قرآن كلام الهی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قرآن كلام الهی - نسخه متنی

عبدالله جوادي آملي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
قرآن كلام الهی
خداي سبحان در سوره‌ي مباركه‌ي «توبه» قرآن كريم را «كلام الله» معرّفي نموده: « وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ»[1]؛ اگر مشركي در حين جنگ (براي بررسي مسائل اسلامي) از شما امان خواست، او را امان دهيد تا كلام الله را بشنود.
اكنون بايد روشن شود كه كلام بودن قرآن به چه معناست و تفاوت كلام خدا با كلام بندگان در چيست؟
قرآن كريم در آيات گوناگون خود، اصل تكلّم و سخن گفتن خداي سبحان را به طور صريح تأييد مي‌فرمايد. در مورد خلقت آدم ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: « وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَه‌ي إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَه‌ي»[2] در اين آيه‌ي كريمه، سخن از گفتگوي خداي سبحان با ملائكه و فرشتگان است.
درباره‌ي ميقات و تكلم خداي سبحان با موساي كليم ـ عليه السّلام ـ چنين آمده است: « وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ»[3] « وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً»[4].
خداوند در شب معراج نيز با رسول خاتم خود، به خالصترين قسم وحي و تكلّم، سخن گفت كه « فَأَوْحي إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحي»[5] آنچه كه افراد عادي از كلام به ياد دارند، آن است كه الفاظي براي معاني مخصوصي وضع شود و انسانها با استمداد از فضاي دهان و حنجره، آن را تلفّظ كنند و در اين گونه كلام، از آن جهت كه الفاظ براي معاني خاص وضع مي‌شوند، قرارداد و اعتبار وجود دارد و از آن جهت كه صوت و لفظ در كار است، از دهان و حنجره بايد ادا شود.
كلامي كه خداي سبحان به خود نسبت داده يقيناً منزّه از صوت و لفظ و اعتبار است و براي آنكه روشن شود كه مقصود از كلام خداوند چيست، بايد نخست معناي «كلمه» را در قرآن بيابيم. «كلمه» در لغت عرب به معناي آن است كه چيزي، نهان را آشكار كند و از پنهان خبر دهد و اگر در عرف، به كلمات متشكّل از حروف. «كلمه» مي‌گويند، براي همين است كه «مُعربٌ عمّا في الضمير» است يعني آنچه را كه در نهان متكلم است آشكار مي سازد و افكار و حالات و خواسته‌هاي دروني او را به افراد ديگر كه گوش شنوا داشته باشند، مي‌فهماند.
سراسر هستي، كلمه‌ي الله است
قرآن كريم، سراسر نظام هستي را «كلمه‌ي الله» مي‌داند ومي‌فرمايد: « قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي»[6] خداي سبحان به رسولش مي‌فرمايد: بگو كه اگر دريا مركّب شود براي نوشتن «كلمات» پروردگار من، پيش از آنكه كلمات الهي به پايان رسد، دريا خشك و تمام خواهد شد. و در آيه‌ي ديگري مي‌فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَه‌ي أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَه‌ي أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّه»[7] يعني اگر همه درختان روي زمين، قلم گردند و آب دريا به همراه و مَدَد هفت درياي ديگر، مركّب شوند، دريا تمام مي‌شود ولي «كلمات» خداوند ناتمام خواهد ماند.
سرّ اينكه قرآن كريم، سراسر هستي را «كلمه‌ي الله» مي‌داند، آن است كه هر موجودي از موجودات جهان آفرينش، «آيت» و نشانه‌ي حقّ است و «غيب» را نشان مي‌دهد و نهان را آشكار مي‌سازد.
همه‌ي موجودات، با زبان تكويني خود سخن از خداوند و اسما و صفات عالي او مي‌گويند. خداي سبحان در دنيا از طريق مخلوقاتش با بسياري از انسانها سخن مي‌گويد ولي اگر كسي « صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ»[8] باشد، چگونه آن را مي‌شنود؟ نشنيدن چنين افرادي دليل بر نبودن كلام و سخن خداوند نيست، سراسر عالم، صداي حقّ است ولي گوش شنوا مي‌خواهد.
در نظام كلّي و «نظام احسن» حتّي شيطان نيز «كلمه‌ي الله» است و خير و بركت را به همراه دارد؛ زيرا تا شيطان نباشد و تا وسوسه نكند، جهاد اكبري نخواهد بود و كمال و سعادت انسان حاصل نمي‌شود. «جهاد اكبر» وقتي است كه دشمني وجود داشته باشد چنانكه در «جهاد اصغر» نيز بايد كافري باشد و عداوتي داشته باشد تا انسان به جهاد با او بپردازد.
اگر چه شيطان و انسانهاي پليدي كه پيروان اويند، به سبب اختيار بد خود به جهنّم خواهند رفت، ولي در نظام كلّي، مفيد و خيرند و زمينه فوز شهادت در جهاد اصغر و رسيدن به كمال تهذيب روح در جهاد اكبر را شياطين جني و انسي فراهم مي‌كنند، لذا از آن جهت كه مخلوق‌ الهي‌اند شرّ نخواهند بود و تفاوت بين خير بودن اصل مبدأ وسوسه در مقياس نظام كلّي و اَحْسَن، و بين لزوم پرهيز هر شخص از اينكه مبدأ وسوسه قرار گيرد يا مورد آن واقع شود، بسيار است كه بايد در مسئله‌ي عدل كلّي، نظام احسن، خير و شر و مانند آن مورد بحث قرار گيرد.
انسان كامل، بزرگترين كلمه‌ي الله
قرآن كريم، حضرت مسيح ـ سلام الله عليه ـ را به طور خاصّ، كلمه‌ي الهي معرّفي مي‌كند «إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَم»[9] و در جاي ديگر مي‌فرمايد: « إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَه‌ي يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَه‌ي مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَىبْنُ مَرْيَمَ»[10] و اين بدان خاطر است كه «انسان كامل» آيت كبراي حقّ است و هيچ موجودي نمي‌تواند مانند انسان كامل، خداوند را نشان دهد و از اين جهت، حضرت اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ مي‌فرمايد: «ما لله آيه‌ي أكبر منّي»[11] آيت و نشانه و كلمه‌اي از انسان كامل مانند رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ائمه‌ي معصومين ـ عليهم السّلام ـ كه همگي نور واحدند، وجود ندارد و در جوامع روايي نيز آمده است كه «نحن الكلمات التامّات»[12] يعني ما كلمات تامّه و كامله الهي هستيم.
بنابراين، سخن و قول و كلام خداي سبحان، چه در دنيا و چه در آخرت، از نوع صوت و لفظ و اعتبار نيست؛ چنانكه از اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ نقل شده كه فرمودند: «... يقول لمن أراد كوْنَه: كن، فيكون، لا بصوت يُقْرَع ولا بنداءٍ يُسْمَع و إنما كلامه سبحانه فعل منه أنْشَأه و مَثّلَهَ»[13]: قول خداوند، فعل اوست كه منزّه از صداي كوبيده شده است و مبرّاي از ندايي است كه شنيده شود. كلام خدا افاضه‌ي هستي است، ولي در مرحله نازله‌اش به صورت تورات ملفوظ يا قرآن فصيح عربي، تجلّي مي‌كند و در اين مرحله‌ي نازله، لازمه‌اش لفظ و اعتبار است، و عربي بودن و عبري بودن و غير آن مطرح مي‌شود. قرآنِ عربي مبين، ذيل و نازله و رقيق شده‌ي كلام الهي است و صدر و اصل آنكه در مقام «لدن» بر وجود مبارك پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، نازل مي‌شود و ايشان مي‌پذيرد، منزّه از صوت و لفظ و اعتبار است، حقيقتي است عليّ و بلند و حكيم كه با «مشاهده» دريافت مي‌شود.
غرض آنكه، حقيقت قرآن در تمام مراتب آن، كلام خداست و اين كلام كه به تمام مراحل خود، مخلوق الهي است فعل خاص اوست كه خداوند آن را ايجاد فرموده و خصوص مرتبه‌ي نازله آنكه آن هم مانند ديگر مراتب، كلام خدا و مخلوق اوست عبارت از الفاظ ويژه و كلمات مخصوص خواهد بود.
قرآن، تكلّم الهي است
يكي از سؤالاتي كه پاسخ به آن معرفت ما را به قرآن كريم بيشتر مي‌كند اين است كه: آيا وقتي كلام خدا به رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسيد، وحي الهي در وجود آن حضرت ختم مي‌يابد و ايشان پيام خداوند را به مردم ابلاغ مي‌كنند يا وجود مبارك آن حضرت همانند فرشتگان، مجراي وحي و مسير تكلّم الهي است تا به انسانهاي ديگر هم برسد و آنچه به انسانهاي عادي مي‌رسد حلقه‌اي از حلقات نهايي كلام خدا و مهره‌أي از سلسله‌ي وحي الهي به شمار مي‌رود؟
بنابر فرض اوّل، انسان عادي كلام خداوند را نمي‌شنود بلكه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كلام خدا را به مردم ابلاغ مي‌كند و بنابر فرض دوّم انسانهاي عادي نيز كلام خداوند را مي‌شنوند اگر چه به واسطه‌ي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ باشد؛ البتّه بين شنيدن آن حضرت از فرشته‌ي وحي و شنيدن انسانهاي عادي از ايشان فرق عميقي وجود دارد.
امتياز اساسي بين شنيدن رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از خدا يا فرشتگان و بين استماع انسان عادي از رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين است كه: اوّلاً رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در شنيدن و پذيرش وحي معصوم است يعني هرگز كاهش يا افزايش در پذيرش او نسبت به وحي الهي راه ندارد بلكه همان را طبق واقع (علي ما هو عليه) مي‌يابد. ولي انسان عادي كه نزديك به برخي از خاطرات شيطاني يا افكار پوچ نفساني است ممكن است آن را درست دريافت نكند و در اثر سوء اختيار خود گرفتار كژ راهه در ادراك گردد.
و ثانياً دريافت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از خداوند يا فرشتگان به نحو علم حضوري است ولي دريافت انسان عادي از رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به نحو علم حصولي است.
و ثالثاً رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنچه معصومانه به نحو علم شهودي دريافت كرد معصومانه حفظ مي‌كند و از آسيب فراموشي محفوظ است «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى»[14] ولي انسان عادي گذشته از دريافت غير معصومانه، در مقام ضبط و نگهداري نيز محفوظ از سهو و فراموش‌كاري نخواهد بود.
رابعاً در مقام املا، ابلاغ، انشاي شنيده شده، فرق ديگري وجوددارد كه خارج از بحث است.[1] ـ سوره‌ي توبه، آيه‌ي 6.
[2] ـ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 30؛ هنگامي كه پروردگارت به ملائكه گفت: من در زمين خليفه و جانشين قرار مي‌دهم.
[3] ـ سوره‌ي اعراف، آيه‌ي 143؛ و هنگامي كه موسي به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت.
[4] ـ سوره‌ي نساء، آيه‌ي 164؛ و خداوند با موسي سخن گفت، (و اين امتياز، از آن او بود.)
[5] ـ سوره‌ي نجم، آيه‌ي 10؛ در اينجا خداوند آنچه را وحي كردني بود به بنده‌اش وحي نمود.
[6] ـ سوره‌ي كهف، آيه‌ي 109.
[7] ـ سوره‌ي لقمان، آيه‌ي 27.
[8] ـ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 171؛ كر و گنگ و نابينا هستند كه درك نمي‌كنند.
[9] ـ سوره‌ي نساء، آيه‌ي 171؛ مسيح عيسي بن مريم فقط فرستاده‌ي خدا و كلمه (و مخلوق) اوست؛ كه او را به مريم القا نموده.
[10] ـ سوره‌ي آل عمران، آيه‌ي 45؛ (به ياد آوريد) هنگامي را كه فرشتگان گفتند: اي مريم! خداوند تو را به كلمه‌اي (وجود باعظمتي) از طرف خودش بشارت مي‌دهد كه نامش مسيح، عيسي پسر مريم است.
[11] ـ بحار، ج 23، ص 206، ح2؛ براي خدا آيت و نشانه‌اي بزرگتر از من نيست.
[12] ـ بحار، ج 5، ص 9، ج 1.
[13] ـ نهج البلاغه، خطبه‌ي 186، بند 17؛ به هر چه اراده كند مي‌فرمايد: باش (كن) پس بلادرنگ موجود مي‌شود (فيكون) امّا گفتن كلمه‌ي «باش» نه صوتي است كه در گوشها نشيند و نه فريادي است كه شنيده شود بلكه سخن خدا همان كاري است كه ايجاد مي‌كند.
[14] ـ سوره‌ي اعلي، آيه‌ي 6؛ از يك آب جهنده آفريده شده است.








قرآن كريم، نه تنها كلام الهي است، بلكه تكلّم الهي نيز هست و هم اكنون خداوند است كه با ما سخن مي‌گويد. اگر خداي سبحان، قرآن را كلام خود معرّفي مي‌كند: «حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّه»[1] ظاهر اين آيه‌ي كريمه آن است كه هم اكنون، متكلّم آن خداي سبحان است از اين ظاهر وقتي مي‌توان فاصله گرفت كه دليل عقلي يا دليل نقلي قطعي برخلاف آن داشته باشيم و چنين قرينه‌اي در اين مقام وجود ندارد.
نقد و نظر
برخي گفته‌اند كه مقصود از «كلام الله» آن است كه قرآن كريم از سوي خداوند نازل شده و سخن غير او نيست، نه اينكه هم اكنون كلام و تكلّم خدا باشد.
اين سخن ناتمام است؛ زيرا همانطور كه گفته شد، ظاهر آيه اين است كه قرآن هم اكنون نطق الهي است. علاوه بر اين، خداي سبحان مي‌فرمايد: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى* إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»[2] اين آيه نه تنها بيان مي‌دارد كه رسول امين ـ صلّي الله عليه و آله ـ از ناحيه‌ي خود و ديگران چيزي را اضافه و كم نمي‌كند و هر چه مي‌گويد از ناحيه خدا و سخن خداست، نكته ديگري را نيز مي‌فهماند و آن اين است كه نطق آن حضرت، عين وحي است كه تجلّي مي‌كند و كلام خداوند است كه از زبان رسول الله شنيده مي‌شود. نظير « وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»[3] كه دلالت مي‌كند بر اينكه تير انداختن تو در حقيقت تيرانداختن خداست. و تو واقعاً آن را نيانداختي، گرچه ظاهراً تير انداختي. در اين آيه نيز مي‌فرمايد اين نطق رسول امين، تكلّم و نطق الهي است. ضمير «هو» در « إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»[4] به «نطق» برمي‌گردد كه مصدر «ينطق» است. يعني آن نطق پيامبرـ صلّي الله عليه و آله ـ چيزي نيست مگر وحي. نه اينكه مقصود اين باشد كه آنچه او نطق مي‌كند، برابر با وحي است يا اينكه آنچه كه وحي شده است، آن حضرت بعداً آن را نطق مي‌كند؛ زيرا همه اينها مسلّم است ولي اين آيه مي‌خواهد نكته ديگري را علاوه بر آنچه معروف است بفرمايد كه همان تكلّم الهي بودن قرآن است. گويا خداي سبحان به رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرموده است: «و ما تكلمت إذ تكلّمت ولكن الله تكلم».
مستحبّ است هنگام شنيدن و يا تلاوت خطاب «يا أيها الذين امنوا»؛ اي كساني كه ايمان آورده‌ايد. بگوييم: «لبيّك»؛ بلي. براي آنكه خطاب خداوند، خطابي فعلي است و خدا هم اكنون با ما سخن مي‌گويد و اگر هم اكنون تكلّم خداوند نباشد، ديگر «لبيّك» گفتن براي چيست؟ چگونه مي‌شود كه كسي با قصد جدّي جواب متكلّم درگذشته را بگويد؟ انسان وقتي مي‌گويد بله كه متكلّمي هم اكنون باشد و دستوري به او بدهد و خطابي به او داشته باشد. گاهي ممكن است خطاب منتفي شده در گذشته را كه حكم آن هم اكنون باقي و نافذ است در ذهن ترسيم كرد و هنگام تلفظ آن، بلي گفت، ليكن چنين تكلّفي نيازمند به قصد اضافي است و اگر بدون چنين قصدي، به طور جدّ جريان «لبيّك» گويي مطرح باشد، معلوم مي‌شود آن خطاب، هم اكنون زنده است و جواب ويژه‌ مي‌طلبد.
[1] ـ سوره‌ي توبه، آيه‌ي 6.
[2] ـ سوره‌ي نجم، آيات 3 و 4؛ پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ از روي هوي و هوس صحبت نمي‌كند، هر چه كه مي‌گويد وحي الهي است.
[3] ـ سوره‌ي انفال، آيه‌ي 17؛ تو تير نيانداختي وقتي كه تير انداختي، بلكه خدا است كه تير انداخت.
[4] ـ سوره‌ي نجم، آيه‌ي 4.
قرآن در قرآن- آيت الله جوادي آملي
/ 1