ايمانكم ... به آن اشاره دارد .
و همچنين مراد از ايمان اهل كتاب هم ايمان به همين دستور چنگ آويختن است ، در نتيجه برگشت معناى آيه به اين مىشود كه شما گروه مسلمانان در ابتداى تكون و پيدايشتان براى مردم بهترين امت بوديد .
چون امر به معروف و نهى از منكر مىكرديد و مىكنيد و با اتفاق كلمه و در كمال اتحاد به حبل الله چنگ مىزنيد .
و عينا مانند تن واحدى هستيد ، اگر اهل كتاب هم مثل شما چنين وضعى را مىداشتند برايشان بهتر بود .
ولى چنين نبودند بلكه اختلاف كردند .
بعضى ايمان آورده و بيشترشان فسق ورزيدند .
خواننده عزيز ، اين را هم بداند كه آيات مورد بحث مشتمل بر چند التفات است : يكى از غيبت به خطاب ، و يكى از خطاب جمع به خطاب مفرد ، و يكى به عكس آن ، و نيز در چند مورد وضع ظاهر در جاى ضمير به كار رفته ، همچنانكه مىبينيم در جائى كه مىتوانست ضمير خداى تعالى را بياورد ، نام مقدس او را تكرار كرد .
و اين كار را در چند جا كرده و نكته همه اينها بعد از دقت براى خواننده روشن مىشود .
بحث روايتى
در كتاب معانى و كتاب تفسير عياشى از ابى بصير روايت آمده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام) از كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مىفرمايد : اتقوا الله حق تقاته ؟ فرمود : حق تقواى از خدا اين است كه اطاعت بشود و نافرمانى نشود ، بياد باشد و فراموش نشود ، شكرش بجا آورده شود و كفران نگردد .
و در الدر المنثور است كه حاكم و ابن مردويه بوجهى ديگر از ابن مسعود روايت
ترجمة الميزان ج : 3ص :585
كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : معناى آيه اتقوا الله حق تقاته اين است كه اطاعت بشود و نافرمانى نشود ، و يادآورى بشود و فراموش نگردد .
و در همان كتاب است كه خطيب از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : هيچ بندهاى از خدا نمىترسد و پروائى كه حق او است نمىدارد ، مگر وقتى كه يقين داشته باشد آنچه به او رسيده ممكن نبوده كه نرسد و آنچه كه به او نرسيده ممكن نبوده و قرار نيست كه برسد .
مؤلف قدس سره : در بيان قبلى ما گذشت كه چگونه معناى دو حديث اول از آيه شريفه استفاده مىشود .
و اما حديث سوم در حقيقت تفسير آيه به لازمه معناى تقوا است نه خود معناى آن ، و اين خود واضح است .
و در تفسير برهان از ابن شهرآشوب ، از تفسير وكيع از عبد خير روايت آورده كه گفت : من از على بن ابيطالب (عليهالسلام) از كلام خداى عزوجل كه فرموده : يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته پرسيدم ، فرمود : به خدا سوگند جز بيت رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كسى به اين دستور عمل نتواند كرد ، اين ما اهل بيت اوئيم كه دائما بياد خدائيم و هرگز فراموشش نمىكنيم و اين مائيم كه شكرش را بجاى آورده و كفرانش نمىكنيم و اين مائيم كه او را اطاعت كرده ، هرگز نافرمانيش نكردهايم .
و وقتى اين آيه نازل شد ، اصحاب عرضه داشتند : ما طاقت اين تكليف را نداريم .
لذا خداى تعالى اين آيه را نازل كرد : فاتقوا الله ما استطعتم وكيع سپس جمله ما استطعتم را معنا كرده به ما اطقتم يعنى هر قدر كه طاقت داريد .
(تا آخر حديث) .
و در تفسير عياشى از ابى بصير روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام) از معناى كلام خداى عزوجل كه فرموده : اتقوا الله حق تقاته پرسيدم ، فرمود : اين آيه به وسيله آيه فاتقوا الله ما استطعتم نسخ شده است .
مؤلف قدس سره : از روايت وكيع چنين استفاده مىشود كه منظور امام صادق (عليهالسلام) هم از نسخ شدن آيه ، نسخ اصطلاحى نيست ، بلكه مراد بيان مراتب تقوا است .
و اما نسخ به معناى اصطلاحيش كه از بعضى مفسرين نقل شده ، مخالف با ظاهر قرآن شريف است
ترجمة الميزان ج : 3ص :586
و قرآن آن را رد مىكند .
و در مجمع از امام صادق (عليهالسلام) نقل كرده كه در آيه شريفه جمله : و انتم مسلمون را و انتم مسلمون با تشديد قرائت فرموده است .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، و ابن جرير ، از ابى سعيد خدرى روايت كردهاند كه در تفسير آيه : و اعتصموا بحبل الله جميعا گفته : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : حبل الله كه از آسمان به زمين كشيده شده ، همان كتاب خدا است .
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه از ابى شريح خزاعى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : اين قرآن سبب و رابطهاى است كه يك طرفش به دست خدا و سر ديگرش به دست شما است ، پس به آن تمسك كنيد كه اگر تمسك كنيد نه هرگز از بين مىرويد و نه هرگز تا ابد گمراه مىشويد .
و در كتاب معانى از امام سجاد (عليهالسلام) روايت آورده كه در حديثى فرموده : حبل الله همان قرآن است .
مؤلف قدس سره : و در اين معنا رواياتى ديگر از طريق شيعه و سنى وارد شده است .
و در تفسير عياشى از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : حبل الله كه خداى تعالى مردم را امر فرموده كه به آن تمسك كنند و فرموده : و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا آل محمد عليهم السلامند .
مؤلف قدس سره : در اين معنا نيز رواياتى ديگر هست ، و در بيان قبلى ما مطالبى گذشت كه معناى اينگونه احاديث را تاييد مىكند .
البته رواياتى ديگر كه به زودى مىآيد ، نيز آن روايات را تاييد مىنمايد .
و در الدر المنثور است كه طبرانى از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : من پيشرو شمايم ، و قبل از شما از دنيا مىروم و شما بعدا بر لبه حوض بر من وارد مىشويد .
پس مراقب باشيد بعد از من چگونه با ثقلين رفتار كنيد .
شخصى پرسيد : يا رسول الله ثقلين كدامند ؟ فرمود : ثقل بزرگتر كتاب خداى عزوجل است كه يك سرش به دست
ترجمة الميزان ج : 3ص :587
خدا و سر ديگرش به دست شما است ، پس بعد از من به آن تمسك جوئيد كه اگر تمسك كنيد نه از بين مىرويد و نه گمراه مىشويد و ثقل كوچكتر عترت من است .
و اين دو ثقل هرگز از يكديگر جدا نمىشوند تا در كنار حوض بر من درآيند و من اين معنا را براى آن دو از پروردگارم درخواست كردهام ، پس مبادا از آن دو جلو بيفتيد ، كه اگر چنين كنيد هلاك خواهيد شد و مبادا به آن دو چيزى تعليم بدهيد كه آن دو از شما عالمترند .
مؤلف قدس سره : حديث ( شريف ) ثقلين از اخبار متواترى است كه شيعه و سنى در نقل و روايت آن اتفاق دارند ، و ما در اول سوره گفتيم كه بعضى از علماى حديث عدد راويان آن را از ميان صحابه تا سى و پنج راوى - چه از مردان و چه از زنان - رسانده و جمعيت كثيرى از راويان و اهل حديث آن را روايت كردهاند .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ماجه ، و ابن جرير و ابن ابى حاتم ، از انس روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : بنى اسرائيل هفتاد و يك گروه شدند و به زودى امت من به هفتاد و دو دسته متفرق خواهند شد كه همه آنان در آتشند به جز يك فرقه اصحاب پرسيدند : آن يك فرقه كدام است ؟ فرمود : جماعت است .
آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود : و اعتصموا بحبل الله جميعا ... مؤلف قدس سره : اين روايت هم از احاديث مشهور است ، ولى شيعه آن را طورى ديگر روايت كرده است .
همچنانكه مىبينيم در خصال ، و معانى ، و احتجاج ، و امالى و كتاب سليم بن قيس و تفسير عياشى نقل شده و اينك عبارت آن به نقل خصال از نظر خوانندگان مىگذرد .
مرحوم صدوق در خصال به سند خود از سلمان بن مهران ، از جعفر بن محمد (عليهماالسلام) از پدران بزرگوارش ، از امير المؤمنين (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : من از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) شنيدم كه مىفرمود : امت موسى بعد از آن جناب به هفتاد و يك فرقه متفرق
ترجمة الميزان ج : 3ص :588
شدند ، يك فرقه از آنها اهل نجاتند ، و هفتاد فرقه در آتشند ، و امت عيسى بعد از آن جناب به هفتاد و دو فرقه متفرق شدند يك فرقه از آنها اهل نجاتند و هفتاد و يك فرقه در آتشند .
و امت من به زودى به هفتاد و سه فرقه متفرق مىشوند يك فرقه از آنها اهل نجاتند و هفتاد و دو فرقه در آتشند .
مؤلف قدس سره : اين حديث موافق حديث بعدى است .
الدر المنثور مىگويد : ابو داود و ترمذى و ابن ماجه و حاكم ( وى حديث را صحيح دانسته ) از ابى هريره روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : يهود بر هفتاد و يك فرقه متفرق شدند ، و نصارا به هفتاد و دو فرقه متفرق شدند و امت من به هفتاد و سه فرقه متفرقمىشوند .
مؤلف قدس سره : اين معنا به طرقى ديگر از معاويه و غير او نقل شده است .
و نيز در همان كتاب است كه حاكم از عبد الله بن عمر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : بر سر امت من خواهد آمد آنچه بر سر بنى اسرائيل آمد ، طابق النعل بالنعل ، حتى اگر در بنى اسرائيل كسى پيدا شده باشد كه در انظار مردم با مادرش زنا كرده باشد در امت من نيز مثل او پيدا خواهد شد ، بنى اسرائيل به هفتاد و يك ملت متفرق شدند امت من به هفتاد و سه ملت متفرق مىشوند .
كه به جز يك ملت همه در آتشند شخصى پرسيد : آن يك ملت كدام است ؟ فرمود : همان ملت و مذهبى كه من و اصحابم امروز بر آنيم .
مؤلف قدس سره : و از جامع الاصول نوشته ابن اثير حكايت شده كه از ترمذى ، از پسر عمرو بن العاص ، از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نظير اين حديث را نقل كرده است .
و در كتاب كمال الدين ، به سند خود از غياث بن ابراهيم از امام صادق (عليهالسلام) از پدران بزرگوارش (عليهمالسلام) روايت كرده كه فرمود : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : هر چه در امتهاى گذشته بوده نظيرش در اين امت نيز خواهد بود ( مو به مو و طابق النعل بالنعل ) .
و در تفسير قمى از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) روايت شده كه فرمود : شما امت اسلام روش پيشينيان خود را ( مو به مو ) پيش خواهيد گرفت و در طريقه ، تفاوتى با آنها نخواهيد داشت ، وجب به وجب و ذراع به ذراع و باع به باع ( ذراع فاصله بين مرفق و سر انگشتان و باع فاصله بين سر انگشتان دو دست است ، وقتى كه انسان دستهاى خود را به دو طرف چپ و
ترجمة الميزان ج : 3ص :589
راست باز كند ) مىخواهد بفرمايد : كارهاى بزرگ و كوچك و كوچكترى كه پيشينيان كردهاند شما نيز خواهيد كرد ، حتى در آنان كسى پيدا شد كه با مادرش زنا كند در شما نيز پيدا خواهد شد و نمىدانم آيا شما هم گوساله مىپرستيد يا نه ؟ مؤلف قدس سره : اين روايت هم از روايات مشهور است ، و اهل سنت آنرا در صحاح و ساير كتب خود نقل كردهاند .
و همچنين شيعه آن را در جوامع خود آوردهاند .
و در صحيح بخارى و صحيح مسلم از انس روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : به زودى مردانى از همينهائى كه مصاحب من هستند ، در كنار حوض بر من وارد مىشوند و همين كه نزديك مىشوند ، از ناحيه خداى تعالى دستگيرشان نموده و به سرعت مىبرند .
من در آن حال مىگويم : اى پروردگار من ، اينها اصحاب من هستند و بطور قطع جواب گفته مىشود : مگر نمىدانى كه اينها بعد از رحلت تو چه حادثهها پديد آوردند .
و باز در آن دو صحيح و 4 از ابى هريره روايت آمده كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : روز قيامت جمعى از اصحاب من بر من وارد مىشوند - و يا فرمود جمعى از امتم - و از ناحيه خداى تعالى طرد مىشوند ، من عرضه مىدارم : پروردگارا اينها اصحاب منند .
خداى عزوجل مىفرمايد : مگر اطلاع ندارى كه بعد از رحلتت چه حادثهها پديد آوردند ، اينها بطور قهقرا به عقب برگشتند و همين باعث شد كه امروز طرد شوند .
مؤلف قدس سره : اين حديث هم از احاديث مشهور است ، و هر دو فريق يعنى شيعه و سنى آنرا در صحاح و جوامع خود از عدهاى از صحابه از قبيل ابن مسعود ، و انس ، و سهل بن ساعد و ابى هريره و ابى سعيد خدرى و عايشه وام سلمه ، و اسماء دختر ابى بكر و غير ايشان نقل كردهاند و شيعه هم آن را از بعضى از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) روايت كردهاند .
با در نظر داشتن زيادى و تفنن اين روايت كه مطلب را با عباراتى گوناگون اداء كردهاند ، خود شاهد و مصدق نظريهاى است كه ما آن را از ظاهر آيات كريمه استفاده كرديم ، حوادثى هم كه بعد از رحلت رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) و حتى قبل از آن يكى پس از ديگرى رخ داد ، و فتنههايى كه بپا شد ، همه مصدق اين روايت است .
ترجمة الميزان ج : 3ص :590
و در الدر المنثور است كه حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از پسر عمر روايت آورده كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : كسى كه يك وجب از جماعت خارج شود ، قلاده اسلام را از گردن خود باز كرده مگر آنكه دو باره به جماعت برگردد و كسى كه از دنيا برود در حالى كه در تحت رهبرى كسى كه جامعه را رهبرى كند نباشد به مرگ جاهليت مرده است ( مرگ او مرگ جاهليت است ) .
مؤلف قدس سره : اين روايت هم از حيث مضمون از روايات مشهور است ، شيعه و سنى هر دو طايفه از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نقل كردهاند كه فرمود : كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است .
و از كتاب جامع الاصول حكايت شده كه از ترمذى و سنن ابى داود از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه فرمود : پيوسته و دائم ، طايفهاى از امت من بر حقند .
و در مجمع البيان در ذيل آيه : ا كفرتم بعد ايمانكم از امير المؤمنين (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : منظور اهل بدعت و هواها و آراى باطل از اين امت است .
و در همان كتاب و در تفسير عياشى ، در ذيل آيه : كنتم خير امة اخرجت للناس ... از ابى عمرو زبيرى از امام صادق (عليهالسلام) روايت آمده كه فرمود : يعنى امتى كه دعاى ابراهيم در حقشان مستجاب شده ، اينان امتى هستند كه انبيا در ميان آنها و از خود آنها و به سوى آنها مبعوث مىشدند ، و آنان امت وسطى هستند ( كه در آن آيه فرمود : و كذلك جعلناكم امة وسطا و همانهايند بهترين امتى كه براى مردم ( و هدايت آنان ) برانگيخته شدند .
مؤلف قدس سره : در سابق يعنى در تفسير آيه : و من ذريتنا امة مسلمة لك توضيح معناى اين روايت گذشت .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از ابى جعفر روايت كرده كه در معناى كنتم خير امة اخرجت للناس فرمود : منظور از بهترين امت ، اهل بيت رسول خدا
ترجمة الميزان ج : 3ص :591
(صلىاللهعليهوآلهوسلّم) است .
و نيز در آن كتاب است كه احمد به سند حسن از على ( ع ) روايت آورده كه فرمود : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : به من چيزهايى دادهاند كه به احدى از انبيا ندادهاند ، يكى اينكهوحشتى از من ، در دل دشمنانم انداختهاند و به اين وسيله ياريم كردهاند ، و يكى ديگر اينكه : كليدهاى زمين را در اختيارم نهادهاند ، و ديگر اينكه احمدم نام نهادند و خاك را برايم مايه طهارت قرار دادند و امتم را بهترين امت كردند .
جز دردسر زيانى به شما وارد نمىآورند و اگر به جنگ با شما برخيزند آنچنان مىگريزند كه پشت سر خود را ننگرند و بعد از آن هم يارى نخواهند شد ( 111) .
ذلت بر آنان هر جا كه ديده شوند نوشته شده ، مگر اينكه متوسل به خدا و يا به وسيلهاى مردمى بشوند و زورمندانى از ايشان حمايت كند و ايشان براى خود جائى از غضب خدا گرفتند و خوارى و مسكنت بر آنان حتمى شده و اين بدان جهت است كه همواره به آيات خدا كفر مىورزيدند و انبيارا به ناحق مىكشتند و منشا اين كفر و جنايتشان ، معصيتهايشان بود و مردمى تجاوزگر بودند ( 112) .
اهل كتاب همه يكسان نبودند طائفهاى شبزندهدار و تلاوت آيات خدا در لحظه لحظههاى شب داشتند و سجده مىكردند ( 113) .
آنها به خدا و روز قيامت ايمان داشته و امر به معروف و نهى از منكر مىكردند و در كارهاى خير از يكديگر پيشى مىگرفتند .
و ايشان از صالحانند ( 114) .
و هر كار خيرى كه از ناحيه خدا كفران نمىشود و خدا داناى به حال متقين است ( 115) .
محققا كسانى كه كافر شدند ، نه اموالشان به دردشان مىخورد و نه اولادشان از خدا بىنيازشان مىسازد و آنان اهل آتش و هم در آن جاودانند ( 116 ) .
مثل آنچه در اين زندگى دنيا خرج مىكنيد وصفش نظير بادى است كه در آن سرمائى شديد باشد و به زراعت مردمى كه بر خود ستم كردند برسد و آن را نابود سازد ، همانطور كه خدا به آن قوم ستم نكرده به اينان نيز ستم ننموده است ، بلكه خودشان به خود ستم كردهاند ( 117) .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد ، دوست و محرم رازى از غير خود مگيريد كه غير شما لحظهاى از رساندن شر ، به شما نمىآسايند ، آنها دوست مىدارند شما را به ستوه آورند .
دشمنى درونى و باطنيشان با شما از مطاوى كلماتشان پيدا است .
و آنچه در دل دارند ، بسى خطرناكتر از آن است .
ما آيات را برايتان بيان مىكنيم ، اگر تعقل كنيد ( 118) .
هان ! شما همانهائيد كه اين كفار را دوست مىداريد ، با اينكه آنان شما را دوست نمىدارند .
شما به همان كتاب ايمان داريد ولى وقتى آنان به شما برمىخورند ، مىگويند ايمان آورديم و چون به خلوت مىروند سرانگشت خود را از شدت كينهاى كه با شما دارند ، گاز مىگيرند .
بگو از خشم خود بميريد كه خدا دانا است به آنچه در باطن دلها است ( 119) .
اگر خيرى بهشما برسد آنها ناراحت مىشوند و اگر مصيبتى برسد خوشحال مىگردند و شما اگر صبر كنيد و از خدا بترسيد ، كيد آنها هيچ ضررى به شما نمىزند كه خدا به آنچه مىكنيد ، احاطه دارد ( 120) .
ترجمة الميزان ج : 3ص :594
بيان آيات
اين آيات كريمه - بطورى كه ملاحظه مىفرمائيد - توجه و انعطاف به هدفى دارد كه آيات قبل متعرض آن بود ، و آن بيان حال اهل كتاب و مخصوصا يهوديان بود كه به آيات خدا كفر ورزيده و خود را گمراه و مؤمنين را از راه خدا بازداشتند ، و آيات دهگانهاى كه گذشت ، از باب الكلام يجر الكلام ، در بين اين دو دسته آيات قرار گرفته بود ، پس اتصال آيات مورد بحث با آيات دهگانه قبل به حال خود باقى است .
لن يضروكم الا اذى ... كلمه اذى بطورى كه در مفردات القرآن راغب آمده ، به معناى هر آن ضررى است كه به جانداران برسد - به جان يا به تن آنها و يا به سعادت اخروى يا دنيوىشان .
ضربت عليهم الذلة اينما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس كلمه ذلت مصدرى است كه براى نوع ساخته شده و كلمه ذل بضمه بطورى كه راغب گفته ، به معناى ذلتى است كه از قهر و غلبه ناشى شود ، و با كسره ذال ، به معناى ذلتى است كه از ناحيه تعصب و تكبرناشى گردد .
و معناى عمومى آن ( كه هم در ذل - بضمه - هست و هم در ذل - بكسره - و هم در بناى نوع - و هم در ساير مشتقات ) عبارت است از انكسار و رام شدن در برابر خصم ، و در مقابل آن ماده عز است ، كه به معناى رام نشدن و نپذيرفتن تاثير طرف مقابل است .
و كلمه ثقفوا ماضى مجهول و به معناى وجدوا - يافت شدند است و كلمه حبل به معناى آن سببى است كه تمسك به آن باعث مصونيت و حفظ گردد ، كه البته به عنوان استعاره در مورد هر چيزى كه نوعى امنيت و عصمت و مصونيت آورد استعمال مىشود ، نظير عهد و ذمه و امان دادن كه همه اينها را نيز حبل مىگويند .
و مراد - و خدا داناتر است - اين است كه ذلت بر آنان مقدر شده و آنچنان ثابت شده كه نقش سكه روى فلز ، و يا خيمه بر بالاى سر انسان ثابت مىشود .
پس ذلت براى آنان نوشته شده و يا به اعتبار كلمه على برايشان مسلط گشته مگر آنكه به حبل و سببى خدائى چنگ بزنند و يا خود را به دامن نيرومند انسانى بيفكنند .
در اين آيه شريفه كلمه حبل تكرار شده ( فرموده : چنگ بزنيد به حبلى از خدا و حبلى از مردم ) با اينكه مىتوانست بفرمايد : الا بحبل من الله و من الناس و اين بدان جهت بود كه
ترجمة الميزان ج : 3ص :595
كلمه حبل وقتى به خداى تعالى منسوب شود ، معنائى مىدهد و وقتى به انسانها نسبت داده شود معنائى ديگر مىدهد .
در اولى ( وقتى به خداوند منسوب شود ) معنايش قضا و قدر و حكم تكوينى يا تشريعى خدا است و در دومى ( وقتى به انسانها نسبت داده شود ) به معناى تمسك عملى است .
و مراد از ضرب ذلت بر آنان اين است كه خداى تعالى حكم تشريعى به ذلت آنان كرده ، به دليل اينكه دنبال ضرب ذلت مىفرمايد : اينما ثقفوا - هر جا كه يافت شوند چون معناى ظاهر اين جمله اين است كه مؤمنين هر جا ايشان را ديدند و بر آنان مسلط شدند، چنين و چنان كنند .
و اين تعبير با ذلت تشريعى كه يكى از آثارش جزيه گرفتن است ، مناسبت دارد .
در نتيجه برگشت معناى آيه به اين مىشود كه اهل كتاب به حسب حكم شرع اسلامى ذليلند ، مگر اينكه يا داخل در ذمه اسلام شوند و يا امانى از مردم مسلمان به نحوى از انحاء ايشان را حفظ كنند .
ولى از ظاهر كلام بعضى از مفسرين برمىآيد كه خواسته است بگويد : آيه ضربت عليهم الذلة در اين مقام نيست كه حكمى شرعى را تشريع كند ، بلكه مىخواهد خبر از مقدراتى بدهد كه به قضاى خداى تعالى بر سر يهود آمده ، چون اسلام وقتى ظهور كرد كه يهود در حال ذلت بسر مىبرد ، و بعضى از شاخههايشان به مجوس جزيه مىداد و بعضى به نصارا .
و اين معناى بدى نيست ، حتى ذيل كلام تا آخر آيه هم آن را تاييد ميكند براى اينكه از ظاهر آن بر مىآيد كه ذلت و مسكنت يهود به خاطر سوء رفتار خود او بوده يعنى كفرى كه به آيات خدا مىورزيد و انبيا را به قتل مىرساند و دائما به حقوق ديگران تجاوز مىكرد ، ولى عيبى كه دارد اين است كه لازمه اين معنا آن است كه آيه را مختص به يهود بدانيم .
با اينكه هيچ دليلى به حسب ظاهر بر اين اختصاص نيست .
و ان شاء الله به زودى در تفسير آيه : و القينا بينهم العداوة و البغضاء گفتارى در اين باره مىآيد .
و باؤا بغضب من الله و ضربت عليهم المسكنة ... كلمه باؤا به معناى اتخذوا - گرفتند است .
وقتى گفته مىشود : باؤا مبائة - مكانا - معنايش اين است كه فلانىها مكانى را براى خود اتخاذ كردند و يا به مكانى برگشتند و كلمه مسكنت به معناى شدت فقر است و ظاهرا مسكنت اين است كه انسان به جائى از فقر و يا هر فقدانى برسد كه راه نجاتى از آن نداشته باشد .
بنا بر اين معنا صدر و ذيل آيه
ترجمة الميزان ج : 3ص :596
با هم سازگار مىشود .
ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون و معناى اين جمله اين است : غضب الهى براى اين بود كه امروز عصيانگرى كردند و از پيش هم بر اعتداء و ياغىگريشان استمرار مىدادند .
ليسوا سواء ... من الصالحين كلمه سواء مصدرى است كه معناى وصف از آن اراده شده ، مىخواهد بفرمايد : اهل كتاب همه مثل هم ، و مساوى در وصف و در حكم نيستند ، براى اينكه بعضى از آنان امتى هستند قائم به عبادت ، و آيات خدا را مىخوانند و چنين و چنانند ، و بعضى ديگر اينطور نيستند .
و از اينجا معلوم مىشود كه جمله : من اهل الكتاب ... در مقام تعليل است ، و وجه عدم تساوى اهل كتاب را بيان مىكند .
مفسرين در معناى كلمه قائمة اختلاف كرده ، بعضى گفتهاند : يعنى ثابت قدم بر امر خدايند .
بعضى ديگر گفتهاند يعنى عادل و معتدلند ، به دو طرف افراط و تفريط گرايش ندارند .
بعضى ديگر گفتهاند : يعنى داراى امتى و مذهبى قائم و طريقهاى مستقيماند ، ولى حق مطلب اين است كه لفظ قائمة مطلق است و هيچيك از اين قيدها را ندارد ، و در نتيجه همه اين معانى را تحمل مىكند ، چيزى كه هست وقتى مىبينيم سخن از كتاب و اعمال صالحه آنان به ميان آمده ، بيشتر اين معنا به ذهن مىرسد كه مراد از قيام بر ايمان و اطاعت باشد .
و كلمه آناء جمع انى بكسره همزه ، و يا بفتحه آن است .
بعضى گفتهاند : جمع كلمه انو است كه به معناى وقت است .
پس آناء يعنى اوقات .
و مسارعه به معناى مبادرت ورزيدن و شتافتن است .
و اين كلمه باب مفاعله از ماده سرعت است .
در مجمع البيان مىگويد : فرق بين سرعت و عجله اين است كه سرعت به معناى جلو افتادن در كارى است كه جلو افتادن در آن جايز باشد .
پس سرعت ( از آنجائى كه هميشه در كار خير به كار مىرود ) خود يكى از صفات ممدوح است .
و ضد آن ابطاء - كندى است .
كه صفت ناپسندى است ، به خلاف عجله كه چون به معناى شتافتن و جلو افتادن در كارى است كه نبايد در آن شتاب كرد .
لذا از صفات نكوهيده و مذموم به شمار مىرود .
و ضد آن اناة .
درنگ و تانى است كه از صفات پسنديده است .
ترجمة الميزان ج : 3ص :597
و ظاهرا سرعت در اصل ، وصف حركت ، و عجله وصف متحرك بوده ، ( بعدها به خود متحرك هم گفتهاند مسارع ، و گرنه در اصل لغت موارد هر يك غير مورد ديگرى است) .
و كلمه خيرات به معناى مطلق اعمال صالح است - چه عبادت ، چه انفاق ، چه عدل ، چه قضاى حاجت و ... و اين كلمه بدان جهت كه هم جمع است و هم الف و لام بر سر دارد از نظر ادبيات استغراق را مىرساند .
و همانطور كه گفتيم شامل همه انحاى خيرات مىشود ، و ليكن بيشتر در خيرات مالى اطلاق مىگردد .
همانطور كه كلمه خير بيشتر در مورد مال استعمال مىشود .
خداى سبحان در اين آيه شريفه كلياتى از صفات پسنديده نيكان از اهل كتاب را بر شمرده ، اول ايمان به خدا ، دوم امر به معروف و نهى از منكر ، سوم مسارعت در كار خير و چهارم اين است كه ايشان مردمى صالحند ، و به همين جهت همنشينان انبيا و صديقين و شهداء هستند .
چون در آيات شريفه : اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين ، اهل صراط مستقيم را از كسانى دانسته كه بر آنان انعام شده و مورد غضب قرار نگرفته و گمراه نشدند .
و در آيه شريفه فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ... فرموده : آنهائى كه مورد انعام خداى تعالى قرار گرفتهاند ، با انبيا و صديقين و شهدا و صالحين هستند و بعضى از مفسرين گفتهاند : مراد در اين آيه عبد الله بن سلام و اصحاب اويند .
و ما يفعلوا من خير فلن يكفروه ... اينجا منظور از كفر ، كفران در مقابل شكر است .
مىفرمايد : هر كار خيرى كه مىكنند از ناحيه خداى تعالى كفران نمىشوند ، يعنى خداى تعالى شكرشان را بجا مىآورد و عمل خيرشان را به ايشان بر مىگرداند ، بدون اينكه آن را ضايع و بىنتيجه بگذارد .
همچنانكه در جاى ديگر فرموده : و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم و نيز فرموده : و ما تنفقوا من خير فلانفسكم ... و ما تنفقوا من خير يوف اليكم و انتم لا تظلمون
ترجمة الميزان ج : 3ص :598
ان الذين كفروا لن تغنى عنهم ... از ظاهر وحدت سياق چنين بر مىآيد كه مراد از اينهائى كه كافر شدند ، طايفهاى ديگر از اهل كتابند ، كسانى هستند كهدعوت نبوت را نپذيرفتهاند و نه تنها نپذيرفتهاند بلكه عليه اسلام توطئه هم مىكنند و در خاموش كردن نور آن لحظهاى كوتاه نمىآيند و از هيچ كارى فروگذار نيستند .
و چه بسا مفسرين كه گفتهاند اين آيه ناظر به اهل كتاب نيست ، بلكه به مشركين نظر دارد ، و در حقيقت توطئه و زمينهچينى است براى داستان احد ، كه به زودى بدان اشاره مىكند .
ولى اين نظريه با جملهاى كه به زودى مىآيد و مىفرمايد : و تؤمنون بالكتاب كله ، و اذا لقوكم قالوا آمنا ... نمىسازد ، چون مشركين چنين سابقهاى ندارند كه وقتى به مؤمنين رسيدند بگويند ما ايمان آورديم و وقتى به همفكران خود رسيده باشند ، سر انگشتان خود را از شدت خشم گزيده باشند .
اين وضع با حال يهود تطبيق مىكند ، و از همينجا روشن مىشود كه تا اينجا اتصال سياق آيات به هم نخورده است .
و چه بسا بعضى از مفسرين اين گفته را كه آيه شريفه مورد بحث ، به مشركين نظر دارد با اين گفته كه آيه سخن از دوروئى مىكند جمع كرده و معتقدند كه به يهود نظر دارد ، و ليكن اين نظريه خطا است .
مثل ما ينفقون فى هذه الحيوة الدنيا ... كلمه صر به معناى سرماى شديد است .
و اگر مطلبى را كه برايش مثل زده ( يعنى انفاق يهوديان را ) مقيد كرد به قيد ( در اين زندگى دنيا ) براى اين بوده كه بفهماند ، آنان از خانه آخرت بريدهاند و انفاقشان هيچ ارتباطى به حيات آخرت ندارد .
و نيز اگر حرث قوم را مقيد كرد ، به قيد ظلموا انفسهم براى اين بود كه ارتباط آن با جمله بعدى كه مىفرمايد : و ما ظلمهم الله به خوبى روشن شود .
و حاصل كلام در اين آيه اين است كه انفاق و مخارجى كه يهود در اين زندگى دنيا مىكند ، با اينكه به اين منظور مىكند كه وضع زندگى خود را اصلاح نموده و به مقاصدى كه دارد برسد ، ليكن به جز بدبختى و شقاوت ، بهرهاى از آن به دست نمىآورد ، بلكه آنچه را مىخواهد و دنبال مىكند ، به تباهى مىكشاند .
پيش خود خيال مىكند سعادتى به چنگ آورده ولى آنچه به دست آورده شقاوت است .
و مثلش مثل بادى است كه در آن سرماى شديدى باشد و زراعت ستمگران را سياه كند ، و اين نيست مگر به خاطر ظلمى كه خودشان به خويشتن كردهاند ، چون عمل فاسد به جز اثر فاسد ، اثر ديگرى نمىبخشد .
ترجمة الميزان ج : 3ص :599
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم ... در اين آيه شريفه ، وليجه ( خويشاوند نزديك ) را بطانه ( آستر ) ناميده و وجهش اين استكه آستر به پوست بدن نزديك است .
تا رويه ( ظهاره ) لباس .
چون آستر لباس بر باطن انسان اشراف و اطلاع دارد و مىداند كه آدمى در زير لباس چه پنهان كرده ، خويشاوند آدمى هم همينطور است ، از بيگانگان به آدمى نزديكتر و به اسرار آدمى واقفتر است .
و جمله لا يالونكم به معناى لا يقصرون فيكم است .
يعنى دشمنان از رساندن هيچ شرى به شما كوتاهى نمىكنند .
و كلمه خبال به معناى شر و فساد است و بهمين جهت است كه جنون را خبل هم مىگويند ، چون در جنون ، فساد عقل است .
و در جمله و دواما عنتم كلمه ما مصدريه است و معناى جمله را ودوا عنتكم مىسازد ، يعنى دوستدار شدت و گرفتارى و ضرر شمايند .
و جمله قد بدت البغضاء من افواههم مىرساند كه دشمنى آنان نسبت به شما آنقدر زياد است كه نمىتوانند پنهان بدارند .
بلكه دشمنى باطنيشان در لحن كلامشان اثر گذاشته است .
پس در حقيقت در اين جمله كنايهاى لطيف بكار رفته ، و آنگاه بدون اينكه بيان كند ، در دلهاى خود چه چيز پنهان كردهاند ، فرموده : و ما تخفى صدورهم اكبر تا اشاره كرده باشد ، به اينكه آنچه در سينه دارند ، قابل وصف نيست ، چون هم متنوع و گوناگون است و هم آنقدر عظيم است كه در وصف نمىگنجد ، و همين مبهم آوردن ما فى صدورهم بزرگ و عظيم بودن را تاييد مىكند .
ها انتم اولاء تحبونهم ... ظاهرا كلمه اولاء اسم اشاره و كلمه ها براى هشدار دادن است .
و اصل جمله انتم هؤلاء بوده باشد .
و كلمه انتم بين ها و بين اولاء فاصله شده باشد ، همانطور كه مىگوئيم : زيد هذا و هند هذه كذا و كذا اين زيد و اين هند چنين است و چنان است .
(در فارسى هم همين كار را مىكنيم يعنى به جاى اينكه بگوئيم شما همانهائى كه چنين و چنان كرديد ، مىگوئيم : هان مگر شما آنهائى نبوديد كه چنين و چنان كرديد .
مترجم ) و تؤمنون بالكتاب كله الف و لام در الكتاب براى افاده جنس است ، و چنين معنا مىدهد كه شما به همه كتابهاى آسمانى كه از ناحيه خدا نازل شده ايمان داريد ، چه كتاب خودتان و چه كتاب اهل كتاب .
اما اهل كتاب به كتاب شما ايمان ندارند .
ترجمة الميزان ج : 3ص :600
و اذا لقوكم قالوا آمنا يعنى اهل كتاب منافقند ، وقتى شما را مىبينند مىگويند ايمان آورديم .
و اذا خلوا عضوا عليكم الانامل من الغيظ و چون به خلوت مىروند ، سرانگشت خود را از شدت خشمى كه بر شما دارند مىگزند .
و كلمه عض گاز گرفتن با دندان با فشار است .
و كلمه انامل جمع انمله است كه به معناى نوك انگشتان است .
و كلمه غيظ به معناى خشم و كينه است .
و عض انامل بر فلان چيز مثلى است كه در مورد تاسف و حسرت و رساندن شدت خشم و كينه زده مىشود .
قل موتوا بغيظكم ... اين جمله نفرينى است بر آنان در عبارت امر .
و اگر اينطور تعبير كرده ، براى اين بوده كه جمله به ما بعدش كه مىفرمايد : ان الله عليم بذات الصدور متصل شده ، چنين معنا دهد : بگو ، بار الها بخاطر همين كينهاى كه دارند ، مرگشان بده ، كه تو ، به آنچه در سينهها است يعنى در دلها و جانها است دانائى .
ان تمسسكم حسنة تسؤهم ... مسائت كه مصدر تسؤهم است ، به معناى بد حالى است ، بر خلاف مسرت و سرور كه به معناى خوشحالى است .
و اين آيه ما را دلالت مىكند و به ما مىگويد : شما مسلمانان اگر صبر كنيد و تقوا به خرج دهيد از كينه دشمنان ايمن خواهيد بود .