و چون بملائكه گفتيم براي آدم سجده كنيد پس همه سجده كردند بجز ابليس كه از اينكار امتناع كرد و كبر ورزيد و او از كافران بود ( 34 ) .
بيان
خواننده عزيز تا اينجا متوجه شد كه جمله : ( و ما كنتم تكتمون ) الخ ، دلالت ميكرد بر اينكه : در ميان ملائكه ( و لو يكنفر از ايشان بنام ابليس ) امري مكتوم بوده ، كه از اظهار آن خودداري ميكردهاند ، و بزودي آن امر ( كه همان كفر ابليس باشد ) آشكار ميشود ، و اين معنا با جمله : ( أبي و استكبر و كان من الكافرين ) ، بي مناسبت نيست ، چون در اين جمله نفرمود : ابليس از سجده امتناع ورزيد ، و تكبر كرد ، و كافر شد ، بلكه فرموده : و از كافران بود ، معلوم ميشود اين ،
ترجمة الميزان ج : 1ص :188
يكي از همان اموري بوده كه مكتوم بوده ، و خداوند با اين صحنه آنرا بر ملا كرده .
و نيز متوجه شد ، كه داستان سجده تقريبا و يا تحقيقا ميان دو جمله : ( اني اعلم ما لا تعلمون ) الخ ، و جمله : ( و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون ) الخ واقع شده ، و يا مثل آنست كه واقع شده باشد ، در نتيجه آيه : ( و اذ قال ربك للملائكة اسجدوا لآدم ) الخ ، نظير جملهاي ميماند كه از ميان چند جمله استخراج شده باشد تا راهي براي انتقال به داستان بهشت پيدا شود ، چون اگر بخاطر داشته باشيد گفتيم : اين آيات منظور اصليش بيان خلافت انسان ، و موقعيت او ، و چگونگي نازل شدنش به دنيا و مال كار او از سعادت و شقاوت است ، پس در چنين مقامي اعتناي زيادي به نقل داستان سجده ندارد ، مگر باشاره اجمالي آن ، تا باين ترتيب وسيلهاي شود براي ذكر داستان بهشت ، و هبوط آدم ، ( دقت فرمائيد ) .
پس وجه اعراض از تفصيل باختصار گوئي نيز همين بود ، و اي بسا سر التفات از غيبت در ( اذ قال ربك ) الخ ، به تكلم در ( اذ قلنا ) الخ باز همين باشد .
و بنا بر آنچه گذشت نسبت كتمان بهمه ملائكه دادن ، با اينكه تنها يك نفر از آنان بنام ابليس كفر دروني خود را پنهان كرده بود ، از باب رعايت دأب كلامي است ، كه عمل يكنفر را بجماعتي كه با آن يكنفر آميختهاند ، و امتيازي بينشان نيست ، نسبت ميدهند .
البته ممكن است وجه ديگري داشته باشد ، و آن اين باشد كه ملائكه از ظاهر كلام خدا كه فرمود : ( اني جاعل في الارض خليفة ) ، اين معنا را فهميدند و آنرا كتمان كردهاند ، كه مراد خدا بخليفه قرار دادن در زمين اطلاق خلافت باشد چون ملائكه احتمال نميدادند كه يك موجود مادي و زميني بتواند مقام خلافت خدائي را دارا شود، خدا هم كه در كلام خود نفرمود : چه كسي را ميخواهم در زمين خليفه كنم ، بلكه بطور مطلق فرمود : ميخواهم اينكار را بكنم ، لذا خدايتعالي فرمود : ( من ميدانم آنچه را كه همه شما ملائكه اظهار ميداريد ، و هم آنچه را پنهان ميكنيد ) ، مؤيد اين وجه اين است كه بعد از رد كلام ملائكه ، و اثبات لياقت خلافت براي آدم ، براي بار دوم بملائكه فرمود : كه بايد بر آدم سجده كنيد ، چون ميفهماند هنوز حضور قلبي ملائكه و آن پندارشان زايل نشده بود بعضي از روايات نيز بطوريكه خواهيد ديد بر اين وجه دلالت دارد .
(اسجدوا لادم ) الخ ، از اين جمله اجمالا استفاده ميشود كه سجده براي غير خدا جائز است در صورتيكه منظور از آن احترام و تكريم آن غير خدا ، و در عين حال خضوع و اطاعت امر خدا نيز بوده باشد ، و نظير اين استفاده را از آيه : ( و رفع ابويه علي العرش ، و خروا له سجدا و قال يا ابت هذا تاويل رؤياي من قبل قد جعلها ربي حقا ، پدر و مادر خود را بر تخت سلطنت نشانيد ، و ايشان و برادران همگي بمنظور تعظيم وي بسجده افتادند ، يوسف بپدر گفت : پدرم اين است تاويل آن
ترجمة الميزان ج : 1ص :189
رؤيائيكه قبلا ديده بودم ، پروردگارم آن رؤيا را محقق كرد ) ، نيز ميتوان كرد .
و اين خود اشكالي است كه ممكن است بذهن كسي خطور كند و خلاصه جواب اين است كه اگر بياد داشته باشيد در سوره فاتحه گفتيم : عبادت ، عبارت از آنست كه بنده ، خود را در مقام عبوديت در آورد ، و عملا بندگي و عبادت خود را اثبات هم بكند ، و همواره بخواهد كه در بندگي ثابت بماند .
بنا بر اين فعل عبادي بايد فعلي باشد كه صلاحيت براي اظهار مولويت مولي ، و يا عبديت عبد را داشته باشد ، مانند سجده و ركوع كردن و يا جلو پاي مولا بر خواستن ، و يا دنبال سر او راه رفتن ، و امثال آن ، و هر چه اين صلاحيت بيشتر باشد ، عبادت بيشتر ، و عباديت متعينتر ميشود ، و از هر عملي در دلالت بر عزت مولويت ، و ذلت عبوديت ، روشنتر و واضحتر ، دلالت سجده است ، براي اينكه در سجده بنده بخاك ميافتد ، و روي خود را بخاك ميگذارد .
و اما اينكه بعضي چه بسا گمان كردهاند : كه سجده عبادت ذاتي است ، و بجز عبادت هيچ عنواني ديگر بر آن منطبق نيست ، صحيح نيست ، و نبايد بدان اعتناء كرد ، براي اينكه چيزيكه ذاتي شد ، ديگر تخلف و اختلاف نميپذيرد ، و سجده اينطور نيست ، زيرا ممكن است كسي همين عمل را بداعي ديگري غير داعي تعظيم و عبادت بياورد، مثلا بخواهد طرف را مسخره و استهزاء كند ، و معلوم است كه در اينصورت با اينكه همه آن خصوصياتي را كه سجده عبادتي دارد واجد است ، مع ذلك عبادت نيست ، بله ، اين معنا قابل انكار نيست ، كه معناي عبادت در سجده از هر عمل ديگري واضحتر و روشنتر بچشم ميخورد .
خوب ، وقتي معلوم شد كه سجده عبادت ذاتي نيست ، بلكه قصد عبادت لازم دارد ، پس اگر در سجدهاي مانعي تصور شود ، ناگزير از جهت نهي شرعي ، و يا عقلي خواهد بود ، و آنچه در شرع و يا عقل ممنوع است ، اين است كه انسان با سجده خود براي غير خدا ، بخواهد براي آن غير اثبات ربوبيت كند ، و اما اگر منظورش از سجده صرف تحيت و يا احترام او باشد ، بدون اينكه ربوبيت براي او قائل باشد ، بلكه صرفا منظورش انجام يك نحو تعارف و تحيت باشد و بس ، در اينصورت نه دليل شرعي بر حرمت چنين سجدهاي هست ، و نه عقلي .
چيزيكه هست ذوق ديني ، كه مردم متدين آنرا از انس ذهن بظواهر دين كسب كردهاند ، اقتضاء ميكند كه بطور كلي اين عمل را بخدا اختصاص دهند ، و براي غير خدا هر چند از باب تعارف و تحيت باشد ، بخاك نيفتند ، اين ذوق قابل انكار نيست ، و لكن چنين هم نيست كه هر عملي را كه بمنظور اظهار اخلاص در باره خدا ميآوريم ، آوردن آن عمل در باره غير خدا ممنوع
ترجمة الميزان ج : 1ص :190
باشد ، و نتوانيم با آن عمل ، نسبت به بندگان صالح خدا ، و يا قبور اولياء او ، و يا آثار آنان اظهار محبت كنيم ، چون چنين منعي از راه دليل عقلي و يا نقلي نرسيده ، و ما انشاء الله بزودي در محل مناسب باز پيرامون اين مطلب بحث خواهيم كرد .
بحث روايتي
در تفسير عياشي از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : بعد از آنكه خدايتعالي آدم را آفريد ، ملائكه را امر فرمود تا براي او سجده كنند ، ملائكه در دل بخود گفتند : ماگمان نميكنيم خدا خلقي بيافريند كه نزدش گراميتر از ما باشد ، ما همسايگان او ، و مقربترين خلق نزد اوئيم ، خدايتعالي فرمود : آيا بشما نگفتم : كه من آنچه را اظهار و يا كتمان ميكرديد ميدانم ؟ يعني آنچه را در باره جن زادگان ( كه قبلا در زمين فساد ميكردند ) ، اظهار داشتيد ، و آنچه را كه ( در باره لياقت خود براي خلافت ) پنهان كرديد ، ميدانم ، و بهمين جهت ملائكه بخاطر آنچه گفته بودند ، و نيز آنچه پنهان كرده بودند بعرش خدا پناهنده شدند .
و در همين تفسير نيز از علي بن الحسين (عليهماالسلام) حديثي باين معنا آمده ، و در آن فرموده : وقتي ملائكه بخطاي خود پي بردند ، متوسل بعرش شدند ، و اين خطا از عدهاي از فرشتگان بود ، نه از همه آنان ، و آن عده ، فرشتگان پيرامون عرش بودند ، - تا آنجا كه فرمود : - و اين عده تا روز قيامت همچنان پناهنده عرش هستند .
مؤلف : ممكن است مضمون اين دو روايت را از آيهايكه حكايت كلام ملائكه است استفاده كرد ، آنجا كه گفتند : ( و نحن نسبح بحمدك ، و نقدس لك ، تا جمله : سبحانك لا علم لنا ، الا ، ما علمتنا ، انك انت العليم الحكيم ، و لكن روايت نامبرده خالي از اشكال نيست ، براي اينكه در آيه همه ملائكه مامور به سجده شدند ، و بغير از ابليس كسي در امتثال استثناء نشده ، در جاي ديگر هم فرموده : ( ملائكه كلهم اجمعين سجده كردند ) .
ولي بهر حال در توجيه روايت ميگوئيم : بزودي خواهد آمد كه عرش خدا عبارتست از علم ، و روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) ، نيز همين را ميگويد ، پس ملائكهاي كه آن اعتراض را كرده بودند ، فرشتگاني بودند ، كه با علم خدا سر و كار داشتهاند ، و چون بخطاي خود پي بردند ، باز بعلم او پناهنده شدند ، و گفتند : تو منزهي از آنچه ما پنداشتيم ، و ما جز آنچه تو بما دادي علمي نداريم ، تنها داناي حكيم توئي ) ( دقت بفرمائيد ) .
و بنا بر اين مراد بجمله ( و كان من الكافرين ) الخ ، اين خواهد بود ، كه ابليس از زمره قوم و
ترجمة الميزان ج : 1ص :191
قبيله جني خودش بود ، همانهائي كه قبل از خلقت آدم در زمين زندگي ميكردند ، و قرآن كريم در جاي ديگر در بارهشان فرموده : ( و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون ، و الجان خلقناه من قبل من نار السموم ، ما انسانرا از گلي خشكيده و سخت ، كه قبلا لايهاي قالب ريخته بود ، بيافريديم ، و جن را قبلا از آتش زهرآگين خلق كرديم ) ، و بنا بر اين روايت، ديگر نسبت كتمان بهمه ملائكه دادن عنايتي زائد لازم ندارد ، و نسبت نامبرده بنحو حقيقت خواهد بود ، براي اينكه معناي مكتوم ، معنائي بود كه بقلب همه ملائكه خطور كرد ، خواهي گفت : آنوقت اين روايت با روايتي كه ميگفت : منظور ، كتمان ابليس است ، كه نخوت و امتناع از سجده براي آدم را كتمان كرده بود ، منافات دارد ، در جواب ميگوئيم : كه هيچ منافاتي نيست ، و همه آنها را ميتوان از آيه استفاده كرد ، چون واقع مطلب هم همين بوده ، شيطان تصميم گرفته بود كه اگر مامور بسجده بر آدم شود ، مخالفت كند ، ملائكه هم آن پندار غلط راپنداشته بودند .
و در كتاب قصص الانبياء ، از ابي بصير روايت كرده كه گفت : بامام صادق (عليهالسلام) عرض كردم : آيا ملائكه سجده كردند ؟ و جبهههاي خود بر زمين نهادند ؟ فرمود : آري ، از ناحيه خدا مامور باين تكريم و احترام از آدم شدند .
و در كتاب تحف العقول آمده : كه سجده ملائكه براي آدم ( شرك نبود ) ، بلكه اطاعت خدا ، و محبتي بود كه ملائكه نسبت بادم ورزيدند .
و در كتاب احتجاج ، از موسي بن جعفر ، از پدران بزرگوارش (عليهمالسلام) روايت آمده ، كه فرمود : مردي يهودي از امير المؤمنين (عليهالسلام) از معجزات رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، پرسيد ، كه آنجناب در مقابل ساير انبياء چه معجزاتي داشت ؟ مثلا همين آدم ( آنقدر بزرگ بود كه ) خدا ملائكه را وادار كرد تا براي او سجده كنند ، آيا از محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نيز چنين احترامي كرد ؟ علي (عليهالسلام) فرمود : درست است همينطور بود ، و لكن سجده ملائكه براي آدم اطاعت و عبادت آدم نبود ، و ملائكه آدم را در مقابل خدا نپرستيدند ، بلكه خدايتعالي آنانرا بر اينكار وا داشت ، تا اعترافي باشد از ملائكه بر برتري آدم ، و رحمتي باشد از خدا براي او ، ولي محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را فضيلتي بالاتر از اين داد ، خداي جل و علا با آن بزرگي و جبروتي كه دارد ، و با تمامي ملائكهاش ، بر محمد صلوات و درود فرستاد ، و صلوات فرستادن مؤمنين بر او را عبادت خود خواند ، و تو اي يهودي تصديق ميكني كه اين فضيلت بزرگتر است .
و در تفسير قمي آمده : كه خدا از آدم نخست مجسمهاش را ساخت ، و چهل سال بهمان حال
ترجمة الميزان ج : 1ص :192
باقي گذاشت ، چون ابليس لعين از او ميگذشت بان مجسمه ميگفت : خدا تو را براي امري درست كرده آنگاه عالم آل محمد ، (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : ابليس با خود گفت : اگر خدا مرا بسجده بر اين موجود امر كند ، هرگز زير بار نميروم ، تا آنجا كه عالم فرمود : آنگاه خدا بملائكه فرمود : براي آدم سجده كنيد ، ملائكه سجده كردند ، و ابليس آنچه را در دل پنهان كرده بود بيرون انداخت ، و حسد دروني خود را اظهار كرده از سجده براي آدم امتناع ورزيد .
و در بحار ، از قصص الانبياء ، از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : ابليس مامور شد بسجده بر آدم ، در جواب عرضه داشت : پروردگارا بعزتت سوگند مرا از سجده بر آدم معاف بدار ، و من در عوض تو را عبادتي بكنم كهتاكنون احدي مثل آن عبادتت نكرده باشد ، خدايتعالي فرمود : من اطاعت بر طبق اراده و خواست خودم را دوست ميدارم ، آنگاه فرمود : ابليس چهار بار ناله كرد ، يكي آنروزيكه لعنت شد ، و روزي ديگر روزيكه بزمين هبوط نمود ، و روزيكه محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مبعوث گرديد ، بعد از مدتي فترت كه انبيائي مبعوث نشده بودند ، و چهارم آن هنگامي كه سوره فاتحه نازل گرديد ، و دو بار صداي فرحآميزي در آورد ، يكي آن هنگامي كه آدم از درختيكه نهي شده بود بخورد ، و يكي هم آن هنگامي كه از بهشت بيرون شد ، و بزمين هبوط كرد ، و در تفسير جمله : ( فبدت لهما سوآتهما ، عيبهاشان برايشان هويدا شد ) فرمود : قبل از خوردن از آن درخت ، عورت آندو ديده نميشد ، و بعد از خوردن آن ظاهر گشت ، و ديدني شد ، و نيز فرمود : آن درختي كه آدم از خوردنش نهي شده بود ، سنبله بود .
مؤلف : و در روايات - كه عددشان هم بسيار است - مطالبي هست كه آن مطلب ما را كه در باره سجده گفتيم تاييد ميكند .
و گفتيم : اي آدم تو و همسرت در بهشت آرام گيريد و از آن بفراواني از هر جا كه خواستيد بخوريد و نزديك اين درخت مشويد كه از ستمگران خواهيد شد ( 35) .
و شيطان ايشانرا از نعمت بهشت بينداخت و از آن زندگي آسوده كه داشتند بيرونشان كرد ، گفتيم : با همين وضع كه دشمن يكديگريد پائين رويد كه تا مدتي در زمين قرارگاه و بهره داريد ( 36) .
و آدم از پروردگار خود سخناني فرا گرفت و خدا او را به بخشيد كه وي
ترجمة الميزان ج : 1ص :194
بخشنده و رحيم است ( 37) .
گفتيم همگي از بهشتپائين رويد اگر هدايتي از من بسوي شما آمد و البته هم خواهد آمد آنها كه هدايت مرا پيروي كنند نه بيمي دارند و نه اندوهگين شوند ( 38) .
و كسانيكه كافر شوند و آيههاي ما را دروغ شمارند اهل جهنمند و خود در آن جاودانند ( 39) .
بيان
(و قلنا يا آدم اسكن ) الخ ، با اينكه داستان سجده كردن ملائكه براي آدم ، در چند جاي قرآن كريم تكرار شده ، مسئله بهشت آدم ، و داستان آن جز در سه جا نيامده .
اول در همين آيات مورد بحث از سوره بقره .
دوم در سوره اعراف كه فرموده : ( و يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة ، فكلا من حيث شئتما ، و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين ، فوسوس لهما الشيطان ، ليبدي لهما ما وري عنهما ، من سوآتهما و قال : ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا أن تكونا ملكين ، او تكونا من الخالدين ، و قاسمهما : اني لكما لمن الناصحين ، فدليهما بغرور ، فلما ذاقا الشجرة ، بدت لهما سوآتهما ، و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ، و ناديهما ربهما : أ لم انهكما عن تلكما الشجرة ؟ و أقل لكما : ان الشيطان لكما عدو مبين ؟ قالا : ربنا ظلمنا أنفسنا ، و ان لم تغفر لنا ، و ترحمنا ، لنكونن من الخاسرين ، قال : اهبطوا بعضكم لبعض عدو ، و لكم في الارض مستقر ، و متاع الي حين قال : فيها تحيون ، و فيها تموتون ، و منها تخرجون ) الخ ، و اي آدم تو و همسرت در بهشت مسكن كنيد ، و از آن هر قدر كه ميخواهيد بخوريد ، ولي نزديك اين درخت مشويد ، كه در آنصورت از ستمكاران خواهيد شد ، پس شيطان آندو را وسوسه كرد ، تا بلكه بتواند عيبهائي از ايشان كه پوشيده بود آشكار سازد ، و لذا گفت : پروردگار شما ، شما را از اين درخت نهي نكرده ، مگر براي اينكه در نتيجه خوردن از آن مبدل بفرشته نشويد و يا از جاودانان در بهشت نگرديد ، ( و اگر شما از آن بخوريد ، هميشه در بهشت خواهيد ماند ) آنگاه براي آندو سوگند ياد كرد : كه من از خيرخواهان شمايم باين وسيله و با نيرنگهاي خود آندو را بخود نزديك كرد ، تا آنكه از درخت بخوردند ، همينكه خوردند ، عيبشان ظاهر شد ، ناگزير شروع كردند از برگهاي بهشتي بر خود پوشيدن ، و پروردگارشان ندايشان داد : كه مگر بشما نگفتم : از اين درخت مخوريد ؟ و مگر نگفتم شيطان براي شما دشمني است آشكار ؟ ! گفتند : پروردگارا ما بخويشتن ستم كرديم ، اگر ما را نبخشي و رحم نكني ، حتما از زيانكاران خواهيم شد فرمود : از بهشت پائين برويد ، كه بعضي بر بعضي ديگر دشمنيد ، و زمين تا مدتي معين ( يعني تا هنگام مرگ ) جايگاه شما است و نيز فرمود : در همانجا
ترجمة الميزان ج : 1ص :195
زندگي كنيد ، و در آنجا بميريد ، و از همانجا دوباره بيرون شويد ) ، سوم در سوره طه ، كه فرموده : ( و لقد عهدنا الي آدم من قبل ، فنسي ، و لم نجد له عزما و اذ قلنا : للملائكة اسجدوا لادم ، فسجدوا ، الا ابليس ، أبي ، فقلنا يا آدم : ان هذا عدو لك و لزوجك ، فلا يخرجنكما من الجنة فتشقي ان لك الا تجوع فيها و لا تعري و انك لا تظما فيها ، و لا تضحي ، فوسوس اليه الشيطان ، قال يا آدم هل ادلك علي شجرة الخلدو ملك لا يبلي ؟ فاكلا منها ، فبدت لهما سوآتهما ، و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ، و عصي آدم ربه فغوي ، ثم اجتباه ربه ، فتاب عليه و هدي ، قال : اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فاما ياتينكم مني هدي ، فمن اتبع هداي ، فلا يضل و لا يشقي و من أعرض عن ذكري ، فان له معيشة ضنكا ، و نحشره يوم القيامة اعمي ، قال : رب لم حشرتني اعمي ؟ و قد كنت بصيرا ، قال كذلك اتتك اياتنا ، فنسيتها ، و كذلك اليوم تنسي ، الخ و ما با آدم قبلا عهدي بسته بوديم و فرماني داده بوديم ( كه فريب ابليس را نخورد ) ، ولي او را در آن عهد ثابت قدم و استوار نيافتيم ، و چون بفرشتگان گفتيم : بر آدم سجده كنند ، همه سجده كردند ، جز شيطان ، كه سر باز زد آنگاه بادم گفتيم : كه زنهار اين ابليس دشمن تو و همسر تو است ، مواظب باشيد ، از بهشت بيرونتان نكند ، و گر نه بدبخت خواهيد شد ، چون در بهشت نه گرسنه ميشوي ، و نه برهنه ، نه تشنه ميشوي ، و نه گرما زده اما شيطان با همه اين سفارشها در او وسوسه كرد ، و گفت : اي آدم ، ميخواهي من تو را بدرختي راهنمائي كنم ، كه اگر از آن بخوري ، ابديت و ملك جاوداني خواهي يافت ؟ ( و شيطان سرانجام كار خود را كرد ) ، و آدم و همسرش از آن درخت بخوردند ، و عورتشان برايشان نمودار شد ، پس بر آن شدند ، كه از برگهاي بهشت عورت خود بپوشانند ، و آدم ارشاد و راهنمائي پروردگارش را نافرماني كرد ، و گرفتار شد ، آنگاه پروردگارش وي را برگزيد و نافرمانيش را جبران نمود و هدايتش فرمود .
پروردگارش دستور داد : كه همگي از بهشت فرود آئيد در حاليكه بعضي دشمن بعض ديگر باشيد پس هر هدايتي كه از طرف من بسوي شما آمد ، و خواهد هم آمد ، در آن هنگام هر كس هدايت مرا پيروي كند ، گمراه و بدبخت نميشود ، و هر كس از ياد من اعراض كند ، زندگي سختي خواهد داشت ، علاوه بر اينكه روز قيامت كور محشورش خواهيم نمود ، و چون بگويد : پروردگارا من كه بينا بودم ، چرا كور محشورم كردي ؟ در جوابش خواهد فرمود : همانطور كه آيات من بسويت آمد ، و تو عمدا آنرا فراموش كردي ، امروز هم ما تو را فراموش كرديم ) الخ .
سياق اين سه دسته آيات ، و مخصوصا آيهايكه در صدر داستان قرار گرفته ، و ميفرمايد : ( اني جاعل في الارض خليفة ) الخ ، اين معنا را دست ميدهد : كه آدم در اصل ، و در آغاز براي اين
ترجمة الميزان ج : 1ص :196
خلق شده بود ، كه در زمين زندگي كند ، و نيز در زمين بميرد ، و اگر خدايتعالي او را ( چند روزي ) در بهشت منزل داد ، براي اين بود كه امتحان خود را بدهند ، و در نتيجه آن نافرماني عورتشان هويدا بگردد ، تا بعد از آن بزمين هبوط كنند .
و نيز از سياق آيه سوره طه كه ميفرمايد : ( فقلنا يا آدم ) الخ ، و سوره اعراف كه ميفرمايد : ( و يا آدم اسكن ) الخ ، كه داستان بهشت را با داستان سجده ملائكه بصورت يك داستان و متصل بهم آورده ، و كوتاه سخن ، آنكه اين سياق بخوبي ميرساند كه منظور اصلي از خلقت آدم اين بوده كه در زمين سكونت كند ، چيزيكه هست راه زميني شدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد، و برتريش بر ملائكه ، و لياقتش براي خلافت اثبات شود ، و سپس ملائكه مامور بسجده براي او شوند ، و آنگاه در بهشت منزلش دهند ، و از نزديكي بان درخت نهيش كنند ، و او ( بتحريك شيطان ) از آن بخورد ، و در نتيجه عورتش و نيز از همسرش ظاهر گردد ، و در آخر بزمين هبوط كنند .
و از اين ريخت و سياق بخوبي بر ميآيد : كه آخرين عامل و علتي كه باعث زميني شدن آندو شد ، همان مسئله ظاهر شدن عيب آندو بود ، و عيب نامبرده هم بقرينهايكه فرموده : ( بر آن شدند كه از برگهاي بهشت بر خود بپوشانند ) الخ ، همان عورت آندو بوده ، و معلوم است كه اين دو عضو ، مظهر همه تمايلات حيواني است چون مستلزم غذا خوردن ، و نمو نيز هستند .
پس ابليس هم جز اين همي و هدفي نداشته ، كه ( بهر وسيله شده ) عيب آندو را ظاهر سازد ، گو اينكه خلقت بشري ، و زميني آدم و همسرش ، تمام شده بود ، و بعد از آن خدا آندو را داخل بهشت كرد ، ولي مدت زيادي در اين بين فاصله نشد ، و خلاصه آنقدر بان دو مهلت ندادند ، كه در همين زمين متوجه عيب خود شوند ، و نيز بسائر لوازم حياة دنيوي و احتياجات آن پي ببرند .
بلكه بلا فاصله آندو را داخل بهشت كردند ، و وقتي داخل كردند كه هنوز روح ملكوتي و ادراكي كه از عالم ارواح و فرشتگان داشتند ، بزندگي دنيا آلوده نشده بود ، بدليل اينكه فرمود : ( ليبدي لهما ما وري عنهما ، تا ظاهر شود از آندو آنچه پوشانده شده بود از آنان ) ، و نفرمود : ( ليبدي لهما ما كان وري عنهما ، تا ظاهر شود از آندو آنچه بر آندو پوشيده بود ) ، پس معلوم ميشود ، پوشيدگي عيبهاي آندو موقتي بوده ، و يكدفعه صورت گرفته ، چون در زندگي زميني ممكن نيست براي مدتي طولاني اين عيب پوشيده بماند ، ( و جان كلام و آنچه از آيات نامبرده بر ميايد اينستكه وقتي خلقت آدم و حوا در زمين تمام شد ، بلا فاصله ، و قبل از اينكه متوجه شوند ، عيبهاشان پوشيده شده ، داخل بهشت شدهاند ) .
پس ظهور عيب در زندگي زميني ، و بوسيله خوردن از آن درخت ، يكي از قضاهاي حتمي
ترجمة الميزان ج : 1ص :197
خدا بوده ، كه بايد ميشد ، و لذا فرمود : ( زنهار كه ابليس شما را از بهشت بيرون نكند ، كه بدبخت ميشويد ) الخ ، و نيز فرمود : ( آدم و همسرش را از آن وضعي كه داشتند بيرون كرد ) الخ ، و نيز خدايتعالي خطيئه آنان را بعد از آنكه توبه كردند بيامرزيد ، و در عين حال به بهشتشان بر نگردانيد ، بلكه بسوي دنيا هبوطشان داد ، تا در آنجا زندگي كنند .
و اگر محكوميت زندگي كردن در زمين ، با خوردن از درخت و هويدا گشتن عيب ، قضائي حتمي نبود ، و نيز برگشتن به بهشت محال نبود ، بايد بعد از توبه و ناديده گرفتن خطيئه به بهشت بر گردند ، ( براي اينكه توبه آثار خطيئه را از بين ميبرد) .
پس معلوم ميشود علت بيرون شدن از بهشت ، و زميني شدن آدم آن خطيئه نبوده ، بلكه علت اين بوده كه بوسيله آن خطيئه عيب آندو ظاهر گشته ، و اين بوسيله وسوسه شيطان لعين صورت گرفته است .
در سوره طه در صدر قصه فرموده : ( و لقد عهدنا الي آدم من قبل فنسي و لم نجد له عزما ، ما قبلابا آدم عهدي بسته بوديم ، اما او فراموشش كرد ) ، و بايد ديد اين عهد چه بوده ؟ آيا همان فرمان نزديك نشدن بدرخت بوده ، كه فرمود : ( لا تقربا هذه الشجرة ، فتكونا من الظالمين ) ؟ و يا اعلام دشمني ابليس با آدم و همسرش بوده ، كه فرمود : ( ان هذا عدو لك و لزوجك ) ؟ ، و يا عهد نامبرده بمعناي ميثاق عمومي است كه از همه انسانها عموما ، و از انبياء خصوصا ، و بوجهي مؤكدتر و غليظ گرفته .
احتمال اولي صحيح نيست ، زيرا آيه شريفه : ( فوسوس لهما الشيطان ، و قال ما نهاكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكونا ملكين ، او تكونا من الخالدين ، و آيه بعدش ، و قاسمهما : اني لكما لمن الناصحين ) ، تصريح دارد : بر اينكه آدم در حين خوردن از درخت ، نه تنها نهي خدا را فراموش نكرده بود ، بلكه كاملا بياد آن بود ، چيزيكه هست ابليس با فلسفه چيني خود نهي خدا را براي آدم توجيه كرد ، كه منظور اين بوده ، كه جزء فرشتگان و از خالدين در بهشت نشوي ، در حاليكه در آيه مورد بحث در باره عهدي كه مورد گفتگو است ، فرموده : آدم آنرا فراموش كرد .
و اما احتمال دوم ( كه بگوئيم منظور از عهد ، همان تهديدي است كه خداي تعالي كرد ، و ايشانرا از پيروي ابليس زنهار داد)، هر چند كه احتمال بعيدي نيست ، و لكن ظواهر آيات با آن نميسازد ، چون از ظاهر آيه نامبرده بر ميآيد كه منظور از آن زنهار ، تهديد خصوص آدم است .
علاوه بر اينكه زنهاريكه از شر ابليس دادند ، بهر دوي آنان دادند ، نه تنها به آدم ، و اما فراموشي را تنها به آدم نسبت داد ، و نيز در ذيل آيات نامبرده در سوره طه ، كه مطابق صدر آنهاست ، عهد با معناي ميثاق كلي مناسبت دارد ، نه عهد بمعناي زنهار از ابليس ، چه خدايتعالي ميفرمايد : ( فاما ياتينكم مني هدي ، فمن اتبع هداي فلا يضل و لا يشقي ، و من اعرض عن ذكري
ترجمة الميزان ج : 1ص :198
فان له معيشة ضنكا ، و نحشره يوم القيامة اعمي ) ، و تطبيق اين آيات ، با آيات مورد بحث ، اقتضاء ميكند كه جمله : ( و من اعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكا ) ، در مقابل نسيان عهد در آيات مورد بحث قرار گيرد ، و معلوم است كه اگر با آن تطبيق شود آنوقت با عهد بمعناي ميثاق بر ربوبيت خدا ، و عبوديت آدم ، مناسبتر است ، تا آنكه با عهد بمعناي تحذير و زنهار از ابليس تطبيق گردد .
چون بين اعراض از ياد خدا ، و پيروي ابليس از نظر مفهوم مناسبت زيادي نيست ، بخلاف ميثاق بر ربوبيت ، كه بان مناسبتر است ، چون ميثاق بر ربوبيت باين معنا است ، كه آدمي فراموش نكند ، كه ربي ، يعني مالكي مدبر دارد ، و يا بگو انسان تا ابد ، و در هيچ حالي فراموش نكند ، كه مملوك طلق خداست ، و خود مالك هيچ چيز براي خود نيست ، نه نفعي ، و نه ضرري ، نه مرگي و نه حياتي ، و نه نشوري ، و يا بگو : نه ذاتا مالك چيزي است ، و نه وصفا ، و نه فعلا .
و معلوم است آن خطيئهايكه در مقابل اين ميثاق قرار ميگيرد ، اين است كه آدمي از مقام پروردگارش غفلت بورزد ، و با سرگرم شدن بخود ، و يا هر چيزيكه او را بخود سر گرم ميكند ، از قبيل زخارف حياة دنياي فاني ، و پوسنده ، مقام پروردگارش را از ياد برد ( دقت بفرمائيد ) .
و لكن اگر آدمي در زندگي دنيا با اختلاف جهات ، و تشتت اطراف ، و انحاء آن ، و اينكه اين زندگي را تنها به نيكان اختصاص ندادهاند ، بلكه مؤمن و كافر در آن مشتركند ، در نظر بگيريم ، خواهيم ديد كه اين زندگي بحسب حقيقت و باطن ، و از نظر علم بخدايتعالي ، و جهل به او ، مختلف است ، آنكس كه عارف بمقام پروردگار خويش است ، وقتي خود را با زندگي دنيا كه همه رقم كدورتها ، و انواع ناملايمات و گرفتاريها دارد ، مقايسه كند ، و در نظر بگيرد : كه اين زندگي آميختهاي از مرگ و حيات ، و سلامتي و بيماري ، و فقر و توانگري ، و راحت و تعب ، و وجدان و فقدان است ، و نيز در نظر بگيرد : كه همه اين دنيا چه آن مقدارش كه در خود انسان است ، و چه آنها كه در خارج از ذات آدمي است ، مملوك پروردگار اوست ، و هيچ موجودي از اين دنيا استقلال در خودش و در هيچ چيز ندارد ، بلكه همه از آن كسي است كه نزد وي بغير از حسن و بهاء و جمال و خير آنهم به آن معنائي از جمال و خير كه لايق عزت و جلال او باشد وجود ندارد ، و از ناحيه او بجز جميل و خير صادر نميشود آنوقت ميفهمد كه هيچ چيزي در عالم مكروه نيست ، تا از آن بدش آيد ، و هيچ مخوفي نيست ، تا از آن بترسد ، و هيچ مهيبي نيست ، تا از آن به دلهره بيفتد ، و هيچ محذوري نيست تا از آن بر حذر شود .
بلكه با چنين نظر و ديدي ، ميبيند كه آنچه هست ، همه حسن و زيبائي و محبوب است ، مگر آن چيزهائيكه پروردگارش به او دستور داده باشد كه مكروه و دشمن بدارد ، تازه همان چيزها را
ترجمة الميزان ج : 1ص :199
هم باز بخاطر امر خدا مكروه و دشمن ميدارد ، و يا محبوب قرار ميدهد ، و از آن لذت برده و بامر آن ابتهاج بخرج ميدهد ، و خلاصه چنين كسي غير از پروردگارش ديگر هيچ هم و غمي ندارد ، و بهيچ چيز ديگر نميپردازد .
و همه اينها براي اين است كه چنين كسي همه عالم را ملك طلق پروردگار خود ميبيند ، و براي احدي غير خدا بهره و نصيبي از هيچ ناحيه عالم قائل نيست ، چنين كسي چه كار دارد باينكه مالك امر ، چه تصرفاتي در ملك خود ميكند ؟ چرا زنده ميكند ؟ و يا ميميراند ؟ و چرا نفع ميرساند ؟ و يا ضرر ؟ و همچنين در هيچ حادثهايكه او بوجود ميآورد ، چون و چرا نميكند .
اين است آن زندگي طيب ، و پاكي كه هيچ شقاوتي در آن نيست ، نوري است كه آميخته با ظلمت نيست ، سروري است كه غم با آن نيست ، وجداني است كه فقدي با آن جمع نميشود ، غنائي است كه با هيچ قسم فقري آميخته نميگردد ، همه اينها موهبتهائي است كه با ايمان بخداي سبحان دست ميدهد .
در مقابل اين زندگي ، يك قسم زندگي ديگر هست ، و آن زندگي كسي است كه بمقام پروردگار خود جاهل است ، چون اين بينوا با انقطاع از پروردگار خود چشمش بهيچ چيز از خودش و از خارج خودش نميافتد ، مگر آنكه آنرا مستقل بالذات ، و مضر و يا نافع ، خير و يا شر بالذات ميبيند ، و در نتيجه در سر تا سر زندگي ميانه ترس از آنچه ميرسد ، و حذر از آنچه از آن پرهيز ميكند ، و اندوه از آنچه از دست ميدهد ، و حسرت از آنچه از او كم ميشود ، از مال و جاه و فرزندان و ياران ، و ساير آنچه محبوب او است ، و بدان تكيه و اعتماد دارد ، و در زندگي خود مؤثر ميداند غوطهور است .
او مانند دوزخيان ، كه هر وقت پوست بدنشان بسوزد ، پوستي ديگر بر تن آنان ميكنند ، هر گاه با يك ناملايمي خو بگيرد ، و با تلخي آن عادت كند ، با ناملايم تازهتري و سوزندهتري روبرو ميشود ، تا عذاب را با ذائقه قلبش بچشد ، و دلش همواره دچار اضطراب و پريشاني باشد ، و جانش همواره چون شمع بسوزد ، و آب بشود ، و سينهاش همواره تنگ و بي حوصله باشد ، گوئي ميخواهد به آسمان بالا رود ، آري خداوند اينچنين پليدي را بر كساني كه ايمان نميآورند مسلط ميكند ، ( كذلك يجعل الله الرجس علي الذين لا يؤمنون ) .
حال كه اين معنا روشن شد ، خواننده عزيز متوجه شد : كه بازگشت اين دو امر ، يعني فراموش كردن ميثاق ، و شقاوت در زندگي دنيا ، بيك امر است ، و شقاوت دنيوي از فروغ فراموشي ميثاق است .
ترجمة الميزان ج : 1ص :200
و اين همان نكتهايست كه خداي سبحان ميفرمايد : ( فاما ياتينكم مني هدي ، فمن اتبع هداي فلا يضل و لا يشقي ، و من أعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكا ، و نحشره يوم القيامة أعمي ) ، بدان اشاره نموده است ، چون خطاب را در آن متوجه عموم بشر و اهل دنيا كرده .
و آنگاه در سوره مورد بحث ، بجاي آن بيان ، اينطور فرموده : ( فمن تبع هداي فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ، كسي كه هدايت مرا پيروي كند ، نه خوفي بر آنان خواهد بود ، و نه اندوهناك ميشوند) .
اگر خواننده گرامي دقت كند .
از همين جا ميتواند حدس بزند كه شجره نامبرده درختي بوده كه نزديكي بدان مستلزم تعب و بدبختي در زندگي دنيا بوده ، و آن شقاء اين است كه انسان در دنيا پروردگار خود را فراموش كند ، و ازمقام او غفلت بورزد ، و گويا آدم نميخواست ميانه آن درخت ، و ميثاقيكه از او گرفته بودند ، جمع كند ، هم آنرا داشته باشد ، و هم اين را ، ولي نتوانست ، و نتيجهاش فراموشي آن ميثاق و وقوع در تعب زندگي دنيا شد ، و در آخر ، اين خسارت را با توبه خود جبران نمود .
(و كلا منها رغدا ) كلمه ( رغد ) بمعناي گوارائي و خوشي زندگي است ، وقتي ميگويند ( أرغد القوم مواشيهم ) ، معنايش اينستكه اين مردم حيوانات خود را رها كردند ، تا هر جور خود ميخواهند بچرند ، و وقتي ميگويند : ( قوم رغد ) و يا ( نساء رغد ) ، معنايش ( قومي و يازناني مرفه و داراي عيشي گوارا ) ميباشد .
(و لا تقربا هذه الشجرة ) الخ ، و گويا نهي در اين جمله ، نهي از خوردن ميوه آن درخت بوده ، نه خود درخت ، و اگر از آن تعبير كرده باينكه ( نزديك آن درخت مشويد ) ، براي اين بوده كه شدت نهي ، و مبالغه در تاكيد را برساند ، بشهادت اينكه فرمود : ( همينكه از آن درخت چشيدند ، عيبهاشان بر ملا شد ) ، و نفرمود ( همينكه از آن خوردند ) و گر نه آيه ( فاكلا منها فبدت لهما سوآتهما ) ، صريح در اين است كه منظور از نزديك نشدن به آن ، خوردن آنست ، و مخالفتي هم كه نتيجهاش بر ملا شدن عيبها شد ، همان خوردن بود ، نه نزديكي .
(فتكونا من الظالمين ) كلمه ظالمين اسم فاعل از ظلم است ، نه ظلمت ، كه بعضي از مفسرين احتمالش را دادهاند ، چون خود آدم و همسرش در آيه : ( ربنا ظلمنا انفسنا ، و ان لم تغفر لنا و ترحمنا ) الخ ، اعتراف بظلم خود كردهاند .
چيزيكه هست خدايتعالي اين تعبير را در سوره ( طه ) مبدل به تعبير شقاوت كرده در اينجا
ترجمة الميزان ج : 1ص :201
فرموده : ( فتكونا من الظالمين ) ، و در آنجا فرموده ( فلا يخرجنكما من الجنة فتشقي ) ، و شقاء بمعناي تعب است ، همچنانكه خود قرآن آنرا تفسير نموده ، و تفصيل داده باينكه ( ان لك الا تجوع فيها ، و لا تعري ، و انك لا تظما فيها و لا تضحي ) ، الخ كه ترجمهاش گذشت از اينجا بخوبي روشن ميگردد كه وبال ظلم نامبرده همان واقع شدن در تعب زندگي در دنيا ، از گرسنگي ، و تشنگي ، و عرياني ، و خستگي بوده ، و بنا بر اين ظلم آدم و همسرش ، ظلم بنفس خود بوده ، نه نافرماني خدا ، چون اصطلاحا وقتي اين كلمه گفته ميشود ، معصيت و نافرماني و ظلم بخداي سبحان بذهن ميرسد .
در نتيجه اين نيز روشن ميگردد ، كه پس نهي نامبرده يعني ( نزديك اين درخت مشويد ) نهي تنزيهي ، و ارشادي ، و خلاصه خيرخواهانه بوده ، نه نهي مولوي ، كه تا نافرمانيش عذاب داشته باشد ، ( مثل اينكه شما بفرزند خود بگوئي ) پا برهنه راه مرو ، چون ممكن است ميخ پاي تو را سوراخ كند ) ، و مخالفت چنين نهيي را معصيت نميگويند .
پس آدم و همسرش بنفس خود ظلم كردند ، و خود را از بهشت محروم ساختند ، نه اينكه نافرماني خدا را كرده ، و باصطلاح گناهي مرتكب شده باشند .
از اين هم كه بگذريم ، اگر نهي خدا ، تكليفي و مولوي بود ، بايد بعد از آنكه مرتكبش توبه كرد ، و توبهاش قبول هم شد ، كيفرش نيز برداشته شود ، و ما ميبينيم در مورد آدم اين كيفر برداشته نشد ، چون توبه كردند ، و توبهشان هم قبول شد ، ولي به بهشت برنگشتند ، و وضعي را كه در آنجا داشتند بدست نياوردند ، و اگر نهي و تكليف خدا ارشادي نبود ، بايد غير از اثر وضعي و تكويني ، اثر ديگري شرعي نداشته باشد ، چون توبه اثر شرعي گناه را از بين ميبرد ، و بايد در مورد آدم و همسرش نيز اثر شرعي گناه را از بين ميبرد ، و دوباره به بهشت بر ميگشتند ، و مقام قرب را بدست ميآوردند ، ولي نياوردند ، پس ميفهميم كه نهي خدا مولوي نبوده ، تنها ارشاد آدم ، و خير خواهي او بوده ، و انشاء الله بعدا تتمهاي براي اين بحث خواهد آمد .
(فازلهما الشيطان ) الخ ، ظاهر از اين جمله ، مانند نظائرش ، اين است كه شيطان آدم را گول زد ، و هر چند كه اين عبارت بيش از اين دلالت ندارد ، كه گول زدن آدمش مانند گول زدن ما فرزندان آدم از راه القاء وسوسه در قلب بوده ، بدون اينكه خودش را بطرف نشان دهد ، همچنانكه ما را هم گول ميزند ، و ما تاكنون خود او را نديدهايم .
لكن از امثال آيه : ( فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك ) ، كه خداوند با كلمه ( هذا
ترجمة الميزان ج : 1ص :202
اشاره به شيطان كرده ، فهميده ميشود كه خدا وي را به آدم و همسرش نشان داده بود ، و معرفيش كرده بود ، معرفي بشخص او ، و عين او ، نه معرفي بوصف او ، و همچنين آيه ( يا آدم هل ادلك علي شجرة الخلد ) الخ ، كه حكايت كلام شيطان است ، كه قرآن كريم آنرا بصورت حكايت خطاب آورده ، و اين دلالت دارد بر اينكه گوينده آن كه شيطان است ، در برابر آدم ايستاده ، و با او صحبت ميكرده ، و خلاصه ، سخن ، سخن كسي است كه شنونده او را ميديده .
و همچنين آيه ( و قاسمهما : اني لكما لمن الناصحين ) كه در سوره اعراف است ، چون قسم خوردن از كسي تصور دارد كه ديده شود .
و همچنين آيه ( و ناديهما ربهما : أ لم انهكما عن تلكما الشجرة ؟ و اقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين ) ؟ كه آن نيز دلالت دارد بر اينكه شيطان براي آدم و همسرش ديده ميشد ، و او را ميديدهاند ، و اگر حال آن دو نيز نسبت بشيطان ، مثل حال ما بوده ، كه او را نميبينيم ، و تنها وسوسهاش بما ميرسد ، ميتوانستند بگويند : ما كه شيطاني نديديم ، و خيال كرديم اين وسوسهها از افكار خودمان بوده ، و هيچ احتمال نداديم كه از ناحيه او باشد ، و ما هيچ قصد مخالفت با سفارشي كه در خصوص هوشياري از وسوسه شيطان كردي نداشتيم .
و سخن كوتاه اينكه آدم و همسرش شيطان را ميديدند ، و او را ميشناختند ، همچنانكه انبياء با اينكه بعصمت خدائي معصومند ، او را ميديدند و هنگامي كه ميخواست متعرض ايشان بشود ، ميشناختند ، همچنانكه روايات وارده در باره نوح ، و ابراهيم و موسي ، و عيسي ، و يحيي ، و ايوب ، و اسماعيل ، و محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، بر اين معنا دلالت دارد .
و همچنين ظاهر آيات اين داستان ، از قبيل آيه ( ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ) ، كه بروشني ميرساند شيطان با آن دو تن در برابر درخت نامبرده ايستاده بود ، و قبلا خود را به بهشت در انداخته ، و طرح دوستي با آن دو ريخته ، و با وسوسه خود فريبشان داده ، و اگر بگوئي شيطان كه داخل بهشت نميشود ؟ در پاسخ ميگوئيم : اين اشكال وقتي وارد است كه بهشت مورد بحث ، بهشت خلد باشد ، و چنين نبوده ، بلكه اين جريان در بهشتي ديگر صورت گرفته ، بدليل اينكه همگي آنها از آن بهشت بيرون شدند ، و اگر بهشت خلد بود ، با بيرون شدن نميساخت .
و اما اين خطاب كه خدايتعالي بابليس كرد كه : ( فاهبط منها ، فما يكون لك ان تتكبر فيها ، فاخرج ، از اين بهشت فرود آي ، كه در اينجا نميتواني تكبر كني ، پس از آن بيرون شو ) ، كه بظاهر فرمان بيرون شدن ابليس از بهشت است ، ممكن است بگوئيم : مراد از آن بيرون شدنش از ميانه
ترجمة الميزان ج : 1ص :203
ملائكه ، و يا از آسمان ، و مقام قرب و تشريف است .
(و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو ) الخ ، از ظاهر سياق بر ميآيد كه خطاب در اين آيه متوجه آدم و همسرش و ابليس همگي است ، ولي در سوره اعراف خطاب را متوجه خصوص ابليس كرد ، و فرمود : ( فاهبط منها ، فما يكون لك ان تتكبر فيها ) ، الخ و اين از آن جهت است كه در حقيقت خطاب در آيه مورد بحث ، نظير جمع بين دو خطاب است ، تا آنچه خدا قضائش را رانده حكايت كند ، مانند عداوت ميانه ابليس ملعون ، و آن دو و ذريه آنان ، و نيز مانند زندگي كردن آدميان در زمين ، و مردنشان در همانجا ، و مبعوث شدنشان از آنجا .
و ذريه آدم در حكم ، با خود آدم شريك است ، همچنانكه از ظاهر آيه : ( فيها تحيون ، و فيها تموتون ، و منها تخرجون ) الخ ، و نيز از آيه ( و لقد خلقناكم ، ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لآدم ) الخ ، كه بزودي در تفسير سوره اعراف خواهد آمد ، اين معنا استفاده ميشود .
پس اگر آنروز ملائكه را وادار كرد ، تا براي آدم سجده كنند ، از اين جهت كه خليفه خدا در زمين است ، در حقيقت اين حكم سجده شامل همه افراد بشر ميشود ، و در حقيقت سجده ملائكه براي خصوص آدم ، از اين باب بوده ، كه آدم قائم مقام و نمونه و نايب از همه جنس بشر بوده است .
و سخن كوتاه اينكه : بنظر نزديك ميآيد كه قصه منزل دادن به آدم و همسرش در بهشت ، و سپس فرود آوردنش بخاطر خوردن از درخت ، بمنزله مثل و نمونهاي باشد ، كه خدايتعالي وضع آدميان را قبل از نازل شدن بدنيا ، و سعادت و كرامتي كه در منزل قرب و حظيره قدس داشت ، و آن دار نعمت و سرور ، و انس و نور ، و آن رفقاي پاك ، و دوستان روحاني ، و جوار رب العالمين ، كه داشت ، به آن مثل مجسم ساخته است .
و همچنين اين معنا را ( كه انسان كذائي در مقابل آنهمه نعمت كه در اختيار داشته ، و بجاي آنها گرفتاري ، و بدبختي ، و تعب ، و خستگي ، و مكروه ، و آلام ، را اختيار ميكند ، بجاي اينكه سعي كند خود را بهمانجا كه از آنجا آمده برساند ، و برگرداند ، بحيات دنياي فاني ، و جيفه گنديده و پست آن ميل ميكند ) مجسم ميسازد .
و نيز در قالب اين مثال اين معنا را بيان ميكند : كه نه تنها آدم را بعد از توبهاش بدار كرامت و سعادت برگردانيد ، بلكه هر انساني كه راه خطا پيموده ، اگر برگردد ، و بسوي پروردگار خود رجوع كند ، خدايتعالي او را بدار كرامت و سعادتش برميگرداند ، و اگر برنگردد و همچنين دست بدامن زمين بزند ، و هواهاي نفس را پيروي كند ، چنين كسي بجاي شكر نعمت خدا ، كفران
ترجمة الميزان ج : 1ص :204
ورزيده ، و خود را بدار البوار كشانده ، جهنمي كه خود افروخته ، و چه بد قرارگاهي است .
(فتلقي آدم من ربه كلمات ، فتاب عليه ) ، كلمه ( تلقي ) ، بمعناي تلقن است ، و تلقن بمعناي گرفتن كلام است ، اما با فهم و علم ، و اين تلقي در باره آدم ، طريقهاي بوده كه توبه را براي آدم آسان ميكرده .
از اينجا روشن ميشود كه توبه دو قسم است ، يكي توبه خدا ، كه عبارتست از برگشتن خدا بسوي عبد ، برحمت ، و يكي توبه عبد ، كه عبارتست از برگشتن بنده بسوي خدا ، باستغفار ، و دست برداري از معصيت .
و توبه بنده محفوف و پيچيده به دو توبه از خدا است ، و در بين آندو قرار ميگيرد ، باين معنا كه بنده در هيچ حالي از احوال ، از خداي خود بي نياز نيست ، و اگر بخواهد از لجنزار گناه نجات يافته ، توبه كند ، محتاج به اين است كه خدا چنين توفيقي باو بدهد ، و اعانت و رحمت خود را شامل حال او بسازد ، تا او موفق بتوبه بگردد ، و وقتي موفق بتوبه شد ، تازه باز محتاج بيك توبه ديگري از خداست ، و آن اين است كه باز خدا برحمت و عنايتش بسوي بنده رجوع كند ، و رجوع او را بپذيرد ، پس توبه بنده وقتي قبول شود ، بين دو توبه از خدا قرار گرفته است ، همچنانكه آيه : ( ثم تاب عليهم ليتوبوا ، پس خدا بسوي ايشان توبه آورد ، تا ايشان توبه كنند ) بر اين معنا دلالت دارد .
و آن قرائت كه كلمه ( آدم ) را بصداي بالا ، و كلمه ( كلمات ) را بصداي پيش خوانده ، با اين نكته مناسب است ، هر چند كه آن قرائت ديگر ، يعني بصداي پيش خواندن آدم ، و بصداي بالا خواندن كلمات ) ، نيزبا اين معنا منافات ندارد .
و اما اينكه اين كلمات چه بوده ؟ چه بسا احتمال داده شود ، كه اين همان چيزي بوده كه خدايتعالي از آدم و همسرش در سوره اعراف حكايت كرده ، كه ( قالا : ربنا ظلمنا انفسنا ، و ان لم تغفر لنا ، و ترحمنا ، لنكونن من الخاسرين ) باشد ، كه ترجمهاش گذشت ، و لكن عيبي كه در اين احتمال هست ، اين است كه در سوره اعراف اين كلمات قبل از نقل هبوط آدم واقع شده ، و بعد از نقل اين كلمات فرموده : ( قلنا اهبطوا ) الخ .
و در سوره مورد بحث اول آيه ( قلنا اهبطوا ) الخ آمد بعدا آيه ( فتلقي ) الخ لكن در اين بين مطلبي هست ، و آن اين است كه اگر بخاطر داشته باشيد ، در صدر اين داستان ، وقتي خدايتعالي بملائكه فرموده : ميخواهم در زمين خليفه قرار دهم - ملائكه گفتند : -
ترجمة الميزان ج : 1ص :205
آيا ميخواهي در آن كسي را قرار دهي كه فساد انگيزد ؟ و خونريزي كند ؟ با اينكه ما تو را بحمدت تسبيح ميگوئيم ، و تقديست ميكنيم ، - تا آخر ، و خدايتعالي اين سخن ملائكه را و اين ادعايشانرا كه در باره خليفه زميني كردند ، و اين نسبتي را كه بوي دادند ، رد نكرد ، و در پاسخ نفرمود : نه ، خليفه زميني اينكارها را نميكند ، تنهااسماء را به آدم تعليم كرد .
معلوم ميشود با همين تعليم اسماء اعتراض ملائكه خود بخود باطل ميشود ، و گر نه اعتراض ملائكه همچنان بقوت خود باقي ميماند ، و حجت عليه آنان تمام نميشد ، پس معلوم ميشود ، در ميانه اسمائي كه خدا بادم تعليم داده ، چيزي بوده كه براي معصيت كار بعد از معصيتش بدرد ميخورده ، و چاره گناه او را ميكرده ، پس اي بسا تلقي آدم از پروردگار خود ، مربوط بيكي از آن اسماء بوده ، ( دقت بفرمائيد) .
اين را نيز بايد دانست ، كه آدم (عليهالسلام) هر چه كه بخود ستم كرد ، و خود را در پرتگاه هلاكت ، و دوراهي سعادت و شقاوت ، كه همان زندگي دنيا است ، افكند ، بطوريكه اگر در همان مهبط خود ، يعني دنيا باقي ميماند ، هلاك ميشد ، و اگر به سعادت اولي خود برميگشت تازه خود را به تعب افكنده بود ، پس در هر حال بنفس خود ستم كرد ، الا اينكه با همين عمل ، خود را در مسير سعادت ، و در طريق منزلي از كمال قرار داد ، كه اگر اين عمل را نميكرد ، و بزمين نازل نميشد ، و يا بدون خطا نازل ميشد ، بان سعادت و كمال نميرسيد .
آري اگر پدر و مادر بشر ، بزمين نميآمدند ، كي ميتوانستند متوجه فقر ، و ذلت ، و مسكنت ، و حاجت ، و قصور ، خود شوند ؟ و چگونه بدون برخورد با تعب و زحمت و رنج زندگي ، به روح و راحت در حظيرة القدس ، و جوار رب العالمين ميرسيدند ؟ و براي جلوه كردن اسماء حسناي خدا ، از عفو ، و مغفرت ، و رأفت ، و توبه ، و ستر ، و فضل ، و رأفت ، و رحمت ، موردي يافت نميشد چون مورد اين اسماء حسناي خدا ، گنهكارانند ، و خدا را در ايام دهر نسيمهاي رحمتي است ، كه از آن بهرهمند نميشوند ، مگر گنهكاراني كه متعرض آن شوند ، و خود را در معرض آن قرار دهند .
پس اين توبه همان است كه بخاطر آن راه هدايت را بروي انسان گشودند ، تا آنرا مسير خود قرار دهند ، و تنظيف منزلي است ، كه بايد در آنجا سكونت كنند ، و بدنبال همان راه و آن هدايت بود ، كه در هر عصري ديني ، و ملتي براي بشر تشريع شد .
دليل اين معنا كلام خدا است ، كه ميبيني مكرر سخن از توبه آورده ، و آنرا بر ايمان مقدم ذكر كرده ، مثلا فرموده : ( فاستقم كما امرت ، و من تاب معك ، آنطور كه مامور شدهاي استقامت
ترجمة الميزان ج : 1ص :206
بورز ، هم خودت و هم هر كس كه با تو توبه كرده ) و نيز فرموده : ( و اني لغفار لمن تاب و آمن ، من آمرزندهام براي هر كس كه توبه كند ، و ايمان آورد ) ، و آيات ديگري نظير آن .
(قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم مني هدي ) ، الخ اين آيه اولين فرماني است كه در تشريع دين ، براي آدم و ذريه او صادر شده ، دين را در دو جمله خلاصه كرده ، كه تا روز قيامت چيزي بر آن دو جمله اضافه نميشود .
و خواننده عزيز اگر در اين داستان ، يعني داستان بهشت و مخصوصا در آن شرحي كه در سوره طه آمده ، دقت كند ، خواهد ديد كه جريان داستان طوري بوده ، كه ايجاب ميكرده ، خداوند اين قضاء را در باره آدم و ذريهاش براند ، و اين دو جمله را در اولين فرمانش قرار بدهد ، خوردن آدم از آن درخت ايجاب كرد ، تا قضاء هبوط او ، و استقرارش در زمين ، و زندگيش را در آن براند ، همان زندگي شقاوت باري كه آنروز وقتي او را از آن درخت نهي ميكرد ، از آن زندگي تحذيرش كرد ، و زنهارش داد .
و توبهايكه كرد باعث شد قضائي ديگر ، و حكمي دوم ، در باره او بكند ، و او و ذريهاش را بدين وسيله احترام كند ، و با هدايت آنان بسوي عبوديت خود ، آب از جوي رفته او را بجوي باز گرداند .
پس قضائي كه اول رانده شد ، تنها زندگي در زمين بود ، ولي با توبهاي كه كرد ، خداوند همان زندگي را زندگي طيب ، و طاهري كرد ، بنحويكه هدايت بسوي عبوديت را باآن زندگي تركيب نموده ، يك زندگي خاصي از تركيب دو زندگي زميني و آسماني فراهم آورد .
اين آن نكتهايست كه از تكرار او بهبوط در اين سوره استفاده ميشود ، چون در اين سوره ، يكبار ميفرمايد : ( و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو ، و لكم في الارض مستقر ، و متاع الي حين ، گفتيم : همگي بزمين هبوط كنيد ، در حاليكه بعضي دشمن بعض ديگر هستيد ، و تا مدتي معين در آن منزل كنيد و تمتع ببريد ) ، بار دوم ميفرمايد : ( قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم مني هدي ، گفتيم همگي از بهشت فرود شويد ، پس هر گاه هدايتي از من بسوي شما آمد، و البته خواهد آمد ) الخ .
و اينكه توبه ميانه اين دو امر بهبوط واسطه شده ، اشعار بر اين معنا دارد ، كه توبه وقتي از آدم و همسرش سر زده ، كه هنوز از بهشت جدا نشده بودند ، هر چند كه در بهشت هم نبوده ، و موقعيت قبلي را نداشتهاند .
و اين اشعار را نيز دارد ، كه نداي ( و ناديهما ربهما : أ لم انهكما عن تلكما الشجرة ؟
ترجمة الميزان ج : 1ص :207
پروردگارشان ندايشان داد : كه مگر شما را از اين درخت نهي نكردم ؟ ) الخ بعد از نهي ( لا تقربا هذه الشجرة ) الخ ، بوده كه در اولي اشاره را با لفظ ( تلكما ) آورد، كه مخصوص اشاره بدور است ، و در دومي كه قبل از اولي واقع شده ، اين اشاره با لفظ ( هذا ) آمده ، كه مخصوص اشاره به نزديك است ، در اولي كلمه ( نادي ندا كرد ) آمده ، كه باز مخصوص دور است ، و در دومي كلمه ( قال ) كه مخصوص نزديك است بكار رفته است ، ( دقت فرمائيد) .
اين نكته را هم بايد دانست : كه از ظاهر جمله : ( و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين ) ، و جمله ( فيها تحيون ، و فيها تموتون ، و منها تخرجون ) ، الخ برميآيد : كه نحوه حياة بعد از هبوط ، با نحوه آن در قبل از هبوط ، فرق ميكند ، حياة دنيا حقيقتش آميخته با حقيقت زمين است ، يعني داراي گرفتاري ، و مستلزم سختي ، و بدبختي است ، و لازمه اين نيز اين است كه انسان در آن تكون يابد ، و دو باره با مردن جزو زمين شود ، و آنگاه براي بار ديگر از زمين مبعوث گردد .
در حاليكه حياة بهشتي حياتي است آسماني ، و از زميني كه محل تحول و دگرگوني است منشا نگرفته است .
از اينجا ممكن است بطور جزم گفت : كه بهشت آدم در آسمان بوده ، هر چند كه بهشت آخرت و جنت خلد ، ( كه هر كس داخلش شد ديگر بيرون نميشود ) ، نبوده باشد .
بله در اينجا اين سؤال باقي ميماند : كه معناي آسمان چيست ؟ و بهشت آسماني چه معنا دارد ؟ كه انشاء الله خدايتعالي توفيق ميدهد ، بحث مفصل و جامع الاطرافي ، پيرامون آن بكنيم .
چيزيكه باز در اينجا باقي مانده اين است كه خطيئه و گناه آدم ، چه معنا دارد ؟ مگر پيامبر هم گناه ميكند ؟ در پاسخ از اين سؤال ميگوئيم ، آنچه در بدو نظر از آيات ظاهر ميشود ، اين است كه آن جناب رسما گناه كرده ، مانند جمله ( فتكونا من الظالمين ، زنهار از اين درخت نخوريد كه از ستمگران ميشويد ) ، و نيز جمله : ( و عصي آدم ربه فغوي ، آدم پروردگار خود را نافرماني كرد ، و در نتيجه گمراه شد ) ، و نيز مانند اعترافي كه خود آنجناب كرده ، و قرآن آنرا حكايت نموده فرموده : ( ربنا ظلمنا انفسنا ، و ان لم تغفر لنا ، و ترحمنا ، لنكونن من الخاسرين ، پروردگارا بخود ستم كرديم ، و اگر ما را نيامرزي ، و رحم نكني ، از زيانكاران خواهيم بود ) ، اين آن مطلبي است كه از نظر خود اين ظواهر ، و قطع نظر از رسيدگي به دقت همه آيات داستان ، بنظر ميرسد ، و اما اگر در همه آيات داستان تدبر كنيم ، و نهي از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهيم ، يقين پيدا ميكنيم :
ترجمة الميزان ج : 1ص :208
كه نهي نامبرده نهيمولوي نبوده ، تا نافرمانيش معصيت خدا باشد ، بلكه تنها راهنمائي و خير خواهي ، و ارشاد بوده ، و خدايتعالي خواسته است مصلحت نخوردن از درخت ، و مفسده خوردن آنرا بيان كند ، نه اينكه با اراده مولوي آدم را بعبث ، وادار به نخوردن از آن كند .
دليل اين معنا چند چيز است ، اول اينكه خدايتعالي هم در سوره مورد بحث ، و هم در سوره اعراف ، ظلم را متفرع بر مخالفت نهي كرده ، و فرموده : ( لا تقربا هذه الشجرة ، فتكونا من الظالمين ) ، و آنگاه در سوره ( طه ) اين ظلم را بشقاوت مبدل نموده ، و فرموده ( مواظب باشيد شيطان شما را بيرون نكند ، و گر نه بدبخت ميشويد ) .
آنگاه اين بدبختي را در چند جمله كه بمنزله تفسير است ، بيان كرده ، و فرموده : ( تو در اين بهشت نه گرسنه ميشوي ، و نه تشنه ، و نه عريان ، و نه گرمازده ) ، و با اين بيان روشن كرده كه مراد بشقاوت ، شقاوت و تعب دنيوي است ، كه از لوازم جدا ناشدني زندگي زميني است ، چون در زمين است كه انسان بگرسنگي ، و تشنگي ، و لختي ، و امثال آن گرفتار ميشود .
پس معلوم شد خدا آدم را نهي كرد تا گرفتار اينگونه عوارض نشود ، و هيچ علت ديگري كه باعث نهي مولوي باشد ، بيان نكرد ، پس باين دليل نهي نامبرده ارشادي بوده ، و مخالفت نهي ارشادي گناه نيست ، و مرتكب آنرا خارج از رسم عبوديت نميشمارند .
حال كه مسلم شد نهي مزبور ارشادي بوده ، بايد ظلم در آن چند جمله را هم طوري معنا كنيم ، كه به نافرماني و معصيت سر در نياورد ، و آن اين است كه بگوئيم : مراد از آن ، ظلم بنفس ، و خود را گرفتار تعب و هلاكت كردن است ، نه ظلم بحقوق خدا ، كه در باب مسئله ربوبيت و عبوديت ، از منافيات شمرده ميشود ، و اين خيلي روشن است .
دليل دوم مسئله توبه آدم است ، چون توبه بمعناي رجوع ، و برگشتن بنده بخداست ، كه اگر از ناحيه خدا قبول شود ، گناه بكلي محو و نابود ميگردد ، و گناه كار تائب ، مثل كسي ميشود كه اصلا گناهي نكرده ، و با چنين كسي معامله بنده مطيع و منقاد را ميكنند ، و در خصوص مورد عملي كه كرده ، معامله امتثال و انقياد را مينمايند .
و اگر نهي از خوردن درخت نهي مولوي بود ، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودي ، و رجوع از مخالفت نهي مولوي مولي بود ، بايد بعد از توبه دوباره به بهشت برميگشت ، چون توبه مخالفت او را از بين برده بود ، زيرا صريح قرآن است كه خدا توبه آدم را پذيرفت ، و حال آنكه ميبينيم بعد از توبه هم در زمين باقي ماند، و به بهشتش برنگرداندند .
از اينجا معلوم ميشود كه بيرون شدن از بهشت ، بدنبال خوردن از درخت ، يك اثر ضروري ، و خاصيت تكويني آن خوردن بوده ، عينا مانند مردن بدنبال زهر خوردن ، و سوختن بدنبال در آتش
ترجمة الميزان ج : 1ص :209
افتادن ، همچنانكه در همه موارد تكليف ارشادي ، اثر ، اثر تكويني است ، نه اثر مولوي ، مثلا مجازات ، در مورد تكليف مولوي است ، مانند سوختن در آتش دوزخ ، در برابر ترك نماز ، و استحقاق مذمت ، و دوري از خدا در برابر مخالفتهاي عمومي ، و اجتماعي .
سوم اينكه در آنروز كه اين مخالفت سرزد ، اصلا ديني تشريع نشده بود ، و بعد از هبوط آدم دين خدا نازل شد ، بشهادت اينكه در آيات همين داستان فرمود : ( همگي از بهشت هبوط كنيد ، و فرود شويد ، پس هر گاه از ناحيه من ديني ، و هدايتي برايتان آمد ، هر كس هدايتم را پيروي كند ، ترسي بر آنان نيست ، و دچار اندوهي نيز نميشوند ، و كسانيكه پيروي آن نكنند ، و كفر ورزيده ، آيات ما را تكذيب نمايند ، آنان اصحاب آتش ، و در آن جاودانهاند ) الخ .
اين دو آيه كلامي است كه تمامي تشريعها و قوانيني را كه خدايتعالي در دنيا از طريق ملائكه ، و كتابهاي آسماني ، و انبيائشميفرستد ، شامل است ، و خلاصه اين آيه اولين تشريع و قانوني را كه خدايتعالي در دنياي آدم ، و براي بشر مقرر كرده ، حكايت ميكند ، و بطوريكه خدا حكايت كرده ، اين قضيه بعد از امر دومي هبوط واقع شده ، و واضح است كه امر به هبوط ، امري تكويني ، و بعد از زندگي آدم در بهشت ، و ارتكاب آن مخالفت بوده ، پس معلوم شد كه در آن روز ، و در حين مخالفت آن دستور ، و خوردن از درخت ، هيچ ديني تشريع نشده بود ، و هيچ تكليف مولوي و خطابي مولوي از خدايتعالي صادر نشده بود .
حال اگر بگوئي : وقتي نهي خدا نهي ارشادي باشد ، و نه نهي مولوي ، ديگر چه معنا دارد كه خدا عمل آدم را ظلم و عصيان و غوايت بخواند ؟ در جواب ميگوئيم : اما ظلم بودن عمل آدم ، كه در گذشته در بارهاش سخن رفت ، و گفتيم : معنايش ظلم بنفس خود بوده ، و اما كلمه عصيان ، در لغت بمعناي تحت تاثير قرار نگرفتن ، و يا به سختي قرار گرفتن است ، مثلا وقتي گفته ميشود : ( كسرته فانكسر ، و كسرته فعصي ) معنايش اين است كه من آن چيز را شكستم ، و آن شكست ، و من آنرا شكستم ، ولي نشكست ، يعني از عمل من متاثر نشد ، پس عصيان بمعناي متاثر نشدن است ، و عصيان امر و نهي هم بهمين معنا است ، و اين هم در مخالفت تكاليف مولوي صادق است ، و هم در مورد خطابهاي ارشادي .
چيزيكه هست ، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان ، اين كلمه تنها متعين در معناي مخالفت اوامر مولوي ، از قبيل ( نماز بخوان ، و روزه بگير ، و حج بجاي آر ) و نيز مخالفت نواهي مولوي ، مانند ( شراب مخور ، و زنا مكن ) ، و امثال آن شده است ، پس تعيين كلمه مورد بحث در معناي نامبرده ، تعيين لغوي نيست ، بلكه يا شرعي است ، و يا تعيين در عرف متدينين است ، و اين جور تعين ، ضرري بعموميت معنا ، از نظر لغت و عرف عام و جهاني نميزند ، ( دقت بفرمائيد) .
ترجمة الميزان ج : 1ص :210
و اما كلمه غوايت ؟ اين كلمه بمعناي اين است كه كسي قدرت بر حفظ مقصد خود ، و تدبير نفس خود ، در زندگيش نداشته باشد ، و نتواند خود را با هدفش ، آنطور كه مناسب با هدف و سازگار با آن باشد ، وفق دهد .
و معلوم است كه اين معنا در موارد مختلف اختلاف پيدا ميكند ، در مورد ارشاد ، معنائي بخود ميگيرد ، و در مورد مولويت معنائي ديگر .
حال اگر بگوئي بسيار خوب ، به بيان شما و اينكه عصمت آدم با كلمه ظلم و عصيان و غوايت منافات دارد از اشكال خود صرفنظر كرديم ، و قانع شديم ، كه منافات ندارد ، ولي در باره توبه آدم چه ميگوئي ؟ اگر ظلم و عصيان و غوايت ، همه در مورد نهي ارشادي باشد ، ديگر توبه چه معنا دارد ، كه آدم بگويد : ( و اگر ما را نيامرزي و بما رحم نكني حتما از خاسران خواهيم شد ) ؟ در جواب ميگوئيم : توبه همانطور كه قبلا نيز گفتيم ، بمعناي برگشتن است ، و برگشتن نيز مانند آن سه كلمه ديگر ، در موارد مختلف معاني مختلفي بخود ميگيرد ، همانطور كه يك بنده سركش و متمرد ، از اوامر مولا ، و اراده او ، ميتواند بسوي مولايش برگردد ، و مولايش هم او را ، بمقام قربي كه داشت ، و از دست داده بود ، برگرداند ، همچنين يك مريضي كه طبيبش او را از خوردن چيزي از ميوهها ، و يا خوردني ديگر نهي كرده ، و بخاطر حفظ سلامتي او نهي كرده ، و بيمار ، دستور وي را مخالفت نموده ، و در نتيجه بيماريش شدت يافته ، و خطر مرگ تهديدش نموده ، او هم ميتواند توبه كند ، و دوباره بطبيب مراجعه نمايد ، تا او به رژيمي دستور دهد ، تا دوباره بحال اول برگردد ، و عافيت از دست رفته خود را باز يابد ، كه در اين مورد طبيب بوي ميگويد : باز يافتن عافيت ، محتاج به تحمل مشقت و دشواري ، و رياضت در فلان مقدار از زمان است ، بايد در اين مدت اين رژيم دشوار را عملي كني ، تا سلامتي مزاجت كه داشتي بتو برگردد ، و بلكه از اول هم بهتر شوي ، ( دقت بفرمائيد ) .
و اما مسئله طلب مغفرت آدم ، و نيز طلب رحمت ، و همچنين كلمه خسران ، كه در كلامش آورد ، پاسخ يك يك آنها از جوابهاي گذشته بدست ميآيد ، كه گفتيم : اينگونه كلمات ، در موارد مختلف ، معاني مختلف بخود ميگيرند .
بحث روايتي
در تفسير قمي از پدرش و او بدون سند روايت آورده ، كه : شخصي از امام صادق (عليهالسلام) از بهشت آدم پرسيد ، كه آيا از بهشتهاي دنيا بوده ؟ و يا از بهشتهاي آخرت ؟ امام در پاسخ فرمود : از
ترجمة الميزان ج : 1ص :211
بهشتهاي دنيا بوده ، آفتاب و ماه در آن طلوع ميكردند ، و اگر از بهشتهاي آخرت بود ، آدم تا ابد از آن بيرون نميشد .
و نيز فرمود : خدايتعالي آدم را در بهشت منزل داد ، و همه چيز را بغير از يك درخت برايش مباح كرد ، و چون مخلوقي از خدا بود ، كه بدون امر و نهي و غذا و لباس و منزل و ازدواج نميتوانست زندگي كند ، چون جز بتوفيق خدا نفع و ضرر خود را تشخيص نميداد ، لا جرم فريب دستورات و سوگند ابليس را خورد ، ابليس نزد او و همسرش آمده گفت : اگر از اين درخت كه خدا شما را نهي كرده ، بخوريد ، فرشته ميشويد ، و براي هميشه در بهشت باقي ميمانيد ، ولي اگر از آن نخوريد ، خدا از بهشت بيرونتان خواهد كرد ، و سپس سوگند خورد ، براي آندو ، كه من خيرخواه شمايم ، همچنانكه خداي عز و جل داستان را حكايت كرده ، ميفرمايد : ( ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكونا ملكين ، او تكونا من الخالدين ، و قاسمهما : اني لكما لمن الناصحين ، آدم اين سخن را از او پذيرفته از آن درخت خوردند ، و شد آنچه كه خدايتعالي حكايت كرده : ( فبدت لهما سوآتهما ) ، يعني لباسهاي بهشتي كه خدا بر تن آنان پوشانده بود ، بيفتاد ، و شروع كردند به پوشاندن خود از برگ بهشت ، ( و ناديهما ربهما : أ لم أنهكما عن تلكما الشجرة ؟ و أقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين ) ؟ بعد از اين عتاب كه خدا بانان كرد ، گفتند : پروردگارا ما بخود ستم كرديم ، و اگر تو ما را نيامرزي ، و رحم نكني ، حتما از زيانكاران خواهيم بود ، كه قرآن توبه آنانرا چنين حكايت كرده : ( ربنا ظلمنا انفسنا ، و ان لم تغفر لنا ، و ترحمنا ، لنكونن من الخاسرين ) ، پس خدايتعالي بايشان فرمود : ( فرود شويد ، در حاليكه بعضي دشمن بعضي ديگرتان باشيد ، و شما در زمين قرارگاه ، و تا مدتي معين زندگي داريد ) ، آنگاه امام فرمود : يعني تا روز قيامت در زمين خواهيد بود ، سپس فرمود : آدم بر كوه صفا هبوط كرد ، و همسرش حوا بكوه مروه ، و بمناسبت اينكه آدم صفي خدا بود ، صفا را صفا ، و بمناسبت اينكه حوا مرئه و زن بود ، كوه مروه را مروه خواندند .
آدم چهل روز بسجده بود ، و بر بهشتي كه از دست داده بود ميگريست ، تا آنكه جبرئيل بر او نازل شد ، و گفت آيا جز اين بود كه خدا تو را بدست قدرت خود آفريده و از روح خود در تو دميد ؟ و ملائكه را به سجده بر تو وا داشت ؟ آدم گفت : همينطور بود ، جبرئيل گفت : پس چرا وقتي تو را نهي كرد از خوردن آن درخت ، نافرماني كردي ؟ آدم گفت : آخر ابليس بدروغ برايم سوگند خورد .
مؤلف : در اينكه بهشت آدم از بهشتهاي دنيا بوده ، رواياتي ديگر از طرف اهل بيت (عليهمالسلام)
ترجمة الميزان ج : 1ص :212
رسيده ، هر چند كه بعضي از آنها در اينكه يكي از راويانش ابراهيم بن هاشم است ، مشتركند .
و مراد باينكه گفتيم از بهشتهاي دنيا بوده ، اين است كه از بهشتهاي برزخي بوده ، كه در مقابل بهشت خلد است و در بعضي از قسمتهاي اين روايات اشاره باين معنا هست ، مثل اينكه در روايت بالا فرمود : آدم بر صفا ، و حوا بر مروه هبوط كرد ، و نيز مانند اين تعبير : كه فرمود : مراد به ( متاع الي حين ) تا روز قيامت است ، در نتيجه مكثي كه مردگان در برزخ ، و رسيدن روز قيامت دارند ، مكث زميني است .
و در همين زمين زندگي ميكنند ، همچنانكه آيه : ( قال ) كم لبثتم في الارض عدد سنين ؟ قالوا : لبثنا يوما او بعض يوم ، فسئل العادين : قال : ان لبثتم الا قليلا ، لو انكم كنتم تعلمون ، گفت : در زمين چقدر از نظر عدد سال مكث كرديد ؟ گفتند : يا يك روز ، و يا پارهاي از يك روز ، بايد از شمارگران بپرسي ، گفت : شما جز اندكي مكث نكرديد اگر دانا ميبوديد)، و نيز آيه ( و يوم تقوم الساعة ، يقسم المجرمون : ما لبثوا غير ساعة ، كذلك كانوا يؤفكون ، و قال الذين اوتوا العلم و الايمان : لقد لبثتم في كتاب الله ، الي يوم البعث ، فهذا يوم البعث ، و لكنكم كنتم لا تعلمون ، و روزيكه قيامت بپا ميشود ، مجرمان سوگند ميخورند : كه غير از ساعتي مكث نكردهاند آنروز نيز مانند دنيا كارشان بي دليل حرف زدن است ، و كسانيكه علم و ايمانشان داده بوديم ، در پاسخ گفتند : شما در كتاب خدا تا روز قيامت مكث كرديد ، و اين همان قيامت است ، و لكن شما نميدانيد ) ، نيز اين معنا را افاده ميكند ، ( چون در هر دو آيه وقتي سؤال از زندگي برزخ ميكنند ، ميپرسند : چقدر در زمين مكث كرديد ) ، پس معلوم ميشود زندگي برزخي در همين زمين است .
علاوه بر اينكه عدهاي از روايات از اهل بيت (عليهمالسلام) دلالت دارد بر اينكه بهشت آدم در آسمان بوده ، و او با همسرش از آسمان نازل شدند ، از اين هم كه بگذريم كسانيكه انس ذهني بروايات دارند ، از اينكه بهشت نامبرده در آسمان باشد ، و آدم از آنجا بزمين هبوط كرده باشد ، با اينكه در زمين خلق شده و در آن زندگي كرده باشند ، هيچ تعجب نميكند ، همچنانكه در روايات در عين اينكه آمده : كه بهشت در آسمان است ، در عين حال آمده : كه سؤال قبر در قبر است ، و همين قبر يا روضهايست از رياض بهشت ، و يا حفرهايست از حفرههاي دوزخ ، و از اين قبيل تعبيرات ، و ما اميدواريم در بحثي كه گفتيم بزودي پيرامون معناي آسمان خواهيم كرد ، اين اشكال و اشكالهاي ديگر نظير آن برطرف شود ، انشاء الله العزيز .
و اما اينكه ابليس چه جور خود را بادم و همسرش رسانيد ؟ و براي اينكار از چه وسيلهاي
ترجمة الميزان ج : 1ص :213
استفاده كرد ؟ در روايات صحيح و معتبر ، چيزي در آن باره نيامده .
ولي در بعضي اخبار آمده : كه مار و طاووس دو تا از ياوران ابليسند ، چون ابليس را در اغواء آدم و همسرش كمك كردند ، و چون اين روايات معتبر نبودند ، از ذكر آنها صرفنظر كرديم ، و خيال ميكنم از روايات جعلي باشد ، چون داستان از تورات گرفته شده ، و ما در اينجا عين عبارت تورات را ميآوريم ، تا خواننده بوضع آن روايات كاملا آگهي يابد .
در فصل دوم از سفر اول كه سفر خلقت است ، ميگويد : خدا آدم را از خاك خلق كرد ، و سپس دم حيات را در بيني او بدميد ، پس نفسي ناطق شد ، و خدا بهشتهائي در ناحيه شرقي عدن بكاشت ، و آدم را كه خلق كرده بود بدانجا برد ، و خدا از زمين همه رقم درخت برويانيد ، و منظرههاي آنها را نكو كرد ، و ميوههايش را پاكيزه ساخت ، و درخت حيات را در وسط آن باغها بكاشت ، و درخت معرفت خير و شر را نيز ، و نهري از عدن بسوي آن باغها بكشيد ، تا آنها را آبياري كند ، و آن نهر را چهار شقه كرد ، اسم يكي از آنها نيل بود ، و اين نيل بتمامي شهر ذويله كه طلا در آنجاست ، احاطه داشت ، طلا و همچنين لوءلوء ، و سنگ مرمر آن شهر بسيار خوبست ، و نام نهر دومي جيحون بود ، كه بسر تا سر شهر حبشه احاطه دارد ، و نام نهر سوم دجله است ، كه از ناحيه شرقي موصل ميگذرد ، و نام نهر چهارم فرات است .
پس از آن خداوند آدم را گرفت ، و در باغهاي عدن منزل داد ، تا رستگارش كند ، و محافظتش نمايد ، و خدا آدم را فرمود : كه تمامي درختان اين باغها برايت حلال است ، و ميتواني از آنها بخوري ، ولي از درخت معرفت خير و شر مخور ، چون در همان روزيكه از آن بخوري مستحق مرگ ميشوي .
خداوند بخودش فرمود : ( چه چيزي از بقاء آدم به تنهائي برخاسته است ؟ خوبست كمكي هم برايش درست كنم ، پس خدا تمامي وحشيهاي صحرا و مرغان هوا را محشور كرده ، نزد آدم آورد ، تا در پيش روي او آنها را نامگذاري كند ، پس هر چه را آدم بر آن جانداران نام نهاد همان تا بامروز نام آن است .
پس آدم اسماء جميع چارپايان ، و مرغان هوا ، و وحشيان صحرا را ، نام برد ، ولي هيچ ياوري در مقابل خود نديد ، پس خدا چرتي بر آدم مسلط كرد ، تا چيزي احساس نكند ، پس يكي از دندههاي سينه او را كند ، در جايش گوشت گذاشت ، آنگاه خدا از آن يك دنده زني درست كرد ، و او را نزد آدم آورد ، آدم گفت : اينبار استخواني از استخوانهايم ، و گوشتي از گوشتهايم را ديدم ، و جا دارد آنرا امرأة بنامم ، چون از امر من اخذ شد ، و بهمين جهت است كه مرد ، پدر و مادر خود را رها نموده ، زن خود را ميچسبد ، بطوريكه يك جسد واحد تشكيل ميدهند ، آنروز آدم و همسرش
ترجمة الميزان ج : 1ص :214
عريان بودند ، و از عرياني خود باكي نداشتند .
فصل سوم ، آنروز مار ، از ميانه همه حيوانهاي صحرا كه خدا خلق كرده بود ، حكيمي شد ، و به زن گفت : راستي ، و به يقين خدا گفته از همه اين درختهاي باغ نخوريد ؟ زن بمار گفت : نه ، از همه درختان باغ ميخوريم ، تنها فرموده از ميوه آن درخت كه در وسط باغ است نخوريد ، و نزديكش نشويد ، تا نميريد ، مار باندو گفت : نميميريد ، خدا ميدانسته كه شما همان روز كه از آن درخت بخوريد ، چشمتان باز ميشود ، و چون ملائكه در خير و شر دانا ميشويد ، پس وقتي زن ديد كه درخت درخت خوبي ، و ميوهاش خوب ، و شهوت انگيز است ، عقل خود از كف بداد ، و از ميوه آن گرفته ، و خورد ، و بشوهرش هم داد خورد ، پس چشمشان باز شد ، و فهميدند كه عريان هستند ، پس از برگهاي انجير لباسي چون لنگ براي خود درست كردند .
بعد آواز خدا را كه داشت در باغ قدم ميزد ، شنيدند ، پس خدا ايستاد ، و آدم را صدا زد ، و باو گفت : كجا هستي ؟ و اين صدا محققا از او بوده ، آدم گفت : صداي تو را در باغ شنيدم ، ولي چون عريانهستم ، خود را پنهان كردهام ، خدا پرسيد : چه كسي بتو گفت : عرياني ؟ مگر از آن درخت خوردي ، كه از خوردنش نهيت كردم ؟ آدم گفت : اين زني كه برايم درست كردي ، از آن بمن داد خوردم ، خدا بزن گفت : چه كار كردي ؟ گفت : مار مرا فريب داد ، از آن خوردم ، پس خدا بمار گفت : حال كه دانسته چنين كاري كردي ، از ميانه همه چارپايان ، و همه وحشيهاي صحرا ، ملعون شدي ، و بايد كه هميشه با سينهات راه بروي ، و در تمام عمرت خاك بخوري ، و ميانه تو و زن و ميانه نسل تو و نسل زن دشمني نهادم ، او سر تو را بكوبد ، و تو پاشنه او را بگزي، و بزن گفت مشقت و حمل تو را بسيار ميكنم ، تا با مشقت فرزندان را بزائي ، و اختيار زندگي تو را بدست شوهرت نهادم ، تا او هميشه بر تو مسلط باشد ، و بادم گفت : از آنجا كه بحرف زنت رفتي ، و از درختي كه نهيت كردم ، و گفتم : از آن مخور ، بخوردي ، با اين ملعون زمين بود ، باين سبب دچار مشقت شدي ، و در تمام عمر بايد از آن بخوري ، و آن برايت خار بروياند ، و از علف صحرا بخوري ، و با عرق رويت طعام بخوري ، تا روزيكه بهمين زميني كه از آن گرفتي و خوردي برگردي ، چون تو از اصل خاك بودي ، بايد بخاك برگردي .
و آدم همسرش رابدين جهت حوا ناميد ، كه او مادر هر زنده ناطقي است ، و خدا براي آدم و همسرش جامه تنپوشي درست كرد ، و بانان پوشانيد ، آنگاه خدا گفت : اينك آدم است كه مانند يكي از ما خير و شر را ميشناسد ، و الان ديگر واجب شد كه از باغها بيرون رود ، تا ديگر بار ، دست بدرخت حياة دراز نكند ، و از آن نخورد ، و گرنه تا ابد زنده ميماند پس خدا او را از باغهاي عدن بيرون راند ، تا زمين كه وي را از آن درست كرد ، رستگار و آباد شود ، و چون آدم را طرد كرد،
ترجمة الميزان ج : 1ص :215
ملائكه در شرقي باغهاي عدن اسكان داده شدند ، و شمشيري براق بالا و پائين شدن گرفت ، تا راه درخت حياة را محافظت كنند .
اين بود فصل سوم از تورات عربي ، كه در سال 1811 ميلادي بچاپ رسيده .
و خواننده عزيز با تطبيق و مقايسه اين دو داستان با هم ، يعني داستان آدم بنقل قرآن كريم ، و بنقل تورات ، و سپس دقت در رواياتيكه از طرق عامه و شيعه وارد شده ، بحقايق اين قصه پي ميبرد ، و ما خود اين مقايسه و تطبيق را در اينجا عملي نكرديم ، چون كتاب ما تفسير قرآن است ، و بررسي اين قضيه در خور آن نيست .
و اما اينكه مسئله داخل شدن ابليس در بهشت ، و اغواي آدم در آنجا ، بااينكه بهشت اولا مقام قرب و نزاهت و طهارت است ، و بحكم آيه : ( لا لغو فيها و لا تاثيم ) ، جاي لغو و گناه و نيرنگ نيست ، و ثانيا بهشت در آسمان قرار دارد و ابليس بعد از امتناعش از سجده بر آدم ، بفرمان ( فاخرج منها فانك رجيم) .
و نيز بحكم ( فاهبط منها فما يكون لك ان تتكبر فيها ) ، از بهشت رانده شد ، و چون ميخواست تكبر كند ، و بهشت جاي تكبر نبود ، فرود آمد ، و با اين حال چطور دوباره به بهشت راه يافت ؟ .
جواب از اشكال اول اين است كه همانطور كه بعضي ديگر نيز گفتهاند : قرآن كريم آنچه از لغو و تاثيم كه از بهشت نفي كرده ، از بهشت خلد نفي كرده ، يعني آن بهشتي كه مؤمنين در آخرت داخل آن ميشوند ، و همچنين از بهشت برزخي كه بعد از مرگ و رحلت از دار تكليف در آنجا بسر ميبرند ، و اما بهشت دنيائيكه آدم و همسرش داخل آن شدند ، و هنوز در دار تكليف و مورد توجه امر و نهي قرار نگرفته بودند ، قرآن كريم در باره آن بهشت هيچ مطلبي بيان نكرده ، و بلكه ميتوان گفت : بعكس گفتار اشكال كننده ، جائي بوده كه لغو و تاثيم در آن ممكن بوده ، و شاهد بر آن همين كافي است ، كه قرآن وقوع عصيان آدم را در آن حكايت كرده .
علاوه بر اينكه لغو و تاثيماز امور نسبي است ، كه وقتي تحقق پيدا ميكند كه انسان در دنيا آمده باشد ، و امر و نهي متوجه او شده ، و خلاصه انسان مكلف شده باشد .
و اما جواب از اشكال دوم ، اين استكه اولا برگشتن ضمير ( هاء ) در جمله ( فاخرج منها ) ، و جمله ( فاهبط منها ) الخ ، بكلمه ( سماء ) ، از آيه روشن نيست ، و دليلي نداريم كه بان برگردد ، براي اينكه در كلام سابق نامي از سماء برده نشده ، و معهود ذهن نبوده ، پس ممكن است بعنايتي بگوئيم : مراد خروج از ميانه ملائكه ، و هبوط از ميان آنان باشد ، و يا مراد خروج و هبوط از منزلت و كرامت باشد .
ترجمة الميزان ج : 1ص :216
اين اولا ، و اما ثانيا ، ممكن است امر بخروج و هبوط كنايه باشد از نهي از ماندن در آن بهشت ، و ميانه ملائكه ، نه از اصل بودن در آنجا ، و عروج و عبور ، خلاصه ماندن ابليس چون ملائكه در بهشت ممنوع شد ، نه بالا رفتن و عبورش از آن .
و اين معنا از آياتيكه ميفرمايد : ابليس باسمان ميرفت ، تا استراق سمع كند ، نيز استفاده ميشود ، در روايات هم آمده : كه شيطانها تا قبل از بعثت عيسي (عليهالسلام) ، تا آسمان هفتم بالا ميرفتند ، همينكه آنجناب مبعوث شد ، از آسمان چهارم ببالا ممنوع شدند ، و سپس وقتي پيامبر اسلام (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مبعوث شد ، از همه آسمانها ممنوع گرديدند ، و هدف تيرهاي شهاب قرار گرفتند .
جواب سوم از اشكال دوم اينكه : در كلام خدايتعالي نيامده كه ابليس داخل بهشت شده باشد ، و بنا بر اين اصلا موردي براي اشكال نميماند ، آنچه در اين باره آمده ، در روايات است ، كه آنهم بخاطر اينكه روايات آحاد است ، و بحد تواتر نميرسد ، قابل اعتناء نيست ، علاوه بر اينكه احتمال آن هست كه راويان آنها روايت را نقل بمعنا كرده باشند ، و عين الفاظ امام را نياورده باشند ، و بهمين خاطر چيزي در كلمات آنان اضافه شده باشد .
تنها آيهاي از قرآن كه دلالت دارد بر اينكه ابليس داخل بهشت شده حكايت كلام ابليس بادم است ، كه ميفرمايد : ( و قال ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكونا ملكين ، او تكونا من الخالدين ، ابليس باندو گفت : پروردگارتان شما را از اين درخت نهي نكرد ، مگر براي اينكه دو فرشته نباشيد ، و از كساني نشويد كه جاودانه در بهشت هستند) .
و دلالتش بر اين معنا از اين جهت است كه كلمه ( هذا - اين درخت ) ، در آن آمده ، و چون اين كلمه مخصوص اشاره به نزديك است ، پس گويا ابليس در نزديكي آن درخت بان اشاره كرده و اين سخن را بادم گفته است .
و لكن استدلال باين آيه نيز درست نيست ، براي اينكه اگر كلمه ( هذا ) همه جا دلالت بر نزديك بودن مكاني مشار اليه باشد ، بايد در آيه : ( و لا تقربا هذه الشجرة ، فتكونا من الظالمين ) ، كه نهي خدا و خطابش بادم و همسر اوست ، اين دلالت را بكند ، و حال آنكه خدا بزرگتر از آنست كه به نزديكي و دوري مكاني توصيف شود ، ( پس همچنانكه در اين آيه دلالت ندارد ، چه مانعي دارد كه بگوئيم در آن آيه نيز دلالت ندارد) .
و در كتاب عيون اخبار الرضا (عليهالسلام) ، از عبد السلام هروي ، روايت آمده كه گفت : بحضرت رضا (عليهالسلام) عرضه داشتم : يا بن رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، از درختي كه آدم و حوا از آن خوردند برايم بگو ، تا
ترجمة الميزان ج : 1ص :217
بينم چه درختي بود ؟ چون مردم در باره آن اختلاف دارند ، بعضي روايت ميكنند : كه گندم بوده بعضي ديگر روايت ميكنند : كه درخت حسد بوده ، حضرت فرمود : هر دو درست است ، عرضه داشتم : با اينكه دو معناي متفاوت دارد ، چطور ممكن است هر دو درست باشد ؟ فرمود : اي ابي صلت ، يك درخت بهشت ميتواند چند نوع باشد ، مثلا درخت گندم ميتواند انگور هم بدهد ، چون درخت بهشت مانند درختهاي دنيا نيست ، و آدم بعد از آنكه خداي تعالي باو احترام كرد ، و ملائكه را وا داشت تا براي او سجده كنند ، و او را داخل بهشت كرد ، در دل با خود گفت : آيا خدا بشري گراميتر از من خلق كرده است ؟ خداي عز و جل از آنچه در دل او گذشت ، خبردار شد ، پس او را ندا داد : كه سر خود را بلند كن ، و بساق عرش بنگر ، تا چه ميبيني ؟ آدم سر بسوي عرش بلند كرد ، و بساق عرش نگريست ، و در آن ديد كه نوشته : لا اله الا الله ، و محمد رسول الله ، و علي بن ابيطالب امير المؤمنين ، و همسرش فاطمه سيده زنان عالميان ، و حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشتند ، آدم پرسيد : پروردگارا ، اينان چه كسانيند ؟ خداي عز و جل فرمود : اي آدم اينان ذريههاي تواند و از تو بهترند ، و از همه خلايق من بهترند ، و اگر اينها نبودند ، من تو را ، و بهشت و دوزخ ، و آسمان و زمين ، را خلق نميكردم ، پس زنهار مبادا بچشم حسد بر اينان بنگري ، كه از جوار من بيرون خواهي شد .
پس آدم بچشم حسد بر آنان نظر افكند ، و آرزوي مقام و منزلت آنان كرد ، و خداوند شيطانرا بر او مسلط ساخت ، تا سر انجام از آندرخت كه نهي شده بود بخورد ، و بر حواهم مسلطش كرد ، او هم بمقام فاطمه بچشم حسد نگريست ، تا آنكه از آن درخت بخورد .
همچنانكه آدم خورد ، و در نتيجه خدايتعالي هر دو را از بهشت بيرون كرده ، بزمين فرستاد ، تا در جوار زمين باشند .
مؤلف : اين معنا در عدهاي از روايات آمده ، كه بعضي از آنها ، از روايات مورد بحث مفصلتر و طولانيتر است ، و بعضي ديگر مجملتر ، و كوتاهتر .
و اين روايت همانطور كه ملاحظه ميفرمائيد ، اين معنا را مسلم گرفته ، كه درخت نامبرده هم گندم بوده ، و هم حسد ، و اينكه آندو از درخت گندم خوردند ، ولي ثمرهاش حسد شد ، و مقام و منزلت محمد و آل او (عليهمالسلام) را آرزو كردند .
و مقتضاي معناي اول ، اين است : كه درخت نامبرده پستتر و نالايقتر از آن بوده كه اهل بهشت اشتهاي خوردن از آن را بكنند ، و مقتضاي معناي دوم ، اينستكه : درخت نامبرده گرانمايهتر از آن بوده كه آدم و همسرش از آن استفاده كنند ، همچنانكه در روايتي ديگر آمده : كه آن درخت عبارت بوده از علم محمد و آل او (عليهمالسلام) .
و بهر حال هر چند حسد و گندم دو معناي مختلف دارند ، و لكن با رجوع به بيانيكه ما در باره
ترجمة الميزان ج : 1ص :218
ميثاق كرديم ، خواهي ديدكه معنا يكي است ، و آن اينستكه آدم (عليهالسلام) خواسته ميان تمتع و بهرهمندي از بهشت ، كه مقام قرب خداست ، و ميثاق در آنجا واقع شده ، كه جز بخدا توجه نكند ، و ميان استفاده از درخت منهيه ، كه مستلزم تعب تعلق بدنيا است ، جمع كند ، ولي اين جمع برايش فراهم نيامد ، و بزمين هبوط نموده ، آن ميثاق را فراموش كرد ، و هر دو امر كه همان مقام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و تمتع از درخت گندم باشد برايش جمع نشد ، آنگاه خداوند او را با اجتباء هدايت نموده ، با توبه ارتباط و علقهاش بدنيا را بريد ، و بان ميثاق كه از ياد برده بود ، ملحق نمود ، ( دقت بفرمائيد ) .
و منظور از اينكه در روايت فرمود : ( پس آدم بچشم حسد بر آنان نظر افكند ، و آرزوي منزلت ايشان نمود ) الخ ، بيان اين معنا است ، كه مراد بحسد آدم در حقيقت غبطه و بفارسي رشك بوده ، نه حسديكه ( طغيان اين غريزه ) ، و يكي از اخلاق رذيله است .
در اينجا دو روايت يكي از امام باقر ، و يكي ديگر از يكي از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام) ، آمده كه بظاهر با هم متنافيند ، ولي با بيان سابق ما تنافي آندو از بين ميرود ، اما روايت اول را كمال الدين ، از ابي حمزه ثمالي ، از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده ، كه فرمود : خداي عز و جل بادم عهد كرده بود كه بدرخت نامبرده نزديك نشود ، ولي وقتي آن هنگام رسيد كه در علم خدا گذشته بود ، كه آدم بالاخره از آن درخت خواهد خورد ، آدم عهد نامبرده را فراموش كرد ، و از آندرخت بخورد ، و اين است مراد خدايتعالي باينكه فرمود : و لقد عهدنا الي آدم من قبل فنسي و لم نجد له عزما ) تا آخر حديث .
و روايت دوم را عياشي ، در تفسير خود ، از يكي از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام) روايت كرده ، كه شخصي از آنجناب پرسيد : چگونه خدايتعالي آدم را بفراموشي مؤاخذه كرد ، ( با اينكه فراموش كار مؤاخذه نميشود ) ؟ ، امام فرمود : آدم فراموش نكرد ، و چگونه ممكن است بگوئيم : فراموش كرد ؟ با اينكه ابليس او را بياد نهي خدا انداخت ، و باو گفت : ( پروردگار شما شما را از اين درخت نهي نكرد ، مگر براي اينكه فرشته نشويد ، و يا جاودانه در بهشت باقي نمانيد ) ( تا آخر حديث ) كه با دقت در بيان گذشته كه گفتيم آدم ميخواست ميان بهرهمندي از بهشت ، و ميان خوردن از درخت را جمع كند ، ولي نتوانست ) اين تنافي برداشته ميشود .
و در امالي صدوق از ابي الصلت هروي ، روايت شده كه گفت : روزيكه مامون دانشمندان مذاهب اسلام ، و ديانتهاي يهود ، و نصاري ، و مجوس ، و صابئيان ، و ساير صاحبان نظريه را براي بحث با علي بن موسي الرضا (عليهماالسلام) جمع كرد ، هيچ يك با آنجناب طرف بحث نشد ، مگر آنكه امام او
ترجمة الميزان ج : 1ص :219
را ملزم كرد ، بطوريكه گوئي سنگ بدهانش انداخته ، تا آنكه علي بن محمد بن جهم برخاسته عرضه داشت : يا بن رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آيا نظر شما در باره انبياء اين استكه معصومند ؟ فرمود : بله ، پرسيد : با اين كلام خداي عز و جل چه ميكني ؟ كه فرمود : ( و عصي آدمربه فغوي ) ؟ ، تا آنجا كه ميگويد : مولانا حضرت رضا (عليهالسلام) فرمود : واي بر تو اي علي ، از خدا بترس ، و نسبت كارهاي زشت بانبياء مده ، و كتاب خدايرا براي خودت تاويل مكن ، چون خداي عز و جل ميفرمايد : ( و ما يعلم تاويله ، الا الله و الراسخون في العلم ، تاويل آنرا نميداند ، مگر خدا ، و آنانكه راسخ در علمند) .
اما اينكه خداي عز و جل فرموده : ( و عصي آدم ربه فغوي ) ، در اين زمينه بوده ، كه آدم را بمنظور اينكه حجت و خليفهاش در زمين باشد خلق كرد ، نه براي اينكه در بهشت بماند ، و نافرماني او در بهشت بوده، نه در زمين ، و تازه آن نافرماني هم بمقتضاي تقدير الهي بوده ، همينكه بزمين هبوط كرد ، و حجت و خليفه او در زمين گرديد ، بمقام عصمت نيز برسيد ، كه خداي عز و جل در باره عصمتش فرموده : ( ان الله اصطفي آدم و نوحا ، و آل ابراهيم ، و آل عمران علي العالمين ) ، تا آخر حديث) .
مؤلف : اينكه امام فرمود : نافرماني آدم در بهشت بوده ، اشاره است بان بيانيكه ما كرديم ، كه تكليف نخوردن از درخت تكليف مولوي نبوده ، بلكه ارشادي بوده ، چون در بهشت هنوز تكاليف ديني جعل نشده بود ، و موطن تكليف ديني زندگي زميني است ، كه خدا براي آدم از پيش مقدر كرده بود ، پس معصيت نامبرده معصيت امر ارشادي بوده ، نه مولوي ، پس ديگر جا ندارد كه مانند بعضي از مفسرين خود را بزحمت انداخته ، حديث نامبرده را تاويل كنيم .
و در عيون از علي بن محمد بن جهم روايت آورده كه گفت : بمجلس مامون در آمدم و ديدم كه علي بن موسي (عليهماالسلام) نيز در آنجايند ، مامون بانجناب گفت : يا بن رسول الله ! آيا نظر شما اين نيست كه انبياء معصومند ؟ فرمود : بله ، همين است ، پرسيد : پس چرا خدايتعالي فرموده : ( و عصي آدم ربه فغوي ) ؟ فرمود : خدايتعالي بادم دستور داده بود : كه توو همسرت در بهشت سكني كنيد ، و از هر چه ميخواهيد بخوريد ، ولي نزديك اين درخت مشويد ، و اشاره فرمود بدرخت معيني از گندم ، كه در آنجا بود ، و فرمود : اگر از اين بخوريد ، از ستمكاران ميشويد ، و نفرموده بود كه از جنس اين درخت نخوريد ، آدم هم خيال كرد تنها از آن بوته معين نهي شده ، و لذا از آن بوته معين نخورد ، بلكه از بوتهاي ديگر خورد ، آنهم بوسوسه شيطان خورد ، چون شيطان باو و همسرش گفت : پروردگارتان از خصوص اين بوته شما را نهي كرده ، كه از آن نخوريد ، و اما غير اين بوته را
ترجمة الميزان ج : 1ص :220
فرموده نزديكش نشويد ، نه اينكه از آن نخوريد ، و از خوردن آن هم كه نهي كرده ، براي اين نهي كرده كه مبادا فرشته ، و يا از جاودانان در بهشت شويد ، و برايشان سوگند هم خورد ، كه من از خير خواهان شمايم ، آدم و حوا هم تا آنروز بكسي بر نخورده بودند ، كه بدروغ سوگند خورده باشد .
بهمين جهت فريب او را خورده ، و بسوگند او اعتماد نموده ، و از آن درخت خوردند ، و تازه اين جريان قبل از رسيدن او بمقام نبوت بود ، و اين نافرماني هم گناه كبيره نبوده كه بخاطر آن مستحق آتش شود ، بلكه از صغيرههائي بوده كه خدا كسي را بخاطر آن عذاب نميكند ، و صدور آن از انبياء قبل از آنكه مورد وحي قرار گيرند جائز است .
و اما بعد از آنكه خدا او را اجتباء كرد ، و بمقام نبوتش برگزيد ، از معصومين شد ، كه نه گناه صغيره ميكنند ، و نه كبيره ، و بهمين جهت است كه خداي عز و جل در باره او هم فرموده : ( و عصي آدم ربه فغوي ، ثم اجتباه ، ربه ، فتاب عليه ، و هدي ) ، و هم فرموده : ( ان الله اصطفي آدم ، و نوحا ، و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ) ( تا آخر حديث) .
مؤلف : صدوق عليه الرحمه بعد از نقل اين حديث ، كه حديثي است طولاني ، گفته : اين حديث از طريق علي بن محمد بن جهم كه يك مرد ناصبي ، و دشمن اهل بيت بوده ، خيلي عجيب است ، ( اين بود گفتار مرحوم صدوق ) .
و اين حديث آنمرحوم را به تعجب در نياورده ، مگر بخاطر اينكه مشتمل است بر تنزيه انبياء ، و آن مرحوم در اصولي كه در حديث مزبور مسلم گرفته شده ، دقت نكرده ، و گر نه متوجه ميشد كه با مذهب ائمه اهل بيت سازگار نيست ، چون مذهب امامان اهل بيت اين است كه صدور نافرماني از انبياء بخاطر اينكه معصومند ، هم قبل از نبوت آنان محال است ، و هم بعد از نبوت ، هم نافرمانيهاي صغيره ، و هم كبيره .
علاوه بر اينكه آنطور كه اين مرد ناصبي حديث را نقل كرده ، مستلزم آنست كه جملهاي از آيه حذف شده باشد ، و تقدير ( ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكونا ) ، جمله ( ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، و انما نهيكما عن غيرها ، و ما نهيكما عن غيرها ، الا ان تكونا ) الخ ، باشد يعني خدا اصلا شما را از اين بوته نهي نكرده ، بلكه از غير اين نهي كرده ، و از آن غير هم نهي نكرده ، مگر براي اينكه فرشته ، و يا جاودان نباشيد ) ، در حاليكه آيه : ( اي آدم آيا ميخواهي تو را بدرختي راهنمائي كنم ، كه درخت جاودانگي و ملك دائمي است ) ؟ دلالت دارد بر اينكه ابليس وي را تشويق ميكرده ، بر اينكه از عين آن درخت كه ممنوع شده بخورد ، و باين منظور او را تطميع ميكرده ، باينكه اگر از آن بخوري ، جاودان ميشوي ، تا از آن درخت كه با نهي خدا از آن محجوب
ترجمة الميزان ج : 1ص :221
شده بود ، بخورد .
از اين هم كه بگذريم ، اصلا اين مرد ، يعني علي بن محمد بن جهم در حديث سابق جواب صحيح و تمام را خودش در مجلس مامون از آنجناب گرفت ، پس اين روايت كه صدوق آورده ، خالي از اشكال نيست ، هر چند كه بعضي از وجوه اشكالي كه گفتيم ، امكان حمل بر محملي صحيح داشته باشد .
و نيزمرحوم صدوق از امام باقر (عليهالسلام) از پدران بزرگوارش ، از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه فرمود : مكث آدم و حوا در بهشت ، از هنگامي كه وارد آن شدند ، تا ساعتي كه بيرون شدند تنها هفت ساعت از ايام دنيا بود ، و در همانروز كه اين جريان واقع شد ، خدا از بهشتش بيرون كرد .
و در تفسير عياشي ، از عبد الله بن سنان ، روايت كرده كه گفت : شخصي از امام صادق (عليهالسلام) سئوالي كرد : و من آنجا حاضر بودم ، و آن اين بود : كه آدم و همسرش چقدر در بهشت ماندند ، كه بخاطر خطائي كه كردند بيرون شدند ؟ فرمود : خداي تبارك و تعالي ، بعد از ظهر روز جمعه بود كه از روح خود در آدم بدميد ، و آنگاه از پائين دندههايش همسرش را خلق كرد ، و بعد فرشتگان را بسجده بر او امر فرمود ، و بعد در همان روز او را داخل بهشت كرد ، و بخدا سوگند كه بيش از شش ساعت از همان روز در بهشت نماند ، كه دچار نافرماني خدا شده ، و خدا او و همسرش را از آنجا بيرون كرد ، در حاليكه آفتاب تازه غروب كرده بود ، آنشب را تا صبح پشت در بهشت بسر بردند ، تا صبح شد ، ناگهان متوجه عرياني خود شدند ، پروردگارشان نداشان داد : آيا شما را از آن درخت كه ميدانيد نهي نكردم ؟ آدم خجالت كشيده ، سر بزير افكند ، و گفت : پروردگارا ما بنفس خود ستم كرديم ، و اينك بگناهان خود اعتراف ميكنيم ، پس ما را بيامرز ، خدايتعالي در پاسخشان فرمود : بايد كه از آسمانهاي من بزمين هبوط كنيد ، چون هيچ نافرمان و سركش در آسمانهاي من همجوار من نميشود .
مؤلف : ممكن است از آنچه اين روايت مشتمل بر آنست ، كيفيت بيرون شدن آندو را از بهشت استفاده كرد ، و فهميد كه آندو نخست از بهشت بيرون شده ، در بيرون در بهشت قرار گرفتند ، و سپس از بيرون در بهشت بزمين هبوط كردهاند ، چون در قرآن كريم و آيات اين قصه ، كه همان آيه فوق باشد ، دو بار امر بهبوط شده با اينكه اين امر امر شرعي نبوده ، بلكه امر تكويني بوده ، كه بهيچ وجه قابل تخلف نيست .
و همچنين از اينكه سياق را تغيير داده ، در آيه : ( و قلنا يا آدم اسكن ) تا باخر بسياق ( متكلم
ترجمة الميزان ج : 1ص :222
مع الغير گفتيم ) ، و در آيه : ( و ناديهما ربهما ) الخ ، بسياق غايب ( پروردگارشان ندايشان كرد ) ، آورد ، و نيز در اولي تعبير به ( بگفتار ) ، و در دومي به ندا كه صدا زدن از دور است ، تعبير كرد ، و باز در اولي با كلمه ( هذا ) ، كه مخصوص باشاره به نزديك است ، و در دومي با كلمه ( تلك ) ، كه مخصوص اشاره بدور است ، بياورد ، از اين تعبيرات ميتوان فهميد : كه امر بهبوط ، يكبار در داخل بهشت صورت گرفته ، و با آن ، آدم از بهشت بيرون شده ، و يكبار هم در بيرون بهشت صورت گرفته ، و از آنجا بزمين هبوط كرده است .
نقطه ضعفي كه در اين روايت است ، اين است كه در اين روايت خلقت حوا را مطابق تورات از دنده آدم دانسته ، و اين معنا را در روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) بطوريكه در بحث از خلقت آدم خواهي ديد ، تكذيب ميكند ، هر چند كه ممكن است اين نقطه ضعف را جبراننموده ، و گفت : مراد از دنده پائين آدم ، زيادي گل آدم است ، آن گلي كه با آن اضلاع و دندههاي آدم را آفريد ( دقت بفرمائيد ) ، و اما ساعتهائي كه براي مكث آدم در بهشت تعيين نموده ، در يكجا شش ساعت ، و جائي ديگر هفت ساعتش خوانده ، علاج اين اختلاف آسان است ، براي اينكه ميگوئيم : منظور از ساعت شصت دقيقه نيست ، بلكه منظور بيان زمان تقريبي جريان است .
و در كافي از يكي از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام) ، روايت كرده كه در ذيل جمله : ( فتلقي آدم من ربه كلمات ) ، فرمود : آن كلمات اين است : ( لا اله الا انت ، سبحانك ، اللهم و بحمدك ، عملت سوءا ، و ظلمت نفسي ، فاغفر لي ، و انت خير الغافرين ، لا اله الا انت ، سبحانك اللهم و بحمدك ، عملت سوءا ، و ظلمت نفسي ، فارحمني ، و انت خير الغافرين ، لا اله الا انت ، سبحانك اللهم ، و بحمدك ، عملت سوءا ، و ظلمت نفسي ، فارحمني ، و انت خير الراحمين ، لا اله الا انت ، سبحانك اللهم ، و بحمدك ، عملت سوءا ، و ظلمت نفسي ، فاغفر لي ، و تب علي ، انك انت التواب الرحيم ، معبودي بجز تو نيست بار الها ، حمد و تسبيحت ميگويم ، كار زشتي مرتكب شدم ، و بخود ستم كردم ، پس مرا بيامرز ، كه تو بهترين آمرزندگاني ، معبودي بجز تو نيست ، بار الها تسبيح و حمدت ميگويم ، كار بدي كردم ، و بخود ستم نمودم ، پس بمن رحم كن ، كه تو بهترين غافراني ، معبودي بجز تو نيست ، حمد و تسبيحت ميگويم ، بار الها من بدي كردم ، و بخود ستم نمودم ، پس مرا رحم كن ، كه تو بهترين رحيماني ، معبودي بجز تو نيست ، بار الها تسبيح و حمدت ميگويم ، كار بدي كردم ، و بخود ستم روا داشتم ، پس مرا بيامرز ، و نظر رحمتت بمن برگردان ، كه تو هم تواب و هم رحيمي .
ترجمة الميزان ج : 1ص :223
مؤلف : اين معنا را صدوق ، و عياشي ، و قمي ، و ديگران نيز روايت كردهاند ، از طرق اهل سنت و جماعت هم قريب بان روايت شده ، و چه بسا از آيات داستان نيز همين معنا استفاده بشود .
مرحوم كليني در كافي گفته : و در روايتي ديگر در تفسير جمله : ( فتلقي آدم من ربه كلمات ) ، آمده : كه فرمود : خدا را بحق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين سوگند داد .
مؤلف : اين معنا را صدوق و عياشي و قمي و ديگران نيز روايت كردهاند ، و قريب بان از طرق اهل سنت و جماعت نيز روايت شده ، همچنانكه در در منثور از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آمده كه فرمود : وقتي آدم آن گناه را مرتكب شد ، سر بسوي آسمان بلند كرده گفت : از تو بحق محمد مسئلت ميكنم ، كه مرا بيامرزي ، پس خدا بدو وحي كرد : كه محمد كيست ؟ گفت : اي خدا كه نامت والا است ، وقتي مرا آفريدي ، سر بسوي عرش تو بلند كردم ، ديدم در آنجا نوشته شده ، لا اله الا الله ، محمد رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، فهميدم كه در درگاه تو احدي عظيم المنزلةتر از او نيستكه نامش را با نام خود قرار دادهاي ، پس خدايتعالي وحي كرد : كه اي آدم ، او آخرين پيامبران از ذريه تو است ، و اگر او نبود ، تو را خلق نميكردم .
مؤلف : و اين معنا هر چند كه در بدو نظر از ظاهر آيات بعيد است ، و لكن اگر كاملا در آنها دقت شود ، چه بسا تا اندازهاي قريب باشد ، چون جمله : ( فتلقي آدم ) الخ ، تنها بمعناي قبول آن كلمات نيست ، بلكه كلمه تلقي ، بمعناي قبول با استقبال و روي آوري است ، ( كانه آدم روي بان كلمات آورده ، و آنرا فرا گرفته است ) و اين دلالت دارد بر اينكه آدم اين كلمات را از ناحيه خدا گرفته ، و قهرا قبل از توبه علم بان كلمات پيدا كرده ، قبلا هم تمامي اسماء را از پروردگارش آموخته بود ، آنجا كه پروردگارش فرمود : ( من ميخواهم در زمين خليفه بگذارم ، ملائكه گفتند : آيا كسي را در زمين ميگذاري كه در آن فساد كند ، و خونريزيها كند ، با اينكه ما تو را بحمدت تسبيح ميگوئيم ، و برايت تقديس ميكنيم ؟ ) ، و پروردگارش بايشان فرمود : ( من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد ) ، سپس علم تمامي اسماء را باو آموخت ، و معلوم است ، كه علم بتمامي اسماء هر ظلم و گناهي را از بين ميبرد ، و دواي هر دردي ميشود ، و گر نه جواب از ايراد ملائكه تمام نميشود ، و حجت بر آنان تمام نميگردد ، براي اينكه خداي سبحان در مقابل اين اشكال آنان كه ( در زمين
ترجمة الميزان ج : 1ص :224
فساد انگيزند و خونها بريزند)، چيزي نفرمود ، و چيزي در مقابل آن قرار نداد ، بجز اينكه ( خدا همه اسماء را باو تعليم كرد ) ، پس معلوم ميشود علم نامبرده تمامي مفاسد را اصلاح ميكرده ، و در سابق هم حقيقت آن اسماء را شناختي ، كه گفتيم موجودات عاليهاي غايب و در پس پرده آسمانها و زمين بودهاند ، واسطههائي براي فيوضات خدا بمادون خود بودهاند ، كه كمال هيچ مستكملي جز به بركات آنان تمام نميشده .
همچنانكه در بعضي اخبار وارد شده : كه آدم (عليهالسلام) شبحهائي از اهل بيت ، و انوار ايشانرا در هنگام تعليم اسماء بديد ، و نيز اخباري رسيده : كه آن انوار را در هنگامي ديد ، كه خدايتعالي ذريهاش را از پشتش بيرون كشيد ، و نيز وارد شده : كه آن انوار را در همان هنگامي كه در بهشت بود ، ديد ، كه خواننده عزيز خودش بايد بان اخبار مراجعه نمايد ( و راهنما خداست ) .
خدايتعالي با نكره آوردن لفظ ( كلمات ) امر آن كلمات را مبهم گذاشت ، و فرمود : ( فتلقي آدم من ربه كلمات ) الخ ، و اطلاق لفظ كلمه ، بر موجود عيني در قرآن كريم آمده ، و در آيه : ( بكلمة منه اسمه المسيح عيسي بن مريم ) ، صريحا اين لفظ را در عيسي بن مريم (عليهماالسلام) اطلاق نموده .
و اما اينكه بعضي از مفسرين گفتهاند : كه منظور از كلمات كلماتي است كه خدا در سوره اعراف از آدم و حوا حكايت كرده ، و فرموده : ( قالا : ربنا ظلمنا انفسنا ، و ان لم تغفر لنا ، و ترحمنا ، لنكونن من الخاسرين ) الخ ، تفسير صحيحي نيست ، براي اينكه مسئله توبه همانطور كه آيات اين سوره ، يعني سوره بقره دلالت ميكند ، بعد از واقعه هبوط بزمين واقع شده ، چون ميفرمايد : ( فقلنا : اهبطوا بعضكم لبعض عدو ) ، تا آنجا كه ميفرمايد : ( فتلقي آدم من ربه كلمات ، فتاب عليه ) الخ ، و اين كلماتي كه آدم و همسرش بان تكلم كردهاند ، قبل از هبوط ، و در بهشت آموخته بودند ، چون در سوره اعراف ميفرمايد : ( فنادا هما ربهما : ا لم انهكما عن تلكما الشجرة ) ؟ تا آنجا كه ميفرمايد : ( قالا .
ربنا ظلمنا انفسنا ) ، و در آخر ميفرمايد .
(قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو ) الخ ، پس اقرار بظلم به نفس در بهشت واقع شده ، نه در زمين ، و حال آنكه گفتيم : تلقي كلمات در زمين بوده .
بلكه ظاهر اينكه گفتند : ( پروردگارا بخود ستم كرديم ) الخ ، تذلل و خضوعي است از آندو ، در مقابل ندائي كه خدا بانان كرد ، خواستهاند بعد از اعتراف بربوبيت خدا ، و اينكه بخاطر ظلمي كه كرديم مشرف بخطر خسران شدهايم ، اعلام كنند : باينكه امر بدست خداي سبحان است ، هر جور بخواهد امر ميكند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :225
و در تفسير قمي از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرموده : موسي از پروردگارش مسئلت كرد : بين او و آدم جمع كند ، و خدا هم جمع نموده ، وي را موفق بزيارت او نمود ، موسي گفت : اي پدر ، مگر جز اين بود كه خدا تو را بدست قدرت خود بيافريد ؟ و از روح خود در تو بدميد ؟ و ملائكه را به سجده بر تو وادار نمود ؟ ، پس چرا وقتي دستور داد : از يك درخت بهشت نخوري ، نافرماني كردي ؟ آدم گفت : اي موسي ! بگو ببينم ، خطيئه من در تورات چند سال قبل از خلقتم نوشته شده ؟ گفت : سي هزار سال آدم گفت : همينطور است ، آنگاه امام صادق (عليهالسلام) فرمود : آدم با همين كلام موسي را قانع ساخت .
مؤلف : قريب باين معنا را علامه سيوطي در المنثور بچند طريق از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كرده .
و در علل از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : بخدا سوگند خدايتعالي آدم را براي دنيا خلق كرده بود ، و اگر او را در بهشت جاي داد ، براي اين بود كه نافرماني بكند ، و آنگاه او را بهمانجائيكه براي آنجاخلقتش كرده بود ، برگرداند .
مؤلف : اين معنا در روايت عياشي ، از امام صادق (عليهالسلام) هم گذشت ، كه فرمود : آدم دوستي از ميانه ملائكه داشت ، ( تا آخر حديث) .
و در كتاب احتجاج - ، در ضمن احتجاج علي (عليهالسلام) با مرد شامي ، كه از آنجناب پرسيده بود : گراميترين واديهاي روي زمين كجا است ؟ فرمود : بياباني است كه آنجا را سرانديب ميخوانند ، آدم وقتي از آسمان هبوط كرد ، در آنجا سقوط كرد .
مؤلف : مقابل اين روايت ، روايات بسيار زيادي است ، كه دلالت دارد بر اينكه آدم در مكه سقوط كرد ، و بعضي از اين روايات گذشت ، ممكن هم هست ميانه اين روايات مختلف ، جمع كرده ، گفت : ممكن است آنجناب اول از آسمان به سرانديب فرود آمده ، و بار دوم از سرانديب به سرزمين مكه هبوط كرده باشد ، نه به دو نزول ، در عرض هم ، تا جمع ممكن نباشد .
و در در المنثور از طبراني ، و از كتاب عظمت ابي الشيخ ، و ابن مردويه ، همگي از ابي ذر ، روايت شده كه گفت : حضور حضرت رسول عرضه داشتم : يا رسول الله ! آيا بنظر شما آدم پيغمبر بود ، يا نه ؟ در پاسخ فرمود : هم نبي بود ، و هم رسول ، چون خدايتعالي قبلا با او صحبت كرده بود ، و فرموده بود : ( يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة ) پس معلوم ميشود بانجناب وحي ميشده .
مؤلف : اهل سنت و جماعت ، قريب باين معنا را بچند طريق روايت كردهاند .
اي پسران اسرائيل نعمت مرا كه به شما ارزاني داشتم بياد آريد و به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم و از من بيم كنيد ( 40) .
به قرآني كه نازل كردهام و كتابي را كه نزد خود شما است تصديق ميكند بگرويد و شما نخستين منكر آن مباشيد و آيههاي مرا به بهاي ناچيز مفروشيد و از من بترسيد ( 41 ) .
شما كه دانائيد حق را با باطل مياميزيد و آنرا كتمان مكنيد ( 42) .
نماز كنيد و زكات دهيد و با راكعان ركوع كنيد ( 43) .
ترجمة الميزان ج : 1ص :227
شما كه كتاب آسماني ميخوانيد چگونه مردم را به نيكي فرمان ميدهيد و خودتان را از ياد ميبريد چرا بعقل در نميآئيد ( 44) .
بيان
خداي سبحان در اين آيات عتاب ملت يهود را آغاز كرده ، و اين عتاب در طي صد و چند آيه ادامه دارد ، و در آن نعمتهائي را كه خدا بر يهود افاضه فرمود ، و كرامتهائي را كه نسبت بانان مبذول داشت ، و عكس العملي كه يهود بصورت كفران و عصيان و عهدشكني و تمرد و لجاجت از خود نشان داد ، بر ميشمارد ، و با اشاره به دوازده قصه از قصص آنان تذكرشان ميدهد ، قصه نجاتشان از شر آل فرعون ، شكافته شدن دريا ، و غرق شدن فرعونيان ، و قصه ميعاد در طور ، و قصه گوسالهپرستي آنان ، بعد از رفتن موسي بميقات ، و قصه مامور شدنشان بكشتن يكديگر ، و داستان تقاضاشان از موسي كه خدا را بما نشان بده تا علني و آشكارا او را ببينيم ، و به كيفر همين پيشنهادشان ، دچار صاعقه شدند ، و دوباره زنده گشتند ، تا آخر داستانهائيكه در اين آيات بدان اشاره شده ، و سر تا سر آن پر است از عنايات رباني ، و الطاف الهي .
و نيز بيادشان ميآورد : آن ميثاقها كه از ايشان گرفت ، و ايشان آنها را نقض كرده ، و پشت سر انداختند ، و باز گناهاني را كه مرتكب شدند ، و جرائمي را كه كسب كردند ، و آثاريكه در دلهاشان پيدا شد ، با اينكه كتابشان از آنها نهي كرده بود ، و عقولشان نيز بر خلاف آن حكم ميكرد ، بيادشان مياندازد ، و يادآوريشان ميكند : كه بخاطر آن مخالفتها چگونه دلهاشان دچار قساوت ، و نفوسشان در معرض شقاوت قرار گرفت ، و چگونه مساعيشان بي نتيجه شد .
(و اوفوا بعهدي)الخ ، كلمه عهد در اصل بمعناي حفاظ است ، و همه معاني آن از اين يك معنا مشتق شده مانند عهد بمعناي ميثاق ، و عهد بمعناي سوگند ، و بمعناي وصيت ، و بمعناي ديدار ، و بمعناي نزول ، و امثال آن .
(فارهبون ) ، كلمه رهبت بمعناي خوف ، و مقابلش كلمه رغبت است .
(و لا تكونوا اول كافر به ) ، يعني از ميان اهل كتاب ، و يا ميان اقوام گذشته ، و آيندهتان ، شما كفر بقرآن را آغاز مكنيد ، بگذاريد كساني بدان كفر بورزند كه بهمه كتابهاي آسماني كفر ميورزند ، و آن كفار مكه هستند ، كه قبل از يهود بقرآن كفر ورزيده بودند .
از صبر و نماز كمك بجوئيد و آن بسي سنگين است مگر براي خشوع پيشگان ( 45) .
كه يقين دارند به پيشگاه پروردگار خويش ميروند و باو باز ميگردند ( 46) .
بيان
(و استعينوا بالصبر و الصلوة ) كلمه استعانت بمعناي طلب كمك است ، و اين در وقتي صورت ميگيرد كه نيروي انسان به تنهائي نميتواند مهم و يا حادثهاي را كه پيش آمده بر وفق مصلحت خود بر طرف سازد ، و اينكه فرموده : از صبر و نماز براي مهمات و حوادث خود كمك بگيريد ، براي اينستكه در حقيقت ياوري بجز خداي سبحان نيست ، در مهمات ياور انسان مقاومت و خويشتن داري آدمي است ، باينكه استقامت بخرج داده ، ارتباط خود را با خدا وصل نموده ، از
ترجمة الميزان ج : 1ص :229
صميم دل متوجه او شود ، و بسوي او روي آورد ، و اين همان صبر و نماز است ، و اين دو بهترين وسيله براي پيروزي است ، چون صبر هر بلا و يا حادثه عظيمي را كوچك و ناچيز ميكند ، و نماز كه اقبال بخدا ، و التجاء باو است ، روح ايمان را زنده ميسازد ، و بادمي ميفهماند : كه بجائي تكيه دارد كه انهدام پذير نيست ، و به سببي دست زده كه پاره شدني نيست .
(و انها لكبيرة الا علي الخاشعين ) الخ ، ضمير ( ها ) به كلمه ( صلوة ) بر ميگردد ، و اما اينكه آنرا به كلمه ( استعانت ) كه جمله ( استعينوا ) متضمن آنست بر گردانيم ، ظاهرا با جمله ( الا علي الخاشعين ) منافات داشته باشد ، براي اينكه خشوع با صبر خيلي نميسازد ، و فرق ميانه خشوع و خضوع با اينكه معناي تذلل و انكسار در هر دو هست ، اين استكه خضوع مختص بجوارح و اعضاي بدني آدمي است ، ولي خشوع مختص بقلب است .
(الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم ) الخ ، اين مورد اعتقاد باخرت ، موردي است كه هر كس بايد بدان يقين حاصل كند ، همچنانكه در جاي ديگر فرموده : ( و بالاخرة هم يوقنون ) ، با اين حال چرا در آيه مورد بحث مظنه و گمان بانرا كافي دانسته ؟ ممكن است و جهش اين باشد كه براي حصول و پيدايش خشوع در دل انسان ، مظنه قيامت و لقاء پروردگار كافي است ؟ چون علومي كه بوسيله اسباب تدريجي بتدريج در نفس پيدا ميشود ، نخست از توجه ، و بعد شك ، و سپس بترجيح يكي از دو طرف شك ، كه همان مظنه است پيدا شده ، و در آخر احتمالات مخالف بتدريج از بين ميرود ، تا ادراك جزمي كه همان علم است حاصل شود .
و اين نوع از علم وقتي بخطري هولناك تعلق بگيرد باعث غلق و اضطراب و خشوع نفس ميشود ، و اين غلق و خشوع از وقتي شروع ميشود ، كه گفتيم يكطرف شك رجحان پيدا ميكند ، و چون امر نامبرده خطري و هولناك است ، قبل از علم بان ، و تماميت آن رجحان ، نيز دلهره و ترس در نفس ميآورد .
پس بكار بردن مظنه در جاي علم ، براي اشاره باين بوده ، كه اگر انسان متوجه شود باينكه ربي و پروردگاري ، دارد كه ممكن است روزي با او ديدار كند ، و بسويشبرگردد ، در ترك مخالفت و رعايت احتياط صبر نميكند ، تا علم برايش حاصل شود ، بلكه همان مظنه او را وادار باحتياط ميكند .
همچنانكه شاعر گفته : فقلت لهم : ظنوا بالفي مذحج سراتهم في الفارسي المسرد ، يعني بايشان گفتم گمان كنيد كه دو هزار مرد جنگي از قبيله مذحج بسوي شما روي آوردهاند ، كه
ترجمة الميزان ج : 1ص :230
بزرگان ايشان همه در زرههاي بافت فارس هستند .
چه شاعر در اين شعر مردم خود را بصرف مظنه ترسانده ، با اينكه بايد مردم را بدشمن يقيني ترساند ، نه به مشكوك ، و اين بدان جهت است كه ظن بدشمن هم براي واداري مردم بترك مخالفت كافي است ، و حاجت بيقين نيست ، تا شخص تهديد كننده براي تحصيل يقين در مردم ، و تفهيم آنان خود را بزحمت بيندازد و يا اعتنائي بشان آنان كند .
و بنا بر اين ، آيه مورد بحث با آيه : ( فمن كان يرجو لقاء ربه ، فليعمل عملا صالحا ، هر كه اميد ديدار پروردگارش دارد ، بايد عمل صالح كند ) ، قريب المضمون ميشود ، چون در اين آيه نيز اميد بديدار خدا را در واداري انسان بعمل صالح كافي دانسته است ، البته همه اين حرفها در صورتي است كه منظور از لقاء پروردگار در جمله ( ملاقوا ربهم ) ، مسئله قيامت باشد ، و اما در صورتيكه منظور از آن تصويري باشد كه بزودي در سوره اعراف انشاء الله خواهيد ديد ، در آنصورت ديگر هيچ محذوري در كار نيست .
بحث روايتي
در كافي از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : هر وقت امري و پيشامدي علي (عليهالسلام) را بوحشت ميانداخت ، برميخاست ، و بنماز ميايستاد ، و ميفرمود : ( استعينوا بالصبر و الصلوة ) ، از صبر و نماز كمك بگيريد .
و نيز در كافي از آنجناب روايت كرده ، كه در ذيل آيه نامبرده فرمود : صبر همان روزه است ، و فرمود : هر وقت حادثهاي براي كسي پيش آمد ، روزه بگيرد ، تا خدا آنرا بر طرف سازد ، چون خدايتعالي فرموده : ( و استعينوا بالصبر ) ، كه منظور از آن روزه است .
مؤلف : مضمون دو حديث بالا را عياشي هم در تفسير خود روايت كرده ، و تفسير صبر بروزه ، از باب جري يعني تطبيق كلي بر مصداق است .
و در تفسير عياشي از ابي الحسن (عليهالسلام) روايت آمده ، كه فرمود : صبر در اين آيه بمعناي روزه است ، و هر گاه امر ناگواري براي كسي پيش آيد ، روزه بگيرد ، تا بر طرف شود ، چون خدايتعالي
ترجمة الميزان ج : 1ص :231
فرمود : ( و استعينوا بالصبر و الصلاة ، و انها لكبيرة الا علي الخاشعين ) ، و خاشع بمعناي كسي است كه در نماز خود حالت ذلت بخود بگيرد ، و منظور از خاشعان در اين آيه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و امير المؤمنين (عليهالسلام) است .
مؤلف : امام ( علي ) از آيه شريفه استحباب روزه و نماز را در هنگام نزول شدائد و ناملايمات استفاده كرده ، و نيز استحباب توسل برسولخدا و ولي خدا در اينگونه مواقع را از آيه شريفه در آورده است ، و اين در حقيقت تاويل كلمه صوم و صلوة برسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و امير المؤمنين (عليهالسلام) است .
و در تفسير عياشي نيز از علي (عليهالسلام) روايت كرده ، كه در ذيل آيه ( الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم ) الخ ، فرموده : يعني يقين دارند باينكه مبعوث ميشوند ، و مراد بظن در اين آيه يقين است .
مؤلف : اين روايت را صدوق نيز نقل كرده .
ابن شهر آشوب از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : اين آيه در باره علي ، و عثمان بن مظعون ، و عمار بن ياسر ، و رفقاي ايشان نازل شده است.