[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان : سوره بقره آیات 141 - 130


ترجمة الميزان ج : 1ص :451

وَ مَن يَرْغَب عَن مِّلَّةِ إِبْرَهِيمَ إِلا مَن سفِهَ نَفْسهُوَ لَقَدِ اصطفَيْنَهُ في الدُّنْيَاوَ إِنَّهُ في الاَخِرَةِ لَمِنَ الصلِحِينَ‏(130) إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسلِمْقَالَ أَسلَمْت لِرَب الْعَلَمِينَ‏(131) وَ وَصي بهَا إِبْرَهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوب يَبَني إِنَّ اللَّهَ اصطفَي لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَ أَنتُم مُّسلِمُونَ‏(132) أَمْ كُنتُمْ شهَدَاءَ إِذْ حَضرَ يَعْقُوب الْمَوْت إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِي قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَك وَ إِلَهَ ءَابَائك إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ إِلَهاً وَحِداً وَ نحْنُ لَهُ مُسلِمُونَ‏(133) تِلْك أُمَّةٌ قَدْ خَلَتلَهَا مَا كَسبَت وَ لَكُم مَّا كَسبْتُمْوَ لا تُسئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ‏(134)

ترجمه آيات

كسي از كيش ابراهيم روگردان است كه خود را دچار حماقت كرده فهم خدادادي را از دست داده باشد ، با اينكه ما او را در دنيا برگزيديم و او در آخرت از صالحان است ( 130) .

آن زمانش را بياد آر كه پروردگارش بوي گفت : اسلام بياور گفت من تسليم رب العالمينم ( 131) .

و ابراهيم فرزندان خود را و يعقوب

ترجمة الميزان ج : 1ص :452

هم باين اسلام سفارش كرده گفت : اي پسران من خدا دين را براي شما برگزيد زنهار مبادا در حالي بميريد كه اسلام نداشته باشيد ( 132 ) .

حال شما كه از اين كيش رو گردانيد يا همانست كه گفتيم فهم خود را از دست داده‏ايد و يا مي‏گوئيد ما در آن لحظه كه مرگ يعقوب رسيده بود حاضر بوديم اگر اين را ب‏گوئيد كه يعقوب از فرزندانش پرسيد : بعد از من چه مي‏پرستيد ؟ گفتند معبود تو و پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را كه معبودي يكتاست مي‏پرستيم در حالي كه براي او تسليم باشيم ( 133) .

بهر حال آنها امتي بودند و رفتند و هر چه كردند براي خود كردند شما هم هر چه بكنيد براي خود مي‏كنيد شما از آنچه آنان مي‏كردند بازخواست نخواهيد شد ( 134 ) .

بيان

(و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه ) الخ ، كلمه رغبت وقتي با لفظ ( عن ) متعدي شود ، يعني ب‏گوئيم ( من از فلان چيز رغبت دارم ) معناي اعراض و نفرت را مي‏دهد ( يعني من از فلان چيز اعراض و نفرت دارم ) ، و چون با لفظ ( في ) متعدي شود ، معناي ميل و شوق را مي‏دهد ، ( يعني من به فلان چيز علاقه و ميل دارم) .

و كلمه ( سفه ) هم بطور متعدي مي‏آيد ، و هم لازم ، و بهمين جهت بعضي از مفسرين گفته‏اند : كلمه ( نفسه ) مفعول كلمه ( سفه ) است چون ( سفه ) متعدي است ، ولي بعضي دي‏گر ( سفه ) را لازم گرفته‏اند ، و بهمين جهت گفته‏اند : كلمه ( نفسه ) تميز است ، نه مفعول ، و به هر حال معناي جمله اينست كه اعراض از ملت و كيش ابراهيم از حماقت نفس است ، و ناشي از تشخيص ندادن اموري است كه نافع بحال نفس است ، از اموري كه مضر بحال آنست ، و از اين آيه معناي روايت معروف ( ان العقل ما عبد به الرحمن ، عقل چيزي است كه با آن رحمان عبادت شود ) استفاده مي‏شود .

(و لقد اصطفيناه في الدنيا ) الخ ، كلمه ( اصطفاء ) به معناي گرفتن چكيده و خالص هر چيز است ، بطوريكه بعد از اختلاط آن با چيزهاي دي‏گر از آنها جدا شود ، و اين كلمه وقتي با مقامات ولايت ملاحظه شود ، منطبق بر خلوص عبوديت ميشود ، و خلاصه اصطفاء در اين مقام اين است كه ، بنده در تمامي شئونش به مقتضاي مملوكيتش و عبوديتش رفتار كند ، يعني براي پروردگارش تسليم صرف باشد ، و اين معنا با همان عمل به دين در جميع شئون تحقق مي‏يابد ، براي اينكه دين چيز دي‏گري نيست ، همان مواد عبوديت در امور دنيا و آخرت است ، دين نيز مي‏گويد : بنده بايد در تمامي امورش تسليم رضاي خدا باشد ، همچنانكه در آيه : ( ان الدين عند الله الاسلام ) نيز دين را

ترجمة الميزان ج : 1ص :453

همان تسليم خدا شدن معرفي كرده است .

پس معلوم شد كه مقام اصطفاء عينا همان مقام اسلام است ، و شاهد بر آن آيه : ( اذ قال له ربه : اسلم قال : اسلمت لرب العالمين ) است ، كه از ظاهرش بر مي‏آيد ظرف ( اذ - زمانيكه ) متعلق است بجمله ( اصطفيناه ) در نتيجه معنا چنين ميشود اصطفاء ابراهيم در زماني بود كه پروردگارش به او گفت : اسلام آور ، و او هم براي خداي رب العالمين اسلام آورد پس جمله : ( اذ قال له ربه : اسلم قال : اسلمت لرب العالمين ) ، بمنزله تفسيري است براي جمله : ( اصطفيناه ) الخ .

و در اين آيه التفاتي از تكلم بسوي غيبت بكار رفته، براي اينكه در ابتداء فرمود : ( ما او را اصطفاء كرديم ) ، و بعد مي‏فرمايد : ( چون پروردگارش بدو گفت ) ، با اينكه جا داشت بفرمايد : ( و چون بدو گفتيم ) ، و التفات دي‏گري از خطاب بسوي غيبت بكار رفته ، براي اينكه كلام ابراهيم را اينطور حكايت مي‏كند ، كه گفت : ( من اسلام آوردم براي رب العالمين ) با اينكه جا داشت ب‏گويد : ( پروردگارا من اسلام آوردم براي تو) .

حال ببينيم چه نكته‏اي باعث اين دو التفات شده ؟ اما التفات اولي نكته‏اش اينستكه خواسته است اشاره كند باينكه آنچه پروردگار باو فرموده ، سري بوده كه پروردگارش با او در ميان نهاده ، و در مقامي نهاده كه مقام خلوت بوده ، چون هميشه ميانه شنونده و گوينده يك اتصالي هست ، كه وقتي گوينده غايب ميشود آن اتصال بهم ميخورد ، و مخاطب از آن مقامي كه داشت در حقيقت بريده ميشود و يا به عبارتي در حقيقت ميانه او و گوينده ، و سخني كه با وي در ميان داشت ، پرده‏اي مي‏افتد ، و بهمين جهت خدايتعالي وقتي قصه را براي پيامبر اسلام حكايت مي‏كند مي‏فرمايد ( و چون پروردگارش باو گفت چنين و چنان ) تا برساند آنچه گفته از اسراري بوده كه جاي گفت‏گويش مقام انس خلوت است .

و اما نكته التفات دومي ، اين است كه همان جمله : ( و چون پروردگارش به او گفت ) ، هر چند از يك لطف خاصي حكايت مي‏كند ، كه مقتضايش آزادي ابراهيم در گفت‏گو است ، و ليكن از آنجا كه ابراهيم (عليه‏السلام‏) هر چه باشد بالاخره بنده است ، و طبع بنده ذلت و تواضع است ، لذا ايجاب مي‏كند كه خود را در اين مقام آزاد و رها نبيند ، بلكه در عوض ادب حضور را مراعات كند ، چون در غير اينصورت در حقيقت خود را مختص بمقام قرب ، و متشرف بحظيره انس حساب كرده ، در حاليكه ادب بندگي اقتضاء ميكند او در همان حال هم خود را يكي از بندگان ذليل و مربوب ببيند ، و در برابر كسي اظهار ذلت كند ، كه تمامي عالميان در برابرش تسليم هستند ، پس نبايد

ترجمة الميزان ج : 1ص :454

مي‏گفت : ( اسلمت لك ، من تسليم توام ) بلكه بايد مي‏گفت : ( اسلمت لرب العالمين ، تسليم آنم كه همه عالم مربوب و تسليم اويند) .

خوب بحمد الله وجه اين دو التفات را فهميديم ، حال ببينيم كلمه ( اسلمت ) چه معنا دارد ؟ اصولا كلمه ( اسلام ) كه باب افعال است ، و كلمه ( تسليم ) كه باب تفعيل است ، و كلمه ( استسلام ) كه باب استفعال است ، هر سه يك معنا را مي‏دهند ، و آن اين است كه كسي و يا چيزي در برابر كس دي‏گر حالتي داشته باشد كه هرگز او را نافرماني نكند ، و او را از خود دور نسازد ، اين حالت اسلام و تسليم و استسلام است ، همچنانكه در قرآن كريم آمده : ( بلي من اسلم وجه‏ه لله ، آري كسيكه روي دل تسليم براي خدا كند ) ، و نيز فرموده : ( اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفا ، من روي دل ، متوجه بسوي آنكس ميكنم كه آسمانها و زمين را بيافريد توجهي معتدلانه ) .

و وجه هر چيز عبارت از آنطرف آن چيز است كه روبروي تو قرار دارد ، ولي بالنسبه به خداي تعالي وجه هر چيز تمامي وجود آنست ، براي اينكه چيزي براي خدا پشت و رو ندارد ، پس اسلام انسان براي خداي تعالي وصف رام بودن و پذيرش انسان است ، نسبت بهر سرنوشتي كه از ناحيه خداي سبحان برايش تنظيم مي‏شود ، چه سرنوشت تكويني ، از قدر و قضاء و چه تشريعي از اوامر و نواهي و غير آن ، و به همين جهت ميتوان گفت : مراتب تسليم بر حسب شدت و ضعف وارده بر انسان و آساني و سختي پيش آمدها ، مختلف مي‏شود ، آنكه در برابر پيش‏آمدهاي ناگوارتر و تكاليف دشوارتر تسليم مي‏شود ، اسلامش قوي‏تر است ، از اسلام آن كس كه در برابر ناگواري‏ها و تكاليف آسانتري تسليم مي‏شود ، پس بنا بر اين اسلام داراي مراتبي است .

مرتبه اول اسلام

مرتبه اول از اسلام پذيرفتن ظواهر اوامر و نواهي خدا است ، به اينكه با زبان ، شهادتين را ب‏گويد ، چه اينكه موافق با قلبش هم باشد ، و چه نباشد ، كه در اين باره خداي تعالي فرموده : ( قالت الاعراب : آمنا ، قل : لم تومنوا ، و لكن قولوا : أسلمنا ، و لما يدخل الايمان في قلوبكم ، اعراب گفتند : ما ايمان آورديم ب‏گو : هنوز ايمان نياورده‏ايد ، و لكن ب‏گوئيد : اسلام آورديم ، چون هنوز ايمان داخل در قلبتان نشده) .

در مقابل اسلام باين معنا اولين مراتب ايمان قرار دارد ، و آن عبارتست از اذعان و باور قلبي بمضمون اجمالي شهادتين ، كه لازمه‏اش عمل به غالب فروع است .


ترجمة الميزان ج : 1ص :455

مرتبه دوم

مرتبه دوم از اسلام دنباله و لازمه همان ايمان قلبي است كه ، در مقابل مرتبه اول اسلام قرار داشت ، يعني تسليم و انقياد قلبي نسبت به نوع اعتقادات حقه تفصيلي و اعمال صالحه‏اي كه از توابع آن است ، هر چند كه در بعضي موارد تخطي شود ، و خلاصه كلام اين كه داشتن اين مرحله منافاتي با ارتكاب بعضي گناهان ندارد ، و خداي تعالي در باره اين مرحله از اسلام مي‏فرمايد : ( الذين آمنوا باياتنا ، و كانوا مسلمين ، آنانكه به آيات ما ايمان آوردند ، و مسلمان بودند ) .

و نيز مي‏فرمايد : ( يا ايها الذين آمنوا ، ادخلوا في السلم كافة ، اي كسانيكه ايمان آورديد ، هم‏گي داخل در سلم شويد) .

پس به حكم اين آيه يك مرتبه از اسلام هست كه بعد از ايمان پيدا مي‏شود ، چون مي‏فرمايد : اي كسانيكه ايمان آورديد ! داخل در سلم شويد ، پس معلوم مي‏شود اين اسلام غير اسلام مرتبه اول است ، كه قبل از ايمان بود ، و آن‏گاه در مقابل اين اسلام مرتبه دوم از ايمان قرار دارد ، و آن عبارتست از اعتقاد تفصيلي به حقايق ديني كه خداي تعالي در باره‏اش مي‏فرمايد : ( انما المؤمنون ، الذين آمنوا بالله و رسوله ، ثم لم يرتابوا ، و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله ، اولئك هم الصادقون ، مؤمنان تنها آنهايند كه بخدا و رسولش ايمان آورده ، و سپس ترديد نكردند ، و با اموال و نفوس خود در راه خدا جهاد نمودند ، اينها همانها هستند كه در دعوي خود صادقند ) .

و نيز فرموده : ( يا ايها الذين آمنوا ، هل ادلكم علي تجارة تنجيكم من عذاب اليم ؟ تؤمنون بالله و رسوله ، و تجاهدون في سبيل الله باموالكم و انفسكم ، اي كساني كه ايمان آورديد ، آيا مي‏خواهيد شما را به تجارتي راهنمائي كنم كه از عذاب دردناك نجاتتان دهد ؟ آن اينست كه بخدا و رسولش ايمان آوريد ، و در راه خدا با اموال و نفوس خود جهاد كنيد ) .

كه در اين دو آيه دارندگان ايمان را ، باز به داشتن ايمان ارشاد مي‏كند ، پس معلوم مي‏شود ايمان دومشان غير ايمان اول است .

مرتبه سوم

مرتبه سوم از اسلام دنباله و لازمه همان مرتبه دوم ايمان است ، چون نفس آدمي وقتي با ايمان نامبرده انس گرفت ، و متخلق باخلاق آن شد ، خود بخود ساير قواي منافي با آن ، از قبيل قواي بهيمي ، و سبعي ، براي نفس رام و منقاد ميشود و سخن كوتاه ، آن قوائي كه متمايل به

ترجمة الميزان ج : 1ص :456

هوس‏هاي دنيائي ، و زينت‏هاي فاني و ناپايدارش مي‏شوند ، رام نفس گشته ، نفس باساني مي‏تواند از سركشي آنها جلوگيري كند ، اينجاست كه آدمي آنچنان خدا را بندگي مي‏كند ، كه گوئي او را مي‏بيند ، آري او اگر خدا را نمي‏بيند ، باري ، اين باور و يقين را دارد كه خدا او را مي‏بيند ، چنين كسي دي‏گر در باطن و سر خود هيچ نيروي سركشي كه مطيع امر و نهي خدا نباشد ، و يا از قضا و قدر خدا بخشم آيد ، نمي‏بيند ، و سراپاي وجودش تسليم خدا مي‏شود .

در باره اين اسلام است كه خداي تعالي مي‏فرمايد : ( فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ، ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت ، و يسلموا تسليما ، نه به پروردگارت سوگند ايمان نمي‏آورند : ( يعني ايمانشان كامل نمي‏شود ) م‏گر وقتي كه هم در اختلافاتي كه بينشان پديد مي‏آيد تو را حكم كنند ، و هم وقتي حكمي راندي در دل هيچ‏گونه ناراحتي از حكم تو احساس نكنند ، و به تمام معنا تسليم شوند ) .

اين اسلام در مرتبه سوم است كه در مقابلش ايمان مرتبه سوم قرار دارد ، و آن ايماني است كه آيات : ( قد افلح المؤمنون تا آيه و الذين هم عن اللغو معرضون) .

و نيز آيه ( اذ قال له ربه اسلم قال : اسلمت لرب العالمين ) و آياتي دي‏گر بان اشاره مي‏كند ، و اي بسا بعضي از مفسرين ، كه اين دو مرتبه را يعني دوم و سوم را يك مرتبه شمرده‏اند .

و اخلاق فاضله از رضا و تسليم و سوداگري با خدا و صبر در خواسته خدا ، و زهد به تمام معنا ، و تقوي ، و حب و بغض به خاطر خدا ، همه از لوازم اين مرتبه از ايمان است .

مرتبه چهارم از اسلام

مرتبه چهارم از اسلام دنباله و لازمه همان مرحله سوم از ايمان است ، چون انساني كه در مرتبه قبلي بود ، حال او در برابر پروردگارش حال عبد مملوك است در باره مولاي مالكش، يعني دائما مشغول انجام وظيفه عبوديت است ، آنهم بطور شايسته ، و عبوديت شايسته همان تسليم صرف بودن در برابر اراده مولي و محبوب او و رضاي او است .

همه اينها مربوط بعبوديت در برابر مالك عرفي و بشري است ، و اين عبوديت در ملك خداي رب العالمين عظيم‏تر و باز عظيم‏تر از آنست ، براي اينكه ملك خدا حقيقت ملك است ، كه در برابرش هيچ موجودي از موجودات استقلال ندارد ، نه استقلال ذاتي ، نه صفتي ، نه عملي ، آري ملكيتي كه لايق كبريائي خداي جلت

ترجمة الميزان ج : 1ص :457

كبرياؤه است اين ملكيت است .

پس انسان در حاليكه در مرتبه سابق از اسلام و تسليم هست ، اي بسا كه عنايت رباني شامل حالش گشته ، اين معنا برايش مشهود شود كه ملك تنها براي خداست ، و غير خدا هيچ چيزي نه مالك خويش است ، و نه مالك چيز دي‏گر ، م‏گر آنكه خدا تمليكش كرده باشد ، پس ربي هم سواي او ندارد ، و اين معنائي است موهبتي ، و افاضه‏اي است الهي ، كه دي‏گر خواست انسان در بدست آوردنش دخالتي ندارد ، و اي بسا كه جمله ( ربنا و اجعلنا مسلمين لك ، و من ذريتنا امة مسلمة لك ، و ارنا مناسكنا ) الخ اشاره به همين مرتبه از اسلام باشد ، چون ظهور جمله : ( اذ قال له ربه : اسلم قال : اسلمت لرب العالمين ) الخ ظاهر در اين است كه امر ( اسلم ) امر تشريفي باشد ، نه تكويني ، و ابراهيم (عليه‏السلام‏) دعوت پروردگار خود را اجابت نمود ، تا باختيار خود تسليم خدا شده باشد و اين هم مسلم است كه امر نامبرده از اوامري بوده كه در ابتداء كار ابراهيم متوجه او شده پس اينكه در اواخر عمرش از خداي تعالي براي خودش و فرزندش اسماعيل تقاضاي اسلام و دستورات عبادت ميكند چيزي را تقاضا كرده كه دي‏گر باختيار خود او نبوده و كسي نمي‏تواند با اختيار خود آن قسم اسلام را تحصيل كند .

و يا درخواست ثبات بر امري بوده كه باز ثابت بودنش باختيار خودش نبوده پس اسلامي كه در اين آيه درخواست كرده ، اسلام مرتبه چهارم بوده ، و در برابر اين مرتبه از اسلام ، مرتبه چهارم از ايمان قرار دارد ، و آن عبارت از اين است كه اين حالت ، تمامي وجود آدمي را فرا ب‏گيرد ، كه خدايتعالي در باره اين مرتبه از ايمان مي‏فرمايد : ( الا ان اولياء الله لا خوف عليهم ، و لا هم يحزنون ، الذين آمنوا ، و كانوا يتقون ، آگاه باش ، كه اولياء خدا نه خوفي بر آنان هست ، و نه اندوهناك ميشوند ، كسانيكه ايمان آوردند ، و از پيش همواره ملازم با تقوي بودند ) .

چونمؤمنيني كه در اين آيه ذكر شده‏اند ، بايد اين يقين را داشته باشند ، كه غير از خدا هيچكس از خود استقلالي ندارد ، و هيچ سببي تاثير و سببيت ندارد م‏گر باذن خدا ، وقتي چنين يقيني براي كسي دست داد ، دي‏گر از هيچ پيشامد ناگواري ناراحت و اندوهناك نمي‏شود ، و از هيچ محذوري كه احتمالش را بدهد نمي‏ترسد ، اين است معناي اينكه فرمود : ( نه خوفي بر آنان هست ، و نه اندوهناك ميشوند ) ، و گر نه معنا ندارد كه انسان حالتي پيدا كند كه از هيچ چيز نترسد ، و هيچ پيشامدي اندوهناكش نسازد ، پس اين همان ايمان مرتبه چهارم است ، كه در قلب كساني پيدا ميشود ، كه داراي اسلام مرتبه چهارم باشند ، ( دقت فرمائيد ) .


ترجمة الميزان ج : 1ص :458

(و انه في الاخرة لمن الصالحين ) ، كلمه ( صلاح ) بوجهي بمعناي لياقت است ، كه چه بسا در كلام خدا بعمل انسان منسوب ميشود ، و از آن جمله مي‏فرمايد ) : ( فليعمل عملا صالحا ) ، و چه بسا كه بخود انسان منسوب ميشود ، از آن جمله مي‏فرمايد : ( و انكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ، دختران عزب خود را شوهر دهيد ، و نيز صالحان از غلام و كنيز خود را) .

و صلاحيت عمل هر چند در قرآن كريم بيان نشده كه چيست ؟ و ليكن آثاري را كه براي آن ذكر كرده معناي آنرا روشن ميسازد .

از جمله آثاريكه براي آن معرفي كرده ، اينستكه عمل صالح آن عملي است كه شايست‏گي براي درگاه خدايتعالي داشته باشد ، و در اين باره فرموده : ( صبروا ابتغاء وجه ربهم ، بمنظور بدست آوردن وجه پروردگارشان صبر كردند ) ، و نيز فرموده : ( و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله ، و انفاق نمي‏كنيد م‏گر بخاطر خدا) .

اثر دي‏گر آن را اين دانسته ، كه صلاحيت براي ثواب دادن در مقابلش دارد ، و در اين باره فرموده : ( ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا ثواب خدابهتر است براي كسي كه ايمان آورد و عمل صالح كند) .

اثر دي‏گرش اين است كه عمل صالح كلمه طيب را بسوي خدا بالا مي‏برد ، كه در اين باره فرموده : ( اليه يصعد الكلم الطيب ، و العمل الصالح يرفعه ، كلمه طيب به سوي او صعود مي‏كند ، و عمل صالح آنرا در صعود مدد مي‏دهد) .

پس از اين چند اثريكه بعمل صالح نسبت داده ، فهميده ميشود : كه صلاح عمل به معناي آمادگي و لياقت آن براي تلبس به لباس كرامت است ، و در بالا رفتن كلمه طيب بسوي خدايتعالي مدد و كمك است ، همچنانكه در باره قرباني در حج فرمود : ( و لكن يناله التقوي منكم، گوشت و خون قرباني به خدا نمي‏رسد ، و ليكن تقواي شما به او مي‏رسد ) و نيز در باره همه اعمال صالحه فرموده : ( كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك ، ما كان عطاء ربك محظورا ، همه‏شان را چه آنها و چه اينها را از عطاء پروردگارت مدد ميدهيم ، و عطاي پروردگار تو جلوگير ندارد ) پس عطاي خدايتعالي بمنزله صورت است و صلاح عمل بمنزله ماده است .


ترجمة الميزان ج : 1ص :459

اين بود معناي صلاح عمل ، و اما معناي صلاح نفس ، و صلاح ذات ، ببينيم از قرآن در باره آن چه استفاده مي‏كنيم ؟ يكجا مي‏فرمايد : ( و من يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم ، من النبيين ، و الصديقين ، و الشهداء و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا ، و كسيكه خدا و رسولش را اطاعت كند ، اينچنين اشخاص با آن كساني محشورند كه خدا بر آنان انعام فرمود ، از انبياء ، و صديقين و شهداء و صالحين كه نيكو رفقائي هستند) .

جاي دي‏گر فرموده : ( و ادخلناهم في رحمتنا ، انهم من الصالحين ، ما ايشان را در رحمت خود داخل كرديم بدان جهت كه از صالحان بودند ) و نيز از سليمان (عليه‏السلام‏) حكايت كرده كه گفت ( و ادخلني برحمتك في عبادك الصالحين مرا برحمت خودت داخل در بندگان صالحت كن ) و در جائي دي‏گر مي‏فرمايد : ( و لوطا آتيناه حكما و علما - تا جمله - و ادخلناه في رحمتنا ، انه من الصالحين ) .

آنچه مسلم است اين است كه مراد از صالحين در اين آيات ، مطلق هر كس كه صلاحيت رحمت عامه الهيه ، و رحمت واسعه او را دارد ، نيست ، چون صلاحيت اين رحمت را تمامي موجودات دارند ، دي‏گر معنا ندارد نامبردگان در اين آيات را بداشتن چنين صلاحيتي بستايد .

و نيز مراد ، كساني كه صلاحيت رحمت خاص به مؤمنين را دارند ، نيست ، چون هر چند بحكم آيه : ( و رحمتي وسعت كل شي‏ء فسا كتبها للذين يتقون ، رحمت من همه چيز را فرا گرفته ، و بزودي همه آنرا بكساني اختصاص مي‏دهم كه پرهيز كاري داشتند ) .

رحمت دوم خاص است ، و لكن صالحان از متقيان خصوصي‏ترند ، زيرا در ميانه طائفه مؤمن و متقي افراد ان‏گشت‏شماري صالحند ، پس رحمت خاص متقين نمي‏تواند آن رحمتي باشد كه صالحان شايست‏گي آنرا دارند ، و حتما بايد رحمتي مهم‏تر از آن باشد .

و اين هم از قرآن كريم مسلم است ، كه بعضي از رحمت‏ها را خاص بعضي از افراد مي‏داند ، و مي‏فرمايد : ( يختص برحمته من يشاء ، خدا رحمت خود را بهر كس بخواهد اختصاص ميدهد)، .

و نيز مراد از صالحينمطلق هر كسي كه صلاحيت ولايت ، و قرار گرفتن در تحت سرپرستي خدا را دارد ، نمي‏باشد ، براي اينكه هر چند اين خصيصه از رحمت خاص قبلي خصوصي‏تر است ، و هر چند صالحان نيز در تحت چنين ولايتي از خدا هستند ، و خدا متولي

ترجمة الميزان ج : 1ص :460

امورشان هست ، همچنانكه در تفسير ( اهدنا الصراط المستقيم ) نيز گفتيم ، و بزودي در تفسير آيه هم خواهيم گفت ، و لكن اين ولايت مختص بصالحان نيست ، چون در آيه نامبرده انبياء ، و صديقين ، و شهداء ، را هم نام برده ، كه با صالحان در آن ولايت شريك هستند .

پس بايد ديد آن اثري كه مخصوص صالحان است ، و هيچكس در آن شركت ندارد چيست ؟ يك چيز مي‏تواند باشد ، و آن داخل كردن صالح در رحمت است كه عبارتست از امنيت عمومي از عذاب ، چنانكه هر دو معنا در باره بهشت آمده ، يكجا فرموده : ( فيدخلهم ربهم في رحمته ، پروردگارشان آنها را داخل در رحمت خود ميكند ) ، يعني داخل در بهشت ميكند .

و جاي دي‏گر فرموده : ( يدعون فيها بكل فاكهة آمنين ، در بهشت هر ميوه را كه بخواهند صدا مي‏زنند در حاليكه ايمن هستند) .

و خواننده عزيز اگر در جمله : ( و ادخلناه في رحمتنا) .

و نيز در ( و كلا جعلنا صالحين) .

، دقت كند ، كه خدا در اين دو مورد عمل را بشخص خودش نسبت مي‏دهد ، و مي‏فرمايد : ( ما او را داخل در رحمت خود ميكنيم ) و نمي‏فرمايد : ( او داخل در رحمت ما مي‏شود) .

و از سوي دي‏گر اين مطلب مسلم را هم در نظر ب‏گيرد ، كه خداي تعالي هميشه و همه جا اجر و پاداش و شكرگزاري از بنده را در مقابل عمل و سعي بنده قرار داده ، آنوقت مي‏تواند بروشني بفهمد كه صلاح ذاتي ، كرامتي است كه ربطي به عمل و سعي و كوشش ، و خلاصه ربطي به خواست و اراده بنده ندارد ، و موهبتي نيست كه آدمي از راه عمل آنرا بدست آورد ، آنوقت معناي آيه : لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد ، آنان در بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند و نزد ما بيش از آنش هم هست ) .

را خوب مي‏فهمد ، و متوجه مي‏شود كه جمله ( لهم ما يشاؤن فيها ) آن پاداش‏هائي است كه هر كس مي‏تواند از راه عمل بدست آورد ، و جمله ( و لدينا مزيد ) ، آن موهبت‏هائي است كه از راه عمل نصيب كسي نمي‏شود ، بلكه در برابر صلاح ذاتي اشخاص است ، كه انشاء الله تعالي در تفسير سوره ( ق ) توضيحش خواهد آمد .

از سوي دي‏گر اگر خواننده عزيز در اين نكته هم دقت كند ، كه ابراهيم چه حال و چه مقامي داشت ؟ پيغمبري بود مرسل، يكي از پيغمبران اولوا العزم ، و نيز داراي مقام امامت ، و مقتداي عده‏اي از انبياء و مرسلين ، و به نص ( و كلا جعلنا صالحين) .

كه ظهورش در صلاح دنيائي است،

ترجمة الميزان ج : 1ص :461

از صالحان بود ، و با اينكه انبيائي پائين‏تر از وي به حكم همين آيه از صالحان بودند ، مع ذلك او از خدا ميخواهد كه به صالحان قبل از خود ملحق شود ، معلوم مي‏شود كه قبل از او صالحاني بوده‏اند كه او پيوستن به ايشان را درخواست مي‏كند ، و خدا درخواستش را اجابت ميكند و در چند جا از كلامش او را در آخرت ملحق بايشان مي‏كند ، يكجا مي‏فرمايد : ( و لقد اصطفيناه في الدنيا و انه في الاخرة لمن الصالحين ، او در آخرت از صالحان خواهد بود ) .

جاي دي‏گر مي‏فرمايد : ( و آتيناه اجره في الدنيا ، و انه في الاخرة لمن الصالحين ، ما پاداش او را در دنيا داديم ، و در آخرت از صالحان خواهد بود) .

و در جاي سوم مي‏فرمايد : ( و آتيناه في الدنيا حسنة ، و انه في الاخرة لمن الصالحين ، ما در دنيا حسنه‏اي به او داديم ، و او در آخرت از صالحان خواهد بود) .

اگر خواننده عزيز در آنچه گفتيم دقت كند ، بسادگي مي‏تواند بفهمد كه صلاح داراي مراتبي است ، كه بعضي ما فوق بعض دي‏گر است ، و آنوقت اگر از روايتي بشنود كه ابراهيم (عليه‏السلام‏) از خدا مي‏خواسته به محمد و آل او (عليهم‏السلام‏) ملحقش كند ، دي‏گر هيچ استبعاد نمي‏كند ، مخصوصا وقتي مي‏بيند كه آيات در مقام بيان اجابت دعاي او ، مي‏فرمايد : كه او در آخرت ملحق به صالحان مي‏شود ، و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم اين مقام را براي خود ادعا مي‏كند ، و قرآن كريم هم مي‏فرمايد : ( ان وليي الله الذي نزل الكتاب ، و هو يتولي الصالحين ، همانا سرپرست من خدائي است كه كتاب را بحق نازل كرد ، و هم سرپرستي صالحان را دارد ) .

چون ظاهر اين آيه اين است كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ادعاي ولايت براي خود مي‏كند ، پس از ظاهرش بر مي‏آيد كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) همان كسي است كه دارنده صلاح مورد آيه است ، و ابراهيم (عليه‏السلام‏) از خدا درخواست مي‏كند به درجه صالحاني برسد كه صلاحشان در مرتبه‏اي بالاتر از صلاح خود او است ، پس منظورش همان جناب است .

(و وصي بها ابراهيم بنيه ) الخ ، يعني ابراهيم فرزندان خود را به ( ملت و كيش ) سفارش كرد .

(فلا تموتن ) الخ ، نهي از مردن ، با اينكه مردن بدست خود آدمي نيست، و تكليف بايد به امر اختياري متوجه بشود ، از اين باب است ، كه برگشت اين امر غير اختياري باختيار است ، چون تقدير كلام چنين است ( از اين معنا حذر كنيد ، كه مرگ شما را دريابد ، در حالي كه بحال اسلام نباشيد ) ، يعني همواره ملازم با اسلام باشيد ، تا مرگتان در حال اسلامتان واقع شود ، و اين آيه شريفه باين معنا اشاره دارد ، كه ملت و دين ، همان دين اسلام است ، همچنانكه در جاي دي‏گر فرمود : ( ان

ترجمة الميزان ج : 1ص :462

الدين عند الله الاسلام ، دين ، ( نزد خدا اسلام است) .

(و اله آبائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق ) ، در اين آيه كلمه ( أب - پدر ) بر جد و عمو و پدر واقعي اطلاق شده ، با اين كه غير از تغليب مجوز دي‏گري ندارد .

و اين خود براي بحث آينده كه آزر مشرك ، پدر واقعي ابراهيم نبوده ، دليل محكمي است ، كه انشاء الله بحثش خواهد آمد .

(الها واحدا ) الخ ، در جمله قبل ، بطور مفصل فرمود : ( معبود پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ) ، و در جمله مورد بحث دوباره ، ولي خيلي كوتاه ، فرمود : ( معبود ي‏گانه ) ، تا توهمي را كه ممكن بود از عبارت مفصل قبلي به ذهن برسد ، ( كه لابد غير از معبود پدران ابراهيم معبودهاي دي‏گري نيز هست ) دفع كند .

(و نحن له مسلمون ) اين جمله بياني است براي عبادتي كه در جمله : ( بعد از من چه چيز را عبادت ميكنيد ) از آن سؤال شده بود ، و ميرساند آن عبادت كه فرزندان در پاسخ پدر گفتند ، عبادت بهر قسم كه پيش آيد نيست ، بلكه عبادت بر طريقه اسلام است .

و در اين پرسش و پاسخ رويهمرفته اين معنا به چشم ميخورد : كه دين ابراهيم اسلام بوده ، و ديني هم كه فرزندان وي ، يعني اسحاق و يعقوب و اسماعيل و نواده‏هاي يعقوب ، يعني بني اسرائيل و نواده‏هاي اسماعيل يعني بني اسماعيل خواهند داشت ، اسلام است ، و لا غير، چه اسلام آن ديني است كه ابراهيم از ناحيه پروردگارش آورده ، و در ترك آن دين ، و دعوت به غير آن ، احدي را دليل و حجتي نيست .

بحث روايتي

در كافي از سماعه از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : نسبت ايمان به اسلام ، نسبت كعبه است به حرم ، ممكن است كسي در حرم ( كه زميني به مساحت 489 291407 كيلومتر مربع است ) بوده باشد ، ولي در كعبه نباشد ، ولي ممكن نيست كسي در كعبه ( كه تقريبا

ترجمة الميزان ج : 1ص :463

وسط اين سرزمين است ) باشد ، و در حرم نباشد ( پس كسي هم كه ايمان دارد ، حتما مسلمان نيز هست ، ولي چنان نيست كه كسيكه مسلمان باشد ، حتما ايمان هم داشته باشد ) .

و در همان كتاب باز از سماعه از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده ، كه فرمود : ( اسلام آنست كه بزبان شهادت دهي : كه معبودي جز خدا نيست ، و اينكه نبوت و رسالت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را تصديق داري ) ، با همين دو شهادت است كه خونها محفوظ ميشود ، و زن دهي و زن خواهي و نيز ارث جريان مييابد ، و تشكيل جامعه اسلامي هم بر طبق همين ظاهر است ، و اما ايمان به خدا عبارتست از هدايت يافتن ، و ثبوت آثار اسلام در قلب .

مؤلف : بر طبق اين مضمون روايات دي‏گري نيز هست ، و اين روايات بر همان بيان قبلي در باره مرتبه اول اسلام و ايمان دلالت ميكند .

و نيز در همان كتاب از برقي از علي (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : اسلام عبارت است از تسليم ، و تسليم عبارتست از يقين .

و نيز در همان كتاب از كاهل از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده ، كه فرمود : اگر مردمي خداي را - به ي‏گان‏گي و بدون شريك - بپرستند ، و نماز را بپاي دارند ، و زكات را بدهند ، و حج خانه خدا كنند ، و روزه رمضان را ب‏گيرند ، ولي به يكي از كارهاي خدا و يا رسول او اعتراض كنند ، و ب‏گويند چرا بر خلاف اين نكردند ، با همين اعتراض مشرك ميشوند ، هر چند بزبان هم نياورند ، و تنها در دل ب‏گويند ، ( تا آخر حديث ) .

مؤلف : اين دو حديث به مرتبه سوم از اسلام و ايمان اشاره دارند .

و در بحار الانوار از ارشاد ديلمي ، يكي از احاديث معراج را با دو سند آورده ، كه از جمله مطالب آن اين است كه خداي سبحان برسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : اي احمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ! هيچ ميداني كدام زندگي گواراتر ، و كدام حيات جاودانه‏تر است ؟ عرضه داشت : پروردگارا ، نه ، فرمود : اما عيشگوارا ، آن عيشي است كه صاحبش از ذكر و ياد من سست نشود ، و نعمت مرا فراموش نكند ، و جاهل به حق من نشود ، شب و روز رضاي مرا طلب كند .

و اما حيات جاودان ، آن حياتي است كه يكسره و همه دقائقش به نفع صاحبش تمام شود ، و آنچنان در بهره‏گيري از آن حريص باشد ، كه دنيا در نظرش خوار گردد ، و كوچك شود ، و در مقابل ، آخرت در نظرش عظيم شود ، و خواست مرا بر خواست خودش مقدم بدارد ، و همه در پي

ترجمة الميزان ج : 1ص :464

بدست آوردن رضاي من باشد ، حق نعمتم را عظيم شمرد ، رفتاري را كه با او كردم بياد آورد ، شب و روزدر برابر هر كار زشت و گناه مراقب من باشد ، قلب خويش را از آنچه ناخوشايند من است پاك كند ، شيطان و وساوس او را دشمن بدارد ، و ابليس را بر قلب خود مسلط نسازد ، و در آن راه ندهد .

كه اگر چنين كند ، محبتي در دلش مي‏افكنم كه فكر و ذكرش ، و فراغ و اشتغالش ، و هم و غمش ، و گفت‏گويش همه از نعمت‏هاي من شود ، آن نعمت‏ها كه به ساير اهل محبتم دادم ، و در نتيجه چشم و گوش دلش را باز كنم ، تا دي‏گر با قلب خود بشنود ، و با قلب ببيند ، و به جلال و عظمتم نظر كند ، و دنيا را بر او تن‏گ كنم ، و آنچه لذت دنيائي است از نظرش بيندازم ، تا حدي كه آنرا دشمن بدارد .

و همانطور كه چوپان گله را از ورطه‏هاي هلاكت دور مي‏كند من او را از دنيا و آنچه در آنست دور مي‏كنم ، آنوقت است كه از مردم مي‏گريزد ، آنهم چه گريزي ؟ و در آخر از دار فنا به دار بقاء ، و از دار شيطان به دار رحمان منتقل ميشود .

اي احمد ! من او را بزيور هيبت و عظمت مي‏آرايم ، اين است آن عيش گوارا و آن حيات جاودان ، و اين مقام خاص دارندگان رضا است ، پس هر كس بر وفق رضاي من عمل كند ، مداومت و ملازمت بر سه چيز را باو بدهم ، اول آنكه با شكري آشنايش مي‏كنم ، كه دي‏گر ( مانند شكر دي‏گران ) آميخته با جهل نباشد ، و قلبش را آنچنان از ياد خودم پر كنم ، كه دي‏گر جائي براي نسيان در آن نباشد و آنچنان از محبت خودم پر كنم ، كه دي‏گر جائي براي محبت مخلوقها در آن نماند .

آنوقت است كه وقتي به من محبت ميورزد ، به او محبت ميورزم ، و چشم دلش را بسوي جلالم باز مي‏كنم ، و دي‏گر هيچ سري از اسرار خلقم را از او مخفي نمي‏دارم و در تاريكيهاي شب و روشنائي روز با او راز مي‏گويم ، آنچنان كه دي‏گر مجالي براي سخن گفتن با مخلوقين و نشست و برخاست با آنان برايش نماند ، سخن خود و ملائكه‏ام را ب‏گوشش مي‏شنوانم ، و با آن اسرار كه از خلق خود پوشانده‏ام آشنايش سازم .

جامه حيا بر تنش بپوشانم ، آنچنان كه تمامي خلايق از او شرم بدارند ، و چون در زمين راه مي‏رود ، آمرزيده برود ، ظرفيت و بصيرت قلبش را بسيار كنم ، و هيچ چيز از بهشت و آتش را از او مخفي ندارم ، و او را با آن دلهره‏ها و شدائد كه مردم در قيامت گرفتارش آيند ، و با آن حساب سختي كه از توان‏گران و فقراء و علماء و جهال مي‏كشم ، آشنايش مي‏سازم ، وقتي او را در قبر مي‏خوابانند ، نكير و منكر را بر او نازل كنم ، تا بازجوئيش كنند ، در حاليكه هيچ اندوهي از مردن ، و هيچ ظلمتي از قبر و لحد ، و هيچ همي از هول مطلع نداشته باشد .


ترجمة الميزان ج : 1ص :465

آن‏گاه ميزاني برايش نصب كنم ، و نامه‏اي برايش ب‏گشايم ، و نامه‏اش را بدست راستش بدهم ، او را در حاليكه باز ، و روشن است ، بخواند و آن‏گاه بين خودم و او مترجمي ن‏گذارم ، اين صفات دوستداران است .

اي احمد ! هم خود را ، هم واحد كن ، و زبانت را زباني واحد ، و بدنت را بدني زنده ساز ، كه تا ابد غافل نماند ، چه هر كس از من غافل شود ، من در امر او بي اعتنا شوم ، دي‏گر باكي ندارم كه در كدام وادي هلاك شود .

و نيز در بحار الانوار از كافي ، و معاني الاخبار ، و نوادر راوندي ، با چند سند مختلف از امام صادق و امام كاظم (عليه‏السلام‏) ، روايتي آورده كه ما عبارت كافي را در اينجا نقل مي‏كنيم ، و آن اين است كه رسول خدا به حارثة بن مالك بن نعمان انصاري برخورد كرد و از وي پرسيد : حالت چطور است اي حارثه ؟ عرضه داشت : يا رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مؤمني هستم حقيقي ، حضرت فرمود : براي هر چيزي حقيقتي و نشانه‏ايست ، نشانه اينكه ايمانت حقيقي است چيست ؟ عرضه داشت يا رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ! دلم از دنيا كنده شده ، و در نتيجه شبها بخواب نمي‏روم ، و روزهاي گرم را روزه ميدارم ، و گوئي بعرش پروردگارم نظر مي‏كنم كه براي حساب افراشته شده ، و گوئي به اهل بهشت مي‏ن‏گرم ، كه در بهشت بزيارت يكدي‏گر مي‏روند ، و گوئي ناله‏هاي اهل دوزخ را مي‏شنوم ، حضرت فرمود : بنده‏اي است كه خدا قلبش را روشن ساخته ، ( و سپس رو كرد بحارثه و فرمود ) : ديده‏ات باز شده ، قدرش را بدان ، و بر آن ثابت قدم باش .

مؤلف : اين دو روايت پيرامون مرتبه چهارم از اسلام و ايمان سخن مي‏گويند و در خصوصيات معناي آندو ، رواياتي بسيار و متفرق هست ، كه مقداري از آنهارا در طي اين كتاب ايراد مي‏كنيم انشاء الله تعالي .

آيات مورد بحث هم به بياني كه مي‏آيد اين روايات را تاييد مي‏كند ، اين نكته را هم بايد دانست كه در مقابل هر مرتبه از مراتب ايمان و اسلام ، مرتبه‏اي از كفر و شرك قرار دارد ، اين نيز معلوم است كه هر قدر معناي اسلام و ايمان دقيق‏تر و راهش باريك‏تر شود ، نجات از شرك و كفري كه در مقابل آنست دشوارتر ميشود .

اين نيز واضح است كه هيچ مرتبه‏اي از مراتب پائين اسلام و ايمان ، با كفر و شرك در مرتبه بالاتر و ظهور آثار آندو منافات ندارد ( مثلا كسيكه در حد اقل از اسلام و ايمان است ، ممكن است رياي در عبادت از او سر بزند ، و چنان نيست كه اگر رياكاري نمود ب‏گوئيم : اصلا مسلمان

ترجمة الميزان ج : 1ص :466

نيست - مترجم) .

و اين دو نكته خود دو اصل اساسي است ، كه فروعاتي بر آن مترتب مي‏شود ، مثلا يكي از فروعاتش اين است كه ممكن است در يك مورد معين باطن آيات قرآني با آن مورد منطبق بشود ، ولي ظواهر آن منطبق ن‏گردد اين اجمال مطلب است ، كه بايد آنرا در نظر داشته باشي تا آنكه انشاء الله به تفصيلش برسي .

و در تفسير قمي ، در ذيل جمله : ( و لدينا مزيد ) ، فرموده‏اند : منظور از آن مزيد نظر كردن به رحمت خدا است .

و در تفسير مجمع البيان از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت آورده ، كه فرمود : خدايتعالي ميفرمايد : من براي بندگان صالحم چيزها تهيه كرده‏ام ، كه نه چشمي آنرا ديده و نه گوشي شنيده ، و نه به قلب بشري خطور كرده است .

مؤلف : معناي اين دو روايت با بيانيكه براي معناي صلاح كرديم روشن ميشود ( و خدا رهنمون است) .

و در تفسير عياشي در ذيل جمله : ( ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت ) الخ ، از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت شده ، كه فرمود : ( اين آيه در باره قائم (عليه‏السلام‏) ، صادق است ) .

مؤلف : در تفسير صافي ، در ذيل همين گفتار ، گفته : شايد مراد امام باقر (عليه‏السلام‏) اين باشد كه آيه در باره ائمه از آل محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) باشد ، چون هر قائمي از ايشان در هن‏گام مرگ ، به قائم بعد از خود ، و به همه فرزندانش اين سفارش ميكرد ، و آنان هم همين پاسخ را ميدادند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :467

وَ قَالُوا كونُوا هُوداً أَوْ نَصرَي تهْتَدُواقُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاًوَ مَا كانَ مِنَ الْمُشرِكِينَ‏(135) قُولُوا ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَا أُنزِلَ إِلي إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ الاَسبَاطِ وَ مَا أُوتي مُوسي وَ عِيسي وَ مَا أُوتي النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نحْنُ لَهُ مُسلِمُونَ‏(136) فَإِنْ ءَامَنُوا بِمِثْلِ مَا ءَامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَواوَ إِن تَوَلَّوْا فَإِنمَا هُمْ في شِقَاقٍفَسيَكْفِيكهُمُ اللَّهُوَ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ‏(137) صِبْغَةَ اللَّهِوَ مَنْ أَحْسنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةًوَ نحْنُ لَهُ عَبِدُونَ‏(138) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنَا في اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكمْ وَ لَنَا أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ وَ نحْنُ لَهُ مخْلِصونَ‏(139) أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَهِيمَ وَ إِسمَعِيلَ وَ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب وَ الاَسبَاط كانُوا هُوداً أَوْ نَصرَيقُلْ ءَ أَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُوَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن كَتَمَ شهَدَةً عِندَهُ مِنَ اللَّهِوَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‏(140) تِلْك أُمَّةٌ قَدْ خَلَتلَهَا مَا كَسبَت وَ لَكُم مَّا كَسبْتُمْوَ لا تُسئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ‏(141)


ترجمة الميزانج : 1ص :468

ترجمه آيات

يهوديان گفتند يهودي شويد تا راه يافته باشيد و نصاري گفتند نصاري شويد تا راه يافته شويد ب‏گو بلكه ملت ابراهيم را پيروي مي‏كنم كه ديني ميانه است و خود او هم از مشركين نبود ( 135) .

ب‏گوئيد به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده و به آنچه به موسي و عيسي دادند و به آنچه انبياء از ناحيه پروردگارشان داده شدند ، و خلاصه به همه اينها ايمان داريم و ميانه اين پيغمبر و آن پيغمبر فرق نمي‏گذاريم و ما در برابر خدا تسليم هستيم ( 136 ) .

اگر ايمان آورند به مثل آنچه شما بدان ايمان آورديد كه راه را يافته‏اند و اگر اعراض كردند پس بدانيد كه مردمي هستند گرفتار تعصب و دشمني و بزودي خدا شر آنان را از شما مي‏گرداند و او شنوا و دانا است ( 137) .

ب‏گوئيد ما رن‏گ خدائي بخود مي‏گيريم و چه رن‏گي بهتر از رن‏گ خداست و ما تنها او را عبادت ميكنيم ( 138) .

ب‏گو آيا با ما در باره خدا ب‏گو م‏گو ميكنيد كه پروردگار ما و شما هر دو است ؟ و با اينكه اعمال شما براي خودتان و اعمال ما براي خودمان است و ما در عمل براي او خالصيم ( 139) .

و يا مي‏گوئيد ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودي و يا نصراني بودند ؟ اگر اين را بهانه كرده بودند در پاسخشان ب‏گو آيا شما داناتريد و يا خدا ؟ ، و چه كسي ستم‏گرتر است از كسي كه شهادتي را كه از ناحيه خدا نزد خود دارد كتمان كند و خدا از آنچه ميكنيد غافل نيست ( 140 ) .

بهر حال آنها امتي بودند و رفتند هر چه كردند براي خود كردند و شما هم هر چه كرديد براي خود مي‏كنيد و شما از آنچه آنها كردند بازخواست نمي‏شويد ( 141)

بيان

(و قالوا كونوا هودا او نصاري تهتدوا ) الخ ، خداي تعالي بعد از آنكه بيان كرد : كه دين حق كه اولاد ابراهيم از اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان وي بر آن دين بودند اسلام بود ، و خود ابراهيم هم آنرا دين حنيف خود داشت ، اينك در اين آيه نتيجه مي‏گيرد كه اختلاف و انشعاب‏هائي كه در بشر پيدا شده ، دسته‏اي خود را يهودي ، و دسته‏اي دي‏گر مسيحي خواندند ، همه ساخته‏هاي هوي و هوس خود بشر است ، و بازي‏گريهائي است كه خود در دين ابراهيم كرده‏اند ، و دشمني‏هائي كه با هم داشتند به حساب خدا و دين او گذاشتند .

و در نتيجه طائفه‏هاي مختلف و احزابي ديني و متفرق گشتند ، و رن‏گ هوي و هوسها و اغراض و مطامع خود را بدين خداي سبحان يعني دين توحيد زدند ، با اينكه دين بطور كلي يكي بود ، همچنانكه معبودي كه به وسيله دين عبادت مي‏شود يكي است ، و آن دين ابراهيم است ، و بايد مسلمين به آن دين تمسك جويند ، و شقاق و اختلاف اهل كتاب را پيروي ننموده ، آن را براي خود اهل كتاب ب‏گذارند .

توضيح اينكه يكي از آثار طبيعي بودن زندگي زميني و دنيوي ، اين است كه اين زندگي در

ترجمة الميزان ج : 1ص :469

عين اينكه يكسره است ، و استمرار دارد ، دگرگون‏گي و تحول هم دارد ، مانند خود طبيعت ، كه بمنزله ماده است براي زندگي ، و لازمه اين تحول آنست كه رسوم و آداب و شعائر قومي كه ميانه طوائف ملل و شعبات آن هست نيز دگرگونه شود ، و اي بسا اين دگرگون‏گي رسوم ، باعث شود كه مراسم ديني هم منحرف و دگرگون شود ، و اي بسا اين نيز موجب شود كه چيزهائي داخل در دين گردد ، كه جزء دين نبوده ، و يا چيزهائي از دين بيرون شود ، كه جزء دين بوده ، و اي بسا پاره‏اي اغراض دنيوي جاي اغراض ديني و الهي را ب‏گيرد ، ( و بلا و آفت دين هم همين است ) .

و اينجاست كه دين رن‏گ قوميت بخود گرفته ، و به سوي هدفي غير هدف اصليش دعوت مي‏كند ، و مردم را به غير ادب حقيقيش مؤدب مي‏سازد ، تا آنجا كه رفته رفته كاري كه در دين منكر بود معروف و جزء دين بشود ، و مردم نسبت به آن تعصب بخرج دهند ، چون بر طبق هوسها و شهواتشان است ، و به عكس كاري كه معروف - و جزء دين بود - منكر و زشت شود ، و كسي از آن حمايت نكند ، و هيچ حافظ و ن‏گهباني نداشته باشد ، و سرانجام كار بجائي برسد ، كه امروز به چشم خود مي‏بينيم ، كه چ‏گونه ... و سخن كوتاه اين كه جمله : ( و قالوا كونوا هودا او نصاري ) اجمال اين تفصيل است كه ( و قالت اليهود كونوا هودا تهتدوا ، و قالت النصاري كونوا نصاري تهتدوا ) ، يعني يهود گفتند .

بيائيد همه يهودي شويد ، تا هدايت يابيد ، نصاري هم گفتند : بيائيد مسيحي شويد ، تا همه راه يابيد ، و منشا اين اختلاف دشمني با يكدي‏گرشان بود .

(قل بل ملة ابراهيم حنيفا ، و ما كان من المشركين ) اين آيه جواب همان گفتار يهود و نصاري است ، مي‏فرمايد : ب‏گو بلكه ملت ابراهيم را پيروي مي‏كنيم ، كه فطري است ، و ملت واحده‏ايست كه تمامي انبياء شما از ابراهيم گرفته تا بعد از او همه بر آن ملت بودند ، و صاحب اين ملت يعني ابراهيم از مشركين نبود ، و اگر در ملت او اين انشعابها و ضميمه‏هائيكه اهل بدعت منضم بان كردند و اين اختلافها را راه انداختند ، مي‏بود ، ابراهيم هم مشرك بود ، چون چيزي كه جزء دين خدا نيست هرگز بسوي خداي سبحان دعوت نمي‏كند ، بلكه بسوي غير خدا ميخواند ، و اين همان شرك است ، در حاليكه ملت ابراهيم دين توحيديست كه در آن هيچ حكمي و عقيده‏اي كه از غير خدا باشد ، وجود ندارد .

(قولوا آمنا بالله و ما انزل الينا ) الخ ، بعد از آنكه دعوت يهود و نصاري بسوي پيروي مذهب خود را حكايت كرد ، اينك آنچه نزد خدا حق است ( خدائي كه جز حق نمي‏گويد ) ذكر نموده ، و آن عبارتست از شهادت بر ايمان به خدا و ايمان به آنچه نزد انبياء است ، بدون اينكه فرقي ميانه انبياء ب‏گذارند ، و آن همانا اسلام است و اگر از ميانه همه احكاميكه بر پيغمبران نازل شده يك حكم را

ترجمة الميزان ج : 1ص :470

بيرون كشيد ، و جلوترش ذكر كرد ، و آن مسئله ايمان به خدا بود كه فرمود : ( ب‏گوئيد به خدا ايمان مياوريم ، و به همه احكاميكه بر ما نازل شده ) ، بدان جهت بود كه خصوص ايمان به خدا فطري بشر بود ، كه دي‏گر احتياج به معجزات انبياء نداشت .

بعد از ايمان به خداي سبحان ، ايمان ( به آنچه بر ما نازل شده ) را ذكر كرد ، و منظور از آن قرآن و يا معارف قرآني است ، و سپس آنچه را كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب نازل شده ، و بعد از آن ، آنچه بر موسي و عيسي نازل شده ذكر كرد ، و اگر موسي و عيسي را از ساير انبياء جدا كرد و آنچه را بر آندو نازل شده بخصوص ذكر كرد ، بدان جهت بود كه در آيه شريفه روي سخن با يهود و نصاري بود ، و آنها مردم را تنها بسوي آنچه بر موسي و عيسي نازل شده دعوت مي‏كردند .

و در آخر آنچه بر ساير انبياء نازل شده نام برد ، تا شهادت نامبرده شامل همه انبياء بشود ، و در نتيجه معناي ( لا نفرق بين احد منهم .

بين احدي از انبياء فرق نمي‏گذاريم ، ) روشن‏تر گردد .

در اين آيه شريفه تعبيرها مختلف شده ، از آنچه نزد ما و نزد ابراهيم و اسحاق و يعقوب بود ، به عبارت ( انزال ) تعبير كرد ، و از آنچه نزد موسي و عيسي و انبياء دي‏گر است ، به ( ايتاء ) ، يعني دادن ، تعبير فرمود .

و شايد وجهش اين باشد : كه هر چند تعبير اصلي كه همه جا بايد آن تعبير بيايد ، همان ( ايتاء ) و دادن كتاب و دين است ، همچنانكه در سوره انعام بعد از ذكر ابراهيم و انبياء بعد و قبلش فرمود : ( اولئك الذين آتيناهم الكتاب ، و الحكم ، و النبوة ، اينها بودند كه ما كتاب و حكم و نبوتشان داديم ) لكن از آنجائيكه لفظ ( دادن ) صريح در وحي و انزال نبود ، و به همين جهت شامل حكمت لقمان هم ميشد ، همچنانكه فرمود : ( و لقد آتينا لقمان الحكمة ، ما به لقمان هم حكمت داديم ) ، و نيز فرمود : ( و لقد آتينا بني اسرائيل الكتاب و الحكم و النبوة ، ما به بني اسرائيل هم كتاب و حكمت و نبوت داديم ) .

و نيز از آنجائيكه هم يهوديان و هم مسيحيان ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط را از اهل ملت خود مي‏شمردند ، يهوديان آن حضرات را يهودي و مسيحيان ، مسيحي مي‏پنداشتند و معتقد بودند كه ملت و كيش حق از نصرانيت و يهوديت همان ملت و كيشي است كه بهموسي و عيسي دادند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :471

لذا اگر در آيه مورد بحث مي‏فرمود : ( و ما اوتي ابراهيم و اسمعيل ) الخ دلالت صريح نميداشت بر اينكه نامبردگان شخصا صاحب ملت و وحي بودند ، و احتمال داده ميشد كه آنچه به آن دو بزرگوار و به اسحاق و يعقوب داده شده ، همانها بوده كه به موسي و عيسي (عليهماالسلام‏) داده‏اند ، و آنان تابع اينان بوده‏اند همچنانكه بخاطر همين تبعيت ، ( دادن ) را به بني اسرائيل هم نسبت داد ، و لذا براي دفع اين توهم ، در خصوص ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب ، لفظ ( انزال ) را آورد، تا بفهماند به آن حضرات نيز وحي ميشده ، و اما انبياء قبل از ابراهيم ، چون يهود و نصاري در باره آنان حرفي نداشتند ، و توهم نامبرده را در باره آنها نمي‏كردند ، لذا در باره آنها تعبير به ( دادن ) كرد ، و فرمود : ( و ما اوتي النبيون) .

(و الاسباط ) الخ ، كلمه اسباط جمع سبط ( نواده ) است ، و در بني اسرائيل معناي قبيله در بني اسرائيل را ميدهد ، و سبط مانند قبيله به معناي جماعتي است كه در يك پدر مشترك باشند ، و همه به او منتهي گردند ، و سبطهاي بني اسرائيل دوازده تيره و أمت بودند ، كه هر تيره از آنان به يكي از دوازده فرزند يعقوب منتهي ميشدند و از هر يك از آن دوازده فرزند ، امتي پديد آمده بود .

حال اگر مراد به اسباط همان امتها و اقوام باشد ، در اينصورت اينكه نسبت نازل كردن كتاب را به همه آنان داده ، از اين جهت بوده كه همه آن دوازده تيره مشتمل بر پيغمبراني بوده ، و اگر مراد به اسباط اشخاصي از انبياء باشد كه به ايشان وحي ميشده ، در اينصورت باز منظور برادران يوسف نيستند ، چون ايشان انبياء نبودند ، و نظير اين آيه شريفه آيه ( و اوحينا الي ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و عيسي ) است كه در آن نيز وحي را بهاسباط نسبت داده است .

(فان آمنوا بمثل ما آمنتم به ، فقد اهتدوا ) الخ ، آوردن كلمه ( مثل ) با اينكه اصل معنا ( فان آمنوا بما آمنتم به ، پس اگر ايمان آورند به آنچه شما بدان ايمان آورده‏ايد ) است ، به اين منظور بوده كه با آوردن آن شاهرگ دشمني و جدال را زده باشد ، چون اگر مي‏فرمود : ( آمنوا بما آمنا به ، ايمان آوريد بهمان ديني كه ما بدان ايمان آورديم ) ممكن بود در پاسخ ب‏گويند ( نه ، ما تنها بانچه بر خودمان نازل شده ايمان مي‏آوريم ، و بغير آن كافريم ، همچنانكه همين پاسخ را دادند) .

ولي اگر بجاي آن بفرمايد .

كه همينطور هم فرمود : ( ما به ديني ايمان آورديم كه مشتمل نيست جز بر حق ، و در آن غير از حق چيزي نيست ، پس شما هم به ديني مثل آن ايمان بياوريد كه غير از حق چيزي در آن نباشد ) در اينصورت خصم دي‏گر بهانه‏اي ندارد كه جدال كند ، و جز

ترجمة الميزان ج : 1ص :472

پذيرفتن چاره‏اي ندارد ، چون آنچه خود او دارد حق خالص نيست .

(في شقاق ) اين كلمه بمعناي نفاق ، و نزاع ، و مشاجره ، و جدائي ، و باصطلاح فارسي قهر كردن مي‏آيد .

(فسيكفيكهم الله ) اين جمله وعده‏اي است از خداي عزيز به رسول گراميش كه بزودي اورا ياري خواهد كرد ، همچنانكه باين وعده وفا كرد ، و اگر بخواهد اين وعده را در باره امت اسلام نيز وفا مي‏كند ، انشاء الله تعالي ، اين را هم خاطر نشان كنم كه آيه شريفه مورد بحث ، در ميانه دو آيه قبل و بعدش بمنزله جمله معترضه است .

(صبغة الله ، و من احسن من الله صبغة ؟ ) كلمه ( صبغة ) از ماده ( ص - ب - غ ) است ، و نوعيت را افاده مي‏كند ، يعني مي‏فهماند اين ايمان كه گفت‏گويش مي‏كرديم ، يك نوع رن‏گ خدائي است ، كه ما بخود گرفته‏ايم ، و اين بهترين رن‏گ است ، نه رن‏گ يهوديت و نصرانيت ، كه در دين خدا تفرقه انداخته ، آنرا آنطور كه خدا دستور داده بپا نداشته است .

(و نحن له عابدون ) اين جمله كار حال را مي‏كند ، در عين حال بمنزله بياني است براي ( صبغة الله و من احسن ) ، و معنايش اين است كه ( در حاليكه ما تنها او را عبادت مي‏كنيم ، و چه رن‏گي بهتر از اين ؟ كه رن‏گش بهتر از رن‏گ ما باشد) .

(قل أ تحاجوننا في الله ) الخ ، اين جمله محاجه و ب‏گوم‏گوي اهل كتابرا انكار نموده ، نابجا مي‏خواند ، و دليل لغو و باطل و نابجا بودنش را اينطور بيان كرده ، كه : ( و هو ربنا و ربكم ، و لنا اعمالنا ، و لكم اعمالكم ، و نحن له مخلصون) .

توضيح اينكه ب‏گو م‏گو كردن دو نفر كه هر يك تابع متبوعي هستند ، و مخاصمه‏شان در اينكه كدام متبوع بهتر است الا و لابد بخاطر يكي از سه جهت است يا براي آنست كه اين يكي ، متبوع خود را از متبوع دي‏گري بهتر معرفي نموده ، و ثابت كند كه از متبوع او بالاتر است ، نظير ب‏گوم‏گوئي كه ممكن است ميانه يك مسلمان و يك بت‏پرست در ب‏گيرد ، اين ب‏گويد بت من بهتر است ، او ب‏گويد خداي من افضل است .

و يا بخاطر اين است كه هر چند متبوع هر دو يكي است ، اما اين ميخواهد ب‏گويد : من اختصاص و تقرب بيشتري باو دارم ، و اين دي‏گري دعوي او را باطل كند ، و ب‏گويد : من اختصاص بيشتري دارم ، نه تو .

و يا بخاطر اين است كه يكي از اين دو نفر صفات و رفتاري دارد ، كه با داشتن آنها صحيح نيست خود را به آن متبوع منتسب كند ، چون داشتن تابعي با آن رفتار و آن خصال مايه نن‏گ و آبرو ريزي متبوع است ، و يا بكلي متبوع را از لياقت متبوع بودن ساقط مي‏كند ، يا محذور دي‏گري

ترجمة الميزان ج : 1ص :473

از اين قبيل پيش مي‏آورد .

پس علت ب‏گوم‏گوي ميانه دو نفر تابع ، يكي از اين سه علت است : حال ببينيم اهل كتاب به كدام يك از اين جهات ، با مسلمانان ب‏گو م‏گو مي‏كردند ، اگر بخواهند ب‏گويند : متبوع و خداي ما بهتر از خداي شما است ، كه خداي مسلمانان همان خداي اهل كتابست ، و اگر بخواهند ب‏گويند : ما اهل كتاب اختصاص و تقرب بيشتري بخدا داريم ، كه مسلمانان خدا را با خلوص بيشتري مي‏پرستند ، و اگر بخواهند ب‏گويند : رفتار شما براي خدا باعث نن‏گ است ، كه قضيه درست به عكس است پس محاجه اهل كتاب با مسلمانان هيچ وجه صحيحي ندارد ، و لذا در آيه مورد بحث نخست محاجه آنانرا انكار مي‏كند ، و سپس جهات ثلاثه را يكي يكي رد مي‏كند .

(ام تقولون : ان ابراهيم - تا جمله - كانوا هودااو نصاري ) اين جمله رد جهت اولي است كه هر طائفه‏اي مي‏گفتند ابراهيم و بقيه انبياء نامبرده در آيه از ما است و لازمه اين حرف اين استكه آن حضرات نيز يهودي يا نصراني باشند ، بلكه از لازمه گذشته صريح در آنست ، همچنانكه از آيه : ( يا اهل الكتاب لم تحاجون في ابراهيم ؟ و ما انزلت التورية و الانجيل الا من بعده ، ا فلا تعقلون ، اي اهل كتاب : چرا بر سر ابراهيم با يكدي‏گر ب‏گو م‏گو مي‏كنيد ؟ يا اينكه تورات و انجيل بعد از او نازل شدند ، آيا باز هم نميخواهيد بفهميد ) استفاده ميشود كه صريحا هر يك ابراهيم را از خود ميدانسته‏اند .

(قل ء انتم اعلم ام الله ) ؟ الخ ب‏گو آيا شما بهتر ميدانيد يا خدا ؟ با اينكه خدا در اين كتاب به ما و شما خبر داد : كه موسي و عيسي و انجيل و توراتشان بعد از ابراهيم و انبياء نامبرده دي‏گر بودند ؟ .

(و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله ) الخ و كيست ستمكارتر از آنكس كه با اينكه شهادتي از خدا را تحمل كرد ، كتمان كند ، يعني با اينكه خدا بوي خبر داد : كه تشريع دين يهود و دين نصرانيت بعد از ابراهيم ، و آن دي‏گران بود باز هم آن را كتمان كند ، پس شهادتي كه در آيه آمده شهادت تحمل است نه شهادت اداء .

ممكن هم هست معنا اين باشد : كه ( شهادت خدا را بر اينكه نامبردگان قبل از تورات و انجيل بودند كتمان كند ) كه در اينصورت شهادت به معناي اداء خواهد بود ، ولي معناي اول درست است .

(تلك امة قد خلت ) يعني اصلا دعوا بر سر اينكه فلان شخص از چه طائفه‏اي بوده ، و آن دي‏گري از كدام طائفه ، چه سودي دارد ؟ و سكوت از اين ب‏گوم‏گوها چه ضرري ؟ آنچه الان بايد

ترجمة الميزان ج : 1ص :474

بدان بپردازيد مسائلي استكه فردا از آن بازخواست خواهيد شد .

و اگر اين آيه دو بار تكرار شده ، براي اين بود كه يهود و نصاري در اين ب‏گو م‏گو پا فشاري زيادي داشتند ، و از حد گذرانده بودند ، با اينكه هيچ سودي بحالشان نداشت ، آنهم با علمشان باينكه ابراهيم قبل از تورات يهوديان و انجيل مسيحيان بوده ، و گر نه بحث از حال انبياء و فرستادگان خدا بطوريكه چيزي عايد شود ، بسيار خوب است ، مانند بحث از مزاياي رسالت انبياء و فضايل نفوس شريفه آنان كه قرآن كريم هم باين‏گونه بحث‏ها سفارش كرده ، و حتي خودش از داستانهاي ايشان نقل كرده ، و مردم را بتدبر در آنها امر فرموده است .

بحث روايتي

در تفسير عياشي در ذيل آيه : ( قل بل ملة ابراهيم حنيفا ) الخ ، از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : حنيفيت ابراهيم در اسلام است .

و از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : حنيفيت كلمه جامعي است كه هيچ چيز را باقي نمي‏گذارد ، حتي كوتاه كردن شارب ، و ناخن گرفتن و ختنه كردن از حنيفيت است .

و در تفسير قمي استكه خدا حنيفيت را بر ابراهيم (عليه‏السلام‏) نازل كرد و آن عبارتست از ده حكم در پاكيزگي ، پنج حكم آن از گردن ببالا ، و پنج دي‏گر از گردن بپائين ، اما آنچه مربوط است به سر 1 - زدن شارب 2 - نتراشيدن ريش 3 - و طم مو 4 - مسواك 5 - خلال .

و آنچه مربوط است به بدن 1 - گرفتن موي بدن 2 - ختنه كردن 3 - ناخن گرفتن 4 - غسل از جنابت 5 - طهارت گرفتن با آب ، اين است حنيفيت طاهره‏ايكه ابراهيم آورد ، و تاكنون نسخ نشده ، و تا قيامت نسخ نخواهد شد .

مؤلف : طم مو بمعناي اصلاح سر و صورت است ، و در معناي اين روايت و قريب به آن احاديث بسياري در كتب شيعه و سني آمده است .

و در كافي و تفسير عياشي از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت آمده ، كه در ذيل جمله : ( قولوا آمنا بالله ) الخ ، فرمود منظور ، علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام‏) است ، كه حكمشان در ائمه بعد از ايشان نيز جاري است .

و مؤلف : اين معنا از وقوع خطاب در ذيل دعاي ابراهيم (عليه‏السلام‏) استفاده ميشود ، آنجا كه گفت :

ترجمة الميزان ج : 1ص :475

(و من ذريتنا امة مسلمة لك ) الخ ، و اين منافات ندارد با اينكه خطاب در آيه بعموم مسلمانان باشد ، چه هر چند همه مسلمانان مكلفند ب‏گويند : ( آمنا بالله ) ، ليكن اين‏گونه خطابها ، عموميت دارد ، و هم خصوصيت ، چون معناي آن داراي مراتب مختلفي است ، كه بيانش در آنجا كه مراتب اسلام و ايمان را ذكر مي‏كرديم ، گذشت .

و در تفسير قمي از يكي از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام‏) ، و در كتاب معاني الاخبار از امام صادق (عليه‏السلام‏) ، روايت آورده ، كه در ذيل جمله : ( صبغة ، الله ) الخ فرمود : صبغة همان اسلام است .

مؤلف : همين معنا از ظاهر سياق آيات استفاده ميشود .

و در كافي و معاني از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده ، كه فرمود : خداوند در ميثاق ، مؤمنين را به رن‏گ ولايت در آورد .

و 3 مؤلف : اين معنا از باطن آيه است : كه انشاء الله تعالي بزودي معناي باطن قرآن ، و نيز معناي ولايت و ميثاق را خواهيم كرد.
/ 1