[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان : سوره آل عمران آیات 138 - 121


ترجمة الميزان ج : 4ص :3

وَ إِذْ غَدَوْت مِنْ أَهْلِك تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَعِدَ لِلْقِتَالِوَ اللَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ‏(121) إِذْ هَمَّت طائفَتَانِ مِنكمْ أَن تَفْشلا وَ اللَّهُ وَلِيهُمَاوَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ‏(122) وَ لَقَدْ نَصرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنتُمْ أَذِلَّةٌفَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشكُرُونَ‏(123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلَثَةِ ءَالَفٍ مِّنَ الْمَلَئكَةِ مُنزَلِينَ‏(124) بَلىإِن تَصبرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بخَمْسةِ ءَالَفٍ مِّنَ الْمَلَئكَةِ مُسوِّمِينَ‏(125) وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشرَى لَكُمْ وَ لِتَطمَئنَّ قُلُوبُكُم بِهِوَ مَا النَّصرُ إِلا مِنْ عِندِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الحَْكِيمِ‏(126) لِيَقْطعَ طرَفاً مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتهُمْ فَيَنقَلِبُوا خَائبِينَ‏(127) لَيْس لَك مِنَ الأَمْرِ شىْ‏ءٌ أَوْ يَتُوب عَلَيهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظلِمُونَ‏(128) وَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِيَغْفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّب مَن يَشاءُوَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ‏(129)


ترجمة الميزان ج : 4ص :4

ترجمه آيات

بياد آراى پيغمبر به ياد آور سحر گاهى را كه از خانه خود به جهت صف آرائى مؤمنان براى جنگ بيرون شدى ، و خدا به همه گفتار و كردار تو شنوا ودانا بود ( 121) .

و آن گاه كه دو طايفه از شما بد دل و ترسناك و در انديشه فرار از جنگ بودند و خدا يار آنها بود آنان را دلدار نمود و هميشه بايد اهل ايمان به خدا توكل كنند تا دلدار و نيرومند باشند ( 122) .

و به حقيقت خداوند شما را در جنگ بدر يارى كرد و غلبه بر دشمن داد با آنكه شما از هر جهت در مقابل دشمن ضعيف بوديد ، پس راه خداپرستى و تقوا پيش گيريد باشد كه شكر نعمتهاى او به جاى آريد ( 123) .

(اى رسول ) بياد آر آن هنگام را كه به مؤمنين گفتى : آيا خداوند به شما مدد نفرمود كه سه هزار فرشته به يارى شمافرستاد ؟ ( 124) .

بلى اگر شما صبر و مقاومت در جهاد پيشه كنيد و پيوسته پرهيز كار باشيد چون كافران بر سر شما شتابان و خشمگين بيايند خداوند براى حفظ و نصرت شما پنج هزار فرشته را با پرچمى كه نشان مخصوص سپاه اسلام است به مدد شما مى‏فرستد ( 125) .

و خدا آن فرشتگان را نفرستاد مگر براى اينكه به شما مژده فتح دهند و دل شما را به نصرت خدا مطمئن كنند و فتح و پيروزى نصيب شما نگشت مگر از جانب خداوند تواناى دانا ( 126) .

تا گروهى از كافران را هلاك گرداند يا ذليل و خوار كند كه از مقصود خود ( كه از ميان بردن اسلامو مسلمين است ) نا اميد باز گردند ( 127) .

اى پيغمبر ( خدا را اختيار مطلق است ) به دست تو كارى نيست اگر بخواهد به لطف خود از آن كافران درگذرد و اگر بخواهد به جرم آن كه مردمى ستمگرند آنها را عذاب كند ( 128) .

هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است همه ملك خدا است هر كه را خواهد ببخشد و هر كه را خواهد عذاب كند ، خدا نسبت ( به خلق بسيار ) آمرزنده و مهربان است 129 .

بيان آيات

از اينجا سياق آيات سياقى ديگر شده ، و به مطلبى كه در آغاز سوره ذكر شده بود برگشته ، در آنجا مؤمنين را به موقعيت و موقف دشوارى كه دارند هشدار مى‏داد ، و نعمت‏هائى را كه به ايشان ارزانى داشته بود ( از قبيل ايمان و نصرت و كفايت شر دشمنان را ) به يادشان مى‏آورد ، و رموزى را تعليمشان مى‏داد كه به وسيله آن به مقصد شريفشان برسند ، و به دستوراتى

ترجمة الميزان ج : 4ص :5

هدايتشان كرد كه سعادتشان را هم در زندگى و هم بعد از مردن تامين كند .

در اين آيات داستان جنگ احد نيز آمده ، و اما آياتى كه اشاره‏اى به داستان جنگ بدر دارد در حقيقت ضميمه‏اى براى تكميل داستان جنگ بدر است ، و جنبه شاهد براى آن قصه دارد ، نه اينكه مقصود اصلى طرح داستان بدر باشد ، كه ان شاء الله باز هم در تفسير آياتش سخن خواهيم گفت .

و اذ غدوت من اهلك تبوى‏ء المؤمنين مقاعد للقتال كلمه اذ ظرفى است متعلق به چيزى كه حذف شده ، و در ظاهر كلام نيامده از قبيل : به ياد آور و امثال آن ، و فعل غدوت از مصدر غين - دال - واو گرفته شده ، كه به معناى بيرون شدن در پگاه است و كلمه تبوى‏ء از مصدر تبوئه گرفته شده ، كه به معناى تهيه مكان براى غير ، و يا اسكان غير در مكان و متوطن كردن او در آن است ، و كلمه مقاعد جمع مقعد و كلمه اهل به طورى كه راغب گفته به معناى هر آن كس و يا كسانى است كه نسبت و يا خاندان و يا غير آن دو از قبيل دين و شهر و يا صنعت ايشان را يكى مى‏كند ، مثلا مى‏گويند اهل فلان شخص ، يعنى زن و بچه و خادم و ساير كسانى كه از او مى‏خورند ، و باز مى‏گويند اهل فلان شخص ، يعنى همه كسانى كه به او منسوبند ، مثل عشيره و نوه و نتيجه‏هاى او كه عترت اويند ، و باز گفته مى‏شود اهل همدان ، يعنى همه كسانى كه در شهر زندگى مى‏كنند ، ( و يك نقطه از زمين همه را در خود گنجانيده ، و وحدتى ميان آنان بر قرار كرده ) ، و باز گفته مى‏شود اهل فلان دين ، يعنى همه افرادى كه متدين به آن دينند ، ( و وحدت دين همه را يكى كرده ، و وحدتى به كثرتشان داده ) ، و نيز گفته مى‏شود اهل كارخانه پارچه بافى ، و يا اهل صنعت كه داشتن صنعت وحدتى به آنها داده ، و يا اهل فلان صنعت خاص ، كه شامل همه اساتيد آن صنعت مى‏شود ، و كلمه اهل از كلماتى است كه در مذكر و مؤنث فرقى نمى‏كند ، و همچنين در مفرد و جمع تغيير شكل نمى‏دهد ، هم به يك نفر مى‏گويند اهل فلانى ، و هم به چند نفر ، و البته استعمالش مخصوص به مورد انسان است ، بچه‏هاى يك حيوان را هيچگاه اهل آن حيوان نمى‏گويند .

و مراد از اهل رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، خواص آن جناب است ، كه شامل جمع دودمانش مى‏شود و مراد از آن در خصوص آيه شخص واحد نيست ، به دليل اينكه فرموده : غدوت من اهلك چون وقتى مى‏توان گفت از ميان اهلت خارج شدى كه منظور از اهل ،

ترجمة الميزان ج : 4ص :6

جمعيت خانواده و خويشاوندان باشد ، اما اگر منظور يك نفر باشد مثلا تنها همسر و يا مادر باشد نمى‏توان گفت : از ميان اهلت خارج شدى ، و همين كه مى‏بينيم در آيه مورد بحث فرموده : غدوت من اهلك خود دليل بر اين است كه مراد از اهل جمع است نه يك نفر ، و لذا مى‏بينيم بعضى از مفسرين كه اهل را به يك نفر تفسير كرده‏اند، ناگزير شده‏اند در آيه تقديرى بگيرند ، و بگويند : تقدير آيه غدوت من بيت اهلك است ، يعنى وقتى كه از خانه اهلت خارج شدى ، ليكن در كلام هيچ دليلى نيست كه بر آن مطلب دلالت كند .

سياق و روال آيات مورد بحث بر اساس خطاب كردن به عموم مؤمنين است ، در اين آيات مؤمنين را به مفاد آيات قبل و بعد مخاطب قرار داده پس مى‏توان گفت در جمله : و اذ غدوت ... كه خطاب بخصوص رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، التفاتى از خطاب عموم به خطاب آن جناب شده است ، و گويا وجه در اين التفات لحن عتابى است كه از آيات ظاهر مى‏شود ، چون اين آيات از شائبه ملامت و عتاب و أسف بر جريانى كه واقع شده ( يعنى آن سستى و وهنى كه در تصميم در عمل قتال از ايشان سر زده ) خالى نيست ، و براى اينكه به آنان چوب كارى كرده باشد خطاب را از آنان برگردانيده و متوجه شخص رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نموده است ، عملى كه از شخص آن جناب سر زد ، يعنى بيرون شدن از ميان اهل را بهانه قرار داد ، و فرمود : به ياد آر زمانى را كه از بين اهل خود خارج مى‏شدى ، و نيز فرمود : آن زمان كه به مؤمنين مى‏گفتى : ا لن يكفيكم ... ، همچنين فرمود : ليس لك من الامر شى‏ء و نيز فرمود : قل ان الامر كله لله .

و نيز فرمود : فبما رحمة من الله لنت لهم ، و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم .

و نيز فرمود : و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا ، با اينكه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هرگز نمى‏پندارد كه شهدا مرده‏اند مع ذلك به خاطر همان چوب كارى كه گفتيم خطاب و عتابى كه متوجه مردم است متوجه آن جناب نموده و مى‏فرمايد : هرگز نبايد بپندارى كه كشتگان در راه خدا مرده‏اند ... .


ترجمة الميزان ج : 4ص :7

به جهتى كه گفته شد خطاب جمع در اين موارد را تبديل به خطاب مفرد كرد ، و موارد نامبرده از مواردى است كه وقتى سخن گوينده به آن موارد كشيده مى‏شود او را دچار تندى و هيجان نموده در نتيجه نمى‏گذارد گفتارش را ادامه دهد ، به خلاف مواردى مثل آيات بعدى اين سوره يعنى آيه 144 كه مى‏فرمايد : و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ، ا فان مات او قتل انقلبتم ، و آيه 153 كه مى‏فرمايد : و الرسول يدعوكم فى اخريكم ، كه عتاب در آنها با خطاب جمع آمده ، چون خطاب جمع مؤثرتر از خطاب مفرد بود ، و باز به خلاف آيه 164 همين سوره كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در آن غايب فرض شده ، چون در مقام منت گذارى بر مؤمنين است به خاطر اين نعمت كه بر ايشان پيغمبرى مبعوث كرده ، غايب گرفتن او بيشتر در دلها مى‏نشيند و در نفوس مؤثر مى‏افتد و از توهم‏هاى پوچ و خيالهاى باطل دورتر است ، خواننده عزيز اگر در آيات شريفه دقت كند ، به صحت گفتار ما پى مى‏برد .

و معناى آيه اين است كه به ياد آر آن زمان را كه در غداة - صبح - از اهلت خارج شدى ، تا براى مؤمنين لشگر گاهى آماده سازى ، - و يا در آنجا اسكانشان دهى تا اطراق كنند ، و خدا شنوا است نسبت به آنچه در آنجا گفته شد و نيز نسبت بدان چه در دلها پنهان كرده بودند دانا است .

از جمله : و اذ غدوت من اهلك ... چنين بر مى‏آيد كه معركه جنگ به منزل آن جناب نزديك بوده ، و اين خود دليل است بر اين كه دو آيه مورد بحث ناظر به داستان جنگ احد است ، در نتيجه اين دو آيه متصل است به آياتى كه در باره جنگ احد نازل شده است ، چون مضامين و مفاهيم آنها با اين جريان تطبيق مى‏كند ، و از همين جا روشن مى‏شود كه گفتار بعضى از مفسرين كه گفته‏اند دو آيه مورد بحث در باره جنگ بدر نازل شده درست نيست ، و همچنين گفتار آنهائى كه گفته‏اند : مربوط به جنگ احزاب است سخن ضعيفى است ، و وجه ضعف آن دو روشن است .

و الله سميع عليم يعنى خداى تعالى شنواى آن سخنانى است كه در آنجا گفتند ، و داناى به آن نيات و اسرارى است كه در دلهاى خود پنهان داشتند ، و اين جمله دلالت دارد بر اينكه در آن واقعه سخنانى در بين مؤمنين رد و بدل شده ، و نياتى را هم در دلهاى خود پنهان داشته‏اند ، و از ظاهر كلام بر مى‏آيد كه جمله : اذ همت متعلق به هر دو وصف است .

اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا و الله وليهما ماده ها - ميم و ميم كه فعل ماضى مؤنث غايب همت از آن مشتق شده به معناى تصميم و عزمى است كه در دل براى كارى جزم كرده باشى ، و كلمه فشل به معناى

ترجمة الميزان ج : 4ص :8

ضعف توأم با ترس است .

و جمله : و الله وليهما حال از جمله قبل است ، و عامل در آن فعل همت است ، و زمينه كلام زمينه عتاب و توبيخ است ، و همچنين جمله : و على الله فليتوكل المؤمنون حالى ديگر از آن جمله است ، و معنايش اين است كه : اين دو طايفه تصميم گرفتند از كار جنگ منصرف شوند ، و آن را سست بگيرند ، در حالى كه خداى تعالى ولى آن دو طايفه است ، و اين براى مؤمن سزاوار نيست ، كه با اينكه معتقد است خدا ولى او است در خود فشل و سستى و ترس راه دهد ، و بلكه سزاوار است امر خود را به خدا واگذار كند كه هر كس بر خدا توكل كند خدا وى را كافى خواهد بود .

از اينجا ضعف گفتار زير روشن مى‏شود كه بعضى گفته‏اند : اين هم ، هم خطورى است ، نه عزمى و با تصميم قاطع ، چون خداى تعالى اين دو طايفه را ستوده و خبر داده كه او ولى ايشان است ، پس اگر هم آنان هم قطعى بود ، و در نتيجه بر فشل و سستى تصميم قاطعانه گرفته بودند ، بايد مى‏فرمود : شيطان ولى ايشان است نه اينكه با عبارت فوق مدحشان كند .

و من نفهميدم منظور اين مفسر از عبارت هم خطورى است ، نه هم عزمى و با تصميم قطعى چه بوده ؟ اگر منظورش اين بوده كه دو طايفه مورد بحث تنها تصور فشل كرده‏اند ، و به قلبشان خطور كرده كه مثلا چطور است فشل و سستى كنيم ، كه اين تصور اختصاصى به دو طايفه از مؤمنين نداشته ، معلوم است كه تمامى افراد حاضر در آن صحنه چنين تصورى را داشته‏اند ، و اصلا معنا ندارد كه اين خطور جزء حوادث اين قصه شمرده شود ، علاوه بر اين خطور قلبى را در لغت هم و تصميم نمى‏گويند ، مگر اينكه منظورش از خطور ، خطور تصورى توأم با مختصرى تصديق و خلاصه خطورى باشد آميخته با مقدارى تصديق ، زيرا اگر غير از اين بوده باشد ساير طوائف و گروههاى مسلمين از فشل اين دو طايفه خبردار نمى‏شدند ، لابد علاوه بر خطور قلبى اثر عملى هم بر طبق آن داشته‏اند كه سايرين از حالشان با خبر شده‏اند ، علاوه بر اين كه ذكر ولايت خدا و اين كه خداى تعالى ولى اين دو طايفه است و نيز اين كه بر مؤمن واجب است ، كه توكل بر خدا كند ، با همى سازش دارد كه توأم با اثرى عملى باشد ، نه صرف خطور و تصور ، از اين هم كه بگذريم اين كه گفت جمله : و الله وليهما ... مدح است حرف صحيحى نيست ، بلكه به طورى كه از سياق بر آمد ديديد كه اين جمله ملامت و موعظت است .

و شايد منشا اين گفتار روايتى باشد كه از جابر بن عبد الله انصارى نقل شده كه

ترجمة الميزان ج : 4ص :9

گفت : اين آيه در باره ما نازل شده ، و هيچ دوست نمى‏دارم كه نازل نمى‏شد ، براى اينكه خدا را ولى ما خوانده ، و فرموده : و الله وليهما .

مفسر نامبرده از اين روايت چنين فهميده كه جابر آيه را در مقام مدح دانسته است .

و به فرضى كه روايت صحيح باشد منظور جابر اين نبوده كه آيه همه‏اش در مقام مدح است ، بلكه خواسته است بگويد : خداى تعالى ايمان ما را تصديق كرده ، و ما را جزء مؤمنينى دانسته كه به حكم الله ولى الذين آمنوا ... ، و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت ... در تحت ولايت اويند ، و نخواسته است عتاب و توبيخ آيه را نسبت به آن دو طايفه انكار كند .

و لقد نصركم الله ببدر و انتم اذلة از ظاهر سياق بر مى‏آيد كه آيه شريفه در اين مقام است تا شاهدى باشد براى اين كه عتاب قبلى را تكميل و تاكيد كند ، در نتيجه معناى حال را افاده مى‏كند ، همانطور كه جمله و الله وليهما ... حال را افاده مى‏كرد ، در نتيجه معناى آيه چنين مى‏شود : اين سزاوار نبود كه از شما مؤمنين آثار فشل مشاهده شود ، با اينكه ولى شما خدا است ، و با اينكه خدا شما را كه در بدر ذليل بوديد يارى فرمود ، و بعيد نيستكه آيه شريفه كلامى مستقل باشد در اين زمينه كه بخواهد بر مؤمنين منت بگذارد به آن نصرت عجيبى كه در جنگ بدر از ايشان كرد ، و ملائكه را به ياريشان فرستاد .

و چون يارى آنان در روز بدر را يادآور شد ، و آنرا در مقابل حالتى كه خود مؤمنين داشتند قرار داد ، - با در نظر گرفتن اين كه هر كس عزتى به خرج بدهد به يارى خدا و عون او داراى عزت شده ، چون انسان از ناحيه خودش به جز فقر و ذلت چيزى ندارد ، - لذا در بيان حالى كه مؤمنين داشتند فرمود : و انتم اذلة از اينجا معلوم مى‏شود كه جمله و انتم اذلة هيچ منافاتى با آياتى كه عزت را از آن خدا و مؤمنين مى‏داند ندارد ، نظير آيه : و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين ، چون عزت مؤمنين هم به عزت خدا است و همچنان كه فرموده : فان العزة لله جميعا و خدا كه همه عزت‏ها از او است وقتى مى‏خواهد مؤمنين را عزت بدهد ياريشان مى‏كند ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : و لقد ارسلنا من قبلك رسلا الى قومهم ، فجاؤهم بالبينات فانتقمنا من الذين اجرموا و

ترجمة الميزان ج : 4ص :10

كان حقا علينا نصر المؤمنين ، پس وقتى كه موقعيت يك چنين موقعيتى باشد كه اگر مؤمنين بدان جهت كه مؤمنين هستند ، و با صرف نظر از يارى و عزت خدائى در نظر گرفته شوند ، به جز ذلت چيزى نخواهند داشت .

علاوه بر اينكه از نظر واقعه خارجى هم مؤمنين در آن روز در ذلت بودند ، براى اين كه عدد و نيرويشان بسيار اندك و قوت و شوكت و زينت دشمن بسيار زياد بود ، و چه مانعى دارد كه اين ذلت نسبى را به كسانى بدهيم كه در واقع عزيزند ، همچنان كه مى‏بينيم خداى تعالى ذلت را به مردمى نسبت داده كه كمال مدح را از ايشان كرد چنانچه فرمود : فسوف ياتى الله بقوم يحبهم ، و يحبونه ، اذلة على المؤمنين اعزة على الكافرين ... .

اذ تقول للمؤمنين ا لن يكفيكم ان يمدكم ... كلمه امداد كه فعل يمد از آن مشتق است از مصدر ثلاثى مجرد ميم - دال - دال گرفته شده ، كه به معناى رساندن مدد بنحو اتصال است .

بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا ... كلمه بلى كلمه تصديق و كلمه فور و فوران به معناى غليان و جوشش است ، وقتى گفته مى‏شود فاد القدر بكسره قاف معنايش اين است كه ديگ به جوش آمد ، و به عنوان استعاره و مجاز در مورد سرعت و عجله به كار مى‏رود ، و امرى را كه مهلت و درنگ در آن نيست امر فورى مى‏گويند ، پس معناى اين كه فرمود : من فورهم هذا همين ساعت است .

و ظاهرا مصداق آيه شريفه ، واقعه روز بدر است ، و البته اين وعده را به شرط صبر و تقوا داده و فرموده است كه : ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا .

و اما از كلام بعضى از مفسرين ظاهر مى‏شود كه خواسته‏اند بگويند در جمله مورد بحث خداوند وعده بر نازل كردن ملائكه را داده است در صورتى كه كفار بعد از اين فوريت برگردند ، و در نتيجه خواسته‏اند بگويند كه مراد از جمله فورهم خود روز بدر است ، نه آمدن آنان در روز بدر ، و همچنين اينكه از كلام بعضى ديگر بر مى‏آيد كه خواسته‏اند بگويند : آيه شريفه وعده‏اى است به نازل كردن ملائكه در ساير جنگهائى كهبعد از بدر اتفاق مى‏افتد ( نظير

ترجمة الميزان ج : 4ص :11

احد و حنين و احزاب ) سخنانى است كه هيچ دليلى از لفظ آيه بر آن نيست .

و اما در باره روز جنگ احد در آيات قرآنى هيچ محلى ديده نمى‏شود كه بتوان از آن استفاده كرد كه در آن روز نيز ملائكه سپاه اسلام را يارى كرده باشند ، و اين خود روشن است ، و اما در مورد روز احزاب و روز حنين هم هر چند در غير آيات مورد بحث آياتى است كه دلالت دارد بر نزول ملائكه ، مانند آيه : اذ جائتكم جنود فارسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها كه در باره جنگ احزاب است .

و آيه : ويوم حنين ... و انزل جنودا لم تروها كه در باره جنگ حنين است ، الا اين كه لفظ آيه مورد بحث كه مى‏فرمايد : بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا قاصر است از اين كه دلالت كند بر يك وعده عمومى در باره همه جنگها .

و اما نزول سه هزار ملك در روز بدر منافاتى با آيه سوره انفال ندارد ، كه مى‏گويد : فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكة مردفين براى اين كه كلمه مردفين به معناى پشت سر هم است ، و آيه را چنين معنا مى‏دهد كه با چند هزار ملك كه هر هزارش دنبال هزارى ديگر باشد مدد خواهم كرد ، كه توضيح اين معنا در تفسير سوره انفال آمده است .

و ما جعله الله الا بشرى لكم ... ضمير در جعله به امدادى كه از فعل يمددكم استفاده مى‏شود بر مى‏گردد ، و كلمه عند در جمله الا من عند الله ، ظرفى است كه معناى حضور را افاده مى‏كند ، چون اين كلمه در آغاز در قرب و حضور مكانى كه مختص به اجسام است استعمال مى‏شده ، براى اين وضع كرده‏اند كه مثلا بگويند : كنت قائما عند الكعبه نزد كعبه ايستاده بودم و بتدريج استعمالش توسعه يافت و در قرب زمانى نيز استعمال شد ، مثلا گفتند : رأيت فلانا عند غروب الشمس و سپس كار به جائى رسيد كه در تمام موارد قرب و نزديك ( اعم از زمانى ، مكانى و معنوى ) استعمال كردند مثلا گفتند عند الامتحان يكرم الرجل او يهان .

و آنچه در اين مقام از جمله و ما النصر الا من عند الله العزيز الحكيم با در نظر گرفتن جمله قبلش كه مى‏فرمود : و ما جعله الله الا بشرى لكم و لتطمئن قلوبكم به استفاده مى‏شود،

ترجمة الميزان ج : 4ص :12

اين است كه : منظور از كلمه عند مقام ربوبى است ، كه تمامى اوامر و فرامين بدان جا منتهى مى‏شود ، و هيچ يك از اسباب از آن مستقل و بى نياز نيست ، پس با در نظر گرفتن اين نكته ، معناى آيه چنين مى‏شود : ملائكه مددرسان ، در مساله مدد رساندن و يارى كردن هيچ اختيارى ندارند ، بلكه آنها اسباب ظاهريه‏اى هستند كه بشارت و آرامش قلبى را براى شما مى‏آفرينند ، نه اين كه راستى فتح و پيروزى شما مستند به يارى آنها باشد ، و يارى آنها شما را از يارى خدا بى نياز كند ، نه ، هيچ موجودى نيست كه كسى را از خدا بى نياز كند ، خدائى كه همه امور و اوامر به او منتهى مى‏شود ، خداى عزيزى كه هرگز و تا ابد مغلوب كسى واقع نمى‏شود ، خداى حكيمى كه هيچگاه دچار جهل نمى‏گردد .

ليقطع طرفا من الذين كفروا او يكبتهم ... تا آخر آيات مورد بحث ، حرف لام در اول آيه متعلق است به جمله و لقد نصركم الله ، و قطع طرف كنايه است از كم كردن عده و تضعيف نيروى كفار به كشتن و اسير گرفتن ، همان طور كه ديديم در جنگ بدر اتفاق افتاد ، مسلمانان هفتاد نفر را كشتند ، و هفتاد نفر ديگر را اسير كردند ، و كلمه كبت به معناى خوار كردن و به خشم در آوردن است .

و جمله : ليس لك من الامر شى‏ء جمله‏اى است معترضه ، و فايده‏اش بيان اين معنا است كه : زمام مساله قطع و كبت بدست خداى تعالى است ، و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در آن دخالتى ندارد ، تا وقتى بر دشمن ظفر يافتند و دشمن را دستگير نمودند او را مدح كنند و عمل و تدبير آنجناب را بستايند ، و بر عكس اگر مثل روز احد از دشمن شكست خوردند و گرفتار آثار شوم شكست شدند آن جناب را توبيخ و ملامت كنند ، كه مثلا امر مبارزه را درست تدبير نكردى ، همچنان كه همين سخن را در جنگ احد زدند ، و خداى تعالى گفتارشان را حكايت كرده است .

و جمله : او يتوب عليهم عطف است بر جمله يقطع ... ، و وقتى جمله معترضه : ليس لك من الامر شى‏ء را كنار بگذاريم گفتار در دو آيه گفتارى است متصل ، و چون در آيه مورد بحث سخن از توبه شد ، در آيه بعدش امر توبه و مغفرت را بيان نموده و فرموده : و لله ما فى السموات و ما فى الارض ... و معناى هر سه آيه اين است كه اين تدبير متقن از ناحيه خداى تعالى براى اين بود كه با قتل و اسير كردن كفار عده آنان را كم ، و نيرويشان را تحليل ببرد ، و يا براى اين بود كه ايشان را كبت كند ، يعنى خوار و خفيف نموده تلاشهايشان را بى ثمر سازد ، و يا براى اين كه موفق به توبه‏شان نموده و يا براى اين بود كه عذابشان كند ، اما قطع و كبت از ناحيه خداى تعالى است ، براى اين كه امور همه به دست او است نه به دست تو ، تا اگر خوب از

ترجمة الميزان ج : 4ص :13

كار در آمد ستايش و در غير اين صورت نكوهش شوى ، و اما توبه و يا عذاب به دست خدا است ، براى اين كه مالك هر چيزى او است پس او است كه هر كس را بخواهد مى‏آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى‏كند ، و با اين حال مغفرت و رحمتش بر عذاب و غضبش پيشى دارد ، پس او غفور و رحيم است .

و اگر ما جمله : و لله ما فى السموات و الارض ... را در مقام تعليل براى هر دو فقره اخير يعنى جمله او يتوب ... گرفتيم ، براى اين بود كه بيان ذيل آن يعنى جمله يغفر لمن يشاء ، و يعذب من يشاء ... اختصاص به آن دو فقره داشت ، در نتيجه مفاد آيه چنين مى‏شود : اللهيغفر لمن يشاء ، و يعذب من يشاء ، لان ما فى السموات و الارض ملكه .

مفسرين در اتصال جمله : ليقطع طرفا ... و همچنين در اينكه عطف جمله او يتوب عليهم او يعذبهم ... به ما قبل چه معنائى مى‏دهد ، و همچنين در اين كه جمله : ليس لك من الامر شى‏ء چه چيزى را تعليل مى‏كند ، و جمله : و لله ما فى السموات و الارض ... در مقام تعليل چه مطلبى است ؟ وجوهى ديگر ذكر كرده‏اند كه ما از تعرض و بگومگوى در پيرامون آن صرف نظر كرديم ، چون ديديم فايده‏اش اندك است علاوه بر اين كه به فرض هم كه فايده‏اش چشم‏گير بود با آنچه از ظاهر آيات به كمك سياق جارى در آن استفاده مى‏شود مخالفت داشت ، و اگر از خوانندگان محترم كسى بخواهد با آن اقوال آگاه گردد بايد به تفسيرهاى طولانى مراجعه نمايد .

بحث روايتى

در تفسير مجمع البيان از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : سبب بر پا شدن جنگ احد اين بود كه قريش بعد از برگشتن از جنگ بدر به مكه و مصيبت‏هائى كه در آن جنگ ديدند ، ( چون در آن جنگ هفتاد كشته و هفتاد اسير داده بودند ) ابو سفيان در مجلس قريش گفت : اى بزرگان قريش اجازه ندهيد زنانتان بر كشته‏هايتان بگريند براى اينكه وقتى اشك چشم فرو مى‏ريزد اندوه و عداوت با محمد را هم از دلها پاك مى‏گرداند پس بگذاريد اين كينه در دلها بماند تا روزى كه انتقام خود را بگيريم ، و زنان در آنروز بر كشتگان در بدر

ترجمة الميزان ج : 4ص :14

گريه سر دهند اين بود تا آنكه تصميم به انتقام گرفتند ، و به منظور جمع آورى لشگرى بيشتر به زنان اجازه دادند تا براى كشتگان در بدر گريه كنند ، و نوحه‏سرائى نمايند ، در نتيجه وقتى از مكه بيرون مى‏آمدند سه هزار نفر نظامى سواره و دو هزار پياده داشتند ، و البته زنان خود را هم با خود آوردند .

از سوى ديگر وقتى خبر اين لشگركشى قريش به رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسيد اصحاب خود را جمع نموده ، بر جهاد در راه خدا تشويقشان كرد ، عبد الله بن ابى بن سلول ( رئيس منافقين ) عرضه داشت يا رسول الله از مدينه بيرون مرو تا دشمن به داخل مدينه بيايد و ما در كوچه و پس كوچه‏هاى شهر بر آنها حمله‏ور شويم ، خانه‏هاى خود را سنگر كنيم ، و در نتيجه افراد ضعيف و زنان و بردگان هم از زن و مردشان همه نيروى ما شوند ، و در سر هر كوچه و بر بالاى بامها عرصه را بر دشمن تنگ كنيم ، چون من تجربه كرده‏ام هيچ دشمنى بر ما در خانه‏ها و قلعه‏هايمان حمله نكرد مگر آنكه از ما شكست خورد ، و سابقه ندارد كه ما از آنها شكست خورده باشيم و هيچگاه نشد كه از خانه به طرف دشمن درآئيم و پيروز شده باشيم ، بلكه دشمن بر ما پيروز شده است .

سعد بن عباده و چند نفر ديگر از اوس بپا خاسته ، عرضه داشتند : يا رسول الله آن روز كه ما مشرك بوديم احدى از عرب به ما طمع نبست ، چگونه امروز طمع به بندد با اين كه تو در بين مائى ؟ نه ، به خدا سوگند هرگز پيشنهاد عبد الله را نمى‏پذيريم ، و آرام نمى‏گيريم تا آنكه به سوى دشمن برويم ، و با آنان كارزار كنيم ، و چرا نكنيم ، اگر كسى از ما كشته شود شهيد است ، و اگر نشود در راه خدا جهاد كرده است .

رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رأى او را پذيرفت ، و با چند نفر از اصحاب خود از مدينه بيرون رفت ، تا محل مناسبى براى جنگ تهيه كند ، همچنان كه قرآن كريم فرمود : و اذ غدوت من اهلك و عبد الله بن ابى بن سلول از يارى رسول الله (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) دريغ ورزيد ، و جماعتى از خزرج ( كه هم قبيله او بودند و او بزرگ ايشان بود ) از رأى او پيروى كردند .

در اين مدت لشكر قريش همچنان به مدينه نزديك مى‏شد ، تا به احد رسيد ، و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اصحابخود را كه هفتصد نفر بودند بياراست و عبد الله بن جبير را به سركردگى پنجاه نفر تيرانداز از مامور حفاظت از دره كرد ، و آنان را بر دهانه دره گماشت ، و تاكيد

ترجمة الميزان ج : 4ص :15

كرد كه مراقب باشند تا مبادا كمين‏گيران دشمن از آنجا بر سپاه اسلام بتازند ، و به عبد الله بن جبير و نفراتش فرمود : اگر ديديد ، لشكر دشمن را شكست داديم ، حتى اگر آنها را تا مكه تعقيب كرديم ، مبادا شما از اين محل تكان بخوريد ، و اگر ديديد دشمن ما را شكست داد و تا داخل مدينه تعقيبمان كرد باز از جاى خود تكان نخوريد ، و همچنان دره را در دست داشته باشيد .

در لشكر قريش ، ابو سفيان خالد بن وليد را با دويست سواره در كمين گمارد و گفت هر وقت ديديد كه ما با لشكر محمد در هم آميختيم ، شما از اين دره حمله كنيد ، تا در پشت سر آنان قرار بگيريد .

رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اصحاب خود را آماده نبرد ساخته ، رايت ( پرچم ) جنگ را به دست امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) داد ، و انصار بر مشركين قريش حمله‏ور شدند كه قريش به وضع قبيحى شكست خورد ، اصحاب رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به تعقيبشان پرداختند ، خالد بن وليد با دويست نفر سوارهراه دره را پيش گرفت ، تا از آنجا به سپاه اسلام حمله‏ور شود ، ليكن به عبد الله بن جبير و نفراتش برخورد ، و عبد الله نفرات او را تير باران كرد ، خالد ناگزير برگشت ، از سوى ديگر نفرات عبد الله بن جبير اصحاب رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را ديدند كه مشغول غارت كردن اموال دشمنند .

به عبد الله گفتند ياران همه به غنيمت رسيدند ، و چيزى عايد ما نشد ؟ عبد الله گفت : از خدا بترسيد كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) قبل از شروع جنگ به ما دستور داد از جاى خود تكان نخوريم ، ولى افرادش قبول نكرده ، يكى يكى سنگر را خالى نمودند ، و عبد الله با دوازده نفر باقى ماند .

از سوى ديگر رايت و پرچم قريش كه با طلحة بن ابى طلحه عبدى ( كه يكى از افراد بنى عبد الدار بود ) به دست على (عليه‏السلام‏) به قتل رسيده و رايت را ابو سعيد بن ابى طلحه به دست گرفت كه او نيز به دست على (عليه‏السلام‏) كشته شد و رايت به زمين افتاد اينجا بود كه ، مسافح بن ابى طلحه آن را به دست گرفت و او نيز به دست آن جناب كشته شد تا آنكه نه نفر از بنى عبد الدار كشته شدند ، و لواى اين قبيله به دست يكى از بردگان ايشان ( كه مردى بود سياه به نام صواب ) افتادعلى (عليه‏السلام‏) خود را به او رسانيد ، و دست راستش را قطع كرد ، او لوا را به دست چپ گرفت ، على (عليه‏السلام‏) دست چپش را هم قطع كرد ، صواب با بقيه دو دست خود لوا را به سينه چسبانيد ، آنگاه رو كرد به ابى سفيان و گفت آيا نان و نمك بنى عبد الدار را تلافى كردم ؟ در همين لحظه على (عليه‏السلام‏) ضربتى بر سرش زد و او را كشت ، و لواى قريش به زمين افتاد ، عمره دختر علقمه كنانيه آن را برداشت ، در همين موقع بود كه خالد بن وليد از كوه

ترجمة الميزان ج : 4ص :16

به طرف عبد الله بن جبير سرازير شد ، و ياران او فرار كردند ، و او با عده كمى پايمردى كرد ، تا همه در همان دهنه دره كشته شدند ، آنگاه خالد از پشت سر به مسلمانان حمله كرد ، و قريش در حال فرار رايت جنگ خود را ديد كه افراشته شده ، دور آن جمع شدند ، و اصحاب رسول الله (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) پا به فرار گذاشتند ، و شكستى عظيم خوردند ، هر كس به يك طرف پناهنده مى‏شد ، و بعضى به بالاى كوه‏ها مى‏گريختند .

رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وقتى اين شكست و فرار را ديد كلاه خود از سر برداشت و صدا زد انا رسول الله الى اين تفرون عن الله و عن رسوله ؟ در اين هنگامهند دختر عتبه در وسط لشكر بود ، و ميل و سرمه دانى در دست داشت ، هر گاه مردى از مسلمانان را مى‏ديد كه پا به فرار گذاشته آن ميل و سرمه‏دان را جلو او مى‏برد ، كه بيا سرمه بكش ، كه تو مرد نيستى .

حمزة بن عبد المطلب مرتب بر لشكر دشمن حمله مى‏برد ، و دشمن از جلو شمشيرش مى‏گريختند ، و احدى نتوانست با او مقابله كند ، در اين بين هند همسر ابو سفيان به مردى به نام وحشى قول داده بود كه اگر محمد و يا على و يا حمزه را به قتل برسانى فلان جايزه را به تو مى‏دهم ، و وحشى كه برده‏اى بود از جبير بن مطعم ، و اهل حبشه با خود گفت : اما محمد را نمى‏توانم به قتل برسانم ، و اما على را هم مردى بسيار هوشيار يافته‏ام كه بسيار به اطراف خود نظر مى‏اندازد ، و از ضربت دشمن بر حذر است ، اميدى به كشتن او نيز ندارم ، بناچار براى كشتن حمزه كمين گرفتم ناگهان در زمانى كه داشت مردم را فرارى مى‏داد ، و از كشته پشته مى‏ساخت ، از پيش روى من عبور كرد ، و پا به لب نهرى گذاشت ، و به زمين افتاد من حربه خود را گرفتم و آن را دور سرم چرخانده و به سويش پرتاب كردم ، حربه‏ام در خاصره او فرو رفت ، و از زير سينه‏اش برون شد و به زمين افتاد من خود را به او رسانده ، شكمش را دريدم و جگرش را بيرون آورده نزد هنده بردم ، گفتم : اين جگر حمزه است ، هنده آن را از من گرفت ، و در دهان خود نهاده گاز گرفت ، و خداى تعالى جگر حمزه را در دهان آن پليد مانند داعضه ( استخوان سر زانو ) سخت و محكم كرد ، هنده قدرى آنرا جويد و بعد بيرون انداخت ، رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : خداى تعالى فرشته را واداشت تا آن جگر را به بدن حمزه ملحق كند .

وحشى مى‏گويد : هنده بعد از اين كار كنار جسد حمزه آمد ، و آلت و دو گوش و دست

ترجمة الميزان ج : 4ص :17

و پاى حمزه را قطع كرد .

در اين گير و دار غير از ابو دجانه و سماك بن خرشه و على (عليه‏السلام‏) كسى با رسول خدا نماند ، و هر طايفه‏اى كه به طرف رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) حمله مى‏كرد على به استقبالشان مى‏رفت ، و آنها را دفع مى‏كرد تا به جائى كه شمشير آن جناب تكه تكه شد رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شمشير خود را ( ذو الفقار را ) به او داد و خود را به طرف كوه كشيد ، - و در آنجا ايستاد و على پيوسته قتال مى‏كرد تا جائى كه عدد زخمهائى كه بر سر و صورت و بدن و شكم و دو پايش وارد شده بود به هفتاد رسيد ، ( نقل از تفسير علىبن ابراهيم) .

اينجا بود كه جبرئيل به رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) گفت : مواسات يعنى اين ، و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : او از من است و من از اويم ، جبرئيل گفت : و من از هر دوى شمايم .

امام صادق (عليه‏السلام‏) فرموده : رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به جبرئيل نگريست كه بين زمين و آسمان بر تختى از طلا نشسته و مى‏گويد : لا سيف الا ذو الفقار ، و لا فتى الا على .

و در روايت قمى آمده كه نسيبه دختر كعب مازنيه نيز با رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بود ، او در همه جنگها با رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شركت داشت ، و زخمى‏ها را مداوا مى‏كرد ، پسرش هم با او بود وقتى خواست مانند سايرين فرار كند ، مادرش بر او حمله كرد ، و گفت : پسرم به كجا ... ؟ آيا از خدا و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرار مى‏كنى ؟ و او را به جبهه برگرداند و مردى از دشمنان بر او حمله كرد و به قتلش رساند ، نسيبه شمشير پسرش را گرفت و به قاتل او حمله برد و ضربتى بر ران او زد و به درك فرستاد ، رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : بارك الله فيك يا نسيبه و اين زن با سينه و پستان خود خطر را از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بر مى‏گردانيد ، به طورى كه جراحات بسيارى برداشت .

از حوادث ديگر اين واقعه اين است كه مردى به نام ابن قمئة بر رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) حمله كرد ، در حالى كه مى‏گفت محمد را به من نشان دهيد نجات نيابم اگر او نجات يابد ، و حربه خود را بر رگ شانه آن جناب فرود آورد ، و فرياد زد به لات و عزى سوگند

ترجمة الميزان ج : 4ص :18

كه محمد را كشتم .

مؤلف قدس سره : در داستان جنگ احد رواياتى ديگر نيز هست ، كه اى بسا در بعضى از فقراتش مخالف با اين روايات باشد ، يكىاز آنها مطلبى است كه در اين روايت آمده ، كه عدد مشركين در آن روز پنج هزار نفر بوده ، چون در غالب روايات سه هزار نفر آمده .

يكى ديگر اين است كه در اين روايت آمده بود همه نه نفر پرچمداران جنگ را به قتل رسانيد ، كه البته رواياتى ديگر نيز كه ابن اثير آنها را در كامل آورده موافق آن است ، و بقيه روايات ، قتل بعضى از آن سرداران مشرك را به ديگران نسبت داده ، ولى دقت در جزئيات اين داستان روايت بالا را تاييد مى‏كند .

نكته سومى كه در اين روايت آمده ، اين بود كه : هند در مورد كشتن حمزه ، وعده‏اى به وحشى داده بود، اما در روايات اهل سنت آمده است كه : وعده را هنده نداد بلكه خود جبير بن مطعم مولاى وحشى به وى داد ، و آن وعده اين بود كه اگر حمزه را به قتل برساند او را آزاد خواهد كرد ، ولى آوردن وحشى جگر حمزه را به نزد هند ، مؤيد روايت مورد بحث ما است .

نقطه نظر چهارم اين است كه در روايت مورد بحث آمده بود كه : تمام مسلمانان از پيرامون رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) متفرق گرديده و گريختند مگر على و ابو دجانه و اين مطلبى است كه تمامى روايات در آن اتفاق دارند ، چيزى كه هست در بعضى از روايات اشخاصى ديگر نيز علاوه بر دو نفر نامبرده ذكر شده ، حتى بعضى‏ها ثابت قدمان را تا سى نفر شمرده‏اند ، ليكن خود آن روايات با يكديگر معارضه دارند ، و در نتيجه يكديگر را تكذيب مى‏كنند و تو خواننده عزيز با دقت در اصل داستان ، و قرائنى كه بيانگر احوال داستان است ، مى‏توانى حق مطلب را عريان بفهمى ، براى اينكه اينگونه داستانها و روايات ، مواقف و مواردى را حكايت مى‏كنند كه براى بعضى موافق و براى بعضى ديگر مخالف ميل است ، و اين روايات در طول چندين قرن از جوهاى تاريك و روشن عبور كرده تا به ما رسيده است .

نقطه نظر پنجم كه در اين روايت آمده بود عبارت از اين بود كه : خداى تعالى فرشته‏اى را گماشت تا جگر حمزه را به بدن آن جناب ملحق سازد ، و او جگر را در جاى خود قرار داد ، و اين قسمت در غالب روايات نيامده ، و به جاى آن مطلبى ديگر آمده كه از نظر خواننده مى‏گذرد : الدر المنثور از ابن ابى شيبه ، و احمد ، و ابن منذر ، از ابن مسعود روايتى آورده‏اند كه در ضمن راوى آن گفته : ... سپس ابو سفيان گفت : هر چند كه عمل زشت مثله در كشتگان اسلام واقع شد ، ولى

ترجمة الميزان ج : 4ص :19

اين عمل از سرشناسان ما سر نزد ، و من در اين باره هيچ دستورى نداده بودم ، نه امرى و نه نهيى ، نه از اين عمل اظهار خرسندى كردم و نه اظهار كراهت ، نه خوشم آمد و نه بدم ، آنگاه راوى گفته نظر به حمزه كردند ديدند كه شكمش پاره شده و هند جگرش را برداشته و به دندان گرفته است ، ولى نتوانست آنرا بخورد ، رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) پرسيد : آيا چيزى از كبد حمزه را خورد ؟ عرضه داشتند : نه ، فرمود : آخر خداى تعالى هرگز چيزى از بدن حمزه را داخل آتش نمى‏كند ، ( تا آخر حديث ) .

و در روايات اماميه و غير ايشان آمده كه رسول خدا در آن روز زخمى از ناحيه پيشانى برداشت و در اثر تيرى كه مغيره به سويش انداخت دندانهاى پيشين مباركش شكست ، و ثنايايش به در آمد .

و در الدر المنثور است كه ابن اسحاق ، و عبد بن حميد ، و ابن جرير ، و ابن منذر ، از ابن شهاب ، و محمد بن يحيى بن حبان ، و عاصم بن عمرو بن قتاده ، و حصين بن عبد الرحمان بن عمرو بن سعد بن معاذ ، و غير ايشان هر يك قسمتى از اين حديث را از جنگ احد روايت كرده‏اند .

از آن جمله گفته‏اند : وقتى قريش و يا آسيب خوردگان از كفار قريش در جنگ بدر آن آسيب‏ها را ديدند ، و شكست خورده به مكه برگشتند ، و ابو سفيان هم با كاروان خود به مكه برگشت ، عبد الله بن ابى ربيعه و عكرمة بن ابى جهل و صفوان بن اميه به اتفاق چند تن ديگر از قريش از آنهائى كه يا پدر يا فرزندان و يا برادران خود را در جنگ بدر از دست داده بودند نزد ابى سفيان بن حرب و ساير كسانى كه در كاروان ابو سفيان مال التجاره‏اى داشتند رفته گفتند : اى گروه قريش ، محمد خونهاى شما را بريخت ، و نامداران شما را بكشت ، بيائيد و با اين مال التجاره‏تان ما را در نبرد با او كمك كنيد ، تا شايد بتوانيم در مقابل كشته‏هاى خود انتقامى از او بگيريم ، ابو سفيان و ساير تجار قبول كردند ، و قريش براى جنگ با رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به جمع آورى افراد پرداخته و با زنان خود بيرون شدند تا هم به انگيزه ناموس‏پرستى ، بهتر نبرد كنند و هم از جنگ فرار نكنند و ابو سفيان را به عنوان رهبر عمليات برداشته به راه افتادند تا در دامنه كوهى در بطن سنجه به دو حلقه از يك قنات رسيدند ، كه در كنار وادى قرار داشت .

اين خبر به رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسيد ، و آن جناب به اطلاع مسلمانان رسانيد كه مشركين در فلان نقطه اطراق كرده‏اند ، رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : من

ترجمة الميزان ج : 4ص :20

در خواب ديدم گاوى را نحر كردند : و نيز ديدم كه لبه شمشيرم شكافى برداشته ، و باز در خواب ديدم كه دست خود را در زرهى بسيار محكم فرو بردم ، خودم اين زره حصين را به مدينه تاويل كردم حال اگر شما صلاح مى‏دانيد در مدينه بمانيد ، و مشركين را به حال خود واگذاريد ، هر جا را خواستند لشكر گاه كنند ، چون اگر همان جا بمانند بدترين جا مانده‏اند ، و اگر داخل شهر ما شوند ، در همين شهر با آنان كارزار مى‏كنيم .

از آن سو قريش همچنان پيش مى‏آمد ، تا در روز چهار شنبه در احد پياده شدند ، پنج شنبه و جمعه را هم به انتظار لشكر اسلام ماندند ، روز جمعه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بعد از نماز جمعه به طرف احد حركت كرد ، و روز شنبه نيمه شوال سال سوم هجرت جنگ آغاز شد .

در آن نظر خواهى كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كرد عبد الله بن ابى نظرش موافق با نظر رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بود ، نظرش اين بود كه از شهر بيرون نشوند ، رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم از بيرون شدن كراهت داشت ، ليكن عده‏اى از مسلمانان كه خداى تعالى در اين جنگ به فيض شهادتشان گرامى داشت ، و جمعى ديگر غير ايشان كه در جنگ بدر نتوانسته بودند شركت كنند ، عرضه داشتند : يا رسول الله ما را به طرف دشمنانمان حركت بده ، تا خيال نكنند از آنها ترسيديم ، و توانائى نبرد با ايشان را نداريم از سوى ديگر عبد الله بن ابى عرضه داشت : يا رسول الله اجازه بده در مدينه بمانيم ، و به سوى دشمن حركت مكن ، به خدا سوگند اين براى ما تجربه شده كه هرگز از مدينه به طرف دشمنى بيرون نرفته‏ايم مگر آنكه شكست خورده‏ايم ، و هيچگاه دشمن داخل شهر ما نشده مگر آنكه از ما شكست خورده است ، دشمن را به حال خود واگذار ، اگر همان جا ماندند كه جز شر چيزى عايدشان نمى‏شود ، و اگر داخل شهر شدند مردان و زنان و كودكان همه با آنها كارزار خواهند كرد ، حتى از بالاى بام سنگ ، بارانشان خواهند ساخت ، و اگر هم از همان راه كه آمده‏اند برگردند با نوميدى و دست از پا درازتر برگشته‏اند .

ليكن آنهائى كه علاقمند بودند به طرف دشمن حركت كنند همواره از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در خواست مى‏كردند كه با پيشنهادشان موافقت نمايد .

تا آن كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به عزم حركت داخل خانه شد ، و لباس رزم را به تن كرد ، و اين جريان روز جمعه بعد از فراغت از نماز جمعه بود ، آنگاه از خانه در آمد ، تا به طرف احد حركت كند ، ليكن مردم پشيمان شده بودند ، و عرضه داشتند يا رسول الله گويا ، نظريه خود را بر جناب عالى تحميل كرده‏ايم ، و اين كار درستى نبوده كه كرديم

ترجمة الميزان ج : 4ص :21

حال اگر از حركت كراهت داريد در شهر بمانيم ، رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : اين براى هيچ پيغمبرى سزاوار نيست كه بعد از آن كه جامه رزم به تن كرد ، در آورد ، بايد كار جنگ را تمام كند ، آن گاه لباس رزم را ترك گويد .

رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به ناچار با هزار نفر از اصحاب خود حركت كرد ، تا به محلى به نام شوط كه بين مدينه و احد ، واقع شده است رسيدند در آنجا عبد الله بن ابى يك سوم مردم را برگردانيد ، و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با بقيه نفرات براه خود ادامه داد ، تا به سنگلاخ بنى حارثه رسيد ، در آنجا اسبى كه با دم خود مگس‏پرانى مى‏كرد دمش به نوك غلاف شمشير كسى گير كرد و آن را از غلاف بيرون كشيد ، رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كه همواره فال زدن را دوست مى‏داشت ، و از آن اظهار نفرت نمى‏كرد - به صاحب شمشير فرمود : شمشيرت را غلاف مكن ، كه مى‏بينم امروز شمشيرها كشيده مى‏شود ، آنگاه به حركت ادامه داد ، تا بدره‏اى از احد فرود آمد ، دره‏اى كه از لبه وادى شروع و به كوه احد منتهى مى‏شد ، و كوه را پشت خود و پشت لشكر قرار داد ، و با هفتصد نفر آماده كارزار شد .

عبد الله بن جبير را فرمانده تيراندازان كرد ، كه پنجاه نفر بودند ، و به او فرمود : با تيراندازى خود و نفراتت دشمن را از آمدن به طرف كوه دور كن ، كه دشمن از عقب بر ما نتازد ، و هيچگاه اين سنگر را رها مكن ، چه سرنوشت جنگ به نفع ما باشد و چه به ضرر ما ، و حتما بدان كه اگر دشمن بر ما چيره و غالب شود از ناحيه تو شده است ، و در آن روز رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) دوتا زره روى هم پوشيده بود ، و با دو زره لشگر را پشتيبانى مى‏كرد .

و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از سدى روايت كرده كه در حديثى گفته : رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با هزار مرد جنگى به طرف احد حركت كرد ، و قبلا نويد پيروزى را به ايشان داده بود ، البته به شرطى كه صبر كنند ، ولى عبد الله بن ابى با سيصد نفر كه از او پيروى مى‏نمودند ، برگشتند ، دنبال سر آنان ابو جابر سلمى صدايشان زد ، و به شركت در جنگ دعوتشان نمود ، ولى خسته‏اش كردند ، و گفتند : ما قتالى نمى‏بينيم ، اگر به حرف ما بروى تو هم با ما بر مى‏گردى .

و خداى تعالى در اين باره فرمود : اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا ، و اين دو طايفه يكى بنو سلمه بود ، و ديگرى بنو حارثه ، كه تصميم گرفتند با عبد الله بن ابى كه داشت بر

ترجمة الميزان ج : 4ص :22

مى‏گشت برگردند ، ولى خدا حفظشان كرد ، و در نتيجه از آن هزار نفر هفتصد نفر با رسول الله (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) باقى ماندند .

مؤلف قدس سره : بنو سلمه و بنو حارثه دو قبيله از انصار بودند ، بنو سلمه از خزرج ، و بنو حارثه از اوس بودند .

و در مجمع البيان است كه ابن ابى اسحاق و سدى و واقدى و ابن جرير و غير ايشان روايت كرده‏اند كه مشركين روز چهارشنبه‏اى از ماه شوال سال سوم هجرت در احد پياده شدند ، و روز جمعه رسول خدا وارد احد شد ، و روز شنبه نيمه ماه جنگ شروع شد ، و در اين جنگ دندانهاى رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شكست ، و زخمى از ناحيه صورت برداشت ، و مهاجرين و انصار بعد از فرار كردن برگشتند ، اما بعد از آن كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را تنها گذاشته و هفتاد نفر از اصحاب كشته شدند ، و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با چند نفرى كه باقى مانده بودند دشمن را شكست دادند ، و مشركين ، اصحاب رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و از آن جمله حمزه را مثله كردند ، و به بدترين وجهى مثله كردند .

مؤلف قدس سره : روايات در داستان جنگ احد بسيار زياد است ، و ما در اينجا و در آينده جز اندكى از آنها را نقل نكرديم و تنها آن مقدارى را آورديم كه فهم معانى آياتى كه در شان اين داستان نازل شده متوقف بر اطلاع از آنها بود .

پس آياتى كه در شان اين قصه نازل شده چند قسم است .

1 - آياتى كه تنها متعرض فشل و شكست بعضى از مسلمانان شده ، و يا آن عده‏اى كه تصميم گرفتند برگردند ولى برنگشتند ، و خداى تعالى دستگيريشان كرد .

2 - آياتى كه با لحن عتاب و ملامت در شان آن عده‏اى نازل شده كه آن روز رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را تنها گذاشته و از ميدان جنگ گريختند ، با اينكه خداى تعالى فرار از جنگ را قبلا بر آنان حرام كرده بود .

3 - آياتى كه متضمن ستايش كسانى است كه در اين واقعه قبل از شكست به شهادت رسيدند ، و قدمى به سوى فرار ننهاده ، آن قدر پايمردى كردند تا كشته شدند .

4 - آياتى كه مشتمل بر ثناى جميلى است بر كسانى كه تا آخر جنگ استقامت به خرج دادند و قتال كردند ولى كشته نشدند .


ترجمةالميزان ج : 4ص :23

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَأْكلُوا الرِّبَوا أَضعَفاً مُّضعَفَةًوَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ‏(130) وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتى أُعِدَّت لِلْكَفِرِينَ‏(131) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسولَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ‏(132) × وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضهَا السمَوَت وَ الأَرْض أُعِدَّت لِلْمُتَّقِينَ‏(133) الَّذِينَ يُنفِقُونَ فى السرَّاءِ وَ الضرَّاءِ وَ الْكظِمِينَ الْغَيْظ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِوَ اللَّهُ يحِب الْمُحْسِنِينَ‏(134) وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَحِشةً أَوْ ظلَمُوا أَنفُسهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاستَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَن يَغْفِرُ الذُّنُوب إِلا اللَّهُ وَ لَمْ يُصرُّوا عَلى مَا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ‏(135) أُولَئك جَزَاؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ جَنَّتٌ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنهَرُ خَلِدِينَ فِيهَاوَ نِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِينَ‏(136) قَدْ خَلَت مِن قَبْلِكُمْ سنَنٌ فَسِيرُوا فى الأَرْضِ فَانظرُوا كَيْف كانَ عَقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ‏(137) هَذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظةٌ لِّلْمُتَّقِينَ‏(138)

ترجمه آيات

اى كسانى كه به دين اسلام گرويده‏ايد ربا مخوريد كه دائم سود بر سرمايه افزائيد تا چند برابر شود و از خدا بترسيد و اين عمل زشت را ترك كنيد ، باشد كه سعادت و رستگارى يابيد ( 130) .

و بپرهيزيد از آتش عذابى كه براى كيفر كافران افروخته‏اند ( 131) .


ترجمة الميزان ج : 4ص :24

از حكم خدا و رسول او فرمان بريد باشد كه مشمول رحمت و لطف خدا شويد ( 132) .

بشتابيد به سوى مغفرت پروردگار خود و به سوى بهشتى كه پهناى آن همه آسمانها و زمين را فرا گرفته و مهيا براى پرهيزكاران است ( 133 ) .

آنهائى كه از مال خود به فقرا در حال وسعت و تنگدستى انفاق كنند و خشم و غضب فرو نشانند و از بدى مردم درگذرند ( چنين مردمى نيكوكارند ) و خدا دوستدار نيكوكاران است ( 134) .

نيكان آنها هستند كه هر گاه كار ناشايسته از ايشان سر زند يا ظلمى به نفس خويش كنند خدا را به ياد آرند و از گناه خود به درگاه خدا توبه و استغفار كنند ( كه مى‏دانند ) كه هيچ كس جز خدا نمى‏تواند گناه خلق را بيامرزد ، و آنها هستند كه اصرار در كار زشت نكنند چون به زشتى معصيت آگاهند ( 135) .

آنها هستند كه پاداش عملشان آمرزش پروردگار است و باغهائى كه از زير درختان آن نهرها جارى است جاويد در آن بهشت‏ها متنعم خواهند بود و چه نيكو است پاداش نيكوكاران عالم ( 136 ) .

پيش از شما مللى بودند و رفتند ، در اطراف زمين گردش كنيد و ببينيد كه آنان كه وعده‏هاى خدا را تكذيب كردند چگونه هلاك شدند ( 137) .

اين ( كتاب خدا و آيات مذكوره ) حجت و بيانى است براى عموم مردم و راهنما و پندى براى پرهيزكاران 138 .

بيان آيات

آيات فوق ، بشر را به سوى خير دعوت و از شر و بدى نهى مى‏كند ، و در عين حال اتصالش به ما قبل و همچنين به ما بعدش كه شرح داستان جنگ احد را مى‏دهد ، محفوظ است ، آرى آيات بعد نيز مربوط به اين داستان است ، حال مؤمنين در آن روز را بيان مى‏كند ، حال و خصال مذمومى را كه خداى سبحان آن را از مؤمنين نمى‏پسندد ، حال و خصالى كه باعث آن وهن و ضعف و علت معصيت خدا و نافرمانى رسولش گرديد ، پس آيات مورد بحث در حقيقت تتمه آياتى است كه در باره جنگ احد نازل گرديده .

خداى سبحان در اين آيات بعد از دعوت به خير و نهى از شر ، مسلمانان را به شيوه و روشى هدايت مى‏فرمايد كه اگر آنرا شيوه خود كنند هرگز به ورطه هلاكت ( كه در احد گريبان‏گيرشان شد ) گرفتار نمى‏شوند ، آنگاه به سوى تقوا و اعتماد به خدا و ثبات بر اطاعت رسول دعوتشان مى‏كند ، پس خصوص اين آيات نه‏گانه براى ترغيب و تهديد مؤمنين است ، آنان را ترغيب مى‏كند به اينكه به سوى خيرات يعنى انفاق در راه خدا در دو حال دارائى و ندارى و كظم غيظ ، و عفو از مردم ، بشتابند كه جامع همه آنها منتشر شدن احسان و خير در جامعه ، و صبر در تحمل آزارها و بديها ، و گذشت از بدرفتاريها است ، پس تنها طريقى كه حيات جامعه

ترجمة الميزان ج : 4ص :25

به وسيله آن محفوظ مى‏ماند و استخوانش محكم شده و روى پاى خود مى‏ايستد همين طريقاست يعنى طريقه انفاق و احسان كه از لوازم آن ترك ربا است ، و به همين جهت مطالب نامبرده در آيات مورد بحث را با نهى از ربا خوارى آغاز فرمود ، و در حقيقت اين نهى جنبه زمينه چينى براى دعوت به احسان و انفاق را دارد .

در آيات انفاق و ربا در سوره بقره نيز گذشت : كه انفاق به همه طرقش از بزرگترين عواملى است كه ريشه و بنيان اجتماع بر آن پايه استوار است ، و يگانه عاملى است كه روح وحدت را در كالبد مجتمع انسانى مى‏دمد ، و در نتيجه قواى پراكنده آن را متحد مى‏سازد ، و به اين وسيله سعادت زندگيش را تامين مى‏كند ، و هر آفتمهلكى و يا آزار هر آن كسى كه قصد او را داشته باشد دفع مى‏نمايد ، و يكى از بزرگترين اضداد اين وحدت ربا است ، كه اثرى ضد اثر انفاق را دارد .

و اين همان است كه خداى تعالى مسلمين را به آن ترغيب و تشويق كرده و سپس ترغيب مى‏كند كه از پروردگارشان به خاطر گناهان و زشتى‏ها منقطع نگردند ، و اگر احيانا عملى كردند كه مورد رضاى پروردگارشان نيست ، اين نقيصه را با توبه و برگشتن بسوى او تدارك و تلافى كنند ، بار دوم و بار سوم هم همين طور بدون اينكه كسالت و سستى از خود نشان دهند ، و با اين دو امر است كه حركت و سيرشان در راه زندگى پاك و سعادتمند مستقيم مى‏شود ، و ديگر گمراه نمى‏شوند ، و در پرتگاه هلاكت قرار نمى‏گيرند .

و اين بيان به طورى كه ملاحظه مى‏فرمائيد بهترين طريقى است كه انسان بعد از ظهور نقص و صدور گناه به وسيله آن به سوى تكميل نفس خود هدايت مى‏شود ، و بهترين راهى است در علاج رذائل نفسانى كه بسا مى‏شود آن رذائل بدون آگاهى خود آدمى به دل او رخنه مى‏كند و دلهاى آراسته به فضائل را دچار انحطاط و سقوط نموده ، سرانجام به هلاكت مى‏رساند .

قرآن در تعليمش علم و عمل را قرين هم مى‏داند

اين از دأب قرآن ( در تعليم الهيش)مى‏باشد كه پيوسته در مدت نزولش ( كه بيست و سه سال طول كشيد ) براى كليات تعاليمش مواد اوليه‏اى قرار داده تا به آنها يا بعضى از آنها عمل كنند ، همين كه مورد عمل قرار گرفت صورت عملى كه واقع شده را ماده دوم براى تعليم دومش قرار مى‏دهد ، و بعد از سر و صورت دادن به آن و اصلاح اجزا و تركيبات فاسد ، آن عامل را وادار مى‏سازد كه بار ديگر آن عمل را بدون نقص بياورد ، و به اين منظور مقدار فاسد را مذمت

ترجمة الميزان ج : 4ص :26

و مقدار صحيح و مستقيم را ثنا مى‏گويد ، و در برابرش وعده جميل و شكر جزيل مى‏دهد ، پس كتاب الله عزيز ، كتاب علم و عمل است ، نه كتاب تئورى و فرضيه ، و نه كتاب تقليد كوركورانه .

پس مثل كتاب خداى تعالى مثل معلمى است كه كليات علمى را در كوتاه‏ترين بيان و كمترين لفظ به شاگردانش بيان مى‏كند ، و دستور مى‏دهد كه به آن عمل كنند ( و در تخته سياه و يا دفتر تكاليف خود ننويسد ) ، آنگاه نوشته آنان را تجزيه و تحليل مى‏كند و به اجزاى اوليه بر مى‏گرداند ، زمانى كه صحيح آن را از فاسدش جدا نمود به شاگردان مى‏گويد : اين جزء را درست پاسخ داده‏اى و اين جزء را درست پاسخ نداده‏اى ، فلان جزءش فاسد و فلان جزءش صحيح است ، و آنگاه او را نصيحت مى‏كند تا بار ديگر آن خطاها را تكرار نكند ، و در برابر اجزائى كه درست انجام داده آفرين مى‏گويد ، و تشويق مى‏كند ، و با وعده و سپاسگزارى خود ، دل گرمش مى‏سازد و مجددا دستور مى‏دهد تا بار ديگر آن تكليف را انجام دهد ، و اين روش را همچنان ادامه مى‏دهد تا شاگرد در فن خود كامل گشته ، زحماتش به نتيجه برسد .

و اگر كسى در حقايق قرآنى دقت و تدبر كند ، در همان اولين برخوردش اين معنائى را كه ما خاطر نشان ساختيم درك مى‏كند ، و مى‏بيند كه مثلا خداى سبحان در اولين بار كه مى‏خواهد مساله جهاد را تشريع كند كلياتى از جهاد را بيان نموده مى‏فرمايد : كتب عليكم القتال ، و در اين آيات مؤمنين را به جهاد امر نموده ، مى‏فهماند كه اين عمل بر آنان واجب شده ، آنگاه داستان جنگ بدر را به عنوان اولين مشقى كه شاگرد نوشته تحويل مى‏گيرد ، و عيب‏هاى آن را گوش زد نموده مشقى ديگر به نام جنگ احد به او مى‏دهد ، باز عيب‏هاى آن را مى‏گيرد ، و همچنان ادامه مى‏دهد تا امت مسلمان در انجام اين تكليف ، بى عيب و ماهر شود ، و يا مى‏بيند خداى تعالى سرگذشت انبياى گذشته ، و امت‏هاى آنان را درس مى‏دهد ، نقاط ضعف و خطا و انحراف آنها را بيان مى‏كند ، و حق مطلب و آنچه كه صحيح است معين نموده از امت اسلام مى‏خواهد تا آن طور عمل كنند ، و آن سرگذشت غلط گيرى شده را دستور العمل خود قرار دهند .

در آيات مورد بحث نيز همين روش به كار رفته است ، در آيه ( 137 ) همين سوره هشدار مى‏دهد كه گذشتگانى بوده‏اند و چنين و چنان كرده‏اند ، و در آيه ( 146 ) روشن‏تر سخن گفته ، مى‏فرمايد آنها هم قتال و كارزار داشته‏اند ، و شما نيز بايد آماده كارزار شويد .


ترجمة الميزان ج : 4ص :27

يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا الربوا ... لعلكم ترحمون قبلا گذشت كه چرا قرآن كريم از گرفتن هر مالى تعبير به خوردن آن مى‏كند ، از آن جمله در آيه مورد بحث گرفتن ربا را تعبير به خوردن آن نموده ، و كلمه اضعافا مضاعفة اشاره است به وضعى كه غالب رباخواران دارند ، چون اصولا وضع ربا و طبيعت آن اين است كه مال ربا دهنده را نابود كرده ، ضميمه مال رباخوار مى‏كند ، و آن را چندين برابر مى‏سازد .

و در جمله و اتقوا النار التى اعدت للكافرين اشاره‏اى است به اينكه ربا خوار كافر است ، همچنان كه در سوره بقره در آيات مربوط به ربا نيز اين اشاره را آورده و فرموده : و الله لا يحب كل كفار اثيم .

و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة ... كلمه مسارعة به معناى شدت سرعت است ، كه در خيرات صفتى است ممدوح ، و در شرور صفتى است مذموم .

قرآن كريم در غالب موارد ، مغفرت را در مقابل جنت قرار داده است ، و اين نيست مگر به خاطر اينكه بهشت خانه پاكان است پس كسى كه هنوز آلوده به قذارتهاى گناهان و پليديهاى معاصى باشد داخل آن نمى‏شود ، مگر آنكه خداى تعالى با آمرزش خود قذارتهاى او را از بين برده و پاكش كند .

و مغفرت و جنت كه در اين آيه آمده در مقابل دو چيزى است كه در دو آيه بعد آمده ، اما مغفرت در مقابل جمله : و الذين اذا فعلوا فاحشة ... واقع شده ، و اما جنت محاذى جمله : الذين ينفقون فى السراء و الضراء ... قرار گرفته است .

و اما اينكه فرمود : جنة عرضها السموات و الارض ... منظور از عرض بهشت ، چيزى در مقابل طول آن نيست ، بلكه منظور وسعت آن است ، و اين خود استعمالى است شايع ، و كانه تعبير به عرض ، كنايه است از اينكه وسعت آن به نهايت درجه است ، و يا به قدرى است كه وهم و خيال بشرى نمى‏تواند آن را بسنجد و برايش حدى تصور كند ، البته اين تعبير معناى ديگرى نيز دارد ، كه ان شاء الله بزودى در بحث روايتى آينده بدان اشاره خواهيم كرد .

و اينكه فرمود : اعدت للمتقين به منزله توطئه و زمينه چينى براى اوصافى است كه بعد از اين آيه براى متقين مى‏شمارد ، چون غرض از آن آيات بيان اوصاف است .

اوصافى كه با حال مؤمنين در اين مقام يعنى در هنگام نزول اين آيات ارتباط دارد ، چون اين آيات بعد از جنگ

ترجمة الميزان ج : 4ص :28

احد نازل شده كه آن احوال يعنى ضعف و وهن و مخالفت‏ها از ايشان سر زده بود ، و گرفتاريها بر سرشان آمده بود ، و در عين حال به زودى به جنگ‏هائى ديگر بايد بروند ، و حوادثى شبيه به حوادث جنگ احد در پيش داشتند ، و سخت به اتحاد و اتفاق و ائتلاف نيازمند بودند .

الذين ينفقون فى السراء و الضراء ... كلمه سراء به معناى آن پيشامدى است كه مايه مسرت آدمى باشد ، و كلمه ( ضراء ) بر خلاف آن به معناى هر چيزى است كه مايه بد حالى انسان شود ، البته ممكن است اين دو كلمه را به معناى دو كلمه يسر و عسر يعنى آسانى و دشوارى نيز گرفت ، و كلمه ( كظم ) در اصل به معناى بستن سر مشك بعد از پركردن آن بوده ولى بعدها به عنوان استعاره در مورد انسانى استعمال شد كه پر از اندوه و خشم باشد ليكن مصمم است كه خشم خود را ابراز ننمايد ، و كلمه ( غيظ ) به معناى هيجان طبع براى انتقام در اثر مشاهده پى‏درپى ناملايمات است ، به خلاف غضب كه به معناى اراده انتقام و يا مجازات است ، و به همين جهت است كه گفته مى‏شود : خداى تعالى غضب مى‏كند ، ولى گفته نمى‏شود خداى تعالى غيظ مى‏كند .

و جمله و الله يحب المحسنين اشاره است به اين كه آن چه از اوصاف ذكر شد در حقيقت معرف متقين است ، و اين متقين معرفى ديگر در دو مرحله دارند ، و آن عبارت است از كلمه محسنين كه در مورد انسانها معنايش نيكوكاران به انسانها است ، و در مورد خداى تعالى معنايش استقامت و تحمل راه خدا است ، كه در اين باره در جاى ديگر قرآن مى‏خوانيم : و بشرى للمحسنين ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون .

بلكه احسان در آيات احقاف ، اصل و ريشه است براى احسان به مردم ، چرا كه اگر احسان به خلق ، براى خدا نباشد نزد خدا هيچ ارزشى ندارد ، آرى از آيات سابق از قبيل آيه مثل ما ينفقون فى هذه الحيوة الدنيا ... و امثال آن بر مى‏آيد كه احسان به مردم زمانى در نزد خدا داراى منزلت است كه براى رضاى او انجام شده باشد .

دليل بر اين گفته ما آيه شريفه زير است كه مى‏فرمايد : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنينبراى اينكه مى‏دانيم معناى اين جهاد كه عبارت است از بذل

ترجمة الميزان ج : 4ص :29

جهد در جائى و در امرى تصور دارد كه آن امر مطابق ميل نباشد ، بلكه مخالف با مقتضاى طبع باشد ، و اين نيز تصور ندارد و يا بگو شخص عاقل بر خلاف ميل خود تلاش نمى‏كند مگر وقتى كه به امورى ديگر ايمان داشته باشد ، كه منافع آن بيش از آن تلاش باشد ، امورى كه هر انسان عاقلى وقتى آن را درك كند حكم كند كه بايد در صدد تحصيلش بر آمده و بلكه مقاومت هم بكند ، و براى به دست آوردنش از همه محبوبهاى طبيعى و شهوات نفسانى چشم بپوشد ، و لازمه داشتن چنين دركى اعتقادى ، و نيز لازمه ادعاى داشتن اين درك و اين اعتقاد اين است كه بگويند : ربنا الله ، و به پاى اين گفته خود ايستادگى هم بكنند ، اين از نظر اعتقاد ، و اما به حسب عمل هم بايد به پاى گفته خود بايستند يعنى در راه خدا جهاد كنند ، و بينهم و بين الله انگيزه‏اى به جز عبادت او نداشته باشند ( نه اينكه عبادت او را وسيله رونق دادن به دنياى خود سازند ) ، و در راه او انفاق كنند ، و بينهم و بين الناس با حسن معاشرت سلوك نمايند .

پس از آنچه گفتيم اين معنا به دست آمد كه احسان عبارت است از انجام دادن هر عملى به وجه حسن و بدون عيب ، هم از جهت استقامت و ثبات ، و هم از جهت اينكه جز براى خدا نبوده باشد .

و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ... و نعم اجر العاملين كلمه فاحشة به معناى هر عملى است كه متضمن فحش يعنى زشتى باشد ، ولى بيشتر در زنا استعمال مى‏شود ، پس مراد از ظلم به قرينه مقابله ساير گناهان كبيره و صغيره است ، و ممكن هم است فاحشه را به معناى گناهان كبيره بگيريم ، و ظلم را به معناى گناهان صغيره بدانيم ، و اينكه فرمود : ذكروا الله ... دلالت دارد بر اينكه ملاك در استغفار اين است كه ياد خدا داعى بر آن باشد ، نه صرف كلمه استغفر الله كه به لقلقه زبان صورت گيرد و به مجرد عادت از زبان جارى شود ، و جمله : و من يغفر الذنوب الا الله تشويق گنه‏كاران به توبه است و مى‏خواهد قريحه پناه بردن به خدا را در انسان گنه كار بيدار كند .

خداى تعالى در آيه مورد بحث استغفار را مقيد كرد به جمله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون ، در نتيجه فهمانيد كه تنها استغفار كسى مؤثر است كه نخواهد آن عمل زشت را همچنان مرتكب شود ، براى اينكه اصرار داشتن بر گناه هياتى در نفس ايجاد مى‏كند كه با بودن آن هيات ذكر مقام پروردگار نه تنها مفيد نيست ، بلكه توهين به امر خداى تعالى نيز هست ، و دليل بر اين است كه چنين كسى از هتك حرمت‏هاى الهى و ارتكاب به محرمات او هيچ باكى ندارد ، و حتى نسبت به خداى عز و جل استكبار دارد ، با اين حال ديگر عبوديتى باقى

ترجمة الميزان ج : 4ص :30

نمى‏ماند ، و ذكر خدا سودى نمى‏بخشد ، و به خاطر همين علت بود كه جمله نامبرده را با جمله : و هم يعلمون ختم فرمود ، و اين خود قرينه‏اى است بر اين كه كلمه ظلم در صدر آيه شامل گناهان صغيره نيز مى‏شود ، چون اصرار بر گناه موجب اهانت به امر خدا است ، و نشانه آن است كه چنين كسى هيچ احترامى و اهميتى براى امر خدا قائل نيست ، و مقام او را تحقير مى‏كند ، و در اين دلالت هيچ فرقى بين گناه صغيره و كبيره نيست ، پس جمله : ما فعلوا اعم است از گناهان كبيره ، و مراد از آن همان چيزى است كه در صدر آيه ذكر كرد ، چيزى كه هست گناه صغيره اگر فاحشه نيست ظلم به نفس هست ( زيرا بتدريج ملكه گناهكارى را در نفس پديد مى‏آورد مترجم ) .

و جمله : اولئك جزاؤهم مغفرة بيان اجر جزيل آنان است ، و آنچه خداى تعالى در اين آيه تذكر داده عين همان فرمانى است كه در آيه زير فرموده ، يعنى مسارعة به سوى مغفرت ، و به سوى جنتو فرمود : و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة ... و از اينجا روشن مى‏گردد كه امر به مسارعت در چند عمل است : 1 - انفاق 2 - كظم غيظ 3 - عفو از خطاهاى مردم 4 - استغفار .

قد خلت من قبلكم سنن فسيروا ... كلمه سنن جمع سنت است ، كه به معناى طريقت و روشى است كه بايد در مجتمع سير شود ، و اين كه امر فرموده در زمين سير كنند براى اين است كه از سرگذشت امتهاى گذشته عبرت بگيرند ، و سرانجام پادشاهان و فراعنه طاغى را ببينند كه چگونه قصرهاى رفيعشان به دردشان نخورد ، و ذخيره‏هاى موزه سلطنتيشان ، و تخت مزين به جواهرشان ، و لشكرو هوادارانشان سودى به آنان نبخشيد ، و خداى تعالى همه را از بين برد ، و چيزى به جز سرگذشتى كه مايه عبرت باشد از آنان باقى نماند ، ولى فرو رفتگان در غفلت كجا ؟ و عبرت كجا ؟ .

و اما اينكه بيائيم آثار باستانى آنان را و مجسمه‏هايشان را حفظ كنيم ، و در كشف از عظمت و مجد آنان مخارج گزاف و زحمات طاقت‏فرسائى را تحمل نمائيم ، از امورى است كه قرآن كريم هيچ اعتنائى به آن ندارد ، چون اين خود يكى از مصاديق بت‏پرستى است ، كه در هر دوره‏اى به شكلى و در لباسى خودنمائى مى‏كند ، و ما ان شاء الله به زودى پيرامون اين معنا بحثى مستقل ايراد خواهيم كرد ، و در آنجا معناى و ثنيت و بت‏پرستى را تجزيه و تحليل خواهيم نمود .

هذا بيان للناس ... در اين آيه بيانات آيات قبل را روشنگر براى عموم مردم ، و هدايت و موعظتى براى خصوص متقين دانسته ، و اين تقسيم به اعتبار تاثير است ، ( و مى‏خواهد بفرمايد هر چند بيان

ترجمة الميزان ج : 4ص :31

براى عموم است ولى تنها در متقين اثر مى‏گذارد و گرنه همان طور كه در آيات ديگر آمده قرآن كريم روشنگر همه مردم است) .

بحث روايتى

در مجمع البيان در ذيل آيه : جنة عرضها السموات و الارض از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده كه شخصى از آن جناب پرسيد : وقتى عرض بهشت همه آسمانها و زمين باشد پس دوزخ كجا است ؟ رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : سبحان الله وقتى روز مى‏آيد شب كجا است .

مؤلف قدس سره : اين روايت را سيوطى نيز در الدر المنثور از تنوخى روايت كرده ، كه در نامه‏اى كه از ناحيه هرقل به رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسيده اين سؤال آمده بود ، و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در پاسخ همين مطلب را ، به طريقى ديگر از ابى هريره روايت كرده كه مردى اين سؤال را كرد و حضرت اين جواب را داد .

بعضى‏ها اين كلام رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را اين گونه تفسير كرده‏اند : كه مراد آن جناب اين بوده كه آتش در علم خداى تعالى است ، همان طور كه شب در هنگام فرا رسيدن روز در علم خداى تعالى است ، اگر منظور اين اشخاص اين است كه آتش از علم خداى تعالى غايب نيست پر واضح است كه اين جواب قانع كننده نيست ، و اشكال را از بين نمى‏برد ، چون سؤال از مكان آتش است نه از علم خداى تعالى به آتش ، و اگر منظورشان اين است كه ممكن است مكان ديگرى بيرون از سماوات و ارض باشد كه دوزخ در آن قرار داشته باشد، گو اينكه اين احتمال فى نفسه بعيد نيست ، ليكن روى اين فرض مقايسه جنت و نار با ليل و نهار ، مقايسه‏اى صحيح نيست ، براى اينكه شب در هنگام آمدن نهار از حيطه آسمانها و زمين خارج نيست ، و بنابر اين حق مطلب اين است كه اين تفسير درست نيست .

و من گمان مى‏كنم روايت به يك معنائى ديگر نظر دارد ، و توضيح آن اين است كه آخرت با همه نعمتها و عذابهايش هر چند كه شباهتى با دنيا و لذائذ و آلامش دارد ، و همچنين انسانى كه در آخرت وارد شده هر چند كه همان انسانى است كه به عينه در دنيا بود - همچنان

ترجمة الميزان ج : 4ص :32

كه مقتضاى ظواهر كتاب و سنت همين است ، الا اينكه نظامى كه حاكم در آخرت است غير از نظامى است كه در دنيا حاكم است ، چون آخرت دار أبديت و بقا است ، و دنيا دار زوال و فنا است ، و به همين جهت انسان در بهشت مى‏خورد ، و مى‏نوشد و نكاح مى‏كند و لذت شهوانى مى‏برد ، ولى در آنجا دچار عوارضى كه در دنيا بر او وارد مى‏شد نمى‏گردد و همچنين انسان دوزخى در آخرت بين آتش مى‏سوزد ، و سوزش آتش را مى‏چشد و از خوردنيها و نوشيدنيها و مسكن و هم‏نشين دوزخيش شكنجه مى‏بيند ، ولى آثار سوختن دنيائى را ندارد ، ( نه ذغال مى‏شود و نه خاكستر و نه مى‏ميرد ) و همچنين در آخرت عمرى أبدى و بى پايان دارد ، ولى آثار طول عمر دنيائى از قبيل كهولت و پيرى و سال‏خوردگى را ندارد ، و همچنين ساير شؤون حياتى دنيائى را دارد ولى آثار دنيائى آن را ندارد ، و اين نيست مگر به خاطر اينكه عوارض و لوازم نامبرده از لوازم نظام دنيوى است ، نه از لوازم مطلق نظام ( چه دنيائى و چه آخرتى ) پس دنيا دار تزاحم و تمانع است ، ولى آخرت چنين نيست ( پس مى‏شود پهناى آسمانها و زمين را بهشت اشغال كرده باشد ، و در عين حال جهنم نيز آن را اشغال كند ) .

از جمله دلائل اين معنا اين استكه : ما آنچه را كه در طرف مشاهده خود از حوادث و اتفاقات واقعه حوادث ديگرى را براى بار دوم مى‏بينيم حوادث بار اول از نظرمان غايب مى‏شود ، مثلا حوادث امروز را وقتى مى‏بينيم كه حوادث ديروز از نظر ما غايب شده باشد ، حوادث شب را وقتى مى‏بينيم كه حوادث روز گذشته باشد ، و همچنين مثالهاى ديگر و اما نسبت به خداى سبحان چنين نيست ، از نظر او حوادث شب و روز يك جا مشاهد است ، و حوادث آينده حوادث گذشته را از محضر او غايب نمى‏سازد ، و اين قسم حوادث مزاحمتى با يكديگر ندارند ، پس شب و روز و حوادث مقارن آن دو ، به حسب نظام ماده و حركت متزاحم و متمانعند ، در يك جا و در يك لحظه جمع نمى‏شوند ، ولى در نظام آخرت هيچ تزاحم و تمانعى با هم ندارند ، و با اين بيان معناى آيه زير نيز بهتر فهميده مى‏شود ا لم تر الى ربك كيف مد الظل و لو شاء لجعله ساكنا ثم جعلنا الشمس عليه دليلا ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا .

و وقتى جمع بين ليل و نهار متزاحم ، ممكن باشد ، اين نيز ممكن مى‏شود كه آسمان و زمين گنجايش بهشتى را داشته باشد كه به وسعت آن دو است ، و هم گنجايش دوزخى را داشته

ترجمة الميزان ج : 4ص :33

باشد كه آن نيز به وسعت آن دو است به عبارتساده‏تر اينكه : اين نيز ممكن است كه آسمان و زمين محل بهشتى و جهنمى باشد كه وسعت هر دو بقدر آسمان و زمين است ، ولى نه به حسب نظام دنيا ، بلكه به حسب نظام آخرت و در اخبار براى اين جريان نظايرى هست ، از آنجمله در اخبار آمده كه قبر يا روضه‏اى است از باغهاى بهشت ، و يا حفره‏اى است از حفره‏هاى جهنم ، و يا آمده است كه قبر مؤمن تا چشمش كار مى‏كند وسيع است .

پس بنابر اين جا دارد كلام رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را كه فرمود : سبحان الله وقتى روز مى‏آيد شب كجا مى‏رود را حمل كنيم بر چنان معنائى ، نه بر حضورو غياب آندو از علم خدا ، چون اين خيلى روشن است كه عالم بودن خداى تعالى به شب و روز ارتباطى با سؤال سائل ندارد ، و همچنين اگر كسى از آن سؤال پاسخ دهد به اينكه وقتى روز مى‏رسد شب همچنان در عالم خارج باقى مى‏ماند ، ( و شب و روز نظير چرخ فلكى است كه نيمى از آن سفيد و نيمى سياه باشد ، وقتى نيمه سفيد جلوى شيشه مى‏آيد نيمه سياه عقب مى‏رود ولى در چرخ فلك هست ) ، چون در اين صورت سائل اعتراض مى‏كند و مى‏گويد مطلب اينطور نيست ، بلكه با آمدن روز در محل سكونت ما ، شب آن محل معدوم مى‏شود ، و اگر محل را در نظر نگيريم و خود شب و روز را در نظر بگيريم ، حقيقت شب عبارت است از يك سايه مخروطى كه از تابش خورشيد به يك طرف زمين در طرف ديگر آن پديد مى‏آيد ، و اين سايه مخروطى بطور دائم دور كره زمين مى‏گردد و دائما يك طرف زمين روز و روشن و طرف ديگرش شب و تاريك است ، پس با آمدن روز ، شب باطل نمى‏شود ، و در عين حال آنجا كه روز هست ، شب نيست .

و اين روايت نظايرى در ميان روايات دارد ، مانند روايتى كه در تفسير آيه : ليميز الله الخبيث من الطيب وارد شده ، كه امام (عليه‏السلام‏) فرموده : وقتى خورشيد غايب مى‏شود اين شعاع گسترده چه مى‏شود و به كجاى زمين مى‏رود ... ، كه به زودى بحث پيرامون آن مى‏آيد .

و در الدر المنثور است كه بيهقى در تفسير آيه : و الكاظمين الغيظ و العافين عن الناس ... از على بن الحسين روايت آورده كه راوى گفت : كنيزى از آن جناب آب به دستش مى‏ريخت تا براى نماز آماده شود ناگهان آفتابه از دستش بيفتاد ، و صورت آن جناب را پاره

ترجمة الميزان ج : 4ص :34

كرد ، حضرت سر بلند كرد و به او نگريست ، كنيزك گفت خداى تعالى مى‏فرمايد : و الكاظمين الغيظ ، حضرت فرمود : كظمت غيظى كنيزك دنباله آيه را خواند ، و گفت : و العافين عن الناس ، حضرت فرمود : قد عفا الله عنك كنيزك آخر آيه را خواند كه مى‏فرمايد : و الله يحب المحسنين ، آن جناب فرمود : اذهبى فانت حرة .

مؤلف قدس سره : اين روايت از طرق شيعه نيز نقل شده و از ظاهر آن بر مى‏آيد كه آن جناب كلمه محسنين را و يا بگو احسان را به معنائى تفسير كرده كه زايد بر صفات قبلى يعنى كظم غيظ و عفو است ، و همين طور هم هست ، براى اينكه از اطلاق مفهومش همين فهميده مى‏شود ، ( يعنى جامع معناى كظم غيظ و عفو اين است كه شخص ما فوق ، صدمه‏اى به زير دست مقصر خود وارد نياورد ، ولى احسان هر جا گفته شود اين معنا از آن فهميده مى‏شود كه نه تنها صدمه‏اى وارد نياورد ، بلكه خوبى هم بكند ) ، چيزى كه هست صفات نامبرده از لوازم معناى احسان است ، و به همين جهت صحيح است كه لفظ احسان را با آنها تعريف كرد .

اين را هم بايد دانست كه در اين ميان روايات بسيار زيادى ( در ذيل اين آيه ) در باره حسن خلق و ساير اخلاق فاضله از قبيل : انفاق ، كظم ، عفو و امثال آن از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) وارد شده ، كه ما ايراد آن را گذاشته‏ايم براى جاى ديگر ، كه مناسبت بيشترى داشته باشد .

و در كتاب مجالس از عبد الرحمان بن غنم دوسى آمده كه آيه شريفه : و الذين اذا فعلوا فاحشة ... ، و در باره بهلول نباش ( كسى كه قبرها را نبش مى‏كرد و كفن مردگان را مى‏دزديد ) نازل شده ، چون اين مرد در يكى از اين دزديهايش قبر دخترى از انصار را نبش كرد ، و جنازه را بيرون آورده كفنش را باز كرد - بدنى سفيد و زيبا يافت ، - شيطان زناى با او را در نظرش جلوه داد ، و با او زنا كرد ، آنگاه پشيمان شد ، و نزد رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آمده جريان را به عرض آن حضرت رسانيد ، ولى رسول خدا او را رد كرد ، و او از مردم كناره گرفت ، و دور از آنها در كوههاى مدينه به عبادت و مناجات پرداخت ، تا آنكه خداى تعالى توبه‏اش

ترجمة الميزان ج : 4ص :35

را قبول نموده آياتى از قرآن در باره‏اش نازل شد .

مؤلف قدس سره : اين روايات مفصل‏تر از اين است ، و ما خلاصه‏اش را نقل كرديم ، و اگر روايت درست باشد ، سبب ديگرى براى نزول آيه مورد بحث است ، غير از آن سببى كه همه آيات اين داستان يعنى داستان جنگ احد در باره‏اش نازل شده .

و در تفسير عياشى از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت شده كه در ذيل جمله : و لم يصروا على ما فعلوا ... فرمود : اصرار به اين معنا است كه گنه كار گناهى مرتكب شود ، نه از خدا طلب آمرزش كند ، و نه نفس خود را ( ملامت نموده ) وادار به توبه سازد ، اين است معناى اصرار .

و در تفسير الدر المنثور است كه احمد از ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : ابليس به خداى عز و جل عرضه داشت : به عزتت سوگند كه تا هستم نسل آدم را مادام كه جان در بدن دارند گمراه مى‏كنم ، خداى عز و جل فرمود : به عزتم سوگند كه همواره آنها را مادام كه از من مغفرت بخواهند مى‏آمرزم .

و در كافى از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : هيچ گناهى ( هر قدر هم كه كوچك باشد ) با اصرار در ارتكابش صغيره نيست ، و هيچ گناهى هر قدر هم كه بزرگ باشد با استغفار از آن كبيره نيست .

و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در حديثى فرمود : و در كتاب خداى تعالى نجات از هر پستى و بصيرت از هر كوردلى و شفا از هر بيمارى اخلاقى ، وجود دارد ، و شما آن را در آياتى جستجو كنيد كه به توبه و استغفار امرتان مى‏كند ، مثلا مى‏فرمايد : و الذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم ، و من يغفر الذنوب الا الله ، و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون .

و نيز فرموده : و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما ، اين نمونه‏اى است از آياتى كه خداى تعالى در آن امر به استغفار فرموده ، البته ( در آياتى ديگر)

ترجمة الميزان ج : 4ص :36

استغفار را مشروط به توبه و دل كندن از گناه كرده ، از آيه زير هم مى‏توان شرطى ديگر را استفاده كرد ، و آن عمل صالح است چون مى‏فرمايد : اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه .

پس معلوم مى‏شود بدون توبه و عمل صالح استغفار به سوى خدا بالا نمى‏رود .

مؤلف قدس سره : امام (عليه‏السلام‏) مساله دل كندن را از اين جمله استفاده كرده ، كه مى‏فرمايد : و لم يصروا على ما فعلوا ، و همچنين احتياج توبه و استغفار به عمل صالح را از همان آيه‏اى كه نقل كرديم استفاده فرموده ، چون جمله كلمه‏هاى طيب عموميت دارد هم شامل عقائد مى‏شود و هم استغفار .

و در كتاب مجالس از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرموده : وقتى آيه : و الذين اذا فعلوا فاحشة ... نازل شد ، ابليس بر بالاى يكى از كوه‏هاى مكه رفت ، كه نامش را ثور مى‏گويند ، و با بلندترين فرياد عفريت‏هاى ( شاگردان ) خود را صدا كرد ، كه همه دورش جمع شدند و گفتند : براى چه ما را خوانده‏اى اى بزرگ ما ؟ گفت : اين آيه نازل شده : خواستم ببينم كدام يك از شما حريف خنثى كردن آن هستيد عفريتى از شيطانها برخاست و به ابليس گفت : من حريف آن هستم و ... آن را خنثى مى‏كنم ، ابليس گفت : نه تو حريف نيستى ، ديگرى برخاست و سخنى نظير او گفت ، ابليس به او نيز گفت كه : تو هم حريف آن نيستى ، تا آنكه ( شخصى به نام ) وسواس خناس برخاست و گفت : من حريف آنم ، پرسيد از چه راه ؟ گفت : من به فرزندان آدم وعده مى‏دهم ، و تشنه گناهان مى‏كنم تا مرتكب شوند ، و بعد از ارتكاب توبه و استغفار را از يادشان مى‏برم ، ابليس گفت : حقا كه تو حريفى و او را مامور به خنثى كردن اثر اين آيه كرد ، كه تا روز قيامت به اين كار بپردازد .

مؤلف قدس سره : اين روايت از طرق اهل سنت هم نقل شده است.
/ 1