[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان : سوره بقره آیات 182 - 168


ترجمة الميزان ج : 1ص :630

يَأَيُّهَا النَّاس كلُوا مِمَّا في الاَرْضِ حَلَلاً طيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطوَتِ الشيْطنِإِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ‏(168) إِنَّمَا يَأْمُرُكُم بِالسوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَن تَقُولُوا عَلي اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ‏(169) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَاأَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ‏(170) وَ مَثَلُ الَّذِينَ كفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بمَا لا يَسمَعُ إِلا دُعَاءً وَ نِدَاءًصمُّ بُكْمٌ عُمْي فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ‏(171)

ترجمه آيات

هان ! اي مردم از آنچه در زمين است بخوريد در حالي كه حلال و طيب باشد و گام‏هاي شيطان را پيروي مكنيد كه او شما را دشمني است آشكار ( 168) .

او تنها شما را به بدي و فحشاء و گفتن سخنان بي دليل و نسبت دادن آن به خدا وا ميدارد ( 169 ) .

و چون به ايشان گفته شود آنچه خدا نازل كرده پيروي كنيد مي‏گويند : نه ، ما تنها آن را پيروي مي‏كنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم آيا اگر پدران ايشان عقل نمي‏داشتند و هيچ چيز نمي‏فهميدند و راه بجائي نمي‏بردند باز هم پيرويشان مي‏كردند ؟ ( 170) .

مثل كساني كه كافر شدند مثل آن چوپاني است كه بر گوسفندان خود نهيب مي‏زند و چيزهائي مي‏گويد كه گوسفندان نمي‏فهمند تنها صدائي و

ترجمة الميزان ج : 1ص :631

ندائي از او مي‏شنوند ، كر و گن‏گ و كورند و در نتيجه راهي براي تعقل ندارند ( 171 ) .

بيان

(يا ايها الناس كلوا مما في الارض حلالا طيبا ) تا آخر دو آيه ، كلمه ( حلال ) در مقابل كلمه ( حرام ) است ، و معنايش با كلمه ( ممنوع ) يكي است ، وقتي مي‏گويند فلان كار حرام است ، معنايش اين است كه ارتكاب آن ممنوع است ، و كلمه ( حل ) هم در مقابل ( حرمت ) مي‏آيد و هم در مقابل حرم ، و هم در مقابل عقد ، و اين كلمه يعني كلمه ( حل ) در تمامي موارد استعمالش معناي آزادي در عمل و اثر را مي‏رساند ، و كلمه ( طيب ) در مقابل كلمه ( خبيث ) معناي ملايمت با نفس و طبع هر چيزي را ميدهد ، مثل كلمه طيب ، كه به معناي آن سخني است كه گوش را از شنيدنش خوش آيد و عطر طيب كه به معناي آن عطري است كه شامه آدمي از بوي آن خوشش آيد و مكان طيب يعني آن محلي كه با حال كسيكه ميخواهد در آن محل جا ب‏گيرد سازگار باشد .

و كلمه : ( خطوات ) جمع خطوة ( گام ) است كه : به معناي فاصله ميان دو پاي آدمي در حال راه رفتن است ، البته اين كلمه به فتحه خاء و فتحه طاء يعني ( خطوات ) نيز قرائت شده ، كه معنايش بنا بر اين قرائت دفعات ميشود ، چون خطوه به فتحه خاء ، به معناي دفعه و يك نوبت است ، و در نتيجه خطوات شيطان ، عبارت ميشود از اموري كه نسبتش بغرض شيطان ، - يعني اغواء بوسيله شرك - نسبت گامهائي است كه يك رونده بسوي مقصد خود برميدارد .

و بنا بر اين مراد به آن اموري خواهد بود كه نسبت به شرك و دوري از خدا جنبه مقدمه دارد .

و كلمه ( يامركم ) از امر است ، كه به معناي اين است كه آمر اراده خود را تحميل بر مامور كند ، تا مامور آنچه را او خواسته انجام دهد و امر از شيطان عبارتست از وسوسه او و اينكه آنچه را از انسان ميخواهد ، بوسيله اخطار آن به قلب آدمي و جلوه دادن آن در نظر آدمي ، بر انسان تحميل نمايد .

و كلمه ( سوء ) به معناي هر چيزي است كه انسان از آن نفرت دارد و در نظر اجتماع زشت مي‏آيد و اين سوء در صورتي كه از حد ب‏گذرد و از طور خود تجاوز كند ، آنوقت مصداق فحشاء ميشود ، و به همين جهت زنا را كه زشتيش از حد بيرون است ، فحشاء مي‏گويند ، و كلمه ( فحشاء ) مصدر است ، مانند ( سراء ) و ( ضراء) .

بعد از آنكه معناي مفردات اين دو آيه را شناختي ، اينك مي‏گوئيم : خدايتعالي در صدر اين

ترجمة الميزان ج : 1ص :632

دو آيه خطاب را متوجه عموم مردم كرد ( نه خصوص مؤمنين ) ، و اين بدان جهت بود كه حكمي كه در اين آيه ب‏گوش مي‏رساند ، و بيانش مي‏كند ، حكمي است كه مورد ابتلاي عموم مردم است ، اما مشركين براي اينكه نزد آنان اموري حرام بود ، كه خودشان بر خود حرام كرده بودند و آن‏گاه به خدا افتراء بستند همچنانكه در روايت آمده كه ثقيف و خزاعه و بني عامر بن صعصعه و بني مدلج ، چيزهائي از رستني‏ها و چارپايان و بحيره ( شتر ماده‏اي كه گوشش شكافته شده ) و سائبه ( شتر ماده‏اي كه به جهت شفاي بيماري آزاد گذاشته شده است ) و وصيله ( گوسفند مخصوص ) را بر خود حرام كرده بودند .

البته اين در ميان مشركين عرب بود و گر نه درمشركين غير عرب هم اموري از اين قبيل يافت ميشد .

و اما مؤمنين آنها هم با اينكه باسلام در آمده بودند ، ولي هنوز خرافاتي چند از باب توارث اخلاقي و آداب قومي و سنت‏هاي منسوخه در بينشان باقي مانده بود و اين خود امري است طبيعي كه وقتي اين‏گونه آداب و رسوم ، يكباره نسخ شود ، مثل اينكه اديان و يا قوانين يكباره آنها را مورد حمله قرار دهد ، نخست باصول آن آداب و سنن پرداخته و از بيخ ريشه كن مي‏كند ، آن‏گاه اگر دوام يافت و به قوت خود باقي ماند - و اجتماع آن دين و قوانين را بخاطر حسن تربيتش به خوبي پذيرفت خرده خرده شاخ و برگهاي خرافات قديمي را نيز از بين مي‏برد و به اصطلاح ته تغارهاي آنرا بكلي ابطال نمود ، يادش را از دلها بيرون مي‏برد ، و گر نه بقايائي از سنتهاي قديمي با قوانين جديد مخلوط گشته ، يك چيز معجوني از آب در مي‏آيد ، كه نه آن خرافات قديمي است و نه اين دين و قوانين جديد است .

به همين جهت مؤمنين نيز گرفتار اين بقاياي خرافات قديم بودند ، لذا خطاب در آيه ، متوجه عموم مردم شد كه آنچه در زمين هست برايشان حلال است و ميتوانند بخورند و پاي بند احكام خرافي قديم نباشند .

كلمه ( اكل ) در اصل به معناي جويدن و بلعيدن است ، و لكن بعنوان كنايه در مطلق تصرفات در اموال نيز استعمال ميشود و جهتش اين است كه در آن تصرفات نيز منظور اصلي انسان خوردن است ، چون بطور كلي خوردن ركن زندگي آدمي است و در قرآن كريم هم اين كنايه آمده ، از آن جمله فرموده : ( لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل ، الا أن تكون تجارة عن تراض ، اموال يكدي‏گر را در بين خود به باطل مخوريد ، م‏گر آنكه تجارتي با رضايت دو طرف باشد ) .


ترجمة الميزان ج : 1ص :633

و ما ميتوانيم امر ( كلوا - بخوريد ) در آيه مورد بحث را هم حمل بر اين معناي وسيع كنيم ، براي اينكه مطلق است ( هم با معناي خوردن ميسازد ، و هم با مطلق تصرفات ) و در اينصورت معناي آيه اين ميشود كه از آنچه خدا از نعمت‏هاي خود در زمين آفريده و در اختيار شما قرار داده بخوريد و در آن تصرف كنيد كه هم حلال و هم طيب است .

يعني هيچ مانعي به غير از آنچه كه از ناحيه طبيعت خودتان و يا از ناحيه طبيعت زمين مانع است شما را از خوردن و تصرف آنچه حلال است جلوگير نشود ، ( بله آنها كه به طبع خود قابل اكل نيستند مانند سن‏گ و چوب و يا آنها كه طبع آدمي خوردن آن را نمي‏پذيرد ، مانند كثافات ، و يا آنهائي كه طبيعت شما از آن تنفر ندارد و خوردن آن را ميپذيرد و ليكن سليقه ديني مثلا مانع از خوردن آن است ، چون از راه جبر جائر بدست آمده است خوردنش حلال نيست ) .

(كلوا مما في الارض حلالا طيبا ) اين جمله اباحه‏اي عمومي و بدون قيد و شرط را آماده ميكند ، چيزي كه هست جمله : ( و لا تتبعوا خطوات الشيطان ) الخ ، ميفهماند كه در اين ميان چيزهاي دي‏گري هم هست كه نامش خطوات شيطان است و مربوط به همين اكل حلال طيب است ، و اين امور ، يا مربوط به نخوردن بخاطر پيروي شيطان است و يا خوردن بخاطر پيروي شيطان است و چون تا اينجا معلوم نكرد كه آن امور چيست ؟ لذا براي اينكه ضابطه‏اي دست داده باشد كه چه چيزهائي پيروي شيطان است ؟ كلمه سوء و فحشاء و سخن بدون علم را خاطر نشان كرد و فهماند كه هر چيزي كه بد است ، يا فحشاء است يا بدون علم حكم كردن است ، پيروي از آن ، پيروي شيطان است .

و وقتي نخوردن و تصرف نكردن در چيزي كه خدا دستور به اجتناب از آن نداده ، جائز نباشد ، خوردن و تصرف بدون دستور او نيز جائز نيست ، پس هيچ اكلي حلال و طيب نيست ، م‏گر آنكه خدايتعالي اجازه داده و تشريعش كرده باشد ( كه همين آيه مورد بحث و نظائر آن تشريع حليت همه چيزها است ) و از خوردن آن منع و ردعي نكرده باشد .

مانند آيه ( 173 ) همين سوره كه مي‏فرمايد : ( انما حرم عليكم الميتة و الدم ) الخ ، و در آن از خوردن چيزهائي نهي فرموده ، پس برگشت معناي آيه به اين مي‏شود ( و خدا داناتر است ) كه مثلا ب‏گوئيم : از همه نعمتهاي خدا كه در زمين براي شما آفريده بخوريد ، زيرا خدا آنها را براي شما حلال و طيب كرد و از خوردن هيچ حلال طيبي خودداري مكنيد ، كه خودداري از آن هم سوء است ، هم فحشاء ، و هم بدون علم سخن گفتن ، ( يعني وهم تشريع ) و شما حق نداريد تشريع كنيد ، يعني چيزي را كه جزء دين نيست ، جزء دين كنيد ، كه اگر چنين كنيد خطوات شيطان را پيروي كرده‏ايد .


ترجمة الميزان ج : 1ص :634

پس آيه شريفه چند نكته را افاده مي‏كند : اول اينكه حكم مي‏كند به حليت عموم تصرفات ، م‏گر هر تصرفي كه در كلامي دي‏گر از آن نهي شده باشد ، چون خداي سبحان اين حق را دارد كه از ميان چيزهائي كه اجازه تصرف داده ، يكي يا چند چيز را ممنوع اعلام بدارد ( پس آيه شريفه يك قاعده كلي دست داد و آن اين بود كه هر جا شك كرديم آيا خوردن فلان چيز و يا تصرف در فلان چيز جائز است يا نه به اين آيه تمسك جوئيم و ب‏گوئيم غير از چند چيزي كه در دليل جداگانه حرام شده ، همه چيز حلال و طيب است ) ( مترجم ) .

دوم اينكه خودداري و امتناع از خوردن و يا تصرف كردن در چيزي كه دليلي علمي بر منع از آن نرسيده ، خود تشريع و حرام است .

سوم اينكه مراد از پيروي خطوات شيطان اين است كه بنده خدا بچيزي تعبد كند و آن را عبادت و اطاعت خدا قرار دهد كه خداي تعالي هيچ اجازه‏اي در خصوص آن نداده باشد ، چون خداي تعالي هيچ مشي و روشي را منع نكرده ، م‏گر آن روشي را كه آدمي در رفتن بر طبق آن پاي خود بجاي پاي شيطان ب‏گذارد و راه رفتن خود را مطابق راه رفتن شيطان كند ، در اينصورت است كه روش او پيروي گامهاي شيطان ميشود .

از اينجا اين نكته بدست مي‏آيد : كه عموم تعليل يعني جمله ( بخاطر اينكه او تنها شما را به سوء و فحشاء و سخن بدون علم امر مي‏كند ) ، هر چند كه عمل به غير علم را مانند ترك و امتناع بدون علم شامل ميشود و ليكن در خطاب آيه مورد نظر نيست ، چون پيروي گامهاي شيطان نيست ، هر چند كه پيروي شيطان هست .

(انما يامركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا علي الله ما لا تعلمون ) ، سوء و فحشاء در انجام عمل مصداق پيدا مي‏كند ، در مقابل آن دو ، قول بدون علم است كه مربوط به زبان است و از اين مي‏فهميم كه دعوت شيطان منحصر است در دعوت به عملي كه يا سوء است و يا فحشاء و در دعوت ب‏گفتن سخن بدون علم و دليل .

(و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما ألفينا ) الخ ، كلمه ( الفينا ) از مصدر الفاء است ، كه به معني يافتن است يعني ما پيروي نمي‏كنيم ، م‏گر آنچه را كه پدران خود بر آن يافتيم ، و اين آيه به صحت آنچه كه ما از آيه سابق از معناي خطوات شيطان استفاده كرديم ، شهادت ميدهد .

(ا و لو كان آباؤهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون ؟ ) اين پاسخ به سخن كفار است و بيان مي‏كند كه اين سخن شما ، همان قول بدونعلم و بدون تبين است ، كه صريح عقل با آن مخالف است ، چون اينكه گفتند ( ما تنها آنچه را كه پدران خود را بر آن يافتيم ، پيروي مي‏كنيم ) ، سخني است مطلق و

ترجمة الميزان ج : 1ص :635

معنايش اين است كه ما پدران خود را در هر حالي و بر هر وصفي كه بودند ، چه صحيح و چه غلط ، پيروي مي‏كنيم ، حتي اگر هيچ علمي هم نداشته‏اند و هيچ راه نيافته‏اند ، باز پيرويشان مي‏كنيم و مي‏گوئيم : آنچه آنها مي‏كردند حق است .

و اين حرف همان سخن بدون علم است و سر از مطلبي در مي‏آورد كه هيچ عاقلي اگر به آن تنبه داشته باشد لب بداننمي‏گشايد ، بله اگر پدران خود را تنها در مسائلي پيروي مي‏كردند كه پدران در آن مسائل داراي علمي بودند و راه حق را يافته بودند و اينها هم از علم و اهتداء پدران اطلاع ميداشتند ، چنين اتباعي ، اهتداء بدون علم نميشد .

از اينجا معلوم ميشود اينكه جمله : ( لا يعقلون شيئا و لا يهتدون ) الخ ، تنها به منظور مبالغه نيامده ، تا ب‏گوئي ( از آنجا كه پدران ايشان خيلي چيزها ميدانستند ، پس جمله ( هيچ چيز نميدانستند ) ، جز مبالغه محمل دي‏گري ندارد) .

براي اينكه سياق كلام سياق اظهار فرضيه‏اي است كه هيچ عاقلي پيروي پدران را روي آن فرض جائز نميداند تا از اين فرضيه نتيجه ب‏گيرد : پيروي مطلق و بي قيد و شرط از پدران صحيح نيست .

(و مثل الذين كفروا كمثل الذي ينعق بما لا يسمع الا دعاءا و نداءا ) الخ كلمه ( مثل ) ، هم به معناي جمله‏اي است كه بر سر زبانها باشد ، ( از قبيل جمله معروف دخترم بتو مي‏گويم عروسم تو بشنو ) و هم به معناي وصف است ، مانند آيه شريفه ( انظر كيف ضربوا لك الامثال ، فضلوا ، فلا يستطيعون سبيلا ، ببين چه وصف‏ها برايت ميكنند و چ‏گونه گمراه شده‏اند كه دي‏گر قدرت يافتن راهي ندارند) .

و كلمه ( ينعق ) از نعيق است كه به معناي آن نهيبي است كه چوپان به گوسفندان مي‏زند تا از گله دور نشوند ، وقتي مي‏گويند : ( نعق الراعي بالغنم ، ينعق نعيقا ، معنايش اين است كه چوپان براي جلوگيري گوسفندان نهيب بر آنها زد ) .

و كلمه ( نداء ) مصدر ( نادي ينادي - مناداة ) است و اين ماده از نظر معنا خصوصي‏تر از ماده - دعا - است ، چون هر چند هر دو به معناي خواندن و صدا زدن است ، ندا به معناي صدا زدن و خواندن با صداي بلند است ، و معناي آيه - و خدا داناتر است - اين است كه مثل تو اي پيامبر در دعوت كفار ، مثل آن چوپاني است كه دام خود را نهيب ميزندو مثلا مي‏گويد : ( از رمه دور نشويد ، كه طعمه گرگ مي‏گرديد ) ، ولي گوسفندان تنها صدائي از او ميشنوند و به گله بر مي‏گردند ولي

ترجمة الميزان ج : 1ص :636

سخنان او را نمي‏فهمند ) ، كفار هم همينطور هستند ، از فهم سخنان تو كه همه بسود ايشان است كرند و چون حرف صحيحي كه معناي درستي را افاده كند ندارند ، پس لال هم هستند ، و چون پيش پاي خود را نمي‏بينند ، گوئي كور هم هستند ، پس كفار هيچ چيزي را نميفهمند ، چون همه راه‏هاي فهم كه با چشم است يا گوش و يا زبان ، برويشان بسته شده است .

از اينجا روشن ميشود كه در كلام يا قلب بكار رفته يا عنايتي كه باز برگشت آن به قلب است ، چون مثل آن چوپاني كه نهيب مي‏زند به گوسفنداني كه بجز دعا و نداء نمي‏شنوند ، مثل آن پيامبر است كه كفار را بسوي هدايت دعوت ميكند ، نه مثل كفاري كه بسوي هدايت دعوت ميشوند ، و لكن اوصاف سه‏گانه‏اي كه از مثل استخراج كرد و بعد از تمام شدن مثل ، نام آنها را برد ، يعني صم ، بكم ، عمي ، اوصاف كفار بود نه اوصاف كسيكه كفار را به حق دعوت مي‏كرد ، و به همين جهت لازم بود مثل را براي كفار بزند و بفرمايد ( مثل كفاري كه پيامبر ، ايشان را بسوي هدايت ميخواند ، مثل گوسفنداني است كه چوپان آنها را صدا ميزند و آنها كر و لال و كور بي عقلند ) پس با اين بيان روشن شد كه در آيه شريفه چيزي نظير قلب ( وارونه سخن گفتن ) بكار رفته است .

بحث روايتي

در كتاب تهذيب از عبد الرحمان روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه‏السلام‏) از مردي پرسيدم كه سوگند خورده : فرزند خود را نحر كند يعني مانند شتر بكشد ، فرمود : اين سوگند از خطوات شيطان است .

و نيز از منصور بن حازم روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه‏السلام‏) به من فرمود : م‏گر داستان طارق را نشنيدي ؟ مردي برده‏فروش نزد امام ابيجعفر (عليه‏السلام‏) آمد و عرضه داشت : كه من به طلاق همسرم و آزادي برده‏ام سوگند خورده‏ام و يا نذر كرده‏ام ، تكليفم چيست ؟ فرمود : اي طارق همه اينها از خطوات شيطان است .

و در تفسير عياشي از امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : هر سوگندي كه به غير خدا باشد از خطوات شيطان است .

و در كافي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : وقتي كسي بر چيزي سوگند

ترجمة الميزان ج : 1ص :637

خورد ، - البته در صورتيكه آن چيز عملي باشد كه انجام آن از ترك آن بهتر باشد - ، در اين صورت بايد آن عمل خير را بجا بياورد و كفاره‏اي بر او نيست و اين سوگندها از خطوات شيطان است .

مؤلف : احاديث بطوريكه ملاحظه مي‏فرمائيد همه بر اين اساس است ، كه مراد به خطوات شيطان اعمالي باشد كه كسي بخواهد با انجام آن به خدا تقرب جويد در حالي كه مقرب نباشد ، چون شرع آن را معتبر نشمرده ، همچنانكه ما نيز در بيان سابق خود اين معنا را خاطر نشان كرديم .

بله در خصوص طلاق و امثال آن وجه دي‏گري براي بطلان قسم هست و آن اين است كه در قسم و هر انشاء دي‏گر ، شرط كردن باعث بطلان است ، چون تعليق با انشاء منافات دارد ، و چون مسئله فقهي است جاي بحثش اينجا نيست .

و مراد امام از سوگند به غير خدا ، آن سوگندي است كه شرع اثري بر آن مترتب نكرده و يا آن سوگندي است كه خدا خودش آنطور سوگند نخورده و هيچ حرمت و كرامتي برايش ثابت نشده است .

و در تفسير مجمع البيان از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل جمله : ( و مثل الذين كفروا ، كمثل الذي ينعق بما لا يسمع ) الخ ، فرموده : يعني مثل كفار ، در اين كه تو ايشان را بسوي ايمان مي‏خواني ، نظير مثل چوپاني است كه گله خود را صدا مي‏زند با اينكه گله فقط صداي او را مي‏شنود ولي سخنانش را نميفهمد .

بحث اخلاقي و اجتماعي

آراء و عقايدي كه انسان براي خود انتخاب مي‏كند ، يا تنها افكاري نظري است كه مستقيما و بدون واسطه ، هيچ ربطي به عمل ندارد ، مانند رياضيات و طبيعيات و علوم ماوراء الطبيعه و يا افكاري است عملي كه سر و كارش مستقيما با عمل است ، مانند مسائل مربوط به خوبي و بدي اعمال و اينكه چه عملي را بايد كرد ؟ و چه عملي را نبايد كرد ؟ در قسم اول راه تشخيص افكار صحيح از افكار و عقايد ناصحيح ، تنها پيروي علم و يقيني است كه از راه برهان و يا حس دست ميدهد .

و در قسم دوم راه منحصر در تجربه است ، يعني آن عملي را صحيح بدانيم كه ببينيم

ترجمة الميزان ج : 1ص :638

سعادت انسان را تامين مي‏كند و يا حد اقل در تامين آن نافع است و آن عملي را باطل بدانيم ، كه ببينيم يا به شقاوت آدمي منجر ميشود و يا در سعادتش مضر است و اما در قسم اول ، اعتقاد به آنچه علم به حقانيتش نداريم ، و در قسم دوم اعتقاد به آنچه نمي‏دانيم خير است يا شر ، چنين اعتقاداتي جزء خرافات است .

و آدمي از اين نظر كه آراءش همه باقتضاي فطرتش منتهي مي‏شود ، فطرتي كه از علل هر چيز جستجو مي‏كند و نيز به اقتضاي طبيعتش منتهي ميشود كه او را وادار به استكمال نموده ، به سوي آنچه كه كمال حقيقي اوست سوقش ميدهد ، هرگز حاضر نيست خود را تسليم آراء خرافي كند و در برابر هر خرافه‏اي ، كوركورانه و جاهلانه خاضع شود .

الا اينكه عواطف دروني و احساسات باطني او كه بيشتر و عمده‏اش خوف و رجاء است همواره خيال او را تحريك مي‏كند باينكه تاثير پاره‏اي خرافات را بپذيرد ، اين عواطف اعتقاد به خرافات را به گردنش مي‏گذارد ، چون قوه خيال در ذهن او صورتهائي هول‏ان‏گيز و يا اميدوار كننده ترسيم ميكند و حس خوف و رجاء هم آن صورتها را حفظ ميكند و نمي‏گذارد از خزانه نفس غائب شود .

همچنانكه وقتي آدمي در بياباني وسيع و بي كرانه قرار ب‏گيرد - و در آنجا مونسي نداشته باشد و شب ظلماني فرا رسد كه دي‏گر چشم جائي را نبيند - ، در چنين وضعي هيچ مايه دل‏گرمي كه او را ايمني ببخشد و مخاطر را از غير مخاطر برايش جدا سازد وجود ندارد ، نه نوري و نه چراغي و نه هيچ ايمني بخش دي‏گري هست .

در چنين وضعي چه بسا مي‏شود كه خيال او صورت‏هائي در ذهنش تصوير كند ، از قبيل حركات و رفت و آمدها و صعود به آسمان و نزول به زمين و يا اشكال و تمثالهائي برايش تصوير مي‏كند و لا يزال اين تصاوير را در نظرش تكرار مي‏كند ، تادر ذهنش نقش ببندد بطوري كه اگر در وقتي دي‏گر و جائي دي‏گر ، دچار وحشت شد ، آن صحنه‏هاي خيالي دو باره بيادش مي‏آيد و اي بسا آن صحنه‏ها را براي دي‏گران نقل ميكند و در دي‏گران نيز همان ترس و دلهره را ايجاد ميكند و دي‏گران نيز به دي‏گران مي‏گويند تا آنكه منتشر ميشود ، در حاليكه اصل آن خرافات بود و جز به يك خيال واهي منتهي نميشد .

و چه بسا مي‏شود كه خيال ، حس دفاع آدمي را تحريك ميكند ، كه براي دفع شر اين موجود موهوم چاره‏اي بينديشد و حتي دي‏گران را هم وادار ميكند كه براي ايمني از شري كه او گرفتار شده چاره‏انديشي كنند ، و همين باعث ميشود كه رفته رفته قضيه بصورت يك خرافه رائج گردد .

و بشر از قديمي‏ترين اعصار ، لا يزال گرفتار اين گونه آراء خرافي بوده و تا امروز نيز

ترجمة الميزان ج : 1ص :639

هست و آنطور كه بعضي گمان كرده‏اند ، خرافه‏پرستي از خصائص شرقي‏ها نيست ، بلكه همانقدر كه در شرقي‏ها هست ، در غربي‏ها هم هست ، اگر ن‏گوئيم غربي‏ها حريص‏تر بر اعتقاد به خرافات از شرقي‏ها هستند .

و از سوي دي‏گر همواره خواص بشر يعني علماء و روشنفكران در پي نابود سازي رسوم اين خرافات ، چاره‏انديشي كرده و مي‏كنند ، بلكه اعتقاد به آنها را از دلهاي مردم زايل سازند ، چه لطائف الحيل بكار بردند ، باشد كه عوام بدان وسيله متنبه شده ، از غفلت بيدار گردند ، ولي معالجات اين طبيبان مؤثر واقع نشد و انسان‏ها همچنان گرفتار خرافات هستند علتش هم اين است كه انسان هيچوقت از تقليد در آراء نظري و حقايق اعتقادي خالي نيست ، اين از يكسو و از سوي دي‏گر از احساسات و عواطف نفساني هم خالي نيست و بهترين دليلش هم همين است كه مي‏بينيم معالجات اطباء روحي بشر تا به امروز اثر نكرده است .

و عجيب‏تر از همه خرافه‏پرستان متمدنين دنيا و دانشمندان طبيعي امروزند ، كه مي‏گويند علم امروز اساسش بر حس و تجربه است و غير آنرا هر چه باشد رد ميكند ، چون تمدن و حضارت اساسش بر استكمال اجتماع است ، در كمالي كه برايش فراهم باشد و به هر قدر كه فراهم باشد و تربيت و فرهن‏گ خود را هم بر همين اساس پايه‏گذاري كرده‏اند .

در حاليكه همين اساسشان خودش يكي از خرافه‏پرستي‏هاي عجيب است ، براي اينكه علوم طبيعي از خواص طبيعت بحث مي‏كند و آثار هر موضوعي را براي آن اثبات مينمايد ، و به عبارتي دي‏گر اين علوم مادي عرصه جولان‏گاهش تنها ماده است كه بايد آثار و خواص ناپيداي ماده را پيدا كند و اما غير آثار آنرا نميتواند متعرض شود و در آن چيزي را اثبات و يا نفي كند ، پس اعتقاد به نبود چيزي كه دست حس و تجربه به آن نمي‏رسد ، اعتقادي بدون دليل و از روشن‏ترين مصاديق خرافه است .

و همچنين بناي تمدن بر استكمال اجتماع ، كه آن نيز يك خرافه‏پرستي دي‏گر است ، براي اينكه اين استكمال و رسيدن به سعادت اجتماعي چه بسا مستلزم آن است كه بعضي از افراد از سعادت زندگي فردي محروم شوند تا با محروميت خود از حريم اجتماع دفاع كنند ، كشته شوند ، تا وطن و يا قانون و يا مرام اجتماع محفوظ بماند ، و محروميت شخص از سعادت شخصي خود ، براي حفظ حريم اجتماع ، امري است كه انسان عاقل هرگز اقدام به آن نمي‏كند ، م‏گر وقتي كه آنرا براي خود كمال بداند ، - و با در نظر گرفتن اينكه خود محروميت كمال نيست - چون عدم و محروميت است و اگر كمال باشد ناچار براي جامعه كمال است نه براي خود شخص ، در حاليكه انسان و افراد انسانها ، اجتماع را براي خود ميخواهند نه خود را براي اجتماع ، ( پس اگر

ترجمة الميزان ج : 1ص :640

محروميت كمال باشد ، بايد اجتماع بخاطر فرد محروم شود ، نه فرد براي اجتماع ، و آن هم تصور ندارد) .

و به همين جهت اجتماعات متمدن امروز ، كه گفتيم اساس كارشان ماديت است ، براي رفع اين اشكال كه در دل هر فردي خلجان ميكند ، در مقام چاره جوئي به افراد اجتماع تلقين ميكنند ، كه انسان با فداكاري و سربازي نام نيك كسب مي‏كند ، بعد از مردنش نام او ( و اگر نامش مشخص نباشد به عنوان مثلا سرباز گمنام ) دائما در صفحه تاريخ باقي ميماند ، و اين خود يك خرافه واضح است ، چون بعد از مردن سرباز ، دي‏گر چه حياتي و چه نامي ؟ و آيا جز اين است كه ما ( براي فريب دادن او ) حياتي برايش تصور مي‏كنيم ، كه ماوراي اسم ، هيچ حقيقتي ندارد ؟ باز نظير اين خرافه اعتقاد به اين است كه آدمي بايد تلخي قانون را تحمل كند و اگر قانون پاره‏اي لذائذ را از او منع كرد ، بر اين محروميت صبر كند ، براي چه ؟ براي اينكه اجتماع محفوظ بماند و او بتواند با بقيه لذائذ استكمال نمايد و خلاصه اعتقاد باينكه كمال اجتماع كمال اوست ، و اين خود خرافه‏اي دي‏گر است چون كمال اجتماع وقتي كمال فرد هم هست كه اين دو كمال با هم منطبق باشند ( به اين معنا كه مثلا سير شدن من كمال اجتماع باشد ، و كمال اجتماع سير شدن شكم من باشد نه آن صورتيكه كمال اجتماع با محروميت من از غذا و آب و سلامتي و در آخر از هستي تامين شود ) .

فرد و يا اجتماعي كه مي‏تواند كمال خود را و آمال و آرزوهاي خود را هر چند از راه جور و ستم شده بدست آورد ، اگر فرد است با ظلم به اجتماع خودش و اگر اجتماع است با استعمار و استثمار جامعه‏هاي دي‏گر به هدف خود نائل شود ، و نيز مي‏تواند براي اين منظور ، خود و يا جامعه خود را آنچنان نيرومند كند كه كسي در برابر مطامع نامشروعش تاب مقاومت نياورد چنين فرد و چنين اجتماعي چه داعي دارد معتقد شود به اينكه كمال اجتماع و يا كمال جوامع بشري كمال اوست ؟ و نام نيك باعث افتخار او ؟ و بخاطر همين اعتقاد خرافي و موهوم اگر فرد است به اجتماع زور ن‏گويد و اگر اجتماع است به جوامع بشري ستم نكند ؟ هيچ داعي صحيحي بر چنين اعتقادي نيست ، شاهدش هم اين است كه تا آنجا كه تاريخ نشان داده ، هميشه قانون : ( دو شير گرسنه يكي ران گور شكارست آنرا كه او راست زور ) در امت‏ها و جوامع بشري حكم فرما بوده ، هميشه امتهاي قوي منافع حياتي خود را از حلقوم امت‏هاي ضعيف بيرون كشيده‏اند ، هيچ جاي پائي در آنان نماند م‏گر آنكه ل‏گدكوبش كردند ، و هيچ مال و منالي نماند م‏گر آنكه چپاولش كردند و هيچ ذي حياتي نماند ، م‏گر آن كه به

ترجمة الميزان ج : 1ص :641

زنجير اسارت كشيدند ، و آيا اين روش را جز انتحار براي نجات از درد ، نامي دي‏گر ميتوان نهاد ؟ ( اين وضع افراد و جوامع مادي مسلك است كه ديديد اساس تمدنشان بر خرافه‏پرستي است و بنائي هم كه روي اين اساس چيده‏اند خرافه روي خرافه است ) ( مترجم ) .

و اما راهي كه قرآن كريم در اين باره پيموده اين است كه دستور داده آنچه را كه خدا ( يعني مبدأ هستي عالم و هستي انسانها ) نازل كرده پيروي نمايند ، و از اينكه بدون مدرك و علم سخني ب‏گويند اجتناب ورزند ، اين در مرحله اعتقاد و نظر ، و اما در مرحله عمل دستور داده هر كاري كه مي‏كنند به منظور بدست آوردن پاداشي بكنند كه نزد خدا برايشان آماده شده ، حال اگر آنچه مي‏كنند مطابق ميلشان و شهوتشان هم باشد ، هم به سعادت دنيا رسيده‏اند و هم به سعادت آخرت و اگر مطابق ميلشان نباشد و بلكه مايه محروميت از مشيتهايشان باشد ، نزد خدا پاداشي عظيم دارند ، و آنچه نزد خداست بهتر و باقي‏تر است .

و بدانند كه آنچه ماديين مي‏گويند كه ( پيروي دين تقليدي است كه علم آنرا نمي‏پذيرد و بطور كلي علم پرستش خدا و دين را از خرافات عهد دوم از عهدهاي چهارگانه‏اي ميداند كه بر بشر گذشته :

1 - عهد اساطير

2 - عهد مذهب

3 - عهد فلسفه

4 - عهد علم كه عهد امروز بشر است و تنها از علم پيروي مي‏كند و خرافات را نميپذيرد ) سخني است بدون علم و رأيي خرافي است .

ما در پاسخ مي‏گوئيم اما پيروي از دين تقليد نيست ، زيرا دين عبارتست از : مجموعه‏اي از معارف مربوط به مبدأ و معاد و قوانيني اجتماعي ، از عبادات و معاملات كه از طريق وحي و نبوت به بشر رسيده ، نبوتي كه صدقش با برهان ثابت شده و نيز از مجموعه‏اي اخبار كه مخبر ، صادق از آنها خبر داده ، مخبري كه باز صادق بودنش به برهان ثابت شده است .

و معلوم است كه پيروي چنين ديني پيروي علم است نه خرافات ، چون فرض كرديم كه به صدق آن مخبر ، عالميم و برهان علمي بر آن داريم ، و ما در بحث گذشته در ذيل آيه : ( و اذ قال موسي لقومه ان الله يامركم ان تذبحوا بقرة ) كلامي در تقليد داشتيم ، بدانجا مراجعه شود .


ترجمة الميزان ج : 1ص :642

و عجيب اينجا است كه اين حرف را كساني مي‏گويند كه خود سراپا تقليدند و در اصول زندگي و سنن اجتماعي از خوردني و نوشيدني و پوشيدني گرفته تا نكاح و مسكن و غيره ، به غير از تقليد كوركورانه و پيروي هوي و هوس روش دي‏گري ندارند ، ( چشم به دروازه غرب دوخته‏اند ، ببينند چه مد تازه‏اي در پختن و خوردن طعام و در برش لباس و در طرز ازدواج و در طريقه خانه سازي و دكوربندي خانه و حتي در نحوه سخن گفتن و راه رفتن مي‏رسند و از خود هيچ استقلال و اراده‏اي ندارند ، هر چه مي‏كنند از خود نمي‏پرسند كه چرا ميكنند ؟ به بزي ميمانند كه وقتي بپرسي چرا از نهر پريدي ؟ جز اينكه ب‏گويد چون دي‏گران پريدند ، پاسخي ندارند ) ( مترجم ) .

چيزي كه هست از آنجا كه از كلمه تقليد نن‏گ دارند ، اسم تقليد را برداشته و نام پيروي از سنت و تمدن راقيه بر آن نهاده‏اند ، در نتيجه اسمش برداشته شده ولي رسمش همچنان باقي است ، و لفظش متروك گشته ، ولي معنايش همچنان حكمفرما است ، آري در منطق آقايان ( چرخ به عقب بر نمي‏گردد ) ، يك شعار علمي و زير بناي رقاء و تمدن است ، ولي ( و لا تتبع الهوي فيضلك ، زنهار از هوي و هوس پيروي مكن كه گمراهت مي‏كند ) ، يك شعار كهنه و سخني خرافي و كهنه است .

و اما آن تقسيمي كه براي سير زندگي بشري نموده‏اند و چهار دوره‏اش كرده‏اند ، تا آنجا كه تاريخ دين و فلسفه نشان ميدهد ، سخني است دروغ ، براي اينكه دين ابراهيم (عليه‏السلام‏) بعد از عهد فلسفه هند و مصر و كلدان بود ، و دين عيسي (عليه‏السلام‏) هم بعد از فلسفه يونان بود و همچنين دين محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نيز بعد از فلسفه يونان و اسكندريه بود .

و بالاخره فلسفه نهايت درجه اوجش قبل از اوج گرفتن اديان بوده و در گذشته هم گفتيم كه دين توحيد از تمامي اديان دي‏گر قديمي‏تر است .

و در سير تاريخي انسان آن تقسيمي را كه قرآن كريم صحيح مي‏داند اين است كه اولين دوره بشر دوران سادگي و بي رن‏گي بشر بوده كه در آن دوره همه امت‏ها يك جور بوده‏اند ، دوم دوره ماديت و حس‏ن‏گري است ، كه انشاء الله بيانش در تفسير آيه : ( كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين)، خواهد آمد .


ترجمة الميزان ج : 1ص :643

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كلُوا مِن طيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ وَ اشكُرُوا للَّهِ إِن كنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ‏(172) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيرِ اللَّهِفَمَنِ اضطرَّ غَيرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ‏(173) إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكتَبِ وَ يَشترُونَ بِهِ ثمَناً قَلِيلاًأُولَئك مَا يَأْكلُونَ في بُطونِهِمْ إِلا النَّارَ وَ لا يُكلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لا يُزَكيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ‏(174) أُولَئك الَّذِينَ اشترَوُا الضلَلَةَ بِالْهُدَي وَ الْعَذَاب بِالْمَغْفِرَةِفَمَا أَصبرَهُمْ عَلي النَّارِ(175) ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكتَب بِالْحَقّ‏ِوَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا في الْكِتَبِ لَفِي شِقَاقِ بَعِيدٍ(176)

ترجمه آيات

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد از پاكيزه‏ها هر چه كه ما روزيتان كرده‏ايم بخوريد و شكر خدا ب‏گزاريد اگر تنها او را مي‏پرستيد ( 172) .

خداوند تنها از ميان خوردني‏ها مردار و خون و گوشت خوك و گوشت حيواني كه براي غير خدا ذبح شده حرام كرده است و در اينها هم اگر كسي ناچار بخوردن شود در صورتي كه

ترجمة الميزان ج : 1ص :644

خودش خود را ناچار نكرده باشد و نيز در صورتي كه در خوردن از حد اضطرار تجاوز نكند گناهي بر او نيست كه خدا غفور و رحيم است ( 173) .

بدرستي آنهائي كه از كتاب خدا آنچه را كه خدا نازل كرده كتمان مي‏كنند و با كتمان آن ثمن اندك بدست مي‏آورند آنها آنچه مي‏خورند جز آتشي نيست كه بدرون خود مي‏كنند و خدا روز قيامت با آنها سخن نخواهد گفت و تزكيه‏شان نخواهد كرد و عذابي دردناك خواهند داشت ( 174 ) .

اينان همانهايند كه با سرمايه هدايت ، گمراهي مي‏خرند و مغفرت را با عذاب معاوضه مي‏كنند راستي چقدر بر چشيدن آتش تحمل دارند ( 175) .

و اين عذاب بدانجهت است كه خدا كتاب را بحق نازل كرد و اينان كه در كتاب اختلاف راه انداختند در شقاقي دور از اصلاح هستند ( 176) .

بيان

(يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم ) الخ ، اين جمله خطابي است خاص به مؤمنين ، كه بعد از خطاب قبلي كه به عموم مردم بود قرار گرفته ، پس از قبيل انتزاع خطابي از خطابي دي‏گر است كانه از خطاب جماعتي كه پذيراي نصيحت نيستند ، منصرف شده و روي سخن به عده خاص كرده كه دعوت داعي خود را اجابت مي‏گويند ، چون به او ايمان دارند .

و التفاتي كه بين دو خطاب واقع شده ناشي از تفاوتي است كه در افراد مخاطب است ، چون از دارندگان ايمان بخدا اين توقع مي‏رفت كه دعوت را بپذيرند به همين جهت عبارت قبلي ( ما في الارض حلالا طيبا ) ، را به عبارت ( طيبات ما رزقناكم ) عوض كرد ، تا وسيله شود ، بعد از آن از ايشان بخواهد تنها خدا را شكر گويند ، چون مردمي موحد بودند و بجز خداي سبحان كسي را نمي‏پرستيدند .

عين اين نكته باعث شد بفرمايد : ( ما رزقناكم ، آنچه ما روزيتان كرديم ) ، و نفرمايد ( ما رزقتم ، آنچه روزي شده‏ايد ) ، و يا ( ما في الارض ، آنچه در زمين است ) و يا تعبير دي‏گر نظير اينها ، تا اشاره و يا دلالت كند بر اينكه خدا در نظر آنان معروف و بايشان نزديك و نسبت به آنان مهربان و رئوف است .

و ظاهرا جمله : ( من طيبات ما رزقناكم ) الخ ، از قبيل اضافه صفت به موصوف باشد نه از قبيل قيام صفت در مقام موصوف ، و معناي آيه بنا بر تقدير اول اين ميشود : ( بخوريد از آنچه ما روزيتان كرديم ، كه همه‏اش پاكيزه است ) ، و اين معنا مناسب‏تر است با اظهار نزديكي و مهرباني خدا كه مقام ، آن را افاده ميكند و بنا بر تقدير دوم معنا چنين مي‏شود : ( بخوريد از رزق طيب ، نه از خبيث‏هاي آن ) و اين معنا با معنائي كه مقام آن را افاده مي‏كند نميسازد و از آن دور است چون مقام مي‏خواهد آزادي مردم را برساند نه اينكه ممنوع بودن آنانرا افاده كند ، ميخواهد بفرمايد : اينكه از

ترجمة الميزان ج : 1ص :645

پيش خود چيزهائي را بر خود حرام كرده‏ايد سخني است بدون علم و خدا آنرا حلال كرده است .

(و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون ) الخ ، نفرمود : ( و اشكروا لنا ، شكر ما را بجاي آريد ) بجايش فرمود : ( و اشكروا لله ، خدا را شكر گزاريد ) ، تا بر مسئله توحيد دلالت بيشتري داشته باشد و بهمين جهت دنبالش فرمود : ( ان كنتم اياه تعبدون ، اگر تنها او را مي‏پرستيد ) ، تا انحصار را افاده كند ، چون اگر فرموده بود : ان كنتم تعبدونه ، اگر او را مي‏پرستيد ) ، اين انحصار را افاده نميكرد .

(انما حرم عليكم الميتة ، و الدم ، و لحم الخنزير ، و ما اهل به لغير الله ) الخ ، اهلال براي غير خدا ، معنايش اين است كه حيواني را براي غير خدا مثلا براي بتها قرباني كنند .

(فمن اضطر غير باغ و لا عاد ) يعني كسي كه ناچار شد از آن بخورد ، بشرطي كه نه ظالم باشد ، و نه از حد تجاوز كند ، و دو كلمه ( غير باغ و لا عاد ) دو حال هستند ، كه عامل آنها اضطرار است و معنايش اين است كه هر كس مضطر و ناچار شد در حاليكه نه باغي است و نه متجاوز ، از آنچه ما حرام كرديم بخورد ، در اين صورت گناهي در خوردن آن نكرده ، و اما اگر اضطرارش در حال بغي و تجاوز باشد ، مثل اينكه همين بغي و تجاوز باعث اضطرار وي شده باشند ، در اينصورت جائز نيست از آن محرمات بخورد .

(ان الله غفور رحيم ) ، اين جمله دليلي است بر اينكه اين تجويز خدا و رخصتي كه داده از باب اين بوده كه خواسته است به مؤمنين تخفيفي دهد ، و گر نه مناط نهي و حرمت در صورت اضطرار نيز هست .

(ان الذين يكتمون ما انزل الله من الكتاب ) الخ ، اين آيه شريفه تعريضي است به اهل كتاب ، چون در ميان آنان بسيار چيزها در عبادات و غيره بوده كه خدا حلال و طيبش كرده ، ولي بزرگان و رؤساي آنان حرامش كرده بودند ، - و كتابي هم كه نزد ايشان بود آن اشياء را تحريم نميكرد - و اگر بزرگان ايشان احكام خدا را كتمان مي‏كردند براي اين بود كه رزق رياست و ابهت مقام و جاه و مال خود را زيادتر كنند .

و در آيه شريفه دلالتي كه بر تجسم اعمال و تحقق نتائج آن دارد ، بر كسي پوشيده نيست ، چون اولا مي‏فرمايد : اينكه علماي اهل كتاب احكام نازله از ناحيه خدا را در برابر بهائي اندك فروختند ، همين اختيار ثمن اندك عبارتست از خوردن آتش و فرو بردن آن در شكم ، و ثانيا در آيه دوم همين اختيار كتمان و گرفتن ثمن اندك در برابر احكام خدا را مبدل كرد به اختيار ضلالت بر هدايت ، و ثالثا اين اختيار را هم مبدل كرد به اختيار عذاب بر مغفرت و در آخر ، مطلب را با جمله : ( م‏گر چقدر بر سوختن در آتش صبر دارند ) ختم نمود و آن جرمي كه از ايشان بيشتر بچشم مي‏خورد و روشن‏تر است ، اين است كه بر اين كتمان خود ادامه ميدهند ، و بر آن اصرار مي‏ورزند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :646

لذا مي‏فرمايد : ( چقدر بر آتش صبر دارند پس معلوم مي‏شود اختيار بهاي اندك بر احكام خدا ، اختيار ضلالت است بر هدايت ، و اختيار ضلالت بر هدايت در نشئه دي‏گر به صورت اختيار عذاب بر مغفرت مجسم مي‏شود ، و نيز ادامه بر كتمان حق در اين نشئه ، بصورت ادامه بقاء در آتش مجسم مي‏گردد ) ( دقت بفرمائيد) .

بحث روايتي

در كافي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در تفسير جمله : ( فمن اضطر غير باغ و لا عاد ) الخ ، فرموده : باغي آن كسي است كه در طلب شكار است ، و عادي به معناي دزد است كه نه شكارچي مي‏تواند در حال اضطرار گوشت مردار بخورد و نه دزد ، خوردن مردار بر اين دو حرام است ، با اينكه براي مسلمان حلال است و نيز اين دو طائفه در سفر شكار و سفر دزدي نبايد نماز را شكسته بخوانند .

و در تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : باغي ظالم ، و عادي غاصب است .

و از حماد از آن جناب روايت كرده كه فرمود : باغي آنكسي است كه بر امام خروج كند ، و عادي دزد است .

و در تفسير مجمع البيان از امام باقر و امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در معناي آيه فرمودند : يعني بر امام مسلمين بغي نكند و با معصيت از طريق اهل حق تعدي ننمايد .

مؤلف : همه اين روايات از قبيل شمردن مصداق است و همه آنها معنائي را كه ما از ظاهر لفظ آيه استفاده كرديم ، تاييد ميكند .

و در كافي و تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده ، كه در معناي جمله ( فما اصبر هم علي النار ) ، فرمود : يعني تا كي بكاري ادامه ميدهند كه ميدانند آنكار سرانجامشان را بسوي آتش ميكشد ؟ .

و در تفسير مجمع البيان از علي بن ابراهيم از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه

ترجمة الميزان ج : 1ص :647

فرمود : يعني چقدر جرأتشان بر آتش زياد است ؟ و باز از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : يعني چقدر بكارهاي اهل آتش ادامه ميدهند .

مؤلف : اين روايات از نظر معني قريب به هم هستند ، اولي صبر بر آتش را تفسير كرد ، به صبر بر سبب آتش ، دومي تفسير كرد به جرأت بر آن و معلوم است كه جرأت لازمه صبر است و در سومي تفسير كرد به عمل به آنچه كه اهل آتش مرتكب مي‏شوند كه برگشت آن به همان معناي روايت اول است .


ترجمة الميزان ج : 1ص :648

لَّيْس الْبرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَكِنَّ الْبرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ الْمَلَئكةِ وَ الْكِتَبِ وَ النَّبِيِّينَ وَ ءَاتي الْمَالَ عَلي حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبي وَ الْيَتَمَي وَ الْمَسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ وَ السائلِينَ وَ في الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصلَوةَ وَ ءَاتي الزَّكَوةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَهَدُواوَ الصبرِينَ في الْبَأْساءِ وَ الضرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِأُولَئك الَّذِينَ صدَقُواوَ أُولَئك هُمُ الْمُتَّقُونَ‏(177)

ترجمه آيات

نيكي آن نيست كه روي خود را بطرف مشرق كنيد ( كه چون مسيحي هستيد ) و يا بطرف مغرب ( كه چون يهودي هستيد ) بلكه نيكي براي كسي است كه به خدا و روز آخرت و ملائكه و كتاب آسماني و پيغمبران ايمان داشته باشد و مال خود را با آنكه دوستش مي‏دارد به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و راه ماندگان و دريوزگان و بردگان بدهد و نماز را بپا دارد و زكات بدهد و كسانيند كه به عهد خود وقتي عهدي مي‏بندند وفا مي‏كنند و از فقر و بيماري و جن‏گ ، خويشتن دارند اينان هستند كه راست گفتند و همينهايند كه تقوي دارند ( 177 ) .


ترجمة الميزان ج : 1ص :649

بيان

بعضي از مفسرين گفته‏اند : بعد از برگشتن قبله از بيت المقدس بسوي كعبه ، جدال و ب‏گو م‏گو بسيار شد و بدين جهت آيه مورد بحث نازل شد .

(ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ) ، كلمه ( بر ) بكسره باء ، مجازي است از خير و احسان و همين كلمه با فتحه باء ، صفت مشبه‏ه از آن است ، و معنايش شخص خير و نيكوكار است .

و كلمه ( قبل ) با كسره اول و فتحه دوم به معناي جهت است ، قبله را هم به همين جهت قبله مي‏گويند ، چيزي كه هست ( تاي آخر آن معناي ) نوعيت را مي‏رساند ، و كلمه ( ذوي القربي ) به معناي خويشاوندان و كلمه ( يتامي ) جمع يتيم است كه به معناي كودك پدر مرده است و كلمه ( مساكين ) جمع مسكين است ، كه فرقش با كلمه فقير اين است كه مسكين بد حال‏تر از فقير است ، و كلمه ( ابن السبيل ) به معناي كسي است كه دستش از وطن و از خانواده‏اش بريده ، و كلمه ( رقاب ) جمع رقبه است ، كه به معناي گردن است ، ولي منظور از آن برده است كه قيد بردگي ب‏گردن دارد ، و كلمه ( باساء ) مصدر است ، همچنانكه بؤس هم مصدر است ، و هر دو به معناي شدت و فقر است ، و كلمه ( ضراء ) مانند كلمه ( ضر ) هر دو به اين معنا است كه آدمي با مرض يا زخم يا فوت مال يا مرگ فرزند ، متضرر شود ، و كلمه باس به معناي شدت و سختي جن‏گ است .

(و لكن البر من آمن بالله ) الخ ، در اين جمله بجاي اينكه كلمه ( بر ) به كسره را تعريف كند ، كلمه ( بر ) به فتحه را تعريف كرد ، تا هم بيان و تعريف مردان نيكوكار را كرده باشد و در ضمن اوصافشان را هم شرح داده باشد ، و هم اشاره كرده باشد باينكه مفهوم خالي از مصداق و حقيقت ، هيچ اثري و فضيلتي ندارد .

و اين خود دأب قرآن در تمامي بياناتش است كه وقتي ميخواهد مقامات معنوي را بيان كند ، با شرح احوال و تعريف رجال دارنده آن مقام ، بيان ميكند و به بيان مفهوم تنها قناعت نميكند .

و سخن كوتاه آنكه جمله : ( و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر ) تعريف ابرار و بيان حقيقت حال ايشان است كه هم در مرتبه اعتقاد تعريفشان مي‏كند و هم در مرتبه اعمال و هم اخلاق ، در باره اعتقادشان ميفرمايد : ( من آمن بالله ) و در باره اعمالشان ميفرمايد : ( اولئك الذين صدقوا ) ، و در باره اخلاقشان ميفرمايد .

(و اولئك هم المتقون) .

و در تعريف اولي كه از ايشان كرده ، فرموده : ( كساني هستند كه ايمان به خدا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبياء دارند ) ، و اين تعريف شامل تمامي معارف حقه‏اي است كه خداي سبحان

ترجمة الميزان ج : 1ص :650

ايمان به آنها را از بندگان خود خواسته و مراد به اين ايمان ، ايمان كامل است كه اثرش هرگز از آن جدا نمي‏شود و تخلف نميكند ، نه در قلب ، و نه در جوارح ، در قلب تخلف نميكند چون صاحب آن دچار شك و اضطراب و يا اعتراض و يا در پيشامدي ناگوار دچار خشم نمي‏گردد و در اخلاق و اعمال هم تخلف نميكند ، ( چون وقتي ايمان كامل در دل پيدا شد ، اخلاق و اعمال هم اصلاح ميشود) .

دليل بر اينكه مراد از آيه بيان اين معنا است ، ذيل آيه شريفه است كه مي‏فرمايد : ( اولئك الذين صدقوا ) كه صدق را مطلق آورده و مقيد به زبان يا به اعمال قلب ، يا به اعمال ساير جوارح نكرده ، پس منظور ، آن مؤمنيني است كه مؤمن حقيقي هستند و در دعوي ايمان صادقند ، همچنانكه در جاي دي‏گر در باره آنان فرمود : ( فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ، ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت ، و يسلموا تسليما ، حاشا به پروردگارت سوگند كه ايمان نمي‏آورند و ايمانشان واقعي نمي‏شود م‏گر وقتي كه تو را در اختلاف‏هائي كهبينشان پيدا مي‏شود حكم قرار دهند و چون حكمي راندي هيچ ناراحتي در دل خود از حكم تو احساس نكنند و سراپا تسليم تو شوند) .

در چنين هن‏گامي است كه حالشان با آخرين مراتب ايمان ، يعني مرتبه چهارم كه در ذيل آيه : ( اذ قال له ربه اسلم قال أسلمت ) بيانش گذشت منطبق ميشود .

بعد از اين تعريف سپس به بيان پاره‏اي از اعمالشان پرداخته ، ميفرمايد : ( و اتي المال علي حبه ذوي القربي ، و اليتامي ، و المساكين ، و ابن السبيل ، و السائلين ، و في الرقاب ، و اقام الصلوة ، و اتي الزكوة ) كه از جمله اعمال آنان نماز را شمرده كه حكمي است مربوط به عبادت كه در آيه ( ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر ، نماز از فحشاء و منكر نهي مي‏كند .

و نيز در آيه : ( و أقم الصلوة لذكري ، نماز را براي يادآوري من بپا بدار ، در اهميت آن سخن رفته است ، يكي دي‏گر زكات را كه حكمي است مالي و مايه صلاح معاش ذكر فرموده و قبل از اين دو بذل مال كه عبارت است از انتشار خير و احسان غير واجب را ذكر كرد كه مايه رفع حوائج محتاجين است و نمي‏گذارد چرخ زندگيشان ( به خاطر حادثه‏اي كه برايشان پيش مي‏آيد ) ، متوقف گردد .

خداي سبحان بعد از ذكر پاره‏اي از اعمال آنان بذكر پاره‏اي از اخلاقشان پرداخته ، از آن جمله وفاي به عهدي كه كرده‏اند ، و صبر در باساء و ضراء و صبر در برابر دشمن و ناگواريهاي

ترجمة الميزان ج : 1ص :651

جن‏گ را ميشمارد و عهد عبارتست از التزام به چيزي و عقد قلبي بر آن و هر چند خدايتعالي آن را در آيه مطلق آورده ، لكن بطوريكه بعضي گمان كرده‏اند شامل ايمان و التزام به احكام دين نميشود ، براي اينكه دنبالش فرموده : ( اذا عاهدوا وقتي كه عهد مي‏بندند ) ، معلوم مي‏شود منظور از عهد نامبرده عهدهائي است كه گاهي با يكدي‏گر مي‏بندند ( و يا با خدا مي‏بندند ، مانندنذر و قسم و امثال آن ) و ايمان و لوازم ايمان مقيد به قيد وقتي دون وقتي نميشود بلكه ايمان را هميشه بايد داشت .

و لكن اطلاق عهد در آيه شريفه شامل تمامي وعده‏هاي انسان و قول‏هائي كه اشخاص ميدهد ميشود ، مثل اينكه ب‏گويد : ( من اين كار را ميكنم ، و يا اين كاري كه مي‏كردم ترك مي‏كنم ) و نيز شامل هر عقد و معامله و معاشرت و امثال آن مي‏شود .

و صبر عبارتست از ثبات بر شدائد ، در مواقعي كه مصائب و يا جن‏گي پيش مي‏آيد و اين دو خلق يعني وفاي به عهد و صبر هر چند شامل تمامي اخلاق فاضله نميشود و لكن اگر در كسي پيدا شد، بقيه آن خلقها نيز پيدا ميشود .

و اين دو خلق يكي متعلق به سكون است و دي‏گري متعلق به حركت وفاي به عهد متعلق به حركت و صبر متعلق به سكون ، پس در حقيقت ذكر اين دو صفت از ميان همه اوصاف مؤمنين به منزله اين است كه فرموده باشد : مؤمنين وقتي حرفي ميزنند ، پاي حرف خود ايستاده‏اند و از عمل به گفته خود شانه خالي نميكنند .

و اما اين كه براي بار دوم مؤمنين را معرفي نموده كه ( اولئك الذين صدقوا ) براي اين بود كه صدق ، وصفي است كه تمامي فضائل علم و عمل را در بر مي‏گيرد ، ممكن نيست كسي داراي صدق باشد و عفت و شجاعت و حكمت و عدالت ، چهار ريشه اخلاق فاضله را نداشته باشد ، چون آدمي به غير از اعتقاد و قول و عمل ، چيز دي‏گري ندارد و وقتي بنا ب‏گذارد كه جز راست ن‏گويد ، ناچار ميشود اين سه چيز را با هم مطابق سازد ، يعني نكند م‏گر آنچه را كه مي‏گويد و ن‏گويد م‏گر آنچه را كه معتقد است و گر نه دچار دروغ ميشود .

و انسان مفطور بر قبول حق و خضوع باطني در برابر آن است هر چند كه در ظاهر اظهار مخالفت كند .

بنا بر اين اگر اذعان به حق كرد و بر حسب فرض بنا گذاشت كه جز راست ن‏گويد ، دي‏گر اظهار مخالفت نميكند ، تنها چيزي را مي‏گويد كهبدان معتقد است و تنها عملي را ميكند كه مطابق گفتارش است ، در اين هن‏گام است كه ايمان خالص و اخلاق فاضله و عمل صالح ، همه با هم برايش فراهم ميشود .

همچنانكه در جاي دي‏گر نيز در شان مؤمنان فرموده : ( يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ، و كونوا

ترجمة الميزان ج : 1ص :652

مع الصادقين ، اي كسانيكه ايمان آورده‏ايد ، از خدا بترسيد و با راست‏گويان باشيد) .

و حصري كه از جمله ( اولئك الذين صدقوا ، تنها اينهايند كه راست مي‏گويند ) استفاده ميشود آن تعريف و بيان تا حدي كه گذشت تاكيد ميكند و معنايش - و خدا داناتر است - اين ميشود ( هر گاه خواستي راست‏گويان را ببيني راست‏گويان تنها همان ابرارند ) .

و اما تعريفي كه براي بار سوم از آنان كرد و فرمود : ( اولئك هم المتقون ) حصري كه در آن هست ، براي بيان كمال ايشان است ، چون برو صدق اگر به حد كمال نرسند ، تقوي دست نميدهد .

و اوصافي كه خداي سبحان در اين آيه از ابرار شمرده ، همان اوصافي است كه در آيات دي‏گر آورده ، از آن جمله فرموده : ( ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا ، عينا يشرب بها عباد الله ، يفجرونها تفجيرا ، يوفون بالنذر ، و يخافون يوما كان شره مستطيرا، و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله ، لا نريد منكم جزاء و لا شكورا ، تا آنجا كه مي‏فرمايد ، و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا ، براستي ابرار از جامي مينوشند كه مزاج كافور دارد ، چشمه‏اي كه بندگان خدا از آن مينوشند و آنرا به هر جا كه خواهند روان كنند ، نيكوكاران به نذر وفا كنند و از روزي كه شر آن روز عالم‏گير است ، بيم دارند و طعام را با آنكه دوستش دارند به مستمند و يتيم و اسير دهند و منطقشان اين است كه ما شما را فقط براي رضاي خدا طعام ميدهيم ، و از شما پاداشي و سپاسي نخواهيم، - تا آنجا كه فرمود - و پروردگارشان هم در عوض آن صبري كه كردند ، بهشت و ديبا پاداششان دهد) .

كه در اين آيات ، ايمان به خدا و ايمان به روز جزا و انفاق در راه خدا و وفاي به عهد و صبر را نام برده و نيز فرموده : ( كلا ان كتاب الابرار لفي عليين ، و ما ادريك ما عليون ، كتاب مرقوم ، يشهده المقربون ، ان الابرار لفي نعيم ، تا آنجا كه مي‏فرمايد : يسقون من رحيق مختوم و تا آنجا كه مي‏فرمايد : عينا يشرب بها المقربون ، حاشا كه كتاب ابرار هر آينه در درجات بلندي است ، و تو نمي‏داني آن درجات چيست قضائي است رانده شده كه مقربين درگاه خدا آن را مشاهده ميكنند كه ابرار همانا در نعيم باشند - تا آنجا كه مي‏فرمايد ، از شرابي خالص و صافي و سر به مهر مينوشند ، - تا آنجا كه مي‏فرمايد - چشمه‏اي كه همان مقربين خودشان از آن مينوشند ) .

كه اگر ميان اين آيات و آيات سوره دهر كه گذشت تطبيق به عمل آيد ، آنوقت حقيقت وصف مؤمنين و مال كارشان - اگر در آن دقت كني - بخوبي روشن مي‏گردد .

از يكسو در اين آيات ايشان را توصيف كرده باينكه عباد الله هستند ، و عباد الله مقرب درگاه

ترجمة الميزان ج : 1ص :653

خدايند و در ضمن اوصافي كه براي عبادخود ذكر كرده ، فرموده : ( ان عبادي ليس لك عليهم سلطان ، تو اي ابليس بر بندگان من تسلط نمي‏يابي ) و از سوي دي‏گر مقربين را توصيف كرده ، باينكه : ( و السابقون السابقون ، اولئك المقربون ، في جنات النعيم ، سبقت گيرندگان در دنيا بسوي خيرات كه سبقت گيرندگان به مغفرتند در آخرت ، اينان به تنهائي مقربين و در بهشت نعيمند ) پس معلوم ميشود اين عباد الله كه در آخرت بسوي نعمت خدا سبقت مي‏گيرند ، همانهايند كه در دنيا بسوي خيرات سبقت مي‏گرفتند و اگر به تفحص از حال ايشان ادامه بدهي ، مطالب عجيبي برايت كشف ميشود .

پس از آنچه گذشت اين معنا روشن شد : كه ابرار داراي مرتبه عاليه‏اي از ايمان هستند و آن مرتبه چهارم است كه بيانش گذشت و خدايتعالي در باره‏شان فرموده : ( الذين آمنوا ، و لم يلبسوا ايمانهم بظلم ، اولئك لهم الامن و هم مهتدون ، كساني كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم نياميختند ، تنها اينان هستند كه داراي امنيتند و هم راه يافت‏گانند ) .

(و الصابرين في الباساء ) كلمه ( صابرين ) را منصوب آورد ، يعني نفرمود ( صابرون ) و نصب آن به تقدير مدح است تا به عظمت امر صبر اشاره كرده باشد ، بعضي هم گفته‏اند كه اصولا وقتي كلامي كه در وصف كسي ايراد ميشود طول بكشد وصفي پشت سر وصفي بياورند ، نظريه علماي ادب بر اين است كه ميان اوصاف گاه‏گاهي مدح و ذمي بياورند و باين منظور اعراب وصف را مختلف سازند ، گاهي به رفع بخوانند و گاهي به نصب .

بحث روايتي

از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت شده كه هر كس باين آيه عمل كند ايمان خود را به كمال رسانده باشد .

مؤلف : وجه آن با در نظر داشتن بيان ما روشن است ، و از زجاج و فراء هم نقل شده كه آندو گفته‏اند : اين آيه مخصوص انبياء معصومين (عليهم‏السلام‏) است براي اينكه هيچ كس بجز انبياء نمي‏تواند همه دستوراتي كه در اين آيه آمده آنطور كه حق آن است عمل كند ، اين بود گفتار آن دو ، ولي سخنان آن دو ناشي از اين است كه در مفاد آيات تدبر نكرده‏اند و ميان مقامات معنوي خلط كرده‏اند ، چون آيات سوره دهر كه در باره اهل بيت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نازل شده ، بعنوان

ترجمة الميزان ج : 1ص :654

ابرار از ايشان ياد فرموده نه به عنوان انبياء ، چون اهل بيت (عليهم‏السلام‏) انبياء نبودند .

بله اينقدر هست كه مقامي بس عظيم دارند ، بطوري كه وقتي حال اولوا الالباب را ذكر ميكند ، كه كساني هستند كه خدا را در قيام و قعود و بر پهلويشان ذكر ميكنند و در خلقت آسمانها و زمين تفكر مينمايند ، در آخر از ايشان نقل ميفرمايد كه از خدا درخواست ميكنند ما را به ابرار ملحق ساز ، ( و توفنا مع الابرار ، با ابرار ما را بميران ) ، و در تفسير الدر المنثور است كه حكيم ترمذي از ابي عامر اشعري روايت كرده كه گفت : به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) عرضه داشتم : تماميت بر و نيكي به چيست ؟ فرمود : اينكه در خلوتت همان كني كه در انظار ميكني .

و در تفسير مجمع البيان از ابي جعفر و امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمودند : منظور از ذوي القربي ، اقرباي رسول هستند .

مؤلف : گويا اين تفسير از باب شمردن يكي از مصاديق قربا باشد ، چون در قرآن كريم آيه‏اي مخصوص قرباي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هست .

و در كافي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : فقير آنكسي است كه كاردش آنچنان باستخوان نرسيده كه دست بسوي مردم دراز كند ، ولي مسكين بد حال‏تر از اوست و بائس از هر دو بد حال‏تر است .

و در تفسير مجمع البيان از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : ابن السبيل كسي است كه دستش از اهلش بريده باشد .

و در تهذيب از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه شخصي از آنجناب از برده‏اي سؤال كرد كه با مولايش قرار گذاشته : اگر فلان مبلغ بپردازد ، آزاد باشد و مقداري از آن مبلغ را پرداخته چه كند ؟ فرمود : بحكم آيه ( و في الرقاب ) بقيه مبلغ را بايد از مال صدقه بپردازند تا آزاد شود .

و در تفسير قمي در ذيل جمله : ( و الصابرين في الباساء و الضراء ) گفته : امام (عليه‏السلام‏) فرمود : يعني در گرسن‏گي و عطش و ترس ، و در معناي جمله ( و حين الباس ) گفته امام فرمود : يعني در هن‏گام جن‏گ .


ترجمة الميزان ج : 1ص :655

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُتِب عَلَيْكُمُ الْقِصاص في الْقَتْليالحُْرُّ بِالحُْرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الاُنثي بِالاُنثيفَمَنْ عُفِي لَهُ مِنْ أَخِيهِ شي‏ءٌ فَاتِّبَاعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسنٍذَلِك تخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌفَمَنِ اعْتَدَي بَعْدَ ذَلِك فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ‏(178) وَ لَكُمْ في الْقِصاصِ حَيَوةٌ يَأُولي الاَلْبَبِ لَعَلَّكمْ تَتَّقُونَ‏(179)

ترجمه آيات

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد قصاص ( جناياتي كه واقع ميشود ) بر شما واجب است آزاد در مقابل آزاد و برده در مقابل برده و زن در مقابل زن پس اگر صاحب خون از برادرش ( قاتل ) ب‏گذرد قاتل بايد كه احسان او را بخوبي تلافي كند و خونبهائي كه بدهكار است به طرز خوبي بپردازد ، اين خود تخفيفي است از ناحيه پروردگارتان و هم رحمتي است پس اگر كسي بعد از عفو كردن دبه در آورد و از قاتل قصاص ب‏گيرد عذابي دردناك دارد ( 178 ) .

و شما را در قصاص حياتي است اي خردمندان اگر بخواهيد تقوي داشته باشيد ( 179) .

بيان

(يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص في القتلي ، الحر بالحر ) الخ ، در اينكه خطاب را

ترجمة الميزان ج : 1ص :656

متوجه خصوص مؤمنين كرده ، اشاره است باينكه حكم قصاص مخصوص جامعه مسلمين است و كفاري كه در كشورهاي اسلامي بعنوان اهل ذمه زندگي مي‏كنند و غير آنان از كفار ، مشمول آيه نيستند و آيه از كار آنها ساكت است .

و اگر اين آيه را با آيه : ( أن النفس بالنفس ) بسنجيم ، نسبت تفسير را براي آن دارد ، پس دي‏گر وجهي براي اين سخن كه چه بسا كساني گفته باشند ( كه اين آيه ناسخ آن است و به حكم اين آيه به خاطر كشتن برده‏اي قاتل آزاد اعدام نميشود و به خاطر كشتن زني قاتل مرد اعدام نميشود ) باقي نمي‏ماند .

و سخن كوتاه آنكه كلمه ( قصاص ) مصدر از ( قاص يقاص ) است و اين كلمه از ( قص اثره ، جا پاي او را تعقيب كرد ) مي‏باشد ، ( قصاص - داستانسرا ) را هم به همين مناسبت قصاص مي‏گويند كه آثار و حكايات گذشت‏گان را حكايت مي‏كند ، كانه اثر گذشت‏گان را دنبال مي‏نمايد ، پس اگر قصاص را قصاص ناميده‏اند براي اين است كه جاني را در جنايتش تعقيب ميكنند ، و عين آن جنايت كه او وارد آورده بر او وارد مي‏آورند .

(فمن عفي له من اخيه شي‏ء ) الخ ، مراد از كلمه موصول ( من - كسيكه ) آن كسي است كه مرتكب قتل شده و عفو از قاتل تنها در حق قصاص است ، در نتيجه مراد به كلمه ( شي‏ء ) همان حق است و اگر ( شي‏ء ) را نكره آورد ، براي اين بود كه حكم را عموميت دهد ، بفرمايد : هر حقي كه باشد ، چه تمامي حق قصاص باشد و چه بعضي از آن ، مثل اينكه صاحبان خون چند نفر باشند ، بعضي حق قصاص خود را به قاتل ببخشند و بعضي نبخشند كه در اينصورت هم دي‏گر قصاص عملي نمي‏شود ، بلكه ( مثل آن صورتيكه همه صاحبان حق از حق خود صرفنظر كنند ) ، تنها بايد ديه يعني خون بها ب‏گيرند ، و اگر از صاحبان خون تعبير به برادران قاتل كرد براي اين بود كه حس محبت و رأفت آنان را بنفع قاتل بران‏گيزد و نيز بفهماند : در عفو لذتي است كه در انتقام نيست .

(فاتباع بالمعروف ، و اداء اليه باحسان ) الخ ، كلمه ( اتباع ) مبتدائي است كه خبرش حذف شده و تقديرش ( فعليه ان يتبع القاتل في مطالبة الدية ، بمصاحبة المعروف ، بر اوست كه قاتل را تعقيب كند و خون بها را از او مطالبه نمايد مطالبه‏اي پسنديده ) و بر قاتل است كه خون بها را به برادرش كه ولي كشته او است ، با احسان و خوبي و خوشي بپردازد و دي‏گر امروز و فردا نكند و او را آزار ندهد .

(ذلك تخفيف من ربكم ، و رحمة ) الخ ، يعني حكم به انتقال از قصاص بديه ، خود تخفيفي

ترجمة الميزان ج : 1ص :657

است از پروردگار شما و به همين جهت تغيير نمي‏پذيرد ، پس ولي خون نمي‏تواند بعد از عفو دوباره دبه در آورده و از قاتل قصاص نمايد و اگر چنين كند ، خود او هم متجاوز است و كسيكه تجاوز كند و بعد از عفو قصاص كند عذابي دردناك دارد .

(و لكم في القصاص حيوة يا اولي الالباب ، لعلكم تتقون ) اين جمله به حكمت تشريع قصاص اشاره ميكند و هم توهمي را كه ممكن است از تشريع عفو و ديه بذهن برسد ، دفع مينمايد و نيز مزيت و مصلحتي را كه در عفو است ، يعني نشر رحمت و ان‏گيزه رأفت را بيان نموده ، مي‏فرمايد : عفو به مصلحت مردم نزديكتر است ، تا انتقام .

و حاصل معناي اين جمله اين است كه عفو هر چند تخفيفي و رحمتي است نسبت به قاتل ، ( و رحمت خود يكي از فضائل انساني است ) ، و لكن مصلحت عموم تنها با قصاص تامين ميشود ، قصاص است كه حيات را ضمانت ميكند نه عفو كردن و ديه گرفتن و نه هيچ چيز دي‏گر ، و اين حكم هر انسان داراي عقل است ، و اينكه فرمود : ( لعلكم تتقون ) ، معنايش اين است كه بلكه شما از قتل بپرهيزيد و اين جمله به منزله تعليل است ، براي تشريع قصاص .

مفسرين گفته‏اند : اين جمله يعني جمله ( و لكم في القصاص حيوة ) الخ ، با همه اختصار و كوتاهيش و اندكي كلمات و حروفش و سلامت لفظش و صفاي تركيبش و بليغ‏ترين آيات قرآن ، در افاده معناي خويش است و برجسته‏ترين آيات است در بلاغت ، براي اينكه در عين اينكه استدلالش بسيار قوي است ، معنايش هم بسيار لطيف و زيباست و در عين اينكه معنايش لطيف و زيباست ، دلالتش رقيق‏تر و در افاده مدلولش روشن‏تر است .

قبل از آنكه قرآن كريم اين جمله را در باره قصاص ايراد كند ، بلغاي دنيا در باره قتل و قصاص كلماتي داشتند كه بسيار از بلاغت و متانت اسلوب و نظم آن كلمات تعجب ميكردند و لذتمي‏بردند ، مثل اين گفتار كه : ( كشتن بعض افراد ، احياء همه است ) و اين گفتار كه : ( زياد بكشيد تا كشتار كم شود ) ، و از همه خوش‏آيندتر اين جمله بوده كه مي‏گفتند : ( كشتن مؤثرترين عامل است براي از بين بردن كشتار) .

لكن آيه شريفه مورد بحث ، همه آن كلمات بليغ را از ياد برد و همه را عقب زد ، زيرا جمله ( و لكم في القصاص حيوة ، در قصاص براي شما حيوة است ) ، از همه آن كلمات كوتاهتر و تلفظش آسانتر است ، علاوه در اين جمله ، كلمه قصاص معرفه يعني با الف و لام آمده ، و كلمه حيوة نكره ، يعني بدون الف و لام آمده است تا دلالت كند بر اينكه نتيجه قصاص و بركات آن ، دامنه‏دارتر و عظيمتر از آن است كه با زبان گفته شود .

و باز با همه كوتاهيش ، نتيجه قصاص را بيان كرده و حقيقت مصلحت را ذكر كرده ، كه

ترجمة الميزان ج : 1ص :658

حيات است و همين كلمه حيات حقيقت آن معنائي را كه نتيجه را افاده ميكند متضمن است چون قصاص است كه سرانجام به حيات مي‏انجامد نه قتل ، براي اينكه بسيار مي‏شود شخص را بعنوان اينكه قاتل است مي‏كشته در حاليكه بي گناه بوده ، اين كشتن خودش عدوانا واقع شده و چنين كشتني مايه حيات نميشود .

بخلاف كلمه قصاص كههم شامل كشتن مي‏شود و هم شامل انحاء دي‏گري از انتقام ، يعني اقسامي كه در قصاص غير قتل هست ، علاوه بر اينكه كلمه قصاص يك معناي زائدي را افاده ميكند و آن معناي متابعت و دنبال بودن قصاص از جنايت است و به همين جهت قصاص قبل از جنايت را شامل نمي‏شود ، بخلاف جمله ( قتل مؤثرترين عامل در جلوگيري از قتل است ) كه اين شامل قصاص قبل از جنايت هم ميشود .

از اين هم كه ب‏گذريم ، جمله مورد بحث متضمن تحريك و تشويق هم هست ، چون دلالت ميكند بر اينكه شارع يك حيات و زندگي‏ئي براي مردم در نظر گرفته كه خود مردم از آن غافلند ، و اگر قصاص را جاري كنند مالك آن حيات ميشوند ، پس بايد كه اين حكم را جاري بكنند و آن حيات كذائي را صاحب شوند .

نظير اينكه به كسي ب‏گوئي : تو در فلان محل يا نزد فلان شخص مالي و ثروتي داري و ن‏گوئي آن مال چيست كه معلوم است شنونده چقدر تشويق مي‏شود به رفتن در آن محل يا نزد آن شخص .

باز از اين هم كه ب‏گذريم عبارت قرآن به اين نكته هم اشاره دارد : كه صاحب اين كلام منظورش از اين كلام جز حفظ منافع مردم و رعايت مصلحت آنان چيز دي‏گري نيست و اگر مردم به اين دستور عمل كنند ، چيزي عايد خود او نمي‏شود ، چون ميفرمايد : (لكم - براي شما) .

اين بود وجوهي از لطائف كه آيه شريفه با همه كوتاهيش مشتمل بر آن است ، البته بعضي وجوهي دي‏گر علاوه بر آنچه گذشت ذكر كرده‏اند كه هر كس به آنها مراجعه كند مي‏فهمد ، چيزي كه هست بدون مراجعه به آنها هر كس در آيه شريفه هر قدر بيشتر دقت كند ، جمال بيشتري از آن برايش تجلي ميكند ، بطوريكه غلبه نور آن بر او چيره مي‏شود ، آري ( كلمة الله هي العليا - كلمه خدا عالي‏ترين كلمه است) .

بحث روايتي

در تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در ذيل جمله ( الحر بالحر)،

ترجمة الميزان ج : 1ص :659

فرمود : اگر آزاد ، برده‏اي را بكشد ، بخاطر آن برده كشته نميشود ، تنها او را به سختي مي‏زنند و سپس خون بهاي برده را از او مي‏گيرند و نيز اگر مردي زني را كشت و صاحبان خون آن زن خواستند قاتل را بكشند ، بايد نصف ديه قاتل را به اولياء او بپردازند .

و در كافي از حلبي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه گفت : از آنجناب از معناي كلام خداي عز و جل پرسيدم ، كه ميفرمايد : ( فمن تصدق به فهو كفارة له ) ، فرمود : يعني اگر صدقه بدهد ، و از قاتل كمتر ب‏گيرد به همان مقدار كه عفو كرده ، از گناهانش ميريزد .

و نيز گفت : از آنجناب از معناي جمله : ( فمن عفي له من اخيه شي‏ء ، فاتباع بالمعروف ، و اداء اليه باحسان ) پرسيدم ، فرمود : سزاوار است كسي كه حقي به گردن كسي دارد ، برادر خود را در فشار ن‏گذارد ، با اينكه او به گرفتن ديه مصالحه كرده است و نيز سزاوار است كسيكه حق مردم به گردن دارد ، در اداء آن با اينكه تمكن دارد : امروز و فردا نكند و در هن‏گام دادن با احسان بدهد .

و نيز گفت : از آنجناب از اين جمله پرسيدم : كه خداي عز و جل مي‏فرمايد : ( فمن اعتدي بعد ذلك ، فله عذاب أليم ) ، فرمود : اين در باره كسي است كه ديه قبول ميكند و يا بكلي عفو ميكند و يا ديه را به مبلغي و يا چيزي صلح ميكند ، بعد دبه در مي‏آورد ، و قاتل را ميكشد كه كيفرش همان است كه خداي عز و جل فرموده است .

مؤلف : روايات در اين معاني بسيار است .

بحث علمي

در عصر نزول آيه قصاص و قبل از آن نيز عرب به قصاص و حكم اعدام قاتل ، معتقد بود ، و لكن قصاص او حد و مرزي نداشت بلكه به نيرومندي قبائل و ضعف آنها بست‏گي داشت ، چه بسا ميشد يك مرد در مقابل يك مرد و يك زن در مقابل يك زن كه كشته بود قصاص ميشد و چه بسا ميشد در برابر كشتن يك مرد ، ده مرد كشته ميشد ، و در مقابل يك برده ، آزادي بقتل مي‏رسيد ، و در برابر مرئوس يك قبيله ، رئيس قبيله قاتل قصاص ميشد و چه بسا ميشد كه يك قبيله ، قبيله‏اي دي‏گر را بخاطر يك قتل بكلي نابود ميكرد .

و اما در ملت يهود ؟ آنها نيز به قصاص معتقد بودند ، همچنانكه در فصل بيست و يكم و بيست و دوم از سفر خروج و فصل سي و پنجم از سفر عدد از تورات آمده و قرآن كريم آنرا چنين

ترجمة الميزان ج : 1ص :660

حكايت كرده : ( و كتبنا عليهم فيها ، ان النفس بالنفس ، و العين بالعين ، و الانف بالانف ، و الاذن بالاذن ، و السن بالسن ، و الجروح قصاص ، و در آن الواح برايشان نوشتيم : يك نفر بجاي يك نفر و چشم بجاي چشم و بيني در برابر بيني و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان و زخم در برابر زخم قصاص بايد كرد ) .

ولي ملت نصاري بطوريكه حكايت كرده‏اند در مورد قتل ، به غير از عفو و گرفتن خون بها حكمي نداشتند ، ساير شعوب و امتها هم با اختلاف طبقاتشان ، في الجمله حكمي براي قصاص در قتل داشتند هر چند كه ضابطه درستي حتي در قرون اخير براي حكم قصاص معلوم نكردند .

در اين ميان ، اسلام عادلانه‏ترين راه را پيشنهاد كرد ، نه آنرا بكلي لغو نمود و نه بدون حد و مرزي اثبات كرد ، بلكه قصاص را اثبات كرد ، ولي تعيين اعدام قاتل را لغو نمود و در عوض صاحب خون را مخير كرد ميان عفو و گرفتن ديه ، آن‏گاه در قصاص رعايت معادله ميان قاتل و مقتول را هم نموده ، فرمود : آزاد در مقابل كشتن آزاد ، اعدام شود ، و برده در ازاء كشتن برده و زن در مقابل كشتن زن .

لكن در عصر حاضر به حكم قصاص و مخصوصا قصاص به اعدام اعتراض شده ، باينكه قوانين مدني كه ملل راقيه آنرا تدوين كرده‏اند ، قصاص را جائز نمي‏داند و از اجراء آن در بين بشر جلوگيري ميكند .

مي‏گويند قصاص به كشتن در مقابل كشتن ، امري است كه طبع آدمي آن را نمي‏پسندد و از آن متنفر است ، و چون آنرا به وجدانش عرضه ميكند ، مي‏بيند كه وجدانش از در رحمت و خدمت به انسانيت از آن منع ميكند .

و نيز مي‏گويند : قتل اول يك فرد از جامعه كاست ، قتل دوم بجاي اينكه آن كمبود را جبران كند ، يك فرد دي‏گر را از بين مي‏برد و اين خود كمبود روي كمبود مي‏شود و نيز مي‏گويند : قصاص كردن بقتل از قساوت قلب و حب انتقام است ، كه هم قساوت را بايد وسيله تربيت در دل‏هاي عامه برطرف كرد و هم حب انتقام را و بجاي قصاص قاتل بايد او را در تحت عقوبت تربيت قرار داد و عقوبت تربيت به كمتر از قتل از قبيل زندان و اعمال شاقه هم حاصل ميشود .

و نيز مي‏گويند : جنايتكاري كه مرتكب قتل ميشود تا به مرض رواني و كمبود عقل گرفتار نشود ، هرگز دست به جنايت نمي‏زند ، به همين جهت عقل آنهائيكه عاقلند ، حكم ميكند كه مجرم را در بيمارستانهاي رواني تحت درمان قرار دهند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :661

و باز مي‏گويند : قوانين مدني بايد خود را با سير اجتماع وفق دهد ، و چون اجتماع در يك حال ثابت نمي‏ماند و محكوم به تحول است ، لا جرم حكم قصاص نيز محكوم به تحول است و معنا ندارد حكم قصاص براي ابد معتبر باشد و حتي اجتماعات راقيه امروز هم محكوم به آن باشند ، چون اجتماعات امروز بايد تا آنجا كه مي‏تواند از وجود افراد استفاده كند ، او مي‏تواند مجرم را هم عقاب بكند و هم از وجودش استفاده كند ، عقوبتي كند كه از نظر نتيجه با كشتن برابر است ، مانند حبس ابد و حبس سالهائي چند كه با آن هم حق اجتماع رعايت شده و هم حق صاحبان خون .

اين بود عمده آن وجوهي كه منكرين قصاص به اعدام براي نظريه خود آورده‏اند .

و قرآن كريم با يك آيه به تمامي آنها جواب داده ، و آن آيه : ( من قتل نفسا بغير نفس ، او فساد في الارض ، فكانما قتل الناس جميعا ، و من احياها فكانما أحيا الناس جميعا ، هر كس انساني را كه نه مرتكب قتل شده و نه فسادي در زمين كرده ، بقتل برساند ، مثل اين است كه همه مردم را كشته ، و كسي كه يكي را احياء كند ، مثل اين است كه همه را احياء كرده باشد ) .

بيان اين پاسخ اين است كه قوانين جاريه ميان افراد انسان ، هر چند اموري وصفي و اعتباري است كه در آن مصالح اجتماع انساني رعايت شده ، الا اينكه علتي كه در اصل ، آن قوانين را ايجاب ميكند ، طبيعت خارجي انسان است كه انسان را به تكميل نقص و رفع حوائج تكوينيش دعوت مي‏كند .

و اين خارجيت كه چنين دعوتي ميكند ، عدد انسان و كم و زيادي كه بر انسان عارض مي‏شود نيست ، هيئت وحدت اجتماعي هم نيست ، براي اينكه هيئت نامبرده خودش ساخته و پرداخته انسان و نحوه وجود اوست ، بلكه اين خارجيت عبارتست از طبيعت آدمي كه در آن طبيعت يك نفر و هزاران نفري كه از يك يك انسانها تركيب مي‏شود فرقي ندارد ، چون هزاران نفر هم هزاران انسان است و يك نفر هم انسان است و وزن يكي با هزاران از حيث وجود يكي است .

و اين طبيعت وجودي بخودي خود مجهز به قوي و ادواتي شده كه با آن از خود دفاع ميكند ، چون مفطور ، به حب وجود است ، فطرتا وجود را دوست ميدارد و هر چيزي را كه حيات او را تهديد ميكند به هر وسيله كه شده و حتي با ارتكاب قتل و اعدام ، از خود دور ميسازد و به همين جهت است كه هيچ انساني نخواهي يافت كه در جواز كشتن كسيكه ميخواهد او را بكشد و جز كشتنش چاره‏اي نيست شك داشته باشد و اين عمل را جائز نداند .

و همين ملت‏هاي راقيه را كه گفتيد : قصاص را جائز نميدانند ، آنجا كه دفاع از استقلال و

ترجمة الميزان ج : 1ص :662

حريت و حفظ قوميتشان جز با جن‏گ صورت نمي‏بندد ، هيچ توقفي و شكي در جواز آن نميكنند ، و بي درن‏گ آماده جن‏گ ميشوند ، تا چه رسد به آنجا كه دشمن قصد كشتن همه آنان را داشته باشد .

و نيز مي‏بينيد كه اين ملل راقيه از بطلان قوانين خود دفاع ميكنند ، تا هر جا كه بيانجامد ، حتي بقتل ، و نيز مي‏بينيد كه در حفظ منافع خود متوسل به جن‏گ ميشوند البته در وقتي كه جز با جن‏گ دردشان دوا نشود .

و بخاطر همين جن‏گهاي خانمان برانداز و مايه فناي دنيا و هلاكت حرث و نسل است كه مي‏بينيم لا يزال ملت‏هائي خود را با سلاح‏هاي خونيني مسلح ميكنند و ملت‏هائي دي‏گر براي اينكه از آنها عقب نمانند و در روز مبادا بتوانند پاسخ آنان را ب‏گويند ، ميكوشند خود را به همان سلاح‏ها مسلح سازند و موازنه تسليحاتي را برقرار سازند .

و اين ملت‏ها هيچ منطقي و بهانه‏اي در اين كار ندارند ، جز حفظ حيات اجتماع و رعايت حال آن ، و اجتماع هم جز پديده‏اي از پديده‏هاي طبيعت انسان نيست ، پس چه شد كه طبيعت كشتارهاي فجيع و وحشت‏آور را و ويران‏گري شهرها و ساكنان آن را براي حفظ پديده‏اي از پديده‏هاي خود كه اجتماع مدني است جائز مي‏داند ولي قتل يك نفر را براي حفظ حيات خود جائز نمي‏شمارد ؟ با اينكه بر حسب فرض ، اين اجتماعي كه پديده طبع آدمي است ، اجتماعي است مدني .

و نيز چه شد كه كشتن كسي را كه تصميم كشتن او را گرفته ، با اينكه هنوز نكشته ، جائز مي‏داند ولي قصاص كه كشتن او بعد از ارتكاب قتل است ، جائز نميداند ؟ و نيز چه شد كه طبيعت انساني حكم ميكند به انعكاس وقايع تاريخي و مي‏گويد ( فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ، و من يعمل مثقال ذرة شرا يره ، هر كس به سن‏گيني ذره‏اي عمل خير كند آنرا مي‏بيند و هر كس به سن‏گيني ذره‏اي شر مرتكب شود آنرا مي‏بيند ) كه هر چند كلام قرآن است ولي زبان طبيعت آدمي است و خلاصه براي هر عملي عكس العمل قائل است ، و اين عكس العمل را در قوانيني كه جعل ميكند ، رعايت ميكند و لكن كشتن قاتل را ظلم و نقض حكم خويش ميداند ؟ .

علاوه بر آنچه گذشت قرآن كريم و قانون اسلام در تمامي دنيا چيزي كه بهاي انسان شود و ميزاني كه با آن ميزان بتوان انسان را سنجيد ، سراغ نميدهد م‏گر يك چيز ، آنهم ايمان به خدا و دين توحيد است ، و بر اين حساب وزن اجتماع انساني و وزن يك انسان موحد ، نزد او برابر است و چون چنين است حكم اجتماع و فرد نزد او يكسان مي‏باشد ، پس اگر كسي مؤمن موحدي را بكشد،

ترجمة الميزان ج : 1ص :663

در اسلام با كسيكه همه مردم را بكشد يكسان است ، بخاطر اينكه هر دو به حريمحقيقت تجاوز نموده ، هتك حرمت آن كرده‏اند .

همچنانكه قاتل يك نفر با قاتل همه مردم از نظر طبيعت وجود يكسان است .

و اما ملل متمدن دنيا كه به حكم قصاص اعتراض كرده‏اند ، همانطور كه در جوابهاي ما متوجه شديد ، نه براي اين است كه اين حكم نقصي دارد ، بلكه براي اين است كه آنها احترامي و شرافتي براي دين قائل نيستند ، و اگر براي دين حد اقل شرافتي و يا وزني معادل شرافت و وزن اجتماع مدني قائل بودند تا چه رسد به بالاتر از آن هر آينه در مسئله قصاص همين حكم را ميكردند .

از اين هم كه ب‏گذريم اسلام ديني است كه براي دنيا و هميشه تشريع شده نه براي قومي خاص و امتي معين و ملل راقيه دنيا اعتراضي كه به حكم قصاص اسلام كرده‏اند از اين رو بوده كه خيال كرده‏اند افرادش كاملا تربيت شده‏اند و حكومت‏هايشان بهترين حكومت است ، و استدلال كرده‏اند به آمارگيري‏هايشان كه نشانداده در اثر تربيت موجود ، ملت خود بخود از كشتار و فجايع متنفرند و هيچ قتلي و جنايتي در آنها اتفاق نمي‏افتد ، م‏گر بندرت و براي آن قتل نادر و احياني هم ، ملت به مجازات كمتر از قتل راضي است ، و در صورتي كه اين خيال ايشان درست باشد اسلام هم در قصاص كشتن را حتمي و متعين ندانسته ، بلكه يك طرف تخيير شمرده و طرف دي‏گر تخيير را عفو دانسته است .

بنا بر اين چه مانعي دارد حكم قصاص در جاي خود و به قوت خود باقي بماند ، ولي مردم متمدن ، طرف دي‏گر تخيير را انتخاب كنند و از عقوبت جاني عفو نمايند ؟ .

همچنانكه آيه قصاص هم خودش به اين معنا اشاره دارد ، مي‏فرمايد : هر جنايتكار قاتل كه برادر صاحب خونش از او عفو كرد و به گرفتن خون بها رضايت داد ، در دادن خون بها امروز و فردا نكند و احسان او را تلافي نمايد ، و اين لسان ، خود لسان تربيت است مي‏خواهد به صاحب خون بفرمايد : ( در عفو لذتي است كهدر انتقام نيست ) و اگر در اثر تربيت كار مردمي بدينجا بكشد ، كه افتخار عمومي در عفو باشد ، هرگز عفو را رها نمي‏كنند و دست به انتقام نميزنند .

(و لكن م‏گر دنيا هميشه و همه جايش را اين گونه اجتماعات راقي متمدن تشكيل داده‏اند ؟ نه بلكه براي هميشه در دنيا امت‏هائي دي‏گر هستند ، كه درك انساني و اجتماعيشان به اين حد نرسيده ، ) لا جرم در چنين اجتماعات مسئله صورت دي‏گري بخود مي‏گيرد ، در چنين جوامعي عفو به تنهائي و نبودن حكم قصاص ، فجايع بار مي‏آورد ، به شهادت اينكه همين الان به چشم خود مي‏بينيم ، جنايتكاران كمترين ترسي از حبس و اعمال شاقه ندارند و هيچ اندرزگو و واعظي

ترجمة الميزان ج : 1ص :664

نميتواند آنها را از جنايتكاري باز بدارد ، آنها چه مي‏فهمند حقوق انساني چيست ؟ .

براي اين‏گونه مردم ، زندان جاي راحت‏تري است ، حتي وجدانشان هم در زندان آسوده‏تر است و زندگي در زندان برايشان شرافتمندانه‏تر از زندگي بيرون از زندان است كه يك زندگي پست و شقاوت باري است ، و به همين جهت از زندان نه وحشتي دارند و نه نن‏گي و نه از اعمال شاقه‏اش مي‏ترسند ، و نه از چوب و فلك آن ترسي دارند .

و نيز به چشم خود مي‏بينيم ( در جوامعي كه به آن پايه از ارتقاء نرسيده‏اند و حكم قصاص هم در بينشان اجراء نمي‏شود ، روز بروز آمار فجايع بالاتر ميرود ، پس نتيجه مي‏گيريم كه حكم قصاص حكمي است عمومي ، كه هم شامل ملل راقيه ميشود ، و هم شامل غير ايشان ، كه اكثريت هم با غير ايشان است .

اگر ملتي به آن حد از ارتقاء رسيد ، و بنحوي تربيت شد كه از عفو لذت ببرد ، اسلام هرگز به او نمي‏گويد چرا از قاتل پدرت گذشتي ؟ چون اسلام هم او را تشويق به عفو كرده و اگر ملتي همچنان راه انحطاط را پيش گرفت و خواست تا نعمت‏هاي خدا را با كفران جواب ب‏گويد ، قصاص براي اوحكمي است حياتي ، در عين اينكه در آنجا نيز عفو به قوت خود باقي است .

و اما اين كه گفتند : رأفت و رحمت بر انسانيت اقتضاء مي‏كند قاتل اعدام نشود ، در پاسخ مي‏گوئيم بله و لكن هر رأفت و رحمتي پسنديده و صلاح نيست و هر ترحمي فضيلت شمرده نمي‏شود ، چون بكار بردن رأفت و رحمت ، در مورد جاني قسي القلب ، ( كه كشتن مردم برايش چون آب خوردن است ) ، و نيز ترحم بر نافرمانبر متخلف و قانون‏شكن كه بر جان و مال و عرض مردم تجاوز ميكند ، ستمكاري بر افراد صالح است و اگر بخواهيم بطور مطلق و بدون هيچ ملاحظه و قيد و شرطي ، رحمت را بكار ببنديم ، اختلال نظام لازم مي‏آيد و انسانيت در پرت‏گاه هلاكت قرار گرفته ، فضائل انساني تباه مي‏شود ، همچنان كه آن شاعر فارسي زبان گفته : ( ترحم بر پلن‏گ تيز دندان ) ( ستمكاري بود بر گوسفندان ) و اما اينكه داستان فضيلت رحمت و زشتي قساوت و حب انتقام را خاطر نشان كردند .

جوابش همان جواب سابق است ، آري انتقام گرفتن براي مظلوم از ظالم ، ياري كردن حق و عدالت است كه نه مذموم است و نه زشت ، چون منشا آن محبت عدالت است كه از فضائل است ، نه رذائل ، علاوه بر اينكه گفتيم : تشريع قصاص به قتل تنها بخاطر انتقام نيست، بلكه ملاك در آن تربيت عمومي و سد باب فساد است .

و اما اينكه گفتند : جنايت قتل ، خود از مرض‏هاي رواني است كه بايد مبتلاي بدان را بستري كرد و تحت درمان قرار داد ، و اين خود براي جنايتكار عذري است موجه ، در پاسخ

ترجمة الميزان ج : 1ص :665

مي‏گوئيم همين حرف باعث ميشود قتل و جنايت و فحشاء روز بروز بيشتر شود و جامعه انسانيت را تهديد كند ، براي اينكه هر جنايتكاري كه از قتل و فساد لذت مي‏برد ، وقتي فكر كند كه اين ساديسم جنايت ، خود يك مرض عقلي و روحي است ، و او در جنايتكاريش معذور است و اين حكومتها هستند كه بايد اين‏گونه افراد را با يك دنيا رأفت و دلسوزي تحت درمان قرار دهند و از سوي دي‏گر حكومت‏ها هم به همين معنا معتقد باشند البته هر روز يكي را خواهد كشت و معلوم است كه چه فاجعه‏اي رخ خواهد داد .

و اما اين كه گفتند : بشريت بايد از وجود مجرمين استفاده كند و به اعمال شاقه و اجباري وادار سازد و براي اينكه وارد اجتماع نباشند و جنايات خود را تكرار نكنند ، آنها را حبس كنند ، در پاسخ مي‏گوئيم : اگر راست مي‏گويند ، و در گفته خود متكي به حقيقت هستند ، پس چرا در موارد اعدام قانوني كه در تمامي قوانين رائج امروز هست، به آن حكم نمي‏كنند ؟ ، پس معلوم مي‏شود در موارد اعدام ، حكم اعدام را مهم‏تر از زنده ماندن و كار كردن محكوم تشخيص ميدهند در سابق هم گفتيم كه فرد و جامعه از نظر طبيعت و از حيث اهميت يكسانند .


ترجمة الميزان ج : 1ص :666

كُتِب عَلَيْكُمْ إِذَا حَضرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْت إِن تَرَك خَيراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَلِدَيْنِ وَ الاَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِحَقاًّ عَلي الْمُتَّقِينَ‏(180) فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُإِنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ‏(181) فَمَنْ خَاف مِن مُّوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصلَحَ بَيْنهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ‏(182)

ترجمه آيات

بر شما مسلمانان واجب شد كه وقتي مرگتان نزديك ميشود و مالي از شما ميماند براي پدران و مادران و خويشاوندان وصيتي به نيكي كنيد اين حقي است بر پرهيزكاران ( 180) .

پس اگر كسي وصيت شخصي را بعد از آنكه شنيد و بدان آگهي يافت تغيير دهد گناهش به گردن همان تغيير دهنده است كه خدا شنوا و دانا است ( 181) .

پس اگر وصي ترسيد ( يعني تشخيص داد ) كه متوفي در وصيت خود از راه حق منحرف گشته و مرتكب گناهي شده و در وصيت او اصلاحاتي انجام دهد تا در ميان ورثه ظلمي واقع نشود گناهي بر او نيست كه خدا آمرزگار رحيم است ( 182 ) .


ترجمة الميزان ج : 1ص :667

بيان

(كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ، ان ترك خيرا الوصية ) الخ ، لسان اين آيه ، لسان وجوب است نه استحباب ، چون در قرآن كريم هر جا فرموده : فلان امر بر فلان قوم نوشته شده ، معنايش اين است كه اين حكم يا سرنوشت ، قطعي و لازم شده است ، مؤيد آن ، جمله آخر آيه است كه ميفرمايد : ( حقا ) ، چون كلمه حق ، نيز مانند كتابت اقتضاي معناي لزوم را دارد .

لكن از آنجا كه همين كلمه را مقيد به ( متقين ) كرده دلالت بر وجوب را سست مي‏كند ، براي اينكه اگر وصيت تكليفي واجب بود ، مناسب‏تر آن بود كه بفرمايد : ( حقا علي المؤمنين ) ، و چون فرموده : ( علي المتقين ) ، ميفهميم اين تكليف امري است كه تنها تقوي باعث رعايت آن ميشود و در نتيجه براي عموم مؤمنين واجب نيست ، بلكه آنهائي كه متقي هستند برعايت آن اهتمام ميورزند .

و به هر حال بعضي از مفسرين گفته‏اند : اين آيه بوسيله آيات ارث ( كه تكليف مال ميت را معين كرده ، چه وصيت كرده باشد و چه نكرده باشد ) ، نسخ شده و به فرضي كه اين سخن درست باشد ، وجوبش نسخ شده نه استحباب ، و اصل محبوبيتش ، و شايد تقييد كلمه حق به كلمه ( متقين ) هم براي افاده همين غرض باشد .

و مراد به كلمه ( خير ) مال است ، و مثل اين كه از آن بر مي‏آيد مراد مال بسيار است نه اندكي كه قابل اعتناء نباشد ، و مراد از معروف ، همان معناي متداول يعني احسان است .

(فمن بدله بعد ما سمعه ، فانما اثمه علي الذين يبدلونه ) ، ضمير در كلمه ( اثمه ) ، به تبديل بر مي‏گردد و بقيه ضمائر به وصيت به معروف ، و اگر بپرسي : كلمه ( وصيت ) مؤنث است ، چرا پس همه ضمائر كه بدان برگشته مذكر است ؟ در پاسخ مي‏گوئيم : كلمه نامبرده از آنجا كه مصدر است ، هر دو نوع ضمير ، جائز است بدان برگردد .

باز خواهي پرسيد : كه جا داشت بفرمايد : ( فمن بدله بعد ما سمعه ، فانما اثمه عليهم ) و حاجت نبود دوباره نام تبديل كنندگان را ببرد ، در پاسخ مي‏گوئيم : نكته اين كه ضمير نياورد و اسم ظاهر آنرا آورد ، خواست تا بعلت گناه يعني تبديل وصيت بمعروف اشاره كرده باشد تا بتواند آيه بعدي را بر آن تفريع نموده ، بفرمايد : ( پس اگر كسي از موصي بترسد ) الخ .

(فمن خاف من موص جنفا ، او اثما ، فاصلح بينهم ، فلا اثم عليه ) كلمه ( جنف ) به معناي انحراف است و بعضي گفته‏اند به معناي انحراف دو قدم بطرف خارج است ، بر عكس كلمه ( حنف ) كه با حاي بي نقطه است و به معناي انحراف دو قدم بطرف داخل است .


ترجمة الميزان ج : 1ص :668

و به هر حال ، مراد ، انحراف بسوي گناه است ، به قرينه كلمه ( اثم ) و اين آيه تفريع بر آيه قبلي است و معنايش ( و خدا داناتر است ) اين است كه اگر كسي وصيت شخصي را تبديل كند ، تنها و تنها گناه اين تبديل بر كساني است كه وصيت به معروف را تبديل مي‏كنند ، نتيجه و فرعي كه مترتب بر اين معنا ميشود اين است كه پس اگر كسي از وصيت موصي بترسد ، به اين معنا كه وصيت به گناه كرده باشد و يا منحرف شده باشد ، و او ميان ورثه اصلاح كند و وصيت را طوري عمل كند كه نه اثم از آن برخيزد و نه انحراف ، گناهي نكرده ، چون او اگر تبديل كرده ، وصيت به معروف را تبديل نكرده ، بلكه وصيت گناه را به وصيتي تبديل كرده كه گناهي يا انحرافي در آن نباشد .

بحث روايتي

در كافي و تهذيب و تفسير عياشي روايت زير را آورده‏اند كه عبارت آن به نقل از عياشي چنين است : محمد بن مسلم از امام صادق (عليه‏السلام‏) ، روايت كرده كه گفت : از آنجناب از وصيت براي وارث پرسش نمودم كه آيا جائز است ؟ فرمود : آري ، آن‏گاه اين آيه را تلاوت فرمود : ( ان ترك خيرا ، الوصية للوالدين و الاقربين ) .

و در تفسير عياشي از امام صادق ، از پدرش ، از علي (عليه‏السلام‏) ، روايت كرده كه فرمود : كسيكه در دم مرگش براي خويشاوندانش كه از او ارث نمي‏برند وصيتي نكند ، عمل خود را با معصيت ختم كرده است .

و در تفسير عياشي نيز از امام صادق (عليه‏السلام‏) ، روايت آورده كه در ذيل اين آيه فرمود : اين حقي است كه خدا در اموال مردم قرار داده ، براي صاحب اين امر ( يعني امام (عليه‏السلام‏) پرسيدم آيابراي آن حدي هست ؟ فرمود : آري ، پرسيدم : حدش چيست ؟ فرمود : كمترين آن يك ششم و بيشترين آن يك سوم است .

مؤلف : اين معنا را صدوق هم در من لا يحضره الفقيه از آنجناب روايت كرده و اين استفاده لطيفي است كه امام (عليه‏السلام‏) از آيه كرده ، باين معنا كه آيه مورد بحث را با آيه : ( النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم ، و أزواجه امهاتهم ، و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله،

ترجمة الميزان ج : 1ص :669

من المؤمنين و المهاجرين ، الا ان تفعلوا الي اولياءكم معروفا ، كان ذلك في الكتاب مسطورا ، پيامبر بمؤمنين اختياردارتر از خود ايشان است ، و همسران او مادران ايشانند و خويشاوندان در كتاب خدا بعضي مقدم بر بعض دي‏گرند ، از مؤمنين و مهاجران ، م‏گر آنكه به اولياء خود نيكي كنند ، و اين در كتاب نوشته شده بود ) ، ضميمه كردند و آن نكته لطيف را استفاده فرمودند .

توضيح اينكه آيه سوره احزاب ، ناسخ حكم توارث به اخوتي است كه در صدر اسلام معتبر بود و كسانيكه با يكدي‏گر عقد اخوت بسته بودند ، از يكدي‏گر ارث مي‏بردند ، آيه سوره احزاب آن را نسخ كرد و حكم توارث را منحصر كرد در قرابت و سپس نيكي در حق اولياء را از آن استثناء كردو خلاصه فرمود : توارث تنها در خويشاوندان است و برادران ديني از يكدي‏گر ارث نميبرند ، م‏گر آنكه بخواهند ، به اولياء خود احساني كنند ، و آن‏گاه رسول خدا و طاهرين از ذريه‏اش را اولياء مؤمنين خوانده و اين مستثنا همان موردي است كه جمله : ( ان ترك خيرا الوصية ) الخ ، شاملش مي‏شود ، چون رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و ائمه طاهرين نيز قربا هستند ( دقت بفرمائيد) .

و در تفسير عياشي از يكي از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام‏) روايت كرده كه در ذيل آيه : ( كتب عليكم اذ حضر ) الخ ، فرمود : اين آيه بوسيله آيه : (فرائض يعني آيه ارث ) نسخ شده .

مؤلف : مقتضاي جمع بين روايات سابق و اين روايت ، اين است كه ب‏گوئيم : منسوخ از آيه ( كتب عليكم ) الخ ، تنها وجوب است ، در نتيجه استحباب آن بحال خود باقي است .

و در تفسير مجمع البيان از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل جمله : ( فمن خاف من موص جنفا او اثما ... ) الخ ، فرمود : جنف اين است كه بسوي خطا گرائيده باشد از اين جهت كه نداند اينكار جائز است .

و در تفسير قمي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : وقتي مردي به وصيتي سفارش كرد ، جائز نيست كه وصي او وصيتش را تغيير دهد ، بلكه بايد بر طبق آنچه وصيت كرده عمل كند ، م‏گر آنكه به غير از دستور خدا وصيت كرده باشد كه اگر وصي بخواهد مو به مو به آن عمل كند ، دچار معصيت و ظلم مي‏شود ، در اينصورت براي وصي جائز است ، آن را بسوي حق برگرداند و اصلاح كند ، مثل اينكه مردي كه چند وارث دارد ، تمامي اموالش را براي يكي از ورثه وصيت كند و بعضي دي‏گر را محروم كند ، كه در اينجا وصي ميتواند وصيت را تغيير داده بدانچه كه حق است برگرداند ، اينجاست كه خدايتعالي ميفرمايد : ( جنفا او اثما ) ، كه جنف انحراف بطرف

ترجمة الميزان ج : 1ص :670

بعضي از ورثه و اعراض از بعضي دي‏گر است ، اثم عبارت از اين است كه دستور دهد با اموالش آتشكده‏ها را تعمير كنند و يا شراب درست كنند ، كه در اينجا نيز وصي ميتواند بوصيت او عمل نكند .

مؤلف : معنائي كه اين روايت براي جنف كرده ، معناي جمله ( فاصلح بينهم ) را هم روشن ميكند ، ميفهماند كه مراد اصلاح ميان ورثه است ، تا بخاطر وصيت صاحب وصيت ، نزاعي بينشان واقع نشود .

و در كافي از محمد بن سوقه روايت آورده كه گفت : از امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) معناي جمله ( فمن بدله ، بعد ما سمعه ، فانما اثمه علي الذين يبدلونه ) را پرسيدم ، فرمود : آيه بعد از آن كه مي‏فرمايد : ( فمن خاف من موص جنفا او اثما ، فاصلح بينهم ، فلا اثم عليه ) ، آن را نسخ كرده و معنايش اين است كه هر گاه وصي بترسد ( يعني تشخيص دهد ) از اينكه صاحب وصيت در باره فرزندانش تبعيض قائل شده و به بعضي ظلم كرده و خلاف حقي مرتكب شده كه خدا بدان راضي نيست ، در اينصورت گناهي بر وصي نيست كه آنرا تبديل كند و بصورت حق و خداپسندانه در آورد .

مؤلف : اين روايت از مواردي است كه ائمه (عليهم‏السلام‏) آيه‏اي را بوسيله آيه‏اي دي‏گر تفسير كرده‏اند ، پس اگر نام آن را نسخ گذاشتند ، منظور نسخ اصطلاحي نيست و در سابق هم گفتيم : كه در كلام ائمه (عليهم‏السلام‏) بسا كلمه نسخ آمده كه منظور از آن غير نسخ اصطلاحي علماي اصول است .

الحمد لله رب العالمين‏
/ 1