[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان : سوره آل عمران آیات 189 - 165


ترجمة الميزان ج : 4ص :90

أَ وَ لَمَّا أَصبَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَدْ أَصبْتُم مِّثْلَيهَا قُلْتُمْ أَنى هَذَاقُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنفُسِكُمْإِنَّ اللَّهَ عَلى كلّ‏ِ شىْ‏ءٍ قَدِيرٌ(165) وَ مَا أَصبَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الجَْمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ‏(166) وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُواوَ قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُواقَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاتَّبَعْنَكُمْهُمْ لِلْكفْرِ يَوْمَئذٍ أَقْرَب مِنهُمْلِلايِمَنِيَقُولُونَ بِأَفْوَهِهِم مَّا لَيْس فى قُلُوبهِمْوَ اللَّهُ أَعْلَمُ بمَا يَكْتُمُونَ‏(167) الَّذِينَ قَالُوا لاخْوَنهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونَا مَا قُتِلُواقُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنفُسِكمُ الْمَوْت إِن كُنتُمْ صدِقِينَ‏(168) وَ لا تحْسبنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فى سبِيلِ اللَّهِ أَمْوَتَابَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‏(169) فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ وَ يَستَبْشرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏(170) × يَستَبْشرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَ فَضلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ‏(171)

ترجمه آيات

آيا هر گاه به شما مصيبتى رسد ( در جنگ احد ) در صورتى كه دو برابر آن آسيب به دشمنان رسيد ( در جنگ بدر ) باز از روى تعجب گوئيد چرا به ما كه اهل ايمانيم رنج رسد ؟ بگو اى پيغمبر اين مصيبت را از دست خود كشيديد كه نافرمانى كرديد ، نه آن كه خدا قادر بر نصرت شما نبود كه ايزد متعال بر هر چيز توانا است ( 165) .

آنچه در روز احد هنگام مقابله دو صف كارزار به شما رسيد به قضاى خدا و مشيتنافذ او بود تا

ترجمة الميزان ج : 4ص :91

آنكه بيازمايد اهل ايمان را تا معلوم شود حال آنان كه ثابت قدم در ايمانند ( 166) .

و تا نيز معلوم شود حال آنهائى كه در دين نفاق و دوروئى كردند و چون به آنها گفته شد بيائيد در راه خدا جهاد و يا دفاع كنيد عذر آوردند كه اگر ما به فنون جنگى دانا بوديم از شما تبعيت نموده و به كارزار مى‏آمديم اينان با آنكه دعوى مسلمانى دارند به كفر نزديكترند تا به ايمان ، با زبان چيزى را اظهار كنند كه در دل خلاف آن را پنهان داشته‏اند و خدا بر آنچه پنهان مى‏دارند آگاه‏تر از خود آنها است ( 167 ) .

آن كسانى كه در جنگ با سپاه اسلام همراهى نكرده و گفتند اگر خويشان و برادران ما نيز سخن ما را شنيده و به جنگ احد نرفته بودند كشته نمى‏شدند ، اى پيغمبر به چنين مردم ( منافق ) بگو پس شما كه براى حفظ حيات ديگران چاره توانيد كرد مرگ را از جان خود دور كنيد اگر راست مى‏گوئيد ( 168) .

البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مرده‏اند بلكه زنده به حيات ابدى شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود ( 169) .

آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند نصيبشان گرديده شادمانند و به آن مؤمنان كه هنوز به آنها نپيوسته‏اند وبعدا در پى آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند كه از مردن هيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غم مخورند ( 170) .

و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اينكه خداوند اجر اهل ايمان را هرگز ضايع نگرداند ( 171) .

بيان آيات

اين آيات ادامه و تتمه آياتى است كه در خصوص جنگ احد نازل شده و در آن متعرض حال عده‏اى از منافقين شده ، كه جماعت مؤمنين را در هنگام بيرون شدن از مدينه به سوى احد تنها گذاشتند ، و در اين آيات پاسخ آن گفتارى هم كه در باره كشتگان داشتند داده ، و حال به شهادت رسيدگان را وصف مى‏كند ، و مى‏فرمايد : كه اين طايفه بعد از شهادتشان در مقام قرب الهى متنعم هستند و به بازماندگان بشارت مى‏دهند كه چنين مقام و منزلتى در انتظار شما نيز هست .

او لما اصابتكم مصيبة قد اصبتم مثليها ... بعد از آنكه مؤمنين را نهى كرد از اينكه مثل كفار نباشند ، و بر كشتگان خود حسرت و اندوه نخورند ، به اين بيان كه مرگ و زندگى تنها به دست خدا است ، نه به دست ايشان تا بگويند اگر چنين نمى‏كرديم چنان نمى‏شد ، و اگر به دشمن نزديك نمى‏شديم ، و از شهر بيرون نمى‏رفتيم ، و يا اگر اصلا حاضر به جنگ نمى‏شديم اينطور نمى‏شد ، اينك در اين آيه همان مطلب را با بيان سبب نزديكش كه به حكم سنت اسباب باعث پديد آمدن شد شرح داده و مى‏فرمايد : سبب آن مصائب ، نا فرمانى تيراندازان بود ، كه مراكز خود را خالى كردند و تازه بعد

ترجمة الميزان ج : 4ص :92

از خالى كردن نيز ، از در معصيت پشت به قتال نمودند و خلاصه كلام اينكه سبب آن نا فرمانى و سرپيچى از دستور رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، كه فرمانده اين جنگ بود و اين نا فرمانى باعث فشل و تنازعشان در امر ، و در آخر سبب شكستشان گرديد و اين خود سنتى است طبيعى و عادى .

پس آيه شريفه در معناى اين است كه مثلا بگوئيم : هيچ مى‏دانيد اين مصائب كه از ناحيه كفار بر سر شما آمد ، هر چند كه در جنگ بدر شما دو برابر آنرا بر سر كفار آورديد چون در اين جنگ شما هفتاد كشته داديد و در بدر از كفار هفتاد كشته و هفتاد اسير گرفتيد از كجا بود ؟ و علتش چه بود ؟ علتش از ناحيه خود شما بود كه رمز موفقيت و سبب فتح را به دست خود تباه كرديد ، يعنى دستور فرمانده خود را مخالفت نموديد ، و فشل و اختلاف كلمه به راه انداختيد .

(خواننده عزيز توجه فرمود كه ) خداى تعالى مصيبت را وصف كرد به اينكه دو برابر آن را شما به دشمن وارد آورده بوديد ، و اين براى آن بود كه هم سوزش مصيبت را فرو بنشاند و بفرمايد كه اگر كشته داديد دو برابر كشته و اسير گرفتيد ، و هم اينكه مصيبت را كوچك بشمارد و بفرمايد : با اينكه ضربت شما دو برابر بوده ديگر جا ندارد اين قدر جزع كنيد ، و اندوه بخود راه دهيد .

بعضى از مفسرين گفته‏اند : معناى آيه اين است كه شما خودتان اين مصيبت را براى خود انتخاب كرديد ، براى اينكه در جنگ بدر امر شما داير بود بين اينكه اسيران را به قتل برسانيد ، و يا فديه بگيريد و با اينكه حكم خدا اين بود كه به قتلشان برسانيد ، و اگر بخواهيد فديه بگيريد بايد اين پيه را بخود بماليد ، كه در سال آينده يا جنگ آينده همين كفار فديه دهنده ، هفتاد نفر از شما را خواهند كشت و شما آن روز اين پيه را بخود ماليديد ، و گفتيد امروز اين فدا به درد ما مى‏خورد ، در آينده اگر هفتاد نفرمان كشته شوند شهيد شده‏اند و ضرر نكرده‏اند .

مؤيد اين معنا و بلكه دليل بر آن جمله ذيل آيه است ، كه مى‏فرمايد : ان الله على كل شى‏ء قدير ، چون اين جمله به هيچ وجه با معناى قبلى نمى‏سازد ، مگر به زور و ضرب ، ولى با وجه اخير به خوبى مى‏سازد ، و حاصل معناى آيه چنين مى‏شود : بگو اين مصيبت از ناحيه خود شما است كه در جنگ بدر به آن ملتزم شديد و گرنه خدا مى‏توانست از آمدن اين مصيبت جلوگيرى كند ، كه او بر هر چيزى قادر است .

و ما اصابكم يوم التقى الجمعان ... و آيه اول مانند جمله ان الله على كل شى‏ء قدير ، وجه دوم را تاييد مى‏كند ، كه

ترجمة الميزان ج : 4ص :93

گفتيم مراد از جمله : قل هو من عند انفسكم اين است كه اين مصيبت از ناحيه خود شما پيش آمد ، كه در جنگ بدر فديه گرفتيد ، و شرط كرديد با خدا آنچه را كه شرط كرديد ، ( يعنى حاضر شديد به جاى هفتاد فديه كه از هفتاد اسير گرفتيد در جنگ ديگرى كه پيشمى‏آيد هفتاد كشته بدهيد ) ، و اما وجه اول ( كه بگوئيم معناى آيه اين است كه سبب قريب و جزء اخير علت آمدن اين مصيبت مخالفت با عبد الله بن جبير و خالى كردن مراكز بود ) ، با ظاهر آيه مورد بحث نمى‏سازد ، براى اينكه در آيه مورد بحث سبب مصيبت را اذن خدا دانسته ، و اين خود روشن است .

پس بنا بر آنچه ما گفتيم توجه دادن به اينكه رسيدن مصيبت مستند به اذن خدا است ، خود به منزله بيانى است براى جمله : هو من عند انفسكم ... و هم توطئه و زمينه‏ساز است براى ضميمه كردن جمله : و ليعلم المؤمنين ... ، چون با انضمام آن راه براىپرداختن به حال منافقين و سخنانى كه گفته‏اند ، و جواب به آن و بيان حقيقت اين مرگ ، يعنى كشته شدن در راه خدا هموار مى‏شود .

او ادفعوا ... يعنى اگر در راه خدا جنگ نمى‏كنيد حداقل از ناموستان و از جانتان دفاع كنيد و در جمله : هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان ، حرف لام به معناى حرف الى آمده ، ( و معناى جمله اين است كه ايشان امروز به كفر نزديك‏ترند تا به ايمان ) ، البته نزديك‏تر بودنشان نسبت به كفر صريح بوده ، نه كفر درونى و نفاق ، چون با اين عملشان در نفاق واقع شدند .

و اگر در جمله يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم ... كلمه ( افواه - دهنها ) را آورد ، ( با اينكه انسان هميشه با دهن سخن مى‏گويد و احتياجى به آوردن اين كلمه نبود ) براى اين بود كه اولا تاكيد كند كه سخنى كه گفتند از زبانشان تجاوز نكرد ، و ثانيا در مقابل قلوب قرار گرفته باشد ، چون بين افواه و قلوب تقابل هست .

الذين قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا ... مراد از كلمه اخوانهم برادران نسبى ايشان است كه همان كشتگان باشند ، و اگر خصوص برادران را ذكر كرد براى اين بود كه با انضمام اين جمله با جمله : و قعدوا سرزنش و توبيخ بر آنان شديدتر باشد ، و بفهماند كه از يارى برادران خود كوتاهى كردند ، و در خانه‏ها نشستند تا در نتيجه برادرانشان در ميدان جنگ به آن وضع فجيع كشته شدند و جمله : فادرؤا جواب از همان سخنى است كه گفتند ، و كلمه درء كه مصدر فعل : ادرؤا است به معناى دفع است .

و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا ... در اين آيه شريفه التفاتى از خطاب به مؤمنين به خطاب به رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏)

ترجمة الميزان ج : 4ص :94

شده است ، قبلا روى سخن با مؤمنين داشت ، و مى‏فرمود : ما اصابكم ... در اين آيه روى سخن متوجه شخص رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نموده و مى‏فرمايد : گمان مكن كه ... وجه اين التفات همان است كه در خلال اين آيات مكرر ذكر كرديم ، احتمال هم دارد كه خطاب در اين آيه تتمه خطاب در جمله : فادرؤا عن انفسكم الموت ان كنتم صادقين باشد ، كه در اين صورت بايد كلمه تحسبن را با ضمه با بخوانيم تا صيغه جمع مخاطب باشد و معناى آن با آخر آيه قبلى چنين شود : بگو مرگ را از خود دور كنيد و گمان مكنيد آنها كه كشته مى‏شوند ... .

و مراد از موت باطل شدن شعور و فعل است ، و لذا در توضيح كلمه احيا از هر دو نمونه‏اى آورد ، و فرمود : زنده‏اند و روزى مى‏خورند ، و خوشحالند ، روزى خوردن نمونه فعل و فرح نمونه و اثرى از شعور است زيرا خوشحال شدن ، فرع داشتن شعور است .

فرحين بما آتيهم الله ... كلمه فرح ضد كلمه حزن است ، و كلمه بشارت و بشرى به معناى هر خيرى است كه تو را خوشحال كند ، و كلمه استبشار به معناى اين است كه در طلب اين باشى كه با رسيدن خيرى و بشرائى خرسندى كنى و معناى جمله اين است كه كشته شدگان در راه خدا هم از نظر رسيدن خودشان به فضل خدا و ديدن آن فضل خوشحالى مى‏كنند و هم در طلب اين خبر خوش هستند كه رفقاى عقب مانده‏شان نيز به اين فضل الهى رسيدند ، و آنها نيز خوفى و اندوهى ندارند .

از اين بيان دو نكته روشن مى‏شود ، يكى اينكه كشته شدگان در راه خدا از وضع مؤمنين برجسته كه هنوز در دنيا باقى مانده‏اند خبر دارند ، و دوم اينكه منظور از اين بشارت همان ثواب اعمال مؤمنين است كه عبارت است از نداشتن خوف و نداشتن اندوه و اين بشارت به ايشان دست نمى‏دهد مگر با مشاهده ثواب نامبرده در آن عالمى كه هستند ، نه اينكه خواسته باشند با موفق شدن به شهادت استدلال كنند بر اينكه در قيامت خوف و اندوهى نخواهند داشت ، چون آيه در مقام اين است كه بفرمايد پاداش خود را مى‏گيرند نه اينكه بعد از شهادت تازه استدلال مى‏كنند كه در قيامت چنين و چنان خواهيم بود .

پس اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه انسان بعد از مردن تا قبل از قيامت باقى و زنده است و ما بحث در اين باره را به طور مفصل در بحث برزخ يعنى در تفسير آيه : و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات گذرانديم .


ترجمة الميزان ج : 4ص :95

يستبشرون بنعمة من الله و فضل ... اين استبشار اعم از استبشارى است كه قبلا فرمود از حال بازماندگان مى‏كنند و شامل استبشار به حال خودشان هم مى‏شود ، و شايد همين دو تا بودن معنا باعث شده كه دوباره آن را تكرار كند و همچنين كلمه فضل را دو باره بياورد ، جمله : و ان الله لا يضيع اجر المؤمنين هم بر اين عموميت دلالت دارد ، چون به اطلاقش شامل همه مؤمنين مى‏شود ، در آيه شريفه دقت بفرمائيد .

در اين آيه شريفه فضل و نعمت را نكره آورد ، همچنانكه رزق را هم در آيات قبل سربسته ذكر كرد و نفرمود كه آن رزق چيست ، و اين براى آن بود كه ذهن شنونده در باره فضل و نعمت و رزق تا هر جا كه ممكن است برود ، و باز به همين جهت خوف و حزن را در سياق نفى مبهم آورد ، تا دلالت بر عموم كند ، و بفهماند كشته شدگان در راه خدا هيچ نوع از انواع خوف و حزن را ندارند .

و از دقت در اين آيات اين معنا به دست مى‏آيد كه اولا در صدد بيان اجر مؤمنين است ، و ثانيا مى‏خواهد بفهماند كه اين أجر كه نزد خداى سبحان است رزق ايشان است ، و ثالثا اين رزق نعمتى و فضلى از خدا است ، و رابعا اين نعمت و فضل عبارت از اين است كه نه خوفى دارند و نه حزنى .

و اين جمله يعنى جمله : الا خوف عليهم و لا هم يحزنون جمله عجيبى است ، هر قدر انسان بيشتر در آن فرو مى‏رود و تدبر مى‏كند دامنه معنايش وسيع‏تر مى‏شود ، با اينكه جمله‏اى است لطيف و رقيق و بيانى است ساده و اولين چيزى كه از معناى آن به ذهن مى‏رسد اين است كه خوف و حزن از مؤمنين برداشته مى‏شود و اين را هم مى‏دانيم كه خوف تنها در امرى فرض دارد كه اولا ممكن باشد ، و ثانيا احتمال آمدنش به سوى ما معقول باشد و ثالثا اگر بيايد مقدارى از سعادت ما را از بين مى‏برد ، سعادتى كه ما توقع داريم واجد آن باشيم و خود را واجد آن فرض مى‏كنيم و همچنين حزن تنها از ناحيه حادثه‏اى است كه پيش آمده و آن نيز مقدارى از سعادت كذائى ما را سلب كرده ، پس بلا و يا هر محذور و گرفتارى كه فرض شود ، وقتى از آن مى‏ترسيم كه هنوز بر سر ما نيامده باشد و اما وقتى آمد ديگر خوف معنا ندارد ، آنجا جاى حزن و حسرت است ، پس بعد از وقوع خوفى نيست و قبل از وقوع هم حزنى نيست .

پس بر طرف شدن مطلق خوف از انسان تنها وقتى فرض دارد كه هيچ يك از آنچه داريم در معرض زوال قرار نگيرد ، و همچنين برطرف شدن مطلق حزن از انسان وقتى فرض دارد كه آنچه نعمت كه انسان بتواند از آن متنعم شود و لذت ببرد دارا باشد ، و خداى تعالى به او

ترجمة الميزان ج : 4ص :96

افاضه كرده باشد ، و نيز آنچه كه دارد در معرض زوال قرار نگيرد ، و اين همان خلود سعادت براى انسان و خلود انسان در آن سعادت است .

و از همين جا واضح مى‏شود كه نبودن خوف و حزن عين روزى خوردن انسان نزد خدا است و به حكم آيه : و ما عند الله خير و آيه : و ما عند الله باق آنچه نزد خدا است هم نعمت و خير است ، هم باقى است ، نه عذاب و شرى آميخته با آن است و نه فنا و زوالى بدان راه دارد .

باز اين معنا واضح مى‏شود كه نبودن حزن و خوف عينا بودن نعمت و فضل است ، و اين خود عطيه است ، ليكن در سابق يعنى در اوايل كتاب گذشت و به زودى در تفسير آيه : مع الذين انعم الله عليهم ميايد كه نعمت وقتى در عرف قرآن اطلاق شود معنايش ولايت الهيه است ، بنا بر اينمعناى آيه مورد بحث چنين مى‏شود : خداى تعالى متصدى و عهده‏دار كار مؤمنين است و آنان را به عطيه‏اى از خود اختصاص مى‏دهد .

و اما احتمال اينكه مراد از فضل موهبتى باشد كه زايد بر استحقاق در برابر عمل است .

و نعمت عبارت باشد از موهبتى كه در برابر عمل احتمالى است كه با جمله : و ان الله لا يضيع اجر المؤمنين نمى‏سازد براى اينكه در يك آيه فضل را أجر هم خوانده ، و همه مى‏دانيم كه أجر تنها در مورد استحقاق است ، پس مؤمنين مستحق فضل هم هستند ، در سابق هم گفتيم و تو خواننده محترم توجه كردى كه چند فقره زير يعنى جمله عند ربهم يرزقون و جمله : فرحين بما ... و جمله يستبشرون بنعمة ... و جمله : و ان الله لا يضيع اجر المؤمنين ، مال و برگشتنشان به يك حقيقت است ، پس فرق گذاشتن بين فضل و نعمت در چنين موردى درست نيست .

البته در ذيل آيات مورد بحث جا براى بحث‏هائى ديگر نيز بود ، ولى بعضى از آن بحث‏ها در ذيل تفسير آيه : و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات گذشت ، و شايد خداى عز و جل توفيق بدهد در مواردى كه پيش مى‏آيد هر جا مناسب بود به قدر توانائى در اين باره بحث بيشترى بكنيم ان شاء الله تعالى .


ترجمة الميزان ج : 4ص :97

الَّذِينَ استَجَابُوا للَّهِ وَ الرَّسولِ مِن بَعْدِ مَا أَصابهُمُ الْقَرْحُلِلَّذِينَ أَحْسنُوا مِنهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ‏(172) الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاس إِنَّ النَّاس قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَناً وَ قَالُوا حَسبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ‏(173) فَانقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَ فَضلٍ لَّمْ يَمْسسهُمْ سوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضوَنَ اللَّهِوَ اللَّهُ ذُو فَضلٍ عَظِيمٍ‏(174) إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشيْطنُ يخَوِّف أَوْلِيَاءَهُ فَلا تخَافُوهُمْ وَ خَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ‏(175)

ترجمه آيات

آنانكه دعوت خدا و رسول را اجابت كردند پس از آنكه به آنها رنج و غم رسيد از آنها هر كس نيكوكار و پرهيزكار شد اجر عظيم خواهد يافت ( 172) .

آن مؤمنانى كه چون مردمى ( منافق مانند نعيم بن مسعود اشجعى ) به آنها گفتند لشكر بسيارى ( كه تمام مشركين مكه و پيروان ابو سفيان باشند ) بر عليه شما مؤمنان فراهم شده از آنان در انديشه و بر حذر باشيد ( اين تبليغات و مكر دشمن به جاى آن كه بيم در دل آنها افكند ) بر ايمانشان بيفزود و گفتند در مقابل همه دشمنان تنها خدا ما را كفايت است و نيكو ياورى است ( 173 ) .

پس آن گروه از مؤمنان به نعمت و فضل خدا روى آوردند و بر آنان هيچ الم و رنجى پيش نيامد و پيرو رضاى خدا شدند و خداوند صاحب فضل و رحمت بى منتها است ( 174) .

اين سخنان شيطان است كه به وسيله آن دوستانش را

ترجمة الميزان ج : 4ص :98

مى‏ترساند .

شما مسلمانان از آن بيم و انديشه مكنيد و از من بترسيد اگر اهل ايمان هستيد ( 175) .

بيان آيات

اين آيات هم مربوط به آيات جنگ احد است ، و اين معنا را از اشاره‏اى كه در جمله : من بعد ما اصابهم القرح ... ، هست مى‏فهميم ، چون در آياتراجع به جنگ احد نيز سخن از قرح رفته بود ، و فرموده بود : ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله ... .

الذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح ... بطورى كه گفته‏اند كلمه استجابت و نيز كلمه اجابت به يك معنا است ، و آن اين است كه از كسى چيزى بخواهى و او پاسخت را با قبول بدهد ، و خواسته‏ات را بر آورد .

و اگر هم نام خدا را برد و هم نام رسول را ، با اينكه در اين مقام مى‏توانست بذكر يكى از آن دو اكتفا كند ، براى اين بود كه در داستان جنگ احد متخلفين هم نا فرمانى خدا را كردند ، و هم نا فرمانى رسول را ، اما نا فرمانى خدا براى اينكه خداى تعالى آنان را از فرار از جنگ نهى كرده بود و به جهاد امرشان فرموده بود و آنان جهاد نكردند و بر عكس فرار نمودند ، و اما نا فرمانى رسول را كردند ، براى اينكه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به آن عده تيرانداز دستور داده بود از جاى خود حركت نكنند ، و مركز خود را خالى ننمايند و آنان نا فرمانى كردند و نيز وقتى كه بلنديهاى كوه را پيش گرفته بودند ، و رسول (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از آخرشان صداشان مى‏زد ، گوش به سخنش ندادند ، به همين جهت در داستان آيات مورد بحث كه ذيلا شرحش مى‏آيد بدان جهت كه دعوت خدا را اجابت كردند هم نام خدا را برد و هم نام رسول را و كانه فرموده در اين داستان مثل داستان احد كه خدا و رسول را نا فرمانى كرده بودند عمل نكردند بلكه دعوت خدا و رسول را اجابت نمودند .

للذين احسنوا منهم و اتقوا اجر عظيم در اين جمله وعده را منحصر كرده به بعضى از كسانى كه خدا و رسول را اجابت كردند و اين به خاطر آن است كه اجابت دعوت يك عمل ظاهرى است ، ممكن است مطابق با واقع هم باشد و ممكن است نباشد ، علامت مطابقتش با واقع احسان و تقوا است ، كه اجر عظيم هم داير مدار همين دو است و اين خود مراقبت عجيب قرآن در بيانات خود را مى‏رساند و به ما مى‏فهماند كه خداى تعالى چقدر مراقب كلمات و بيانات خويش است ، در عين اينكه مطلب اينجا را بيان مى‏كند ، مراقب است كه مبادا بيانش با ساير معارفش نا سازگار باشد ، آرى

ترجمة الميزان ج : 4ص :99

لا يشغله شان عن شان .

و از اينجا روشن مى‏شود كه همه اجابت كنندگان در اين داستان واقعيت نداشته‏اند ، بلكه در بينشان كسانى بوده‏اند كه اجابتشان به مصلحت روزگار بوده ، چون نشانيهاى اجابت باطنى را كه احسان و تقوا است نداشته‏اند ، تا مستحق اجر عظيم خداى سبحان بشوند و چه بسا گفته باشند كه كلمه : من در جمله مورد بحث تبعيضى نيست ، و نمى‏خواهد بفرمايد بعضى از آنان احسان و تقوا داشته‏اند و در نتيجه اجرى عظيم دارند ، بلكه بيانيه است ، و مى‏خواهد بفرمايد اجابت كنندگان كه همان الذين احسنوا منهم و اتقوا بوده باشند اجرى عظيم دارند ، چون در آيه ديگر بجاى كلمه من كلمه : مع را آورده ، و فرموده : محمد رسول الله و الذين ] مع [ ه اشداء على الكفار و آنگاه در آخر آيه دو باره كلمه من مى‏آورد و مى‏فرمايد : وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات ] من [ هم مغفرة و اجرا عظيما ليكن اين سخن درست نيست .

و نيز بيان مى‏كند اين مدحى كه خداى تعالى در جمله : الذين قال لهم الناس تا آخر آيات از ايشان كرده ، از قبيل نسبت دادن وصف بعض به كل است ، ( كه گاهى گوينده به خاطر نكته‏اى كه در نظر دارد ، و گاهى صرفا به عنايتى لفظى اين كار را مى‏كند ، يعنى صفت بعض را به كل نسبت مى‏دهد .

الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم ... كلمه ناس به معناى افرادى از انسان است ، اما نه از هر جهت ، بلكه به اين جهت افرادى از انسان را ناس مى‏گويند كه از يكديگر متمايز نيستند ، ( و گوينده كارى به تمايز و خصوصيات افراد ندارد ) ، و در آيه شريفه كلمه ناس دو بار آمده كه ناس اول غير ناس دوم است ، منظور از ناس اول منافقين ، و منظور از ناس دوم دشمنان است ، منافقين كه از يارى اسلام مضايقه كردند به منظور اينكه مسلمانان را هم از رفتن به جنگ باز بدارند و سست كنند ، به ايشان گفتند : ناس يعنى مشركين جمعيت بسيارى براى جنگ با شما جمع كرده‏اند ، معلوم مى‏شود ناس دوم مشركين و ناس اول أيادى و جاسوسانى هستند كه مشركين در بين مؤمنين داشتند ، و از ظاهر آيه بر مى‏آيد كه اين جاسوسان عده‏اى بوده‏اند ، نه يكنفر ، و همين آيه مؤيد آن است كه آيات شريفه مورد بحث در باره داستانى نازل شده كه بعد از پايان جنگ احد پيش آمد ، كه

ترجمة الميزان ج : 4ص :100

رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با بقيه اصحابش ، مشركين را تعقيب كرد ، نه در باره بدر صغرا ، و ان شاء الله هر دو داستان در بحث روايتى آينده مى‏آيد .

و معناى اينكه فرمود : قد جمعوا لكم اين است كه جمعيت خود را دو باره براى جنگ با شما جمع كرده‏اند ، ( و خدا داناتر است) .

فزادهم ايمانا سر اينكه مى‏فرمايد گفتار منافقين ايمان مؤمنين را بيشتر كرد ، اين است كه در طبع آدمى نهفته است كه وقتى از ناحيه كسى و يا كسانى نهى مى‏شود از اينكه تصميمى را كه گرفته عملى سازد ، در صورتى كه به آن اشخاص حسن ظن نداشته باشد نسبت به تصميم خود حريصتر مى‏شود و همين حريصتر شدن باعث ميشود كه نيروهاى خفته‏اش بيدار و تصميمش قويتر شود ، و هر چه آنان بيشتر منعش كنند و در منع اصرار بورزند او حريصتر و در عملى كردن تصميم خود جازمتر شود ، و اين در مورد كسى كه خود را محق و سزاوار دانسته و در كارهايش خود را معذور بداند ، تاثير بيشترى دارد تا در مورد ديگران ، و لذا مؤمنين صدر اسلام و غير ايشان را مى‏بينيم كه در اطاعت از امر خدا هر چه بيشتر مورد ملامت و منع مانعين قرار مى‏گرفتند ايمانشان قوى‏تر و در تصميم خود محكم‏تر و در نبرد شجاعتر مى‏شدند .

و نيز ممكن است منظور از بيشتر شدن ايمانشان ، تنها در مورد درستى اخبارى باشد كه منافقين مى‏دادند ، و بخواهد بفرمايد كه : وقتى مؤمنين از منافقين شنيدند كه كفار در صدد جمع آورى لشكر بر آمده‏اند ايمانشان به درستى همين خبر بيشتر شد ، چون قبلا از راه وحى خبردار شده بودند كه بزودى در راه خدا آزار خواهند ديد ، تا آنكه به اذن خدا سرنوشتشان معين و تمام شود ، و وعده‏اى كه خدا به آنان داده برسد ، و آن وعده نصرت بود كه جز در جنگ نخواهد بود .

و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل يعنى خداى تعالى براى ما كافى است و اصل ماده حا - سين - با از حساب گرفته شده ، به اين مناسبت كه كفايت ، به حساب وى مقدار حاجت است و اينكه گفتند : حسبنا الله اكتفاى ما به خدا است به حسب ايمان است نه به حسب اسباب خارجى ، كه سنت الهيه آن را جارى ساخته ، و كلمه ( وكيل ) به معناى كسى است كه امر انسانرا به نيابت از انسان تدبير مى‏كند .

بنابر اين مضمون آيه بر مى‏گردد به معناى آيه زير ، كه مى‏فرمايد : و من يتوكل على الله فهو حسبه ، ان الله بالغ امره و به همين جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود : فانقلبوا

ترجمة الميزان ج : 4ص :101

بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء ... ، تا تصديق وعده خداى تعالى باشد ، آنگاه به حمد و ستايش آنان پرداخت ، و فرمود : و اتبعوا رضوان الله و الله ذو فضل عظيم .

بحثى پيرامون توكل

حقيقت امر در مساله توكل ، اين است كه به كرسى نشستن اراده انسان و دست يافتن به هدف و مقصد در اين عالم ( كه عالم ماده است ) احتياج به اسبابى طبيعى و اسبابى روحى دارد ، و چنان نيست كه اسباب طبيعى تمام تاثير را داشته باشد ، پس اگر انسان بخواهد وارد در امرى شود كه بسيار مورد اهتمام او است ، و همه اسباب طبيعى آن را كه آن امر نيازمند به آن اسباب است فراهم كند ، و با اين حال به هدف خود نرسد ، قطعا اسباب روحى و معنوى ( كه گفتيم دخالت دارند ) تمام نبوده ، و همين تمام نبودن آن اسباب نگذاشته است كه وى به هدف خود برسد ، مثلا اراده‏اش سست بوده ، يا مى‏ترسيده يا اندوه و غم مانعش شده يا شدت عمل و يا حرص و يا سفاهت به خرج داده يا سوء ظن داشته و يا چيز ديگرى از اين قبيل مانع به هدف رسيدنش شده است ، و اين گونه امور بسيار مهم و عمومى است و اگر همين انسان در هنگام ورود در آن امر به خدا توكل كند در حقيقت به سببى متصل شده كه شكست‏ناپذير است ، سببى است فوق هر سبب ديگر ، و در نتيجه تمسك به چنين سببى ، اراده‏اش نيز قوى مى‏شود ، ديگر هيچ يك از اسباب ناسازگار روحى ، بر اراده او غالب نمى‏آيد و همين است موفقيت و سعادت .

- و در توكل بر خدا جهت ديگرى نيز هست كه از نظر اثر ملحق به معجزات و خوارق عادت است همچنان كه از ظاهر جمله : و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره ... ، اين معنا بر مى‏آيد و ما در بحثى كه پيرامون اعجاز داشتيم مطالبى را كه مربوط به اين مقام بود آورديم .

ذلكم الشيطان يخوف اولياءه ... از ظاهر آيه بر مى‏آيد كه اشاره ذلكم به آن دسته از مردمى است كه منافقين به ايشان گفتند : ان الناس قد جمعوا لكم ، در نتيجه جمله مورد بحث از مواردى است كه قرآن كريم در آن موارد كلمه شيطان را بر انسان اطلاق فرموده ، همچنانكه از ظاهر آيات زير نيز بر مى‏آيد كه منظورش از وسواس خناس شيطانهاى انسى است : من شر الوسواس الخناس ، الذى

ترجمة الميزان ج : 4ص :102

يوسوس فى صدور الناس ، من الجنة و الناس ، مؤيد اين معنا جمله : فلا تخافوهم است ، كه مى‏فرمايد از آن شيطان‏ها كه آن حرفها را بر شما زدند نترسيد ، براى اينكه اينان براى شما شيطانند ، و ما ان شاء الله تعالى بزودى در اين باره بحثى مى‏كنيم كه از روى حقيقت پرده بر داريم .

بحث روايتى

روايات وارده در داستان جنگ احد بسيار زياد است ، ولى در آنها از جهات بسيارى اختلاف شديدى وجود دارد كه چه بسا انسان را دچار سوء ظن مى‏كند ، و بيشتر اختلاف در رواياتى است كه در باره شان نزول بسيارى از آيات اين داستان وارد شده كه تقريبا شصت آيه مى‏شود ، آرى اينگونه روايات عجيب به نظر مى‏رسد ، و جاى هيچ شكى براى اهل تامل و دقت باقى نمى‏گذارد ، در اينكه حكم كند كه : مذاهب و عقائد مختلف در آن روايات دست اندازى كرده ، و هر مذهبى روح عقيدتى خود را در روايتى دميده ، تا با زبان روايت حرف خود را زده باشد و خلاصه استفاده سياسى كرده باشد ، و همين امر باعث شد كه ما از نقل آن روايات در اين بحث روايتى ، خود دارى كنيم .

از خوانندگان محترم اگر كسانى بخواهند به آن روايات نظر كنند مى‏توانند به جوامع حديث و يا تفاسير مطول مراجعه نمايند .

در الدر المنثور است كه : ابن ابى حاتم از ابى الضحى روايت كرده كه گفت وقتى آيه : و يتخذ منكم شهداء نازل شد ، همان روز هفتاد نفر ازمسلمانان كشته شدند ، كه چهار نفرشان از مهاجرين بودند ، يعنى حمزة بن عبد المطلب ، و مصعب بن عمير ( همپيمان بنى عبد الدار ) و شماس بن عثمان مخزومى ، و عبد الله بن جحش اسدى ، و بقيه از انصار بودند .

مؤلف قدس سره : و از ظاهر روايت بر مى‏آيد كه راوى يعنى ابو الضحى كلمه شهداء در آيه را به معناى كشته شدگان در معركه جنگ گرفته و بيشتر مفسرين هم دنبال او را گرفته‏اند .

ولى در بيان سابق گفتيم كه هيچ دليلى از ظاهر كتاب بر اين معنا نداريم ، بلكه ظاهر اين است كه مراد از شهدا ، گواهان اعمال باشند .


ترجمة الميزانج : 4ص :103

و در تفسير عياشى در ذيل آيه : ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله ... از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : خداى تعالى بهتر از هر كس از حال مخلوق خود آگاه است ، او قبل از اينكه مخلوق خود را تكون داده و پديد آورد ، در همان وقتى كه موجودات در عالم ذر بودند به وضع آنها آگاه بوده و مى‏دانست كه چه كسى جهاد مى‏كند ، و چه كسى از جهاد سرپيچى مى‏كند ، همچنانكه او قبل از آنكه خلق خود را بميراند ، مى‏داند آنها را مى‏ميراند ولى در حالى كه آنها زنده‏اند مرگشان را به ايشان نشان نداده است .

مؤلف قدس سره : اين روايت اشاره دارد به مطلب گذشته ما ، كه فرق است بين علم قبل از ايجاد و علم فعلى كه همان ايجاد است ، و مراد از آيه شريفه ، علم قبل از ايجاد نيست .

و در تفسير قمى از امام صادق (عليه‏السلام‏) در ذيل آيه : و لقد كنتم تمنون الموت ... آمده : وقتى خداى تعالى ( به وسيله وحى ) به مؤمنين خبر داد كه با كشته شدگان آنان در جنگ بدر چه رفتارى كرد و ايشان را در چه منازلى از بهشت جاى داد ، مؤمنين مشتاق شهادت شدند و عرضه داشتند : خداوندا جنگ برايمان پيش بياور تا در آن به شهادت برسيم ، خداى تعالى جنگ احد را برايشان پيش آورد و جز آن تعدادى كه خدا مى‏خواست ايستادگى نكردند ، اينجا است كه خداى تعالى مى‏فرمايد : و لقد كنتم تمنون الموت ... .

مؤلف قدس سره : و اين معنا در الدر المنثور نيز از ابن عباس و مجاهد و قتاده و حسن و سدى نقل شده .

و نيز در تفسير قمى آمده كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در روز احد كه به آن گرفتارى دچار شد ، يكى از لشكريانش به هر كس كه بر مى‏خورد ، مى‏گفت : رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كشته شد به فكر نجات خود باش ، و بعد از آنكه به مدينه برگشتند ، خداى تعالى اين آيه را نازل كرد : و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ... انقلبتم على اعقابكم ( كه منظورش برگشتن به كفر بود ) و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا .

و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از ربيع روايت آورده كه در باره

ترجمة الميزان ج : 4ص :104

اين آيه گفته است : مربوط به روز احد است ، كه مسلمين دچار آن كشته‏ها و زخمى‏ها شدند ، در آن گير و دار از يكديگر سراغ رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را گرفتند ، اين يكى به آن ديگرى گفت : محمد كشته شد ، بعضى هم اضافه مى‏كردند كه اگر او پيغمبربود كشته نمى‏شد ، ولى بعضى از بلند پايگان از اصحاب رسول خدا گفتند : شما بايد در راهى كه پيامبرتان قتال كرد قتال كنيد ، تا خداى تعالى يا فتح را نصيبتان كند ، و يا به آن جناب ملحق شويد و براى ما نقل كرده‏اند كه مردى از مهاجرين به مردى از انصار بر خورد كه در خون خود مى‏غلطيد ، به او گفت : اى فلانى هيچ مى‏دانى كه محمد كشته شد ؟ او در پاسخش گفت اگر محمد كشته شد وظيفه رسالت خود را انجام داد ، شما هم بايد در دفاع از دينتان قتال كنيد و در اين باره بود كه خداى تعالى آيه زير را نازل كرد كه : و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ؟ يعنى آيا مرتد مى‏شويد ، و بعد از ايمان به كفر بر مى‏گرديد ؟ .

و در همان كتاب است كه ابن جرير از سدى روايت كرده كه گفت : در روز احد اين شايعه در بين مسلمانان منتشر گرديد كه : رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كشته شد ، يكى از آن عده كه ( در پشت صخره كوه پنهان شده بودند ) گفت : اى كاش كسى را ميداشتيم و نزد عبد الله بن ابى مى‏فرستاديم و او از ابى سفيان براى ما امان مى‏گرفت ، آنگاه فرياد زد : هان اى مردم مهاجر ، معطل چه هستيد ؟ محمد كشته شد ! به سوى قوم مكى خود ( يعنى لشكر ابى سفيان ) برگرديد ، و گرنه مى‏آيند و شما را مى‏كشند ، أنس بن نضر فرياد زد : اى مردم ، اگر محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كشته شد پروردگار محمد زنده است ، پس در همان راهى كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) قتال كرد شما هم قتال كنيد ... و سپس ادامه داد : خدايا من از آنچه اين مردم مى‏گويند نزد تو عذر مى‏خواهم و از پيشنهادى كه مى‏كنند بيزارى مى‏جويم ، آنگاه شمشيرش را محكم به دست گرفت و حمله كرد تا كشته شد ، و خداى تعالى آيه : و ما محمد الا رسول ... را در اين باره نازل فرمود .

مؤلف قدس سره : اين معانى به طرق بسيارى ديگر روايت شده است .

و در كافى از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : ( در جنگ احد ) على (عليه‏السلام‏) شصت و يك جراحت بر داشت ، و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ام سليم و ام عطيه را مامور كرد تا او را

ترجمة الميزان ج : 4ص :105

مداوا كنند ، ( بعد از آنكه دست به كار شدند ) ، خدمت رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) عرضه داشتند : ما هيچ زخمى از زخمهايش را نمى‏بنديم مگر اينكه زخمى ديگر دهن باز مى‏كند ، و ما از جان او مى‏ترسيم ، ( و خلاصه وضع او خطرى است ) رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به اتفاق مسلمانان به عيادت على (عليه‏السلام‏) آمدند كه يك پارچه زخم بود و حضرت دست خود را به يك يك زخمهاى آن جناب مى‏كشيد ، و مى‏فرمود : كسى كه در راه خدا چنين وضعى به خود بگيرد ، امتحان خود را داده و وظيفه خود را به پايان برده و دست به هيچ يك از زخمها نمى‏كشيد مگر آنكه آن زخم بهبودى مى‏يافت ، على (عليه‏السلام‏) گفت : الحمد لله كه نه فرار كردم و نه قدمى به عقب نهادم و خداى تعالى شكر عمل آن جناب را در دو جاى قرآن بجا آورد ، يك جا فرمود : و سيجزى الله الشاكرين و جائى ديگر فرمود : و سنجزى الشاكرين .

مؤلف قدس سره : يعنى خداى تعالى ثبات قدم آن جناب را شكرگزارى كرد ، نه گفتار آن جناب را كه گفت : الحمد لله .

و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه وقتى آيه : و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير را خواند ، و فرمود هزار و هزار آنگاه فرمود : آرى و الله كشته مى‏شوند .

مؤلف قدس سره : در اين روايت به جاى كلمه : قاتل معه قتل معه قرائت شده و به همين قرائت معنا شده ، و اين قرائت و معناى آن را الدر المنثور از ابن مسعود و ديگران روايت كرده ، و از ابن عباس روايت كرده كه شخصى از او از كلمه : ربيون پرسيد ، در پاسخ گفت : يعنى جموع .

و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد ، و ابن أبى حاتم ، از مجاهد روايت كرده كه در معناى جمله : من بعد ما اريكم ما تحبون گفته است ، منظور از آنچه دوست مى‏داريد نصرتى بود كه خداى تعالى نصيب مؤمنين عليه كافران كرد ، به طورى كه زنان مشركين هر چه گيرشان آمد سوار شدند و گريختند ، چه راهوار و چه چموش ، ( ممكن هم هست منظور مجاهد اين بوده كه بگويد زنان مشركين از هر طرف گريختند چه راه و چه بيراهه ) ، ولى به خاطر اينكه مؤمنين نا فرمانى رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كردند ، دو باره مشركين به طرف ايشان

ترجمة الميزان ج : 4ص :106

سرازير شدند .

و در همان كتاب است كه ابن اسحاق و ابن راهويه و عبد بن حميد و ابن جرير ، و ابن منذر ، و ابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب دلائل از زبير روايت كرده‏اند كه گفت : يادم هست آنروزى را كه با رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بوديم ، در آن لحظاتى كه وحشت دل شير را آب مى‏كرد ، ناگهان خداى تعالى خواب را بر ما مسلط كرد ، احدى از ما نماند كه چانه‏اش به سينه‏اش نيفتاده باشد ، به خدا سوگند كه هنوز صداى معتب بن قشير در گوش من است كه مى‏گفت : لو كان لنا من الامر شى‏ء ما قتلنا هيهنا و بخدا سوگند شنيدنم مثل شنيدن كسى بود كه در خواب چيزى بشنود ، من گفتار او را حفظ كردم تا آنكه آيه : ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا ... ما قتلنا هيهنا در باره گفتار معتب بن قشير نازل شد .

مؤلف قدس سره : اين معنا از زبير بن عوام به طرق بسيارى روايت شده .

و در همان كتاب است كه ابن منذر در معرفة الصحابه از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه : ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ... گفته : اين آيه در باره عثمان و رافع بن معلى و حارثة بن زيد نازل شده .

مؤلف قدس سره : قريب به اين معنا به چند طريق از عبد الرحمان بن عوف و عكرمة و ابن اسحاق روايت شده ، و در بعضى از آنها علاوه بر عثمان و رافع و حارثه ، ابو حذيفة بن عقبه و وليد بن عقبه و سعد بن عثمان و عقبة بن عثمان نيز آمده .

و بهر حال آوردن نام عثمان و سايرين كه نامشان آمده از باب ذكر مصداق است ، و گرنه آيه شريفه در باره همه كسانى است كه پشت به جنگ كردند و در باره آن عده از صحابه است كه دستور رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را عصيان نمودند ، تنها خصوصيتى كه عثمان و آن نامبردگان كه با او بودند داشتند ، اين بوده كه آنقدر فرار كردند و به پشت جبهه گريختند كه به جلعب هم رسيدند ، ( جلعب نام كوهى در اطراف مدينه از طرف أغوص است ) ، و نام بردگان سه روز در آنجا ماندند ، و سپس نزد رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) برگشتند ، و آن جناب به

ترجمة الميزان ج : 4ص :107

ايشان فرمود : لقد ذهبتم فيها عريضة .

و اما اينكه عموم اصحاب چه كردند ؟ روايات زيادى وارد شده كه تمامى اصحاب و تا آخرين نفرشان فرار كردند ، و با رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نماند مگر دو نفر از مهاجرين و هفت نفر از انصار ، و از آن سو مشركين بر رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هجوم بردند ، و آن چند نفر انصار در دفاع از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) يكى پس از ديگرى كشته شدند تا ديگر كسى از انصار با آن جناب نماند .

اين مطلبى است كه در اكثر روايات آمده ، البته در بعضى از روايات اين نيز آمده است كه يازده نفر ماندند ، و در بعضى ديگر هيجده و حتى سى نفر هم روايت شده كه اين از همه ضعيف‏تر است .

و شايد منشا اين اختلاف يكسان نبودن اطلاعات راويان و امثال آن باشد و آنچه از روايات دفاع نسيبه مازنية از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فهميده مى‏شود اين است كه در آن ساعت احدى از اصحاب نزد آن جناب نبوده و كسى هم كه فرار نكرد و تا به آخر ثبات قدم به خرج داد ، نزد رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نبود بلكه در ميدان مشغول قتال و كارزار بود و روايات در باره پايدارى هيچ يك از اصحاب اتفاق كلمه ندارد ، بجز على (عليه‏السلام‏) و شايد در باره ابى دجانه انصارى و سماك بن خرشة هم مطلب همين طور باشد ، يعنى روايات اتفاق داشته باشد ليكن او نيز ملازم رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نبود بلكه در آغاز تا توانست با شمشير آن جناب به كارزار پرداخت و سپس وقتى ديد اصحاب او را تنها گذاشتند تن خود را سپر بلاى آنجناب كرد ، هر چه تير به طرف آن حضرت پرتاب مى‏شد يا با سپر و يا با پشت خود از آن جناب دفع مى‏كرد تا آنكه جراحاتش سنگين شد - ( رضى الله تعالى عنه ) .

و اما بقيه اصحاب دو دسته بودند : يك دسته از آنان به محض ديدن و شناختن رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و فهميدن اينكه آن جناب كشته نشده ، به سوى او برگشتند ، و گروهى ديگر آنهائى بودند كه بلافاصله برنگشتند بلكه با اندكى فاصله ، و اين دو طايفه همانهايند كه خداى تعالى نعاس و سستى و چرت را بر آنان نازل كرد ، چيزى كه هست از جرم همه آنان در گذشت ، و تو خواننده ( كه خداى تعالى توفيق بيشترى ارزانيت كند ) معناى عفو را در سابق شناختى ، ولى بعضى از مفسرين گفته‏اند عفو در خصوص اين آيه ، به معناى اين است كه خداى تعالى مشركين را از كشتن مسلمانان دلسرد و منصرف كرد و با اينكه مى‏توانستند تا آخرين نفر مسلمانان را از بين ببرند ولى نبردند .

و در الدر المنثور است كه ابن عدى و بيهقى ( در كتاب شعب ) به سند حسن از ابن

ترجمة الميزان ج : 4ص :108

عباس روايت كردند كه گفت : وقتى آيه : و شاورهم فى الامر نازل شد رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : خدا و رسول او نياز به مشورت ندارند ، و ليكن خداى تعالى اين دستور را رحمت براى امتم قرار داده ، چون هر كس از امت من كه مشورت كند چنان نيست كه هيچ رشدى عايدش نشود و كسى كه آن را ترك كند ، ممكن نيست كه به هيچ مقدار و هيچ نوعى از گمراهى و كجى گرفتار نشود .

و در همان كتاب است كه طبرانى در كتاب اوسط از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : كسى كه استخاره كند يعنى از خدا خير طلب كند نوميد نمى‏شود ، و كسى كه مشورت كند پشيمان نمى‏گردد .

و در نهج البلاغه هست كه هر كس براى خود استبداد كند هلاك مى‏شود ، و هر كس با مردم مشورت كند در عقل آنان شريك شده است .

و نيز در همان كتاب است كه امام فرمود : مشورت كردن عين هدايت است و كسى كه استبداد برأى داشته باشد خويشتن را در معرض خطر قرار داده است .

و در تفسير صافى از رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده كه فرمود : هيچ تنهائى وحشت‏آورتر از خودپسندى نيست ، و هيچ پشتيبان‏گيرى قابل اعتمادتر از مشورت نيست .

مؤلف قدس سره : روايات در باب مشورت كردن بسيار زياد است ، و البته جاى مشورت آنجائى است كه عملى را كه در باره‏اش مشورت مى‏كنيم عملى جايز باشد ، يعنى از نظر مزيت‏ها ، انجام و تركش جايز باشد ، و بخواهيم با مشورت به دست آوريم كه آيا ترجيح ، در انجام آن است يا در ترك آن ؟ و اما عملى را كه خداى تعالى در باره آن يا حكم وجوب دارد ( در نتيجه نمى‏توان تركش كرد ) و يا حكم حرمت ( كه در نتيجه نمى‏توان انجامش داد ) چنين عملى جاى مشورت نيست ، چون هيچ طرف مشورتى حق ندارد در مقام مشورت آنرا كه واجب است جايز الترك و آن را كه حرام است جائز الفعل كند و در نتيجه احكام الهى را تغيير دهد ، چرا كه اگر چنين عملى صحيح بود بايد اختلاف حوادث جاريه ناسخ كلام خدا شود .


ترجمة الميزان ج : 4ص :109

و در كتاب مجالس از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : كسى نمى‏تواند همه مردم را از خود راضى كند ، و كسى نمى‏تواند زبان آنان را ببندد مگر نبود كه در جنگ بدر اين تهمت را به رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) زدند كه يك قطيفه سرخ رنگى را به خود اختصاص داد تا آنكه خداى تعالى آن جناب را به محل آن قطيفه كه گم شده بود راهنمائى كرد و پيامبر خود را از تهمت خيانت مبرا ساخت و در كتاب مجيدش اين آيه را نازل كرد : و ما كان لنبى ان يغل ... .

مؤلف قدس سره : قمى اين روايت را در تفسير خود آورده ، و نيز آورده كه مردى نزد رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آمده ، و عرضه داشت : فلانى قطيفه‏اى سرخ رنگ را دزديده و در فلانجا پنهان كرده و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) دستور داد آن محل را كندند و قطيفه را بيرون آوردند .

اين معنا و قريب به آن را الدر المنثور به طرق بسيار روايت كرده ، و شايد مراد از اينكه در روايت بالا آمده بود كه خداى تعالى آيه : و من يغلل ... را در داستان قطيفه نازل كرد اين باشد كه آيه نامبرده به اين داستان اشاره دارد و گرنه سياق آيه نشان مى‏دهد كه نه تنها در روز بدر نازل نشده بلكه بعد از جنگ احد نازل شده است كه بيانش گذشت .

و در تفسير قمى از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : هر كس چيزى را بدزدد ، روز قيامت آن را در آتش مى‏يابد و سپس مامور مى‏شود داخل آتش شود و آن را بيرون آورد .

مؤلف قدس سره : اين معنا استفاده لطيفى است كه از جمله زير به دست آمده كه مى‏فرمايد : و من يغلل يات بما غل يوم القيمة .

و در تفسير عياشى در ذيل آيه : هم درجات عند الله از امام صادق (عليه‏السلام‏)روايت آورده كه فرمود : آنها كه پيرو رضوان خدايند همان ائمه هستند ، و آنان به خدا سوگند نزد خدا براى مؤمنين درجاتند ، هر كس ولايت و مودت ما را داشته باشد به همان معيار خداى تعالى پاداش اعمالشان را مضاعف مى‏كند ، و خداى تعالى درجات على را براى آنان بالا مى‏برد ، و كسانى كه ثمره زندگيشان سخط و خشمى از خداى تعالى است ، كسانى هستند كه حق على و

ترجمة الميزان ج : 4ص :110

امامان از ما اهل بيت را منكر شدند ، و به خاطر همين دچار سخط خدا گشتند .

مؤلف قدس سره : مضمون اين حديث از باب تطبيق كلى بر مصداق است، (البته مصداق مهم‏تر و روشن‏تر مترجم) .

و در همان كتاب از حضرت رضا (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود درجه مورد نظر آن قدر بلند است كه باندازه فاصله بين زمين و آسمان مى‏رسد .

و باز در تفسير عياشى در ذيل آيه : او لما اصابتكم مصيبة قد اصبتم مثليها از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : مسلمين در جنگ بدر صد و چهل نفر از افراد دشمن را كشته و اسير كردند ، يعنى هفتاد نفر را كشتند ، و هفتاد نفر ديگر را اسير كردند و وقتى جنگ احد پيش آمد هفتاد كشته دادند ، و بخاطر آن سخت در اندوه شدند ، اين آيه بهاين مناسبت نازل شد .

و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، و ترمذى ( وى حديث را حسن دانسته ) ، و ابن جرير ، و ابن مردويه ، از على (عليه‏السلام‏) روايت كرده‏اند كه فرمود : جبرئيل نزد رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آمد ، و عرضه داشت : اى محمد ! خداى تعالى از اينكه مردمت از مشركين اسير گرفتند خوشش نيامد ، اينك تو را دستور مى‏دهد به اينكه به مسلمانان ابلاغ كنى كه يكى از اين دو تصميم را بگيرند و مخيرند كه يا هفتاد نفر اسير را گردن بزنند ، و يا اگر خون‏بها بگيرند به همان عدد از خود آنان كشته شود ، رسولخدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مردم را نزد خود خواند و پيام الهى را به ايشان رسانيد ، عرضه داشتند يا رسول الله اين مشركين عشاير ما و خويشاوندان ما هستند امروز از آنان خون بها مى‏گيريم و با آن نيروى جنگى خود را تقويت مى‏كنيم ، بگذار در جنگى ديگر هفتاد نفر از ما شهيد شوند ، چون ما از شهادت كراهتى نداريم ، نتيجه‏اش اين شد كه در جنگ احد هفتاد نفر از آنان كشته شد درست به تعداد همان اسيرانى كه در بدر از دشمن گرفته و در برابر گرفتن فداء آزاد كردند .

مؤلف قدس سره : طبرسى اين روايت را در مجمع البيان از على (عليه‏السلام‏) نقل كرده ، و قمى هم آنرا در تفسيرش آورده .


ترجمة الميزان ج : 4ص :111

و در مجمع در ذيل آيه : و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله تا آخر آيات از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود همه اين آيات در باره شهداى بدر و احد هر دو نازل شده .

مؤلف قدس سره : بر طبق اين روايت روايات بسيارى است كه سيوطى آن را در الدر المنثور و همچنين ديگران نقل كرده‏اند ، ولى خواننده محترم توجه فرمود كه آيات مورد بحث عام است ، شامل شهداى بدر و احد و همه كسانى كه در راه خدا شهيد مى‏گردند مى‏شود ، حال چه اين كه شهيد واقعى باشند و يا در حكم شهيد باشند ، و چه بسا گفته باشند كه اين آيات در باره شهداى بئر معونه نازل شده ، و شهداى آن واقعه هفتاد ، و به قولى چهل نفر از اصحاب رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بودند ، كه آن جناب ايشان را فرستاده بود تا عامر بن طفيل و مردمش را به اسلام دعوت كنند ، و ايشان يعنى عامر و مردمش كنار چاه معونه زندگى مى‏كردند ، اصحاب رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نخست أبا ملحان انصارى را به عنوان پيك نزد ايشان فرستادند كه او را كشتند و سپس بر سر اصحاب ريخته و همه را از دم تيغ گذراندند ، رضى الله عنهم .

و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : به خدا سوگند اين عده شيعيان ما هستند كه وقتى ارواحشان به سوى بهشت پرواز كرد و با كرامتى از خداى عز و جل رو برو شدند ، آن زمان يقين كردند كه بر حق و بر دين خداى عز و جل بودند و از ملحق شدن برادران بازمانده خود به يكديگر بشارت مى‏دادند .

مؤلف قدس سره : مضمون اين روايت از باب تطبيق كلى بر مصداق روشنش مى‏باشد و معناى اينكه فرمود : و آنزمان يقين كردند بر اينكه بر حق بوده‏اند اين است كه در آن زمان عين اليقين بر ايشان حاصلمى‏شود چون در دنيا هم يقين داشتند ولى در بهشت به چشم خود مى‏بينند نه اينكه مراد اين باشد كه در دنيا شك داشتند و در بهشت يقين بر ايشان حاصل مى‏شود .

و در الدر المنثور است كه احمد و هناد و عبد بن حميد و ابو داود و ابن جرير و ابن منذر و حاكم ( وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى ( در كتاب دلائل ) از ابن عباس روايت

ترجمة الميزان ج : 4ص :112

كرده‏اند كه گفت : رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : وقتى برادران شما در جنگ احد كشته شدند خداى تعالى ارواحشان را در جوف مرغانى سبز رنگ قرار داد تا به لب نهرهاى بهشت پرواز كردند و از ميوه‏هاى آن خوردند و در قنديل‏هائى طلائى آويزان در سايه عرش منزل كردند .

همينكه لذت خوردنيها و نوشيدنيها را چشيده و زيبائى جايگاه خود را ديدند ، گفتند : اى كاش برادران ايمانى ما مى‏دانستند كه خدا با ما چه كرد ، و در عبارتى ديگر آمده است كه گفتند : ما زنده هستيم و در بهشتيم ، و روزى مى‏خوريم .

كه اگر از وضع ما خبردار مى‏شدند ، ديگر در كار جهاد بى رغبتى نمى‏كردند ، و از جنگ كردن سر بر نمى‏تافتند ، خداى تعالى به ايشان فرمود اگر شما نمى‏توانيد بازماندگان خود را از وضع خود خبرداركنيد ، من به جاى شما ايشان را خبردار مى‏كنم ، و به همين منظور اين آيات را نازل فرمود : و لا تحسبن الذين قتلوا ... .

مؤلف قدس سره : در اين معنا رواياتى بسيار هست كه محدثين آنها را از ابى سعيد خدرى و عبد الله بن مسعود و ابى العاليه و ابن عباس و غير اينان روايت كرده‏اند و در بعضى از اين روايات آمده است كه به صورت مرغانى سبز رنگ در آمدند ، مانند روايت ابى العاليه و در بعضى ديگر مانند روايت ابى سعيد آمده در مرغانى سبز رنگ ، و در بعضى ديگر مانند روايت ابن مسعود آمده مانند مرغ سبز رنگ ولى معانى الفاظ نزديك به هم مى‏باشند .

و از ائمه اهل بيت عليهم السلام روايت شده كه وقتى روايت بالا را بر آن حضرات عرضه مى‏كردند ، مى‏فرمودند درست نيست و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اينطور نفرموده ، ولى در بعضى از آن روايات آمده كه مردم كلام آن جناب را تاويل كرده‏اند ، و به نظر ما اين روايات درست نيست ، و همان روايات دسته اول درست است كه داشت : ائمه عليهم السلام روايات مرغ را انكار كرده‏اند براى اينكه وقتى مطلبى در روايتى آمد كه با اصول مسلمه اعتقادى سازگار نيست وظيفه همين است كه يا روايت را طرح كنند و كنار بيندازند ، و ياآن را تاويل كنند ، پس اينكه در روايت دسته دوم آمده : مردم كلام آن جناب را تاويل كرده‏اند خود دليل بر نادرستى روايات دسته دوم است .

و روايات مرغ به هر حال چه درست باشد و چه نباشد ، در مقام بيان حال شهدا در بهشت آخرت نيست ، بلكه مراد از آن بهشت ، برزخ است و دليل آن ، نكته‏اى است كه در

ترجمة الميزان ج : 4ص :113

روايت ابن جرير از مجاهد آمده كه گفت : از ميوه بهشت مى‏خورند ، و بوى آن را استشمام مى‏كنند ، ولى در بهشت نيستند و نيز نكته‏اى كه در روايت ابن جرير از سدى آمده كه ارواح شهدا در جوف مرغى سبز رنگ در قنديل‏هائى از طلا و آويزان به عرش قرار دارد ، پس آن طير ( يا آن ارواح ) يكبار صبح و يك بار شام در بهشت مى‏چرند و مى‏خرامند و در آن قنديلها بيتوته و استراحت مى‏كنند .

در سابق هم كه بحثى پيرامون مساله برزخ داشتيم توجه فرموديد كه گفتيم مضمون اين دو روايت با بهشت دنيا كه همان برزخ باشد مى‏سازد ، نه بهشتى كه در آخرت است .

و در الدر المنثور در ذيل آيه : الذين استجابوا لله ... آمده كه ابن اسحاق و ابن جرير و بيهقى ( در كتاب دلائلش ) از عبد الله بن ابى بكر بن محمد بن عمرو بن حزم روايت كرده‏اند كه گفت : بعد از جنگ احد وقتى خبر رسيد كه ابو سفيان و يارانش تصميم دارند دو باره برگردند و گفته‏اند ما بيهوده جنگ را خاتمه داديم ، بايد ادامه مى‏داديم تا همه مسلمانان را از بين مى‏برديم ، اينك دو باره بر سر بقيه آنان مى‏تازيم ، و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با اصحابش تا حمراء الاسد به استقبال لشكر دشمن آمد و همين امر موجب انصراف ابو سفيان و يارانش از پيمودن ادامه راه گرديد ، و در اين بين كاروانى از قبيله عبد قيس مى‏گذشت ، ابو سفيان به ايشان گفت : در سر راه خود به محمد بر مى‏خوريد ، به او برسانيد كه ما تصميم گرفته‏ايم دو باره بر سر اصحابش بتازيم و همه را از بين ببريم كاروان نامبرده وقتى به حمراء الاسد رسيدند پيام ابو سفيان را به آن جناب رساندند رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و مؤمنين كه همراهش بودند گفتند : حسبنا الله و نعم الوكيل ، خداى تعالى هم بدين مناسبت آيه الذين استجابوا لله و الرسول ... را نازل كرد .

مؤلف قدس سره : قمى اين روايت را بطور مفصل نقل كرده و در آن آمده : رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از اصحابش حتى كسانى را هم كه در جنگ احد جراحت برداشته بودند با خود به حمراء الاسد برد و در بعضى از روايات آمده : آن جناب كسانى را كه در احد همراهش بودند با خود برد .

و برگشت هر دو به يك معنا است .

و در همان كتاب است كه موسى بن عقبه در كتاب مغازى خود و بيهقى در كتاب دلائلش از ابن شهاب روايت آورده‏اند كه گفت : رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مسلمين را

ترجمة الميزان ج : 4ص :114

دستور داد تا براى جهاد در بدر بيرون شوند ، چون ابو سفيان اعلام جنگ داده بود ، ولى شيطان هواداران انسى خود را وادار كرد در بين مردم بروند و آنان را از ابى سفيان بترسانند ، شيطانهاى انسى به مردم گفتند ( زنهار از جاى خود تكان مخوريد و حاضر به جنگ مشويد كه ) ابو سفيان لشكرى جمع كرده كه به هر جا وارد شوند مثل شب روى زمين را سياه مى‏كنند ، منتظرند كه دستشان به شما برسد و همه شما را از پا در آورده و دار و ندارتان را غارت كنند .

و خداى تعالى مسلمانان را از تهديد آن شيطانها حفظ نموده دعوت خدا و رسولش را پذيرفتند و با هر چه سرمايه كه داشتند بيرون شدند ، به اين فكر كه اگر در بدر به ابى سفيان برخورديم كه چه بهتر ، چون به همين منظور بيرون مى‏شويم ، و اگر بر نخورديم با سرمايه‏هاى خود از بازارى كه همه‏ساله در بدر تشكيل مى‏شود جنس مى‏خريم ، چون در آن تاريخ در هر سال يك بار بازارى در بدر تشكيل مى‏شد و مردم در آن موسم به بدر مى‏آمدند ، و حاجات خود را مى‏خريدند ، و جنس خود را مى‏فروختند ، همين كار را كردند ولى در آن ايام ابو سفيان و هوادارانش به بدر نيامدند ، و اتفاقا ابن حمام از كنار جمعيت مسلمانان گذشت ، پرسيد اينها كيانند ؟ گفتند : رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و اصحاب او است كه منتظر ابو سفيان و هواخواهان قريشى اويند ، از آنجا نزد قريش آمد و جريان را به اطلاع آنها رسانيد ، ابو سفيان ترسيد و به مكه برگشت ، رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم با نعمتى و فضلى از خدا از بدر به مدينه برگشت و اين غزوه جزء غزوات شمرده شده ، به نام غزوه جيش سويق كه در شعبان سال سوم هجرت اتفاق افتاد .

مؤلف قدس سره : الدر المنثور اين روايت را از غير اين طريق نيز نقل كرده ، و صاحب مجمع البيان آن را بطور مفصل در مجمع از امام باقر (عليه‏السلام‏) آورده ، و در نقل او آمده كه اين آيات در باره غزوه بدر صغرا نازل شده و مراد از جيش سويق ، جيش ابى سفيان است كه با لشكرى از قريش و بارهائى از سويق ( بلغور ) بيرون آمدند و در خارج مكه پياده شدند و همان سويق را آذوقه خود كردند و وقتى از بر خورد با مسلمين در بدر دچار وحشت شدند ، به مكه برگشتند ، و مسلمانان به عنوان استهزاء ، لشكرشان را لشكر سويق ناميدند .

باز در همان كتاب است كه نسائى و ابن ابى حاتم و طبرانى ، به سندى صحيح از عكرمه از ابن عباس روايت كرده‏اند كه گفت : وقتى مشركين از جنگ احد برگشتند به

ترجمة الميزان ج : 4ص :115

يكديگر گفتند : ديديد كه نه محمد را كشتيد و نه دختران دشمن را به اسيرى با خود آورديد ، راستى كه چه ننگى به بار آورديد ، بايد برگرديد و كار را يك سره كنيد سرانجام تصميم گرفتند و خبرش به مدينه رسيد ، رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وقتى اين جريان را شنيد به مسلمين دستور داد تا براه بيفتند ، مسلمانان ( كه هنوز خستگى جنگ احد از تنشان در نيامده بود ) براه افتادند ، تا به حمراء الاسد و يا چاه ابى عتبه رسيدند ، ( ترديد از سفيان است ) مشركين ( وقتى خبر دار شدند باز ترسيدند و ) گفتند خوب است فعلا برگرديم و سال بعد به جنگ اقدام كنيم ، در نتيجه مشركين به مسلمانان نزديك نشدند ، و رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و مسلمانان برگشتند و همين حركت يكى از غزوات شمرده شد و خداى تعالى اين آيه را نازل كرد : الذين استجابوا لله و الرسول ... قبلا هم ابو سفيان براى رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خط نشان كشيده و گفته بود : موعد شما در موسم سال آينده بدر ، يعنى همانجا كه ياران ما را كشتيد ، چون موسم بدر فرا رسيد ، آن طرف كه شجاع بود آماده قتال شد ، و خود را به بدر رسانيد ، تا اگر قتالى پيش آيد قتال كند و اگر پيش نيايد تجارت نمايد ، و آن طرف كه ترسو بودند حركت نكردند ، در نتيجه دسته اول يعنى مسلمانان به بدر آمدند ، و احدى از مشركين را در آنجا نديدند بناچار به كار خريد و فروش پرداختند و خداى تعالى در اين باره اين آيه را نازل كرد : فانقلبوا بنعمة من الله و فضل ... .

مؤلف قدس سره : منظور ما از نقل اين روايت با اينكه با رعايت اختصار منافات داشت ( چون در مباحث روايتى خلاصه گيرى و نقل نمونه‏اى جامع از هر باب بسيار مؤثر و مفيد است ، و باعث بصيرت و آشنائى اهل بحث و تدبر مى‏شود ) اين بود كه اهل بحث متوجه اين نكته گردند كه آنچه در روايات اسباب نزول آمده ، اگر نگوئيم همه‏اش ، حد اقل بيشترش نظريه شخصى راويان است ، به اين معنا كه راويان آن احاديث غالبا حوادث تاريخى را نقل مى‏كنند ، آنگاه يكى از آيات كريمه قرآن را كهبا آن حادثه مناسبتى دارد ضميمه نقل خود مى‏سازند و مردم خيال مى‏كنند كه آيه نامبرده اصلا در باره همان حادثه نازل شده ، و چه بسا همين عمل باعث شده كه يك آيه قطعه قطعه شود و يا چند آيه كه در يك سياق قرار دارند ، تكه تكه گردند ، و هر تكه‏اش را داراى تنزيلى مستقل بپندارند و در باره چند آيه‏اى كه پشت سر هم نازل شده بگويند : آن آيه‏اش در باره فلان حادثه و آيه دومش در باره آن حادثه ديگر ، و سومش در باره آن حادثه ديگر نازل شده است ، و در نتيجه نظم چنين آياتى به هم خورده ، سياقش به

ترجمة الميزان ج : 4ص :116

كلى از بين برود ، و اين خود يكى از اسباب سستى و بى اعتبارى اينگونه روايات است .

اضافه كن بر اين آنچه را كه ما در اول اين بحث تذكر داديم و گفتيم : اختلاف مذاهب دينى هم در لحن اين روايات تاثير گذاشته ، هر كسى آنها را به طرف مذهب خود سوق داده تا مذهب خويش را با آن توجيه و تاييد كند .

علاوه بر اينكه جوهاى سياسى و انگيزه‏هائى كه در هر زمانى حاكم بوده اثرى جدى در حقايق و معارف داشته و نگذاشته كه حقايق ، آنطور كه بوده باقى بماند ، بلكه در هاله‏اى از ابهام و اخفايش كرده است ، بنابر اين كسى كه مى‏خواهد در مسائلتاريخى غور و دقت كند بايد اين عوامل كه گفتيم در ضبط و نقل احاديث تاريخى دخالت داشته‏اند را از نظر دور ندارد كه سخت در فهم حقايق مؤثر است ( و تنها خدا هادى است) .

بحث تاريخى

شهدائى كه از مسلمانان در جنگ احد به درجه رفيع شهادت رسيدند ، هفتاد نفر بودند كه اينك فهرست اساميشان از نظر خوانندگان مى‏گذرد .

1 - حمزة بن عبد المطلب بن هاشم

2 - عبد الله بن جحش

3 - مصعب بن عمير

4 - شماس بن عثمان ( اين چهار نفر ، از مهاجرين بودند كه در اين جنگ به شهادت رسيدند) .

5 - عمرو بن معاذ بن نعمان

6 - حارث بن انس بن رافع

7 - عمارة بن زياد بن سكن

8 - سلمة بن ثابت بن وقش

9 - ثابت وقش

10 - رفاعة بن وقش

11 - عمرو بن ثابت بن وقش

12 - حسيل بن جابر پدر حذيفة اليمان

13 - صيفى بن قيظى

ترجمة الميزان ج : 4ص :117

14 - حباب بن قيظى

15 - عباد بن سهل

16 - حارث بن اوس بن معاذ

17 - اياس بن أوس

18 - عبيد بن تيهان

19 - حبيب بن يزيد بن تيم

20 - يزيد بن حاطب بن امية بن رافع

21 - ابو سفيان بن حارث بن قيس بن زيد

22 - حنظلة بن ابى عامر معروف به غسيل الملائكه

23 - انيس بن قتاده

24 - ابو حبة بن عمرو بن ثابت

25 - عبد الله بن جبير بن نعمان ( همان كسى كه از طرف رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) امير تيراندازان و نگهبان دره بود) .

26 - ابو سعد خيثمة بن خيثمة

27 - عبد الله بن سلمة

28 - سبيع بن حاطب بن حارث

29 - عمرو بن قيس

30 - قيس بن عمرو بن قيس

31 - ثابت بن عمرو بن زيد

32 - عامر بن مخلد

33 - ابو هبيرة بن حارث بن علقمة بن عمرو

34 - عمرو بن مطرف بن علقمة بن عمرو

35 - اوس بن ثابت بن منذر ، ( برادر حسان بن ثابت) .

36 - انس بن نضر ، عموى انس بن مالك خادم رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏)

37 - قيس بن مخلد

38 - كيسان ( برده‏اى از بردگان بنى النجار)

39 - سليم بن حارث

40 - نعمان بن عبد عمرو

41 - خارجة بن زيد بن ابى زهير

ترجمة الميزان ج : 4ص :118

42 - سعد بن ربيع بن عمرو بن ابى زهير

43 - اوس بن ارقم

44 - مالك بن سنان ، يكى از قبيله بنى خدرة ( و اين شخص پدر ابى سعيد خدرى است) .

45 - سعيد بن سويد

46 - عتبة بن ربيع

47 - ثعلبة بن سعد بن مالك

48 - سقف بن فروة بن بدى

49 - عبد الله بن عمرو بن وهب

50 - ضمرة ( همسوگند بنى طريف)

51 - نوفل بن عبد الله

52 - عباس بن عبادة

53 - نعمان بن مالك بن ثعلبه

54 - مجدر بن زياد

55 - عبادة بن حسحاس ( كه اين سه نفر اخير يعنى نعمان و مجدر و عباده در يك قبر دفن شدند) .

56 - رفاعة بن عمرو

57 - عبد الله بن عمرو يكى از قبيله بنى حرام

58 - عمرو بن جموح از بنى حرام ( كه با نفر قبلى در يك قبر دفن شدند)

59 - خلاد بن عمرو بن جموح

60 - ابو ايمن آزاد شده عمرو بن جموح

61 - سليم بن عمرو بن حديده

62 - عنترة آزاد شده سليم

63 - سهل بن قيس بن ابى كعب

64 - ذكوان بن عبد قيس

65 - عبيد بن معلى

66 - مالك بن تميله

67 - حارث بن عدى بن خرشة

68 - مالك بن اياس

ترجمة الميزان ج : 4ص :119

69 - اياس بن عدى

70 - عمرو بن اياس اينها بودند هفتاد شهيد جنگ احد ، طبق آنچه كه ابن هشام در سيرة النبى (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خود آورده .


ترجمة الميزان ج : 4ص :120

وَ لا يحْزُنك الَّذِينَ يُسرِعُونَ فى الْكُفْرِإِنَّهُمْ لَن يَضرُّوا اللَّهَ شيْئاًيُرِيدُ اللَّهُ أَلا يجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فى الاَخِرَةِوَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ‏(176) إِنَّ الَّذِينَ اشترَوُا الْكُفْرَ بِالايمَنِ لَن يَضرُّوا اللَّهَشيْئاً وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ‏(177) وَ لا يحْسبنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلى لَهُمْ خَيرٌ لأَنفُسِهِمْإِنَّمَا نُمْلى لَهُمْ لِيزْدَادُوا إِثْماًوَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ‏(178) مَّا كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتى يَمِيزَ الخَْبِيث مِنَ الطيِّبِوَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُطلِعَكُمْ عَلى الْغَيْبِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يجْتَبى مِن رُّسلِهِ مَن يَشاءُفَئَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسلِهِوَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ‏(179) وَ لا يحْسبنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ هُوَ خَيراً لَّهُمبَلْ هُوَ شرٌّ لَّهُمْسيُطوَّقُونَ مَا بخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِوَ للَّهِ مِيرَث السمَوَتِ وَ الأَرْضِوَ اللَّهُ بمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(180)

ترجمه آيات

اى پيغمبر تو اندوهناك مباش كه گروهى براه كفر مى‏شتابند آنها هرگز به خداوند زيان نرسانند ( بلكه خود را در دو عالم زيان كار كنند ) و خدا مى‏خواهد كه آنان را هيچ نصيبى در عالم آخرت نباشد و نصيبشان عذاب سخت دوزخ خواهد بود ( 176) .

آنانكه خريدار كفر شدند به عوض ايمان هرگز زيانى به خدا نمى‏رسانند ، ليكن عذاب دردناك بر آنان خواهد رسيد ( 177 ) .


ترجمة الميزان ج : 4ص :121

و البته آنانكه براه كفر رفتند ، گمان نكنند كه مهلتى كه ما به آنها مى‏دهيم ، به حال آنها بهتر خواهد بود ، بلكه مهلت مى‏دهيم براى امتحان تا بر سركشى و طغيان خود بيفزايند و آنان را عذابى رسد كه به آن سخت خوار و ذليل شوند ( 178) .

خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد و بدين حال كنونى ( كه مؤمن و منافق به يكديگر مشتبه‏اند ) تا آنكه به آزمايش بدسرشت را از پاك گوهر جدا كند و خدا همه شما را از سر غيب آگاه نسازد و ليكن براى اين مقام از پيغمبران خود هر كه را مشيت او تعلق گرفت برگزيند پس شما به خدا و پيغمبرانش بگرويد كه هر گاه ايمان آريد و پرهيزكار شويد اجر عظيم خواهيد يافت ( 179 ) .

آنانكه بخل نموده و حقوق فقيران را از مالى كه خدا به فضل خويش به آنها داده ادا نمى‏كنند ، گمان نكنند كه اين بخل به منفعت آنها خواهد بود ، بلكه به ضرر آنها است چه آنكه آن مالى كه در آن بخل ورزيده‏اند ، در روز قيامت زنجير گردن آنها شود ( كه آن روز هيچكس مالك چيزى نيست ) و تنها خدا وارث آسمانها و زمين خواهد بود و خدا به كردار شما آگاه است ( 180 ) .

بيان آيات

اين آيات با آيات قبلى كه در باره جنگ احد نازل شده بود ارتباط دارد و كانه همه آنها و مخصوصا چهار آيه اولش جزء همان آيات و تتمه آنها است ، چون مهم‏ترين مطلبى كه در اين آيات به چشم مى‏خورد مساله ابتلا و امتحان الهى بر بندگان است و بنابر اين آيات مورد بحث به منزله پايان و نتيجه گيرى از آيات احد است و اين معنا را بيان مى‏كند كه سنت ابتلا و امتحان سنتى است كه خواه نا خواه جارى مى‏شود ، هيچ فردى از افراد بشر نمى‏تواند از آن بگريزد ( نه كافر و نه مؤمن ) پس خداى سبحان هر دو طايفه را مبتلا مى‏كند تا آنچه در باطن اين دو طايفه است بيرون بريزد و كافر براى آتش خالص شود ، و در بين مؤمنين هم خبيث از طيب جدا گردد .

و لا يحزنك الذين يسار عون فى الكفر ... اين آيه شريفه با بيان حقيقت امر خاطر رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را تسليت مى‏دهد ، تا اندوهش را بر طرف سازد ، چون هر فرد با ايمان از اينكه انسانهائى به سوى كفر مسابقه بگذارند ، و بر خاموش ساختن نور خدا دست بدست هم دهند و احيانا به حسب ظاهر غالب هم بشوند ، اندوهناك مى‏گردد ، چون غلبه كفار بر مؤمنين كانه غلبه بر خداى سبحان و اراده اواست ، اراده‏اى كه تعلق گرفته است بر اعلاى كلمه حق و اينكه همواره حق را بر باطل چيره سازد ، ليكن همين فرد با ايمان اگر در مساله امتحان عمومى تدبر كند يقين مى‏كند به

ترجمة الميزان ج : 4ص :122

اينكه ، همواره خدا غالب است ، و اينكه خلايق همه در راهند يعنى راه رسيدن به هدف نهائى و خداى تعالى همه را رو بدان سو به راه انداخته ، تا زمينه براى هدايت تكوينى و تشريعى به سوى آن هدف و غايت فراهم شود ، كافر به وسيله اشباع شدن از عافيت و نعمت و قدرت ، كه همان استدراج و مكر خدائى است به سوى هدفش متوجه شود يعنى بهآخرين نقطه‏اى كه مى‏تواند از طغيان و معصيت دست يابد برسد ، و مؤمن هم پيوسته به وسيله محك امتحان آزموده شود تا ايمان باطنيش اگر مشوب و ناخالص است خالص و خالص‏تر شود تا بكلى خالص براى خدا گردد و يا شرك باطنيش اگر مشوب و ناخالص است خالص و خالص‏تر شود ، تا بكلى از ايمان خالى شود و به آن مرحله از سقوط برسد كه اولياى طاغوت و امامان كفر رسيدند .

پس معناى آيه اين است كه رفتار كسانى كه به سوى كفر سرعت مى‏گيرند ، و سرعتشان را روز بروز بيشتر مى‏كنند ، تو را غمگين نسازد ، چون اندوه تو جز براى اين نيست كه مى‏پندارى، اين كفار دارند با كفر خود به خدا ضرر مى‏رسانند و حال آنكه اينطور نيست ، آنها به خداى تعالى هيچ ضررى نمى‏رسانند ، چون خودشان مسخر خدايند ، اين خدا است كه آنان را در سير زندگيشان به راهى انداخته كه در آخر راه چيزى براى آخرتشان باقى نماند ، ( و آخر راهشان همان آخرين حد كفرشان است ) و براى آخرتشان تنها عذابى دردناك باشد ، پس اينكه فرمود : لا يحزنك ... امرى است ارشادى و جمله : انهم ... تعليلى است براى نهى لا يحزنك ... ) و جمله : يريد الله ... بيان و تعليلى است براى جمله لن يضروا الله .

خداى تعالى بعد از آن بيان ، اين معنا را خاطر نشان مى‏سازد كه اين تنها مسارعين در كفر نيستند كه به خدا ضرر نمى‏رسانند ، بلكه اگر جن و انس كافر شوند بر دامن كبريائى او گردى نمى‏نشيند ، و اين از باب بيان كل بعد از بيان جزء است ، كه مى‏تواند هم نهى لا يحزنك با آن تعليل شود ، و هم علت آن نهى ، يعنى جمله : انهم لن يضروا ... براى اينكه با بيان اعم ، مطلب اخص هم تعليل مى‏شود و معنا چنين مى‏شود : اگر گفتيم اين مسارعين در كفر هيچ ضررى به خداى تعالى نمى‏زنند ، براى اين بود كه تمامى كافران عالم به او ضرر نمى‏زنند .

و لا يحسبن الذين كفروا ... بعد از آنكه رسول گرامى خود را تسلاى خاطر داد ، و در باب مسارعت كفار در كفرشان دلخوش ساخت و فرمود : اين مسارعتشان در كفر در حقيقت چوب خدا است ، و تسخيرى الهى است ، او است كه كفار نامبرده را به سوئى مى‏راند كه در آخر خط حظى و بهره‏اى در آخرت برايشان نماند ، آنگاه در اين آيه وجهه كلام را متوجه خود كفار نموده و فرمود :

ترجمة الميزان ج : 4ص :123

زنهار كه از وضع حاضر خود خوشحال نباشند ، كه وضع موجودشان املا و مهلت خدائى است كه كارشان را به استدراج و تاخير مى‏كشاند و باعث بيشتر شدن گناهشان مى‏گردد : كهدنبال آن عذاب مهينى است ، عذابى كه جز خوارى با آن نيست و همه اينها به مقتضاى سنت تكميل است ( كه بيانش گذشت) .

ما كان الله ليذر المؤمنين ... سپس وجهه گفتار را به سوى مؤمنين نموده و بيان مى‏كند كه سنت ابتلا در آنان هم جارى است ، تا آنها نيز به كمال خاص خود برسند ، و در نتيجه مؤمن خالص از مؤمن غير خالص و خبيث از طيب جدا و متمايز گردد .

و چون ممكن بود كسى توهم كند كه طريق ديگرى هم براى جدا سازى خبيث از طيب هست و آن اين است كه خداى تعالى به مؤمنين اعلام كند كه چه كسانى خبيثند كه اگر چنين كند ديگر مؤمنين بهخاطر نا مشخص بودن خبيث‏ها و بيماردلان و اختلاط مؤمنين با آنها اينقدر دچار دردسر و بلا و محنت نمى‏شوند ، و چرا خداى تعالى چنين نكرد ؟ براى دفع اين توهم فرمود : علم غيب چيزى نيست كه خداى تعالى همه مؤمنين را بر آن آگاه سازد ، بلكه خاص خود او است ، و بجز برگزيدگان از رسولانش كسى را از آن بهره‏اى نيست و اما نامبردگان را چه بسا به وسيله وحى آگاه بسازد و اين است كه مى‏فرمايد : و ما كان الله ليطلعكم على الغيب و لكن الله يجتبى من رسله من يشاء .

آنگاه اين معنا را تذكر مى‏دهد كه از آنجائى كه هيچ گريزى از سنت ابتلا نيست ، بايد به خدا و رسولش ايمان آوريد تا در راه پاكان قرار گيريد نه در طريق خبيث‏ها ، چيزى كه هست ايمان به تنهائى ( در ادامه زندگى پاك و سعادتمند و بدنبالش تماميت اجر ) كافى نيست بلكه عمل صالح لازم دارد تا آن ايمان را به سوى خدا بالا ببرد و پاكى آنرا حفظ كند و بدين جهت بود كه اول فرمود : فامنوا بالله و رسله و سپس فرمود : و ان تؤمنوا و تتقوا فلكم اجر عظيم .

پس ، از آيه مورد بحث چند نكته روشن گرديد ، اول اينكه مساله تكميل نفوس و رساندن هر نفسى بغايت و مقصدش ( كه يا سعادت است و يا شقاوت ) از مسائلى است كه هيچ گريزى از آن نيست ، دوم اينكه پاكى و نا پاكى طهارت و خباثت انسان در عين اينكه منسوب به ذات اشخاص است داير مدار ايمان و كفر نيز هست كه دو امر اختيارى براى انسانها است و اين خود از لطائف حقايق قرآنى است كه بسيارى از اسرار توحيد از آن منشعب مى‏شود و اين لطيفه از آيه زير نيز استفاده مى‏شود كه مى‏فرمايد : و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا

ترجمة الميزان ج : 4ص :124

الخيرات ، چون اگر اين آيه را با آيه : و لكن ليبلوكم فى ما آتيكم فاستبقوا الخيرات روى هم مورد دقت قرار دهيم اين معنا را مى‏فهميم كه اولا همانطوركه گفتيم مساله تكميل نفوس و رساندن هر نفسى به غايت و مقصدش امرى حتمى است ، چون مى‏فرمايد : و براى هر انسانى هدفى است كه خواه نا خواه بدان سو در حركت مى‏افتد و ثانيا اينكه پاكى و نا پاكى در عين حال كه سرنوشت حتمى افراد و منسوب به ذات آنان است ، آنچنان هم نيست كه افراد در انتخاب يكى از آن دو اختيارى نداشته و به اجبار به يكى از آن دو راه بيفتند ، نه ، بلكه در عين حال انتخاب پاك بودن و نا پاك بودن به دست خود انسانها است ، چون در دو آيه نامبرده مردم را دعوت مى‏كند به اينكه در خيرات پيشى بگيرند ، و ما ان شاء الله بحث مفصل اين معنا را در تفسير آيه : ليميز الله الخبيث من الطيب ، و يجعل الخبيث بعضه على بعض ... خواهيم آورد .

نكته سومى كه از آيه مورد بحث استفاده مى‏شود اين است كه ايمان به خدا و پيامبران او ، ماده پاكى زندگى است ، كه همان پاكى ذات است ، و اما رسيدن به اجر مربوط به تقوا و وابسته به عمل صالح است ، و به همين جهت است كه خداى تعالى اول داستان متمايز شدن طيب از خبيث را ذكر مى‏كند ، آنگاه به عنوان نتيجه ، مساله ايمان به خدا و رسولان او را مى‏آورد ، و چون به مساله اجر مى‏رسد تقوا را بر ايمان اضافه نموده و مى‏فرمايد : و ان تؤمنوا و تتقوا فلكم اجر عظيم ، با در نظر گرفتن اين بيان است كه وقتى آيه شريفه : من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن ، فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون را مى‏خوانيم به روشنى مى‏فهميم كه احياى نامبرده ، ثمره ايمان و متفرع بر آن است ، جزا و اجر نيز ثمره عمل صالح و متفرع بر آن است ، پس ايمان به خدا و پيامبران او ، روح حيات طيبه است و اما بقاى ايمان تا زمانى كه آثارش بر آن مترتب شود احتياج به عمل صالح دارد ، هم چنانكه حيات طيبه در پيدا شدن و تحققش محتاج به روح حيوانى است ، ولى بقايش محتاج به اين است كه قوا و اعضاى بدنى به كار گرفته شود ، چون اگر آنها را به كار نگيرند و استعمال نكنند ، هم خود باطل مى‏شوند و هم ريشه و منشاشان ، يعنى اصل حياتشان باطل مى‏گردد .

اين را هم بگوئيم كه در آيه شريفه مورد بحث ، لفظ جلاله ( الله ) چهار بار تكرار شده ، و

ترجمة الميزان ج : 4ص :125

معلوم است كه غير از نوبت اول ، از باب آوردن اسم ظاهر در جاى ضمير است ، يعنى در سه نوبت اخير مى‏توانست به آوردن ضمير اكتفا نموده و بفرمايد : و ما كان ليطلعكم ، و لكنه يجتبى ، فامنوا به ، ولى اينطور نفرمود بلكه در تمامى اين سه مورد نيز كلمه الله را تكرار كرد و اين براى آن بوده كه در امورى كه در آن امور جز خداى تعالى متصف به الوهيت نمى‏شود ، از قبيل مساله : امتحان ، اطلاع بر غيب ، اجتبا و برگزيدن رسل و شايستگى اينكه خلق به او ايمان بياورند ، نام خدا را برده باشد ، و مردم را در اين گونه امور بياد خدا بيندازد و ... و لا يحسبن الذين يبخلون بما آتيهم الله من فضله ... در دو آيه قبل مساله املا ( ميدان دادن به كفار ) را خاطر نشان كرد و از آنجائى كه حالت افراد بخيل كه مال خود را در راه خدا انفاق نمى‏كنند ، شبيه به حالت كفار بود ، چون بخيل هم مانند كفار به جمع مال افتخار مى‏كند ، لذا كلام در آنان را عطف كرد به كلامى كه در دو آيه قبل در مورد كفار داشت و خاطر نشان ساخت كه اين بخل هم مثل آن املا ، درد بى درمان بخيل است .

و اگر از مال تعبير كرد به ما آتيهم الله من فضله براى اين بود كه به وجهى اشاره كرده باشد به ملامت و مذمت بخيلان ، ( و فهمانده باشد كه اين طايفه آنقدر فرومايه‏اند كه مال را با اينكه صاحبش خدا است در راه خود خدا انفاق نمى‏كنند ) ، و اينكه دنبالش فرمود : سيطوقون ... ، خواست تا شر بودن بخل را تعليل كند ، و ظاهرا جمله : و لله ميراث السموات ... حال باشد از كلمه يوم القيمة ، و همچنين جمله : و الله بما تعملون خبير .

البته احتمال بعيدى هم دارد كه جمله و لله ميراث السموات ... حال باشد از فاعل در جمله : يبخلون ... ، و جمله : و الله بما تعملون خبير نيز حال از آن باشد ، و يا جمله‏اى از نو بوده باشد ، كه در اين صورت معنا چنين مى‏شود : بخل مى‏ورزند در حالى كه ميراث آسمانها و زمين از آن خدا است و در حالى كه خدا بدانچه شما مى‏كنيد با خبر است .

بحث روايتى

در تفسير عياشى از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه شخصى از آن جناب در باره

ترجمة الميزان ج : 4ص :126

كافر پرسيد كه آيا مرگ براى او خير است يا حيات ؟ فرمود : مرگ هم براى مؤمن خير است و هم براى كافر ، براى اينكه خداى تعالى مى‏فرمايد : ما عند الله خير للابرار - آنچه نزد خدا است براى نيكان خير است .

و نيز مى‏فرمايد : لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير ... ، كه به حكم آيه اول هر چه خدا براى ابرار مقدر كند خوب است ( چه مرگ و چه حيات ) و به حكم آيه دوم زندگى دنيا به سود كافر نيست ، و قهرا مرگ برايش بهتر است .

مؤلف قدس سره : ليكن استدلالى كه در اينروايت آمده با مذاق ائمه اهل بيت عليهم السلام آنطور كه بايد سازگار نيست ، زيرا در مذاق آن حضرات ابرار طايفه خاصى از مؤمنين‏اند و از نظر آنان همه مؤمنين ابرار نيستند ، مگر اينكه بگوئيم منظور امام باقر (عليه‏السلام‏) از كلمه ابرار همه مؤمنين است ، بدان جهت كه هر مؤمنى سهمى از بر را دارا است ، و اين معنا در الدر المنثور از ابن مسعود نيز روايت شده است .


ترجمة الميزان ج : 4ص :127

لَّقَدْ سمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نحْنُ أَغْنِيَاءُسنَكْتُب مَا قَالُوا وَ قَتْلَهُمُ الأَنبِيَاءَ بِغَيرِ حَقّ‏ٍ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذَاب الْحَرِيقِ‏(181) ذَلِك بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْس بِظلامٍ لِّلْعَبِيدِ(182) الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلا نُؤْمِنَ لِرَسولٍ حَتى يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكلُهُ النَّارُقُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسلٌ مِّن قَبْلى بِالْبَيِّنَتِ وَ بِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ‏(183) فَإِن كذَّبُوك فَقَدْ كُذِّب رُسلٌ مِّن قَبْلِك جَاءُو بِالْبَيِّنَتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتَبِ الْمُنِيرِ(184) كلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ المَْوْتِوَ إِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِفَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَوَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا إِلا مَتَعُ الْغُرُورِ(185) × لَتُبْلَوُنَّ فى أَمْوَلِكمْ وَ أَنفُسِكمْ وَ لَتَسمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب مِن قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشرَكُوا أَذًى كَثِيراًوَ إِن تَصبرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِك مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ(186) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظهُورِهِمْ وَ اشترَوْا بِهِ ثمَناً قَلِيلاًفَبِئْس مَا يَشترُونَ‏(187) لا تحْسبنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوا وَّ يحِبُّونَ أَن يحْمَدُوا بمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تحْسبَنهُم بِمَفَازَةٍ مِّنَ الْعَذَابِوَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ‏(188) وَ للَّهِ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِوَ اللَّهُ عَلى كلّ‏ِ شىْ‏ءٍ قَدِيرٌ(189)


ترجمة الميزان ج : 4ص :128

ترجمه آيات

هر آينه خدا شنيد سخن جاهلانه آن كسان را كه ( چون دستور آمد كه به خدا قرض الحسنه بدهيد)، (آنها به تمسخر ) گفتند پس خدا فقير است و ما دارا ، البته ما گفتارشان را ثبت خواهيم كرد با اين گناه بزرگ كه انبياء را بنا حق كشتند و ( در روز كيفر ) گوئيم بچشيد عذاب آتش سوزان را ( 181) .

اين عذاب را به دست خود پيش فرستادند و خداوند هرگز در حق بندگان خود ستم نخواهد كرد ( 182) .

آن كسانى كه گفتند خدا از ما پيمان گرفته كه به هيچ پيغمبرى ايمان نياوريم تا آنكه او قربانى آورد كه در آتش بسوزد ، بگو اى پيغمبر كه پيش از من پيغمبرانى آمده و براى شما هر گونه معجزه آورده و اين را هم كه خواستيد نيز آوردند پس اگر راست مى‏گوئيد و به اين شرط ايمان مى‏آوريد براى چه آن پيغمبران را كشتيد ( 183 ) .

پس اى پيغمبر اگر ترا تكذيب كردند غمگين مباش كه پيغمبران پيش از تو را هم كه معجزات و زبورها و كتاب آسمانى روشن بر آنها آوردند نيز تكذيب كردند ( 184) .

هر نفسى شربت مرگ را خواهد چشيد و محققا روز قيامت همه شما به مزد اعمال خود كاملا خواهيد رسيد ، پس هر كس خود را از آتش جهنم دور داشت و به بهشت ابدى در آمد چنين كس پيروزى و سعادت ابد يافت و ( بدانيد ) كه زندگانى دنيا به جز متاعى فريبنده نخواهد بود ( 185) .

محققا شما را به مال و جان آزمايش خواهند كرد و بر شما از زخم زبان آنها كه پيش از شما كتاب آسمانى به آنها نازل شد آزار بسيار خواهد رسيد و اگر صبر پيشه كرده و پرهيزگار شويد ( البته ظفر يابيد ) كه ثبات و تقوا سبب نيرومندى و قوت اراده در كارها است ( 186 ) .

و چون خدا پيمان گرفت از آنانكه كتاب به آنها داده شد كه حقايق كتاب آسمانى را براى مردم بيان كنيد و كتمان مكنيد پس آنها عهد خدا را پشت سر انداخته و آيات الهى را به بهائى اندك فروختند و چه بد معامله كردند ( 187) .

اى پيغمبر مپندار آنهائى كه بكردار زشت خود شادمانند و دوست دارند كه از مردم به اوصاف پسنديده‏اى كه هيچ در آنها وجود ندارد آنها را ستايش كنند البته گمان مدار كه از عذاب خدا رهائى دارند كه براى آنها در دوزخ عذاب دردناك خواهد بود ( 188 ) .

خدا است مالك ملك زمين و آسمان و خدا بر هر چيز توانا است ( 189) .

بيان آيات

اين آيات مرتبط به ما قبل است ، چون آيات سابق همه‏اش در اين مقام بود كه مردم را

ترجمة الميزان ج : 4ص :129

براى جهاد با جان و مال خود در راه خدا برانگيزاند و تشويق كند ، و از سستى و فشل و بخل بر حذر بدارد و اين معانى كاملا با آيات مورد بحث كه سخن از گفتار يهوديان دارد مرتبط است ، چون يهوديان گفته بودند خدا فقير است و ما همه اغنيائيم و از اين گذشته امور را عليه مسلمين واژگونه مى‏كردند ، و آيات خداى را تكذيب مى‏نمودند و آنچه خدا از ايشان به عنوان پيمان گرفته بود كه براى مردم بيان كنند بيان نكردند ، بلكه در مقابل ، سرپوش روى آن گذاشته و انكار و كتمانش كردند ، اينها است مطالبى كه در اين آيات آمده كه هم از نظر آنچه گفتيم مرتبط با آيات قبل است و هم از اين جهت كه خود مايه تقويت قلوب مؤمنين ، در برابر استقامت و صبر و ثبات گشته ، و هم بر انفاق در راه خدا تشويقشان مى‏كند .

لقد سمع الله قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء گوينده اين سخن يهود است ، به قرينه اينكه در ذيل آيه ، مساله پيغمبركشى را ذكر مى‏كند كه كار يهوديان است و همچنين در دو آيه بعد سخن يهود را نقل مى‏كند كه گفتند : خداى ما عهد كرده كه به هيچ پيغمبرى ايمان نياوريم ... .

يهوديان وقتى اين سخن را گفتند كه امثال آيه : من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا ... را شنيدند ، اتصال اين سخن به آيه قبل هم كه مى‏فرمايد : و لا يحسبن الذين يبخلون ... تا اندازه‏اى بر اين معنا شهادت مى‏دهد .

ممكن هم هست اينسخن را بدان جهت گفته باشند كه فقر و فاقه عمومى مؤمنين را ديده ، به عنوان تعريض و زخم زبان گفته باشند كه اگر پروردگار مسلمانان توانگر و بى‏نياز بود نسبت به گروندگان به دينش غيرت به خرج مى‏داد و آنان را از گرسنگى نجات مى‏بخشيد ، پس معلوم مى‏شود پروردگار مسلمين فقير و ما توانگريم .

سنكتب ما قالوا و قتلهم الانبياء بغير حق ... مراد از كتابت آنچه گفتند ضبط و حفظ و جلوگيرى از محو آن است ، و نيز ممكن است كه مراد اين باشد كه ما سخن يهود را در نامه اعمالشان مى‏نويسيم و برگشت هر دو به يك معنا است و مراد از كشتن انبيا بدون حق اين است كه اگر انبيا را نمى‏شناختند و نمى‏دانستند كه مثلا فلان شخص پيغمبر خدا است و يا سهو مى‏كردند ، و يا به خطا مى‏رفتند ، مى‏توانستيم بگوئيم كه كشتن به حق بوده ، ولى يهوديان ، پيغمبران را با علم به اينكه پيغمبرند كشتند ، پس كشتنشان به غير حق بود ، و اگر خداى تعالى در اين آيه شريفه سخن نامبرده يهود

ترجمة الميزان ج : 4ص :130

را در رديف پيغمبركشى آنان قرار داد ، براى اين بود كه بفهماند آن سخن دست كمى از پيغمبر كشى نداشت ، بلكه سخن عظيم و توهين بزرگى به ساحت مقدس خدا بود ، و كلمه حريق در جمله : نقول ذوقوا عذاب الحريق به معناى آتش و يا زبانه آتش است ، بعضى گفته‏اند به معناى محرق ( سوزاننده ) است .

ذلك بما قدمت ايديكم ... يعنى اين عذاب حريق به خاطر اعمالى است كه از پيش براى خود فرستاديد ، و اگر اعمال را به أيدى - دست‏ها نسبت داده ، براى اين است كه غالبا دست وسيله تقديم است ، و جمله : و ان الله ليس بظلام للعبيد عطف است بر جمله ما قدمت ... و مى‏خواهد مساله كتابت و عذاب را تعليل نموده ، بفرمايد ننوشتن و ثبت نكردن اعمال بندگان ، اهمال ورزيدن در نظام اعمال است و اين خود ظلم بسيار و ستم بزرگى است، چون اعمال بندگان يكى دو تا نيست و بندگان هم يك نفر و دو نفر نيستند ، پس ننوشتن اعمال بندگان ظلمى بزرگ است و در اين صورت خداى تعالى ظلام به بندگان خواهد بود و خدا منزه از چنين ظلمى است .

(مترجم : و نيز ممكن است كه آوردن كلمه ظلام ] كه صيغه مبالغه است [ براى اشاره به اين بوده باشد كه عذاب حريق آن قدر سخت است ، كه اگر مستند به هر مولائى بشود آن مولا نسبت به برده و زير دست خود بسيار سختگير خواهد بود ولى چنين عذابى در قيامت ، مستند به خود كفار است نه به خداى تعالى ، چون خداى تعالى هرگز چنين ظلمى و چنين عذابى را نسبت به بندگان خود روا نمى‏دارد ) .

الذين قالوا ان الله عهد الينا ... اين آيه شريفه صفت همان كسانى را بيان مى‏كند كه در آيه قبلى سخن از آنان به ميان آمده بود و كلمه : عهد بمعناى دستور است ، و كلمه قربان به معناى هر نعمتى و هر آن چيزى است كه با پيشكش كردن و هديه كردن آن ، به مقام بالائى ، تقرب به آن مقام پيدا مى‏كنيم ، و در جمله تاكله النار - آتش آن را بخورد أكل كنايه از سوزاندن است و مراد از اينكه فرمود و قد جاءكم رسل من قبلى ... ، امثال زكريا ، يحيى و ساير انبيائى است كه به دست همين يهوديان كشته شدند .

فان كذبوك فقد كذبت ... اين آيه رسول خدا را كه از تكذيب كفار رنج مى‏برد تسلى خاطر مى‏دهد و كلمه زبر جمع كلمه زبور است ، و زبور به معناى كتابى است كه مشتمل بر حكمت‏ها و مواعظ باشد و منظور از آن و از كتاب منير كتابهائى از قبيل كتاب نوح ، صحف ابراهيم ، تورات و انجيل است .


ترجمة الميزان ج : 4ص :131

كل نفس ذائقة الموت ... اين آيه شريفه مشتمل است بر وعده به مصدقين و تهديد به مكذبين و مطالبش با حكمى عمومى و حتمى در باره هر جاندار آغاز شده و آن حكم مرگ است ، و مصدر توفية كه فعل توفون از آن گرفته شده به معناى پرداختن بطور كامل است و به همين جهت بعضى از مفسرين با اين آيه استدلال كرده‏اند بر وجود عالمى بين دنيا و آخرت ( بنام برزخ ) براى اينكه دنبال جمله مورد بحث مى‏فرمايد : تنها جزاى كامل و تام و تمام شما ، در قيامت داده مى‏شود ، بنابر اين معلوم مى‏شود در عالمى ديگر ، قبل از قيامت جزا هست ولى بطور توفيه و تام و تمام نيست و اين استدلال ، استدلال خوبى است و كلمه زحزحة كه مصدر فعل مجهول زحزح است ، به معناى دور كردن است ، البته در اصل معنائى ديگر داشته و آن اين است كه چيزى را به عجله و پى‏درپى به سوى خود بكشى و كلمه فوز به معناى رسيدن و دست يافتن به آرزو است ، و كلمه غرور هم مى‏تواند مصدر باشد براى غريغر ، و هم مى‏تواند جمع باشد براى كلمه غار كه اسم فاعل از همان ماده است .

لتبلون فى اموالكم و انفسكم ... كلمه ابلا كه مصدر فعل مجهول تبلوون است ، به معناى آزمايش است ، خداى تعالى بعد از آنكه جارى شدن سنت بلا و ابلا را بر مؤمنين ذكر كرد و بعد از آنكه گفتار يهود را كه مى‏توانست باعث سستى عزم مؤمنين شود خاطر نشان ساخت ، اينك در اين آيه به ايشان خبر مى‏دهد به اينكه اين بلاى الهى و اين سخنان دردآور اهل كتاب و مشركيندر باره مؤمنين تكرار خواهد شد و بزودى مؤمنين با اين سخنان بسيار روبرو مى‏شوند ، تا جائى كه گوششان پر شود ، پس بر مؤمنين است كه در برابر آن بلاى الهى و اين گونه سخنان اهل كتاب و مشركين صبر كنند ، و تقوا پيشه سازند ، تا خداى تعالى از لغزش و سستى حفظشان فرمايد ، و همچنان داراى عزم و اراده بمانند و اين خود اخبار قبل از وقوع است ، تا استعداد و نيروى خود را براى بر خورد با آن آماده سازند ، و روغن آن را بر تن خود بمالند .

و در جمله : و لتسمعن ... اذى كثيرا بجاى اينكه بفرمايد از اهل كتاب چه‏ها خواهيد شنيد ، شنيدنيها را نام نبرد و ، بجاى آن كلمه اذى كثيرا را آورد ، و فرمود بزودى از اهل كتاب اذيت‏ها بسيار خواهيد شنيد ، و اين از باب به كار بردن اثر است مجازا در جاى مؤثر .

و اذ اخذ الله ميثاق كلمه نبذ به معناى طرح و دور انداختن چيزى است ، و اين كلمه مثلى است كه در مورد ترك و بى اعتنائى استعمال مى‏شود ، همچنانكه در مقابل آن يعنى در مورد اعتناى به امرى

ترجمة الميزان ج : 4ص :132

و گرفتن و ملازمت آن جمله نصب العين را به عنوان مثل استعمال مى‏كنند .

لا تحسبن الذين يفرحون بما اتوا ... بما أتوا يعنى به آنچه از مال كه خدا به ايشان انعام فرموده و لازمه آن مال دوستى و بخل ورزيدن از انفاق آن است ، و كلمه مفازة به معناى نجات است و اگر مى‏فرمايد اين طايفه از مردم كه علاقه شديد به مال و جاه دارند هلاك مى‏شوند ، براى اين است كه دلهايشان وابسته و علاقمند به باطل است ، و ديگر حق بر آنان ولايتى ندارد .

خداى تعالى بعد از بيان اين نكته داستان مالكيتش نسبت به آسمانها و زمين را و قدرتش بر تمام مخلوقات را خاطر نشان مى‏سازد و اين دو صفت از صفات خداى تعالى مى‏تواند تعليلى براى مضامين همه آيات گذشته باشد .

بحث روايتى

در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از قتاده روايت كرده كه در ذيل آيه : لقد سمع الله ... گفته است : ( طبقه قبل از طبقه ما ) براى ما چنين گفتند : كه اين آيه در باره حى بن اخطب نازل شده كه وقتى آيه شريفه من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة نازل شد ( و جريان نزولش به گوش او رسيد ) گفت : كار ما به كجا رسيده كه پروردگارمان از ما قرض مى‏خواهد ، آنطور كه يك فقير از غنى قرض مى‏گيرد .

و در تفسير عياشى در ذيل همين آيه از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : به خدا سوگند يهوديان خدا را نديده‏اند تا بدانند كه فقير است ، و ليكن از آنجا كه ديدند اولياى خدا فقيرند پيش خود گفتند اگر خدا غنى بود اوليايش هم غنى بودند پس لابد خدا فقير است كه اينان فقيرند ، آنگاه از در فخرفروشى ثروت خود را برخ كشيدند و گفتند : خدا فقير است و ما غنى ! .

و در مناقب از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : مشمول اين آيه كسانى هستند كه پنداشته‏اند امام محتاج است به آنچه مردم برايش مى‏برند .

مؤلف قدس سره : اما دو روايت اول كه مضمونش با در نظر گرفتن بيان سابق ما ، با آيه

ترجمة الميزان ج : 4ص :133

انطباق دارد و اما روايت سوم مى‏خواهد يكى از مصاديق آيه را بيان كند ، نه اينكه بفرمايد آيه تنها در باره اين اشخاص نازل شده .

و در كافى از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : بين يهوديانى كه گفتند خدا فقير است با يهوديانى كه انبيا را كشتند پانصد سال فاصله بود و با اين حال خداى تعالى در اين آيات پيغمبركشى را به همين يهوديان نسبت داده و اين بدان جهت است كه يهوديان صاحب آن سخن ، به عمل زشت اجدادشان كه پيغمبران را مى‏كشتند راضى بودند .

مؤلف قدس سره : فاصله‏اى كه در اين روايت ذكر شده ، با تاريخ ميلادى موجود سازگار نيست ، و خواننده محترم مى‏تواند به بحث تاريخى گذشته ما مراجعه نمايد .

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم در ذيل آيه : كل نفس ذائقة الموت از على بن ابى طالب (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : وقتى رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از دنيا رحلت فرمود و عزادارى بپاشد شخصى نزد ما آمد كه صدايش شنيده مى‏شد ، ولى خودش ديده نمى‏شد ، و بما اهل بيت گفت : السلام عليكم يا اهل البيت و رحمة الله و بركاته كل نفس ذائقة الموت و انما توفون اجوركم يوم القيمة ، براى هر مصيبتى نزد خداى تعالى پاداشى است و براى هر نعمتى كه از دست بدهيد نزد او خلفى و اثرى است و براى هر چه فوت شود جبرانى است ، پس بر شما باد كه به خداى تعالى و اجرش و جبرانش اعتماد كنيد ، و تنها به او اميدوار باشيد كه مصيبت زده واقعى آن كسى است كه ثواب خدا را ( در اثر ناشكيبائى و نا شكرى ) از كف بدهد ، آنگاه خود على بسايرين گفت : اين خضر بود .

و در همان كتاب است : كه ابن مردويه از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : به خدا سوگند كه قطعه زمينى از بهشت كه تنها به مقدار تازيانه شما باشد از تمام دنيا و آنچهدر آن است بهتر است ، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز .

مؤلف قدس سره : اين روايت را به بعضى طرق ديگر از غير سهل نيز نقل كرده و خواننده محترم بايد بداند كه در اين باره يعنى در شان نزول اين آيات ، روايت بسيارى هست كه چون مى‏دانيم كه همه آنها ، از باب تطبيق نظرى است و راويان آنها با عينك تعصب نسبت به نظريات خود نگريسته‏اند ، لذا از نقل آنها خوددارى نموديم.
/ 1