[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان : سوره بقره آیات 103 - 83


ترجمه الميزان : ج :1 ص : 327

وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَ بَني إِسرءِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ وَ بِالْوَلِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبي وَ الْيَتَمَي وَ الْمَسكينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّكوةَ ثمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلا قَلِيلاً مِّنكمْ وَ أَنتُم مُّعْرِضونَ‏(83) وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ لا تَسفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ لا تخْرِجُونَ أَنفُسكُم مِّن دِيَرِكُمْ ثمَّ أَقْرَرْتمْ وَ أَنتُمْ تَشهَدُونَ‏(84) ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسكُمْ وَ تخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُم مِّن دِيَرِهِمْ تَظهَرُونَ عَلَيْهِم بِالاثْمِ وَ الْعُدْوَنِ وَ إِن يَأْتُوكُمْ أُسرَي تُفَدُوهُمْ وَ هُوَ محَرَّمٌ عَلَيْكمْ إِخْرَاجُهُمْأَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَبِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍفَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَلِك مِنكمْ إِلا خِزْي في الْحَيَوةِ الدُّنْيَاوَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يُرَدُّونَ إِلي أَشدِّ الْعَذَابِوَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‏(85) أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالاَخِرَةِفَلا يخَفَّف عَنهُمُ الْعَذَاب وَ لا هُمْ يُنصرُونَ‏(86) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسي الْكِتَب وَ قَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسلِوَ ءَاتَيْنَا عِيسي ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَتِ وَ أَيَّدْنَهُ بِرُوح الْقُدُسِأَ فَكلَّمَا جَاءَكُمْ رَسولُ بِمَا لا تهْوَي أَنفُسكُمُ استَكْبرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ‏(87) وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفبَل لَّعَنهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَّا يُؤْمِنُونَ‏(88)

ترجمة الميزان ج : 1ص :328

ترجمه آيات

و ياد آوريد هنگامي را كه از بني اسرائيل عهد گرفتيم كه جز خداي را نپرستيد و نيكي كنيد در باره پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران و بزبان خوش با مردم تكلم كنيد و نماز بپاي داريد و زكوة مال خود بدهيد پس شما عهد را شكستيد و روي گردانيديد جز چند نفري و شمائيد كه از حكم و عهد خدا برگشتيد 83) .

و چون از شما اين پيمانتان بگرفتيم كه خون يكدگر مريزيد و يكدگر را از ديار بيرون مكنيد و آنگاه شما اقرار هم كرديد و شهادت داديد ( 84 ) .

ولي همين شما خودتان يكديگر را مي‏كشيد و طائفه‏اي از خود را از ديارشان بيرون مي‏كنيد و عليه ايشان پشت به پشت هم ميدهيد و در باره آنان گناه و تجاوز مرتكب ميشويد و اگر به اسيري نزد شما شوند فديه مي‏گيريد با اينكه فديه گرفتن بر شما حرام بود همچنانكه بيرون كردن حرام بود پس چرا به بعضي از كتاب ايمان مي‏آوريد و به بعضي ديگر كفر مي‏ورزيد و پاداش كسيكه چنين كند بجز خواري در زندگي دنيا و اينكه روز قيامت بطرف بدترين عذاب برگردد چيست ؟ و خدا از آنچه مي‏كنيد غافل نيست ( 85 ) .

اينان همانهايند كه زندگي دنيا را با بهاي آخرت خريدند و بهمين جهت عذاب از ايشان تخفيف نمي‏پذيرد و نيز ياري نميشوند ( 86) .

ما به موسي كتاب داديم و در پي او پيامبراني فرستاديم و به عيسي بن مريم معجزاتي داديم و او را با روح القدس تاييد كرديم آيا اين درست است كه هر وقت رسولي بسوي شما آمد و كتابي آورد كه باب ميل شما نبود استكبار بورزيد طائفه‏اي از فرستادگان را تكذيب نموده و طائفه‏اي را بقتل برسانيد ( 87) .

و گفتند : دلهاي ما در غلاف است بلكه خدا بخاطر كفرشان لعنتشان كرده و در نتيجه كمتر ايمان مي‏آورند ( 88 ) .

بيان

(و اذ اخذنا ميثاق بني اسرائيل ) الخ ، اين آيه شريفه با نظم بديعي كه دارد ، در آغاز با سياق غيبت آغاز شده ، و در آخر با سياق خطاب ختم ميشود ، در اول بني اسرائيل را غايب بحساب آورده ، مي‏فرمايد : ( و چون از بني اسرائيل ميثاق گرفتيم ) ، و در آخر حاضر بحساب آورده ، روي سخن بايشان كرده ، مي‏فرمايد : ( ثم توليتم ، پس از آن همگي اعراض كرديد ، مگر اندكي از شما ) الخ .

از سوي ديگر ، در آغاز ميثاق را كه بمعناي پيمان گرفتن است ، و جز با كلام صورت نمي‏گيرد ، ياد مي‏آورد ، و آنگاه خود آن ميثاق را كه چه بوده ؟ حكايت مي‏كند ، و اين حكايت را نخست با جمله خبري ( لا تعبدون الا الله ) الخ ، و در آخر با جمله انشائيه ( و قولوا للناس حسنا ) الخ ، حكايت مي‏كند .

شايد وجه اين دگرگوني‏ها ، اين باشد كه در آيات قبل ، اصل داستان بني اسرائيل با سياق

ترجمة الميزان ج : 1ص :329

خطاب شروع شد ، چون ميخواست ايشانرا سرزنش كند ، و اين سياق همچنان كوبنده پيش آمد ، تا بعد از داستان بقره ، بخاطر نكته‏ايكه ايجاب مي‏كرد ، و بيانش گذشت ، مبدل بسياق غيبت شد ، تا كار منتهي شد بايه مورد بحث ، در آنجا نيز مطلب با سياق غيبت شروع ميشود ، و مي‏فرمايد ، ( و اذ اخذنا ميثاق بني اسرائيل ) و لكن در جمله ( لا تعبدون الا الله ) الخ كه نهييي است كه بصورت جمله خبريه حكايت ميشود سياق بخطاب برگشت ، و اگر نهي را با جمله خبريه ( جز خدا را نمي‏پرستيد ) آورد ، بخاطر شدت اهتمام بدان بود ، چون وقتي نهي باين صورت در آيد ، مي‏رساند كه نهي كننده هيچ شكي در عدم تحقق منهي خود در خارج ندارد ، و ترديد ندارد در اينكه ، مكلف كه همان اطاعت داده ، نهي او را اطاعت مي‏كند ، و بطور قطع آن عمل را مرتكب نميشود ، و همچنين اگر امر بصورت جمله خبريه اداء شود ، اين نكته را افاده مي‏كند ، مانند جمله ( و بالوالدين احسانا ، و ذي القربي ، و اليتامي ، و المساكين ، بپدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مساكين احسان مي‏كنيد ) بخلاف اينكه امر بصورت امر ، و نهي بصورت نهي اداء شود ، كه اين نكته را نميرساند .

بعد از سياق غيبت همانطور كه گفتيم مجددا منتقل بسياق خطابي ميشود ، كه قبل از حكايت ميثاق بود ، و اين انتقال فرصتي داده براي اينكه بابتداي كلام برگشت شود ، كه روي سخن به بني اسرائيل داشت ، و در نتيجه دو جمله : ( و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة ) ، و ( ثم توليتم)الخ ، بهم متصل گشته ، سياق كلام از اول تا باخر منتظم ميشود .

(و بالوالدين احسانا ) ، اين جمله امر و يا بگو خبري بمعناي امر است ، و تقدير آن ( احسنوا بالوالدين احسانا ، و ذي القربي ، و اليتامي ، و المساكين ) ميباشد ، ممكن هم هست تقدير آنرا ( و تحسنون بالوالدين احسانا ) گرفت ، ( خلاصه كلام اينكه كلمه ( احسانا ) مفعول مطلق فعلي است تقديري حال يا آن فعل صيغه امر است ، و يا جمله خبري ) نكته ديگريكه در آيه رعايت شده ، اين است كه در طبقاتيكه امر باحسان بانان نموده ، ترتيب را رعايت كرده ، اول آن طبقه‏اي را ذكر كرده ، كه احسان باو از همه طبقات ديگر مهم‏تر است ، و بعد طبقه ديگريرا ذكر كرده ، كه باز نسبت بساير طبقات استحقاق بيشتري براي احسان دارد ، اول پدر و مادران را ذكر كرده ، كه پيداست از هر طبقه ديگري باحسان مستحق‏ترند ، چون پدر و مادر ريشه و اصلي است كه آدمي بان دو اتكاء دارد ، و جوانه وجودش روي آن دو تنه روئيده ، پس آندو از ساير خويشاوندان بادمي نزديك‏ترند .

بعد از پدر و مادر ، ساير خويشاوندان را ذكر كرده ، و بعد از خويشاوندان ، در ميانه اقرباء ، يتيم را مقدم داشته ، چون ايتام بخاطر خوردسالي ، و نداشتن كسيكه متكفل و سرپرست امورشان شود ، استحقاق بيشتري براي احسان دارند ، ( دقت بفرمائيد ) .

ترجمة الميزان ج : 1ص :330

كلمه ( يتامي ) جمع يتيم است ، كه بمعناي كودك پدر مرده است ، و بكودكي كه مادرش مرده باشد ، يتيم نميگويند ، بعضي گفته‏اند : يتيم در انسانها از طرف پدر ، و در ساير حيوانات از طرف مادر است .

كلمه ( مساكين ) جمع مسكين است ، و آن فقير ذليلي است كه هيچ چيز نداشته باشد ، و كلمه ( حسنا ) مصدر بمعناي صفت است ، كه بمنظور مبالغه در كلام آمده ، و در بعضي قرائتها آنرا ( حسنا ) بفتحه حاء و نيز فتحه سين خوانده شده است ، كه بنا بر آن قرائت ، صفت مشبهه ميشود ، و بهر حال معناي جمله اين استكه ( بمردم سخن حسن بگوئيد ) ، و اين تعبير كنايه است از حسن معاشرت با مردم ، چه كافرشان ، و چه مؤمنشان ، و اين دستور هيچ منافاتي با حكم قتال ندارد تا كسي توهم كند كه اين آيه با آيه وجوب قتال نسخ شده ، براي اينكه مورد اين دو حكم مختلف است ، و هيچ منافاتي ندارد كه هم امر بحسن معاشرت كنند ، و هم حكم بقتال ، همچنانكه هيچ منافاتي نيست در اينكه هم امر بحسن معاشرت كنند ، و هم در مقام تاديب كسي دستور بخشونت دهند .

(لا تسفكون دماءكم ) الخ ، اين جمله باز مانند جمله قبل ، امري است بصورت جمله خبري ، و كلمه ( سفك ) بمعناي ريختن است .

(تظاهرون عليهم ) الخ ، كلمه ( تظاهرون ) ، از مصدر مظاهره ( باب مفاعله ) است ، و مظاهره بمعناي معاونت است ، چون ظهير بمعناي عون و ياور است ، و از كلمه ( ظهر - پشت ) گرفته شده ، چون ياور آدمي پشت آدمي را محكم مي‏كند .

(و هو محرم عليكم اخراجهم ) ، ضمير ( هو ) ضمير قصه و يا شان است ، و اين معنا را مي‏دهد ( مطلب از اين قرار است ، كه برون كردن آنان بر شما حرام است ) مانند ضمير ( هو ) در جمله ( قل هو الله احد ، بگو مطلب بدين قرار است ، كه الله يگانه است ) .

(ا فتؤمنون ببعض الكتاب ) الخ يعني چه فرقي هست ميان گرفتن فديه ؟ و بيرون كردن ؟ كه حكم فديه را گرفتيد ، و حكم حرمت اخراج را رها كرديد ، با اينكه هر دو حكم ، در كتاب بود ، آيا ببعضي از كتاب ايمان مي‏آوريد ، و بعضي ديگر را ترك مي‏كنيد ، و كفر مي‏ورزيد ؟ ( و قفينا ) الخ اين كلمه از مصدر تقفيه است ، كه بمعناي پيروي است ، و از كلمه ( قفا ) پشت گردن گرفته شده ، كانه شخص پيرو ، پشت گردن و دنبال سر پيشرو خود حركت مي‏كند .

(و آتينا عيسي بن مريم البينات ) الخ، بزودي در سوره آل عمران انشاء الله پيرامون اين آيه بحث مي‏كنيم .

(و قالوا قلوبنا غلف ) ، كلمه ( غلف ) جمع اغلف است ، و اغلف از ماده غلاف است ، و معناي

ترجمة الميزان ج : 1ص :331

جمله اين است كه در پاسخ گفتند : دلهاي ما در زير غلافها و لفافه‏ها ، و پرده‏ها قرار دارد ، و اين جمله نظير آيه : ( و قالوا قلوبنا في اكنة مما تدعونا اليه ، گفتند : دلهاي ما در كنانه‏ها است ، از آنچه شما ما را بدان ميخوانيد ) ميباشد ، و اين تعبير در هر دو آيه كنايه است از اينكه ما نميتوانيم بانچه شما دعوتمان مي‏كنيد گوش فرا دهيم .

بحث روايتي

در كافي از امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) روايت آورده ، كه در ذيل جمله : ( و قولوا للناس حسنا ) الخ ، فرمود : بمردم بهترين سخني كه دوست ميداريد بشما بگويند ، بگوئيد .

و نيز در كافي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در تفسير جمله نامبرده فرموده : با مردم سخن بگوئيد ، اما بعد از آنكه صلاح و فساد آنرا تشخيص داده باشيد ، و آنچه صلاح است بگوئيد .

و در كتاب معاني ، از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده ، كه فرموده : بمردم چيزي را بگوئيد ، كه بهترين سخني باشد كه شما دوست ميداريد بشما بگويند ، چون خداي عز و جل دشنام و لعنت و طعن بر مؤمنان را دشمن ميدارد ، و كسي را كه مرتكب اين جرائم شود ، فاحش و مفحش باشد ، و دريوزگي كند ، دوست نميدارد ، در مقابل ، اشخاص با حيا و حليم و عفيف ، و آنهائي را كه ميخواهند عفيف شوند ، دوست ميدارد .

مؤلف : مرحوم كليني هم در كافي مثل اين حديث را بطريقي ديگر از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده ، و همچنين عياشي از آنجناب آورده ، و نيز كليني مثل حديث دوم را در كافي از امام صادق ، و عياشي مثل حديث سوم را از آنجناب آورده .

و چنين بنظر مي‏رسد كه ائمه (عليهم‏السلام‏) اين معاني را از اطلاق كلمه حسن استفاده كرده‏اند ، چون هم نزد گوينده‏اش مطلق است ، و هم از نظر مورد .

و در تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده ، كه فرمود : خدايتعالي محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را با پنج شمشير مبعوث كرد 1 - شمشيري عليه اهل ذمه كه در باره‏اش فرموده : ( قاتلوا الذين لا يؤمنون ، با كسانيكه ايمان نمي‏آورند قتال كن ) ، و اين آيه ناسخ آن آيه ديگر است ، كه در باره اهل ذمه مي‏فرمود : ( و قولوا للناس حسنا ) ( تا آخر حديث) .

مؤلف : امام (عليه‏السلام‏) باطلاق ديگراين آيه ، يعني اطلاق در كلمه ( قولوا ) تمسك كرده ، چون

ترجمة الميزان ج : 1ص :332

اطلاق آن ، هم شامل كلام ميشود ، و هم شامل مطلق تعرض ، مثلا وقتي ميگويند ( باو چيزي جز نيك و خير مگو ) ، معنايش اين است كه جز بخير و نيكوئي متعرضش مشو ، و تماس مگير .

البته اين در صورتي است كه منظور امام (عليه‏السلام‏) از نسخ ، معناي اخص آن باشد ، كه همان معناي اصطلاحي كلمه است ، ولي ممكن است مراد به نسخ معناي اعم آن باشد ، كه بزودي در ذيل آيه : ( ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها ) ، بيان مفصلش خواهد آمد انشاء الله ، و خلاصه‏اش اين است كه نسخ بمعناي اعم ، شامل هم نسخ احكام ميشود ، و هم نسخ و تغيير و تبديل موجودات ، بطور عموم ، و اين معناي از نسخ ، در كلمات ائمه (عليهم‏السلام‏) زياد آمده ، و بنا بر اين آيه مورد بحث ، و آيه قتال در يك مورد نخواهند بود ، بلكه آيه مورد بحث كه سفارش به قول حسن مي‏كند ، مربوط بموردي است ، و آيه قتال با اهل ذمه مربوط بموردي ديگر است .

و الحمد لله رب العالمين

ترجمة الميزان ج : 1ص :333

وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَبٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ كانُوا مِن قَبْلُ يَستَفْتِحُونَ عَلي الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كفَرُوا بِهِفَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلي الْكَفِرِينَ‏(89) بِئْسمَا اشترَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ أَن يَكفُرُوا بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَن يُنزِّلَ اللَّهُ مِن فَضلِهِ عَلي مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِفَبَاءُو بِغَضبٍ عَلي غَضبٍوَ لِلْكَفِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ‏(90) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَ يَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْقُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللَّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ‏(91) × وَ لَقَدْ جَاءَكم مُّوسي بِالْبَيِّنَتِ ثُمَّ اتخَذْتمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظلِمُونَ‏(92) وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكمُ الطورَ خُذُوا مَا ءَاتَيْنَكم بِقُوَّةٍ وَ اسمَعُواقَالُوا سمِعْنَا وَ عَصيْنَا وَ أُشرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكفْرِهِمْقُلْ بِئْسمَا يَأْمُرُكم بِهِ إِيمَنُكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ‏(93)

ترجمة الميزان ج : 1ص :334

ترجمه آيات

و چون كتابي از نزد خدا بيامدشان ، كتابيكه كتاب آسمانيشان را تصديق ميكرد ، و قبلا هم عليه كفار آرزوي آمدنش مي‏كردند تكذيبش كردند آري بعد از آمدن كتابي كه آن را مي‏شناختند بدان كفر ورزيدند پس لعنت خدا بر كافران ( 89 ) .

راستي خود را با بد چيزي معامله كردند خود را دادند و در مقابل اين را گرفتند كه از در حسد بانچه خدا نازل كرده كفر بورزند ، كه چرا خدا از فضل خود بر هر كس از بندگانش بخواهد نازل مي‏كند ؟ در نتيجه از آن آرزو و ساعت‏شماري كه نسبت به آمدن قرآن داشتند برگشتند و خشمي بالاي خشم ديگرشان شد تازه اين نتيجه دنيائي كفر است و كافران عذابي خوار كننده دارند ( 90 ) .

و چون بايشان گفته شود بانچه خدا نازل كرده ايمان بياوريد گويند ما بانچه بر خودمان نازل شده ايمان داريم و بغير آن كفر مي‏ورزند با اينكه غير آن ، هم حق است و هم تصديق كننده كتاب است بگو اگر بانچه بر خودتان نازل شده ايمان داشتيد پس چرا انبياء خدا را كشتيد ؟ ( 91) .

مگر اين موسي نبود كه آنهمه معجزه براي شما آورد و در آخر بعد از غيبت او گوساله را خداي خود از در ستمگري گرفتيد ( 92) .

و مگر اين شما نبوديد كه از شما ميثاق گرفتيم و طور را بر بالاي سرتان نگه داشتيم كه آنچه بشما داده‏ايم محكم بگيريد و بشنويد با اين حال نياكان شما گفتند : شنيديم ولي زير بار نمي‏رويم و علاقه بگوساله در دلهاشان جاي‏گير شد بخاطر اينكه كافر شدند بگو چه بد دستوريست كه ايمان شما بشما ميدهد اگر براستي مؤمن باشيد ( 93 ) .

بيان

(و لما جائهم ) از سياق بر مي‏آيد كه مراد از اين كتاب ، قرآن است .

(و كانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا ) و نيز از سياق استفاده ميشود كه قبل از بعثت ، كفار عرب متعرض يهود ميشدند ، و ايشانرا آزار مي‏كردند ، و يهود در مقابل ، آرزوي رسيدن بعثت خاتم الانبياء (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏كرده‏اند ، و مي‏گفته‏اند : اگر پيغمبر ما كه تورات از آمدنش خبر داده مبعوث شود ، و نيز بگفته تورات به مدينه مهاجرت كند ، ما را از اين ذلت و از شر شما اعراب نجات ميدهد .

و از كلمه ( كانوا ) استفاده ميشود اين آرزو را قبل از هجرت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) همواره مي‏كرده‏اند ، به حدي كه در ميان همه كفار عرب نيز معروف شده بود و معناي جمله : ( فلما جاءهم

ترجمة الميزان ج : 1ص :335

ما عرفوا ) الخ ، اين است كه چون بيامد آنكسي كه وي را مي‏شناختند ، يعني نشانيهاي توراتكه در دست داشتند با او منطبق ديدند ، بان جناب كفر ورزيدند .

(بئسما اشتروا ) اين آيه علت كفر يهود را با وجود علمي كه بحقانيت اسلام داشتند ، بيان مي‏كند ، و آنرا منحصرا حسد و ستم پيشگي ميداند و بنا بر اين كلمه ( بغيا ) مفعول مطلق نوعي است ، و جمله ( ان ينزل الله ) الخ ، متعلق بهمان مفعول مطلق است ، ( فباؤوا بغضب علي غضب ) حرف باء در كلمه ( بغضب ) بمعناي مصاحبت و يا تبيين است و معناي جمله اين است كه ايشان با داشتن غضبي بخاطر كفرشان بقرآن ، و غضبي بعلت كفرشان بتورات كه از پيش داشتند از طرفداري قرآن برگشتند، و حاصل معناي آيه اين است كه يهوديان قبل از بعثت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و هجرتش بمدينه پشتيبان آنحضرت بودند ، و همواره آرزوي بعثت او و نازل شدن كتاب او را مي‏كشيدند ، ولي همينكه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مبعوث شد ، و به سوي ايشان مهاجرت كرد ، و قرآن بر وي نازل شد ، و با اينكه او را شناختند ، كه همان كسي است كه سالها آرزوي بعثت و هجرتش را مي‏كشيدند مع ذلك حسد بر آنان چيره گشت ، و استكبار و پلنگ دماغي جلوگيرشان شد ، از اينكه بوي ايمان بياورند ، لذا بوي كفر ورزيده ، گفته‏هاي سابق خود راانكار كردند ، همانطور كه به تورات خود كفر ورزيدند ، و كفرشان باسلام ، كفري بالاي كفر شد .

(و يكفرون بما ورائه ) الخ ، يعني نسبت بماوراي تورات اظهار كفر نمودند ، اين است معناي جمله ، و گر نه يهوديان بخود تورات هم كفر ورزيدند .

(قل فلم تقتلون ) الخ ، فاء در كلمه ( فلم ، پس چرا ) فاء تفريع است چون سؤال از اينكه ( پس چرا پيامبران خدا را كشتيد ؟ ) فرع و نتيجه دعوي يهود است ، كه مي‏گفتند : ( نؤمن بما انزل علينا ، تنها بتورات كه بر ما نازل شده ايمان داريم ) ، و حاصل سؤال اين استكه : اگر اينكه ميگوئيد : ( ماتنها به تورات ايمان داريم ) حق است ، و راست ميگوئيد ، پس چرا پيامبران خدا را مي‏كشتيد ؟ ، و چرا با گوساله‏پرستي بموسي كفر ورزيديد ؟ و چرا در هنگام پيمان دادن كه كوه طور بالاي سرتان قرار گرفته بود گفتيد : ( سمعنا و عصينا ) شنيديم و نافرماني كرديم .

(و اشربوا في قلوبهم العجل ) الخ ، كلمه ( اشربوا ) از ماده ( اشراب ) است كه بمعناي نوشانيدن است ، و مراد از عجل محبت عجل است ، كه خود عجل در جاي محبت نشسته ، تا مبالغه را برساند و بفهماند كانه يهوديان از شدت محبتي كه بگوساله داشتند خود گوساله را در دل جاي دادند، و بنا بر اين جمله ( في قلوبهم ) كه جار و مجرور است ، متعلق بهمان كلمه حب تقديري خواهد بود ، پس در اين كلام دو جور استعاره ، و يا يك استعاره و يك مجاز بكار رفته است ( يكي گذاشتن عجل بجاي محبت بعجل و يكي نسبت نوشانيدن محبت با اينكه محبت نوشيدني نيست) .

ترجمة الميزان ج : 1ص :336

(قل بئسما يامركم به ايمانكم ) الخ ، اين جمله بمنزله اخذ نتيجه از ايرادهائي است كه بايشان كرد ، از كشتن انبياء ، و كفر بموسي ، و استكبار در بلند شدن كوه طور باعلام نافرماني ، كه علاوه بر نتيجه‏گيري استهزاء بايشان نيز هستمي‏فرمايد : ( چه بد دستوراتي بشما ميدهد اين ايمان شما ، و عجب ايماني است كه اثرش كشتن انبياء ، و كفر بموسي و غيره است ، مترجم)

بحث روايتي

در تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در تفسير جمله : ( و لما جاءهم كتاب من عند الله مصدق ) الخ ، فرمود يهوديان در كتب خود خوانده بودند كه محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسولخدا است ، و محل هجرتش ما بين دو كوه عير و احد است ، پس از بلاد خود كوچ كردند ، تا آن محل را پيدا كنند ، لا جرم بكوهي رسيدند كه آنرا حداد مي‏گفتند ، با خود گفتند : لابد اين همان احد است ، چون حداد و احد يكي است ، پس پيرامون آن كوه متفرق شدند بعض از آنان در تيماء ( بين خيبر و مدينه ) ، و بعض ديگر در فدك ، و بعضي در خيبر منزل گزيدند ، اين بود تا وقتي كه بعضي از يهوديان تيماء هوس كردند به ديدن بعضي از برادران خود بروند ، در همين بين مردي اعرابي از قبيله قيس مي‏گذشت ، شتران او را كرايه كردند ، او گفت : من شما را از ما بين عير و احد مي‏برم ، گفتند : پس هر وقت بان محل رسيدي ، بما اطلاع بده .

آنمرد اعرابي همچنان مي‏رفت تا بوسط اراضي مدينه رسيد ، رو كرد به يهوديان و گفت : اين كوه عير است ، و اين هم كوه احد ، پس يهوديان پياده شدند و باو گفتند : ما به آرزويمان رسيديم ، و ديگر كاري بشتران تو نداريم ، از شتر پياده شده ، و شتران را بصاحبش دادند ، و گفتند : تو ميتواني هر جا ميخواهي بروي ما در همينجا ميمانيم ، پس نامه‏اي به برادران يهود خود كه در خيبر و فدك منزل گرفته بودند نوشتند ، كه ما بان نقطه‏اي كه ما بين عير و احد است رسيديم ، شما هم نزد ما بيائيد ، يهوديان خيبر در پاسخ نوشتند ما در اينجا خانه ساخته‏ايم ، و آب و ملك و اموالي بدست آورده‏ايم ، نميتوانيم اينها را رها نموده نزديك شما منزل كنيم ، ولي هر وقت آن پيامبر موعود مبعوث شد ، به شتاب نزد شما خواهيم آمد .

اين عده از يهوديان كه در مدينه يعني ميان عير و احد منزل كردند ، اموال بسياري كسب كردند ، تبع از بسياري مال آنان خبردار شد و بجنگ با آنان برخاست ، يهوديان متحصن شدند ، تبع ايشانرا محاصره كرد ، و در آخر بايشان امان داد ، پس بر او در آمدند ، تبع بايشان گفت : مي‏خواهم در اين سرزمين بمانم ، براي اينكه مرا خيلي معطل كرديد ، گفتند تو نميتواني در اينجا بماني براي

ترجمة الميزان ج : 1ص :337

اينكه اينجا محل هجرت پيغمبري است ، نه جاي تو است ، و نه جاي احدي ديگر ، تا آن پيغمبر مبعوث شود ، تبع گفت حال كه چنين است ، من از خويشاوندان خودم كساني را در اينجا ميگذارم ، تا وقتي آن پيغمبر مبعوث شد ، او را ياري كنند ، يهوديان راضي شدند ، و تبع دو قبيله اوس و خزرج را كه مي‏شناخت در مدينه منزل داد .

و چون نفرات اين دو قبيله بسيار شدند ، اموال يهوديان را مي‏گرفتند ، يهوديان عليه آنان خط نشان مي‏كشيدند ، كه اگر پيغمبر ما محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ظهور كند ، ما همگي شما را از ديار و اموال خود بيرون ميكنيم ، و باين چپاولگريتان خاتمه ميدهيم .

ولي وقتي خدايتعالي محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را مبعوث كرد ، اوس و خزرج كه همان انصار باشند بوي ايمان آوردند ، ولي يهوديان ايمان نياورده ، بوي كفر ورزيدند و اين جريان همان است كه خدايتعالي در باره‏اش ميفرمايد : ( و كانوا من قبل يستفتحون علي الذين كفروا ) الخ .

و در تفسير الدر المنثور استكه ابن اسحاق ، و ابن جرير ، و ابن منذر ، و ابن ابي حاتم و ابو نعيم ، ( در كتاب دلائل ) ، همگي از ابن عباس روايت كرده‏اند كه گفت : يهود قبل از بعثت براي اوس و خزرج خط نشان ميكشيد ، كه اگر رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مبعوث شود به حساب شما مي‏رسيم ، ولي همينكه ديدند پيغمبر آخر الزمان از ميان يهود مبعوث نشد ، بلكه از ميان عرب برخاست ، باو كفر ورزيدند ، و گفته‏هاي قبلي خود را انكار نمودند .

معاذ بن جبل و بشر بن ابي البراء و داوود بن سلمه ، بايشان گفتند ، اي گروه يهود ! از خدا بترسيد ، و ايمان بياوريد ، مگر اين شما نبوديد كه عليه ما به محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خط نشان مي‏كشيديد ؟ با اينكه ما آنروز مشرك بوديم ، و شما بما خبر ميداديد كه : بزودي محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مبعوث خواهد شد ، صفات او را برايما مي‏گفتيد پس چرا حالا كه مبعوث شده بوي كفر مي‏ورزيد ؟ ! سلام بن مشكم كه يكي از يهوديان بني النضير بود ، در جواب گفت : او چيزي نياورده كه ما بشناسيم ، و او آنكسي نيست كه ما از آمدنش خبر ميداديم ، در باره اين جريان بود كه آيه شريفه : ( و لما جاءهم كتاب من عند الله ) الخ ، نازل شد .

و نيز در تفسير الدر المنثور استكه ابو نعيم ، در دلائل از طريق عطاء و ضحاك از ابن عباس روايت كرده كه گفت : يهوديان بني قريظه و بني النظير قبل از آنكه محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مبعوث شود ، از خدا بعثت او را ميخواستند تا كفار را نابود كند و مي‏گفتند : ( پروردگارا به حق پيامبر امي ما را بر اين كفار نصرت بده ولي وقتي خدا آنانرا ياري كرد و رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را مبعوث كرد و

ترجمة الميزان ج : 1ص :338

بيامد آنكسي كه او را مي‏شناختند ، يعني رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با اينكه هيچ شكي در نبوت او نداشتند ، بوي كفر ورزيدند .

مؤلف : قريب باين دو معني روايات ديگري نيز وارد شده و بعضي از مفسرين بعد از اشاره به روايت آخري و نظائر آن ، ميگويند : علاوه بر اينكه راويان اين روايات ضعيفند ، و علاوه بر اينكهبا روايات ديگر مخالف است ، از نظر معني شاذ و نادر است ، براي اينكه استفتاح در آيه را عبارت دانسته از دعاي بشخص رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و در بعضي روايات دعاي به حق آنجناب ، و اين غير مشروع است ، چون هيچكس حقي بر خدا ندارد ، تا خدا را به حق او سوگند دهند ، اين بود گفتار اين مفسر .

و سخن او ناشي از بيدقتي در معناي حق ، و در معناي قسم دادن بحق است .

توضيح اينكه بطور كلي معناي سوگند دادن اين است كه اگر در خبر سوگند ميخوريم ، خبر را و اگر در انشاء كه دعا قسمي از آنست سوگند ميخوريم ، انشاء خود را مقيد بچيزي شريف و آبرومند كنيم ، تا اگر خبر يا انشاء ما دروغ باشد ، شرافت و آبروي آن چيز لطمه بخورد ، يعني در خبر با بطلان صدق آن و در انشاء با بطلان امر و نهي يعني امتثال نكردن آن ، و در دعا با مستجاب نشدن آن ، كرامت و شرافت آن چيز باطل شود .

مثلا وقتي ميگوئيم : بجان خودم سوگند كه زيد ايستاده ، صدق اين جمله خبري را مقيد بشرافت عمر و حيات خود كرديم ، و وابسته بان نموده‏ايم ، بطوري كه اگر خبر ما دروغ در آيد عمر ما فاقد شرافت شده است ، و همچنين وقتي بگوئيم بجان خودم اينكار را ميكنم ، و يا بشخصي بگوئيم : بجان من اينكار را بكن ، كار نامبرده را با شرافت زندگي خود گره زده‏ايم ، بطوريكه در مثال دوم اگر طرف ، كار نامبرده را انجام ندهد ، شرافت حيات و بهاي عمر ما را از بين برده است .

از اينجا دو نكته روشن ميشود ، اول اينكه سوگند براي تاكيد كلام ، عالي‏ترين مراتب تاكيد را دارد همچنانكه اهل ادب نيز اين معني را ذكر كرده‏اند .

دوم اينكه آنچيزيكه ما به آن سوگند ميخوريم ، بايد شريفتر و محترم‏تر از آنچيزي باشد كه بخاطر آن سوگند ميخوريم ، چون معني ندارد كلام را بابرو و شرف چيزي گره بزنيم كه شرافتش مادون كلام باشد ، و لذامي‏بينيم خداي تعالي در كتاب خود باسم خود و بصفات خود ، سوگند ميخورد و ميفرمايد : ( و الله ربنا ) و نيز ميفرمايد : ( فوربك لنسالنهم ) و نيز ( فبعزتك لاغوينهم ) و همچنين به پيامبر و ملائكه و كتب و نيز بمخلوقات خود ، چون آسمان ، و زمين و شمس ، قمر

ترجمة الميزان ج : 1ص :339

و نجوم ، شب و روز ، كوهها ، درياها ، شهرها ، انسانها ، درختان ، انجير ، زيتون سوگند خورده .

و اين نيست مگر بخاطر اينكه خدا اين نامبردگان را شرافت داده و بدين جهت شرافت حقه و كرامتي نزد خدا يافته‏اند و هر يك از آنها يا بكرامت ذات متعاليه خدا داراي صفتي از اوصاف مقدس او شده‏اند و يا آنكه فعلي از منبع بهاء و قدس - كه همه‏اش بخاطر شرف ذات شريف خدا ، شريفند - هستند .

و بنا بر اين چه مانعي دارد كه يك دعاگوئي از ما وقتي از خدا چيزيرا درخواست ميكند ، او را بچيزي از نامبردگان سوگند دهد ، از آنجهت كه خدا آن را شرافت داده است ؟ و اگر اين كار صحيح باشد ، ديگر چه اشكالي دارد كه كسي خدا را به حق و حرمت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) سوگند دهد ؟ و چه دليلي ممكن است تصور شود كه آنجناب را از اين قاعده كلي استثناء كرده باشد ؟ .

و بجان خودم سوگند كه محمد رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از انجير عراق ، و يا زيتون شام ، كمتر نيست ، كه به آندو سوگند بخورد ، ولي صحيح نباشد كه بانجناب سوگند بخورد علاوه بر اينكه مي‏بينيم در قرآن كريم به جان آن جناب هم سوگند خورده ، و فرموده : ( لعمرك انهم لفي سكرتهم يعمهون : به جان تو سوگند كه ايشان در مستي خود حيرانند ) .

اين بود جواب از اشكال سوگند دادن خدا بشخص رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و اما جواب از اشكال سوگند دادن به حق رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، اين است كه كلمه ( حق ) كه در مقابل كلمه ( باطل ) است ، بمعناي چيزيست كه در واقع و خارج ثابت شده باشد ، نه اينكه موهوم و پوچ باشد ، مانند انسان و زمين ، و هر امر ثابت ديگر كه در حد نفس خود ثابت باشد .

و يكي از مصاديق حق ، حق مالي ، و ساير حقوق اجتماعي است ، كه در نظر اجتماع امري است ثابت ، جز اينكه قرآن كريم هر چيزي را حق نميداند ، هر چند كه مردم آنرا حق بپندارند ، بلكه حق را تنها عبارت از چيزي ميداند كه خدا آنرا محقق و داراي ثبوت كرده باشد ، چه در عالم ايجاد ، و چه در عالم تشريع ، پس حق در عالم تشريع و در ظرف اجتماع ديني عبارتست از چيزيكه خدا آنرا حق كرده باشد ، مانند حقوق مالي ، و حقوق برادران ، حقوقيكه پدر و مادر بر فرزند دارد .

و اين حقوق را هر چند خداوند قرار داده ، اما در عين حال خودش محكوم به حكم احدي نميشود ، و نميتوان چيزي را بگردن خدا انداخت ، و او را ملزم بچيزي كرد ، همانطور كه از پاره‏اي استدلالهاي معتزله بر مي‏آيد كه خواسته‏اند خدايرا مؤاخذه كنند ، لكن ممكن است خود خدايتعالي حقي را با زبان تشريع بر خود واجب كند ، آنگاه گفته شود كه فلاني حقي بر خدا دارد ، همچنانكه

ترجمة الميزان ج : 1ص :340

فرموده : ( كذلك حقا علينا ننج المؤمنين : اين حق بر ما واجب شد كه مؤمنين را نجات دهيم ) و نيز فرموده : ( و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين ، انهم لهم المنصورون ، و ان جندنا لهم الغالبون : سخن ما در سابق بسود بندگان مرسل ما گذشت ، كه ايشان آري تنها ايشان منصورند ) و بطوريكه ملاحظه مي‏فرمائيد نصر در آيه مطلق است ، و مقيد بچيزي نشده پس نجات دادن مؤمنين حقي بر خدا شده است ، و نصرت مرسلين حقي بر او گشته و خدا اين نصرت و انجاء را آبرو و شرف داده ، چون خودش آنرا جعل كرده ، و فعلي از ناحيه خودش ، و منسوب باو شده و بهمين جهت هيچ مانعي ندارد كه بدان سوگند خورد ، و همچنين باولياء طاهرينش ، و يا بحق ايشان سوگند بخورد چون خودش حقي براي آنان بر خود واجب كرده ، و آن اين استكه ايشانرا به هر نصرتي كه بدان مرتبط شود ، و بيانش گذشت ، ياري فرمايد .

و اما اينكه آن گوينده گفته بود : احدي بر خدا حقي ندارد سخني است واهي و بي پايه .

بله اين حرف درست است كه كسي بگويد ، هيچ كس نميتواند حقي براي خودش بر خدا واجب ساخته ، و خلاصه خدا را محكوم غير سازد ، و بقهر غير ، و مقهورش كند ، ما هم در اين مطلب حرفي نداريم ، و ما نيز ميگوئيم : هيچ دعاگوئي نميتواند خدا را بحقي سوگند دهد كه غير خدا بر خدا واجب كرده باشد ، ولي سوگند دادن خدا بحقي كه خودش بر خودش و براي كسي واجب كرده ، مانعي ندارد ، چون خدا وعده خود را خلف نميكند ( دقت فرمائيد ) .

ترجمة الميزان ج : 1ص :341

قُلْ إِن كانَت لَكمُ الدَّارُ الاَخِرَةُ عِندَ اللَّهِ خَالِصةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْت إِن كنتُمْ صدِقِينَ‏(94) وَ لَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدَا بِمَا قَدَّمَت أَيْدِيهِمْوَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظلِمِينَ‏(95) وَ لَتَجِدَنهُمْ أَحْرَص النَّاسِ عَلي حَيَوةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشرَكُوايَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْف سنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَوَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ‏(96) قُلْ مَن كانَ عَدُوًّا لِّجِبرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِك بِإِذْنِ اللَّهِ مُصدِّقاً لِّمَا بَينَ يَدَيْهِ وَ هُدًي وَ بُشرَي لِلْمُؤْمِنِينَ‏(97) مَن كانَ عَدُوًّا لِّلَّهِ وَ مَلَئكتِهِ وَ رُسلِهِ وَ جِبرِيلَ وَ مِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَفِرِينَ‏(98) وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْك ءَايَتِ بَيِّنَتٍوَ مَا يَكْفُرُ بِهَا إِلا الْفَسِقُونَ‏(99)

ترجمه آيات

بگو اگر خانه آخرت نزد خدا در حاليكه از هر ناملايمي خالص باشد ، خاص براي شما است و نه ساير مردم و شما در اين دعوي خود ، راست مي‏گوئيد پس تمناي مرگ كنيد ( تا زودتر بان خانه برسيد ) ( 94) .

در حاليكه هرگز چنين تمنائي نخواهند كرد براي آن جرمها كه مرتكب شدند و خدا هم از ظلم ظالمان بي خبر

ترجمة الميزان ج : 1ص :342

نيست ( 95) .

تو ايشان را قطعا خواهي يافت كه حريص‏ترين مردمند بر زندگي ، حتي حريص‏تر از مشركين كه اصلا ايماني بقيامت ندارند هر يك از ايشانرا كه وارسي كني خواهي ديد كه دوست دارد هزار سال زندگي كند غافل از اينكه زندگي هزارساله او را از عذاب دور نميكند و خدا به آنچه ميكنند بينا است ( 96 ) .

بگو آنكس كه دشمن جبرئيل است بايد بداند كه وي قرآنرا باذن خدا بر قلب تو نازل كرده نه از پيش خود قرآنيكه مصدق كتب آسماني قبل و نيز هدايت و بشارت براي مؤمنين است ( 97) .

كسيكه دشمن خدا و ملائكه و رسولان او و جبرئيل و ميكائيل است بايد بداند كه خدا هم دشمن كافران است ( 98) .

با اينكه آياتي كه ما بر تو نازل كرده‏ايم همه روشن است و كسي بدان كفر نمي‏ورزد مگر فاسقان ( 99) .

بيان

(قل انكانت لكم ) الخ ، از آنجا كه قول يهود : ( لن تمسنا النار ، الا اياما معدودة ، جز چند روزي آتش با ما تماس نمي‏گيرد ) و نيز در پاسخ اينكه ( آمنوا بما انزل الله : ايمان بياوريد به آنچه خدا نازل كرده ) گفته بودند : ( نؤمن بما انزل علينا ، به آنچه بر خود ما نازل شده ايمان مي‏آوريم ) و اين دو جمله بالتزام دلالت ميكرد بر اينكه يهوديان مدعي نجات در آخرتند ، و ديگرانرا اهل نجات و سعادت نميدانند ، و نجات و سعادت خود را هم مشوب به هلاكت و شقاوت نميدانند ، چون بخيال خود جز ايامي چند معذب نميشوند ، و آن ايام هم عبارتست از آن چند صباحي كه گوساله پرستيدند .

لذا خدايتعالي با خطابي با ايشان مقابله كرد ، كه دروغگوئي آنان را در دعويشان ظاهر سازد ، خطابيكه خود يهود بدون هيچ ترديدي آنرا قبول دارد و آن اين استكه برسول گراميش دستور ميدهد بايشان بگويد : ( قل ان كانت لكم الدار الاخرة ) يعني اگر خانه آخرت از آن شما است ، و مراد از خانه آخرت سعادت در آخرت است براي اينكه وقتي كسي مالك خانه‏اي شد ، به هر نحو كه خوشش آيد و دوست بدارد در آن تصرف مي‏كند ، و به بهترين وجه دلخواه و سعادت‏مندانه‏ترين وجه وارد آن ميشود ، ( عند الله ) ، يعني مستقر در نزد خدا و يا بگو بحكم خدا يا باذن او در حقيقت اين جمله نظير جمله : ( ان الدين عند الله الاسلام دين نزد خدا اسلام است ) ميباشد .

(خالصة ) يعني اگر خانه آخرت در نزد خدا خالص از آن شما است ، و مراد از خالص اين استكه مشوب بچيزي كه مكروه شما باشد نيست ، خلاصه عذاب و ذلتي مخلوط با آن نيست ، چون

ترجمة الميزان ج : 1ص :343

شما معتقديد كه در آن عالم عذاب نميشويد مگر چند روزي .

(من دون الناس ) ، بر خلاف مردم ، چون شما تمامي اديان به جز دين خود را باطل مي‏دانيد ( فتمنوا الموت ان كنتم صادقين ) ، پس آرزوي مرگ و رفتن بدان سراي را بكنيد ، اگر راست ميگوئيد ، و اين خطاب نظير خطاب ( قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين بگو اي كسانيكه يهودي‏گري را شعار خود كرده‏ايد ، اگر ميپنداريد كه تنها شما اولياء خدائيد نه مردم ، پس آرزوي مرگ كنيد ، اگر راست مي‏گوئيد ) ميباشد .

و اين مؤاخذه بلازمه امري فطري است ، امري كه بين الاثر است ، يعني اثرش براي همه روشن است ، بطوريكه احدي در آن كمترين شك نميكند و آن اين است كه انسان و بلكه هر موجود داراي شعور ، وقتي كه بين راحتي و تعب مختار شود ، البته راحتي را اختيار ميكند ، و اگر ميان دو قسم زندگي يكي مكدر و آميخته با ناراحتي‏ها ، و ديگري خالص و صافي ، مخير شود ، بدون هيچ ترديدي عيش خالص و گوارا را اختيار مي‏كند ، و بفرضي هم كه بدون اختيار گرفتار زندگي پست و عيش مكدر شده باشد پيوسته آرزوي نجات از آن و رسيدن بعيش طيب و گوارا در سر مي‏پروراند ، و حتي يك لحظه هم از حسرت بر آن زندگي خالي نيست ، نه قلبش ، و نه زبانش ، بلكه همواره براي رسيدن بان سعي و عمل مي‏كند .

اين امر فطري است ، حال ببينيم يهود در دعوي خود كه زندگي قرين به سعادت آخرت را خاص خود ميداند ، راست مي‏گويد يا دروغ ، امتحانش مجاني است ، و آن اين است كه اگر راست بگويند ، و آن زندگي خاص ايشان باشد ، نه ساير مردم ، بايد بزبان دل و زبان سر ، و با اركان بدن ، همواره آرزوي رسيدن بانرا داشته باشند ، و حال اينكه مي‏بينيم ابدا آرزوي آنرا ندارند ، چون ريگ در كفش دارند ، انبياي خدا را كشته‏اند ، بموسي كفر ورزيده‏اند ، و پيمانهائي از خدا را نقض كرده‏اند ، خدا هم كه داناي بستمكاران است .

(بما قدمت ايديهم ) اين جمله كنايه از عمل است ، از اين جهت كه بيشتر اعمال ظاهري انسان ، با دستانجام ميشود ، و انسان بعد از انجام ، آنرا بهر كس كه بدردش بخورد ، و يا از او بخواهد ، تقديم ميدارد ، پس در اين جمله دو عنايت است اول اينكه تقديم را بدستها نسبت داده ، نه صاحبان دست ، دوم اينكه هر فعلي را عمل دانسته .

و سخن كوتاه آنكه : اعمال انسان و مخصوصا آن اعمالي كه بطور مستمر انجام ميدهد ، بهترين دليل است بر آنچه كه در دل پنهان كرده ، اعمال زشت و افعال خبيث جز از باطني خبيث

ترجمة الميزان ج : 1ص :344

حكايت نميكند ، باطنيكه هرگز ميل ديدار خدا و وارد شدن بخانه اولياء او را ندارد .

(و لتجدنهماحرص الناس علي حيوة ) اين جمله بمنزله دليلي است كه جمله ( و لن يتمنوه ابدا ) الخ ، را بيان ميكند ، و شاهد بر اين است كه ايشان هرگز تمناي مرگ نمي‏كنند ، چون مي‏بينيم كه از هر مردمي ديگر بزندگي دنيا كه يگانه مانع آرزوي آخرت ، حرص بر آنست ، حريصترند .

و اينكه كلمه ( حياة ) را نكره آورد ، براي تحقير دنيا بود ، همچنانكه در آيه ( و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب ، و ان الدار الاخرة لهي الحيوان ، لو كانوا يعلمون ، اين زندگي دنيا جز لهوي و لعبي نيست و تنها زندگي آخرت است كه حيات محض است ، اگر بدانند ) نيز زندگي دنيا را به لهو و لعب تعبير كرده .

(و من الذين اشركوا ) ، از ظاهر سياق بر مي‏آيد كه اين جمله عطف است بر كلمه ( الناس ) ، و معنايش اينستكه يهوديان را مي‏يابي ، كه از همه مردم حتي از مشركين حريص‏تر بدنيايند .

(و ما هو بمزحزحه من العذاب أن يعمر ) ، باز از ظاهر بر مي‏آيد كه كلمه ( ما ) در اول اين جمله ماي نافيه است ، و ضمير ( هو ) يا ضمير شان و قصه است ، و جمله ( أن يعمر ) مبتداء ، و جمله : ( بمزحزحه من العذاب ) ، خبر آن باشد ، و معنا چنين است كه ( قصه از اين قرار است كه آرزوي هزار سال عمر ، او را از عذاب دور نميكند ) و يا راجع است باينكه قبلا فرمود : ( يك يك آنان دوست ميدارند هزار سال زندگي كنند ) ، و معنا چنين است كه ( آن ، يعني دوستي هزار سال عمر ، او را از عذاب دور نميكند ) .

(و جمله أن يعمر ) همان ضمير را بيان مي‏كند ، و معناي آيه اين استكه يهوديان هرگز آرزوي مرگ نمي‏كنند ، بلكه سوگند ميخورم كه ايشانرا حريص‏ترين مردم بر زندگي ناچيز و پست و جلوگير و مزاحم از زندگي سعيده آخرت خواهي يافت ، بلكه نه تنها حريص‏ترين مردم ، كه حتي حريص‏تر از مشركين خواهي يافت ، كه اصلا معتقد بقيامت و حشر و نشر نيستند ، آري يك يك يهود را خواهي يافت كه دوست ميدارد طولاني‏ترين عمرها را داشته باشد ، و حال آنكه طولاني‏ترين عمر ، او را از عذاب دور نميكند ، چون عمر هر چه باشد بالاخره روزي بسر ميرسد .

(يود احدهم لو يعمر الف سنة ) ، منظور از هزار سال ، طولاني‏ترين عمر است ، و كلمه هزار ، كنايه از بسياري است ، چون در عرب آخرين مراتب عدد از نظر وضع فردي است ، و بيش از آن اسم جداگانه ندارد ، بلكه با تكرار ( هزار هزار ) و يا تركيب ( ده هزار و صد هزار ) تعبير ميشود .

(و الله بصير بما يعملون ) ، كلمه ( بصير ) از اسماء حسناي الهي است ، و معنايش علم بديدنيها

ترجمة الميزان ج : 1ص :345

است ، نه اينكه به معناي بينا و داراي چشم باشد ، و در نتيجه بصير از شعب اسم عليم است .

(قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله علي قلبك ) الخ ، سياق دلالت دارد بر اينكه آيه شريفه در پاسخ از سخني نازل شده كه يهود گفته بودند ، و آن اين بوده كه ايمان نياوردن خود را بر آنچه بر رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نازل شده تعليل كرده‏اند باينكه ما با جبرئيل كه براي او وحي مي‏آورد دشمنيم ، شاهد بر اينكه يهود چنين حرفي زده بودند اينستكه خداي سبحان در باره قرآنو جبرئيل با هم در اين دو آيه سخن گفته ، رواياتي هم كه در شان نزول آيه وارد شده ، اين استفاده ما را تاييد ميكند .

و اما آيات مورد بحث در پاسخ از اينكه گفتند : ما بقرآن ايمان نمي‏آوريم براي اينكه با جبرئيل كه قرآن را نازل مي‏كند دشمنيم ، مي‏فرمايد اولا : جبرئيل از پيش خود قرآنرا نمي‏آورد ، بلكه باذن خدا بر قلب تو نازل مي‏كند ، پس دشمني يهود با جبرئيل نبايد باعث شود كه از كلاميكه باذن خدا مي‏آورد اعراض كنند .

و ثانيا قرآن كتابهاي بر حق و آسماني قبل از خودش را تصديق مي‏كند و معنا ندارد كه كسي به كتابي ايمان بياورد ، و بكتابي كه آنرا تصديق مي‏كند ايمان نياورد .

و ثالثا قرآن مايه هدايت كساني است كه بوي ايمان بياورند .

و رابعا قرآن بشارت است ، و چگونه ممكن است شخص عاقل از هدايت چشم پوشيده ، بشارتهاي آنرا بخاطر اينكه دشمن آنرا آورده ، ناديده بگيرد ؟ و از بهانه دومشان كه گفتند : ما با جبرئيل دشمنيم جواب ميدهد باينكه جبرئيل فرشته‏اي از فرشتگان خداست و جز امتثال دستورات خداي سبحان كاري ندارد ، مثل ميكائيل و ساير ملائكه ، كه همگي بندگان مكرم خدايند ، و خدا را در آنچه امر كند ، نافرماني نمي‏كنند ، و هر دستوري بدهد انجام ميدهند .

و همچنين رسولان خدا از ناحيه خود ، كاره‏اي نيستند ، هر چه دارند به وسيله خدا ، و از ناحيه او است ، خشمشان و دشمني‏هايشان براي خداست ، پس هر كس با خدا و ملائكه او ، و پيامبرانش ، و جبرئيلش ، و ميكائيلش ، دشمني كند ، خدا دشمن او است ، اين بود آن دو جوابيكه دو آيه مورد بحث بدان اشاره دارد .

(فانه نزله علي قلبك ) در اين آيه التفاتي از تكلم بخطاب كار رفته براي اينكه جمله ( هر كس دشمن جبرئيل باشد ) الخ ، كلام رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است و جا داشت بفرمايد : ( جبرئيل آنرا باذن خدا بر قلب من نازل كرده ) ، ولي اينطور نفرمود ، بلكه فرمود : ( بر قلب تو نازل كرده ) ، و اين تغيير اسلوب براي اين بوده كه دلالت كند بر اينكه قرآن همانطور كه جبرئيل در نازل كردنش هيچ استقلالي ندارد ، و تنها ماموري است مطيع ، همچنين در گرفتن آن و رساندنش برسولخدا استقلالي

ترجمة الميزان ج : 1ص :346

ندارد ، بلكه قلب رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خودش ظرف وحي خداست ، نه اينكه جبرئيل در آن قلب دخل و تصرفي كرده باشد و خلاصه جبرئيل صرفا مامور رساندن است .

اين را هم بدان كه آيات مورد بحث در اواخرش چند نوع التفات بكار رفته ، هر چند كه اساس و زمينه كلام خطاب به بني اسرائيل است ، چيزي كه هست وقتي خطاب ، خطاب ملامت و سرزنش بود ، و كلام هم بطول انجاميد ، مقام اقتضاء مي‏كند كه گوينده بعنوان اينكه من از سخن با شما خسته شدم ، و شما لياقت آنرا نداريد كه بيش از اين روي سخن خود بشما بكنم لحظه به لحظه روي سخن از آنان برگرداند ، و متكلم بليغ بايد باين منظور پشت سر هم التفات بكار ببرد ، تا بفهماند من هيچ راضي نيستم با شما سخن بگويم ، از بس كه بد گوش و پست فطرتيد ، از سوي ديگر اظهار حق را هم نميتوانم ترك نموده و از خطاب بشما صرفنظر كنم .

(عدو للكافرين ) الخ ، در اين جمله بجاي اينكه ضمير كفار را بكار ببرد ، و بفرمايد : ( عدو لهم ) ، اسم ظاهر آنان را آورده ، و نكته‏اش اين است كه بر علت حكم دلالت كند ، و بفهماند اگر دشمن ايشانست ، بخاطر اين است كه ايشان كافرند ، و بطور كلي خدايتعالي دشمن كفار است .

(و ما يكفر بها الا الفاسقون ) الخ ، اين جمله دلالت دارد بر اينكه علت كفر كفار چيست ؟ و آن فسق ايشانست ، پس كفار بخاطر فسق كافر شدند ، و بعيد نيست كه الف و لام در ( الفاسقون ) ، الف و لام عهد ذكري ، و اشاره به اول سوره باشد، كه مي‏فرمود : ( و ما يضل به الا الفاسقين ، الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ) الخ ، و معنا چنين باشد : كه كفر نمي‏ورزند بايات خدا ، مگر همان فاسقاني كه در اول سوره نام برديم .

و اما سخن از جبرئيل ، و اينكه قرآن را چگونه بر قلب رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نازل ميكرده ، و نيز سخن از ميكائيل ، و ساير ملائكه ، بزودي در جاي مناسبي انشاء الله خواهد آمد .

بحث روايتي

در مجمع البيان ذيل آيه ، ( قل من كان عدوا لجبريل ) روايت آورده ، كه ابن عباس گفت : سبب نزول اين دو آيه اين مطلب بود ، كه روايت كنند چون رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وارد مدينه شد ، اين صوريا و جماعتي از يهود اهل فدك نزد آن جناب آمده پرسيدند : اي محمد خواب تو چگونه است ؟ چون ما در باره خواب پيامبري كه در آخر زمان مي‏آيد چيزي شنيده‏ايم .

فرمود ، ديدگانم بخواب مي‏رود ، ولي قلبم بيدار است ، گفتند ، درست گفتي اي محمد ، حال بگو ببينيم فرزند از پدر است يا از مادر ؟ فرمود : اما استخوانها و اعصاب و رگهايش از مرد است،

ترجمة الميزان ج : 1ص :347

و اما گوشت و خون و ناخن و مويش از زن است گفتند : اين را نيز درست گفتي اي محمد ، حالبگو بدانيم : چه ميشود كه فرزند شبيه بعموهايش ميشود ولي بدائي‏هايش شباهت پيدا نمي‏كند ؟ و يا فرزندي بدائي‏هايش شباهت بهم ميرساند ، و هيچ شباهتي بعموهايش ندارد ؟ فرمود : از نطفه زن و مرد هر يك بر ديگري غلبه كند ، فرزند بخويشان آن طرف شباهت پيدا مي‏كند ، گفتند : اي محمد اينرا نيز درست گفتي ، حال از پروردگارت بگو كه چيست ؟ اينجا خداي سبحان سوره ، ( قل هو الله احد ) را تا باخر نازل كرد ، ابن صوريا گفت : يك سؤال ديگر مانده ، اگر جوابم بگوئي بتو ايمان مي‏آورم ، و پيرويت مي‏كنم ، بگو ببينم : از ميان فرشتگان خدا كداميك بتو نازل ميشود .

و وحي خدا را بر تو نازل مي‏كند ؟ راوي ميگويد : رسولخدا فرمود : جبرئيل ، ابن صوريا گفت : اين دشمن ماست چون جبرئيل همواره براي جنگ و شدت و خونريزي نازل مي‏شود ، ميكائيل خوبست ، كه همواره براي رفع گرفتاريها و آوردن خوشيها نازل ميشود ، اگر فرشته تو ميكائيل بود ، ما بتو ايمان مي‏آورديم .

مؤلف : اينكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : چشمم ميخوابد و قلبم بيدار است تنها در اين حديث نيامده ، بلكه احاديثي بسيار چه از عامه و چه از خاصه در اين باب رسيده ، و معنايش اين است كه آنجناببا خوابيدن از خود بيخود نميشده ، و در خواب ميدانسته كه خواب است ، و آنچه مي‏بيند در خواب ، مي‏بيند ، نه در بيداري .

و اين حالت گاهي در بعضي از افراد صالح پيدا ميشود ، و منشا آن طهارت نفس و اشتغال بياد پروردگار ، و مقام او است ، علتش هم اين است كه وقتي نفس آدمي بر مقام پروردگار اشراف يافت ، اين اشراف ديگر نمي‏گذارد از جزئيات زندگي دنيا و نحوه ارتباطي كه اين زندگي به پروردگار دارد غافل بماند ، و اين خود يكنوع مشاهده است كه براي آنگونه افراد دست ميدهد و ما از آن ميفهميم كه آدمي در عالم حيات دنيوي در حال خواب است ، حال چه اينكه راستي بخواب هم رفته باشد ، يا باصطلاح ما بيدار باشد ، خلاصه آنكسي هم كه در نظر ما فرو رفتگان در ماديات و محسوسات ، بيدار است ، در نظر آن افراد هوشيار ، خواب است .

همچنانكه از امير المؤمنين علي بن ابيطالب صلوات الله عليه هم روايت شده كه فرمود : ( الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا ) مردم در خوابند ، و چون بميرند ، بيدار ميشوند ، ( تا آخر حديث ) و بزودي انشاء الله بحث مفصلي پيرامون اين معنا ، و نيز كلامي پيرامون ساير فقرات حديث بالا در موارديكه مناسب باشد در اين كتاب خواهد آمد .

ترجمة الميزان ج : 1ص :348

أَ وَ كلَّمَا عَهَدُوا عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُمبَلْ أَكْثرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ‏(100) وَ لَمَّا جَاءَهُمْ رَسولٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب كتَب اللَّهِ وَرَاءَ ظهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ‏(101)

ترجمه آيات

آيا اين درست است كه هر وقت عهدي ببندند عده‏اي از ايشان ، آنرا بشكنند و پشت سر اندازند بلكه بيشترشان ايمان نمي‏آورند ( 100) .

و چون فرستاده‏اي از ناحيه خدا بسويشان آيد كه كتب آسمانيشان را تصديق كند باز جمعي از آنها كه كتب آسماني دارند كتاب خدا را پشت سر اندازند و خود را بناداني بزنند ( 101 ) .

بيان

كلمه ( نبذه ) از ماده ( نون - باء - ذال ) است ، كه بمعناي دور انداختن است ( و لما جاءهم رسول ) الخ ، مراد از اين رسول ، پيامبر عزيز اسلام است ، نه هر پيامبري كه تورات

ترجمة الميزان ج : 1ص :349

يهود را تصديق داشته ، چون جمله : ( و لما جاءهم ) استمرار را نمي‏رساند ، بلكه دلالت بر يكبار دارد ، و اين آيه بمخالفت يهود با حق و حقيقت اشاره مي‏كند ، كه از در دشمني با حق ، بشارتهاي تورات بامدن پيامبر اسلام را كتمان كردند ، و به پيامبري كه تورات آنان را تصديق ميكرد ايمان نياوردند .

ترجمة الميزان ج : 1ص :350

وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشيَطِينُ عَلي مُلْكِ سلَيْمَنَوَ مَا كفَرَ سلَيْمَنُ وَ لَكِنَّ الشيَطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاس السحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلي الْمَلَكينِ بِبَابِلَ هَرُوت وَ مَرُوتوَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتي يَقُولا إِنَّمَا نحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْفَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَينَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِوَ مَا هُم بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِوَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضرُّهُمْ وَ لا يَنفَعُهُمْوَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشترَاهُ مَا لَهُ في الاَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍوَ لَبِئْس مَا شرَوْا بِهِ أَنفُسهُمْلَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ‏(102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَيرٌلَّوْ كانُوا يَعْلَمُونَ‏(103)

ترجمه آيات

يهوديان آنچه را كه شيطانها بنادرست بسلطنت سليمان نسبت ميدادند پيروي كردند در حاليكه سليمان با سحر ، آن سلطنت را بدست نياورده و كافر نشده بود و لكن شيطانها بودند كه كافر شدند و سحر را بمردم ياد ميدادند ، و نيز يهوديان آنچه را كه برد و فرشته بابل ، هاروت و ماروت نازل شده بود بنادرستي پيروي مي‏كردند

ترجمة الميزان ج : 1ص :351

چون آنها با حدي سحر تعليم نميدادند مگر بعد از آنكه زنهار ميدادند كه ما فتنه و آزمايشيم مبادا اين علم را در موارد نامشروع بكار بندي و كافر شوي ولي يهوديان از آندو نيز چيزها را از اين علم گرفتند كه با آن ميانه زن و شوهرها را بهم مي‏زدند ، هر چند كه جز باذن خدا بكسي ضرر نمي‏زدند ولي اين بود كه از آندو چيزهائي آموختند كه مايه ضررشان بود و سودي برايشان نداشت با اينكه ميدانستند كسيكه خريدار اينگونه سحر باشد آخرتي ندارد و چه بد بهائي بود كه خود را در قبال آن فروختند ، اگر ميدانستند ( 102 ) .

و اگر ايمان آورده و تقوي پيشه مي‏كردند مثوبتي نزد خدا داشتند كه اگر مي‏فهميدند از هر چيز ديگري برايشان بهتر بود ( 103) .

بيان

(و اتبعوا ما تتلوا الشياطين علي ملك ) الخ ، مفسرين در تفسير اين آيه اختلاف عجيبي براه انداخته‏اند ، بطوريكه نظير اين اختلاف را در هيچ آيه‏اي از ايشان نمي‏يابيم ، يك اختلاف كرده‏اند در اينكه مرجع ضمير ( اتبعوا ) چه كسانند ؟ آيا يهوديان عهد سليمانند ؟ و يا يهوديان عهد رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ؟ و يا همه يهوديان ؟ دومين اختلافشان در اين است كه كلمه ( تتلوا ) آيا بمعناي اين است كه ( پيروي شيطان مي‏كني ، و بگفته او عمل مينمائي ) ؟ يا بمعناي اين است كه ( ميخواني ) ؟ و يا بمعناي ( تكذيب ميكني ) مي‏باشد ؟ اختلاف سومشان در اين است كه منظور از شياطين كدام شياطين است ؟ شياطين جن ؟ و يا شياطين انس ؟ و يا هر دو ؟ اختلاف چهارمشان در اينست كه معناي ( علي ملك سليمان ) چيست ؟ آيا كلمه ( علي ) بمعناي كلمه ( في - در ) است ؟ و يا بمعناي ( در عهد ملك سليمان است ؟ و يا همان ظاهر كلام با استعلائي كه در معناي كلمه ( علي ) هست مراد است ؟ و يا معنايش ( علي عهد ملك سليمان ) است ؟ اختلاف پنجمشان در معناي جمله : ( و لكن الشياطين كفروا ) الخ است ، كه آيا شيطانها بدين جهت كافر شدند كه سحر را براي مردم استخراج كردند ؟ و يا براي اين بود كه سحر را به سليمان نسبت دادند ؟ و يا آنكه اصلا معناي ( كفروا ) ( سحروا ) ميباشد ؟ اختلاف ششم آنان در جمله : ( يعلمون الناس السحر ) الخ ، است كه آيا رسما سحر را به مردم آموختند ؟ و يا راه استخراج آنرا ياد دادند ؟ و گفتند كه سحر در زير تخت سليمان مدفون است ، و مردم آنرا بيرون آورده ، و ياد گرفتند ؟ اختلاف هفتمشان در اين است : جمله ( و ما انزل علي الملكين ) الخ ، چه معنا دارد ؟ آيا حرف ( ما ) در اين جمله موصوله ، و عطف بر ( ما ) ي موصوله در جمله ( ما تتلوا ) الخ ، است ؟ و يا آنكه موصوله و عطف بر كلمه ( السحر ) است ؟ و معنايش اينستكه بمردم آنچه را كه بر دو ملك نازل شد

ترجمة الميزان ج : 1ص :352

ياد دادند ؟ و يا آنكه حرف ( ما ) موصوله نيست ؟ بلكه نافيه و واو قبل از آن استينافيه است ، و جمله ، ربطي بما قبل ندارد ، و معنايش اين استكه هيچ سحري بر دو ملك نازل نشد و ادعاي يهود بيهوده است ؟ اختلاف هشتمشان در معناي انزال است ، كه آيا منظور نازل كردن از آسمان است ؟ يا نازل كردن از بلنديهاي زمين ؟ اختلاف نهمشان در معناي كلمه ( ملكين ) است ، كه آيا اين دو ملك از ملائكه آسمان بودند ؟ يا دو انسان زميني و دو ملك بكسره لام يعني پادشاه بوده‏اند ؟ - البته اگر كلمه نامبرده را مانند بعضي از قرائتهاي شاذ بكسره لام بخوانيم - و يا به قرائت مشهور دو ملك بفتحه لام بودند ، ولي منظور از آن ، دو انسان صالح و متظاهر بصلاح مي‏باشد .

اختلاف دهمشان در معناي كلمه ( بابل ) است ، كه آيا منظور از آن بابل عراق است ؟ يا بابل دماوند ؟ و يا از نصيبين گرفته تا رأس العين است ؟ اختلاف يازدهمشان در معناي جمله ( و ما يعلمان ) است ، كه آيا معناي ظاهري تعليم مراد است ؟ و يا كلمه ( علم ) بمعناي ( اعلم - اعلام كرد ) است .

اختلاف دوازدهمشان در معناي جمله ( فلا تكفر ) است ، كه آيا معنايش اين است كه با عمل بسحر كفر مورز ؟ و يا با آموختن و يا با هر دو ؟ اختلاف سيزدهمشان در معناي جمله ( فيتعلمون منهما ) است ، كه آيا ضمير ( منهما ) به هاروت و ماروت بر ميگردد؟ و يا بسحر و كفر ؟ و يا معنايش اينستكه مردم از دو ملك بجاي آنچه كه آنها تعليمشان كردند ، علم بر هم زدن ميانه زن و شوهر را آموختند ، با اينكه آندو از آن كار نهي كرده بودند .

اختلاف چهاردهمشان در جمله ( ما يفرقون به بين المرء و زوجه ) است ، كه آيا با سحر ميانه زن و شوهر محبت و دشمني ايجاد مي‏كرده‏اند ، و يا آنكه يكي از آن دو را مغرور ساخته ، و بكفر و شرك وا مي‏داشتند ، و ميانه زن و شوهر اختلاف ديني مي‏انداختند ؟ و يا با سخن چيني و سعايت ، بين آندو را گل‏آلود نموده و سرانجام جدائي مي‏انداختند ؟ .

اين بودچند مورد از اختلافاتي كه مفسرين در تفسير جملات و مفردات اين آيات و متن اين قصه دارند .

البته اختلافهاي ديگري در خارج اين قصه دارند ، هم در ذيل آيه ، و هم در خود قصه ، و آن اين است كه آيا اين آيات در مقام بيان داستاني است كه در خارج واقع شده ، يا آنكه ميخواهد مطلبي را با تمثيل بيان كند ، و يا در صدد معناي ديگر است ، كه اگر احتمالها و اختلافهائي را كه ذكر

ترجمة الميزان ج : 1ص :353

كرديم در يكديگر ضرب كنيم ، حاصل ضرب سر از عددي سرسام‏آور در مي‏آورد ، و آن يك مليون و دويست و شصت هزار احتمال است ( 4 × 9 ×× 3 × 4 ×× 10 ) .

و بخدا سوگند اين مطلب از عجائب نظم قرآن است ، كه يك آيه‏اش با مذاهب و احتمالهائي ميسازد ، كه عددش حيرت انگيز و محير العقول است ، و در عين حال كلام همچنان بر حسن و زيبائي خود متكي است ، و بزيباترين حسني آراسته است ، و خدشه‏اي بر فصاحت و بلاغتش وارد نميشود ، و انشاء الله نظير اين حرف در تفسير آيه : ( أ فمن كان علي بينة من ربه و يتلوه شاهد منه ، و من قبله كتاب موسي اماما و رحمة ) از نظر خواننده خواهد گذشت .

اين بود اختلافات مفسرين ، و اما آنچه خود ما بايد بگوئيم اين است كه آيه شريفه - البته با رعايت سياقي كه دارد - ميخواهد يكي ديگر از خصائص يهود را بيان كند و آن متداول شدن سحر در بين آنان است ، و اينكه يهود اين عمل خود را مستند به يك و يا دو قصه مي‏دانند ، كه ميانه خودشان معروف بوده ، و در آن دو قصه پاي سليمان پيغمبر و دو ملك بنام هاروت و ماروت در ميان بوده است .

پس بنا بر اين كلام عطف است بر صورتي كه ايشان از قصه نامبرده در ذهن داشته‏اند ، و ميخواهد آن صورت را تخطئه كند ، و بفرمايد جريان آنطور نيست كه شما از قصه در نظر داريد ، آري يهود بطوريكه قرآن كريم از اين طائفه خبر داده ، مردميهستند اهل تحريف ، و دست اندازي در معارف و حقايق ، نه خودشان و نه احدي از مردم نميتوانند در داستانهاي تاريخي بنقل يهود اعتماد كنند .

چون هيچ پروائي از تحريف مطالب ندارند ، و اين رسم و عادت ديرينه يهود است ، كه در معارف ديني در هر لحظه بسوي سخني و عملي منحرف ميشوند ، كه با منافعشان سازگارتر باشد ، و ظاهر جملات آيه بر صدق اين معنا كافي است .

و بهر حال از آيه شريفه بر مي‏آيد كه سحر در ميانه يهود امري متداول بوده ، و آنرا به سليمان نسبت ميدادند ، چون اينطور مي‏پنداشتند ، كه سليمان آن سلطنت و ملك عجيب را ، وآن تسخير جن و انس و وحش و طير را ، و آن كارهاي عجيب و غريب و خوارقي كه ميكرد ، بوسيله سحر كرد ، كه البته همه آن معلومات در دست نيست ، مقداري از آن بدست ما افتاده ، يك مقدار از سحر خود را هم بدو ملك بابل يعني هاروت و ماروت نسبت ميدهند ، و قرآن هر دو سخن ايشان را رد ميكند ، و مي‏فرمايد : آنچه سليمان مي‏كرد ، بسحر نميكرد و چطور ممكن است سحر بوده باشد ، و حال آنكه سحر كفر بخدا است ، و تصرف و دست اندازي در عالم بخلاف وضع عادي آنست،

ترجمة الميزان ج : 1ص :354

خدايتعالي عالم هستي را بصورتي در ذهن موجوداتزنده و حواس آنها در آورده ، آنوقت چگونه ممكن است سليمان پيغمبر اين وضع را بر هم زند ؟ و در عين اينكه پيامبري است معصوم ، بخدا كفر ورزد با اينكه خدايتعالي در باره‏اش صريحا فرموده : ( و ما كفر سليمان و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر ) و نيز مي‏فرمايد ( و لقد علموا لمن اشتريه ما له في الاخرة من خلاق ) ، و چگونه ممكن است مردم بدانند كه هر كس پيرامون سحر بگردد آخرتي ندارد ، ولي سليمان اين معنا را نداند ؟ پس سليمان مقامش بلندتر و ساحتش مقدس‏تر از آنست كه سحر و كفر بوي نسبت داده شود ، براي اينكه خدا قدر اورا در چند جا از كلامش ، يعني در سوره‏هاي مكي كه قبل از بقره نازل شده ، چون سوره انعام و انبياء و نحل ، و ص ، عظيم شمرده و او را بنده‏اي صالح ، و نبي مرسل خوانده ، كه علم و حكمتش داده و ملكي ارزاني داشت كه احدي بعد از او سزاوار چنان ملكي نيست .

چنين كسي ساحر نميشود ، بلكه داستان ساحري او از خرافات كهنه‏ايست كه شيطانها از پيش خود تراشيده ، و بر اولياء انسي خود خواندند و با اضلال مردم و سحرآموزي به آنان كافر شدند و قرآن كريم در باره دو ملك بابل هاروت و ماروت ايشانرا رد كرده ، باينكه هر چند سحر باندو نازل شد، لكن هيچ عيبي هم در اين كار نيست ، براي اينكه منظور خدايتعالي از اينكار امتحان بود .

همچنانكه اگر شر و فساد را بدلهاي بشر الهام كرد ، اشكالي متوجهش نميشود چون اينكار را باز بمنظور امتحان بشر كرده ، و يكي از مصاديق قدر است ، آندو ملك هم هر چند كه سحر بر آنان نازل شد ، ولي آندو به احدي سحر نمي‏آموختند ، مگر آنكه مي‏گفتند : هوشيار باشيد كه ما فتنه و مايه آزمايش توايم ، زنهار ، با استعمال بي مورد سحر كافر نشوي و تنها در مورد ابطال سحر و رسوا كردن ساحران ستمگر بكار بندي ولي مردم سحري از آندو آموختند كه با آنمصالحي را كه خدا در طبيعت و مجاري عادت نهاده بود فاسد ميكردند ، مثلا ميانه مرد و زن را بهم ميزدند ، تا شري و فسادي براه اندازند ، و خلاصه از آندو سحري مي‏آموختند كه مايه ضررشان بود ، نه مايه نفعشان .

پس اينكه خداي تعالي ميفرمايد : ( و اتبعوا ) منظورش آن يهودياني است كه بعد از حضرت سليمان بودند ، و آنچه را شيطانها در عهد سليمان و عليه سلطنت او از سحر بكار مي‏بردند ، نسل بنسل ارث برده ، و همچنان در بين مردم بكار ميبردند و بنا بر اين معناي كلمه ( تتلوا ) ( جعل و تكذيب ) شد دليلش هم اين است كه با حرف ( علي)متعدي شده ، و دليل بر اينكه مراد از شيطانها طائفه‏اي از جن است ، اين است كه ميدانيم اين طائفه در تحت سيطره سليمان قرار گرفته ، و شكنجه ميشدند ، و آن جناب بوسيله شكنجه آنها را از شر و فساد باز ميداشته ، چون در آيه : ( و من

ترجمة الميزان ج : 1ص :355

الشياطين من يغوصون له ، و يعملون عملا دون ذلك ، و كنا لهم حافظين ) فرموده : بعضي از شيطانها برايش غواصي مي‏كرده‏اند ، و بغير آن اعمالي ديگر انجام ميدادند ، و ما بدين وسيله آنها را حفظ مي‏كرديم ، كه از آن بر مي‏آيد مراد به شيطانها جن است و منظور از بكار گيري آنها حفظ آنها بوده : و نيز در آيه : ( فلما خر تبينت الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب ، ما لبثوا في العذاب المهين همينكه جنازه سليمان بعد از شكسته شدن عصايش بزمين افتاد ، آنوقت جن فهميد كه اگر علمي بغيب مي‏داشت ، مي‏فهميد سليمان مدتهاست از دنيا رفته ، در اين همه مدت زير شكنجه او نمي‏ماند ، و اين همه خواري نميكشيد ، كه از آن فهميده مي‏شود قوم جن در تحت شكنجه سليمان (عليه‏السلام‏) بودند .

(و ما كفر سليمان ) يعني در حاليكه سليمان خودش سحر نميكرد ، تا كافر شده باشد ، و لكن اين شيطانها بودند كه كافر شدند در حاليكه مردم را گمراه نموده ، سحر بايشان ياد مي‏دادند .

(و ما انزل ) الخ ، يعني يهوديان پيروي كردند ، و دنبال گرفتند آن سحري را كه شيطانها در ملك سليمان جعل مي‏كردند ، و نيز آن سحري را كه خدا از راه الهام بدو ملك بابل يعني هاروت و ماروت نازل كرده بود ، در حاليكه آن بندگان خدا به احدي سحر ياد نميدادند ، مگر بعد از آنكه وي را زنهار مي‏دادند ، از اينكه سحر خود را اعمال كنند ، و مي‏گفتند : ما وسيله فتنه و آزمايش شما هستيم ، خدا ميخواهد شما را بوسيله ما و سحريكه تعليمتان ميدهيم امتحان كند پس زنهار مبادا با بكاربستن آن كافر شويد .

(فيتعلمون منهما ) ولي يهود از آندو ملك يعني هاروت و ماروت تنها آن سحري را مي‏آموختند ، كه با بكار بردنش ، و با تاثيري كه دارد ، بين زن و شوهرها جدائي بيندازند .

(و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله ) اين جمله دفع آن توهمي است كه به ذهن هر كسي مي‏دود ، و آن اين است كه مگر ساحران ميتوانند با سحر خود امر صنع و تكوين را بر هم زده ، از تقدير الهي پيشي گرفته ، امر خدا را باطل سازند ؟ در جواب و دفع اين توهم مي‏فرمايد : نه ، خود سحر از قدر خداست ، و بهمين جهت اثر نمي‏كند مگر باذن خدا، پس ساحران نمي‏توانند خدا را بستوه بياورند .

و اگر اين جمله را جلوتر از جمله : ( و يتعلمون ما يضرهم و لا ينفعهم ) الخ ، آورد براي اين بود كه جمله مورد بحث يعني ( و يتعلمون منهما ) بتنهائي تاثير سحر را مي‏رساند ، و براي اينكه دنبالش بفرمايد تاثير سحر هم باذن خداست ، و در نتيجه آن توهم را كه گفتيم دفع كند ، كافي بود ، و

ترجمة الميزان ج : 1ص :356

ديگر احتياج نبود كه جمله بعدي را هم قبل از دفع آن توهم بياورد .

(و لقد علموا لمن اشتريه ، ما له في الاخرة من خلاق ) اين معنا را كه هر كه در پي سحر و ساحري باشد ، در آخرت بهره‏اي ندارد ، هم بعقل خود دريافتند ، چون هر عاقلي ميفهمد كه شوم‏ترين منابع فساد در اجتماع بشري سحر است ، و هم از كلام موسي كه در زمان فرعون فرموده بود : ( و لا يفلح الساحر حيث أتي ، ساحر هر وقت سحر كند رستگار نيست ) .

(و لبئس ما شروا به انفسهم لو كانوا يعلمون ) يعني ساحران با علم به اينكه سحر برايشان شر و براي آخرتشان مايه مفسده است ، در عين حال عالم باين معنا نبودند ، چون بعلم خود عمل نكردند ، پس هم عالم بودند و هم نبودند ، براي اينكه وقتي علم ، حامل خود را به سوي راه راست هدايت نكند، علم نيست ، بلكه ضلالت و جهل است ، همچنانكه خداي تعالي فرموده ( ا فرأيت من اتخذ الهه هويه و اضله الله علي علم ، هيچ ديده‏اي كساني را كه هواي نفس خود را معبود خود گيرند ، و خدايتعالي ايشان را با داشتن علم گمراه كرده باشد ؟ ) پس اين طائفه از يهود نيز كه با علم گمراهند ، جا دارد كسي از خدا برايشان آرزوي علم و هدايت كند .

(و لو انهم آمنوا و اتقوا ) الخ ، يعني اگر اين طائفه از يهود بجاي اينكه دنبال اساطير و خرافات شيطانها را بگيرند ، دنبال ايمان و تقوي را مي‏گرفتند .

برايشان بهتر بود ، و اين تعبير خود دليل بر اينستكه كفريكه از ناحيه سحر مي‏آيد ، كفر در مرحله عمل است ، مانند ترك زكات ، نه كفر در مرتبه اعتقاد ، چه اگر كفر در مرحله اعتقاد بود جا داشت بفرمايد : ( و لو انهم آمنوا ) الخ ، و خلاصه تنها ايمان را ذكر مي‏كرد و ديگر تقوي را اضافه نمي‏فرمود ، پس از اينجا مي‏فهميم كه يهود در مرحله اعتقاد ايمان داشته‏اند ، و لكن از آنجائيكه در مرحله عمل تقوي نداشته و رعايت محارم خدا را نمي‏كرده‏اند ، اعتنائي بايمانشان نشده ، و از كافرين محسوب شده‏اند .

(لمثوبة من عند الله خير لو كانوا يعلمون ) يعني مثوبت و منافعي كه نزد خدا است ، بهتر از آن مثوبت و منافعي است كه ايشان از سحر ميخواهند ، و از كفر ميجويند ، ( دقت فرمائيد ) .

بحث روايتي

در تفسير عياشي و قمي در ذيل آيه ( و اتبعوا ما تتلوا الشياطين علي ملك سليمان ) الخ ، از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت آورده‏اند ، كه در ضمن آن فرموده پس همينكه سليمان از دنيا رفت،

ترجمة الميزان ج : 1ص :357

ابليس سحر را درست كرده ، آنرا در طوماري پيچيد ، و بر پشت آن طومار نوشت : اين آن علمي است كه آصف بن برخيا براي سلطنت سليمان بن داوود نوشته ، و اين از ذخائر گنجينه‏هاي علم است ، هر كس چنين و چنان بخواهد ، بايد چنين و چنان كند ، آنگاه آن طومار را در زير تخت سليمان دفن كرد ، آنگاه ايشانرا بدر آوردن راهنمائي كرد ، و بيرون آورده برايشان خواند .

لا جرم كفار گفتند : عجب ، اينكه سليمان بر همه ما چيره گشت بخاطر داشتن چنين سحري بوده ، ولي مؤمنين گفتند : نه ، سلطنت سليمان از ناحيه خدا و خود او بنده خدا و پيامبر او بود ، و آيه ( و اتبعوا ما تتلوا الشياطين علي ملك سليمان ) در خصوص همين مطلب نازل شده است .

مؤلف : اگر در اين روايت وضع علم سحر و نوشتن و خواندن آنرا به ابليس نسبت داده ، منافات با اين ندارد كه در جاي ديگر به ساير شيطانهاي جني و انسي نسبت داده باشد ، براي اينكه تمامي شرور بالاخره باو منتهي ، و از ناحيه آن لعنتي بسوي اولياء و طرفدارانش منتشر ميشود ، حال يا مستقيما بانان وحي مي‏كند ، و يا آنكه بوسيله وسوسه در آنها نفوذ مي‏كند ، و اين دو جور نسبت در لسان اخبار بسيار است .

و ظاهر حديث اين استكه كلمه ( تتلوا ) از تلاوت بمعناي قرائت باشد ، و اين با آن مطلبي كه در بيان قبلي استظهار كرديم منافات ندارد ، چون هر چند در آن بيان گفتيم كه ظاهر كلام ميگويد كلمه ( تتلوا ) بمعناي تكذب است، و لكن اين معنا را از دلالت ضمني و امثال آن در آورديم ، پس منافات ندارد كه بر حسب دلالت لفظي و مطابقي كلام ( تتلوا ) بمعناي ( تلاوت مي‏كني ) بوده باشد .

و در نتيجه معناي كلام اين باشد كه شيطانها بر ملك سليمان سحر را بدروغ ميخواندند يعني بدروغ آنرا علت سلطنت سليمان معرفي كردند .

و اما اصل معناي اين كلمه يعني كلمه ( تتلوا ) ، بايد دانست كه برگشت معناي اصلي آن به معناي ( ولي - يلي - ولاية ) است ، و اين ماده بمعناي اين است كه كسي چيزي را از جهت ترتيب مالك باشد ، و مالكيت جزئي از آنرا بعد از مالكيت ديگر داراباشد ، كه انشاء الله در سوره مائده آنجا كه پيرامون آيه شريفه : ( انما وليكم الله و رسوله ) بحث مي‏كنيم ، در اين باره نيز بحث خواهيم كرد .

و در كتاب عيون اخبار الرضا ، در داستان گفتگوي حضرت رضا (عليه‏السلام‏) با مامون ، آمده : كه فرمود : هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه سحر را بمردم ياد دادند ، تا بوسيله آن از سحر ساحران ايمن بوده و سحر آنان را باطل كنند و اين علم را به احدي تعليم نمي‏كردند ، مگر آنكه

ترجمة الميزان ج : 1ص :358

زنهار ميدادند كه ما فتنه و وسيله آزمايش شمائيم ، مبادا با بكار بردن نابجاي اين علم كفر بورزيد ، ولي جمعي از مردم با استعمال آن كافر شدند ، و با عمل كردن بر خلاف آنچه دستور داشتند كافر شدند چون ميانه مرد و زنش جدائي مي‏انداختند ، كه خدايتعالي در باره آن فرموده : ( و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله ) .

و در تفسير الدر المنثور ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه گفت : حضرت سليمان هر وقت ميخواست مستراح برود ، و يا كار ديگري انجام دهد ، انگشترش را به همسرش جراده مي‏سپرد ، روزي شيطان بصورت سليمان نزد جراده آمد ، و گفت انگشترم را بده ، او هم داد ، همينكه انگشتر را بدست خود كرد، تمامي شيطانهاي انسي و جني نزدش حاضر شدند .

از سوي ديگر سليمان نزد همسرش آمد ، گفت : انگشترم را بياور ، جراده گفت : تو سليمان نيستي ، و دروغ ميگوئي سليمان فهميد كه بلائي متوجهش شده ، در آن ايام شيطانها آزادانه بكار خود مشغول شدند ، و كتابهائي از سحر و كفر بنوشتند ، و آنها را در زير تخت سليمان دفن كردند ، و سپس در موقع مناسب آنرا در آورده بر مردم بخواندند ، و چنين وانمود كردند : كه اين كتابها را سليمان در زير تخت خود دفن كرده ، و بخاطر همين كتابها كه در زير تخت خود داشته بر تمام مردم مسلط شده است ، مردم از سليمان بيزار شده ، و يا او را كافر خواندند ، اين شبهه همچنان در ميان مردم شايع بود ، تا آنكه خدايتعالي محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را مبعوث كرد ، و آيه : ( و ما كفر سليمان و لكن الشياطين كفروا ) نازل گرديد .

مؤلف : اين قصه در روايات ديگر نيز آمده ، قصه‏ايست طولاني ، و از جمله قصه‏هاي وارده در لغزشهاي انبياء است ، و در ضمن آنها نقل ميشود .

و نيز در تفسير الدر المنثور استكه سعيد بن جرير ، و خطيب ، در تاريخش از نافع روايت كرده كه گفت ، من با پسر عمر مسافرتي رفتيم : همينكه اواخر شب شد ، بمن گفت اي نافع ، نگاه كن ببين ستاره سرخ طلوع كرده ؟ گفتم : نه بار ديگر پرسيد و بگمانم بار ديگر نيز پرسيد ، تا آنكه گفتم : بله طلوع كرد ، گفت خوش قدم نباشد ، و خلاصه نه يادش بخير و نه جايش خالي ، گفتم : سبحان الله ستاره‏ايست در تحت اطاعت خدا ، و گوش بفرمان او ، چطور ميگوئي نه يادش بخير و نه جايش خالي ؟ گفت من جز آنچه از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شنيده‏ام نگفتم رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : ملائكه بپروردگار متعال عرضه داشتند : چرا اينقدر در برابر خطايا و گناهان بني آدم صبر مي‏كني ؟ فرمود : من آنها را براي اينكه بيازمايم عافيت ميدهم ، عرضه داشتند : اگر ما بجاي آنها بوديم هرگز تو را

ترجمة الميزان ج : 1ص :359

نافرماني نمي‏كرديم فرمود پس دو نفر از ميان خود انتخاب كنيد ، ملائكه در انتخاب دو نفر كه از همه بهتر باشند ، از هيچ كوششي فروگذار نكردند ، و سرانجام هاروت و ماروت را انتخاب نمودند ، اين دو فرشته بزمين نازل شدند ، و خداوند شبق را بر آنان مسلط كرد ، من از پسر عمر پرسيدم : شبق چيست ؟ گفت : شهوت ، پس زني بنام زهره نزد آندو آمد و در دل آندو فرشته جاي باز كرد ، ولي آندو هر يك عشق خود را از رفيقشپنهان ميداشت .

تا آنكه يكي بديگري گفت : آيا اين زن همانطور كه در دل من جاي گرفته در دل تو نيز جا باز كرده ؟ گفت آري ، پس هر دو او را بسوي خود دعوت كردند ، زن گفت : من حاضر نميشوم مگر آنكه آن اسمي را كه با آن باسمان مي‏رويد و پائين مي‏آئيد بمن بياموزيد ، هاروت و ماروت حاضر نشدند ، بار ديگر درخواست خود را تكرار كردند ، و او هم امتناع خود را تكرار كرد ، تا بالاخره آندو تسليم شدند ، و نام خدا را بوي آموختند ، همينكه زهره خواست با خواندن آن اسم پرواز كند ، خداوند او را بصورت ستاره‏اي مسخ كرد ، و از آندو ملك هم بالهايشانرا بريد ، هاروت و ماروت از پروردگار خود درخواست توبه كردند ، خدايتعالي آندو را مخير كرد بين اينكه بحال اول برگردند ، و در عوض وقتي قيامت شد عذابشان كند ، و بين اينكه در همين دنيا خدا عذابشان كند ، و روز قيامت بهمان حال اول خود برگردند .

يكي از آندو بديگري گفت : عذاب دنيا بالاخره تمام شدني است ، بهتر آنست كه عذاب دنيا را اختيار كنيم ، او هم پذيرفت ، و خدايتعالي بايشان وحي فرستاد كه بسرزمين بابل بيائيد ، دو ملك روانه آن سرزمين شدند ، در آنجا خداوند ايشانرا خسف نموده ، بين زمين و آسمان وارونه ساخت، كه تا روز قيامت در عذاب خواهند بود .

مؤلف : قريب باين معنا در بعضي از كتب شيعه نيز از امام باقر (عليه‏السلام‏) ( بدون ذكر همه سند ) روايت شده ، سيوطي هم قريب باين معنا را در باره هاروت و ماروت و زهره در طي نزديك بيست و چند حديث آورده كه ناقلان آن تصريح كرده‏اند : باينكه سند بعضي از آنها صحيح است .

و در آخر سندهاي آنها عده‏اي از صحابه از قبيل ابن عباس ، و ابن مسعود ، و علي بن ابيطالب ، و ابي درداء ، و عمر ، و عايشه و ابن عمر ، قرار دارند ، ولي با همه اين احوال داستان ، داستاني است خرافي ، كه بملائكه بزرگوار خدا نسبت داده‏اند ملائكه‏اي كه خدايتعالي در قرآن تصريح كرده : به قداست ساحت و طهارت وجود آنان از شرك و معصيت ، آنهم غليظترين شرك و زشت‏ترين معصيت ، چون در بعضي از اين روايات نسبت پرستش بت ، و قتل نفس ، و زنا ،

ترجمة الميزان ج : 1ص :360

و شرب خمر ، باندو داده ، و به ستاره زهره نسبت ميدهد كه زني زناكار بوده ، و مسخ شده كه اين خود مسخره‏اي خنده‏آور است چون زهره ستاره‏ايست آسماني ، كه در آفرينش و طلوعش پاك است ، و خدايتعالي در آيه : ( الجوار الكنس ) بوجود او سوگند ياد كرده ، علاوه بر اينكه علم هيئت جديد هويت اين ستاره را و اينكه از چند عنصري تشكيل شده ، و حتي مساحت و كيفيت آن ، و سائر شئون آنرا كشف كرده .

پس اين قصه مانند قصه‏ايكه در روايت سابق آمد ، بطوريكه گفته‏اند مطابق خرافاتي است كه يهود براي هاروت و ماروت ذكر كرده‏اند ، و باز شبيه بخرافاتي است كه يونانيان قديم در باره ستارگان ثابت و سيار داشتند .

پس از اينجا براي هر دانش‏پژوه خرد بين روشن ميشود ، كه اين احاديث مانند احاديث ديگريكه در مطاعن انبياء و لغزشهاي آنان وارد شده از دسيسه‏هاي يهود خالي نيست ، و كشف مي‏كند كه يهود تا چه پايه و با چه دقتي خود را در ميانه اصحاب حديث در صدر اول جا زده‏اند ، تا توانسته‏اند با روايات آنان بهر جور كه بخواهند بازي نموده ، و خلط و شبهه در آن بيندازند ، البته ديگران نيز يهوديان را در اين خيانتها كمك كردند .

و لكن خدايتعالي با همه اين دشمنيها كه در باره دينش كردند ، كتاب خود را در محفظه الهي خود قرار داد ، و از دستبرد هوسهاي هوسرانان و دشمنان آن حفظش فرمود ، بطوريكه هر بار كه شيطاني از شيطانهاي اعداء خواست ضربه‏اي بر آن وارد آورد ، با شهاب مبين خود او را دفع كرد ، همچنانكه خودش فرمود : ( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ، ما خود ذكر را نازل كرديم ، و ما خود مر آنرا حفظ خواهيم كرد ) ، و نيز فرموده : ( و انه ، لكتاب عزيز ، لاياتيه الباطل من بين يديه ، و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد ، بدرستي قرآن كتابي است عزيز ، كه نه در عصر نزولش ، و نه بعد از آن هيچگاه باطل در آن راه نمي‏يابد ، كتابي است كه از ناحيه خداي حكيم حميد نازل شده ) ، و نيز فرموده : ( و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين ، و لا يزيد الظالمين الا خسارا ، ما از قرآن چيزها را نازل كرده‏ايم كه شفاء و رحمت مؤمنين است ، و براي ستمگران جز خسران بيشتر اثر ندارد ) ، كه در آن شفاء و رحمت بودن قرآن را براي مؤمنين مطلق آورده ، و منحصر براي يك عصر و دو عصر نكرده .

پس تا قيام قيامت هيچ خلط و دسيسه‏اي نيست ، مگر آنكه قرآن آنرا دفع مي‏كند ، و خسران

ترجمة الميزان ج : 1ص :361

دسيسه‏گر بر ملا ، و از حال و وضع او براي همه پرده برداري مي‏كند ، و حتي نام رسواي او و رسوائيش را براي نسل‏هاي بعد نيز ضبط ميكند .

و پيامبر گراميش بعموم مسلمانان معياري دست ميدهد ، كه با آن معيار و محك كلي ، معارفي كه بعنوان كلام او ، و يا يكي از اوصياء او برايشان روايت مي‏شود ، بشناسند ، و بفهمند آيا از دسيسه‏هاي دشمن است و يا براستي كلام رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و جانشينان او است ، و آن اين استكه هر حديثي را شنيديد ، به كتاب خدا عرضه‏اش كنيد ، اگر موافق با كتاب خدا بود ، آنرا بپذيريد ، و اگر مخالف بود رهايش كنيد .

و كوتاه سخن آنكه نه تنها باطل در قرآن راه نمي‏يابد ، بلكه بوسيله قرآن باطلهائي كه ممكن است اجانب در بين مسلمانان نشر دهند دفع ميشود ، پس قرآن خودش از ساحت حق دفاع نموده ، و بطلان دسائس را روشن مي‏كند و شبهه آنرا از دلهاي زنده مي‏برد ، همچنانكه از اعيان و عالم خارج از بين مي‏برد .

همچنانكه فرمود : ( بل نقذف بالحق علي الباطل ، فيدمغه ، بلكه حق را به جنگ باطل مي‏فرستيم ، تا آنرا از بين ببرد ) و نيز فرموده : ( و يريد الله ان يحق الحق بكلماته ، خدا خواسته است تا بوسيله كلماتش حق را محقق سازد ) ، ، و نيز فرموده : ( ليحق الحق و يبطل الباطل ، و لو كره المجرمون تا حق را محقق و باطل را ابطال كند ، هر چند كه مجرمان نخواهند ) و احقاق حق و ابطال باطل معنا ندارد ، جز باينكه صفات آنها را ظاهر و براي همه روشن سازد .

و بعضي از مردم مخصوصا اهل عصر ما كه فرو رفته در مباحث و علوم مادي ، و مرعوب از تمدن جديد غربي هستند ، از اين حقيقت كه ما براي شما بيان كرديم استفاده سوء كرده ، و باصطلاح از آنطرف افتاده‏اند باين معنا كه روايات جعلي را بهانه قرار داده ، بكلي آنچه بنام روايت و سنت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، ناميده ميشود طرح كردند .

در مقابل بعضي از اخباريين و اصحاب حديث و حروري مذهبان و ديگران كه در اين باره افراط نموده ، از طرف ديگر افتاده‏اند ، باين معنا كه نام هر مطلبي كه حديث و روايت دارد ، پذيرفته‏اند حال هر چه ميخواهد باشد .

و اين طائفه در خطا دست كمي از طائفه اول ندارند ، براي اينكه همانطور كه طرح كلي روايات مستلزم تكذيب بموازيني است كه دين مبين اسلام براي تشخيص حق از باطل قرار داده ،

ترجمة الميزان ج : 1ص :362

و نيز مستلزم نسبت دادن باطل و سخن لغو به پيامبر اسلام است و نيز باطل و لغو دانستن قرآن عزيزي است كه ( لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) ، همچنين پذيرفتن تمامي احاديث ، و با چشم بسته همه را بشارع اسلام نسبت دادن ، مستلزم همان تكذيب و همان نسبت است .

و چگونه ممكن است ، مسلمان باشيم ، و در عين حال يكي از دو راه افراط و تفريط را برويم ، با اينكه خداي جل و علا فرموده : ( ما آتاكم الرسول فخذوه ، و ما نهيكم عنه فانتهوا ) آنچه رسول دستور ميدهد بگيريد ، و از آنچه نهي مي‏كند خودداري كنيد ) و بحكم اين آيه دسته اول نمي‏توانند سنت و دستورات رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را بكلي دور بيندازند ، و نيز فرموده : ( و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله ، هيچ رسولي نفرستاديم ، مگر براي اينكه مردم او را باذن خدا و براي رضاي او اطاعت كنند ) كه بحكم اين آيه دسته دوم نميتوانند هر چه را كه نام حديث دارد ، هر چند مخالف قرآن يعني مخالف اذن خدا و رضاي او باشد بپذيرند .

آري به دسته اول ميگوئيم : اگر كلام رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) براي معاصرينش ، و منقول آن براي ما ، كه در آن عصر نبوده‏ايم ، حجيت نداشته باشد در امر دين هيچ سنگي روي سنگ قرار نمي‏گيرد ، و اصولا اعتماد به سخناني كه براي انسان نقل ميشود ، و پذيرفتن آن در زندگي اجتماعي اجتناب ناپذير ، و بلكه امري است بديهي كه از فطرت بشريش سرچشمه مي‏گيرد و نميتواند بدان اعتماد نكند .

و اما بهانه‏ايكه دست گرفته‏اند ، يعني مسئله وقوع دسيسه و جعل در روايات ديني يك مسئله نوظهور و مختص بمسائل ديني نيست ، بشهادت اينكه مي‏بينيم آسياي اجتماع همواره بر اساس همين منقولات مخلوط از دروغ و راست مي‏چرخد چه اخبار عموميش و چه خصوصيش ، و بطور مسلم دروغها و جعليات در اخبار اجتماعي بيشتر است ، چون دست سياست‏هاي كلي و شخصي بيشتر با آنها بازي مي‏كند ، مع ذلك فطرت انساني ما و هيچ انساني اجازه نميدهد كه بصرف شنيدن خبرهائيكه در صحنه اجتماع براي ما نقل ميشود ، اكتفاء كنيم ، و اكتفاء هم نمي‏كنيم ، بلكه يكي يكي آن اخبار را بموازيني كه ممكن است محك شناختن راست از دروغ باشد عرضه ميداريم ، اگر با آن موافق بود ، و آن محك آنرا تصديق كرد ، مي‏پذيريم ، و اگر مخالف با آن بود ، تكذيبش نموده دورش مي‏افكنيم ، و بفرضي هم كه آن محك از تشخيص راست و دروغ بودن خبر عاجز ماند ، در باره آن خبر توقف ميكنيم ، نه چشم بسته قبولش مي‏كنيم ، و نه انكارش مي‏نمائيم ، و اين توقف ما نيز همان احتياطي است كه فطرت ما در اينگونه موارد براي بر حذر بودن از شر و

ترجمة الميزان ج : 1ص :363

ضرر پيش پاي ما نهاده است .

تازه همه اين سه مرحله رد و قبول و توقف ، بعد از عرضه خبر بموازين ، در صورتي است كه ما خبرشناس و اهل خبره اينكار باشيم ، اما در خصوص اخباريكه مهارتي براي تشخيص صحت و سقم مضمون آنها نداريم ، بناي عقلائي و راهي كه عقل پيش پاي ما گذاشته ، اين است كه باهل خبره در آن فن مراجعه نموده ، هر چه آنان حكم كردند بپذيريم ، ( دقت بفرمائيد ) .

اين ، آن روشي است كه فطرت ما در اجتماع انساني بنا بر آن نهاده ، و نيز ميزاني است كه دين خدا هم براي تشخيص حق از باطل نصب كرده ، و بناي دين هيچ مغايرتي با بناي فطرت ندارد ، بلكه عين همانست ، چه ، دستور ديني اين است كه يك يك اخباريكه براي مسلمانان نقل ميشود ، بر كتاب خدا عرضه كنند ، اگر صحتش و يا سقمش روشن شد ، كه تكليفروشن است ، و اگر بخاطر شبهه‏اي كه در خصوص يك خبر است ، نتوانستيم با مقايسه با كتاب خدا صحت و سقمش را دريابيم ، بايد توقف كرد ، و اين دستور در روايات متواتره‏اي از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و ائمه اهل‏بيتش (عليهم‏السلام‏) بما رسيده ، البته اين دستور در خصوص مسائل غير فقهي است ، چون در مسائل فقهي معيار در تشخيص روايت درست از نادرست ، بحث مفصل و جداگانه‏اي دارد ، كه در اصول فقه متعرض آن شده‏اند .

بحث فلسفي

جاي هيچ ترديد نيست كه بر خلاف عادت جاريه ، افعالي خارق العاده وجود دارد ، حال يا خود ما آنرا بچشم ديده‏ايم ، و يا آنكه بطور متواتر از ديگران شنيده و يقين پيدا كرده‏ايم ، و بسيار كم هستند كسانيكه از افعال خارق العاده چيزي يا كم و يا زياد نديده و نشنيده باشند ، و بسياري از اين كارها از كساني سر مي‏زند كه با اعتياد و تمرين ، نيروي انجام آنرا يافته‏اند ، مثلا ميتوانند زهر كشنده را بخورند و يا بار سنگين و خارج از طاقت يك انسان عادي را بردارند ، و يا روي طنابيكه خود در دو طرف بلندي بسته‏اند راه مي‏روند ، و يا امثال اينگونه خوارق عادت .

و بسياري ديگر از آنها اعمالي است كه بر اسباب طبيعي و پنهان از حس و درك مردم متكي است ، و خلاصه صاحب عمل باسبابي دست مي‏زند كه ديگران آن اسباب را نشناخته‏اند ، مانند كسيكه داخل آتش ميشود و نميسوزد ، بخاطر اينكه داروي طلق بخود ماليده ، و يا نامه‏اي مينويسد كه غير خودش كسي خطوط آنرا نمي‏بيند ، چون با چيزي ( از قبيل آب پياز ، مترجم ) نوشته ، كه جز در هنگام برخورد آن باتش خطوطش ظاهر نميشود .

ترجمة الميزان ج : 1ص :364

بسياري ديگر از اينگونه كارها بوسيله سرعت حركت انجام مي‏پذيرد ، سرعتي كه بيننده آنرا تشخيص ندهد ، و چنين بپندارد كه عمل نامبرده بدون هيچ سبب طبيعي اينطور خارق العاده انجام يافته ، مانند كارهائي كه شعبده‏بازان انجام مي‏دهند .

همه اينها افعالي هستند كه مستند باسباب عادي ميباشند ، چيزيكه هست ما سببيت آن اسباب را نشناخته‏ايم ، و بدين جهت پوشيده از حس ما است ، و يا براي ما غير مقدور است .

در اين ميان افعال خارق العاده ديگري است ، كه مستند به هيچ سبب از اسباب طبيعي و عادي نيست ، مانند خبر دادن از غيب .

و مخصوصا آنچه مربوط به آينده است ، و نيز مانند ايجاد محبت و دشمني و گشودن گره‏ها ، و گره زدن گشوده‏ها ، و بخواب كردن ، و يا بيمار كردن ، و يا خواب‏بندي و احضار و حركت دادن اشياء با اراده و از اين قبيل كارهائيكه مرتاض‏ها انجام ميدهند ، و بهيچ وجه قابل انكار هم نيست ، يا خودمان بعضي از آنها را ديده‏ايم ، و يا برايمان آنقدر نقل كرده‏اند كه ديگر قابل انكار نيست .

و اينك در همين عصر حاضر از اين مرتاضان هندي و ايراني و غربي جماعتي هستند ، كه انواعي از اينگونه كارهاي خارق العاده را مي‏كنند .

و اينگونه كارها هر چند سبب مادي و طبيعي ندارند ، و لكن اگر بطور كامل در طريقه انجام رياضت‏هائيكه قدرت بر اين خوارق را بادمي مي‏دهد ، دقت و تامل كنيم ، و نيز تجارب علني و اراده اينگونه افراد را در نظر بگيريم ، برايمان معلوم ميشود : كه اينگونه كارها با همه اختلافيكه در نوع آنها است ، مستند بقوت اراده ، و شدت ايمان به تاثير اراده است ، چون اراده تابع علم و ايمان قبلي است ، هر چه ايمان آدمي به تاثير اراده بيشتر شد ! اراده هم مؤثرتر ميشود ، گاهي اين ايمان و علم بدون هيچ قيد و شرطي پيدا ميشود ، و گاهي در صورت وجود شرائطي مخصوص دست ميدهد ، مثل ايمان باينكه اگر فلان خط مخصوص را با مدادي مخصوص و در مكاني مخصوص بنويسيم ، باعث فلان نوع محبت و دشمني ميشود ، و يا اگر آينه‏اي را در برابر طفلي مخصوص قرار دهيم ، روح فلاني احضار مي‏گردد ، و يا اگر فلان افسون مخصوص را بخوانيم ، آن روح حاضر ميشود ، و از اين قبيل قيد و شرطها كه در حقيقت شرط پيدا شدن اراده فاعل است ، پس وقتي علم بحد تمام و كمال رسيد ، و قطعي گرديد ، بحواس ظاهر انسان حس درك و مشاهده آن امر قطعي را ميدهد ، تو گوئي چشم آنرا مي‏بيند ، و گوش آنرا مي‏شنود .

و خود شما خواننده عزيز مي‏تواني صحت اين گفتار را بيازمائي ، باينكه به نفس خود تلقين كني : كه فلان چيز و يا فلان شخص الان نزد من حاضر است و داري او را مشاهده مي‏كني ، وقتي اين تلقين زياد شد ، رفته رفته بدون شك مي‏پنداري كه او نزدت حاضر است ، بطوريكه اصلا باور

ترجمة الميزان ج : 1ص :365

نمي‏كني كه حاضر نباشد ، و از اين بالاتر ، اصلا متوجه غير او نمي‏شوي آنوقت است كه او را بهمان طور كه مي‏خواستي روبروي خودت مي‏بيني و از همين باب تلقين است كه در تواريخ مي‏خوانيم : بعضي از اطباء امراض كشنده‏اي را معالجه كرده‏اند ، يعني بمريض قبولانده‏اند كه تو هيچ مرضي نداري ، و او هم باورش شده ، و بهبود يافته است .

خوب ، وقتي مطلب از اين قرار باشد ، و قوت اراده اينقدر اثر داشته باشد .

بنا براين اگر اراده انسان قوي شد ، ممكن است كه در غير انسان هم اثر بگذارد ، باين معنا كه اراده صاحب اراده در ديگران كه هيچ اراده‏اي ندارند اثر بگذارد ، در اينجا نيز دو جور ممكن است ، يكي بدون هيچ قيد و شرط و يكي در صورت وجود پاره‏اي شرائط .

پس ، از آنچه تا اينجا گفته شد ، چند مطلب روشن گرديد اول اينكه ملاك در اين گونه تاثيرها بودن علم جازم و قطعي براي آنكسي است كه خارق عادت انجام ميدهد ، و اما اينكه اين علم با خارج هم مطابق باشد ، لزومي ندارد ، ( به شهادت اينكه گفتيم اگر خود شما مطلبي را در نفس خود تلقين كني، بهمان جور كه تلقين كرده‏اي آنرا مي‏بيني ، و در آخر از ترس مرده‏اي كه تصور كرده‏اي از گور درآمده ، و تو را تعقيب مي‏كند ، پا بفرار مي‏گذاري ) و نيز بشهادت اينكه دارندگان قدرت تسخير كواكب ، چون معتقد شدند كه ارواحي وابسته ستارگان است ، و اگر ستاره‏اي تسخير شود ، آن روح هم كه وابسته به آنست مسخر مي‏گردد ، لذا با همين اعتقاد باطل كارهائي خارق العاده انجام مي‏دهند ، با اينكه در خارج چنين روحي وجود ندارد .

و اي بسا كه آن ملائكه و شياطين هم كه دعانويسان و افسون‏گران نامهائي براي آنها استخراج مي‏كنند ، و بطريقي مخصوص آن نامها را مي‏خوانند و نتيجه هم مي‏گيرند ، از همين قبيل باشد .

و همچنين آنچه را كه دارندگان قدرت احضار ارواح دارند ، چون ايشان دليلي بيش از اين ندارند ، كه روح فلان شخص در قوه خياليه آن و يا بگو در مقابل حواس ظاهري آنان حاضر شده ، و اما اين ادعا را نمي‏توانند بكنند ، كه براستي و واقعا آن روح در خارج حضور يافته است ، چون اگر اينطور بود ، بايد همه حاضران در مجلس روح نامبرده را ببينند ، چون همه حضار حس و درك طبيعي وي را دارند ، پس اگر آنها نمي‏بينند ، و تنها تسخير كننده آن روح را مي‏بيند ، معلوم مي‏شود روحي حاضر نشده ، بلكه تلقين و ايمان آن آقا باعث شده كه چنين چيزي را در برابر خود احساس كند .

با اين بيان ، شبهه ديگري هم كه در مسئله احضار روح هست حل ميشود ، البته اين اشكال در خصوص احضار روح كسي است كه بيدار و مشغول كار خويش است ، و هيچ اطلاعي ندارد كه

ترجمة الميزان ج : 1ص :366

در فلان محل روح او را احضار كرده‏اند .

اشكال اين است كه مگر آدمي چند تا روح دارد ، كه يكي با خودش باشد ، و يكي بمجلس احضار ارواح برود .

و نيز با اين بيان شبهه‏اي ديگر حل ميشود ، و آن اين استكه روح جوهري است مجرد ، كه هيچ نسبتي با مكان و زماني معين ندارد ، و باز شبهه سومي كه با بيان ما دفع ميشود اين استكه يك روح كه نزد شخصي حاضر ميشود ، چه بسا كه نزد ديگري حاضر شود ، و نيز شبهه چهارمي كه دفع مي‏گردد اين استكه : روح بسيار شده كه وقتي احضار ميشود و از او چيزي مي‏پرسند دروغ مي‏گويد ، جملات و يا سخنانش يكديگر را تكذيب مينمايد .

پس جواب همه اين چهار اشكال اين شد كه روح وقتي احضار ميشود چنان نيست كه واقعا در خارج ماده تحقق يافته باشد ، بلكه روح شخص مورد نظر در مشاعر احضار كننده حاضر شده و او آنرا از راه تلقين پيش روي خود احساس مي‏كند و سخناني از او مي‏شنود ، نه اينكه واقعا و در خارج مانند ساير موجودات مادي و طبيعي حاضر شود .

نكته دوم : اينكه دارنده چنين اراده مؤثر ، اي بسا در اراده خود بر نيروي نفس و ثبات شخصيت خود اعتماد كند ، مانند غالب مرتاضان ، و بنا بر اين اراده آنان قهرا محدود و اثر آن مفيد خواهد بود ، هم براي صاحب اراده ، و هم در خارج .

و چه بسا ميشود كه وي مانند انبياء و اولياء كه داراي مقام عبوديت براي خدا هستند ، و نيز مانند مؤمنين كه داراي يقين بخدا هستند ، در اراده خود ، اعتماد به پروردگار خود كنند ، اينچنين صاحبان اراده هيچ چيزي را اراده نمي‏كنند ، مگر براي پروردگارشان ، و نيز بمدد او ، و اين قسم اراده ، اراده‏ايست طاهر ، كه نفس صاحبش نه بهيچ وجه استقلالي از خود دارد ، و نه بهيچ رنگي از رنگهاي تمايلات نفساني متلون مي‏شود ، و نه جز بحق بر چيز ديگري اعتماد مي‏كند ، پس چنين اراده‏اي در حقيقت اراده رباني است كه ( مانند اراده خود خدا ) محدود و مقيد به چيزي نيست .

قسم دوم از اراده كه گفتيم اراده انبياء و اولياء و صاحبان يقين است ، از نظر مورد ، دو قسم است ، يكي اينكه موردش مورد تحدي باشد ، و بخواهد مثلا نبوت خود را اثبات كند ، كه در اينصورت آن عمل خارق العاده‏ايكه باين منظور مي‏آورد معجزه است و قسم دوم كه موردش مورد تحدي نيست ، كرامت است و اگر دنبال دعائي باشد استجابت دعا است .

و قسم اول اگر از باب خبرگيري ، و يا طلب ياري از جن ، و يا ارواح و امثال آن باشد ، نامش را كهانت مي‏گذارند ، و اگر با دعا و افسون و يا طلسمي باشد سحر مي‏نامند .

نكته سوم : اينكه خارق العاده هر چه باشد ، دائر مدار قوت اراده است ، كه خود مراتبي از

ترجمة الميزان ج : 1ص :367

شدت و ضعف دارد ، و چون چنين است ممكن است بعضي از اراده‏ها اثر بعضي ديگر را خنثي سازد ، همانطور كه مي‏بينيم معجزه موسي سحر ساحران را باطل مي‏كند و يا آنكه اراده بعضي از نفوس در بعضي از نفوس مؤثر نيفتد بخاطر اينكه نفس صاحب اراده ضعيف‏تر ، و آنديگري قوي‏تر باشد ، و اين اختلافها در فن تنويم مغناطيسي ، و احضار ارواح ، مسلم است ، اين را در اينجا داشته باش ، تا انشاء الله در آينده نيز سخني در اين باره بيايد .

بحث علمي

علومي كه از عجائب و غرائب آثار بحث مي‏كند ، بسيار است ، بطوريكه نميتوان در تقسيم آنها ضابطه‏اي كلي دست داد ، لذا در اين بحث معروفترين آنها را كه در ميان متخصصين آنها شهرت دارد نام مي‏بريم .

1- يكي از آنها علم سيميا است ، كه موضوع بحثش هماهنگ ساختن و خلط كردن قواي ارادي با قواي مخصوص مادي است براي دست يابي و تحصيل قدرت در تصرفات عجيب و غريب در امور طبيعي كه يكي از اقسام آن تصرف در خيال مردم است ، كه آنرا سحر ديدگان مينامند ، و اين فن از تمامي فنون سحر مسلم‏تر و صادق‏تر است .

2- دوم علم ليميا است ، كه از كيفيت تاثيرهاي ارادي ، در صورت اتصالش با ارواح قوي و عالي بحث مي‏كند ، كه مثلا اگر اراده من متصل و مربوط شد با ارواحيكه موكل ستارگان است ، چه حوادثي مي‏توانم پديد آورم ؟ و يا اگر اراده من متصل شد بارواحي كه موكل بر حوادثند ، و بتوانم آن ارواح را مسخر خود كنم و يا اگر اراده‏ام متصل شد با اجنه ، و توانستم آنان را مسخر خود كنم ، و از آنها كمك بگيرم چه كارهائي ميتوانم انجام دهم ؟ كه اين علم را علم تسخيرات نيز مي‏گويند .

3- سوم علم هيميا ، كه در تركيب قواي عالم بالا ، با عناصر عالم پائين ، بحث مي‏كند ، تا از اين راه به تاثيرهاي عجيبي دست يابد ، و آن را علم طلسمات نيز ميگويند ، چون كواكب و اوضاع آسماني با حوادث مادي زمين ارتباط دارند ، همانطوري كه عناصر و مركبات و كيفيات طبيعي آنها اينطورند ، پس اگر اشكال و يا بگو آن نقشه آسماني كه مناسب با حادثه‏اي از حوادث است ، با صورت و شكل مادي آن حادثه تركيب شود ، آن حادثه پديد مي‏آيد ، مثلا اگر بتوانيم در اين علم بان شكل آسماني كه مناسب با مردن فلان شخص ، يا زنده ماندنش و يا باقي ماندن فلان چيز مناسب است ، با شكل و صورت خود اين نامبرده‏ها تركيب شود ، منظور ما حاصل ميشود يعني اولي

ترجمة الميزان ج : 1ص :368

ميميرد ، و دومي زنده ميماند ، و سومي بقاء مي‏يابد ، و اين معناي طلسم است .

4- علم ريميا است و آن علمي است كه از استخدام قواي مادي بحث مي‏كند تا باثار عجيب آنها دست يابد ، بطوريكه در حس بيننده آثاري خارق العاده در آيد و اين را شعبده هم ميگويند .

و اين چهار فن با فن پنجمي كه نظير آنها است ، و از كيفيت تبديل صورت يك عنصر ، بصورت عنصري ديگر بحث مي‏كند يعني علم كيميا همه را علوم خفيه پنجگانه مي‏نامند كه مرحوم شيخ بهائي در باره آنها فرموده : بهترين كتابيكه در اين فنون نوشته شده ، كتابي است كه من آنرا در هرات ديدم ، و نامش ( كله سر : همه‏اش سر ) بود ، كه حروف آن از حروف اول اين چند اسم تركيب شده ، يعني كاف كيمياو لام ليميا ، و هاء هيميا ، و سين سيميا و راء ريميا ، اين بود گفتار مرحوم بهائي .

و نيز از جمله كتابهاي معتبر در اين فنون خفيه كتاب ( خلاصه كتب بليناس و رساله‏هاي خسروشاهي ، و ذخيره اسكندريه و سر مكتوم تاليف رازي و تسخيرات سكاكي ) و اعمال الكواكب السبعة حكيم طمطم هندي است .

باز از جمله علومي كه ملحق بعلوم پنج‏گانه بالا است ، علم اعداد و اوفاق است كه از ارتباطهائي كه ميانه اعداد و حروف و ميانه مقاصد آدمي است ، بحث مي‏كند عدد و يا حروفي كه مناسب با مطلوبش ميباشد در جدولهائي بشكل مثلث و يا مربع ، و يا غيرآن ترتيب خاصي قرار ميدهد و در آخر آن نتيجه‏اي كه ميخواهد بدست مي‏آورد .

و نيز يكي ديگر علم خافيه است ، كه حروف آنچه را ميخواهد ، و يا آنچه از اسماء كه مناسب با خواسته‏اش ميباشد مي‏شكند ، و از شكسته آن حروف اسماء آن فرشتگان و آن شيطانهائيكه موكل بر مطلوب اويند ، در مي‏آورد ، و نيز دعائيكه از آن حروف درست ميشود ، و خواندن آن دعا براي رسيدن بمطلوبش مؤثر است ، استخراج مي‏كند ، كه يكي از كتابهاي معروف اين علم كه در نزد اهلش كتابي است معتبر كتب شيخ ابي العباس توني و سيد حسين اخلاطي و غير آندو است .

باز از علومي كه ملحق بان پنج علم است علم تنويم مغناطيسي و علم احضار روح است كه در عصر حاضر نيز متداول است و همانطور كه قبلا هم گفتيم از تاثير اراده و تصرف در خيال طرف بحث مي‏كند ، و در آن باره كتابها و رساله‏هاي بسياري نوشته شده و چون شهرتي بسزا دارد حاجت نيست باينكه ، بيش از اين در اينجا راجع بان بحث كنيم ، تنها منظور ما از اين حرفها كه زياد هم بطول انجاميد اين بود كه از ميان علوم نامبرده آنچه با سحر و يا كهانت منطبق مي‏شود روشن كنيم .
/ 1