بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
محكم و متشابه متشابهات در قرآن قال تعالي: «هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات، هن ام الكتاب و اخرمتشابهات، فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه، ابتغا الفتنة وابتغا تاويله ومايعلم تاويله الا اللّه، والراسخون في العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا و ما يذكر الا اولواالالباب). [1] خداوند، قرآن را بر تو فرستاد، بخش عمده آن را آيات محكمه تشكيل مي دهد، كه مرجعيت كتاب در همان آيات است در كنار آن ها آيات متشابه نيز قرار دارد ولي كساني كه در دل هاي شان كجي هست، پيوسته در پي آيات متشابه مي باشند، زيرافتنه جو و آشوب گر افكار و عقايد مي باشند و به دنبال آنند تا با دست يازيدن به چنين آياتي، آن را مورد سؤ استفاده قرار داده، طبق دل خواه خويش تاويل و تفسيركنند در حالي كه تاويل صحيح آن را جز از راه خدايي نمي توان يافت دانش مندان راستين و استوار، از همين راه رفته چنين گويند: تمامي آيات متشابه و محكم، از يك سرچشمه نشات گرفته، پس در پشت پرده ظاهر، حقيقتي نهفته است كه بايد آن رايافت و عاقبت جوينده يابنده است البته اين واقعيت را جز خردمندان يادآورنمي شوند. طبق اين آيه كريمه، بخشي از آيات قرآن متشابه مي باشد كه مايه شبهه و گاه دست آويزي براي فتنه جويان گرديده است !. اكنون جاي اين پرسش است: چرا چنين شده و آيات متشابه كدامند كه چنين ويژگي را دارند؟ در پاسخ به اين سؤال، ناگزير از مطرح نمودن مطالب زير مي باشيم: احكام و تشابه احكام در قرآن به سه معنا به كار رفته: 1. استوار بودن گفتار يا كرداري كه راه خلل و شبهه در آن بسته باشد در مقابل آن، متشابه قرار دارد، گفتاري نارسا يا كرداري شبهه انگيز. 2. پايدار و ثابت بودن، در مقابل ناپايدار احكام ثابته در شريعت را محكم گويند، در مقابل احكام منسوخه چنان چه در باب ناسخ و منسوخ اصطلاح «احكام» به كارمي رود و بر آيات غير منسوخه «محكمه» گفته مي شود. 3. اتقان و دقت در عمل يا گفتار، كه بر اساسي متين و مستحكم استوار بوده باشد، آن را محكم يا مستحكم گويند چنان چه در سوره هود آمده: «كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير» [2] آيات قرآني تماما حساب شده و باكمال دقت و بر پايه اي مستحكم استوار گرديده، آن گاه در بخش هاي گوناگون برپيامبر اسلام (ص) نازل گرديده است. احكام ـ به معناي سوم ـ تمامي آيات قرآن را در بر مي گيرد و به معناي دوم، مخصوص آيات غير منسوخه است به معناي نخست صرفا در مقابل آيات متشابهه به كار رفته است، كه اين معنا اكنون مورد بحث ما است: محكم ـ در مقابل متشابه ـ به معناي استوار و خلل ناپذير، از ريشه «حكم حكما» به معناي «منع منعا» گرفته شده است و معناي بازداشتن و جلوگيري از هرگونه اخلال گري و تباهي را مي رساند بدين جهت دهانه اسب (لگام) را در لغت عرب «حكمة الفرس» گويند، زيرا لگام او را از سركشي و ناهم واري در حركت باز مي دارد. راغب اصفهاني گويد: «حكم، اصله: منع منعا لاصلاح» حكم در اصل به معناي منع نمودن و جلوگيري به كار رفته است البته جلوگيري از افساد به جهت اصلاح خواهد بود، لذا هر سخن و گفتاري كه رسا و شبهه ناپذير باشد و مورد كج فهمي قرارنگيرد، به چنان گفتار ـ و حتي كرداري ـ محكم گويند، يعني مستحكم و خلل ناپذير. تشابه نيز در قرآن به دو معنا به كار رفته: 1. همانند و يك سان بودن، چنان چه در سوره زمر مي خوانيم: «اللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثاني تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم[3]، خداوند بهترين گفتار را فرو فرستاده و آن نوشته اي است (سر تا پا) يك سان و يك نواخت (در نيرومندي بيان و استواري گفتار) قابل تكرار در تلاوت آنان كه از پروردگارشان مي هراسند، اندام بدنشان از آن به لرزه مي افتد» اين خود دليل برآن است كه از نزدخداوند فرو فرستاده شده و سخن بشري نيست، زيرا اگر گفتاري همانند گفتارآدميان بود، هرآينه در آن اختلاف و دگرگوني به چشم مي خورد «و لو كان من عندغيراللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا». [4] 2. شبهه انگيز بودن، چنان چه گفتار يا كرداري ـ بر اثر احتمالاتي چند ـ شبهه برانگيز باشد و مقصود پنهان گردد در سوره بقره آمده: «ان البقر تشابه علينا» [5] گاوي كه دستور ذبح آن صادر گشته اكنون براي ما ـ بني اسرائيل ـ مايه شبهه گرديده روشن نيست كه مقصود، كشتن يك گاو معمولي است يا آن كه در پس پرده اين دستور، رازي نهفته كه ما از آن آگاهي نداريم. در آيه 7 سوره آل عمران «متشابهات» به همين معنا به كار رفته است برخي آيات، بر اثر وجوه محتمله، ظاهري شبهه انگيز به خود يافته، دست خوش كج انديشان قرارگرفته تا با تاويل بردن آن ها مايه فتنه گردند و مردم ساده لوح را از راه به دربرندتشابه، به همين معناي دوم، مورد بحث ما است: تشابه از ريشه «شبه» اسم مصدر، به معناي «مثل و همانند» يا «شبه» مصدر، به معناي همانند بودن گرفته شده است، كه اين همانندي مايه شبهه گردد، زيراحقيقت پنهان گرديده، حق و باطل به هم آميخته مايه اشتباه حق به باطل شده است، لذا يك گفتار يا يك كردار حق گونه به صورت باطل جلوه گر گرديده است. اصطلاحا در تعريف آن گفته اند: «مالا ينبئ ظاهره عن مراده، آن چه ظاهر آن مراد واقعي اش را ارائه ندهد» نارسايي لفظ يا عمل موجب گردد كه حقيقت و واقع آن آشكار نباشد. اين تعريف خود نارسا است، زيرا شامل مبهمات نيز مي گردد كه نياز به تفسيردارند نه تاويل متشابه بايد علاوه بر نارسايي و ابهام، مايه شبهه و اشتباه نيز باشدلذاراغب اصفهاني ـ در تعريف متشابه ـ بهتر گفته است: «و المتشابه من القرآن ما اشكل تفسيره لمشابهته بغيره، متشابهات قرآن آن باشدكه تفسير آن مشكل آيد، زيرا نمود آن چه هست را ندارد و به چيز ديگر شباهت دارد» لذا در مورد قرآن، آن چيز ديگر جز ضلالت و گم راهي نباشد «فماذا بعد الحق الاالضلال» [6] پس كلام حق (قرآن كريم) هرگاه نمودي جز حق داشته باشد و به باطل همي ماند، آن را متشابه گويند. طبق اين تعريف، تشابه ـ در آيات متشابهه ـ تشابه حق و باطل است كه سخن حق گونه خداوند، باطل گونه جلوه گر شود. از اين رو، تشابه علاوه برآن كه بر چهره لفظ يا عمل، پرده اي از ابهام مي افكند، موجب شبهه نيز مي باشد بدين ترتيب هر متشابهي هم به تفسير نياز دارد كه رفع ابهام كند و هم به تاويل نياز دارد تا دفع شبهه كند لذا تاويل نوعي تفسير است كه علاوه بر رفع ابهام، دفع شبهه نيز مي كند بنابراين مورد تاويل نسبت به تفسير، اخص مطلق است هر كجا تاويل باشد، تفسير نيز هست تفسير در مورد مبهمات است كه در محكم و متشابه هر دو وجود دارد و تاويل صرفا در متشابه است كه هم ابهام وهم تشابه دارد. تفسير و تاويل در تعريف تفسير گفته اند: «التفسير، كشف القناع عن اللفظ المشكل، تفسير، برگرفتن نقاب از چهره الفاظ مشكله است». تفسير آن گاه است كه هاله اي از ابهام لفظ را فرا گرفته، پوششي بر معنا افكنده باشد تا اين كه مفسر با ابزار و وسايلي كه در اختيار دارد در زدودن آن ابهام بكوشد. [7] تفسير از ريشه «فسر الامر» به معناي اوضحه و كشف عنه (آشكار نمودن) گرفته شده است فسر و فسر مانند كشف و اكتشف، مجرد و مزيد فيه، يك معنا مي دهند(هر دو متعدي به يك مفعول مي باشند) جز آن كه مزيد فيه، از باب «زيادة المباني تدل علي زيادة المعاني» [8] مبالغه در امر را مي رساند لذا كشف از اكتشف اعم است، زيرا كشف، مطلق ظاهر نمودن را مي رساند ولي اكتشف، دلالت دارد كه اعمال نيروي بيش تري در استخراج و اكتشاف (ظاهر نمودن) به كاررفته است هم چنين فسر، مطلق بيان و توضيح است ولي فسر دلالت دارد كه درتبيين و تفسير، نيروي بيش تري به كار افتاده و كار به آساني انجام نگرفته، وگرنه ترجمه اي بيش نيست. تاويل، از ريشه «اول» گرفته شده، لذا تاويل به معناي ارجاع دادن مي باشدتاويل در موردي به كار مي رود كه گفتار يا كرداري مايه شبهه گرديده، موجب حيرت وسرگرداني شده باشد، چنان چه در تعريف «متشابه» گذشت لذا تاويل گر (كسي كه راه تاويل صحيح را مي داند) در جهت رفع شبهه اقدام نموده، ظاهر شبهه انگيز آن گفتار يا كردار را به جاي گاه اصلي خود (وجه صحيح آن) باز مي گرداند. مصاحب موسي هنگامي كه او را در شگفتي يافت، به وي نويد داد تا او را از سركار خود با خبر سازد و تاويل درست كردار خود را با وي در ميان گذارد: «سانبؤك بتاويل ما لم تستطع عليه صبرا[9]، به زودي تو را از تاويل آن چه نتوانستي بر آن شكيبا باشي، آگاه خواهم ساخت». علاوه بر معناي فوق، تاويل معناي ديگري نيز دارد كه هم آيات متشابهه و هم آيات محكمه را شامل مي شود اين معناي تاويل به «بطن قرآن» تعبير مي شود ودلالت دروني قرآن را مي رساند معناي بطن در مقابل دلالت ظاهري و بروني قرآن كه از آن به «ظهر قرآن» تعبير مي شود، قرار گرفته و اين معناي باطني براي تمامي آيات وجود دارد پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد: «ما في القرآن آية الا و لها ظهر و بطن، در قرآن آيه اي نيست مگر آن كه ظهر و بطن دارد» از امام محمد باقر(ع) پرسيدند: مقصود از ظهر و بطن چيست ؟ فرمود: «ظهره تنزيله و بطنه تاويله، منه ما قد مضي، و منه ما لم يكن، يجري كما تجري الشمس والقمر» [10] ظهر قرآن همان دلالت ظاهري قرآن است كه از قرائن، از جمله شان نزول آيه، به دست مي آيد و جنبه خصوصي دارد ولي بطن قرآن، دلالت باطني آن است كه با قطع نظر از قرائن موجود، برداشت هاي كلي است كه از متن قرآن به دست مي آيد و همه جانبه وجهان شمول است، لذا پيوسته مانند جريان آفتاب و ماه در جريان است.[1]. آل عمران3: 7. [2]. هود11: 1. [3]. زمر39: 23. [4]. نسا 4: 82. [5]. بقره 2: 70. [6]. يونس 10: 32. [7]. عوامل ابهام و وسايل زدودن آن، كه همان منابع و مباني تفسيري مي باشد در مقالي جدا آورده مي شود. [8]. يعني هرچه بر مواد لفظ افزوده شود، بر مفهوم بيش تري دلالت مي كند. [9]. كهف 18: 78. [10]. صفار، بصائر الدرجات، ص 195.
اين همان برداشت هاي كلي و همه جانبه است كه از متن قرآن، با دور داشتن قرائن خصوصي به دست مي آيد، و قابل تطبيق در زمان و مكان هاي مختلف كه مناسب آن است مي باشد اگر چنين نبود هرآينه قرآن از استفاده دائمي ساقطمي گرديد لذا همين برداشت هاي كلي و جهان شمول است كه تداوم قرآن را براي هميشه تضمين كرده و آن را هم واره زنده و جاويد نگاه داشته است. براي تاويل معناي سومي آمده و آن تعبير رؤيا (تعبير خواب) است كه در سوره يوسف هشت بار به كار رفته در آن جا كه دو نفر زنداني خواب خود را براي حضرت يوسف بازگو كردند، آن گاه تقاضاي تعبير آن را نموده گفتند: «نبئنا بتاويله[1]، مارا به تعبير آن آگاه ساز» هم چنين است آيات ديگر آن سوره. معناي چهارمي نيز در قرآن براي تاويل به كار رفته و آن عاقبت الامر (پي آمد)است كه همان معناي لغوي تاويل مي باشد در سوره اسرا مي خوانيم: «واوفوا الكيل اذا كلتم وزنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاويلا[2]، پيمانه را سرشار نموده و با ميزان درست بسنجيد كه اين بهتر و خوش فرجام تر است». ابن تيميه، معناي ديگري براي تاويل گفته كه آن را مي توان پنجمين معنا فرض كرد و آن وجود خارجي و وجود عيني هر چيزي است كه ابن تيميه آن را تاويل وجود ذهني و وجود لفظي و وجود خطي هر چيز مي داند، زيرا هر چيزي چهارمرحله وجودي دارد: در ذهن، در لفظ، در كتابت و در خارج كه وجود عيني هرچيزي است آن گاه گويد: «اين وجود عيني، تاويل ديگر وجودها شناخته شده، ومل هر وجود ذهني و لفظي و كتبي، همان وجود خارجي و عيني او است». البته آن چه را كه ابن تيميه تاويل ناميده ديگران به عنوان «مصداق» عيني وخارجي ياد كرده اند و اين يك تغيير در اسم است و در مورد اصطلاح نبايد مناقشه كرد. علامه طباطبايي (قدس سره) نيز تاويل را وجود عيني خارجي مي داند، ولي نه به گونه اي كه ابن تيميه گفته و اشتباها نام مصداق را تاويل گذارده است به نظر علا مه ملاكات احكام و مصالح تكاليف و رهنمودهاي شرع، تاويل آن ها مي باشد، زيراتمامي احكام و تكاليف از آن ملاكات و مصالح واقعيه نشات گرفته اند پس ملا همه آن ها به او ارجاع مي گردد و غرض و هدف، صرفا تحقق او است (در توضيح اين مقال، گفتاري جدا آورده ايم). در اين جا صرفا با تاويلي سر و كارداريم كه در مورد متشابهات به كار مي رود ومعاني ديگر از مقصد ما دور است. تشابه شاني (نوعي) در بحث تشابه يك پرسش مهم اين است كه آيا تشابه در آيات قرآن، نسبي است يا مطلق ؟ آيا متشابه بودن آيات يك واقعيت ذاتي آيات قرآن است و اين آيات في نفسه براي همه متشابه است، گرچه براي دانش مندان امكان رفع تشابه فراهم است ! يا آن كه اساسا، براي ارباب بصيرت تشابهي وجود ندارد و وجود تشابه تنها براي آن دسته از مردم است كه علم كافي ندارند؟ در پاسخ بايد گفت: تشابه برخي از آيات نه نسبي است و نه ذاتي و واقعي، بلكه شاني و نوعي است به اين معنا كه برخي آيات، به جهت محتواي بلند و كوتاهي لفظو عبارت، زمينه تشابه در آن ها فراهم است، يعني جاي آن را دارد كه تشابه ايجادكند، زيرا تنگي و كوتاهي قالب، موجب گرديده تا لفظ در افاده معناي مراد ـ كه بسيار بلند و پهناور است ـ كوتاه آيد و نارسا جلوه كند نوعا افراد، با برخورد بااين گونه موارد دچار اشتباه و ترديد مي گردند، زيرا ظاهر عبارت نمي تواند معنا راكاملا در اختيار بيننده يا شنونده قرار دهد ولي احيانا كساني هستند، با سبق اطلاعات و واقف بودن بر رموز معاني و الفاظ وارده در قرآن كه دچار اين اشكال نگردند، لذا تشابه در قرآن شاني و نوعي است، نه نسبي و نه واقعي و همگاني نمونه هايي از آن را در جاي خود مي آوريم. تشابه اصلي و عرضي تشابه در آيات قرآن اساسا دو گونه است: اصلي و عرضي تشابه اصلي آن است كه به گونه طبيعي به جهت كوتاهي لفظ و بلنداي معنا به وجود آمده است الفاظ وكلمات موضوعه در لغت عرب، بيش تر براي افاده معاني كوتاه و سطحي ساخته شده، گنجايش و كشش آن را ندارند تا معاني گسترده و عميق را افاده كنند از طرفي هم قرآن ملتزم بود كه از الفاظ موضوعه عرب و از شيوه هاي كلامي آنان استفاده كند «اناجعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون» [3] لذا براي بيان معاني والا به ناچار راه كنايه ومجاز و استعاره را پيمود و اين خود، بر عرب غريب مي نمود مثلا آيه «و ما رميت اذرميت و لكن اللّه رمي[4]، و چون (ريگ به سوي آنان) افكندي، تو نيفكندي بلكه خدا افكند» اشاره به قدرت ناچيز انسان است در انجام افعال اختياري خويش، درمقابل عوامل مؤثر در به وجود آمدن آن، كه همگي با اذن الهي انجام مي گيرد درك اين معنا براي عرب آن روز دشوار بود، لذا بوي جبر از آن استشمام مي گرديد. و نيز آيه «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم واعلموا ان اللّه يحول بين المر و قلبه و ان ه اليه تحشرون[5]، اي كساني كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبر شما را به چيزي فرا خوانند كه به شما حيات مي بخشد، آنان را اجابت كنيد، و بدانيد كه خدا ميان آدمي و دلش حايل مي گردد (خود فراموشي) عاقبت نيزبه سوي او برانگيخته مي شويد». در اين آيه، مساله حيلوله (حايل شدن خدا ميان انسان و قلب او) مطرح شده واين تهديدي است براي كساني كه از فرامين شرع سرپيچي كنند اكنون مقصود از اين حيلوله چيست ؟ ابوالحسن اشعري و پيروان مكتب وي، از اين آيه جبر در حيات و غير ارادي بودن ايمان و كفر را استفاده كرده گويند: كافري كه خداوند مقدر كرده كافر باشد، اگراراده كند ايمان آورد و اطاعت فرمان خدا نمايد، خداوند مانع او مي گردد هم چنين مؤمني كه خداوند مقدر كرده مؤمن باشد اگر قصد كفر كند، خدا مانع او مي شود. فخر رازي اشعري اين تفسير را تاييد كرده گويد: «اين آيه بر خلاف مكتب معتزله است كه قايل به جبر نيستند». [6] ولي اين آيه چيز ديگري را مي گويد و مردم را به يك حقيقتي اجتناب ناپذيررهنمون مي سازد اين آيه مي گويد كه زندگي واقعي، كه انسان درآن احساس زنده بودن و برخورداري از نعمت حيات مي نمايد، موقعي به دست مي آيد كه به قوانين شريعت احترام نهد و هر كس در سايه قانون از حق شرعي خود بهره مند گردد و به حقوق ديگران تجاوز ننمايد چنين جامعه اي در آسايش حيات زندگي مي كند درسايه شريعت، انسان به واقعيت خويش پي مي برد و انسانيت بر جامعه حاكم مي شود ولي ممكن است انسان سركش، هم چون حيوان درنده، در خواسته هايي پست زندگي كند در چنين جامعه اي انسانيت فراموش شده، انسان خود را گم مي كند اين بزرگ ترين عقوبتي است كه دامن گير اين گونه انسان ها مي گردد، لذا انسان با دست خود از خويشتن فاصله گرفته، ره سپار عالم بهيميت مي گردد آن گاه است كه: «نسوا اللّه فانساهم انفسهم» [7] صدق مي كند «ونقلب افئدتهم و ابصارهم، كما لم يؤمنوا به اول مرة» [8] پس قلب هاي آنان وارونه و خود را فراموش كرده اند اين همان حيلوله خداوندي است بدين ترتيب مراجعه به ساير آيات نشان مي دهد كه مراد از حيلوله خداوندي، حكومت جبر بر انسان نيست، بلكه اين امر در اثر كردارانسان حاصل مي شود. نوعا آياتي كه در رابطه با مبدا و معاد و مساله استطاعت (قدرت در اختيار)انسان و مقدار تصرف او در جهان و آيات آفرينش و علل تكليف و مانند آن بحث مي كنند، در زمره آيات متشابهه قرار دارند، زيرا معاني، بلند و دقيق است ولي الفاظ مستعمل بسيار كوتاه و نارسا است. مثلا آيات مشيت و علم و اراده پروردگار، آيه امانت و آيه خلافت و آيات تسخيرآسمان و زمين براي انسان و آيات اذن و آيات هدايت و ضلال و امثال آن متشابه جلوه كرده اند، بدين لحاظ نياز به تاويل صحيح و مستند دارند. تشابه عرضي در آن دسته از آيات به وجود آمد كه در آغاز اسلام متشابه نبوده، مسلمانان با سلامت طبع و خلوص نيت با آن برخورد مي كردند بدين لحاظ عمومامعنا و مراد آن را به خوبي درك نموده، هيچ گونه شبهه اي ايجاد نمي كرد. ولي پس از به وجود آمدن مباحث جدلي و مسايل كلامي و رايج شدن برخي مطالب فلسفي، كه جسته و گريخته به گونه ناپخته و نارس از يونان به اين ديار راه پيداكرده بود، بر چهره بسياري از آيات هاله اي از غبار ابهام نمودار گشت آياتي كه تاديروز از محكمات بود امروز در زمره متشابهات درآمد اين بر اثر دست آويزي هاي نارواي برخي اهل كلام و ارباب جدل بود كه چهره تابناك اين گونه آيات را دگرگون ساخت و از درخشش و تابش اولي خود فرو افكند مثلا آيه «وجوه يومئذ ناضرة، الي ربها ناظرة[9]، چهره هايي در آن روز شكفته است، زيرا به پروردگار خويش چشم دوخته است» اين آيه ـ بر حسب استعمالات متعارف عرب ـ چشم داشتن به جاي گاه بلند پروردگار را مي رساند. زمخشري گويد: «سمعت سروية مستجدية بمكة وقت الظهر، حين يغلق الناس ابوابهم و ياوون الي مقائلهم، تقول: عيينتي نويظرة الي اللّه و اليكم[10]، دختركي از مردمان سرو[11] را ديدم به هنگام نيم روز، موقعي كه مردم در آسايش لميده بودند، گدايي مي كرد و چنين مي گفت: چشمان كوچك من، به خدا و شما مردم دوخته است». اين آيه، همانند گفتار اين دخترك عرب، چيزي جز چشم داشتن و حالت توقع به خود گرفتن را نمي رساند و عرب به طبع سليم خود مي داند كه اين گونه تعبير، جزمعناي ياد شده را افاده نمي كند اكنون چرا مانند ابوالحسن اشعري (متوفاي 324)كه شيخ اهل سنت و جماعت و سركرده اشاعره تا امروز به شمار مي رود، اين آيه رادگرگون ساخته، آن را به معناي «رؤيت بصر» گرفته است؟! اشعري مي گويد: «نظرسه گونه است: نظر اعتبار، نظر انتظار و نظر رؤيت» آن گاه گويد: «نظر اعتبار (عبرت جستن) در قيامت جايي ندارد نظر انتظار با حرف «الي» مقرون نگردد، مانند آيه «فناظرة بم يرجع المرسلون» [12] پس مراد از آيه چيزي جز نظر رؤيت نباشد».[1]. يوسف 12: 36. [2]. اسرا17: 35. [3]. زخرف 43: 3. [4]. انفال8: 17. [5]. انفال 8: 24. [6]. تفسير كبير فخر رازي، ج 15، ص 148 ـ 147. [7]. حشر59: 19. [8]. انعام 6: 110. [9]. قيامه 75: 2322. [10]. كشاف، ج 4، ص 662. [11]. سرو دهكده بزرگي در نزديكي مكه بوده كه مردمان مفلوك و بيچاره اي داشته. [12]. نمل 27: 35.
در جواب اين پرسش كه چرا «الي ثواب ربها» را تقدير نگيريم ؟ مي گويد: «درقرآن خالي از اين تقدير آمده، بايد به ظاهر كلام بسنده شود» در پاسخ از آيه «لاتدركه الا بصار» [1] مي گويد: «مقصود درك بصري در اين جهان است نه جهان آخرت يا آن كه كافران از درك لذت رؤيت پروردگار، در دو جهان محرومند». [2] ولي او ندانسته كه نظر توقع (چشم داشت) در كلام عرب با حرف «الي» استعمال مي شود شاعر عرب مي گويد: «اني اليك لما وعدت لناظر نظر الفقير الي الغني الموسر». [3] و در سخن دخترك (سرويه)، نظر به سوي خدا و مردم، هر دو يك نواخت، باحرف «الي» قرين بود و آيه كريمه از همين قبيل است. هم چنين آيه «الرحمان علي العرش استوي» [4] روشن است كه مقصود سلطه واستيلا بر عرش تدبير است «عرش» كنايه از علم به تدبير جهان مي باشد، كما اين كه «كرسي» كنايه از سلطه و فراگيري سلطنت و حكومت پروردگار است استيلا برعرش تدبير همان «استوا علي العرش» است اين معنا هيچ گاه موجب شبهه نبوده است تا ارباب جدل آن را به ظاهر لفظي گرفته و به معناي تكيه زدن بر تخت سلطنت پنداشته و لازمه آن را جسميت در ساحت قدس الهي دانسته اند. ابن بطوطه در سفرنامه خويش آورده: «وارد مسجد دمشق شدم، ابن تيميه رابالاي منبر ديدم سخن از جسميت خدا مي گفت و از نشستن خدا بر تخت سلطنت حكايت ها مي بافت آن گاه گفت: خداوند از عرش خود نزول اجلال مي فرمايند مانند من كه از منبر فرود مي آيم آن گاه بلند شده چند پله فرود آمد، كه غوغا بلندشد» [5] در صورتي كه اين گونه استعمال در متعارف عرب همان معناي استيلارا مي دهد، شاعر گويد: «قد استوي بشر علي العراق من غير سيف و دم مهراق. بشر، بر عراق مستولي گرديد بدون شمشير زدن و ريختن خوني». نيز آيه «يوم يكشف عن ساق و يدعون الي السجود فلا يستطيعون» [6] استعمال لفظ «ساق» در متعارف عرب كنايه از شدت و وخامت امر است، چنان چه گفته اند: «و قامت الحرب علي ساق، جنگ بر پا ايستاد» يعني شدت گرفت كشف ساق كنايه از آمادگي كامل براي انجام كار است يعني دامن به كمر زدن، زيرا لازمه آن كشف ساق پا است. اين آيه طبق استعمال متعارف برآن دلالت دارد كه روز قيامت اوضاع شدت يافته، رو به وخامت مي گذارد و كفار در حالت سختي قرار مي گيرند چنان چه زمخشري در كشاف گفته است [7] ولي اشاعره و اهل تجسيم آن را به ظاهر لفظگرفته گفته اند: مقصود، ساق پاي خداست كه در آن روز برهنه شود و كفار مامور به سجود گردند و نتوانند. [8] تشابه در تفسير ديگران براي احكام و تشابه تفاسير بسياري گفته اند، كه بيش تر درهم و متداخل بوده و بااندك تفاوتي قابل افتراق و جدايي مي باشند برخي تعيين مصداق كرده يامتشابهات را با مبهمات اشتباه گرفته اند. علامه طباطبايي (قدس سره) تا شانزده وجه در تفسير خود آورده و برخي بيش تر كه ذيلا بدان اشاره مي رود: مثلا از ابن عباس روايت شده آيات محكمه از قبيل آيه «قل تعالوا اتل ما حرم ربكم علي كم ان لا تشركوا به شيئا» [9] و متشابهات از قبيل حروف مقطعه در اوايل سور است. برخي گفته اند آيات منسوخه، متشابهاتند و آيات ناسخه محكمات. يا آن كه محكمات، آيات الاحكام و متشابهات ديگر آيات مي باشند. محكمات، آيات مربوط به قصص انبيا وامم سالفه و متشابهات، ابهامات وارده در اين آيات مي باشد. آيات متشابهات آياتي است كه درباره صفات باري تعالي آمده است[10]. متشابهات آيات مربوط به احوال و اهوال روز قيامت و آخرت است. [11] متشابه آن است كه مجمل (مبهم) باشد و معناي روشني نداشته باشد. متشابه مفهومي پيچيده و سر در گم دارد و محكم دليل روشن و استوار دارد. متشابه آن است كه راه رسيدن به معناي آن بسته است، ولي براي محكم راه بازاست. متشابه آن است كه بيش از يك معنا را متحمل است، ولي محكم بيش از يك معنا را متحمل نيست. متشابه آن است كه به بيان و توضيح نياز دارد و محكم نياز ندارد. متشابه آن است كه عقل براي رسيدن به كنه آن راه ندارد و محكم راه دارد. متشابه آن است كه ظاهر عبارت آن مقصود نيست، ولي ظاهر محكم مراداست. محكمات آن است كه همگي در تفسير آن اتفاق نظر دارند، ولي در متشابه اتفاق ندارند. متشابه آن است كه تفسير آن مشكل آيد، ولي تفسير محكم مشكل نباشد. [12] دو فرضيه ديگر اخيرا، دو فرضيه ديگر در تفسير محكم و متشابه ارائه شده كه كاملا غريب مي نمايند: 1. مرحوم طالقاني براي قرآن دو حالت فرض كرده: پيش از نزول و پس ازنزول حالت پيش از نزول را محكم و حالت پس از نزول را متشابه دانسته گويد: «قرآن داراي دو وجود و دو مرحله است، مرحله پيش از نزول و تنزيل و مرحله پس از نزول قرآن، پيش از نزول محكم، ثابت، كلي و نامتغير است آن كتاب محكم ومكنون و جمعي پيش از نزول، ام الكتاب است كه برتر از حواس و انديشه ها است وبه زبان عربي هم نمي باشد اصول ثابتي هستند، قوانين ثابت جهان و انسان، معرفت مبدا و توحيد و صفات عليا، رابطه خلق با خالق، مراحل معاد، تكامل، مسؤوليت وتعهد انسان، احكام كلي عقلي و عملي، فروع نظري، فكري و عملي، همه از آن «ام الكتاب» ناشي مي شوند. آن كتاب محكم و حكيم و ام الكتاب و محفوظ و مكنون، در ظروف انديشه هاي گوناگون و زمان ها و مكان ها و شرايط و استعدادها، به صورت كلمات و آيات متفرق و تفصيل ها، تبين گرديده و قرائت شده است در نتيجه اين آيات مفصل و تنزل يافته همان محكمات و ام الكتاب است كه در لباس عبارات و كلمات درآمده و متشابه گرديده است «اللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها» [13] متشابهات تنها همين نيست كه تشابه در مقصود و معنا داشته باشد، بلكه متشابه از جهت تشابه بامحكمات هم هست». [14] در اين گفتار دو اشتباه به چشم مي خورد: اولا، تشابه شبهه انگيز و فتنه آفرين، با تشابه به معناي هم آهنگ و يك سان بودن مشتبه شده است در آيه 7 سوره آل عمران، متشابهات زمينه اي براي فتنه جويان شمرده شده است و قسمتي از آيات قرآني چنين اند، از قبيل آيات صفات و آفرينش و شناخت كه در گنجايش فهم كوته انديشان درست نيايد ولي در آيه 23 سوره زمر، وصف تمامي كتاب آمده و همه آيات و سور قرآني، زيبا و فريبا با محتوايي بلند وبياني رسا جلوه گر شده اند تفاوت و اختلافي در ميان نيست و اين خود شاهد برصدق كلام خدا است خلط كردن ميان اين دو مفهوم شايسته نيست، بلكه يك نوع تفسير به راي به شمار مي رود. ثانيا، روشن نيست چرا فرض دو مرحله اي بودن نزول قرآن، كه داراي دو وجودعرشي و فرشي است (گفتار علا مه طباطبايي در باره نزول دفعي و تدريجي قرآن)، در مورد محكم و متشابه قرآن آورده شده است ؟ اساسا اين سؤال مطرح است كه قرآن صريحا گفته: «منه آيات محكمات، هن ام الكتاب، و اخر متشابهات» [15]، برخي «محكمات» و برخي «متشابهات» ومقصود همين قرآن موجود است كه بر دو بخش تقسيم شده، ولي چرا صاحب مقال، كل قرآن را در دو مرحله فرض كرده كه در مرحله عليا، محكم و در مرحله سفلي، متشابه است آن گاه چگونه مردم به مرحله عليا دست يابند؟! در حالي كه ازنزديك شدن به متشابه (مرحله سفلي) ممنوع مي باشند؟!. 2. نظريه دوم از برخي گروه هاي التقاطي كه افكار الحادي خود را در پوشش اسلام جلوه مي دهند[16] ارائه شده: محكمات آياتي هستند كه اصول اساسي و ديدگاه هاي كلي مكتب رابيان مي كنند اين اصول استوار و پابرجا بوده، به مثابه حقايقي ثابت و پايدارمي باشند، از قبيل اصل هدايت، زوال باطل و پيروزي مستضعفين و محرومان آيات متشابهه ـ متقابلا ـ مشتمل بر مطالبي است كه خود «اصل» نيستند، اما منبعث ازاصول مي باشند، لذا فاقد خصلت ثبات و پايداري هستند محكمات نقش استراتژيك دارند و متشابهات تاكتيك هايي براي پياده كردن آن ها مي باشد، لذا درهر زماني اين متشابهات و فروع و تاكتيك ها متغير و متبدل مي شوند متشابهات درحوزه علوم واقع شده كه پيش رفت علوم طبيعي، سياسي و اقتصادي باعث قبض وبسط آن ها مي گردد و بلكه در زمان متاخر ضد ارزش و ارتجاعي قلم دادمي شوندبنابراين تمامي آيات الاحكام، اعم از ناسخ و منسوخ جز متشابهات هستند و نقش تاكتيكي و مرحله اي را ايفا مي كنند، لذا هم چنان باب نسخ در احكام قرآن باز است. گويند: اعتقاد به استمرار نسخ براي خيلي ها واقعا امري دشوار است اين دشواري نشان دهنده يك محافظه كاري ويران كننده اي است كه طي قرن ها سكون وتحجر بر انديشه و ايدئولوژي اسلامي عارض شده است اينان گمان مي كنند كه اگرمعتقد به استمرار نسخ باشند عظمت و تقدس قرآن خدشه دار مي گردد در حالي كه با اين موضع گيري ها، عظمت قرآن نفي مي شود و شايسته قرار گرفتن در موزه آثارباستاني مي شود. [17] اين نظريه، اصول و قواعد شريعت و فروع متفرعه برآن را، به جاي محكمات ومتشابهات قرآن گرفته است. شريعت اسلام داراي اصولي ثابت و نامتغير است كه به نام «قواعد» خوانده مي شوند تمام احكام فرعي كه با شرايط متحول زمان و مكان قابل تغيير و تبديل است برآن اصول ثابت متفرع مي باشند يك فقيه آگاه به احوال و اوضاع زمانه مي بايست جريانات سياسي، اقتصادي و اجتماعي حاضر را از ديدگاه آن قواعدارزيابي كند، صحت و سقم، سالم و فاسد بودن آن ها را بر وفق همان اصول و درچارچوب همان قواعد و پايه ها بررسي نموده و تشخيص دهد اين تحول بر اساس مقتضيات زمان و ناشي از اجتهاد است وبه نسخ آيات ربطي ندارد، زيرا نسخ دراحكام كلي است نه در فروع و جزئيات متفرعه علاوه، اين تغيير و تحول در احكام قرآن نيست، زيرا احكام وارده در قرآن همان احكام كلي و ثابت و اصولي است اساسا در قرآن حكمي كه قابل تغيير باشد وجود ندارد، قرآن با تمام محتوياتش جاودانه است.[1]. انعام 6: 103. [2]. ر ك: الابانة، ص 19 ـ 10 اللمع، ص 68 ـ 61. [3]. ر ك: التمهيد، ج 3، ص 97. [4]. طه20: 5. [5]. رحله ابن بطوطه، ج 1، ص 57. [6]. قلم68: 42. [7]. تفسير كشاف، ج 4، ص 594 ـ 592. [8]. ر ك: التمهيد، ج 3، ص 152 و ص 144. [9]. انعام6: 151. [10]. ابن تيميه، المنار، ج 3، ص 167. [11]. شيخ محمد عبده، المنار، ج 3، 167. [12]. ر ك: تفسير الميزان، ج 3، ص 42 ـ 31 المنار، ج 3، ص 165 ـ 163. [13]. زمر 39: 23. [14]. پرتوي از قرآن، ج 3، ص 20 ـ 19. [15]. آل عمران 3: 7. [16]. گروه منافقين موسوم به مجاهدين خلق. [17]. چگونه قرآن بياموزيم (دين اميدم قرآن) ص 56 ـ 21.