اين كتابي است كه بر تو نازل شده پس دلتنگ و رنجهخاطر مباش ، ( براي اين نازل شده ) كه مردم را بدان بيم دهي و براي مؤمنين يادآور باشد ( 2 ) .
چيزي كه از پروردگارتان به شما نازل شده پيروي كنيد و پيرو غير او نباشيد و جز خدا را به دوستي مگيريد ، اما اندك مردمي بدين پند متذكر ميگردند ( 3) .
ترجمة الميزان ج : 8ص :4
چه بسا آباديهايي كه ما اهلش را هلاك كرديم و آنان را در دل شب و يا هنگام خواب نيمروز به عذابمان سپرديم ( 4) .
آندم كه با عذاب ما روبرو شدند ادعايشان جز اين نبود كه ميگفتند : ما ستمگر بودهايم ( 5) .
ما در قيامت از هر قومي كه پيغمبر بسوي آنان فرستادهايم پرسش نموده ، و از پيغمبران نيز پرسش ميكنيم ( 6 ) .
و آنچه را كه كردهاند از روي علم برايشان نقل ميكنيم و ما هرگز غايب نبودهايم ( 7) .
ميزان ( سنجش اعمال ) در آنروز حق است ، آنروز است كه هر كس اعمال وزن شدهاش سنگين باشد رستگار است ( 8) .
و كساني كه اعمال وزن شدهشان سبك باشد همانهايند كه با ظلم بر آيات ما بر خود زيان رسانيدهاند ( 9) .
بيان آيات
اين سوره مشتمل است بر مجموع مطالبي كه سورههاي ابتدا شده به حروف مقطعه الم و ص مشتمل بر آن است .
خواننده عزيز اين معنا را در خاطر خود بسپارد ، زيرا كه ما در اول سوره حم عسق بهقدر امكان بحثي در باره حروف مقطعه قرآني خواهيم گذراند - ان شاء الله تعالي - .
برداشت كلام در اين سوره چنين است كه گويا عهدي را كه خداوند از آدميان گرفته كه او را بپرستند و چيزي را شريك او قرار ندهند مبناي كلام قرار داده ، و آنگاه از سير تاريخي اين عهد كه بر حسب مسير انسانيت در امم و قرون گذشته نموده است بحث ميكند .
چون اكثر امم گذشته اين عهد را شكسته و آن را از ياد بردند ، و در نتيجه وقتي پيغمبري در بين آنان مبعوث ميشده و آيات و معجزاتي ميآورده كه آنان را به ياد عهد خود بيندازد تكذيب ميكردند و جز عده كمي به وسيله آن آيات متذكر نميشدند .
آري ، عهد الهي كه در حقيقت اجمالي است از تفصيل دعوتهاي ديني الهي ، در طبيعت انسانهاي مختلف از جهت اختلافي كه در استعداد قبول و رد آن دارند ، و همچنين از جهت اختلاف اماكن و اوضاع و احوال و شرايطي كه به نفوس آنان احاطه دارد مختلف ميشود .
در بعضي از نفوس پاك كه بر اصل فطرت باقي ماندهاند هدايت به سوي ايمان به خدا و آيات او را نتيجه ميدهد ، و در بعضي ديگر كه هميشه اكثريت را تشكيل ميدهند و مردمي
ترجمة الميزان ج : 8ص :5
پست و مستغرق در شهوات دنيايند خلاف آن را ، كه همان كفر و طغيان و سرپيچي است نتيجه ميدهد ، و همين معني باعث ميشود كه مؤمنين مورد الطاف خاص الهي قرار گرفته ، و در دنيا موفقيت و نصرت و فتح ، و در آخرت نجات از آتش و بهرهمندي از بهشت و لذايذ گوناگون آن نصيبشان گردد ، و در مقابل ، كفار مورد غضب و لعنت خدا قرار گرفته به عذابهاي ناگهاني كه همگي را هلاك ساخته و نسلشان را قطع ميكند دچار ميشوند فجعلناهم احاديث و مزقناهم كل ممزق تازه اين عذاب دنيايشان است ، و عذاب آخرت بيچارهكنندهتر است ، و در آن عذاب كسي ياري نميشود .
اين است آن سنتي كه خداوند آن را در بين بندگان خود اجراء كرده ، و از اين پس نيز اجراء ميكند و الله يحكم لا معقب لحكمه و هو سريع الحساب .
شرح جزئيات همين سنت براي مردمي كه ايمان به خدا ندارند انذار است ، چون غرض از شرح آن واداشتن آنان به ايمان به خدا و آيات او است .
و همين شرح و بيان ، نسبت به مردم با ايمان يعني آنان كه به طور اجمال علم به پروردگار خود و به مقام ربوبي او دارند تذكر و يادآوري آيات خدا و تعليم معارف ديني او ، و معرفت به خدا و اسماي حسني و صفات علياي او ، و نيز شناسايي سنت جاري پروردگار در دنيا و آخرت است .
از آيه شريفه لتنذر به و ذكري للمؤمنين هم اين معنا استفاده ميشود ، و از آن به خوبي بر ميآيد كه غرض اديان همين دو معنا است : انذار غير مؤمنين ، و يادآوري مؤمنين .
بر اين اساس ميتوان گفت : اين سوره بنا بر اينكه همه آن در مكه نازل شده باشد و از اختلافي كه مفسرين در باره چند آيه آن دارند صرفنظر كنيم روي سخن در آن با مشركين مكه و تعداد اندكي كه به رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ايمان آورده بودند خواهد بود ، و از خود آيات آن نيز اين معنا ظاهر ميشود ، براي اينكه غالبا در اول يا آخر آيات آن عموم مردم راانذار نموده ، و اقامه حجت و موعظه كرده ، و يا با ذكر داستان آدم و ابليس و داستانهاي نوح ، هود ، صالح ، لوط ، شعيب و موسي (عليهالسلام) وسيله عبرتشان را فراهم ساخته است .
و اين بيان در عين اينكه براي اكثريت مردم انذار است ، براي مؤمنين يادآوري و تذكر
ترجمة الميزان ج : 8ص :6
است ، چون همين بيانات آنان را به ياد تفاصيل و جزئياتي از معارف مربوط به مبدء و معاد و آيات الهي مياندازد كه اجمال ايمان خود آنان مشتمل بر آن است .
در اينجا بايد خاطر نشان سازيم كه اين سوره قسمت عمده و مقدار قابل ملاحظهاياز معارف الهي را متضمن است ، از آن جمله وصف ابليس و لشكرش ، وصف قيامت و ميزان ، اعراف و عالم در و ميثاق ، و وصف مردم با ايماني كه هميشه به ياد خدايند .
و نيز از آن جمله ذكر عرش و تجلي پروردگار و اسماي حسناي او و بيان اين حقيقت كه براي قرآن تاويلي است .
و نيز متضمن مجملاتي است از واجبات و محرمات مانند : قل امر ربي بالقسط و آيه انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و آيه قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق .
و از همين جا ميتوان استفاده كرد كه نزول سوره اعراف قبل از نزول سوره انعام بوده ، زيرا در سوره انعام آيه قل لا أجد فيما اوحي الي محرما علي طاعم يطعمه ... وجود دارد كه از آن بر ميآيد حكم به اباحه ما سواي آنچه كه از محرمات استثنا شده قبلا نازل شده بوده ، و آيه مزبور به آيات اين سوره اشاره ميكند .
از ظهور اين آيه هم كه صرفنظر كنيم احكام و شرايعي كه در اين سوره ذكر شده اجماليتر از آن احكامي است كه در سوره انعام در آيه قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم و آيات بعديش ذكر گرديده .
و اين خود دليل روشني است بر اينكه سوره اعراف قبل از سوره انعام نازل شده است ، چون همه ميدانيم كه طريقه تشريع احكام در دين اسلام اين بوده كه نخست احكام به طور سربسته و مجمل ذكر شده و سپس بتدريج توضيح بيشتري پيرامون آن داده ميشد ، در آخر ، پرده از روي همه جزئيات آن برداشته ميشده است .
المص كتاب انزل اليك فلا يكن في صدرك حرج منه لتنذر به و ذكري للمؤمنين اينكه كتاب را در اين آيه به طور نكره ذكر كرده و آن را با جمله بر تو نازل شده
ترجمة الميزان ج : 8ص :7
توصيف كرده ، و اسمي از نازل كننده آن نبرده به خاطر تعظيم كتاب است .
تفريعي هم كه در جمله فلا يكن هست خالي از دلالت بر اين معنا نيست ، گويا فرموده : اين كتاب ، كتاب مباركي است كه آيات پروردگارت را كه بر تو نازل كرده برايت بيان ميكند ، بنا بر اين اگر مامور به تبليغ آن و دعوت مردم به سوي آن شدهاي دلتنگ مباش ، بلي اگر قرآن غير اين كتاب بود و از ناحيه غير پروردگارت ميبود روا بود كه از جهت زحمات و محنتهايي كه در تبليغ آن است دلتنگ باشي .
جمله لتنذر به نتيجه انزال كتاب و از نظر ادبي هم ظرفي است لغو و متعلق به آن ، نظير جمله و ذكري للمؤمنين ، و هم نتيجه ديگري است براي آن .
و اينكه فقط ذكري را اختصاص به مؤمنين داده دليل بر اين است كه انذار اختصاص به آنان نداشته ، بلكه مؤمنين و غير مؤمنين را شامل ميشود .
بنا بر اين ، معناي آيه چنين ميشود : اين كتاب بر تو نازل شده تا همه مردم را به آن انذار كرده مؤمنين را متذكر كني ، چون تنها مؤمنينند كه به وسيله اين آيات و معارف الهيي كه در آن است به آن متذكر مقام پروردگار خود شده به همين وسيله ايمانشان زيادتر شده چشمشان روشن ميگردد ، نه عموم مردم .
اثر اين كتاب در عموم مردم همان ترسانيدن آنان است ، بنا بر اين ، آياتي عموم مردم را متاثر ميسازد كه سخط و عقاب دنيايي و آخرتي پروردگار را ذكر ميكند .
از اينجا معلوم ميشود اينكه بعضي گفتهاند : جمله لتنذر به متعلق به حرج است ، و معناي آن اين است كه : از تبليغ آن مترس و دلتنگ مباش تا چه اندازه بياساس است ، زيرا ذكر كردن جمله و ذكري للمؤمنين بعد از جمله مزبور شاهد خوبي است براي فساد اين احتمال .
و همچنين فساد احتمال ديگري كه داده و گفتهاند : مراد از مؤمنين هم آن كساني است كه در روز نزول اين آيه مؤمن بودهاند و هم آن كساني كه خدا ميداند بعدها ايمان خواهند آورد ، زيرا ذكري كه در آيه ذكر شده جز بر مؤمنين فعلي صادق نيست .
اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم و لا تتبعوامن دونه اولياء قليلا ما تذكرون پس از آنكه به پيغمبرش فرمود كتابي كه به وي نازل شده براي انذار بوده اينك خود قرآن شروع به انذار مردم نموده ، خطاب را متوجه آنان ميكند ، چون در انذار مردم بايد خطاب متوجه خود آنان شود .
مردم را خطاب ميكند به اينكه بايد پيروي كنند آنچه را كه از پروردگارشان نازل
ترجمة الميزان ج : 8ص :8
گرديده و آن قرآني است كه امر ميكند به اعتقاد صحيح و عمل صحيح ، يعني اعتقاد به خدا و آيات او و عمل صالح .
و جمله اتبعوا ما انزل اليكم به منزله كنايه از دخول در تحت ولايت خداي سبحان است ، بدليل اينكه به دنبالش فرمود : و بغير از خدا اولياي ديگر را پيروي مكنيد و نفرمود : پيروي مكنيد غير آنچه را كه به سويتان نازل شده .
بنا بر اين ، معناي آيه اين ميشود كه : غير از خداي تعالي كسي را پيروي مكنيد - در حالي كه آنها زيادند - تا آنها اولياي شما نگردند .
چه كم شما متذكر ميشويد ! اگر متذكر ميشديد ميفهميديد كه خدا پروردگار شما است و جز او پروردگار و اولياي ديگري براي شما وجود ندارد .
و كم من قرية اهلكناها فجاءها باسنا بياتا او هم قائلون سنتي را خاطر نشان آنان ميسازد كه خداوند در مشركين امم گذشته جاري ميساخته است ، و آن اين بوده كه وقتي مردم غير از خدا اولياي ديگري اتخاذ ميكردند خداوند آنان را به عذابي كه در روز يا در شب نازل ميكرده هلاكشان ميساخته ، و پس از ديدن عذاب به ظلم خود اعتراف مينمودند .
بيات و تبييت به معناي شبيخون زدن به دشمن در شب است .
و كلمه قائلون از ماده قيلوله و به معناي خواب نيمروز است .
و اينكه فرمود : بياتا او هم قائلون و نفرمود : ليلا او نهارا گويا براي اشاره به اين است كه عذاب در حالي آنان را ميگرفته كه با خيال راحت و غافل از عذابي كه در كمينشان بوده آرميده بودند .
فما كان دعويهم اذ جاءهم باسنا الا ان قالوا انا كنا ظالمين اين جمله تذكر قبلي را تمام نموده بيان ميكند كه انسان ، با وجدان و حس درونيش درك ميكند كه شرك و اتخاذ اولياء ، ظلم است ، و ميفهمد كه سنت الهي بر اين جاري است كه اگر به طوع و رغبت به ظلم خود اعتراف نكند و نسبت به مقام ربوبي پروردگارش خاضع نگردد خداوند او را دچار عذاب نموده و مجبور به اعتراف ميسازد .
فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين بيان سابق دلالت بر اين داشت كه مشركين مكلف به توحيد خداي تعالي و ترك شرك بودهاند ، و چنان نبوده كه نسبت به اين معنا آزاد باشند و هر چه ميخواهند بكنند و هر چيزي را كه بخواهند شريك خداوند بدانند ، پس معلوم ميشود كه آنان نيز نسبت به ايمان و عمل صالح و گفتار حق مسؤولند ، و معلوم است كه اين امر و اين تكليف قائم به دو طرف بوده ،
ترجمة الميزان ج : 8ص :9
يك طرف پيغمبري كه مبعوث بر آنان شده ، و يك طرف خود آنان ، و چون چنين بوده در آيه مورد بحث سؤال از رسول و مؤاخذه از مردم را متفرع بر مساله هلاكت مردم كرده است .
از اينجا معلوم ميشود كه مراد از الذين ارسل اليهم مردم و مراد از المرسلين انبيا وپيغمبران است .
اين را بدان خاطر گفتيم كه معلوم شود اينكه بعضيها گفتهاند : مراد از الذين ارسل اليهم انبيا و مراد از المرسلين ملائكه ميباشد با سياق آيه نميسازد ، زيرا سياق آيه سياق گفتگوي از مشركين است و معنا ندارد كه در چنين زمينهاي اسمي از مؤاخذه آنان برده نشود و در عوض پاي ملائكه به ميان آيد .
علاوه بر اينكه آيه بعدي هم با اين احتمال سازگار نيست .
از اين هم كه بگذريم بيان قبلي اسمي از ملائكه نبرده بود تا در اينجا هم مراد از مرسلين ملائكه بوده باشد .
فلنقصن عليهم بعلم و ما كنا غائبين خلاصه معناي آيات قبلي اين بود كه مشركين مربوب و مدبر بتدبير خداوندند ، و به زودي به آنچه كه كردهاند مؤاخذه شده و جزا داده ميشوند ، و چون اين مؤاخذه و بازخواست منوط بر اين است كه پرسش كننده ، داناي به اعمال آنان باشد ، و اگر نباشد ايمن از اين كه در جوابش دروغ بگويند نخواهد بود ، لذا جمله فلنقصن عليهم بعلم را متفرع بر آن كرد .
علم را هم از اين نظر نكره و بدون الف و لام آورد تا اشاره به اهميت آن نموده بفهماند كه اين علم مانند علم شما نيست كه خطا و غلط در آن راه داشته باشد ، و براي تاكيد همين معنا جمله و ما كنا غائبين را عطف بر آن نمود ، تا دلالت كند بر اينكه خداي تعالي شاهد و ناظر اعمال آنان است ، و علاوه بر اينكه ملائكه را موكل بر آنان نموده تا اعمال آنان را بنويسند خودش هم به هر چيزي محيط است .
و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون ... باياتنا يظلمون اين دو آيه خبر ميدهد از ميزاني كه عمل بندگان با آن سنجيده ميشود يا خود بندگان را از جهت عمل وزن ميكند ، از آيات ديگري نيز اين معنا كه مراد از وزن ، حساب اعمال است استفاده ميشود ، مانند آيه و نضع الموازين القسط ليوم القيامة ... و كفي بنا حاسبين و از آن روشنتر آيه يومئذ يصدر الناس اشتاتا ليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و
ترجمة الميزان ج : 8ص :10
من يعمل مثقال ذرة شرا يره است ، كه عمل را ذكر كرده و سنگيني را به آن نسبت داده است .
و كوتاه سخن اينكه منظور از وزن سنگيني اعمال است ، نه صاحبان اعمال.
آيه مورد بحث اثبات ميكند كه براي نيك و بد اعمال وزني هست ، ليكن از آيه اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا استفاده ميشود كه اعمال حبط شده برايش وزني نيست و تنها اعمال كساني در قيامت سنجيدهميشود كه اعمالشان حبط نشده باشد ، پس هر عملي كه حبط نشده باشد چه نيك و چه بد ثقلي و وزني دارد ، و ميزاني است كه آن وزن را معلوم ميكند .
ليكن اين آيات در عين اينكه براي عمل نيك و بد ثقلي و وزني قائل است در عين حال اين سنگيني را سنگيني اضافي ميداند ، به اين معنا كه حسنات را باعث ثقل ميزان و سيئات را باعث خفت آن ميداند ، نه اينكه هم حسنات داراي سنگيني باشد و هم سيئات ، آن وقت اين دو سنگين با هم سنجيده شود هر كدام بيشتر شد بر طبق آن حكم شود ، اگر حسنات سنگينتر بود به نعيم جنت و اگر سيئات سنگينتر بود به دوزخ جزا داده شود ، نه ، از ظاهر آيات استفاده ميشود كه ميزان اعمال از قبيل ترازو و قپان نيست تا فرض تساوي دو كفه در آن راه داشته باشد ، بلكه ظاهر آنها اين است كه عمل نيك باعث ثقل ميزان و عمل بد باعث خفت آن است ، چنانكه ميفرمايد : فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون و فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم في جهنم خالدون و فاما من ثقلت موازينه فهو في عيشة راضية و اما من خفت موازينه فامه هاوية و ما ادريك ما هيه نار حامية .
ترجمة الميزان ج : 8ص :11
اين آيات بطوري كه ملاحظه ميكنيد سنگيني را در طرف حسنات و سبكي را در طرف سيئات اثبات ميكند .
و امثال اين آيات اين احتمال را در نظر انسان تقويت ميكند كه شايد مقياس سنجش اعمال و سنگيني آن ، چيز ديگري باشد كه تنها با اعمال حسنه سنخيت دارد ، بطوري كه اگر عمل حسنه بود با آن سنجيده ميشود و اگر سيئه بود چون سنخيت با آن ندارد سنجيده نميشود ، و ثقل ميزان عبارت باشد از همان سنجيده شدن و خفت آن عبارت باشد از سنجيده نشدن ، عينا مانند موازيني كه خود ما داريم ، چون در اين موازين هم مقياسي هست كه ما آن را واحد ثقل ميناميم مانند مثقال و خروار و امثال آن ، واحد را در يكي از دو كفه و كالا را در كفه ديگري گذاشته ميسنجيم ، اگر كالا از جهت وزن معادل آن واحد بود كه هيچ ، و گرنه آن متاع را برداشته متاع ديگري بجايش ميگذاريم ، پس در حقيقت ميزان همان مثقال و خروار است نه ترازو و يا قپان و يا باسكول ، و اينها مقدمه و ابزار كار مثقال و خروارند كه به وسيله آنها حال متاع و سنگيني و سبكي آن را بيان ميكند ، و همچنين واحد طول كه يا ذرع است و يا متر و يا كيلومتر و يا امثال آن ، كه اگر طول با آن واحد منطبق شد كه هيچ ، و اگر نشد آن را كنار گذاشته طول ديگري را با آن تطبيق ميدهيم ، ممكن است در اعمال هم واحد مقياسي باشد كه با آن عمل آدمي سنجيده شود ، مثلا براي نماز واحدي باشد از جنس خود آن كه همان نماز حقيقي و تمام عيار است ، و براي زكات و انفاق و امثال آنها مقياس و واحدي باشد از جنس خود آنها ، و همچنين براي گفتار واحدي باشد از جنس خودش ، و آن كلامي است كه تماميش حق باشد و هيچ باطلي در آن راه نيافته باشد ، همچنانكه آيه يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته به آن اشاره دارد .
بنا بر اين ، بسيار به نظر قريب ميرسد كه مراد از جمله و الوزن يومئذ الحق اين باشد ، كه آن ميزاني كه در قيامت اعمال با آن سنجيده ميشود همانا حق است ، به اين معنا كه هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد ، و چون اعمال نيك مشتمل بر حق است از اين رو داراي ثقل است .
بر عكس عمل بد از آنجايي كه مشتمل بر چيزي از حق نيست و باطل صرف است لذا داراي وزني نيست ، پس خداي سبحان در قيامت اعمال را با حق ميسنجد و وزن هر عملي به مقدار حقي است كه در آن است .
و بعيد نيست قضاوت به حقي هم كه در آيه واشرقت الارض بنور ربها و وضع الكتاب و جيء
ترجمة الميزان ج : 8ص :12
بالنبيين و الشهداء و قضي بينهم بالحق و هم لا يظلمون است اشاره به همين معنا باشد .
و مراد از كتابي كه در آن روز گذارده شده و خداوند از روي آن حكم ميكند همان كتابي است كه در آيه هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق به آن اشاره شده است .
پس كتاب مقدار حقي را كه در عمل است تعيين نموده و ميزان ، مقدار ثقل آن حق را مشخص ميكند ، بنا بر اين ، وزن در آيه مورد بحث به معناي ثقل است نه به معناي مصدريش ( سنجيدن) .
و اگر در آيه 103 سوره مؤمنون وآيه 11 سوره قارعه آن را به صيغه جمع آورده براي اين است كه دلالت كند بر اينكه ميزان اعمال يكي نيست ، بلكه براي هر كسي ميزانهاي زيادي به اختلاف اعمال وي هست ، حق در نمازش نماز واقعي و جامع همه اجزا و شرايط است ، و حق در زكاتش زكات جامع شرايط است ، خلاصه ، حق در نماز ، غير حق در روزه و زكات و حج و امثال آن است .
اين بود آنچه از بيان سابق ما بدست آمد ، و ليكن بيشتر مفسرين آيه را طور ديگري معنا كرده و گفتهاند : وزن در آيه مورد بحث ، مبتدا و مرفوع است ، و كلمه يومئذ ظرف ، و حق هم صفت وزن و هم خبر آن است ، و تقدير آيه و الوزن يومئذ الوزن الحق است ، يعني وزن در آن روز وزن حق است ، و وزن حق به معناي وزن عادلانه است ، به شهادت اينكه در آيه ديگري از وزن حق به وزن قسط تعبير شده ، و آن آيه و نضع الموازين القسط ليوم القيمة است .
بعضي ديگر گفتهاند : كلمه وزن مبتدا و خبرش يومئذ است ، و حق صفت وزن ميباشد و تقدير آيه چنين است : و الوزن الحق يومئذ وزن حق در روز قيامت است .
صاحب كشاف گفته : مرفوع بودن وزن براي اين است كه وزن در تركيب مبتدا است ، و خبرش يومئذ است و حق صفت آن است .
آنگاه وقتي آيه را معنا كرده وزن را مبتدا و خبرش را كلمه حق گرفته است ، زيرا در معناي آيه گفته است : معناي آيه اين است كه در روزي كه خداوند امتها و پيغمبران را مورد بازخواست قرار ميدهد وزن وزن حق است و اين از مانند زمخشري بسيار عجيب است مگر اينكه كلامش را توجيه كرده بگوييم :
ترجمة الميزان ج : 8ص :13
اينكه در آخر گفت وزن ، وزن حق است تتمه معناي آيه نيست ، بلكه ابتداي كلام ديگري است .
فمن ثقلت موازينه - موازين بنا بر بياني كه گذشت جمع ميزان است ، آيه 47 سوره انبيا هم كه قبلا ذكر شد اين معنا را تاييد ميكند .
و اگر به آن معنايي باشد كه جمهور مفسرين گفتهاند مناسبتر آن است كه موازين جمع موزون باشد ، و لو اينكه با صرفنظر از معنايي كه ما براي ميزان كرديم ممكن هم هست آن را به اعتبار تعدد اعمالي كه سنجيده ميشود جمع ميزان گرفت ، و بدين وسيله معنايي را كه مفسرين كردهاند توجيه نموده ليكن تصور اينكه ميزان با حسنات سنگين و با سيئات سبك شود مشكل است ، زيرا چنين چيزي كه با حسنات سنگين و با سيئات سبك شود تصور ندارد .
علاوه بر اينكه حق را صفت وزن گرفتن صحيح نيست ، زيرا حق كه همان قسط و عدل ميباشد صفت خداوندي است كه اعمال را وزن ميكند ، نه صفت وزن ، به شهادت اينكه ميفرمايد : و نضع الموازين القسط ... ، چون ظاهر جمله فلا تظلم ... اين است كه خداوند به آنان ظلم نميكند ، نه ميزان ، پس عدالت صفت خدا است نه صفت ميزان - دقت فرماييد - .
غفلت از همين نكته مفسرين را بر آن داشته كه به نوعي از تجوز ، ثقل موازين را به رجحان اعمال تفسير كرده آن را چنين معنا كنند كه در روز قيامت سنجش ، عادلانه است ، پس كسي كه اعمالش به خاطر غلبه حسناتش رجحان داشته باشد ، رستگار و كسي كه اعمالش بخاطر غلبه سيئاتش رجحان داشته باشد او از زيانكاران خواهد بود ، و به سبب ظلمي كهبه آيات ما كردند سرمايههايشان كه همان نفسشان است از دست ميرود .
از اين مفسرين سؤال ميشود : آن ملاك و محكي كه رجحان حسنات بر سيئات را - مخصوصا در آنجا كه كسي هم حسنه دارد و هم سيئه - معلوم ميكند چيست ؟ و با اينكه حسنات همه مثل هم نيستند و سيئات هم همه از حيث زشتي و مفسده در يك درجه نيستند آن ملاكي كه غلبه يكي را بر ديگري معلوم كند كدام است ؟ از آيه شريفه بر ميآيد كه چنين چيزي در روز قيامت هست ، و يقينا ميزان عادلانهاي كه حجت را بر بندگان تمام كند در كار هست ، و يقينا آن ميزان چيزي است كه تنها حسنات بر آن مشتمل است نه سيئه ، و در جايي كه از هر كدام تعدادي وجود داشته باشد رجحان و غلبه يكي بر ديگري به وسيله آن معلوم ميشود بدون اينكه گزافي لازم آيد .
و اينها همه مؤيد احتمال ما است كه گفتيم ميزان همان حق است ، و مراد از توزين عادلانه همان است ، و اعمال بندگان را به همان محك ميسنجند،
ترجمة الميزان ج : 8ص :14
هر كس كه اعمالش مشتمل بر مقدار بيشتري از حق بود او رستگارتر است و هر كس ميزانش سبك بود يعني اعمالش مشتمل بر حق نبود او از كساني است كه نفس خود را باخته و خود را زيانكار ساختهاند و با ظلم به آيات خدا و تكذيب آن چيزي براي خود باقي نگذاشتهاند كه در مثل چنين روزي با آن اعاشه و زندگي كنند .
از بيان قبلي ما دو نكته روشن گرديد : نكته اول : اينكه معناي وزن اعمال در روز قيامت تطبيق اعمال است بر حق ، به اين معنا كه هر شخصي پاداش نيكش به مقدار حقي است كه عمل او مشتمل بر آن است ، در نتيجه اگر اعمال شخصي ، به هيچ مقداري از حق مشتمل نباشد از عملش جز هلاكت و عقاب بهره و ثمره عايدش نميشود ، و اين همان توزين عدلي است كه در ساير آيات بود .
با اين بيان ديگر محتاج به اين نميشويم كه آيه مورد بحث را تاويل نموده آن را بر خلاف ظاهرش حمل كنيم ، و مانند بعضيها بگوييم در آيه يك نوع استعاره به كار رفته و مراد از وزن ، عدالت و مراد از ثقل ميزان ، رجحان عمل است .
و يا مثل بعضي ديگر بگوييم : خداوند در روز قيامت ترازويي نصب ميكند كه مانند ترازوهاي معمولي دنيا داراي دو كفه و يك زبانه است ، و اعمال نيك و بد بندگان را با آن موازنه ميكند .
و اگر كسي بپرسد كه عمل قابل كشيدن و سنجيدن نيست علاوه بر اينكه عمل پس از صدورش معدوم ميشود ، و اعاده معدوم هم در اعراض باطل و محال است ، در جواب ميگويند : اينكه گفتيم عمل كشيده ميشود مرادمان دفتر اعمال است نه خود آن .
و يا ميگويند : در نشات آخرت براي هر عمل نيك و بدي آثار و علامتهاي مخصوصي ظاهر گشته و آن آثار در ترازوها كشيده ميشود .
يا ميگويند : حسنات به صورت زيبا و سيئات به صورت زشتي مجسم شده بين آن مجسم شدهها اندازهگيري و موازنه بعمل ميآيد .
و يا ميگويند : خود مؤمن و كافر وزن ميشوند نه اعمالشان .
و يا ميگويند : وزن عبارت است از ظهور مقدار و منزلت آدمي ، و ثقل ميزان عبارت است از كرامت و جلالت قدر او ، و خفت ميزان عبارت است از خواري و ذلتش .
نه تنها هيچ كدام از اين حرفها با ظاهر آيه نميسازد و از الفاظ آيه دليل و شاهدي ندارد بلكه اشكالي هم بر همه آنها وارد است ، و آن اين است كه لازمه اين حرفها گزاف بودن وزن است ، و سابقا گفته شد كه ميزان در آن روز علاوه بر اينكه گزافي نيست ، بلكه آن قدر دقيق است كه حجت را بر عبد تمام ميكند .
ترجمة الميزان ج : 8ص :15
نكته دوم : اينكه معلوم شد كه براي هر انساني ميزانهاي متعددي است كه هر كدام از عملهايش با يكي از آنها سنجيده ميشود ، و ميزان هر عملي همان مقدار حقي است كه عمل مشتمل بر آن است ، چون روز قيامت روزي است كه كسي جز حق ، سلطنت نداشته و ولايت در حق هم تنها و تنها در دست خداي تعالي است ، به شهادت اينكه از يكطرف ميفرمايد امروز روز حق است و از طرفي ديگر ميفرمايد : اينجا ولايت بر حق ، تنها و تنها براي خدا است و نيز ميفرمايد : هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا الي الله موليهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون .
بحث روايتي
در الدر المنثور است كه ابن ضريس و نحاس در كتاب ناسخ خود و ابن مردويه و بيهقي در كتاب دلائلش از چند طريق از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت : سوره اعراف در مكه نازل شده .
مؤلف : اين روايت را ابن مردويه از عبد الله بن زبير هم نقل كرده .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابو الشيخ از قتاده نقل كردهاند كه گفت : از سوره اعراف آيه و اسالهم ... در مدينه و ما بقي همه در مكه نازل شده است .
مؤلف : اين در حقيقت اجتهادي است كه قتاده از پيش خود كرده ، و به زودي در باره اشتباه وي بحث خواهيم كرد - ان شاء الله - .
و نيز در الدر المنثور در ذيل آيه فلنسئلن الذين ارسل اليهم ... ميگويد : احمد از معاوية بن حيده روايت كرده كه گفت : رسول خدا فرمود : پروردگار من مرا به سوي خود خواهد خواند و از من خواهد پرسيد : آيا رسالت مرا به بندگان من تبليغ كردي ؟ و من عرض خواهم
ترجمة الميزان ج : 8ص :16
كرد : پروردگارا من دين تو را به آنان تبليغ نمودم .
بنا بر اين براي اينكه در اين جوابم راست گفته باشم بايد شما هر چه از من ميشنويد به غائبين برسانيد ، و به زودي شما نيز خواهيد مرد ، و مورد بازخواست قرار خواهيد گرفت ، در حالي كه دهنهايتان لگام بسته باشد ، و بدانيد كه اولين عضوي كه از شما جدا ميشود ران و كف دست شما خواهد بود .
و نيز در الدر المنثور است كه بخاري ، مسلم ، ترمذي و ابن مردويه از ابن عمر روايت كردهاند كه گفته است : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : همه شما شبانهايي هستيد ، و هر كدامتان از رعيت خود پرسش خواهيد شد ، اگر زمامدار است از ملت و رعيتش و اگر مرد است از زن و فرزندش و اگر زن است از خانه شوهرش و اگر غلام است از مال آقايش بازخواست خواهد شد .
مؤلف : در خصوص اين مضمون و همچنين در باره اينكه در روز قيامت از چه چيزهايي سؤال ميشود روايات بسياري از طريق شيعه و سني وارد شده كه - ان شاء الله - در جاي مناسبي همه آنها را نقل خواهيم كرد .
و نيز در الدر المنثور از ابو الشيخ از جابر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : در روز قيامت ميزان را ميگذارند و حسنات و سيئات را ميسنجند ، كسي كه حسناتش بر سيئاتش رجحان داشته باشد داخل بهشت ميشود ، و كسي كه سيئاتش بر حسناتش رجحان داشته باشد وارد آتش ميگردد .
و نيز در الدر المنثور از ابن ابي الدنيا نقل ميكند كه در كتاب اخلاص از علي بن ابي طالب (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : كسي كه در دنيا ظاهرش بر باطنش رجحان داشته باشد كفه ميزانش در روز قيامت سبك ميشود و كسي كه در دنيا باطنش بر ظاهرش رجحان داشته باشد كفهاش در قيامت سنگين ميشود .
مؤلف : در اين دو روايت از جهت مضمون اشكالي نيست ، ليكن صلاحيت تفسير آيه را ندارند و در مقام آن هم نيستند ، براي اينكه اين دو روايت هم براي حسنات وزن و رجحان قائل است و هم براي سيئات .
و نيز از ابن مردويه از عايشه روايت كرده كه گفت از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم)
ترجمة الميزان ج : 8ص :17
شنيدم كه فرمود : خداوند دو كفه ميزان را مانند آسمان و زمين آفريد ، ملائكه عرض كردند : پروردگارا ! با اين ميزان چه كسي را ميسنجي ؟ فرمود هر كه را كه بخواهم .
و خداوند صراط را بهتيزي دم شمشير آفريد ، ملائكه عرض كردند پروردگارا از پلي به اين باريكي چه كسي را عبور ميدهي ؟ فرمود : هر كه را كه بخواهم .
مؤلف : حاكم در روايتي صحيح نظير اين روايت را از سلمان نقل كرده ، و ظاهر آن اين است كه ميزان آخرتي هم مانند ميزانهاي دنيايي است ، از روايات بسيار ديگري نيز اين معنا استفاده ميشود ، و ليكن بايد دانست كه اينگونه تعبيرات براي تقريب مطلب به ذهن ساده عوام است ، بدليل روايات ديگري كه ذيلا از نظر خواننده محترم ميگذرد .
در كتاب احتجاج در حديث هشام بن حكم از امام صادق (عليهالسلام) دارد كه زنديقي از آنجناب پرسيد : آيا نه اين است كه اعمال وزن ميشود ؟ فرمود : نه ، عمل جسم نيست تا قابل سنجش باشد ، بلكه صفت كاري است كه عامل انجام ميدهد ، و ديگر اينكه كسي محتاج به سنجيدن است كه عدد و سنگيني و سبكي چيزي را نداند و بخواهد با كشيدن يا شمردن آن علم به مقدار آن حاصل كند ، و خداوند چيزي برايش مجهول نيست .
پرسيد پس معناي ميزان چيست ؟ فرمود : ميزان به معناي عدل است .
پرسيد : معناي اينكه خداي تعالي ميفرمايد : فمن ثقلت موازينه چيست ؟ فرمود : معنايش رجحان عمل است .
مؤلف : اين روايت به خوبي شهادت ميدهد بر اينكه تعبيراتي كه در روايات قبلي بود براي نزديك كردن مطلب به اذهان است .
نكته لطيفي كه در اين روايت است و احتمال ما را تاييد ميكند اين است كه ميفرمايد : عمل ، صفت كاري است كه عامل انجام ميدهد ، چون اين جمله اشاره به اين ميكند كه مراد از اعمال در اين روايات حركات بدني و طبيعي صادر از انسان نيست ، زيرا اين حركات همانطوري كه در اطاعت هست عينا در معصيت هم هست ، بلكه مراد از آن ، صفات عارض بر اعمال است كه سنن و قوانين اجتماعي و يا ديني آن را براي اعمال معتبر ميداند ، مثلا در حال جماع حركاتي از انسان سر ميزند كه اگر مطابق با سنت اجتماعي و يا اذن شرعي باشد نكاح و اگر نباشد زنا ناميده ميشود ، و حال آنكه طبيعت حركت در هر دو يكي است .
و امام (عليهالسلام) از دو راه استدلال فرموده است : اول اينكه اعمال از صفاتند و
ترجمة الميزان ج : 8ص :18
صفات وزن ندارند .
دوم اينكه خداوند تعالي احتياج به توزين اشياء ندارد ، زيرا عالم است و متصف به جهل نيست .
بعضي از علما در اين روايت اشكال كرده و گفتهاند : بنا بر مذهب حق كه اعمال در قيامت مجسم ميشود و حسن عمل در ثقل ميزان صاحبش تاثير ميكند ، و حكمتو غرض از سنجيدن اعمال ترساندن و رسوا كردن گناهكار و بشارت و مزيد سرور شخص مطيع است اين روايت از جهات متعددي اشكال دارد ، و بنا بر اين مذهب ، ناگزير بايد روايت را در صورتي كه ممكن باشد تاويل و توجيه نمود و در صورت عدم امكان ، طرح و يا حمل بر تقيه كرد .
مؤلف : ما قبلا در باره معناي تجسم اعمال بحث كرديم ، و بنا بر معنايي كه ما كرديم روايت منافات با تجسم اعمال ندارد ، زيرا بنا بر آن معنا ، ممكن است اعمال در موقع حساب مجسم شده ، و خداي تعالي با ميزان مخصوصي كه مناسب با اعمال است آن را سنجيده و در عين حال اعمال هم مانند متاعهاي مادي محكوم به جاذبه زمين نباشند كه هر قدر جاذبه زمين نسبت به آن بيشتر باشد وزن آن متاع بيشتر شود .
علاوه بر اينكه اشكال مزبور مبني بر اين است كه از آيه مورد بحث و ساير آيات چنين بر ميآيد كه كيفيت وزن به اين است كه حسنات را در كفهاي و سيئات را در كفه ديگري ميگذارند ، و آن وقت بين آن دو مقايسه و توزين به عمل ميآورند ، و حال آنكه آيه مورد بحث و همچنين ساير آيات از اين معنا ساكتند ، و دلالتي بر آن ندارند .
در كتاب توحيد به سند خود از ابي معمر سعداني از امير المؤمنين (عليهالسلام) حديثي روايت ميكند كه در آن حديث امام (عليهالسلام) فرموده : و اما آيه فمن ثقلت موازينه و آيه و من خفت موازينه معنايش اين است كه حسنات و سيئات را با حسنات وزن ميكنند ، پس حسنات باعث ثقل ميزان و سيئات سبب خفت آن است .
مؤلف : بطوري كه ملاحظه ميكنيد اين روايت گفتار ما را به صراحت تاييد ميكند ، زيرا مقياس را حسنه گرفته كه عبارت است از امر واحدي كه ممكن باشد با آن ، غير آن را سنجيد ، و معلوم است كه چنين امري عملي است كه به باطل و معصيت مشتمل نباشد .
و در كتاب معاني الاخبار به سند خود از منقري از هشام بن سالم نقل كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام) از معناي آيه و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلا تظلم نفس
ترجمة الميزان ج : 8ص :19
شيئا پرسيدم .
فرمود : منظور از موازين ، انبيا و اوصياي انبيا است .
مؤلف : اين روايت را كافي نيز از احمد بن محمد از ابراهيم همداني بطور رفع از امام صادق (عليهالسلام) نقل كرده ، و معناي آن روشن است ، زيرا مقياس را همان اعتقاد به حق و عمل حق و حق اعتقاد و عمل گرفته ، و معلوم است كه چنين اعتقاد و عملي همان اعتقاد و عمل انبيا و اوصياي آنان است .
و در كافي به سند خوداز سعيد بن مسيب از علي بن الحسين (عليهماالسلام) نقل كرده كه در ضمن مواعظش فرمود : خداي تعالي روي سخن را به اهل معصيت كرد و فرمود : و لئن مستهم نفحة من عذاب ربك ليقولن يا ويلنا انا كنا ظالمين و اگر پر عذاب پروردگارت آنان را بگيرد قطعا اعتراف به جرم خود نموده و خواهند گفت واي بر ما كه ما در دنيا ستمكار بوديم و شما اي مردم نميتوانيد بگوييد مقصود از اين آيه مشركينند ، زيرا اين آيه شامل همه ستمكاران - كه از آن جمله اهل معصيتند - ميشود ، و آيه و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفي بنا حاسبين مخصوص اهل گناه است ، چون اهل شرك در آن روز بدون اينكه ميزاني برايشان نصب شود و يا ديواني از اعمالشان باز شود ، بدون حساب به سوي جهنم محشور ميشوند ، تنها اهل اسلامند كه موازين برايشان نصب شده و بر طبق نامه اعمالشان جزا ميبينند .
مؤلف : امام (عليهالسلام) در اين روايت اشاره فرموده است به آيه فلا نقيم لهم يوم القيمة وزنا .
و در تفسير قمي در ذيل جمله و الوزن يومئذ الحق ... از امام (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : مقصود از وزن حق مجازات اعمال است ، اگر خير است خير و اگر شر است شر .
مؤلف : اين تفسير در حقيقت تفسير آيه است به نتيجه آن .
و نيز در همان تفسير در ذيل جمله بما كانوا باياتنا يظلمون روايت كرده كه امام (عليهالسلام) فرمود : مراد از ظلم به آيات ، انكار امامت ائمه دين است .
مؤلف : اين نيز از باب تطبيق كلي بر مصداق است ، و در باره هر يك از اين معاني روايات ديگري نيز هست .
ما شما را در زمين جاي داديم و در آنجا براي شما وسائل زندگي قرار داديم ولي سپاسي كه ميداريد اندك است ( 10) .
شما را خلق كرديم آنگاه نقشبنديتان نموديم ، سپس به فرشتگان گفتيم كه آدم را سجده كنيد ، همه سجده كردند مگر ابليس كه از سجدهكنندگان نبود ( 11) .
خداوند فرمود چه چيز مانع تو شد كه وقتي به تو فرمان دادم سجده نكردي ؟ گفت من از او بهترم ، مرا از آتش آفريدهاي و او را از گل خلق كردهاي ( 12 ) .
فرمود از آسمان فرود شو كه در اينجا بزرگي و نخوت كردن حق تو نيست ، برون شو كه تو از حقيراني ( 13) .
گفت : مرا تا روزي كه برانگيخته ميشوند مهلت ده ( 14) .
فرمود مهلت خواهي داشت ( 15) .
شيطان گفت كه چون تو مرا گمراه كردي من نيز بندگانت را از راه راست گمراه ميگردانم ( 16) .
آنگاه از جلو رو و از پشت سر و از طرف راست و چپ به آنان ميتازم ، و بيشترشان را سپاسگزار نخواهي يافت ( 17) .
گفت از آسمان بيرون شو ، مذموم و مطرود ، هر كه از آنها از تو پيروي كند جهنم را از همه شما لبريز ميكنم ( 18 ) .
و اي آدم ! تو و همسرت در اين بهشت آرام گيريد و از هر جا خواستيد بخوريد و به اين درخت نزديك مشويد كه از ستمگران ميشويد ( 19) .
شيطان وسوسهشان كرد تا عورتهايشان را كه پنهان بود بر آنان نمودار كند و گفت پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد مگر از بيم اينكه دو فرشته شويد و يا جاويد گرديد ( 20) .
و براي ايشان سوگند خورد كه من خيرخواه شمايم ( 21) .
پس با همين فريب سقوطشان داد و چون از آن درخت خوردند عورتهايشان در نظرشان نمودارشد ، و بنا كردند از برگهاي بهشت به خودشان ميچسبانيدند و پروردگارشان به ايشان بانگ زد : مگر من از اين درخت منعتان نكردم و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شما است ( 22) .
گفتند : پروردگارا ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نيامرزي و رحممان نكني از زيانكاران خواهيم بود ( 23) .
خدا گفت ( از بهشت ) فرود آييد كه برخي با برخي ديگر مخالف و دشمنيد و زمين تا هنگام معيني جايگاه شما است ( 24) .
خدا گفت در آنجا زندگي ميكنيد و در آنجا ميميريد و از آنجا بيرون آورده ميشويد ( 25) .
ترجمة الميزان ج : 8ص :22
بيان آيات
اين آيات ابتداي خلقت انسان و صورتبندي او و ماجراي آن روز آدم و سجده ملائكه و سرپيچي ابليس و فريب خوردن آدم و همسرش و خروجشان از بهشت و ساير اموري را كه خداوند براي آن دو مقدر كرده بود بيان ميفرمايد .
و لقد مكنا كم في الارض و جعلنا لكم فيها معايش قليلا ما تشكرون تمكين در ارض به معناي منزل دادن در آن است ، يعني ما منزل شما را زمين قرار داديم ، ممكن است كه به معناي مسلط كردن نيز باشد ، يعني ما زمين را مسخر شما و شما را مسلط بر آن كرديم ، مؤيد معناي دومي اين است كه اين آيات تقريبا مقابل آياتي است كه در سوره بقره راجع به داستان آدم و ابليس است ، زيرا در ابتداي آن آيات فرموده : هو الذي خلق لكم ما في الارض جميعا و اين همان تسلط و مسخر كردن است ، الا اينكه در آيات مورد بحث از آنجايي كه در آخرش فرموده : و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين از اين جهت معناي اول مناسبتر با آن است ، زيرا در حقيقت جمله و لقد مكناكم في الارض اجمال مطالبي است كه آيات بعد آن را بطور تفصيل بيان ميكند .
پس معناي مكناكم اين است كه : ما شما را در زمين منزل داديم .
و معايش جمع معيشت و به معناي چيزهايي است كه با آن زندگي ميشود ، از قبيل خوردنيها و آشاميدنيها و امثال آن .
اين آيه در مقام منت نهادن بر آدميان است به نعمتهايي از قبيل نعمت سكونت در زمين و تسلط و استيلاء بر آن كه به آنان ارزاني داشته و نيز انواع نعمتهايي كه خداوند براي ادامه زندگي انسان در آن قرار داده ، و لذا در آخر آيه ميفرمايد : قليلا ما تشكرون .
و لقد خلقناكم ثم صورناكم ... اين آيه در ابتداي داستاني است كه در پانزده آيه مورد بحث بيان شده ، و تفصيل اجمالي است كه در آيه قبلي ذكر شده بود .
البته در اين بين اشاره به علل و جهاتي كه باعث شد خداوند انسان را در زمين تمكين دهد نيز ميكند ، و به همين جهت كلام را به لام قسم آغاز نموده و فرمود : و لقد ... و نيز به همين جهت داستان امر به سجده آدم و داستان بهشت را به صورت يك داستان ذكر كرده و فاصلهاي در ميان آنها نگذاشت تا كلام جمع و جور شده و
ترجمة الميزان ج : 8ص :23
به ضميمه آيات بعديش با اجمالي كه در آيه و لقد مكناكم ... بود منطبق شود .
خطابي كه در جمله و لقد خلقناكم ... است خطاب به عموم آدميان و خطابي است امتناني ، همچنانكه در آيه قبلي هم گفتيم كه لحن كلام لحن منت نهادن است ، زيرا مضمون ، همان مضمون است و تنها تفاوت بين آن دو اجمال آن و تفصيل اين است .
بنا بر اين ، اينكه ميبينيم از خطاب عمومي : و لقد خلقناكم به خطاب خصوصي ثم قلنا للملائكة اسجدوا لادم منتقل شد براي بيان دو حقيقت است : حقيقت اول اينكه سجده ملائكه براي جميع بني آدم و در حقيقت خضوع براي عالم بشريت بوده ، و اگر حضرت آدم (عليهالسلام) قبلهگاه سجده ملائكه شده از جهت خصوصيت شخصيش نبوده ، بلكه از اين باب بوده كه آدم (عليهالسلام) نمونه كامل انسانيت بوده ، و در حقيقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماينده بوده است ، همچنانكه خانه كعبه از جهت اينكه حكايت از مقام ربوبي پروردگار ميكند قبلهگاه مردم قرار گرفته است ، و اين معنا از چند جاي داستان آدم و ابليس استفاده ميشود : اول : از قضيه خلافتي كه آيات 30 - 33 سوره بقره متعرض آن است ، چون از اين آيات بر ميآيد كه مامور شدن ملائكه به سجده متفرع بر خلافت مزبور بوده ، و خلافت مزبور بطوري كه ما استفاده كرديم و در تفسير آن آيات بيان نموديم مختص به آدم (عليهالسلام) نبوده ، بلكه در همه افراد بشر جاري است .
پس سجده ملائكه سجده بر جميع افراد انسان است .
دوم : از آنجا كه ابليس گفت : فبما اغويتني لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم ، چون قبل از اين آيه ذكري از بني آدم به ميان نيامده بود ، و ابليس ابتداء و بدون اينكه حرفي از بني آدم در بين باشد متعرض اغواي بني نوع بشر گرديد .
و در سوره حجر هم از او چنين حكايت شده كه گفت : رب بما اغويتني لازينن لهم في الارض و لاغوينهم اجمعين و نيز در سوره ص گفته است فبعزتك لاغوينهم اجمعين و اگر جميع افراد بشر مسجود ابليس و ملائكه نبودند جا نداشت كه ابليس اينطور در مقام انتقام از آنان برآيد .
سوم : علاوه بر همه اينها خطاباتي كه در سوره بقره و سوره طه خداوند با آدم
ترجمة الميزان ج : 8ص :24
داشته عين آن خطابات را در اين سوره با جميع افراد بشر دارد ، و همه جا ميفرمايد : يا بني آدم .
حقيقت دوم اينكه خلقت آدم در حقيقت خلقت جميع بني نوع بشر بوده .
آيه و بدء خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين و آيه هو الذي خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة نيز دلالت بر اين حقيقت دارند ، چون از ظاهر آن دو استفاده ميشود كه منظور از خلق كردن از خاك همان جريان خلقت آدم (عليهالسلام) است .
گفتار ابليس هم كه در ضمن داستان گفت : لئن اخرتن الي يوم القيمة لاحتنكن ذريته الا قليلا ... و همچنين آيه و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم ... به بياني كه خواهد آمد اشعار به اين معنا دارد .
اقوال مفسرين در تفسير اين آيه مختلف است ، مثلا مؤلف مجمع البيان گفته است : خداي تعالي نعمتي را كه در ابتداي خلقت بشر به وي ارزاني داشته ذكر نموده و فرموده : و لقد خلقناكم ثم صورناكم ... اخفش گفته است : كلمه ثم در اينجا به معناي و است .
زجاج بر او حمله كرده كه اين اشتباه است ، زيرا خليل و سيبويه و جميع اساتيد عربيت گفتهاند كلمه ثم با واو فرق دارد و ثم هميشه براي چيزي است كه نسبت به ما قبل خود بعديت و تاخر داشته باشد ، آنگاه گفته : معناي اين آيه اين است كه ما اول آدم را آفريديم و بعدا او را صورتگري نموديم ، و پس از فراغت از خلقت آدم و صورتگري وي به ملائكه گفتيم تا او را سجده كنند .
بنا بر اين مراد از آفرينش مردم آفرينش آدم است و اين معنا مطابق با روايتي است كه از حسن رسيده ، و در كلام عرب اينگونه تعبيرات زياد است ، مثلا وقتي ميخواهند بگويند ما به پدران شما چنين و چنان كرديم ، ميگويند : ما به شما چنين و چنان كرديم ، در قرآن كريم هم از اين گونه تعبيرات زياد ديده ميشود ، از آن جمله است آيه و اذ اخذنا
ترجمة الميزان ج : 8ص :25
ميثاقكم و رفعنا فوقكم الطور و مقصود اين است كه به ياد آريد آن زماني را كه ما از پدران شما ميثاق گرفتيم .
بعضي ديگر حرفهاي ديگري زدهاند ، از آن جمله گفتهاند : معناي آيه اين است كه ما آدم را خلق كرديم و سپس شما را در پشت او صورتگري نموديم ، و پس از آن به ملائكه گفتيم تا او را سجده كنند ، و اين معنا با روايت ابن عباس ، مجاهد ، ربيع ، قتاده و سدي مطابق است .
و نيز گفتهاند : ترتيبي كه در آيه است ترتيب در اخبار است ، نه در جريان خارجي داستان ، گويا فرموده : ما شما را خلق كرديم ، و پس از آن صورتگري نموديم ، پس از آن اكنون به شما خبر ميدهيم كه ما به ملائكه گفتيم تا آدم را سجده كنند و از اين قبيل تعبيرات در كلام عرب زياد ديده ميشود ، مثلا ميگويند : من پياده راه ميروم و سپس تند ميروم يعني سپس تو را خبر ميدهم به اينكه تندرو هم هستم ، و اين معنا مطابق با قول جماعتي از علماي نحو مانند علي بن عيسي و قاضي ابو سعيد سيرافي و غير آن دو ميباشد ، و لذا بعضيها از قبيل عكرمه در آيه شريفه گفتهاند كه معنايش اين است كه : ما شما را نخست در پشت پدرانتان خلق كرده و سپس در رحم مادرانتان صورتگريتان نموديم .
و بعضي ديگر گفتهاند معنايش اين است كه : ما شما را نخست در رحم آفريديم و پس از آن چشم و گوش و ساير اعضا برايتان درست كرديم .
اين بود كلام صاحب مجمع البيان در معناي آيه و در نقل اقوال ساير مفسرين .
اما آن معنايي كه از زجاج نقل كرد اين اشكال را دارد كه اولا اگر در كلام عرب گفته ميشود ما به شما چنين و چنان كرديم و مقصودشان اين است كه ما به پدران شما چنين و چنان كرديم ، در جايي است كه اسلاف و اخلاف هر دو در جهت مورد نظر شريك باشند ، مانند مثالي كه وي زده است ، نه نظير بحث ما كه به صرف اينكه ما فرزندان آدميم خلقت آدم را خلقت ما دانسته و بفرمايد : ما شما را آفريديم و سپس صورتگري نموده آنگاه به ملائكه گفتيم تا آدم را سجده كنند .
و ثانيا اگر خلقت آدم و تصوير او ، خلقت بني نوع بشر و تصوير آنان باشد بايد سجده بر آدم هم سجده بر ابناي او بوده باشد ، و بايد فرموده باشد : ثم قلنا للملائكة
ترجمة الميزان ج : 8ص :26
اسجدوا للانسان .
و اما آن معاني ديگري كه در آخر از ديگران نقل كرده است معاني بياساسي هستند كه از لفظ آيه شريفه فهميده نميشود .
فسجدوا الا ابليس لم يكن من الساجدين در اين جمله و همچنين در آيه فسجد الملائكة كلهم اجمعون خداي تعالي خبر ميدهد از سجده كردن تمامي فرشتگان مگر ابليس .
و در آيه كان من الجن ففسق عن امر ربه علت سجده نكردن وي را اين دانسته كه او از جنس فرشتگان نبوده ، بلكه از طايفه جن بوده است ، از آيه بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون نيز استفاده ميشود كه اگر ابليس از جنس فرشتگان ميبود چنين عصياني را مرتكب نميشد .
و از همين جهت مفسرين در توجيه اين استثنا اختلاف كردهاند كه آيا اين استثنا به اعتبار اغلبيت و اكثريت و اشرفيت ملائكه استثناي متصل است ، و امري كه به وي شده بود همان امر به ملائكه بوده ؟ و يا آنكه استثناي منفصل است و ابليس به امر ديگري مامور به سجده شده بود ؟ كساني كه اين احتمال را داده گفتهاند : گر چه ظاهر جمله ما منعك ان لا تسجد اذ امرتك اين است كه امر به ابليس و امر به ملائكه يكي بوده و هر دو دسته به يك امر مامور شده بودند ، الا اينكه خلاف ظاهر آيه مقصود است .
ليكن حقيقت مطلب اين است كه از ظاهر آيه استفاده ميشود كه ابليس با ملائكه بوده و هيچ فرقي با آنان نداشته ، و از آيه و اذ قال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفة قالوا ا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك نيز استفاده ميشود كه او و همه فرشتگان در مقامي قرار داشتند كه ميتوان آن را مقام قدس ناميد ، و امر به سجده هم متوجه اين مقام بوده نه به يك يك افرادي كه در اين مقام قرار داشتهاند ، همچنانكه جمله فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها نيز اشاره به اين معنا
ترجمة الميزان ج : 8ص :27
دارد ، چه اينكه ضمير در منها و فيها را به مقام و منزلت برگردانيم و چه اينكه به آسمان و يا به بهشت ارجاع دهيم ، زيرا به هر جا برگردانيم برگشت همه به مقام خواهد بود ، و اگر خطاب به يك يك افراد بود و مقام و منزلت دخلي در اين خطاب نداشت كافي بود بفرمايد : فما يكون لك ان تتكبر .
بنا بر اين ، معلوم ميشود ابليس قبل از تمردش فرقي با ملائكه نداشته ، و پس از تمرد حسابش از آنان جدا شده ، ملائكه به آنچه مقام و منزلتشان اقتضا ميكرده باقي ماندند و خضوع بندگي را از دست ندادند ، و ليكن ابليس بدبخت از آن مقام ساقط گرديد ، همچنانكه فرموده : كان من الجن ففسق عن امر ربه چون از جنس جن بود نسبت به امر پروردگارش فسق ورزيد ، و فسق به معناي بيرون شدن خرما از پوسته است ، ابليس هم با اين تمردش در حقيقت از پوست خود بيرون گشت و زندگانيي را اختيار كرد كه جز خروج از كرامت الهي و اطاعت بندگي چيز ديگري نبود .
گر چه سياق اين داستان ، سياق يك داستان اجتماعي معمولي و متضمن امر و امتثال و تمرد و احتجاج و طرد و رجم و امثال آن از امور تشريعي و مولوي است ، ليكن بيان سابق ما - البته در صورتي كه از آيه استفاده شود - ما را هدايت ميكند به اينكه اين آيه راجع به امور تشريعي و قانوني نيست ، و امري كه در آن است و همچنين امتثالو تمردي كه در آن ذكر شده مقصود از همه آنها امور تكويني است .
و اگر ميگويد كه ابليس تمرد كرد ، مقصود اين است كه وي در برابر حقيقت انسانيت خاضع نشد ، و جمله فما يكون لك ان تتكبر فيها اين بيان ما را تاييد ميكند ، براي اينكه ظاهر آن اين است كه آن مقام ، مقامي است كه ذاتا قابل تكبر نيست ، و ممكن نيست بتوان از آن سرپيچي كرد و لذا تكبر ابليس نسبت به اين مقام همان و بيرون شدنش از آن و هبوطش به درجه پايينتر همان .
مؤيد ديگر اين بيان اين است كه امر به سجده بر آدم نسبت به ابليس و ملائكه امر واحدي بوده ، و معلوم است كه امر به ملائكه امر مولوي نبوده زيرا امر مولوي آن امري است كه مامور نسبتش به اطاعت و معصيت و سعادت و شقاوت يكسان باشد ، و ملائكه چنين نيستند ، زيرا معصيت و شقاوت در باره ملائكه تصور ندارد و آنان مخلوق بر اطاعت و مستقر در سعادتند ، پس امر به ابليس هم امر مولوي نبوده ، و ابليس در مقابل ملائكه مخلوق بر معصيت و شقاوت بوده است .
چيزي كه هست مادامي كه آدم خلق نشده بود و خداوند ملائكه و ابليس را امر به سجود بر وي نكرده بود ابليس و ملائكه هر دو در يك رتبه بوده بدون امتياز از هم هر دو در مقام
ترجمة الميزان ج : 8ص :28
قرب بودند ، و پس از آنكه آدم آفريده شد اين دو فريق از هم جدا شده ، يكي راه سعادت و ديگري راه شقاوت را پيش گرفت .
قال ما منعك الا تسجد اذ امرتك قال انا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين مراد اين است كه : اي ابليس ! چه چيزي باعث شد كه سجده نكني .
چنانكه در سوره ص ميفرمايد : قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدي و از اين جهت بعضي لا در ان لا تسجد را زايد گرفته و گفتهاند براي تاكيد آمده است مانند قول خداوند در آيه لئلا يعلم اهل الكتاب ان لا يقدرون علي شيء من فضل الله كه لا در لا يعلم اضافي است ، يعني ليعلم و مراد از منع منعي است كه متضمن معناي حمل وادار كردن و دعا خواندن و نظير آنها باشد .
پس معنا اين ميشود كه : چه چيزي تو را خواند و يا وادار كرد به اينكه سجده نكني و مانع از آن شد ؟ قال انا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين اين آيه جوابي را كه ابليس داده حكايت ميكند ، و اين جواب اولين نافرماني ابليس است .
در اين جواب خداي تعالي براي اولين بار معصيت شد چون برگشت تمامي معصيتها به دعواي انانيت ( خودخواهي ) و منازعه با كبرياي خداي سبحان است ، در حالي كه كبريا ردايي است كه بر اندام كسي جز او شايسته نيست ، و هيچ مخلوقي را نميرسد كه در مقابل انانيت الهي و آن وجودي كه جميع رويها در برابرش خاضع و گردن همه گردنفرازان در پيشگاه مقدسش خميده و هر صوتي در برابر عظمتش در سينه حبس شده و هر چيزي برايش ذليل و مسخر است براي خود انانيت قائل شده به ذات خود تكيه زده و من بگويد .
آري ، اگر ابليس اسير نفس خود نميشد و نظر و فكر خود را محصور در چهار ديواري وجود خود نميساخت هرگز خود را مستقل به ذات نميديد ، بلكه معبودي ما فوق خود مشاهده ميكرد كه قيوم او و قيوم هر موجود ديگري است ، و ناچار انانيت و هستي خود را در برابر او بطوري ذليل ميديد كه هيچ گونه استقلالي در خود سراغ نميكرد ، و بناچار در برابر امر پروردگار خاضع شده نفسش بطوع و رغبت تن به امتثال اوامر او ميداد ، و هرگز به اين خيال
ترجمة الميزان ج : 8ص :29
نميافتاد كه او از آدم بهتر است ، بلكه اينطور فكر ميكرد كه امر به سجده آدم از مصدر عظمت و كبرياي خدا و از منبع هر جلال و جمالي صادر شده است و بايد بدون درنگ امتثال كرد ، ليكن او اينطور فكر نكرد و حتي اين مقدار هم رعايت ادب را نكرد كه در جواب پروردگارش بگويد : بهتري من مرا از سجده بر او بازداشت بلكه با كمال جرأت و جسارت گفت : من از او بهترم تا بدين وسيله هم انانيت و استقلال خود را اظهار كرده باشد و هم بهتري خود را امري ثابت و غير قابل زوال ادعا كند ، علاوه ، بطور رساتري تكبر كرده باشد .
از همين جا معلوم ميشود كه در حقيقت اين ملعون به خداي تعالي تكبر ورزيده نه به آدم .
و اما استدلالي كه كرد گر چه استدلال پوچ و بيمغزي بود و ليكن در اينكه او از آتش و آدم از خاك بوده راست گفته است ، و قرآن كريم هم اين معنا را تصديق نموده ، از يك طرف در آيه كان من الجن ففسق عن امر ربه فرموده كهابليس از طايفه جن بوده ، و از طرف ديگر در آيه خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار فرموده كه ما انسان را از گل و جن را از آتش آفريديم .
پس از نظر قرآن كريم هم مبدأ خلقت ابليس آتش بوده ، و ليكن ادعاي ديگرش كه آتش از خاك بهتر است را تصديق نفرمود ، بلكه در سوره بقره آنجا كه برتري آدم را از ملائكه و خلافت او را ذكر كرده اين ادعا را رد كرده است .
و در آيات اذ قال ربك للملائكة اني خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين ، فسجد الملائكة كلهم اجمعون الا ابليس استكبر و كان من الكافرين ، قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدي استكبرت ام كنت من العالين ، قال انا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين ... در رد ادعايش فرموده : ملائكه مامور به سجده بر آب و گل آدم نشدند تا شيطان بگويد : گل از آتش پستتر است ، بلكه مامور شدند سجده كنند بر آب و گلي كه روح خدا در آن دميده شده بود و معلوم است كه چنين آب و گلي داراي جميع مراتب شرافت و مورد عنايت كامل ربوبي است .
و چون ملاك بهتري در تكوينيات دائر مدار بيشتر بودن عنايت الهي است و هيچ يك از موجودات عالم تكوين به حسب ذات خود حكمي ندارد ، و نميتوان حكم به خوبي آن نمود ، از اين جهت ادعاي
ترجمة الميزان ج : 8ص :30
ابليس بر بهتريش از چنين آب و گلي ، باطل و بسيار موهون است .
علاوه بر اين ، خداي تعالي در سؤالي كه از آن ملعون كرد عنايت خاص خود را نسبت به آدم گوشزد وي كرده و به اين بيان كه من او را به دو دست خود آفريدم اين معنا را خاطر نشانش ساخته .
حال معناي دو دست خدا چيست بماند ، به هر معنا كه باشد دلالت بر اين دارد كه خلقت آدم مورد اهتمام و عنايت پروردگار بوده است ، با اين وصف آن ملعون در جواب به مساله بهتري آتش از خاك تمسك جسته و گفت : من از او بهترم زيرا مرا از آتش و او را از گل آفريدي .
آري ، چيزي كه مورد عنايت وي بوده همانا اثبات انانيت و استقلال ذاتي خودش بوده و همين معنا باعث شده كه كبرياي خداي بزرگ را ناديده گرفته خود را در قبال آفريدگارش موجودي مثل او مستقل بداند ، و به همين جهت امتثال امر خدا را واجب ندانسته بلكه در جستجوي دليلي بر رجحان معصيت بر آمده و بر صحت عمل خود استدلال كرده ، غافل از اينكه چيزي را كه خدا حكم به بهتري آن كند آن اشرف واقعي و حقيقي است ، مگر اينكه موجود ديگري بيافريند و حكم به برتري آن از موجود قبلي نموده موجود قبلي را مامور به سجده در برابر آن كند ، كه در چنين صورت اشرف واقعي و حقيقي موجود دومي خواهد بود ، براي اينكه امر پروردگار همان تكوين و آفريدن او است و يا منتهي به تكوين او ميشود .
پس وجوب امتثال اوامر او از اين جهت است كه امر ، امر او است ، نه از اين جهت كه در امتثال امرش مصلحت و يا جهتي از جهات خير هست تا مساله وجوب امتثال دائر مدار مصالح و جهات خير باشد .
پس خلاصه كلام اين شد كه از آيات مربوط به داستان آدم و ابليس استفاده ميشود كه اگر ابليس عصيان ورزيد و مستحق طرد شد بخاطر تكبرش بودو جمله انا خير منه يكي از شواهد اين معنا است ، گر چه از ظاهر گفتار ابليس بر ميآيد كه ميخواسته بر آدم تكبر بورزد ، ليكن از اينكه ابليس با سابقهاي كه از داستان خلافت آدم داشته و تعبيري كه از خداوند در باره خلقت آدم و اينكه من او را به دو دست خود آفريدهام شنيده بود و مع ذلك زير بار نرفت بر ميآيد كه وي در مقام استكبار بر خداوند بوده نه استكبار بر آدم .
شاهد ديگرش اين است كه اگر وي در مقام تكبر بر آدم بود روا بود خداي تعالي در آيه 50 سوره كهف بفرمايد : كان من الجن فاستنكف عن الخضوع لآدم چون از طايفه جن بود از خضوع در برابر آدم استنكاف كرد و حال آنكه فرموده : ففسق عن امر ربه از امر پروردگارش سرپيچي كرد .
ترجمة الميزان ج : 8ص :31
در اينجا ممكن است كسي بگويد : اينكه گفتيد امر به سجده امري تكويني بوده منافي با صريح آياتي است كه از مخالفت ابليس تعبير به معصيت كرده ، زيرا معصيت نافرماني امر تشريعي است ، و اما امر تكويني قابل معصيت و مخالفت نيست .
امر تكويني عبارت است از همان كلمه ايجاد كه معلوم است هرگز از وجود تخلف نميپذيرد : انما قولنا لشيء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون .
جواب اين حرف اين استكه : ما نيز نخواستيم بگوييم امر به سجده امري تكويني بوده بلكه خواستيم بگوييم امري كه در اين داستان است و همچنين امتثال ملائكه و تمرد ابليس و رانده شدنش از بهشت در عين اينكه امر و امتثال و تمرد و طرد تشريعي و معمولي بوده در عين حال از يك جريان تكويني و روابط حقيقي كه بين انسان و ملائكه و انسان و ابليس هست حكايت ميكند ، و ميفهماند كه خلقت ملائكه و جن نسبت به سعادت و شقاوت انسان چنين رابطهاي دارد ، و اين حرف معنايش اين نيست كه امر و امتثال و تمرد در آيات مورد بحث اموري تكويني هستند .
مثل اين داستان مثل داستان پادشاهي است كه در يكي از رعاياي خود استعداد و قابليتي سرشار سراغ داشته و به همين جهت او را خالص براي خود دانسته مورد عنايت خاصهاش قرار داده و او را خليفه خود ميكند ، و ساير خواص خود را مامور به خضوع در برابر او مينمايد و همه را زير دست او قرار ميدهد .
خواص سلطان هم اين امر را گردن نهاده در نتيجه سلطان از آنان راضي شده و هر كدام را بر مقامي كه داشته استقرار ميدهد ، تنها در آن ميان يكي از خواص از در تكبر به اين معنا تن در نداده سلطان را در اين طرز رفتار بر خطا ميداند و به عذر اينكه او ذاتا از شخص مورد عنايت شريفتر و عمل و خدماتش ارزندهتر است امر سلطان را اطاعت نميكند .
سلطان هم بر او خشمگين شده او را از دربار خود طرد مينمايد و جامعه و رعيت خود را مامور به بياحترامي و تحقير او ميكند .
در اين مثل شخص رانده شده هيچگونه عذري نخواهد داشت ، براي اينكه اگر عقل آدمي اوامر سلطان را مطاع ميداند براي اين نيست كه امر او با مصالح واقعي مطابق است ، تا اگر در جايي فهميد كه سلطان به خطا رفته امرش را اطاعت نكند ، بلكه از اين جهت است كه زمام امر و صادر كردن فرامين و دستورات به دست او است .
دقت در اين مثال اين معنا را روشن ميسازد كه قبل از صدور امر به تعظيم آن شخص
ترجمة الميزان ج : 8ص :32
همه خواص سلطان چه آن شخصي كه بعدها متمرد و رانده ميشود ، و چه ما بقي همه مقرب درگاه و برخوردار از مزاياي وزارت و تقرب بودند ، تا آنكه آن امر صادر شد ، و پس از صدور امر بود كه خواص سلطان به دو دسته تقسيم شدند ، و راه هر دسته از راه ديگران جدا گرديد .
عدهاي اطاعت كردند ، و عدهاي ديگر و يا يك شخص معين سركشي و طغيان نمود .
از همين جا سجايايي كه تاكنون در نفس سلطان نهفته بود و وجوه قدرت و نفوذ ارادهاش ، از قبيل رحمت و غضب ، تقريب و تبعيد ، عفو و انتقام ، وعده و وعيد و ثواب و عقاب ، نمايان ميشود - و حوادث مانند محك است كه به اين وسيله جوهر افراد شناخته ميشود - و حال آنكه قبل از پيش آمدن اين داستان كسي آگهي نداشت كه در نفس سلطان چنين چيزهايي نهفته است .
حقايقي كه در داستان سجده كردن ملائكه و سرپيچي ابليس هست بيشباهت به اين مثال نيست ، زيرا امر پروردگار به اينكه ملائكه بر آدم سجده كنند نيز براي احترام آدم و به خاطر قرب منزلتي بود كه وي در درگاه پروردگار داشت .
آري ، خداي تعالي آدم را با نعمت خلافت و كرامت ولايت ، شرافت و منزلتي داد كه ملائكه در برابر آن منزلت ناگزير از خضوع بودند ، و اگر ابليس سر برتافت بخاطر ضديتي بود كه جوهر ذاتش با سعادت انساني داشت ، و لذا هر جا كه با انساني برخورد كرده و ميكند در صدد تباهي سعادت وي بر ميآيد ، و به محضي كه با او تماس پيدا ميكند گمراهش ميسازد .
آري : كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و يهديه الي عذاب السعير .
اين بود جواب از سؤال مذكور ، علاوه بر اينكه تعبير از انفاذ امور تكويني به لفظ امر و يا به عبارات ديگر در كلام مجيد بسيار است ، از آن جمله اوامري است كه در آياتزير است : فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين و انا عرضنا الامانة علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون .
ترجمة الميزان ج : 8ص :33
و اگر كسي بگويد : دست از ظاهر آيه برداشتن و آنرا حمل بر جهت تكوين نمودن باعث متشابه بودن ساير آيات قرآن است ، زيرا اگر جائز باشد اين آيه را حمل بر امور تكويني كنيم جائز خواهد بود كه در ساير آيات قرآني هم به تاويل بپردازيم ، و معلوم است كه چنين كاري سر از بطلان دين در ميآورد .
در جواب ميگوييم : ما تابع دليل هستيم هر جا دليل حكمي ، صراحت داشت در تشريعي بودن آن مانند ادله راجع به معارف اصولي دين و اعتقادات حق آن و همچنين مانند قصص انبيا و امم گذشته و دعوتهاي ديني آنان و نيز مانند آيات مربوط به شرايع و احكام فرعي دين و لوازم آن از قبيل ثواب و عقاب ، قبول ميكنيم ، و هر جا كه دليل ، چنين صراحتي نداشت و بر عكس شواهدي داشت بر اينكه مراد از امر و نهي و امتثال و عصيان و امثال آن امور تكويني است ، و مستلزم انكار چيزي از ضروريات دين و مفاد آيات محكمه و يا سنت قائمه و يا برهان يقيني هم نبود البته از التزام به آن باك نخواهيم داشت .
در خاتمه اين بحث اين نكته را خاطر نشان ميسازيم كه استدلال ابليس و دليلي كه در مقام جواب آورد و گفت : انا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين قياسي است ظني كه به هيچ وجه قابل اعتنا نيست ، و ليكن مع ذلك مفسرين آن را مورد اعتنا قرار داده و هر يك به نحوي از آن جواب دادهاند .
در وهن و بطلان آن همين بس كه پروردگار متعال اعتنايي به آن نفرموده ، و بطور صريح جوابي از آن نداده بلكه تنها وي را در استكباري كه ورزيد با اينكه مقام او مقام انقياد و تذلل بوده مورد مؤاخذه قرارداده است ، و لذا چندان لازم به نظر نميرسد كه وجوهي را كه مفسرين در جواب ابليس ذكر كردهاند در اينجا ايراد نموده و در آن بحث كنيم .
قال فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها فاخرج انك من الصاغرين تكبر عبارت است از اينكه كسي بخواهد خود را ما فوق ديگري و بزرگتر از او جلوه دهد و لذا وقتي كسي در گفتار و رفتار خود قيافه بگيرد و بخواهد با تصنع در عمل و گفتار ، دل ديگران را مسخر خود نموده در دلها جا كند و بخواهد به ديگران بقبولاند كه او از آنان شريفتر و محترمتر است به چنين كسي ميگويند تكبر ورزيد ، و ديگران را خوار و كوچك شمرد .
و از آنجايي كه هيچ موجودي از ناحيه خود داراي احترام و كرامتي نيست مگر اينكه خداي تعالي او را به شرافت و احترامي تشريف كرده باشد از اين جهت بايد گفت تكبر در غير خداي تعالي - هر كه باشد - صفت مذمومي است ، براي اينكه غير او هر كه باشد از ناحيه خودش جز فقر و مذلت چيزي ندارد .
آري ، خداي سبحان داراي كبريا است و تكبر از او پسنديده است .
بنا بر اين ، ميتوان گفت تكبر دو قسم است : يكي پسنديده و آن تكبر خداي تعالي است ، و يا
ترجمة الميزان ج : 8ص :34
اگر از بندگان او است منتهي به او ميشود مانند تكبر دوستان خدا بر دشمنان او كه آنهم در حقيقت افتخار كردن به بندگي خدا است .
و ديگر تكبر ناپسند ، و آن تكبري است كه در مخلوقات وجود دارد كه شخص نفس خود را بزرگ تصور ميكند اما نه بر اساس حق .
و صاغرين جمع صاغر و به معناي خوار و ذليل است ، و صغار در باب معاني نظير صغر در باب غير معاني است .
و جمله فاخرج انك من الصاغرين تاكيد است براي جمله فاهبط منها ، براي اينكه هبوط همان خروج است ، و تفاوتش با خروج تنها در اين است كه هبوط خروج از مقامي و نزول به درجه پايينتر است ، و همين معنا خود دليل بر اين است كه مقصود از هبوط فرود آمدن از مكان بلند نيست ، بلكه مراد فرود آمدن از مقام بلند است .
و اين مؤيد ادعاي ما است كه گفتيم ضمير در منها و فيها به منزلت بر ميگردد نه به آسمان و يا بهشت .
و شايد كساني هم كه گفتهاند مرجع ضمير ، آسمان و يا بهشت است مقصود شان همان منزلت باشد .
بنا بر اين ، معناي آيه چنين ميشود كه خداي تعالي فرمود : به جرم اينكه هنگامي كه ترا امر كردم سجده نكردي بايد از مقامت فرود آيي ، چون مقام تو مقام خضوع و فرمانبري بود ، و تو نميبايستي در چنين مقامي تكبر كني ، پس برون شو كه تو از خوارشدگاني .
و تعبير به صغار با اينكه الفاظ ديگري هم اين معنا را ميرسانيد براي مقابله با لفظ تكبر است .
قال انظرني الي يوم يبعثون قال انك من المنظرين ابليس از خداي تعالي مهلت ميخواهد ، و خداوند هم به وي مهلت ميدهد .
خداوند در جاي ديگر نيز اين معنا را ذكر كرده و فرموده : قال رب فانظرني الي يوم يبعثون قال فانك من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم از اين آيه برميآيد كه ابليس بطور مطلق از خدا مهلت خواسته ، و ليكن خداوند او را تا زماني معين مهلت داده است ، و به زودي در تفسير سوره حجر در باره وقت نامبرده بحث خواهيم كرد - ان شاء الله - .
پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود : تو از مهلت دادهشدگاني در حقيقت مهلت وي را بطور اجمال ذكر كرده ، و نيز از آن برميآيد كه غير از ابليس مهلت دادهشدگان ديگري نيز هستند .
ترجمة الميزان ج : 8ص :35
و از اينكه ابليس از خدا خواست تا روز قيامت مهلتش دهد استفاده ميشود كه وي در اين صدد بوده كه جنس بشر را هم در دنيا و هم در عالم برزخ گمراه كند ، و ليكن خداوند دعايش را به اجابت نرسانيد ، و شايد خداوند خواسته باشد كه او را تنها در زندگي دنيا بر بندگانش مسلط كند ، و ديگر در عالم برزخ قدرت بر اغواي آنان نداشته باشد ، هر چند به مصداق آيه و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ، و انهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون انهم مهتدون ، حتي اذا جاءنا قال يا ليت بيني و بينك بعد المشرقين فبئس القرين ، و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم في العذاب مشتركون و همچنين آيه احشروا الذين ظلموا و ازواجهم رفاقت و همنشيني با آنان را داشته باشد .
قال فبما اغويتني لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لآتينهم من بين ايديهم و من خلفهم ... .
اغواء به معناي انداختن در غوايت و گمراهي است ، البته گمراهيي كه توأم با هلاك و خسران باشد .
و مفسرين گر چه جمله اغويتني را بر حسب اختلاف نظريات و سليقههايي كه داشتهاند به همه اين معاني يعني غوايت ، ضلالت ، هلاك و خسران تفسير كردهاند ، و ليكن از عبارتي كه خداي تعالي در سوره حجر از ابليس حكايت كرده و فرموده : قال رب بما اغويتني لازينن لهم في الارض و لاغوينهم اجمعين استفاده ميشود كه مراد او همان معنايي بوده كه ما ذكر كرديم .
حرف باء در كلمه بما براي سببيت و يا مقابله است ، از اين جهت معناي آيه چنين است كه : من به سبب اينكه گمراهم كردي و يا در مقابل اينكه گمراهم ساختي ... .
و اينكه بعضيها گفتهاند حرف مزبور براي قسم ، و نظير قسمي است كه در آيه فبعزتك لاغوينهم اجمعين است ، اشتباه ميباشد .
و جمله لاقعدن لهم صراطك المستقيم به اين معنا است كه من بر سر راه راست تو
ترجمة الميزان ج : 8ص :36
كه آنان را به درگاهت ميرساند و منتهي به سعادت آنان ميگردد مينشينم .
و نشستن بر سر راه مستقيم كنايه است از اينكه مراقب آنان هستم ، هر كه را در اين راه ببينم آن قدر وسوسه ميكنم تا از راه تو خارج نمايم .
و جمله ثم لآتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم بيان نقشه و كارهاي او است ، ميگويد : ناگهان بندگان تو را از چهار طرف محاصره ميكنم تا از راهت بدربرم .
و چون راه خدا امري است معنوي ناگزير مقصود از جهات چهارگانه نيز جهات معنوي خواهد بود نه جهات حسي .
از آيه يعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا و آيه انما ذلكم الشيطان يخوف اولياءه و آيه و لا تتبعوا خطوات الشيطان و آيه الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء .
نيز ميتوان در اين باره چيزهايي فهميد ، و از آن استفاده كرد كه مقصود از من بين ايديهم جلو رويشان حوادثي است كه در زندگي براي آدمي پيش ميآيد ، حوادثي كه خوشايند و مطابق آمال و آرزوهاي او يا ناگوار و مايه كدورت عيش او است ، چون ابليس در هر دو حال كار خود را ميكند .
و مراد از خلف پشت سر اولاد و اعقاب او است ، چون انسان نسبت به آينده اولادش نيز آمال و آرزوها دارد ، و در باره آنها از پارهاي مكاره ميانديشد .
آري ، انسان بقا و سعادت اولاد را بقاء و سعادت خود ميداند ، از خوشبختي آنان خوشنود و از ناراحتيشان مكدر و متالم ميشود .
انسان هر چه از حلال و حرام دارد همه را براي اولاد خود ميخواهد و تا بتواند آتيه آنان را تامين نموده ، و چه بسا خود را در اين راه به هلاكت مياندازد .
و مقصود از سمت راست كه سمت مبارك و نيرومند آدمي است سعادت و دين او است .
و آمدن شيطان از دست راست به اين معنا است كه وي آدمي را از راه دينداري بيدين ميكند ، و او را در بعضي از امور ديني وادار به افراط نموده به چيزهايي كه خداوند از آدمي نخواسته تكليف ميكند .
و اين همان ضلالتي است كه خداوند آن را اتباع خطوات الشيطان نام نهاده است .
و منظور از سمت چپ بيديني ميباشد ، به اين معنا كه فحشا و منكرات را در نظر
ترجمة الميزان ج : 8ص :37
آدمي جلوه داده وي را به ارتكاب معاصي و آلودگي به گناهان و پيروي هواي نفس و شهوات وادار ميسازد .
زمخشري در كشاف ميگويد : اگر كسي بپرسد چرا نسبت به من بين ايديهم و من خلفهم لفظ من را كه براي ابتداء است استعمال كرد ، و در ايمان و شمائل لفظ عن را كه براي تجاوز است بكار برد ؟ در جواب ميگوييم : فعل بطور كلي به هر حرفي كه به مفعول به متعدي ميشود به همان حرف و به همان وسيله به مفعول فيه متعدي ميگردد ، و همانطوري كه در تعدي به مفعول به حروف تعديه مختلف است همچنين در تعدي به مفعول فيه حروف تعديه مختلف ميگردد .
نحوه استعمال هر لغتي را بايد از عرب اخذ كرد ، نه اينكه با قياس آنرا تعيين نمود ، و اگر در لغت بحثي ميشود ، تنها از حيث موارد استعمال آن است ، به اين معنا كه بحث ميشود از اينكه آيا فلان لغت را در چه جايي بايد استعمال كرد ؟ و استعمالش در چه جايي غلط است ؟ مثلا وقتي از عرب ميشنويم كه ميگويد : جلس علي يمينه معناي علي يمينه اين است كه وي در طرف راست فلاني طوري قرار گرفت كه گويي غالبي در كنار مغلوب و زير دست خود قرار گرفته ، و وقتي ميشنويم كه ميگويد : فلان جلس عن يمين فلان ميگوييم معنايش اين است كه فلاني در طرف راست فلان كس با فاصله طوري نشست كه گويي نميخواهد به او بچسبد ، اين معناي لغوي عن يمينه است ، و ليكن در اثر كثرت استعمال در هر دو قسم نشستن استعمال ميشود ، همچنان كه در باره كلمه انفال نيز به اين نكته اشاره نموديم .
و جمله و لا تجد اكثرهم شاكرين نتيجه كارهايي است كه خداوند در جمله لاقعدن لهم صراطك المستقيم ثم لاتينهم ... از ابليس ذكر فرمود ، البته در جاهاي ديگر قرآن كه داستان ابليس را نقل فرموده در آخر به جاي و لا تجد اكثرهم شاكرين عبارات ديگري را ذكر فرموده ، مثلا در سوره اسري وقتي اين داستان را نقل ميكند در آخر از قول ابليس ميفرمايد : لاحتنكن ذريته الا قليلا و در سوره ص از قول همو ميفرمايد : لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين .
از اينجا معلوم ميشود كه مقصود از شاكرين در آيه مورد بحث همان مخلصين در
ترجمة الميزان ج : 8ص :38
ساير آيات است .
دقت در معناي اين دو كلمه نيز اين معنا را تاييد ميكند ، براي اينكه مخلصين - به فتح لام - كسانيند كه براي خدا خالص شده باشند يعني خداوند آنان را براي خود خالص كرده است و جز او كسي در آنان نصيبي ندارد ، و آنان به غير خدا به ياد كسي نيستند ، از خدا گذشتههر چيز ديگري را - حتي خودشان را - فراموش كردهاند .
و معلوم است كه چنين كساني در دلهايشان جز خداي تعالي چيز ديگري نيست و چنان ياد خدا دلهايشان را پر كرده كه ديگر جاي خالي براي شيطان و وسوسههايش نمانده است .
و اما شاكرين - آنها هم كسانيند كه هميشه شكر نعمتهاي خدا كارشان است ، يعني به هيچ نعمتي از نعمتهاي پروردگار بر نميخورند مگر اينكه شكرش را بجاي ميآورند .
به اين معنا كه در هر نعمتي طوري تصرف نموده و قولا و فعلا به نحوي رفتار ميكنند كه نشان ميدهند اين نعمت از ناحيه پروردگارشان است ، و پر واضحاست كه چنين كساني به هيچ چيزي از ناحيه خود و ديگران بر نميخورند مگر اينكه قبل از برخوردشان به آن و در حال برخورد و بعد از برخوردشان به ياد خدايند و همين به ياد خدا بودنشان هر چيزي ديگري را از يادشان برده ، چون خداوند در جوف كسي دو قلب قرار نداده ، پس اگر حق معناي شكر را ادا كنيم برگشت معناي آن به همان مخلصين خواهد بود ، و اگر ابليس شاكرين و مخلصين را از اغواء و اضلال خود استثنا كرده بيهوده و يا از راه ترحم بر آنان نبوده ، و نخواسته بر آنان منت بگذارد ، بلكه از اين باب است كه دسترسي به آنان نداشته و زورش به آنان نميرسيده است .
گر چه ابليس در كلام خود طريقه گمراه كردن ابناي بشر را ذكر نكرده و ليكن در كلامش اشاره به دو حقيقت هست ، و آن دو حقيقت يكي اين است كه سبب اضلالش هم ضلالتي است كه در نفس خود او جايگزين شده ، و مانند آتش كه به هر چيز برخورد از حرارت خود در آن اثر ميگذارد او نيز هر كسي را كه بخواهد گمراه كند با او تماس حاصل ميكند و به همين وسيله از گمراهي خود چيزي در نفس او باقي ميگذارد .
اين معنا از آيه احشروا الذين ظلموا و ازواجهم ... و اقبل بعضهم علي بعض يتسائلون قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين قالوا بل لم تكونوا مؤمنين ... فاغويناكم انا كنا غاوين نيز استفاده ميشود .
ديگر اينكه آن چيزي كه ابليس خود را به آن تماس ميدهد شعور انساني و تفكر
ترجمة الميزان ج : 8ص :39
حيواني او است كه مربوط به تصور اشياء و تصديق به سزاوار و غير سزاوار آنها است و به زودي تفصيل اين اجمال خواهد آمد - ان شاء الله - .
قال اخرج منها مذؤما مدحورا لمن تبعك ... مذؤم از ماده ذأم ، يذأم و به معناي مذموم و معيوب است .
و مدحور از باب دحر و به معناي رانده شده بخواري و ذلت است .
و لام در جمله لمن تبعك منهم ... .
لام قسم و جوابش جمله لاملان جهنم ... است .
از آنجايي كه مورد گفتار ابليس و تهديدش به انتقام تنها بني آدم بود و قسم خورد كه غرض خلقت آنان را كه همان شكر است در آنان نقض نموده و از بين ميبرد و آنان را بجاي شكر وادار به كفران ميسازد ، خداي تعالي در جوابش پيروانش را هم با او شريك ساخته و فرمود : جهنم را از شما يعني از تو و بعضي از پيروانت پر ميكنم .
در اين جمله خداي تعالي از در منت و رحمت جميع پيروان ابليس را ذكر نفرمود ، بلكه فرمود : از شما و اين خود اشعار به تبعيض دارد .
و يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة ... اين آيه آدم (عليهالسلام) را مخاطب قرار داده سپس همسرش را عطف بر او نموده و با جمله فكلا من حيث شئتما تصرف در همه انواع خوراكيها را بر آنان مباح گردانيده مگر آن درختي را كه با جمله و لا تقربا هذه الشجرة استثنا كرده است .
و مقصود از ظلم در جمله فتكونا من الظالمين ظلم به نفس و مخالفت امر ارشادي است ، نه معصيت و مخالفت امر مولوي .
فوسوس لهما الشيطان ... وسوسه در لغت به معناي دعوت كردن به امري است به آهستگي و پنهاني .
و موارات پوشاندن در پس پرده است .
و سوآت جمع سوءة و به معناي عضوي است كه آدمي از برهنه كردن و اظهار آن شرم ميدارد .
و جمله ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين در تقدير الا كراهة ان تكونا ملكين است ، و معنايش اين است كه : پروردگارتان شما را از اين درخت نهي نكرد مگر از اين جهت كه مبادا فرشته شويد ، و يا از خالدين گرديد .
و ملك گر چه به فتح لام قرائت شده و به معناي فرشته است ، الا اينكه در آن معناي ملك - به ضم ميم و سكون لام - نيز هست ، به دليل اينكه در جاي ديگر در همين داستان فرموده : قال يا آدم هل ادلك علي شجرة الخلد و ملك لا يبلي .
ترجمة الميزان ج : 8ص :40
و در مجمع البيان از مرحوم سيد مرتضي نقل ميكند كه وي احتمال داده كه مراد از جمله الا ان تكونا ملكين اين باشد كه ابليس به آن دو چنين فهمانيد كه مامور به اجتناب از شجره فقط مخصوص ملائكه و آنانكه خالد در بهشتند ميباشد ، نه آن دو .
و در حقيقت جمله مزبور شبيه است به اينكه شخصي به ديگري بگويد : از فلان چيز نهي نشدي مگر اينكه فلان شخص باشي يعني فلان شخص از آن چيز نهي شده است نه تو ، و اگر ابليس به اين بيان مطلب را رسانيده براي اين بوده كه اينطور حرف زدن در تدليس و القاي شبهه و گمراه كردن طرف از هر بيان ديگري مؤثرتر است .
اين وجهي بود كه سيد مرتضي در معناي جمله مورد بحث ذكر كرده و ليكن اشكالش اين است كه با آيه 120 سوره طه نميسازد ، براي اينكه در آن آيه خود ابليس ميگويد اگر بخواهي تو را به درخت خلد راهنمايي ميكنم .
و قاسمهما اني لكما لمن الناصحين مقاسمه به معناي مبالغه در قسم است ، و معناي جمله مزبور اين است كه : ابليس با قسمهاي شديد و أكيد به آن دو گفت كه من خيرخواه شمايم ، و نميخواهم شما را فريب دهم .
فدليهما بغرور ... تدلية به معناي نزديك كردن و رساندن است ، همچنانكه تدلي به معناي نزديكي و رهايي از قيود است ، و گويا اين معنا استعاره از دلوت الدلو انداختم دلو را بوده باشد .
غرور به معناي اظهار خيرخواهي و نهان داشتن سوء قصدي است كه در دل دارد .
و خصف به معناي جمع كردن و منضم بهم نمودن است ، و از همين جهت پارهدوز را خاصف النعل ميگويند ، چون پارهدوز پارههاي كفش را كه از هم جدا شده جمع نموده و بهم منضم ساخته به صورت اولش در ميآورد .
و اينكه فرمود : و ناديهما ربهما أ لم انهكما عن تلكما الشجرة دلالت دارد بر اينكه آدم و حوا در آن موقع كه خداوند اين خطاب را به آنان ميكرده از مقام قرب خدا دور شده بودند ، براي اينكه ندا به معناي صدا زدن از دور است ، همچنانكه تلكما هم كه در تلكما الشجرة است اين دلالت را دارد ، زيرا اين كلمه نيز براي اشاره به دور است ، بخلاف هذا كه براي اشاره به نزديك است ، و لذا در ابتداي ورود آدم به بهشت و قبل از اينكه اين
ترجمة الميزان ج : 8ص :41
مخالفت از او سر بزند خداي تعالي به لفظ هذه اشاره به درخت مزبور كرد و فرمود : و لا تقربا هذه الشجرة .
قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين اين حرف از آدم و حوا نهايت تضرع و التماس آن دو را ميرساند ، ولذا هيچ چيزي درخواست نكردند و تنها احتياجشان را به مغفرت و رحمت ذكر كرده و گفتند : اگر رحم نكني بطور دائم و به تمام معنا زيانكار خواهيم شد .
قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو ... اين خطاب هم خطاب به آدم و همسر او است و هم خطاب به ابليس است .
و دشمني بعضي از بني نوع بشر با بعضي ديگر به خاطر اختلافي است كه در طبيعتهاي آنان است ، و اين قضايي است از خداي تعالي ، قضاي ديگرش هم اين است كه فرموده : و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين يعني تا چندي كه به زندگي دنيوي زنده هستيد جايتان در زمين است .
از ظاهر سياق بر ميآيد كه اين خطاب هم خطاب به هر سه است .
قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون اين نيز قضاي ديگري است كه بشر را تا روز قيامت خاكنشين كرده .
و بعيد نيست كه خطاب در اين جمله مختص به آدم و همسرش و فرزندانشان باشد ، براي اينكه اگر اين خطاب شامل ابليس هم بود شايسته بود بدون اينكه با كلمه قال كلام را از هم جدا كند بفرمايد : و فيها ... و چون كلمه مزبور را فاصله قرار داده بعيد نيست كه خطاب مختص به آنها بوده باشد .
ما تفصيل داستان بهشت آدم را در سوره بقره گذرانديم كساني كه ميخواهند به تفصيل آن واقف شوند به آنجا رجوع كنند .