[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان : سوره بقره آیات 189 - 186


ترجمة الميزان ج : 2ص :41

وَ إِذَا سأَلَك عِبَادِي عَني فَإِني قَرِيبٌأُجِيب دَعْوَةَ الدَّاع إِذَا دَعَانِفَلْيَستَجِيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشدُونَ‏(186)

ترجمه آيه

و چون بندگان من از تو سراغ مرا مي‏گيرند بدانند كه من نزديكم و دعوت دعاكنندگان را اجابت مي‏كنم البته در صورتي كه مرا بخوانند پس بايد كه آنان نيز دعوت مرا اجابت نموده و بايد به من ايمان آورند تا شايد رشد يابند ( 186 ) .

بيان آيه

و اذا سئلك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان اين آيه در افاده مضمونش بهترين اسلوب و لطيف‏ترين و زيباترين معنا را براي دعا دارد .

اولا : اساس گفتار را بر تكلم وحده ( من چنين و چنانم ) قرار داده ، نه غيبت ( خدا چنين و چنان است ) ، و نه سياقي ديگر نظير غيبت ، و اين سياق دلالت دارد بر اينكه خداي تعالي

ترجمة الميزان ج : 2ص :42

نسبت به مضمون آيه كمال عنايت را دارد .

و ثانيا : تعبير فرموده به ( عبادي بندگانم ) ، و نفرمود ( ناس مردم ) و يا تعبيري ديگر نظير آن و اين نيز عنايت ياد شده را بيشتر مي‏رساند .

و ثالثا : واسطه را انداخته ، و نفرموده : ( در پاسخشان بگو چنين و چنان ) بلكه فرمود : ( چون بندگانم از تو سراغ مرا مي‏گيرند من نزديكم) .

و رابعا : جمله : ( من نزديكم ) را با حرف ( ان ) كه تاكيد را مي‏رساند مؤكد كرده و فرموده : ( فاني قريب ) پس به درستي كه من نزديكم .

و خامسا : نزديكي را با صفت بيان كرده و فرموده : ( نزديكم ) نه با فعل ، ( من نزديك مي‏شوم ) تا ثبوت و دوام نزديكي را برساند .

و سادسا : در افاده اينكه دعا را مستجاب مي‏كند تعبير به مضارع آورد نه ماضي ، تا تجدد اجابت و استمرار آن را برساند .

و سابعا : وعده اجابت يعني عبارت ( اجابت مي‏كنم دعاي دعا كننده ) را مقيد كرد به قيد ( اذا دعان - در صورتي كه مرا بخواند ) با اينكه اين قيد چيزي جز خود مقيد نيست ، چون مقيد خواندن خدا است و قيد هم همان خواندن خدا است و اين دلالت دارد بر اينكه دعوت داعي بدون هيچ شرطي و قيدي مستجاب است نظير آيه : ادعوني استجب لكم و اين هفت نكته همه دلالت دارد بر اينكه خداي سبحان به استجابت دعا اهتمام و عنايت دارد .

از طرفي در اين آيه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمير متكلم ( من ) تكرار شده ، و آيه‏اي به چنين اسلوب در قرآن منحصر به همين آيه است .

و كلمه ( دعا ) و ( دعوت ) به معناي اين است كه دعا كننده نظر دعا شده را به سوي خود جلب كند ، و كلمه ( سؤال ) به معناي جلب فائده و يا زيادتر كردن آن از ناحيه مسؤول است ، تا بعد از توجيه نظر او حاجتش برآورده شود ، پس سؤال به منزله نتيجه و هدف است براي دعا ( مثل اينكه از دور يا نزديك شخصي را كه دارد مي‏رود صدا مي‏زني ، و مي‏خواني ، تا روي خود را برگرداند ، آن وقت چيزي از او مي‏پرسي تا به اين وسيله حاجتت برآورده شود ) پس اين معنا كه براي سؤال شد جامع همه موارد سؤال هست ، سؤال علمي براي رفع جهل ، و سؤال به منظور حساب و سؤال به معناي زيادتر كردن خير مسؤول به طرف خود ، و سؤالهاي ديگر .

مطلب ديگر اينكه ، كلمه ( عبوديت ) همانطور كه در سابق هم گفتيم به معناي مملوكيت است ، البته نه هر مملوكيت ، بلكه مملوكيت انسان ( پس گوسفند را عبد صاحبش نمي‏خوانند)،

ترجمة الميزان ج : 2ص :43

و عبد عبارت است از انسان و يا هر صاحب عقل و شعور ديگري كه ملك ديگري باشد ، در نتيجه عبد وقتي به خدا نسبت داده مي‏شود نظير ملك منسوب به او است .

و ملك خداي تعالي با ملك ديگران فرق دارد ، فرقي كه بين واقعيت و ادعا و بين حقيقت و مجاز است ، براي اينكه خداي تعالي كه مالك بندگان خويش است ، ملكش هم طلق است ، و هم محيط به همه نواحي و جوانب بنده است ، بندگان او نه در ذات خود مستقل از اويند ، و نه در توابع ذاتشان ، از صفات و افعال و هر چيز ديگري كه منسوب به ايشان است ، از قبيل همسر و اولاد و مال و جاه و غيره ، و جان كلام آنكه آنچه را كه ملك يك بنده مي‏دانيم چون مي‏بينيم به نحوي از انحا نسبتي به آن بنده دارد ، حال چه اينكه اين نسبت حقيقي و به طبع باشد ، مثل نسبتي كه ميان او و جان و بدن و گوش و چشم او و عمل و آثار او هست ، و يا نسبت وضعي و اعتباري باشد مانند نسبتي كه ميان او و همسر و مال و جاه و حقوق او هست ، اين ملك را به اذن خدا مالك شده ، و اين نسبت‏ها به وسيله خدا ميان او و مايملكش برقرار گشته ، حال مايملكش هر چه باشد خداي عز اسمه به او تمليك كرده ، او است كه جان بندگان و جسم آنان را به آنان نسبت داده ، و به بنده‏اش فرمود : جان تو و جسم تو و گوش تو و امثال آن ، و اگر اين نسبت را برقرار نمي‏كرد اصلا بنده‏اي موجود نمي‏شد ، همچنانكه فرمود : قل هو الذي أنشأكم و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئدة و نيز فرموده : و خلق كل شي‏ء فقدره تقديرا .

پس خداي سبحان ميان هر چيزي و خود آن چيز حائل است ، و ميان آن و تمامي مقارنات آن از فرزند و همسر و دوست و مال و جاه و حق او حائل است ، پس خداي تعالي از هر چيزي كه فرض شود به مخلوق خود نزديك‏تر است ، پس او قريب علي الاطلاق است ، همچنانكه خودش فرموده : و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون و نيز فرموده : و نحن اقرب اليه من حبل الوريد و نيز فرموده : ان الله يحول بين المرء و قلبه و مراد از قلب همان جان آدمي و نفس مدركه او است .

و سخن كوتاه آنكه مالك بودن خداي سبحان نسبت به بندگانش به مالكيت

ترجمة الميزان ج : 2ص :44

حقيقي ، و بنده بودن بندگان براي او باعث شده كه او بطور علي الاطلاق قريب و نزديك به ايشان باشد ، نزديك‏تر از هر چيزي كه با او مقايسه شود ، و نيز اين مالكيت باعث شده كه هر تصرفي و به هر نحو كه بخواهد در بندگانش بكند جايز باشد بدون اينكه دافعي و مانعي جلو تصرفاتش را بگيرد ، و اين جواز تصرف حكم مي‏كند به اينكه خداي سبحان هر دعاي دعا كننده را اجابت كند هر چه مي‏خواهد باشد و با اعطا و تصرف خود حاجتش را برآورد چون مالكيت او عام و سلطنت و احاطه‏اش بر جميع تقادير و بدون هيچ قيد و اندازه است .

نه آنطور كه يهود مي‏پندارد ، و مي‏گويد : خدا وقتي موجودات را آفريد و در آنها تقدير و اندازه‏گيري كرد ، كارش تمام شد ، و زمام تصرفات جديد از دستش بيرون شد ، آنچه از ازل قضايش را رانده صورت مي‏گيرد ، و حتي خودش هم نمي‏تواند جلو قضاي رانده شده خود را بگيرد ، پس ديگر نسخ و بداء و استجابت دعا مفهومي ندارد ، چون كار از ناحيهاو تمام شده و از دستش در رفته .

و نه آنطور كه جماعتي از اين امت پنداشته‏اند ، كه خدا هيچ دخل و تصرفي در اعمال بندگان خود ندارد ، اينان ( قدريه ) هستند كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) لقب ( مجوس اين امت ) به ايشان داده ، و شيعه و سني روايت كرده‏اند كه فرموده : القدرية مجوس هذه الامة قدريه مجوس اين امتند .

بلكه ملك خداي تعالي حتي بعد از راندن قضا و قدر در عالم ، و حتي در اعمال بندگان همچنان به اطلاقش باقي است ، و هيچ موجودي مالك هيچ چيزي نيست مگر به تمليك و اذن او ، آنچه او بخواهد و تمليك كند و اجازه وقوعش را بدهد واقع مي‏شود ، و آنچه او نخواهد ، و تمليك نكند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نمي‏شود ، هر چند كه ( همه عالم ) براي وقوع آن دست به دست هم بدهند ، همچنانكه خودش فرموده : يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله ، و الله هو الغني .

پس روشن شد اينكه فرموده : و اذا سئلك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان همانطور كه متعرض حكم مساله اجابت دعا است متعرض بيان علل آن نيز هست ، و مي‏فهماند علت نزديك بودن خدا به بندگان همين است كه دعا كنندگان بنده اويند ، و علت اجابت بي‏قيد و شرط دعاي ايشان همان نزديكي خدا به ايشان است ، و بي‏قيد و شرط بودن اجابت دعا ، مستلزم بي‏قيد و شرط بودن دعا است ، پس تمامي دعاهائي كه خدا براي اجابت

ترجمة الميزان ج : 2ص :45

آن خوانده مي‏شود مستجاب است .

البته در اينجا نكته‏اي است كه نبايد از نظر دور داشت ، و آن اينكه خداي تعالي وعده اجيب دعوة الداع خود را مقيد كرده به قيد اذا دعان ... ، و چون اين قيد چيزي زائد بر مقيد نيست ، مي‏فهماند كه دعا بايد حقيقتا دعا باشد ، نه اينكه مجازا و صورت آن را آوردن ، آري وقتي مي‏گوئيم : ( به سخن ناصح گوش بده وقتي تو را نصيحت مي‏كند)، و يا ( عالم را در صورتي كه عالم باشد احترام كن ) منظورمان اين است كه آن نصيحتي را بايد گوش داد كه متصف به حقيقت خيرخواهي باشد .

و آن عالمي را بايد احترام كرد كه حقيقتا عالم باشد يعني به علم خود عمل كند ، جمله : ( اذا دعان ) نيز همين را مي‏فهماند ، كه وعده اجابت هر چند مطلق و بي‏قيد و شرط است ، اما اين شرط را دارد كه داعي حقيقتا دعا كند ، و علم غريزي و فطريش منشا خواسته‏اش باشد ، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد ، چون دعاي حقيقي آن دعائي است كه قبل از زبان سر ، زبان قلب و فطرت كه دروغ در كارش نيست آن را بخواهد نه تنها زبان سر ، كه به هر طرف مي‏چرخد ، به دروغ و راست و شوخي و جدي و حقيقت و مجاز .

بهمين جهت است كه مي‏بينيد خداي تعالي تمامي حوائج انساني را هر چند كه زبان درخواست آن را نكرده باشد سؤال ناميده ، و فرموده : و اتيكم من كل ما سالتموه ، و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار .

كه به حكم اين آيه انسانها در نعمتهائي هم كه نه تنها به زبان سر درخواستش را نكرده‏اند ، بلكه از شمردنش هم عاجزند ، داعي و سائلند ، چيزي كه هست به زبان فطرت و پيشين خود دعا و سؤال مي‏كنند ، چون ذات خود را محتاج ومستحق مي‏يابند ، و نيز فرموده : يسئله من في السموات و الارض كل يوم هو في شان و دلالت اين آيه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضح‏تر است .

پس سؤال فطري از خداي سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد ، در نتيجه دعائي كه مستجاب نمي‏شود و به هدف اجابت نمي‏رسد ، يكي از دو چيز را فاقد است و آن دو چيز همان است كه در جمله : دعوة الداع اذا دعان ، به آن اشاره شده .

اول اين است كه دعا دعاي واقعي نيست ، و امر بر دعا كننده مشتبه شده ، مثل كسي كه اطلاع ندارد خواسته‏اش نشدني است ، و از روي جهل همان را درخواست مي‏كند ، يا كسي

ترجمةالميزان ج : 2ص :46

كه حقيقت امر را نمي‏داند ، و اگر بداند هرگز آنچه را مي‏خواست درخواست نمي‏كرد ، مثلا اگر مي‏دانست كه فلان مريض مردني است و درخواست شفاي او درخواست مرده زنده شدن است هرگز درخواست شفا نمي‏كند ، و اگر مانند انبيا اين امكان را در دعاي خود احساس كند ، البته دعا مي‏كند و مرده زنده مي‏شود ، ولي يك شخص عادي كه دعا مي‏كند از استجابت مايوس است ، و يا اگر مي‏دانست كه بهبودي فرزندش چه خطرهائي براي او در پي دارد دعا نمي‏كرد ، حالا هم كه از جهل به حقيقت حال دعا كرده مستجاب نمي‏شود .

دوم اين استكه دعا ، دعاي واقعي هست ، ليكن در دعا خدا را نمي‏خواند ، به اين معنا كه به زبان از خدا مسئلت مي‏كند ، ولي در دل همه اميدش به اسباب عادي يا امور وهمي است ، اموري كه توهم كرده در زندگي او مؤثرند .

پس در چنين دعائي شرط دوم ( اذا دعان ، در صورتي كه مرا بخواند ) وجود ندارد ، چون دعاي خالص براي خداي سبحان نيست ، و در حقيقت خدا را نخوانده چون آن خدائي دعا را مستجاب مي‏كند كه شريك ندارد ، و خدائي كه كارها را با شركت اسباب و اوهام انجام مي‏دهد ، او خداي پاسخگوي دعا نيست ، پس اين دو طايفه از دعا كنندگان و صاحبان سؤال دعاشان مستجاب نيست ، زيرا دعايشان دعا نيست ، و يا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نيستند .

اين بود خلاصه گفتار ما در دعا ، و آنچه كه از آيه مورد بحث استفاده كرديم ، و با اين بيان معاني ساير آياتي هم كه در باب دعا هست روشن مي‏گردد مثل آيه : قل ما يعبؤا بكم ربي لولا دعاؤكم و آيه : قل ا رايتم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة ، ا غير الله تدعون ان كنتم صادقين ، بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء ، و تنسون ما كنتم تشركون و آيه شريفه : قل من ينجيكم في ظلمات البر و البحر ، تدعونه تضرعا و خفية لئن انجينامن هذه لنكونن من الشاكرين ، قل الله ينجيكم منها ، و من كل كرب ، ثم انتم تشركون .


ترجمة الميزان ج : 2ص :47

پس همه اين آيات دلالت دارد بر اينكه انسان دعائي غريزي و درخواستي فطري دارد ، كه به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت مي‏خواهد ، چيزي كه هست در هنگامي كه غرق نعمت و رفاه است ، دلش به اسباب وابسته است ، و آن اسباب را شريك پروردگارش مي‏گيرد ، و امر بر او مشتبه شده ، خيال مي‏كند كه از پروردگارش چيزي نمي‏خواهد ، و دعائي نمي‏كند ، با اينكه از غير خدا چيزي نمي‏خواهد ، چون هر چه باشد بالاخره انساني دارايفطرت است ، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگوني نمي‏پذيرد .

به شهادت اينكه وقتي اين سبب‏ها از كار مي‏افتد و گرفتاريها روي مي‏آورد ، و اسباب در رفع آنها از اثر افتاده شرك موهومش و شفيعان خياليش همه به كناري مي‏روند ، آن وقت مي‏فهمد كه جز خدا كسي بر آورنده حاجتش و جوابگوي درخواستش نيست ، لذا مجددا به توحيد فطريش بر مي‏گردد ، و همه اسباب را از ياد مي‏برد ، و روي دل سوي خداي كريم مي‏كند و خدا هم گرفتاريش را برطرف ساخته ، حاجتش را بر مي‏آورد ، و در سايه آسايشش مي‏پروراند ، تا آنكه رفته رفته خاطرش آسودهو شكمش سير شود ، دوباره بهمان وضعي كه داشت يعني سبب‏پرستي و فراموش نمودن خدا برگردد .

و نيز مانند آيه شريفه : و قال ربكم ادعوني استجب لكم ، ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين چونكه اين آيه شريفه ، هم دعوت به دعا مي‏كند ، و هم وعده اجابت مي‏دهد ، و هم علاوه بر اين دعا را عبادت مي‏خواند ، و نمي‏فرمايد كساني كه از دعا به درگاه من استكبار مي‏كنند ، بلكه به جاي آن مي‏فرمايد كساني كه از عبادت من استكبار مي‏كنند .

و با اين بيان خود تمامي عبادتها را دعا مي‏خواند ، براي اينكه اگر منظور از عبادت ، تنها دعا ، كه يكي از اقسام عبادت است باشد ترك دعا ، استحقاق آتش نمي‏آورد بلكه منظور ترك مطلق عبادت است كه استحقاق آتش مي‏آورد ، پس معلوم مي‏شود مطلق عبادت‏ها دعايند ( دقت بفرمائيد ) .

با اين بيان معناي آيات ديگر هم كه مربوط به اين باب است روشن مي‏شود ، مانند آيه شريفه : فادعوا الله مخلصين له الدين و آيه و ادعوه خوفا و طمعا ، ان رحمة الله قريب

ترجمة الميزان ج : 2ص :48

من المحسنين و آيه شريفه : و يدعوننا رغبا و رهبا ، و كانوا لنا خاشعين و آيه شريفه : ادعوا ربكم تضرعا و خفية ، انه لا يحب المعتدين و آيه شريفه : اذ نادي ربه نداء خفيا ( تا جمله ) و لم اكن بدعائك رب شقيا و آيه شريفه : و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات ، و يزيدهم من فضله .

و آياتي ديگر كه مناسب باب دعا است ، و اين آيات اركان اصلي دعا و آداب دعا كننده را كه عمده‏اش اخلاص در دعا ، و مطابقت قلب و زبان ، و بريدگي از اسباب ظاهري ، و توسل به خداي تعالي است ، بيان مي‏كند ، و آداب ديگري را هم روايات به آن ملحق كرده ، از قبيل خوف و طمع ، و رغبت و رهبت ، و خشوع و تضرع ، و اصرار ، و ذكر ، و عمل صالح ، و ايمان ، و ادب حضور ، و امثال آن .

فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي حرف ( فاء ) كه بر سر جمله آمده ، مطلب را فرع و نتيجه مدلول جمله قبلي مي‏كند ، البته مدلول التزامي آن ، و مي‏فهماند حال كه معلوم شد خدا به بندگانش نزديك است ، و هيچ چيزي ميان او و دعاي بندگانش حائل نيست ، و معلوم شد كه او نسبت به بندگان خود و به درخواست‏هايشان عنايت دارد ، و همين خداي مهربان بندگان را دعوت به دعا مي‏كند ، و خلاصه حال كه معلوم شد خدا داراي چنين صفتي است ، پس بندگان معطل چه هستند ، او را در اين دعوتش اجابت كنند و به سويش رو آورند و ايمان بياورند كه خدائي است داراي چنين صفت ، و يقين كنند به اينكه او نزديك است ، و دعايشان را اجابت مي‏كند ، تا در نتيجه شايد در دعا كردن به درگاه او موفق گردند .


ترجمة الميزان ج : 2ص :49

بحث روايتي

شيعه و سني روايت كرده‏اند كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : دعا سلاح مؤمن است .

و در كتاب عدة الداعي است كه در حديث قدسي آمده : اي موسي از من آنچه احتياج داري درخواست كن ، حتي علوفه گوسفندت ، و نمك خميرت را از من بخواه .

و در كتاب مكارم از آن جناب روايت كرده كه فرمود : دعا از خواندن قرآن بهتر است ، براي اينكه خود خداي عزوجلمي‏فرمايد : قل ما يعبؤا بكم ربي لو لا دعاؤكم بگو اگر دعاي شما نباشد پروردگار من هيچ اعتنائي به شما نخواهد كرد ، اين مضمون از امام باقر و صادق (عليهماالسلام‏) نيز نقل شده .

باز در كتاب عدة الداعي در روايت محمد بن عجلان ، از محمد بن عبيد الله بن علي بن الحسين : از پسر عمويش امام صادق ، از پدران بزرگوارش از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت آورده كه فرمود : زماني خداي تعالي به بعضي از انبياءش وحي فرستاد ، كه به عزت و جلالم سوگند كه آرزوي هر آرزومندي را كه به غير من اميد ببندد مبدل به نوميدي مي‏كنم، و جامه ذلت در ميان مردم بر تنش مي‏پوشانم ، و از گشايش و فضل خودم دور مي‏كنم ، آيا بنده ، بنده من باشد ، و در شدائدش به غير من اميد ببندد با اينكه شدائد همه بدست من است و آيا به غير من اميدوار شود ، با اينكه غني بالذات و جواد علي الاطلاق منم ، و كليد همه درهاي بسته به دست من است ، و در خانه من به روي هر كس كه بخواهد مرا بخواند باز است .

(تا آخر حديث) .

و نيز در عدة الداعي از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت آورده كه فرمود : خداي تعالي فرموده هيچ مخلوقي دست به دامن مخلوق ديگر نمي‏شود ، مگر آنكه من رشته اسباب آسمانها و اسباب زمين را عليه او قطع مي‏كنم ، ديگر اگر از من چيزي بخواهد عطايش نمي‏كنم ، و اگر به درگاهم دعا كند دعايش را مستجاب نمي‏سازم ، و هيچ مخلوقي دست به دامن خود من نمي‏شود و چشم اميد از مخلوق من نمي‏پوشد مگر آنكه آسمانها و زمين را ضامن رزقش مي‏كنم ، آن وقت

ترجمة الميزان ج : 2ص :50

اگر دعا كند اجابت مي‏كنم ، و اگر حاجت بخواهد بر مي‏آورم ، و اگر طلب آمرزش كند او را مي‏آمرزم .

مؤلف : آنچه اين دو حديث افاده مي‏كنند اين است كه دعا بايد خالص باشد ، نه اينكه سببيت اسباب وجودي عالمرا كه آنها را ميان هر موجودي و حوائجش واسطه قرار داده ابطال كنند ، چون هر انساني مي‏داند كه چنين اسبابي وجود دارند اما سببيت آنها را خدا به آنها داده ، نه اينكه خود آنها علت تامه‏اي باشند ، كه مستقل از خداي سبحان فيض را به معلول‏هاي خود برساند .

توضيح اينكه انسان با فطرت خود اين معنا را درك مي‏كند كه براي حاجتش برآرنده‏اي است ، كه فعلش از او تخلف نمي‏كند ، و نيز درك مي‏كند آنچه از سبب‏هاي ظاهري كه وي دست به دامن آنها مي‏زند سبب تام نيستند ، و فعل و اثرشان از آنها تخلف مي‏كند ، كه آن شاعر مي‏گويد : ( ناگهان سركنگبين صفرا فزود ) .

پس انسان اين شعور و درك را دارد كه آن مبدئي كه سرنخ تمامي امور آنجا است ، و ركني كه در تحقق و وجود هر حاجت از حوائجش بدان اعتماد و دلگرمي دارد ، غير اين اسباب ظاهري است ، و لازمه اين درك آن است كه اعتماد كامل و ركون تام به اين اسباب نداشته باشد ، بطوريكه بكلي از آن سبب تام و حقيقي غافل بماند ، و هر چيزي را مستند به سبب‏هاي ظاهريش بپندارد .

آري انسان با كمترين دقت و توجه ملتفت به اين نكته مي‏شود ، حال اگر سؤالي كند و حاجتي بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد ، از اين برآورده شدن كشف مي‏كند سؤالش سؤال از پروردگارش بوده ، و حاجتي كه داشته و از راه شعور باطني خود آن را تشخيص داده از طريق اسباب ظاهري به درگاه پروردگارش رسيده ، و از آنجا به وي افاضه شده است ، و اگر همين حاجت را از سببي از اسباب ظاهري بخواهد ، از كسي خواسته كه شعور فطري و باطنيش حكم مي‏كند به اينكه آن سبب ، برآرنده حاجتش نيست ، بلكه خيال مي‏كرده كه آن سبب برآرنده حاجتش مي‏باشد ، و قوه خياليش به عللي غير از شعور باطني به حاجت ، آن سبب را در نظرش برآرنده حاجت تصوير كرده ، و اين در همان مواردي است كه باطن آدمي مخالف با ظاهر او است .

مثالي كه مي‏توانيم در اينجا بياوريم اين است كه ، بسيار مي‏شود انسان چيزي را دوست دارد ، و به آن اهتمام مي‏ورزد ، تا آنكه آن را به دست مي‏آورد و مي‏بيند كه همين

ترجمة الميزان ج : 2ص :51

محبوبش مزاحم و مضر به منافعي است كه براي او مهم‏تر و محبوبتر است ، ناگزير از آن دست بر مي‏دارد ، و محبوب‏تر را مي‏گيرد ، و بسيار مي‏شود كه از چيزي نفرت دارد ، و به خاطر حفظ منافعش از آن مي‏گريزد ، ولي تصادفا به همان چيز بر مي‏خورد ، و مي‏بيند بر خلاف آنچه مي‏پنداشت از منافعي كه به خاطر آن از اين مي‏گريخت سودمندتر و بهتر است .

كودك مريض از نوشيدن دواي تلخ مي‏گريزد ، و در عين اينكه طالب بهبودي خويش است ، از خوردن دوا گريه مي‏كند ، اين انسان با شعور باطني و فطريش صحت و سلامتي را مي‏خواهد ، و به زبان فطرت درخواست آن را دارد ، هر چند كه به زبان سر و با عملش خلاف آن را درخواست مي‏كند .

پس معلوم مي‏شود انسان در زندگيش دو نظام دارد ، يك نظام به حسب فهم فطري و شعور باطني ، و نظامي ديگر به حسب تخيل ، نظام فطريش از خطا محفوظ است ، و در مسيرش دچار اشتباه نمي‏شود ، و اما نظام تخيليش بسيار دستخوش خبط و اشتباه مي‏شود ، چه بسا مي‏شود كه آدمي به حسب صورت خياليش چيزي را درخواست مي‏كند ، و جدا مي‏طلبد .

و نمي‏داند كه با همين سؤال و طلبش درست چيز ديگري مخالف آن مي‏خواهد پس بايد حديث را به همين معنا توجيه كرد ، و اين همان معنائي است كه از كلام علي (عليه‏السلام‏) كه به زودي مي‏آيد كه فرمود : ( عطيه و بخشش به قدر نيت است ) ، به چشم مي‏خورد .

و در عدة الداعي از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت آورده كه فرمود : در حالي دعا كنيد كه يقين به اجابتش داشته باشيد .

و در حديث قدسي آمده : خداي تعالي فرمود : من همان جايم كه ظن بنده‏ام به من آنجا است ، پس بنده من نبايد به غير از خير از من انتظاري داشته باشد ، بلكه بايد نسبت به من حسن ظن داشته باشد .

مؤلف : علتش اين است كه دعا در حال نوميدي و تردد كشف مي‏كند از اينكه صاحبش در حقيقت درخواستي ندارد ، كه بيانش گذشت ، و نيز روايت شده كه هرگز چيز نشدني را از خدا نخواهيد .

و باز در كتاب عدة الداعي از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت آورده كه فرمود : در حوائج خود به درگاه خدا فزع كنيد ، و در ناملايمات خود به او پناهنده شويد ، و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانيد ، كه دعا مغز عبادت است ، و هيچ مؤمن نيست كه خدا را بخواند مگر

ترجمة الميزان ج : 2ص :52

آنكه دعايش را مستجاب مي‏كند آنهم يا به فوريت ، كه در نتيجه ثمره‏اش در دنيا عايد او مي‏شود ، و يا با مدت كه در نتيجه ثمره‏اش در آخرت عايدش مي‏شود ، و يا حداقل ثمره آن را به مقدار دعايش كفاره گناهانش قرار مي‏دهد ، البته همه اينها در صورتي است كه از خدا گناه نخواهد .

و در نهج البلاغه در يكي از وصاياي امير المؤمنين به فرزندش حسين (عليه‏السلام‏) آمده : سپس خداي تعالي كليد همه خزينه‏هاي غيبش را در دست خود تو قرار داد ، و آن اين است كه به تو اجازه داد از او مسئلت كني ، با اين كليد كه همان دعا است هر دري از درهاي نعمتهاي او را بخواهي مي‏تواني بگشائي ، و باران رحمت او را به سوي خود بباراني ، پس هرگز دير شدن اجابت خدا تو را نوميد نسازد ، كه عطيه به قدر نيت است ، و چه بسا اجابت دعايت بدين جهت تاخير مي‏افتد كه اجرش برايت بيشتر باشد ، كه بزرگترين عطا همان آرزو و انتظار اجابت داشتن است ، و چه بسا چيزي از خدا بخواهي و خدا آن را بتو ندهد ، بلكه بهتر از آن را بدهد ، حال يا در دنيا و يا در آخرت ، و يا بدين جهت مستجاب نكند كه خواسته است بلائي را از تو بگرداند ، چون آنچه خواسته‏اي بلاي جان تو است ، زيرا بسيار مي‏شود كه از خدا چيزي بخواهي كه مايه نابودي دين تو است ، اگر آن حاجتت را برآورند ، دينت را از دست مي‏دهي ، پس بر تو باد كه هميشه از خدا چيزي بخواهي كه جمال و زيبائيش برايت بماند ، و وزر و وبالش از بين برود ، نه مال ، كه نه تنها براي تو نمي‏ماند ، بلكه تو هم براي آن نمي‏ماني .

مؤلف : اينكه فرمود : ( عطيه به مقدار نيت ) است منظورش اين بوده كه استجابت همواره مطابق دعا است ، پس آنچه سائل بر حسب عقيده قلبيش و حقيقت ضميرش از خدا مي‏خواهد ، خدا به او مي‏دهد ، نه آنچه كه گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مي‏دارد ، چون بسيار مي‏شود كه لفظ آنطور كه بايد مطابق با معناي مطلوب نيست ، كه بيانش گذشت ، بنابر اين جمله مورد بحث بهترين و جامع‏ترين كلمه است براي بيان ارتباط ميان درخواست و اجابت .

و چگونه جامع‏ترين كلمه نباشد ؟ با اينكه در كوتاه‏ترين عبارت موارد بسياري از دعاهائي را كه مستجاب نمي‏شود بيان كرده ، كه چرا نمي‏شود ؟ مانند موردي كه اجابت طول مي‏كشد ، و موردي كه خير دنيائي مسؤول با خير مهمتر دنيائي و يا آخرتي تبديل مي‏شود و مواردي كه خواسته دعا كننده به صورتديگري غير صورتي كه خواسته مستجاب مي‏شود كه سازگارتر به حال سائل است ، چون بسيار مي‏شود سائل نعمتي گوارا درخواست مي‏كند ، كه

ترجمة الميزان ج : 2ص :53

اگر فورا به او داده شود گوارا نمي‏شود ، لذا اجابتش تاخير مي‏افتد تا سائل تشنه‏تر شود ، و نعمت نامبرده گواراتر گردد ، چون خودش در سؤال خود قيد گوارا را ذكر كرده بود ، پس در حقيقت خودش خواسته كه اجابتش تاخير افتد ، و همچنين مؤمن كه به امر دين خود اهتمام دارد ، اگر حاجتي را درخواست كند كه برآورده شدن آن باعث هلاكت دين او مي‏شود ، و او خودش اطلاع ندارد ، و خيال مي‏كند برآورده شدن آن حاجت سعادت او را تامين مي‏كند ، در حالي كه سعادت او در آخرت او است ، پس در حقيقت درخواست او درخواست سعادت در آخرتش است نه دنيا ، و بهمين جهت دعايش در آخرت مستجاب مي‏شود نه در دنيا .

باز در عدة الداعي از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : هيچ بنده‏اي دست خود به سوي خداي عزوجل نمي‏گشايد .

مگر آنكه خدا از رد آن بدون اينكه حاجتش داده باشد شرم مي‏كند ، بالاخره چيزي از فضل و رحمت خود كه بخواهد در آن مي‏گذارد ، بنا بر اين هر وقت دعا مي‏كنيد دست خود را برنگردانيد مگر بعداز آنكه آن را به سر و صورت خود بكشيد ، و در خبري ديگر آمده : كه به صورت و سينه خود بكشيد .

مؤلف : در الدر المنثور هم قريب به اين معنا از عده‏اي از صحابه چون سلمان ، و جابر ، و عبد الله بن عمر ، و انس بن مالك ، و ابن ابي مغيث ، از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مطالبي در ضمن هشت روايت آورده ، و در همه آنها جمله : ( دست بلند كردن آمده ) پس ديگر معنا ندارد بعضي اين معنا را انكار نموده ، بگويند دست بلند كردن به معناي آن است كه خدا جسم است ، و در آسمان قرار دارد ، و خدا بزرگتر از اين است كه جسم باشد .

و اين سخني است فاسد ، براي اينكه حقيقت تمامي عبادتهاي بدني نشان دادن حالت قلبي ، و صورت بخشيدن توجه دروني ، و اظهار حقايق متعالي از ماده است در قالب تجسم ، كه اين وضع در نماز و روزه و حج و عبادات ديگر با اجزاء و شرايط آنها به خوبي روشن است و اگر اين معنا نبود اصلا عبادت بدني تحقق نمي‏يافت .

و يكي از آن عبادتها دعا است ، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبي ، و درخواست باطني به صورت درخواست ظاهري كه ما افراد بشر در بين خود داريم ، و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتي را مي‏گيريم ، كه يك انسان فقير كه خود را پست احساس مي‏كند در برابر توانگري كه خود را عزيز و عالي پنداشته ، بخود مي‏گيرد ، دست خود را در مقابل او دراز نموده ، گردن خود را كج مي‏كند ، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود را سؤال

ترجمة الميزان ج : 2ص :54

مي‏كند ، و اتفاقا در روايتي كه شيخ در مجالس خود با ذكر سند از محمد بن علي بن الحسين و برادرش زيد از پدر آن دو از جدشان حسين بن علي (عليهماالسلام‏) روايت كرده ، آمده كه : رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وقتي به دعا مشغول مي‏شد دست خود را بلند مي‏كرد ، و مناجات و دعا مي‏نمود ، به حالتي كه يكفقير گرسنه در گدائي به خود مي‏گيرد ، و همين معنا را عدة الداعي بدون ذكر سند نقل كرده است .

و در بحار از علي (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه مردي را شنيد مي‏گفت : بار الها پناه مي‏برم به تو از فتنه ، امام فرمود : معناي اين دعاي تو اين است كه خدايا پناه مي‏برم به تو از مال و اولادم ، چون خداي تعالي فرموده : انما اموالكم و اولادكم فتنة پس اگر مي‏خواهي به خدا پناه ببري بايد بگوئي : خدايا پناه مي‏برم به تو از فتنه‏هاي گمراه كننده .

مؤلف : و اين هم باب ديگري است در تشخيص معناي لفظ ، كه نظائري هم در روايات دارد، و در روايات آمده كه حق در معناي هر لفظي همان معنائي است كه در كلام خداي تعالي آمده ، و باز از اين باب است آن رواياتي كه در معناي جزء و كثير و امثال آن رسيده .

و در عدة الداعي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده ، كه فرموده : خداي تعالي دعاي قلبي فراموش كار را مستجاب نمي‏كند ( يعني كسي كه بي‏فكر و بي‏توجه قلبي دعا مي‏كند) .

و نيز در عدة الداعي از علي (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : خدا دعاي قلب بازيگر را قبول نمي‏كند .

مؤلف : و در اين معنا روايات ديگري نيز هست ، و سرش اين است كه در اينگونه موارد حقيقت دعا و مسئلت تحقق نمي‏يابد .

و در كتاب دعوات تاليف راوندي آمده : كه خداي تعالي در تورات به بنده خود خطاب كرده مي‏فرمايد : تو هر وقت بنده‏اي از بندگان مرا نفرين كني كه به خاطر ظلمي كه به تو كرده ، نابودش كنم ، در همان وقت كسي هم هست كه تو را نفرين مي‏كند به خاطر ظلمي كه

ترجمة الميزان ج : 2ص :55

تو به او كرده‏اي ، اگر مي‏خواهي هم نفرين تو را مستجاب مي‏كنم ، و هم نفرين او را ، و اگر بخواهي استجابت نفرين هردوتان را تا روز قيامت تاخير مي‏اندازم .

مؤلف : سر اين معنا روشن است ، براي اينكه وقتي كسي چيزي را به نفع خود مسئلت مي‏نمايد لابد به آن راضي هم هست ، و وقتي به آن راضي و خشنود باشد بايد به هر چه كه از هر جهت مثل آن است نيز راضي باشد ، وقتي عليه ستمگر خودش نفرين مي‏كند ، و انتقام را مي‏خواهد به خاطر اينكه ظلم كرده ، بايد بطور كلي از انتقام گرفتن از ستمگر راضي باشد ، و آن را دوست بدارد ، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرين عليه ستمگرش نفرين عليه خودش هم هست ، چون گفتيم او با نفرين كردنش مي‏فهماند كه انتقام از ستمگر را دوست مي‏دارد ، حال اگر اين انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد ، كه هرگز دوست نمي‏دارد ، به بلائي گرفتار مي‏شود كه آن را براي غير خودش درخواست كرده بود ، و اگر دوست ندارد در حقيقت نفريني و دعائي از او سر نزده ، بلكه فقط گفتاري زباني بوده و خداي تعالي در اين باره فرموده : و يدع الانسان بالشر دعائه بالخير ، و كان الانسان عجولا .

و در عدة الداعي روايت كرده كه رسولخدا به ابي ذر فرمود : اي ابا ذر مي‏خواهي كلماتي به تو بياموزم كه خداي عزوجل به وسيله آنها به تو سود رساند ؟ ابوذر مي‏گويد گفتم : بله يا رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : خدا را پاس دار ، تا خدا پاست بدارد ، خدا را در نظر بگير ، تا همه جا او را پيش رويت ببيني ، در حال رفاه و خوشي به ياد او باش ، تا در حال شدت بيادت باشد ، و هر وقت خواستي درخواستي كني از خدا بكن ، و چون خواستي بي‏نياز باشي اين بي‏نيازي را از راه اعتماد به خدا كسب كن ، پس بدان كه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد جريان يافته ، و همه را نوشته ، و اگر تمامي خلائق جمع شوند تا خيري به تو برسانند كه خدا برايت ننوشته ، نخواهند توانست .

مؤلف : اينكه فرمود : ( در حال رفاه و خوشي به ياد او باش ، تا در حال شدت بيادت باشد ) ، معنايش اين است كه در حال خوشي دعا كن ، و خدا را فراموش مكن ، تا در حال شدت همان دعايت را مستجاب كند ، و فراموشت نكند ، چون كسي كه پروردگار خود را در حال خوشي فراموش كند ، بطور قطع چنين پنداشته كه اسباب ظاهري در فراهم ساختن رفاه او مستقل از

ترجمة الميزان ج : 2ص :56

خدايند ، آن وقت صاحب چنين پنداري ، وقتي در حال شدت پروردگار خود را مي‏خواند معناي اين خواندنش اين است كه خداي تعالي تنها در حال شدت رب و مدبر او است ، و حال آنكه خداي تعالي اينطور نيست ، بلكه در هر حال چه شدت و چه رخا ربوبيت دارد ، در نتيجه صاحب اين پندار نه در حالرفاه خداي عالم و آفريدگار خود را خوانده ، و نه در حال شدت ، بلكه ديگري را خوانده .

و اين معنا در بعضي روايات به زباني ديگر آمده ، مثلا در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : كسي كه از پيش دعا كرده باشد هنگام نزول بلا دعايش مستجاب مي‏شود ، و بعضي گفته‏اند : دعا صوتي است پسنديده كه در رسيدنش به آسمان چيزي جلوگيرش نيست ، و كسي كه قبل از گرفتاري دعا نكرده باشد ، دعاي در هنگام نزول بلايش مستجاب نمي‏شود ، و ملائكه مي‏گويند اين صداي كيست كه تاكنون نشنيده و آن را نمي‏شناسيم ، ( تا آخر حديث ) .

و اين معنا از اطلاق آيه : نسوا الله فنسيهم ، استفاده مي‏شود ، و اين معنا با رواياتي كه مي‏گويد : دعا با انقطاع از خلق رد نمي‏شود ، منافات ندارد ، براي اينكه مطلق شدت و بلا غير انقطاع كامل است ( و از مجموع دو دسته روايات چنين بر مي‏آيد ، آن كسي كه در حال خوشي دعا ندارد ، و با خدا كاري ندارد ، در حال شدت هم انقطاع كامل برايش دست نمي‏دهد ، باز هم كه دعا كند گوشه چشمش به اسباب ظاهري است ، نمي‏تواند به كلي از آنها قطع اميد كند) .

و اينكه فرمود : ( و چون درخواستي داشتي از خدا بخواه ، و چون خواستي بي‏نياز باشي با ياد خدا بي‏نيازي را به دست آر ... ) ، ارشاد است به اينكه وقتي مي‏خواهي درخواستي بكني ، و يا كمكي بطلبي ، اين سؤال و استعانت را حقيقتا بكن ، و سؤال و استعانت حقيقي آن است كه از خداي تعالي بشود ، چون اسباب عادي كه در دسترس ما هست سببيتشان همه محدود به آن مقداري است كه خدا برايشان مقدر كرده ، نه آنطور كه به نظر ما مي‏رسد ، و خيال مي‏كنيم در مقابل خدا آنها هم سبب مستقل در تاثيرند ، بلكه اين اسباب تنها طريقيت و وساطت در ايصال دارند ، و گرنه كار همه‏اش به دست خداي تعالي است .

بنا بر اين بر بنده خدا واجب است كه در حوائج خود متوجه به جانب عزت ، و باب كبرياء شود ، و هرگز به هيچ يك از اسباب ظاهري ركون و اعتماد نكند ، گو اينكه خداي تعالي

ترجمة الميزان ج : 2ص :57

چنين تقدير كرده ، كه امور جز از راه اسباب به جريان نيفتد ، و ليكن سبب هر چه باشد چيزي است كه خدا سببش كرده .

پس كلام امام دعوت به اين معنا است كه بندگان خدا به اسباب اعتماد نكنند ، و همه اعتمادشان بر خدائي باشد كه سببيت را به اسباب داده نه اينكه امام خواسته باشد مردم را به اين اعتقاد هدايت كند كه اسباب به كلي لغو و بي‏اثرند و هر وقت هر حاجتي دارند از غير مجراي اسباب آن را طلب كنند ، چون چنين چيزي صحيح نيست ، و چنين توقعي بيجا است ، چطور ممكن است امام چنين چيزي فرموده باشد ، با اينكه اهل دعا در همين دعا كردنش سبب‏هاي زيادي به كار مي‏برد ، از قبيل قلب و زبان ، و در راه به دست آوردن حاجت خود همه اركان وجود خود را بكار مي‏گيرد ، و همه اينها سببند .

اين معنا را در انسان در نظر بگير ، كه هر چه مي‏كند با ابزارهاي بدن خود مي‏كند ، اگر مي‏دهد با دست مي‏دهد ، و اگر مي‏بيند با چشم مي‏بيند ، و اگر مي‏شنود با گوش مي‏شنود ، پس همين انسان اگر از خدا از كار افتادن اسباب را بخواهد مثل كسي مي‏ماند كه از من بخواهد چيزي به او بدهم ، اما بدون دست ، و يا به او بنگرم اما بدون چشم ، و يا به سخنانش گوش دهم اما بدون گوش ، و كسي كه ركون و اعتمادش تنها به اسباب باشد نه به خدا ، مثل كسي است كه تمام اميد و انتظارش به دست من باشد تا به سويش دراز شود ، و چيزي به او بدهد ، و يا همه اعتمادش به چشم من باشد تا به او بنگرد ، و يا همه ركونش به گوش من باشد تا سخن او بشنود ، و در عين حال به كلي از وجود من غافل باشد ، معلوم است كه چنين كسي غافل و ديوانه است ( چون ممكن نيست انسان عاقل دست و چشم و گوش را ببيند و به كلي از صاحب آن غافل باشد ) .

از سوي ديگر بايد دانست اينكه مي‏گوئيم : امور تنها از مسير اسباب جريان مي‏يابد ، قدرت مطلقه و غير متناهي خدا را مقيد نمي‏كند و اختيار را از او سلب نمي‏سازد ، همانطور كه ديديم در انسان باعث سلب قدرت و اختيار نشد ، ( در عين اينكه مجبور است هر چه مي‏كند به وسيله اعضاي بدني خود كند ، باز هم او را موجودي مختار مي‏دانيم ) ، و اين بدان جهت است كه تحديد مذكور در حقيقت تحديد فعل است نه فاعل ، زيرا بدون شك انسان قادر به دادن و گرفتن و ديدن و شنيدن هست ، ليكن خود اين اعمال جز با دست و چشم و گوش انجام نمي‏شود ، پس تقيد به اسباب از آن فعل است نه فاعل .

خداي واجب تعالي هم همينطور است ، او نيز قادر علي الاطلاق است ، اما فعل خصوصيتي دارد كه متوقف بر وجود اسباب است ، مثلا زيد كه خود فعلي از افعال خدا است ، در عين حال وقتي زيد مي‏شود و به وجود مي‏آيد ( آري مادام كه مشخص نشود موجود نمي‏شود،

ترجمة الميزان ج : 2ص :58

انساني است كلي كه جايش تنها در ذهن است ) كه از فلان پدر و مادر متولد شده باشد ، و در فلان زمان و مكان ، و در شرايطي چنين و چنان و نبودن موانعي چنين و چنان موجود شده باشد ، و گرنه ( يا همانطور كه در بين پرانتز گفتيم موجود نمي‏شود ، و يا اگر بشود ) زيد نيست ، بلكه عمرو و يا فردي ديگر است ، پس به وجود آوردن زيد مشروط به همه اين علل و شرايط هست ، ولي اين توقف مربوط به فعل ايجاد است ، نه به خداي فاعل ايجاد ( دقت بفرمائيد ) .

و اينكه فرمود : ( پس بدانكه قلم قضا بر آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد جريان يافته و همه را نوشته ... ) ، با در نظر داشتن كلمه ( پس ) كه در ابتداي آن است ، جمله نتيجه جمله قبلي است كه فرمود : ( و هر وقت خواستي درخواستي كني از خدا بكن ... ) و در حقيقت از قبيل ذكر علت است به دنبال معلول ، و مي‏خواهد بيان كند كه به چه علت گفتيم اگر خواستي درخواستي كني از خدا بكن ، و معنايش اين است كه حوادث همه از پيش نوشته شده ، و از ناحيه خداي تعالي تقدير شده است ، و در حقيقت اسباب در پيش آمدن و نيامدن آن حوادث تاثيري ندارند ، پس ديگر معنا ندارد از غير خدا چيزي درخواست كني ، و به غير خدا خود را بي‏نياز سازي ، و اما خداي تعالي سلطنت و ملكش ثابت و دائم و مشيتش نافذ است كل يوم هو في شان در هر روزي كاري جديد دارد و چون معناي روايت اين بود امام دنبال جمله مورد بحث فرموده : ( و اگر تمامي خلق جمع شوند ... ) و يكي ديگر از اخبار مربوطه به دعا روايتي است كه بسياري از راويان آن را نقل كرده‏اند ، و آن اين است كه امام فرمود : دعا خودش هم از قدر است .

مؤلف : در اين روايت به اشكالي كه يهوديان و ديگران بر مساله دعا كرده‏اند پاسخ داده شده ، و اشكال اين است كه آن حاجتي كه با دعا در طلبش بر مي‏آيند يا از قلم قضا گذشته و يا نگذشته ، اگر گذشته كه خودش به خودي خود موجود مي‏شود ، و حاجت به دعا ندارد ، و اگر نگذشته هر چه هم دعا كنيم فائده ندارد ، پس در هيچ يك از دو فرض دعا فائده ندارد .

جوابي كه گفتيم روايت داده اين است كه فرض اول كه گفتيم پديد آمدن حاجت از قلم قضا گذشته ، اين گذشتن قلم قضا باعث نمي‏شود كه ما از اسباب وجود آن بي‏نياز باشيم ، و دعا يكي از همان اسباب است كه با دعا يكي از اسباب وجود آن محقق مي‏شود .

و همين است كه مي‏فرمايند : ( دعا خود از قدر است ) و در اين معنا روايات ديگري هم هست .

از آن جمله در بحار از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده كه فرمود : لا يرد

ترجمة الميزان ج : 2ص :59

القضاء الا الدعاء قضا را رد نمي‏كند مگر دعا .

و از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : الدعاء يرد القضاء بعد ما ابرم ابراما دعا قضا را بعد از آنكه تا حدي حتمي شده رد مي‏كند .

و از امام ابي الحسن موسي (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : بر شما باد دعا كردن ، كه دعا و درخواست از خداي عزوجل بلا را رد مي‏كند هر چند كه آن بلا مقدر شده قضايش رانده شده باشد ، و تا مرحله اجرا جز امضاي آن فاصله‏اي نمانده باشد ، در همين حال هم اگر از خداي تعالي درخواست شود آن بلا را به نحوي كه خود مي‏داند بر مي‏گرداند .

و از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده است كه فرمود : دعا قضاي مبرم و حتمي را بر مي‏گرداند ، پس دعا بسيار كنيد ، كه كليد همه رحمت‏ها و رستگاري‏ها و كليد برآمدن هر حاجت است ، و مردم به آنچه نزد خدا دارند نمي‏رسند مگر به دعا ، چون هيچ دري نيست كه وقتي بسيار كوبيده شود به روي كوبنده باز نگردد .

مؤلف : و در اين روايت اشاره‏اي است به اصرار در دعا ، و اينكه اصرار در دعا يكي از راههاي استجابت آن است ، سرش هم اين است كه دعا بسيار كردن ، قلب را صفا مي‏دهد .

و از اسماعيل بن همام از ابي الحسن (عليه‏السلام‏) روايت كرده ، كه فرمود : دعاي بنده خدا در خلوت و پنهاني با اينكه يك نفر است با دعاي هفتاد نفر در علانيه و آشكارا برابري مي‏كند .

مؤلف : و در اين كلام اشاره به اين نكته است كه پوشاندن دعا و سري انجام دادن آن خلوص در طلب را بهتر حفظ مي‏كند .

و در كتاب مكارم الاخلاق از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : لا يزال دعا در پس پرده استجابت هست تا بر محمد و آل او صلوات فرستاده شود .

و نيز از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : كسي كه قبل از خودش چهل نفر از مؤمنين را دعا كند بعد براي خود دعا كند ، دعايش مستجاب مي‏شود .

و نيز از امامصادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در پاسخ مردي از اصحابش كه گفت :

ترجمة الميزان ج : 2ص :60

(دنبال اثر دوتا از آيه‏هاي قرآن مي‏گردم پيدايش نمي‏كنم يكي آيه : ادعوني استجب لكم است كه هر چه دعا مي‏كنيم استجابتي نمي‏بينيم فرمود : يعني مي‏پنداري خدا خلف وعده مي‏كند ؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود : پس چي ؟ عرضه داشتم نمي‏دام علتش چيست ، فرمود ليكن من علتش را برايت مي‏گويم ، كسي كه خدا را در دستوراتش اطاعت كند ، آنگاه در جهتي كه بايد ، دعا كند دعايش اجابت مي‏شود ، عرضه داشتم جهت دعا چيست ؟ فرمود : اينكه قبل از دعا خدا را حمد و تمجيد گوئي ، و نعمت‏هائي كه به تو داده برشماري ، و شكر بگزاري ، و سپس بر محمد و آل او صلوات بفرستي ، آنگاه گناهان خود را بياد آورده از آنها طلب مغفرت كني ، آنگاه به دعا بپردازي ، اين است جهت دعا ، آنگاه پرسيد : آيه دوم چيست ؟ عرضه داشتم : آيه شريفه : و ما انفقتم من شي‏ء فهو يخلفه است براي اينكه من انفاق مي‏كنم و خلفي و اثري نمي‏بينم ، فرمود : آيا مي‏پنداري خداي تعالي خلف وعده مي‏كند ؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود : پس چي ، عرض كردم : نمي‏دانم ، فرمود : اگر كسي از راه حلالش كسب روزي كند ، و در راه حقش انفاق نمايد يك درهم انفاق نمي‏كند مگر آنكه خدا نظير و عوض آن را به او مي‏دهد .

مؤلف : توجيه اين حديث و امثال آن ، كه در باب آداب دعا وارد شده ، روشن است ، براي اينكه همه مي‏خواهند بنده را به حقيقت دعا و درخواست نزديك سازند .

و در الدر المنثور است كه ابن عمر گفت : رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : خدا وقتي مي‏خواهد دعاي بنده را مستجاب كند حالت دعا به او مي‏دهد .

و نيز ابن عمر از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل كرده كه فرمود : كسي كه در دعا را به رويش گشوده باشند حتما درهاي رحمت را نيز به رويش گشوده‏اند .

و در روايتي ديگر فرموده از شما كسي كه در دعا به رويش باز شود درهاي بهشت به رويش باز شده .

مؤلف : اين معنا از طرق ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) نيز روايت شده ، فرموده‏اند كسي كه حالت دعايش داده باشند ، اجابتش نيز داده‏اند ، و معناي اينگونه احاديث از بيان گذشته ما روشن گرديد .


ترجمة الميزان ج : 2ص :61

و نيز در الدر المنثور است كه معاذ بن جبل از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل كرده كه فرمود : اگر خدا را به حق معرفت مي‏شناختيد ، كوهها در برابر دعاي شما متلاشي مي‏شدند .

مؤلف : سرش اين است كه جهل به مقام حق ، و سلطنت ربوبيت ، و ركون و اعتماد به اسباب ، رفته رفته اين باور غلط را به انسان مي‏دهد ، كه اسباب هم حقيقتا مؤثرند ، و اين پندار را به حدي مي‏رساند كه هر معلولي را مستند به علت معهود و اسباب عادي بداند ، و چه بسا مي‏شود كه انسان از اين پندار غفلت دارد ، و يا اصلا چنين اعتقادي ندارد ، ليكن اين مقدار را معتقد است كه اين اسباب هر يك براي خود جائي دارد ، كه نمي‏شود سببي ديگر جاي آنرا بگيرد ، مثلا ما مي‏بينيم حركت و سير باعث نزديكي به مقصد مي‏شود ، ولي با كمي پيشرفت در توحيد اين اعتقاد از ما زايل مي‏شود ، و حركت را سبب مستقل نمي‏بينيم و مي‏گوئيم مؤثر حقيقي خدا است ، و حركت جنبه واسطگي را دارد ، ولي اين اعتقاد بر ايمان مي‏ماند كه درست است مؤثر حقيقي خداست ولي اينطور هم نيست كه حركت ، هيچ اثر نداشته باشد ، بلكه واسطه مؤثري است كه چيز ديگر جاي آن را پر نمي‏كند ، و اگر حركت و سير نباشد نزديكي به مقصد حاصل نمي‏شود .

و سخن كوتاه آنكه ما معتقديم مسببات از اسباب خود تخلف نمي‏كنند ، هر چند كه اسباب در حقيقت سبب واقعي نباشند ، و تاثير واقعي از آن خداي مسبب الاسباب باشد ، و اسباب تنها جنبه وساطت داشته باشند و اين اعتقاد توهمي است كه علم به مقام خداي سبحان آن را نمي‏پذيرد ، چون با سلطنت تامه الهيه منافات دارد ، ( علم به مقام خداي سبحان مي‏گويد درست است كه خداي تعالي چنين مقرر كرده كه مثلا در هنگام تحقق سير و حركت ، نزديكي به مقصد نيز محقق شود ، و در هنگام وجود آتش حرارت نيز پيدا گردد ، ولي چنين هم نيست كه تنها وقتي آتش بود حرارت هم باشد ، و يا وقتي آتش بود حرارت و سوزاندن هم حتمي باشد و خلاصه خداي تعالي با به كار انداختن نظام اسباب و مسببات قدرتش محدود نشده بلكه همچنان قدرتش مطلقه است ، مي‏تواند واسطه‏ها را از وساطت بيندازد و اثر را بدون فلان واسطه ايجاد كند ، همچنانكه در مورد معجزات مي‏بينيم آتش هست اما نمي‏سوزاند ، و يا خوردن نيست ولي سيري و سيرابي هست ) .

و همين توهم باعث شده كه خيال كنيم تخلف مسببات از اسباب عاديه محال است ، هر جا جسم هست سنگيني و سقوط نيز هست ، هر جا حركت هست نزديكي به مقصد نيز هست ، هر جا خوردن و نوشيدن هست سيري و سيرابي هم هست و مانند اينها ، در حالي كه در بحث

ترجمة الميزان ج : 2ص :62

اعجاز گفتيم درست است كه ناموس عليت و معلوليت و به عبارتي ديگروساطت اسباب ميان خداي سبحان و ميان مسببات حق است ، و گريزي از آن نيست ، و اما اين ناموس باعث نمي‏شود كه ما حدوث حوادث را منحصر در صورتي بدانيم كه اسبابش مهيا باشد ، بلكه بحث عقلي و نظري و همچنين كتاب و سنت در عين اينكه اصل واسطگي اسباب را اثبات مي‏كند ، انحصار آنها را انكار مي‏نمايد ، بلكه در اين بين ، امور محال كه عقل تحقق آنها را محال مي‏داند ، از محل بحث ما خارجند ( چون چيزي كه ممكن الوجود نيست ، بلكه ممتنع الوجود است ، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ايجاد آن ، فرض ممكن الوجود شدن آن است ، و ممتنع الوجود ممكن الوجود نمي‏شود .

حال كه اين معنا روشن گرديد ، مي‏گوئيم : علم و ايمان به خدا ما را وادار مي‏كند تا معتقد شويم به اينكه آنچه محال ذاتي نيست و عادت آن را محال نمي‏داند دعاي در مورد آن مستجاب است ، كه قسمت عمده از معجزات انبيا هم مربوط بهمين استجابت دعا است .

و در تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در ذيل جمله : فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي فرموده : يعني ايمان بياورند كه من قادر هستم آنچه مي‏خواهند به ايشان بدهم .

و در مجمع البيان مي‏گويد : از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرمود : معناي و ليؤمنوا بي اين است كه اين معنا را محقق و ثابت كنند ، كه من مي‏توانم خواسته آنان را بدهم و در معناي جمله : لعلهم يرشدون فرموده : يعني شايد به اعتقاد حق برسند ، و به سوي آن راه يابند .


ترجمة الميزان ج : 2ص :63

أُحِلَّ لَكمْ لَيْلَةَ الصيَامِ الرَّفَث إِلي نِسائكُمْهُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَ أَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّعَلِمَ اللَّهُ أَنَّكمْ كُنتُمْ تخْتَانُونَ أَنفُسكمْ فَتَاب عَلَيْكُمْ وَ عَفَا عَنكُمْفَالْئَنَ بَشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا مَا كتَب اللَّهُ لَكُمْوَ كلُوا وَ اشرَبُوا حَتي يَتَبَينَ لَكُمُ الْخَيْط الأَبْيَض مِنَ الخَْيْطِ الأَسوَدِ مِنَ الْفَجْرِثُمَّ أَتِمُّوا الصيَامَ إِلي الَّيْلِوَ لا تُبَشِرُوهُنَّ وَ أَنتُمْ عَكِفُونَ في الْمَسجِدِتِلْك حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوهَاكَذَلِك يُبَينُ اللَّهُ ءَايَتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ‏(187)

ترجمه آيه

در شب روزه‏داري نزديكي كردنتان با همسرانتان حلال شد ايشان پوشش شما و شما پوششي هستيد براي آنان خدا دانست كه شما همواره با انجام اين عمل نافرماني و در نتيجه به خود خيانت مي‏كرديد پس از جرمتان گذشت و اين حكمرا از شما برداشت حالا ديگر مي‏توانيد با ايشان درآميزيد و از خدا آنچه از فرزند كه برايتان مقدر كرده طلب كنيد و از آب و غذا در شب همچنان استفاده كنيد تا سفيدي شفق از سياهي شب برايتان مشخص شود و آنگاه روزه بداريد و روزه را تا شب به كمال برسانيد و نيز هنگامي كه در مسجدها اعتكاف مي‏كنيد با زنان نياميزيد اينها كه گفته شد حدود خداست زنهار كه نزديك آن مشويد

ترجمة الميزان ج : 2ص :64

اينچنين خدا آيات خود را براي مردم بيان مي‏كند تا شايد با تقوا شوند ( 187) .

بيان آيه

احل لكم ليلة الصيام الرفث الي نسائكم كلمه ( احل ) مجهول ماضي از باب افعال - احلال - به معناي اجازه دادن است ، و معناي مجهولش ( اجازه داده شده ) مي‏باشد ، و اصل كلمه احلال و ثلاثي مجرد آن از ( ح ، ل ، ل ) حل است ، كه درست خلاف معناي عقد - گره - را معنا مي‏دهد ، ( عقد ) به معناي گره زدن و حل به معناي گره گشودن است ، و كلمه ( رفث ) به معناي تصريح به هر سخن زشتي است كه تنها در بستر زناشوئي به زبان مي‏آيد ، و در غير آن مورد گفتنش نفرت‏آور و قبيح است ، ليكن در اينجا به معناي آن الفاظ نيست بلكه كنايه است از عمل زناشوئي ، و اين از ادب قرآن كريم است ، و همچنين الفاظ ديگري كه در قرآن براي فهماندن عمل زناشوئي بكار رفته ، از قبيل مباشرت ، و دخول ، و مس ، و لمس و اتيان - آمدن ، و قرب ، همه الفاظي است كه به طريق كنايه بكار رفته ، و همچنين كلمه ( وطي ) ، و كلمه ( جماع ) ، كه اين دو نيز در غير قرآن الفاظي است كنايتي هر چند كه كثرت استعمال آن در عمل زناشوئي ، از حد كنايه بيرونش كرده ، و آن را تصريح در آن عمل ساخته است ، نظير لفظ فرج و غائط كه به معناي معروف امروزش از همين قبيل است يعني در آغاز كنايه بوده ، بعد تصريح شده ، و اگر كلمه ( رفث ) را با حرف ( الي ) متعدي كرده ، با اينكه احتياج به آن نداشت ، براي اين بود كه بطوريكه ديگران هم گفته‏اند معناي افضا را متضمن بود .

هن لباس لكم و انتم لباس لهن ظاهر از كلمه لباس همان معناي معروفش مي‏باشد ، يعني جامه‏اي كه بدن آدمي را مي‏پوشاند و اين دو جمله از قبيل استعاره است ، براي اينكه هر يك از زن و شوهر طرف ديگر خود را از رفتن به دنبال فسق و فجور و اشاعه دادن آن در بين افراد نوع جلوگيري مي‏كند ، پس در حقيقت مرد لباس و ساتر زن است ، و زن ساتر مرد است .

و اين خود استعاره‏اي است لطيف كه با انضمامش به جمله : احل لكم ليلةالصيام الرفث الي نسائكم ... ، لطافت بيشتري به خود مي‏گيرد ، چون انسان با جامه عورت خود را از ديگران مي‏پوشاند ، و اما خود جامه از نظر ديگران پوشيده نيست ، همسر نيز همينطور است ، يعني هر يك ديگري را از رفث به غير مي‏پوشاند ، ولي رفث خودش به او ديگر پوشيده نيست ، چون لباسي است متصل به خودش ، و چسبيده به بدنش .


ترجمة الميزان ج : 2ص :65

علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم ، فتاب عليكم و عفي عنكم كلمه تختانون از مصدر اختيان ، و آن هم باب افتعال از خيانت است ، و همان معناي خيانت را مي‏دهد و بطوريكه گفته‏اند در اختيان معناي نقص خوابيده ، و جمله : انكم تختانون ... ، دلالت بر معناي استمرار دارد ، در نتيجه مي‏فهماند كه از روز تشريع حكم صيام اين خيانت در ميان مسلمين مستمر و دائمي بوده ، يعني بطور سري خدا را نافرماني و به خود خيانت مي‏كرده‏اند ، و اگر اين خيانتشان نافرماني خدا نبود ، دنبالش آيه توبه و عفو نازل نمي‏شد ، و اين توبه و عفو هر چند صريح در اين نيست كه قبلش نافرماني و معصيتي بود ، ليكن مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه هر دو كلمه با هم جمع شده‏اند ، ظهور در اين معنا دارد .

و بنا بر اين پس آيه شريفه دلالتمي‏كند بر اينكه قبل از نزول اين آيه حكم روزه اين بوده كه در شب روزه زناشوئي هم حرام بوده ، و با نازل شدن اين آيه حليت آن تشريع و حرمتش نسخ شده ، همچنانكه جمعي از مفسرين نيز اين را گفته‏اند ، و جمله احل لكم ... و همچنين جمله : كنتم تختانون ... ، و جمله : فتاب عليكم و عفا عنكم و جمله فالان باشروهن ... همه اشعار و بلكه دلالت بر اين نسخ دارد ، زيرا اگر قبلا عمل زناشوئي در شب روزه حرام نبود ، حق كلام اين بود كه بفرمايد : فلا جناح عليكم أن تباشروهن حرجي بر شما نيست كه با زنان درآميزيد ، و يا عبارتي نظير آن ، نه اينكه بفرمايد ( حلال شد بر شما ) و اين خيلي روشن است .

و بعضي گفته‏اند : آيه شريفه ناسخ نيست ، چون در آيات روزه نسبت به عمل جماع و يا خوردن و شرب چيزي كه حرمت را برساند نبوده ، تا اين آيه با حلال كردن آن ناسخ باشد ، بلكه ظاهر قضيه چنانكه بعضي روايات هم كه از طرق اهل سنت و جماعت رسيده به آن اشعار دارد اين است كه مسلمين وقتي حكم وجوب روزه نازل شد ، و آيه كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم ... ، را شنيدند ، فهميدند كه احكام اسلام و مسيحيت از جميع جهات مساويند ، و همانطور كه گفته‏اند مسيحيان عمل زناشوئي و اكل و شرب را در اول شب انجام مي‏دادند بعد در آخر شب امساك مي‏كردند ، مسلمانان هم همينطور روزه گرفتند ، البته اين معنا بر جوانها گران آمد ، چون نمي‏توانستند از عمل زناشوئي صرفنظر كنند ، لذا با اينكه اين عمل را گناه مي‏دانستند ، سري انجام مي‏دادند ، و در نتيجه اين عمل را خيانتي به خود مي‏پنداشتند ، پيرمردان هم از ترك خوردن و نوشيدن بعد از خواب ناراحت بودند ، و اي بسا بعضي‏ها خواب مي‏ماندند و به حكم روزه مسيحيان كه بعد از خواب افطار حرام بوده ، ديگر نمي‏توانستند سحري بخورند لذا آيه نازل شد ، و بيان كرد كه عمل زناشوئي و اكل و شرب در

ترجمة الميزان ج : 2ص :66

شب براي روزه‏دار در رمضان حرام نيست ، پس مساله نسخي در بين نبوده .

آنگاه گفته‏اند منظور آيه شريفه اين بوده كه مردم را از اشتباه درآورد ، و بفهماند اينكه گفتيم : كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم ، اين تشبيه در اصل تشريع روزه بوده ، نه اينكه خصوصيات روزه اسلام هم عين خصوصيات روزه در مسيحيت است ، و اما اينكه فرموده : ( حلال شد بر شما رفث در شبهاي روزه ) ، دلالت ندارد بر اينكه قبلا رفث حرام بوده ، بلكه تنها مي‏خواهد بفرمايد اين عمل حلالاست ، همچنانكه آيه : احل لكم صيد البحر اين دلالت را ندارد ، چون قبلا شكار دريا بر كساني كه در احرام بودند حرام نبوده ، تا اين آيه بخواهد آن را حلال كند .

و همچنين جمله : علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم اين دلالت را ندارد ، چون اين جمله تنها مي‏خواهد بفرمايد شما به نظر خودتان عمل حرامي را انجام مي‏داديد ، و به نظر خود خيانت مي‏كرديد ، در حالي كه خيانت نبوده ، و بهمين جهت فرموده : تختانون انفسكم ، و اگر واقعا سحري خوردن بعد از خواب حرام بوده ، بايد بفرمايد : ( تختانون الله ، به خدا خيانت مي‏كرديد ) همچنانكه در آيه لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم گناه را خيانت به خدا و رسول دانسته .

البته همه اينها در صورتي است كه منظور از ( تختانون ) خيانت باشد ، و اما اگر مراد از آن ، نقص باشد ، كه مطلب روشن‏تر است ، و خلاصه معناي آيه اين است كه خدا دانست كه شما به نظر خودتان خيانت مي‏كنيد ، يعني بهره خود را از اكل و شرب و عمل زناشوئي ناقص مي‏كنيد .

و همچنين جمله فتاب عليكم و عفي عنكم نيز صراحت ندارد بر اينكه نكاح در شب‏هاي رمضان حرام بوده .

ولي اين توجيه صحيح نيست ، زيرا خلاف ظاهر آيه است ، چون ظاهر جمله : احل لكم ... و جمله : كنتم تختانون انفسكم ، و جمله فتاب عليكم و عفي عنكم ، هر چند صريح در نسخ نيستند ، اما كمال ظهور را در آن دارند ، علاوه بر اينكه جمله : فالان باشروهن ... ، نيز هست ، چه اگر قبل از نزول آيه هم ، حكم خدا همان جواز همخوابگي با زنان بود ، جوازي مستمر از قبل از نزول آيه تا بعد از آن ، ديگر معنا نداشت اينطور تعبير فرمايد كه ( پس الان همخوابگي بكنيد)

ترجمة الميزان ج : 2ص :67

و اما اينكه آيات سابقه مربوط به روزه مشتمل بر حكم تحريم نبود تا اين آيه ناسخ آن باشد ، در پاسخ مي‏گوئيم : در آيات سابق هيچ يك از احكام روزه نيز بيان نشده بود ، نه حرمت نكاح ، و نه حرمت اكل و شرب ، و اين مسلم است كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) حكم روزه را قبل از نزول اين آيه براي مسلمانها بيان كرده بوده ، ممكن است حكم حرمت همخوابگي را هم در بين احكام بيان كرده بوده ، و اين آيه ناسخ حكم رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بوده باشد هر چند كه حكم منسوخ در كلام خدا نيامده باشد .

حال اگر بگوئي جمله : هن لباس لكم و انتم لباس لهن دلالت دارد بر علت تشريع جواز رفث ، و به ناچار نمي‏تواند هم ناسخ را شامل شود ، و هم منسوخ را ، چون اين حرف بسيار نامربوط است ، كه براي حكم نسخ علتي بياورند ، كه شامل ناسخ و منسوخ هر دو بشود ، و لو اينكه بگوئيم تعليل‏هائي كه در موارد احكام شرع آمده علت نيست ، بلكه حكمت است ، و يا بگوئيم : كه حكمت لازم نيست مانند علت جامع و مانع باشد ، چون معنا ندارد حكم منسوخ و حكم ناسخ يك حكمت داشته باشند .

بنا بر اين اگر حكم رفث قبل از نزول آيه حرمت ، بوده ، و سپس با نزول آيه نسخ شده باشد ، ديگر صحيح نيست حكم نسخ را اينطور تعليل كنند كه زنان جامه شما و مردان نيز جامه زنان هستند ، چون جامه بودن هر يك براي ديگري قبل از حكم ناسخ نيز بوده .

در پاسخ مي‏گوئيم : اولا اين اشكال شما نقض مي‏شود به جمله ليلة الصيام كه حليت را مقيد به شب كرده ، در حالي كه زن و شوهر در روز هم جامه يكديگرند و چون علت در روز نيز هست پس بايد جماع در روز هم جايز باشد ، و حال آنكه نيست .

و ثانيا قيودي كه در آيه اخذ شده مانند قيد ليلة الصيام ، و قيد هن لباس لكم و انتم لباس لهن ، و قيد انكم كنتم تختانون انفسكم همه دلالت دارند بر علتهائي كه هر يك مترتب بر ديگري است ، و حكم ناسخ و منسوخ مترتب بر آنها است .

لباس بودن هر يك از زن و شوهر براي ديگري ، علت آن شده است كه رفث بين ان دو بطور مطلق جايز باشد ، هم در روز و هم در شب ، و حكم روزه كه جمله ليلة الصيام متعرض آن است ، اين اطلاق را مقيد مي‏كند ، چون حكم روزه عبارت است از خودداري كردن از مشتهيات نفس ، از قبيل اكل و شرب و نكاح و چون خودداري از عمل زناشوئي در تمامي يك ماه امري مشكل است ، و باعث مي‏شود مسلمانان در يك معصيت هميشگي و خيانتي مستمر قرار گيرند ، لذا لازم مي‏شود تسهيلاتي در اين باره براي آنان در نظر گرفته شود ، و اين عمل را در شب جايز و حلال كنند ، و آن اين است كه حكم لباس بودن زن و شوهر براي يكديگر كه حكم روزه آن را از بين برده بود ، دوباره به قسمتي از اطلاقش برگردد ، و لباس بودن اين دو براي

ترجمة الميزان ج : 2ص :68

يكديگر در شبهاي رمضان جايز شود .

در نتيجه معنا - و خدا داناتر است - اين مي‏شود : اطلاق حكم لباس كه ما آن را مقيد به ايام و ليالي روزه كرديم ، و آن را در اين ايام و ليالي تحريم نموديم ، از آنجا كه باعث مشقت شما شد و شما دچار خيانت به نفس شديد ، ما آن را از در رأفت و رحمت و تخفيف مجددا در خصوص شبهاي رمضان به اطلاقش برگردانيديم ، و حكم روزه را منحصر در روز ساختيم، فاتموا الصيام الي الليل ، پس حكم روزه را تنها روزها تا به شب رعايت كنيد ، و شبها آزاد از آن هستيد .

و حاصل كلام اينكه جمله : هن لباس لكم ، و انتم لباس لهن ... ، هر چند علت و يا حكمت باشد براي اصل رفث ، ليكن غرض در آيه متوجه آن نيست ، بلكه غرض بيان حكمت جواز رفث در شبهاي روزه است ، كه از جمله هن لباس لكم - تا جمله - و عفي عنكم ... متعرض آن است ، و اين حكمت ديگر شامل منسوخ نمي‏شود ، بلكه تنها شامل ناسخ است .

فالان باشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم امر در اين آيه چون بعد از منع واقع شده ، طبق نظريه علماياصول تنها بر جواز دلالت دارد ، نه وجوب ، و مي‏فهماند از هم اكنون رفث با زنان در شبهاي رمضان جايز است ، در اول آيه هم فرموده بود : احل لكم اين كار برايتان حلال است ، و كلمه ابتغاء به معناي طلب كردن است ، و منظور از طلب كردن آنچه خدا نوشته است ، طلب فرزند است ، كه خداي سبحان آن را نوشته و مقرر كرده ، كه نوع انساني اين كار را از راه جماع انجام دهد ، و جنس بشر را با تجهيز شهوت و اشتياق به مباشرت مفطور بر اين عمل كرده ، و به اين وسيله ايشان را مسخر و رام در مقابل اين عمل نموده است .

البته كمتر كسي در حين عمل توجه به فرزنددار شدن دارد ، بيشتر منظورشان شهوت‏راني است ، ( غافل از اينكه خداي تعالي در بين اين دو سنگ آرد خود را مي‏گيرد ، و قضاي خود را به كرسي مي‏نشاند ) همچنانكه افراد منظورشان از اكل و شرب لذت بردن از غذا است و غافلند از اينكه اين جذبه و رابطه بين انسان و غذا را خدا قرار داده ، تا زندگي بشر بقا يافته ، بدنش نمو كند ، اين همان تسخير الهي است .

بعضي گفته‏اند : مراد از جمله : ما كتب الله لهم ، همان حليت و رخصت است ، چون خداي تعالي دوست مي‏دارد بندگانش همانطور كه از حرامش مي‏پرهيزند ، از حلالش استفاده بكنند ، ليكن اصطلاح كتابت در كلام خدا كه قرآن كريم همواره آن را در معناي قضا به كار مي‏برد ، گفتار اين مفسر را كه مي‏گويد معناي آن حليت و رخصت است بعيد مي‏سازد .


ترجمة الميزان ج : 2ص :69

و كلوا و اشربوا حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر كلمه فجر دو مصداق دارد يكي فجر اول كه آن را كاذب مي‏گويند چون دوام ندارد ، بعد از اندكي از بين مي‏رود ، و شكلش شكل دم گرگ است ، وقتي آن را بالا مي‏گيرد ، و بهمين جهت آن را ذنب السرحان مي‏نامند .

عمودي از نور است كه در آخر شب در ناحيه شرقي افق پيدا مي‏شود ، و اين وقتي است كه فاصله خورشيد از دايره افق به هيجده درجه زير افق برسد ، آنگاه به تدريج رو به گسترش نهاده از بين مي‏رود ، و چون ريسماني سفيد رنگ به آخر افق مي‏افتد ، و به صورت فجر دوم در مي‏آيد ، كه آن را فجر دوم يا فجر صادق مي‏نامند ، و بدين جهت صادقش مي‏گويند ، كه از آمدن روز خبر مي‏دهد ، و متصل به طلوع خورشيد است .

از اينجا معلوم شد كه مراد از خيط ابيض ، فجر صادق است ، و كلمه ( من ) بيانيه است ، و جمله : حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود از قبيل استعاره است ، يعني سفيدي گسترده و افتاده در آخر افق تاريك را تشبيه به ريسماني سفيد ، و تاريكي را تشبيه به ريسماني سياه كرده است و آن خط سفيد مجاور خط سياه قرار دارد .

باز از اينجا معلوم مي‏شود كه مراد از اين جمله تحديد اولين وقت طلوع فجر صادق است ، براي اينكه بعد از آنكه شعاع نور روز بالا مي‏آيد ، هر دو خيط از بين مي‏رود ، ديگر نه خيطي سفيد مي‏ماند و نه خيطي سياه .

ثم اتموا الصيام الي الليل بعد از آنكه تحديد روزه به فجر دلالت كرد بر اينكه بعد از روشن شدن و پيدايش فجر ، روزه واجب مي‏شود ، ديگر مجددا سخني از اين وجوب به ميان نياورد ، تا رعايت اختصار گوئي كرده باشد ، تنها آخر روزه را تحديد كرد ، و فرمود : ( الي الليل ) ، و جمله ( اتموا ) دلالت دارد بر اينكه روزه امري است واحد و بسيط ، و نصف بردار نيست ، بلكه از فجر تا به شب يك عبادت تمام است ، نه اينكه عبادتي باشد مركب از چند امر كه هر كدام عبادتي جداگانه باشند ، و فرق بين تمام و كمال هم همين است ، كه اولي دلالت مي‏كند بر انتهاي وجود چيزي كه مركب از اجزاء و آثار نيست ، و دوم بر انتهاي وجود چيزي كه مركب از اجزائي است كه هر جزئش اثري مستقل دارد .

و لذا مي‏بينيم كه در انتهاي وجود دين - كه امري است مركب از واجبات و محرماتي كه هر يك در جاي خود اثري مستقل دارد تعبير مي‏كند به اكمال ، و مي‏فرمايد : اليوم اكملت لكم دينكم ، و اتممت عليكم نعمتي چون همانطور كه گفتيم دين عبارت است از نماز و

ترجمة الميزان ج : 2ص :70

روزه و حج ، و احكام و واجبات ديگر ، كه هر يك براي خود اثري مستقل دارند ، بخلاف نعمت كه به بياني كه ان شاء الله در تفسير همين آيه خواهد آمد ، امري است بسيط .

و لا تباشروهن و انتم عاكفون في المساجد عاكفون جمع اسم فاعل از مصدر عكوف است ، و عكوف و اعتكاف به معناي ملازمت در مكان است ( مي‏گويند فلاني در خانه خود عكوف كرده ، يعني هيچ بيرون نمي‏آيد و يا فلاني در مسجد اعتكاف كرده ، يعني مسجد را رها نمي‏كند ، و بيرون نمي‏آيد ) .

و اعتكاف عبادت مخصوصي است كه يكي از احكامش اين است كه بايد معتكف از مسجد بيرون نيايد ، مگر براي عذري موجه ، يكي ديگر اين است كه بايد در ايام اعتكاف روزه بگيرد ، و چون جاي اين توهم بود كه به حكم آيه قبلي معتكف مي‏تواند در شب با زنان در آميزد ، براي دفع اين توهم فرمود : و لا تباشروهن و انتم عاكفون في المساجد ، در حالي كه در مساجد اعتكاف كرده‏ايد شبها با زنان نياميزيد ، واينكه گفتيم مي‏توانيد درآميزيد مربوط به ايام روزه غير اعتكاف بود .

تلك حدود الله فلا تقربوها كلمه ( حد ) در اصل به معناي منع است ، و معناي منع در همه موارد استعمال و مشتقات اين كلمه ديده مي‏شود ، مثلا در حد السيف ( تيزي شمشير ) و حد الفجور ( شكنجه‏اي كه حاكم شرع در برابر هر گناهي به گنه‏كار مي‏دهد ) و حد الدار ( حدود خانه ) و حديد ( آهن ) و مشتقات ديگر .

و نهي از نزديك شدن به حدود خدا كنايه است از اينكه مردم نبايد آنها را مرتكب شوند ، و به آن حدود تجاوز نمايند ، و معناي آيه اين است كه نزديك اين گناهان كه همان اكل و شرب و جماع باشد مشويد ، و يا اين است كه از اين احكام و حرمت‏هاي الهيه كه برايتان بيان فرمود يعني احكام روزه تجاوز نكنيد ، و نگذاريد روزه شما به وسيله تجاوز از حدود خدا و ترك تقوا ضايع گردد .

بحث روايتي

در تفسير قمي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : يعني خوردن و آميختن با زنان در شبهاي ماه رمضان بعد از خواب حرام بود ، حتي اگر كسي بعد از نماز شام هنوز افطار نكرده خوابش مي‏برد و آنگاه بيدار مي‏شد ، ديگر نمي‏توانست چيزي بخورد ، و اما عمل زناشوئي شب و روز حرام بود ، در اين ميان مردي از اصحاب رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كه نامش خوات بن جبير انصاري و برادر عبد الله بن جبير بود ، همان كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) او را با

ترجمة الميزان ج : 2ص :71

پنجاه نفر از تيراندازان موكل بر دهانه دره احد كرده بود ، رفقايش گريختند ، و او با يازده نفر ديگر پاي‏مردي كردند تا در همان دهانه دره شهيد شدند .

برادر اين عبد الله يعني خوات بن جبير در جنگ خندق پيرمردي ناتوان بود ، و با زبان روزه با رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كار مي‏كرد ، هنگام عصر نزد خانواده‏اش آمد، و پرسيد : هيچ خوردني نزد شما يافت مي‏شود ؟ گفتند : خوابت نبرد تا برايت طعامي درست كنيم ، ولي تهيه غذا طول كشيد ، و او را خواب ربود ، در حالي كه هنوز افطار نكرده بود ، همينكه بيدار شد به خانواده‏اش گفت : طعام خوردن بر من حرام شد ، ديگر امشب نمي‏توانم چيزي بخورم ، صبح كه شد به سر كار خود در خندق رفت ، و به كار حفر خندق پرداخت و از شدت ضعف بي‏هوش شد ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وضع او را ديد و به حالش رقت آورد .

از سوي ديگر جواناني بودند كه در شب رمضان پنهاني با همسران خود مباشرت مي‏كردند ، لذا خداي تعالي به منظور تخفيف بر اين دو طايفه اين آيه را نازل كرد ، كه : احل لكم ليلة الصيام الرفث الي نساءكم ... ، كه در آن مباشرت با زنان در شب‏هاي ماه رمضان حلال شد ، و آيه : حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر كه خوردن و آشاميدن را تا جدا شدن سفيدي روز از سياهي شب حلال كرد .

مؤلف : اينكه در روايت داشته ( يعني خوردن و آميختن با زنان در شبهاي ماه رمضان بعد از خواب حرام بود - تا آنجا كه فرمود - در اين ميان مردي ... ) از كلام راوي است ، نه كلام امام ، و اين معنا به روايات ديگري نيز نقل شده ، كه كليني و عياشي و ديگران آن را آورده‏اند ، و در همه آنها آمده كه سبب نازل شدن آيه : و كلوا و اشربوا ... ، داستان خوات بن جبير انصاري بود ، و سبب نازل شدن آيه : احل لكم ... ، عملي بود كه جوانان مسلمين انجام مي‏دادند .

و در الدر المنثور است كه عده‏اي از علماي تفسير و حديث از براء بن عازب نقل كرده‏اند كه گفت : اصحاب رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) چنين بودند كه اگر كسي قبل از افطار مي‏خوابيد ، آن شب و روز آن شب غذا و آب نمي‏خورد ، تا غروب فردا ، و در اين ميان قيس بن صرمه انصاري روزه بود ، و آن روز در زمين خود مشغول كار شد همينكه افطار شد نزد همسرش آمد ، و پرسيد ، طعامي داري ؟ گفت ، نه ، ليكن مي‏روم برايت تهيه مي‏كنم ، در اين بين خواب بر او غلبه كرد ، و خوابيد ، همسرش وقتي برگشت و ديد به خواب رفته دلش سوخت و گفت اي بيچاره خوابت برد ؟ همينكه شب به نيمه رسيد از گرسنگي بيهوش شد ، جريانش را به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) عرضه داشتند ، پس اين آيه نازل شد : احل لكم ليلة الصيام الرفث - تا

ترجمة الميزان ج : 2ص :72

جمله - من الفجر و در نتيجه مسلمانان سخت خوشحال شدند .

مؤلف - اين قصه به طرقي ديگرنيز روايت شده ، و در بعضي از آن طرق به جاي قيس بن صرمه ، ابو قيس بن صرمة ، و در بعضي ديگر صرمة بن مالك انصاري آمده ، با اختلافي كه در نقل خود قصه در آنها هست .

و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده كه گفت : در ماه رمضان بعد از نماز عشا ، زن و طعام بر مسلمانان حرام مي‏شد ، تا شب بعد ، در اين ميان جمعي از مسلمانان بر خلاف دستور طعام خوردند ، و با زنان آميختند ، يكي از ايشان عمر بن خطاب بود ، لاجرم نزد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شكايت بردند ، و به دنبالش آيه : احللكم ليلة الصيام - تا جمله - فالان باشروهن نازل شد ، و همخوابگي با زنان را حلال كرد .

مؤلف : روايات از طرق اهل سنت در اين معنا بسيار است ، و در بيشتر آنها نام عمر ذكر شده ، و همه در اين جهت مشتركند كه حكم مباشرت با زنان در شب ، مثل حكم طعام و آب بعد از خواب حرام بود ولي ظاهر اولين روايتي كه ما آورديم اين بود كه مساله آميختن با زنان در شب و روز رمضان حرام بوده ، به خلاف طعام و آب ، كه تنها بعد از خوابيدن حرام مي‏شده ، كه از اول شب تا قبل از خواب حلال بوده ، بعد از خواب حرام مي‏شده ، سياق آيه هم با اين روايت مساعدت دارد ، براي اينكه اگر جماع هم مانند اكل و شرب قبل از خواب حلال و بعد از خواب حرام بود ، بايد در لفظ آيه مقيد به آخرين زمان جواز مي‏شد ، همچنانكه آخرين زمان جواز اكل و شرب كه همان متمايز شدن سياهي از سفيدي است بيان شده ولي آيه تنها و بدون هيچ قيدي فرموده ( رفث با زنان در شب روزه حلال است ) .

و همچنين اينكه در بعضي از روايات آمده كه خيانت مختص به مساله رفث نبوده ، بلكه در اكل و شرب هم خيانت مي‏كرده‏اند ، با سياق آيه سازگار نيست چون در آيه شريفه جمله : علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم ... قبل از جمله و كلوا و اشربوا آمده .

و نيز در الدرالمنثور است كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : فجر دوتا است ، اما آنكه مانند دم گرگ است چيزي را نه حرام مي‏كند و نه حلال ، و اما آنكه گسترده است و كرانه افق را مي‏گيرد ، نماز صبح را حلال و خوردن طعام را حرام مي‏كند .

مؤلف : روايات در اين معنا از طرق عامه و خاصه و همچنين روايات مربوط به اعتكاف و حرمت جماع در رمضان بسيار زياد است .


ترجمة الميزان ج : 2ص :73

وَ لا تَأْكلُوا أَمْوَلَكُم بَيْنَكُم بِالْبَطِلِ وَ تُدْلُوا بِهَا إِلي الحُْكامِ لِتَأْكلُوا فَرِيقاً مِّنْ أَمْوَلِ النَّاسِ بِالاثْمِ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ‏(188)

ترجمه آيه

و اموال خود را در بين خود به باطل مخوريد و براي خوردن مال مردم قسمتي از آن را به طرف حكام به رشوه و گناه سرازير منمائيد با اينكه مي‏دانيد كه اين عمل حرام است ( 188) .

بيان آيه

و لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل منظور از اكل اموال مردم گرفتن آن و يا مطلق تصرف در آن است ، كه بطور مجاز خوردن مال مردم ناميده مي‏شود ، مصحح اين اطلاق مجازي آن است كه خوردن نزديك‏ترين و قديمي‏ترين عمل طبيعي است كه انسان محتاج به انجام آن است ، براي اينكه آدمي از اولين روز پيدايشش اولين حاجتي كه احساس مي‏كند ، و اولين عملي كه بدان مشغول مي‏شود تغذي است ، سپس رفته رفته به حوائج ديگر طبيعي خود از قبيل لباس و مسكن و ازدواج پي مي‏برد ،

ترجمة الميزان ج : 2ص :74

پس اولين تصرفي كه از خود در مال احساس مي‏كند همان خوردن است ، و بهمين جهت هر قسم تصرف و گرفتن و مخصوصا در مورد اموال را خوردن مال مي‏نامند ، و اين اختصاص به لغت عرب ندارد ، زبان فارسي و ساير لغات نيز اين اصطلاح را دارند .

كلمه ( أموال ) جمع مال است ، كه به معناي هر چيزي است كه مورد رغبت انسانها قرار بگيرد ، و بخواهند كه مالك آن شوند ، و گويا اين كلمه از مصدر ميل گرفته شده ، چون مال چيزي است كه دل آدمي به سوي آن متمايل است .

و كلمه ( بين ) به معناي فاصله‏اي است كه به دو چيز يا بيشتر نسبت داده مي‏شود ، مي‏گوئيم بين آن دو و يا بين آنها و كلمه ( باطل ) در مقابل حق است كه به معناي امري است كه به نحوي ثبوت داشته باشد ، پس باطل چيزي است كه ثبوت ندارد و اينكه حكم ( مخوريد مال خود را به باطل ) را مقيد كرد به قيد ( بينكم ) دلالت دارد بر اينكه مجموعه اموال دنيا متعلق است به مجموعه مردم دنيا ، منتها خداي تعالي از راه وضع قوانين عادله اموال را ميان افراد تقسيم كرده ، تا مالكيت آنان به حق تعديل شود ، و در نتيجه ريشه‏هاي فساد قطع گردد ، قوانيني كه تصرفات بيرون از آن قوانين هر چه باشد باطل است .

پس اين آيه شريفه به منزله بيان و شرح است براي آيه شريفه : خلق لكم ما في الارض جميعا ، و اگر اموال را اضافه كرد به ضميري كه به مردم بر مي‏گردد ، و فرمود : ( اموالتان ) ، براي اين بود كه اصل مالكيت را كه بناي مجتمع انساني بر آن مستقر شده ، امضا كرده و محترم شمرده باشد .

آري بشر از اولين روزي كه در روي پهناي زمين زندگي و سكونت كرده تا آنجا كه تاريخ نشان مي‏دهد في الجمله اصل مالكيت را به رسميت شناخته است و اين اصل در قرآن كريم در بيش از صد مورد به لفظ ملك و مال و يا لام ملك و يا جانشيني افرادي در تصرف اموال افرادي ديگر تعبير شده و در اينجا حاجتي به ذكر همه آن موارد نيست .

و نيز در مواردي از قرآن كريم با معتبر شمردن لوازم مالكيت شخصي اين نوع مالكيت را امضا فرموده ، مثلا يكي از لوازم مالكيت صحت خريد و فروش است ، و اسلام فرموده : احل الله البيع يكي ديگر معاملات ديگري است كه با تراضي طرفين صورت بگيرد كه دراين باره فرموده : لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض و نيز فرموده :

ترجمة الميزان ج : 2ص :75

تجارة تخشون كسادها و آياتي ديگر به ضميمه روايات متواتره‏اي كه اين لوازم را معتبر مي‏شمارد ، و آيات نامبرده را تاييد مي‏كند .

و تدلوا بها الي الحكام لتاكلوا فريقا من اموال الناس كلمه تدلوا مضارع از باب افعال ادلا است ، و ادلا به معناي آويزان كردن دلو در چاه است براي بيرون كشيدن آب ، و اين كلمه را به عنوان كنايه در دادن رشوه به حكام تا بر طبق ميل آدمي رأي دهند استعمال مي‏كنند و اين كنايه‏اي است لطيف كه مي‏فهماند مثل رشوه دهنده كه مي‏خواهد حكم حاكم را به سود خود جلب كند ، و با ماديات عقل و وجدان او را بدزدد ، مثل كسي است كه با دلو خود آب را از چاه بيرون مي‏كشد .

و كلمه فريق به معناي يك قسمت جدا شده كنار گذاشته شده از هر چيز است ، و جمله مورد بحث عطف است بر جمله تاكلوا و بنا بر اين فعل تاكلوا بوسيله نهي قبلي مجزوم شده و گرنه تاكلون مي‏شد ، و ممكن است و او را به معناي مع بگيريم ، و تاكلوا را با تقدير أن ناصبه منصوب بدانيم و بگوئيم تقدير كلام مع أن تاكلوا باشد ، آن وقت مجموع آيه كلام واحدي شود ، كه يك غرض را افاده كند ، و آن نهي از مصالحه‏اي است كه راشي و مرتشي بر سر خوردن مال مردم مي‏كنند ، و مال مردم را بين خود تقسيم نموده حاكم يك مقدار از آن را كه راشي به سويش ادلا مي‏كند بگيرد ، و خود راشي هم يك مقدار ديگر را ، با اينكه مي‏دانند اين مال باطل است ، و حقي در آن ندارند .

بحث روايتي

در كافي از امام صادق (عليه‏السلام‏) در تفسير آيه روايت كرده كه فرمود : مردم بر سر مال و حتي ناموس خود قمار مي‏زدند ، و خداي تعالي از اين كار نهيشان كرد .

و نيز در كافي از ابي بصير روايت كرده كه گفت : بهامام صادق (عليه‏السلام‏) عرضه داشتم معناي آيه : و لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها الي الحكام در كتاب خدا چيست ؟ فرمود : اي ابا بصير خداي عزوجل مي‏داند كه در امت حكامي جائر پديد خواهند آمد ، و خطاب در اين آيه متوجه آنهاست ، نه حكام عدل ، اي ابا محمد اگر حقي بر كسي داشته باشي و او را دعوت كني تا به يكي از حكام اهل ايمان مراجعه كنيد ، و او نپذيرد ، و جز به مراجعه به

ترجمة الميزان ج : 2ص :76

حكام اهل جور رضايت ندهد ، از كساني خواهد بود كه محاكمه به طاغوت مي‏برد ، و قرآن كريم در باره آنان مي‏فرمايد : ا لم تر الي الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك ، يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت .

و در مجمع مي‏گويد از ابي جعفر (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرمود : منظور از باطل سوگند دروغ است ، كه به وسيله آن اموال مردم را بربايند .

مؤلف : اين يكي از مصاديق باطل است ، و آيه شريفه مطلق است .

بحثي علمي و اجتماعي

تمامي موجودات پديد آمده‏اي كه هم اكنون در دسترس ما است - كه از جمله آنها نبات و حيوان و انسان است - همه به منظور بقاي وجود خود به خارج از دايره وجود خود دست انداخته در آن تصرف مي‏كنند ، تصرفاتي كه ممكن است در هستي و بقاي او دخالت داشته باشد ، و ما هرگز موجودي سراغ نداريم كه چنين فعاليتي نداشته باشد ، و نيز فعلي را سراغ نداريم كه از اين موجودات سربزند و منفعتي براي صاحبش نداشته باشد .

اين انواع نباتات است كه مي‏بينيم هيچ عملي نمي‏كنند ، مگر براي آنكه در بقا و نشو و نماي خود و توليد مثلش از آن عمل استفاده كند ، و همچنين انواع حيوانات و انسان هر چه مي‏كند به اين منظور مي‏كند كه به وجهي از آن عمل استفاده كند ، هر چند استفاده‏اي خيالي يا عقلي بوده باشد و در اين مطلب هيچ شبهه‏اي نيست .

و اين موجودات كه داراي افعالي تكويني هستند با غريزه طبيعي ، و حيوان و انسان با شعور غريزي درك مي‏كنند كه تلاش در رفع حاجت طبيعي و استفاده از تلاش خود در حفظ وجود و بقا به نتيجه نمي‏رسد مگر وقتي كه اختصاص در كار باشد ، يعني نتيجه تلاش هر يك مخصوص به خودش باشد ، به اين معنا كه نتيجه كار يكي عايد چند نفر نشود ، بلكه تنها عايد صاحب كار گردد ، ( اين خلاصه امر و ملاك آن است) .

و بهمين جهت است كه مي‏بينيم يك انسان و يا حيوان و نبات كه ما ملاك كارش را مي‏فهميم ، هرگز حاضر نمي‏شود ديگران در كار او مداخله نموده و در فايده‏اي كه صاحب

ترجمة الميزان ج : 2ص :77

كار در نظر دارد سهيم و شريك شوند ، اين ريشه و اصل اختصاص است كه هيچ انساني در آن شك و توقف ندارد ، و اين همان معناي لام در لنا و لك ، مال من و مال تو است مي‏باشد و نيز مي‏گوئيم : مراست كه چنين كنم ، و توراست كه چنين كني .

شاهد اين حقيقت مشاهداتي است كه ما از تنازع حيوانات بر سر دست‏آوردهاي خود داريم ، وقتي مرغي براي خود آشيانه‏اي مي‏سازد و يا حيواني ديگر براي خود لانه‏اي درست مي‏كند نمي‏گذارد مرغ ديگر آن را تصرف كند ، و يا براي خود شكاري مي‏كندو يا طعامي مي‏جويد ، تا با آن تغذي كند ، و يا جفتي براي خود انتخاب مي‏كند ، نمي‏گذارد ديگري آن را به خود اختصاص دهد ، و همچنين مي‏بينيم اطفال دست‏آوردهاي خود را كه يا خوردني و يا اسباب بازي و يا چيز ديگر است با بچه‏هاي ديگر بر سر آن مشاجره مي‏كند ، و مي‏گويد اين مال من است ، حتي طفل شيرخوار را مي‏بينيم كه بر سر پستان مادر با طفل ديگر مي‏ستيزد ، پس معلوم مي‏شود مساله اختصاص و مالكيت امري است فطري و ارتكازي هر جاندار با شعور .

پس از آنكه انسان در اجتماع قدم مي‏گذارد ، باز به حكم فطرت و غريزه‏اش همان حكمي را كه قبل از ورود به اجتماع و در زندگي شخصي خود داشت معتبر شمرده ، باز به حكم اصل فطرت از مختصات خود دفاع مي‏كند ، و براي اين منظور همان اصل فطري و اولي خود را اصلاح نموده سر و صورت مي‏دهد ، و به صورت قوانين و نواميس اجتماعي در آورده مقدسش مي‏شمارد ، اينجاست كه آن اختصاص اجمالي دوران كودكي به صورت انواعي گوناگون شكل مي‏گيرد ، آنچه از اختصاص‏ها كه مربوط به مال است ملك ناميده مي‏شود ، و آنچه مربوط به غير مال است حق .

انسانها هر چند ممكن است در تحقق ملك از اين جهت اختلاف كنند كه در اسباب تحقق آن اختلاف داشته باشند ، مثلا جامعه‏اي وراثت را سبب مالكيت نداند ، ديگري بداند ، و يا خريد و فروش را سبب بداند ولي غصب را نداند ، و يا جامعه‏اي غصب را اگر به دست زمامدار صورت بگيرد سبب ملك بداند ، و يا از اين جهت اختلاف كنند كه در موضوع يعني مالك ملك اختلاف داشته باشند ، بعضي انسان بالغ و عاقل را مالك بدانند ، و بعضي صغير و سفيه را هم مالك بدانند ، بعضي فرد را مالك بدانند ، و بعضي ديگر جامعه را ، و همچنين از جهات ديگري در آن اختلاف داشته باشند ، و در نتيجه مالكيت بعضي را بيشتر كنند ، و از بعضي ديگر بكاهند ، براي بعضي اثبات كنند و از بعضي ديگر نفي نمايند .

و ليكن اصل ملك في الجمله و سربسته از حقايقي است كه مورد قبول همه است ، و چاره‏اي جز معتبر شمردن آن ندارند ، و به همين جهت مي‏بينيم آنها هم كه مخالف مالكيتند مالكيت را از فرد سلب نموده ، حق جامعه‏اش و يا حق دولتش مي‏دانند ، دولتي كه بر جامعه

ترجمة الميزان ج : 2ص :78

حكومت مي‏كند ولي باز هم نمي‏توانند اصل مالكيت را از فرد انكار كنند ، چون گفتيم مالكيت فردي امري است فطري ، مگر اينكه حكم فطرت را باطل كنند ، كه بطلان آنهم مستلزم فناي انسان است .

و ما ان شاء الله به زودي پيرامون متعلقات اين بحث يعني اسباب آن كه عبارت است از تجارت و ربح و ارث و غنيمت و حيازت و نيز موضوع آن يعني بالغ و صغير و عاقل و سفيه در موارد مناسب بحث خواهيم كرد .


ترجمة الميزان ج : 2ص :79

يَسئَلُونَك عَنِ الأَهِلَّةِقُلْ هِي مَوَقِيت لِلنَّاسِ وَ الْحَجّوَ لَيْس الْبرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوت مِن ظهُورِهَا وَ لَكِنَّ الْبرَّ مَنِ اتَّقَيوَ أْتُوا الْبُيُوت مِنْ أَبْوَبِهَاوَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ‏(189)

ترجمه آيه

از تو از هلالها مي‏پرسند كه غرض از اينكه قرص قمر در هر ماه يك بار به صورت هلال در مي‏آيد چيست ؟ بگو اينها وقتها را براي مردم و براي حج معين مي‏كنند و اين كار خوبي نيست كه شما در حال احرام از پشت بام داخل خانه‏ها شويد ، بلكه عمل صحيح اين است كه از خدا بترسيد و خانه‏ها را از در درآييد و از خدا پروا كنيد باشد كه رستگار شويد ( 189 ) .

بيان آيه

يسئلونك ... و الحج كلمه ( اهله ) جمع هلال است كه به معناي قرص قمر در شب اول و بطوريكه گفته‏اند اول و دوم ماه است ، يعني وقتي كه از زير شعاع شمس بيرون مي‏آيد ، البته بعضي شب سوم را

ترجمة الميزان ج : 2ص :80

هم اضافه كرده‏اند ، بعضي ديگر گفته‏اند : قرص قمر را از اول ماه هلال مي‏گويند تا وقتي كه متحجر شود ، يعني به صورت دايره‏اي درآيد ، كه يك طرفش همان هلال شبهاي قبل است ، و بقيه‏اش را خطي نوراني تشكيل مي‏دهد ، بعضي ديگر گفته‏اند : اين اطلاق همچنان ادامه دارد تا زماني كه نورش بر ظلمت شب غلبه كند ، و اين در شب هفتم است ، كه بعد از آن ديگر هلالش نمي‏گويند ، بلكه قمرش مي‏خوانند ، و در شب چهاردهم بدرش مي‏گويند ، و اسم عموميش نزد عرب زبرقان است .

و كلمه ( هلال ) از استهلال گرفته شده ، كه به معناي گريه و يا صداي طفل در حين ولادت است و اطرافيان زائو مي‏فهمند كه بچه بدنيا آمده ، و نيز از اين گرفته شده كه در باره حاجيان وقتي كه صدا به گفتن لبيك بلند مي‏كنند مي‏گويند : ( اهل القوم ) ، و اين بدان جهت است كه وقتي ماه ذي الحجه را مي‏بينند در باره آن گفتگو مي‏كنند ، و كلمه ( مواقيت ) جمع ( ميقات ) است ، كه از ماده وقت گرفته شده و به معناي وقت معين شده براي عمل است و اين كلمه بر مكان معين براي عمل نيز اطلاق مي‏شود ، مي‏گويند فلان محل ميقات اهل شام ، و آن ديگري ميقات اهل يمن است ، ولي در آيه مورد بحث معناي اول يعني زمان معين منظور است .

در جمله : يسئلونك عن الاهلة شرح نداده كه سؤالي كه از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كرده بودند چه بوده ؟ آيا از حقيقت قمر بوده ؟ يا همچنانكه بعضي پنداشته‏اند از علت اينكه چرا به اشكال مختلف يعني هلال و قمر و بدر در مي‏آيد ، و يا تنها از علت هلال شدنش يعني پيدا شدنش در افق بعد از ناپديد شدنش در شبهائي چند كه بعض ديگر پنداشته‏اند و يا از جهات ديگر بوده است .

ليكن از همينكه تعبير به اهله - يعني جمع هلال - كرده و فرموده : از تو از اهله مي‏پرسند ، فهميده مي‏شود سؤال از ماهيت و حقيقت قمر ، و علت اشكال گوناگونش نبوده ، زيرا اگر سؤال از اين بود مناسب‏تر آن بود كه گفته شود يسئلونك عن القمر و نيز اگر سؤال از حقيقت هلال و سبب تشكل خاص آن در اول ماه بود ، مناسب‏تر آن بود كه بفرمايد : يسئلونك عن الهلال ، چون ديگر جهتي نداشت كلمه هلال را به صيغه جمع بياورد ، پس اينكه به صيغه جمع آورده ، خود دليل بر اين است كه سؤال از سبب يا فايده‏اي بوده كه ممكن است در هلال شدن هر ماهه و ترسيم ماههاي قمري بوده باشد ، و اگر از اين فايده‏ها تعبير به اهله كرده بدين جهت بوده كه اگر واقعا فايده‏اي هست ، ناشي و تحقق يافته از همين هلالها است ، و لذا سائل از اهله پرسيده ، و خداي تعالي از فايده آن پاسخ فرموده .

اين معنا از خصوص جواب استفاده مي‏شود كه فرمود : هي مواقيت للناس و الحج ... ، براي اينكه مواقيت گفتيم عبارت است از زمانهائي كه براي هر كاري معين مي‏شود ، و

ترجمة الميزان ج : 2ص :81

اين زمان ماهها هستند ، نه هلالها كه عبارت است از قيافه مخصوص قرص قمر ، پس معلوم مي‏شود پاسخ ، پاسخ سؤال سائلين نيست ، و نيز معلوم مي‏شود منظور سائلين از اهله فوايد آن بوده .

و سخن كوتاه آنكه معلوم شد غرض از سؤال ، موقعيت ماههايقمري بوده كه سبب آنها چيست ؟ و چه فوايدي دارد ؟ در پاسخ هم به بيان فوايد آن پرداخته ، و فرموده ماهها عبارتند از زمان و اوقاتي كه مردم براي امور معاش و معاد خود تعيين مي‏كنند .

چون انسان از حيث خلقت طوري است كه چاره‏اي جز اين ندارد كه افعال و كارهايش را كه همه از سنخ حركت به زمان است اندازه‏گيري كند ، و لازمه احتياج به اندازه‏گيري اين است كه زمان ممتد و بي سر و ته را بر طبق امور خود به صورت قطعه‏هاي سر و ته‏دار و كوچك و كوچكتري از قبيل سالها و فصلها و ماهها و هفته‏ها و روزها در آورد ، و عنايت الهيه هم ايناحتياج بندگان را تامين كرد ، چون او مدبر امور مخلوقات و راهنماي آنها به سوي صلاح و اصلاح حياتشان مي‏باشد .

و اين تقطيع و تكه تكه كردن زمان به دو صورت ممكن بود ، يكي بر حسب حركت ساليانه زمين به دور خورشيد ، كه از آن چهار فصل درست مي‏شود ، و يكي هم بر حسب حركت ماه به دور زمين ، و چون اين تقطيع بايد طوري باشد كه همه مردم حتي عوام آنان نيز بتوانند به آساني از حساب آن سردرآورند ، لذا ماههاي قمري را نام برد ، كه هر انسان داراي ادراك صحيح و حواس مستقيم آن را مي‏فهمد ، چون ماه و طلوع و غروب آن را هر سال دوازده بار مشاهده مي‏كند به خلاف خورشيد كه برجهايش ديدني نيست بلكه بشر بعد از آنكه قرنها در روي زمين زندگي كرد به تدريج به حساب آن كه حسابي است بس دقيق پي‏برد ، حسابي كه هم اكنون نيز عامه مردم از آن سر در نمي‏آورند .

پس ماههاي قمري اوقاتي هستند كه مردم امور دين و دنياي خود را با آن تعيين مي‏كنند ، و مخصوصا در امور ديني مساله حج را معين مي‏كنند كه در ماههاي معلومي انجام مي‏شود ، و اينكه از ميان همه عبادات حج را دوباره نام برد ، گويا از اين جهت بوده كه خواسته است زمينه را براي آيات بعدي كه حج را به بعضي از ماهها اختصاص مي‏دهد فراهم سازد .

و ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها و لكن البر من اتقي و اتوا البيوت من ابوابها دليلي نقلي اين معنا را ثابت كرده كه جماعتي از عرب جاهليت رسمشان چنين بوده كه چون براي زيارت حج از خانه بيرون مي‏شدند ديگر اگر در خانه كاري مي‏داشتند ( مثلا چيزي جا گذاشته بودند ) از در خانه وارد نمي‏شدند ، بلكه از پشت ، ديوار را سوراخ مي‏كردند ، و از

ترجمة الميزان ج : 2ص :82

سوراخ داخل مي‏شدند ، اسلام از اين معنا نهي كرد ، و دستور داد از در خانه‏ها درآيند ، آيه شريفه مورد بحث مي‏تواند با اينداستان منطبق باشد ، و مي‏توان به رواياتي كه در شان نزول آيه اين داستان را نقل مي‏كند ، و به زودي از نظر خواننده خواهد گذشت اعتماد نمود .

و اگر جز اين بود ممكن بود كسي بگويد : آيه مورد بحث كنايه است از نهي از امتثال اوامر الهيه ، و عمل به احكام شرع به غير آن وجهي كه بر آن وجه تشريع شده ، مثلا مي‏خواهد بفرمايد : حج را در غير ماههاي حج انجام دادن ، و روزه را در غير رمضان گرفتن ، و همچنين ساير احكام الهي را به غير آن وجهي كه دستور داده شده انجام دادن ، مانند اين است كه با اينكه خانه در دارد از بام وارد آن شوي .

آن وقت بنا بر اين ، جمله : و ليس البر بان تاتوا البيوت ... ، متمم اول آيه خواهد بود ، و روي هم معناي آيه چنين مي‏شود : اين ماهها اوقاتي است كه براي اعمال شرعي تعيين شده ، و تجاوز از آن اوقات به اوقات ديگر جايز نيست مثلا حج را نبايد در غير ماههايش ، و روزه را در غير ماه رمضان ، و ساير وظائف را در غير موعد مقرر انجام داد ، كه در اين صورت به منزله وارد شدن به خانه است از غير دروازه آن ، پس صدر و ذيل آيه شريفه تنها مي‏خواهد يك حكم را بيان كند .

و بنابر فرض اول كه گفتيم دليل نقلي مؤيد آن است نفي بر و خوبي از آمدن درون خانه از پشت خانه دلالت مي‏كند بر اينكه عمل نامبرده مورد امضاي دين نيست ، و يك عمل ديني به شمار نمي‏رود ، و گرنه معنا نداشت ، بفرمايد اين عمل بر و خوبي نيست بلكه بايد بفرمايد اين كار را نكنيد ، و خدا اين كار را حرام كرده ، و امثال اين عبارات كه مي‏رساند حرمت اين عمل يكي از احكام شرع است ، و در آيه شريفه خوب بودن آن را نفي ، و خوب بودن تقوا را اثبات كرده و در اثبات خوبي تقوا ظاهر كلام اقتضا مي‏كرد بفرمايد : و لكن البر هو التقوي ولي به جاي آن فرمود : و لكن البر من اتقي ، تا بفهماند كمال آدمي در اتصاف به تقوا است ، كه مقصود هم همين اتصاف و داشتن تقوا است ، نه صرف حرف و مفهوم ، همچنانكه نظيرش در آيه شريفه : ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن .

و امر در جمله : و اتوا البيوت من ابوابها امر مولوي و تكليف‏آور نيست بلكه امر ارشادي و نصيحت است ، به اينكه خانه‏ها را از در درآمدن بهتر است از اينكه از پشت و يا بام آن درآئي ، براي اينكه آنهائي كه براي خانه در ساخته‏اند غرضي عقلائي در نظر گرفته‏اند و آن اين است كه همه كساني كه با اين خانه سر و كار دارند از يك نقطه داخل و خارج شوند،

ترجمة الميزان ج : 2ص :83

و اين رسمي است پسنديده كه مردم بر آن عادت دارند ، دليل بر اينكه امر نامبرده مولوي نيست ، اين است كه زمينه كلام تخطئه عادت زشتي است كه بدون هيچ دليلي در بين مردمي پيدا شده عادتي كه به جز از بين بردن يك عادت پسنديده ، و موافق با غرض عقلائي ، دليل ديگري ندارد ، در چنين زمينه‏اي سفارش به اينكه خانه‏ها را از در درآييد ، به بيش از هدايت و ارشاد به سوي طريقه صواب دلالتي ندارد ، و تكليفي نمي‏آورد ، بله داخل شدن در خانه‏ها از پشت خانه و يا از بام به عنوان اينكه اين عمل جزء دين است ، بدعت است و حرام .

و اتقوا الله لعلكم تفلحون ... در اول سوره توجه فرموديد كه تقوا يكي از صفاتي است كه با همه مراتب ايمان و همه مقامات كمال جمع مي‏شود ، و اين هم معلوم است كه تمامي مقامات مستوجب فلاح و رستگاري نيست آنطور كه مقامات آخر كه به كلي شرك و ضلالت را از دل صاحبش زدوده مي‏كند ، مستوجب آن است ، بله اين خاصيت را دارد كه آدمي را به سوي فلاح هدايت نموده و به سعادت بشارت مي‏دهد و بهمين جهت در جمله مورد بحث فرمود : ( و از خدا بپرهيزيد شايد رستگار شويد ) و نفرمود ( تا رستگار شويد ) و ممكن است منظور از تقوا امتثال خصوص امري باشد كه در آيه شريفه آمده بود و آن مذمت در آمدن به خانه‏ها از پشت خانه بود .

بحث روايتي

در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابي حاتم از ابن عباس روايت كرده‏اند كه گفت : مردم از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) پرسيدند : اهله چيست ؟ آيه شريفه آمد كه يسئلونك عن الاهلة قل هي مواقيت للناس يعني با اين هلال‏هاي اول ماه مدت‏هائي كه براي دستورات ديني دارند ، و همچنين عده زنان ، و هنگام رفتن به حج را تشخيص مي‏دهند .

مؤلف : الدر المنثور اين معنا را به چند طريق ديگر از ابي العاليه وقتاده و غير آن دو نقل كرده .

و نيز روايت كرده كه بعضي از صحابه از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) پرسيدند : حالات مختلف قمر براي چيست ؟ در پاسخ اين آيه نازل شد و ما قبلا در باره اين مطلب گفتيم كه با ظاهر آيه نمي‏سازد ، و بهمين جهت اعتباري به اين حديث نيست .

و در الدر المنثور است كه وكيع و بخاري و ابن جرير از براء روايت كرده‏اند كه گفت :

ترجمة الميزان ج : 2ص :84

عرب جاهليت وقتي براي زيارت كعبه احرام مي‏بست اگر مي‏خواستند داخل خانه‏اي شوند از پشت خانه داخل مي‏شدند ، و بدين جهت آيه شريفه : ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها ، و لكن البر من اتقي و اتوا البيوت من ابوابها نازل شد .

و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابي حاتم و حاكم ( وي حديث را صحيح دانسته ) از جابر روايت كرده‏اند كه گفت : قريش را حمس يعني خشمناك و خطرناك لقب داده بودند و اين بدان جهت بود كه مردم مدينه و ساير بلاد عرب وقتي احرام مي‏بستند ديگر از هيچ دري وارد نمي‏شدند ، ولي قريش وارد مي‏شد ، در اين ميان روزي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در بستاني بود و خواست تا از در بستان بيرون رود قطبة بن عامر انصاري هم در خدمتش بود ، انصار عرضه داشتند : يا رسول الله اين قطبة بن عامر مردي فاجر است ، و با شما از در درآمد ، رسول خدا به قطبه فرمود : چرا چنين كردي ؟ عرضه داشت : ديدم شما از در بيرون شديد من نيز بيرون شدم ، فرمود : آخر من مردي احمس هستم ، ( يعني اهل مكه‏ام ) ، عرضه داشت دين من كه با دين شما فرق ندارد ، اينجا بود كه آيه شريفه : ليس البر بان تاتوا البيوت من ظهورها نازل شد .

مؤلف : قريب به اين معنا به طرق ديگري نيز نقل شده و كلمه ( حمس ) جمع احمس است ، مانند كلمه ( حمر ) كه جمع احمر ( سرخ ) است ، و حماسه به معناي شدت است ، و قريشرا از اين جهت حمس مي‏گفته‏اند كه در امر دين خود تعصب و شدت داشتند ، و يا بدين جهت بوده كه اصولا مردمي با صلابت و خطرناك بوده‏اند .

از ظاهر روايت بر مي‏آيد كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) قبل از وقوع قصه قطبة بن عامر مساله داخل شدن از پشت خانه را براي غير قريش امضا كرده بوده و گرنه به قطبه ايراد نمي‏گرفت كه تو چرا از در بيرون شدي ، و بنا بر اين ، آيه شريفه ناسخ آن امضاي قبلي مي‏شود ، كه بدون آيه قرآن تشريع شده بوده .

و ليكن خواننده گرامي توجه فرمود كه آيه شريفه با اين روايت منافات دارد ، چون آيه مذمت مي‏كند از اينكه خانه را از پشت آن داخل شوند ، و حاشا از خداي سبحان كه خودش و يا رسولش حكمي از احكام را تشريع كند ، آنگاه همان حكم را تقبيح نموده و سپس نسخ كند ، و اين خود روشن است .

و در محاسن برقي از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در تفسير جمله ( و اتوا البيوت من ابوابها ) فرموده : يعني هر كاري را از راهش وارد شويد .
/ 1