وَ إِذَا سأَلَك عِبَادِي عَني فَإِني قَرِيبٌأُجِيب دَعْوَةَ الدَّاع إِذَا دَعَانِفَلْيَستَجِيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشدُونَ(186)
ترجمه آيه
و چون بندگان من از تو سراغ مرا ميگيرند بدانند كه من نزديكم و دعوت دعاكنندگان را اجابت ميكنم البته در صورتي كه مرا بخوانند پس بايد كه آنان نيز دعوت مرا اجابت نموده و بايد به من ايمان آورند تا شايد رشد يابند ( 186 ) .
بيان آيه
و اذا سئلك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان اين آيه در افاده مضمونش بهترين اسلوب و لطيفترين و زيباترين معنا را براي دعا دارد .
اولا : اساس گفتار را بر تكلم وحده ( من چنين و چنانم ) قرار داده ، نه غيبت ( خدا چنين و چنان است ) ، و نه سياقي ديگر نظير غيبت ، و اين سياق دلالت دارد بر اينكه خداي تعالي
ترجمة الميزان ج : 2ص :42
نسبت به مضمون آيه كمال عنايت را دارد .
و ثانيا : تعبير فرموده به ( عبادي بندگانم ) ، و نفرمود ( ناس مردم ) و يا تعبيري ديگر نظير آن و اين نيز عنايت ياد شده را بيشتر ميرساند .
و ثالثا : واسطه را انداخته ، و نفرموده : ( در پاسخشان بگو چنين و چنان ) بلكه فرمود : ( چون بندگانم از تو سراغ مرا ميگيرند من نزديكم) .
و رابعا : جمله : ( من نزديكم ) را با حرف ( ان ) كه تاكيد را ميرساند مؤكد كرده و فرموده : ( فاني قريب ) پس به درستي كه من نزديكم .
و خامسا : نزديكي را با صفت بيان كرده و فرموده : ( نزديكم ) نه با فعل ، ( من نزديك ميشوم ) تا ثبوت و دوام نزديكي را برساند .
و سادسا : در افاده اينكه دعا را مستجاب ميكند تعبير به مضارع آورد نه ماضي ، تا تجدد اجابت و استمرار آن را برساند .
و سابعا : وعده اجابت يعني عبارت ( اجابت ميكنم دعاي دعا كننده ) را مقيد كرد به قيد ( اذا دعان - در صورتي كه مرا بخواند ) با اينكه اين قيد چيزي جز خود مقيد نيست ، چون مقيد خواندن خدا است و قيد هم همان خواندن خدا است و اين دلالت دارد بر اينكه دعوت داعي بدون هيچ شرطي و قيدي مستجاب است نظير آيه : ادعوني استجب لكم و اين هفت نكته همه دلالت دارد بر اينكه خداي سبحان به استجابت دعا اهتمام و عنايت دارد .
از طرفي در اين آيه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمير متكلم ( من ) تكرار شده ، و آيهاي به چنين اسلوب در قرآن منحصر به همين آيه است .
و كلمه ( دعا ) و ( دعوت ) به معناي اين است كه دعا كننده نظر دعا شده را به سوي خود جلب كند ، و كلمه ( سؤال ) به معناي جلب فائده و يا زيادتر كردن آن از ناحيه مسؤول است ، تا بعد از توجيه نظر او حاجتش برآورده شود ، پس سؤال به منزله نتيجه و هدف است براي دعا ( مثل اينكه از دور يا نزديك شخصي را كه دارد ميرود صدا ميزني ، و ميخواني ، تا روي خود را برگرداند ، آن وقت چيزي از او ميپرسي تا به اين وسيله حاجتت برآورده شود ) پس اين معنا كه براي سؤال شد جامع همه موارد سؤال هست ، سؤال علمي براي رفع جهل ، و سؤال به منظور حساب و سؤال به معناي زيادتر كردن خير مسؤول به طرف خود ، و سؤالهاي ديگر .
مطلب ديگر اينكه ، كلمه ( عبوديت ) همانطور كه در سابق هم گفتيم به معناي مملوكيت است ، البته نه هر مملوكيت ، بلكه مملوكيت انسان ( پس گوسفند را عبد صاحبش نميخوانند)،
ترجمة الميزان ج : 2ص :43
و عبد عبارت است از انسان و يا هر صاحب عقل و شعور ديگري كه ملك ديگري باشد ، در نتيجه عبد وقتي به خدا نسبت داده ميشود نظير ملك منسوب به او است .
و ملك خداي تعالي با ملك ديگران فرق دارد ، فرقي كه بين واقعيت و ادعا و بين حقيقت و مجاز است ، براي اينكه خداي تعالي كه مالك بندگان خويش است ، ملكش هم طلق است ، و هم محيط به همه نواحي و جوانب بنده است ، بندگان او نه در ذات خود مستقل از اويند ، و نه در توابع ذاتشان ، از صفات و افعال و هر چيز ديگري كه منسوب به ايشان است ، از قبيل همسر و اولاد و مال و جاه و غيره ، و جان كلام آنكه آنچه را كه ملك يك بنده ميدانيم چون ميبينيم به نحوي از انحا نسبتي به آن بنده دارد ، حال چه اينكه اين نسبت حقيقي و به طبع باشد ، مثل نسبتي كه ميان او و جان و بدن و گوش و چشم او و عمل و آثار او هست ، و يا نسبت وضعي و اعتباري باشد مانند نسبتي كه ميان او و همسر و مال و جاه و حقوق او هست ، اين ملك را به اذن خدا مالك شده ، و اين نسبتها به وسيله خدا ميان او و مايملكش برقرار گشته ، حال مايملكش هر چه باشد خداي عز اسمه به او تمليك كرده ، او است كه جان بندگان و جسم آنان را به آنان نسبت داده ، و به بندهاش فرمود : جان تو و جسم تو و گوش تو و امثال آن ، و اگر اين نسبت را برقرار نميكرد اصلا بندهاي موجود نميشد ، همچنانكه فرمود : قل هو الذي أنشأكم و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئدة و نيز فرموده : و خلق كل شيء فقدره تقديرا .
پس خداي سبحان ميان هر چيزي و خود آن چيز حائل است ، و ميان آن و تمامي مقارنات آن از فرزند و همسر و دوست و مال و جاه و حق او حائل است ، پس خداي تعالي از هر چيزي كه فرض شود به مخلوق خود نزديكتر است ، پس او قريب علي الاطلاق است ، همچنانكه خودش فرموده : و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون و نيز فرموده : و نحن اقرب اليه من حبل الوريد و نيز فرموده : ان الله يحول بين المرء و قلبه و مراد از قلب همان جان آدمي و نفس مدركه او است .
و سخن كوتاه آنكه مالك بودن خداي سبحان نسبت به بندگانش به مالكيت
ترجمة الميزان ج : 2ص :44
حقيقي ، و بنده بودن بندگان براي او باعث شده كه او بطور علي الاطلاق قريب و نزديك به ايشان باشد ، نزديكتر از هر چيزي كه با او مقايسه شود ، و نيز اين مالكيت باعث شده كه هر تصرفي و به هر نحو كه بخواهد در بندگانش بكند جايز باشد بدون اينكه دافعي و مانعي جلو تصرفاتش را بگيرد ، و اين جواز تصرف حكم ميكند به اينكه خداي سبحان هر دعاي دعا كننده را اجابت كند هر چه ميخواهد باشد و با اعطا و تصرف خود حاجتش را برآورد چون مالكيت او عام و سلطنت و احاطهاش بر جميع تقادير و بدون هيچ قيد و اندازه است .
نه آنطور كه يهود ميپندارد ، و ميگويد : خدا وقتي موجودات را آفريد و در آنها تقدير و اندازهگيري كرد ، كارش تمام شد ، و زمام تصرفات جديد از دستش بيرون شد ، آنچه از ازل قضايش را رانده صورت ميگيرد ، و حتي خودش هم نميتواند جلو قضاي رانده شده خود را بگيرد ، پس ديگر نسخ و بداء و استجابت دعا مفهومي ندارد ، چون كار از ناحيهاو تمام شده و از دستش در رفته .
و نه آنطور كه جماعتي از اين امت پنداشتهاند ، كه خدا هيچ دخل و تصرفي در اعمال بندگان خود ندارد ، اينان ( قدريه ) هستند كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) لقب ( مجوس اين امت ) به ايشان داده ، و شيعه و سني روايت كردهاند كه فرموده : القدرية مجوس هذه الامة قدريه مجوس اين امتند .
بلكه ملك خداي تعالي حتي بعد از راندن قضا و قدر در عالم ، و حتي در اعمال بندگان همچنان به اطلاقش باقي است ، و هيچ موجودي مالك هيچ چيزي نيست مگر به تمليك و اذن او ، آنچه او بخواهد و تمليك كند و اجازه وقوعش را بدهد واقع ميشود ، و آنچه او نخواهد ، و تمليك نكند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نميشود ، هر چند كه ( همه عالم ) براي وقوع آن دست به دست هم بدهند ، همچنانكه خودش فرموده : يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله ، و الله هو الغني .
پس روشن شد اينكه فرموده : و اذا سئلك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان همانطور كه متعرض حكم مساله اجابت دعا است متعرض بيان علل آن نيز هست ، و ميفهماند علت نزديك بودن خدا به بندگان همين است كه دعا كنندگان بنده اويند ، و علت اجابت بيقيد و شرط دعاي ايشان همان نزديكي خدا به ايشان است ، و بيقيد و شرط بودن اجابت دعا ، مستلزم بيقيد و شرط بودن دعا است ، پس تمامي دعاهائي كه خدا براي اجابت
ترجمة الميزان ج : 2ص :45
آن خوانده ميشود مستجاب است .
البته در اينجا نكتهاي است كه نبايد از نظر دور داشت ، و آن اينكه خداي تعالي وعده اجيب دعوة الداع خود را مقيد كرده به قيد اذا دعان ... ، و چون اين قيد چيزي زائد بر مقيد نيست ، ميفهماند كه دعا بايد حقيقتا دعا باشد ، نه اينكه مجازا و صورت آن را آوردن ، آري وقتي ميگوئيم : ( به سخن ناصح گوش بده وقتي تو را نصيحت ميكند)، و يا ( عالم را در صورتي كه عالم باشد احترام كن ) منظورمان اين است كه آن نصيحتي را بايد گوش داد كه متصف به حقيقت خيرخواهي باشد .
و آن عالمي را بايد احترام كرد كه حقيقتا عالم باشد يعني به علم خود عمل كند ، جمله : ( اذا دعان ) نيز همين را ميفهماند ، كه وعده اجابت هر چند مطلق و بيقيد و شرط است ، اما اين شرط را دارد كه داعي حقيقتا دعا كند ، و علم غريزي و فطريش منشا خواستهاش باشد ، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد ، چون دعاي حقيقي آن دعائي است كه قبل از زبان سر ، زبان قلب و فطرت كه دروغ در كارش نيست آن را بخواهد نه تنها زبان سر ، كه به هر طرف ميچرخد ، به دروغ و راست و شوخي و جدي و حقيقت و مجاز .
بهمين جهت است كه ميبينيد خداي تعالي تمامي حوائج انساني را هر چند كه زبان درخواست آن را نكرده باشد سؤال ناميده ، و فرموده : و اتيكم من كل ما سالتموه ، و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار .
كه به حكم اين آيه انسانها در نعمتهائي هم كه نه تنها به زبان سر درخواستش را نكردهاند ، بلكه از شمردنش هم عاجزند ، داعي و سائلند ، چيزي كه هست به زبان فطرت و پيشين خود دعا و سؤال ميكنند ، چون ذات خود را محتاج ومستحق مييابند ، و نيز فرموده : يسئله من في السموات و الارض كل يوم هو في شان و دلالت اين آيه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضحتر است .
پس سؤال فطري از خداي سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد ، در نتيجه دعائي كه مستجاب نميشود و به هدف اجابت نميرسد ، يكي از دو چيز را فاقد است و آن دو چيز همان است كه در جمله : دعوة الداع اذا دعان ، به آن اشاره شده .
اول اين است كه دعا دعاي واقعي نيست ، و امر بر دعا كننده مشتبه شده ، مثل كسي كه اطلاع ندارد خواستهاش نشدني است ، و از روي جهل همان را درخواست ميكند ، يا كسي
ترجمةالميزان ج : 2ص :46
كه حقيقت امر را نميداند ، و اگر بداند هرگز آنچه را ميخواست درخواست نميكرد ، مثلا اگر ميدانست كه فلان مريض مردني است و درخواست شفاي او درخواست مرده زنده شدن است هرگز درخواست شفا نميكند ، و اگر مانند انبيا اين امكان را در دعاي خود احساس كند ، البته دعا ميكند و مرده زنده ميشود ، ولي يك شخص عادي كه دعا ميكند از استجابت مايوس است ، و يا اگر ميدانست كه بهبودي فرزندش چه خطرهائي براي او در پي دارد دعا نميكرد ، حالا هم كه از جهل به حقيقت حال دعا كرده مستجاب نميشود .
دوم اين استكه دعا ، دعاي واقعي هست ، ليكن در دعا خدا را نميخواند ، به اين معنا كه به زبان از خدا مسئلت ميكند ، ولي در دل همه اميدش به اسباب عادي يا امور وهمي است ، اموري كه توهم كرده در زندگي او مؤثرند .
پس در چنين دعائي شرط دوم ( اذا دعان ، در صورتي كه مرا بخواند ) وجود ندارد ، چون دعاي خالص براي خداي سبحان نيست ، و در حقيقت خدا را نخوانده چون آن خدائي دعا را مستجاب ميكند كه شريك ندارد ، و خدائي كه كارها را با شركت اسباب و اوهام انجام ميدهد ، او خداي پاسخگوي دعا نيست ، پس اين دو طايفه از دعا كنندگان و صاحبان سؤال دعاشان مستجاب نيست ، زيرا دعايشان دعا نيست ، و يا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نيستند .
اين بود خلاصه گفتار ما در دعا ، و آنچه كه از آيه مورد بحث استفاده كرديم ، و با اين بيان معاني ساير آياتي هم كه در باب دعا هست روشن ميگردد مثل آيه : قل ما يعبؤا بكم ربي لولا دعاؤكم و آيه : قل ا رايتم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة ، ا غير الله تدعون ان كنتم صادقين ، بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء ، و تنسون ما كنتم تشركون و آيه شريفه : قل من ينجيكم في ظلمات البر و البحر ، تدعونه تضرعا و خفية لئن انجينامن هذه لنكونن من الشاكرين ، قل الله ينجيكم منها ، و من كل كرب ، ثم انتم تشركون .
ترجمة الميزان ج : 2ص :47
پس همه اين آيات دلالت دارد بر اينكه انسان دعائي غريزي و درخواستي فطري دارد ، كه به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت ميخواهد ، چيزي كه هست در هنگامي كه غرق نعمت و رفاه است ، دلش به اسباب وابسته است ، و آن اسباب را شريك پروردگارش ميگيرد ، و امر بر او مشتبه شده ، خيال ميكند كه از پروردگارش چيزي نميخواهد ، و دعائي نميكند ، با اينكه از غير خدا چيزي نميخواهد ، چون هر چه باشد بالاخره انساني دارايفطرت است ، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگوني نميپذيرد .
به شهادت اينكه وقتي اين سببها از كار ميافتد و گرفتاريها روي ميآورد ، و اسباب در رفع آنها از اثر افتاده شرك موهومش و شفيعان خياليش همه به كناري ميروند ، آن وقت ميفهمد كه جز خدا كسي بر آورنده حاجتش و جوابگوي درخواستش نيست ، لذا مجددا به توحيد فطريش بر ميگردد ، و همه اسباب را از ياد ميبرد ، و روي دل سوي خداي كريم ميكند و خدا هم گرفتاريش را برطرف ساخته ، حاجتش را بر ميآورد ، و در سايه آسايشش ميپروراند ، تا آنكه رفته رفته خاطرش آسودهو شكمش سير شود ، دوباره بهمان وضعي كه داشت يعني سببپرستي و فراموش نمودن خدا برگردد .
و نيز مانند آيه شريفه : و قال ربكم ادعوني استجب لكم ، ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين چونكه اين آيه شريفه ، هم دعوت به دعا ميكند ، و هم وعده اجابت ميدهد ، و هم علاوه بر اين دعا را عبادت ميخواند ، و نميفرمايد كساني كه از دعا به درگاه من استكبار ميكنند ، بلكه به جاي آن ميفرمايد كساني كه از عبادت من استكبار ميكنند .
و با اين بيان خود تمامي عبادتها را دعا ميخواند ، براي اينكه اگر منظور از عبادت ، تنها دعا ، كه يكي از اقسام عبادت است باشد ترك دعا ، استحقاق آتش نميآورد بلكه منظور ترك مطلق عبادت است كه استحقاق آتش ميآورد ، پس معلوم ميشود مطلق عبادتها دعايند ( دقت بفرمائيد ) .
با اين بيان معناي آيات ديگر هم كه مربوط به اين باب است روشن ميشود ، مانند آيه شريفه : فادعوا الله مخلصين له الدين و آيه و ادعوه خوفا و طمعا ، ان رحمة الله قريب
ترجمة الميزان ج : 2ص :48
من المحسنين و آيه شريفه : و يدعوننا رغبا و رهبا ، و كانوا لنا خاشعين و آيه شريفه : ادعوا ربكم تضرعا و خفية ، انه لا يحب المعتدين و آيه شريفه : اذ نادي ربه نداء خفيا ( تا جمله ) و لم اكن بدعائك رب شقيا و آيه شريفه : و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات ، و يزيدهم من فضله .
و آياتي ديگر كه مناسب باب دعا است ، و اين آيات اركان اصلي دعا و آداب دعا كننده را كه عمدهاش اخلاص در دعا ، و مطابقت قلب و زبان ، و بريدگي از اسباب ظاهري ، و توسل به خداي تعالي است ، بيان ميكند ، و آداب ديگري را هم روايات به آن ملحق كرده ، از قبيل خوف و طمع ، و رغبت و رهبت ، و خشوع و تضرع ، و اصرار ، و ذكر ، و عمل صالح ، و ايمان ، و ادب حضور ، و امثال آن .
فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي حرف ( فاء ) كه بر سر جمله آمده ، مطلب را فرع و نتيجه مدلول جمله قبلي ميكند ، البته مدلول التزامي آن ، و ميفهماند حال كه معلوم شد خدا به بندگانش نزديك است ، و هيچ چيزي ميان او و دعاي بندگانش حائل نيست ، و معلوم شد كه او نسبت به بندگان خود و به درخواستهايشان عنايت دارد ، و همين خداي مهربان بندگان را دعوت به دعا ميكند ، و خلاصه حال كه معلوم شد خدا داراي چنين صفتي است ، پس بندگان معطل چه هستند ، او را در اين دعوتش اجابت كنند و به سويش رو آورند و ايمان بياورند كه خدائي است داراي چنين صفت ، و يقين كنند به اينكه او نزديك است ، و دعايشان را اجابت ميكند ، تا در نتيجه شايد در دعا كردن به درگاه او موفق گردند .
ترجمة الميزان ج : 2ص :49
بحث روايتي
شيعه و سني روايت كردهاند كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : دعا سلاح مؤمن است .
و در كتاب عدة الداعي است كه در حديث قدسي آمده : اي موسي از من آنچه احتياج داري درخواست كن ، حتي علوفه گوسفندت ، و نمك خميرت را از من بخواه .
و در كتاب مكارم از آن جناب روايت كرده كه فرمود : دعا از خواندن قرآن بهتر است ، براي اينكه خود خداي عزوجلميفرمايد : قل ما يعبؤا بكم ربي لو لا دعاؤكم بگو اگر دعاي شما نباشد پروردگار من هيچ اعتنائي به شما نخواهد كرد ، اين مضمون از امام باقر و صادق (عليهماالسلام) نيز نقل شده .
باز در كتاب عدة الداعي در روايت محمد بن عجلان ، از محمد بن عبيد الله بن علي بن الحسين : از پسر عمويش امام صادق ، از پدران بزرگوارش از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت آورده كه فرمود : زماني خداي تعالي به بعضي از انبياءش وحي فرستاد ، كه به عزت و جلالم سوگند كه آرزوي هر آرزومندي را كه به غير من اميد ببندد مبدل به نوميدي ميكنم، و جامه ذلت در ميان مردم بر تنش ميپوشانم ، و از گشايش و فضل خودم دور ميكنم ، آيا بنده ، بنده من باشد ، و در شدائدش به غير من اميد ببندد با اينكه شدائد همه بدست من است و آيا به غير من اميدوار شود ، با اينكه غني بالذات و جواد علي الاطلاق منم ، و كليد همه درهاي بسته به دست من است ، و در خانه من به روي هر كس كه بخواهد مرا بخواند باز است .
(تا آخر حديث) .
و نيز در عدة الداعي از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت آورده كه فرمود : خداي تعالي فرموده هيچ مخلوقي دست به دامن مخلوق ديگر نميشود ، مگر آنكه من رشته اسباب آسمانها و اسباب زمين را عليه او قطع ميكنم ، ديگر اگر از من چيزي بخواهد عطايش نميكنم ، و اگر به درگاهم دعا كند دعايش را مستجاب نميسازم ، و هيچ مخلوقي دست به دامن خود من نميشود و چشم اميد از مخلوق من نميپوشد مگر آنكه آسمانها و زمين را ضامن رزقش ميكنم ، آن وقت
ترجمة الميزان ج : 2ص :50
اگر دعا كند اجابت ميكنم ، و اگر حاجت بخواهد بر ميآورم ، و اگر طلب آمرزش كند او را ميآمرزم .
مؤلف : آنچه اين دو حديث افاده ميكنند اين است كه دعا بايد خالص باشد ، نه اينكه سببيت اسباب وجودي عالمرا كه آنها را ميان هر موجودي و حوائجش واسطه قرار داده ابطال كنند ، چون هر انساني ميداند كه چنين اسبابي وجود دارند اما سببيت آنها را خدا به آنها داده ، نه اينكه خود آنها علت تامهاي باشند ، كه مستقل از خداي سبحان فيض را به معلولهاي خود برساند .
توضيح اينكه انسان با فطرت خود اين معنا را درك ميكند كه براي حاجتش برآرندهاي است ، كه فعلش از او تخلف نميكند ، و نيز درك ميكند آنچه از سببهاي ظاهري كه وي دست به دامن آنها ميزند سبب تام نيستند ، و فعل و اثرشان از آنها تخلف ميكند ، كه آن شاعر ميگويد : ( ناگهان سركنگبين صفرا فزود ) .
پس انسان اين شعور و درك را دارد كه آن مبدئي كه سرنخ تمامي امور آنجا است ، و ركني كه در تحقق و وجود هر حاجت از حوائجش بدان اعتماد و دلگرمي دارد ، غير اين اسباب ظاهري است ، و لازمه اين درك آن است كه اعتماد كامل و ركون تام به اين اسباب نداشته باشد ، بطوريكه بكلي از آن سبب تام و حقيقي غافل بماند ، و هر چيزي را مستند به سببهاي ظاهريش بپندارد .
آري انسان با كمترين دقت و توجه ملتفت به اين نكته ميشود ، حال اگر سؤالي كند و حاجتي بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد ، از اين برآورده شدن كشف ميكند سؤالش سؤال از پروردگارش بوده ، و حاجتي كه داشته و از راه شعور باطني خود آن را تشخيص داده از طريق اسباب ظاهري به درگاه پروردگارش رسيده ، و از آنجا به وي افاضه شده است ، و اگر همين حاجت را از سببي از اسباب ظاهري بخواهد ، از كسي خواسته كه شعور فطري و باطنيش حكم ميكند به اينكه آن سبب ، برآرنده حاجتش نيست ، بلكه خيال ميكرده كه آن سبب برآرنده حاجتش ميباشد ، و قوه خياليش به عللي غير از شعور باطني به حاجت ، آن سبب را در نظرش برآرنده حاجت تصوير كرده ، و اين در همان مواردي است كه باطن آدمي مخالف با ظاهر او است .
مثالي كه ميتوانيم در اينجا بياوريم اين است كه ، بسيار ميشود انسان چيزي را دوست دارد ، و به آن اهتمام ميورزد ، تا آنكه آن را به دست ميآورد و ميبيند كه همين
ترجمة الميزان ج : 2ص :51
محبوبش مزاحم و مضر به منافعي است كه براي او مهمتر و محبوبتر است ، ناگزير از آن دست بر ميدارد ، و محبوبتر را ميگيرد ، و بسيار ميشود كه از چيزي نفرت دارد ، و به خاطر حفظ منافعش از آن ميگريزد ، ولي تصادفا به همان چيز بر ميخورد ، و ميبيند بر خلاف آنچه ميپنداشت از منافعي كه به خاطر آن از اين ميگريخت سودمندتر و بهتر است .
كودك مريض از نوشيدن دواي تلخ ميگريزد ، و در عين اينكه طالب بهبودي خويش است ، از خوردن دوا گريه ميكند ، اين انسان با شعور باطني و فطريش صحت و سلامتي را ميخواهد ، و به زبان فطرت درخواست آن را دارد ، هر چند كه به زبان سر و با عملش خلاف آن را درخواست ميكند .
پس معلوم ميشود انسان در زندگيش دو نظام دارد ، يك نظام به حسب فهم فطري و شعور باطني ، و نظامي ديگر به حسب تخيل ، نظام فطريش از خطا محفوظ است ، و در مسيرش دچار اشتباه نميشود ، و اما نظام تخيليش بسيار دستخوش خبط و اشتباه ميشود ، چه بسا ميشود كه آدمي به حسب صورت خياليش چيزي را درخواست ميكند ، و جدا ميطلبد .
و نميداند كه با همين سؤال و طلبش درست چيز ديگري مخالف آن ميخواهد پس بايد حديث را به همين معنا توجيه كرد ، و اين همان معنائي است كه از كلام علي (عليهالسلام) كه به زودي ميآيد كه فرمود : ( عطيه و بخشش به قدر نيت است ) ، به چشم ميخورد .
و در عدة الداعي از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت آورده كه فرمود : در حالي دعا كنيد كه يقين به اجابتش داشته باشيد .
و در حديث قدسي آمده : خداي تعالي فرمود : من همان جايم كه ظن بندهام به من آنجا است ، پس بنده من نبايد به غير از خير از من انتظاري داشته باشد ، بلكه بايد نسبت به من حسن ظن داشته باشد .
مؤلف : علتش اين است كه دعا در حال نوميدي و تردد كشف ميكند از اينكه صاحبش در حقيقت درخواستي ندارد ، كه بيانش گذشت ، و نيز روايت شده كه هرگز چيز نشدني را از خدا نخواهيد .
و باز در كتاب عدة الداعي از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت آورده كه فرمود : در حوائج خود به درگاه خدا فزع كنيد ، و در ناملايمات خود به او پناهنده شويد ، و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانيد ، كه دعا مغز عبادت است ، و هيچ مؤمن نيست كه خدا را بخواند مگر
ترجمة الميزان ج : 2ص :52
آنكه دعايش را مستجاب ميكند آنهم يا به فوريت ، كه در نتيجه ثمرهاش در دنيا عايد او ميشود ، و يا با مدت كه در نتيجه ثمرهاش در آخرت عايدش ميشود ، و يا حداقل ثمره آن را به مقدار دعايش كفاره گناهانش قرار ميدهد ، البته همه اينها در صورتي است كه از خدا گناه نخواهد .
و در نهج البلاغه در يكي از وصاياي امير المؤمنين به فرزندش حسين (عليهالسلام) آمده : سپس خداي تعالي كليد همه خزينههاي غيبش را در دست خود تو قرار داد ، و آن اين است كه به تو اجازه داد از او مسئلت كني ، با اين كليد كه همان دعا است هر دري از درهاي نعمتهاي او را بخواهي ميتواني بگشائي ، و باران رحمت او را به سوي خود بباراني ، پس هرگز دير شدن اجابت خدا تو را نوميد نسازد ، كه عطيه به قدر نيت است ، و چه بسا اجابت دعايت بدين جهت تاخير ميافتد كه اجرش برايت بيشتر باشد ، كه بزرگترين عطا همان آرزو و انتظار اجابت داشتن است ، و چه بسا چيزي از خدا بخواهي و خدا آن را بتو ندهد ، بلكه بهتر از آن را بدهد ، حال يا در دنيا و يا در آخرت ، و يا بدين جهت مستجاب نكند كه خواسته است بلائي را از تو بگرداند ، چون آنچه خواستهاي بلاي جان تو است ، زيرا بسيار ميشود كه از خدا چيزي بخواهي كه مايه نابودي دين تو است ، اگر آن حاجتت را برآورند ، دينت را از دست ميدهي ، پس بر تو باد كه هميشه از خدا چيزي بخواهي كه جمال و زيبائيش برايت بماند ، و وزر و وبالش از بين برود ، نه مال ، كه نه تنها براي تو نميماند ، بلكه تو هم براي آن نميماني .
مؤلف : اينكه فرمود : ( عطيه به مقدار نيت ) است منظورش اين بوده كه استجابت همواره مطابق دعا است ، پس آنچه سائل بر حسب عقيده قلبيش و حقيقت ضميرش از خدا ميخواهد ، خدا به او ميدهد ، نه آنچه كه گفتارش و لقلقه زبانش اظهار ميدارد ، چون بسيار ميشود كه لفظ آنطور كه بايد مطابق با معناي مطلوب نيست ، كه بيانش گذشت ، بنابر اين جمله مورد بحث بهترين و جامعترين كلمه است براي بيان ارتباط ميان درخواست و اجابت .
و چگونه جامعترين كلمه نباشد ؟ با اينكه در كوتاهترين عبارت موارد بسياري از دعاهائي را كه مستجاب نميشود بيان كرده ، كه چرا نميشود ؟ مانند موردي كه اجابت طول ميكشد ، و موردي كه خير دنيائي مسؤول با خير مهمتر دنيائي و يا آخرتي تبديل ميشود و مواردي كه خواسته دعا كننده به صورتديگري غير صورتي كه خواسته مستجاب ميشود كه سازگارتر به حال سائل است ، چون بسيار ميشود سائل نعمتي گوارا درخواست ميكند ، كه
ترجمة الميزان ج : 2ص :53
اگر فورا به او داده شود گوارا نميشود ، لذا اجابتش تاخير ميافتد تا سائل تشنهتر شود ، و نعمت نامبرده گواراتر گردد ، چون خودش در سؤال خود قيد گوارا را ذكر كرده بود ، پس در حقيقت خودش خواسته كه اجابتش تاخير افتد ، و همچنين مؤمن كه به امر دين خود اهتمام دارد ، اگر حاجتي را درخواست كند كه برآورده شدن آن باعث هلاكت دين او ميشود ، و او خودش اطلاع ندارد ، و خيال ميكند برآورده شدن آن حاجت سعادت او را تامين ميكند ، در حالي كه سعادت او در آخرت او است ، پس در حقيقت درخواست او درخواست سعادت در آخرتش است نه دنيا ، و بهمين جهت دعايش در آخرت مستجاب ميشود نه در دنيا .
باز در عدة الداعي از امام باقر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : هيچ بندهاي دست خود به سوي خداي عزوجل نميگشايد .
مگر آنكه خدا از رد آن بدون اينكه حاجتش داده باشد شرم ميكند ، بالاخره چيزي از فضل و رحمت خود كه بخواهد در آن ميگذارد ، بنا بر اين هر وقت دعا ميكنيد دست خود را برنگردانيد مگر بعداز آنكه آن را به سر و صورت خود بكشيد ، و در خبري ديگر آمده : كه به صورت و سينه خود بكشيد .
مؤلف : در الدر المنثور هم قريب به اين معنا از عدهاي از صحابه چون سلمان ، و جابر ، و عبد الله بن عمر ، و انس بن مالك ، و ابن ابي مغيث ، از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مطالبي در ضمن هشت روايت آورده ، و در همه آنها جمله : ( دست بلند كردن آمده ) پس ديگر معنا ندارد بعضي اين معنا را انكار نموده ، بگويند دست بلند كردن به معناي آن است كه خدا جسم است ، و در آسمان قرار دارد ، و خدا بزرگتر از اين است كه جسم باشد .
و اين سخني است فاسد ، براي اينكه حقيقت تمامي عبادتهاي بدني نشان دادن حالت قلبي ، و صورت بخشيدن توجه دروني ، و اظهار حقايق متعالي از ماده است در قالب تجسم ، كه اين وضع در نماز و روزه و حج و عبادات ديگر با اجزاء و شرايط آنها به خوبي روشن است و اگر اين معنا نبود اصلا عبادت بدني تحقق نمييافت .
و يكي از آن عبادتها دعا است ، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبي ، و درخواست باطني به صورت درخواست ظاهري كه ما افراد بشر در بين خود داريم ، و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتي را ميگيريم ، كه يك انسان فقير كه خود را پست احساس ميكند در برابر توانگري كه خود را عزيز و عالي پنداشته ، بخود ميگيرد ، دست خود را در مقابل او دراز نموده ، گردن خود را كج ميكند ، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود را سؤال
ترجمة الميزان ج : 2ص :54
ميكند ، و اتفاقا در روايتي كه شيخ در مجالس خود با ذكر سند از محمد بن علي بن الحسين و برادرش زيد از پدر آن دو از جدشان حسين بن علي (عليهماالسلام) روايت كرده ، آمده كه : رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) وقتي به دعا مشغول ميشد دست خود را بلند ميكرد ، و مناجات و دعا مينمود ، به حالتي كه يكفقير گرسنه در گدائي به خود ميگيرد ، و همين معنا را عدة الداعي بدون ذكر سند نقل كرده است .
و در بحار از علي (عليهالسلام) روايت كرده كه مردي را شنيد ميگفت : بار الها پناه ميبرم به تو از فتنه ، امام فرمود : معناي اين دعاي تو اين است كه خدايا پناه ميبرم به تو از مال و اولادم ، چون خداي تعالي فرموده : انما اموالكم و اولادكم فتنة پس اگر ميخواهي به خدا پناه ببري بايد بگوئي : خدايا پناه ميبرم به تو از فتنههاي گمراه كننده .
مؤلف : و اين هم باب ديگري است در تشخيص معناي لفظ ، كه نظائري هم در روايات دارد، و در روايات آمده كه حق در معناي هر لفظي همان معنائي است كه در كلام خداي تعالي آمده ، و باز از اين باب است آن رواياتي كه در معناي جزء و كثير و امثال آن رسيده .
و در عدة الداعي از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده ، كه فرموده : خداي تعالي دعاي قلبي فراموش كار را مستجاب نميكند ( يعني كسي كه بيفكر و بيتوجه قلبي دعا ميكند) .
و نيز در عدة الداعي از علي (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : خدا دعاي قلب بازيگر را قبول نميكند .
مؤلف : و در اين معنا روايات ديگري نيز هست ، و سرش اين است كه در اينگونه موارد حقيقت دعا و مسئلت تحقق نمييابد .
و در كتاب دعوات تاليف راوندي آمده : كه خداي تعالي در تورات به بنده خود خطاب كرده ميفرمايد : تو هر وقت بندهاي از بندگان مرا نفرين كني كه به خاطر ظلمي كه به تو كرده ، نابودش كنم ، در همان وقت كسي هم هست كه تو را نفرين ميكند به خاطر ظلمي كه
ترجمة الميزان ج : 2ص :55
تو به او كردهاي ، اگر ميخواهي هم نفرين تو را مستجاب ميكنم ، و هم نفرين او را ، و اگر بخواهي استجابت نفرين هردوتان را تا روز قيامت تاخير مياندازم .
مؤلف : سر اين معنا روشن است ، براي اينكه وقتي كسي چيزي را به نفع خود مسئلت مينمايد لابد به آن راضي هم هست ، و وقتي به آن راضي و خشنود باشد بايد به هر چه كه از هر جهت مثل آن است نيز راضي باشد ، وقتي عليه ستمگر خودش نفرين ميكند ، و انتقام را ميخواهد به خاطر اينكه ظلم كرده ، بايد بطور كلي از انتقام گرفتن از ستمگر راضي باشد ، و آن را دوست بدارد ، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرين عليه ستمگرش نفرين عليه خودش هم هست ، چون گفتيم او با نفرين كردنش ميفهماند كه انتقام از ستمگر را دوست ميدارد ، حال اگر اين انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد ، كه هرگز دوست نميدارد ، به بلائي گرفتار ميشود كه آن را براي غير خودش درخواست كرده بود ، و اگر دوست ندارد در حقيقت نفريني و دعائي از او سر نزده ، بلكه فقط گفتاري زباني بوده و خداي تعالي در اين باره فرموده : و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير ، و كان الانسان عجولا .
و در عدة الداعي روايت كرده كه رسولخدا به ابي ذر فرمود : اي ابا ذر ميخواهي كلماتي به تو بياموزم كه خداي عزوجل به وسيله آنها به تو سود رساند ؟ ابوذر ميگويد گفتم : بله يا رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : خدا را پاس دار ، تا خدا پاست بدارد ، خدا را در نظر بگير ، تا همه جا او را پيش رويت ببيني ، در حال رفاه و خوشي به ياد او باش ، تا در حال شدت بيادت باشد ، و هر وقت خواستي درخواستي كني از خدا بكن ، و چون خواستي بينياز باشي اين بينيازي را از راه اعتماد به خدا كسب كن ، پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد جريان يافته ، و همه را نوشته ، و اگر تمامي خلائق جمع شوند تا خيري به تو برسانند كه خدا برايت ننوشته ، نخواهند توانست .
مؤلف : اينكه فرمود : ( در حال رفاه و خوشي به ياد او باش ، تا در حال شدت بيادت باشد ) ، معنايش اين است كه در حال خوشي دعا كن ، و خدا را فراموش مكن ، تا در حال شدت همان دعايت را مستجاب كند ، و فراموشت نكند ، چون كسي كه پروردگار خود را در حال خوشي فراموش كند ، بطور قطع چنين پنداشته كه اسباب ظاهري در فراهم ساختن رفاه او مستقل از
ترجمة الميزان ج : 2ص :56
خدايند ، آن وقت صاحب چنين پنداري ، وقتي در حال شدت پروردگار خود را ميخواند معناي اين خواندنش اين است كه خداي تعالي تنها در حال شدت رب و مدبر او است ، و حال آنكه خداي تعالي اينطور نيست ، بلكه در هر حال چه شدت و چه رخا ربوبيت دارد ، در نتيجه صاحب اين پندار نه در حالرفاه خداي عالم و آفريدگار خود را خوانده ، و نه در حال شدت ، بلكه ديگري را خوانده .
و اين معنا در بعضي روايات به زباني ديگر آمده ، مثلا در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : كسي كه از پيش دعا كرده باشد هنگام نزول بلا دعايش مستجاب ميشود ، و بعضي گفتهاند : دعا صوتي است پسنديده كه در رسيدنش به آسمان چيزي جلوگيرش نيست ، و كسي كه قبل از گرفتاري دعا نكرده باشد ، دعاي در هنگام نزول بلايش مستجاب نميشود ، و ملائكه ميگويند اين صداي كيست كه تاكنون نشنيده و آن را نميشناسيم ، ( تا آخر حديث ) .
و اين معنا از اطلاق آيه : نسوا الله فنسيهم ، استفاده ميشود ، و اين معنا با رواياتي كه ميگويد : دعا با انقطاع از خلق رد نميشود ، منافات ندارد ، براي اينكه مطلق شدت و بلا غير انقطاع كامل است ( و از مجموع دو دسته روايات چنين بر ميآيد ، آن كسي كه در حال خوشي دعا ندارد ، و با خدا كاري ندارد ، در حال شدت هم انقطاع كامل برايش دست نميدهد ، باز هم كه دعا كند گوشه چشمش به اسباب ظاهري است ، نميتواند به كلي از آنها قطع اميد كند) .
و اينكه فرمود : ( و چون درخواستي داشتي از خدا بخواه ، و چون خواستي بينياز باشي با ياد خدا بينيازي را به دست آر ... ) ، ارشاد است به اينكه وقتي ميخواهي درخواستي بكني ، و يا كمكي بطلبي ، اين سؤال و استعانت را حقيقتا بكن ، و سؤال و استعانت حقيقي آن است كه از خداي تعالي بشود ، چون اسباب عادي كه در دسترس ما هست سببيتشان همه محدود به آن مقداري است كه خدا برايشان مقدر كرده ، نه آنطور كه به نظر ما ميرسد ، و خيال ميكنيم در مقابل خدا آنها هم سبب مستقل در تاثيرند ، بلكه اين اسباب تنها طريقيت و وساطت در ايصال دارند ، و گرنه كار همهاش به دست خداي تعالي است .
بنا بر اين بر بنده خدا واجب است كه در حوائج خود متوجه به جانب عزت ، و باب كبرياء شود ، و هرگز به هيچ يك از اسباب ظاهري ركون و اعتماد نكند ، گو اينكه خداي تعالي
ترجمة الميزان ج : 2ص :57
چنين تقدير كرده ، كه امور جز از راه اسباب به جريان نيفتد ، و ليكن سبب هر چه باشد چيزي است كه خدا سببش كرده .
پس كلام امام دعوت به اين معنا است كه بندگان خدا به اسباب اعتماد نكنند ، و همه اعتمادشان بر خدائي باشد كه سببيت را به اسباب داده نه اينكه امام خواسته باشد مردم را به اين اعتقاد هدايت كند كه اسباب به كلي لغو و بياثرند و هر وقت هر حاجتي دارند از غير مجراي اسباب آن را طلب كنند ، چون چنين چيزي صحيح نيست ، و چنين توقعي بيجا است ، چطور ممكن است امام چنين چيزي فرموده باشد ، با اينكه اهل دعا در همين دعا كردنش سببهاي زيادي به كار ميبرد ، از قبيل قلب و زبان ، و در راه به دست آوردن حاجت خود همه اركان وجود خود را بكار ميگيرد ، و همه اينها سببند .
اين معنا را در انسان در نظر بگير ، كه هر چه ميكند با ابزارهاي بدن خود ميكند ، اگر ميدهد با دست ميدهد ، و اگر ميبيند با چشم ميبيند ، و اگر ميشنود با گوش ميشنود ، پس همين انسان اگر از خدا از كار افتادن اسباب را بخواهد مثل كسي ميماند كه از من بخواهد چيزي به او بدهم ، اما بدون دست ، و يا به او بنگرم اما بدون چشم ، و يا به سخنانش گوش دهم اما بدون گوش ، و كسي كه ركون و اعتمادش تنها به اسباب باشد نه به خدا ، مثل كسي است كه تمام اميد و انتظارش به دست من باشد تا به سويش دراز شود ، و چيزي به او بدهد ، و يا همه اعتمادش به چشم من باشد تا به او بنگرد ، و يا همه ركونش به گوش من باشد تا سخن او بشنود ، و در عين حال به كلي از وجود من غافل باشد ، معلوم است كه چنين كسي غافل و ديوانه است ( چون ممكن نيست انسان عاقل دست و چشم و گوش را ببيند و به كلي از صاحب آن غافل باشد ) .
از سوي ديگر بايد دانست اينكه ميگوئيم : امور تنها از مسير اسباب جريان مييابد ، قدرت مطلقه و غير متناهي خدا را مقيد نميكند و اختيار را از او سلب نميسازد ، همانطور كه ديديم در انسان باعث سلب قدرت و اختيار نشد ، ( در عين اينكه مجبور است هر چه ميكند به وسيله اعضاي بدني خود كند ، باز هم او را موجودي مختار ميدانيم ) ، و اين بدان جهت است كه تحديد مذكور در حقيقت تحديد فعل است نه فاعل ، زيرا بدون شك انسان قادر به دادن و گرفتن و ديدن و شنيدن هست ، ليكن خود اين اعمال جز با دست و چشم و گوش انجام نميشود ، پس تقيد به اسباب از آن فعل است نه فاعل .
خداي واجب تعالي هم همينطور است ، او نيز قادر علي الاطلاق است ، اما فعل خصوصيتي دارد كه متوقف بر وجود اسباب است ، مثلا زيد كه خود فعلي از افعال خدا است ، در عين حال وقتي زيد ميشود و به وجود ميآيد ( آري مادام كه مشخص نشود موجود نميشود،
ترجمة الميزان ج : 2ص :58
انساني است كلي كه جايش تنها در ذهن است ) كه از فلان پدر و مادر متولد شده باشد ، و در فلان زمان و مكان ، و در شرايطي چنين و چنان و نبودن موانعي چنين و چنان موجود شده باشد ، و گرنه ( يا همانطور كه در بين پرانتز گفتيم موجود نميشود ، و يا اگر بشود ) زيد نيست ، بلكه عمرو و يا فردي ديگر است ، پس به وجود آوردن زيد مشروط به همه اين علل و شرايط هست ، ولي اين توقف مربوط به فعل ايجاد است ، نه به خداي فاعل ايجاد ( دقت بفرمائيد ) .
و اينكه فرمود : ( پس بدانكه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد جريان يافته و همه را نوشته ... ) ، با در نظر داشتن كلمه ( پس ) كه در ابتداي آن است ، جمله نتيجه جمله قبلي است كه فرمود : ( و هر وقت خواستي درخواستي كني از خدا بكن ... ) و در حقيقت از قبيل ذكر علت است به دنبال معلول ، و ميخواهد بيان كند كه به چه علت گفتيم اگر خواستي درخواستي كني از خدا بكن ، و معنايش اين است كه حوادث همه از پيش نوشته شده ، و از ناحيه خداي تعالي تقدير شده است ، و در حقيقت اسباب در پيش آمدن و نيامدن آن حوادث تاثيري ندارند ، پس ديگر معنا ندارد از غير خدا چيزي درخواست كني ، و به غير خدا خود را بينياز سازي ، و اما خداي تعالي سلطنت و ملكش ثابت و دائم و مشيتش نافذ است كل يوم هو في شان در هر روزي كاري جديد دارد و چون معناي روايت اين بود امام دنبال جمله مورد بحث فرموده : ( و اگر تمامي خلق جمع شوند ... ) و يكي ديگر از اخبار مربوطه به دعا روايتي است كه بسياري از راويان آن را نقل كردهاند ، و آن اين است كه امام فرمود : دعا خودش هم از قدر است .
مؤلف : در اين روايت به اشكالي كه يهوديان و ديگران بر مساله دعا كردهاند پاسخ داده شده ، و اشكال اين است كه آن حاجتي كه با دعا در طلبش بر ميآيند يا از قلم قضا گذشته و يا نگذشته ، اگر گذشته كه خودش به خودي خود موجود ميشود ، و حاجت به دعا ندارد ، و اگر نگذشته هر چه هم دعا كنيم فائده ندارد ، پس در هيچ يك از دو فرض دعا فائده ندارد .
جوابي كه گفتيم روايت داده اين است كه فرض اول كه گفتيم پديد آمدن حاجت از قلم قضا گذشته ، اين گذشتن قلم قضا باعث نميشود كه ما از اسباب وجود آن بينياز باشيم ، و دعا يكي از همان اسباب است كه با دعا يكي از اسباب وجود آن محقق ميشود .
و همين است كه ميفرمايند : ( دعا خود از قدر است ) و در اين معنا روايات ديگري هم هست .
از آن جمله در بحار از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه فرمود : لا يرد
ترجمة الميزان ج : 2ص :59
القضاء الا الدعاء قضا را رد نميكند مگر دعا .
و از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : الدعاء يرد القضاء بعد ما ابرم ابراما دعا قضا را بعد از آنكه تا حدي حتمي شده رد ميكند .
و از امام ابي الحسن موسي (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : بر شما باد دعا كردن ، كه دعا و درخواست از خداي عزوجل بلا را رد ميكند هر چند كه آن بلا مقدر شده قضايش رانده شده باشد ، و تا مرحله اجرا جز امضاي آن فاصلهاي نمانده باشد ، در همين حال هم اگر از خداي تعالي درخواست شود آن بلا را به نحوي كه خود ميداند بر ميگرداند .
و از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده است كه فرمود : دعا قضاي مبرم و حتمي را بر ميگرداند ، پس دعا بسيار كنيد ، كه كليد همه رحمتها و رستگاريها و كليد برآمدن هر حاجت است ، و مردم به آنچه نزد خدا دارند نميرسند مگر به دعا ، چون هيچ دري نيست كه وقتي بسيار كوبيده شود به روي كوبنده باز نگردد .
مؤلف : و در اين روايت اشارهاي است به اصرار در دعا ، و اينكه اصرار در دعا يكي از راههاي استجابت آن است ، سرش هم اين است كه دعا بسيار كردن ، قلب را صفا ميدهد .
و از اسماعيل بن همام از ابي الحسن (عليهالسلام) روايت كرده ، كه فرمود : دعاي بنده خدا در خلوت و پنهاني با اينكه يك نفر است با دعاي هفتاد نفر در علانيه و آشكارا برابري ميكند .
مؤلف : و در اين كلام اشاره به اين نكته است كه پوشاندن دعا و سري انجام دادن آن خلوص در طلب را بهتر حفظ ميكند .
و در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : لا يزال دعا در پس پرده استجابت هست تا بر محمد و آل او صلوات فرستاده شود .
و نيز از امام صادق (عليهالسلام) نقل كرده كه فرمود : كسي كه قبل از خودش چهل نفر از مؤمنين را دعا كند بعد براي خود دعا كند ، دعايش مستجاب ميشود .
و نيز از امامصادق (عليهالسلام) روايت كرده كه در پاسخ مردي از اصحابش كه گفت :
ترجمة الميزان ج : 2ص :60
(دنبال اثر دوتا از آيههاي قرآن ميگردم پيدايش نميكنم يكي آيه : ادعوني استجب لكم است كه هر چه دعا ميكنيم استجابتي نميبينيم فرمود : يعني ميپنداري خدا خلف وعده ميكند ؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود : پس چي ؟ عرضه داشتم نميدام علتش چيست ، فرمود ليكن من علتش را برايت ميگويم ، كسي كه خدا را در دستوراتش اطاعت كند ، آنگاه در جهتي كه بايد ، دعا كند دعايش اجابت ميشود ، عرضه داشتم جهت دعا چيست ؟ فرمود : اينكه قبل از دعا خدا را حمد و تمجيد گوئي ، و نعمتهائي كه به تو داده برشماري ، و شكر بگزاري ، و سپس بر محمد و آل او صلوات بفرستي ، آنگاه گناهان خود را بياد آورده از آنها طلب مغفرت كني ، آنگاه به دعا بپردازي ، اين است جهت دعا ، آنگاه پرسيد : آيه دوم چيست ؟ عرضه داشتم : آيه شريفه : و ما انفقتم من شيء فهو يخلفه است براي اينكه من انفاق ميكنم و خلفي و اثري نميبينم ، فرمود : آيا ميپنداري خداي تعالي خلف وعده ميكند ؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود : پس چي ، عرض كردم : نميدانم ، فرمود : اگر كسي از راه حلالش كسب روزي كند ، و در راه حقش انفاق نمايد يك درهم انفاق نميكند مگر آنكه خدا نظير و عوض آن را به او ميدهد .
مؤلف : توجيه اين حديث و امثال آن ، كه در باب آداب دعا وارد شده ، روشن است ، براي اينكه همه ميخواهند بنده را به حقيقت دعا و درخواست نزديك سازند .
و در الدر المنثور است كه ابن عمر گفت : رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : خدا وقتي ميخواهد دعاي بنده را مستجاب كند حالت دعا به او ميدهد .
و نيز ابن عمر از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كرده كه فرمود : كسي كه در دعا را به رويش گشوده باشند حتما درهاي رحمت را نيز به رويش گشودهاند .
و در روايتي ديگر فرموده از شما كسي كه در دعا به رويش باز شود درهاي بهشت به رويش باز شده .
مؤلف : اين معنا از طرق ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) نيز روايت شده ، فرمودهاند كسي كه حالت دعايش داده باشند ، اجابتش نيز دادهاند ، و معناي اينگونه احاديث از بيان گذشته ما روشن گرديد .
ترجمة الميزان ج : 2ص :61
و نيز در الدر المنثور است كه معاذ بن جبل از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كرده كه فرمود : اگر خدا را به حق معرفت ميشناختيد ، كوهها در برابر دعاي شما متلاشي ميشدند .
مؤلف : سرش اين است كه جهل به مقام حق ، و سلطنت ربوبيت ، و ركون و اعتماد به اسباب ، رفته رفته اين باور غلط را به انسان ميدهد ، كه اسباب هم حقيقتا مؤثرند ، و اين پندار را به حدي ميرساند كه هر معلولي را مستند به علت معهود و اسباب عادي بداند ، و چه بسا ميشود كه انسان از اين پندار غفلت دارد ، و يا اصلا چنين اعتقادي ندارد ، ليكن اين مقدار را معتقد است كه اين اسباب هر يك براي خود جائي دارد ، كه نميشود سببي ديگر جاي آنرا بگيرد ، مثلا ما ميبينيم حركت و سير باعث نزديكي به مقصد ميشود ، ولي با كمي پيشرفت در توحيد اين اعتقاد از ما زايل ميشود ، و حركت را سبب مستقل نميبينيم و ميگوئيم مؤثر حقيقي خدا است ، و حركت جنبه واسطگي را دارد ، ولي اين اعتقاد بر ايمان ميماند كه درست است مؤثر حقيقي خداست ولي اينطور هم نيست كه حركت ، هيچ اثر نداشته باشد ، بلكه واسطه مؤثري است كه چيز ديگر جاي آن را پر نميكند ، و اگر حركت و سير نباشد نزديكي به مقصد حاصل نميشود .
و سخن كوتاه آنكه ما معتقديم مسببات از اسباب خود تخلف نميكنند ، هر چند كه اسباب در حقيقت سبب واقعي نباشند ، و تاثير واقعي از آن خداي مسبب الاسباب باشد ، و اسباب تنها جنبه وساطت داشته باشند و اين اعتقاد توهمي است كه علم به مقام خداي سبحان آن را نميپذيرد ، چون با سلطنت تامه الهيه منافات دارد ، ( علم به مقام خداي سبحان ميگويد درست است كه خداي تعالي چنين مقرر كرده كه مثلا در هنگام تحقق سير و حركت ، نزديكي به مقصد نيز محقق شود ، و در هنگام وجود آتش حرارت نيز پيدا گردد ، ولي چنين هم نيست كه تنها وقتي آتش بود حرارت هم باشد ، و يا وقتي آتش بود حرارت و سوزاندن هم حتمي باشد و خلاصه خداي تعالي با به كار انداختن نظام اسباب و مسببات قدرتش محدود نشده بلكه همچنان قدرتش مطلقه است ، ميتواند واسطهها را از وساطت بيندازد و اثر را بدون فلان واسطه ايجاد كند ، همچنانكه در مورد معجزات ميبينيم آتش هست اما نميسوزاند ، و يا خوردن نيست ولي سيري و سيرابي هست ) .
و همين توهم باعث شده كه خيال كنيم تخلف مسببات از اسباب عاديه محال است ، هر جا جسم هست سنگيني و سقوط نيز هست ، هر جا حركت هست نزديكي به مقصد نيز هست ، هر جا خوردن و نوشيدن هست سيري و سيرابي هم هست و مانند اينها ، در حالي كه در بحث
ترجمة الميزان ج : 2ص :62
اعجاز گفتيم درست است كه ناموس عليت و معلوليت و به عبارتي ديگروساطت اسباب ميان خداي سبحان و ميان مسببات حق است ، و گريزي از آن نيست ، و اما اين ناموس باعث نميشود كه ما حدوث حوادث را منحصر در صورتي بدانيم كه اسبابش مهيا باشد ، بلكه بحث عقلي و نظري و همچنين كتاب و سنت در عين اينكه اصل واسطگي اسباب را اثبات ميكند ، انحصار آنها را انكار مينمايد ، بلكه در اين بين ، امور محال كه عقل تحقق آنها را محال ميداند ، از محل بحث ما خارجند ( چون چيزي كه ممكن الوجود نيست ، بلكه ممتنع الوجود است ، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ايجاد آن ، فرض ممكن الوجود شدن آن است ، و ممتنع الوجود ممكن الوجود نميشود .
حال كه اين معنا روشن گرديد ، ميگوئيم : علم و ايمان به خدا ما را وادار ميكند تا معتقد شويم به اينكه آنچه محال ذاتي نيست و عادت آن را محال نميداند دعاي در مورد آن مستجاب است ، كه قسمت عمده از معجزات انبيا هم مربوط بهمين استجابت دعا است .
و در تفسير عياشي از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه در ذيل جمله : فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي فرموده : يعني ايمان بياورند كه من قادر هستم آنچه ميخواهند به ايشان بدهم .
و در مجمع البيان ميگويد : از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : معناي و ليؤمنوا بي اين است كه اين معنا را محقق و ثابت كنند ، كه من ميتوانم خواسته آنان را بدهم و در معناي جمله : لعلهم يرشدون فرموده : يعني شايد به اعتقاد حق برسند ، و به سوي آن راه يابند .
در شب روزهداري نزديكي كردنتان با همسرانتان حلال شد ايشان پوشش شما و شما پوششي هستيد براي آنان خدا دانست كه شما همواره با انجام اين عمل نافرماني و در نتيجه به خود خيانت ميكرديد پس از جرمتان گذشت و اين حكمرا از شما برداشت حالا ديگر ميتوانيد با ايشان درآميزيد و از خدا آنچه از فرزند كه برايتان مقدر كرده طلب كنيد و از آب و غذا در شب همچنان استفاده كنيد تا سفيدي شفق از سياهي شب برايتان مشخص شود و آنگاه روزه بداريد و روزه را تا شب به كمال برسانيد و نيز هنگامي كه در مسجدها اعتكاف ميكنيد با زنان نياميزيد اينها كه گفته شد حدود خداست زنهار كه نزديك آن مشويد
ترجمة الميزان ج : 2ص :64
اينچنين خدا آيات خود را براي مردم بيان ميكند تا شايد با تقوا شوند ( 187) .
بيان آيه
احل لكم ليلة الصيام الرفث الي نسائكم كلمه ( احل ) مجهول ماضي از باب افعال - احلال - به معناي اجازه دادن است ، و معناي مجهولش ( اجازه داده شده ) ميباشد ، و اصل كلمه احلال و ثلاثي مجرد آن از ( ح ، ل ، ل ) حل است ، كه درست خلاف معناي عقد - گره - را معنا ميدهد ، ( عقد ) به معناي گره زدن و حل به معناي گره گشودن است ، و كلمه ( رفث ) به معناي تصريح به هر سخن زشتي است كه تنها در بستر زناشوئي به زبان ميآيد ، و در غير آن مورد گفتنش نفرتآور و قبيح است ، ليكن در اينجا به معناي آن الفاظ نيست بلكه كنايه است از عمل زناشوئي ، و اين از ادب قرآن كريم است ، و همچنين الفاظ ديگري كه در قرآن براي فهماندن عمل زناشوئي بكار رفته ، از قبيل مباشرت ، و دخول ، و مس ، و لمس و اتيان - آمدن ، و قرب ، همه الفاظي است كه به طريق كنايه بكار رفته ، و همچنين كلمه ( وطي ) ، و كلمه ( جماع ) ، كه اين دو نيز در غير قرآن الفاظي است كنايتي هر چند كه كثرت استعمال آن در عمل زناشوئي ، از حد كنايه بيرونش كرده ، و آن را تصريح در آن عمل ساخته است ، نظير لفظ فرج و غائط كه به معناي معروف امروزش از همين قبيل است يعني در آغاز كنايه بوده ، بعد تصريح شده ، و اگر كلمه ( رفث ) را با حرف ( الي ) متعدي كرده ، با اينكه احتياج به آن نداشت ، براي اين بود كه بطوريكه ديگران هم گفتهاند معناي افضا را متضمن بود .
هن لباس لكم و انتم لباس لهن ظاهر از كلمه لباس همان معناي معروفش ميباشد ، يعني جامهاي كه بدن آدمي را ميپوشاند و اين دو جمله از قبيل استعاره است ، براي اينكه هر يك از زن و شوهر طرف ديگر خود را از رفتن به دنبال فسق و فجور و اشاعه دادن آن در بين افراد نوع جلوگيري ميكند ، پس در حقيقت مرد لباس و ساتر زن است ، و زن ساتر مرد است .
و اين خود استعارهاي است لطيف كه با انضمامش به جمله : احل لكم ليلةالصيام الرفث الي نسائكم ... ، لطافت بيشتري به خود ميگيرد ، چون انسان با جامه عورت خود را از ديگران ميپوشاند ، و اما خود جامه از نظر ديگران پوشيده نيست ، همسر نيز همينطور است ، يعني هر يك ديگري را از رفث به غير ميپوشاند ، ولي رفث خودش به او ديگر پوشيده نيست ، چون لباسي است متصل به خودش ، و چسبيده به بدنش .
ترجمة الميزان ج : 2ص :65
علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم ، فتاب عليكم و عفي عنكم كلمه تختانون از مصدر اختيان ، و آن هم باب افتعال از خيانت است ، و همان معناي خيانت را ميدهد و بطوريكه گفتهاند در اختيان معناي نقص خوابيده ، و جمله : انكم تختانون ... ، دلالت بر معناي استمرار دارد ، در نتيجه ميفهماند كه از روز تشريع حكم صيام اين خيانت در ميان مسلمين مستمر و دائمي بوده ، يعني بطور سري خدا را نافرماني و به خود خيانت ميكردهاند ، و اگر اين خيانتشان نافرماني خدا نبود ، دنبالش آيه توبه و عفو نازل نميشد ، و اين توبه و عفو هر چند صريح در اين نيست كه قبلش نافرماني و معصيتي بود ، ليكن مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه هر دو كلمه با هم جمع شدهاند ، ظهور در اين معنا دارد .
و بنا بر اين پس آيه شريفه دلالتميكند بر اينكه قبل از نزول اين آيه حكم روزه اين بوده كه در شب روزه زناشوئي هم حرام بوده ، و با نازل شدن اين آيه حليت آن تشريع و حرمتش نسخ شده ، همچنانكه جمعي از مفسرين نيز اين را گفتهاند ، و جمله احل لكم ... و همچنين جمله : كنتم تختانون ... ، و جمله : فتاب عليكم و عفا عنكم و جمله فالان باشروهن ... همه اشعار و بلكه دلالت بر اين نسخ دارد ، زيرا اگر قبلا عمل زناشوئي در شب روزه حرام نبود ، حق كلام اين بود كه بفرمايد : فلا جناح عليكم أن تباشروهن حرجي بر شما نيست كه با زنان درآميزيد ، و يا عبارتي نظير آن ، نه اينكه بفرمايد ( حلال شد بر شما ) و اين خيلي روشن است .
و بعضي گفتهاند : آيه شريفه ناسخ نيست ، چون در آيات روزه نسبت به عمل جماع و يا خوردن و شرب چيزي كه حرمت را برساند نبوده ، تا اين آيه با حلال كردن آن ناسخ باشد ، بلكه ظاهر قضيه چنانكه بعضي روايات هم كه از طرق اهل سنت و جماعت رسيده به آن اشعار دارد اين است كه مسلمين وقتي حكم وجوب روزه نازل شد ، و آيه كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم ... ، را شنيدند ، فهميدند كه احكام اسلام و مسيحيت از جميع جهات مساويند ، و همانطور كه گفتهاند مسيحيان عمل زناشوئي و اكل و شرب را در اول شب انجام ميدادند بعد در آخر شب امساك ميكردند ، مسلمانان هم همينطور روزه گرفتند ، البته اين معنا بر جوانها گران آمد ، چون نميتوانستند از عمل زناشوئي صرفنظر كنند ، لذا با اينكه اين عمل را گناه ميدانستند ، سري انجام ميدادند ، و در نتيجه اين عمل را خيانتي به خود ميپنداشتند ، پيرمردان هم از ترك خوردن و نوشيدن بعد از خواب ناراحت بودند ، و اي بسا بعضيها خواب ميماندند و به حكم روزه مسيحيان كه بعد از خواب افطار حرام بوده ، ديگر نميتوانستند سحري بخورند لذا آيه نازل شد ، و بيان كرد كه عمل زناشوئي و اكل و شرب در
ترجمة الميزان ج : 2ص :66
شب براي روزهدار در رمضان حرام نيست ، پس مساله نسخي در بين نبوده .
آنگاه گفتهاند منظور آيه شريفه اين بوده كه مردم را از اشتباه درآورد ، و بفهماند اينكه گفتيم : كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم ، اين تشبيه در اصل تشريع روزه بوده ، نه اينكه خصوصيات روزه اسلام هم عين خصوصيات روزه در مسيحيت است ، و اما اينكه فرموده : ( حلال شد بر شما رفث در شبهاي روزه ) ، دلالت ندارد بر اينكه قبلا رفث حرام بوده ، بلكه تنها ميخواهد بفرمايد اين عمل حلالاست ، همچنانكه آيه : احل لكم صيد البحر اين دلالت را ندارد ، چون قبلا شكار دريا بر كساني كه در احرام بودند حرام نبوده ، تا اين آيه بخواهد آن را حلال كند .
و همچنين جمله : علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم اين دلالت را ندارد ، چون اين جمله تنها ميخواهد بفرمايد شما به نظر خودتان عمل حرامي را انجام ميداديد ، و به نظر خود خيانت ميكرديد ، در حالي كه خيانت نبوده ، و بهمين جهت فرموده : تختانون انفسكم ، و اگر واقعا سحري خوردن بعد از خواب حرام بوده ، بايد بفرمايد : ( تختانون الله ، به خدا خيانت ميكرديد ) همچنانكه در آيه لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم گناه را خيانت به خدا و رسول دانسته .
البته همه اينها در صورتي است كه منظور از ( تختانون ) خيانت باشد ، و اما اگر مراد از آن ، نقص باشد ، كه مطلب روشنتر است ، و خلاصه معناي آيه اين است كه خدا دانست كه شما به نظر خودتان خيانت ميكنيد ، يعني بهره خود را از اكل و شرب و عمل زناشوئي ناقص ميكنيد .
و همچنين جمله فتاب عليكم و عفي عنكم نيز صراحت ندارد بر اينكه نكاح در شبهاي رمضان حرام بوده .
ولي اين توجيه صحيح نيست ، زيرا خلاف ظاهر آيه است ، چون ظاهر جمله : احل لكم ... و جمله : كنتم تختانون انفسكم ، و جمله فتاب عليكم و عفي عنكم ، هر چند صريح در نسخ نيستند ، اما كمال ظهور را در آن دارند ، علاوه بر اينكه جمله : فالان باشروهن ... ، نيز هست ، چه اگر قبل از نزول آيه هم ، حكم خدا همان جواز همخوابگي با زنان بود ، جوازي مستمر از قبل از نزول آيه تا بعد از آن ، ديگر معنا نداشت اينطور تعبير فرمايد كه ( پس الان همخوابگي بكنيد)
ترجمة الميزان ج : 2ص :67
و اما اينكه آيات سابقه مربوط به روزه مشتمل بر حكم تحريم نبود تا اين آيه ناسخ آن باشد ، در پاسخ ميگوئيم : در آيات سابق هيچ يك از احكام روزه نيز بيان نشده بود ، نه حرمت نكاح ، و نه حرمت اكل و شرب ، و اين مسلم است كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) حكم روزه را قبل از نزول اين آيه براي مسلمانها بيان كرده بوده ، ممكن است حكم حرمت همخوابگي را هم در بين احكام بيان كرده بوده ، و اين آيه ناسخ حكم رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بوده باشد هر چند كه حكم منسوخ در كلام خدا نيامده باشد .
حال اگر بگوئي جمله : هن لباس لكم و انتم لباس لهن دلالت دارد بر علت تشريع جواز رفث ، و به ناچار نميتواند هم ناسخ را شامل شود ، و هم منسوخ را ، چون اين حرف بسيار نامربوط است ، كه براي حكم نسخ علتي بياورند ، كه شامل ناسخ و منسوخ هر دو بشود ، و لو اينكه بگوئيم تعليلهائي كه در موارد احكام شرع آمده علت نيست ، بلكه حكمت است ، و يا بگوئيم : كه حكمت لازم نيست مانند علت جامع و مانع باشد ، چون معنا ندارد حكم منسوخ و حكم ناسخ يك حكمت داشته باشند .
بنا بر اين اگر حكم رفث قبل از نزول آيه حرمت ، بوده ، و سپس با نزول آيه نسخ شده باشد ، ديگر صحيح نيست حكم نسخ را اينطور تعليل كنند كه زنان جامه شما و مردان نيز جامه زنان هستند ، چون جامه بودن هر يك براي ديگري قبل از حكم ناسخ نيز بوده .
در پاسخ ميگوئيم : اولا اين اشكال شما نقض ميشود به جمله ليلة الصيام كه حليت را مقيد به شب كرده ، در حالي كه زن و شوهر در روز هم جامه يكديگرند و چون علت در روز نيز هست پس بايد جماع در روز هم جايز باشد ، و حال آنكه نيست .
و ثانيا قيودي كه در آيه اخذ شده مانند قيد ليلة الصيام ، و قيد هن لباس لكم و انتم لباس لهن ، و قيد انكم كنتم تختانون انفسكم همه دلالت دارند بر علتهائي كه هر يك مترتب بر ديگري است ، و حكم ناسخ و منسوخ مترتب بر آنها است .
لباس بودن هر يك از زن و شوهر براي ديگري ، علت آن شده است كه رفث بين ان دو بطور مطلق جايز باشد ، هم در روز و هم در شب ، و حكم روزه كه جمله ليلة الصيام متعرض آن است ، اين اطلاق را مقيد ميكند ، چون حكم روزه عبارت است از خودداري كردن از مشتهيات نفس ، از قبيل اكل و شرب و نكاح و چون خودداري از عمل زناشوئي در تمامي يك ماه امري مشكل است ، و باعث ميشود مسلمانان در يك معصيت هميشگي و خيانتي مستمر قرار گيرند ، لذا لازم ميشود تسهيلاتي در اين باره براي آنان در نظر گرفته شود ، و اين عمل را در شب جايز و حلال كنند ، و آن اين است كه حكم لباس بودن زن و شوهر براي يكديگر كه حكم روزه آن را از بين برده بود ، دوباره به قسمتي از اطلاقش برگردد ، و لباس بودن اين دو براي
ترجمة الميزان ج : 2ص :68
يكديگر در شبهاي رمضان جايز شود .
در نتيجه معنا - و خدا داناتر است - اين ميشود : اطلاق حكم لباس كه ما آن را مقيد به ايام و ليالي روزه كرديم ، و آن را در اين ايام و ليالي تحريم نموديم ، از آنجا كه باعث مشقت شما شد و شما دچار خيانت به نفس شديد ، ما آن را از در رأفت و رحمت و تخفيف مجددا در خصوص شبهاي رمضان به اطلاقش برگردانيديم ، و حكم روزه را منحصر در روز ساختيم، فاتموا الصيام الي الليل ، پس حكم روزه را تنها روزها تا به شب رعايت كنيد ، و شبها آزاد از آن هستيد .
و حاصل كلام اينكه جمله : هن لباس لكم ، و انتم لباس لهن ... ، هر چند علت و يا حكمت باشد براي اصل رفث ، ليكن غرض در آيه متوجه آن نيست ، بلكه غرض بيان حكمت جواز رفث در شبهاي روزه است ، كه از جمله هن لباس لكم - تا جمله - و عفي عنكم ... متعرض آن است ، و اين حكمت ديگر شامل منسوخ نميشود ، بلكه تنها شامل ناسخ است .
فالان باشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم امر در اين آيه چون بعد از منع واقع شده ، طبق نظريه علماياصول تنها بر جواز دلالت دارد ، نه وجوب ، و ميفهماند از هم اكنون رفث با زنان در شبهاي رمضان جايز است ، در اول آيه هم فرموده بود : احل لكم اين كار برايتان حلال است ، و كلمه ابتغاء به معناي طلب كردن است ، و منظور از طلب كردن آنچه خدا نوشته است ، طلب فرزند است ، كه خداي سبحان آن را نوشته و مقرر كرده ، كه نوع انساني اين كار را از راه جماع انجام دهد ، و جنس بشر را با تجهيز شهوت و اشتياق به مباشرت مفطور بر اين عمل كرده ، و به اين وسيله ايشان را مسخر و رام در مقابل اين عمل نموده است .
البته كمتر كسي در حين عمل توجه به فرزنددار شدن دارد ، بيشتر منظورشان شهوتراني است ، ( غافل از اينكه خداي تعالي در بين اين دو سنگ آرد خود را ميگيرد ، و قضاي خود را به كرسي مينشاند ) همچنانكه افراد منظورشان از اكل و شرب لذت بردن از غذا است و غافلند از اينكه اين جذبه و رابطه بين انسان و غذا را خدا قرار داده ، تا زندگي بشر بقا يافته ، بدنش نمو كند ، اين همان تسخير الهي است .
بعضي گفتهاند : مراد از جمله : ما كتب الله لهم ، همان حليت و رخصت است ، چون خداي تعالي دوست ميدارد بندگانش همانطور كه از حرامش ميپرهيزند ، از حلالش استفاده بكنند ، ليكن اصطلاح كتابت در كلام خدا كه قرآن كريم همواره آن را در معناي قضا به كار ميبرد ، گفتار اين مفسر را كه ميگويد معناي آن حليت و رخصت است بعيد ميسازد .
ترجمة الميزان ج : 2ص :69
و كلوا و اشربوا حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر كلمه فجر دو مصداق دارد يكي فجر اول كه آن را كاذب ميگويند چون دوام ندارد ، بعد از اندكي از بين ميرود ، و شكلش شكل دم گرگ است ، وقتي آن را بالا ميگيرد ، و بهمين جهت آن را ذنب السرحان مينامند .
عمودي از نور است كه در آخر شب در ناحيه شرقي افق پيدا ميشود ، و اين وقتي است كه فاصله خورشيد از دايره افق به هيجده درجه زير افق برسد ، آنگاه به تدريج رو به گسترش نهاده از بين ميرود ، و چون ريسماني سفيد رنگ به آخر افق ميافتد ، و به صورت فجر دوم در ميآيد ، كه آن را فجر دوم يا فجر صادق مينامند ، و بدين جهت صادقش ميگويند ، كه از آمدن روز خبر ميدهد ، و متصل به طلوع خورشيد است .
از اينجا معلوم شد كه مراد از خيط ابيض ، فجر صادق است ، و كلمه ( من ) بيانيه است ، و جمله : حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود از قبيل استعاره است ، يعني سفيدي گسترده و افتاده در آخر افق تاريك را تشبيه به ريسماني سفيد ، و تاريكي را تشبيه به ريسماني سياه كرده است و آن خط سفيد مجاور خط سياه قرار دارد .
باز از اينجا معلوم ميشود كه مراد از اين جمله تحديد اولين وقت طلوع فجر صادق است ، براي اينكه بعد از آنكه شعاع نور روز بالا ميآيد ، هر دو خيط از بين ميرود ، ديگر نه خيطي سفيد ميماند و نه خيطي سياه .
ثم اتموا الصيام الي الليل بعد از آنكه تحديد روزه به فجر دلالت كرد بر اينكه بعد از روشن شدن و پيدايش فجر ، روزه واجب ميشود ، ديگر مجددا سخني از اين وجوب به ميان نياورد ، تا رعايت اختصار گوئي كرده باشد ، تنها آخر روزه را تحديد كرد ، و فرمود : ( الي الليل ) ، و جمله ( اتموا ) دلالت دارد بر اينكه روزه امري است واحد و بسيط ، و نصف بردار نيست ، بلكه از فجر تا به شب يك عبادت تمام است ، نه اينكه عبادتي باشد مركب از چند امر كه هر كدام عبادتي جداگانه باشند ، و فرق بين تمام و كمال هم همين است ، كه اولي دلالت ميكند بر انتهاي وجود چيزي كه مركب از اجزاء و آثار نيست ، و دوم بر انتهاي وجود چيزي كه مركب از اجزائي است كه هر جزئش اثري مستقل دارد .
و لذا ميبينيم كه در انتهاي وجود دين - كه امري است مركب از واجبات و محرماتي كه هر يك در جاي خود اثري مستقل دارد تعبير ميكند به اكمال ، و ميفرمايد : اليوم اكملت لكم دينكم ، و اتممت عليكم نعمتي چون همانطور كه گفتيم دين عبارت است از نماز و
ترجمة الميزان ج : 2ص :70
روزه و حج ، و احكام و واجبات ديگر ، كه هر يك براي خود اثري مستقل دارند ، بخلاف نعمت كه به بياني كه ان شاء الله در تفسير همين آيه خواهد آمد ، امري است بسيط .
و لا تباشروهن و انتم عاكفون في المساجد عاكفون جمع اسم فاعل از مصدر عكوف است ، و عكوف و اعتكاف به معناي ملازمت در مكان است ( ميگويند فلاني در خانه خود عكوف كرده ، يعني هيچ بيرون نميآيد و يا فلاني در مسجد اعتكاف كرده ، يعني مسجد را رها نميكند ، و بيرون نميآيد ) .
و اعتكاف عبادت مخصوصي است كه يكي از احكامش اين است كه بايد معتكف از مسجد بيرون نيايد ، مگر براي عذري موجه ، يكي ديگر اين است كه بايد در ايام اعتكاف روزه بگيرد ، و چون جاي اين توهم بود كه به حكم آيه قبلي معتكف ميتواند در شب با زنان در آميزد ، براي دفع اين توهم فرمود : و لا تباشروهن و انتم عاكفون في المساجد ، در حالي كه در مساجد اعتكاف كردهايد شبها با زنان نياميزيد ، واينكه گفتيم ميتوانيد درآميزيد مربوط به ايام روزه غير اعتكاف بود .
تلك حدود الله فلا تقربوها كلمه ( حد ) در اصل به معناي منع است ، و معناي منع در همه موارد استعمال و مشتقات اين كلمه ديده ميشود ، مثلا در حد السيف ( تيزي شمشير ) و حد الفجور ( شكنجهاي كه حاكم شرع در برابر هر گناهي به گنهكار ميدهد ) و حد الدار ( حدود خانه ) و حديد ( آهن ) و مشتقات ديگر .
و نهي از نزديك شدن به حدود خدا كنايه است از اينكه مردم نبايد آنها را مرتكب شوند ، و به آن حدود تجاوز نمايند ، و معناي آيه اين است كه نزديك اين گناهان كه همان اكل و شرب و جماع باشد مشويد ، و يا اين است كه از اين احكام و حرمتهاي الهيه كه برايتان بيان فرمود يعني احكام روزه تجاوز نكنيد ، و نگذاريد روزه شما به وسيله تجاوز از حدود خدا و ترك تقوا ضايع گردد .
بحث روايتي
در تفسير قمي از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : يعني خوردن و آميختن با زنان در شبهاي ماه رمضان بعد از خواب حرام بود ، حتي اگر كسي بعد از نماز شام هنوز افطار نكرده خوابش ميبرد و آنگاه بيدار ميشد ، ديگر نميتوانست چيزي بخورد ، و اما عمل زناشوئي شب و روز حرام بود ، در اين ميان مردي از اصحاب رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه نامش خوات بن جبير انصاري و برادر عبد الله بن جبير بود ، همان كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) او را با
ترجمة الميزان ج : 2ص :71
پنجاه نفر از تيراندازان موكل بر دهانه دره احد كرده بود ، رفقايش گريختند ، و او با يازده نفر ديگر پايمردي كردند تا در همان دهانه دره شهيد شدند .
برادر اين عبد الله يعني خوات بن جبير در جنگ خندق پيرمردي ناتوان بود ، و با زبان روزه با رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كار ميكرد ، هنگام عصر نزد خانوادهاش آمد، و پرسيد : هيچ خوردني نزد شما يافت ميشود ؟ گفتند : خوابت نبرد تا برايت طعامي درست كنيم ، ولي تهيه غذا طول كشيد ، و او را خواب ربود ، در حالي كه هنوز افطار نكرده بود ، همينكه بيدار شد به خانوادهاش گفت : طعام خوردن بر من حرام شد ، ديگر امشب نميتوانم چيزي بخورم ، صبح كه شد به سر كار خود در خندق رفت ، و به كار حفر خندق پرداخت و از شدت ضعف بيهوش شد ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) وضع او را ديد و به حالش رقت آورد .
از سوي ديگر جواناني بودند كه در شب رمضان پنهاني با همسران خود مباشرت ميكردند ، لذا خداي تعالي به منظور تخفيف بر اين دو طايفه اين آيه را نازل كرد ، كه : احل لكم ليلة الصيام الرفث الي نساءكم ... ، كه در آن مباشرت با زنان در شبهاي ماه رمضان حلال شد ، و آيه : حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر كه خوردن و آشاميدن را تا جدا شدن سفيدي روز از سياهي شب حلال كرد .
مؤلف : اينكه در روايت داشته ( يعني خوردن و آميختن با زنان در شبهاي ماه رمضان بعد از خواب حرام بود - تا آنجا كه فرمود - در اين ميان مردي ... ) از كلام راوي است ، نه كلام امام ، و اين معنا به روايات ديگري نيز نقل شده ، كه كليني و عياشي و ديگران آن را آوردهاند ، و در همه آنها آمده كه سبب نازل شدن آيه : و كلوا و اشربوا ... ، داستان خوات بن جبير انصاري بود ، و سبب نازل شدن آيه : احل لكم ... ، عملي بود كه جوانان مسلمين انجام ميدادند .
و در الدر المنثور است كه عدهاي از علماي تفسير و حديث از براء بن عازب نقل كردهاند كه گفت : اصحاب رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) چنين بودند كه اگر كسي قبل از افطار ميخوابيد ، آن شب و روز آن شب غذا و آب نميخورد ، تا غروب فردا ، و در اين ميان قيس بن صرمه انصاري روزه بود ، و آن روز در زمين خود مشغول كار شد همينكه افطار شد نزد همسرش آمد ، و پرسيد ، طعامي داري ؟ گفت ، نه ، ليكن ميروم برايت تهيه ميكنم ، در اين بين خواب بر او غلبه كرد ، و خوابيد ، همسرش وقتي برگشت و ديد به خواب رفته دلش سوخت و گفت اي بيچاره خوابت برد ؟ همينكه شب به نيمه رسيد از گرسنگي بيهوش شد ، جريانش را به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) عرضه داشتند ، پس اين آيه نازل شد : احل لكم ليلة الصيام الرفث - تا
ترجمة الميزان ج : 2ص :72
جمله - من الفجر و در نتيجه مسلمانان سخت خوشحال شدند .
مؤلف - اين قصه به طرقي ديگرنيز روايت شده ، و در بعضي از آن طرق به جاي قيس بن صرمه ، ابو قيس بن صرمة ، و در بعضي ديگر صرمة بن مالك انصاري آمده ، با اختلافي كه در نقل خود قصه در آنها هست .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده كه گفت : در ماه رمضان بعد از نماز عشا ، زن و طعام بر مسلمانان حرام ميشد ، تا شب بعد ، در اين ميان جمعي از مسلمانان بر خلاف دستور طعام خوردند ، و با زنان آميختند ، يكي از ايشان عمر بن خطاب بود ، لاجرم نزد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شكايت بردند ، و به دنبالش آيه : احللكم ليلة الصيام - تا جمله - فالان باشروهن نازل شد ، و همخوابگي با زنان را حلال كرد .
مؤلف : روايات از طرق اهل سنت در اين معنا بسيار است ، و در بيشتر آنها نام عمر ذكر شده ، و همه در اين جهت مشتركند كه حكم مباشرت با زنان در شب ، مثل حكم طعام و آب بعد از خواب حرام بود ولي ظاهر اولين روايتي كه ما آورديم اين بود كه مساله آميختن با زنان در شب و روز رمضان حرام بوده ، به خلاف طعام و آب ، كه تنها بعد از خوابيدن حرام ميشده ، كه از اول شب تا قبل از خواب حلال بوده ، بعد از خواب حرام ميشده ، سياق آيه هم با اين روايت مساعدت دارد ، براي اينكه اگر جماع هم مانند اكل و شرب قبل از خواب حلال و بعد از خواب حرام بود ، بايد در لفظ آيه مقيد به آخرين زمان جواز ميشد ، همچنانكه آخرين زمان جواز اكل و شرب كه همان متمايز شدن سياهي از سفيدي است بيان شده ولي آيه تنها و بدون هيچ قيدي فرموده ( رفث با زنان در شب روزه حلال است ) .
و همچنين اينكه در بعضي از روايات آمده كه خيانت مختص به مساله رفث نبوده ، بلكه در اكل و شرب هم خيانت ميكردهاند ، با سياق آيه سازگار نيست چون در آيه شريفه جمله : علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم ... قبل از جمله و كلوا و اشربوا آمده .
و نيز در الدرالمنثور است كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : فجر دوتا است ، اما آنكه مانند دم گرگ است چيزي را نه حرام ميكند و نه حلال ، و اما آنكه گسترده است و كرانه افق را ميگيرد ، نماز صبح را حلال و خوردن طعام را حرام ميكند .
مؤلف : روايات در اين معنا از طرق عامه و خاصه و همچنين روايات مربوط به اعتكاف و حرمت جماع در رمضان بسيار زياد است .
و اموال خود را در بين خود به باطل مخوريد و براي خوردن مال مردم قسمتي از آن را به طرف حكام به رشوه و گناه سرازير منمائيد با اينكه ميدانيد كه اين عمل حرام است ( 188) .
بيان آيه
و لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل منظور از اكل اموال مردم گرفتن آن و يا مطلق تصرف در آن است ، كه بطور مجاز خوردن مال مردم ناميده ميشود ، مصحح اين اطلاق مجازي آن است كه خوردن نزديكترين و قديميترين عمل طبيعي است كه انسان محتاج به انجام آن است ، براي اينكه آدمي از اولين روز پيدايشش اولين حاجتي كه احساس ميكند ، و اولين عملي كه بدان مشغول ميشود تغذي است ، سپس رفته رفته به حوائج ديگر طبيعي خود از قبيل لباس و مسكن و ازدواج پي ميبرد ،
ترجمة الميزان ج : 2ص :74
پس اولين تصرفي كه از خود در مال احساس ميكند همان خوردن است ، و بهمين جهت هر قسم تصرف و گرفتن و مخصوصا در مورد اموال را خوردن مال مينامند ، و اين اختصاص به لغت عرب ندارد ، زبان فارسي و ساير لغات نيز اين اصطلاح را دارند .
كلمه ( أموال ) جمع مال است ، كه به معناي هر چيزي است كه مورد رغبت انسانها قرار بگيرد ، و بخواهند كه مالك آن شوند ، و گويا اين كلمه از مصدر ميل گرفته شده ، چون مال چيزي است كه دل آدمي به سوي آن متمايل است .
و كلمه ( بين ) به معناي فاصلهاي است كه به دو چيز يا بيشتر نسبت داده ميشود ، ميگوئيم بين آن دو و يا بين آنها و كلمه ( باطل ) در مقابل حق است كه به معناي امري است كه به نحوي ثبوت داشته باشد ، پس باطل چيزي است كه ثبوت ندارد و اينكه حكم ( مخوريد مال خود را به باطل ) را مقيد كرد به قيد ( بينكم ) دلالت دارد بر اينكه مجموعه اموال دنيا متعلق است به مجموعه مردم دنيا ، منتها خداي تعالي از راه وضع قوانين عادله اموال را ميان افراد تقسيم كرده ، تا مالكيت آنان به حق تعديل شود ، و در نتيجه ريشههاي فساد قطع گردد ، قوانيني كه تصرفات بيرون از آن قوانين هر چه باشد باطل است .
پس اين آيه شريفه به منزله بيان و شرح است براي آيه شريفه : خلق لكم ما في الارض جميعا ، و اگر اموال را اضافه كرد به ضميري كه به مردم بر ميگردد ، و فرمود : ( اموالتان ) ، براي اين بود كه اصل مالكيت را كه بناي مجتمع انساني بر آن مستقر شده ، امضا كرده و محترم شمرده باشد .
آري بشر از اولين روزي كه در روي پهناي زمين زندگي و سكونت كرده تا آنجا كه تاريخ نشان ميدهد في الجمله اصل مالكيت را به رسميت شناخته است و اين اصل در قرآن كريم در بيش از صد مورد به لفظ ملك و مال و يا لام ملك و يا جانشيني افرادي در تصرف اموال افرادي ديگر تعبير شده و در اينجا حاجتي به ذكر همه آن موارد نيست .
و نيز در مواردي از قرآن كريم با معتبر شمردن لوازم مالكيت شخصي اين نوع مالكيت را امضا فرموده ، مثلا يكي از لوازم مالكيت صحت خريد و فروش است ، و اسلام فرموده : احل الله البيع يكي ديگر معاملات ديگري است كه با تراضي طرفين صورت بگيرد كه دراين باره فرموده : لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض و نيز فرموده :
ترجمة الميزان ج : 2ص :75
تجارة تخشون كسادها و آياتي ديگر به ضميمه روايات متواترهاي كه اين لوازم را معتبر ميشمارد ، و آيات نامبرده را تاييد ميكند .
و تدلوا بها الي الحكام لتاكلوا فريقا من اموال الناس كلمه تدلوا مضارع از باب افعال ادلا است ، و ادلا به معناي آويزان كردن دلو در چاه است براي بيرون كشيدن آب ، و اين كلمه را به عنوان كنايه در دادن رشوه به حكام تا بر طبق ميل آدمي رأي دهند استعمال ميكنند و اين كنايهاي است لطيف كه ميفهماند مثل رشوه دهنده كه ميخواهد حكم حاكم را به سود خود جلب كند ، و با ماديات عقل و وجدان او را بدزدد ، مثل كسي است كه با دلو خود آب را از چاه بيرون ميكشد .
و كلمه فريق به معناي يك قسمت جدا شده كنار گذاشته شده از هر چيز است ، و جمله مورد بحث عطف است بر جمله تاكلوا و بنا بر اين فعل تاكلوا بوسيله نهي قبلي مجزوم شده و گرنه تاكلون ميشد ، و ممكن است و او را به معناي مع بگيريم ، و تاكلوا را با تقدير أن ناصبه منصوب بدانيم و بگوئيم تقدير كلام مع أن تاكلوا باشد ، آن وقت مجموع آيه كلام واحدي شود ، كه يك غرض را افاده كند ، و آن نهي از مصالحهاي است كه راشي و مرتشي بر سر خوردن مال مردم ميكنند ، و مال مردم را بين خود تقسيم نموده حاكم يك مقدار از آن را كه راشي به سويش ادلا ميكند بگيرد ، و خود راشي هم يك مقدار ديگر را ، با اينكه ميدانند اين مال باطل است ، و حقي در آن ندارند .
بحث روايتي
در كافي از امام صادق (عليهالسلام) در تفسير آيه روايت كرده كه فرمود : مردم بر سر مال و حتي ناموس خود قمار ميزدند ، و خداي تعالي از اين كار نهيشان كرد .
و نيز در كافي از ابي بصير روايت كرده كه گفت : بهامام صادق (عليهالسلام) عرضه داشتم معناي آيه : و لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الي الحكام در كتاب خدا چيست ؟ فرمود : اي ابا بصير خداي عزوجل ميداند كه در امت حكامي جائر پديد خواهند آمد ، و خطاب در اين آيه متوجه آنهاست ، نه حكام عدل ، اي ابا محمد اگر حقي بر كسي داشته باشي و او را دعوت كني تا به يكي از حكام اهل ايمان مراجعه كنيد ، و او نپذيرد ، و جز به مراجعه به
ترجمة الميزان ج : 2ص :76
حكام اهل جور رضايت ندهد ، از كساني خواهد بود كه محاكمه به طاغوت ميبرد ، و قرآن كريم در باره آنان ميفرمايد : ا لم تر الي الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك ، يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت .
و در مجمع ميگويد از ابي جعفر (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : منظور از باطل سوگند دروغ است ، كه به وسيله آن اموال مردم را بربايند .
مؤلف : اين يكي از مصاديق باطل است ، و آيه شريفه مطلق است .
بحثي علمي و اجتماعي
تمامي موجودات پديد آمدهاي كه هم اكنون در دسترس ما است - كه از جمله آنها نبات و حيوان و انسان است - همه به منظور بقاي وجود خود به خارج از دايره وجود خود دست انداخته در آن تصرف ميكنند ، تصرفاتي كه ممكن است در هستي و بقاي او دخالت داشته باشد ، و ما هرگز موجودي سراغ نداريم كه چنين فعاليتي نداشته باشد ، و نيز فعلي را سراغ نداريم كه از اين موجودات سربزند و منفعتي براي صاحبش نداشته باشد .
اين انواع نباتات است كه ميبينيم هيچ عملي نميكنند ، مگر براي آنكه در بقا و نشو و نماي خود و توليد مثلش از آن عمل استفاده كند ، و همچنين انواع حيوانات و انسان هر چه ميكند به اين منظور ميكند كه به وجهي از آن عمل استفاده كند ، هر چند استفادهاي خيالي يا عقلي بوده باشد و در اين مطلب هيچ شبههاي نيست .
و اين موجودات كه داراي افعالي تكويني هستند با غريزه طبيعي ، و حيوان و انسان با شعور غريزي درك ميكنند كه تلاش در رفع حاجت طبيعي و استفاده از تلاش خود در حفظ وجود و بقا به نتيجه نميرسد مگر وقتي كه اختصاص در كار باشد ، يعني نتيجه تلاش هر يك مخصوص به خودش باشد ، به اين معنا كه نتيجه كار يكي عايد چند نفر نشود ، بلكه تنها عايد صاحب كار گردد ، ( اين خلاصه امر و ملاك آن است) .
و بهمين جهت است كه ميبينيم يك انسان و يا حيوان و نبات كه ما ملاك كارش را ميفهميم ، هرگز حاضر نميشود ديگران در كار او مداخله نموده و در فايدهاي كه صاحب
ترجمة الميزان ج : 2ص :77
كار در نظر دارد سهيم و شريك شوند ، اين ريشه و اصل اختصاص است كه هيچ انساني در آن شك و توقف ندارد ، و اين همان معناي لام در لنا و لك ، مال من و مال تو است ميباشد و نيز ميگوئيم : مراست كه چنين كنم ، و توراست كه چنين كني .
شاهد اين حقيقت مشاهداتي است كه ما از تنازع حيوانات بر سر دستآوردهاي خود داريم ، وقتي مرغي براي خود آشيانهاي ميسازد و يا حيواني ديگر براي خود لانهاي درست ميكند نميگذارد مرغ ديگر آن را تصرف كند ، و يا براي خود شكاري ميكندو يا طعامي ميجويد ، تا با آن تغذي كند ، و يا جفتي براي خود انتخاب ميكند ، نميگذارد ديگري آن را به خود اختصاص دهد ، و همچنين ميبينيم اطفال دستآوردهاي خود را كه يا خوردني و يا اسباب بازي و يا چيز ديگر است با بچههاي ديگر بر سر آن مشاجره ميكند ، و ميگويد اين مال من است ، حتي طفل شيرخوار را ميبينيم كه بر سر پستان مادر با طفل ديگر ميستيزد ، پس معلوم ميشود مساله اختصاص و مالكيت امري است فطري و ارتكازي هر جاندار با شعور .
پس از آنكه انسان در اجتماع قدم ميگذارد ، باز به حكم فطرت و غريزهاش همان حكمي را كه قبل از ورود به اجتماع و در زندگي شخصي خود داشت معتبر شمرده ، باز به حكم اصل فطرت از مختصات خود دفاع ميكند ، و براي اين منظور همان اصل فطري و اولي خود را اصلاح نموده سر و صورت ميدهد ، و به صورت قوانين و نواميس اجتماعي در آورده مقدسش ميشمارد ، اينجاست كه آن اختصاص اجمالي دوران كودكي به صورت انواعي گوناگون شكل ميگيرد ، آنچه از اختصاصها كه مربوط به مال است ملك ناميده ميشود ، و آنچه مربوط به غير مال است حق .
انسانها هر چند ممكن است در تحقق ملك از اين جهت اختلاف كنند كه در اسباب تحقق آن اختلاف داشته باشند ، مثلا جامعهاي وراثت را سبب مالكيت نداند ، ديگري بداند ، و يا خريد و فروش را سبب بداند ولي غصب را نداند ، و يا جامعهاي غصب را اگر به دست زمامدار صورت بگيرد سبب ملك بداند ، و يا از اين جهت اختلاف كنند كه در موضوع يعني مالك ملك اختلاف داشته باشند ، بعضي انسان بالغ و عاقل را مالك بدانند ، و بعضي صغير و سفيه را هم مالك بدانند ، بعضي فرد را مالك بدانند ، و بعضي ديگر جامعه را ، و همچنين از جهات ديگري در آن اختلاف داشته باشند ، و در نتيجه مالكيت بعضي را بيشتر كنند ، و از بعضي ديگر بكاهند ، براي بعضي اثبات كنند و از بعضي ديگر نفي نمايند .
و ليكن اصل ملك في الجمله و سربسته از حقايقي است كه مورد قبول همه است ، و چارهاي جز معتبر شمردن آن ندارند ، و به همين جهت ميبينيم آنها هم كه مخالف مالكيتند مالكيت را از فرد سلب نموده ، حق جامعهاش و يا حق دولتش ميدانند ، دولتي كه بر جامعه
ترجمة الميزان ج : 2ص :78
حكومت ميكند ولي باز هم نميتوانند اصل مالكيت را از فرد انكار كنند ، چون گفتيم مالكيت فردي امري است فطري ، مگر اينكه حكم فطرت را باطل كنند ، كه بطلان آنهم مستلزم فناي انسان است .
و ما ان شاء الله به زودي پيرامون متعلقات اين بحث يعني اسباب آن كه عبارت است از تجارت و ربح و ارث و غنيمت و حيازت و نيز موضوع آن يعني بالغ و صغير و عاقل و سفيه در موارد مناسب بحث خواهيم كرد .
از تو از هلالها ميپرسند كه غرض از اينكه قرص قمر در هر ماه يك بار به صورت هلال در ميآيد چيست ؟ بگو اينها وقتها را براي مردم و براي حج معين ميكنند و اين كار خوبي نيست كه شما در حال احرام از پشت بام داخل خانهها شويد ، بلكه عمل صحيح اين است كه از خدا بترسيد و خانهها را از در درآييد و از خدا پروا كنيد باشد كه رستگار شويد ( 189 ) .
بيان آيه
يسئلونك ... و الحج كلمه ( اهله ) جمع هلال است كه به معناي قرص قمر در شب اول و بطوريكه گفتهاند اول و دوم ماه است ، يعني وقتي كه از زير شعاع شمس بيرون ميآيد ، البته بعضي شب سوم را
ترجمة الميزان ج : 2ص :80
هم اضافه كردهاند ، بعضي ديگر گفتهاند : قرص قمر را از اول ماه هلال ميگويند تا وقتي كه متحجر شود ، يعني به صورت دايرهاي درآيد ، كه يك طرفش همان هلال شبهاي قبل است ، و بقيهاش را خطي نوراني تشكيل ميدهد ، بعضي ديگر گفتهاند : اين اطلاق همچنان ادامه دارد تا زماني كه نورش بر ظلمت شب غلبه كند ، و اين در شب هفتم است ، كه بعد از آن ديگر هلالش نميگويند ، بلكه قمرش ميخوانند ، و در شب چهاردهم بدرش ميگويند ، و اسم عموميش نزد عرب زبرقان است .
و كلمه ( هلال ) از استهلال گرفته شده ، كه به معناي گريه و يا صداي طفل در حين ولادت است و اطرافيان زائو ميفهمند كه بچه بدنيا آمده ، و نيز از اين گرفته شده كه در باره حاجيان وقتي كه صدا به گفتن لبيك بلند ميكنند ميگويند : ( اهل القوم ) ، و اين بدان جهت است كه وقتي ماه ذي الحجه را ميبينند در باره آن گفتگو ميكنند ، و كلمه ( مواقيت ) جمع ( ميقات ) است ، كه از ماده وقت گرفته شده و به معناي وقت معين شده براي عمل است و اين كلمه بر مكان معين براي عمل نيز اطلاق ميشود ، ميگويند فلان محل ميقات اهل شام ، و آن ديگري ميقات اهل يمن است ، ولي در آيه مورد بحث معناي اول يعني زمان معين منظور است .
در جمله : يسئلونك عن الاهلة شرح نداده كه سؤالي كه از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كرده بودند چه بوده ؟ آيا از حقيقت قمر بوده ؟ يا همچنانكه بعضي پنداشتهاند از علت اينكه چرا به اشكال مختلف يعني هلال و قمر و بدر در ميآيد ، و يا تنها از علت هلال شدنش يعني پيدا شدنش در افق بعد از ناپديد شدنش در شبهائي چند كه بعض ديگر پنداشتهاند و يا از جهات ديگر بوده است .
ليكن از همينكه تعبير به اهله - يعني جمع هلال - كرده و فرموده : از تو از اهله ميپرسند ، فهميده ميشود سؤال از ماهيت و حقيقت قمر ، و علت اشكال گوناگونش نبوده ، زيرا اگر سؤال از اين بود مناسبتر آن بود كه گفته شود يسئلونك عن القمر و نيز اگر سؤال از حقيقت هلال و سبب تشكل خاص آن در اول ماه بود ، مناسبتر آن بود كه بفرمايد : يسئلونك عن الهلال ، چون ديگر جهتي نداشت كلمه هلال را به صيغه جمع بياورد ، پس اينكه به صيغه جمع آورده ، خود دليل بر اين است كه سؤال از سبب يا فايدهاي بوده كه ممكن است در هلال شدن هر ماهه و ترسيم ماههاي قمري بوده باشد ، و اگر از اين فايدهها تعبير به اهله كرده بدين جهت بوده كه اگر واقعا فايدهاي هست ، ناشي و تحقق يافته از همين هلالها است ، و لذا سائل از اهله پرسيده ، و خداي تعالي از فايده آن پاسخ فرموده .
اين معنا از خصوص جواب استفاده ميشود كه فرمود : هي مواقيت للناس و الحج ... ، براي اينكه مواقيت گفتيم عبارت است از زمانهائي كه براي هر كاري معين ميشود ، و
ترجمة الميزان ج : 2ص :81
اين زمان ماهها هستند ، نه هلالها كه عبارت است از قيافه مخصوص قرص قمر ، پس معلوم ميشود پاسخ ، پاسخ سؤال سائلين نيست ، و نيز معلوم ميشود منظور سائلين از اهله فوايد آن بوده .
و سخن كوتاه آنكه معلوم شد غرض از سؤال ، موقعيت ماههايقمري بوده كه سبب آنها چيست ؟ و چه فوايدي دارد ؟ در پاسخ هم به بيان فوايد آن پرداخته ، و فرموده ماهها عبارتند از زمان و اوقاتي كه مردم براي امور معاش و معاد خود تعيين ميكنند .
چون انسان از حيث خلقت طوري است كه چارهاي جز اين ندارد كه افعال و كارهايش را كه همه از سنخ حركت به زمان است اندازهگيري كند ، و لازمه احتياج به اندازهگيري اين است كه زمان ممتد و بي سر و ته را بر طبق امور خود به صورت قطعههاي سر و تهدار و كوچك و كوچكتري از قبيل سالها و فصلها و ماهها و هفتهها و روزها در آورد ، و عنايت الهيه هم ايناحتياج بندگان را تامين كرد ، چون او مدبر امور مخلوقات و راهنماي آنها به سوي صلاح و اصلاح حياتشان ميباشد .
و اين تقطيع و تكه تكه كردن زمان به دو صورت ممكن بود ، يكي بر حسب حركت ساليانه زمين به دور خورشيد ، كه از آن چهار فصل درست ميشود ، و يكي هم بر حسب حركت ماه به دور زمين ، و چون اين تقطيع بايد طوري باشد كه همه مردم حتي عوام آنان نيز بتوانند به آساني از حساب آن سردرآورند ، لذا ماههاي قمري را نام برد ، كه هر انسان داراي ادراك صحيح و حواس مستقيم آن را ميفهمد ، چون ماه و طلوع و غروب آن را هر سال دوازده بار مشاهده ميكند به خلاف خورشيد كه برجهايش ديدني نيست بلكه بشر بعد از آنكه قرنها در روي زمين زندگي كرد به تدريج به حساب آن كه حسابي است بس دقيق پيبرد ، حسابي كه هم اكنون نيز عامه مردم از آن سر در نميآورند .
پس ماههاي قمري اوقاتي هستند كه مردم امور دين و دنياي خود را با آن تعيين ميكنند ، و مخصوصا در امور ديني مساله حج را معين ميكنند كه در ماههاي معلومي انجام ميشود ، و اينكه از ميان همه عبادات حج را دوباره نام برد ، گويا از اين جهت بوده كه خواسته است زمينه را براي آيات بعدي كه حج را به بعضي از ماهها اختصاص ميدهد فراهم سازد .
و ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها و لكن البر من اتقي و اتوا البيوت من ابوابها دليلي نقلي اين معنا را ثابت كرده كه جماعتي از عرب جاهليت رسمشان چنين بوده كه چون براي زيارت حج از خانه بيرون ميشدند ديگر اگر در خانه كاري ميداشتند ( مثلا چيزي جا گذاشته بودند ) از در خانه وارد نميشدند ، بلكه از پشت ، ديوار را سوراخ ميكردند ، و از
ترجمة الميزان ج : 2ص :82
سوراخ داخل ميشدند ، اسلام از اين معنا نهي كرد ، و دستور داد از در خانهها درآيند ، آيه شريفه مورد بحث ميتواند با اينداستان منطبق باشد ، و ميتوان به رواياتي كه در شان نزول آيه اين داستان را نقل ميكند ، و به زودي از نظر خواننده خواهد گذشت اعتماد نمود .
و اگر جز اين بود ممكن بود كسي بگويد : آيه مورد بحث كنايه است از نهي از امتثال اوامر الهيه ، و عمل به احكام شرع به غير آن وجهي كه بر آن وجه تشريع شده ، مثلا ميخواهد بفرمايد : حج را در غير ماههاي حج انجام دادن ، و روزه را در غير رمضان گرفتن ، و همچنين ساير احكام الهي را به غير آن وجهي كه دستور داده شده انجام دادن ، مانند اين است كه با اينكه خانه در دارد از بام وارد آن شوي .
آن وقت بنا بر اين ، جمله : و ليس البر بان تاتوا البيوت ... ، متمم اول آيه خواهد بود ، و روي هم معناي آيه چنين ميشود : اين ماهها اوقاتي است كه براي اعمال شرعي تعيين شده ، و تجاوز از آن اوقات به اوقات ديگر جايز نيست مثلا حج را نبايد در غير ماههايش ، و روزه را در غير ماه رمضان ، و ساير وظائف را در غير موعد مقرر انجام داد ، كه در اين صورت به منزله وارد شدن به خانه است از غير دروازه آن ، پس صدر و ذيل آيه شريفه تنها ميخواهد يك حكم را بيان كند .
و بنابر فرض اول كه گفتيم دليل نقلي مؤيد آن است نفي بر و خوبي از آمدن درون خانه از پشت خانه دلالت ميكند بر اينكه عمل نامبرده مورد امضاي دين نيست ، و يك عمل ديني به شمار نميرود ، و گرنه معنا نداشت ، بفرمايد اين عمل بر و خوبي نيست بلكه بايد بفرمايد اين كار را نكنيد ، و خدا اين كار را حرام كرده ، و امثال اين عبارات كه ميرساند حرمت اين عمل يكي از احكام شرع است ، و در آيه شريفه خوب بودن آن را نفي ، و خوب بودن تقوا را اثبات كرده و در اثبات خوبي تقوا ظاهر كلام اقتضا ميكرد بفرمايد : و لكن البر هو التقوي ولي به جاي آن فرمود : و لكن البر من اتقي ، تا بفهماند كمال آدمي در اتصاف به تقوا است ، كه مقصود هم همين اتصاف و داشتن تقوا است ، نه صرف حرف و مفهوم ، همچنانكه نظيرش در آيه شريفه : ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن .
و امر در جمله : و اتوا البيوت من ابوابها امر مولوي و تكليفآور نيست بلكه امر ارشادي و نصيحت است ، به اينكه خانهها را از در درآمدن بهتر است از اينكه از پشت و يا بام آن درآئي ، براي اينكه آنهائي كه براي خانه در ساختهاند غرضي عقلائي در نظر گرفتهاند و آن اين است كه همه كساني كه با اين خانه سر و كار دارند از يك نقطه داخل و خارج شوند،
ترجمة الميزان ج : 2ص :83
و اين رسمي است پسنديده كه مردم بر آن عادت دارند ، دليل بر اينكه امر نامبرده مولوي نيست ، اين است كه زمينه كلام تخطئه عادت زشتي است كه بدون هيچ دليلي در بين مردمي پيدا شده عادتي كه به جز از بين بردن يك عادت پسنديده ، و موافق با غرض عقلائي ، دليل ديگري ندارد ، در چنين زمينهاي سفارش به اينكه خانهها را از در درآييد ، به بيش از هدايت و ارشاد به سوي طريقه صواب دلالتي ندارد ، و تكليفي نميآورد ، بله داخل شدن در خانهها از پشت خانه و يا از بام به عنوان اينكه اين عمل جزء دين است ، بدعت است و حرام .
و اتقوا الله لعلكم تفلحون ... در اول سوره توجه فرموديد كه تقوا يكي از صفاتي است كه با همه مراتب ايمان و همه مقامات كمال جمع ميشود ، و اين هم معلوم است كه تمامي مقامات مستوجب فلاح و رستگاري نيست آنطور كه مقامات آخر كه به كلي شرك و ضلالت را از دل صاحبش زدوده ميكند ، مستوجب آن است ، بله اين خاصيت را دارد كه آدمي را به سوي فلاح هدايت نموده و به سعادت بشارت ميدهد و بهمين جهت در جمله مورد بحث فرمود : ( و از خدا بپرهيزيد شايد رستگار شويد ) و نفرمود ( تا رستگار شويد ) و ممكن است منظور از تقوا امتثال خصوص امري باشد كه در آيه شريفه آمده بود و آن مذمت در آمدن به خانهها از پشت خانه بود .
بحث روايتي
در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابي حاتم از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت : مردم از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيدند : اهله چيست ؟ آيه شريفه آمد كه يسئلونك عن الاهلة قل هي مواقيت للناس يعني با اين هلالهاي اول ماه مدتهائي كه براي دستورات ديني دارند ، و همچنين عده زنان ، و هنگام رفتن به حج را تشخيص ميدهند .
مؤلف : الدر المنثور اين معنا را به چند طريق ديگر از ابي العاليه وقتاده و غير آن دو نقل كرده .
و نيز روايت كرده كه بعضي از صحابه از رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيدند : حالات مختلف قمر براي چيست ؟ در پاسخ اين آيه نازل شد و ما قبلا در باره اين مطلب گفتيم كه با ظاهر آيه نميسازد ، و بهمين جهت اعتباري به اين حديث نيست .
و در الدر المنثور است كه وكيع و بخاري و ابن جرير از براء روايت كردهاند كه گفت :
ترجمة الميزان ج : 2ص :84
عرب جاهليت وقتي براي زيارت كعبه احرام ميبست اگر ميخواستند داخل خانهاي شوند از پشت خانه داخل ميشدند ، و بدين جهت آيه شريفه : ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها ، و لكن البر من اتقي و اتوا البيوت من ابوابها نازل شد .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابي حاتم و حاكم ( وي حديث را صحيح دانسته ) از جابر روايت كردهاند كه گفت : قريش را حمس يعني خشمناك و خطرناك لقب داده بودند و اين بدان جهت بود كه مردم مدينه و ساير بلاد عرب وقتي احرام ميبستند ديگر از هيچ دري وارد نميشدند ، ولي قريش وارد ميشد ، در اين ميان روزي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در بستاني بود و خواست تا از در بستان بيرون رود قطبة بن عامر انصاري هم در خدمتش بود ، انصار عرضه داشتند : يا رسول الله اين قطبة بن عامر مردي فاجر است ، و با شما از در درآمد ، رسول خدا به قطبه فرمود : چرا چنين كردي ؟ عرضه داشت : ديدم شما از در بيرون شديد من نيز بيرون شدم ، فرمود : آخر من مردي احمس هستم ، ( يعني اهل مكهام ) ، عرضه داشت دين من كه با دين شما فرق ندارد ، اينجا بود كه آيه شريفه : ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها نازل شد .
مؤلف : قريب به اين معنا به طرق ديگري نيز نقل شده و كلمه ( حمس ) جمع احمس است ، مانند كلمه ( حمر ) كه جمع احمر ( سرخ ) است ، و حماسه به معناي شدت است ، و قريشرا از اين جهت حمس ميگفتهاند كه در امر دين خود تعصب و شدت داشتند ، و يا بدين جهت بوده كه اصولا مردمي با صلابت و خطرناك بودهاند .
از ظاهر روايت بر ميآيد كه رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) قبل از وقوع قصه قطبة بن عامر مساله داخل شدن از پشت خانه را براي غير قريش امضا كرده بوده و گرنه به قطبه ايراد نميگرفت كه تو چرا از در بيرون شدي ، و بنا بر اين ، آيه شريفه ناسخ آن امضاي قبلي ميشود ، كه بدون آيه قرآن تشريع شده بوده .
و ليكن خواننده گرامي توجه فرمود كه آيه شريفه با اين روايت منافات دارد ، چون آيه مذمت ميكند از اينكه خانه را از پشت آن داخل شوند ، و حاشا از خداي سبحان كه خودش و يا رسولش حكمي از احكام را تشريع كند ، آنگاه همان حكم را تقبيح نموده و سپس نسخ كند ، و اين خود روشن است .
و در محاسن برقي از امام باقر (عليهالسلام) روايت آورده كه در تفسير جمله ( و اتوا البيوت من ابوابها ) فرموده : يعني هر كاري را از راهش وارد شويد .