منافقين حذر دارند از اينكه بر ايشان سورهاي نازل شود كه از آنچه در دلهايشان است خبرشان دهد ، بگو مسخره كنيد كه خدا آنچه را كه از آن حذر داريد بيرون خواهد افكند ( 64) .
و اگر از ايشان بپرسي ( كه داشتيد چه ميكرديد ) بطور مسلم خواهند گفت داشتيم تفريح و بازي ميكرديم ، بگو آيا خدا و آيات و رسول او را مسخره ميكنيد ( 65) .
عذر نياوريد ، كه بعد از ايمانتان كافر شديد ، ( و ما ) اگر از طائفهاي از شما بگذريم باري طائفه ديگرتان را بخاطر اينكه گناه پيشه بودند عذاب خواهيم كرد ( 66 ) .
مردان و زنان منافق بعضي از بعض ديگرند ، مردم را به كار زشت واميدارند و از كار نيك نهي ميكنند و دستهاي خود را ( از انفاق در راه خدا ) باز ميگيرند ، خدا را فراموش كردهاند ، خدا هم ايشان را فراموش كرده ، آري ، منافقين همان عصيانپيشگانند ( 67) .
خدا به مردان و زنان منافق و به كفار ، آتش جهنم وعده داده ، كه جاودانه در آنند ، و همان بسشان است ، خدا لعنتشان كرده ، و براي آنان عذابي است هميشگي ( 68) .
مانند آن كساني كه قبل از شما بودند ، و نيرومندتر از شما بوده و اموال و اولادشان بيش از شما بود ، و از بهره خود ، برخوردار شدند ، شما نيز از بهره خويشتن برخوردار شديد ، چنانكه اسلاف شما از نصيب خويش برخوردار شدند ، شما ياوه گفتيد همانطور كه ايشان ياوه گفتند ، ايشان اعمالشان در دنيا و آخرت بي نتيجه شد ، و ايشان ، آري ، هم ايشانند زيانكاران ( 69 ) .
مگر اين منافقين داستان آن كساني كه قبل از ايشان بودند ، يعني معاصرين نوح و عاد و ثمود و معاصرين ابراهيم و اصحاب مدين و دهكدههاي واژگون شده را نشنيدهاند ، كه پيغمبرانشان با معجزات بيامدند ( و ايشان زير بار نرفته و در نتيجه دچار عذاب شدند ) ، پس چنين نبوده كه خدا ستمشان كرده باشد ، بلكه آنان به خود ستم ميكردهاند ( 70 ) .
مردان و زنان مؤمن بعض از ايشان اولياء بعض ديگرند ، امر به معروف ميكنند و از منكر نهي مينمايند و نماز به پا ميدارند و زكات ميپردازند و خدا و رسولش را اطاعت ميكنند ، آنها را خدا به زودي مشمول رحمت خود ميكند ، كه خدا مقتدريست شايستهكار ( 71) .
خداوند مؤمنين و مؤمنات را به بهشتهائي وعده داده كه از چشم انداز آنها جويها روان است ، و
ترجمة الميزان ج : 9ص :438
آنها در آن جاودانهاند ، و قصرهاي پاكيزهاي در بهشتهاي عدن و از همه بالاتر رضاي خود را وعده داده كه آن خود رستگاري عظيمي است ( 72 ) .
اي پيغمبر ! با كافران و منافقان كارزار كن ، و بر آنان سخت بگير ، و جاي ايشان ( در آخرت ) جهنم است ، كه سرانجاميست بد ( 73) .
به خدا سوگند ميخورند كه ( چيزي ) نگفتهاند و حال آنكه كلمه كفر را بزبان راندند و بعد از اسلامشان كافر شدند ، و به امري همت گماردند كه بدان نائل نشدند ، و اين غرور و سرمستي علتي نداشت جز اينكه خدا و رسولش ايشان را از كرم خود توانگر و بي نياز كرده بود ، حال اگر توبه كنند برايشان بهتر است ، و اگر همچنان روي بگردانند خدا در دنيا و آخرت عذابشان كند ، عذابي دردناك ، و در روي زمين دوست و ياوري نخواهند داشت ( 74 ) .
بيان آيات
اين آيات به ذكر يك خصوصيت ديگري از خصوصيات منافقين و زشتي ديگري از زشتيها و جرائم آنان ميپردازد كه همواره سعي داشتند با پرده نفاق آن را بپوشانند .
آنان كمال مراقبت را داشتند كه مبادا آن زشتي از پرده بيرون بيفتد و سورهاي از قرآن در باره آن نازل شود و نقشه شوم آنان را نقش بر آب كند .
اين آيات خبر ميدهد از اينكه منافقين جمعيتيمعتنابهي بودهاند ، چون ميفرمايد : ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة - اگر ما از طائفهاي از شما بگذريم طائفه ديگري از شما را عذاب خواهيم كرد .
و نيز دلالت دارد بر اينكه منافقين با يك باند ديگري از منافقين ارتباط داشتهاند ، چون ميفرمايد : المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض - مردان و زنان منافق با يكديگر ارتباط دارند و نيز دلالت دارد بر اينكه همه ادعاي مسلماني و ايمان داشتند ، حتي آن روزي كه زبان به كلمه كفر باز كردند و كفر دروني خود را بيرون ريختند ، چون آيه قد كفرتم بعد ايمانكم بخوبي بر اين معنا دلالت دارد .
و نيز برميآيد همه براي پياده كردن نقشهاي كه با هم ريخته بودند فعاليت ميكردند و در موقع طرح آن به كفر خود تصريح كرده و تصميم بر امر بزرگي گرفته بودند ، كه خداي تعالي ميان آنان و انجام تصميمشان حائل شد و اميدشان نااميد و نقشهها و فعاليتهايشان خنثي گرديد ، و اين معنا را از آيه و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا بخوبي ميتوان فهميد .
و نيز برميآيد كه پارهاي از حركات و عمليات كه از تصميم خطرناك آنها حكايت
ترجمة الميزان ج : 9ص :439
كند از ايشان سرزده بود ، كهوقتي بازخواست شدند اين چه كاري بوده كه كرديد بهانه آوردهاند به عذري كه بدتر از گناه بوده و اين معاني را از آيه و لئن سالتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب ميتوان استفاده كرد : آيات بعد از اين آيه در يك سياق متصل و مربوط بهم ، دلالت دارند بر اينكه اين واقعه در ايامي اتفاق افتاده كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) براي رفتن به جنگ تبوك از مدينه خارج شده و هنوز برنگشته بود ، اين معنا را از آيه فان رجعك الله الي طائفة منهم و آيه سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم ميتوان فهميد .
پس خلاصه آيات اين ميشود : جماعتي از كساني كه با رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بيرون آمدند توطئه چيدند كه آسيبي به آن حضرت برسانند ، و در همين موقع بود كه به كلمات كفرآميزي كه كفر ايشان را بعد از آنكه اسلام آورده بودند ثابت ميكرد ، سخن گفته ، آن را مخفي داشتند ، آنگاه تصميم گرفتند نقشهاي كه براي كشتن رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) چيدهاند پياده كنند ، يا بدون خبر بر سرش بريزند ، و يا بنحوي ديگر آن حضرت را به قتل برسانند ، خداوند كيد ايشان را باطل نمود و رسواشان كرد ، و پرده از روي اسرار خطرناكشان برداشت ، بعد از آنكه مورد بازجوئي قرار گرفتند گفتند : ما داشتيم آهسته با هم صحبت و بازي ميكرديم ، خداي تعالي به زبان پيغمبرش مورد عتابشان قرار داد كه شما خدا را مسخره و آيات او و پيغمبرش را استهزاء ميكنيد ، آنگاه تهديدشان ميكند به اينكه اگر توبه نكنند عذاب خواهند شد و پيغمبرش را امر ميكند تا به جهاد عليه ايشان و عليه كفار قيام كند .
با اين معنا ، انطباق اين آيات با روايت عقبه روشنتر از روايات ديگري است كه داستانهاي ديگري براي شان نزول اين آيات نقل ميكند ، و ان شاء الله به زودي بيشتر آن روايات را در بحث روايتي ايراد خواهيم نمود .
يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما في قلوبهم ... منافقين اين معنا را ميديدند كه آنچه و يا بيشتر آنچه كه از اسرار خود از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پنهان ميدارند و در فاش نشدنش سعي بليغ بكار ميبرند و كفر و نفاق و حرفهاي مفت و خردهگيريها و استهزاءها كه به خيال خود پنهانش ميدارند به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميرسد و آنجناب از آن اسرار خبر دارد و در ضمن آيات قرآن به مردم هم
ترجمة الميزان ج : 9ص :440
ميرساند ، چيزي كه هست رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آن را وحي آسماني ميداند ولي منافقين كه قطعا ايمان به وحي نازل شده توسط روح الامين نداشتند پيش خود ميگفتند در ميان ما جاسوسي وجود دارد كه حرفهاي ما را براي او نقل ميكند ، و او هم به صورت كتابي آسماني براي مردم ميخواند و مردم را از اسرار شبكه ما خبردار ميكند .
و بهمين جهت از نفاق و كفري كه در دلهاي ناپاك خود پنهان ميداشتند بسيار بيمناك بودند ، و ميترسيدند روزي اسرارشان فاش شود و در آن صورت رسوائي و هلاكتشان حتمي است ، چون رسول خدا بر آنان حكومت دارد و هر امري در باره آنها صادر كند قابل اجراء خواهد بود .
ميترسيدند سورهاي نازل شود كه كفر آنها و نقشههاي شومي را كه عليه پيشرفت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و دعوت او و تماميت كلمه او دارند همه را بر ملا كند ، خدا به پيغمبرش دستور داد كه به ايشان ابلاغ كن كه خدا به آنچه كه در دلها داريد واقف است و به زودي آنچه را كه از بروز آن ميترسيديد اظهار ميكند و سورهاي نازل ميكند كه در آن پليديهاي شما را بر ملا كند .
با اين بيان ، معناي آيه مورد بحث روشن ميشود ، پس اينكه فرمود : يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة خطاب به پيغمبر و روي سخن با آن جناب است ، و آن جناب به تعليم الهي عالم شده به اينكه اين كلام كه آن را براي مردم ميخواند كلام الهي و قرآني نازل از ناحيه اوست ، و لذا خداي تعالي در اين آيه كلامي را كه منافقين از آن ميترسيدند اين چنين توصيف كرده : سورهاي است نازل شده از ناحيه خدا بر مردم كه يك دسته از ايشان منافقين هستند ، نه آنطور كه منافقين تلقي ميكنند و ميپندارند كه قرآن كلامي است بشري كه به عنوان كلامي الهي بخورد مردم داده شده .
پس ، منافقين ميترسيدند رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كلامي را به عنوان سوره نازل شده و مربوط به منافقين بر مردم بخواند و اسرارشان را براي همه فاش ساخته ، كفر و نقشههاي خائنانه و خطرناكي را كه به زحمت در زير روپوشها پنهان داشته بودند همه را بر ملا نمايد ، پس در حقيقت از اين بر ملا شدن ميترسيدند .
و اينكه فرمود : قل استهزؤا ان الله مخرج ما تحذرون گويا منظور از استهزاء همان نفاق دروني ايشان و آثار عملي آن است كه از نفاق دروني سرچشمه ميگرفت ، چرا كه خداوند نفاق ايشان را استهزاء ناميده ، و در سوره بقره گفتار ايشان را كه حكايت از نفاق درونيشان ميكند استهزاء خوانده ، و فرموده : و اذا لقوا الذين آمنواقالوا آمنا و اذا خلوا الي
ترجمة الميزان ج : 9ص :441
شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن .
پس ، به شهادت اين آيه معلوم شد كه مقصود از استهزاء همان پنهان داشتن چيزي است كه از برملا شدنش پرهيز دارند ، و با در نظر داشتن اينكه صيغه امر در استهزؤا براي تعجيز آمده ، معناي آيه چنين ميشود : بر نفاق خود ادامه دهيد و بپوشانيد آن چيزي را كه از بر ملا شدنش در مرئي و منظر مردم ترس داريد ، ولي بدانيد كه خدا همه آنها را از پرده بيرون ميافكند و آنچه را پنهان ميداشتيد بر ملا ميكند و مردم را به آنچه كه دردلها نهان داشتيد خبردار ميسازد .
بنا بر اين ، هر چند در صدر آيه ميفرمايد : منافقين از نزول سورهاي چنين و چنان ميترسيدند و ليكن در حقيقت ترسشان از اين بود كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و مردم از راز دلشان آگاه شوند ، پس آيه شريفه مثل اين ميماند كه بفرمايد : منافقين از نازل شدن سوره بيمناكند ، به ايشان بگو كه خدا آن را نازل خواهد كرد ، و يا اينكه بفرمايد : منافقين ميترسند راز دلشان بيرون افتد ، بگو هر چه ميخواهيد دين خدا را استهزاء نمائيد كه خدا به زودي راز شما را فاش كرده ، همه را از آنچهدر دل نهان داشتهايد اطلاع خواهد داد .
اين را بدين جهت گفتيم تا معلوم شود هيچ اشكالي در آيه نيست ، و اشكالاتي هم كه كردهاند ساقط و بي اعتبار است .
مثلا يكي از آن اشكالات اين است كه : منافقين با اينكه در حقيقت كافر بودند و قرآن را نازل از ناحيه خدا نميدانستند چطور در اين آيه فرموده است منافقين ميترسند سورهاي برايشان نازل شود .
اشكال دوم : با اينكه در واقع ايمان نداشتند ، چطور صحيح است كه بفرمايد : سوره برايشان نازل شود مگر بر غير پيغمبر و مؤمنين ( يعني بر منافقين ) هم سوره نازل ميشود ؟ .
اشكال سوم : ترسيدن از نزول سوره كه خود يك حالت دروني جدي است چطور ممكن است با استهزاء جمع شود ؟ .
اشكال چهارم : صدر آيه ميفرمايد منافقين ميترسند كه سورهاي نازل شود آنوقت در ذيل آن ميفرمايد : خدا بيرون ميكند آنچه را كه از آن ميترسيد و اين در حقيقت مثل اين ميماند كه بفرمايد : و خدا خارج ميكند سورهاي را و يا خدا خارج خواهد كرد تنزيل
ترجمة الميزان ج : 9ص :442
سوره را و در هر حال معني ندارد .
بعضي ها از اشكال اول چنين جواب دادهاند كه جمله يحذر المنافقون ... انشائي است در صورت خبر ، و معنايش انشاء است نه خبر ، و آن اين است كه منافقين بايد بترسند از اينكه سورهاي برايشان نازل شود ... ليكن اين وجه ضعيف است ، چون هيچ دليلي بر آن نيست ، علاوه بر اينكه ذيل آيه با اين وجه نميسازد ، زيرا معنا ندارد بفرمايد : منافقين بايد از چنين و چنان بترسند ، بگو استهزاء كنيد كه خدا آنچه را كه از آن ميترسيد بيرون خواهد افكند يعني آنچه را كه واجب شد كه از آن بترسيد افشاء خواهد كرد ، و اين هيچ معنائي ندارد .
بعضي ديگر گفتهاند : منافقين از روي استهزاء اظهار ترس ميكردند ، نه اينكه جدا بترسند .
لازمه اين جواب اين استكه منافقين نسبت به فاش نشدن كفر و فسق درونيشان اطمينان داشتند ، و اين چيزي نيست كه انسان نسبت به آن اطمينان پيدا كند كه احدي نميتواند بر آنها اطلاع يابد .
علاوه بر اين ، قرآن اين حرف را تكذيب نموده و در آيات بيشماري داستانهائي از منافقين نقل ميكند كه كفر و فسق و نقشههاي شومشان را از ترس بر ملا شدن سخت در پنهان داشتن آن سعي ميكردهاند ، مانند آيات سوره بقره و سوره منافقين و غير آندو .
آري ، منافقين چون ميديدند اسرارشان يكي پس از ديگري فاش ميشود يقينا از فاش شدن آن بيم داشتهاند ، و معنا ندارد كه نسبت به آن اطمينان داشته باشند كه الي الابد احدي بدانها راه نمييابد ، و اگر اظهار ترس ميكردهاند بمنظور استهزاء بوده ، چطور چنين چيزي ممكن است با اينكه خداي تعالي ميفرمايد : يحسبون كل صيحة عليهم .
بعضي ديگر از اين اشكال چنين جواب دادهاند : اكثر منافقين در باره دعوت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در شك بودند - نه اينكه يقين به دروغ بودن آن داشتند - و اين عده احتمال ميدادند كه سورهاي نازل شود و مردم را از منويات ايشان خبردار كند ، و اين ترس و هراس كه از ايشان نقل شده خود اثر طبيعي شك و ترديد است، زيرا اگر يقين ميداشتند به اينكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، رسول خدا نيست و از ناحيه خدا آيهاي نازل نميشود ، ديگر معني نداشت كه چنين ترسي در خاطرشان خطور كند ، و اگر هم يقين به رسالت او
ترجمة الميزان ج : 9ص :443
ميداشتند باز هم جا نداشت كه چنين ترسي به خود راه دهند ، چون دلهايشان به نور ايمان آرام و مطمئن ميبود .
اين جواب - كه تنها جوابي است كه بيشتر مفسرين بر آن اعتماد كردهاند - هر چند بظاهرش جواب روبراهي است ، الا اينكه وقتي ميتواند ماده اشكال را از بيخ بركند كه تعبير آيه ، يخاف المنافقون ان تنزل عليهم سورة و يا نظير آن ميبود ، كه در اين صورت صحيح بود بگوئيم خوف ، با شك و ترديد ميسازد نه با يقين .
و ليكن تعبير آيه شريفه يخاف المنافقون نيست ، بلكه يحذر المنافقون است .
ميفرمايد منافقين از نزول چنين سورهاي حذر داشتند نه ترس ، و حذر حالتي است كه با احتراز و پرهيز آميخته است ، و چنين حالتي صدق نميكند مگر بر كسي كه دست به وسائلي زده باشد كه خود را از آنچه كه ميترسد حفظ كند ، و از شري كه احتمال ميدهد روي بياورد نگه بدارد .
و اگر صرفا شك ميداشتند و اثري از آن خطر احتمالينديده بودند و دست به وسائلي كه حفظشان كند نزده بودند ، ديگر پرهيز و احتراز در حقشان معنا نداشت ، پس اينكه قرآن تعبير كرده به اينكه منافقين در حذر و احتراز بودند خود شاهد اين است كه منافقين ميترسيدند اين بار هم مثل دفعات قبلي كه آيات سوره بقره و غير آن نازل شد و رسوايشان كرد آيه ديگري نازل شود و رسوايشان كند ، و بهمين جهت تعبير كرد به حذر نه خوف و شك و ترديد ، پس ، جواب صحيح و بي اشكال همان جوابي است كه ما داديم .
اما اشكال دوم كه با اينكه منافقين ايمان به خدا و قرآن نداشتند چطور ميترسيدند آيه و يا سورهاي در بارهشان نازل شود ؟ بعضيها از اين اشكال چنين جواب دادهاند كه كلمه علي در جمله ان تنزل عليهم به معناي كلمه في - در است همچنانكه در آيه و اتبعوا ما تتلوا الشياطين علي ملك سليمان علي به معناي في آمده ، و معناي آيه اين است : منافقين ميترسيدند كه در باره ايشان و در بيان حالشان سورهاي نازل شود و از منويات آنها خبر دهد .
و اين جواب اگر جمله تنبئهم بما في قلوبهم نبود جواب بي عيبي بود - چنانچه توضيحش خواهد آمد - .
ترجمة الميزان ج : 9ص :444
بعضي ديگر در جواب اين اشكال گفتهاند : ضميري كه در كلمه عليهم است به مؤمنين برميگردد ، نه به منافقين ، و معنايش اين است : منافقين ميترسند از اينكه سورهاي بر مؤمنين نازل شود و آنها را از آنچه در قلوب منافقين است خبر دهد ، و يا خود منافقين را از منوياتشان خبر دهد .
بعضي ديگر اين جواب را رد كرده و گفتهاند اگر ضمير عليهم را به مؤمنين برگردانيم تفكيك در ضمائر لازم ميآيد .
از اين نيز جواب دادهاند كه تفكيك ضمائر عيبي ندارد و منافاتي با بلاغت كلام ندارد ، بله ، اگر باعث شود كه معناي كلام در هم و بر هم و غير مفهوم بشود البته اشكال دارد ، نه در همه جا .
بعضي ديگر اين جواب را پسنديده و چنين تاييد كردهاند كه : اصلا تفكيك ضماير لازم نميآيد ، براي اينكه قبلا هم ضميري به مؤمنين برگشته بود و آن ضمير ليرضوهم بود كه ميفرمود : منافقين براي مؤمنين سوگند ميخورند تا بدينوسيله ايشان را راضي كنند ، پس از آن خدا توبيخشان كرد كه اگر ايمان داريد خدا و رسول سزاوارترند كه شما آنها را راضي كنيد .
اينك در اين آيه به طريق استيناف مطلب را از سرگرفته و ميفرمايد : منافقين در احترازند كه مبادا سورهاي بر مؤمنين نازل شود و آنها را از آنچه منافقين در دل نهفته دارند آگاه نمايد و در نتيجه وثوق و اطميناني كه مؤمنين به ايشان دارند از بين برود ، با اين حال كه سياق كلام در باره مؤمنين است اگر ضمير عليهم را هم به ايشان برگردانيم تفكيكي در ضماير بوجود نميآيد .
و ليكن اين تاييد صحيحي نيست ، زيرا پر واضح است و جاي هيچ ترديدي نيست كه موضوع بحث در اين آيات و آيات بسياري كه قبل و بعد از آنها و مربوط به آنها است همه منافقيناند ، نه مؤمنين ، و سياق ، سياق خطاب به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است نه به مؤمنين ، و اگر در جمله يحلفون بالله لكم ليرضوكم خطاب متوجه مؤمنين شده ، در حقيقت التفاتي بوده كه بمنظور تذكر به يك غرض خاصي كه قبلا شرح داديم بكار رفته ، و بعد از آن ، جمله دوباره به سياق قبلي و اصلي برگشته و خطاب را متوجه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نموده ، پس معنا ندارد بگوئيم سياق آيات ، سياق خطاب به مؤمنين است .
و اگر سياق مربوط به مؤمنين بود جا داشت بفرمايد : ان تنزل عليكم سورة تنبؤكم بما في قلوبهم - ميترسند سورهاي بر شما نازل شود و شما را به آنچه آنان در دل نهفته دارند خبر
ترجمة الميزان ج : 9ص :445
دهد .
و هيچ جا نداشت از اين تعبير عدول نموده و ضمير را ضمير غايب عليهم بياورد ، در حالي كه قبلا هم در باره مؤمنين سياق غايبانهاي نگذشته بود .
علاوه ، اينكه گفته است : اينك در اين آيه بطرق استيناف مطلب را از سر گرفته بكلي اتصال و ارتباطي را كه در ميان آيات مورد بحث بچشم ميخورد از بين ميبرد ، چون در اول گفتار گفتيم اين طائفه از آيات يك غرض اصلي و استقلالي دارند كه همه مطالبشان در پيرامون آن است .
پس آيه شريفه يحذر المنافقون بيان علت سوگند خوردن منافقين نيست ، بلكه مطلب تازهاي را شروع كرده تا غرضي را برساند كه مجموع آيات يازدهگانه در مقام رساندن آن غرضند .
و كوتاه سخن ، آيات قبل از اين آيه اسمي از مؤمنين نبرده بود تا ذهن آدمي به آن منعطف و مشغول باشد ، و بمحض برخورد به ضميري احتمال دهد كه شايد به ايشان برگردد ، با اين حال اگر ضمير را به مؤمنين برگردانيم حق همان است كه آن شخص گفته بود كه تفكيك ضمير لازم ميآيد ، و انصاف هم اين است كه اين تفكيك با بلاغت منافات دارد ، زيرا باعث ابهام و پيچيدگي گفتار ميشود .
پس ، حق اين است كه ضمير عليهم به منافقين برميگردد - همچنانكه ما هم قبلا گفته بوديم - و اين اشكال كه با نداشتن ايمان چطور ممكن است خداوند بفرمايد : نازل شود سورهاي بر ايشان ، يعني منافقين وارد نيست ، زيرا منافقين در ميان مؤمنين ميزيستند و از آنها جدا و متمايز نبودند ، و با چنين آميختگي مانعي ندارد نزول سوره بر مؤمنين را نزول بر منافقين نيز بدانيم ، همچنانكه نظير اين تعبير را در مورد مؤمنين كرده و فرموده : و اذكروا نعمة الله عليكم و ما انزل عليكم من الكتاب و الحكمة يعظكم به .
و نظير آن را در باره اهل كتاب هم تعبير كرده و فرموده : يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء و نيز در باره مشركين در حكايتي از ايشان چنين فرموده : و لن نؤمن لرقيك حتي تنزل علينا كتابا نقرؤه .
ترجمة الميزان ج : 9ص :446
و نسبت منافقين با اينكه در ميان مؤمنين قرار داشتند و جزو ايشان بحساب ميآمدند در نزول قرآن بر ايشان دورتر از نسبت مشركين و اهل كتاب كه نبود ، پس چطور قرآن نزول آيه را بر مشركين و اهل كتاب نسبت ميدهد و شما هيچ وحشتي نميكنيد ، اما اينجا كه نزول آن را به منافقين نسبت داده تعجب و اشكال ميكنيد ؟ .
نزول و انزال و تنزيل گاهي به عنايت انتهاء با كلمه الي متعدي ميشود و گاهي به عنايت بلندي و آمدن از بالا با كلمه علي متعدي ميگردد ، و در تعبيرات قرآن هر دو جورشبسيار آمده .
و منظور از نازل شدن كتاب به قومي و يا بر قومي اين است كه آن كتاب ( آن آيه ، آن سوره ) متعرض حال آن قوم و بيان مطلبي در باره ايشان شده ، كه در دنيا و آخرتشان سودمند ميباشد .
و اما اشكال سوم كه بر حذر بودن كه يك حالت دروني و جدي است با استهزاء چطور ميسازد ؟ بعضي از آن اينطور جواب دادهاند كه از جمله قل استهزؤا برميآيد كه حذر ايشان جدي نبوده بلكه بعنوان استهزاء حالت حذر و ترس به خود ميگرفتهاند .
و اين جواب صحيح نيست ، زيرا آيات بسياري كه قبل از اين آيات در سوره بقره و نساء و سورههاي ديگر در باره ايشان نازل شده و بسياري از نيات سوء آنان را فاش كرده بود همه دلالت دارند بر اينكه حذر و ترس منافقين جدي بوده نه بعنوان استهزاء .
علاوه ، خداي تعالي تعبيراتي در باره ايشان كرده كه همه از ترس واقعي آنان حكايت ميكند ، مثلا در سوره منافقين فرموده : يحسبون كل صيحة عليهم - از هر صدائي ميترسند و خيال ميكند عليه آنهاست و در سوره بقره آيه 19 مثلي در باره ايشان آورده و فرموده : يجعلون اصابعهم في آذانهم من الصواعق حذر الموت - انگشتان خود را در گوش خود ميگذارند از ترس صاعقه كه مبادا عذابي باشد كه بر ايشان نازل ميشود .
و حق مطلب اين است كه استهزاء منافقين همان نفاقشان بوده ، كه در ظاهر و به زبان اظهاراتي ميكردهاند كه مخالف با عقيده باطنيشان بوده ، آيه شريفه و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الي شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن هم اين معنا را تاييد ميكند .
و اما اشكال چهارم كه صدر و ذيل آيه با هم نميسازد ، جوابش اين است كه آن چيزي
ترجمة الميزان ج : 9ص :447
كه از آن احتراز داشتند در حقيقت فاش شدن نفاق ، و برملا شدن نيات و عقائد درونيشان بوده ، و اگر از نزول سوره ميترسيدهاند براي همين بوده ، پس محذوري كه در صدر و ذيل آيه آمده يكي است ، و معناي جمله ان الله مخرج ما تحذرون اين است كه خدا ظاهر و فاش خواهد كرد آن نفاقي را كه پنهان كردهايد و از آنچه در دلها نهفته داريد خبر خواهد داد .
و لئن سالتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب قل ا بالله و آياته و رسوله كنتم تستهزؤن كلمه خوض بطوري كه در مجمع البيان گفته به معناي فرو رفتن پا در مايعي از قبيل آب و يا گل است ، و ليكن استعمالش در غير آن دو شايع شده .
راغب در مفردات ميگويد : كلمه خوض به معناي عبور در آب است و ليكن بطور كنايه در اقدام به امور هم استعمال ميشود و در قرآن در بيشتر مواردي كه آمده مواردي است كه اقدام و شروع در آنها مذموم است .
در اين آيه نفرموده كه از منافقين چه چيز را بپرسي ، همينقدر فرموده كه اگر از آنها بپرسي ، و بيان نكرده آن چيست كه اگر رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از ايشان پرسشي كند ، از آن چيز پرسش خواهد كرد ، و ليكن جمله ليقولن انما كنا نخوض و نلعب با در نظر گرفتن سياقي كه دارد ، و كلمه انما كه در آن هست دلالت دارد بر اينكه كاري بوده كه از ايشان سر زده و تا اندازهاي به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ارتباط داشته و عملي مرئي بوده كه بيننده را به سوء ظن وا ميداشته ، و منافقين نميتوانستهاند با عذر و بهانه آن را توجيه كنند ، مگر اينكه بگويند داشتيم بازي ميكرديم و قصد ديگري نداشتيم .
و اين خوض و لعب كه با آن عذر خواستند از اعمال زشتي است كه هيچ انساني در حال عادي به آن اعتراف نميكند تا چه رسد به مؤمنين و كساني كه تظاهر به ايمان ميكنند ، آنهم مخصوصا در عملي كه راجع و مربوط به خدا و رسول باشد ، چيزي كه هست منافقين وجه ديگري كه عمل خود را با آن توجيه كنند نيافتند مگر اينكه بگويند مقصود ما بازي وخوض بوده .
بهمين جهت به رسول گرامياش دستور ميدهد كه بر عذري كه آوردهاند توبيخشان كند ، و چنين فرموده : بگو آيا به خدا و آيات و فرستاده او استهزاء ميكرديد آنگاه در آخر
ترجمة الميزان ج : 9ص :448
آيات عملشان را تفسير نموده و چنين فرموده : اينها به خدا قسم ميخورند كه نگفتند ، و حال آنكه به تحقيق كلمه كفر را گفتند و بعد از اينكه اسلام آوردند كافر شدند و به كاري دست زدند كه از آن ميترسيدند ... .
و از مجموع همه اين قرائن بدست ميآيد كه منافقين قصد سوئي نسبت به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) داشتند و ميخواستند آن حضرت را به قتل برسانند ، و حتي دست به كار نيز شده بودند و در حين عمل حرف كفرآميزي هم زده بودند و ليكن تيرشان به خطا رفت و شرشان از آن جناب برگرديد ، و چون به نتيجه نرسيدند و نقشهشان فاش گرديد ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيد كه ميخواستيد چه بكنيد ؟ چنين عذر آوردند كه ما داشتيم بازي ميكرديم ، پس رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) توبيخشان كرد و به آنها چنين فرمود : آيا به خدا و رسول او و آياتش استهزاء ميكرديد ؟ خداوند هم عذرشان را رد نمود و قصد واقعي آنان را بر ملا ساخت .
و كوتاه سخن ، معناي آيه اين است : من سوگند ميخورم كه اگر از ايشان بپرسي كه چه ميكرديد ، و مقصودتان از اين حركات بي هنگام چه بوده است ؟ با اينكه كاملا هويدا بود كه قصد جان تو را داشتهاند مع ذلك خواهند گفت : ما قصد سوئي نداشتيم ، و منظورمان از اين كارهائي كه تو را به گمان بد انداخته اين بود كه تفريحي كرده باشيم ، به همين منظور داشتيم مانند سواران بازي ميكرديم .
اين اعتذار از ايشان در حقيقت استهزاء به خدا و آيات و رسول او بود ، براي اينكه خود اعتراف دارند به اينكه آن كار را كه كردند از راه بازيو خوض كردهاند ، حال كه خودشان اعتراف دارند پس به ايشان بگو : آيا به خدا و آيات او و رسولش استهزاء ميكرديد ؟ يعني آيا از عمل زشتي كه كردهايد با يك عمل زشت ديگر كه خود كفر به خدا است عذر خواهي ميكنيد ؟ و بعيد هم نيست كه غرض اصلي بيان اين جهت باشد كه اين خوض و لعب استهزاء به رسول است ، و اگر خدا و آياتش را هم ذكر كرده براي اين بوده كه دلالت كند بر اينكه استهزاء به رسول كه خود آيتي از آيات خدا است استهزاء به آيات خدا نيز هست ، و استهزاء به آيات خدا استهزاء به خداي عظيم است ، پس استهزاء به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) استهزاء به خدا و آياتش نيز هست .
لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة ... راغب در مفردات در معناي كلمه طائفة ميگويد : طوف به معناي گشتن دور چيزي است و به همين جهت پاسباني را كه در اطراف خانههاي يك محله ميگردد و حراست ميكند طائف مينامند - تا آنجا كه ميگويند - و طائفه از مردم ، جماعتي از ايشان است ، و
ترجمة الميزان ج : 9ص :449
طائفه از هر چيز يك قطعه از آن است .
بعضيها در آيه فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين گفتهاند : اين كلمه گاهي به يك نفر و بيش از يك نفر گفته ميشود و بر همين قول آيه و ان طائفتان من المؤمنين و آيه اذ همت طائفتان منكم را حمل كردهاند .
و طائفه اگر در معناي جمع استعمال شود ، جمع طائف ميباشد ، و اگر در معناي مفرد باشد در آن صورت ميتوان گفت كه اين كلمه ، كلمه جمعي است كه بطور كنايه در واحد بكار رفته ، و صحيح هم هست كه بگوئيم طائفة مانند راوية و علامة و امثال اينها است ( كه حرف تاء در آنها علامت تاكيد و كثرت است) .
يكي از مفسرين اين قول را كه كلمه طائفه بر يكي و دو تاي از مردم نيز اطلاق ميشود همچنانكه برسه تا به بالا اطلاق ميشود ، تخطئه كرده ، و آنقدر مبالغه كرده كه آن را غلط خوانده است و حال آنكه هيچ دليلي بر گفتهاش ندارد ، و در ماده اين كلمه هيچ عدد معيني قرار نگرفته و اطلاقش بر يك قطعه از هر چيز خود مؤيد اين است كه در يكي استعمال ميشود .
آيه مورد بحث نهي ميكند منافقين را از عذر خواهي و اينكه اين عذر خواهي فائده ندارد و لغو است ، براي اينكه شما بعد از ايمانتان كافر شديد و بعد از حكم به كفر ، ديگر چه فائدهاي ممكن است در عذر خواهي بوده باشد .
و اينكه فرمود : بعد از ايمانتان منظور از ايمان منافقين، ايمان ظاهري آنان است ، يعني همان تظاهري كه به ايمان ميكردهاند ( و از نظر فقه دين محكوم به مسلماني شده بودند ) ، و گر نه اگر براستي داراي حقيقت ايمان و آن هدايت الهي بودند ديگر دچار گمراهي نميشدند ، آيه و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم كه در آخر آيات مورد بحث قرار دارد و بجاي ايمان اسلام را آورده - كه معنايش گفتن شهادتين است - اين معنا را تاييد ميكند .
ممكن هم هست بگوئيم يكي از مراتب ايمان ، اعتقاد و اذعان خيلي ضعيفي است كه احتمال از بين رفتن هم دارد ، مانند ايمان بيماردلان كه خداي تعالي آنها را در شمار مؤمنين آورده ، و آنوقت ايشان را با منافقين دانسته نه از منافقين ، و اگر ما بتوانيم چنين مرتبه ضعيفي از ايمان را كه قابل زوال باشد فرض كنيم ، ديگر چه مانعي دارد افرادي داراي ايمان باشند و بعد
ترجمة الميزان ج : 9ص :450
از ايمانشان بطرف كفر بروند .
و چطور چنين فرضي ممكن نيست ، و حال آنكه خداي تعالي كساني را سراغ داده كه از ايماني قوي دست برداشته و بطرف كفر گرائيدهاند ، مانند آن كسي كه در آيه و اتل عليهم نباء الذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الي الارض و اتبع هواء داستانش را آورده .
و نيز آيه ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا ... و آيات بسياري ديگر كه در آنها متعرض كفر بعد از ايمان شده ، همه وجود چنين مرتبهاي از ايمان را ممكن ميدانند ، پس چه مانعي دارد كه اعتقاد ، مادام كه اعتقاد است و به مرحله اوج نرسيده از قلب زايل شود .
بله ، آن ايمان مستقر و اعتقاد راسخ است كه ديگر ممكن نيست از بين برود و خدا هم در بارهاش فرموده : من يهد الله فهو المهتدي و نيز فرموده : فان الله لا يهدي من يضل .
و جمله ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة دلالت دارد بر اينكه منافقين نامبرده و مورد گفتگوي اين آيات ، عده زيادي بودهاند و كلمه عذاب برايشان حتمي شده ، و ديگر قابل برگشت نبودهاند حال ، اگر بخاطر پارهاي مصالح عدهاي از ايشان مورد عفو قرار گيرند ، باري ، بقيه بايد عذاب شوند ، آنچه از نظم و سياق آيه استفاده ميشود اين است .
و به عبارت ديگر در اين جمله رابطهاي كه ميان شرط ( إن ) و جزا ( نعذب ) هست در حقيقت رابطهايست تبعي و طفيلي و اصل آن رابطهاي است كه ميان جزا و يك امر ديگري برقرار است كه شرط متعلق آن است ، و آن ايناست كه عذاب بر همه آنان واجب است ، حال اگر بعضي از ايشان عفو شوند بقيه بدون تخلف عذاب خواهند شد .
ترجمة الميزان ج : 9ص :451
از آنچه گذشت معلوم شد كه اولا وجه ترتب جمله نعذب طائفة بر جمله ان نعف عن طائفة چيست ، و اين اشكال كه بعضيها بر آيه كرده و گفتهاند چه ملازمهاي ميان عفو از بعضي و عذاب بعضي هست و اين شرطيت چه معنائي دارد ؟ وارد نيست .
و جوابش اين است كه : ملازمه و لزوم در اصل ، ميان وجوب نزول عذاب بر جماعت و ميان نزول بر بعض بوده ، سپس اين ملازمه از اين دو طرف بجاي ديگري يعني به ميان عفواز بعض و نزول بر بعض منتقل شده است .
و ثانيا ، منظور از عفو ترك عذاب است بخاطر مصلحتي از مصالح دين ، نه اينكه به معني آمرزش باشد كه مستند به توبه است ، چون هيچ وجهي بنظر نميرسد كه بخاطر آن صحيح باشد بگوئيم اگر طائفهاي از شما را بخاطر توبهشان بيامرزيم ، طائفه ديگر را بخاطر جرمشان عذاب خواهيم كرد با اينكه اگر منافقين همهشان توبه كنند بطور قطع همه آمرزيده خواهند شد .
به شهادت اينكه خود خداي تعالي همه را دعوت به توبه كرده و فرموده : فان يتوبوا يك خيرا لهم و ان يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما في الدنيا والاخرة .
ثالثا ، عفو و بلكه عذاب مذكور در آيه ، عفو كردن و نكردن از عذاب دنيوي است ، چون به نص آيات قرآني عفو از عذاب اخروي ممكن نيست مگر بوسيله توبه يا بوسيله شفاعت ، و فرض اينجاست كه در مورد منافقين نه توبهاي در كار است و نه شفاعتي ، اما توبه ، مشخص شد كه مورد نظر آيه نيست .
و اما شفاعت ، آنهم با آيات شفاعت ثابت شده كه شفاعت در آخرت جز به مؤمنيني كه ايمانشان مورد رضايت باشد نميرسد ، و ما بحث از آن را در جلد اول اين كتاب گذرانديم ، پس ، قطعا مقصود از عفو ، عفو دنيوي و مقصود از عذاب ، عذاب دنيوي است .
و رابعا ، هيچ مانعي نيست كه بگوئيم آيه لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة ... تتمه كلام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و منظور از عفو و عذاب ، عفو و عذاب رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از ايشان است ، كه يكي را سياست كند ، و آنديگري را عفو نمايد .
ليكن ظاهر آيات بعدي اين است كه اين جمله كلام خود خداي تعالي و خطاب به منافقين است ، و بدين جهت بايد گفت : در آيه التفاتي بكار رفته ، چون قبلا روي سخن با رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بود ، اينك در اين جمله خطاب را از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم)
ترجمة الميزان ج : 9ص :452
به منافقين برگردانيده تا بفهماند كه بخاطر اين عملشان در شدت خشم و غضب است ، آنقدر كه اكتفا نكرد به اينكه ديگران او را رسول خدا معرفي كنند ، بلكه خودش برخاست و شخصا مردم را مخاطب قرار داد و آنان را از عذابي واقع شدني و عذابي كه مفري از آن نيست بترسانيد .
المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ... و لعنهم الله و لهم عذاب مقيم مفسرين گفتهاند كه اين دو آيه جمله مستانفه هستند كه حال عموم منافقين را متعرض شده و اوصاف عمومي و جامع ايشان را به عنوان معرفيبرميشمارند ، و كيفري را كه خداوند در عاقبت امرشان به ايشان ميدهد نام برده آنگاه متعرض حال عموم مؤمنين شده ايشان را هم به صفات جامعي كه دارند معرفي نموده و مطالبي كه مايه تنبيه و بيداري ايشان است ذكر ميكند .
تا سخن در باره آنان درست در مقابل سخناني باشد كه در باره منافقين به ميان آمده ، دليل اين معنا اين است كه جزاي كفار را با منافقين يكجا آورده و فرموده : وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار ... .
ظاهر امر اين است كه اين آيه در مقام تعليل جمله ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة است كه در آيه قبلي بود ، و سياق مخاطب بودن منافقين هنوز باقي است و قطع نشده .
پس آيه قبلي چون دلالت ميكرد بر اينكه خداوند منافقين را رها نميكند تا آنكه بجرم نفاقشان عذابشان كند و اگر بعضي از ايشان را بخاطر حكمت و مصلحتي عفو كند ، ديگران را عذاب خواهد كرد لذا جاي اين سؤال بود كه كسي بپرسد : چه معنا دارد كه عدهاي را بخاطر عفو رها كند و عده ديگري را دستگير و عذاب كند ؟ و آيا اين از باب : ستم كرد در بلخ آهنگري به شوشتر زدند گردن مسگري نيست ؟ و چون جاي اين سؤال بوده سبب را ذكر كرده تا جواب اين اشكال داده شده باشد .
و سبب اين است كه چون منافقين همه سر و ته يك كرباسند و در صفات خبيث و اعمال زشت با هم شركت دارند ، قهرا در كيفر اعمال و عاقبت احوال نيز با هم شريكند .
و اگر زنان منافق را هم ذكر كرده با اينكه قبلا صحبتي از زنان منافق به ميان نيامده بود ، بعيد نيست براي اين باشد كه شدت ارتباط و كمال اتحاد ميان آنان را برساند و بفهماند كه در صفات نفساني همه يك جورند ، و نيز اشاره كرده باشد به اينكه پارهاي از زنان نيز اعضاي مؤثري هستند در اجراء برنامههاي منافقين و رلهاي مهمي را ميتوانند در اين جامعه فاسد بازي كنند .
پس ، معناي آيه اين شد كه : نبايد كسي تعجب كند كه چطور خداوند بعضي از منافقين
ترجمة الميزان ج : 9ص :453
را به علتي رها كرد و بعضي ديگر را عذاب ميكند ، زيرا زنان و مردان منافق محكوم به نوعي وحدت روحي هستند كه همه را بصورت يك فرد درميآورد و همه را در اوصاف و اعمال و كيفر الهي شريك ميسازد ، و به همين جهت صحيح است كه گفته شود : اگر ما بعضي را عفو كنيم بعض ديگر را عذاب خواهيم كرد .
آري ، همه منافقين امر به منكر و نهي از معروف ميكردند و از انفاق در راه خدا خودداري مينمودند .
و به عبارت ديگر با اعراض از ياد خدا ، خدا را فراموش كرده بودند ، و چون مردمي فاسق و خارج از زي بندگي بودند خدا هم آنان را فراموش كرد و آن پاداشهائي كه به بندگان خود - كه همواره به ياد مقام پروردگارشان بودند - داده بود به آنها نداد .
آنگاه وعدهاي را كه به منافقين داده بيان نمود و فرمود : وعد الله المنافقين و المنافقات و الكفار - اگر كفار را عطف به منافقين كرد براي اين است كه منافقين نيز كافرند - نار جهنم خالدين فيها هي حسبهم همين كيفر ايشان را بس است ، كيفري است كه بغير ايشان نميرسد و لعنهم الله و ايشان را دور كرد و لهم عذاب مقيم ايشان را است عذابي ثابت كه هرگز زايل نميشود و تمامي ندارد .
از اين بيان روشن گرديد كه جمله نسوا الله فنسيهم ... ، بيان جمله قبلي است كه فرمود : يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم و از اين بيان اين نتيجه استفاده ميشود كه امر به معروف و نهي از منكر و انفاق در راه خدا ، ذكر خداست .
كالذين من قبلكم كانوا اشد منكم قوة و اكثر اموالا و اولادا فاستمتعوا بخلاقهم ... راغب گفته است : كلمه خلاق فضيلتي است كه آدمي آن را با خلق خود كسب نمايد ، و به همين معنا است در آنجا كه ميفرمايد : و ما له في الاخرة من خلاق .
و سايرين ، كلمه نامبرده را به مطلق بهره و نصيب معنا كردهاند .
اين آيه تتمه خطابي است كه در جمله لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم منافقين مخاطب آن بودند ، و هر دو آيه در يك سياق متصل قرار دارند .
در اين آيه حال منافقين تشبيه شده به حال كفار و منافقيني كه قبل از ايشان بودند و اين قياس را بدان جهت آورد تا بر مطلبي كه در جمله المنافقين و المنافقات بعضهم من بعض و اينكه منافقين و كفار در اعراض از ياد خدا و سرگرمي به متاع دنيا و استهزاء به آيات خدا و سرانجام بي نتيجه ماندن اعمالشان در دنيا و
ترجمة الميزان ج : 9ص :454
آخرت مثل همند ، استشهاد كند .
و معناي آيه - و خدا داناتر است - اين است كه : شما منافقين مانند كفار و منافقيني هستيد كه قبل از شما بودند ، آنها داراي نيرو و ثروت و اولاد بودند ، بلكه ثروت و اولاد آنها از شما بيشتر بود ، سرگرم بهره خود از دنيا شدند و از زندگي ، سعادتي كسب نكردند .
نتيجه اين همانندي اين است كه شما سرگرم لذت مادي شديد همانطور كه آنها شدند ، شما آيات خدا را استهزاء كرديد همچنانكه آنها استهزاء كردند ، اعمالتان در دنيا و آخرت حبط و بي نتيجه شد همچنانكه از آنان شد ، شمازيانكار شديد همچنانكه آنها شدند ، و به همين جهت به شما وعده آتش جاودانه داد و از رحمت خود دور كرد .
اينكه فرمود آنها از شما از نظر نيرو و مال و اولاد قويتر بودند اشاره به اين است كه آنها نتوانستند خدا را عاجز كنند و اين قوت و نيرو بلاي حبط عمل و خسران را از آنها دفع نكرد پس شما چطور ميتوانيد با اينكه قوت و اموال و اولادتان از آنها كمتر است ؟ ! ا لم ياتهم نبا الذين من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و المؤتفكات ... در اين آيه به سياق چند آيه قبل كه خطاب در آنها به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بود برگشته و منافقين غايب فرض شدهاند و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) حاضر ، تا رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) داستانهائي را كه قرآن از امم گذشته آورده برايشان بخواند و تذكر دهد كه مگر داستان قوم نوح را نشنيديد كه چگونه خداي سبحان تمامي آنها را غرق كرد ؟ و قوم هود كه خداوند بوسيله بادي صرصر و بي رحم همه را زندهبگور ساخت و قوم صالح كه خدا با زلزله زير و رويشان كرد و قوم ابراهيم كه خدا پادشاهشان نمرود را بكشت و نعمت خود را از آنان سلب فرمود ، و مؤتفكات ، يعني شهرها و دهاتي از دهات قوم لوط كه زير و رو شدند - كلمه مؤتفكات از ائتفكت الارض است ، كه به معناي زير و رو شدن زمين است .
اتتهم رسلهم بالبينات - يعني با آيات و ادله و براهين واضح .
اين جمله بيان اجمالي همان نباي است كه در صدر آيه بود ، پس معنا چنين ميشود : داستان قوم نوح و عاد و ثمود و سايرين اين بود كه پيغمبران آنان هر يك براي قوم خود آيات بينه و برهانهاي روشن آوردند ولي آنها تكذيب كردند و عاقبت امرشان به هلاكتشان انجاميد ، و اين از سنت خدا نيست كه به قومي ستم كند ، اين خود آنان بودند كه به خود ستم كردند ، زيرا خداي تعالي حق و باطل را براي آنان روشن ساخت و راه رشد را از بيراهه جدا كرد و هدايت را از ضلالت مشخص نمود ، و ليكن اين اقوام و امتها خودشان به خود ستم كردند ، يعني سرگرم تمتع از بهره دنيائيشان
ترجمة الميزان ج : 9ص :455
شده آيات خدا را استهزاء و انبياي او را تكذيب نمودند .
و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض ... بعد از آن تذكر و بيان حال منافقين ، اينك حال عامه مؤمنين را بيان ميكند و ميفرمايد : مردان و زنان با ايمان اولياي يكديگرند ، تا منافقين بدانند نقطه مقابل ايشان مؤمنين هستند كه مردان و زنانشان با همه كثرت و پراكندگي افرادشان همه در حكم يك تن واحدند ، و به همين جهت بعضي از ايشان امور بعضي ديگر را عهدهدار ميشوند .
و به همين جهت است كه هر كدام ديگري را به معروف امر ميكند و از منكر نهي مينمايد .
آري ، بخاطر ولايت داشتن ايشان در امور يكديگر است - آنهم ولايتي كه تا كوچكترين افراد اجتماع راه دارد - كه به خود اجازه ميدهند هر يك ديگري را به معروف واداشته و از منكر باز بدارد .
آنگاه مؤمنين را به وصف ديگري توصيف نموده ميفرمايد : و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة نماز به پا ميدارند و زكات ميپردازند ، و اين نماز و زكات دو ركن وثيق در شريعت اسلام است ، اما نماز ركن عبادات غير مالي است كه رابط ميان خدا و خلق است ، و اما زكات رابطهاي است كه در معاملات ميان خود مردم برقرار است .
سپس وصف ديگري از ايشان را برشمرده ، ميفرمايد : و يطيعون الله و رسوله ، در اين جمله تمامي احكام شرعي را در يك جمله كوتاه اطاعت خدا و تمامي احكام ولايتي كه پيغمبر در اداره امور امت و اصلاح شؤون ايشان دارد ، از قبيل فرامين جنگي و احكام قضائي و اجراي حدود و امثال آن را در يك جمله كوتاه اطاعت رسول جمع كرده است .
هر چند ميتوان گفت كه اطاعت احكام خدا كه از آسمان نازل شده از يك نظر ديگر اطاعت رسول است ، زيرا اين رسول است كه براي دعوت به اصول و فروع دين قيام نموده ، پس اطاعت احكام خدا اطاعت او نيز هست .
اولئك سيرحمهم الله - در اين جمله از اين معنا خبر ميدهد كه قضاي الهي شامل حال اين گونه افراد شده و رحمت او اشخاص متصف به اين صفات را در برخواهد گرفت .
و گويا اين جمله را آورد تا مقابل آن جملهاي قرار گيرد كه در باره منافقين فرموده بود : نسوا الله فنسيهم .
و نيز ظاهرا جمله ان الله عزيز حكيم را آورد تا رحمت خود را تعليل كرده ، بفرمايد رحمت من هيچ منافاتي با عزت و سلطنتم ندارد و به هيچ وجه حكمتم را نيز دچار اختلال و وهن و آميخته با جزاف نميسازد .
ترجمة الميزان ج : 9ص :456
وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجري من تحتها الانهار ... كلمه عدن مصدر و به معناي اقامت و استوار است ، مثلا گفته ميشود فلان عدن بالمكان معنايش اين است كه فلاني در فلانجا ماندگار شد ، و معدن را به اين جهت معدن ميگويند كه جواهر و فلزات در آن قطعه از زمين مستقر گشته است .
و بنا بر اين ، معناي جنات عدن بهشتهاي ماندني و از بين نرفتني خواهد بود .
و معناي جمله و رضوان من الله اكبر بطوري كه سياق آن را افاده ميكند اين است كه خوشنودي خدا از ايشان از همه اين حرفها بزرگتر و ارزندهتر است .
و اگر رضوان را نكره آورد براي اشاره به اين معنا است كه معرفت انسان نميتواند آن را و حدود آن را درك كند ، چون رضوان خدا محدود و مقدر نيست تا وهم بشر بدان دست يابد ، و شايد براي فهماندن اين نكته بوده كه كمترين رضوان خدا هر چه هم كم باشد از اين بهشتها بزرگتر است ، البته نه از اين جهت كه اين بهشتها نتيجه رضوان او و ترشحي از رضاي اوست - هر چند اين ترشح در واقع صحيح است - بلكه از اين جهت كه حقيقت عبوديت كه قرآن كريم بشر را بدان دعوت ميكند عبوديتي است كه بخاطر محبت به خدا انجام شود ، نه بخاطر طمعي كه به بهشتش و يا ترسي كه از آتشش داريم ، و بزرگترين سعادت و رستگاري براي يك نفر عاشق و دوستدار اين است كه رضايت معشوق خود را جلب كند ، بدون اينكه در صدد ارضاء نفس خويش بوده باشد .
و شايد به منظور اشاره به اين نكته است كه آيه را به جمله ذلك هو الفوز العظيم ختم نموده و اين جمله دلالت بر معناي حصر دارد و چنين افاده ميكند كه اين رضوان حقيقت هر فوز و رستگاري بزرگي است ، حتي رستگاري بزرگي هم كه با رسيدن به جنت خلد دست ميدهد حقيقتش همان رضوان است ، زيرا اگر در بهشت حقيقت رضاي خدا نباشد همان بهشت هم عذاب خواهد بود ، نه نعمت .
يا ايها النبي جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و ماواهم جهنم و بئس المصير جهاد و مجاهدت به معناي سعي و بذل نهايت درجه كوشش در مقاومت است - چه به زبان باشد و چه به دست - تا آنجا كه منتهي به كارزار شود .
و ليكن در قرآن كريم بيشتر در معناي كارزار استعمال شده ، هر چند در غير قتال نيز استعمال شده مانند آيه و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا ... ، ليكن در آن معنا شايع است .
و هر جا كه اين كلمه در قتال استعمال شده تنها كفار منظورند كه تظاهر به مخالفت و
ترجمة الميزان ج : 9ص :457
دشمني دارند ، و اما منافقين هر چند در واقع كافر و حتي از كفار هم خطرناكترند ، چون از راه كيد و مكر وارد شده و كارشكني ميكنند ، ليكن آيات جهاد ايشان را شامل نميشود ، براي اينكه ايشان تظاهر به كفر و دشمني نداشته ، در عوض از ساير مسلمانان هم خود را مسلمانتر جلوه ميدهند ، و با اين حال ديگر معنا ندارد كه با ايشان جهاد شود .
و لذا چه بسا از استعمال جهاد در خصوص منافقين اين معنا بذهنبرسد كه منظور از آن هر رفتاريست كه مطابق مقتضاي مصلحت باشد ، اگر مصلحت اقتضاء داشت معاشرتشان تحريم و ممنوع شود و اگر اقتضاء داشت نصيحت و موعظه شوند و اگر اقتضاء داشت بسرزمين ديگري تبعيد شوند ، و يا اگر ردهاي از ايشان شنيده شد كشته گردند ، و اگر طور ديگري اقتضاء داشت در حقشان عملي كنند .
خلاصه معناي جهاد با منافقين مقاومت در برابر كارشكنيها و نقشهكشيهاي ايشان است بهر وسيلهاي كه مصلحت باشد .
و چه بسا جمله و اغلظ عليهم در دنبال جمله جاهد الكفار و المنافقين شاهد بر اين معنا باشد كه مقصود از جهاد غلظت و خشونت است .
جمله و ماواهم جهنم و بئس المصير عطف است بر امري كه قبل از آن گذشت ، و شايد اگر جمله خبريه به عطف بر جمله انشائيه ( امر ) شده ، مصحح آن اين بوده كه امر اغلظ در معناي خبر است ، و معنايش اين است كه اين كفار و منافقين مستوجب غلظت و خشونت و جهادند - و خدا داناتر است .
يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا ... سياق آيه اشعار دارد به اينكه منافقين عمل بسيار زشتي انجام داده و در ضمن عمل كلام زشتي هم به زبان آوردهاند و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ايشان را مؤاخذه نموده كه چرا چنين گفتهايد .
در پاسخ به خدا سوگند خوردهاند كه ما چنين نگفتهايم ، همچنانكه در آيه و لئن سالتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب ... گذشت كه منافقين كار زشتي كرده بودند كه آن را عنوان خوض و لعب داده و ميخواستند بگويند جز بازي منظور ديگري نداشتيم .
خداي تعالي در هر دو قضيه تكذيبشان كرده ، در باره انكار قولشان فرموده : و لقد قالوا كلمة الكفر آنگاه همين تكذيب را دوباره تفسير نموده و فرموده : و كفروا بعد اسلامهم تا كسي خيال نكند از راه مبالغه گفتيم كافر شدند ، نه ، جدا كافرشدند ، و محكوم به كفر ، بعد از اسلام گشتند .
ترجمة الميزان ج : 9ص :458
و شايد اگر در اينجا فرموده : و كفروا بعد اسلامهم با اينكه قبلا فرموده بود : قد كفرتم بعد ايمانكم براي اين باشد كه آيه قبلي كلام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است كه بر حسب ظاهر حال منافقين كه همان ايمان ادعائي خود آنان است جريان يافته و فرموده شما بعد از ايمانتان كافر شديد و اما اين آيه كلام خود خداي تعالي است كه عالم به غيب و شهادت است ، پس اگر بفرمايد منافقين كافر شدند ، صرف ظاهر حال را نميگويد بلكه حقيقت حال را ميرساند ، و او شهادت داده به اينكه منافقين از اصل ايمان نداشتند - نه اينكه بعد كافر شدند - و از شهادت زباني تجاوز نكردند .
پس ، ايشان از همان اول مسلم بودند ، نه مؤمن ، و با اين حرفهائي كه زدند از اسلام خارج شدند .
و اين خود اشاره است به اينكه آن كلمه كفري كه گفتند كلمهاي بوده كه يا هر دو شهادت را و يا يكي از آندو را رد ميكرد .
ممكن هم هست بگوئيم در اول كه فرمود : قد كفرتم ... در مقابل عملي است ( كشتن رسول خدا ) كه ميخواستند انجام دهند ، و اين عمل با ايمان منافات دارد ، نه با اسلام ، زيرا عملي كه هيچكلام ردهاي همراه ندارد و آنطور هم كه ميخواستند صورت نگرفت ضرر و منافاتي با اسلام ندارد ، چون اسلام همان مرحله لفظ و شهادت دادن است ، نه مرحله عمل ، بخلاف دومي كه فرمود : و كفروا بعد اسلامهم كه در مقابل آن ، كلام ردهاي است كه به زبان آوردند ، و معلوم است كه كلام رده با اسلامي كه قوامش با لفظ و كلام است منافات دارد ، و با ايمان دروني و اعتقاد قلبي منافاتي ندارد .
و اما در رد اين گفتارشان كه در انكار عمل زشت خود گفتهاند : ما داشتيم بازي ميكرديم ، فرمود : و هموا بما لم ينالوا .
آنگاه در مقام سرزنش ايشان فرمود : و ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله ، يعني سبب اين كينهشان اين بود كه خداوند آنها را از فضل خود و به بركت دينش توانگر نمود و غنيمتهائي روزيشان كرد ، امنيت و آسايش ارزانيشان داشت و توانسته بودند در زير سايه آن امنيت ثروت جمعآوري نموده و از هر طرف مال دنيا به آنها روي بياورد ، و همچنين رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ايشان را به زندگي شايستهاي كه در آن زندگي درهاي بركات آسمان و زمين باز است هدايت كرده بود ، و غنيمتها را ميان آن تقسيم كرده ، همه را از عدالت برخوردار كرده بود ، ( و اين مردم ناسپاس بجاي شكرگزاري دست به دشمني و كينهتوزي زدند ) .
پس در اين سرزنش سبب سلم و رضا را سبب خشم و كينه قرار داده ، و يا به عبارتي احسان و نيكي را بجاي بدي بكار برده ، و در اين قسم تعبير نوعي گلايه آميخته با مذمت نهفته
ترجمة الميزان ج : 9ص :459
است .
و نظير اين تعبير در جاي ديگر قرآن نيز آمده و آن آيه و تجعلون رزقكم انكم تكذبون است كه ميفرمايد : رزقي را كه خدا به شما داده علت تكذيب خدا و آيات او قرار ميدهيد ، با اينكه طبعا ميبايستي رزق خدا باعث شكر نعمت او در شما بشود ، همچنانكه بعضي از مفسرين نيز گفتهاند كلمه بدل در آيه در تقدير است و تقدير آيه : و تجعلون بدل شكر رزقكم است .
ضميري كه در من فضله است به خداي سبحان برميگردد .
صاحب مجمع البيان گفته : اگر نفرمود من فضلهما - از فضل خدا و رسول براي اين بوده كه پاس عظمت خداي تعالي رعايت شود ، و با اسم او اسم كس ديگر جمع نشود و به همين جهت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) وقتي ميشنود كه گويندهاي ميگويد : اي مردم هر كس خدا و رسول را اطاعت كند هدايت يافته و هر كس آن دو را نافرماني كند گمراه شده است ناراحت ميشود و ميفرمايد تو چه بد خطيبي هستي براي مردمت ؟ پرسيد : يا رسول الله ! پس چطور ميبايستي بگويم .
فرمود : بگو و هر كس خدا و رسول را نافرماني كند نه اينكه بگوئي هر كس آندو را ، مگر نديدي كه در قرآن كريم خداي سبحان اينطور فرموده : و الله و رسوله احق ان يرضوه .
بعضي ديگر در جواب اينكه چرا نفرمود من فضلهما گفتهاند : براي اينكه فضل خدا از خود خداست ، ولي فضل رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از خودش نيست ، فضل او هم از خداست ، پس همه فضلها از خداست .
البته در اين ميان غير از مساله تعظيم خداي سبحان نكته ديگري نيز هست كه ما در تفسير آيه لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة .
در جلد ششم اين كتاب به آن اشاره نموديم ، و آن اين بود كه وحدت خداي سبحان از جنس وحدت عددي نيست تا صحيح باشد با يك وحدت ديگري عدد ديگري را بنام دو تشكيل دهد .
سپس خداي تعالي براي اين منافقين بيان ميكند كه با همه اين گناهان مهلكه و كفر صريح و تصميمي كه به آن موفق نشدند اگر بسوي پروردگار خود بازگشت كنند خداوند توبهشان را ميپذيرد ، و نيز عاقبت امر اين توبه و عاقبت اعراض از آن را بيان داشته و فرموده :
ترجمة الميزان ج : 9ص :460
اگر توبه كنند براي خودشان خوب است چون منجر به آمرزش و بهشت ميشود ، و اگر اعراض كنند ، و توبه نكنند خداوند به عذاب دردناكي در دنيا و آخرت مبتلايشان ميكند .
اما عذاب دنيوي ايشان با سياست و مجازات بدست پيغمبر است ، و يا به استدراج و مكر خدائي ، و اگر هيچ عذابي نبينند مگر همينكه دارند با نفاق خود بر خلاف نظام عالم كه بر اساس راستي و ايمان تنظيم شده سير ميكنند ، همين سلسله اسباب ايشان را خرد و رسوا ميكند ، و همين عذاب براي آنان بس است ، همچنانكه خداي تعالي فرموده : و الله لا يهدي القوم الفاسقين .
و اما عذاب آخرت ايشان معلوم است كه آتش دوزخ خواهد بود .
و اينكه فرمود : و ما لهم في الارض من ولي و لا نصير معنايش اين است كه اين مردم در زمين كسي را نخواهند داشت كه سرپرست امورشان شود ، و عذاب را از ايشان برگرداند ، و همچنين ياوري نخواهند داشت كه در دفع عذاب موعود كمكشان كند ، براي اينكه ساير منافقين هم مثل خود اينان گرفتارند و در فساد در يك صف قرار داشته ، همه بر روي يك ريشه استوارند كه از ساير اسباب جهان منقطع و جداست ، و در برابر آن اسباب محكوم به فنا است ، پس در نتيجه نه سرپرستي دارند و نه ناصري .
و بعيد نيست اين جمله از آيه اشاره باشد به آن بياني كه ما در معناي عذاب دنيا كرديم .
بحث روايتي
در مجمع البيان در ذيل آيه يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة ... ، گفته است : بعضي گفتهاند اين آيه در باره دوازده نفر نازل شده كه در عقبه كمين كرده بودند ، تا وقتي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در مراجعت از تبوك بدانجا ميرسد بر سرش بتازند و او را از پاي درآورند ، و ليكن جبرئيل رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را از اين جريان خبردار كرد و دستور داد افرادي را بفرستند تا با تازيانه به سر و صورت شتران آنان بزنند .
در آن موقع عمار ياسر زمام مركب رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را ميكشيد و حذيفه آن را از عقب ميراند ، حضرت به حذيفه فرمود : به سر و صورت مركبهاي آنها بزن .
عرض كرد : من هيچ يك از ايشان را نميشناسم .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : اينها فلاني و
ترجمة الميزان ج : 9ص :461
فلاني هستند - و همه آنان را اسم برد .
حذيفه عرض كرد : چرا نميفرستي ايشان را بكشند .
فرمود : دوست ندارم فردا عرب بگويد همينكه قدرتي بدست آورد ياران خود را كشت - نقل از ابي كيسان .
نظير اين روايت از حضرت ابيجعفر امام باقر (عليهالسلام) نيز روايت شده ، ولي در آن دارد كه : در ميان خود مشورت كردند كه آنجناب را به قتل برسانند ، يكي به ديگري گفت اگر در اين بين فهميد و پرسيد چكار ميكنيد ، ميگوئيم مشغول بازي بوديم ، و اگر هم نفهميد او را به قتل ميرسانيم .
بعضي گفتهاند : جماعتي از منافقين در جنگ تبوك به يكديگر ميگفتند اين مرد خيال كرده كه قصرهاي شام و قلعههاي آن را فتح ميكند ، ولي هيهات ! هيهات ! كه بتواند .
خداي تعالي اين حرف را به اطلاع رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) رسانيد ، حضرت فرمود : آن چند نفري را كه ميروند توقيف نموده نزد من آريد ، وقتي حاضرشان كردند فرمود : داشتيد اين حرفها را ميزديد .
گفتند : اي پيغمبر خدا ما مشغول بازي بوديم .
و بر اين ادعايشان سوگند هم خوردند ، و بدين جهت اين آيه نازل شد : و لئن سالتهم ليقولن ... نقل از حسن و قتاده .
و گفته شده كه اين واقعه در موقع مراجعت از جنگ تبوك بسوي مدينه اتفاق افتاد ، و داستانش چنين بود كه : سه و يا چهار نفر پيشاپيش رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) راه ميرفتند و استهزاء و خنده ميكردند ، و ليكن تنها خنده بود و حرفي نميزدند .
جبرئيل نازل شد و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را از اين قضيه خبر داد ، حضرت به عمار ياسر فرمود : جبرئيل به من خبر داد كه اين چند نفر مرا و قرآن را استهزاء ميكنند ، و اگر از آنان بپرسي كه چه ميكنيد ميگويند : داشتيم جريان اين سفر و افراد آن را تعريف ميكرديم .
عمار ياسر خود را به ايشان رسانيد و پرسيد از چه ميخنديد ؟ گفتند : داريم جريان سوارگان را تعريف ميكنيم .
عمار گفت : صدق الله و رسوله خود را آتش زديد ، خدا شما را آتش بزند .
لاجرم همگي نزد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آمدند و عذرخواهي كردند ، خداوند اين آيات را نازل كرد - نقل از كلبي و علي بن ابراهيم و ابي حمزه .
و نيز گفته شده كه : مردي در غزوه تبوك گفته بود من مردي دروغگوتر و ترسوتر در جنگ از اينها - يعني از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و يارانش - نديدهام .
عوف بن مالك در پاسخش گفته بود : دروغ ميگوئي ، اينطور نيست ، و ليكن اين حرفها را بدان جهت ميزني كه منافقي .
آنگاه برخاست كه به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) گزارش دهد ، وقتي آمد ديد قبل از او جبرئيل با وحي آسماني خبردارش كرده است ، لاجرم مرد به عذرخواهي پرداخت و گفت :
ترجمة الميزان ج : 9ص :462
ما داشتيم بازي ميكرديم و آيه كنا نخوض و نلعب در اين باره نازل شد - نقل از ابن عمر و زيد بن اسلم و محمد بن كعب .
قول ديگري كه گفتهاند اين است كه : مردي از منافقين گفته بود محمد به ما خبر ميدهد كه شتر فلاني در فلان و فلان بيابان است ، و او از غيب چه خبر دارد ؟ پس اين آيه نازل شد - نقل از مجاهد .
و نيز گفته شده كه اين آيه در باره عبد الله بن ابي و گروهش نازل شده است - نقل از ضحاك .
و نيز در مجمع البيان در ذيل آيه يحلفون بالله ما قالوا آمده كه در شان نزول اين آيه اختلاف است ، بعضي گفتهاند : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در زير سايه درختي نشسته بود پس فرمود : بزودي مردي نزد شما ميآيد كه با دو چشم شيطاني به شما نگاه ميكند .
چيزي نگذشت كه مردي چشم كبود وارد شد ، حضرت فرمود : بر سر چيست كه اينقدر تو و اصحابت مرا بدگوئي ميكنيد ؟ مرد رفت و رفقاي خود را بياورد و همگي به خدا سوگند ياد كردند كه چنين حرفي نزدهاند ، بي درنگ اين آيه نازل شد - نقل از ابن عباس .
و گفته شده كه در جنگ تبوك منافقين با رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) حركت كرده بودند ، در بين راه هر وقت با يكديگر خلوت ميكردند رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را ناسزا ميگفتند و اصحابش را دشنام ميدادند و دين اسلام را مورد طعنه قرار ميدادند .
حذيفه اين قضيه را به گوش رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) رسانيد ، حضرت ايشان را خواست و پرسيد اين حرفها چيست كه از شما براي من نقل ميكنند .
آنها قسم خوردند كه ما چنين سخناني نگفتهايم - نقل از ضحاك .
و نيز گفته شده كه اين آيه در باره جلاس بن سويد بن صامت نازل شده ، و جهتش اين بود كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روزي در تبوك خطابهايايراد فرمود و در آن خطابه منافقين را پليد خواند و سرزنش كرد .
جلاس گفت : به خدا سوگند اگر محمد در آنچه كه ميگويد راستگو باشد ما از خران بدتر باشيم .
عامر بن قيس اين سخن را بشنيد و در جواب گفت : آري ، به خدا سوگند محمد راستگو است و شما هم از خران بدتريد .
بعد از آنكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به مدينه بازگشت عامر بن قيس به حضورش شتافته ، جريان را به عرضش رسانيد .
جلاس در جواب گفت : اي رسول خدا ! او دروغ ميگويد .
ترجمة الميزان ج : 9ص :463
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به آنها دستور داد تا كنار منبر سوگند ياد كنند .
جلاس برخاست و كنار منبر ايستاده ، قسم خورد كه چنين حرفي نزده است .
عامر هم برخاست و سوگند ياد كرد كه او چنين حرفي را زده و اضافه كرد بارالها در باره هر يك از ما كه راستگو هستيم آيهاي بر پيغمبر صادقت نازل فرما .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و همه مؤمنين آمين گفتند ، پس قبل از آنكه جمعيت متفرق شود جبرئيل نازل شد و اين آيه را بياورد ، تا رسيد به جمله فان يتوبوا يك خيرا لهم .
جلاس گفت : يا رسول الله ! خدا حقيقت اين مطلب را كه من آماده توبه هستم به تو رسانيد ، عامر بن قيس هر آنچه گفت راست بود و من آن حرف را زده بودم و اينك استغفار ميكنم و به درگاه خدا توبه ميبرم .
پس رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) توبهاش را پذيرفت - نقل از كلبي و محمد بن اسحاق و مجاهد .
و از قتاده نقل شده كه گفته است : آيه مورد بحث در باره عبد الله بن ابي بن سلول نازل شده كه گفته بود : لئن رجعنا الي المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل ، اگر به مدينه مراجعت كرديم البته بايد اربابان عزت و ثروت ( يهوديان ) مسلمانان ذليل ( فقير ) را از شهر بيرون كنند .
و از زجاج و واقدي و كلبي نقل شده كه گفتهاند : اين آيه در شان اهل عقبه نازل شده كه با يكديگر مشورت كردند كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را در مراجعتش از تبوك در عقبه از پاي درآورند و نقشهشان اين بود كه نخست تنگ زين مركب آنجناب را پاره كرده و سپس آن را سيخ بزنند تا در نتيجه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بيفتد .
خداي تعالي رسول خود را از نقشه آنان آگاه ساخت ، و همين ، خود يكي از معجزات آنحضرت بشمار آمده ، چون مشورت منافقين بسيار محرمانه و سري بود و ممكن نبود احدي آنهم بلافاصله از آن خبردار شود .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به عقبه رسيد در حالي كه عمار و حذيفه با او بودند كه يكي از جلو و ديگري از عقب شتر آنجناب را سوق ميدادند ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به مردم دستور داد كه از ته دره عقبه عبور كنند .
و آن عدهاي كه تصميم گرفته بودند رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را به قتل برسانند ، دوازده و يا پانزده نفر بودند ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ايشان را شناخت و يك يك آنان را اسم برد - مشروح اين داستان در كتاب واقدي آمده است .
امام باقر (عليهالسلام) فرموده است : عده نامبرده هشت نفر از قريش و چهار نفر از طوائف ديگر عرب بودند .
ترجمة الميزان ج : 9ص :464
مؤلف : اين بود آنچه صاحب مجمع البيان - رحمة الله عليه - در ذيل آيه مورد بحث آورده ، و آنچه كه ايشان آورده از روايات مرويه در كتب تفسير و جوامع حديث از كتابهاي دو فريق است ، و در اين ميان روايات ديگري است كه ايشان آنها را نياورده و نياوردنش هم بهتر است ، لذا ما هم از نقل بيشتر آنها خودداري ميكنيم .
و اما آنچه كه از روايات نقل كرده هيچ يك از آنها با آيات مورد بحث تطبيق نميكند ، مگر حديث عقبه .
كه يك بار آن را در تفسير آيه اولي نقل كرده و يك بار هم در تفسير آيه دومي ، يعني آيه يحلفون بالله ما قالوا ... .
و اما ساير روايات وارده رواياتي است كه قصص و وقايع متفرقي را متضمن است كه اگر صحيح باشد و چنين وقايعي رخ داده باشد از قصههاي منافقين خواهد بود و نسبت به آيات مورد بحث كمترين ارتباطي ندارد .
و اين آيات - همچنانكه در بيان سابق از نظرتان گذشت - يازده آيه است كه بهم مربوط و متصلند و غرض واحدي را افاده ميكنند و آن عبارتست از نقل يكي از داستانهاي منافقين كه ميخواستند رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را ترور كنند ، و در ضمن سخني گفته بودند كه از كفر درونيشان حكايت داشت ، و خداي تعالي ميان ايشان و انجام نقشه شومشان حائل گرديد ، و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از ايشان از آنچه تصميم داشته و آنچه كه گفته بودند پرسيد و بازجوئي فرمود .
آنها عمل خود را تاويل و گفته خود را انكار نموده ، بر آن سوگند ياد كردند ، پس خداي تعالي انكار و قسمشان را تكذيب كرد .
اين آن مقدار مطلبي است كه از خلال آيات استفاده ميشود ، و اين معنا در ميان همه روايات جز بر روايت مربوط به داستان عقبه تطبيق نميكند .
و هيچ مجوزي نيست كه ما در تفسير آيات به آن روايات استناد جوئيم ، مگر اينكه مسلك آقايان را داشته باشيم كه مضمون روايات را بر آيات تحميل ميكنند .
چه اينكه الفاظ آيات با اين تطبيق مساعد باشد و چه اينكه نباشد و هر چند در ميان خود روايات اختلاف فاحش كه خود موجب سوء ظن به صدور آنها است وجود داشته باشد ، و هر كه مراجعه كند خواهد ديد كه وضع روايات نامبرده اين بحث چنين است .
مضافا بر اينكه ، در اين روايات نقطه ضعف ديگري وجود دارد و آن اين است كه از آنها استفاده ميشود كه ميخواهند بگويند آيات مورد بحث در سياق واحد و در مقام بيان يك غرض واحد نيستند ، بلكه هر چند آيه آن ، در مقام بيان غرضي غير از غرض چند آيه ديگر است و هر دسته براي خود شان نزول جداگانهاي دارد - با اينكه خواننده محترم توجه فرمود كه آيات
ترجمة الميزان ج : 9ص :465
مذكور يك سياق واحد و متصل است و جز بيان يك غرض ، هدف ديگري ندارد .
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن منذر و ابو الشيخ از كلبي روايت كردهاند كه گفته است : وقتي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از جنگ تبوك برميگشت ، در روبرويش سه دسته در حركت بودند كه خدا و رسول و قرآن را استهزاء ميكردند .
راوي ميگويد : يكي از آنها مردي بود به نام يزيد بن وديعه كه خيلي در اين گفتگوها با ايشان مخلوط و همراه نبود و خود را از آنها كنار ميكشيد ، و به همين جهت آيه نازل شد كه اگر از طائفهاي از شما بگذريم طائفه ديگر شما را عذاب خواهيم نمود و آن يك نفر را طائفه ناميد .
مؤلف : همين روايت منشا شده كه بعضيها بگويند كلمه طائفه بر يك نفر هم اطلاق ميشود ، با اينكه آيه شريفه به منزله كنايه است ، نه تسميه ( نامگذاري ) ، و نظير اين كنايات در آيات قرآن بسيار است ، و ما قبلا بدان اشاره كرديم .
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : اين آيه در شان عدهاي از منافقين قبيله بني عمرو بن عوف كه يكي از ايشان وديعة بن ثابت و ديگر مردي از اشجع - همسوگند بني عمرو بن عوف - به نام محشي بن حمير بود نازل شد ، نامبردگان در موقعي كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) رهسپار تبوك بود با آنحضرت راه ميپيمودند ، يكي از ايشان به ديگري گفت شما خيال ميكنيد مردم روم هم مثل ساير مردم كارزار ميكنند ؟ به خدا قسم فردا ميبينيم همه شما را كه با طناب دستهايتان را بسته باشند و به اسيري ببرند .
محشي بن حمير گفت : من حاضرو راضيم به هر نفر ما صد تازيانه بزنند و در عوض آيه قرآني نازل نشود و گفتههاي ما را فاش نكند .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به عمار فرمود : خودت را برسان به اين چند نفر ، كه خود را آتش زدند ، و از ايشان بپرس چه گفتگو ميكردند ، اگر بكلي منكر شدند و گفتههاي خود را كتمان كردند بگو شما چنين و چنان گفتيد .
عمار خود را به ايشان رسانيد و پرسيد چه ميگفتيد ؟ نفرات يكسره به حضور رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آمده ، عذرخواهي كردند و آيه شريفه لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة منكم نازل شد ، و آن شخصي كه خداي تعالي از او عفو فرمود محشي بن حمير بود كه بعدا به نام عبد الرحمان ناميده شد ، و از خدا خواست تا او را موفق به شهادت بفرمايد و كسي هم محل شهادتش را نداند .
خداوند دعايش را مستجاب نموده ، او در يمامه به شهادت رسيد و كسي نفهميد قاتلش كه بود و در كجا به خاك
ترجمة الميزان ج : 9ص :466
سپرده شد عيني و اثري از او باقي نماند .
مؤلف : داستان محشي بن حمير در تعدادي از روايات وارد شده ، چيزي كه هست به فرضي هم كه صحيح باشند مستلزم آن نيست كه بگوئيم آيه شريفه در باره آن نازل شده .
علاوه بر اينكه ، ميان مضمون اين روايات و مضمون آيات تفاوت بسياري است .
و بر ما هم واجب نيست كه بهر داستاني از داستانهاي زمان رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) برميخوريم - و آن داستان هر چه باشد - آن را به يكي از آيات قرآن ببنديم ، آنگاه آيه را به همان داستان تفسير نموده و آن را حاكم بر آيه قرار دهيم .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير ، ابن منذر ، ابن ابي حاتم و ابو الشيخ از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت : چقدر امشب شبيه ديشب است .
آنگاه آيه كالذين من قبلكم كانوا اشد منكم قوة ... و خضتم كالذينخاضوا را تلاوت نموده ، گفت : مقصود بني اسرائيلاند كه اينك ما مسلمانان هم داريم مثل آنها ميشويم ، و به آن خدائي كه جان من در دست اوست روش يهود را آنچنان پيروي خواهيد كرد كه حتي اگر ايشان به سوراخ سوسماري بروند شما هم بدنبالشان خواهيد رفت .
مؤلف : اين روايت را مجمع البيان نيز از ابن عباس نقل كرده است .
و نيز در مجمع البيان از تفسير ثعلبي از ابي هريره از ابي سعيد خدري از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل شده كه فرمود : شما مسلمانان نيز روشي را پيش خواهيد گرفت كه امم گذشته پيمودند ، ذراع به ذراع وجب به وجب و باع به باع ، حتي اگر يكي از ايشان به درون سوراخ سوسماري درآيد شما نيز در خواهيد آمد .
گفتند : يا رسول خدا همانطوري كه فارسيان و روميان و اهل كتاب كردند ؟ فرمود : پس اينكه گفتم امم گذشته مقصودم چه بود ، مگر غير از اينها كه نام بردي مردم ديگري هم هستند ؟ و نيز در همان كتاب از تفسير ثعلبي از حذيفه منقول است كه : منافقيني كه امروز در
ترجمة الميزان ج : 9ص :467
بين شما هستند بدترند از منافقيني كه در زمان رسول خدا بودند .
پرسيديم : چطور ؟ گفت : منافقين معاصر رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نفاق خود را پنهان ميداشتند ، و ليكن منافقين امروز نفاق خود را آشكار ميكنند .
و در عيون به سند خود از قاسم بن مسلم از برادرش عبد العزيز بن مسلم روايت ميكند كه گفت : من از حضرت رضا (عليهالسلام) معناي جمله نسوا الله فنسيهم را پرسيدم ، فرمود : خداي تعالي دچار فراموشي و سهو نميشود ، نسيان و سهو از خصوصيات مخلوق حادث است ، مگر نشنيدهاي كه خداوند فرموده : و ما كان ربك نسيا - پروردگار تو فراموش كار نيست .
معناي اينكه در آن آيه فرمود : خدا را فراموش كردند خدا هم ايشان را فراموش كرد اين است كه به كيفر اينكه خدا را فراموش كردند خدا هم خود ايشان را از ياد خودشان برد و در نتيجه خود را فراموش كردند ، همچنانكه در جاي ديگر فرموده : و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون - و نباشيد مثل كساني كه خدا را فراموش كردند و خدا هم خودشان را از يادشان برد ، ايشان همان مردم فاسقند و اگر در آن آيه ديگر فرموده : فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا معنايش اين است كه ما امروز ايشان را وا ميگذاريم همانطوري كه ايشان خدا را ترك گفته و خود را براي ديدار امروزشان آماده نساختند .
و در تفسير عياشي از جابر از ابي جعفر (عليهالسلام) روايت شده كه از آيه نسوا الله سؤال شد ، ايشان در جواب فرمود : اطاعت خدا را ترك كردند ، پس ايشان را فراموش كرد يعني ترك كرد .
و در همان كتاب از ابي معمر سعداني روايت شده كه گفت : علي (عليهالسلام) در معناي آيه نسوا الله فنسيهم فرمود : مقصود اين است كه ايشان خدا را در دار دنيا فراموش كردند و او را اطاعت ننموده ، به او و رسولش ايمان نياوردند ، خدا هم ايشان را در روز قيامت فراموش كرد ، يعني از ثواب خود بهرهاي براي آنان نگذاشت و در نتيجه مانند كساني شدند كه در تقسيم خير از قلم افتاده باشند .
مؤلف : اين روايت را مرحوم صدوق هم در كتاب معاني به سند خود از ابي معمر از
ترجمة الميزان ج : 9ص :468
امام علي بن ابيطالب (عليهالسلام) نقل كرده است .
و در كافي به سند خود از ابي بصير از امام ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت كرده كه در ضمن حديثي در معناي ( و المؤتفكات اتتهم رسلهم بالبينات فرمود : مقصود از ايشان قوم لوط است كه ائتفكت عليهم يعني زمين برايشان زير و رو شد ، و پائين و بالا گرديد و در تهذيب به سند خود از صفوان بن مهران آورده كه گفت : به امام صادق (عليهالسلام) عرض كردم زن مسلمان نزد من ميآيد ، او مرا به شغلم ( چارپادار ) ميشناسد و من او را به مسلماني ميشناسم ، و او محرمي ندارد ، آيا او را حمل بكنم ؟ فرمود : عيب ندارد ، حمل كن ، زيرا مؤمن براي زن مؤمن محرم است ، آنگاه اين آيه را تلاوت نمود : و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض .
مؤلف : اين روايت را عياشي در تفسير خود از صفوان جمال از آن حضرت نقل كرده .
و در تفسير عياشي از ثوير از علي بن الحسين (عليهماالسلام) روايت شده كه فرمود : وقتي اهل بهشت وارد بهشت شده و ولي خدا به جنات و قصرهاي خود درآيد و هر مؤمني بر اريكه ( تخت ) خود تكيه زند ، خدمتگزارانش به دورش حلقه ميزنند ، و شاخههاي پر ميوه ، خود را به طرفش خم ميكنند و در پيرامونش چشمهسارها جوشيدن ميگيرد و از چشم اندازش نهرها به جريان ميافتد و برايش بساطها گسترده ميگردد و پشتيها برايش ميگذارند و هر چه را كه بخواهد و اشتها كند قبل از آنكه به زبان آورد خدامش برايش حاضر ميسازند و برايش حور العين از جنان بيرون ميآيند و بندگان خدا آنچه كه خدا بخواهد در اين حالت و در اين تنعم بسر ميبرند .
تا آنكه پروردگار جبار براي آنان تجلي نموده ميفرمايد : اي اولياء و اي اهل طاعت من ! و اي ساكنان بهشت من كه در جوار من منزل گرفتهايد ! ميل داريد به شما از كرامتي بالاتر از آنچه داريد خبر دهم ؟ عرض ميكنند : پروردگارا آن چيست كه از اين بهشت كه هر چه بخواهيم در آن مييابيم بهتر و بالاتر است ؟ .
بار ديگر همان پرسش تكرار ميشود و عرض ميكنند : پروردگارا ، بله ، آن كدام خير ميباشد كه بهتر از اين بهشت است ؟ خداي تعالي فرمايد : رضايت من از شما و دوستي من
ترجمة الميزان ج : 9ص :469
نسبت به شما است كه از آن لذتها و نعمتها كه در آنيد بهتر است .
بعرض ميرسانند : آري ، پروردگار ما ! رضايت تو از ما ، و محبت تو ، به ما ، بهتر و گواراتر است .
آنگاه علي بن الحسين (عليهماالسلام) اين آيه را تلاوت فرمود : وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة في جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابر روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : وقتي اهل بهشت به بهشت درميآيند خداي تعالي ميفرمايد : آيا بيش از اين ، چيز ديگري ميخواهيد تا برايتان آماده سازم ؟ عرض ميكنند : پروردگارا مگر چيز ديگري هم مانده كه در اينجا فراهم نشده باشد ؟ ميفرمايد : آري ( بالاتر از همه اين نعمتها ) رضاي من است كه تا ابد بر شما خشم نميگيرم .
مؤلف : اين معنا در روايات بسياري از طريق شيعه و سني وارد شده است .
در جامع الجوامع از ابي درداء از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كرده كه فرمود : عدن خانه خدا است كه هيچ چشمي آن را نديده و صورتش به قلب هيچ بشري خطور نكرده و غير از سه طائفه كسي را در آن راه نيست : انبياء ، صديقين و شهداء .
مؤلف : عموميت بهشت كه روايت آن را ميرسانيد منافاتي با اختصاص آن براي سه طائفه ندارد ، زيرا از آيه و الذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم - كساني كه ايمان آوردند به خدا و فرستادگانش ، ايشانند همان صديقين و شهداء نزد پروردگارشان استفاده ميشود كه خداي سبحان عموم مؤمنين را به شهدا و صديقين ملحق ميكند .
در تفسير قمي در ذيل آيه يا ايها النبي جاهد الكفار و المنافقين ... گفته است : پدرم از ابن ابي عمير از ابي بصير از امام ابي جعفر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : با كفار و منافقين جهاد كن و ايشان را ملزم به انجام فرائض ساز .
ترجمة الميزان ج : 9ص :470
و در الدر المنثور است كه بيهقي در كتاب شعب الايمان از ابن مسعود روايت كرده كه گفت : بعد از آنكه آيه يا ايها النبي جاهد الكفار و المنافقين نازل شد به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) دستور داده شد تا بدست خود با كفار و منافقين مبارزه كنند ، و اگر نتوانست با قلب خود و اگر آن را نيز نتوانست به زبان خود و اگر آنهم برايش مقدور نبود با برخورد خشن و ترش روئي با ايشان مبارزه كند .
مؤلف : در اين روايت از حيث ترتيب اجزاء جهاد و امر به معروف تشويشي است ، چون جهاد با قلب بعد از همه انواع جهاد است نه قبل از آن .
بعضي از ايشان كساني هستند كه با خدا عهد كرده بودند كه اگر خدا از كرم خود به ما عطا كند بطور قطع ، زكات ميدهيم و از شايستگان خواهيم بود ( 75 ) .
پس همينكه خدا از كرم خود عطايشان كرد بدان بخل ورزيده ، روي بگردانيدند در حالي كه اعراضگر هم بودند ( 76) .
خدا به سزاي آن خلف وعدهاي كه كردند و اينكه دروغ ميگفتند ، تا روزي كه ديدارش ميكنند در دلهايشان نفاق انداخت ( 77) .
مگر نميدانند كه خدا نهان ايشان و راز گفتنشان را ميداند ، و مگر نميدانند كه خدا علام الغيوب
ترجمة الميزان ج : 9ص :472
است ( 78) .
كساني كه به مؤمنان راغب به خير كه بيش از استطاعت خويش نمييابند ، در كار صدقه دادن عيب ميگيرند و تمسخرشان ميكنند خدا تمسخرشان را تلافي ميكند و ايشان را است عذابي دردناك ( 79 ) .
براي ايشان آمرزش بخواهي و يا نخواهي ( برابر است ) ، خداوند هرگز ايشان را نخواهد آمرزيد هر چند هفتاد بار برايشان آمرزش بخواهي ، و اين بدان جهت است كه ايشان به خدا و رسولش كفر ورزيدند و خداوند مردم فاسق و عصيانگر را هدايت نميكند ( 80) .
بيان آيات
اين آيات طائفه ديگر از منافقين را يادآور ميشود كه از حكم صدقات تخلف ورزيده و از دادن زكات سرپيچيدند ، با اينكه قبلا مردمي تهي دست بودند و با خدا عهد كرده بودند كه اگر خداي تعالي به فضل خود بي نيازشان سازد حتما تصدق دهند و از صالحان باشند ، ولي بعد از آنكه خداي تعالي توانگرشان ساخت بخل ورزيده و از دادن زكات دريغ نمودند .
و نيز طائفه ديگري از منافقين را ياد ميكند كه توانگران با ايمان را زخم زبان زده ، ايشان را ملامت ميكردند كه چرا مال خود را مفت از دست ميدهند و زكات ميپردازند ، و تهي دستان را زخم زبان زده ، مسخره ميكردند ( كه خدا چه احتياج به اين صدقه ناچيز شما دارد ) و خداوند همه اين طوائف را منافق خوانده ، و بطور قطع حكم كرده كه ايشان را نيامرزد .
و منهم من عاهد الله لئن آتينا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين ... و هم معرضون كلمه ايتاء به معناي مطلق دادن است ، و ليكن بيشتر اطلاق ميشود در دادن مال ، و از قرائن اين مطلب ، در خود آيه ، لنصدقن است كه معلوم است مقصود از آن تصدق دادن از مالي است كه خدا به ما داده .
و همچنين قرينه ديگر آن در آيه بعدي است ، و آن مساله بخل است كه معنايش دريغ كردن از مال است .
سياق اين آيات ميرساند كه گفتار در آن راجع به امري است كه واقع شده ، روايات هم دلالت دارد بر اينكه اين آيات در بارهداستان ثعلبه نازل شده ، كه - ان شاء الله - شرح داستانش در بحث روايتي آينده خواهد آمد ، و معناي اين دو آيه روشن و بي نياز از توضيح است .
فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه ... كلمه اعقاب به معناي ارث دادن و اثر گذاشتن است .
در مجمع البيان گفته است : اين كلمه به معناي اثر گذاشتن و تاديه كردن و نظائر آن است ، و گاهي كلمه أعقبه در
ترجمة الميزان ج : 9ص :473
معناي كيفر داد او را استعمال ميشود .
و معلوم است كه كلمه مذكور از ماده عقب اخذ شده كه به معناي آوردن چيزي به دنبال چيز ديگر است .
ضميري كه در فاعقبهم مستتر است به بخل و يا عمل ناشي از بخل برميگردد ، و بنا بر اين ، منظور از جمله يوم يلقونه ، روز ديدار بخل خواهد بود ، و معنايش به يك نوع عنايت اين ميشود : روزي كه جزاي بخل را ميبينند .
و ممكن هم هست ضمير را به خداي تعالي برگشت داده ، بگوئيم منظور از يوم يلقونه جمله يوم يلقون الله - روزي كه خدا را ملاقات كنند يعني روز قيامت باشد كه چون همه ميدانستهاند آن روز روز ملاقات خداست ديگر اسم نبرده ، و يا بگوئيم منظور از آن روز مرگ است كه ظاهر آيه من كان يرجو لقاء الله فان اجل الله لات آن را افاده ميكند .
احتمال دوم بنا بر اينكه بگوئيم ضمير به خدا برگردد ظاهر و روشن است ، زيرا مناسبتر به ذهن همين است كه بفرمايد منافقين بر نفاق خود باقي خواهند بود تا روزي كه بميرند ، نه اينكه بفرمايد باقي خواهند بود تا اينكه سر از قبر بردارند ، و جزاي عمل خود را ببينند ، چون بعد از مردن كه ديگر تغيير حالت نميدهند .
حرف باء كه در دو جاي جمله بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون بكار رفته باء سببيت است ، و به آيه چنين معني ميدهد : اين بخل به سبب اينكه مستلزم خلف وعده و پايداري در دروغ بود ، سبب نفاق يعني مخالفت باطن ايشان با ظاهرشان شد .
و بنا بر اين ، معناي آيه چنين ميشود : اثر اينكه بخل كردند و از دادن صدقات دريغ ورزيدند اين شد كه نفاق را در دلهايشان جايگزين كرد ، بطوري كه تا روز مرگشان در دلهايشان باقي بماند ، اگر اين بخل و دريغ ، سبب نفاق ايشان شد به سبب اين بود كه با اين عمل هم وعده خدا را تخلف كردند و هم بر دروغگوئي خود باقي ماندند .
و يا معناي آن اين ميشود : خداي تعالي ايشان را چنين جزا داد كه نفاق را در دلهايشان انداخت كه تا روز لقاي او كه روز مرگ است در دلهايشان باقي بماند ، براي اينكه ايشان تخلف كردند آنچه را كه به خدا وعده داده بودند ، و براي اينكه دروغ ميگفتند .
اين آيه اولا دلالت دارد بر اينكه خلف وعده و دروغ در سخن از علل نفاق و نشانههاي
ترجمة الميزان ج : 9ص :474
آن است و ثانيا بعضي از نفاقها هست كه بعد از ايمان ، به دل راه مييابد ، همچنانكه برخي از كفرها بعد از ايمان ميآيد ، و آن ارتداد و گفتن رده است ، همچنانكه قرآن كريم فرموده ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوأي ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤن و ميرساند كه چه بسا گناه ، كار آدمي را به تكذيب آيات خدا بكشاند ، و تكذيب گاهي ظاهري ميباشد و گاهي ظاهري و باطني كه در اين صورت كفر محسوب ميشود و گاهي فقط باطني است كه نفاق شمرده ميشود .
ا لم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجويهم ... كلمه نجوي به معناي درگوشي حرف زدن است ، و استفهام در اين آيه استفهام توبيخي است .
الذين يلمزون المطوعين من المؤمنين في الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم ... كلمه تطوع به معناي انجام عملي است كه نفس آدمي از آن كراهت نداشته باشد و آن را دشوار نداند و داوطلبانه انجامش دهد ، و به همين جهت بيشتر در مستحبات استعمال ميشود ، چون در واجبات يك نوع تحميلي است بر نفس و آدمي دل خود را وادار ميكند كه راضي به ترك آن نشود .
و اينكه داوطلبان از مؤمنين در دادن صدقه را در مقابل كساني قرار داده كه بيش از توانائي خود صدقه نميدهند ، خود قرينه است بر اينكه منظور از داوطلبان در صدقه كساني است كه چون ثروتمند و مالدارند صدقه ميدهند ، و خلاصه بخاطر تمكنشان بطوع و رغبت و بطيب خاطر خود ميپردازند ، بدون اينكه احساس كمترين ناراحتي بكنند ، بخلاف دسته دوم كه نميدهند مگر بقدر طاقتشان ، و يا ناراحتند از اينكه چرا همينقدر ميتوانند بدهند و بيشتر از آن نميتوانند .
آنگونهكه مفسرين گفتهاند جمله الذين يلمزون ... يا كلامي است مستانف و تازه ، و يا وصفي است براي آنهائي كه جمله و منهم من عاهد الله ... ، يادشان كرده .
و معناي آن اين است : كساني كه بدگوئي ميكنند از مؤمنين ثروتمندي كه داوطلبانه و بطيب خاطر صدقه ميدهند ، و هم از فقرائي كه مالي نزد خود نمييابند براي صدقه مگر آن مقداري را كه مايه ناراحتيشان است ، و خلاصه بدگوئي ميكنند زكات دهندگان را ، هم
ترجمة الميزان ج : 9ص :475
توانگرانشان را و هم تهي دستانشان را ، هم بينيازان را و هم نيازمندان را ، و مسخره ميكنندهمه را ، خداوند ايشان را مسخره كرده ، و براي ايشان عذابي دردناك است .
اين جمله كوتاه هم جواب استهزاء ايشان است ، و هم تهديد به عذابي شديد .
استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ترديد بين امر و نهي ، كنايه از اين است كه چه بكني و چه نكني يكسان است ، و خلاصه استغفار كردنت براي آنان كاري است لغو و بي فايده ، همچنانكه نظير آن در آيه انفقوا طوعا او كرها لن يتقبل منكم گذشت .
پس معناي آن اين است : اين منافقين به مغفرت خدا نائل نخواهند شد و طلب و عدم طلب مغفرت براي آنان يكساناست ، چون طلب مغفرت كردن براي آنان كمترين فائده و اثري ندارد .
جمله ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم تاكيد جمله قبلي است و ميرساند كه از طبيعت مغفرت چيزي به ايشان نميرسد ، چه اينكه تو در باره آنها طلب مغفرت كني و چه نكني ، چه يكبار و چه چند بار ، چه زياد و چه كم .
پس ، آوردن كلمه هفتاد بار خصوصيتي ندارد بلكه فقط ميخواهد كثرت را برساند - نه اينكه از يك تا هفتاد بي فائده است ولي از هفتاد به بالا اثر دارد - و لذا بدنبال آن ، علت مطلب را بيان كرده و فرموده : براي اينكه ايشان به خدا و رسولش كافرشدند يعني مانع از شمول مغفرت ، كفر ايشان است به خدا و رسول ، و اين مانع با بود و نبود استغفار و يا كم و زيادي آن برطرف نميشود ، چون بود و نبود آن و كم و زيادش كفر ايشان را از بين نميبرد .
از همينجا معلوم ميشود كه جمله و الله لا يهدي القوم الفاسقين متمم تعليل قبلي است ، و سياق آن ، سياق استدلال قياسي ، و تقدير آن چنين است : آنها به خدا و رسولش كفر ورزيدند ، پس آنها فاسقند و از زي عبوديت خدا بيرونند و خدا مردم فاسق را هدايت نميكند ، و ليكن مغفرت هدايت است بسوي سعادت قرب و بهشت برين ، پس به همين دليل مغفرت شامل ايشان نميگردد .
و استعمال كلمه هفتاد در رسانيدن صرف كثرت بدون خصوصيت ، مانند استعمال صد و هزار در اين معنا در لغت بسيار شايع است .
ترجمة الميزان ج : 9ص :476
بحث روايتي
در مجمع البيان دارد كه بعضيها گفتهاند : اين آيات در باره ثعلبة بن حاطب كه يكي از انصار بود نازل شده .
وي به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) عرض كرده بود يا رسول الله ! از خدا بخواه مال دنيائي به من روزي كند .
حضرت فرمود : اي ثعلبه مال اندكي كه از عهده شكرش برآئي بهتر است از مال فراواني كه نتواني شكرش را بجايآري ، مگر مسلمانها كه تو يكي از ايشاني نبايد به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) تاسي بجويند ، و مگر خدا نفرموده : لكم في رسول الله اسوة حسنة پس چرا چنين تقاضائي ميكني ؟ با اينكه من به آن خدائي كه جانم بدست قدرت او است اگر بخواهم اين كوهها برايم طلا و نقره شود ميشود و ليكن نميخواهم .
بعد از چند روز ديگر آمد و عرض كرد : يا رسول الله ! از خدا بخواه مرا مال دنيائي روزي بفرمايد ، و به آن خدائي كه تو را به حق مبعوث فرموده اگر به من روزي كند من حق همه صاحبان حق را ميپردازم .
حضرت عرض كرد : بارالها ! ثعلبه را مالي روزي فرما .
ثعلبه گوسفندي خريد و زاد ولد آن بسيار شد به حدي كه مدينه براي چرانيدن آنها تنگ آمد و مجبور شد گوسفندان خود را بيرون برده در بياباني از بيابانهاي مدينه جاي دهد و بچراند ، و همچنان رو به زيادي ميرفت و او از مدينه دور ميشد و به همين جهت از نماز جمعه و جماعت باز ماند .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كارشناسي فرستاد تا گوسفندانش را شمرده ، زكاتش را بگيرد ، ثعلبه قبول نكرد و بخل ورزيد و گفت : اين زكات در حقيقت همان باج دادن است .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : واي بر ثعلبه ! واي بر ثعلبه ! چيزي نگذشت كه اين آيات در بارهاش نازل شد - نقل از ابي امامه - و در روايت ديگري بطور رفع وارد شده .
بعضي ديگر گفتهاند : ثعلبه به مجلسي از انصار وارد شد و همه اهل آن مجلس را شاهد گرفت كه اگر خدا مرا از فضل خود چيزي بدهد من زكاتش را ميدهم و حق هر صاحب حقي را ميپردازم و صله رحم هم ميكنم .
خداوند او را امتحان كرد ، پسر عموي او از دنيا رفته از وي مالي به ثعلبه ارث رسيد ، و او به آنچه كه عهد كرده بود وفا نكرد و اين آيات در بارهاش نازل شد - نقل از ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده .
بعضي ديگر گفتهاند : اين آيات در باره ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشير نازل شده كه از بني عمرو بن عوف بودند .
آنها گفته بودند اگر خداي به ما مالي روزي كند زكاتش را
ترجمة الميزان ج : 9ص :477
ميدهيم ، ولي وقتي خدا روزيشان كرد بخل ورزيدند - نقل از حسن و مجاهد .
مؤلف : رواياتي كه صاحب مجمع البيان آورده با يكديگر منافاتي ندارند ، زيرا ممكن است ثعلبه با رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) عهد كرده باشد و جماعتي از انصار را هم بر آن گواه گرفته باشد ، و يا غير او مرد ديگري نيز با او بوده باشد .
بنا بر اين ، نه تنها روايات با هم منافات ندارند بلكه يكديگر را تاييد هم ميكنند .
همچنانكه آن قولي كه از ضحاك نقل شده كه گفته است : آيات مذكور در باره عدهاي از منافقين به نام نبتل بن حارث ، جد بن قيس و ثعلبة بن حاطب و معتب بن قشير نازل شده نيز آن روايات را تاييد ميكند .
و اما آنچه را كه مجمع البيان از كلبي نقل كرده كه گفته : آيات مذكور در باره حاطب بن ابي بلتعه نازل شده كه داراي مالي در شام بوده و دير بدستش رسيده و او بسيار تلاش كرد ، پس قسم خورد كه اگر خداوند اين مال را برساند زكاتش را بپردازد ، خداوند هم مالش را به سلامت به او رسانيد و او بعهد و قسم خود وفا نكرد انطباقش بر آيات مورد بحث بعيد است ، براي اينكه رسانيدن مال به صاحبش ايتاء فضل كه اعطاء و رزق باشد ، نيست .
و در تفسير قمي ميگويد : در روايت ابي الجارود از ابي جعفر (عليهالسلام) در ذيل آيه مورد بحث آمده كه فرمود : اين آيات در شان ثعلبة بن حاطب بن عمرو بن عوف نازل شده كه مردي محتاج بود و با خدا عهدي بست ، و چون خدا مالدارش نمود بخل ورزيد و بعهد خود وفا نكرد .
و در الدر المنثور است كه بخاري ، مسلم ، ترمذي و نسائي از ابي هريره از رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كردهاند كه فرمود : نشانه منافق سه چيز است : اول اينكه وقتي حرف ميزند دروغ ميگويد و چون وعده ميدهد خلف ميكند و چون امين شود خيانت ميكند .
مؤلف : اين روايت بطرق بسياري از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) نقل شده كه بعضي از آنها قبلا ايراد شد .
و نيز در الدر المنثور در ذيل آيه الذين يلمزون المطوعين ... آمده كه بخاري ، مسلم ، ابن منذر ، ابن ابي حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب معرفت - از ابن مسعود
ترجمة الميزان ج : 9ص :478
روايت كردهاند كه گفت : بعد از آنكه آيه صدقه نازل شد با دوش خود زكات را تحويل ميداديم تا آنكه مردي صدقه بسياري آورد ، منافقين گفتند : ببين چه خودنمائي ميكند ، و ابو عقيل نيم من صدقه بياورد گفتند : آخر خدا چه احتياجي به اين زكات ناچيز دارد ، بدنبال اين حرفها آيه الذين يلمزون المطوعين من المؤمنين في الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم ... نازل گرديد.
مؤلف : روايات وارده در شان نزول اين آيات بسيار است و از همه آنها قابل قبولتر همينهائي بود كه ما نقل كرديم ، و قريب به آن مضامين ، روايات ديگري هست و ظاهر همه اينها اين است كه آيه مورد بحث مستقل از آيات قبل است ، و مطلبي را از نو شروع كرده .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابي حاتم از عروه نقل كردهاند كه گفت : عبد الله بن ابي به همفكران خود چنين گفت : اگر شماها به محمد كمك مالي نرسانيد از دورش پراكنده ميشوند .
و نيز او گفته بود : لنخرجن الاعز منها الاذل و خداي تعالي در بارهاش چنين نازل كرد : استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : من بيش از هفتاد بار استغفار ميكنم شايد خدا از جرمشان در گذرد .
ليكن خداي تعالي اين آيه را فرستاد : سواء عليهم استغفرت لهم او لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم .
و در همان كتاب است كه ابن ابي شيبه ، ابن جرير و ابن منذر از مجاهد نقل كردهاند كه گفت : وقتي آيه ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم نازل شد ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : من بيش از هفتاد بار استغفار ميكنم پس آيه لن يغفر الله لهم در سوره منافقين نازل گرديد .
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بعد از اينكه اين آيهنازل شد فرمود : من چنين ميفهمم گويا در امر منافقين اختياري دارم ، به خدا قسم بيشتر از هفتاد بار براي آنان استغفار ميكنم باشد كه خدا ايشان را بيامرزد ، ليكن خداي تعالي از شدت غضبش بر منافقين ، آيه فرستاد كه : چه براي ايشان استغفار كني و چه استغفار نكني هرگز خدا ايشان را نميآمرزد ، زيرا خدا مردم فاسق را هدايت نميكند .
ترجمة الميزان ج : 9ص :479
مؤلف : هيچ ترديدي نيست در اينكه اين آيات در اواخر زندگي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نازل شده ، و بطور قطع همه آيات مكي و بيشتر آيات و سورههاي مدني ، قبل از اين آيات نازل شده .
و اين مطلب براي هر كس در قرآن دقتي كند از واضحات است كه از نظر قرآن هيچ اميدي به نجات كفار و منافقين بدتر از كفار نيست ، مگر آنكه قبل از مرگ از كفر و نفاق خود توبه كنند .
و آيات بسياري هم مكي و هم مدني تصريح قطعي به اين مطلب نمودهاند ، آن وقت چطور ممكن است رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) تا آن روز اين معنا را از قرآن نفهميده باشد و چگونه ممكن است از وعده حتمي عذاب كه خدا به كفار و منافقين ميدهد اطمينان پيدا نكند و به احتمال اينكه شايد عدد هفتاد دخالتي داشته باشد حاضر شود بيش از هفتاد بار استغفار كند ؟ ! و يا چطور ميشود رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) متوجه نباشد به اينكه ترديد در آيه صرفا براي افاده لغويت است ، نه براي خصوصيتي كه ممكن است در عدد هفتاد باشد تا ايشان به طمع اينكه شايد هفتاد به بالا آن خصوصيت را نداشته باشد بفرمايد : من بيشتر استغفار ميكنم شايد مستجاب شود ؟ ! علاوه ، مگر آيه سوره منافقين كه نازل شد و ديگر اميد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) قطع گرديد چه بيان و چه كلمه اضافهاي داشت كه آيه مورد بحث نداشت كه آن آيه آنجناب را مايوس نكرد و اين آيه با آن بيان زائدش مايوسش نمود ؟ و حال آنكه بيان هر دو ، يكي است و خدا در هر دو نفي ابدي مغفرت را چنين تعليل كرد كه چون ايشان فاسقند ، و خداوند قوم فاسق را هدايت نميكند .
پس خلاصه كلام اينكه ، اينگونه روايات و اشباه و نظائر آنها از جعلياتي است كه بايد آنها را به ديوار كوبيد .
و در الدر المنثور آمده كه احمد ، بخاري ، ترمذي ، نسائي ، ابن ابي حاتم ، نحاس ، ابن حبان ، ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب الحليه - از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت : من از عمر شنيدم كه ميگفت : وقتي عبد الله بن ابي از دنيا رفت از رسول خدا درخواست شد كه بر او نماز گزارد ، حضرت تشريف برد و بر او نماز گزارد ، همينكه ايستاد من گفتم : آيا بر جنازه دشمن خدا ، عبد الله بن ابي نماز ميخواني كه فلان و فلان ميگفت و فلان حرفها را ميزد ؟ ! آنگاه شروع كردم خاطرات ايام او را برشمردن ، و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) تبسم ميكرد ، تا آنجا كه از حد گذراندم فرمود : اي عمر كنار برو كه مرا اختيار دادهاند ، زيرا به من فرمودهاند : چه براي ايشان استغفار كني و چه استغفار نكني يكسان است اگر هفتاد بار برايشان استغفار كني خدا ايشان را نميآمرزد ، پس اگر ميدانستم در صورتي كه بيش از هفتاد بار برايش استغفار
ترجمة الميزان ج : 9ص :480
كنيم خدا او را ميآمرزد بيش از هفتاد بار استغفار ميكردم .
آنگاه رسول خدا بر جنازهاش نماز خواند و او را تشييع كرد و كنار قبر او ايستاد تا از دفنش فارغ شدند .
من از جسارت و جرأت خودم بر رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) تعجب كردم ، با اينكه خدا و رسول داناترند .
به خدا سوگند جز اندك زماني نگذشت كه اين دو آيه نازل شد : و لا تصل علي احد منهم مات ابدا و لا تقم علي قبره كه بعد از نزول آن ديگر رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بر هيچ منافقي نماز نخواند تا آنكه خداي تعالي او را قبض روح كرد .
مؤلف : اينكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در اين روايت فرمود اگر ميدانستم در صورتي كه بيش از هفتاد بار برايش ... صريح است در اينكه آنجناب مايوس بوده است از اينكه مغفرت الهي شامل حال عبد الله بن ابي شود و اين خود شاهد است بر اينكه منظور از جمله مرا اختيار دادهاند ، زيرا به من فرمودهاند چه براي ايشان استغفار كني و چه نكني ... اين است كه خداي تعالي مساله را بطور ترديد آورده و آنجناب را صريحا از استغفار نهي نكرده است .
نه اينكه بطور حقيقت مخيرش كرده باشد بين استغفار و عدم استغفار تا نتيجهاش آن شود كه اگر آنجناب استغفار كند مغفرت حاصل گردد يا حصول آن اميد رود .
و از اينجا فهميده ميشود كه استغفار رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) براي عبد الله ابن ابي و نماز خواندنش بر جنازه او و ايستادنش بر قبر او به فرضي كه چيزي از اين مطالب ثابت باشد براي طلب آمرزش و دعاي جدي نبوده همچنانكه در روايت قمي و رواياتي ديگر گفتاري در اين باب ميآيد .
و در همان كتاب از ابن ابي حاتم از شعبي روايت آمده كه عمر بن خطاب گفت : مندر اسلام گرفتار لغزشي شدم كه در همه عمرم به مثل آن گرفتار نشدم و آن اين بود كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) خواست بر جنازه عبد الله بن ابي نماز گزارد من جامهاش را كشيدم پس از آن گفتم به خدا سوگند كه خدا بتو چنين دستوري نداده است ، مگر نفرموده است : استغفر لهم او لا تستغفر لهم ، ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود پروردگارم مرا مخير كرده و فرموده چه برايشان استغفار كني و چه نكني آنگاه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كنار قبر نشست مردم به پسرش ميگفتند : اي حباب چنين كن ، اي حباب چنان كن .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود حباب نام شيطان است ، نام تو عبد الله است .
و در تفسير قمي در ذيل آيه استغفر لهم او لا تستغفر لهم ... گفته است : اين آيه بعد از مراجعت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به مدينه نازل شد ، و در آن ايام عبد الله ابن ابي مريض
ترجمة الميزان ج : 9ص :481
بود : پسرش عبد الله بن عبد الله مردي با ايمان بود نزد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) رفت و در حالي كه پدرش جان ميداد عرض كرد : يا رسول الله ! پدر و مادرمبه قربانت ، شما به عيادت پدر من نيامدي و اين در اجتماع مايه سرافكندگي ما است .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به خانه عبد الله بن ابي درآمد ، در حالي كه منافقين همه دور بسترش جمع بودند .
عبد الله بن عبد الله عرض كرد : يا رسول الله ! جهت پدرم استغفار كن .
آن جناب هم استغفار كرد .
عمر گفت : مگر خدا تو را نهي نكرده از اينكه براي كسي از منافقين صلوات بفرستي يا استغفار كني ؟ رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) اعتنائي به او نكرد .
بار ديگر عمر تكرار كرد ، حضرت فرمود : واي بر تو ! آخر اختيار اينامور را به من دادهاند و من نيز چنين مصلحت ديدم ، خداي تعالي فرموده چه براي ايشان استغفار كني و چه نكني حتي اگر هفتاد بار هم استغفار كني ايشان را نميآمرزد .
بعد از آنكه عبد الله بدرك واصل شد پسرش نزد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آمد و عرض كرد : پدر و مادرم فدايت يا رسول الله ! اگر صلاح بدانيد تشريف بياوريد بر جنازه پدرم نماز بخوانيد .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كنار قبر او ايستاد تا بر او نماز بخواند ، عمر گفت : يا رسول الله ! مگر خدا تو را نهي نكرده از اينكه بر احدي از منافقين نماز بخواني ، و مگر نفرموده كه ابدا بر قبر احدي از ايشان نايست ؟ حضرت فرمود : واي بر تو ! هيچ فهميدي كه من چه گفتم ؟ من گفتم خدا يا قبرش را پر از آتش بگردان و جوفش را سرشار آتش كن او را به آتش دوزخت برسان .
و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مجبور شد حرفي بزند كه نميخواست افشاء شود .
مؤلف : در باره روايات تتمهاي باقي است كه - ان شاء الله - در ذيل آيات بعدي به آنها خواهيم رسيد.