آيا هر گاه به شما مصيبتى رسد ( در جنگ احد ) در صورتى كه دو برابر آن آسيب به دشمنان رسيد ( در جنگ بدر ) باز از روى تعجب گوئيد چرا به ما كه اهل ايمانيم رنج رسد ؟ بگو اى پيغمبر اين مصيبت را از دست خود كشيديد كه نافرمانى كرديد ، نه آن كه خدا قادر بر نصرت شما نبود كه ايزد متعال بر هر چيز توانا است ( 165) .
آنچه در روز احد هنگام مقابله دو صف كارزار به شما رسيد به قضاى خدا و مشيتنافذ او بود تا
ترجمة الميزان ج : 4ص :91
آنكه بيازمايد اهل ايمان را تا معلوم شود حال آنان كه ثابت قدم در ايمانند ( 166) .
و تا نيز معلوم شود حال آنهائى كه در دين نفاق و دوروئى كردند و چون به آنها گفته شد بيائيد در راه خدا جهاد و يا دفاع كنيد عذر آوردند كه اگر ما به فنون جنگى دانا بوديم از شما تبعيت نموده و به كارزار مىآمديم اينان با آنكه دعوى مسلمانى دارند به كفر نزديكترند تا به ايمان ، با زبان چيزى را اظهار كنند كه در دل خلاف آن را پنهان داشتهاند و خدا بر آنچه پنهان مىدارند آگاهتر از خود آنها است ( 167 ) .
آن كسانى كه در جنگ با سپاه اسلام همراهى نكرده و گفتند اگر خويشان و برادران ما نيز سخن ما را شنيده و به جنگ احد نرفته بودند كشته نمىشدند ، اى پيغمبر به چنين مردم ( منافق ) بگو پس شما كه براى حفظ حيات ديگران چاره توانيد كرد مرگ را از جان خود دور كنيد اگر راست مىگوئيد ( 168) .
البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مردهاند بلكه زنده به حيات ابدى شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود ( 169) .
آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند نصيبشان گرديده شادمانند و به آن مؤمنان كه هنوز به آنها نپيوستهاند وبعدا در پى آنها به راه آخرت خواهند شتافت مژده دهند كه از مردن هيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غم مخورند ( 170) .
و آنها را بشارت به نعمت و فضل خدا دهند و اينكه خداوند اجر اهل ايمان را هرگز ضايع نگرداند ( 171) .
بيان آيات
اين آيات ادامه و تتمه آياتى است كه در خصوص جنگ احد نازل شده و در آن متعرض حال عدهاى از منافقين شده ، كه جماعت مؤمنين را در هنگام بيرون شدن از مدينه به سوى احد تنها گذاشتند ، و در اين آيات پاسخ آن گفتارى هم كه در باره كشتگان داشتند داده ، و حال به شهادت رسيدگان را وصف مىكند ، و مىفرمايد : كه اين طايفه بعد از شهادتشان در مقام قرب الهى متنعم هستند و به بازماندگان بشارت مىدهند كه چنين مقام و منزلتى در انتظار شما نيز هست .
او لما اصابتكم مصيبة قد اصبتم مثليها ... بعد از آنكه مؤمنين را نهى كرد از اينكه مثل كفار نباشند ، و بر كشتگان خود حسرت و اندوه نخورند ، به اين بيان كه مرگ و زندگى تنها به دست خدا است ، نه به دست ايشان تا بگويند اگر چنين نمىكرديم چنان نمىشد ، و اگر به دشمن نزديك نمىشديم ، و از شهر بيرون نمىرفتيم ، و يا اگر اصلا حاضر به جنگ نمىشديم اينطور نمىشد ، اينك در اين آيه همان مطلب را با بيان سبب نزديكش كه به حكم سنت اسباب باعث پديد آمدن شد شرح داده و مىفرمايد : سبب آن مصائب ، نا فرمانى تيراندازان بود ، كه مراكز خود را خالى كردند و تازه بعد
ترجمة الميزان ج : 4ص :92
از خالى كردن نيز ، از در معصيت پشت به قتال نمودند و خلاصه كلام اينكه سبب آن نا فرمانى و سرپيچى از دستور رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) ، كه فرمانده اين جنگ بود و اين نا فرمانى باعث فشل و تنازعشان در امر ، و در آخر سبب شكستشان گرديد و اين خود سنتى است طبيعى و عادى .
پس آيه شريفه در معناى اين است كه مثلا بگوئيم : هيچ مىدانيد اين مصائب كه از ناحيه كفار بر سر شما آمد ، هر چند كه در جنگ بدر شما دو برابر آنرا بر سر كفار آورديد چون در اين جنگ شما هفتاد كشته داديد و در بدر از كفار هفتاد كشته و هفتاد اسير گرفتيد از كجا بود ؟ و علتش چه بود ؟ علتش از ناحيه خود شما بود كه رمز موفقيت و سبب فتح را به دست خود تباه كرديد ، يعنى دستور فرمانده خود را مخالفت نموديد ، و فشل و اختلاف كلمه به راه انداختيد .
(خواننده عزيز توجه فرمود كه ) خداى تعالى مصيبت را وصف كرد به اينكه دو برابر آن را شما به دشمن وارد آورده بوديد ، و اين براى آن بود كه هم سوزش مصيبت را فرو بنشاند و بفرمايد كه اگر كشته داديد دو برابر كشته و اسير گرفتيد ، و هم اينكه مصيبت را كوچك بشمارد و بفرمايد : با اينكه ضربت شما دو برابر بوده ديگر جا ندارد اين قدر جزع كنيد ، و اندوه بخود راه دهيد .
بعضى از مفسرين گفتهاند : معناى آيه اين است كه شما خودتان اين مصيبت را براى خود انتخاب كرديد ، براى اينكه در جنگ بدر امر شما داير بود بين اينكه اسيران را به قتل برسانيد ، و يا فديه بگيريد و با اينكه حكم خدا اين بود كه به قتلشان برسانيد ، و اگر بخواهيد فديه بگيريد بايد اين پيه را بخود بماليد ، كه در سال آينده يا جنگ آينده همين كفار فديه دهنده ، هفتاد نفر از شما را خواهند كشت و شما آن روز اين پيه را بخود ماليديد ، و گفتيد امروز اين فدا به درد ما مىخورد ، در آينده اگر هفتاد نفرمان كشته شوند شهيد شدهاند و ضرر نكردهاند .
مؤيد اين معنا و بلكه دليل بر آن جمله ذيل آيه است ، كه مىفرمايد : ان الله على كل شىء قدير ، چون اين جمله به هيچ وجه با معناى قبلى نمىسازد ، مگر به زور و ضرب ، ولى با وجه اخير به خوبى مىسازد ، و حاصل معناى آيه چنين مىشود : بگو اين مصيبت از ناحيه خود شما است كه در جنگ بدر به آن ملتزم شديد و گرنه خدا مىتوانست از آمدن اين مصيبت جلوگيرى كند ، كه او بر هر چيزى قادر است .
و ما اصابكم يوم التقى الجمعان ... و آيه اول مانند جمله ان الله على كل شىء قدير ، وجه دوم را تاييد مىكند ، كه
ترجمة الميزان ج : 4ص :93
گفتيم مراد از جمله : قل هو من عند انفسكم اين است كه اين مصيبت از ناحيه خود شما پيش آمد ، كه در جنگ بدر فديه گرفتيد ، و شرط كرديد با خدا آنچه را كه شرط كرديد ، ( يعنى حاضر شديد به جاى هفتاد فديه كه از هفتاد اسير گرفتيد در جنگ ديگرى كه پيشمىآيد هفتاد كشته بدهيد ) ، و اما وجه اول ( كه بگوئيم معناى آيه اين است كه سبب قريب و جزء اخير علت آمدن اين مصيبت مخالفت با عبد الله بن جبير و خالى كردن مراكز بود ) ، با ظاهر آيه مورد بحث نمىسازد ، براى اينكه در آيه مورد بحث سبب مصيبت را اذن خدا دانسته ، و اين خود روشن است .
پس بنا بر آنچه ما گفتيم توجه دادن به اينكه رسيدن مصيبت مستند به اذن خدا است ، خود به منزله بيانى است براى جمله : هو من عند انفسكم ... و هم توطئه و زمينهساز است براى ضميمه كردن جمله : و ليعلم المؤمنين ... ، چون با انضمام آن راه براىپرداختن به حال منافقين و سخنانى كه گفتهاند ، و جواب به آن و بيان حقيقت اين مرگ ، يعنى كشته شدن در راه خدا هموار مىشود .
او ادفعوا ... يعنى اگر در راه خدا جنگ نمىكنيد حداقل از ناموستان و از جانتان دفاع كنيد و در جمله : هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان ، حرف لام به معناى حرف الى آمده ، ( و معناى جمله اين است كه ايشان امروز به كفر نزديكترند تا به ايمان ) ، البته نزديكتر بودنشان نسبت به كفر صريح بوده ، نه كفر درونى و نفاق ، چون با اين عملشان در نفاق واقع شدند .
و اگر در جمله يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم ... كلمه ( افواه - دهنها ) را آورد ، ( با اينكه انسان هميشه با دهن سخن مىگويد و احتياجى به آوردن اين كلمه نبود ) براى اين بود كه اولا تاكيد كند كه سخنى كه گفتند از زبانشان تجاوز نكرد ، و ثانيا در مقابل قلوب قرار گرفته باشد ، چون بين افواه و قلوب تقابل هست .
الذين قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا ما قتلوا ... مراد از كلمه اخوانهم برادران نسبى ايشان است كه همان كشتگان باشند ، و اگر خصوص برادران را ذكر كرد براى اين بود كه با انضمام اين جمله با جمله : و قعدوا سرزنش و توبيخ بر آنان شديدتر باشد ، و بفهماند كه از يارى برادران خود كوتاهى كردند ، و در خانهها نشستند تا در نتيجه برادرانشان در ميدان جنگ به آن وضع فجيع كشته شدند و جمله : فادرؤا جواب از همان سخنى است كه گفتند ، و كلمه درء كه مصدر فعل : ادرؤا است به معناى دفع است .
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا ... در اين آيه شريفه التفاتى از خطاب به مؤمنين به خطاب به رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم)
ترجمة الميزان ج : 4ص :94
شده است ، قبلا روى سخن با مؤمنين داشت ، و مىفرمود : ما اصابكم ... در اين آيه روى سخن متوجه شخص رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نموده و مىفرمايد : گمان مكن كه ... وجه اين التفات همان است كه در خلال اين آيات مكرر ذكر كرديم ، احتمال هم دارد كه خطاب در اين آيه تتمه خطاب در جمله : فادرؤا عن انفسكم الموت ان كنتم صادقين باشد ، كه در اين صورت بايد كلمه تحسبن را با ضمه با بخوانيم تا صيغه جمع مخاطب باشد و معناى آن با آخر آيه قبلى چنين شود : بگو مرگ را از خود دور كنيد و گمان مكنيد آنها كه كشته مىشوند ... .
و مراد از موت باطل شدن شعور و فعل است ، و لذا در توضيح كلمه احيا از هر دو نمونهاى آورد ، و فرمود : زندهاند و روزى مىخورند ، و خوشحالند ، روزى خوردن نمونه فعل و فرح نمونه و اثرى از شعور است زيرا خوشحال شدن ، فرع داشتن شعور است .
فرحين بما آتيهم الله ... كلمه فرح ضد كلمه حزن است ، و كلمه بشارت و بشرى به معناى هر خيرى است كه تو را خوشحال كند ، و كلمه استبشار به معناى اين است كه در طلب اين باشى كه با رسيدن خيرى و بشرائى خرسندى كنى و معناى جمله اين است كه كشته شدگان در راه خدا هم از نظر رسيدن خودشان به فضل خدا و ديدن آن فضل خوشحالى مىكنند و هم در طلب اين خبر خوش هستند كه رفقاى عقب ماندهشان نيز به اين فضل الهى رسيدند ، و آنها نيز خوفى و اندوهى ندارند .
از اين بيان دو نكته روشن مىشود ، يكى اينكه كشته شدگان در راه خدا از وضع مؤمنين برجسته كه هنوز در دنيا باقى ماندهاند خبر دارند ، و دوم اينكه منظور از اين بشارت همان ثواب اعمال مؤمنين است كه عبارت است از نداشتن خوف و نداشتن اندوه و اين بشارت به ايشان دست نمىدهد مگر با مشاهده ثواب نامبرده در آن عالمى كه هستند ، نه اينكه خواسته باشند با موفق شدن به شهادت استدلال كنند بر اينكه در قيامت خوف و اندوهى نخواهند داشت ، چون آيه در مقام اين است كه بفرمايد پاداش خود را مىگيرند نه اينكه بعد از شهادت تازه استدلال مىكنند كه در قيامت چنين و چنان خواهيم بود .
پس اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه انسان بعد از مردن تا قبل از قيامت باقى و زنده است و ما بحث در اين باره را به طور مفصل در بحث برزخ يعنى در تفسير آيه : و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات گذرانديم .
ترجمة الميزان ج : 4ص :95
يستبشرون بنعمة من الله و فضل ... اين استبشار اعم از استبشارى است كه قبلا فرمود از حال بازماندگان مىكنند و شامل استبشار به حال خودشان هم مىشود ، و شايد همين دو تا بودن معنا باعث شده كه دوباره آن را تكرار كند و همچنين كلمه فضل را دو باره بياورد ، جمله : و ان الله لا يضيع اجر المؤمنين هم بر اين عموميت دلالت دارد ، چون به اطلاقش شامل همه مؤمنين مىشود ، در آيه شريفه دقت بفرمائيد .
در اين آيه شريفه فضل و نعمت را نكره آورد ، همچنانكه رزق را هم در آيات قبل سربسته ذكر كرد و نفرمود كه آن رزق چيست ، و اين براى آن بود كه ذهن شنونده در باره فضل و نعمت و رزق تا هر جا كه ممكن است برود ، و باز به همين جهت خوف و حزن را در سياق نفى مبهم آورد ، تا دلالت بر عموم كند ، و بفهماند كشته شدگان در راه خدا هيچ نوع از انواع خوف و حزن را ندارند .
و از دقت در اين آيات اين معنا به دست مىآيد كه اولا در صدد بيان اجر مؤمنين است ، و ثانيا مىخواهد بفهماند كه اين أجر كه نزد خداى سبحان است رزق ايشان است ، و ثالثا اين رزق نعمتى و فضلى از خدا است ، و رابعا اين نعمت و فضل عبارت از اين است كه نه خوفى دارند و نه حزنى .
و اين جمله يعنى جمله : الا خوف عليهم و لا هم يحزنون جمله عجيبى است ، هر قدر انسان بيشتر در آن فرو مىرود و تدبر مىكند دامنه معنايش وسيعتر مىشود ، با اينكه جملهاى است لطيف و رقيق و بيانى است ساده و اولين چيزى كه از معناى آن به ذهن مىرسد اين است كه خوف و حزن از مؤمنين برداشته مىشود و اين را هم مىدانيم كه خوف تنها در امرى فرض دارد كه اولا ممكن باشد ، و ثانيا احتمال آمدنش به سوى ما معقول باشد و ثالثا اگر بيايد مقدارى از سعادت ما را از بين مىبرد ، سعادتى كه ما توقع داريم واجد آن باشيم و خود را واجد آن فرض مىكنيم و همچنين حزن تنها از ناحيه حادثهاى است كه پيش آمده و آن نيز مقدارى از سعادت كذائى ما را سلب كرده ، پس بلا و يا هر محذور و گرفتارى كه فرض شود ، وقتى از آن مىترسيم كه هنوز بر سر ما نيامده باشد و اما وقتى آمد ديگر خوف معنا ندارد ، آنجا جاى حزن و حسرت است ، پس بعد از وقوع خوفى نيست و قبل از وقوع هم حزنى نيست .
پس بر طرف شدن مطلق خوف از انسان تنها وقتى فرض دارد كه هيچ يك از آنچه داريم در معرض زوال قرار نگيرد ، و همچنين برطرف شدن مطلق حزن از انسان وقتى فرض دارد كه آنچه نعمت كه انسان بتواند از آن متنعم شود و لذت ببرد دارا باشد ، و خداى تعالى به او
ترجمة الميزان ج : 4ص :96
افاضه كرده باشد ، و نيز آنچه كه دارد در معرض زوال قرار نگيرد ، و اين همان خلود سعادت براى انسان و خلود انسان در آن سعادت است .
و از همين جا واضح مىشود كه نبودن خوف و حزن عين روزى خوردن انسان نزد خدا است و به حكم آيه : و ما عند الله خير و آيه : و ما عند الله باق آنچه نزد خدا است هم نعمت و خير است ، هم باقى است ، نه عذاب و شرى آميخته با آن است و نه فنا و زوالى بدان راه دارد .
باز اين معنا واضح مىشود كه نبودن حزن و خوف عينا بودن نعمت و فضل است ، و اين خود عطيه است ، ليكن در سابق يعنى در اوايل كتاب گذشت و به زودى در تفسير آيه : مع الذين انعم الله عليهم ميايد كه نعمت وقتى در عرف قرآن اطلاق شود معنايش ولايت الهيه است ، بنا بر اينمعناى آيه مورد بحث چنين مىشود : خداى تعالى متصدى و عهدهدار كار مؤمنين است و آنان را به عطيهاى از خود اختصاص مىدهد .
و اما احتمال اينكه مراد از فضل موهبتى باشد كه زايد بر استحقاق در برابر عمل است .
و نعمت عبارت باشد از موهبتى كه در برابر عمل احتمالى است كه با جمله : و ان الله لا يضيع اجر المؤمنين نمىسازد براى اينكه در يك آيه فضل را أجر هم خوانده ، و همه مىدانيم كه أجر تنها در مورد استحقاق است ، پس مؤمنين مستحق فضل هم هستند ، در سابق هم گفتيم و تو خواننده محترم توجه كردى كه چند فقره زير يعنى جمله عند ربهم يرزقون و جمله : فرحين بما ... و جمله يستبشرون بنعمة ... و جمله : و ان الله لا يضيع اجر المؤمنين ، مال و برگشتنشان به يك حقيقت است ، پس فرق گذاشتن بين فضل و نعمت در چنين موردى درست نيست .
البته در ذيل آيات مورد بحث جا براى بحثهائى ديگر نيز بود ، ولى بعضى از آن بحثها در ذيل تفسير آيه : و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات گذشت ، و شايد خداى عز و جل توفيق بدهد در مواردى كه پيش مىآيد هر جا مناسب بود به قدر توانائى در اين باره بحث بيشترى بكنيم ان شاء الله تعالى .
آنانكه دعوت خدا و رسول را اجابت كردند پس از آنكه به آنها رنج و غم رسيد از آنها هر كس نيكوكار و پرهيزكار شد اجر عظيم خواهد يافت ( 172) .
آن مؤمنانى كه چون مردمى ( منافق مانند نعيم بن مسعود اشجعى ) به آنها گفتند لشكر بسيارى ( كه تمام مشركين مكه و پيروان ابو سفيان باشند ) بر عليه شما مؤمنان فراهم شده از آنان در انديشه و بر حذر باشيد ( اين تبليغات و مكر دشمن به جاى آن كه بيم در دل آنها افكند ) بر ايمانشان بيفزود و گفتند در مقابل همه دشمنان تنها خدا ما را كفايت است و نيكو ياورى است ( 173 ) .
پس آن گروه از مؤمنان به نعمت و فضل خدا روى آوردند و بر آنان هيچ الم و رنجى پيش نيامد و پيرو رضاى خدا شدند و خداوند صاحب فضل و رحمت بى منتها است ( 174) .
اين سخنان شيطان است كه به وسيله آن دوستانش را
ترجمة الميزان ج : 4ص :98
مىترساند .
شما مسلمانان از آن بيم و انديشه مكنيد و از من بترسيد اگر اهل ايمان هستيد ( 175) .
بيان آيات
اين آيات هم مربوط به آيات جنگ احد است ، و اين معنا را از اشارهاى كه در جمله : من بعد ما اصابهم القرح ... ، هست مىفهميم ، چون در آياتراجع به جنگ احد نيز سخن از قرح رفته بود ، و فرموده بود : ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله ... .
الذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح ... بطورى كه گفتهاند كلمه استجابت و نيز كلمه اجابت به يك معنا است ، و آن اين است كه از كسى چيزى بخواهى و او پاسخت را با قبول بدهد ، و خواستهات را بر آورد .
و اگر هم نام خدا را برد و هم نام رسول را ، با اينكه در اين مقام مىتوانست بذكر يكى از آن دو اكتفا كند ، براى اين بود كه در داستان جنگ احد متخلفين هم نا فرمانى خدا را كردند ، و هم نا فرمانى رسول را ، اما نا فرمانى خدا براى اينكه خداى تعالى آنان را از فرار از جنگ نهى كرده بود و به جهاد امرشان فرموده بود و آنان جهاد نكردند و بر عكس فرار نمودند ، و اما نا فرمانى رسول را كردند ، براى اينكه رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) به آن عده تيرانداز دستور داده بود از جاى خود حركت نكنند ، و مركز خود را خالى ننمايند و آنان نا فرمانى كردند و نيز وقتى كه بلنديهاى كوه را پيش گرفته بودند ، و رسول (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) از آخرشان صداشان مىزد ، گوش به سخنش ندادند ، به همين جهت در داستان آيات مورد بحث كه ذيلا شرحش مىآيد بدان جهت كه دعوت خدا را اجابت كردند هم نام خدا را برد و هم نام رسول را و كانه فرموده در اين داستان مثل داستان احد كه خدا و رسول را نا فرمانى كرده بودند عمل نكردند بلكه دعوت خدا و رسول را اجابت نمودند .
للذين احسنوا منهم و اتقوا اجر عظيم در اين جمله وعده را منحصر كرده به بعضى از كسانى كه خدا و رسول را اجابت كردند و اين به خاطر آن است كه اجابت دعوت يك عمل ظاهرى است ، ممكن است مطابق با واقع هم باشد و ممكن است نباشد ، علامت مطابقتش با واقع احسان و تقوا است ، كه اجر عظيم هم داير مدار همين دو است و اين خود مراقبت عجيب قرآن در بيانات خود را مىرساند و به ما مىفهماند كه خداى تعالى چقدر مراقب كلمات و بيانات خويش است ، در عين اينكه مطلب اينجا را بيان مىكند ، مراقب است كه مبادا بيانش با ساير معارفش نا سازگار باشد ، آرى
ترجمة الميزان ج : 4ص :99
لا يشغله شان عن شان .
و از اينجا روشن مىشود كه همه اجابت كنندگان در اين داستان واقعيت نداشتهاند ، بلكه در بينشان كسانى بودهاند كه اجابتشان به مصلحت روزگار بوده ، چون نشانيهاى اجابت باطنى را كه احسان و تقوا است نداشتهاند ، تا مستحق اجر عظيم خداى سبحان بشوند و چه بسا گفته باشند كه كلمه : من در جمله مورد بحث تبعيضى نيست ، و نمىخواهد بفرمايد بعضى از آنان احسان و تقوا داشتهاند و در نتيجه اجرى عظيم دارند ، بلكه بيانيه است ، و مىخواهد بفرمايد اجابت كنندگان كه همان الذين احسنوا منهم و اتقوا بوده باشند اجرى عظيم دارند ، چون در آيه ديگر بجاى كلمه من كلمه : مع را آورده ، و فرموده : محمد رسول الله و الذين ] مع [ ه اشداء على الكفار و آنگاه در آخر آيه دو باره كلمه من مىآورد و مىفرمايد : وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات ] من [ هم مغفرة و اجرا عظيما ليكن اين سخن درست نيست .
و نيز بيان مىكند اين مدحى كه خداى تعالى در جمله : الذين قال لهم الناس تا آخر آيات از ايشان كرده ، از قبيل نسبت دادن وصف بعض به كل است ، ( كه گاهى گوينده به خاطر نكتهاى كه در نظر دارد ، و گاهى صرفا به عنايتى لفظى اين كار را مىكند ، يعنى صفت بعض را به كل نسبت مىدهد .
الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم ... كلمه ناس به معناى افرادى از انسان است ، اما نه از هر جهت ، بلكه به اين جهت افرادى از انسان را ناس مىگويند كه از يكديگر متمايز نيستند ، ( و گوينده كارى به تمايز و خصوصيات افراد ندارد ) ، و در آيه شريفه كلمه ناس دو بار آمده كه ناس اول غير ناس دوم است ، منظور از ناس اول منافقين ، و منظور از ناس دوم دشمنان است ، منافقين كه از يارى اسلام مضايقه كردند به منظور اينكه مسلمانان را هم از رفتن به جنگ باز بدارند و سست كنند ، به ايشان گفتند : ناس يعنى مشركين جمعيت بسيارى براى جنگ با شما جمع كردهاند ، معلوم مىشود ناس دوم مشركين و ناس اول أيادى و جاسوسانى هستند كه مشركين در بين مؤمنين داشتند ، و از ظاهر آيه بر مىآيد كه اين جاسوسان عدهاى بودهاند ، نه يكنفر ، و همين آيه مؤيد آن است كه آيات شريفه مورد بحث در باره داستانى نازل شده كه بعد از پايان جنگ احد پيش آمد ، كه
ترجمة الميزان ج : 4ص :100
رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) با بقيه اصحابش ، مشركين را تعقيب كرد ، نه در باره بدر صغرا ، و ان شاء الله هر دو داستان در بحث روايتى آينده مىآيد .
و معناى اينكه فرمود : قد جمعوا لكم اين است كه جمعيت خود را دو باره براى جنگ با شما جمع كردهاند ، ( و خدا داناتر است) .
فزادهم ايمانا سر اينكه مىفرمايد گفتار منافقين ايمان مؤمنين را بيشتر كرد ، اين است كه در طبع آدمى نهفته است كه وقتى از ناحيه كسى و يا كسانى نهى مىشود از اينكه تصميمى را كه گرفته عملى سازد ، در صورتى كه به آن اشخاص حسن ظن نداشته باشد نسبت به تصميم خود حريصتر مىشود و همين حريصتر شدن باعث ميشود كه نيروهاى خفتهاش بيدار و تصميمش قويتر شود ، و هر چه آنان بيشتر منعش كنند و در منع اصرار بورزند او حريصتر و در عملى كردن تصميم خود جازمتر شود ، و اين در مورد كسى كه خود را محق و سزاوار دانسته و در كارهايش خود را معذور بداند ، تاثير بيشترى دارد تا در مورد ديگران ، و لذا مؤمنين صدر اسلام و غير ايشان را مىبينيم كه در اطاعت از امر خدا هر چه بيشتر مورد ملامت و منع مانعين قرار مىگرفتند ايمانشان قوىتر و در تصميم خود محكمتر و در نبرد شجاعتر مىشدند .
و نيز ممكن است منظور از بيشتر شدن ايمانشان ، تنها در مورد درستى اخبارى باشد كه منافقين مىدادند ، و بخواهد بفرمايد كه : وقتى مؤمنين از منافقين شنيدند كه كفار در صدد جمع آورى لشكر بر آمدهاند ايمانشان به درستى همين خبر بيشتر شد ، چون قبلا از راه وحى خبردار شده بودند كه بزودى در راه خدا آزار خواهند ديد ، تا آنكه به اذن خدا سرنوشتشان معين و تمام شود ، و وعدهاى كه خدا به آنان داده برسد ، و آن وعده نصرت بود كه جز در جنگ نخواهد بود .
و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل يعنى خداى تعالى براى ما كافى است و اصل ماده حا - سين - با از حساب گرفته شده ، به اين مناسبت كه كفايت ، به حساب وى مقدار حاجت است و اينكه گفتند : حسبنا الله اكتفاى ما به خدا است به حسب ايمان است نه به حسب اسباب خارجى ، كه سنت الهيه آن را جارى ساخته ، و كلمه ( وكيل ) به معناى كسى است كه امر انسانرا به نيابت از انسان تدبير مىكند .
بنابر اين مضمون آيه بر مىگردد به معناى آيه زير ، كه مىفرمايد : و من يتوكل على الله فهو حسبه ، ان الله بالغ امره و به همين جهت دنبال جمله مورد بحث فرمود : فانقلبوا
ترجمة الميزان ج : 4ص :101
بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء ... ، تا تصديق وعده خداى تعالى باشد ، آنگاه به حمد و ستايش آنان پرداخت ، و فرمود : و اتبعوا رضوان الله و الله ذو فضل عظيم .
بحثى پيرامون توكل
حقيقت امر در مساله توكل ، اين است كه به كرسى نشستن اراده انسان و دست يافتن به هدف و مقصد در اين عالم ( كه عالم ماده است ) احتياج به اسبابى طبيعى و اسبابى روحى دارد ، و چنان نيست كه اسباب طبيعى تمام تاثير را داشته باشد ، پس اگر انسان بخواهد وارد در امرى شود كه بسيار مورد اهتمام او است ، و همه اسباب طبيعى آن را كه آن امر نيازمند به آن اسباب است فراهم كند ، و با اين حال به هدف خود نرسد ، قطعا اسباب روحى و معنوى ( كه گفتيم دخالت دارند ) تمام نبوده ، و همين تمام نبودن آن اسباب نگذاشته است كه وى به هدف خود برسد ، مثلا ارادهاش سست بوده ، يا مىترسيده يا اندوه و غم مانعش شده يا شدت عمل و يا حرص و يا سفاهت به خرج داده يا سوء ظن داشته و يا چيز ديگرى از اين قبيل مانع به هدف رسيدنش شده است ، و اين گونه امور بسيار مهم و عمومى است و اگر همين انسان در هنگام ورود در آن امر به خدا توكل كند در حقيقت به سببى متصل شده كه شكستناپذير است ، سببى است فوق هر سبب ديگر ، و در نتيجه تمسك به چنين سببى ، ارادهاش نيز قوى مىشود ، ديگر هيچ يك از اسباب ناسازگار روحى ، بر اراده او غالب نمىآيد و همين است موفقيت و سعادت .
- و در توكل بر خدا جهت ديگرى نيز هست كه از نظر اثر ملحق به معجزات و خوارق عادت است همچنان كه از ظاهر جمله : و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره ... ، اين معنا بر مىآيد و ما در بحثى كه پيرامون اعجاز داشتيم مطالبى را كه مربوط به اين مقام بود آورديم .
ذلكم الشيطان يخوف اولياءه ... از ظاهر آيه بر مىآيد كه اشاره ذلكم به آن دسته از مردمى است كه منافقين به ايشان گفتند : ان الناس قد جمعوا لكم ، در نتيجه جمله مورد بحث از مواردى است كه قرآن كريم در آن موارد كلمه شيطان را بر انسان اطلاق فرموده ، همچنانكه از ظاهر آيات زير نيز بر مىآيد كه منظورش از وسواس خناس شيطانهاى انسى است : من شر الوسواس الخناس ، الذى
ترجمة الميزان ج : 4ص :102
يوسوس فى صدور الناس ، من الجنة و الناس ، مؤيد اين معنا جمله : فلا تخافوهم است ، كه مىفرمايد از آن شيطانها كه آن حرفها را بر شما زدند نترسيد ، براى اينكه اينان براى شما شيطانند ، و ما ان شاء الله تعالى بزودى در اين باره بحثى مىكنيم كه از روى حقيقت پرده بر داريم .
بحث روايتى
روايات وارده در داستان جنگ احد بسيار زياد است ، ولى در آنها از جهات بسيارى اختلاف شديدى وجود دارد كه چه بسا انسان را دچار سوء ظن مىكند ، و بيشتر اختلاف در رواياتى است كه در باره شان نزول بسيارى از آيات اين داستان وارد شده كه تقريبا شصت آيه مىشود ، آرى اينگونه روايات عجيب به نظر مىرسد ، و جاى هيچ شكى براى اهل تامل و دقت باقى نمىگذارد ، در اينكه حكم كند كه : مذاهب و عقائد مختلف در آن روايات دست اندازى كرده ، و هر مذهبى روح عقيدتى خود را در روايتى دميده ، تا با زبان روايت حرف خود را زده باشد و خلاصه استفاده سياسى كرده باشد ، و همين امر باعث شد كه ما از نقل آن روايات در اين بحث روايتى ، خود دارى كنيم .
از خوانندگان محترم اگر كسانى بخواهند به آن روايات نظر كنند مىتوانند به جوامع حديث و يا تفاسير مطول مراجعه نمايند .
در الدر المنثور است كه : ابن ابى حاتم از ابى الضحى روايت كرده كه گفت وقتى آيه : و يتخذ منكم شهداء نازل شد ، همان روز هفتاد نفر ازمسلمانان كشته شدند ، كه چهار نفرشان از مهاجرين بودند ، يعنى حمزة بن عبد المطلب ، و مصعب بن عمير ( همپيمان بنى عبد الدار ) و شماس بن عثمان مخزومى ، و عبد الله بن جحش اسدى ، و بقيه از انصار بودند .
مؤلف قدس سره : و از ظاهر روايت بر مىآيد كه راوى يعنى ابو الضحى كلمه شهداء در آيه را به معناى كشته شدگان در معركه جنگ گرفته و بيشتر مفسرين هم دنبال او را گرفتهاند .
ولى در بيان سابق گفتيم كه هيچ دليلى از ظاهر كتاب بر اين معنا نداريم ، بلكه ظاهر اين است كه مراد از شهدا ، گواهان اعمال باشند .
ترجمة الميزانج : 4ص :103
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله ... از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : خداى تعالى بهتر از هر كس از حال مخلوق خود آگاه است ، او قبل از اينكه مخلوق خود را تكون داده و پديد آورد ، در همان وقتى كه موجودات در عالم ذر بودند به وضع آنها آگاه بوده و مىدانست كه چه كسى جهاد مىكند ، و چه كسى از جهاد سرپيچى مىكند ، همچنانكه او قبل از آنكه خلق خود را بميراند ، مىداند آنها را مىميراند ولى در حالى كه آنها زندهاند مرگشان را به ايشان نشان نداده است .
مؤلف قدس سره : اين روايت اشاره دارد به مطلب گذشته ما ، كه فرق است بين علم قبل از ايجاد و علم فعلى كه همان ايجاد است ، و مراد از آيه شريفه ، علم قبل از ايجاد نيست .
و در تفسير قمى از امام صادق (عليهالسلام) در ذيل آيه : و لقد كنتم تمنون الموت ... آمده : وقتى خداى تعالى ( به وسيله وحى ) به مؤمنين خبر داد كه با كشته شدگان آنان در جنگ بدر چه رفتارى كرد و ايشان را در چه منازلى از بهشت جاى داد ، مؤمنين مشتاق شهادت شدند و عرضه داشتند : خداوندا جنگ برايمان پيش بياور تا در آن به شهادت برسيم ، خداى تعالى جنگ احد را برايشان پيش آورد و جز آن تعدادى كه خدا مىخواست ايستادگى نكردند ، اينجا است كه خداى تعالى مىفرمايد : و لقد كنتم تمنون الموت ... .
مؤلف قدس سره : و اين معنا در الدر المنثور نيز از ابن عباس و مجاهد و قتاده و حسن و سدى نقل شده .
و نيز در تفسير قمى آمده كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) در روز احد كه به آن گرفتارى دچار شد ، يكى از لشكريانش به هر كس كه بر مىخورد ، مىگفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كشته شد به فكر نجات خود باش ، و بعد از آنكه به مدينه برگشتند ، خداى تعالى اين آيه را نازل كرد : و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ... انقلبتم على اعقابكم ( كه منظورش برگشتن به كفر بود ) و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از ربيع روايت آورده كه در باره
ترجمة الميزان ج : 4ص :104
اين آيه گفته است : مربوط به روز احد است ، كه مسلمين دچار آن كشتهها و زخمىها شدند ، در آن گير و دار از يكديگر سراغ رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) را گرفتند ، اين يكى به آن ديگرى گفت : محمد كشته شد ، بعضى هم اضافه مىكردند كه اگر او پيغمبربود كشته نمىشد ، ولى بعضى از بلند پايگان از اصحاب رسول خدا گفتند : شما بايد در راهى كه پيامبرتان قتال كرد قتال كنيد ، تا خداى تعالى يا فتح را نصيبتان كند ، و يا به آن جناب ملحق شويد و براى ما نقل كردهاند كه مردى از مهاجرين به مردى از انصار بر خورد كه در خون خود مىغلطيد ، به او گفت : اى فلانى هيچ مىدانى كه محمد كشته شد ؟ او در پاسخش گفت اگر محمد كشته شد وظيفه رسالت خود را انجام داد ، شما هم بايد در دفاع از دينتان قتال كنيد و در اين باره بود كه خداى تعالى آيه زير را نازل كرد كه : و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ؟ يعنى آيا مرتد مىشويد ، و بعد از ايمان به كفر بر مىگرديد ؟ .
و در همان كتاب است كه ابن جرير از سدى روايت كرده كه گفت : در روز احد اين شايعه در بين مسلمانان منتشر گرديد كه : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كشته شد ، يكى از آن عده كه ( در پشت صخره كوه پنهان شده بودند ) گفت : اى كاش كسى را ميداشتيم و نزد عبد الله بن ابى مىفرستاديم و او از ابى سفيان براى ما امان مىگرفت ، آنگاه فرياد زد : هان اى مردم مهاجر ، معطل چه هستيد ؟ محمد كشته شد ! به سوى قوم مكى خود ( يعنى لشكر ابى سفيان ) برگرديد ، و گرنه مىآيند و شما را مىكشند ، أنس بن نضر فرياد زد : اى مردم ، اگر محمد (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كشته شد پروردگار محمد زنده است ، پس در همان راهى كه رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) قتال كرد شما هم قتال كنيد ... و سپس ادامه داد : خدايا من از آنچه اين مردم مىگويند نزد تو عذر مىخواهم و از پيشنهادى كه مىكنند بيزارى مىجويم ، آنگاه شمشيرش را محكم به دست گرفت و حمله كرد تا كشته شد ، و خداى تعالى آيه : و ما محمد الا رسول ... را در اين باره نازل فرمود .
مؤلف قدس سره : اين معانى به طرق بسيارى ديگر روايت شده است .
و در كافى از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : ( در جنگ احد ) على (عليهالسلام) شصت و يك جراحت بر داشت ، و رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) ام سليم و ام عطيه را مامور كرد تا او را
ترجمة الميزان ج : 4ص :105
مداوا كنند ، ( بعد از آنكه دست به كار شدند ) ، خدمت رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) عرضه داشتند : ما هيچ زخمى از زخمهايش را نمىبنديم مگر اينكه زخمى ديگر دهن باز مىكند ، و ما از جان او مىترسيم ، ( و خلاصه وضع او خطرى است ) رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) به اتفاق مسلمانان به عيادت على (عليهالسلام) آمدند كه يك پارچه زخم بود و حضرت دست خود را به يك يك زخمهاى آن جناب مىكشيد ، و مىفرمود : كسى كه در راه خدا چنين وضعى به خود بگيرد ، امتحان خود را داده و وظيفه خود را به پايان برده و دست به هيچ يك از زخمها نمىكشيد مگر آنكه آن زخم بهبودى مىيافت ، على (عليهالسلام) گفت : الحمد لله كه نه فرار كردم و نه قدمى به عقب نهادم و خداى تعالى شكر عمل آن جناب را در دو جاى قرآن بجا آورد ، يك جا فرمود : و سيجزى الله الشاكرين و جائى ديگر فرمود : و سنجزى الشاكرين .
مؤلف قدس سره : يعنى خداى تعالى ثبات قدم آن جناب را شكرگزارى كرد ، نه گفتار آن جناب را كه گفت : الحمد لله .
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه وقتى آيه : و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير را خواند ، و فرمود هزار و هزار آنگاه فرمود : آرى و الله كشته مىشوند .
مؤلف قدس سره : در اين روايت به جاى كلمه : قاتل معه قتل معه قرائت شده و به همين قرائت معنا شده ، و اين قرائت و معناى آن را الدر المنثور از ابن مسعود و ديگران روايت كرده ، و از ابن عباس روايت كرده كه شخصى از او از كلمه : ربيون پرسيد ، در پاسخ گفت : يعنى جموع .
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد ، و ابن أبى حاتم ، از مجاهد روايت كرده كه در معناى جمله : من بعد ما اريكم ما تحبون گفته است ، منظور از آنچه دوست مىداريد نصرتى بود كه خداى تعالى نصيب مؤمنين عليه كافران كرد ، به طورى كه زنان مشركين هر چه گيرشان آمد سوار شدند و گريختند ، چه راهوار و چه چموش ، ( ممكن هم هست منظور مجاهد اين بوده كه بگويد زنان مشركين از هر طرف گريختند چه راه و چه بيراهه ) ، ولى به خاطر اينكه مؤمنين نا فرمانى رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) كردند ، دو باره مشركين به طرف ايشان
ترجمة الميزان ج : 4ص :106
سرازير شدند .
و در همان كتاب است كه ابن اسحاق و ابن راهويه و عبد بن حميد و ابن جرير ، و ابن منذر ، و ابن ابى حاتم و بيهقى در كتاب دلائل از زبير روايت كردهاند كه گفت : يادم هست آنروزى را كه با رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) بوديم ، در آن لحظاتى كه وحشت دل شير را آب مىكرد ، ناگهان خداى تعالى خواب را بر ما مسلط كرد ، احدى از ما نماند كه چانهاش به سينهاش نيفتاده باشد ، به خدا سوگند كه هنوز صداى معتب بن قشير در گوش من است كه مىگفت : لو كان لنا من الامر شىء ما قتلنا هيهنا و بخدا سوگند شنيدنم مثل شنيدن كسى بود كه در خواب چيزى بشنود ، من گفتار او را حفظ كردم تا آنكه آيه : ثم انزل عليكم من بعد الغم امنة نعاسا ... ما قتلنا هيهنا در باره گفتار معتب بن قشير نازل شد .
مؤلف قدس سره : اين معنا از زبير بن عوام به طرق بسيارى روايت شده .
و در همان كتاب است كه ابن منذر در معرفة الصحابه از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه : ان الذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان ... گفته : اين آيه در باره عثمان و رافع بن معلى و حارثة بن زيد نازل شده .
مؤلف قدس سره : قريب به اين معنا به چند طريق از عبد الرحمان بن عوف و عكرمة و ابن اسحاق روايت شده ، و در بعضى از آنها علاوه بر عثمان و رافع و حارثه ، ابو حذيفة بن عقبه و وليد بن عقبه و سعد بن عثمان و عقبة بن عثمان نيز آمده .
و بهر حال آوردن نام عثمان و سايرين كه نامشان آمده از باب ذكر مصداق است ، و گرنه آيه شريفه در باره همه كسانى است كه پشت به جنگ كردند و در باره آن عده از صحابه است كه دستور رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) را عصيان نمودند ، تنها خصوصيتى كه عثمان و آن نامبردگان كه با او بودند داشتند ، اين بوده كه آنقدر فرار كردند و به پشت جبهه گريختند كه به جلعب هم رسيدند ، ( جلعب نام كوهى در اطراف مدينه از طرف أغوص است ) ، و نام بردگان سه روز در آنجا ماندند ، و سپس نزد رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) برگشتند ، و آن جناب به
ترجمة الميزان ج : 4ص :107
ايشان فرمود : لقد ذهبتم فيها عريضة .
و اما اينكه عموم اصحاب چه كردند ؟ روايات زيادى وارد شده كه تمامى اصحاب و تا آخرين نفرشان فرار كردند ، و با رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نماند مگر دو نفر از مهاجرين و هفت نفر از انصار ، و از آن سو مشركين بر رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) هجوم بردند ، و آن چند نفر انصار در دفاع از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) يكى پس از ديگرى كشته شدند تا ديگر كسى از انصار با آن جناب نماند .
اين مطلبى است كه در اكثر روايات آمده ، البته در بعضى از روايات اين نيز آمده است كه يازده نفر ماندند ، و در بعضى ديگر هيجده و حتى سى نفر هم روايت شده كه اين از همه ضعيفتر است .
و شايد منشا اين اختلاف يكسان نبودن اطلاعات راويان و امثال آن باشد و آنچه از روايات دفاع نسيبه مازنية از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فهميده مىشود اين است كه در آن ساعت احدى از اصحاب نزد آن جناب نبوده و كسى هم كه فرار نكرد و تا به آخر ثبات قدم به خرج داد ، نزد رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نبود بلكه در ميدان مشغول قتال و كارزار بود و روايات در باره پايدارى هيچ يك از اصحاب اتفاق كلمه ندارد ، بجز على (عليهالسلام) و شايد در باره ابى دجانه انصارى و سماك بن خرشة هم مطلب همين طور باشد ، يعنى روايات اتفاق داشته باشد ليكن او نيز ملازم رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نبود بلكه در آغاز تا توانست با شمشير آن جناب به كارزار پرداخت و سپس وقتى ديد اصحاب او را تنها گذاشتند تن خود را سپر بلاى آنجناب كرد ، هر چه تير به طرف آن حضرت پرتاب مىشد يا با سپر و يا با پشت خود از آن جناب دفع مىكرد تا آنكه جراحاتش سنگين شد - ( رضى الله تعالى عنه ) .
و اما بقيه اصحاب دو دسته بودند : يك دسته از آنان به محض ديدن و شناختن رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) و فهميدن اينكه آن جناب كشته نشده ، به سوى او برگشتند ، و گروهى ديگر آنهائى بودند كه بلافاصله برنگشتند بلكه با اندكى فاصله ، و اين دو طايفه همانهايند كه خداى تعالى نعاس و سستى و چرت را بر آنان نازل كرد ، چيزى كه هست از جرم همه آنان در گذشت ، و تو خواننده ( كه خداى تعالى توفيق بيشترى ارزانيت كند ) معناى عفو را در سابق شناختى ، ولى بعضى از مفسرين گفتهاند عفو در خصوص اين آيه ، به معناى اين است كه خداى تعالى مشركين را از كشتن مسلمانان دلسرد و منصرف كرد و با اينكه مىتوانستند تا آخرين نفر مسلمانان را از بين ببرند ولى نبردند .
و در الدر المنثور است كه ابن عدى و بيهقى ( در كتاب شعب ) به سند حسن از ابن
ترجمة الميزان ج : 4ص :108
عباس روايت كردند كه گفت : وقتى آيه : و شاورهم فى الامر نازل شد رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : خدا و رسول او نياز به مشورت ندارند ، و ليكن خداى تعالى اين دستور را رحمت براى امتم قرار داده ، چون هر كس از امت من كه مشورت كند چنان نيست كه هيچ رشدى عايدش نشود و كسى كه آن را ترك كند ، ممكن نيست كه به هيچ مقدار و هيچ نوعى از گمراهى و كجى گرفتار نشود .
و در همان كتاب است كه طبرانى در كتاب اوسط از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : كسى كه استخاره كند يعنى از خدا خير طلب كند نوميد نمىشود ، و كسى كه مشورت كند پشيمان نمىگردد .
و در نهج البلاغه هست كه هر كس براى خود استبداد كند هلاك مىشود ، و هر كس با مردم مشورت كند در عقل آنان شريك شده است .
و نيز در همان كتاب است كه امام فرمود : مشورت كردن عين هدايت است و كسى كه استبداد برأى داشته باشد خويشتن را در معرض خطر قرار داده است .
و در تفسير صافى از رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه فرمود : هيچ تنهائى وحشتآورتر از خودپسندى نيست ، و هيچ پشتيبانگيرى قابل اعتمادتر از مشورت نيست .
مؤلف قدس سره : روايات در باب مشورت كردن بسيار زياد است ، و البته جاى مشورت آنجائى است كه عملى را كه در بارهاش مشورت مىكنيم عملى جايز باشد ، يعنى از نظر مزيتها ، انجام و تركش جايز باشد ، و بخواهيم با مشورت به دست آوريم كه آيا ترجيح ، در انجام آن است يا در ترك آن ؟ و اما عملى را كه خداى تعالى در باره آن يا حكم وجوب دارد ( در نتيجه نمىتوان تركش كرد ) و يا حكم حرمت ( كه در نتيجه نمىتوان انجامش داد ) چنين عملى جاى مشورت نيست ، چون هيچ طرف مشورتى حق ندارد در مقام مشورت آنرا كه واجب است جايز الترك و آن را كه حرام است جائز الفعل كند و در نتيجه احكام الهى را تغيير دهد ، چرا كه اگر چنين عملى صحيح بود بايد اختلاف حوادث جاريه ناسخ كلام خدا شود .
ترجمة الميزان ج : 4ص :109
و در كتاب مجالس از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : كسى نمىتواند همه مردم را از خود راضى كند ، و كسى نمىتواند زبان آنان را ببندد مگر نبود كه در جنگ بدر اين تهمت را به رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) زدند كه يك قطيفه سرخ رنگى را به خود اختصاص داد تا آنكه خداى تعالى آن جناب را به محل آن قطيفه كه گم شده بود راهنمائى كرد و پيامبر خود را از تهمت خيانت مبرا ساخت و در كتاب مجيدش اين آيه را نازل كرد : و ما كان لنبى ان يغل ... .
مؤلف قدس سره : قمى اين روايت را در تفسير خود آورده ، و نيز آورده كه مردى نزد رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) آمده ، و عرضه داشت : فلانى قطيفهاى سرخ رنگ را دزديده و در فلانجا پنهان كرده و رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) دستور داد آن محل را كندند و قطيفه را بيرون آوردند .
اين معنا و قريب به آن را الدر المنثور به طرق بسيار روايت كرده ، و شايد مراد از اينكه در روايت بالا آمده بود كه خداى تعالى آيه : و من يغلل ... را در داستان قطيفه نازل كرد اين باشد كه آيه نامبرده به اين داستان اشاره دارد و گرنه سياق آيه نشان مىدهد كه نه تنها در روز بدر نازل نشده بلكه بعد از جنگ احد نازل شده است كه بيانش گذشت .
و در تفسير قمى از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : هر كس چيزى را بدزدد ، روز قيامت آن را در آتش مىيابد و سپس مامور مىشود داخل آتش شود و آن را بيرون آورد .
مؤلف قدس سره : اين معنا استفاده لطيفى است كه از جمله زير به دست آمده كه مىفرمايد : و من يغلل يات بما غل يوم القيمة .
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : هم درجات عند الله از امام صادق (عليهالسلام)روايت آورده كه فرمود : آنها كه پيرو رضوان خدايند همان ائمه هستند ، و آنان به خدا سوگند نزد خدا براى مؤمنين درجاتند ، هر كس ولايت و مودت ما را داشته باشد به همان معيار خداى تعالى پاداش اعمالشان را مضاعف مىكند ، و خداى تعالى درجات على را براى آنان بالا مىبرد ، و كسانى كه ثمره زندگيشان سخط و خشمى از خداى تعالى است ، كسانى هستند كه حق على و
ترجمة الميزان ج : 4ص :110
امامان از ما اهل بيت را منكر شدند ، و به خاطر همين دچار سخط خدا گشتند .
مؤلف قدس سره : مضمون اين حديث از باب تطبيق كلى بر مصداق است، (البته مصداق مهمتر و روشنتر مترجم) .
و در همان كتاب از حضرت رضا (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود درجه مورد نظر آن قدر بلند است كه باندازه فاصله بين زمين و آسمان مىرسد .
و باز در تفسير عياشى در ذيل آيه : او لما اصابتكم مصيبة قد اصبتم مثليها از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : مسلمين در جنگ بدر صد و چهل نفر از افراد دشمن را كشته و اسير كردند ، يعنى هفتاد نفر را كشتند ، و هفتاد نفر ديگر را اسير كردند و وقتى جنگ احد پيش آمد هفتاد كشته دادند ، و بخاطر آن سخت در اندوه شدند ، اين آيه بهاين مناسبت نازل شد .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، و ترمذى ( وى حديث را حسن دانسته ) ، و ابن جرير ، و ابن مردويه ، از على (عليهالسلام) روايت كردهاند كه فرمود : جبرئيل نزد رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) آمد ، و عرضه داشت : اى محمد ! خداى تعالى از اينكه مردمت از مشركين اسير گرفتند خوشش نيامد ، اينك تو را دستور مىدهد به اينكه به مسلمانان ابلاغ كنى كه يكى از اين دو تصميم را بگيرند و مخيرند كه يا هفتاد نفر اسير را گردن بزنند ، و يا اگر خونبها بگيرند به همان عدد از خود آنان كشته شود ، رسولخدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) مردم را نزد خود خواند و پيام الهى را به ايشان رسانيد ، عرضه داشتند يا رسول الله اين مشركين عشاير ما و خويشاوندان ما هستند امروز از آنان خون بها مىگيريم و با آن نيروى جنگى خود را تقويت مىكنيم ، بگذار در جنگى ديگر هفتاد نفر از ما شهيد شوند ، چون ما از شهادت كراهتى نداريم ، نتيجهاش اين شد كه در جنگ احد هفتاد نفر از آنان كشته شد درست به تعداد همان اسيرانى كه در بدر از دشمن گرفته و در برابر گرفتن فداء آزاد كردند .
مؤلف قدس سره : طبرسى اين روايت را در مجمع البيان از على (عليهالسلام) نقل كرده ، و قمى هم آنرا در تفسيرش آورده .
ترجمة الميزان ج : 4ص :111
و در مجمع در ذيل آيه : و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله تا آخر آيات از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود همه اين آيات در باره شهداى بدر و احد هر دو نازل شده .
مؤلف قدس سره : بر طبق اين روايت روايات بسيارى است كه سيوطى آن را در الدر المنثور و همچنين ديگران نقل كردهاند ، ولى خواننده محترم توجه فرمود كه آيات مورد بحث عام است ، شامل شهداى بدر و احد و همه كسانى كه در راه خدا شهيد مىگردند مىشود ، حال چه اين كه شهيد واقعى باشند و يا در حكم شهيد باشند ، و چه بسا گفته باشند كه اين آيات در باره شهداى بئر معونه نازل شده ، و شهداى آن واقعه هفتاد ، و به قولى چهل نفر از اصحاب رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) بودند ، كه آن جناب ايشان را فرستاده بود تا عامر بن طفيل و مردمش را به اسلام دعوت كنند ، و ايشان يعنى عامر و مردمش كنار چاه معونه زندگى مىكردند ، اصحاب رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) نخست أبا ملحان انصارى را به عنوان پيك نزد ايشان فرستادند كه او را كشتند و سپس بر سر اصحاب ريخته و همه را از دم تيغ گذراندند ، رضى الله عنهم .
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : به خدا سوگند اين عده شيعيان ما هستند كه وقتى ارواحشان به سوى بهشت پرواز كرد و با كرامتى از خداى عز و جل رو برو شدند ، آن زمان يقين كردند كه بر حق و بر دين خداى عز و جل بودند و از ملحق شدن برادران بازمانده خود به يكديگر بشارت مىدادند .
مؤلف قدس سره : مضمون اين روايت از باب تطبيق كلى بر مصداق روشنش مىباشد و معناى اينكه فرمود : و آنزمان يقين كردند بر اينكه بر حق بودهاند اين است كه در آن زمان عين اليقين بر ايشان حاصلمىشود چون در دنيا هم يقين داشتند ولى در بهشت به چشم خود مىبينند نه اينكه مراد اين باشد كه در دنيا شك داشتند و در بهشت يقين بر ايشان حاصل مىشود .
و در الدر المنثور است كه احمد و هناد و عبد بن حميد و ابو داود و ابن جرير و ابن منذر و حاكم ( وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى ( در كتاب دلائل ) از ابن عباس روايت
ترجمة الميزان ج : 4ص :112
كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : وقتى برادران شما در جنگ احد كشته شدند خداى تعالى ارواحشان را در جوف مرغانى سبز رنگ قرار داد تا به لب نهرهاى بهشت پرواز كردند و از ميوههاى آن خوردند و در قنديلهائى طلائى آويزان در سايه عرش منزل كردند .
همينكه لذت خوردنيها و نوشيدنيها را چشيده و زيبائى جايگاه خود را ديدند ، گفتند : اى كاش برادران ايمانى ما مىدانستند كه خدا با ما چه كرد ، و در عبارتى ديگر آمده است كه گفتند : ما زنده هستيم و در بهشتيم ، و روزى مىخوريم .
كه اگر از وضع ما خبردار مىشدند ، ديگر در كار جهاد بى رغبتى نمىكردند ، و از جنگ كردن سر بر نمىتافتند ، خداى تعالى به ايشان فرمود اگر شما نمىتوانيد بازماندگان خود را از وضع خود خبرداركنيد ، من به جاى شما ايشان را خبردار مىكنم ، و به همين منظور اين آيات را نازل فرمود : و لا تحسبن الذين قتلوا ... .
مؤلف قدس سره : در اين معنا رواياتى بسيار هست كه محدثين آنها را از ابى سعيد خدرى و عبد الله بن مسعود و ابى العاليه و ابن عباس و غير اينان روايت كردهاند و در بعضى از اين روايات آمده است كه به صورت مرغانى سبز رنگ در آمدند ، مانند روايت ابى العاليه و در بعضى ديگر مانند روايت ابى سعيد آمده در مرغانى سبز رنگ ، و در بعضى ديگر مانند روايت ابن مسعود آمده مانند مرغ سبز رنگ ولى معانى الفاظ نزديك به هم مىباشند .
و از ائمه اهل بيت عليهم السلام روايت شده كه وقتى روايت بالا را بر آن حضرات عرضه مىكردند ، مىفرمودند درست نيست و رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) اينطور نفرموده ، ولى در بعضى از آن روايات آمده كه مردم كلام آن جناب را تاويل كردهاند ، و به نظر ما اين روايات درست نيست ، و همان روايات دسته اول درست است كه داشت : ائمه عليهم السلام روايات مرغ را انكار كردهاند براى اينكه وقتى مطلبى در روايتى آمد كه با اصول مسلمه اعتقادى سازگار نيست وظيفه همين است كه يا روايت را طرح كنند و كنار بيندازند ، و ياآن را تاويل كنند ، پس اينكه در روايت دسته دوم آمده : مردم كلام آن جناب را تاويل كردهاند خود دليل بر نادرستى روايات دسته دوم است .
و روايات مرغ به هر حال چه درست باشد و چه نباشد ، در مقام بيان حال شهدا در بهشت آخرت نيست ، بلكه مراد از آن بهشت ، برزخ است و دليل آن ، نكتهاى است كه در
ترجمة الميزان ج : 4ص :113
روايت ابن جرير از مجاهد آمده كه گفت : از ميوه بهشت مىخورند ، و بوى آن را استشمام مىكنند ، ولى در بهشت نيستند و نيز نكتهاى كه در روايت ابن جرير از سدى آمده كه ارواح شهدا در جوف مرغى سبز رنگ در قنديلهائى از طلا و آويزان به عرش قرار دارد ، پس آن طير ( يا آن ارواح ) يكبار صبح و يك بار شام در بهشت مىچرند و مىخرامند و در آن قنديلها بيتوته و استراحت مىكنند .
در سابق هم كه بحثى پيرامون مساله برزخ داشتيم توجه فرموديد كه گفتيم مضمون اين دو روايت با بهشت دنيا كه همان برزخ باشد مىسازد ، نه بهشتى كه در آخرت است .
و در الدر المنثور در ذيل آيه : الذين استجابوا لله ... آمده كه ابن اسحاق و ابن جرير و بيهقى ( در كتاب دلائلش ) از عبد الله بن ابى بكر بن محمد بن عمرو بن حزم روايت كردهاند كه گفت : بعد از جنگ احد وقتى خبر رسيد كه ابو سفيان و يارانش تصميم دارند دو باره برگردند و گفتهاند ما بيهوده جنگ را خاتمه داديم ، بايد ادامه مىداديم تا همه مسلمانان را از بين مىبرديم ، اينك دو باره بر سر بقيه آنان مىتازيم ، و رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) با اصحابش تا حمراء الاسد به استقبال لشكر دشمن آمد و همين امر موجب انصراف ابو سفيان و يارانش از پيمودن ادامه راه گرديد ، و در اين بين كاروانى از قبيله عبد قيس مىگذشت ، ابو سفيان به ايشان گفت : در سر راه خود به محمد بر مىخوريد ، به او برسانيد كه ما تصميم گرفتهايم دو باره بر سر اصحابش بتازيم و همه را از بين ببريم كاروان نامبرده وقتى به حمراء الاسد رسيدند پيام ابو سفيان را به آن جناب رساندند رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) و مؤمنين كه همراهش بودند گفتند : حسبنا الله و نعم الوكيل ، خداى تعالى هم بدين مناسبت آيه الذين استجابوا لله و الرسول ... را نازل كرد .
مؤلف قدس سره : قمى اين روايت را بطور مفصل نقل كرده و در آن آمده : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) از اصحابش حتى كسانى را هم كه در جنگ احد جراحت برداشته بودند با خود به حمراء الاسد برد و در بعضى از روايات آمده : آن جناب كسانى را كه در احد همراهش بودند با خود برد .
و برگشت هر دو به يك معنا است .
و در همان كتاب است كه موسى بن عقبه در كتاب مغازى خود و بيهقى در كتاب دلائلش از ابن شهاب روايت آوردهاند كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) مسلمين را
ترجمة الميزان ج : 4ص :114
دستور داد تا براى جهاد در بدر بيرون شوند ، چون ابو سفيان اعلام جنگ داده بود ، ولى شيطان هواداران انسى خود را وادار كرد در بين مردم بروند و آنان را از ابى سفيان بترسانند ، شيطانهاى انسى به مردم گفتند ( زنهار از جاى خود تكان مخوريد و حاضر به جنگ مشويد كه ) ابو سفيان لشكرى جمع كرده كه به هر جا وارد شوند مثل شب روى زمين را سياه مىكنند ، منتظرند كه دستشان به شما برسد و همه شما را از پا در آورده و دار و ندارتان را غارت كنند .
و خداى تعالى مسلمانان را از تهديد آن شيطانها حفظ نموده دعوت خدا و رسولش را پذيرفتند و با هر چه سرمايه كه داشتند بيرون شدند ، به اين فكر كه اگر در بدر به ابى سفيان برخورديم كه چه بهتر ، چون به همين منظور بيرون مىشويم ، و اگر بر نخورديم با سرمايههاى خود از بازارى كه همهساله در بدر تشكيل مىشود جنس مىخريم ، چون در آن تاريخ در هر سال يك بار بازارى در بدر تشكيل مىشد و مردم در آن موسم به بدر مىآمدند ، و حاجات خود را مىخريدند ، و جنس خود را مىفروختند ، همين كار را كردند ولى در آن ايام ابو سفيان و هوادارانش به بدر نيامدند ، و اتفاقا ابن حمام از كنار جمعيت مسلمانان گذشت ، پرسيد اينها كيانند ؟ گفتند : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) و اصحاب او است كه منتظر ابو سفيان و هواخواهان قريشى اويند ، از آنجا نزد قريش آمد و جريان را به اطلاع آنها رسانيد ، ابو سفيان ترسيد و به مكه برگشت ، رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) هم با نعمتى و فضلى از خدا از بدر به مدينه برگشت و اين غزوه جزء غزوات شمرده شده ، به نام غزوه جيش سويق كه در شعبان سال سوم هجرت اتفاق افتاد .
مؤلف قدس سره : الدر المنثور اين روايت را از غير اين طريق نيز نقل كرده ، و صاحب مجمع البيان آن را بطور مفصل در مجمع از امام باقر (عليهالسلام) آورده ، و در نقل او آمده كه اين آيات در باره غزوه بدر صغرا نازل شده و مراد از جيش سويق ، جيش ابى سفيان است كه با لشكرى از قريش و بارهائى از سويق ( بلغور ) بيرون آمدند و در خارج مكه پياده شدند و همان سويق را آذوقه خود كردند و وقتى از بر خورد با مسلمين در بدر دچار وحشت شدند ، به مكه برگشتند ، و مسلمانان به عنوان استهزاء ، لشكرشان را لشكر سويق ناميدند .
باز در همان كتاب است كه نسائى و ابن ابى حاتم و طبرانى ، به سندى صحيح از عكرمه از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت : وقتى مشركين از جنگ احد برگشتند به
ترجمة الميزان ج : 4ص :115
يكديگر گفتند : ديديد كه نه محمد را كشتيد و نه دختران دشمن را به اسيرى با خود آورديد ، راستى كه چه ننگى به بار آورديد ، بايد برگرديد و كار را يك سره كنيد سرانجام تصميم گرفتند و خبرش به مدينه رسيد ، رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) وقتى اين جريان را شنيد به مسلمين دستور داد تا براه بيفتند ، مسلمانان ( كه هنوز خستگى جنگ احد از تنشان در نيامده بود ) براه افتادند ، تا به حمراء الاسد و يا چاه ابى عتبه رسيدند ، ( ترديد از سفيان است ) مشركين ( وقتى خبر دار شدند باز ترسيدند و ) گفتند خوب است فعلا برگرديم و سال بعد به جنگ اقدام كنيم ، در نتيجه مشركين به مسلمانان نزديك نشدند ، و رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) و مسلمانان برگشتند و همين حركت يكى از غزوات شمرده شد و خداى تعالى اين آيه را نازل كرد : الذين استجابوا لله و الرسول ... قبلا هم ابو سفيان براى رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) خط نشان كشيده و گفته بود : موعد شما در موسم سال آينده بدر ، يعنى همانجا كه ياران ما را كشتيد ، چون موسم بدر فرا رسيد ، آن طرف كه شجاع بود آماده قتال شد ، و خود را به بدر رسانيد ، تا اگر قتالى پيش آيد قتال كند و اگر پيش نيايد تجارت نمايد ، و آن طرف كه ترسو بودند حركت نكردند ، در نتيجه دسته اول يعنى مسلمانان به بدر آمدند ، و احدى از مشركين را در آنجا نديدند بناچار به كار خريد و فروش پرداختند و خداى تعالى در اين باره اين آيه را نازل كرد : فانقلبوا بنعمة من الله و فضل ... .
مؤلف قدس سره : منظور ما از نقل اين روايت با اينكه با رعايت اختصار منافات داشت ( چون در مباحث روايتى خلاصه گيرى و نقل نمونهاى جامع از هر باب بسيار مؤثر و مفيد است ، و باعث بصيرت و آشنائى اهل بحث و تدبر مىشود ) اين بود كه اهل بحث متوجه اين نكته گردند كه آنچه در روايات اسباب نزول آمده ، اگر نگوئيم همهاش ، حد اقل بيشترش نظريه شخصى راويان است ، به اين معنا كه راويان آن احاديث غالبا حوادث تاريخى را نقل مىكنند ، آنگاه يكى از آيات كريمه قرآن را كهبا آن حادثه مناسبتى دارد ضميمه نقل خود مىسازند و مردم خيال مىكنند كه آيه نامبرده اصلا در باره همان حادثه نازل شده ، و چه بسا همين عمل باعث شده كه يك آيه قطعه قطعه شود و يا چند آيه كه در يك سياق قرار دارند ، تكه تكه گردند ، و هر تكهاش را داراى تنزيلى مستقل بپندارند و در باره چند آيهاى كه پشت سر هم نازل شده بگويند : آن آيهاش در باره فلان حادثه و آيه دومش در باره آن حادثه ديگر ، و سومش در باره آن حادثه ديگر نازل شده است ، و در نتيجه نظم چنين آياتى به هم خورده ، سياقش به
ترجمة الميزان ج : 4ص :116
كلى از بين برود ، و اين خود يكى از اسباب سستى و بى اعتبارى اينگونه روايات است .
اضافه كن بر اين آنچه را كه ما در اول اين بحث تذكر داديم و گفتيم : اختلاف مذاهب دينى هم در لحن اين روايات تاثير گذاشته ، هر كسى آنها را به طرف مذهب خود سوق داده تا مذهب خويش را با آن توجيه و تاييد كند .
علاوه بر اينكه جوهاى سياسى و انگيزههائى كه در هر زمانى حاكم بوده اثرى جدى در حقايق و معارف داشته و نگذاشته كه حقايق ، آنطور كه بوده باقى بماند ، بلكه در هالهاى از ابهام و اخفايش كرده است ، بنابر اين كسى كه مىخواهد در مسائلتاريخى غور و دقت كند بايد اين عوامل كه گفتيم در ضبط و نقل احاديث تاريخى دخالت داشتهاند را از نظر دور ندارد كه سخت در فهم حقايق مؤثر است ( و تنها خدا هادى است) .
بحث تاريخى
شهدائى كه از مسلمانان در جنگ احد به درجه رفيع شهادت رسيدند ، هفتاد نفر بودند كه اينك فهرست اساميشان از نظر خوانندگان مىگذرد .
1 - حمزة بن عبد المطلب بن هاشم
2 - عبد الله بن جحش
3 - مصعب بن عمير
4 - شماس بن عثمان ( اين چهار نفر ، از مهاجرين بودند كه در اين جنگ به شهادت رسيدند) .
5 - عمرو بن معاذ بن نعمان
6 - حارث بن انس بن رافع
7 - عمارة بن زياد بن سكن
8 - سلمة بن ثابت بن وقش
9 - ثابت وقش
10 - رفاعة بن وقش
11 - عمرو بن ثابت بن وقش
12 - حسيل بن جابر پدر حذيفة اليمان
13 - صيفى بن قيظى
ترجمة الميزان ج : 4ص :117
14 - حباب بن قيظى
15 - عباد بن سهل
16 - حارث بن اوس بن معاذ
17 - اياس بن أوس
18 - عبيد بن تيهان
19 - حبيب بن يزيد بن تيم
20 - يزيد بن حاطب بن امية بن رافع
21 - ابو سفيان بن حارث بن قيس بن زيد
22 - حنظلة بن ابى عامر معروف به غسيل الملائكه
23 - انيس بن قتاده
24 - ابو حبة بن عمرو بن ثابت
25 - عبد الله بن جبير بن نعمان ( همان كسى كه از طرف رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) امير تيراندازان و نگهبان دره بود) .
26 - ابو سعد خيثمة بن خيثمة
27 - عبد الله بن سلمة
28 - سبيع بن حاطب بن حارث
29 - عمرو بن قيس
30 - قيس بن عمرو بن قيس
31 - ثابت بن عمرو بن زيد
32 - عامر بن مخلد
33 - ابو هبيرة بن حارث بن علقمة بن عمرو
34 - عمرو بن مطرف بن علقمة بن عمرو
35 - اوس بن ثابت بن منذر ، ( برادر حسان بن ثابت) .
36 - انس بن نضر ، عموى انس بن مالك خادم رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم)
37 - قيس بن مخلد
38 - كيسان ( بردهاى از بردگان بنى النجار)
39 - سليم بن حارث
40 - نعمان بن عبد عمرو
41 - خارجة بن زيد بن ابى زهير
ترجمة الميزان ج : 4ص :118
42 - سعد بن ربيع بن عمرو بن ابى زهير
43 - اوس بن ارقم
44 - مالك بن سنان ، يكى از قبيله بنى خدرة ( و اين شخص پدر ابى سعيد خدرى است) .
45 - سعيد بن سويد
46 - عتبة بن ربيع
47 - ثعلبة بن سعد بن مالك
48 - سقف بن فروة بن بدى
49 - عبد الله بن عمرو بن وهب
50 - ضمرة ( همسوگند بنى طريف)
51 - نوفل بن عبد الله
52 - عباس بن عبادة
53 - نعمان بن مالك بن ثعلبه
54 - مجدر بن زياد
55 - عبادة بن حسحاس ( كه اين سه نفر اخير يعنى نعمان و مجدر و عباده در يك قبر دفن شدند) .
56 - رفاعة بن عمرو
57 - عبد الله بن عمرو يكى از قبيله بنى حرام
58 - عمرو بن جموح از بنى حرام ( كه با نفر قبلى در يك قبر دفن شدند)
59 - خلاد بن عمرو بن جموح
60 - ابو ايمن آزاد شده عمرو بن جموح
61 - سليم بن عمرو بن حديده
62 - عنترة آزاد شده سليم
63 - سهل بن قيس بن ابى كعب
64 - ذكوان بن عبد قيس
65 - عبيد بن معلى
66 - مالك بن تميله
67 - حارث بن عدى بن خرشة
68 - مالك بن اياس
ترجمة الميزان ج : 4ص :119
69 - اياس بن عدى
70 - عمرو بن اياس اينها بودند هفتاد شهيد جنگ احد ، طبق آنچه كه ابن هشام در سيرة النبى (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) خود آورده .
اى پيغمبر تو اندوهناك مباش كه گروهى براه كفر مىشتابند آنها هرگز به خداوند زيان نرسانند ( بلكه خود را در دو عالم زيان كار كنند ) و خدا مىخواهد كه آنان را هيچ نصيبى در عالم آخرت نباشد و نصيبشان عذاب سخت دوزخ خواهد بود ( 176) .
آنانكه خريدار كفر شدند به عوض ايمان هرگز زيانى به خدا نمىرسانند ، ليكن عذاب دردناك بر آنان خواهد رسيد ( 177 ) .
ترجمة الميزان ج : 4ص :121
و البته آنانكه براه كفر رفتند ، گمان نكنند كه مهلتى كه ما به آنها مىدهيم ، به حال آنها بهتر خواهد بود ، بلكه مهلت مىدهيم براى امتحان تا بر سركشى و طغيان خود بيفزايند و آنان را عذابى رسد كه به آن سخت خوار و ذليل شوند ( 178) .
خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد و بدين حال كنونى ( كه مؤمن و منافق به يكديگر مشتبهاند ) تا آنكه به آزمايش بدسرشت را از پاك گوهر جدا كند و خدا همه شما را از سر غيب آگاه نسازد و ليكن براى اين مقام از پيغمبران خود هر كه را مشيت او تعلق گرفت برگزيند پس شما به خدا و پيغمبرانش بگرويد كه هر گاه ايمان آريد و پرهيزكار شويد اجر عظيم خواهيد يافت ( 179 ) .
آنانكه بخل نموده و حقوق فقيران را از مالى كه خدا به فضل خويش به آنها داده ادا نمىكنند ، گمان نكنند كه اين بخل به منفعت آنها خواهد بود ، بلكه به ضرر آنها است چه آنكه آن مالى كه در آن بخل ورزيدهاند ، در روز قيامت زنجير گردن آنها شود ( كه آن روز هيچكس مالك چيزى نيست ) و تنها خدا وارث آسمانها و زمين خواهد بود و خدا به كردار شما آگاه است ( 180 ) .
بيان آيات
اين آيات با آيات قبلى كه در باره جنگ احد نازل شده بود ارتباط دارد و كانه همه آنها و مخصوصا چهار آيه اولش جزء همان آيات و تتمه آنها است ، چون مهمترين مطلبى كه در اين آيات به چشم مىخورد مساله ابتلا و امتحان الهى بر بندگان است و بنابر اين آيات مورد بحث به منزله پايان و نتيجه گيرى از آيات احد است و اين معنا را بيان مىكند كه سنت ابتلا و امتحان سنتى است كه خواه نا خواه جارى مىشود ، هيچ فردى از افراد بشر نمىتواند از آن بگريزد ( نه كافر و نه مؤمن ) پس خداى سبحان هر دو طايفه را مبتلا مىكند تا آنچه در باطن اين دو طايفه است بيرون بريزد و كافر براى آتش خالص شود ، و در بين مؤمنين هم خبيث از طيب جدا گردد .
و لا يحزنك الذين يسار عون فى الكفر ... اين آيه شريفه با بيان حقيقت امر خاطر رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) را تسليت مىدهد ، تا اندوهش را بر طرف سازد ، چون هر فرد با ايمان از اينكه انسانهائى به سوى كفر مسابقه بگذارند ، و بر خاموش ساختن نور خدا دست بدست هم دهند و احيانا به حسب ظاهر غالب هم بشوند ، اندوهناك مىگردد ، چون غلبه كفار بر مؤمنين كانه غلبه بر خداى سبحان و اراده اواست ، ارادهاى كه تعلق گرفته است بر اعلاى كلمه حق و اينكه همواره حق را بر باطل چيره سازد ، ليكن همين فرد با ايمان اگر در مساله امتحان عمومى تدبر كند يقين مىكند به
ترجمة الميزان ج : 4ص :122
اينكه ، همواره خدا غالب است ، و اينكه خلايق همه در راهند يعنى راه رسيدن به هدف نهائى و خداى تعالى همه را رو بدان سو به راه انداخته ، تا زمينه براى هدايت تكوينى و تشريعى به سوى آن هدف و غايت فراهم شود ، كافر به وسيله اشباع شدن از عافيت و نعمت و قدرت ، كه همان استدراج و مكر خدائى است به سوى هدفش متوجه شود يعنى بهآخرين نقطهاى كه مىتواند از طغيان و معصيت دست يابد برسد ، و مؤمن هم پيوسته به وسيله محك امتحان آزموده شود تا ايمان باطنيش اگر مشوب و ناخالص است خالص و خالصتر شود تا بكلى خالص براى خدا گردد و يا شرك باطنيش اگر مشوب و ناخالص است خالص و خالصتر شود ، تا بكلى از ايمان خالى شود و به آن مرحله از سقوط برسد كه اولياى طاغوت و امامان كفر رسيدند .
پس معناى آيه اين است كه رفتار كسانى كه به سوى كفر سرعت مىگيرند ، و سرعتشان را روز بروز بيشتر مىكنند ، تو را غمگين نسازد ، چون اندوه تو جز براى اين نيست كه مىپندارى، اين كفار دارند با كفر خود به خدا ضرر مىرسانند و حال آنكه اينطور نيست ، آنها به خداى تعالى هيچ ضررى نمىرسانند ، چون خودشان مسخر خدايند ، اين خدا است كه آنان را در سير زندگيشان به راهى انداخته كه در آخر راه چيزى براى آخرتشان باقى نماند ، ( و آخر راهشان همان آخرين حد كفرشان است ) و براى آخرتشان تنها عذابى دردناك باشد ، پس اينكه فرمود : لا يحزنك ... امرى است ارشادى و جمله : انهم ... تعليلى است براى نهى لا يحزنك ... ) و جمله : يريد الله ... بيان و تعليلى است براى جمله لن يضروا الله .
خداى تعالى بعد از آن بيان ، اين معنا را خاطر نشان مىسازد كه اين تنها مسارعين در كفر نيستند كه به خدا ضرر نمىرسانند ، بلكه اگر جن و انس كافر شوند بر دامن كبريائى او گردى نمىنشيند ، و اين از باب بيان كل بعد از بيان جزء است ، كه مىتواند هم نهى لا يحزنك با آن تعليل شود ، و هم علت آن نهى ، يعنى جمله : انهم لن يضروا ... براى اينكه با بيان اعم ، مطلب اخص هم تعليل مىشود و معنا چنين مىشود : اگر گفتيم اين مسارعين در كفر هيچ ضررى به خداى تعالى نمىزنند ، براى اين بود كه تمامى كافران عالم به او ضرر نمىزنند .
و لا يحسبن الذين كفروا ... بعد از آنكه رسول گرامى خود را تسلاى خاطر داد ، و در باب مسارعت كفار در كفرشان دلخوش ساخت و فرمود : اين مسارعتشان در كفر در حقيقت چوب خدا است ، و تسخيرى الهى است ، او است كه كفار نامبرده را به سوئى مىراند كه در آخر خط حظى و بهرهاى در آخرت برايشان نماند ، آنگاه در اين آيه وجهه كلام را متوجه خود كفار نموده و فرمود :
ترجمة الميزان ج : 4ص :123
زنهار كه از وضع حاضر خود خوشحال نباشند ، كه وضع موجودشان املا و مهلت خدائى است كه كارشان را به استدراج و تاخير مىكشاند و باعث بيشتر شدن گناهشان مىگردد : كهدنبال آن عذاب مهينى است ، عذابى كه جز خوارى با آن نيست و همه اينها به مقتضاى سنت تكميل است ( كه بيانش گذشت) .
ما كان الله ليذر المؤمنين ... سپس وجهه گفتار را به سوى مؤمنين نموده و بيان مىكند كه سنت ابتلا در آنان هم جارى است ، تا آنها نيز به كمال خاص خود برسند ، و در نتيجه مؤمن خالص از مؤمن غير خالص و خبيث از طيب جدا و متمايز گردد .
و چون ممكن بود كسى توهم كند كه طريق ديگرى هم براى جدا سازى خبيث از طيب هست و آن اين است كه خداى تعالى به مؤمنين اعلام كند كه چه كسانى خبيثند كه اگر چنين كند ديگر مؤمنين بهخاطر نا مشخص بودن خبيثها و بيماردلان و اختلاط مؤمنين با آنها اينقدر دچار دردسر و بلا و محنت نمىشوند ، و چرا خداى تعالى چنين نكرد ؟ براى دفع اين توهم فرمود : علم غيب چيزى نيست كه خداى تعالى همه مؤمنين را بر آن آگاه سازد ، بلكه خاص خود او است ، و بجز برگزيدگان از رسولانش كسى را از آن بهرهاى نيست و اما نامبردگان را چه بسا به وسيله وحى آگاه بسازد و اين است كه مىفرمايد : و ما كان الله ليطلعكم على الغيب و لكن الله يجتبى من رسله من يشاء .
آنگاه اين معنا را تذكر مىدهد كه از آنجائى كه هيچ گريزى از سنت ابتلا نيست ، بايد به خدا و رسولش ايمان آوريد تا در راه پاكان قرار گيريد نه در طريق خبيثها ، چيزى كه هست ايمان به تنهائى ( در ادامه زندگى پاك و سعادتمند و بدنبالش تماميت اجر ) كافى نيست بلكه عمل صالح لازم دارد تا آن ايمان را به سوى خدا بالا ببرد و پاكى آنرا حفظ كند و بدين جهت بود كه اول فرمود : فامنوا بالله و رسله و سپس فرمود : و ان تؤمنوا و تتقوا فلكم اجر عظيم .
پس ، از آيه مورد بحث چند نكته روشن گرديد ، اول اينكه مساله تكميل نفوس و رساندن هر نفسى بغايت و مقصدش ( كه يا سعادت است و يا شقاوت ) از مسائلى است كه هيچ گريزى از آن نيست ، دوم اينكه پاكى و نا پاكى طهارت و خباثت انسان در عين اينكه منسوب به ذات اشخاص است داير مدار ايمان و كفر نيز هست كه دو امر اختيارى براى انسانها است و اين خود از لطائف حقايق قرآنى است كه بسيارى از اسرار توحيد از آن منشعب مىشود و اين لطيفه از آيه زير نيز استفاده مىشود كه مىفرمايد : و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا
ترجمة الميزان ج : 4ص :124
الخيرات ، چون اگر اين آيه را با آيه : و لكن ليبلوكم فى ما آتيكم فاستبقوا الخيرات روى هم مورد دقت قرار دهيم اين معنا را مىفهميم كه اولا همانطوركه گفتيم مساله تكميل نفوس و رساندن هر نفسى به غايت و مقصدش امرى حتمى است ، چون مىفرمايد : و براى هر انسانى هدفى است كه خواه نا خواه بدان سو در حركت مىافتد و ثانيا اينكه پاكى و نا پاكى در عين حال كه سرنوشت حتمى افراد و منسوب به ذات آنان است ، آنچنان هم نيست كه افراد در انتخاب يكى از آن دو اختيارى نداشته و به اجبار به يكى از آن دو راه بيفتند ، نه ، بلكه در عين حال انتخاب پاك بودن و نا پاك بودن به دست خود انسانها است ، چون در دو آيه نامبرده مردم را دعوت مىكند به اينكه در خيرات پيشى بگيرند ، و ما ان شاء الله بحث مفصل اين معنا را در تفسير آيه : ليميز الله الخبيث من الطيب ، و يجعل الخبيث بعضه على بعض ... خواهيم آورد .
نكته سومى كه از آيه مورد بحث استفاده مىشود اين است كه ايمان به خدا و پيامبران او ، ماده پاكى زندگى است ، كه همان پاكى ذات است ، و اما رسيدن به اجر مربوط به تقوا و وابسته به عمل صالح است ، و به همين جهت است كه خداى تعالى اول داستان متمايز شدن طيب از خبيث را ذكر مىكند ، آنگاه به عنوان نتيجه ، مساله ايمان به خدا و رسولان او را مىآورد ، و چون به مساله اجر مىرسد تقوا را بر ايمان اضافه نموده و مىفرمايد : و ان تؤمنوا و تتقوا فلكم اجر عظيم ، با در نظر گرفتن اين بيان است كه وقتى آيه شريفه : من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن ، فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون را مىخوانيم به روشنى مىفهميم كه احياى نامبرده ، ثمره ايمان و متفرع بر آن است ، جزا و اجر نيز ثمره عمل صالح و متفرع بر آن است ، پس ايمان به خدا و پيامبران او ، روح حيات طيبه است و اما بقاى ايمان تا زمانى كه آثارش بر آن مترتب شود احتياج به عمل صالح دارد ، هم چنانكه حيات طيبه در پيدا شدن و تحققش محتاج به روح حيوانى است ، ولى بقايش محتاج به اين است كه قوا و اعضاى بدنى به كار گرفته شود ، چون اگر آنها را به كار نگيرند و استعمال نكنند ، هم خود باطل مىشوند و هم ريشه و منشاشان ، يعنى اصل حياتشان باطل مىگردد .
اين را هم بگوئيم كه در آيه شريفه مورد بحث ، لفظ جلاله ( الله ) چهار بار تكرار شده ، و
ترجمة الميزان ج : 4ص :125
معلوم است كه غير از نوبت اول ، از باب آوردن اسم ظاهر در جاى ضمير است ، يعنى در سه نوبت اخير مىتوانست به آوردن ضمير اكتفا نموده و بفرمايد : و ما كان ليطلعكم ، و لكنه يجتبى ، فامنوا به ، ولى اينطور نفرمود بلكه در تمامى اين سه مورد نيز كلمه الله را تكرار كرد و اين براى آن بوده كه در امورى كه در آن امور جز خداى تعالى متصف به الوهيت نمىشود ، از قبيل مساله : امتحان ، اطلاع بر غيب ، اجتبا و برگزيدن رسل و شايستگى اينكه خلق به او ايمان بياورند ، نام خدا را برده باشد ، و مردم را در اين گونه امور بياد خدا بيندازد و ... و لا يحسبن الذين يبخلون بما آتيهم الله من فضله ... در دو آيه قبل مساله املا ( ميدان دادن به كفار ) را خاطر نشان كرد و از آنجائى كه حالت افراد بخيل كه مال خود را در راه خدا انفاق نمىكنند ، شبيه به حالت كفار بود ، چون بخيل هم مانند كفار به جمع مال افتخار مىكند ، لذا كلام در آنان را عطف كرد به كلامى كه در دو آيه قبل در مورد كفار داشت و خاطر نشان ساخت كه اين بخل هم مثل آن املا ، درد بى درمان بخيل است .
و اگر از مال تعبير كرد به ما آتيهم الله من فضله براى اين بود كه به وجهى اشاره كرده باشد به ملامت و مذمت بخيلان ، ( و فهمانده باشد كه اين طايفه آنقدر فرومايهاند كه مال را با اينكه صاحبش خدا است در راه خود خدا انفاق نمىكنند ) ، و اينكه دنبالش فرمود : سيطوقون ... ، خواست تا شر بودن بخل را تعليل كند ، و ظاهرا جمله : و لله ميراث السموات ... حال باشد از كلمه يوم القيمة ، و همچنين جمله : و الله بما تعملون خبير .
البته احتمال بعيدى هم دارد كه جمله و لله ميراث السموات ... حال باشد از فاعل در جمله : يبخلون ... ، و جمله : و الله بما تعملون خبير نيز حال از آن باشد ، و يا جملهاى از نو بوده باشد ، كه در اين صورت معنا چنين مىشود : بخل مىورزند در حالى كه ميراث آسمانها و زمين از آن خدا است و در حالى كه خدا بدانچه شما مىكنيد با خبر است .
بحث روايتى
در تفسير عياشى از امام باقر (عليهالسلام) روايت آورده كه شخصى از آن جناب در باره
ترجمة الميزان ج : 4ص :126
كافر پرسيد كه آيا مرگ براى او خير است يا حيات ؟ فرمود : مرگ هم براى مؤمن خير است و هم براى كافر ، براى اينكه خداى تعالى مىفرمايد : ما عند الله خير للابرار - آنچه نزد خدا است براى نيكان خير است .
و نيز مىفرمايد : لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير ... ، كه به حكم آيه اول هر چه خدا براى ابرار مقدر كند خوب است ( چه مرگ و چه حيات ) و به حكم آيه دوم زندگى دنيا به سود كافر نيست ، و قهرا مرگ برايش بهتر است .
مؤلف قدس سره : ليكن استدلالى كه در اينروايت آمده با مذاق ائمه اهل بيت عليهم السلام آنطور كه بايد سازگار نيست ، زيرا در مذاق آن حضرات ابرار طايفه خاصى از مؤمنيناند و از نظر آنان همه مؤمنين ابرار نيستند ، مگر اينكه بگوئيم منظور امام باقر (عليهالسلام) از كلمه ابرار همه مؤمنين است ، بدان جهت كه هر مؤمنى سهمى از بر را دارا است ، و اين معنا در الدر المنثور از ابن مسعود نيز روايت شده است .
هر آينه خدا شنيد سخن جاهلانه آن كسان را كه ( چون دستور آمد كه به خدا قرض الحسنه بدهيد)، (آنها به تمسخر ) گفتند پس خدا فقير است و ما دارا ، البته ما گفتارشان را ثبت خواهيم كرد با اين گناه بزرگ كه انبياء را بنا حق كشتند و ( در روز كيفر ) گوئيم بچشيد عذاب آتش سوزان را ( 181) .
اين عذاب را به دست خود پيش فرستادند و خداوند هرگز در حق بندگان خود ستم نخواهد كرد ( 182) .
آن كسانى كه گفتند خدا از ما پيمان گرفته كه به هيچ پيغمبرى ايمان نياوريم تا آنكه او قربانى آورد كه در آتش بسوزد ، بگو اى پيغمبر كه پيش از من پيغمبرانى آمده و براى شما هر گونه معجزه آورده و اين را هم كه خواستيد نيز آوردند پس اگر راست مىگوئيد و به اين شرط ايمان مىآوريد براى چه آن پيغمبران را كشتيد ( 183 ) .
پس اى پيغمبر اگر ترا تكذيب كردند غمگين مباش كه پيغمبران پيش از تو را هم كه معجزات و زبورها و كتاب آسمانى روشن بر آنها آوردند نيز تكذيب كردند ( 184) .
هر نفسى شربت مرگ را خواهد چشيد و محققا روز قيامت همه شما به مزد اعمال خود كاملا خواهيد رسيد ، پس هر كس خود را از آتش جهنم دور داشت و به بهشت ابدى در آمد چنين كس پيروزى و سعادت ابد يافت و ( بدانيد ) كه زندگانى دنيا به جز متاعى فريبنده نخواهد بود ( 185) .
محققا شما را به مال و جان آزمايش خواهند كرد و بر شما از زخم زبان آنها كه پيش از شما كتاب آسمانى به آنها نازل شد آزار بسيار خواهد رسيد و اگر صبر پيشه كرده و پرهيزگار شويد ( البته ظفر يابيد ) كه ثبات و تقوا سبب نيرومندى و قوت اراده در كارها است ( 186 ) .
و چون خدا پيمان گرفت از آنانكه كتاب به آنها داده شد كه حقايق كتاب آسمانى را براى مردم بيان كنيد و كتمان مكنيد پس آنها عهد خدا را پشت سر انداخته و آيات الهى را به بهائى اندك فروختند و چه بد معامله كردند ( 187) .
اى پيغمبر مپندار آنهائى كه بكردار زشت خود شادمانند و دوست دارند كه از مردم به اوصاف پسنديدهاى كه هيچ در آنها وجود ندارد آنها را ستايش كنند البته گمان مدار كه از عذاب خدا رهائى دارند كه براى آنها در دوزخ عذاب دردناك خواهد بود ( 188 ) .
خدا است مالك ملك زمين و آسمان و خدا بر هر چيز توانا است ( 189) .
بيان آيات
اين آيات مرتبط به ما قبل است ، چون آيات سابق همهاش در اين مقام بود كه مردم را
ترجمة الميزان ج : 4ص :129
براى جهاد با جان و مال خود در راه خدا برانگيزاند و تشويق كند ، و از سستى و فشل و بخل بر حذر بدارد و اين معانى كاملا با آيات مورد بحث كه سخن از گفتار يهوديان دارد مرتبط است ، چون يهوديان گفته بودند خدا فقير است و ما همه اغنيائيم و از اين گذشته امور را عليه مسلمين واژگونه مىكردند ، و آيات خداى را تكذيب مىنمودند و آنچه خدا از ايشان به عنوان پيمان گرفته بود كه براى مردم بيان كنند بيان نكردند ، بلكه در مقابل ، سرپوش روى آن گذاشته و انكار و كتمانش كردند ، اينها است مطالبى كه در اين آيات آمده كه هم از نظر آنچه گفتيم مرتبط با آيات قبل است و هم از اين جهت كه خود مايه تقويت قلوب مؤمنين ، در برابر استقامت و صبر و ثبات گشته ، و هم بر انفاق در راه خدا تشويقشان مىكند .
لقد سمع الله قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء گوينده اين سخن يهود است ، به قرينه اينكه در ذيل آيه ، مساله پيغمبركشى را ذكر مىكند كه كار يهوديان است و همچنين در دو آيه بعد سخن يهود را نقل مىكند كه گفتند : خداى ما عهد كرده كه به هيچ پيغمبرى ايمان نياوريم ... .
يهوديان وقتى اين سخن را گفتند كه امثال آيه : من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا ... را شنيدند ، اتصال اين سخن به آيه قبل هم كه مىفرمايد : و لا يحسبن الذين يبخلون ... تا اندازهاى بر اين معنا شهادت مىدهد .
ممكن هم هست اينسخن را بدان جهت گفته باشند كه فقر و فاقه عمومى مؤمنين را ديده ، به عنوان تعريض و زخم زبان گفته باشند كه اگر پروردگار مسلمانان توانگر و بىنياز بود نسبت به گروندگان به دينش غيرت به خرج مىداد و آنان را از گرسنگى نجات مىبخشيد ، پس معلوم مىشود پروردگار مسلمين فقير و ما توانگريم .
سنكتب ما قالوا و قتلهم الانبياء بغير حق ... مراد از كتابت آنچه گفتند ضبط و حفظ و جلوگيرى از محو آن است ، و نيز ممكن است كه مراد اين باشد كه ما سخن يهود را در نامه اعمالشان مىنويسيم و برگشت هر دو به يك معنا است و مراد از كشتن انبيا بدون حق اين است كه اگر انبيا را نمىشناختند و نمىدانستند كه مثلا فلان شخص پيغمبر خدا است و يا سهو مىكردند ، و يا به خطا مىرفتند ، مىتوانستيم بگوئيم كه كشتن به حق بوده ، ولى يهوديان ، پيغمبران را با علم به اينكه پيغمبرند كشتند ، پس كشتنشان به غير حق بود ، و اگر خداى تعالى در اين آيه شريفه سخن نامبرده يهود
ترجمة الميزان ج : 4ص :130
را در رديف پيغمبركشى آنان قرار داد ، براى اين بود كه بفهماند آن سخن دست كمى از پيغمبر كشى نداشت ، بلكه سخن عظيم و توهين بزرگى به ساحت مقدس خدا بود ، و كلمه حريق در جمله : نقول ذوقوا عذاب الحريق به معناى آتش و يا زبانه آتش است ، بعضى گفتهاند به معناى محرق ( سوزاننده ) است .
ذلك بما قدمت ايديكم ... يعنى اين عذاب حريق به خاطر اعمالى است كه از پيش براى خود فرستاديد ، و اگر اعمال را به أيدى - دستها نسبت داده ، براى اين است كه غالبا دست وسيله تقديم است ، و جمله : و ان الله ليس بظلام للعبيد عطف است بر جمله ما قدمت ... و مىخواهد مساله كتابت و عذاب را تعليل نموده ، بفرمايد ننوشتن و ثبت نكردن اعمال بندگان ، اهمال ورزيدن در نظام اعمال است و اين خود ظلم بسيار و ستم بزرگى است، چون اعمال بندگان يكى دو تا نيست و بندگان هم يك نفر و دو نفر نيستند ، پس ننوشتن اعمال بندگان ظلمى بزرگ است و در اين صورت خداى تعالى ظلام به بندگان خواهد بود و خدا منزه از چنين ظلمى است .
(مترجم : و نيز ممكن است كه آوردن كلمه ظلام ] كه صيغه مبالغه است [ براى اشاره به اين بوده باشد كه عذاب حريق آن قدر سخت است ، كه اگر مستند به هر مولائى بشود آن مولا نسبت به برده و زير دست خود بسيار سختگير خواهد بود ولى چنين عذابى در قيامت ، مستند به خود كفار است نه به خداى تعالى ، چون خداى تعالى هرگز چنين ظلمى و چنين عذابى را نسبت به بندگان خود روا نمىدارد ) .
الذين قالوا ان الله عهد الينا ... اين آيه شريفه صفت همان كسانى را بيان مىكند كه در آيه قبلى سخن از آنان به ميان آمده بود و كلمه : عهد بمعناى دستور است ، و كلمه قربان به معناى هر نعمتى و هر آن چيزى است كه با پيشكش كردن و هديه كردن آن ، به مقام بالائى ، تقرب به آن مقام پيدا مىكنيم ، و در جمله تاكله النار - آتش آن را بخورد أكل كنايه از سوزاندن است و مراد از اينكه فرمود و قد جاءكم رسل من قبلى ... ، امثال زكريا ، يحيى و ساير انبيائى است كه به دست همين يهوديان كشته شدند .
فان كذبوك فقد كذبت ... اين آيه رسول خدا را كه از تكذيب كفار رنج مىبرد تسلى خاطر مىدهد و كلمه زبر جمع كلمه زبور است ، و زبور به معناى كتابى است كه مشتمل بر حكمتها و مواعظ باشد و منظور از آن و از كتاب منير كتابهائى از قبيل كتاب نوح ، صحف ابراهيم ، تورات و انجيل است .
ترجمة الميزان ج : 4ص :131
كل نفس ذائقة الموت ... اين آيه شريفه مشتمل است بر وعده به مصدقين و تهديد به مكذبين و مطالبش با حكمى عمومى و حتمى در باره هر جاندار آغاز شده و آن حكم مرگ است ، و مصدر توفية كه فعل توفون از آن گرفته شده به معناى پرداختن بطور كامل است و به همين جهت بعضى از مفسرين با اين آيه استدلال كردهاند بر وجود عالمى بين دنيا و آخرت ( بنام برزخ ) براى اينكه دنبال جمله مورد بحث مىفرمايد : تنها جزاى كامل و تام و تمام شما ، در قيامت داده مىشود ، بنابر اين معلوم مىشود در عالمى ديگر ، قبل از قيامت جزا هست ولى بطور توفيه و تام و تمام نيست و اين استدلال ، استدلال خوبى است و كلمه زحزحة كه مصدر فعل مجهول زحزح است ، به معناى دور كردن است ، البته در اصل معنائى ديگر داشته و آن اين است كه چيزى را به عجله و پىدرپى به سوى خود بكشى و كلمه فوز به معناى رسيدن و دست يافتن به آرزو است ، و كلمه غرور هم مىتواند مصدر باشد براى غريغر ، و هم مىتواند جمع باشد براى كلمه غار كه اسم فاعل از همان ماده است .
لتبلون فى اموالكم و انفسكم ... كلمه ابلا كه مصدر فعل مجهول تبلوون است ، به معناى آزمايش است ، خداى تعالى بعد از آنكه جارى شدن سنت بلا و ابلا را بر مؤمنين ذكر كرد و بعد از آنكه گفتار يهود را كه مىتوانست باعث سستى عزم مؤمنين شود خاطر نشان ساخت ، اينك در اين آيه به ايشان خبر مىدهد به اينكه اين بلاى الهى و اين سخنان دردآور اهل كتاب و مشركيندر باره مؤمنين تكرار خواهد شد و بزودى مؤمنين با اين سخنان بسيار روبرو مىشوند ، تا جائى كه گوششان پر شود ، پس بر مؤمنين است كه در برابر آن بلاى الهى و اين گونه سخنان اهل كتاب و مشركين صبر كنند ، و تقوا پيشه سازند ، تا خداى تعالى از لغزش و سستى حفظشان فرمايد ، و همچنان داراى عزم و اراده بمانند و اين خود اخبار قبل از وقوع است ، تا استعداد و نيروى خود را براى بر خورد با آن آماده سازند ، و روغن آن را بر تن خود بمالند .
و در جمله : و لتسمعن ... اذى كثيرا بجاى اينكه بفرمايد از اهل كتاب چهها خواهيد شنيد ، شنيدنيها را نام نبرد و ، بجاى آن كلمه اذى كثيرا را آورد ، و فرمود بزودى از اهل كتاب اذيتها بسيار خواهيد شنيد ، و اين از باب به كار بردن اثر است مجازا در جاى مؤثر .
و اذ اخذ الله ميثاق كلمه نبذ به معناى طرح و دور انداختن چيزى است ، و اين كلمه مثلى است كه در مورد ترك و بى اعتنائى استعمال مىشود ، همچنانكه در مقابل آن يعنى در مورد اعتناى به امرى
ترجمة الميزان ج : 4ص :132
و گرفتن و ملازمت آن جمله نصب العين را به عنوان مثل استعمال مىكنند .
لا تحسبن الذين يفرحون بما اتوا ... بما أتوا يعنى به آنچه از مال كه خدا به ايشان انعام فرموده و لازمه آن مال دوستى و بخل ورزيدن از انفاق آن است ، و كلمه مفازة به معناى نجات است و اگر مىفرمايد اين طايفه از مردم كه علاقه شديد به مال و جاه دارند هلاك مىشوند ، براى اين است كه دلهايشان وابسته و علاقمند به باطل است ، و ديگر حق بر آنان ولايتى ندارد .
خداى تعالى بعد از بيان اين نكته داستان مالكيتش نسبت به آسمانها و زمين را و قدرتش بر تمام مخلوقات را خاطر نشان مىسازد و اين دو صفت از صفات خداى تعالى مىتواند تعليلى براى مضامين همه آيات گذشته باشد .
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از قتاده روايت كرده كه در ذيل آيه : لقد سمع الله ... گفته است : ( طبقه قبل از طبقه ما ) براى ما چنين گفتند : كه اين آيه در باره حى بن اخطب نازل شده كه وقتى آيه شريفه من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة نازل شد ( و جريان نزولش به گوش او رسيد ) گفت : كار ما به كجا رسيده كه پروردگارمان از ما قرض مىخواهد ، آنطور كه يك فقير از غنى قرض مىگيرد .
و در تفسير عياشى در ذيل همين آيه از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : به خدا سوگند يهوديان خدا را نديدهاند تا بدانند كه فقير است ، و ليكن از آنجا كه ديدند اولياى خدا فقيرند پيش خود گفتند اگر خدا غنى بود اوليايش هم غنى بودند پس لابد خدا فقير است كه اينان فقيرند ، آنگاه از در فخرفروشى ثروت خود را برخ كشيدند و گفتند : خدا فقير است و ما غنى ! .
و در مناقب از امام باقر (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : مشمول اين آيه كسانى هستند كه پنداشتهاند امام محتاج است به آنچه مردم برايش مىبرند .
مؤلف قدس سره : اما دو روايت اول كه مضمونش با در نظر گرفتن بيان سابق ما ، با آيه
ترجمة الميزان ج : 4ص :133
انطباق دارد و اما روايت سوم مىخواهد يكى از مصاديق آيه را بيان كند ، نه اينكه بفرمايد آيه تنها در باره اين اشخاص نازل شده .
و در كافى از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : بين يهوديانى كه گفتند خدا فقير است با يهوديانى كه انبيا را كشتند پانصد سال فاصله بود و با اين حال خداى تعالى در اين آيات پيغمبركشى را به همين يهوديان نسبت داده و اين بدان جهت است كه يهوديان صاحب آن سخن ، به عمل زشت اجدادشان كه پيغمبران را مىكشتند راضى بودند .
مؤلف قدس سره : فاصلهاى كه در اين روايت ذكر شده ، با تاريخ ميلادى موجود سازگار نيست ، و خواننده محترم مىتواند به بحث تاريخى گذشته ما مراجعه نمايد .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم در ذيل آيه : كل نفس ذائقة الموت از على بن ابى طالب (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : وقتى رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) از دنيا رحلت فرمود و عزادارى بپاشد شخصى نزد ما آمد كه صدايش شنيده مىشد ، ولى خودش ديده نمىشد ، و بما اهل بيت گفت : السلام عليكم يا اهل البيت و رحمة الله و بركاته كل نفس ذائقة الموت و انما توفون اجوركم يوم القيمة ، براى هر مصيبتى نزد خداى تعالى پاداشى است و براى هر نعمتى كه از دست بدهيد نزد او خلفى و اثرى است و براى هر چه فوت شود جبرانى است ، پس بر شما باد كه به خداى تعالى و اجرش و جبرانش اعتماد كنيد ، و تنها به او اميدوار باشيد كه مصيبت زده واقعى آن كسى است كه ثواب خدا را ( در اثر ناشكيبائى و نا شكرى ) از كف بدهد ، آنگاه خود على بسايرين گفت : اين خضر بود .
و در همان كتاب است : كه ابن مردويه از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : به خدا سوگند كه قطعه زمينى از بهشت كه تنها به مقدار تازيانه شما باشد از تمام دنيا و آنچهدر آن است بهتر است ، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز .
مؤلف قدس سره : اين روايت را به بعضى طرق ديگر از غير سهل نيز نقل كرده و خواننده محترم بايد بداند كه در اين باره يعنى در شان نزول اين آيات ، روايت بسيارى هست كه چون مىدانيم كه همه آنها ، از باب تطبيق نظرى است و راويان آنها با عينك تعصب نسبت به نظريات خود نگريستهاند ، لذا از نقل آنها خوددارى نموديم.