شما مسلمانان نه در كار دين سستى كنيد و نه از فوت غنيمت و متاع دنيا اندوهناك باشيد زيرا شما فاتح و پيروزمندترين مردم و بلندمرتبهترين ملل دنيا هستيد اگر در ايمان خود ثابت و استوار باشيد ( 139) .
اگر به شما ( در جنگ احد ) آسيبى رسيد ، به دشمنان شما نيز ( در بدر ) شكست و آسيب سخت نصيب شد ، همانگونه كه آنها مقاومت كردند شما نيز بايد مقاومت كنيد اين روزگار را به اختلاف احوال ( گاهى فتح و غلبه و گاه شكست و مغلوبيت ) ميان خلايق مىگردانيم كه مقام اهل ايمان به امتحان معلوم شود - تا از شما مؤمنان آن را كه ثابت در دين است ( مانند على (عليهالسلام) ) گواه ديگران كند ، و خداوند ستمكاران را دوست ندارد ( 140 ) .
و تا آنكه ( به اين اختلاف نيك و بد روزگار ) اهل ايمان را از هر عيب و نقص پاك و كامل كند و كافران را به كيفر ستمكارى محو و نابود گرداند ( 141) .
گمان مىكنيد به بهشت داخل خواهيد شد بدون آنكه خدا امتحان كند و آنان كه جهاد در راه دين كرده و آنها كه در سختيها صبر و مقاومت كنند مقامشان را بر عالمى معلوم گرداند ( 142) .
شما همان كسانيد كه پيش از آن كه دستور جهاد براى مسلمين بيايد با كمال شوق آرزوى جهاد و كشته شدن در راه دين مىكرديد پس چگونه امروز كه به جهاد مامور شدهايد ؟ سخت از مرگ نگران مىشويد ( 143) .
و محمد (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نيست مگر پيغمبرى از طرف خدا كه پيش از او نيز پيغمبرانى بودند و از اين جهان در گذشتند ، اگر او نيز به مرگ يا شهادت در گذشت باز شما بدين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد ؟ پس هر كه مرتد شود به خدا ضررى نخواهد رسانيد و خود را به زيان انداخته و هر كس شكر نعمت دين گذارد و در اسلام پايدار ماند البته خداوند جزاى نيك به اعمال شكرگزاران عطا خواهد كرد ( 144 ) .
هيچ كس جز به فرمان خدا نخواهد مرد كه اجل هر كس در لوح قضاى الهى به وقت معين ثبت است ، و هر كس براى يافتن متاع دنيا كوشش كند از دنيا بهرهمندش كنيم و هر كه براى ثواب آخرت سعى نمايد از نعمت آخرت برخوردارش گردانيم و البته خداوند سپاسگزاران را جزاى نيك ( آسايش دنيا و بهشت آخرت ) خواهد داد ( 145 ) .
چه بسيار رخ داده كه جمعيت زيادى از پيروان پيغمبرى در جنگ كشته شده و با اين حال اهل ايمان با سختيهائى كه در راه خدا به آنها رسيده مقاومت كردند و هرگز بيمناك و زبون نشدند و سر زير بار دشمن فرو نياوردند و راه صبر و ثبات پيش گرفتند كه خداوند صابران را دوست مىدارد ( 146) .
آنها در هيچ سختى جز به خدا پناهنده نشده و جز اين نمىگفتند كه بار پروردگارا به كرم خود از گناه و ستمى كه ما در باره خود كردهايم درگذر و ما را ثابت قدم بدار و ما را بر محو كافران مظفر گردان ( 147) .
ترجمة الميزان ج : 4ص :39
پس خداوند فتح و پيروزى در دنيا و ثواب در آخرت نصيبشان گردانيد ، كه خدا نيكوكاران را دوست مىدارد 148 .
بيان آيات
اين آيات به طورى كه ملاحظه مىكنيد تتمه آيات سابق است ، كه با آيه : يا ايها الذين آمنوا آغاز شد ، همچنان كه آيات سابق با اوامر و نواهيش زمينه چينى بود براى اين آيات ، كه منظور اصلى از آن اوامر و نواهى و از آن ثناها و مذمتها را در بر دارد .
و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين كلمه وهن به طورى كه راغب گفته به معناى ضعف در خلقت ، و يا در خلق است ، و منظور از آن در اينجا ضعف مسلمين از حيث عزم و اهتمام بر اقامه دين و بر قتال با دشمنان است .
و كلمه حزن به معناى اندوه است ، در مقابل كلمه فرح كه به معناى سرور است ، و حزن وقتى به انسان دست مىدهد كه چيزى را كه داشته از دست بدهد و يا دوست مىدارد داشته باشد ولى ندارد ، و يا خود را مالك آن فرض كرده ، و از دستش بدهد .
و در اينكه فرمود : و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين ، ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله ... دلالتى هست بر اينكه علت وهن و اندوه مسلمانان آن روز اين بوده كه ديدهاند عدهاى مجروح شدهاند، و كفار قوىتر از ايشان بوده و بر آنان مسلط بودهاند .
به خاطر ديدن اين وضع بوده كه مسلمانان آن روز دچار سستى و اندوه شدند ، و از نظر واقعيت خارج هم همين طور بوده ، چون مشركين در آن روز هر چند كه به تمام معنا بر لشكر اسلام غالب نشدند ، و جنگ به نفع آنان و شكست مسلمين پايان نيافت ، و ليكن شديدترين صدمه را به مؤمنين زدند ، چون هفتاد نفر از سران و شجاعان مسلمين كشته شد ، و تازه همه اين مصيبتها در داخل سر زمينشان به ايشان وارد شد ، و اين خود باعث وهن و حزن آنان گرديد .
و همين كه جمله : و انتم الاعلون ... در مقام تعليل مطلب واقع شده ، خود شاهد بر اين است كه نهى از وهن و حزن ، نهى از وهن و حزنى است كه در خارج واقع شده بوده نه از وهن و حزن فرضى و مبادائى .
ترجمة الميزان ج : 4ص :40
و اگر اين جمله را مطلق آورد ، و بالا دست بودن مسلمانان را مقيد به هيچ قيدى به جز ايمان نكرد ، براى اين بود كه به ما بفهماند شما مسلمانان اگر ايمان داشته باشيد نبايد در عزم خود سست شويد ، و نبايد به خاطر اينكه بر دشمنان ظفر نيافتهايد و نتوانستهايد از آنان انتقام بگيريد اندوهناك گرديد ، براى اينكه ايمان امرى است كه با علو شما قرين و توأم است ، و به هيچ وجه ممكن نيست با حفظ ايمان خود زير دست كفار واقع شويد ، چون ايمان ملازم با تقوا و صبر است ، و ملاك فتح و ظفر هم در همين دو است ، و اما قرح و آسيبهائى كه به شما رسيده ، تنها به شما نرسيده بلكه طرف شما ( مشركين ) هم اين آسيبها را ديدهاند ، و روى هم چيزى از شما جلوتر نيستند ، تا باعث وهن و اندوه شما شود .
و اگر علو مسلمانان را مشروط كرد به ايمان ، با اينكه خطاب به مسلمانان با ايمان است ، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه هر چند مخاطبين مسلمان و مؤمن بودند ، و ليكن به مقتضاىايمانشان عمل نكردند و صفاتى چون صبر و تقوا كه داشتن آن مقتضاى ايمان است نداشتند ، و گرنه اثر خود را مىبخشيد ، و در اين جنگ ضربه نمىخوردند و آن آسيبها را نمىديدند .
و اين حال هر جماعتى است كه در داشتن ايمان مختلف باشند ، يك عده ايمان حقيقى داشته باشند ، عدهاى ديگر ايمانشان سست باشد ، جمعى ديگر منافق و بيمار دل باشند ، به همين جهت مىتوان گفت كلامى چون آيه مورد بحث به هر سه طايفه نظر دارد ، هم تشويق مؤمنين حقيقى است ، و هم اندرز به مؤمنين سست ايمان است و هم عتاب و توبيخ منافقين و بيماردلان آنان است .
ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله كلمه قرح با فتحه قاف به معناى اثرى است كه از جراحت و آسيب وارده بر بدن به خاطر برخورد با برندهاى از خارج باقى مىماند ، و اما قرح با ضمه قاف اثر جراحتى است كه از داخل بدن پيدا مىشود ، از قبيل دمل و جوش و امثال آن ( نقل از راغب ) و كانه اين كلمه در آيه مورد بحث كنايه است از آسيبى كه در جنگ احد به مسلمين كه يك فرد واحد فرض شدهاند از ناحيه دشمن رسيد ، يعنى جمعى از ايشان كشته و گروهى مجروح گرديدند ، و موقعيت نصرت و فتح با اينكه نزديك شده بود از ايشان فوت گرديد .
و جملهمورد بحث كه مىفرمايد : ان يمسسكم ... و جملههاى بعد از آن تا جمله :
ترجمة الميزان ج : 4ص :41
و يمحق الكافرين همه در يك نسق ، و در مقام تعليل مىباشند كه به بيان گذشته جمله : و لا تهنوا و لا تحزنوا ... را تعليل مىكنند ، همچنان كه جمله : و انتم الاعلون تعليلى ديگر است .
و فرق بين اين دو نوع تعليل اين است كه تعليل اول يعنى جمله و انتم الاعلون ... مطلب را از اين راه تعليل مىكند كه خيال شما مسلمانان كه پنداشتيد كفار راقى و متمدن و دست بالاى جامعهها هستند ، و به همين خيال وهن و اندوه به خود راه داديد خيالى باطل است ، چون اگر مؤمن باشيد ملاك در تفوق و تقدم به دست شما است نه در دست مشركين ، و خداى تعالى فرموده : و كان حقا علينا نصر المؤمنين .
و اما تعليل دوم از طريق بيان حال هر دو طايفه ( يعنى مؤمنين و مشركين ) است ، و يا از راه بيان حكمت و مصالحى است كه به اصل واحدى بر مىگردد ، و آن اصل واحد عبارت است از سنت الهى كه در طول ايام و قرون در بين بشر جارى بوده است .
و تلك الايام نداولها بين الناس كلمه يوم به معناى مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، كه حادثهاى از حوادث را در بر گرفته باشد ، و به همين جهت كوتاهى و بلندى اين زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف مىشود ، هر چند كه استعمالش در مدت زمان بين طلوع و غروب خورشيد شايع شده است ولى چه بسا كه در ملك و سلطنت و قهر و غلبه و امثال آن نيز استعمال بشود ، و اين استعمالى است مجازى ، به علاقه ظرف و مظروف ، ( ظرف را كه همان كلمه يوم باشد در مظروفش يعنى قهر و غلبه اى كه در ظرف واقع شده استعمال مىكنند ) ، و در نتيجه به جاى اينكه بگويند : روزى كه فلان جماعت در آن اجتماع كردند ، مىگويند : روز فلان جماعت و به جاى اينكه بگويند : روزگارى كه آل بويه زمام را به دست داشتند يا آل فرعون قدرت را به دست گرفته بودند ، مىگويند : روز آل بويه و يا روز آل فرعون گاهى هم در خود آن زمانى كه اين زمامدارى و قدرت در آن وقت واقع شده استعمال مىشود ، و مراد از ايام در آيه مورد بحث همين معنا است ، و كلمه مداولة به معناى دست به دست دادن چيزى است ، در نتيجه معناى آيه شريفه اين است كه : سنت الهيه بر اين جارى شده است كه روزگار را در بين مردم دست به دست بگرداند ، بدون اينكه براى هميشه به كام يك قوم چرخانده شود قومى ديگر را از آن محروم سازد ، و اين سنت به خاطر مصالحى است عمومى كه فهم شما انسانها جز
ترجمة الميزان ج : 4ص :42
به برخى از آن مصالح احاطه نمىيابد ، و نمىتواند همه آن مصالح را درك كند .
و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء ... واو عاطفه ، جمله مورد بحث را به جملهاى عطف مىكند كه آن جمله حذف شده است ، و حذف شدنش براى اين بوده است كه اشاره كند به اينكه فهم شما قادر به درك آن نيست ، و عقل شما از احاطه به آن قاصر است ، و شما جز به برخى از جهات آن نمىتوانيد احاطه داشته باشيد ، و آنچه مؤمنين را سود مىدهد همين جهات است ، كه خداى تعالى در جملههاى مورد بحث ذكر كرده ، يعنى جمله : و ليعلم و جمله و يتخذ و جمله ليمحص و جمله يمحق .
اما جمله و ليعلم الله الذين آمنوا ، مراد از آن ظهور ايمان مؤمنين بعد از بطون و خفاى آن است ، و گرنه خداى تعالى جاهل به حال مؤمنين نيست چون علم او به حوادث و اشيا ، و از آن جمله ايمان مؤمنين ، همان وجود آنها در عالم است ، آرى موجودات به عين وجودشان معلوم خدايند ، نه با صورتهائى كه از آنها در ذهن ترسيم كند ، همانند ما مخلوقات صاحبان ذهن ، كه علممان به اشيا عبارت است از : گرفتن صورتى از آنها در ذهن خود .
و لازمه اين حرف اين است كه وقتى خداى تعالى بخواهد به چيزى عالم شود او را خلق مىكند ، پس اراده دانستن در خدا عبارت است از اراده ايجاد كردن ، و چون در جمله مورد بحث مؤمنين را موجود و محقق گرفته قهرا معناى ليعلم ... اين است كه خدا خواسته ايمان مؤمنين ظاهر شود ، و چون ظاهر شدن ايمان مانند هر چيز ديگر بايد بر طبق سنت جاريه در اسباب و مسببات صورت بگيرد ، لذا چارهاى نيست جز اينكه امور و صحنههائى را به وجود بياورد ، تا ايمان مؤمنين كه قبل از وقوع آن صحنهها مخفى و در باطنشان پنهان بود ظاهر شود ، ( دقت بفرمائيد ) و اما جمله : و يتخذ منكم شهداء ( كه مىفرمايد : خداى تعالى از شما گواهانى مىگيرد ) ، منظور از گواهان ، گواهان اعمال است ، نه شهيدان به معناى كشتگان در معركه جنگ ، چون شهيد به اين معنا در هيچ جاى قرآن نيامده ، و به اين معنا از الفاظى است مستحدث ، كه اخيرا در جامعه اسلامى اصطلاح شده ، همچنانكه توضيح بيشتر در تفسير آيه : و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء گذشت .
(ليكن مؤلف قدس سره در سوره حديد جزء نوزدهم آنجا كه در ذيل آيه : و الشهداء عند ربهم روايات را نقل مىكند در ذيل يك روايتى عبارتى دارد كه گوئى پذيرفته است كه
ترجمة الميزان ج : 4ص :43
شهادت به كشته شدن در راه خدا معنا شده ، و همچنين وقتى از گروهى از مفسرين اين معنا را نقل مىكند كه آن را رد ننموده و تنها استظهار مىكند كه به معناى گواهان اعمال باشد ) .
مترجم علاوه بر اينكه جمله : يتخذ نيز شاهد بر اين است كه منظور از شهدا گواهان هستند زيرا با معناى كشتگان در ميدان جنگ آن طور كه بايد نمىسازد ، و معنا ندارد كسى بگويد : خداى تعالى فلانى را شهيد و كشته در راه خود گرفت و اين تعبير در درستى به تعبيرهاى زير نمىرسد كه بگويد خدا ابراهيم را خليل گرفت ، و يا خدا موسى را كليم گرفت ، و يا خدا پيامبر اسلام را گواهى گرفت تا در قيامت بر امت خود گواهى دهد ، چون خليل ( دوست ) ، و كليم ( هم سخن ) ، و امثال آن گرفتنى هستند ، و اما كشته شدن در ميدان جنگ گرفتنى نيست .
در جمله مورد بحث هم سياق آيه از غيبت به خطاب تغيير يافته ، و هم با آمدن حرف من شهدا را بعضى از افراد دانسته ، نه همه كسانى كه قبلا مورد بحث بودند ، چون قبلا مىفرمود : ما اين ايام را بين مردم دست به دست مىگردانيم ، و هر روز روزگار را به كام يكى و ناكامى ديگرى مىچرخانيم ، و اين اختصاص به مسلمانان ندارد ، با همه همين طور رفتار مىكنيم ، و در جمله مورد بحث كه سخن از گواه گرفتن است ، براى اينكه بفهماند گواهان در دايره كوچكترى از دايره الناس هستند ، و گواهان از خصوص اين افراد يعنى مسلمانان گرفته مىشوند ، لذا سياق را تغيير داد و فرمود : و يتخذ منكم شهداء - و از شما مسلمانان گواهان بگيرد ، و حرف من را آورد تا بفهماند كه گواهان ، همه شما مسلمانان نيستيد بلكه بعضى از افراد شمايند ، و اگر در آيه : و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس شهادت به معناى گواه را به همه امت نسبت داد ، در تفسيرش گفتيم كه از قبيل نسبت دادن وصف بعض است به كل ، و ممكن است از جمله آخر آيه كه مىفرمايد : و الله لا يحب الظالمين براى گفته ما تاييد گرفت ، چون از آن فهميده مىشود كه همه مسلمانان نمىتوانند شاهد باشند ، زيرا كه خودشان ظالمند .
و اما اينكه فرمود : و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين ، مصدر تمحيص كه فعل يمحص از آن مشتق است به معناى خالص كردن چيزى است از آميختگى و ناخالصيهائى كه از خارج داخل آن چيز شده ، و كلمه محق به معناى نابود كردن
ترجمة الميزان ج : 4ص :44
تدريجى يك چيز است ، و اين خالص سازى يكى از خواص مصالح مداوله ايام است ، خاصيت ديگرش كه قبلاذكر شد ، يعنى معلوم كردن ايمان مؤمنين ، چون جدا سازى مؤمن از غير مؤمن يك امر است ، و خالصكردن ايمان او از شوائب و ناخالصىهاى كفر و نفاق و فسق بعد از جداسازى ، امرى ديگر است ، و به همين جهت در مقابل محق كفار قرار گرفته ، پس خداى سبحان اجزاى كفر و نفاق و فسق را كم كم از مؤمن زايل مىسازد ، تا جز ايمانش چيزى باقى نماند .
و ايمانش خالص براى خدا شود .
پس همه اينها وجوهى است از حكمت و مصلحت كه در مداوله ايام بين مردم وجود دارد ، و خداى تعالى دولت را براى هميشه به قومى خاص اختصاص نمىدهد ، و ( از همه اينها گذشته ) همه امر به دست خدا است ، آنچه مىخواهد مىكند ، ولى جز آنچه كه صلاحتر و مفيدتر است نمىكند ، همچنان كه خودش فرمود : كذلك يضرب الله الحق و الباطل ، فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ، و اتفاقا عدهاى از اين آيات مىفرمود : ليقطع طرفا من الذين كفروا ، او يكبتهم فينقلبوا خائبين ، ليس لك من الامر شىء او يتوب عليهم ، او يعذبهم فانهم ظالمون ، كه صريحا اين معنا را كه : پيامبرش در امور ، اختيارى از خود داشته باشد نفى كرده است ، بلكه امور را منحصر در خود نموده ، فرمود : هر طور خودش بخواهد در خلق خود حكم مىكند .
و اين كلام يعنى چند نكتهاى كه خاطرنشان ساخته ، و فرمود : 1 - ايام در بين مردم تقسيم شده است ، 2 - و غرض از اين تقسيم امتحان و جدا سازى مؤمن از كافر است ، 3 - و خالص كردن مؤمنين و نابود كردن تدريجى كفر و كافران است اگر به آيات قبل ضميمه شود كه رجوع امر به پيامبر را نفى مىكرد ، اين معنا كشف مىشود : كه مؤمنين در آن روز اكثرشان پنداشته بودند : از آنجا كه دينشان دين حق است علت تامه آن است كه هميشه و در هر جنگى كه پيش آيد غلبه كنند ، و دشمن را كه بر باطل است هر قدر هم كه باشند وهر كيفيتى كه داشته باشند شكست دهند ، پس در حقيقت خود مالك امر خويشند ، خداى تعالى هم ايشان را در داستان جنگ بدر در اين پندارشان جرى كرد ، چون در آن جنگ بطور عجيب و خارق العادهاى بر دشمن ظفر يافتند ، ملائكه نصرت به كمكشان آمد ، در حالى كه اين پندار پندارى باطل بود ، و باعث بطلان نظام امتحان و تمحيص ، و در آخر موجب بطلان مصلحت امر و نهى و
ترجمة الميزان ج : 4ص :45
ثواب و عقاب مىشد ، كه معلوم است انهدام اساس دين را به دنبال دارد ، چون دينى كه اساس آن بر پايه فطرت است ، نمىتواند خرق عادت و خروج از سنت الهى جارى در وجود باشد ، و سنت جاريه در عالم هستى غلبه و شكست را معلول اسباب عادى آن مىداند .
لذا خداى تعالى براى ابطال اين خيال بعد از تذكر اين معنا كه مداوله ايام به منظور امتحان و خالص ساختن است ، شروع به ملامتكردن آنان در اين پندار باطل نمود ، و حقيقت حال را روشن ساخت و فرمود : ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله ... اين پندار كه بدون امتحان داخل بهشت شوند ، لازمه پندار قبلى است ، كه چون بر حقند هرگز شكست نمىخورند ، پيروزى و غلبه حق ايشان است ، و تا ابد زير دست قرار نمىگيرند ، و آن هم معلوم است كه لازمه چنين پندارى اين است كه تمامى كسانى كه به رسول الله (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) ايمان آوردهاند ، و به جماعت مؤمنين ملحق شدهاند ، در دنيا با غلبه و غنيمت سعادتمند شوند ، و در آخرت با مغفرت و جنت ، و ديگر هيچ فرقى بين ايمان ظاهرى و حقيقت ايمان و هيچ امتيازى بين درجات ايمان نباشد ، و ايمان مجاهد ( هر چند صابر نباشد ) ، با ايمان مجاهد صابر يكى باشد ، و كسى كه آرزومند عمل خيرى باشد ، و وقتى زمان معينش رسيد انجامش دهد ، با كسى كه آرزومند خيرى باشد ولى در هنگام انجامش سرد شود ، و اعراض كند يكسان به حساب آيد .
و بنابر اين ، اينكه فرمود : ام حسبتم ان تدخلوا از قبيل به كار بردن مسبب در جاى سبب است ، و معنايش اين است كه شما گمان كردهايد كه دولت براى شما نوشته شده است ؟ و هرگز مبتلا و آزمايش نمىشويد ؟ و بلكه يكسره داخل بهشت مىگرديد ، بدون اينكه مستحق بهشتتان از غير مستحق مشخص گردد ؟ و بى آنكه كسى كه داراى درجه رفيع است از آنكه در درجه پائينتر است شناخته شود ؟ .
و در جمله : و لقد كنتم تمنون الموت ... تثبيت مىكند كه اين ظنشان فاسد است ، براى اينكه مادام كه جنگى پيش نيامده بود ، پيوسته آرزوى كشته شدن مىكردند ، اما آنگاه كه جنگ پيش آمد ، و آن را با چشم خود ديدند ، قدمى پيش ننهادند ، و در صدد تحصيل آرزوى قبلى خود بر نيامدند ، بلكه سست شدند و از جنگ و قتال اعراض كردند ، آيا اين سخن معقول و قابل قبول است كه به صرف آرزو و بدون اينكه امتحان شوند و خالص و ناخالصشان جدا گردد ، داخل بهشت شوند ؟ و آيا واجب نيست كه از ناحيه خداى تعالى ( كه صاحب جزا است ) مورد آزمايش قرار گيرند .
ترجمة الميزان ج : 4ص :46
با اين بيان روشن مىشود كه چيزى در كلام مقدر است و از آن حذف شده ، و معنايش اين است كه فقد رايتموه، و انتم تنظرون فلم تقدموا عليه ممكن هم هست جمله و انتم تنظرون كنايه باشد از اقدام نكردن ، و معنايش اين باشد كه به صرف تماشا كردن اكتفا نموديد ، بدون اينكه اقدامى بكنيد ، و اين خود عتاب و توبيخ است .
گفتارى در امتحان و حقيقت آن
در اين معنا هيچ ترديدى نيست كه قرآن كريم امر هدايت را مختص به ذات بارى تعالى مىداند ، چيزى كه هست هدايت در قرآن منحصر به هدايت اختيارى به سوى سعادت آخرت و يا دنيا نيست ، بلكه در آياتى هدايت تكوينى را نيز به خداى سبحان نسبت داده است ، از آن جمله مىفرمايد : الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى و هدايت را به تمام موجودات تعميم داده است ، چه باشعورش و چه بىشعورش ، و در آيه زير از جهت نتيجه هم اطلاق داده ، و فرموده : الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى ، كه تسويه و هدايت را نتيجه مطلق خلقت دانسته و در تقدير گرفته است ، در نتيجه اين آيه نيز از نظر عموميت و اطلاق نظير آيه قبل است .
و از اينجا روشن مىشود كه اين هدايت غير از هدايت خصوصى است ، كه در مقابل آن اضلال قرار مىگيرد ، چون خداى سبحان هدايت خصوصى را از بعضى طوائف نفى كرده ، و به جايش ضلالت را اثبات فرموده ، و هدايت عمومى از هيچ يك از مخلوقات او نفى نمىشود ، پس اگر در امثال آيه : و الله لا يهدى القوم الظالمين و آيه : و الله لا يهدى القوم الفاسقين مىفرمايد : خدا مردم ستمكار را هدايت نمىكند ، و خدا مردم فاسق را هدايت نمىكند ، و از اين قبيل آيات بسيار ديگر بطور قطع استثنا از آن هدايت عمومى و غير اختيارى نيست ، بلكه راجع به هدايت خصوصى است .
و نيز اين معنا روشن مىشود كه هدايت نامبرده غير از هدايت به معناى راه نشان دادن
ترجمة الميزان ج : 4ص :47
است ، چون هدايت به اين معنا نيز خصوصى نيست ، بلكه شامل مؤمن و كافر مىشود ، و خداى سبحان راه را ، هم به مؤمن نشان مىدهد و هم به كافر ، همچنانكه خودش فرمود : انا هديناه السبيل ، اما شاكرا و اما كفورا و نيز فرموده : و اما ثمود فهد يناهم فاستحبوا العمى على الهدى و اين مسلم است كه هدايت در اين دو آيه و در آيات نظاير آن شامل غير صاحبان شعور و عقل نمىشود ، قبلا هم توجه فرموديد كه هدايت در جمله : ثم هدى در سوره طه و جمله : و الذى قدر فهدى در سوره اعلى ، هدايت عام بود ، عام از نظر مورد ، و عام از نظر نتيجه ، علاوه بر اينكه در سوره اعلى هدايت را نتيجه تقدير گرفته ، و اين خود شاهد بر آن است كه منظور از آن هدايت عمومى و تكوينى است ، چون هدايت تشريعى و خصوصى بشر با تقدير نمىسازد ، زيرا تقدير عبارت است از تهيه اسباب و علل ، تا آن اسباب و علل ، موجود را به سوى غايت هدف و خلقتش سوق دهد ، هر چند كه اين هدايت ( هدايت خاص بشرى ) هم از جهت نظام كلى عالم داخل در حيطه تقدير است ، و ليكن اين نظر غير آن نظر است ( دقت بفرمائيد ) .
و به هر حال هدايت عمومى عبارت است از اينكه خداى تعالى هر چيزى را به سوى كمال وجودش راهنمائى كرده و آن را به هدف از خلقتش رسانده ، و اين هدايت همان است كه به وسيله آن هر چيزى به وسيله آن چه قوام ذاتش اقتضاى آن را دارد ( از قبيل نشو و نما و استكمال و افعال و حركات و غير ذلك ) كنده مىشود ، و چون اين رشته سر دراز دارد ، بحث و شرح بيشترش را اگر خداى تعالى يارى كند و توفيق دهد ، ان شاء الله العزيز بعدا ايراد خواهيم كرد .
غرض ما فعلا اين است كه بگوئيم از كلام خداى تعالى استفاده مىشود كه اشيا به وسيله هدايت عمومى الهى به سوى هدف و اجلهاى خود سوق داده مىشوند و هيچ موجودى از تحت اين قانون كلى خارج نيست ، و خداى تعالى اين هدايت را براى هر موجودى حقى بر عهده خود دانسته و او خلف وعده نمىكند ، همچنانكه خودش فرمود : ان علينا للهدى و ان لنا للاخرة و الاولى ، و اين آيه به طورى كه ملاحظه مىكنيد با اطلاقش ، هم شامل هدايت اجتماعى جماعتها مىشود و هم هدايت فردى افراد ، و با ضميمه شدنش با دو آيه قبلى ، هم شامل هدايت عمومى و تكوينى مىشود ، و هم هدايت خصوصى و تشريعى انسان و روشن
ترجمة الميزان ج : 4ص :48
مىسازد كه حق اشيا بر خداى تعالى يكى اين است كه آنها را تكوينا به سوى كمالى كه بر ايشان مقدر كرده هدايت فرمايد ، و خصوص انسان را به سوى كمالش هدايتى تشريعى فرمايد ، و شما خوانندگان عزيز در سابق در مباحث نبوت توجه كرديد كه چگونه تشريع داخل در تكوين ميشود و چگونه قضا و قدر بدان احاطه مىيابد .
آرى از ميان همه انواع موجودات نوع بشر نوعى از وجود است كه امرش تمام نمىشود و به كمال نمىرسد مگر با يك سلسله افعال اختيارى و ارادى كه آن نيز سر نمىزند مگر از اعتقاداتى نظرى و عملى ، در نتيجه خصوص اين نوع بايد در تحت قوانين زندگى كند ، حال چه قوانين حق و چه باطل ، چه خوب و چه بد ، پس خدائى هم كه عالم تكوين را راه انداخته بايد براى او از طرفى يك سلسله اوامر و نواهى كه جامع آن را شريعت مىناميم تشريع كند ، و از سوى ديگر حوادث اجتماعى و فردى پديد بياورد ، تا انسان در برخورد با اين دو آنچه در قوه و استعداد دارد را فعليت دهد ، و در آخر يا سعادتمند شود ، و يا شقى و بدبخت گردد ، و آنچه در باطن و كمون وجودش هست به ظهور برسد ، اينجا است كه نام محنت و بلا و امتحان و امثال آن هم بر اين حوادث منطبق مىشود ، و هم بر اين تشريع .
توضيح اين معنا اينكه هر كس دعوت خدا را پيروى نكند ، و در نتيجه خود را مستوجب شقاوت و بدبختى سازد ، كلمه عذاب بر او حتمى مىشود ( البته در صورتى كه به همان حال باقى بماند ) و از آن به بعد هر حادثهاى كه مورد امر و يا نهى الهى باشد پيش بيايد .
و او با ترك دستور خدا و مخالفت با آن فعليت جديدى از شقاوت پيدا مىكند ، هر چند كه به وضع موجودش راضى و بلكه مغرور هم باشد ، پس اين جز مكر خداوند چيز ديگرى نيست و همان مكر الهى است ( چون فرق بين مكر خلق و مكر خالق همين است كه خلق وقتى با كسى دشمنى مىكند ، دشمنيش را با عملى انجام مىدهد كه طرف مقابل ناراحت شود ، و به همين جهت هر انسانى از مكر دشمن خود حذر مىكند مترجم ) ، ولى خداى تعالى وقتى مكر مىكند به همان چيزهائى مىكند كه دشمن خدا آن را سعادت خود مىداند، و در نتيجه آنچه تلاش مىكند براى رسيدن به هدفى است كه آنرا رستگارى خود مىداند ، ولى عين بدبختى او است و خودش نمىفهمد ، در اين بابت آيات زير را مورد دقت قرار دهيد .
و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين .
ترجمة الميزان ج : 4ص :49
و لا يحيق المكر السىء الا باهله .
ليمكروا فيها و ما يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون .
سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ، و املى لهم ان كيدى متين پس اينكه مغرور و جاهل به امر خدا پز مىدهد كه من خواسته خود را بر خواسته خدا غلبه دادم ، و از امر او مخالفت و تمرد كردم، عين اين غرورش و اين تلاشى كه او به اين منظور مىكند خدا را در به كرسى نشاندن ارادهاش كمك كرده ، همچنان كه در آيه زير فرموده : ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون و اين آيه از عجيبترين آيات در اين باب است ، پس چه خوب فرموده كه : فلله المكر جميعا .
پس همه نيرنگها و مخالفتها و ظلمها و تعدياتى كه از اين طبقه نسبت به وظايف دينى سر مىزند ، و تمامى حوادثى كه در زندگيشان پيش مىآيد ، و در آن حوادث هواهاى نفسانى خود را پيروى نموده تا در آخر كفر و فسق و نفاق باطنيشان بيرون بريزد ، همهاش مكرالهى و املا و استدراج او است ، چون حقى كه آنان و همه بندگان بر خدا دارند ، اين است كه هر يك را به سوى عاقبت امرش هدايت كند ، كه كرده است ( حال عاقبت امر هر كس هر چه باشد به اختيار خودش بستگى دارد) .
و الله غالب على امره .
و اين امور وقتى به شيطان نسبت داده شود نامش كفر و معصيت و اغواى شيطان مىشود ، و شوق به آن را دعوت شيطان و وسوسه او و نزعه و وحى و اضلال او ناميده مىشود ، و آن حوادثى كه گفتيم هواهاى نفسانى را برمىانگيزد ، و همچنين آن چه جارى مجراى آن حوادث است ، زينت شيطان و وسائل و حبائل و شبكهها يعنى دامهاى او ناميده مىشود ، كه ان شاء الله بيان آن به
ترجمة الميزان ج : 4ص :50
زودى در سوره اعراف مىآيد .
و اما مؤمنى كه ايمان در دلش رسوخ كرده ، آن چه از اطاعتها و عبادتها كه مىكند ، و نيز آنچه از حوادثى كه برايش پيش مىآيد و در آن حوادث ايمان نهفته در باطنش به ظهور مىرسد وقتى به خداى سبحان نسبت داده شود نامش توفيق و ولايت الهيه و هدايت به معناى اخص است ، چون به نوعى با آن وضع انطباق دارد ، و خداى تعالى در اين باره فرموده : و الله يؤيد بنصره من يشاء .
و الله ولى المؤمنين .
الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور .
يهديهم ربهم بايمانهم .
او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس .
و اگر همين جريان به ملائكه نسبت داده شود تاييد و استوار آنان ناميده مىشود ، همچنانكه اين تعبير را در آيه زير آورده و فرموده : اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه .
مطلب ديگر اينكه همان طور كه هدايت عامه الهيه همراه با تمامى كائنات است ، و هر موجودى را از بدو وجودش تا آخرين لحظه هستيش مادام كه در طريق رجوع به سوى خداى سبحان است از آن جدا شدنى نيست ، همچنين تقديرات الهىاز پشت سر آن را به سوى اين هدف ميراند ، همچنان كه آيه زير اين معنا را روشن كرده و مىرساند : و الذى قدر فهدى ، چون مقدراتى كه علل و اسباب ، محيط به هستى آن موجود است ، آن را از حالى به حالى بر
ترجمة الميزان ج : 4ص :51
مىگرداند نخست حالتى اول به آن مىدهد بعد به حالت دوم و از آن حالت به حالت سوم در مىآورد و همچنين اشيا را از پشت سر به پيش مىراند .
و همانطور كه گفتيم مقدرات اشيا را به پيش مىراند ، همچنين اجلها نيز دست در اين كارند ، ( اجلها كه آخرين مرحله و نقطه نهائى وجود هر چيز است ) نيز موجود را از جلو به سوى خود مىكشد ، اين معنائى است كه از آيه زير به خوبى استفاده مىشود : ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى ، و الذين كفروا عما انذروا معرضون چون اين آيه بطورى كه ملاحظه كرديد اشيا را مرتبط و بسته به غايات آن ( كه همان اجلهاى آنها است ) مىداند ، و معلوم است كه دو چيز وقتى به هم مرتبط باشند و يكى از ديگرى قوىتر باشد ، آن قوى طرف ضعيف را به سوى خود مىكشد ، و چون اجلها امورى ثابت و لايتغيرند ، پس هر موجودى را از جلو به سوى خود مىكشند چون گفتيم ثابت هستند و در نتيجه قوىترند .
پس اشيا همه را در احاطه قواى الهيه قرار دارند قوهاى از پشت سر آنها را به سوى نقطه نهائىشان هل مىدهد ، و قوهاى كه از جلو آنها را به همان نقطه جذب مىكند ، و قوهاى همراه آن است كه تربيتش مىكند ، اينها سه قوه اصلى است كه قرآن كريم آنها را اثبات مىكند ، غير آن قوائى كه حافظ و رقيب و قرين موجودات است نظير ملائكه و شياطين و غير آنها .
مطلب ديگر اينكه ما بعضى از تصرفات در موجود را كه هدفى در آن دنبال مىشود ولى خود آن موجود آن هدف را تشخيص نمىدهد و نمىفهمد ( كه آيا صلاحيت اين تصرف را دارد يا ندارد ؟ ) امتحان مىناميم ، چون خود ما هم اين گونه تصرفات را در اشياى ديگر مىكنيم ، وقتى حال چيزى برايمان مجهول است ، و نمىدانيم آيا صلاحيت فلان امر را دارد يا ندارد ، و يا از باطن امرش خبر داريم ليكن مىخواهيم اين باطن را ظاهر سازيم ، كارهائى با آن چيز مىكنيم كه اين منظور ما را دست مىدهد ، و مىفهميم آيا توانائى قبول اين گونه تصرفات را دارد يا ندارد ، و آن را از خود دفع مىكند ، و اين عمل خود را امتحان يا اختيار و يا استعلام مىناميم ، و يا مىگوئيم اين جنس استاندارد شده است .
و اين معنا به خودى خود باتصرفات الهى در مورد بندگانش منطبق است ، آزمايشگر و متصرف خدا و جنسى كه مىخواهد آزمايشش كند انسان ، و تصرفات آزمايشى او شرايع و حوادث است كه با اين شرايع و حوادث حال انسانها را بالنسبه به آن مقصدى كه دعوت دينى
ترجمة الميزان ج : 4ص :52
او را به سوى آن هدف مىخواند روشن مىسازد ، پس اين شرايع و حوادث امتحانى است الهى .
تنها فرقى كه بين امتحان الهى و امتحانهاى معمول نزد ما انسانها هست اين است كه غالبا ما نسبت به باطن حال اشيا جاهليم ، و مىخواهيم با امتحان آن حالت از آن موجود را كه براى ما مجهول است روشن و ظاهر سازيم ، ولى از آنجا كه جهل در خداوند سبحان متصور نيست ، چون مفاتيح غيب نزد او است ، لذا امتحان او از بندگان براى كشف مجهول نيست ، بلكه تربيت عامه الهيه است ، نسبت به انسانها كه او را به سوى حسن عاقبت و سعادت هميشگى دعوت مىكند ، از اين نظر امتحان است كه با چنين تربيتى حال هر انسانى را براى خودش معين مىكند ، تا بداند از اهل كدام خانه است ، اهل دار ثواب است و يا دار عقاب ؟ .
و به همين جهت خداى سبحان اين تصرف الهى از ناحيه خود را و همچنين توجيه حوادث را بلا ، ابتلا ، فتنه و امتحان خوانده ، و به صورت كلى و عمومى فرموده : انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا .
و نيز فرموده انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه ، فجعلناه سميعا بصيرا .
و نيز فرموده : و نبلوكم بالشر و الخير فتنة ، و گويا منظورش اجمال همان تفصيلى است كه در آيه زير آورده ، مىفرمايد : فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن ، و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه ، فيقول ربى اهانن .
و نيز مىفرمايد : انما اموالكم و اولادكم فتنة .
و نيز مىفرمايد : و لكن ليبلوا بعضكم ببعض .
كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون .
ترجمة الميزان ج : 4ص :53
و ليبلى المؤمنين منه بلاء حسنا .
ا حسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ، و لقد فتنا الذين من قبلهم ، فليعلمن الله الذين صدقوا ، و ليعلمن الكاذبين .
(حتى انبيا را هم از اين سنت خود مستثنا ندانسته ) و در باره مثل ابراهيم پيامبرى مىفرمايد : و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات و در داستان ذبح پسرش اسماعيل مىفرمايد : ان هذا لهو البلاء المبين و همچنين در باره موسى (عليهالسلام) مىفرمايد : و فتناك فتونا و آياتى ديگر از اين قبيل .
و اين آيات به طورى كه ملاحظه مىكنيد آزمايش را شامل تمامى جهات انسان مىداند ، چه اصل وجودش ( نبتليه ) ، و چه اجزاى وجودش ( و جعلناه سميعا بصيرا ) ، و چه جهات خارج از وجودش و به نحوى مرتبط به وجودش نظير اولاد ، ازواج و عشيره ، اصدقا ، مال ، جاه ، و تمامى ، چيزهائى كه به نحوى مورد استفادهاش قرار مىگيرد ، و همچنين چيزهائى كه در مقابل اين امور قرار دارند از قبيل : مرگ ، كورى ، كرى ، مرگ اولاد ، ازواج ، عشيره ، دوستان ، فقر ، نداشتن و يا از دست دادن مقام ، شكستن و سوختن وسايل مورد حاجت ، و امثال آن از مصائبى كه متوجه او مىشود ، و سخن كوتاه اينكه اين آيات تمامى آنچه از اجزاى عالم و احوال آن ارتباطى با انسان دارد فتنه انسان دانسته همه را وسيلهاى مىداند كه از ناحيه خدا و براى امتحان او درست شده است .
در آيات فوق تعميمى هم از نظر افراد هست ، چون ديديم كه تمامى افراد را مشمول اين امتحان قرار داد ، چه مؤمن و چه كافر ، چه صالح و چه طالح و حتى ديديم كه پيغمبران را هم استثنا نكرد ، پس معلوم مىشود مساله امتحان سنتى است جارى ، كه احدى از آن مستثنا نيست .
ترجمة الميزان ج : 4ص :54
و اين سنت الهيه سنيت است عملى و متكى بر يك سنتى ديگر كه آن سنتى است تكوينى و عبارت است از سنت هدايت عامه الهيه ، از آن جهت كه با موجودات مكلف نظير انسان ارتباط دارد ، و نيز مقدمات و مؤخرات آن يعنى قضا و قدر كه بيانش گذشت .
از اينجا روشن مىشود كه مساله امتحان چيزى نيست كه قابل نسخ باشد ، براى اينكه نسخ شدنش عين فساد تكوين است ، كه امرى است محال ، و آياتى كه خلقت را بر اساس حق مىداند ، و نيز آياتى كه مساله بعث را حق مىداند بر اين معنا نيز دلالت و حد اقل اشاره دارد ، مانند آيه : ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى .
و آيه : ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون .
و آيه : و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون .
و آيه : من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لات و ... كه از همه آنها استفاده مىشود خلقت بر اساس حق بوده و باطل و بريده از حق نبوده است ، و وقتى براى هر موجودى هدفى و غرضى در پيش و أجلى حق و آمدنى است و نيز وقتى در وراى هر موجودى مقدراتى تقدير شده و حقى است ، و باز وقتى با هر موجودى هدايتى حقه هست ، پس ديگر جاى گريزى از اصطكاك و تصادم عمومى بين آنها وجود ندارد ، و مخصوصا بين موجودات مكلف از قبيل انسان كه هيچ گريزى از مبتلا شدنشان به امورى كه مايه امتحان آنان باشد نيست ، حتما بايد با اتصال به آن امور آنچه در قوه دارند به فعليت برسد ، حال چه اينكه كمال باشد و چه نقص ، چه اينكه سعادت باشد و چه شقاوت ، و اين معنا در انسان مكلف به تكاليف دينى و ابتلا است ، ( دقت بفرمائيد ) .
با آنچه كه تا اينجا گفته شد معناى دو كلمه محق و تمحيص نيز روشن مىشود ، چون وقتى امتحان براى مؤمن پيش مىآيد ، و باعث مىشود فضائل درونى و نهفتهاش از رذائل
ترجمة الميزان ج : 4ص :55
جدا و متمايز گردد ، و يا وقتى اين امتحان براى قومى و جماعتى پيش مىآيد ، و مؤمنين آنان از منافقين و بيماردلان جدا مىشوند ، عنوان تمحيص يعنى متمايز كردن صادق مىآيد .
و همچنين وقتى امتحانات الهيه يكى پس از ديگرى بر كافر و منافق واقعى وارد مىشوند ، و كافر و منافقى كه در ظاهر صفات و احوال خوبى دارند ، و حتى آنقدر احوالشان خوب است كه مورد رشگ مؤمنين قرار مىگيرند ، اين امتحانات پى در پى باعث مىشود كه خباثتهاى باطنى به تدريج رو بيايد و ظاهر شود و هر رذيلهاى كه رو مىآيد فضيلت مورد رشكى از آنان زائلگردد ، در اين هنگام كلمه محق مصداق پيدا مىكند ، چون محق را معنا كرديم كه يعنى : از بين بردن چيزى به تدريج ، و امتحانهاى پى در پى كفار و منافقين واقعى ايمان و فضائل ظاهرى و فريبنده آنها را از بين مىبرد ، همچنانكه ديديم در آيات گذشته كه ترجمهاش هم گذشت فرمود : و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء ، و الله لا يحب الظالمين ، و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين .
البته كافران محقى ديگر هم دارند ، و آن اين است كه به تدريج نسلشان برچيده مىشود چون خداى تعالى خبر دادهكه عالم كون به سوى صلاح بشر ، و نيز به سوى خلوص دين براى خدا سوق داده مىشود ، و در اين باب فرموده : و العاقبة للتقوى .
نيز فرمود : ان الارض يرثها عبادى الصالحون .
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ... كلمه موت به معناى رفتن روح از بدن و بطلان حيات است ، و كلمه قتل به معناى مردنى است كه به سببى عمدى و يا شبه عمد مستند باشد ، و اين دو كلمه ( يعنى موت و قتل ) اگر تك تك استعمال شوند مثلا در يك كلامى فقط كلمه موت آمده باشد ، معنايش اعم از هر دو است ، يعنى هم شامل مردن مىشود ، و هم شامل كشته شدن ، و اما اگر در كلامى نظير آيه مورد بحث هر دو آمده باشد ، آنوقت موت تنها به معناى مردن به اجل خدائى است ، و قتل به معناى مردن به خاطر عمل اختيارى شخص ديگر است .
انقلبتم على اعقابكم انقلاب بر عقبين ( دو پاشنه ) بنا به گفته راغب به معناى اين است كه فلانى متمايل به برگشتن شد و برگشت و جمله : انقلب على عقبيه نظير جمله
ترجمة الميزان ج : 4ص :56
رجع على حافرته و جمله : ارتدا على آثارهما قصصا ، و كلمه : رجع همه به معناى برگشتن به محل اول يا حال اول است .
و چون در آيه مورد بحث انقلاب بر اعقاب را جزاى شرطى قرار داده كه عبارت است از مرگ و يا كشته شدن رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) ، اين معنا را مىفهماند كه منظور از برگشت ، برگشتن از دين است ، نه برگشتن از كار جنگ ، چون هيچ ارتباطى ميان فرار از جنگ با مرگ و يا قتل رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نيست ، و تنها رابطه و نسبتى كه تصور دارد بين مرگ آن جناب و برگشتن از ايمان به كفر است ، و دليل بر اينكه مراد اين است ، جمله : و طائفة قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية ... مىباشد كه در آيات بعد قرار دارد و بيانگر حال همين اشخاص است كه اگر رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) از دنيا برود از دين خدا بر مىگردند ، چون غير از حفظ منافع دنيائى خود هيچ همى ندارند ، اگر بدين خدا هم مىگروند براى تامين همين منافع است ، در نتيجه مادام كه از پستان دين مىدوشند دين دارند ، و از آن دم مىزنند ، همينكه منافعى برايشان نداشت ، و بلكه به منافع دنيائىشان لطمه زد از آن بر مىگردند ، و آنها كه در جنگ احد با شنيدن قتل رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) برگشتند ، ( از دين برگشتند نه از جنگ ) ، علاوه بر اينكه نظير آن فرارى كه در احد از اين طايفه سر زد ، در غير احد از قبيل جنگ حنين و خيبر و غير آن دو نيز سر زد ، و خداى تعالى در آن دو جريان چنين خطابى به آنها نكرد ، و از فرار و پشت كردنشان به جنگ ، چنين تعبيرى نكرد و نفرمود : شما در خيبر و حنين انقلبتم على اعقابكم بلكه تنها فرمود ( و در روز حنين وقتى از كثرت جمعيت خود مغرور شديد ، همين باعث شد كه كارى از پيش نبريد ، و زمين با همه فراخ و وسعتش بر شما تنگ شود و در آخر فرار كنيد ) پس حق اين است كه مراد از انقلاب على الاعقاب ، برگشتن به كفر سابق است ، نه فرار از جنگ .
در نتيجه حاصل معناى آيه با در نظر گرفتن سياق عتاب وتوبيخش اين مىشود : كه محمد (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) سمتى جز رسالت از ناحيه خدا ندارد ( مانند ساير رسولان كه وظيفهشان تنها رساندن رسالت پروردگارشان است ) نه مالك امر خودش است ، و نه امور عالم ، امر عالم تنها و تنها به دست خدا است ، دين هم دين خدا است و با بقاى خدا باقى است ، پس اين چه معنا دارد كه شما مسلمانان ايمان خود را وابسته بزنده بودن آن جناب كنيد ، بطورى كه اگر آن
ترجمة الميزان ج : 4ص :57
جناب به مرگ و يا به قتل از دنيا برود قيام بدين خدا را رها كنيد ، و به قهقرا و عقب برگرديد ، و هدايتخود را از دست داده و دچار گمراهى و غوايت شويد ؟ .
و اين سياق قوىترين شاهد است بر اينكه سپاه اسلام در روز احد بعد از گرم شدن تنور جنگ ، ظن قوى پيدا كردند به اينكه رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كشته شده ، و به همين جهت متفرق شده و پشت به قتال كردند ، و بنابر اين روايت و تاريخ ذيل ( به طورى كه ابن هشام آنرا در سيره خود آورده ) تاييد مىشود .
وى چنين آورده كه انس بن نضر ( عموى انس بن مالك ) به عمر بن خطاب و طلحة بن عبيد الله و جمعى از مهاجرين و انصار بر خورد ، كه دست از جنگ كشيده بودند ، پرسيد : چرا ايستادهايد ؟ گفتند : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كشته شد ، پرسيد : پس بعد از حيات رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) زندگى را مىخواهيد چه كنيد جا دارد شما هم در همان راهى كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) در آن راه كشته شد بميريد ، آن گاه رو كرد به دشمن ، و آن قدر شمشير زد تا كشته شد .
و سخن كوتاه اينكه معناى عبارت السلال و عبارت القاء بايدى همين است ، كه اين عده ايمانشان قائم به وجود رسول خدا بود ، يعنى با بقاى آن جناب باقى و با مرگ آن جناب از بين مىرفت ، و معناى آن جز اين نمىتواندباشد كه ايمان آورده بودند تا ثواب دنيا و خير آن را به دست آورند ، و همين نقيصه است كه خداى تعالى در آن آيه مورد بحث به خاطر آن عتاب و ملامتشان كرده است ، مؤيد اين معنا جمله آخر آيه است كه مىفرمايد : و سيجزى الله الشاكرين چون خداى سبحان همين جمله را در آيه بعد كه در باره جويندگان ثواب آخرت است تكرار كرده ، از اين مىفهميم كه در جنگ احد بعضى از صحابه بودهاند كه ايمانشان چنين ايمانى مستعار نبوده بلكه ايمان جدى و واقعى بوده است ( دقت بفرمائيد) .
و سيجزى الله الشاكرين اين جمله بطورى كه از سياق بر مىآيد بهمنزله استثنائى از ما قبل است و اين خود دليل است بر اينكه همانطور كه گفتيم در سپاه اسلام در جنگ احد بعضى بودهاند كه نه دچار آن انقلاب شدند ، و نه عملى كردند كه از انقلاب درونيشان خبر دهد ، و اين عده شكرگزارانند .
و حقيقت شكر ، اظهار نعمت است ، همچنانكه كفر ، مقابل آن است يعنى پنهان كردن نعمت و سرپوش روى آن نهادن است ، و اظهار نعمت به اين معنا است كه آن را در جاى خود
ترجمة الميزان ج : 4ص :58
استعمال كنى ، آن جائى كه دهنده نعمت در نظر داشته و نيز اظهار نعمت به اين است كه آن را به زبان بياورى ، و منعم را در برابر دادن اين نعمت ، ثنا بگوئى ، و مرحله ديگر اظهار نعمت اين است كه در قلب هم به ياد آن و به ياد منعمش باشى ، و از يادش نبرى .
پس شكر خداى تعالى در برابر نعمتى از نعمتهاى او اين است كه در هنگام استعمال و به كار بردنش به ياد او باشد ، و وقتى به ياد او بود به ياد اين مطلب هم مىافتد كه نعمت او را در جائى كه خود او خواسته استعمال كند ، نه در جاى ديگر ، و معلوم است كه هيچ موجودى نيست كه نعمتى از نعمتهاى او نباشد ، و هيچ نعمتى را خلق نكرده مگر براى اينكه در راه بندگيش استعمال شود ، همچنان كه خودش فرمود : و اتيكم من كل ما سالتموه ، و ان تعدوا نعمت الله لا تحصوها ، ان الانسان لظلوم كفار .
پس شكر او در برابر نعمتهايش به اين است كه در آن نعمتها اطاعت شود ، و بياد مقام ربوبيتش باشند .
و بنابر اين پس شكر مطلق خداى تعالى و بدون تقييد ، همانا ياد خدا بدون نسيان ، و اطاعتش بدون معصيت است ، پس معناى آيه : و اشكروا لى و لا تكفرون اين است كه به ياد من باشيد ، يادى كه آميخته با نسيان نباشد ، و امر مرا اطاعت كنيد ، اطاعتى كه آميخته با عصيان نباشد ، ( معلوم مىشود در جنگ احد شخصى وجود داشته كه هرگز از ياد خداغافل نشده ، و هرگز امر او را نافرمانى نكرده بوده مترجم ) و نبايد به اين سخن گوش داد كه بعضى آن را گفتهاند كه امر در آيه شريفه تكليف بما لا يطاق و خارج از توان انسان است ، زيرا اين سخن ناشى از كمى تدبر در اين حقايق و دورى از ساحت عبوديت و كار پاكان را قياس از خود گرفتن است .
و گرنه در سابق هم توجه فرموديد كه گفتيم و تعبير به فعل با تعبير به صفت فرق دارد تعبير به فعل بيش از صدور بر آن فعل از فاعلش دلالت ندارد ، ( مثلا وقتى مىگوئيم : فلانى كرامت كرد ، تنها دلالت دارد بر اينكه يك بار و يا دو بار اين عمل ازاو سر زد ) ، به خلاف صفت كه علاوه بر صدور ، دلالت بر استقرار و دوام آن نيز دارد ، ( وقتى مىگوئيم فلانى كريم است معنايش اين است ، عمل كرامت عمل هميشگى او است ) ، و مىفهماند اين معناى
ترجمة الميزان ج : 4ص :59
وصفى براى او ملكهاى شده كه هرگز از او جدا نمىشود ، پس فرق است بين كلمات آنها كه شرك ورزيدند و آنها كه صبر كردند و آنها كه ظلم كردند و آنها كه تعدى نمودند ، با كلمات المشركين ، الصابرين ، الظالمين ، المعتدين ، الشاكرين ، كه دسته اول تنها دلالت دارد بر اينكه كارها از آنان سر زده ، ولى دسته دوم دلالت دارد بر اينكه اين كارها صدورش عادت و صفت هميشگى آنان شده ، پس كلمه شاكرين در جمله مورد بحث به معناى كسانى است كه در باطن داراى صفت شكر هستند ، و اين فضيلت در آنان استقرار يافته ، و ما قبلا هم گفتيم و روشن كرديم كه شكر مطلق عبارت است از اينكه بنده بياد هيچ نعمتى نيفتد مگر آنكه خدا را هم با آن ياد آورد ، و با هيچ چيزى تماس نگيرد كه نعمتى از نعمتها باشد ، مگر آنكه خداى تعالى را در آن اطاعت كند .
پس روشن گرديد كه شكر تمام نمىشود مگر با اخلاص ، يعنى خلوص شكر براى خدا ، هم از حيث علم ، و هم از نظر عمل، پس شاكران عبارتند از مخلصين براى خدا ، آن كسانى كه شيطان را طمعى در آنان نباشد .
اين حقيقت از سخنى كه خداى تعالى از ابليس حكايت كرده كاملا روشن مىگردد ، و اين سخن در چند جا به عباراتى مختلف آمده ، از آن جمله گفته است : فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين .
و نيز گفته : رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين ، الا عبادك منهم المخلصين ، كه در اين دو آيه از اغواى كلى خود احدى به جز مخلصين را استثنا نكرد ، و خداى تعالى هم گفتار او را امضا نموده رد نكرد ، و در جاى ديگر حكايت فرموده كه گفت : فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم ، ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين كه در اين آيه جمله لا تجد به منزله استثنا الا عبادك در آيه قبل است ، و كلمه شاكرين به جاى كلمه : مخلصين در آيه قبل است ، و اين نيست مگر به خاطر اينكه شاكرين همان مخلصينند كه شيطان در آنها بهرهاى
ترجمة الميزان ج : 4ص :60
ندارد و دستش به آنان نمىرسد ، چون تنها كار و كيد او اين است كه مقام ربوبيت خدا را از ياد بندگان بيرون ببرد ، و به سوى معصيت دعوت كند ، و ساحت مخلصين و شاكرين عالىتر از اين است .
در آيات نازله در باره جنگ احد نيز چيزى كه اين معنا را تاييد كند وجود دارد ، و آن آيهاى است كه بعد از آيات مورد بحث مىآيد ، كه فرموده : ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا و لقد عفا الله عنهم ان الله غفور حليم كه با ضميمه كردن جمله : و سيجزى الله الشاكرين در آيه مورد بحث ، و جمله : و سنجزى الشاكرين در آيه بعدش كه گفتيم به منزله استثنا است گفتار ما تاييد مىشود ، كه منظور از انقلاب و تولى برگشتن از دين است ، نه از جنگ ( پس در اين جنگ كسانى بودهاند كه شاكر و مخلص بودند و دست وساوس شيطان به آنان نمىرسيده ، چون آنى از خدا غافل نبودند ) .
پس اگر خواننده عزيز در اين بحث دقت كند آن وقت تعجبش از گفتارى كه بعضىها گفتهاند به نهايت خواهد رسيد ، و آن اين است كه آيه شريفه كه مىفرمايد : ان الذين تولوا منكم ... به مضمون روايتى نظر دارد كه مىگويد : فرار كردن و سست شدن مؤمنين و متفرق شدن از صف قتالشان به خاطر اين بود كه شيطان در آن روز ندا در داد : الا قد قتل محمد آن وقت عبرت خواهى گرفت از اينكه نداشتن بضاعت علمى چگونه افراد را وا ميدارد كه كتاب خدا ( قرآن ) را از اوج معارف عاليه و حقايق راقيهاش تا چه حد پائين بياورند .
پس آيه شريفه دلالت كرد بر اينكه در روز جنگ احد عدهاى بودهاند كه نه دچار وهن و سستى شدند و نه در ادامه راه خدا كوتاهى كردند ، و لذا خدا آنان را شاكرين ناميد ، و تصديق كرد كه شيطان در آنان راهى نداشت ، و اميدى به آنان نيست ، نه در اين جنگ و نه در هيچ موقفى ديگر ، چون صفت شكر در آنها ثابت و ملازم آنان بود ، و نام شاكرين در هيچ جاى قرآن بر احدى به عنوان توصيف اطلاق نشده ، به جز اين دو مورد ، يعنى آيه : و ما محمد ... و آيه : و ما كان لنفس ... ، و در هيچ يك از اين دو مورد سخنى از پاداش شاكرين به ميان نيامده كه چيست ، و اين براى آن بوده كه بيان كند به اينكه پاداش اين طايفه به قدرى عظيم و نفيس است كه در بيان نمىگنجد .
ترجمة الميزان ج : 4ص :61
و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا مؤجلا ... اين آيه تعريضى است به كسانى كه در باره كشته شدگان در راه خدا مىگفتند اگر به جنگ نرفته بودند نمىمردند ، و در آيه 156 همين سوره گفتارشان را حكايت مىكند ، كه گفتند : يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين قالوا ... ، و هم چنين تعريض به كسانى است كه گفته بودند اگر اختيار رهبرى جنگ به دست ما بود اين افراد كشته نمىشدند ، و قرآن كريم اين گفتارشان را در آيه 154 همين سوره حكايت كرده است كه گفتند : لو كان لنا من الامر شىء ما قتلنا هيهنا ... ، و صاحب اين سخنان مؤمنين بودند ، نه منافقين ، كه بكلى از يارى رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) خود دارى نموده و براى قتال از خانههايشان بيرون نيامدند .
و مفهوم اين سخنان از مؤمنين با كمال ايمان نمىسازد چرا كه لازمه چنين سخنى اين است كه : مرگ و مير و سنت محكمى كه از قضاى ثابت و استوار سرچشمه گرفته است به اذن خدا نباشد .
و اين خود نيز لازمه فاسد ديگرى دارد و آن اين است كه ملك الهى و تدبير ربانى باطل باشد ، و حال آنكه چنين نيست ، پس اصل كلام باطل است ، و ما ان شاء الله در اول سوره انعام بحثى پيرامون نوشته بودن اجلها و معناى آن خواهيم داشت .
و چون لازمه اين سخن از كسى كه آن را گفته اين است كه ايمانش به اسلام ناشى از اين پندار بوده كه هر چه هست به دست رسول خدا و مؤمنين است ، و خلاصه ايمان آورده تا صاحب اختيار دنيا باشد كه بيانش گذشت ، و نيز از آنجائى كه اجتناب كنندگان از اين پندار تنها كسانى هستند كه ثواب آخرت را مىجويند و كار به دنيا و اختيار دارى دنيا ندارند ، لذا دنبال جمله مورد بحث فرمود : و من يرد ثواب الدنيا نؤته منها و من يرد ثواب الاخرة نؤته منها ، در اين جمله هم در باره كسانى كه منظورشان از اسلام دنيا است فرموده از آن به ايشان مىدهيم ، و هم آنها كه منظورشان آخرت است فرموده از آن به ايشان مىدهيم ، و نه در باره طايفه اول فرمود : ( نؤتها - آن را به وى مىدهيم ) ، و نه در باره طايفه دوم ، براى اينكه هميشه اراده و خواستن انسان با موافقت همه اسباب روبرو نمىشود ، تا همه خواستهاش تامين گردد ، ولى چنان هم نيست كه با موافقت بعضى از اسباب مواجه نگردد پس اگر با موافقت همه اسباب مواجه شد همه خواستهاش بر آورده مىشود ، و اگر با موافقت بعضى از آنها رو برو گرديد تنها بعضى از خواستهاش بر آورده مىشود ، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ، ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا ، و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا .
ترجمة الميزان ج : 4ص :62
و نيز فرمود : و ان ليس للانسان الا ما سعى .
در آخر آيه مورد بحث بعد از بيان حالدو طايفه نامبرده ، به صورت بيانى كلى خصوص شاكران را نام برده ، و از آن دو طايفه بيرون كرد ، و فرمود : و سنجزى الشاكرين ، و اين نيست مگر به خاطر اينكه شاكران جز رضاى خدا را نمىجويند ، نه كارى به كار دنيا دارند ، و نه كارى به كار آخرت ، كه بيانش گذشت .
و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير ... كلمه كاين كلمهاى است كه براى افاده كثرت بكار مىرود ، و در فارسى به معناى چه بسا است و كلمه من در اينجا بيانيه است ، و كلمه ربيون جمع كلمه ربى است ، كه نظير كلمه ربانى به معناى كسى است كه مختص براى رب العالمين باشد ، يعنى جز به كار خدا به هيچ كار ديگر مشغول نباشد ، ولى بعضى گفتهاند مراد از اين كلمه هزاران و مراد از كلمه ربى هزار است ، و كلمه ( استكانت ) كه مصدر فعل ( استكانوا ) است ، به معناى تضرع و زارى است .
و در اين آيه موعظتى و اعتبارى آميخته با عتاب ، و نيز تشويقى براى مؤمنين است ، تا به اين ربيون اقتدا كنند ، و در نتيجه خداى تعالى هم ثواب دنيا و حسن ثواب آخرت به ايشان بدهد همانطور كه به ربيون داد ، و ايشان را به خاطر احسانشان دوست بدارد ، همانطور كه آنان را بدين جهت دوست داشت .
و خداى تعالى از فعل و قول آنان چيزهائى را براى مؤمنين حكايت كرد ، كه مايه عبرت آنان باشد ، و آن را شعار خود سازند تا مبتلا به كردار و گفتارى كه آنان در جنگ احد بدان مبتلا شدند نشوند ، گفتار و كردارى كه مرضى خداى تعالى نبود ، كه تا در نتيجه خدا نيز هم ثواب دنيا را به ايشان بدهد و هم ثواب آخرت را ، همانطور كه نسبت به آن ربيون جمع كرد ميان ثواب دنيا و ثواب آخرت .
و خداى تعالى در اين آيه بين ثواب دنيا و ثواب آخرت در تعبير فرقى قائل شد ، به اين معنا كه در باره ثواب دنيا تعبير كرد به ثواب دنيا ، ولى در باره آخرت تعبير كرد به حسن ثواب آخرت تا اشاره كرده باشد به اينكه ثواب آخرت قابل مقايسه با ثواب دنيا نيست بلكه منزلتى رفيعتر دارد .
اى اهل ايمان اگر از كافران پيروى كنيد شما را باز از دين اسلام به كفر بر مىگردانند آنگاه شما هم از زيانكاران خواهيد گشت ( 149) .
(اى مسلمين ) از كافران يارى مجوئيد كه خدا يار شما است و او از بهترين يارى كنندگان است ( 150 ) .
دل كافران را بيمناك و هراسان كنيم زيرا كه چيزى را براى خدا شريك قرار دادند كه اصلا بر آن حقيقتى و دليلى نبود و منزلگاه آنها آتش دوزخ است و سراى ستمكاران بسيار بد منزلگاهى است ( 151) .
و به حقيقت ، راستى و صدق وعده خدا را ( كه شما را بر دشمنان غالب مىگرداند ) آن گاه دريافتيد كه غلبه كرديد و به فرمان خدا كافران را به خاك هلاكت افكنديد و هميشه بر دشمن غالب بوديد تا وقتى كه در كار جنگ احد سستى كرده و اختلاف انگيختيد ( برخى در سنگرى كه پيغمبر دستور داد ايستاده و گروهى از پى غنيمت رفتيد ) و نافرمانى حكم پيغمبر نموديد پس از آنكه هر چه آرزوى شما بود ( از فتح و غلبه بر كفار و غنيمت بردن ) به آن رسيديد منتها برخى براى دنيا و برخى براى آخرت مىكوشيديد و سپس اين عمل شما را از پيشرفت و غلبه بازداشت تا شما را بيازمايد ، و خدا از تقصير شما ( كه نافرمانى از پيغمبر خود كرديد ) در گذشت كه خدا را با اهل ايمان عنايت و رحمت است ( 152 ) .
بياد آريد هنگامى كه روى به هزيمت و شكست گذاشته و چنان وحشت زده مىگريختيد كه توجه به احدى نداشتيد تا آنجا كه پيغمبر هم كه شما را به يارى ديگران در صف كارزار مىخواند توجه نكرديد تا به پاداش اين بى ثباتى ، غمى بر غم شما افزود ، تا از اين پس براى از دست رفتن يا به دست آوردن چيزى اندوهناك نشويد ، و خدا به هر چه كنيد ( و هر چه انديشيد ) آگاه خواهد بود ( 153 ) .
پس از آن غم و انديشه ، خداوند شما را ايمنى بخشيد كه خواب آسايش گروهى از شما را فرا گرفت و گروهى كه وعده نصرت خدا را از روى جهل و نادانى راست نمىپنداشتند هنوز در غم جان خود بودند و از روى انكار مىگفتند آيا ممكن است ما را قدرت و فرمانى بدست آيد ؟ بگو اى پيغمبر تنها خدا است كه بر عالم هستىفرمانروا است ( منافقان سست ايمان كه از ترس مؤمنان ) خيالات باطل خود را با تو اظهار نمىدارند ، با خود مىگويند اگر كار ما به وحى خدا و آئين حق بود شكست نمىخورديم و گروهى در اين جا كشته نمىشديم ، بگو اى پيغمبر اگر در خانههاى خود هم بوديد باز آن كه سرنوشت آنها در قضاى الهى كشته شدن است از خانه به قتلگاه به پاى خود البته بيرون مىآمدند تا خدا آنچه در سينه پنهان دارند بيازمايد و هر چه در دل دارند پاك و خالص گرداند و خدا از راز درونها آگاه است ( 154) .
همانا آنان كه از شما در جنگ احد به جنگ پشت كردند و منهزم شدند شيطان آنها را به سبب نافرمانى و بدكرداريشان به لغزش افكند و خدا از آنها در گذشت كه خدا آمرزنده و بردبار است ( 155 ) .
ترجمة الميزان ج : 4ص :65
بيان آيات
اين آيات تتمه آياتى است كه در باره جنگ احد نازل شده ، و در آن مؤمنين تشويق و ترغيب شدهاند به اينكه جز پروردگار خود ، كسى را اطاعت نكنند ، چون مولايشان و ناصرشان او است و خود مؤمنين را شاهد مىگيرد بر اينكه هر چه وعده داده به وعدهاش وفا كرده ، و تذكر مىدهد كه فرارى شدن مؤمنين و يارى رسول نكردنشان در جنگ احد تنها از ناحيه خودشان بود، اين خودشان بودند كه از دستور رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نسبت به نگهبانى از آن دره سرباز زدند ، و تازه خداى تعالى از جرمشان گذشت ، چون او غفور و حليم است .
يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا الذين كفروا ... و هو خير الناصرين بعيد نيست كه از سياق آيات استفاده شود كه گويا كفار بعد از داستان جنگ احد و در روزهائى كه اين آيات نازل مىشده يكى يكى مؤمنين را مىديدند ، و اين مطلب را به عنوان خيرخواهى به آنان القا مىكردند كه مثلا جنگ با كفار قريش در احد اشتباه بوده ، و از اين به بعد بطور كلى اين كار صلاح نيست ، و كوتاه سخن اينكه مؤمنين چيزهائى مىگفتند كه در آينده حاضر به قتال نشوند ، و نيز مطالبى در ميان مىآوردهاند كه باعث نزاع و تفرقه و تشتت كلمه و اختلاف بين آنان شود .
و چه بسا كه جمله آخر اين آيات كه مىفرمايد : الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم ... ذلكم الشيطان يخوف اولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين اين استفاده را تاييد كند .
ليكن چه بسا گفتهاند : آيه شريفه به سخن يهود و منافقين اشاره دارد كه در روز جنگ احد گفته بودند : محمد (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كشته شد ، به سوى عشاير و قوم و قبيله خود برگرديد ، ليكن اين سخن قابل اعتنا نيست .
خداى تعالى بعد از آنكه در آيه اول بيان كرد كه اطاعت مسلمانان از كفار و ميل به دوستى آنان ، ايشان را به خسران ( كه همان برگشتن به كفر قبلى و عقب گرد باشد ) مىكشاند .
در آيه دوم با آوردن كلمه بل از ولايت داشتن كفار اعراض نموده ، فرمود : بلكه الله مولاى شما است ، و او از بهترين يارى دهندگان است .
سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب بما اشركوا بالله ... اين آيه وعدهاى است به مؤمنين و ، مايه دل خوشى آن است ، به اينكه خداى تعالى
ترجمة الميزان ج : 4ص :66
بزودى از طريق رعب و وحشتى كه از آنان بر دل كفار مىاندازد ياريشان خواهد كرد و همانطورى كه در روايات شيعه و سنى آمده ، رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) مساله رعب را يكى از خصايص خود دانسته ، از خصايصى كه خداى تعالى در بين همه انبيا (عليهمالسلام) تنها به آن جناب داده و به وسيله آن ، او را يارى و دشمنانش را از بين برده است .
و جمله بما اشركوا ... معنايش اين است كه مشركين به جرم شركى كه ورزيدند دچار اين رعب شدند ، شركى كه هيچ برهان خدائى بر آن نداشتند و يكى از چيزهائى كه در قرآن مكرر آمده همين است كه ادعاى شريك داشتن خدا هيچ سلطانى يعنى هيچ دليلى از ناحيه خدا ندارد ، البته يكى از شاخههاى شرك نيز اين است كه كسى بگويد اصلا خدائى نيست ، چون چنين كسى هر اثر و تدبيرى را به دهر و ماده مستند مىكند كه اين هم خود شرك است .
و لقد صدقكم الله وعده اذ تحسونهم ... كلمه حس - به فتحه حا - به معناى قتل بر وجه استيصال است ، كشتنى كه انقراض بياورد .
روايات بر اين مساله اتفاق دارند و تاريخ هم در داستان جنگ احد ضبط كرده است كه لشكر اسلام در آغاز بر لشكر شرك غلبه نموده و همه را تار و مار كردند ، به غارت اموالشان نيز پرداختند ، تا آنكه تيراندازان مامور حفظ دره ، كمين گاه خود را رها كردند ، و خالد بن وليد با نفرات و افرادش به عبد الله بن جبير و نفرات باقيمانده او حمله كرده و همه را كشت ، و از پشت سر به لشكر اسلام تاختن گرفت و مشركين بعد از فرار دو باره برگشتند و هفتاد نفر از اصحاب رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) را كشتند و بقيه را به بدترين وجهى فرارى دادند .
پس اينكه فرموده : و لقد صدقكم الله وعده ، مىخواهد صدق وعدهاى را كه از پيش داده بود ( كه شما اگر تقوا و صبر به خرج دهيد سر انجام غلبه مىكنيد ) تثبيت كند ، و جمله : اذ تحسونهم باذنه ... مىتواند ناظر به فتحى باشد كه در آغاز جنگ خداى تعالى نصيب مسلمين كرد ، و جمله : حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبون ناظر باشد به عملى كه تيراندازان كردند و در بين خود نزاع به وجود آورده يك عده گفتند بايد فرمان رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) را اطاعت كرد ، عدهاى ديگر گفتند بايد خود
ترجمة الميزان ج : 4ص :67
را به همراهان رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) برسانيم ، تا غنيمتى به چنگ آوريم ، و اين بگو مگو ايشان را سست نموده و در آخر بيشترشان از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نا فرمانى نموده و مراكز خود را خالى كردند ، و بنابر اين بناچار بايد كلمه فشلتم را به ضعف رأى تفسير كنيم ، چون تفسير آن به ترس ، با وضع آن روز تيراندازان تطبيق نمىكند ، چرا كه ترس آنان را به اين كار وادار نكرد ، بلكه طمع به غنيمت بود كه از جاى خود حركتشان داد ، و اگر فشل را به معناى ترس بگيريم بايد بگوئيم خطاب فشلتم به همه مسلمين بوده و در اين صورت كلمه ثم در جمله : ثم صرفكم تراخى رتبى را مىرساند ، نه زمانى را ( چون منصرف شدن مسلمانان از دشمن و سرگرم جمعآورى غنيمت شدن آنان از نظر زمان قبل از گرفتار شدن به ترس بود ، نخست آنان از جنگ منصرف شدند ، بعدا طمع تيراندازان هم تحريك شده مراكز خود را رها كردند ، آن وقت با حمله خالد بن وليد از پشت سر ، همه گرفتار ترس گشتند و تراخى رتبى معنايش اين است كه در نقل داستان ، قسمتى كه مورد عنايت بيشتر است اول ذكر شود ، و ساير قسمتها بعدا و در مورد ما اول مساله حس و سپس داستان ترس و تنازع را آورده و در آخر به اين نكته اشاره مىكند كه مساله صرف و انصراف شما از جنگ و سرگرم غنيمت شدنتان را كه ما پيش آورديم از باب امتحان بود مترجم ) .
كلمه تنازعتم خود دليل بر اين است كه همگى بر مساله فشل و ارتكاب معصيت متفق نبودند ، بلكه بعضى اصرار داشتهاند به اينكه اطاعت كنند ، و بر فرمانبرى خود ثابت قدم باشند و به همين جهت است كه مىبينيم در آيه شريفه جمعيت مسلمانان در صحنه احد را دو دسته كرده ، مىفرمايد بعضى از شما دنيا را مىخواهد و بعضى آخرت را .
ثم صرفكم عنهم ليبتليكم يعنى سپس شما را از نبرد با مشركين باز داشت ، و اين بعد از پيدا شدن فشل و تنازع و نافرمانى بود ، و خلاصه بعد از وقوع اختلاف بين شما وجود داشت و غرض از اين باز دارى اين بود كه شما را امتحان كند ، و ايمان و صبرتان در راه خدا را بسنجد چرا كه قوىترين عامل براى امتحانهاى عمومى همانا اختلاف دلها است ، اينجا است كه بايد بلائى عمومى بيايد ، تا مؤمن از منافق ، و مؤمن راسخ الايمان هم از مؤمن متلون و رنگارنگ سست ايمان متمايز گردد و معلوم شود آنكه منافق است كيست و آنكه مؤمن است ايمان قلبيش در چند درجه از فشار از بين مىرود ، و با همه اين حرفها خداى تعالى به فضل و كرمش از خطاى آنان صرفنظر كرد ، و همه را بخشيد و لقد عفا عنكم ... .
ترجمة الميزان ج : 4ص :68
اذ تصعدون و لا تلوون على احد و الرسول يدعوكم فى اخريكم مصدر باب افعال اصعاد كه فعل مضارع تصعدون از آن گرفته شده ، به معناى رفتن به طرف كرانه افق و از نظرها دور شدن است ، به خلاف كلمه صعود كه مصدر ثلاثى مجرد آن است ، و به معناى بالا رفتن به نقطهاى بلند چون كوه و امثال آن است ، وقتى گفته مىشود : فلان اصعد فى جانب البر معنايش اين است كه فلانى يك طرف بيابان را گرفت و رفت ، و رفت تا از نظر دور شد ، و وقتى گفته مىشود : صعد فى السلم معنايش اين است كه پلههاى نردبان را يكى يكى بالا رفت ، بعضى هم گفتهاند بسا مىشود كه اصعاد در مورد صعود و به آن معنا استعمال مىشود .
ظرف اذ - زمانى كه متعلق است به فعل تقديرى و آن امر اذكروا - بياد آريد است ، مىفرمايد : به ياد آريد آن زمانى را كه راه بيابان را پيش گرفتيد ، ممكن هم هست متعلق باشد به فعل صرفكم و يا به فعل ليبتليكم ، بعضى آنطور گفتهاند ، و بعضى اينطور ، و جمله : و لا تلوون ... از ماده ل ى ى است ، و كلمه لى به معناى التفات و متمايل شدن به اين سو و آن سو است .
صاحب مجمع مىگويد اين ماده جز در جمله منفى نمىآيد ، مثلا گفته نمىشود : لويت على كذا - من به سوى فلان چيز يا فلان طرف متمايل شدم .
كلمه اخرى در جمله : و الرسول يدعوكم فى اخريكم مقابل اولى است ، و صدا زدن رسول مسلمانان را ، آنهم از آخر آنها مىفهماند كه لشكر از پيرامون آن جناب متفرق شده بودند ، و بدون اينكه توجه به اين سو و آن سو كنند چه اول و چه آخر جمعيتشان راه فرار را پيش گرفته بودند و مىرفتند و رسول از پشت سر صداشان مىزده ، ولى آنان رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) را در بين مشركين رها كرده از ترس كشته شدن راه بيابان را پيش گرفته بودند .
بله جمله : و سيجزى الله الشاكرين ، كه كمى قبل از اين آيه بود و تفسيرش گذشت بما مىفهماند كه مسلمين تا آخرين نفرشان نگريختند ، بلكه كسى در بين آنان بوده كه هيچ تزلزلى در ارادهاش رسوخ نكرده ، و قدمى جهت فرار بر نداشته است ، نه در اول شكست و نه بعد از انتشار خبر قتل رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كه آيه : ا فان مات او قتل ... بر آن دلالت مىكرد .
و از جمله : و لا تلوون على احد و الرسول يدعوكم فى اخريكم نيز فهميده مىشود كه
ترجمة الميزان ج : 4ص :69
خبر كشته شدن رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) بعد از شكست و فرار كردن مسلمانان منتشر شده ، ( چون با شنيدن صداى رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) معنا نداشته است كه احتمال دهند كه آن جناب كشته شده و يا اين خبر را باور كنند ) .
فاثابكم غما بغم لكيلا تحزنوا على ما فاتكم ، و لا ما اصابكم ... يعنى سپس خداى تعالى به تلافى و پاداش غمى كه داشتيد ( كه چرا غنيمتها از دستمان رفت ؟ و چرا اين همه كشته داديم ) ؟ غمى ديگر به شما داد و آن اندوه از اين بود كه چرا به مال دنيا طمع بستيم ؟ و رسول را يارى نكرديم ؟ اين اندوه را به شما داد تا از آن اندوه منصرف شويد ، و از اينكه فرمود اثابكم - پاداشتان داد معلوم مىشود غم اولى نعمتى از ناحيه خداى تعالى بوده ، به دليل اينكه فرمود : اين غم را به شما داديم تا غم مخوريد بر آنچه از دست دادهايد ، و بر آنچه بر سرتان آمده ، چون خداى تعالى در كتاب مجيدش اين قسم اندوه را مذمت كرده و فرموده : لكيلا تاسوا على ما فاتكم .
پس اين غمى كه ايشان را از آن اندوه ناپسند منصرف ساخت نعمت و موهبتى بوده است ، و عبارت بوده از اندوه ندامت از اعمالى كه كردهاند ، و حسرتى كه از فوت نصرت ناشى از فشل به ايشان دست داد ، و در اين صورت غم دوم در جمله : غما بغم غم ناشى از اندوه نامبرده است ، و حرف با در آن بدليه است و معناى عبارت اين است كه خداى تعالى اين پاداش را به شما داد ، كه اندوه ناشى از فوت نصرت ، و ورود مصيبتهايتان را مبدل كرد به اندوه ناشى از ندامت و حسرت از آن فشل و فرار كه مرتكب شديد .
و نيز ممكن است كه جمله : فاثابكم متضمن معناى ابدال باشد ، كه در نتيجه معنا چنين مىشود : پس خداى تعالى غم حزن شما را مبدل كرد به غم ندامت و حسرت ، تا پاداشتان داده باشد و در اين صورت معناى دو غم بر عكس مىشود ، ( يعنى غم اول غم ثواب و نعمت و موهبت ، و غم دوم غم حزن مىشود) .
و بنابر هر دو معنا ، جمله : فاثابكم ... فرع قرار گرفته براى جمله : و لقد عفا عنكم ... و جمله بعديش هم كه مىفرمايد : ثم انزل عليكم به بهترين وجه اتصال و ترتيب دارد ، بدين قرار كه خداى تعالى از شما عفو كرد ، و در نتيجه غمى را به عوض غمى ديگر به شما پاداش داد ، تا شما را از اندوهى كه برايتان نمىپسندد محفوظ بدارد ، و در آخر و بعد از دادن غم پسنديده ، آرامش و چرتى را هم بر شما نازل فرمود .
ترجمة الميزان ج : 4ص :70
البته در اين ميان وجهى ديگر هست كه ظهور سياق در تفريع جمله : فاثابكم ... بر ما قبل با آن مساعدتر است ، و آن اين است كه غم عبارت باشد از همان معنائى كه جمله : اذ تصعدون ... متضمن آن است ، و مراد از كلمه : بغم نتيجهاى باشد كه از تنازع و نافرمانى تيراندازان حاصل شد ، يعنى مسلط شدن مشركين از پشت سر بر مسلمانان ، و حرف با در كلمه بغم سببيت باشد ، و اين معناى خوبى است و بنا بر آن معنا مراد از جمله : لكيلا تحزنوا ... اين خواهد بود كه ما حقيقت امر را براى شما بيان مىكنيم ، تا محزون نشويد ... ، همچنان كه نظير اين معنا را صريحا در آيه زير بيان نموده ، مىفرمايد : ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ، ان ذلك على الله يسير ، لكيلا تاسوا على ما فاتكم ، و لا تفرحوا بما آتيكم .
با اين معنائى كه ما براى آيه كرديم نظم آيه و همسياقى جملههاى پشت سرهم آن درست مىشود ، ولى مفسرين احتمالهاى بسيارى در آيه شريفه دادهاند ، هم از حيث اينكه جمله فاثابكم ... به كجا عطف شده ؟ و هم از حيث اينكه معناى غم اول و دوم چيست ؟ و هم در اينكه حرف با چه معنا دارد ؟ و هم اينكه جمله لكيلا ... چه ارتباطى به ما قبل خود دارد ؟ ولى نتوانستهاند معناى مستقيمى ارائه دهند ، و چون در نقل آن اقوال و بحث پيرامونش فايدهاى نبود از آن صرف نظر كرديم .
و بنابر اين دو معنائى كه ما احتمال داديم مراد از مافات در جمله : لكيلا تحزنوا على ما فاتكم غلبه و غنيمت و مراد از جمله ما اصابكم كشته شدن و مجروح گشتن است .
ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا يغشى طائفة منكم كلمه أمنة با فتحه همزه و فتحه ميم و نيز فتحه نون به معناى آرامش خاطر از جهت داشتن امنيت است ، و كلمه : نعاس به معناى گرم شدن پلك چشم و سست شدن بدن قبل از خواب رفتن است كه در حقيقت خوابى خفيف است و در فارسى آن را چرت زدن مىگوئيم ، و اين كلمه در آيه مورد بحث بدل است از كلمه أمنة ، چون عادتا ملازمه هست ميان امنيت و نعاس ، و چه بسا احتمال داده باشند كه كلمه : امنة جمع كلمه آمن است ، مانند كلمه طلبة كه جمع كلمه طالب است و در اين صورت حال از ضمير در عليكم خواهد بود و كلمه نعاسا مفعول كلمه انزل است ، و مصدر غشيان كه فعل يغشى مشتق از آن
ترجمة الميزان ج : 4ص :71
است به معناى احاطه است ، و معناى آيه بنابر اينكه كلمه أمنة به معناى امنيت باشد اين مىشود كه خداى تعالى پس از مبدل كردن اندوهتان به اندوهى ديگر ، امنيتى بر شما نازل كرد كه دنبالش خواب بر طايفهاى از شما مسلط شد ، و بنابر اين كه كلمه أمنة جمع اسم فاعل باشد معنا چنين مىشود : خداى تعالى پس از مبدل كردن اندوهتان به اندوهى ديگر در حالى كه شما ايمن بوديد ، نعاسى نازل كرد كه بر طايفهاى از شما احاطه يافت .
و اين آيه دلالت دارد بر اينكه نعاسى كه در گيراگير اين جنگ نازل شده ، همه افراد را نگرفته بلكه بعضى از ايشان را گرفته است ، چون مىفرمايد : به طايفهاى از شما احاطه يافت و اين طايفه همانهائى بودهاند كه بعد از فرار و دور شدن به سوى رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) برگشتند ، چون از عمل خود پشيمان و از حفظ نكردن موقعيت حسرت خوردند و حاشا بر خداى تعالى كه از ايشان در حالى كه از جنگ فرار كرده بودند در گذرد ، چون فرار از زحف يكى از گناهان كبيره است ، و آدمى را از رحمت خدا دور مىسازد ، و خداى تعالى در همين آيه فرموده : و لقد عفا عنكم ، و الله ذو فضل على المؤمنين ، و فضل خود را خاص مؤمنين دانسته ، و حاشا بر آن جناب كه عنايت و فضل خود را شامل حال مرتكب فحشا و منكر آن هم در حال ارتكاب و قبل از توبه بسازد بلكه عفو و رحمت خود را وقتى شامل حال ايشان كرد كه نخست غم بيهوده و بى أجرشان را مبدل كرد به غمى صحيح ، تا دلهايشان به اندوه ناخوشايند خدا آلوده نگردد ، كه بيانش گذشت .
پس امنيت و نعاس شامل حال اين طايفه شد ، يعنى اينهائى كه از فرار خود پشيمان شدند و از اين عمل نكوهيده خود غمگين گشته به طرف رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) برگشتند ، و دور آن جناب را گرفتند ، و كانه اين در لحظهاى بوده كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) از جمعيت فشرده مشركين جدا شده و بدره كوه برگشته بود و برگشتن فراريان هم بعد از آن بوده كه يقين كردهاند كه آن جناب كشته نشده .
در مقابل اين طايفه از مسلمين بعضى ديگرند كه خداى تعالى با جمله و طائفة قد اهمتهم انفسهم ... متعرض حالشان شده .
و طائفة قد اهمتهم انفسهم اينها طايفه ديگرى از مؤمنين هستند ، و منظور ، از مؤمن بودنشان تنها همين است كه جزء منافقين كه خداى تعالى در آخر گفتار با جمله و ليعلم الذين نافقوا و قيل لهم تعالوا قاتلوا فى سبيل الله او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالا لاتبعناكم ... به شرح حالشان پرداخته نبودند ، منافقين آنهائى بودند كه از همان اول امر و قبل از شروع جنگ از مؤمنين جدا شدند و خود را كنار
ترجمة الميزان ج : 4ص :72
كشيدند ، منافقين اينها بودند كه وضعى ديگر دارند ، كه خداى تعالى بزودى از وضع آنان خبر مىدهد .
و خداى تعالى اين طايفه دوم را كه در جمله مورد بحث اينطور توصيفشان كرده ( كه در فكر جان خود بودند ) به آن كرامتى كه طايفه اول را گرامى داشته ، گرامى نداشت ، يعنى عفو و تبديل غم و أمنيت و نعاس را به آنان نداد ، بلكه به خودشان واگذارشان كرد ، و در نتيجه فقط به فكر جانشان افتادند ، و همه چيز را از ياد بردند .
و خداى تعالى از ميان اوصاف آنان تنها دو صفت را آورد ، هر چند كه برگشت آن دو هم به يك صفت است ، چون آن ديگرى از لوازم و فروعات اولى است ، يكى به فكر خود بودن و ديگرى داشتن ديد جاهليت ، اما به فكر خود بودن معنايش اين نيست كه تنها به فكر سعادت حقيقى خويش بوده باشند ، چون مؤمنين هم جز اين را نمىخواهند و اصولا هر انسان صاحب اراده و همتى غير از خودش هيچ هم ديگرى ندارد ، پس مراد اين نيست ، بلكه مراد اين است كه اين طايفه هيچ همى جز حفظ حيات مادى و دنيائى خود نداشتند و به همين جهت بوده كه نمىخواستند خود را در دام قتل بيندازند ، پس اين طايفه نه دينى در نظر داشتند ، و نه سعادت واقعى را ، تنها همشان كامروا كردن خود در دنيا بوده است ، و اگر خود را بدين چسباندند ، براى اين بوده كه مىپنداشتند دين همواره غالب است ، و هيچگاه مغلوب واقع نمىشود ، چون خدا به اين شكست و به غلبه دشمنانش راضى نيست ، هر چند كه اسباب ظاهرى با دشمنان او باشد ، پس اين طايفه نمىخواستند بدين خدا خدمت كنند ، بلكه مىخواستند از پستان دين بدوشند ، تا چندى كه برايشان استفاده داشته باشد از آن دم بزنند ولى هر وقت وضع برگشت و به هدفهائى كه گفتيم نرسيدند ، به عقب برگردند و سير قهقرائى را پيش گيرند .
يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية ... ان الامر كله لله مىفرمايد در باره خدا خيالى كردن كه درست و حق نبود ، بلكه از پندارهاى جاهليت بود ، و خدا را به وصفى ستودند كه حق نبود ، بلكه از اوصافى بود كه اهل جاهليت خداى را با آن مىستودند ، و اين ظن هر چه بوده مناسب و لازمه اين گفتارشان است كه گفتند : هل لنا من الامر من شىء ؟ و دستورى هم كه خداى تعالى به رسول خود داد كه پاسخشان را چنين بگويد : قل ان الامر كله لله آنرا كشف مىكند ، چون از ظاهر اين پاسخ بر مىآيد كه اين طايفه خيال كرده بودند كه زمام بعضى امور به دست خودشان است ، و به همين جهت بوده كه
ترجمة الميزان ج : 4ص :73
وقتى شكست خوردند ، و كشتار دشمن از آنان زياد شد ، به شك افتادند ، و گفتند : پس مگر ماهيچكارهايم ؟ .
با اين بيان روشن مىشود كه آن امرى هم كه خود را در آن مؤثر و يا مستقل مىپنداشتهاند ، همان شكست دادن و غلبه بر دشمن بوده و زمام اين امر را از اين جهت به دست خود مىپنداشتند كه به اسلام در آمدهاند ، پس معلوم مىشود اين طايفه چنين مىپنداشتند كه دين حق هرگز شكست نمىخورد ، و همچنين متدين به چنين دينى هرگز مغلوب دشمنش واقع نمىشود ، چون يارى اين دين و اين متدين به عهده خدا است ، و براى اين پندار خود هيچ شرط و قيدى هم قائل نبودند ، چون خيال مىكردند كه خداى تعالى در وعده نصرت خود هيچ قيدى را شرط نكرده .
و اشتباهشان هم همين جا بوده و ظن جاهليت همين است ، چون بتپرستان جاهليت معتقد بودند كه براى هر صنف از اصناف حوادث ، از قبيل : رزق ، حيات ، موت ، عشق ، جنگ و امثال آن ، و همچنين براى هر نوع از انواع موجودات عالم از قبيل : انسان ، زمين ، درياها و غير اينها رب و مدبرى جداگانه است كه امور هر يك از آنها را رب آنها اداره مىكند ، و اين ارباب و خدايان در اراده خود شكستناپذيرند .
بتپرستان اين خدايان را مىپرستند تا آنچه را كه مىخواهند به وسيله آنان به سوى خود سرازير سازند ، و سعادت را براى خويش جلب نمايند ، و نيز شرها و بلاها را از خود دفع كنند ، و خداى سبحان را رب آن ارباب ، و به منزله پادشاهى عظيم مىدانستند ، كه هر صنف از اصناف رعيت خود را به يكى از بزرگان رعيت خود سپرده ، و اختيار تام به او داده ، و او در حوزه حكمرانى و منطقه نفوذ خود هر كارى بخواهد مىكند .
و اين مشرك وقتى مسلمان شد ، و در اسلامش خيال كرد كه دين حق در تقدم و پيشرفت ظاهرى هم هرگز شكست نمىخورد و همچنين پيامبر - كه اولين كسى است كه مسؤوليت ابلاغ اين دين از جانب پروردگارش به دوش او نهاده شده ، و سنگينى آنرا تحمل كرده - در ظاهر ، دعوتش مقهور نمىشود ، و يا حداقل كشته نمىشود و نمىميرد ، در حقيقت ظنى جاهلى به خود راه داده و در باره خدا ظنى غير حق نمودند ، چرا كه براى خدا همتا و امثالى گرفته كه يكى از آنها پيامبر است ، و پيامبر را ربى پنداشته كه خداى تعالى امر پيروزى بر دشمن و غنيمت گرفتن از او را به خود آن جناب وا گذاشته است ، با اينكه خداى سبحان واحد است ، و شريكى ندارد و تمامى امور به دست خود او است و احدى از خلائق اختيار هيچ امرى را ندارد .
و به همين جهت بود كه وقتى در آيات گذشته فرمود : ليقطع طرفا من الذين كفروا
ترجمة الميزان ج : 4ص :74
او يكبتهم فينقلبوا خائبين ناگهان رشته سخن را قطع نموده ، به عنوان جمله معترضه خطاب به رسول گرامى خود نموده و فرمود : ليس لك من الامر شىء تا كسى توهم نكند كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) دخالتى در مساله قطع و كبت دارد ، بلكه اين خداى سبحان است كه سنت اسباب و مسببات را وضع كرده ، در بين اسباب و مسببات آن مسببى در خارج واقع مىشود كه سببش قوىتر از ساير اسباب باشد ، حال چه اينكه حق باشد و چه باطل ، چه خير باشد و چه شر ، چه هدايت باشد چه ضلالت ، چه عدل باشد و چه ظلم ، و نيز چه در باره مؤمن باشد يا كافر ، چه محبوب باشد چه مبغوض ، چه رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) باشد و چه ابو سفيان .
بله البته اين هست كه خداى سبحان عنايت خاصى به دين و اولياءش دارد و نظام كون و اسباب جارى در آن را ، طورى به جريان مىاندازد كه نتيجهاش غلبه دين و فراهم شدن زمينه براى حكومت اولياءش در زمين گشته تا عاقبت به نفع متقين باشد .
و امر نبوت و دعوت از اين سنت جاريه مستثنا نيست ، و لذا هر زمان كه اسباب عادى در تقدم و پيشرفت اين دين و غلبه مؤمنين دست به دست هم داده ، اين تقدم حاصل گرديده است ، مانندبعضى از جنگهاى رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) ، و هر زمانى كه موافق نبوده مثلا نفاق و نا فرمانى امر رسول و يا فشل و جزع در بين مسلمين پيدا شده ، غلبه و پيروزى نصيب مشركين گرديده ، و مؤمنين شكست خوردهاند و همچنين است حال در ساير انبيا با مردم ، چون دشمنان انبيا به خاطر آنكه اهل دنيا بودند ، و همه تلاششان در آباد كردن دنيا و بسط قدرت و تشديد نيرو و جمع آورى اجتماعات بود ، غلبه ظاهرى هم همواره با آنان بوده است و هميشه انبيا مغلوب بودهاند ، يا مانند زكريا مقتول و يا چون يحيى مذبوح ، و يا چون عيسى مهجورو يا مبتلا به گرفتاريهاى ديگر بودند .
بله هر زمانى كه ظهور و غلبه حق و اثبات حقانيت آن موقوف شد و يا بشود به اينكه نظام عادى خرق و نقض شود و به عبارت ديگر هر زمان كه امر حق داير بين مرگ و حيات شود ، بر خداى سبحان است كه دين خود را يارى كند ، و نگذارد حجتش ضعيف و يا باطل گردد ، و ما قسمتى از اين بحث را در جلد اول عربى اين كتاب آنجا كه از اعجاز ، سخن مىگفتيم ، و نيز در جلد دوم آنجا كه پيرامون احكام اعمال بحث مىكرديم گذرانديم ، ( بدانجا مراجعه شود) .
و اينك بر سر سخن مذكور بر مىگرديم : پس سخن طايفهاىكه گفتند : اهمتهم انفسهم - پس مگر ما هيچكارهايم ؟ ! در حقيقت اظهار شك در حقانيت دين بوده آن هم
ترجمة الميزان ج : 4ص :75
با بيانى كه روح بتپرستى را ( به بيانى كه گذشت ) در آن دميده بودند ، پس اينكه خداى تعالى پيامبر خود را مامور كرد به اينكه پاسخشان دهد : كه ان الامر كله لله ، با در نظر گرفتن اينكه در خطاب قبليش به آن جناب فرموده بود : ليس لك من الامر شىء ، خواسته است به اين وسيله بيان كند كه ملت فطرت و دين توحيد ، آن ملت و دينى است كه كسى بجز خداى سبحان را مالك امر ندانسته و ما سواى الله را كهيكى از آنها رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) است به هيچ وجه مؤثر مستقل نداند ، بلكه همه اين سببها را در حيطه و سلسله اسباب و مسببات الهيه بداند كه جريانش به ناموس امتحان و ابتلا منتهى مىگردد .
يخفون فى انفسهم ما لا يبدون لك يقولون لو كان ... اين آيه توصيفى است از اين طايفه ، گويندهتر از گفتار خود آنان كه پرسيده بودند : هل لنا من الامر من شىء چون اين گفتارشان تشكيكى بود به صورت سؤال ، و اينكه در آيه مورد بحث گفتند : لو كان لنا من الامر شىء ما قتلنا هيهنا گفتارى است كه پنهان از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) در دل خود گفته و ترجيحى است كه در شكل استدلال دادهاند و بدين جهت از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) پنهان كردند كه در حقيقت ترجيح كفر بر اسلام بود .
لذا به رسول گرامى خود فرمان داد تا در جوابشان بفرمايد : لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم ، و ليبتلى الله ما فى صدوركم ، و ليمحص ما فى قلوبكم ... و با اين كلام دو چيز را روشن كرد .
اول اينكه : كشته شدن هر كس از شما در معركه جنگ دليل بر اين نيست كه شما بر حق نيستيد ، و نيز آنطور كه شما پنداشتهايد دليل بر اين نيست كه امر ( پيروزى ) به نفع شما نيست ، بلكه قضاى الهى كه گريز و مفرى از آن نيست بر اين جارى شده كه اين كشته شدگان در اين نقطه از زمين ، به وسيله قتل از دنيا بروند ، و به فرض اينكه شما براى قتال بيرون نمىآمديد ، باز آنهائى كه قتل بر آنان نوشته شده بود در همين نقطه كشته مىشدند ، پس هيچ گريزى از اجل مسما نيست ، نه مىتوانيد ساعتى تاخيرش بيندازيد ، و نه تقديمش بداريد .
نكته دوم : كه روشن كرد ، اين بود كه سنت خداى تعالى بر اين جارى شده است كه ابتلا و خالص سازى عمومى باشد ، هم شامل آنان شود و هم شامل شما ، پسشما چارهاى از اين بيرون آمدنتان و وقوع اين قتال نداشتهايد ، بايد اين وضع پيش مىآمد تا مقتولان شما به قتل برسند و به درجات خود نائل گردند و شما هم هر يك وضع خاص بخود را بگيرد ، و با آزمايش افكار باطنى شما و خالص سازى ايمان و شرك قلبيتان يكى از دو طرف سعادت و شقاوت
ترجمة الميزان ج : 4ص :76
برايتان متعين شود .
و از سخنان عجيبى كه در تفسير اين آيه مىخوانيم گفتار عدهاى از مفسرين است كه گفتهاند : مراد از اين طايفهاى كه در آيه شريفه شرح حالشان آمده منافقين مىباشند .
با اينكه ظاهر سياق اين استكه حال مؤمنين را وصف مىكند ، و اما منافقان يعنى اصحاب عبد الله بن ابى در همان اوائل امر كه گفتگو از جنگ بود خود را كنار كشيدند ، و در آيات بعد متعرض حال ايشان مىشود .
خدا مىداند مگر اينكه منظورشان از منافقين افراد سست ايمانى است كه برگشت عقايد متناقضشان بر حسب لوازمى كه دارد به انكار قلبى حق و اعتراف به آن در زبان است ، و اين همان طايفهاند كه خداى تعالى ( در آياتى ) آنان را بيمار دل ناميده ، مثلا فرموده : اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤلاء دينهم و نيز آنان را خبر چين و جاسوس خوانده و فرموده : و فيكم سماعون لهم ، و يا منظورشان اين باشد كه همه منافقين با اصحاب عبد الله بن ابى به مدينه برنگشتند .
از اين عجيبتر كلام بعضى ديگر است كه گفتهاند : طايفه مورد بحث مؤمن بودند و خيال مىكردند كه مساله نصرت و غلبه به دست خود آنان و حق ايشان است چون تابع دين حق خدا هستند و اين خيال از اينجا در آنان پيدا شد كه ديدند در جنگ بدر ملائكه به ياريشان آمدند ، پس اينكه در اين جنگ يعنى جنگ احد گفتند : هل لنا من الامر من شىء و نيز اينكه گفتند : لو كان لنا من الامر شىء ... اعترافى است از اين طايفه به اينكه أمر به دست خدا است ، نه به دست ايشان و گرنه اگر بدست ايشان بود كشتار در اين جنگ آنان را از پا در نمىآورد .
از اين جهت گفتيم عجيبتر است كه بنابر اين قول ، پاسخ به آن دو سؤال نمىچسبد و معنا ندارد به كسى كه ايمان دارد به اينكه امر به دست خدا است ، پاسخ دهند كه كار همهاش به دست خدا است ، و يا بگويند : قل لو كنتم فى بيوتكم و به همين جهت بعضى از خود صاحبان اين سخن متوجه اشكال شده براى رفع آن سخنى گفتهاند ، كه گفتارشان از اصل ، نا درستتر است و خواننده عزيز به معناى درست آيه توجه فرمود
ترجمة الميزان ج : 4ص :77
ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما كسبوا كلمه : استزلال به معناى آن است كه كسى بخواهد ديگرى را به لغزش وادار نمايد ، مىفرمايد شيطان مىخواست آنان را دچار لغزش كند و اين را نخواست مگر به سبب بعضى از انحرافهائى كه در دل و در اعمال داشتند ، چون گناهان هر كدامش آدمى را به سوى ديگرى مىكشاند ، چون اساس گناه پيروى هواى نفس است و نفس وقتى هواى فلان گناه را مىكند هواى امثال آن را نيز مىكند .
و اما احتمال اينكه حرف با براى آلت باشد و منظور از ما كسبوا - آنچه كردند پشت كردنشان به جنگ در روز درگيرى ، احتمالى است بعيد از ظاهر لفظ ، چون ظاهر جمله : ما كسبوا اين است كه عملى بوده كه قبل از فرار از جنگ و استزلال شيطان ، از ايشان سر زده بوده است .
و بهر حال ظاهر آيه اين است كه بعضى از گناهانى كه قبل از بپا شدن جنگ از ايشان سر زده بوده ، شيطان را به استزلال و اغواى آنان متمكن و مسلط ساخته و نتيجهاش پشت كردن به جنگ و فرارشان از آن شده است ، و از اينجا است كه نا درستى احتمال زير روشن مىشود ، و آن اين است كه كسى به پيروى بعضى از روايات بگويد : آيه ناظر است به ندائى كه شيطان در روز احد سر داد ، و گفت : محمد كشته شد چون در لفظ آيه هيچ دلالتى بر اين معنا نيست .
و لقد عفا الله عنهم ان الله غفور حليم منظور از اين عفو بخشودن كسانى است كه از جنگ گريختند ، و در اول آيه سخن از آنان رفت ، و اين آيه به خاطر اينكه مطلق است شامل تمامى فراريان آن روز يعنى هر دو طايفه مىشود ، چه آنها كه در آخر نعاس و چرت بر آنان احاطه يافت ، و چه آنهائى كه اهمتهم انفسهم - فقط به فكر حيات مادى خود بودند ، و چون اين دو طايفه در فضيلت مختلف بودند ، در آيه مورد بحث ( كه گفتيم شامل هر دو طايفه است ) جهات اكرام را(كه عفو مخصوص طايفه اول به بيانى كه گذشت مشتمل بر آن بود ) ذكر نكرد .
سخن سادهتر اينكه : نفرمود عفو از آن طايفه و اكرامشان چگونه بود .
از اينجا روشن مىشود كه عفو نامبرده در اين آيه ، غير از آن عفوى است كه در جمله : و لقد عفا عنكم آمده ، و دليل بر اختلاف اين دو عفو ، اختلاف لحنى است كه اين دو آيه دارند ، چون بين اين لحن كه فرموده : خدا هم از شما عفو كرد ، و خدا داراى فضلى خاص نسبت به مؤمنين است ، و در آن سخن از رأفت و فضل خدا و ايمان افراد مورد نظر رفته ، و بين اين لحن كه فرمود : و خدا هم از ايشان عفوكرد كه خدا آمرزنده و حليم است ، فرقى واضح وجود دارد چون در اين آيه هر چند سخن از عفو كرده ، ولى از ذكر همه امتيازات طايفه اول
ترجمة الميزان ج : 4ص :78
خوددارى شده است ، و علاوه بر اين ، آيه را با ذكر حلم خدا ختم فرموده كه معنايش عجله نكردن در عقوبت است ، و چون با عفو ذكر شود اين معنا را مىدهد كه فعلا خشم خود را ظاهر نمىسازد ، و همچنان در باطن نگه مىدارد .
ممكن است كسى در اينجا بگويد : همين كه در آيه شريفه بين دو طايفه مساوات قائل شده ، و هر دو طايفه را مشمول عفو قرار داده ( ما نيز بايد قائل به برابرى آن دو ، در فضيلت باشيم و يكى را بر ديگرى برترى و ترجيح ندهيم ) .
در جواب مىگوئيم : معناى عفو در دو مورد مختلف است ، و هر يك مصداقى خاص دارد ، هر چند كه در مفهوم يكى باشند ، به هر دو عفو گفته شود و هيچ دليلى نيست كه دلالت كند عفو و مغفرت و امثال اين مفاهيم در همه موارد يك سنخ دارد ، بلكه ما در سابق گفتيم كه در هر مورد معناى خاصى دارند ، كه بيانش گذشت .
عفو و مغفرت در قرآن به چه معنا است ؟
كلمه عفو بنا به گفته راغب به معناى قصد است ، البته اين معنا معناى جامعى است كه از موارد استعمال آن به دست مىآيد ، - وقتى گفته مىشود : عفاه و يا اعتفاه ، يعنى قصد فلانى را كرد تا آنچه نزد او است بگيرد ، و وقتى گفته مىشود : عفت الريح الدار معنايش اين است كه نسيم قصد خانه كرد و آثارش را از بين برد .
گويا اينكه در مورد كهنه شدن خانه مىگويند : عفت الدار عنايتى لطيف در آن دارند و كانه مىخواهند بگويند خانه قصد آثار خودش كرد ، و زينت و زيبائى خودش را گرفت و از انظار ناظران پنهان ساخت و به اين عنايت است كه عفو را به خداى تعالى نسبت مىدهند ، كانه خداى تعالى قصد بندهاش مىكند ، و گناهانى كه در او سراغ دارد از او مىگيرد ، و او را بى گناه مىسازد .
از اينجا روشن مىشود كه مغفرت - كه عبارت از پوشاندن است - به حسب اعتبار متفرع و نتيجه عفو است ، چون هر چيزى اول بايد گرفته شود بعد پنهان گردد ، خداى تعالى هم اول گناه بندهاش را مىگيرد و بعد مىپوشاند و گناه گناهكار را نه در نزد خودش و نه در نزد ديگران بر ملا نمىكند ، همچنانكه فرمود : و اعف عنا و اغفر لنا و نيز فرمود : و كان الله عفوا
ترجمة الميزان ج : 4ص :79
غفورا كه اول عفو را ذكر مىكند ، بعد مغفرت را .
و از همين جا روشن گرديد كه عفو و مغفرت هر چند كه به حسب عنايت ذهنى دو چيز مختلفند و يكى متفرع بر ديگرى است و ليكن به حسب خارج و مصداق يك چيزند و معناى آندو اختصاصى نيست بلكه اطلاق آن دو بر غير خداى تعالى به همان معنا صحيح است ، همچنانكه خداى تعالى عفو را در مورد انسانها استعمال نموده مىفرمايد : الا ان يعفون او يعفو الذى بيده عقدة النكاح .
و همچنين كلمه مغفرت را استعمال نموده مىفرمايد : قل للذين آمنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام الله .
و نيز مىفرمايد : فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر ... كه به رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) دستور مىدهد از افرادى كه مورد نظرند عفو كند ، و بر نا فرمانى آنان مؤاخذه و عتاب و سرزنش و امثال آن نكند و اينكه بر ايشان در آثارى كه گناه آنان براى شخص آن جناب دارد از خدا طلب مغفرت كند ، با اينكه آمرزش بالاخره كار خود خداى تعالى است .
و نيز اين معنا روشن شد كه معناى عفو و مغفرت منحصر در آثار تشريعى و اخروى نيست بلكه شامل آثار تكوينى و دنيائى نيز مىشود ، به شهادت اينكه در قرآن كريم در همين موارد استعمال شده است ، از آن جمله فرموده : و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير و اين آيه بطور قطع شامل آثار و عواقب سوء دنيائى گناهان نيز هست .
و معناى آيه زير نيز نظير آن است كه مىفرمايد : و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض .
و همچنين كلام آدم و همسرش كه بنا به حكايت قرآن عرضه داشتند : ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين بنا بر اينكه منظور از ظلم آدم و حوا،
ترجمة الميزان ج : 4ص :80
نافرمانى از نهى ارشادى خدا باشد نه از نهى مولويش ، ( چون اگر منظور مخالفت از نهى مولوى باشد - كه البته نيست - آيه شريفه شاهد گفتار ما يعنى شمول دو كلمه عفو و مغفرت نسبت به آثار تكوينى و غير شرعى نخواهد بود ) .
و آيات بسيارى از قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه قرب و نزديكى به خداى تعالى و متنعم شدن به نعمت بهشت ، موقوف بر اين است كه قبلا مغفرت الهيه شامل حال آدمى بشود و آلودگى شرك و گناهان به وسيله توبه و نظير آن پاك شده باشد ، چرك و آلودگى اى كه آيه شريفه : بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون و پاك شدنى كه آيه : و من يؤمن بالله يهد قلبه بدان اشاره دارند .
و كوتاه سخن اينكه عفو و مغفرت از قبيل بر طرف كردن مانع و ازاله منافيات است ، چون خداى تعالى ايمان و خانه آخرت را حيات ، و آثار ايمان و افعال دارنده آن را و سيره اهل آخرت در زندگى دنيا را نور خوانده و فرموده است ، ا و من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها ؟ و اصلا زندگى واقعى را دار آخرت دانسته ، و فرموده : و ان الدار الاخرة لهى الحيوان پس شرك مرگ و معصيت ظلمت است ، همچنان كه باز در جاى ديگر فرموده : او كظلمات فى بحر لجى يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكد يريها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور ، پس مغفرت در حقيقت از بين بردن مرگ و ظلمت است ، و معلوم است كه مرگ بوسيله
ترجمة الميزان ج : 4ص :81
حيات و نور از بين مىرود ، و حيات هم عبارت است از ايمان و نور عبارت است از رحمت الهيه .
پس كافر حيات و نور ندارد و مؤمن آمرزيده ، هم حيات دارد و هم نور ، و مؤمنى كه هنوز گناهانى با خود دارد زنده است ، و ليكن نورش به حد كمال نرسيده ، با آمرزش الهى است كه به آن حد مىرسد ، چون خداى تعالى فرموده : نورهم يسعى بين ايديهم ، و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا .
پس ، از همه مطالب گذشته اين معنا روشن شد كه مصداق عفو و مغفرت وقتى در امور تكوينى به خداى تعالى نسبت داده شود ، معنايش بر طرف كردن مانع به وسيله ايراد سبب است و در امور تشريعى به معناى ازاله سببى است كه نمىگذارد ارفاق و رحم مولا در مورد سعادت و شقاوت شامل
حال بنده او شود ، عفو و مغفرت آن مانع را بر مىدارد ، و در نتيجه بنده داراى سعادت مىشود .
اى گرويدگان به دين اسلام شما بمانند آنان كه راه كفر و نفاق پيمودند ، نباشيد كه گفتند اگر برادران و خويشان ما به سفر نرفتند و يا به جنگ حاضر نمىشدند به چنگ مرگ نمىافتادند ، اين آرزوهاى باطل را خدا حسرت دلهاى آنان خواهد كرد و خدا است كه زنده مىگرداند و مىميراند ( در هر وقت و به هر سبب كه مىخواهد ) و به هر چه كنيد آگاه است ( 156 ) .
اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد ، در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نائل شويد و آن بهتر از هر چيزى است كه در حيات و زندگى دنيا انسان مىتواند براى خود فراهم آورد ( 157) .
اگر در راه خدا بميريد يا كشته شويد ( اندوهگين نشويد كه ) به رحمت ايزدى پيوسته و به سوى خدا محشور خواهيد شد ( 158) .
رحمت خدا تو را با خلق ، مهربان و خوش خوى گردانيد ، و اگر تند خو و سخت دل بودى مردم از پيرامون تو متفرق مىشدند، پس چون امت به نادانى در باره تو بد كنند از آنان درگذر و از خدا بر آنها طلب آمرزش كن و براى دلجوئى آنان در كار جنگ مشورت نما ليكن آنچه را كه خود تصميم گرفتى با توكل به خدا انجام ده كه خدا آنان را كه بر او اعتماد كنند دوست دارد و يارى مىكند ( 159) .
اگر خدا شما را يارى كند ، محال است كسى بر شما غالب آيد و اگر به خوارى واگذارد آن كيست كه بتواند بعد از آن شما را يارى كند ؟ و اهل ايمان تنها به خدا ( و قدرت و رحمت او ) بايد اعتماد كنند ( 160) .
و البته هيچ پيغمبرى خيانت نخواهد كرد ، و هر كس خيانت كند روز قيامت به كيفر آن خواهد رسيد و بطور كلى هر كس هر عمل نيك و بد در دنيا بجا آورد در قيامت تمام و كامل به جزاى آن برسد و به هيچ كس ستمى نخواهد شد ( 161 ) .
آيا كسى كه با ايمان در راه رضاى خدا قدم بردارد مانند كسى است كه با كفر راه غضب خدا پيمايد ؟ منزل گاه او جهنم است و بسيار بد جايگاهى است ( 162) .
اين دو گروه مؤمن و كافر را به مراتب ايمان و كفر نزد خدا درجات مختلفه است و خداوند به هر چه مىكنند آگاه است ( 163) .
خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از خودشان در ميان آنان بر انگيخت كه بر آنها آيات خدا را تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلايش پاك گرداند و به آنها احكام شريعت و حقايق حكمت بياموزد هر چند قبلا گمراهى آنان آشكار بود ( 164 ) .
ترجمة الميزان ج : 4ص :84
بيان آيات
اين آيات نيز تتمه آياتى است كه در خصوص جنگ احد نازل شده ، و اين آيات متعرض مساله ديگرى است كه براى مسلمين پيش آمد و آن عبارت بود از تاسف و حسرتى كه از كشته شدن جنگجويانشان و بزرگانشان در دلشان پر شده بود ، و قلم درشت كشتگان از طايفه انصار بود ، چون از مهاجرين - بطورى كه گفته شده - به جز چهار نفر كشته نشدند ، و اين حدس انسان را قوى مىكند كه بيشتر مقاومت از ناحيه انصار ، و بيشتر ترس و وحشت از ناحيه مهاجرين بوده ، و مهاجرين قبل از انصار گريختند .
و كوتاه سخن اينكه آيات مورد بحث خطا و خبطى را كه باعث اين اسف و حسرت شد بيان مىكند ، و سپس به امر ديگرى اشاره مىكند كه زائيده آن أسف و حسرت بود ، و آن عبارت بود از سوء ظن به رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) ، و اينكه آن جناب ، باعث شد كه مسلمانان گرفتار آن حسرت و أسف شوند ، و در آن مهلكه بيفتند ، و اين معنا از گفتار آنان استفاده مىشود ، گفتارى كه آيات : لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا ... ، و گفتار منافقين در آيات آينده يعنى آيه : لو اطاعونا ما قتلوا ... بر آن اشاره دارد چون خواستهاند بگويند : لو اطاعونا و لم يطيعوا رسول الله ، اگر اطاعت ما مىكردند ، و رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) را اطاعت نمىكردند ، نه مىمردند و نه كشته مىشدند ، ( پس اگر رودربايستى نبود صريحا مىگفتند ) رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) آنان را به كشتن داد .
و آيات مورد بحث بيان مىكند كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) به احدى خيانت نمىكند و اين شان او نيست ، بلكه او كه فرستادهاى از ناحيه خداى تعالى است ، شريف النفس و كريم الاصل و عظيم الخلق است ، و به رحمتى از خداى تعالى داراى خوئى نرم است ، از خطاكاران مردم عفو مىكند ، برايشان استغفار مىنمايد ، و در امور ، به دستور خداى تعالى با ايشان مشورت مىكند ، و خدا با فرستادن چنين پيامبرى بر آنان منت نهاده تا از ضلالت به سوى هدايت خارجشان كند .
يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفروا ... منظور از اين كفار ( كه به مؤمنين مىفرمايد مثل آنان نباشيد ) خود كفارند ، ( چون ظاهر جمله الذين كفروا همين است ) نه منافقان - كه بعضى گفتهاند - ، براى اين كه نفاق بدان جهت كه نفاق است منشا چنين سخنى - ( كه اگر با ما بودند كشته نمىشدند ) نمىشود ، و اگر
ترجمة الميزان ج : 4ص :85
منافق هم اين حرف را بزند - كه البته مىزند - به خاطر كفرش مىباشد ، پس بايد اين سخن را به كفار نسبت دهد - كه داده - نه به منافقين .
و تعبير ضرب فى الارض كنايه است از مسافرت و كلمه : غزى جمع غازى ( جنگجو ) است ، همانطور كه كلمه طلب جمع طالب و كلمه ضرب جمع ضارب است ، و معناى جمله : ليجعل الله ذلك حسرة اين است كه خداى تعالى همين سخن را مايه حسرت دلهاى آنان قرار داد ، تاعذابشان كند ، پس اين تعبير از باب به كار بردن مقدمه در جاى نتيجه است ، چون حسرت ، مقدمه عذاب است ، و جمله : و الله يحيى و يميت بيان حقيقت أمر است ، حقيقتى كه كفار و گويندگان : لو كانوا ... در باره آن خطا كردند و كلمه : يميت - مىميراند ، هم شامل مرگ در بستر مىشود و هم شامل قتل ، چون در سابق هم گفتيم كه وقتى كلمه موت بطور مطلق در كلام آيه ، شامل هر دو مىشود ، و جمله : و الله بما تعملون بصير در جاى تعليل بكار رفته ، مىخواهد نهى در لا تكونوا ... را تعليل كند ، يعنى بفرمايد اگر گفتيم شما مسلمين مثل كفار نباشيد ، براى اين است كه خدا بدانچه مىكنيد بينا است .
و در جمله ما ماتوا و ما قتلوا ... موت مقدم بر قتل آمده ، تا نشر هم به ترتيب لف در جمله اذا ضربوا فى الارض او كانوا غزى باشد ، چون در اين جمله نيز اول مسافرت آمده كه معمولا مرگ در آن مرگ طبيعى است ، و بعد جنگ آمده كه معمولا مرگ در آن به كشته شدن است ، ممكن هم هست كه به اين خاطر اين موت را مقدم ذكر كرده كه مردن أمرى طبيعى و عادى است ، و كشته شدن امرى غير طبيعى است ، و لذا آنكه طبيعى بود جلوتر آمده .
و خلاصه معناى آيه نهى مؤمنين است از اينكه مثل كافران باشند ، و در باره كسانى كه در بيرون شهر يا در غياب بستگان و يا در جنگ از دنيا بروند بگويند : اگر نزد ما مانده بودند نمىمردند و كشته نمىشدند ، براى اينكه اين سخن آدمى را به سوى عذابى قلبى و شكنجهاى الهى كه همان حسرت باشد گرفتار مىكند ، علاوه بر اينكه سخنى است ناشى از جهل ، براى اينكه دورى فلان شخص از خانواده و بستگانش ، نه او را زنده مىكند و نه مىميراند ، و اصولا احيا و اماته از شؤون مختص به خداى تعالى است ، خداى وحده كه شريكى براى او نيست ، پس زنهار كه شما مسلمانان مثل آن كفار نباشيد ، كه خدا بدانچه مىكنيد بصير و بينا است .
و لئن قتلتم فى سبيل الله او متم لمغفرة من الله و رحمة خير مما يجمعون ظاهرا مراد از ما يجمعون مال و ملحقات آن است كه مهمترين هدف در زندگى دنيا است ، و اگر در اين جمله قتل را جلوتر از موت ذكر كرد ، براى اين بود كه كشته شدن در راه خدا نزديكتر به مغفرت است تا مردن ، پس اين نكته باعث شد كه در خصوص آيه مورد
ترجمة الميزان ج : 4ص :86
بحث ، قتل را جلوتر از موت بياورد ، و لذا در آيه بعد باز مىبينيم كه به همان ترتيب طبيعى برگشته و موت را قبل از قتل آورده ، مىفرمايد : و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون ، چون نكتهاى كه گفتيم در اينجا نبود .
فبما رحمة من الله لنت لهم ... كلمه : فظ به معناى جفا كار بى رحم است و غليظ بودن قلب كنايه است از نداشتن رقت و رأفت ، و كلمه : انفضاض كه مصدر فعل انفضوا است متفرق شدن است .
در اين آيه شريفه التفاتى به كار رفته ، چون در آيات قبل خطاب متوجه عموم مسلمين بود ، و در اين آيه متوجه شخص رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) شده ، و خطاب در اصل معنا در حقيقت باز به عموم مسلمين است و مىخواهد بفرمايد : رسول ما به رحمتى از ناحيه ما نسبت به شما مهربان شده است ، و به همين جهت به او امر كرديم كه از شما عفو كند و برايتان استغفار نمايد و با شما در امور مشورت كند ، و وقتى تصميمى گرفت بر ما توكل كند .
پس با اينكه اصل معنا اين بود ، بايد ديد چرا خطاب را به شخص رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) بر گردانيد ؟ و چه نكتهاى باعث آن شد ؟ نكتهاش همان مطلبى است كه در اول آيات مربوط به جنگ خاطر نشان كرده و گفتيم : اين آيات آميخته با لحنى از عتاب و سرزنش است ، به دليل اينكه مىبينيم خداى تعالى هر جا كه مناسبت داشته از مردم به خاطر نا فرمانيهايشان اعراض كرده است و يكى از آن موارد همين آيه مورد بحث است كه متعرض يكى از حالات آنان است ، آن حالتى كه نوعى ارتباط با اعتراضشان بر رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) دارد ، و آن عبارت است از اندوهى كه از كشته شدن دوستانشان داشتند ، چون چه بسا كه همين اندوه وادارشان كرد كه در عمل رسول خدا خرده گيرى نموده ، كشته شدن آنان را به آن جناب نسبت دهند ، و بگويند : تو باعث شدى كه ما اين چنين مستاصل و بيچاره شويم ، و بخاطر همين نسبت ناروا ، خداى تعالى از سخن گفتن با آنان اعراض نموده و روى سخن به رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كرده ، فرموده : فبما رحمة من الله لنت لهم .
و اين سخن به خاطر اينكه حرف فا در اول آن آمده فرع و نتيجه گيرى از كلامى ديگر است كه البته صريحا در آيات نيامده ، ولى سياق بر آن دلالت دارد و تقدير كلام چنين است : و اذا كان حالهم ما تريه من الشباهة بالذين كفروا ، و التحسر على قتلاهم ، فبرحمة منا لنت لهم ، و الا لانفضوا من حولك .
ترجمة الميزان ج : 4ص :87
فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر اين جمله براى اين آمده كه سيره رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) را امضا كرده باشد ، چون آن جناب قبلا هم همينطور رفتار مىكرده و جفاى مردم را با نرمخوئى و عفو و مغفرت مقابله مىكرده و در امور با آنان مشورت مىكرده است ، به شهادت اينكه اندكى قبل از وقوع جنگ با آنان مشورت كرد ، و اين امضا اشارهاى است به اين كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) بدانچه مامور شده عمل مىكند و خداى سبحان از عمل او راضى است .
در اين جمله خداى تعالى رسول گرامى خود (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) را مامور كرد تا از آنان عفو كند تا در نتيجه بر اعمال ايشان اثر معصيت مترتب نشود و اينكه از خدا بر ايشان طلب مغفرت كند با اينكه مغفرت بالاخره كار خودخداى تعالى است و عبارت استغفر لهم هر چند مطلق است ، و اختصاصى به مورد بحث آيه ندارد ، و ليكن موارد حدود شرعى و امثال آن را شامل نمىشود ، ( و چنان مطلق نيست كه حتى اگر فردى مرتكب قتل شد او را هم ببخشايد و يا اگر زنا كرد تنها برايش طلب مغفرت كند و ديگر حد شرعى را بر او جارى نسازد ) چون اگر اطلاق تا اين مقدار شمول داشته باشد باعث لغو شدن تشريع مىگردد ، علاوه بر اينكه جمله : و شاورهم فى الامر كه به يك لحن عطف بر مساله عفو و مغفرت شده ، خود شاهد بر اين است كه اين دو امر : يعنى عفو و مغفرت در چارچوب ولايت و تدبير امور عامه بوده ، چون اينگونه امور است كه مشورت بر مىدارد ، و اما احكام الهى خير ، پس عفو و مغفرت هم در همان امور ادارى جامعه است .
فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله يحب المتوكلين و چون خداى تعالى تو را به خاطر اينكه به او توكل كردهاى دوست مىدارد در نتيجه ولى و ياور تو خواهد بود ، و درماندهات نخواهد گذاشت و به همين جهت كه اثر توكل به خدا يارى و عدم خذلان است ، دنبال اين جمله فرمود : ان ينصركم الله ... و مؤمنين را هم دعوت كرد به توكل و فرمود : اگر خدا شما را يارى كند كسى نيست كه بر شما غلبه كند ، و اگر شما را درمانده گذارد كيست كه بعد از خدا شما را يارى كند ؟ آنگاه در آخر آيه با بكار بردن سبب توكل ( كه ايمان باشد ) در جاى خود توكل مؤمنين را امر به توكل نموده و مىفرمايد : و على الله فليتوكل المؤمنون ، يعنى مؤمنين به سبب اينكه ايمان به خدا دارند و ايمان دارند به اينكه ناصر و معينى جز او نيست بايد فقط بر او توكل كنند .
ترجمة الميزان ج : 4ص :88
و ما كان لنبى ان يغل ... كلمه غل كه مصدر يغل است ، به معناى خيانت مىباشد ، و ما در تفسير آيه : و ما كان لبشر ان يؤتيه الله الكتاب ، گفتيم كه معناى اين سياق تنزيه ساحت رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) از بديها ، اعمال زشت و طهارت دامن آن جناب از هر آلودگى است و معنايش اين نيست كه پيغمبر نبايد چنين و چنان كند ، بلكه معنايش اين است كه پيغمبر ساحتش مقدستر از اين است كه چنين و چنان كند ، در آيه مورد بحث هم معنايش اين است كه حاشا بر رسول (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كه به پروردگار خود و يا به مردم خيانت كند ، ( چون خيانت به مردم هم خيانت به خدا است ) با اينكه هر خيانتكارى با خيانتش پروردگارش را ديدار مىكند ، و آنگاه آنچه كرده است بدون كم و كاست تحويل مىگيرد .
بعد از تنزيه ساحت رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) مىفرمايد : نسبت خيانت به رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) دادن قياسى است ظالمانه ، و علاوه بر آن قياسى است مع الفارق ، براى اينكه آن جناب پيرو رضاى خدا است ، و از رضاى خداى تعالى تجاوز نمىكند ، و خيانتكاران با خيانت خود خشم عظيمى از خدا را به دست مىآورند ، و جايشان جهنم است كه بدترين جايگاه است ، اين است منظور از جمله : ا فمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله ... .
هر چند ممكن هم هست كه بگوئيم مراد از آن تعريض به مؤمنين است ، و مىخواهد بفرمايد : اين حالاتى كه شما داريد متعرض خشم خدا شدن است ، و خداى تعالى با اين مواعظ خود شما را به سوى رضوان خويش مىخواند ، و معلوم است كه رضوان خدا و خشم و سخط او مساوى نيستند .
خداى سبحان بعد از تقسيم مردم به اين دو قسم مىفرمايد : هر يك از اين دو طايفه درجاتى مختلف دارند ، آنها كه تابع رضوان خدايند ، همه با هم مساوى نيستند ، آنها هم كه تابع سخط خدايند همه در يك درجه نيستند ، و خدا بصير به اعمال است ، و مىداند هر كسى در چه درجهاى از پيروى سخط و يا رضاى او است ، پس خيال نكنيد كه خير اندك و يا شر مختصر از قلم او مىافتد ، و به خاطر اين خيال باطل در اين جور خير و شرها مسامحه كنيد .
لقد من الله على المؤمنين ... در اين آيه التفاتى ديگر به كار رفته و آن التفات از خطاب به مؤمنين به غيبت فرضى آنان است ، ( با اينكه قبلا از مؤمنين مىپرسيد : آيا كسى كه پيرو رضوان خدا است مثل كسى
ترجمة الميزان ج : 4ص :89
است كه چنين و چنان كند ؟ ) در اينجا آنان را غايب فرض كرده و مىفرمايد : خدا بر مؤمنين واجب كرده كه چنين و چنان كنند ، و ما در سابق به طور كلى وجه اينگونه التفاتها را بيان كرديم ، و اما وجه آن در خصوصاين مورد اين است كه آيه شريفه در زمينه منتگذارى بر مؤمنين به خاطر صفت ايمانشان سخن مىگويد و مىخواهد بفرمايد علت اين منتگذارى صفت ايمان ايشان است و اين معنا را تنها با آوردن صفت يعنى كلمه - مؤمنين مىتوان رسانيد ، حتى تعبير الذين آمنوا هم آنرا نمىرساند ، چون بطورى كه گفتهاند تنها صفت مىتواند مشعر به عليت باشد ، نه فعل ، و اگر ما به اين شورى نگوئيم حد اقل مىگوئيم صفت بهتر عليت را مىرساند تا فعل ، معناى آيه روشن است .
البته در اين آيه بحثهائى ديگر هست كه ان شاء الله العزيز در هر موضعى مناسب يكى ازآنها ايراد مىگردد.