بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
عوامل اختلاف قرائات عوامل اختلاف در قرائت قرآن به دوران صحابه، پس از وفات پيامبر اكرم (صلياللهعليهوآله) باز مي گردد در آن زمان، صحابه بر سر جمع و نظم و تاليف قرآن اختلاف كردند وهمين امر سبب شد كه گاه و بي گاه بر سر قرائت قرآن ميان قاريان اختلافي پديد آيدهر گروه قرائت خويش را بر ديگران ترجيح مي داد و به دنبال آن گفت وگوها و بگومگوها به وجود مي آمد و گاه كار به منازعه مي كشيد. اين اختلافات موجب شد تا در عهد عثمان مصحف واحدي تهيه شود و از روي آن نسخه هاي متعدد و متحدالشكلي تهيه گرديده، به مراكز مهم كشور اسلامي فرستاده شود البته اختلافاتي ميان اين نسخه ها كه مي بايست كاملا متحد باشند، يافت شد كه بعدا مايه برخي اختلاف قرائات گرديد در جدول زير به برخي از اين اختلافات اشاره مي شود: بقره ـ 116 ـ قالوا اتخذ اللّه ولدا ـ وقالوا اتخذ اللّه ولدا. بقره ـ 132 ـ و اوصي بها ابراهيم ـ و وصي بها ابراهيم. مائده ـ 54 ـ من يرتدد منكم عن دينه ـ من يرتد منكم عن دينه. اعراف ـ 141 ـ و اذ انجاكم من آل فرعون ـ و اذ انجيناكم من آل فرعون. اسرا ـ 93 ـ قال سبحان ربي ـ قل سبحان ربي. اين همه كوشش كه براي يك سان شدن مصاحف به كار رفته بود، تقريبا هدر رفته به نظر مي آمد و دامنه اين اختلافات روز به روز گسترده تر مي شد تا ديروز، اختلاف بر سر قرائت صحابه بود و امروز پس از يك سان شدن مصاحف، اختلاف بر سرخود مصاحف است البته خليفه (عثمان) اين نارسايي ها را در همان وهله اول درمصحفي كه به دست او دادند مشاهده كرد و اعتراض نمود كه چرا مي بايست اين گونه نارسايي ها در اين مصحف وجود داشته باشد؟ او گفت: (اري فيه لحنا، خطاي نوشتاري در آن مي بينم) به او گفتند: (افلا نغيره، آيا آن را تغيير ندهيم؟) گفت: (نه، ديگر دير شده است، عرب خود با زبان فطري خود آن را استوارمي خواند)، ولي فكر نمي كرد كه در آينده ملت هاي مختلف با زبان هاي مختلف بايد اين قرآن را بخوانند و سليقه عربي اصيل را حتي خود عرب نيز در روزگاران بعد نخواهند داشت.[1] به هر جهت عوامل اختلاف مصاحف حتي پس از يك سان شدن آن ها بسياراست در ذيل به برخي از مهم ترين عوامل اشاره مي شود: 1. ابتدايي بودن خط خط در جامعه عربي آن روز در مراحل ابتدايي خود بود، اصول كتابت استوارنشده و مردم عرب فنون خط و روش نوشتن صحيح را نمي دانستند، و بسياري ازكلمات را به مقياس تلفظ مي نگاشتند امروزه، هنوز آثاري از آن نحوه كتابت دررسم الخط باقي مانده است در آن رسم الخط، كلمه به شكلي نوشته مي شد كه به چند وجه قابل خواندن بود، نون آخر كلمه را به شكلي مي نوشتند كه با (ر) فرقي نداشت و نيز شكل (و) با (ي) يكي بود چه بسا (م) آخر كلمه به شكل (و) و (د) را به صورت كاف كوفي و عين وسط را به شكل (ه) مي نوشتند گاهي حروف يك كلمه را جدا از يك ديگر مي نگاشتند (ي) را از كلمه جدا مي كردند، مانند (يستحي ي) و(نحي ي) و (احي ي) يا اين كه (ي) را حذف مي كردند چنان كه (ايلافهم) به شكل (الافهم) نوشته مي شد كه خود براي خواننده ايجاد اشكال مي كرد لذا برخي از قرالفظ اخير را همان گونه كه نوشته شده ـ بدون يا ـ خوانده اند، از جمله ابوجعفر رامي توان نام برد كه آيه (لا يلاف قريش)[2] را با حذف همزه و اثبات (يا) (ليلاف قريش) و آيه (ايلافهم رحلة الشتا والصيف)[3] را با حذف (يا) و اثبات همزه (الافهم) مي خواند.[4] ابن فليح (الفهم) با اثبات همزه و اسقاط يا و سكون لام قرائت كرده و هر يك ازقرا به علت نارسايي رسم الخط، اين كلمه را به نحوي عجيب خوانده است هم چنين، گاه تنوين را به شكل نون مي نوشتند و نون را به صورت الف مثلا (لنسفعن)[5] به صورت (لنسفعا)، و آيه (و ليكونن من الصاغرين)[6] به شكل (ليكونا) نوشته مي شد به عبارت ديگر الف تنوين را به جاي نون تاكيد خفيفه به كار مي بردند از اين رو آيه (و اذن لا تيناهم من لدنا اجرا عظيما)[7] را به صورت (اذا) نيز نوشته اند.[8] در رسم الخط ابتدايي آن زمان، هم چنين واو و يا بدون هيچ علتي حذف مي شدكه خود يكي از مهم ترين عوامل ابهام و اشكال و اختلاف در قرائت، بلكه در تفسير، به شمار مي آمد مثلا در آيه (و صالحوا المؤمنين)[9] واو از (صالحوا) حذف وبه صورت (و صالح المؤمنين) نوشته شده لذا معلوم نبود كه اين كلمه مفرد است ياجمع مضاف.[10] گاه نيز الف از (عادا الاولي)[11] حذف مي گرديد، و به صورت (عاد الاولي) نوشته مي شد و در نتيجه خواننده نمي دانست كلمه (عاد) فعل است يااسم[12] در برخي مصاحف به (جانا)[13] الف اضافه مي شد و به صورت (جاانا) در مي آمد كه روشن نبود اين كلمه مفرد است يا تثنيه[14] هم چنين درپي بسياري از واوهاي آخر كلمه (لام الفعل) الف گذارده مي شد و اين تصور پيش مي آمد كه اين واو علامت جمع است و از طرف ديگر، الف را از واو جمع حذف مي نمودند مثال هايي از مورد اول: (انما اشكوا بثي)، (فلايربوا)، (نبلوا اخباركم)، (ماتتلوا الشياطين) و از مورد دوم: (فاؤو)، (جاؤو)، (تبؤو الدار)، (سعو) و (عتو) و. خلاصه، اين گونه نارسايي ها در رسم الخط مصاحف اوليه ـ كه هنوز هم باقي است ـ مشكلات بسياري به بار آورد، از جمله اين مشكلات بروز اختلافات بسيارعميق ميان قاريان قرآن بود به علت همين نارسايي ها در رسم الخط مصحف بود كه برخي از پيشينيان از آن سلب اعتماد نموده، بسياري از موارد ابهام قرآن را غلطپنداشته اند و از خطاكاري هاي نويسندگان اصلي قرآن شمرده اند چنان كه از ابن عباس روايت شده كه او آيه (و قضي ربك الا تعبدوا الا اياه)[15] را (و وصي)قرائت مي كرد و مي گفت: (آيه در اصل به اين نحو بود و بر اثر چسبيدن واو دوم به صاد، مردم آن را (قضي) خوانده اند) البته روشن است كه در نوشته هاي اوليه نقطه نيز وجود نداشته و زمينه چنين تصوري پيش آمده است. ابن اشته مي گويد: (نويسنده در نوشتن كلمه (وقضي) مركب زياد به كار برده و درنتيجه واو به صاد چسبيده است)[16] و نيز از ابن عباس روايت شده است كه (آيه31 از سوره رعد را به اين نحو مي خواند: (افلم يتبين الذين آمنوا) به او گفته شد درمصحف (افلم يياس) آمده است، ولي او گفت: گمان مي كنم نويسنده اشتباه كرده، دندانه هاي حروف را درست ننوشته است)[17] بايد توجه داشت كه درنوشته هاي پيشين به جاي الف ـ در وسط كلمه ـ دندانه مي گذاردند لذا (ييئس) با (يتبين) جز در شماره دندانه ها در نوشتن چندان تفاوتي نداشت. 2. بي نقطه بودن حروف يكي از عواملي كه در قرائت قرآن مشكلات فراواني ايجاد نمود، بي نقطه بودن حروف معجمه (نقطه دار) و جدا نساختن آن از حروف مهمله (بي نقطه) بود لذاميان (س) و (ش) در نوشتن هيچ فرقي نبود هم چنين ميان (ب)، (ت) و (ث)، (ج)، (ح) و (خ)، (ص) و (ض)، (ط) و (ظ)، (ع) و (غ)، (ف) و (ق)، (ن) و (ي) تفاوتي وجود نداشت خواننده بايد با دقت در معناي جمله و تركيب كلامي تشخيص مي داد كه حرف موجود، جيم است يا حا و يا خا هم چنين حرف مورد نظر با است يا تا و ثا، نون است يا يا. از اين جهت در سوره حجرات در قرائت كسائي آمده است: (ان جاكم فاسق بنبا فتثبتوا) و در قرائت ديگران ( فتبينوا)[18] ابن عامر و كوفيون خوانده اند: (ننشزها)[19] و ديگران (ننشرها)[20] ابن عامر و حفص خوانده اند: (و يكفرعنكم)[21] و ديگران (نكفر)[22] ابن سميقع: (فاليوم ننحيك ببدنك) وديگران ( ننجيك)[23] خوانده اند. [24] كوفي ها ـ جز عاصم ـ (لنثوينهم من الجنة غرفا) و ديگران (لنبوئنهم)[25] خوانده اند.[26] 3. خالي بودن از علايم و حركات در مصاحف اوليه كلمات عاري از هرگونه اعراب و حركات ثبت مي شد وزن وحركت اعرابي و بنائي كلمه مشخص نبود، لذا براي خواننده غير عرب مشكل بودتا تشخيص دهد وزن و حركت كلمه چگونه است حتي براي كساني كه با زبان عربي آشنا بودند دشوار بود تا بدانند هيات كلمه چگونه است مثلا مشخص نبود (اعلم)فعل امر است يا فعل متكلم مضارع و احيانا افعل التفضيل يا فعل ماضي از باب افعال. حمزه و كسائي آيه (قال اعلم ان اللّه علي كل شئ قدير)[27] را به صيغه فعل امرخوانده اند و ديگران به صيغه فعل مضارع متكلم[28] كما اين كه نافع آيه (و لاتسال عن اصحاب الجحيم)[29] را به صيغه نهي و ديگران به صيغه فعل مضارع مجهول خوانده اند.[30] حمزه و كسائي آيه (و من يطوع)[31] را با (يا) و تشديد (طا) به صورت مضارع مجزوم خوانده و ديگران آيه را با (تا) و فتح و تخفيف (طا) به صورت فعل ماضي خوانده اند.[32] ابن ابي هاشم گفته است: (سبب اختلاف در قرائات سبع اين است كه مصاحف فرستاده شده به مناطق و مراكز اسلامي، از هرگونه علايم مشخصه، نقطه و شكل، عاري بود مردم از همين مصاحف برداشت مي كردند، لذا ميان قاريان شهرها اختلاف پديد مي آمد).[33] استاد بزرگوار آيت اللّه خويي فرموده است: (روشن نيست كه اختلاف درقرائات منسوب به نقل باشد بلكه به اجتهادات قرا منسوب است و مؤيد آن تصريح بزرگان در اين زمينه است بلكه اگر ملاحظه شود كه مصحف هاي اوليه ازنقطه و شكل (اعراب و حركات) خالي بوده، اين احتمال قوت پيدا مي كند).[34] 4. نبودن الف در كلمات يكي ديگر از عواملي كه در رسم الخط مشكل مي آفريد، نبودن الف در رسم الخطآن روز بود خط عربي كوفي از خط سرياني نشات گرفته است در خط سرياني مرسوم نبود كه الف وسط كلمه را بنويسند و آن را اسقاط مي كردند چون قرآن درابتدا با خط كوفي نگاشته مي شد، الف هاي وس ط كلمه مانند (سماوات) رانمي نوشتند (به اين صورت: سموت) بعدها كه علايم مشخصه ايجاد شد، الف راصرفا با علامت الف كوچك در بالاي كلمه مشخص مي ساختند، مانند (سموت).[1]. ر ك: التمهيد، ج2، ص 8 ـ 4. [2]. قريش 106: 1. [3]. قريش 106: 2. [4]. تفسير طبرسي، ج1، ص 544 شرح مورد الظمن، ص 143. [5]. علق 96: 15. [6]. يوسف 12: 32. [7]. نسا 4: 67. [8]. شرح مورد الظمن، ص 186. [9]. تحريم 66: 4. [10]. تفسير طبرسي، ج10 ص 316 شرح مورد الظمن، ص 47. [11]. نجم53: 50. [12]. شرح مورد الظمن، ص 125. [13]. زخرف 43: 38. [14]. شرح مورد الظمن، ص 128. [15]. اسرا17: 23. [16]. الاتقان، ج1، ص 180 الدرالمنثور، ج4، ص 170. [17]. فتح الباري، ج8، ص 283 ـ 282 و رجوع كنيد به: تفسير طبري، ج13، ص 104 الاتقان، ج1، ص 185. [18]. حجرات 49: 6 ر ك: ابو حفص انصاري، المكرر، ص 141. [19]. بقره2: 259. [20]. الكشف عن وجوه القراات السبع، ج1، ص 310. [21]. بقره2: 271. [22]. الكشف عن وجوه القراات السبع، ج1، ص 316. [23]. يونس 10: 92. [24]. تفسير طبرسي، ج5، ص 130 قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج8، ص 379. [25]. عنكبوت 29: 58. [26]. تفسير طبرسي، ج8، ص 290. [27]. بقره2: 259. [28]. الكشف عن وجوه القراات السبع، ج1، ص 312. [29]. بقره2: 119. [30]. الكشف عن وجوه القراات السبع، ج 1، ص 262. [31]. بقره2: 158. [32]. الكشف عن وجوه القراات السبع، ج 1، ص 268. [33]. طاهر بن احمد جزايري، التبيان، مطبعه منار 1334، ص 86 البيان، ص 86. [34]. البيان، ص 181.
اين امر (اسقاط الف وسط كلمه) بعدها در بسياري از موارد منشا اختلاف قرائت گرديد مثلا نافع و ابوعمرو و ابن كثير (ما يخدعون)[1] را (و ما يخادعون الا انفسهم) خوانده اند به دليل آن كه اين كلمه در صدر آيه با همين وزن و اسقاط الف نوشته شده بوده است، پس گمان برده اند اين كلمه هم همان گونه است [2] درصورتي كه مقتضاي معناي آيه، بدون الف است و نيز آيه (و حرام علي قرية اهلكناهاانهم لا يرجعون)[3] چون بدون الف ثبت شده بود، حمزه و كسائي و شعبه آن را(حرم) با كسر حا مهمله خواندهاند.[4] ابوجعفر و بصريون: (و اذ واعدنا موسي اربعين ليلة)[5] در همين سوره وسوره اعراف و طه را، بدون الف (وعدنا) (ماضي ثلاثي مجرد) خوانده اند و ديگران با الف نافع (في غيابت الجب)[6] را (في غيابات) خوانده، به گمان اين كه جمع است، زيرا اين كلمه در مصحف بدين گونه رسم شده بود (غيبت الجب) لذا هر كس طبق اجتهاد خود آن را جمع يا مفرد خوانده و دلايل قرائت خود را مشروحا بيان داشته است.[7] خلاصه، اين گونه عوامل ـ كه به برخي اشاره شد[8] ـ موجب گرديد كه قرابر سر رسيدن به قرائت، با هم اختلاف كنند و هر يك طبق اجتهاد خود و دلايلي كه در دست دارد، قرائت خود را توجيه نمايد.[1]. بقره2: 9. [2]. الكشف عن وجوه القراات السبع، ج1، ص 224. [3]. انبيا21: 95. [4]. شرح مورد الظمن، ص 126. [5]. بقره2: 51. [6]. يوسف 12: 10. [7]. الكشف عن وجوه القراات السبع، ج2، ص 5. [8]. عوامل مؤثر در به وجود آمدن اختلاف در قرائات را تا بيش از هفت عامل عمده در (التمهيد، ج2) يادآورشده ايم بدانجا رجوع شود.