بزودي سفيهان از مردم خواهند پرسيد چه انگيزهاي مسلمانان را از قبلهاي كه رو بدان سو نماز ميكردند برگردانيد ؟ بگو : مشرق و مغرب از آن خداست هر كه را بخواهد بصراط مستقيم هدايت ميكند ( 142) .
و ما شما را اينچنين امتي وسط قرار داديم تا شاهدان بر ساير مردم باشيد و رسول بر شما شاهد باشد و ما آن قبله را كه رو بان ميايستادي قبل نكرديم مگر براي اينكه معلوم كنيم چه كسي رسول را پيروي ميكند و چه كسي به عقب بر ميگردد هر چند كه اين آزمايش جز براي كسانيكه خدا هدايتشان كرده بسيار بزرگ است و خدا هرگز ايمان شما را بي اثر نميگذارد كه خدا نسبت به مردم بسيار رئوف و مهربان است ( 143 ) .
ما تو را ديديم كه رو در آسمان ميچرخاندي پس بزودي تو را بسوي قبلهاي برميگردانيم كه دوست ميداري ، اينك ( همين امروز ) روي خود به طرف قسمتي از مسجد الحرام كن ، و هر جا بوديد رو بدان سو كنيد و كسانيكه اهل كتابند ميدانند كه اين برگشتن به طرف كعبه حق است و حكمي است از ناحيه پروردگارشان و خدا از آنچه ميكنند غافل نيست ( 144 ) .
و اگر براي اهل كتاب تمامي معجزات را بياوري باز هم قبله تو را پيروي نميكنند ، و تو هم نبايد قبله آنان را پيروي كني ، و خود آنان هم قبله يكديگر را قبول ندارند و اگر هوي و هوسهاي آنان را پيروي كني بعد از آنكه علم به هم رساندي تو هم از ستمكاران خواهي بود ( 145) .
آنهائيكه ما كتابشان داديم قرآن را ميشناسند آنچنانكه فرزندان خود را ، ولي پارهاي از ايشان حق را عالما عامدا كتمان ميكنند ( 146) .
حق همه از ناحيه پروردگار تو است زنهار كه از دودلان مباش ( 147) .
و براي هر جمعيتي وجهه و قبلهايست كه بدان رو ميكند پس بسوي خيرات هر جا كه بوديد سبقت بگيريد كه خدا همه شما را ميآورد كه خدا بر همه چيز قادر است ( 148 ) .
و از هر جا بيرون شدي رو بسوي قسمتي از مسجد الحرام كن و بدان كه اين حق است و از
ترجمة الميزان ج : 1ص :478
ناحيه پروردگار تو است و خدا از آنچه ميكنيد غافل نيست ( 149) .
و از هر جا بيرون شدي رو بسوي قسمتي از مسجد الحرام كن و هر جا هم كه بوديد رو بدان سو كنيد تا ديگر مردم بهانهاي عليه شما نداشته باشند مگر آنهائيكه ستمكارند ، پس از آنها مترس و از من حساب ببر براي اينكه نعمتم را بر شما تمام كنم باشد كه راه را بيابيد ( 150 ) .
همانطور كه رسولي در ميانه شما فرستادم تا آيات ما را بر شما بخواند و تزكيهتان كند و كتاب و حكمتتان بياموزد و بشما ياد دهد آنچه را كه هرگز خودتان نميدانستيد ( 151) .
بيان
اين آيات اگر مورد دقت قرار گيرد ، آياتي است زنجيروار ، منتظم و مترتب بر هم كه داستان قبله شدن كعبه براي مسلمين را بيان ميكند ، پس نبايد به گفتار بعضي اعتناء كرد كه گفتهاند : اين آيات نا منظم است ، آن آيه كه بايد جلوتر ذكر شود ، عقبتر آمده ، و آنكه بايد عقب در آيد جلو افتاده ، وهمچنين گفتار بعضي كه گفتهاند : در اين آيات ناسخ و منسوخ هست ، و اي بسا رواياتي هم بر تاييد گفتار خود آورده باشند ، كه به آن روايات هم نبايد اعتناء كرد ، چون مخالف با ظاهر آيات است .
(سيقول السفهاء من الناس : ما وليهم عن قبلتهم التي كانوا عليها ؟ ) قبل از اين آيات ، داستان ابراهيم (عليهالسلام) خاطر نشان ميشد ، كه نسبت به مسئله قبله جنبه توطئه و زمينه چيني داشت ، آيه مورد بحث توطئه دوم است ، و نيز ميخواهد جواب از اعتراض ماجراجوياني را كه ميخواهند حادثهاي سوژه آفرين پيش آيد ، تا مشغول جدال و بگو مگو شوند ، به رسول خود تعليم دهد ، و گفتيم : كه در آيات قبل نيز زمينه مسئله قبله را چيده بود سرگذشت ابراهيم و كرامتهائي كه در درگاه خدا داشت ، و كرامت فرزندش اسماعيل ، و دعاي آن دو بزرگوار براي كعبه ، و مكه ، و رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، و امت مسلمان ، و نيز بنا كردن خانه كعبه ، و ماموريتشان در خصوص تطهير خانه براي عبادت را ذكر فرموده بود .
و معلوم است كه برگشتن قبله از بيت المقدس به كعبه ، از بزرگترين حوادث ديني ، و اهم احكام تشريعيه است ، كه مردم بعد از هجرت رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بهمدينه با آن روبرو شدند ، آري در اين ايام اسلام دست به انقلابي ريشهدار ميزند ، و معارف و حقايق خود را نشر ميدهد ، و معلوم است كه يهود و غير يهود در مقابل اين انقلاب ، ساكت نمينشينند ، چون ميبينند اسلام يكي از بزرگترين مفاخر ديني آنان را كه همان قبله ايشان بود ، از بين ميبرد ، قبلهاي كه ساير ملل بخاطر آن تابع يهود و يهود در اين شعار ديني متقدم بر آنان بودند .
ترجمة الميزان ج : 1ص :479
علاوه بر اينكه اين تحويل قبله باعث تقدم مسلمانان ، و دين اسلام ميشود چون توجه تمامي امت را يكجا جمع ميكند، و همه در مراسم ديني به يك نقطه رو ميكنند ، و اين تمركز همه توجهات به يك سو ، ايشان را از تفرق نجات ميدهد هم تفرق وجوهشان در ظاهر ، و هم تفرق كلمهشان در باطن ، و مسلما قبلهشان كعبه تاثيري بيشتر و قويتر دارد ، تا ساير احكام اسلام ، از قبيل طهارت و دعا ، و امثال آن ، و يهود و مشركين عرب را سخت نگران ميسازد ، مخصوصا يهود را كه به شهادت داستانهائي كه از ايشان در قرآن آمده ، مردمي هستند كه از همه عالم طبيعت جز براي محسوسات اصالتي قائل نيستند ، و براي غير حس كمترين وقعي نميگذارند مردمي هستند كه از احكام خدا آنچه مربوط به معنويات است ، بدون چون و چرا ميپذيرند ، ولي اگر حكمي در باره امري صوري و محسوس از ناحيه پروردگارشان بيايد ، مانند قتال و هجرت و سجده و خضوع و امثال آن ، زير بارش نميروند ، و در مقابلش به شديدترين وجهي مقاومت ميكنند .
و سخن كوتاه اينكه خداي تعالي هم خبر داد كه بزودي يهود بر مسئله تحويل قبله اعتراض خواهند كرد ، لذا به رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) تعليم كرد : كه چگونه اعتراضشان را پاسخ گويد ، كه ديگر اعتراض نكنند .
اما اعتراض آنان اين بود كه خدايتعالي از قديم الايام بيت المقدس را براي انبياء گذشتهاش قبله قرار داده بود ، تحويل آن قبله بسوي كعبه كه شرافت آن خانه را ندارد چه وجهي دارد ؟ .
اگر اين كار به امر خدا است ، كه خود ، بيت المقدس را قبله كرده بود ، چگونه خودش حكم خود را نقض ميكند ؟ و حكم شرعي خود را نسخ مينمايد ؟ ( و يهود بطور كلي نسخ را قبول نداشت ، كه بيانش در آيه نسخ گذشت) .
و اگر به امر خدا نيست ، پس خود پيامبر اسلام از صراط مستقيم منحرف ، و از هدايت خدا بسوي ضلالت گرائيده است ، گو اينكه خداي تعالي اين اعتراض را در كلام مجيدش نياورده ، لكن از جوابي كه داده معلوم ميشود كه اعتراض چه بوده است .
و اما پاسخ آن اين است كه قبله قرار گرفتن ، خانهاي از خانهها چون كعبه ، و يا بنائي از بناها چون بيت المقدس ، و يا سنگي از سنگها چون حجر الاسود ، كه جزء كعبه است ، از اين جهت نيست كه خود اين اجسام بر خلاف تمامي اجسام اقتضاي قبله شدن را دارد ، تا تجاوز از آن ، و نپذيرفتن اقتضاي ذاتي آنها محال باشد ، و در نتيجه ممكن نباشد كه حكم قبله بودن بيت المقدس دگرگون شود و يا لغو گردد .
بلكه تمامي اجسام و بناها و جميع جهات از مشرق و مغرب و جنوب و شمال و بالا و پائين در نداشتن اقتضاي هيچحكمي از احكام برابرند ، چون همه ملك خدا هستند ، هر حكمي كه
ترجمة الميزان ج : 1ص :480
بخواهد و بهر قسم كه بخواهد و در هر زمان كه بخواهد در آنها ميراند ، و هر حكمي هم كه بكند بمنظور هدايت خلق ، و بر طبق مصلحت و كمالاتي است كه براي فرد و نوع آنها اراده ميكند ، پس او هيچ حكمي نميكند مگر به خاطر اين كه بوسيله آن حكم ، خلق را هدايت كند ، و هدايت هم نميكند ، مگر بسوي آنچه كه صراط مستقيم و كوتاهترين راه بسوي كمال قوم و صلاح ايشان است .
پس بنا بر اين در جمله ( سيقول السفهاء من الناس ) ، منظور از سفيهان از مردم ، يهود و مشركين عرب است ، و به همين جهت از ايشان تعبير به ناس كرد ، و اگر سفيهشان خواند ، بدان جهت بود كه فطرتشان مستقيم نيست ، و رأيشان در مسئله تشريع و دين ، خطا است ، و كلمه سفاهت هم به همين معنا است ، كه عقل آدمي درست كار نكند ، و رأي ثابتي نداشته باشد .
(ما وليهم ) الخ ، اين كلمه از ماده ( و - ل - ي ) و از مصدر توليت است ، و توليت هر چيز و هر جا به معناي پيش رو قرار دادن آنست ، همچنانكه كلمه استقبال نيز باين معنا است ، خداي تعالي فرموده : ( فلنولينك قبلة ترضيها ، ما پيش رويت قبلهاي قرار ميدهيم كه آن را بپسندي ) اين معناي توليت است ، و اما اگر كلمه نامبرده با لفظ ( عن ) متعدي شود ، يعني بگوئيم ( ولي عن شيء ) ، معنايش درست به عكس ميشود ، يعني معناي اعراض و رو برگرداندن از آن چيز را ميدهد ، نظير كلمه ( استدبار ) و امثال آن .
و معناي آيه اينست كه سفيهان بزودي خواهند گفت : چه علتي سبب شد كه ايشان را و يا روي ايشانرا از قبلهاي كه رو بان نماز ميخواندند برگرداند ؟ چون مسلمانان تا آنروز يعني ايامي كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در مكه بود ، و چند ماهي بعد از هجرت رو بقبله يهود و نصاري يعني بيت المقدس نماز ميخواندند .
و اگر يهود در اين اعتراض كه قرآن حكايت كرده قبله ( بيت المقدس را به مسلمانان نسبت دادند ، با اينكه يهوديان در نماز بسوي بيت المقدس قديميتر از مسلمانان بودند ، باين منظور بوده كه در ايجاد تعجب و در وارد بودن اعتراض مؤثرتر باشد) .
و نيز اگر بجاي اينكه بفرمايد : ( چه چيز پيامبر و مسلمين را از قبلهشان برگردانيد ؟ ) فرمود : ( چه چيز ايشانرا از قبلهشان برگردانيد ) به همين جهت بود كه گفتيم ، چون اگر فرموده بود : ( پيامبر و مسلمين را ، چه علتي از قبله يهود برگردانيد ؟ ) آنطور كه بايد تعجب را بر نميانگيخت ، و جواب از آن با كمترين توجهي براي هر شنونده آسان بود .
(قل لله المشرق و المغرب ) ، در اين آيه از ميانه جهات چهارگانه ، تنها بذكر مشرق و مغرب اكتفاء شده ، بدين سبب كه در هر افقي ساير جهات به وسيله اين دو جهت معين ميشود ، هم
ترجمة الميزان ج : 1ص :481
اصليش و هم فرعيش ، مانند شمال و جنوب و شمال غربي ، و شرقي و جنوب غربي و شرقي .
و مشرق و مغرب ، دو جهت نسبي است ، كه در هر نقطه با طلوع و غروب آفتاب ، و يا ستاره مشخص ميشود ، و به همين جهت هر نقطه از نقاط زمينكه فرض كني ، براي خود مشرق و مغربي دارد ، كه ديدني و محسوس است بر خلاف دو نقطه شمال و جنوب حقيقي ، هر افق ، كه تنها تصور ميشود و محسوس نيست ، و شايد بخاطر همين نكته بوده كه دو جهت مشرق و مغرب را بجاي همه جهات بكار برده است .
(يهدي من يشاء الي صراط مستقيم ) الخ ، در اين جمله كلمه ( صراط ) نكره ، يعني بدون الف و لام آمده ، و اين بدان جهت است كه استعداد امتها براي هدايت بسوي كمال و سعادت ، و يا به عبارتي براي رسيدن به صراط مستقيم مختلف است .
(و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس ، و يكون الرسول عليكم شهيدا ) كلمه ( كذلك - همچنين ) در تشبيه چيزي به چيزي بكار ميرود ، و ظاهرا در آيه شريفه ميخواهد بفرمايد : همانطور كه بزودي قبله را برايتان بر ميگردانيم ، تا بسوي صراط مستقيم هدايتتان كنيم ، همچنين شما را امتي وسط قرار داديم .
بعضي از مفسرين گفتهاند : معنايش اين است كه ( مثل اين جعل عجيب ، ما شما را امتي وسط قرار داديم ) ، لكن معناي خوبي نيست ، و اما اينكه امت وسط چه معنا دارد ؟ و گواهان بر مردم يعني چه ؟ بايد دانست كه كلمه ( وسط ) بمعناي چيزيست كه ميانه دو طرف قرار گرفته باشد ، نه جزو آنطرف باشد ، نه جزو اين طرف ، و امت اسلام نسبت به مردم - يعني اهل كتاب و مشركين - همين وضع را دارند ، براي اينكه يك دسته از مردم - يعني مشركين و وثنيها - تنها و تنها جانب ماديت را گرفته ، جز زندگي دنيا و استكمال جنبه ماديت خود ، و به كمال رساندن لذتها ، و زخازف و زينت دنيا چيز ديگري نميخواهند ، نه اميد بعثي دارند ، نه احتمال نشوري ميدهند و نه كمترين اعتنائي بفضائل معنوي و روحي دارند .
بعضي ديگر از مردم مانند نصاري ، تنها جانب روح را تقويت نموده ، جز به ترك دنيا و رهبانيت دعوت نميكنند ، آنها تنها دعوتشان اينستكه بشر كمالات جسمي و مادي را كه خدا در مظاهر اين نشئه مادي ظهورش داده ، ترك بگويند ، تا اين ترك گفتن وسيله كاملي شود براي رسيدن به آن هدفي كه خدا انسانرا بخاطر آن آفريده .
ولي نفهميدند كه ندانسته رسيدن به آن هدف را با ابطال و درهم كوفتن راهش ابطال كردهاند ، خلاصه يك دسته نتيجه را باطل كرده ، و فقط به وسيله چسبيدند ، و يك دسته ديگر با كوبيدن و ابطال سبب نتيجه را هم ابطال كردند .
و اما امت اسلام ، خدا آن را امتي وسط قرار داد ، يعني براي آنان ديني قرار داد ، كه متدينين
ترجمة الميزان ج : 1ص :482
به آن دين را بسوي راه وسط و ميانه هدايت ميكند ، راهي كه نه افراط آنطرف را دارد ، و نه تفريط اينطرف را ، بلكه راهي كه هر دو طرف را تقويت ميكند ، هم جانب جسم را ، و هم جانب روح را البته بطوريكه در تقويت جسم از جانب روح عقب نمانند ، و در تقويت روح از جانب جسم عقب نمانند ، بلكه ميانه هر دو فضيلت جمع كرده است .
(و اين روش مانند همه آنچه كه اسلام بدان دعوت نموده ، بر طبق فطرت و ناموس خلقت است ، ) چون انسان داراي دو جنبه است ، يكي جسم ، و يكي روح ، نه جسم تنها است ، و نه روح تنها ، و در نتيجه اگر بخواهد به سعادت زندگي برسد ، به هر دو كمال ، و هر دو سعادت نيازمند است ، هم مادي و هم معنوي .
و چون اين امت وسط و عدل است ، لذا هر دو طرف افراط و تفريط بايد با آن سنجش شود ، پس به همين دليل شهيد بر ساير مردم هم كه در دو طرف قرار دارند هست ، و چون رسول اسلام (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مثل اعلاي اين امت است ، لذا او شهيد بر امت است ، و افراد امت بايد خود را با او بسنجند ، و او ميزاني است كه حال آحاد و تك تك امت با آن وزن ميشود ، و امت ميزاني است كه حال ساير امتها با آن وزن ميشود ، و خلاصه مردمي كه در دو طرف افراط و تفريط قرار دارند ، بايد خود را با امت اسلام بسنجند ، و بافراط و تفريط خود متوجه شوند .
اين آن معنائي است كه بعضي از مفسرين در تفسير آيه بيان كرده ، و گفتار وي هر چند در جاي خود صحيح و دقيق است ، الا اينكه با لفظ آيه منطبق نيست براي اينكه درست است كه وسط بودن امت ، مصحح آنست كه امت نامبرده ميزان و مرجع براي دو طرف افراط و تفريط باشد ، ولي ديگر مصحح آن نيست كه شاهد بر دو طرف هم باشد و يا دو طرف را مشاهده بكند ، چون خيلي روشن است كه هيچ تناسبي ميانه وسط بودن به اين معنا و شاهد بودن نيست .
علاوه بر اينكه در اينصورت ديگر وجهي نيست كه بخاطر آن متعرض شهادت رسول بر امت نيز بشود ، چون شاهد بودن رسول بر امت نتيجه شاهد بودن و وسط بودن امت نيست ، تا وقتي اين را خاطرنشان كرد آن را هم بعنوان نتيجه خاطر نشان سازد ، همانطور كه هر غايت را بر مغيا و هر غرض را بر ذي غرض مترتب ميكنند .
از اين هم كه بگذريم شهادتي كه در آيه آمده ، خود يكي از حقايق قرآني است ، كه منحصرا در اينجا ذكر نشده ، بلكه در كلام خداي سبحان مكرر نامش برده شده ، و از موارديكه ذكر شده بر ميآيد كه معنائي غير اين معنا دارد ، اينك موارد قرآني آن .
(فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد ، و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا ، پس چگونهاند ، وقتي كه
ترجمة الميزان ج : 1ص :483
ما از هر امتي شهيدي بياوريم ، و تو را هم شهيد بر اينان بياوريم ) ؟ .
(و يوم نبعث من كل امة شهيدا ، ثم لا يؤذن للذين كفروا ، و لا هم يستعتبون و روزيكه از هر امتي شهيدي مبعوث كنيم و ديگر بانان كه كافر شدند اجازه داده نشود و عذرشان پذيرفته نشود ) ( و وضع الكتاب و جيء بالنبيين ، و الشهداء ، و كتاب را ميگذارند ، و انبياء و شهداء را ميآورند ) بطوريكه ملاحظه ميكنيد ، در اين آيات شهادت مطلق آمده ، و از ظاهر همه مواردش بر ميآيد كه منظور از شهادت ، شهادت بر اعمال امتها ، و نيز بر تبليغ رسالت است ، همچنانكه آيه : ( فلنسئلن الذين أرسل اليهم ، و لنسئلن المرسلين ، سوگند كه از مردمي كه فرستادگان بسويشان گسيل شدند ، و نيز از فرستادگان پرسش خواهيم كرد ) نيز باين معنا اشاره ميكند ، چون هر چند كه اين پرسش در آخرت و در قيامت صورت ميگيرد ، ولي تحمل اين شهادت در دنيا خواهد بود ، همچنانكه آيه : ( و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم ، فلما توفيتني ، كنت انت الرقيب عليهم ، و انت علي كل شيء شهيد ، من تا در ميانه آنان بودم ، شاهد بر آنان بودم ، ولي همينكه مرا ميراندي ، ديگر خودت مراقب آنان بودي ، و تو بر هر چيزي شهيد و مراقبي ) هم كه حكايت كلام عيسي (عليهالسلام) است و نيز آيه ( و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا ، روز قيامت عيسي بر مردم خود گواه است ) همين معنا را دست ميدهد .
و پر واضح است كه حواس عادي و معمولي كه در ما است ، و نيز قواي متعلق به آن حواس ، تنها و تنها ميتواند شكل ظاهري اعمال را ببيند ، و گيرم كه ما شاهد بر اعمال ساير امتها باشيم در صورتيكه بسياري از اعمال آنها در خلوت انجام ميشود تازه تحمل شهادت ما از اعمال آنها تنها مربوط به ظاهر و موجود آن اعمال ميشود ، نه آنچه كه براي حس ما معدوم ، و غايب است ، و حقايق و باطن اعمال ، و معاني نفساني از كفر و ايمان و فوز و خسران و بالاخره هر آنچه كه از حس آدمي پنهان است ، كه راهي براي درك و احساس آن نيست احوالي دروني است ، كه مدار حساب و جزاي رب العالمين در قيامت و روز بروز سريرهها بر آنست ، همچنانكه خودش فرمود : ( و لكن يؤآخذكم بما كسبت قلوبكم ، خدا شما را بانچه در دلهايتان پيدا شده مؤاخذه ميكند .
پس اين احوال چيزي نيست كه انسان بتواند آنرا درك نموده ، و بشمارد، و از انسانهاي معاصر تشخيص دهد ، تا چه رسد به انسانهاي غايب ، مگر كسي كه خدا متولي امر او باشد ، و
ترجمة الميزان ج : 1ص :484
بدست خود اينگونه اسرار را براي او كشف كند ، كه وجود چنين فردي از آيه ( و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون ، اين خدايان دروغين كه مشركين بجاي خدا ميخوانند ، مالك شفاعت نيستند ، تنها مالك شفاعت كسي است كه به حق شاهد باشد ، و هم علم داشته باشند ) استفاده ميشود كه عيسي (عليهالسلام) بطور قطع از اين افراد است ، كه خدايتعالي در بارهاش فرموده كهاز شهيدان است همچنانكه در دو آيه قبل گذشت ، پس او شهيد بحق است ، و عالم به حقيقت .
و خلاصه كلام اين شد كه شهادت مورد نظر آيه ، اين نيست كه بقول آن مفسر ، امت داراي ديني كامل و جامع حوائج جسماني و روحاني باشد ، چون علاوه بر اينكه معنائي است خلاف ظاهر كلمه شهادت ، خلاف ظاهر آيات شريفه قرآن نيز هست .
بلكه عبارتست از تحمل - ديدن - حقايق اعمال ، كه مردم در دنيا انجام ميدهند ، چه آن حقيقت سعادت باشد چه شقاوت چه رد ، و چه قبول ، چه انقياد ، و چه تمرد .
و سپس در روز قيامت بر طبق آنچه ديده شهادت دهد ، روزي كه خدايتعالي از هر چيز استشهاد ميكند ، حتي از اعضاء بدن انسان شهادت ميگيرد ، روزي كه رسول ميگويد : ( يا رب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا ، پروردگارا امت من اين قرآن را متروك گذاشتند ) .
و معلوم است كه چنين مقام كريمي شان همه امت نيست ، چون كرامت خاصهايست براي اولياء طاهرين از ايشان ، و اما صاحبان مرتبه پائينتر از اولياء كه مرتبه افراد عادي و مؤمنين متوسط در سعادت است ، چنين شهادتي ندارند ، تا چه رسد به افراد جلف و تو خالي ، و از آن پائينتر ، فرعونهاي طاغي اين امت ، ( كه هيچ عاقلي جرأت نميكند بگويد اين طبقه از امت نيز مقام شهادت بر باطن اعمال مردم را دارا هستند ) .
انشاء الله بزودي در ذيل آيه : ( و من يطع الله و الرسول ، فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين ، و حسن اولئك رفيقا ) ، خواهي ديد : كه كمترين مقامي كه اين شهداء - يعني شهداي اعمال - دارند ، اينست كه در تحت ولايت خدا ، و در سايه نعمت اويند ، و اصحاب صراط مستقيم هستند ، كه در تفسير آيه ( صراط الذين انعمت عليهم ) ، اجمالش گذشت .
پس مراد از شهيد بودن امت ، اين است كه شهداء نامبرده و داراي آن خصوصيات ، در اين
ترجمة الميزان ج : 1ص :485
امت هستند ، همچنانكه در قضيه تفضيل بني اسرائيل بر عالميان معنايش اينست كه افرادي كه بر همه عالميان برتري دارند ، در اين امتند ، نه اينكه تك تك بني اسرائيليان بر عالميان برترند ، بلكه وصف بعض را به كل نسبت داده ، براي اينكه اين بعض در آن كل هستند ، و از آن جمعيتند ، پس شهيد بودن امت اسلام به همين معناست ، كه در اين امت كساني هستند كه شاهد بر مردم باشند ، و رسول ، شاهد بر آنان باشد .
حال اگر بگوئي آيه : ( و الذين آمنوا بالله و رسله ، اولئك هم الصديقون و الشهداء عندربهم ، كساني كه بخدا و فرستادگانش ايمان ميآورند ، آنان نزد پروردگارشان صديقين و شهداء هستند ) ، دلالت دارد بر اينكه عموم مؤمنين شهداء هستند .
در جواب ميگوئيم : ( اگر جمله عند ربهم ) نبود درست بود ، و ليكن اين جمله ميفهماند كه چنين كساني نزد پروردگارشان يعني در قيامت از شهداء خواهند بود ، پس معلوم ميشود در دنيا داراي اين مقام نيستند ، نظير آيه ( و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان ، الحقنا بهم ذريتهم ، كساني كه ايمان آوردند ، و ذريهشان در ايمان پيرويشان كردند ما ذريهشان را به ايشان ملحق ميكنيم)، علاوه بر اينكه آيهاي كه ذكر گرديد مطلق است ، و دلالت دارد بر اينكه همه مؤمنين در همه امتها نزد خدا شهيد ميشوند ، بدون اينكه مؤمنين اين امت خصوصيتي داشته باشند ، پس شما نميتوانيد به اين آيه استدلال كنيد بر اينكه مؤمنين اين امت همه شهيدند ، و بفرضي كه استفاده از آيه را بگيريد ، و بگوئيد .
مراد از آنان كه ايمان آوردند همه مسلمانان نيستند ، بلكه پيشگامان از ايشانند ، يعني امت دست اول كه در بارهشان فرموده : ( و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار ) الخ ، ما نيز در پاسخ ميگوئيم : باز هم دعوي شما را كه همه امت دست اول شهيد باشند اثبات نميكند .
و اگر بگوئي وسط قرار دادن اين امت چه ربطي دارد به اينكه بعضي از افرادش شاهد بر اعمال ، و رسول شاهد بر شاهدان باشد ؟ پس در هر حال اشكال وارد است ، هم بتقريب سابق و هم به اين تقريب ، در جواب ميگوئيم معناي شهادت غايتي است كه در آيه شريفه متفرع بر وسط بودن امت شده ، قهرا وسط بودن معنائي است كه شهادت و شهداء را دنبال دارد ، بدليل اينكه در سوره حج فرموده : ( يا ايها الذين آمنوا اركعوا ، و اسجدوا ، و اعبدوا ربكم ، و افعلوا الخير ، لعلكم تفلحون ، و جاهدوا في الله حقجهاده هو اجتبيكم و ما جعل عليكم في الدين من حرج ، ملة ابيكم ابراهيم ، هو
ترجمة الميزان ج : 1ص :486
سميكم المسلمين من قبل ، و في هذا ، ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء علي الناس ، فاقيموا الصلوة ، و آتوا الزكوة ، و اعتصموا بالله ، هو موليكم ، فنعم المولي و نعم النصير ، اي كسانيكه ايمان آورديد ، ركوع و سجده كنيد ، و پروردگار خود را بپرستيد ، و عمل خير انجام دهيد ، باشد كه رستگار گرديد .
در راه خدا آنطور كه شايسته او باشد جهاد كنيد ، او شما را برگزيد ، و در دين هيچ حرجي بر شما قرار نداد ، اين همان ملت و كيش پدرتان ابراهيم است ، او شما را از پيش و هم در اين عصر مسلمان نام نهاد ، و تا رسول شهيد بر شما ، و شما شهيدان بر مردم باشيد ، پس نماز بپا داريد ، و زكات دهيد ، و به خدا تمسك كنيد ، كه او سرپرست شما است ، و چه مولاي خوبي ، و چه ناصر خوبي ) .
چون در اين آيه شريفه شهيد بودن رسول بر شهيداني كه شهداي بر مردمند و شهيد بودن آنها بر مردم ، متفرع شده است .
بر ( اجتباء - برگزيدن ) ، و نيز بر نبودن حرج در دين ، آنگاه دين را تعريف كرده باينكه همان ملت ابراهيم است ، كه قبل از اين شما را مسلمان ناميد ، همانجا كه از پروردگارش مسئلت كرد : ( و من ذريتنا امة مسلمة لك ) ، و خدايتعالي دعايش را مستجاب نموده ، شما را مسلمان كرد ، يعني تسليم احكام و اوامر خود كرد ، بدون اينكه حتي يك عصيان و استنكاف داشته باشيد ، و به همين جهت حرج در دين را از شما برداشت ، تا هيچيك از احكامش بر شما دشوار نباشد .
پس شمائيد كه اجتباء شدهايد ، و شمائيد كه بسوي صراط مستقيم هدايت گشته ، تسليم احكام و اوامر پروردگارتان شدهايد ، و اگر ما شما را ( اجتباء و هدايت و تسليم ) كرديم ، براي اين بود كه رسول ، شاهد بر شما شود ، و شما شاهد بر مردم شويد ، يعني واسطه ميانه رسول و مردم باشيد ، از يك طرف متصل بمردم باشيد ، و از طرفي ديگر به رسول .
در اينجاست كه دعاي ابراهيم در شما و در رسول مصداق مييابد ، چون آن جناب عرضه داشت : ( ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم ، يتلوا عليهم آياتك ، و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، و يزكيهم ، پروردگار ما در ميانه امت مسلمه رسولي بر انگيز ، تا آيات تو را بر آنان تلاوت كند ، و كتاب و حكمتشان بياموزد ، و تزكيهشان كند ) در نتيجه شما امت مسلمهاي ميشويد كه رسول علم كتاب و حكمت را در قلوبتان وديعه ميسپارد ، و به تزكيه اومزكي ميشويد ، و با در نظر گرفتن اين كه تزكيه بمعناي تطهير از پليديهاي
ترجمة الميزان ج : 1ص :487
قلبي ، و خالص كردن دل براي عبوديت است ، و معناي اسلام هم به بياني كه گذشت همين است ، روشن ميشود كه شما امت مسلمهاي ميشويد خالص در عبوديت براي خدا ، و رسول در اين مقام پيشقدم و هادي و مربي شما است او در اين مقام تقدم بر همه دارد و شما واسطهايد براي رساندن مردم به او و در اول آيه و آخر آن قرينههائي است كه بر آنچه ما از آيه استفاده كرديم دلالت ميكند ، دلالتي كه بر هيچ متدبري پوشيده نيست كه انشاء اللهتوضيحش در جاي خودش ميآيد .
پس ، از آنچه گفتيم چند مطلب روشن گرديد .
اول اينكه وسط بودن امت هر دو نتيجه را دنبال دارد ، يعني جمله ( و تكونوا شهداء علي الناس ) ، و جمله ( ليكون الرسول عليكم شهيدا ) ، هر دو نتيجه و لازمه وسط بودن امت است .
دوم اينكه وسط بودن امت ، به اين معنا است كه ميانه رسول و مردم واسطهاند نه آنطور كه آن مفسر گفت ملت و دين اسلام ميانه افراط و تفريط ، و ميانه دو طرف تقويت روح و تقويت جسم واسطه باشد .
سوم اينكه آيه شريفه مورد بحث ، بحسب معنا مرتبط است به آياتي كه دعاي ابراهيم را حكايت ميكرد ، و اينكه شهادت از شئون امت مسلمهايست كه آنجناب از خدا درخواست نمود .
حال كه اين سه نكته را بعنوان نتيجهگيري شنيدي ، بايد بداني كه شهادت بر اعمال ، بطوري كه از كلام خداي تعالي بر ميآيد ، مختص به شهيدان از مردم نيست ، بلكه هر كسي و هر چيزي كه كمترين ارتباطي با اعمال مردم دارد ، او نيز در همان اعمال شهادت دارد ، مانند ملائكه ، و زمان ، و مكان ، و دين ، و كتاب ، و جوارح بدن ، و حواس ، و قلب ، كه همگي اينها شاهد بر مردم هستند .
و از خود كلمه شهادت فهميده ميشود : آن شاهدي كه از ميانه نامبردگان در روز قيامت حاضر ميشود ، شاهدي است كه در اين نشئه دنيوي نيز حضور دارد و يك نحوه حياتي دارد كه بوسيله آن ، خصوصيات اعمال مردم را درك ميكند و خصوصيات نامبرده در او نقش ميبندد ، و اينهم لازم نيست كه حيات در هر چيزي به يك سنخ باشد ، مثلا حيات در همه ، از سنخ حياتي باشد كه در جنس حيوان هست ، همه خواص و آثار آنرا داشته باشد تا بگوئي : ما به ضرورت ميبينيم كه مثلا مكان و زمان چنين شعوري ندارند ، چون دليلي نداريم بر اينكه انحاء حيات منحصر در يك نحو است .
اين بود اجمال گفتار ما در اين مقام ، و انشاء الله تعالي تفصيل هر يك از اين مجملات در محل مناسبش خواهد آمد .
(و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها ، الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه ) در اين آيه شريفه دو سؤال است يكي اينكه چرا فرمود ( ما بدانيم و نفرمود من بدانم ) ؟ دوم اينكه مگر خدا
ترجمة الميزان ج : 1ص :488
نميداند كه ميخواهد با تغيير قبله ، علم حاصل كند ؟ در جواب سؤال اول ميگوئيم مراد باينكه ميفرمايد : لنعلم تا بدانيم ، با اينكه خدا يكي است يا علم رسل و انبياء است مثلا از اين باب كه بزرگان وقتي سخن ميگويند ، از قبل خود و اطرافيان خود سخن ميگويند ، و تكيه كلامشان ( ما ) است ، مثل اينكه امير لشكر ميگويد : ما فلاني را كشتيم ، و فلاني را زندان كرديم ، با اينكه اينكارها را خود امير نكرده ، بلكه كاركنانش كردهاند ، در جواب از سؤال دوم ميگوئيم مراد ، علم عيني و فعلي خدايتعالي است ، كه با خلقت و ايجاد حاصل ميشود ، نه آن علم كه قبل از ايجاد داشته است .
و كلمه ( انقلاب بر دو عقب ) ، كنايه است از اعراض ، چون انسان - كه در حال قيام روي پاشنه ميايستد - وقتي روي خود بطرفي برگرداند ، روي پاشنه خود ميچرخد ، بدين جهت روگرداني و اعراض را به اين عبارت تعبير ميكنند ، نظير تعبير به پشت خود رو كردن ، در آيه ( و من يولهم يومئذ دبره ) و ظاهر آيه اين است كه ميخواهد توهمي را كه احيانا ممكن است در سينه مؤمنين خلجان كند ، دفع نمايد ، و آن توهم اين است كه فلسفه برگرداندن قبله ، و نسخ قبله قبلي چيست ؟ و تكليف نمازهائيكه تاكنون رو به بيت المقدس خواندهايم چه ميشود ؟ و از اين هم بر ميآيد كه مراد به قبلهاي كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بر آن بود ، همان بيت المقدس است ، نه كعبه ، پس هيچ دليلي نيست بر اينكه بگوئيم : بيت المقدس دو بار و كعبه هم دو بار قبله شده ، چون اگر مراد بقبله در آيه كعبه باشد ، لازمهاش همين ميشود ( چون ميفرمايد : ما امروز آن قبله را كه قبلا رو بان ميايستادي ، قبله نكرديم مگر براي چه و چه ) .
و سخن كوتاه اينكه جاي اين معنا بود كه در سينه مؤمنين اين توهم ايجاد شود كه اولا وقتي بناي خداي تعالي بر اين بود كه بالاخره كعبه را قبله مسلمانان كند ، چرا از همان روز اول نكرد ؟ و گذاشت مدتي مسلمانان رو به بيت المقدس نماز بخوانند ؟ لذا خداي تعالي براي دفع اين توهم خاطر نشان كرد ، كه تشريع احكام جز بخاطر مصالحي كه برگشتنش به تربيت و تكميل مردم است صورت نميگيرد ، منظور از تشريع احكام هم تربيت و تكميل مردم است ، و هم جداسازي مؤمنين از غير مؤمنين است ، و هم مشخص كردن فرمانبران از عاصيان متمرد ، و آن سببي كه باعث شد كه قبله يهوديان را مدتي قبله شما مسلمانها قرار دهيم ، عينا همينها بود كه گفتيم .
پس مراد به جمله : ( الا لنعلم من يتبع الرسول ) اين است كه ما خواستيم مشخص كنيم ، چه كسي تو را پيروي ميكند ؟ و چه كسي نميكند ؟ و اگر نفرمود ( من يتبعك ، چه كسي تو را پيروي ميكند ) ، بلكه فرمود ( چه كسي رسول را ) براي اين بود كه با ذكر كلمه ( رسول)بفهماند : صفت
ترجمة الميزان ج : 1ص :489
رسالت در اين جداسازي دخالت داشته ، و مراد به جعل قبله سابق ، جعل آن در حق مسلمانان است ، و گر نه اگر مراد مطلق جعل باشد ، آنوقت مراد برسول هم مطلق رسول ميشود ، نه رسول اسلام ، و ديگر در آيه التفاتي بكار نرفته ، به سياق طبيعيش جريان يافته بود ، چيزيكه هست اين احتمال مختصري بعيد بنظر ميرسد .
و ثانيا آن نمازهائيكه مسلمانان بسوي بيت المقدس خواندند تكليفش چيست ؟ چون در حقيقت نماز بطرف غير قبله بوده ، و بايد باطل باشد ، از اين توهم هم جواب ميدهد : قبله مادام كه نسخ نشده قبله است ، چون خداي تعالي هر وقت حكمي را نسخ ميكند ، از همان تاريخ نسخ از اعتبار ميافتد ، نه اينكه وقتي امروز نسخ كرد دليل باشد بر اينكه در سابق هم بي اعتبار بوده ، و اين خود از رأفت و رحمتي است كه به مؤمنين دارد ، و عهدهدار بيان اين جواب جمله : ( و ما كان الله ليضيع ايمانكم ، ان الله بالناس لرؤف رحيم ) الخ است ، و فرق ميانه رأفت و رحمت بعد از آنكه هر دو در اصل معنا مشتركند ، اين است كه رأفت مختص به اشخاص مبتلا و بيچاره است ، و رحمت در اعم از آنان و از غير آنان استعمال ميشود .
(قد نري تقلب وجهك في السماء ، فلنولينك قبلة ترضيها ) الخ از اين آيه بدست ميآيد كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) قبل از نازل شدن حكم تغيير قبله ، يعني نازل شدن اين آيه ، روي خود را در اطراف آسمان ميگردانده ، و كانه انتظار رسيدن چنين حكمي را ميكشيده ، و يا توقع رسيدن وحيي در امر قبله داشته ، چون دوست ميداشته خدايتعالي با دادن قبلهاي مختص به او و امتش ، احترامش كند ، نه اينكه از قبله بودن بيت المقدس ناراضي بوده باشد ، چون حاشا بر رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از چنين تصوري ، همچنانكه از تعبير ( ترضيها ) ، در جمله ( فلنولينك قبلة ترضيها ) فهميده ميشود : قبله اختصاصي را دوست ميداشته ، نه اينكه از آن قبله ديگر بدش ميآمده آري دوست داشتن چيزي باعث دشمن داشتن خلاف آن نيست .
بلكه بطوريكه از روايات وارده در داستان ، و شان نزول اين آيه برميآيد يهوديان مسلمانان را سرزنش ميكردهاند : كه شما قبله نداريد ، و از قبله ما استفاده ميكنيد ، و با بيت المقدس به مسلمانان فخر ميفروختند ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از اين باب ناراحت ميشد ، شبي در تاريكي از خانه بيرون شد ، و روي بسوي آسمان گردانيد ، منتظر بود وحيي از ناحيه خداي سبحان برسد ، و اين اندوهش را زايل سازد ، پس اين آيه نازل شد ، و بفرضي كه آيهاي نازل ميشد ، بر اينكه قبله شما مسلمانان هم همان قبله سابق است ، باز حجتي ميشد براي آنجناب عليه يهود ، چون نه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ننگ داشت از اينكه رو بقبله يهوديان نماز بخواند ، و نه مسلمانان زيرا عبد بغير اطاعت و قبول ، شاني ندارد ، لكن آيه شريفه قبلهاي جديد براي مسلمانان معين كرد ، و سرزنش يهود و تفاخر
ترجمة الميزان ج : 1ص :490
آنها را خاتمه داد ، علاوه بر اينكه تكليف مسلمانان را يكسره كرد ، هم حجتي براي آنان شد ، و هم دلشان خشنود گشت .
(فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) كلمه ( شطر ) بمعناي بعض است ، و منظور از بعض مسجد الحرام همان كعبه است ، و اگر صريحا نفرمود ( فول وجهك الكعبة ) ، و يا ( فول وجهك البيت الحرام ) براي اين بود كه هم مقابل حكم قبله قبلي قرار گيرد ، كه شطر مسجد اقصي - يعني صخره معروف در آنجا - بود ، نه همه آن مسجد .
و لذا در اينجا هم فرمود : شطر مسجد حرام - يعني كعبه - ، و هم اينكه با اضافه كردن شطر بر كلمه مسجد ، بفهماند كه مسجد نامبرده مسجد حرام است ، و اگر ميفرمود شطر الكعبه ، يا شطر البيت الحرام اين مزيت از بين ميرفت .
در آيه شريفه اول حكم را مختص به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كرده ، فرمود : ( پس روي خود بجانب بعضي از مسجد الحرام كن ) ، و سپس حكم را عموميت داده ، به آن جناب و به عموم مؤمنين خطاب ميكند : كه ( هر جا بوديد روي خود بدانسو كنيد ) و اين خود مؤيد اين احتمال است كه آيه نامبرده وقتي نازل شد ، كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) با مسلمانان مشغول نماز بوده ، و معلوم است كه در چنين حالي ، اول بايد به پيشنماز بگويند : روي خود برگردان ، و بعدا به عموم بگويند : شما هم روي خود برگردانيد و براي هميشه و بر همه مسلمانان واجب است كه اينكار را بكنند .
(و ان الذين اوتوا الكتاب ، ليعلمون انه الحق من ربهم ) ميفرمايد اهل كتاب ميدانند كه اين برگشتن قبله حق است و از ناحيه خداست ، و اين بدان جهت ميفرمايد ، كه كتب آسماني ايشان صريحا بر نبوت رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پيشگوئي كرده بود ، و يا صريحا گفته بود : كه قبله اين پيغمبر صادق ، قسمتي از مسجد الحرام است ، هر كدام باشد ، پس جمله : ( اوتوا الكتاب ) ميرساند كه كتاب اهل كتاب مشتمل بر حقيقت اين تحويل ، و اين حكم بوده ، حال يا بدلالت مطابقي ، ( و از نشانههاي او اين است كه قبله امت خود را بسوي كعبه بر ميگرداند ) ، و يا بدلالت ضمني ( او پيغمبري است صادق كه هر كاري بكند درست و حق و از طرف پروردگار عالم ميكند ) .
و خدا از اينكه اهل كتاب حق را كتمان ميكنند ، و علمي كه به كتاب خود دارند اظهار ننموده ، آنرا احتكار ميكنند ، غافل نيست .
(و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ) اين جمله سرزنش است از اهل كتاب ، كه پايه عناد و لجاجت آنها را ميرساند ، و ميفهماند كه اگر ازپذيرفتن دعوت تو امتناع ميورزند ، نه از اين جهت است كه حق برايشان روشن نشده ، چون علم يقيني دارند باينكه دعوت تو حق است ، و در آن هيچ شكي ندارند ، بلكه جهتش اين است كه آنان در دين خدا عناد ، و در برابر حق لجبازي
ترجمة الميزان ج : 1ص :491
دارند ، و اين همه اعتراضها و فتنه انگيزيهاشان تنها بدين جهت است و بس ، شاهدش هم گذشته از دليل و برهان اين است كه اگر تمامي معجزاتي كه تصور شود برايشان بياوري ، خواهي ديد كه باز هم قبله تو را برسميت نخواهند شناخت ، و همچنان بر عناد و جحود خود ادامه خواهند داد .
(و ما انت بتابع قبلتهم ، تو نميتواني پيرو قبله ايشان باشي ، ) براي اينكه تو از ناحيه پروردگارت حجت و برهان داري ممكن هم هست جمله نامبرده نهي بصورت خبر باشد ، يعني تو نبايد چنين كني .
(و ما بعضهم بتابع قبلة بعض يعني خود يهوديان و نصاري نيز قبله يكديگر را قبول ندارند ، ) يهوديان هر جا كه باشند ، رو به صخره بيت المقدس ميايستند ، ولي مسيحيان هر جا باشند رو بطرف مشرق ميايستند ، پس نه اين قبله آنرا قبول دارد ، و نه آن قبله اين را ، و اگر بپرسي چرا ؟ ميگويم براي پيروي از هوي و هوس و بس .
(و لئن اتبعت اهوائهم ، من بعد ما جاءك من العلم ) ، در اين جمله رسول گرامي خود را تهديد ميكند ولي در حقيقت از باب ( پسر بتو ميگويم داماد تو بشنو ) است ، و معنا متوجه بامت است ، ميخواهد اشاره كند باينكه اگر كسي تمرد كند ، اهواء يهود را پيروي كرده ، و به همين جهت ستمكار است .
(الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه ، كما يعرفون ابناءهم ) ضمير در ( يعرفونه ) به رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بر ميگردد ، نه به كتاب ، چون اين معرفت را تشبيه كرده به معرفت فرزندان ، و اين تشبيه در انسانها درست است ، نه اينكه كتاب را تشبيه به انسان كنند ، هرگز كسي نميگويد : فلاني اين كتاب را ميشناسد ، همانطور كه پسر خودش را ميشناسد ، علاوه بر اينكه سياق كلام كه در باره رسولخدا و وحيي كه تحويل قبله باو است ، اصلا ربطي به كتاب اهل كتاب ندارد ، پس معناي جمله اين است : كه اهل كتاب پيامبر اسلام را ميشناسند ، آنطور كه بچههاي خود را ميشناسند ، بخاطر اينكه تمامي خصوصيات آنجناب را در كتب خود ديدهاند ، ولي با اين حال طائفهاي از ايشان عالما عامدا معلومات خود را كتمان ميكنند .
و بنا بر اين در آيه شريفه التفاتي از حضور به غيبت بكار رفته ، چون با اينكه روي سخن با رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است ، در عين حال نميفرمايد : ( آنها كه كتابشان دادهايم تو را ميشناسند ) ، بلكه ميفرمايد : ( او را ميشناسند ) كانه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را غايب حساب كرده ، و خطاب را به مؤمنين كرده است ، و اين بخاطر اين بوده كه توضيح دهد : امر رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نزد اهل كتاب واضح است ، و اين نظم و اسلوب نظير سخن گفتن كسي است كه با جماعتي حرف ميزند ، ولي خطاب را متوجه يكي از آنها ميكند ، تا فضيلت او را آشكار سازد ، و اين سياق را همچنان ادامه ميدهد و
ترجمة الميزان ج : 1ص :492
با او حرف ميزند ، و ديگران ميشنوند ، تا برسند بمطلبي كه مربوط به شخص آن يكنفر است ، وقتي باينجا ميرسد ، روي خود از او گردانده ، متوجه جماعت حاضر در مجلس ميكند ، و چون آن مطلب بسر رسيد ، دوباره رو بان شخص نموده سخنان خود را ادامه ميدهد ، اين مثال را بدان جهت زديم ، تا متوجه شوي التفات در آيه بخاطر چه بوده است .
(الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ) اين جمله بيان سابق را تاكيد ميكند ، و نهي از شك را تشديد مينمايد ، چون امتراء همان شك و ارتياب است ، و ظاهر خطاب متوجه به رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، و باطن و معناي آن به امت است .
(و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات ) كلمه ( وجهة ) بمعناي چيزيست كه آدمي رو به آن ميكند ، مانند قبله ، كه آن نيز بمعناي چيزي است كه انسان متوجه آن ميشود ، در اين آيه بيان سابق را خلاصه نموده عبارت اخرائي ميآورد ، تا مردم را هدايت كند ، به اينكه مسئله قبله را تعقيب نكنند ، و بيش از اين در باره آن بگو مگو راه نيندازند ، و معنايش اين است كه هر قوم براي خود قبلهاي دارند ، كه بر حسب اقتضاي مصالحشان برايشان تشريع شدهاست .
خلاصه ، قبله يك امر قراردادي و اعتباري است ، نه يك امر تكويني ذاتي ، تا تغيير و تحول نپذيرد ، با اين حال ، ديگر بحث كردن و مشاجره براه انداختن در باره آن فائدهاي براي شما ندارد ، اين حرفها را بگذاريد ، و بدنبال خيرات شتاب بگيريد ، و از يكديگر سبقت جوئيد كه خدايتعالي همگي شما را در روزي كه شكي در آن نيست جمع ميكند ، و لو هر جا كه بوده باشيد .
كه خدا بر هر چيزي توانا است .
اين را هم بايد دانست كه آيه مورد بحث همانطور كه با مسئله قبله انطباق دارد ، چون در وسط آيات قبله قرار گرفته ، همچنين ميتواند با يك مسئله تكويني منطبق باشد ، و بخواهد از قضاء و قدري كه براي هر كسي از ازل تقدير شده خبر دهد ، و جمله ( فاستبقوا الخيرات ) بخواهد بفهماند : كه احكام و آداب براي رسيدن به همان مقدرات تشريع شده ، كه انشاء الله در بحثي كه پيرامون خصوص قضاء و قدر خواهيم داشت ، بيان مفصل آن ميآيد .
(و من حيث خرجت ، فول وجهك شطر المسجد الحرام ) الخ ، بعضي از مفسرين گفتهاند : معناي اين آيه اين است كه از هر جا كه بيرون شده و به هر جا كه وارد شدي ، روي خود بسوي مسجد الحرام كن ، بعضي ديگر گفتهاند : معنايش اين است كهاز هر شهري در آمدي ، ممكن هم هست مراد به جمله ( و من حيث خرجت ) الخ مكه باشد كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از آنجا بيرون آمد ، و آيه ( من قريتك التي اخرجتك ) از آن خبر ميدهد ، و معنايش اينست كه رو به كعبه ايستادن حكمي
ترجمة الميزان ج : 1ص :493
است ثابت براي تو ، چه در مكه و چه در شهرهاي ديگر ، و سرزمينهاي ديگر و جمله : ( و انه للحق من ربك ، و ما الله بغافل عما تعملون ) ، همين معنا را تاكيد و تشديد ميكند .
(و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام ، و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) الخ اگر اين جمله را به عين عبارت قبلي تكرار كرد بعيد نيست براي اين بوده باشد كه بفهماند : حكم نامبرده در هر حال ثابت است و مثل اين است كه كسي بگويد : ( در برخاستنت از خدا بترس و در نشستنت از خدا بترس ، و در سخن گفتنت از خدا بترس و در سكوتت از خدا بترس ) كه منظور گوينده اينست كه هميشه و در هر حال ملازم تقوي باش و تقوي را همواره با خود داشته باش و اگر بجاي آن عبارت ميگفت : ( از خدا بپرهيز ، وقتي برخاستي و نشستي و سخن گفتي و سكوت كردي ) اين نكته را نميفهماند و در آيه مورد بحث معنايش اين است كه رو بسوي قسمتي از مسجد الحرام بكن هم از همان شهري كه از آن بيرون شدي و هم از هر جاي ديگري كه بوديد رو بسوي آن قسمت كنيد .
(لئلا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم ، فلا تخشوهم ، و اخشوني ) الخ ، در اين جمله سه فائده براي حكم قبله كه در آن شديدترين تاكيد را كرده بود ، بيان ميكند .
اول اينكه يهود در كتابهاي آسماني خود خوانده بودند كه قبله پيامبر اسلام (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كعبه است نه بيت المقدس ، همچنانكه قرآن كريم از اين جريان خبر داده ، ميفرمايد : ( و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انه الحق ، من ربهم)كه ترجمهاش گذشت و اگر حكم تحويل قبله نازل نميشد ، حجت يهود عليه مسلمين تمام بود ، يعني ميتوانستند بگويند : اين شخص پيغمبري نيست كه انبياء گذشته وعده آمدنش را داده بودند ، ولي بعد از آمدن حكم تحويل قبله و التزام بان و عمل بر طبقش ، حجت آنان را از دستشان ميگيرد ، مگر افراد ستمگري از ايشان زير بار نروند .
(الا الذين ظلموا منهم ) اين استثناء منقطع ، و بدون مستثني منه و بمعناي ( لكن ) است ، و آيه چنين معنا ميدهد كه ( لكن كساني كه از ايشان ستمكارند و تابع هوي و هوس هستند ، همچنان بر اعتراض بيجاي خودادامه ميدهند ، پس زنهار كه از ايشان حسابي نبري ، چون پيرو هوي و ظالمند ، و خداوند ستمكاران را هدايت نميكند و تنها از من حساب ببر) .
دوم اينكه پيگيري و ملازمت اين حكم ، مسلمانان را به سوي تماميت نعمتشان و كمال دينشان سوق ميدهد كه بزودي در تفسير آيه : ( اليوم اكملت لكم دينكم ، و اتممت عليكم نعمتي ) ، انشاء الله تعالي معناي تماميت نعمت را بيان خواهيم كرد .
ترجمة الميزان ج : 1ص :494
سوم اينكه در آخر آيه فرموده : ( لعلكم تهتدون ) كه خداي تعالي اظهار اميدواري به هدايت مسلمانان به سوي صراط مستقيم كرده ، و در سابق آنجا كه در باره : ( اهدنا الصراط المستقيم ) بحث ميكرديم ، در باره اهتداء سخن گفتيم .
بعضي از مفسرين گفتهاند : اينكه در آيه تحويل قبله فرموده : ( و لاتم نعمتي عليكم ، و لعلكم تهتدون ) و نيز در آيه فتح مكه نظير آنرا آورده ، و فرموده : ( انا فتحنا لك فتحا مبينا ، ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما ) ، خود دليل بر اين است كه در آيه مورد بحث هم بشارتي است به فتح مكه .
توضيح اينكه : كعبه در صدر اسلام پر بود از بتهاي مشركين و وثنهاي ايشان ، و خلاصه بت در آنجا حاكم بود و در ايامي كه اين آيه نازل ميشد ، هنوز اسلام قوت و شوكتي بخود نگرفته بود ، خداي تعالي رسول خود را هدايت كرد باينكه رو به بيت المقدس نماز بخواند ، چون بيت المقدس قبله يهوديان بود ، كه هر چه باشد دينشان باسلام نزديكتر از دين مشركين بود ، ولي بعد از آنكه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به مدينه هجرت كرد و زمان فرا رسيدن فتح مكه نزديك شد ، و انتظار فرمان الهي به تطهير كعبه از پليدي بتها ، شديد گرديد .
در چنين شرائطي دستور برگشتن قبله بسوي كعبه صادر شد و اين خود نعمت بس بزرگي بود ، كه خدا مسلمانان را بدان اختصاص داد ، آنگاه در ذيل همين فرمان وعده فرمود : كه بزودي نعمت و هدايت را بر تو تمام خواهد كرد ، يعني كعبه را از پليديهاي اصنام خواهد پرداخت ، آنچنانكه فقط خدا در آن عبادت شود و تنها معبد مسلمانان گردد و تنها مسلمانان رو بسوي آن عبادت كنند ، پس نتيجه ميگيريم كه جمله : ( و لاتم نعمتي عليكم ) الخ ، بشارت به فتح مكه است .
از سوي ديگر ، بعد از آنكه در سوره فتح به مسئله فتح مكه ميپردازد ، دوباره به همان وعده قبلي اشاره ميكند ، كه در آيه مورد بحث آمده بود و ميفرمايد : ( ويتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما ) .
اين بود گفتار آن مفسر و توضيح ما در باره آن ، و لكن گو اينكه به ظاهرش گفتاري است دلچسب ، اما خالي از تدبر و دقت است ، براي اينكه ظاهر آيات با آن نميسازد زيرا مدرك مفسر نامبرده در آيه مورد بحث ( و لاتم نعمتي عليكم و لعلكم تهتدون ) الخ ، لام غايت است ، كه بر سر ( اتم ) در آمده و اين لام عينا در آيه سوره فتح آمده و فرموده : ( ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما) .
ترجمة الميزان ج : 1ص :495
و با اينكه حرف لام در هر دو آيه غايت است ، ديگر چه معنا دارد مفسر نامبرده آيه مورد بحث را بمعناي وعده گرفته و آيه سوره فتح را بمعناي انجاز آن وعده و وفاي بان بگيرد ؟ با اينكه هر دو آيه وعده جميلي است باينكه خداوند نعمت را بر تو تمام ميكند .
از سوي ديگر آيه مورد بحث كه در باره مسئله حج است وعده اتمام نعمت را به همه مسلمين ميدهد و ميفرمايد : ( عليكم ) ، و آيه سوره فتح اين وعده را تنها به رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميدهد و ميفرمايد : ( ويتم نعمته عليك ) الخ ، پس سياق دو آيه مختلف است ، و نميشود هر دو مربوط به يك مطلب باشند .
حال اگر آيهاي باشد كه دلالت كند بر اينكه اين دو وعده كجا وفا شد ؟ آنوقت ممكن است بگوئيم : پس مراد هر دو وعده همين وعدهاي است كه اين آيه از وفا شدن بان خبر ميدهد و چنين آيهاي اگر باشد آيه : ( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا ، امروز ديگر دين شما را تكميل كردم و نعمت خود بر شما تمام نمودم و اسلام را دين مورد رضايم برايتان قرار دادم ) ، خواهد بود و اما اينكه نعمت در آن چه نعمتي بوده كه خدا اتمام كرده ؟ و در اين آيه منتش را بر ما ميگذارد ، انشاء الله در تفسير سوره مائده بحثش خواهد آمد .
نظير اين دو آيه كه مشتمل بر اتمام نعمت است آيه : ( و لكن يريد ليطهركم ، و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون ) ، و نيز آيه : ( كذلك يتم نعمته عليكم ، لعلكم تسلمون ) ، است كه باز انشاء الله كلامي مناسب با مقام بحثمان در ذيل هر يك از اين آيات خواهد آمد .
(كما ارسلنا فيكم رسولا منكم ) ، از ظاهر آيه بر ميآيد ، كه كاف در كلمه ( كما ) براي تشبيه ، و كلمه ( ما ) مصدريه باشد ، در نتيجه معناي آيه و ماقبلش اين ميشود : ما با قبله قرار دادن خانهاي كه ابراهيم بنا كرد و برايش آن خيرات و بركات را درخواست نمود به شما انعام كرديم ، مانند اين انعام ديگرمان كه رسولي از ميان شما در شما فرستاديم كه آيات ما بر شما همي خواند و كتاب و حكمتتان ميآموزد و تزكيهتان ميكند و اين را بدان جهت كرديم كه دعاي ابراهيم را استجابت كرده باشيم ، آن دعا كه با فرزندش اسماعيل گفتند : پروردگارا ! و رسولي از خود ايشان در ميانشان مبعوث فرما تا آيات بر آنان تلاوت كند و كتاب و حكمتشان تعليم دهد و تزكيهشان كند پس در اين ارسال رسول منتي است نظير منتي كه در قبله قرار دادن كعبه بود .
از اينجا معلوم ميشود مخاطب در جمله ( فيكمرسولا منكم ) ، امت مسلمه است ، كه بر حسب حقيقت عبارتند از خصوص اولياء دين ، چون اگر جميع دودمان اسماعيل - يعني عرب مضر -
ترجمة الميزان ج : 1ص :496
امت اسلام ناميده ميشوند ، از نظر ظاهر امتند و نيز اگر همه عرب و مسلمانان غير عرب امت اسلام ناميده ميشوند ، از نظر اشتراك در حكم است و گر نه حقيقت و واقع آن امت كه ابراهيم (عليهالسلام) از خدا درخواست كرد ، همان اولياء دين هستند و بس .
(يتلو عليكم آياتنا ) ، كلمه : ( آياتنا ) ظهور در آيات قرآن دارد ، چون قبل از آن كلمه ( يتلو ) آمده ، و معلوم است كه تلاوت در مورد الفاظ استعمال ميشود ، نه معاني و كلمه ( تزكيه ) به معناي تطهير است و تطهير عبارتست از زايل كردن پليديها و آلودگيها ، در نتيجه كلمه تطهير هم شامل اعتقادات فاسد چون شرك و كفر ميشود و هم شامل ملكات رذيله چون تكبر و بخل ميگردد و هم اعمال فاسد و شنيع چون كشتن و زنا و شرابخواري را شامل ميشود .
و تعليم كتاب و حكمت و نيز تعليم آنچه نميدانستيد ، دو جمله است كه شامل تمامي معارف اصولي و فروعي دين ميگردد .
اين را هم بايد دانست كه آيات شريفه مورد بحث مشتمل بر چند مورد التفات نسبت به خداي تعالي است ، يكجا خداي تعالي غايب ( او ) حساب شده ، يكجا متكلم وحده ( من ) ، جائي ديگر متكلم مع الغير ( ما ) ، و نيز چند التفات ديگر نسبت به غير خداي تعالي كه باز يكجا غايب حساب شدهاند و يكجا مخاطب و يكجا متكلم كه اگر خواننده عزيز در آنها دقت بعمل آورد ، نكتههايش پوشيده نميماند .
بحث روايتي
در تفسير مجمع البيان از قمي روايت كرده كه در تفسيرش در ذيل آيه : ( سيقول السفهاء ) الخ از قول امام صادق (عليهالسلام) نقل كرده كه فرمود : قبله وقتي از بيت المقدس بسوي كعبه برگرديد كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) سيزده سال در مكه نماز بسوي بيت المقدس خوانده بود و بعد از مهاجرت به مدينه هم هفت ماه به همان سو نماز خواند آنوقت خدا او را بطرف مكه برگردانيد .
چون يهوديان رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را سرزنش ميكردند و ميگفتند : تو تابع مائي و بسوي قبله ما نماز ميگزاري ، رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از اين سرزنش دچار اندوهي سخت شد و در نيمه شبي از خانه بيرون شد و به آفاق آسمان نگاه ميكرد منتظر بود از ناحيه خدايتعالي در اين خصوص امري صادر شود فرداي آن شب وقتي هنگام نماز ظهر شد ، آنجناب در مسجد بني سالم بود و دو ركعت از نماز ظهر را خواند كه جبرئيل نازل شده ، دست به دو شانه آنحضرت گذاشت و او را بطرف كعبه
ترجمة الميزان ج : 1ص :497
برگردانيد و اين آيه بر او نازل كرد : ( قد نري تقلب وجهك في السماء فلنولينك قبلة ترضيها ، فول وجهك شطر المسجد الحرام ) در نتيجه آنجناب دو ركعت از يك نماز را بسوي بيت المقدس ، و دو ركعت ديگرش را بسوي كعبه خواند ، بعد از اين جريان سر و صداي يهود و مردم نفهم بلند شد كه چرا از قبلهاي كه داشت برگرديد ؟ مؤلف : رواياتيكه هم از طرف عامه و هم خاصه در اين داستان در كتب جامعوارد شده ، بسيار زياد است و از نظر مضمون قريب به هم هستند ، ولي از نظر تاريخ اين جريان مختلفند ، بيشتر آنها تاريخ تحويل قبله را در ماه رجب سال دوم از هجرت ، يعني ماه هفدهم از هجرت ميدانند و صحيحتر هم همين است و بزودي فصل جداگانه در بحث پيرامون اين مسئله خواهد آمد انشاء الله .
و از طرق اهل سنت در باره اينكه امت اسلام گواه بر مردم و رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) گواه بر امت است رواياتي آمده كه مردم روز قيامت تبليغ انبياء را انكار ميكنند خدايتعالي از انبياء شاهد ميخواهد تا اثبات كنند تبليغ كردهاند - با اينكه خدا عالمتر از هر كسي است - آنگاه امت محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را مياورند و ايشان شهادت ميدهند امتهاي ديگر ميپرسند : شما از كجا بدست آوردهايد كه پيغمبر ما رسالت خود را تبليغ كرده ؟ ميگويند : ما اين معنا را از كتاب آسمانيمان بدست آورديم كه خدايتعالي بزبان پيامبر صادقش در آن خبر داد : كه انبياء گذشته رسالت خود را تبليغ كردند .
بعد محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را ميآورند تا از حال امتش بپرسند ، آنجناب امت را تزكيه ميكند و به عدالتشان شهادت ميدهد ، اينجاست كه خداي سبحان فرموده : (فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد) .
مؤلف : مفاد اين روايت را اخبار ديگري تاييد ميكند ، كه سيوطي آن اخبار را در تفسير الدر المنثور و غير او نيز آوردهاند ، چيزي كه در اين روايات به نظر درست نميرسد اينست كه پيامبر اسلام تمامي امت را تزكيه و تعديل نكرده و معنا ندارد كه در قيامت همه را تزكيه و تعديل كند ، مگر اينكه بمنظور تزكيه و تعديل جمعي از امت باشد نه همه ، و گر نه روايات نامبرده مطلبي بر خلاف ضرورت اثبات ميكند ، ضرورت كتاب و سنت هر دو .
آخر چطور ممكن است رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فجايع و جناياتي را كه افرادي از امت اسلام مرتكب شدند تجويز كند ؟ و بر آن جنايات صحه بگذارد ؟ جناياتي كه حتي نمونهاش هم در امتهاي گذشته رخ نداد ؟ و چطور آنجناب طاغيان و فرعونهاي اين امت را تزكيه و تعديل ميكند ؟ و آيا اين روايات طعن بر دين حنيف و بازيگري با حقايق اين ملت بيضاء نيست ؟ ! قطعا
ترجمة الميزان ج : 1ص :498
هست ، علاوه بر اينكه اين روايات گفتگو از شهادت نظري دارد ، نه شهادت تحمل ، چون امت اسلام در زمان انبياء گذشته حاضر نبودند ، تا ببينند آيا رسالت خود را تبليغ ميكنند يا نه ؟ و شهادت نظري اعتبار ندارد .
و در كتاب مناقب در اين باره از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده ، كه فرمود : ( شهداء مردم ) به غير رسولان و امامان كسي نيست و اما امت معقول نيست كه خدا از آنها شهادت بطلبد ، براي اينكه در ميان امت كساني هستند كه شهادتشان يك بند سبزي و يك پر كاه ارزش ندارد .
و در تفسير عياشي از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه در ذيل جمله ( لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا ) الخ ، فرمود : اگر خيال كني كه منظور خدايتعالي از اين آيه همه موحدين اهل قبله است ، سخت اشتباه كردهاي ، براياينكه آيا خدايتعالي در قيامت از كسي شهادت ميخواهد ، كه در دنيا شهادتش در مرافعهاي كه بر سر يك من خرما بپا ميشد پذيرفته نبود ؟ و آنوقت شهادت چنين كسي در درگاهش پذيرفته ميشود ؟ حاشا : اين حرف معقول نيست و خدايتعالي چنين چيزي را از خلق خودش نميپسندد ، آنوقت خودش چگونه مرتكب آن ميشود ، بلكه منظور خدايتعالي از امت ، افرادي است كه مصداق آيه : ( كنتم خير امة اخرجت للناس ) ، هستند و آنان امت وسط و بهترين امتند كه خدا براي مردم خلقشان كرده است .
مؤلف : بيان اين حديث در ذيل آيه شريفه با استفاده از قرآن كريم گذشت .
و در قرب الاسناد از امام صادق (عليهالسلام) از پدرش از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه فرمود : از جمله خصائصي كه خداي تعالي به امت من داده و با دادنش امتم را بر ساير امم برتري بخشيده ، سه چيز است كه حتي به هيچ پيغمبري نداده - تا آنجا كه ميفرمايد : - خدايتعالي هر پيغمبري كه مبعوث ميكرد ، او را شهيد بر قومش قرار ميداد ، ولي خداي تعالي امت مرا شهيد بر همه خلائق كرد ، و فرمود : ( ليكون الرسول شهيدا عليكم ، و تكونوا شهداء علي الناس ) تا آخر حديث) .
مؤلف : اين حديث منافاتي با حديث قبلي ندارد ، چون مراد به امت در اين روايت نيز همان امت مسلمهايست كه دعاي ابراهيم بوسيله آن مستجاب شد .
و در تفسير عياشي از امير المؤمنين (عليهالسلام) روايت آورده كه در حديثي در ضمن توصيف روز قيامت فرمود : مردم در يكجا جمع ميشوند و در آنجا تمامي خلائق استنطاق ميشوند ، واحدي بدون اجازه رحمان و جز به صواب سخن نميگويد آنگاه به رسول خدا دستور ميدهند،
ترجمة الميزان ج : 1ص :499
برخيزد و از پرسشها پاسخ گويد اينجاست كه خدايتعالي به رسول گراميش ميفرمايد : ( فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا ) و بحكم اين آيه آنجناب شهيد بر شهيدان يعني بر رسولان است .
و در تهذيب از ابي بصير از يكي از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام) روايت كرده كه گفت : به آنجناب عرضه داشتم : آيا خدايتعالي به رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) دستور داده بود كه بسوي بيت المقدس نماز بگزارد ؟ فرمود : بله ، مگر نميبيني خداي سبحان فرموده : ( و ما جعلنا القبلة التي كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه ) الخ .
مؤلف : مقتضاي اين حديث اين است كه جمله : ( التي كنت عليها ) صفت قبله باشد ، و مراد بقبله ، بيت المقدس باشد ، و اينكه آن قبلهاي كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) رو بان ميايستاده ، همان بيت المقدس بوده باشد و همين معنا را سياق آيات تاييد ميكند كه بيانش گذشت .
از اينجا آن روايتي هم كه از امام عسكري (عليهالسلام) نقل شده تاييد ميشود ، چون آنجناب فرموده : مردم مكه هواي قبله شدن كعبه را داشتند خدايتعالي با قبله قرار دادن بيت المقدس امتحانشان كرد تا معلوم شود چه كسي بر خلاف هواي نفسش رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را پيروي ميكند بر خلاف مردم مدينه كه هواي بيت المقدس بسر داشتند و خدايتعالي با برگرداندن قبله دستورشان داد با هواي نفس خود مخالفت نموده رو به كعبه نماز بگزارند تا باز معلوم شود چه كسي پيروي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميكند ؟ و چه كسي مخالفت مينمايد ؟ كه هر كس او را بر خلاف ميل درونيش اطاعت كند ، مصدق او و موافق او است ( تا آخر ) .
با اين حديث فساد گفتار ديگري نيز روشن ميگردد و آن اين است كه جمله ( التي كنت عليها ) مفعول دوم براي كلمه ( جعلنا ) است و معناي آيه اين است كه ما قبل از بيت المقدس قبله را كعبهاي كه ( كنت عليها ) نكرديم ، استدلال كرده است بجمله ( الا لنعلم من يتبع الرسول ) كه حاصل معنا چنين ميشود ( ما قبل از بيت المقدس كعبه را كه الان رو به آن هستي قبله نكرديم مگر براي اينكه بفهميم چه كسي رسول را پيروي ميكند ) لكن اين حرف بيهوده است زيرا همانطور كه قبلا گفتيم سياق بر خلاف آنست .
و در تفسير عياشي از زبيري روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام) پرسيدم : آيا مرا از ايمان خبر نميدهي ؟ بدانم آيا ايمان مجموع قول و عمل است و يا قول بدون عمل ؟ فرمود : ايمان همهاش عمل است ، چون خود قول هم يكي از اعمال است كه خدا واجبش كرده در كتابش
ترجمة الميزان ج : 1ص :500
بيان نموده نورش واضح و حجتش ثابت شده ، كتابش بدان شهادت ميدهد و بسوي آن دعوت ميكند .
و چون خداي تعالي رسول اسلام را رو به كعبه گردانيد ، مسلمانان به رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) گفتند : پس تكليف ما نسبت به نمازهائيكه در اين مدت ( 17 ماهه ) رو به بيت المقدس خوانديم چه ميشود ؟ و تكليف مردگان ما كه در اين مدت نماز را به آنطرف ميخواندند چه ميشود ؟ خدايتعالي در پاسخ به اين سؤال اين جمله را نازل فرمود : ( و ما كان الله ليضيع ايمانكم ، ان الله بالناس لرؤف رحيم ، خدا ايمان شما را ضايع نميكند ، كه خدا به مردم رئوف و رحيم است ) .
و در اين كلام خود نماز ما را ايمان خواند ، پس هر كس از خدا بترسد و جوارح خود ( از چشم و گوش و شكم و زبان و فرج ) را حفظ نموده هر عضوي از اعضاي خود را در آن جائي مصرف كند و بكار ببندد كه خدا برايش معين كرده و واجب هر عضوي را انجام دهد ، با ايمان كامل خدا را ملاقات ميكند و از اهل بهشت است ، و اگر كسي در واجبي از اين واجبات خيانت كند و از آنچه خدا دستور داده تعدي نمايد ، خدا را با ايمان ناقص ملاقات ميكند .
مؤلف : اين روايت را كليني هم آورده ، و اينكه در روايت ، نزول جمله ( و ما كان الله ليضيع ايمانكم ) را بعد از تحويل قبله دانسته ، منافاتي با بيان قبلي ما ندارد .
و در كتاب فقيه آمده : كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) سيزده سال در مكه و نوزده ماه در مدينه بطرف بيت المقدس نماز خواند بعد كه يهوديان سرزنش كردند كه تو تابع قبله ما هستي و اندوه شديدي بر او مسلط شد ، در دل شب از خانه بيرون آمد و رو به اطراف افق بگردانيد ، فرداي آن شب هم نماز صبح را رو به بيت المقدس خواند و هم دو ركعت از نماز ظهر را ، سر دو ركعتي جبرئيل آمد ، و گفت : ( قد نري تقلب وجهك في السماء ، فلنولينك قبلة ترضيها ، فول وجهك شطر المسجد الحرام ) الخ ، آنگاه دست آنجناب را گرفته رو به كعبهاش كرد ، مردمي هم كه پشت سرش به نماز ايستاده بودند رو به كعبه شدند ، بطوريكه زنان جاي فعلي مردان قرار گرفتند و مردان جاي فعلي زنان ، و اين نماز ظهر اولش بسوي بيت المقدس و آخرش بسوي كعبه واقع شد ، بعد از نماز ظهر خبر به مسجدي ديگر در مدينه رسيد ، اهل آن مسجد دو ركعت از عصر خوانده بودند ، دو ركعت ديگر را بطرف كعبه برگشتند ، آنها نيز اول نمازشان بسوي بيت المقدس و آخرش بسوي كعبه شد ، و مسجد قبلتين ، همان مسجد است .
مؤلف : قمي هم نظير اين را روايت كرده و گفته : كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) خودش ( در مدينه)،
ترجمة الميزان ج : 1ص :501
بلكه در مسجد بني سالم نماز ميخواند كه اين جريان واقع شد .
و در تفسير عياشي از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه در ذيل آيه ( فول وجهك شطر المسجد الحرام ) الخ ، فرموده : رو بقبله نماز بخوان و در نماز رو از قبله برمگردان كه نمازت باطل ميشود چون خداي سبحان به رسول گراميش فرمود در نماز واجب بايد حتما رو بقبله نماز بخواني ، ( فول وجهك شطر المسجد الحرام ، وحيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره) .
مؤلف : روايات در اين باره كه آيه شريفه راجع بخصوص نماز واجب است بسيار زياد است .
و در تفسير قمي از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه در تفسير آيه ( الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه ) الخ ، فرموده : اين آيه در باره يهود و نصاري نازل شد ، خداي تعالي در آن ميفرمايد : ( آنهائي كه كتابشان داديم ، او را ميشناسند - يعني رسول خدا را - همانطور كه فرزندان خود را ميشناسند ) و اين بدان جهت است كه خداي عز و جل در تورات و انجيل و زبور ، صفات رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم)و صفات اصحابش و مهاجرتش را ذكر كرده بود و همان را در قرآن حكايت كرده ، كه ( محمد رسول الله ، و الذين معه اشداء علي الكفار ، رحماء بينهم ، تريهم ركعا سجدا ، يبتغون فضلا من الله و رضوانا ، سيماهم في وجوههم من اثر السجود ، ذلك مثلهم في التورية ، و مثلهم في الانجيل ، محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرستاده خداست و كساني كه مصاحب او هستند بر كفار دشمناني بيرحم ، و در بين خود مهربانان هستند ، ايشان را ميبيني كه همواره در ركوع و سجودند و همه در پي بدست آوردن فضل خدا و خشنودي اويند ، نشانههاشان از اثر سجده در پيشاني نمايان است ، اين است مثل آنان در تورات و همين است مثل آنان در انجيل ) .
پس صفات رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و اصحابش در تورات بوده و وقتي خدا او را مبعوث فرمود ، اهل كتاب او را شناختند ، همچنان كه خود قرآن ميفرمايد : ( فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به) .
مؤلف : نظير اين روايت در كافي از علي (عليهالسلام) نقل شده است .
و در اخبار بسياري از طرق شيعه آمده : كه آيه : ( أينما تكونوا يات بكم الله جميعا ) الخ ، در باره اصحاب قائم (عليهالسلام) نازل شده و در بعضي از آنها آمده : كه اين از باب جري و تطبيق است .
و در حديثي از طرق عامه در ذيل جمله ( و لاتم نعمتي عليكم ) ، از علي (عليهالسلام) آمده كه فرمود : تماميت نعمت اين است كه انسان با داشتن اسلام بميرد .
ترجمة الميزان ج : 1ص :502
و باز در حديثي از طرق آنان آمده : كه تماميت نعمت به اين است كه آدمي داخل بهشت شود .
بحث علمي
تشريع قبله در اسلام و اعتبار و وجوب خواندن نماز رو بقبله ، - نمازي كه عبادت عموم مسلمانان جهان است - ، و همچنين وجوب ذبح حيوانات رو بقبله و كارهاي ديگري كه حتما بايد رو بقبله باشد ، ( و يا مانند خوابيدن و نشستن و وضو گرفتن رو بقبله : كه مستحب و مانند تخليه كردن كه حتما بايد بطرف غير قبله باشد و رو بقبلهاش حرام است ) و احكامي ديگر كه با قبله ارتباط دارد ، و مورد ابتلاي عموم مسلمانان است ، باعث شده كه مردم محتاج به جستجوي جهت قبله شوند و آنرا در افق خود معين كنند ، ( تا نماز و ذبح حيوانات و كارهائي ديگر را رو به آنطرف انجام داده و از تخليه كردن به آن طرف بپرهيزند ) .
و در ابتداء امر از آنجا كه تشخيص قطعي آن براي مردم دور از مكه فراهم نبود ناگزير به مظنه و گمان و نوعي تخمين اكتفاء ميكردند .
ولي رفته رفتهاين حاجت عمومي ، علماي رياضيدان را وادار كرد تا اين مظنه و تخمين را قدري به تحقيق و تشخيص عيني نزديك سازند ، براي اين كار از جدولهائي كه در زيج مورد استفاده قرار ميگيرد استمداد كردند ، تا بدان وسيله عرض هر شهر و طول آن را ( منظور از عرض شهر فاصلهايست كه هر شهري از خط استواء دارد و منظور از طول آن فاصلهايست كه ميانه شهرها از مشرق به مغرب ميباشد به اين منظور آخرين نقطه غربي و معمور كره زمين را جزاير خالدات ميگرفتند ، البته اين ديگر مربوط به بحث ما نيست كه در قرون گذشته و قبل از كشف آمريكا و كشف كرويتزمين چنين ميپنداشتند كه جزائر خالدات واقع در غرب اروپا ساحل اقيانوس آرام آخرين نقطه كره زمين است و البته اين جزائر در قرون اخير در آب فرو رفته و اثري از آن باقي نمانده است ، و فعلا در نيم كره شرقي زمين ، از رصدخانه گرنويچ لندن استفاده ميكنند ) ، ( مترجم ) معين كنند .
آنگاه بعد از آنكه عرض شهر خود را از خط استواء معين ميكردند آن وقت ميتوانستند بفهمند كه از نقطه جنوب آن شهر ( نقطه جنوب هر شهري عبارتست از نقطهاي كه اگر خطي موهوم از آن نقطه بطرف نقطه شمال تصور كنيم آفتاب در رسيدن بان نقطه مسير روزانهاش نصف ميشود و باصطلاح به نقطه ظهر ميرسد ) چند درجه ( از نود درجه ميان جنوب و مغرب ) را بطرف مغرب منحرف شوند ، رو به كه ايستادهاند ( و اين انحراف را با حساب جيوب و مثلثات معين ميكردند ) .
ترجمة الميزان ج : 1ص :503
آنگاه اين حساب را بوسيله دائره هنديه براي تمامي افقها و شهرهاي مسلماننشين ترسيم كردند ، ( به اين صورت كه يا در اول بهار و يا در اول پائيز كه دو نقطه اعتدالي است در هر افقي دائرهاي در زمين مسطح رسم كردند و محوري و يا به عبارتي شاخصي در وسط آن دائره كوبيدند ، صبح كه آفتاب طلوع كرد سايه شاخص از دائره بيرون بود ، ايستادند تا با بالا آمدن آفتاب و كوتاه شدن سايه آن نقطهاي را كه سايه از آن نقطه وارد دائره ميشود معين كنند و همچنين آن نقطهاي را كه در بعد از ظهر سايه از دايره بيرون ميرود معين كنند ، سپس با خطي مستقيم اين دو نقطه را بهم وصل كردند كه يكسرش مشرق افق را نشان ميداد و سر ديگرش مغرب افق را ، در نتيجه دائره به دو نيم دائره تقسيم شد ، خط ديگري عمود بر آن خط ترسيم كردند كه يكسرش نقطه جنوب را نشان ميداد و سر ديگرش نقطه شمال را ، و اين خط را نصف النهار آن افق ميناميدند ، و معلوم است كه فاصله ميان هر يك از اين چهار نقطه نود درجه است ، و فرض كنيد شهري كه اين دائره ( كه آنرا دائره هنديه ميناميدند ) ترسيم شده ، سي درجه با خط استواء فاصله داشته باشد ، در اينصورت اگر سكنه اين شهر در موقع نماز سي درجه از نود درجه را از جنوب بطرف مغرب برگردند ، درست رو بقبله ايستادهاند ، ( مترجم ) .
سپس براي اينكه اين كار را بسرعت و آساني انجام دهند ، قطب نما را يعني عقربه مغناطيسي معروف به حك را بكار بستند ، چون اين آلت با عقربه خود جهت شمال و جنوب را در هر افقي كه بكار رود معين ميكند و كار دائره هنديه را به فوريت انجام ميدهد و در صورتيكه ما مقدار انحراف شهر خود را از خط استواء بدانيم ، بلافاصله نقطه قبله را تشخيص ميدهيم .
لكن اين كوششي كه علماي رياضي مبذول داشتند - هر چند خدمت شايان توجهي بود - و خداوند جزاي خيرشان مرحمت فرمايد - ، و لكن از هر دو طريق يعني هم از طريق قطبنما و هم از راه دائره هنديه ناقص بود كه اشخاص را دچار اشتباه ميكرد .
اما اول براي اينكه رياضي دانان اخير متوجه شدند كه رياضي دانان قديم در تشخيص طول شهر دچار اشتباه شدهاند ، و در نتيجه حسابي كه در تشخيص مقدار انحراف و در نتيجه تشخيصقبله داشتند ، در هم فرو ريخت .
توضيح اينكه براي تشخيص عرض مثلا تهران از خط استوا ، و محاذات آن با آفتاب در فصول چهارگانه ، طريقهشان اينطور بود كه فاصله قطب شمالي را با خط استواء معين نموده و آنرا درجهبندي ميكردند آنگاه فاصله شهر مورد حاجت را از خط استواء به آن درجات معين نموده ، مثلا ميگفتند فاصله تهران از جزائر خالدات 86 درجه و 20 دقيقه ميباشد و عرض آن از خط استوا سي و پنج درجه و 35 دقيقه ( نقل از كتاب زيج ملخص تاليف ميزابي ) گو اينكه اين
ترجمة الميزان ج : 1ص :504
طريقه به تحقيق و واقع نزديك بود ، و لكن طريقه تشخيص طول شهرها طريقهاي درست و نزديك به تحقيق نبود چون همانطور كه در بيان مترجم گذشت عبارت از اين بود كه مسافت ميانه دو نقطه از زمين را كه در حوادث آسماني مشترك بودند ، ( اگر آفتاب ميگرفت در هر دو جا در يك زمان ميگرفت ، و اگر حوادث ديگري رخ ميداد ، در هر دو نقطه رخ ميداد ) معين ميكردند و آنرا با مقدار حركت حسي آفتاب و يا به عبارتي با ساعت ضبط مينمودند آنگاه ميگفتند : مثلا طول شهر تهران فلان درجه و ... دقيقه است و چون در قديم وسائل تلفن و تلگراف و امثال آن در دست نبود ، لذا اندازهگيريهاي قديم دقيق نبود و بعد از فراوان شدن اين وسائل و همچنين نزديك شدن مسافتها بوسيله هواپيما و ماشين اين مشكل كاملا حل شد ، و در اين هنگام بود كه شيخ فاضل و استاد شهير رياضي ، مرحوم سردار كابلي براي حل اين مشكل كمر همت بست و انحراف قبله را با اصول جديد استخراج نموده ، رسالهاي در اين باره بنام ( تحفة الاجلة في معرفة القبلة ) ، در اختيار همگان گذاشت ، و اين رساله كوچكي است كه در آن طريقه استخراج قبله را با بيان رياضي روشن ساخته ، و جدولهائي براي تعيين قبله هر شهري رسم كرده است .
و از جمله رموزيكه وي موفق به كشف آن گرديد - و خدا جزاي خيرش دهد - كرامت و معجزه باهرهاي بود كه براي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در خصوص قبله محرابش در مسجد مدينه اثبات و اظهار كرد .
توضيح اينكه مدينه طيبه بر طبق حسابي كه قدماء داشتند در عرض 25 درجه خط استوا ، و در طول 75 درجه و 20 دقيقه قرار داشت و با اين حساب محراب مسجد النبي در مدينه رو بقبله نبود ، ( و چون ممكن نبوده رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در ايستادن بطرف قبله و بناي مسجد رو بانطرف اشتباه كند ) ، لذا رياضي دانان همچنان در باره قبله بحث ميكردند ، و اي بسا براي اين انحراف وجوهي ذكر ميكردند كه با واقع امر درست در نميآمد .
و لكن مرحوم سردار كابلي اين معنا را روشن ساخت كه محاسبات دانشمندان اشتباه بوده ، چون مدينه طيبه در عرض 24 درجه و 57 دقيقه خط استوا ، و طول 39 درجه و 59 دقيقه آخرين نقطه نيم كره شرقي قرار دارد و روي اين حساب محراب مسجد النبي درست رو بقبله واقع ميشود ، آنوقت روشن شد در قرنهاي قبل كه اثري از اين محاسبات نبود و در حاليكه آنجناب در نماز بود ، وقتي بطرف كعبه برگشت درست بطرفي برگشته كه اگر خطي موهوم از آن طرف بطرف كعبه كشيده ميشد به خودكعبه برميخورد ، و اين خود كرامتي باهر و روشن است ( صدق الله و رسوله) .
بعد از مرحوم سردار كابلي مرحوم مهندس فاضل سرتيپ عبد الرزاق بغائري براي بيشتر
ترجمة الميزان ج : 1ص :505
نقاط روي زمين قبلهاي استخراج كرد و در اين باره رسالهاي در معرفت قبله نوشت و در آن جدولهائي ترسيم نمود كه حدود هزار و پانصد نقطه از نقاط مسكون زمين را نام برد و با تدوين اين رساله بحمد الله نعمت تشخيص قبله به كمال رسيد و از آن جمله مثلا عرض تهران را سي و پنج درجه و چهل و يك دقيقه و 38 ثانيه و طول آنرا 51 درجه و 28 دقيقه و 58 ثانيه نوشت ( مترجم ) .
اين بود جهت نقصي كه در قسمت اول بود و اما در قسمت دوم يعني در تشخيص قبله بوسيله قطب نما ، نقص آن از اين جهت بود كه معلوم شد دو قطب مغناطيسي كره زمين با دو قطب جغرافيائي زمين منطبق نيست ، براي اينكه قطب مغناطيسي شمالي مثلا علاوه بر اينكه به مرور زمان تغيير ميكند بين آن و بين قطب شمالي جغرافيائي حدود هزار ميل ( كه معادل است با 1375 كيلومتر ) فاصله است .
و روي اين حساب قطبنما هيچوقت عقربهاش رو به قطب جنوبي جغرافيائي قرار نميگيرد و آنرا نشان نميدهد ، ( چون سر ديگر عقربه ، قطب شمال واقعي را نشان نميدهد ) بلكه گاهي تفاوت به حدي ميرسد كه ديگر قابل تسامح نيست .
به همين جهت مهندس فاضل و رياضيدان عاليقدر ، جناب سرتيپ حسينعلي رزم آرا ، در اواخر يعني در سال 1332 هجري شمسي ، در مقام بر آمد اين مشكل را حل كند ، و انحراف قبله را از دو قطب مغناطيسي در هزار نقطه از نقاط مسكون كره زمين را مشخص كرد ، ( و براي سهولت كار بطوريكه همه بتوانند استفاده كنند ، قطبنمائي اختراع كرد كه به تخمين نزديك به تحقيق ميتواند قبله را مشخص كند ، كه قطبنماي آن جناب فعلا مورد استفاده همه هست ، خداوند به وي جزاي خير مرحمت فرمايد ) .
بحث اجتماعي
دانشمنداني كه متخصص در جامعهشناسي و صاحبنظر در اين فن هستند ، اگر در پيرامون آثار و خواصي كه از اين پديده كه نامش اجتماع است و بدان جهت كه اجتماع است ناشي ميشود ، دقت و غور كنند ، شكي برايشان نميماند كه اصولا پديد آمدن حقيقتي بنام اجتماع و سپس منشعب شدن آن به شعبههاي گوناگون و اختلافها و چند گونگي آن بخاطر اختلاف طبيعت انسانها ، فقط و فقط يك عامل داشته و آن دركي بوده كه خداي سبحان طبيعت انسانها را بان درك ملهم كرده ، درك باين معنا كه حوائجش كه اتفاقا همه در بقاي او و به كمال رسيدنش مؤثرند يكي دو تا نيست تا خودش بتواند برفع همه آنها قيام كند ، بلكه بايد اجتماعي تشكيل دهد ،
ترجمة الميزان ج : 1ص :506
و بدان پاي بند شود ، تا در آن مهد تربيت و به كمك آن اجتماع در همه كارها و حركات و سكناتش موفق شود و يا به عبارتي همه آنها به نتيجه برسد و گرنه يكدست صدا ندارد .
بعد از اين درك ، به دركهاي ديگر و يا بعبارتي به صور ذهنيه ملهم شد كه آن ادراكات و صور ذهنيه را محك و معيار در ماده و در حوائجي كه به ماده دارد ، و در كارهائي كه روي ماده انجام ميدهد و در جهات آن كارها ، ميزان قرار دهد و همه را با آن ميزان بسنجد و در حقيقت آن ادراكات و آن ميزان رابطهاي ميان طبيعت انساني و ميان افعال و حوائج انسان باشد ، مانند درك اين معنا كه چه چيز خوب است ؟ و چه چيز بد است ؟ چه كار بايد كرد ؟ و چه كار نبايد كرد ؟ و چه كار كردنش از نكردنش بهتر است ؟ و نيز مانند اين درك كه محتاج به اين است كه در نظام دادن به اجتماع رياست و مرئوسيت ، و ملك و اختصاص و معاملات مشترك و مختص و ساير قواعد و نواميس عمومي و آداب و رسوم قومي ( كه به اختلاف اقوام و مناطق و زمانها مختلف ميشود ) معتبر بشمارد و به آنها احترام بگذارد .
همه اين معاني و قواعدي كه ناشي از آنها ميشود ، اموري است كه اگر طبيعت انسانيت آنرا درست كرده ، با الهامي از خداي سبحان بوده ، الهامي كه خدا بوسيله آن ، طبيعت انسان را لطيف كرده تا قبل از هر كار ، نخست آنچه را كه معتقد است و ميخواهد در خارج بوجود آورد ، تصور كند و آنگاه نقشههاي ذهني را صورت عمل بدهد و يا اگر صلاح نديد ترك كند و به اين وسيله استكمال نمايد .
(حال كه اين مقدمه روشن شد ميگوئيم ) : توجه عبادتي بسوي خداي سبحان ( با در نظر گرفتن اينكه خدا منزه از مكان و جهت و ساير شئون مادي و مقدس از اين است كه حس مادي باو متعلق شود ) ، اگر بخواهيم از چهار ديواري قلب و ضمير تجاوز كند و بصورت فعلي از افعال درآيد ، با اينكه فعل جز با ماديات سر و كار ندارد - به ناچار بايد اين توجه بر سبيل تمثل صورت بگيرد .
سادهتر بگويم از يكسو ميخواهيم با عبادت متوجه بخدا شويم ، از سوي ديگر خدا در جهتي و طرفي قرار ندارد ، پس بناچار بايد عبادت ما بر سبيل تمثل و تجسم در آيد ، به اين صورت كه نخست توجهات قلبي ما با اختلافي كه در خصوصيات آن ( از خضوع و خشوع و خوف و رجاء و عشق و جذبه و امثال آن ) است ، در نظر گرفته شود و بعد همان خصوصيات را با شكل و قيافهاي كه مناسبش باشد ، در فعل خود منعكس كنيم ، مثلا براي اينكه ذلت و حقارت قلبي خود را به پيشگاه مقدس او ارائه داده باشيم به سجده بيفتيم و با اين عمل خارجي از حال دروني خود
ترجمة الميزان ج : 1ص :507
حكايت كنيم و يا اگر خواستيم احترام و تعظيمي كه در دل از او داريم ، حكايت كنيم ، بصورت ركوع درآئيم و چون بخواهيم حالت فدائي بودن خود را به پيشگاهش عرضه كنيم ، دور خانهاش بگرديم و چون بخواهيم او را تكبير و بزرگداشت كنيم ، ايستاده عبادتش كنيم و چون بخواهيم براي تشرف بدرگاهش خود را تطهير كنيم اين مراسم را با غسل و وضوء انجام دهيم ، و از اين قبيل تمثلهاي ديگر .
و هيچ شكي نيست در اينكه روح و مغز عبادت بنده عبارت است از همان بندگي دروني او ، و حالاتي كه در قلب نسبت به معبود دارد كه اگر آن نباشد ، عبادتش روح نداشته و اصلا عبادت بشمار نميرود و ليكن در عين حال اين توجه قلبي بايد به صورتي مجسم شود و خلاصه عبادت در كمالش و ثبات و استقرار تحققش ، محتاج به اين است كه در قالبي و ريختي ممثل گردد .
آنچه گفته شد ، هيچ جاي شك نيست ، حال ببينيم مشركين در عبادت چه ميكردند و اسلام چه كرده ؟ اما وثنيها و ستارهپرستان و هر جسمپرست ديگر كه يا معبودشان انساني از انسانها بوده ، و يا چيز ديگر ، آنان لازم ميدانستند كه معبودشان در حال عبادت نزديكشان و روبرويشان باشد ، لذا روبروي معبود خود ايستاده و آنرا عبادت ميكردند .
ولي دين انبياء و مخصوصا دين اسلام كه فعلا گفتگوي ما در باره آنست ، ( و گفتگوي از آن ، از ساير اديان نيز هست ، چون اسلام همه انبياء را تصديق كرده ) ، علاوه بر اينكه همانطور كه گفتيم : مغز عبادت و روح آنرا همان حالات دروني دانسته ، براي مقام تمثل آن حالات نيز طرحي ريخته و آن اينست كه كعبه را قبله قرار داده و دستور داده كه تمامي افراد در حال نماز كه هيچ مسلماني در هيچ نقطه از روي زمين نميتواند آن را ترك كند ، رو بطرف آن بايستند و نيز از ايستادن رو بقبله و پشت كردن بدان در احوالي نهي فرموده و در احوالي ديگر آنرا نيكو شمرده است .
و به اين وسيله قلبها را با توجه بسوي خدا كنترل نموده ، تا در خلوت و جلوتش در قيام و قعودش ، در خواب و بيداريش ، در عبادت و مراسمش ، حتي در پستترين حالات و زشتترينش ، پروردگار خود را فراموش نكند ، اين است فائده تشريع قبله از نظر فردي .
و اما فوائد اجتماعي آن عجيبتر و آثارش روشنتر و دلنشينتر است ، براي اينكه مردم را با همه اختلافي كه در زمان و مكان دارند متوجه به يك نقطه كرده و با اين تمركز دادن وجههها ، وحدت فكري آنان و ارتباط جوامعشان و التيام قلوبشان را مجسم ساخته و اين لطيفترين روحي است كه ممكن است در كالبد بشريت بدمد ، روحي كه از لطافت در جميع شئون افراد در حيات مادي و معنويش نفوذ كند ، اجتماعي راقيتر و اتحادي متشكلتر و قويتر بسازد ، و اين
ترجمة الميزان ج : 1ص :508
موهبتي است كه خداي تعالي امت اسلام را بدان اختصاص داده و با آن وحدت ديني و شوكت جمعي آنان را حفظ فرموده ، در حالي كه قبلا احزاب و دستههاي مختلفي بودند و سنتها و طريقههاي متشتتي داشتند ، حتي دو نفر انسان يافت نميشد كه در يك نظريه با هم متحد باشند ، اينك خدا را با كمال عجز بر همه نعمتهايش شكر ميگوئيم .
ترجمة الميزان ج : 1ص :509
فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ وَ اشكرُوا لي وَ لا تَكْفُرُونِ(152)
ترجمه آيه
پس مرا بياد آريد تا بيادتان آورم و شكرم بگذاريد و كفران نعمتم مكنيد ( 152) .
بيان
بعد از آن كه خداي تعالي بر پيامبر اسلام و امتمسلمان منت نهاد ، نخست پيامبر بزرگوار را كه از خود مردم بود بسوي ايشان گسيل داشت و اين خود نعمتي بود كه با هيچ مقياسي اندازهگيري نميشود ، نعمتي كه منشا هزاران نعمت شد - و فهماند خدا از ياد بندگانش غافل نيست - آري خدا بشر را از اينكه بسوي صراط مستقيم هدايت كند و به اقصي درجات كمال سوق دهد ، فراموش نكرده بود .
و در مرحله دوم قبله را كه مايه كمال دين و توحيد در عبادت و تقويت فضائل ديني و اجتماعيشان بود ، تشريع فرمود .
ترجمة الميزان ج : 1ص :510
اينك در اين آيه متفرع بر آن دو نعمت ، دعوتشان ميكند : باينكه بياد او باشند و شكرش بگذارند ، تا او هم در مقابل ياد بندگان به عبوديت و طاعت ، ايشان را بدادن نعمت ياد كند و در پاداش شكرگزاري و كفران نكردن ، نعمتشان را بيشتر كند .
در جاي ديگر نيز فرموده : ( و اذكر ربك اذا نسيت و قل عسي أن يهدين ربي لا قرب من هذا رشدا ، بياد آر پروردگارت را هر وقت كه فراموش كردي ، و بگو اميد است پروردگارم مرا به رشدي نزديكتر از اين هدايت كند ) ، و نيز فرموده : ( لئن شكرتم لازيدنكم ، اگر شكر بگزاريد زيادترتان ميدهم ) ، و اين دو آيه هر دو قبل از آيات قبله در سوره بقره نازلشده است .
اين نكته را بايد در نظر داشت : كه كلمه ذكر بسا ميشود كه در مقابل غفلت قرار ميگيرد ، مانند آيه : ( و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا ، كسي را كه ما دلش را از ياد خود غافل كردهايم ، اطاعت مكن ) ، و غفلت عبارتست از نداشتن علم به علم ، يعني اينكه ندانم كه ميدانم ، و ذكر در مقابل غفلت ، عبارتست از اينكه بدانم كه ميدانم .
و بسا ميشود كه در مقابل نسيان استعمال ميشود ، و نسيان عبارتست از اينكه صورت علم بكلي از خزانه ذهن زايل شود ، و ذكر بر خلاف نسيان عبارتست از اينكه آن صورت همچنان در ذهن باقي باشد ، و در آيه : ( و اذكر ربك اذا نسيت ) به همين معنا آمده و بنابر اين در چنين استعمالي ذكر مانند نسيان معنائي است داراي آثار و خواصي كه آن آثار بر وجود ذكر مترتب ميشود ، و به همين جهت كلمه ذكر ، مانند نسيان ، در مواردي كه خودش نيست ولي آثارش هست ، استعمال ميشود ، مثلا وقتي من ببينم كه شما دوست صميمي خود را با اينكه ميداني احتياج به نصرتت دارد نصرت ندادي و كمك نكردي ، ميگويم : چرا پس دوستت را فراموش كردي ؟ با اينكه او را فراموش نكردهاي و بر عكس همواره با او و به ياد او بودهاي ، اما از آنجا كه اين ياد اثري نداشته و بر عكس اثر فراموشي از شما سر زده ، مثل اين است كه اصلا در ذهن شما وجود نداشته و از يادش برده باشي .
و گويا استعمال ذكر بر ذكر لفظي ( مثلا ذكر خدا با گفتن سبحان الله و امثال آن ) از همين باب باشد ، يعني استعمال كلمه ( ذكر ) در اثر آن باشد نه خودش چون ذكر زباني هر چيز ، از آثار ذكر قلبي آنست و از اين باب است آيه : ( قل ساتلو عليكم منه ذكرا ، بگو بزودي ذكري از او برايت ميخوانم ) ، و نظائر اين استعمال بسيار است .
و بفرض اينكه ذكر لفظي از مصاديق ذكر واقعي باشد ، از مراتب آنست ، نه اينكه بكلي كلمه
ترجمة الميزان ج : 1ص :511
(ذكر ) بمعناي ذكر لفظي بوده ، معنايش منحصر در آن باشد ، و سخن كوتاه آنكه ذكر داراي مراتبي است كه اختلاف آن مراتب در آيات زير كاملا مشهود است .
(الا بذكر الله تطمئن القلوب ، آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مييابد ) و اذكر ربك في نفسك تضرعا و خيفة ، و دون الجهر من القول ، پروردگار خود را در دل بياد آور ، هم از تضرع و هم از ترس و هم آهسته به زبان ) ، ( فاذكروا الله كذكركم آباءكم او اشد ذكرا ، پس خدا را بياد آريد آنطور كه به ياد پدران خود هستيد و يا شديدتر از آن ) ، در اين آيه ذكر را بوصف شدت توصيف كرده ، و معلوم است كه مقصود از آن ذكر باطني و معنوي است ، چون ذكر لفظي ، شدت و ضعف ندارد .
(و اذكر ربك اذا نسيت ، و قل عسي ان يهدين ربي لا قرب من هذا رشدا ) ، كه ذيل اين آيه دلالت دارد بر اينكه ميخواهد بفرمايد اميدوار آن باش كه بالاتر از ذكر به مقامي برسي كه بالاتر از آن مقام كه فعلا داري بوده باشد ، پس برگشت معنا به اين ميشود كه تو وقتي از يك مرتبه از مراتب ذكر خدا پائين آمدي و به مرتبه پائينتر برگشتي ، بگو چنين و چنان ، پس به حكم اين آيه تنزل از مقام بلندتري از ذكر وياد خدا نيز نسيان است ، پس آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه ذكر قلبي هم براي خود مراتبي دارد ، از اينجا روشن ميشود اينكه بعضي گفتهاند : ذكر بمعناي حضور معنا است در نفس ، سخني است درست ، براي اينكه حضور داراي مراتبي است .
در آيه مورد بحث امر به ( ياد آوري ) متعلق به ( ياء ) متكلم شده ، فرموده : مرا ياد بياور ، اگر ياد آوري خدا را ، عبارت بدانيم ، از حضور خدا در نفس ، ناگزير بايد قائل به تجوز شويم ، ( و بگوئيم : مثلا منظور ياد نعمتها و يا عذابهاي خداست ) و اما اگر تعبير نامبرده را تعبيري حقيقي بدانيم ، آنوقت آيه شريفه دلالت ميكند بر اينكه آدمي غير از آن علمي كه معهود همه ما است ، و آنرا ميشناسيم ، كه عبارتست از حضور معلوم در ذهن عالم ، يك نسخه ديگري از علم دارد ، چون اگر مراد همان علم معمولي باشد ، سر به تحديد خدا در ميآورد ، چون اين قبيل علم عبارت است از تحديد و توصيف عالم معلوم خود را ، و ساحت خداي سبحان منزه از آنست كه كسي او را تحديد و توصيف كند ، همچنانكه خودش فرمود : ( سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين ، منزه است خدا از هر توصيفي كه اينان برايش ميكنند ، مگر توصيف بندگان مخلص ) .
و نيز فرموده : ( و لا يحيطون به علما ، احاطه علمي باو پيدا نميكنند ) ، و انشاء الله تعالي در
ترجمة الميزان ج : 1ص :512
تفسير همين دو آيه ( 160 و 110 ) مطلب ديگري مربوط باين بحث خواهد آمد .
بحث روايتي
در فضيلت ذكر از طرق عامه و خاصه ، روايات بسياري وارد شده و بطرقي مختلف نقل شده ، كه فرمودند : ( ذكر خدا در هر حال خوب است) .
و در كتاب عدة الداعي ميگويد : روايت شده كه روزي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بر ياران خود در آمد و فرمود : در باغهاي بهشت بگردش بپردازيد ، پرسيدند : يا رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) باغهاي بهشت چيست ؟ فرمود : مجالس ذكر ، هم صبح و هم شام باين مجالس برويد و بذكر بپردازيد و هر كس دوست داشته باشد بفهمد چه منزلتي نزد خدا دارد ، بايد نظر كند ببيند خدا چه منزلتي نزد او دارد ، چون خداي تعالي بنده خود را به آن مقدار احترام ميكند كه بندهاش او را احترام كند .
و بدانيد كه بهترين اعمال شما و پاكيزهترين آن نزد مالك و صاحبتان و نيز مؤثرترين اعمالتان ، در رفع درجاتتان ، و بالاخره بهترين چيزي كه آفتاب بر آن ميتابد ، ذكر خداي تعالي است ، چه خود او از خودش خبر داده و فرموده : ( من همنشين كسي هستم كه ذكرم كند و بيادم باشد ، و نيز فرموده : ( فاذكروني أذكركم ) ، مرا ياد آوريد تا شما را با نعمتم ياد آورم ، مرا بياد آوريد با اطاعت و عبادت تا شما را ياد آورم ، با نعمتها و احسان و راحت و رضوان .
و در محاسن و دعوات راوندي ، از امام صادق (عليهالسلام) روايت كردهاند كه فرمود : خدايتعالي ميفرمايد : كسيكه مشغول بذكر من باشد و ذكرم او را از درخواست حاجتش باز بدارد ، من باو بهتر از آنچه بخواهد ميدهم .
و در معاني الاخبار از حسين بزاز روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليهالسلام) به من فرمود : آيا ميخواهي تو را از مهمترين وظيفهاي كه خدا بر خلق خود واجب كرده خبر دهم ؟ عرضه داشتم : بله ، فرمود : اول انصاف دادن به مردم ، باينكه با مردم آنطور رفتار كني كه دوست ميداري با تو رفتار كنند و دوم مواسات با برادران ديني و ياد خدا در هر موقف ، البته منظورم از ذكر خدا ، سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، هر چند كه اين نيز از مصاديق آنست ، ولي منظورم اين است كه در هر جا كه پاي اطاعت خدا به ميان ميآيد ، بياد خدا باشي و اطاعتش كني ، و هر جا معصيت خدا پيش آيد ، بياد او باشي و آنرا ترك كني .
ترجمة الميزان ج : 1ص :513
مؤلف : اين معنا به طرق بسيار از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و از ائمه اهلبيتش (عليهمالسلام) روايت شده ، و در بعضي از آنها آمده : كه اين دستور همان قول خداست كه ميفرمايد : ( ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا ، فاذا هم مبصرون كسانيكه وقتي در محاصره وساوس شيطان قرار ميگيرند بياد خدا ميافتند و در نتيجه بينا ميشوند ) الخ .
و در كتاب عدة الداعي از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت آورده كه فرمود : خداي سبحان فرموده : اگر بفهمم كه اشتغال به من بيشتر اوقات بندهام را گرفته ، شهوتش را هم بسوي دعا و مناجاتم بر ميگردانم و چون بندهام چنين شود ، آنگاه كه بخواهد سهو كند خودم ميان او و اينكه سهو كند حائل ميشوم ، چنين افرادي اولياء حقيقي من هستند ، آنها براستي قهرمانانند ، آنها كساني هستند كه اگر بخواهم اهل زمين را به عقوبتي هلاك كنم ، بخاطر همين قهرمانان صرفنظر ميكنم .
و در محاسن از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : خدايتعالي فرمود : اي فرزند آدم ! مرا در دلت ياد كن ، تا تو را ياد كنم ، اي فرزند آدم ! مرا در خلوت ياد كن ، تا در خلوت يادت كنم ، و در ميان جمع يادم كن ، تا در ميان جمعيت يادت كنم و نيز فرمود : هيچ بندهاي خدا را در ميانه جمعي از مردم ياد نميكند ، مگر آنكه خدا او را در ميان جمعي از ملائكه ياد ميكند .
مؤلف : اين معنا بطرق بسيار از دو فريق شيعه و سني روايت شده است .
و در تفسير الدر المنثور است كه طبراني و ابن مردويه و بيهقي در شعب الايمان از ابن مسعود روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : كسي را كه چهار چيز داده باشند چهار چيز ديگر هم دادهاند و تفسير اين در كتاب خداست، 1 - كسيكه توفيق ياد خدايش دادهاند ، خدا هم بياد او خواهد بود چون خدايتعالي ميفرمايد : ( فاذكروني اذكركم ، بيادم باشيد تا بيادتان باشم) .
2 - و كسيكه توفيق دعايش دادهاند ، اجابت دعا هم دادهاند ، چون خدايتعالي ميفرمايد : ( ادعوني استجب لكم ، بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را) .
3 - و كسيكه مقام شكرش دادهاند ، زيادي نعمت هم دادهاند چون خدايتعالي ميفرمايد : ( لئن شكرتم لازيدنكم ، اگر شكرم بگزاريد ، حتما نعمت شما را زياد كنم) .
4 - و كسيكه توفيق استغفارش دادهاند ، آمرزشش هم دادهاند ، چون خداي سبحان فرموده : ( استغفروا ربكم ، انه كان غفارا ، از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او آمرزگار است ) .
ترجمة الميزان ج : 1ص :514
و نيز در تفسير الدر المنثور است كه سعيد بن منصور و ابن منذر و بيهقي ( در شعب الايمان ) از خالد بن ابي عمران ، روايت كنند كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : كسيكه خدا را اطاعت كند ، خدا را ذكر كرده ، هر چند كه نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد ، و كسيكه خدا را عصيان كند ، خدا را از ياد برده ، هر چند نمازش و روزه و تلاوتش بسيار باشد .
مؤلف : در اين حديث به اين معنا اشاره شده كه معصيت از هيچ بندهاي سر نميزند مگر با غفلت و فراموشي ، چون انسان اگر بداند حقيقت معصيت چيست ؟ و چه آثاري دارد ؟ هرگز اقدام بر معصيت نميكند ، حتي كسيكه معصيت ميكند ، و چون بياد خدايش مياندازند ، باز هم باك ندارد و اعتنائي بمقام پروردگارش نميكند ، او طاغي و جاهل به مقام پروردگارش و علو كبريائيش است ، او نميداند كه خدا چگونه به وي احاطه دارد ، و بهمين معنا روايتي ديگر اشاره ميكند ، كه تفسير الدر المنثور آنرا از ابي هندداري از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كرده است .
ميگويد : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : خدايتعالي فرموده : مرا با اطاعتم ياد كنيد تا با مغفرتم يادتان كنم و كسيكه بياد من باشد ، در حاليكه مطيع هم باشد بر من واجب ميشود كه با مغفرتم يادش كنم و كسيكه مرا ياد كند در حاليكه نافرمان باشد ، بر من واجب ميشود يادش كنم ، در حاليكه بر او خشمناك باشم ، ( تا آخر حديث) .
نكتهاي كه در اين حديث آمده ، در باره ياد خدا در حال معصيت ، همان نكتهايست كه آيه شريفه و رواياتي ديگر آنرا نسيان ناميدهاند ، چون بودن ياد خدا بدون اثر ، همان نسيان است ، البته سخن در اين مقام بقايائي دارد ، كه پارهاي از آن انشاء الله تعالي بزودي ميآيد .