بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
گونه شناسی طبقات اجتماعی در قرآن پژوهش حاضر با تكيه بر قرآن به دنبال پاسخ به اين پرسشها است كه آيا قرآن براي طبقات اجتماعي در جامعه، مشروعيت قائل است؟ اين طبقات چه ويژگي و چه تاثيري در جامعه دارد؟ اين پژوهش، ضمن تعريف از طبقات اجتماعي و ارائه دستهبنديهاي مختلف معتقد است كه قرآن نه تنها در صدد آن نيست كه وجود طبقات اجتماعي و برخوردار ان از مزاياي مادي را مشروعيت بخشد، بلكه در صدد بيارزش نشان دادن تنعمات صرف مادي و بيان ثبوت ارزش براي تقرب به خدا و برخورداري از رحمت الهي است. مقدمه «طبقه» به گروهي از انسانها اطلاق ميشود كه داراي منزلت اجتماعي معين و امتيازات مثبتيامنفي ومنافع مشترك و مشابهي هستند كه براي دفاع ازاين منافع، واكنش گروهي ياعكس العمل واحدي نشان ميدهند و ميتوان براساس ويژگيهاي آنان، اين واكنش را از آنها پيش بيني كرد، مانند طبقه نجبا، شاهزادگان، تجار، روحانيان و كشاورزان . گاهي اين امتيازات، ويژگيها و منافع مادي است واينان ازحيات اجتماعي واقتصادي بهره كلان وخاصي دارند . دراين صورت مسائل ومشكلات براي طبقه، به سرعت و از طريق روابط حل ميشود; براي مثال خدمات بهداشتي، رفاهي و ديگر خدمات، به راحتي در اختيارشان قرار داده ميشود، امكانات تحصيلي باكيفيت مطلوب در اختيار خود و فرزندانشان است، و اين در حالي است كه عموم مردم در تنگناي مادي و معيشتي قرار دارند . در مقابل اين طبقه، طبقه ديگري وجود دارد كه از امتيازي برخوردار نيستند و به زحمت زندگي ميكند، بارمشكلات جامعه رابه دوش ميكشد، مصايب جنگ و دفاع از نظام سياسي را بر عهده دارند . اينان معمولاابزاري براي اهداف سياسي طبقات بالا محسوب ميشوند و چه بسا در اين راه، هستي خود را هم از دستبدهند . البته طبقات ديگري هم وجود دارند كه بين اين دو طبقه قرار گرفتهاند و از منافع متوسطي برخوردار ميشوند . اين مقاله درصدداستبا نگاهي اجمالي، گونهشناسي طبقات در قرآن رامورد بررسي قرار دهد . از ديدگاه پييرلاروك طبقات اجتماعي[1] عبارتند از «دستههايي با ارزشهاي نامتساوي، حال اين ارزشها مادي باشنديامعنوي باشند» .[2] شهيد مطهري در كتاب جامعه و تاريخ معتقد است طبقات «گروهايي هستند كه باعث تبعيض ميشوند . . .» .[3] عدهاي طبقه اجتماعي را گروه نسبتاپايداري ميدانند كه اعضاي آن در توليد و بهرهبرداري از ثروت اجتماعي پايگاه كم و بيش يكساني دارند . نوع فعاليت اقتصادي، مقدار درآمد، نوع و سطح آموزش رسمي، نوع سكونتگاه و درآمد وموقعيت طبقه اجتماعي خانوادهاي كه شخص درآن متولد شده است، از عوامل مهم تعيين كننده طبقه اجتماعي شمرده ميشوند . در ادبيات سياسي چپ، گروههاي بزرگي از افراد راگويند كه از جهت مقامشان در نظام معين توليد اجتماعي و مناسباتشان با وسايل توليد و نيز نقششان در سازمان اجتماعي كار و بنابراين از جهتشيوه دريافت و ميزان آن ثروت اجتماعي كه در دست دارند، از يكديگر متمايزند . طبقات، گروههايي از مردم هستند كه از آنان يكي ميتواند كار ديگري رابه علت تفاوتي كه ميان مقام آنها در شيوه معين اقتصاد وجود دارد، به خود اختصاص دهد .[4] طبقه اجتماعي از ديدگاه قرآن در اين خصوص، سؤالي كه مطرح ميشود اين است كه آيا قرآن طبقه را به رسميت ميشناسد؟ و در اين صورت، به چه طريقي آنها راتقسيم و طبقه بندي ميكند؟ برخي با توجه به آيه 31 تا 35 سوره زخرف، تصور كردهاند كه خداوند بعضي را برتر و متنعم قرار داده و گروهي را كار فرما و مسلط و گروه ديگري را فرودست! بنابراين وجود طبقات در جوامع انساني امري جبري و مقتضاي طبيعي جامعه و خواستحق تعالي است و از آن گريزي نيست; اما با دقت در آيه و شان نزول آن، روشن ميشود كه مضمون آن ظاهرا چنين است كه مشركان بنابر خصلت استكباري و معيار بهره وري از تنعمات مادي، بر رسالتحضرت محمد صلي الله عليه و آله - كه اورايتيم عبد الله ميگفتند - خرده ميگرفتند و ميگفتند رسالت كه نحوهاي رياست و سيادت است، چرا به محمد صلي الله عليه و آله كه از نظر اجتماعي و مادي از طبقهاي پايين است و ثروتي ندارد، واگذار شده و چرا قرآن به مردان «دو قريه بزرگ» كه داراي امكانات مادي و ازطبقات مرفه جامعهاند نازل نشده است؟ ! خداوند در پاسخ به اين ايراد مي فرمايد: نه تنها موهبتبزرگ رسالت كه امري معنوي وعظيم استبه دستخداست و ربطي به شما ندارد كه براي او تعيين تكليف كنيد، بلكه حتي معيشت و زندگاني مادي و توزيع اين نعمتها نيز به دست اوست . در قرآن ملاك برتري و ارزش در نزد خدا، همانا بعد معنوي است نه مادي، زيرا قرآن ميفرمايد: «ورحمت پروردگارت بهتراست ازاموالي كه اينان جمع كردهاند».[5] پس آيه، نه تنها در صدد مشروعيتبخشيدن به وجود طبقات اجتماعي و برخورداران از مزاياي مادي نيست، بلكه متنعم بودن از مزاياي مادي را بيارزش نشان ميدهد و تقرب به خدا و برخورداري از رحمت الهي را ارزش ميشمارد، يعني ارزشهاي مادي وطبقاتي جوامع رامردود و منفي اعلام كرده وارزشهاي معنوي و الهي را ارزش ميشناسد . عوامل قشر بندي و چند قطبي شدن جامعه اسلام قشربندي و چند قطبي يا تك قطبي شدن جامعه را ناشي از عوامل مختلف و متضادي ميداند . برخي از اين عوامل مربوط به بعد جسماني و مادي وجود انسان و برخي مربوط به بعد معنوي و روحاني وجود او هستند . نه ميتوان عوامل عقيدتي و فكري و فرهنگي را فاقد اصالت دانست و نه ميتوان شرايط اقتصادي وسياسي چون ثروت، فقر و قدرت را كاملا بيتاثير دانست; البته اين عوامل هر چند مستقل از يكديگرند، ولي در ارتباط با هم عمل ميكنند . قرآن از يك سو، تقسيم بنديهاي شرك - ايمان، فسق - تقوا و كفر - ايمان را مطرح ميكند و معتقد است اين عوامل عقيدتي و ارزشي تاثير زياد و پيامدهاي اجتماعي مهمي در جامعه دارند . اين عوامل در عظمتيا زوال و شكوه يا شكست اقوام و ملل تاثير به سزايي داشتهاند . براين اساس، در طول تاريخ همواره دو اردوگاه توحيد و شرك، خدا پرستي و هوا پرستي، و قطبهاي قابيل و هابيل، ابراهيم و نمرود، موسي و فرعون، محمد صلي الله عليه و آله و ابولهب درمقابل هم قرارداشته ودرگيربودهاند . پس مفاهيمي كه در قرآن به كار رفته، مثل مؤمن، كافر، مشرك، منافق، مجاهد، صديق، شهيد، متقي و صالح، همه بيانگر جهتگيري اعتقادي است، ولي از سوي ديگر، قرآن مفاهيم فقر، غنا، استكبار، استضعاف، ملا، مترف، مسرف، رهبان، احبار را مطرح ميسازد كه ناظر بروضع اجتماعي و اقتصادي است . از طرفي برخورداريهاي متفاوت و متمايز اجتماعي و وجود طبقات ممتاز در كنار طبقات عموم مردم، ستم بزرگ تاريخ بشري محسوب ميشود . زيربناي اعتقادي اين وضع ظالمانه، گاه به اينصورت است كه «خدايان مختلف كه آفرينش و تدبير طبقات مختلف را در دست دارند هر طبقه را با مزايا و حقوقي خاص پديد آوردهاند» و گاه به اين صورت كه «خداي واحد، گروهي از بشر را با مزايايي در خلقت و طبيعت آفريده و آنان را از ويژگيهاي حقوقي برخوردار ساخته است» .[6] درگونهشناسي طبقات اجتماعي از قرآن، عدهاي جامعه را به فرعون گرايي و غيرفرعون گرايي تقسيم كردند و گروهها و دستههاي فرعونگرا را چنين بر شمردهاند: 1- ستمكاران مستضعف; 2- پيرامونيان چاپلوس; 3- آوارگان فرومايه; 4- ستمديدگان خاموش; 5- فراريان ازصحنه .[7] عدهاي ديگر، جامعه را به افرادي كه موافق و مخالف با انبيا هستند، تقسيم بندي كردند . گروههاي مخالف با انبيا را گروههاي ذيل دانستهاند: 1- جباران (قدرتهاي حاكم) ; 2- ملا (اشراف) ; 3- مترفين; 4- عالمان فاسد; 5- مستضعفان .[8] از طرفي قرآن در يك جا با لحني عام از وجود معارضان «دعوت انبيا» ياد ميكند و در جاي ديگرسه نام راكه مشخص كننده سه طبقه است در كنار يكديگر ميآورد: فرعون، هامان، قارون . فرعون سمبل طبقه فرمانروايان، هامان سمبل رجال و سران و قارون سمبل اشراف و ثروت اندوزان . در جاي ديگر از اين سه طبقه به اضافه طبقه ديگر كه همان رجال مذهبي و روحانيانند، تك تك نام ميبرد . اين چهار عنوان، مبين چهار طبقه در جبهه بنديهاي ستيزه گرانه ضد انبيا در قرآن به شمار ميآيند كه عبارتند از: طاغوت، ملا، مترفين، احبار و رهبان . در اين مقاله، براساس تعريف پييرلاروك از طبقه، طبقات اجتماعي از ديدگاه قرآن را طبقه بندي ميكنيم . گونهشناسي طبقات اجتماعي از بعد مادي 1 . ثروتمندان (مترفين) از ديدگاه قرآن ثروتمندان و قدرتمندان اقتصادي عبارتند از: مترفين، قارون و اشراف و ثروت اندوزان كه سنبل آنهامترفين هستند . «مترف» ازترف وترفه گرفته شده به معناي ايستادگي در نعمت و عادت كردن به نعمت; مترف كسي است كه داراي نعمت وثروت زيادي است و دربهره وري از ثروت همانگونه كه خودش ميخواهد رفتار ميكند; به عبارت ديگر، مترف به كسي ميگويند كه فزوني نعمت و زندگي مرفه و امكانات گسترده مادي و دنيوي او را مغرور و غافل ساخته و به طغيانگري وا داشته است . [9] بنابراين مترفين يعني متنعمان و ثروتمندان از خدا بيخبر و آلوده به فسق و فجور . اين دسته را قرآن كريم به شكل طبقهاي متشكل و توانا مطرح ميكند .[1] . socialclass [2] . ر . ك: پي ير لاروك، طبقات اجتماعي، ترجمه ايرج علي آبادي . [3] . مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ، مجموعه آثار (قم: انتشارات صدرا، 1376) ص ؟ [4] . فرهنگ علوم سياسي (تهران: سازمان مدارك علمي، 1375 .) [5] . و . . . ورحمت ربك خير مما يجمعون . «زخرف (43) آيه 32» . [6] . مرتضي مطهري، پيشين . [7] . ر . ك: سيدمحمدباقرصدر، سنتهاي اجتماعي و فلسفه تاريخ در مكتب قرآن، ترجمه حسين منوچهري (تهران: رجاء، 1369 .) [8] . ر . ك: عبدالله نصري، مباني رسالت انبياء در قرآن (تهران: سروش، 1376 .) [9] . ر . ك: سيدعلياكبر قريشي، قاموس قرآن (قم: دارالكتب الاسلاميه، 1363 .) ملاك طبقهاي آنان، مال (ثروت) و اولاد و فرزندان، يعني ابزار به دست آوردن ثروت و عوامل ايجاد و حفاظت از ثروت و وسيله تفاخر است . از ويژگيهاي گروه ثروتمندان (مترفين) ميتوانيم به موارد زير اشاره كنيم: 1- فخر ميورزند: «نحن اكثر اموالا و اولادا;[1] ما داراي بيشترين مال و اولاد هستيم» . 2- مخالف حق و عدل هستند: ما ارسلنا فيقرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون; در هيچ جامعهاي با نظام حاكمش، نذيري نفرستاديم مگر اين كه قدرتمندان اقتصادي آن جامعه مخالفتخود را ابراز داشتند و گفتند ما با آنچه كه شما برايش فرستاده شدهايد (با حق و عدل) مخالفيم . [2] 3- اعتقادي به معاد و حيات پس از مرگ ندارند: انهم كانوا قبل ذلك مترفين و كانوا يصرون علي الحنث العظيم . . . ; آنها قبلا مترف بودند و بر گناه بزرگ (شرك) اصرار ميكردند و (از روي استهزا) ميگفتند: آيا هنگامي كه مرديم و استخوان ما خاك شد باز هم زنده خواهيم شد؟[3] 4- ارتكاب فسق و فجور . 5- تقليد كوركورانه از آيين گذشتگان خود: ما قبل از تو هيچ انذارگري را به سوي جامعه نفرستاديم، مگر آنكه مترفين آن گفتند: ما پدرانمان را پيرو آييني يافتيم و خودمان نيزپيروهمان آيين هستيم.[4] تاثيرات مترفين برجامعه به قرار زير است: مترفين باعث تبعيض نژادي و برتري در جامعه ميشوند، چرا كه خود را برتر و عاليتر ميدانند: قال انما اوتيته علي علم عندي; قارون گفت: به خاطر علمي كه خود دارم به اين ثروت رسيدم . [5] قرآن در جاي ديگر از زبان اينها مي فرمايد: قارونها گفتند كه ما داراي بيشترين مال و اولاد هستيم و هرگز دچار عذاب نخواهيم شد . [6] با امعان نظر در آيات فوق، ميتوان گفت كه طبقه مترف از علل اصلي انحراف جوامع هستند، زيرا هر كفران و عصيان، هر گناه و فساد و هر ظلمي كه در اين جوامع جان ميگيرد و گسترش مييابد، از ناحيه اينان وبه رهبري اين قشراست .[7] اين قشر براي تثبيت موقعيت مالي و اجتماعي و سلطه خود بر «ناس» حتي با عقايد مردم بازي ميكنند و براي آنان «عقيده» ميآفرينند تا تشنگي فطرت خدا جويانه آنان را با اعتقادي انحرافي سيراب كنند; براي آنهابت و خدا ميتراشند و معتقدات خرافي مردم را در جهتحفظ منافع خود و تخدير افكار مردم جهت ميدهند . نتيجه آنكه طبقه مترف چون به شكمبارگي و شهوتراني خوگرفته و فطرت ثانوي آنها شده است، همان ارزاق كم را با حيلههاي گوناگون به خود اختصاص ميدهند و با ترفندهاي اقتصادي و ايجاد بازار سياه و تورم و احتكار و بالا بردن كاذب قيمتها موقعيت اقتصادي خود را تثبيت و فقرا را فقيرتر ميكنند; از اين رو طبقه مترف، جامعه را به سوي فساد و تباهي سوق ميدهد . 2 . گروههاي درون حاكميت سياسي (ملا) «ملا» به گفته راغب، گروهي را ميگويند كه بر فكر خاص اتفاق نظر دارند و منظر و ديدارشان چشمها را پر ميكند و شخصيت ظاهريشان مردم را به خود متوجه ميسازد . قرآن كريم از اين طبقه سي بار ياد كرده است . ملا در واقع همان اشراف هستند كه وضع ظاهريشان نظر افراد محروم رابه خود جلب ميكند . اينان سياستمداراني خودكامهاند كه در تضعيف روحيه مستضعفان نقش فعالي دارند . به طوركلي، گروه ملا افرادي هستند كه در راس قدرت قرار دارند و پيوسته هم راي و پشتيبان يكديگرند و به عبارت ديگر، گروه برگزيدگان سياسي هستند كه رتق وفتق امور را در دست دارند . ويژگيهاي ملا 1- قرآن كريم اين طبقه را افرادي سرمايه دارو اسير زينتهاي دنيا معرفي ميكند: پروردگارا، به فرعون و ملا زينت و مال در زندگي دنيا دادي تا (به وسيله آن) مردم را از مسير تو گمراه كنند . [8] 2- افرادي خودخواه وبرتري جوهستندكه دربه بندكشيدن تودههاي محروم نقش به سزايي دارند . قرآن در اينباره ميفرمايد: اشراف متكبر قوم او گفتند: اي شعيب، سوگند ياد ميكنيم كه تو را (ازشهر) بيرون خواهيم كرد . [9] 3- به هنگام تزلزل قدرت باهم بسيج ميشوند: قال للملا حوله ان هذا لساحر عليم، يريد ان يخرجكم من ارضكم;[10] فرعون به برگزيدگان سياسي دوروبرش گفت كه اين مرد (موسي) جادوگري بس داناست كه ميخواهدشمارا از جامعه تان وسرزمينتان بيرون كند، چه فرمان ميدهيد . 4- از كافران و مشركاني بودند كه همواره در برابر انبيا موضعگيري خصمانه داشتند: «اشراف كافر قومش گفتند ما تو را جز بشري مثل خودمان نميبينيم».[11] 5- در صدد كشتن انبيا بر ميآمدند، چنانكه قصد كشتن موسي را داشتند: «(آن مرد) گفت: اي موسي، اشراف براي كشتن توبه مشورت پرداختند» . [12] 6- به انبيا بياعتقاد بودند حتي به روز بازپسين هم باور نداشتند: اشراف قومش كساني بودند كه كفر ورزيدند و روز بازپسين را تكذيب كردند و ما به آنها در حيات دنيا ناز و نعمت داديم . [13] از تاثيرات ملا بر جامعه موارد زير قابل اشاره است: اولا، مردم را تحقير ميكردند تا از آنها اطاعت كنند و مؤمنان را به تمسخر ميگرفتند: «وكلمامرعليه ملا من قومه سخروا منه» [14] ثانيا، مردم را آزار و اذيت ميدادند: «هر كس با آنها مخالفت ميكرد، فريادش را در گلو خفه ميكردند» . [15] ثالثا، آنها در تثبيت نظام فرعون نقش اساسي داشتند و مردمي را كه نظام را قبول نميكردند، تهديد به تبعيد و محروميت از تمام موقعيتها و مزاياي اجتماعي ميكردند: گروهي از كافران امتش مردم را تهديد كرده و گفتند: اي مردم، اگر پيروي شعيب كنيد، البته در زيان و ذلتخواهيد افتاد . [16] رابعا، اينهاوحدت جامعه را از بين ميبردند و عليه نذيران و پيامبران تبليغ ميكردند و استكبار ميورزيدند: هرگاه رسولي (نذير) به جامعه ميآيد استكبار ميورزيد و عدهاي از آنها را تكذيب ميكنيد و عدهاي را ميكشيد» . [17] خامسا، حافظ منافع خود هستند: گروه اشراف از پيروان فرعون به او گفتند آيا موسي و ايمان آورندگان را وا ميگذاري كه نظم سرزمين ما را به هم زنند و تو و معبودهايت را كنار گذارند. [18] نتيجه آنكه اساسا اشراف و ملا افرادي هستند كه پول و امكانات مادي را ملاك ارزشها و برتري خود بر ديگران به شمار ميآوردند و در مقابل انبيا و مردم مخالفت ميكردند . 3 . جباران وفرمانروايان طاغوت واژه «طاغوت» هشتبار در قرآن كريم آمده است و مراد از آن خدايان دروغين و مردمان متجاوز و طاغي است . اينها افرادي هستند كه در مقابل دعوت انبيا مخالفت ورزيدند و از هيچ توطئهاي در برابر پيامبران فرو گذار نكردند . راغب گويد: طاغوت عبارت است از هر متجاوز و هر معبودي جز خداي متعال . [19] پس فرمانروايان طاغي كساني هستند كه در راس نظام قرار دارند و از امكانات صريح و بيچون و چرايي برخوردارند . اينها خود را معبود ديگران قلمداد ميكنند و قانونگذار آنها ميدانند و مبدا و مرجع و تعيين كننده ارزشها و در نهايتحاكم و فرمانده آنهاهستند . ويژگيهاي گروه فرمانروايان طاغوتي از اين قرار است: 1- اينها با پيامبران به نزاع و جدال ميپردازند: آيا نمينگري به آنكس كه خدابه اوحكومت داده بودباابراهيم درباره پروردگارش به نزاع برخاست . [20] 2- دعوي ربوبيت ميكنند: «فرعون گفت: اي اشراف، من براي شماخدايي جزخودسراغ ندارم» . [21] 3- از ديگر خصوصيات اين گروه، برتري جويي، تفرقه جويي، به استضعاف كشاندن مردم، آدمكشي، استثمارزنان و فساددرزمين است: همانا فرعون در زمين برتري جست و اهل آن را به گروههاي مختلف تقسيم كرد . گروهي از آنها را ضعيف ميكرد، پسران آنها را سر ميبريد و زنان آنها را زنده نگاه ميداشت . او از مفسدان بود . [22] تاثيرات فرمانروايان طاغوتي بر جامعه به شرح زير است: اولا، زورگو و مستبد هستند: اي برگزيدگان من، براي شمامعبودي جزخودم نميشناسم، پس اي هامان، برايم آتشي بر گل بيفروز و قصري ازآجربرايم بسازتامعبودموسي راببينم .» [23] ثانيا، بر مردم ظلم روامي داشتند: «. . . پسران آنها را سرميبريد و زنان آنها را زنده نگاه ميداشت» . [24] ثالثا، فساد و طغيان در جامعه ميكرد: «اذهب الي فرعون انه طغي» . [25] 4 . گروه مستضعفان يكي از واژههايي كه در قرآن معمولا همراه با واژه ضد خود به چشم ميخورد، كلمه «استضعاف» است . «استضعاف» از ماده «ضعف» و داراي معاني مختلفي است، از جمله: 1- به ضعف كشانده شدن، محروم شدن ياموردتحميل محروميت قرارگرفتن; 2- ضعيف پنداشته شدن وبه حساب نيامدن; 3- ضعيف بودن (ضعف بدني، مالي و .) . . . اين كلمه با توجه به معناي اول و دوم، مفهوم مستضعف يا مستكبر را تداعي ميكند، زيرا تا مستكبر (ضدمستضعف) نباشد، استضعاف صورت نميپذيرد . در معناي سوم كه از استضعاف، ضعف بدني و نارسايي فكري و عقلي شخص مستضعف اراده شده، لازم نيست تا پاي مستكبري به عنوان عامل استضعاف به ميان آيد . استضعاف از ماده ضعف از باب استفعال است كه بيشتر در دو معناي اول و دوم به كار ميرود، زيرا باب استفعال در اينجابه معناي «خواستاربودن» و «طلبكردن» است . طبرسي در مجمع البيان ذيل آيه 97 سوره نساء مينويسد: «الاستضعاف طلب ضعف الشيء; استضعاف به معني طلب ضعف شيء است» .[1] . سباء (34) آيه 35 . [2] . همان، آيه 34 . [3] . واقعه (56) آيه 45- 47 . [4] . زخرف (43) آيه 23 . [5] . قصص (28) آيه 78 . [6] . سباء (34) آيه 35 . [7] . محمدجعفرنجفي علمي، پيشين، ص 240 [8] . يونس (10) آيه 88 . [9] . اعراف (7) آيه 88 [10] . شعراء (26) آيه 34 . [11] . هود (11) آيه 27 . [12] . قصص (28) آيه 20 . [13] . مؤمنون (23) آيه 33 [14] . هود (11) آيه 38 . [15] . يونس (10) آيه 83 . [16] . اعراف (7) آيه 90 . [17] . بقره (2) آيه 87 . [18] . اعراف (7) آيه 127 . [19] . سيد علي اكبر قريشي، پيشين، ج4، ص 224- 225 . [20] . بقره (2) آيه 258 . [21] . قصص (28) آيه 38 . [22] . همان، آيه 4 . [23] . همان، آيه 38 . [24] . همان، آيه 4 . [25] . طه (20) آيه 24 و 43; نازعات (79) آيه 17 . استضعاف پديدهاي است كه حاصل تضعيف، به ضعف كشاندن وياضعيف پنداشته شدن مستضعفان ازسوي مستكبران است وكمترمستضعفي درجوامع بشري به چشم ميخوردكه در استضعاف او پاي مستكبراني با عناويني چون شاه، طاغوت، طاغوتچه، قدرتمندان و ابسته، زراندوزان كفركيش، سرمايه داران و دنياپرستان زالوصفت در ميان نباشد . اگر بخواهيم دسته بندي دقيقي از مستضعفان ارائه دهيم، ميتوان آنها را به دو دسته تقسيم كرد: 1- گروهي ازمستضعفان بودند كه در برابر انبيا ايستادگي ميكردند و به مبارزه با آنها ميپرداختند . اينان به جهت ضعف و ناتواني خود در جبهه استكبار قرار داشتند و به دلايلي چون ضعف فكري قادر به شناخت جبهه حق از باطل نبودند و همچنين به علت ترس و وحشتي كه از مستكبران داشتند از ايمان آوردن به انبيا خودداري ميكردند . شهيد صدر معتقد است اينها «اعوان ظلمه» هستند و در واقع حاميان و هواداران فرعون محسوب ميشوند و پشتوانه بقا و استمرار فرعونگرايي و قالبها و چارچوبهاي آن را تشكيل ميدهند . [1] 2- كساني كه به دعوت انبياپاسخ مثبت دادند و هر چه بر دعوت انبيا افزوده ميشد، مستضعفان بيشتري به آنها روي ميآوردند و با اظهار پشيماني از گذشته خويش به مبارزه با مستكبران - كه موجبات اسارت آنها را در قبل فراهم آورده بودند - ميپرداختند . از ويژگيهاي اين گروه از مستضعفان ميتوانيم به موارد زير اشاره كنيم: 1- اينها مورد ظلم و ستم طاغوت بودند . 2- قدرت تصميمگيري نداشتند; به عبارت ديگر، مستضعف دستخالي است و نه چيزي به نفع اوست و نه عليه او: «مستضعفان به مستكبران ميگويند: اگرشمانبوديدمامؤمن ميشديم» . [2] دسته دوم از مستضعفان سرانجام رهبران زمين خواهند شد و پيروزي با آنهاست: «نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين» . [3] همچنين باعث از بين رفتن باطل و ظلم و بر قراري عدالت در جامعه خواهند شد: «حق، باطل را به هم ميافكنيم و حق و باطل را زير و زبر ميكند»[4] و «كران تاكران سرزمين پربركت موعودرابه وراثتبه مردمي كه استضعاف ميشدند داديم» . [5] گونهشناسي طبقات اجتماعي از بعد معنوي و ارزشي 1 . احبار و رهبانان اينها گروههايي هستند كه به نامهايي همچون «عالمان فاسد» و «گروه فراريان از صحنه» خوانده شدهاند . سمبل اين گروهها را ميتوان «احبار» و «رهبان» نام برد . «حبر» به معناي عالم است . كلمه «احبار» در سوره مائده (آيات 44 و 63) در مورد علماي يهود به كار رفته است، ولي در سوره توبه (آيات 31 و 34) شامل علماي يهود و نصارا ميشود . قاموس قرآن و مجمع البيان احبار را مطلق عالم ذكر كردهاند . اما «رهبان» جمع راهب است و آن كسي است كه از خدا ميترسد، ولي در عرف به راهبان و صومعه نشينان مسيحي اطلاق ميشود . علامه در الميزان ميفرمايد: رهبان كسي است كه در اثر خوف خدا از مردم بريده و مشغول عبادت خدا ميشود . راغب ميگويد: رهبان آن كسي است كه در تعبد افراط مي كند آنهم ازفرط خوف; اما در اسلام رهبانيت نيست، بلكه رهبانيت اسلام جهاد و نماز است . رهبان گروههايي مقدس نما هستند و از صحنه زندگي ميگريزند و متن جامعه را ترك ميگويند تا به هبانيتبپردازند . اين رهبانيت در طول تاريخ در تمام جوامع ستم آلود وجود داشته و در دو چهره پديدار شده است: نخست، رهبانيتبه اصطلاح كوشاكه ميخواهدازصحنه بگريزدتاآلوده لجن و فساد جامعه نشود . اين رهبانيت ومقدس نمايي فعال را قرآن بدين گونه معرفي ميكند: و رهبانية ابتدعوها ماكتبناها عليهم;[6] و رهبانيتي كه خود آن رابدعت گذاردند و ما آن را مقرر نداشته بوديم . دوم، رهبانيت انفعالي كه در قالب كساني جلوه گراست كه خود رابه تقدس ميرنند و لباس زهد و پارسايي را ميپوشند، ولي در اعماق جان خويش نه زاهدند و نه مقدس و تنها براي عوام فريبي است . اينها مردم را از فرعون و ستم او غافل ميساختند . قرآن اين دسته را چنين معرفي ميكند: به يقين كه بسياري از دين مداران و راهبان اموال مردم را به ناروا ميخورند و مردم را از راه خدا باز ميدارند . [7] از ويژگيهاي احبار و رهبان ميتوان به موارد زير اشاره كرد: 1- مردم را به خلاف فرمانهاي الهي دعوت ميكردند: «احبار و رهبان خود رابه غير از خدا رب قرار دادند» . [8] 2- براي حفظ مقام و موقعيتخود از دو شيوه استفاده ميكردند: 1) تحريف حقايق; 2) كتمان حقايق: پس واي بركساني كه كتاب آسماني رابه دستخود مينويسند، ميگويند اين كتاب (تحريف شده) از جانب خداست . [9] همچنين قرآن در مورد كتمان حقايق ميفرمايد: «گروهي ازآنهاحق رادرحالي كه ميشناسند كتمان ميكنند» . [10] 2 . ربانيون و نذيران واژه «ربانيون» سه بار در قرآن آمده است (مائده، آيه 44 و 63 و آل عمران، آيه 79) مفرد اين واژه، «رباني» به معناي تربيت كننده است: ولكن كونوا ربانيين بماكنتم تعلمون الكتاب وبماكنتم تدرسون; و ليكن مردمي الهي باشيد، آن گونه كه كتاب خدا را ميآموختيد و درس ميخوانديد . علامه در الميزان معتقد است: «ربانيون» علمايي هستند كه تربيت مردم را به دست دارند . اينها كساني هستند كه در جنگ با كافران از خدا ياري ميجويند (وانصرنا علي القوم الكافرين)[11] و نبرد ميكنند . چه بسا انبيايي كه به همراه آنها دانشمنداني بودند كه به كارزار و نبرد پرداختند (كاين من نبي قاتل معه ربيون كثير). [12] «نذير» مفرد «نذيران» به معناي انذاركننده است كه در قرآن مجيد فقط درباره پيامبران آمده است، مانند «فستعلمون كيف نذير;[13] به زودي خواهيد دانست تهديدهاي من چگونه است» . از آنجا كه در فرآيند انحطاط يك جامعه، گروهها وطبقاتي بامنافع و ارزشها و بينشهاي متفاوت وجود دارند، اينگروهها اولا، انديشهشان با انديشه نذيران فرق دارد; ثانيا، داراي ارزشها و بينشهاي متفاوتي هستند كه بين اين دو گروه (نذير و طبقات) درگيري حادث ميشود . پس نذيركسي است كه در شرايط نابهنجار اجتماعي ظهور كرده و مردم را به موقعيتشان آگاه ميكند و ضمن آگاه كردن آنان، از انحرافهاي فكري و عملي هم برحذرشان ميدارد . از ويژگيهاي نذيران و ربانيون ميتوان به نكات زير اشاره كرد: 1- اينان نگهبان كتاب خداهستند . در واقع قانون راحفظ ميكنند وبه مردم يادميدهندومحتواي قرآن رابه مردم هشدار ميدهند: «بمااستحفظوامن كتاب الله» . [14] 2- براي بشارت وانذار برانگيخته شدند . [15] در واقع راهنماي مردم هستند . انبيا و رهبران ديني اولا، حجت رابر مردم تمام ميكنند: ما اهلكنا من قرية الا لها منذرون;[16] هيچ جامعهاي را با نظامش نابود نكرديم مگر نذيراني ظهور كردند . ثانيا، تاثير اينها در جامعه يك تاثير مثبت است . نتيجه اينكه تاثير نذيران و ربانيون در جامعه آنجا معلوم و آشكار ميشود كه ارزشها و بينشهاي گروهها و طبقات اجتماعي را با ارزشهاي نذيران بسنجيم و تاثير آنها را در جامعه مشاهده كنيم كه تاثير ربانيون و نذيران، تاثير مثبت و خوبي است . خلاصه اين كه زماني كه اسلام ظهور كرد، در آن واحد به دو دگرگوني و دو حركت دست زد: نداي توحيد را سرداده و از سويي، در صدد رفع تبعيضها و نابرابريهاي اجتماعي در پرتو جهاد و مبارزه برآمد . در واقع اسلام در دستي، دعوت و برنامه تعليم و تربيت داشت و انسانها را در جهتخداپرستي فرا ميخواند و در دستي ديگر، تيغي براي قطع روابط نامتعادل انساني و درهم ريختن نظم اجتماعي موجود، تا عدالت را در جامعه برقرار كند و تشكيل امت واحده بدهد; از اين رو گروههايي كه به انحاي مختلف درمقابل حق وحقيقت موضعگيري كردند، مورد مذمت و سرزنش قرآن قرار گرفتند . [1] . شهيد محمدباقر صدر، پيشين، ص 268 . [2] . سبا (34) آيه 31 . [3] . قصص (28) آيه 5 . [4] . انبياء (21) آيه 18 . [5] . قصص (28) آيه 5 . [6] . حديد (57) آيه 27 . [7] . توبه (9) آيه 34 . [8] . همان، آيه 31 . [9] . بقره (2) آيه 79 . [10] . همان، آيه 146 . [11] . آل عمران (3) آيه 147 [12] . همان، آيه 146 . [13] . ملك (67) آيه 17 . [14] . مائده (5) آيه 44 . [15] . بقره (2) آيه 213 . [16] . شعراء (26) آيه 208 . علي اخترشهر - مجله علوم سياسي، ش 15