[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان : سوره بقره آیات 203 - 190


ترجمة الميزان ج : 2ص :86

وَ قَتِلُوا في سبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُواإِنَّ اللَّهَ لا يُحِب الْمُعْتَدِينَ‏(190) وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْث ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْث أَخْرَجُوكُمْوَ الْفِتْنَةُ أَشدُّ مِنَ الْقَتْلِوَ لا تُقَتِلُوهُمْ عِندَ المَْسجِدِ الحَْرَامِ حَتي يُقَتِلُوكُمْ فِيهِفَإِن قَتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْكَذَلِك جَزَاءُ الْكَفِرِينَ‏(191) فَإِنِ انتهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ‏(192) وَ قَتِلُوهُمْ حَتي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ للَّهِفَإِنِ انتهَوْا فَلا عُدْوَنَ إِلا عَلي الظلِمِينَ‏(193) الشهْرُ الحَْرَامُ بِالشهْرِ الحَْرَامِ وَ الحُْرُمَت قِصاصٌفَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْوَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ‏(194) وَ أَنفِقُوا في سبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلي التهْلُكَةِوَ أَحْسِنُواإِنَّ اللَّهَ يحِب الْمُحْسِنِينَ‏(195)

ترجمه آيات

و در راه خدا با كساني كه با شما سر جنگ دارند كارزار بكنيد اما تعدي روا مداريد كه خدا متجاوزان را دوست نمي‏دارد ( 190) .


ترجمة الميزان ج : 2ص :87

و ايشان را هر جا كه دست يافتيد به قتل برسانيد و از ديارشان مكه بيرون كنيد همانطور كه شما را از مكه بيرون كردند و فتنه آنان از اين كشتار شما شديدتر بود ولي در خود شهر مكه كه خانه امن است با ايشان نجنگيد مگر اينكه ايشان در آنجا با شما جنگ بياغازند كه اگر خود آنان حرمت مسجد الحرام را رعايت ننموده جنگ را با شماآغاز كردند شما هم بجنگيد كه سزاي كافران همين است ( 191) .

حال اگر از شرارت و جنگ در مكه دست برداشتند شما هم دست برداريد كه خدا آمرزگاري رحيم است ( 192) .

و با ايشان كارزار كنيد تا به كلي فتنه ريشه‏كن شود و دين تنها براي خدا شود و اگر به كلي دست از جنگ برداشتند ديگر هيچ دشمني و خصومتي نيست مگر عليه ستمكاران ( 193) .

اگر آنان حرمت ماه حرام را شكستند شما هم بشكنيد چون خدا قصاص را در همه حرمت‏ها جايز دانسته پس هر كس بر شما ستم كرد شما هم به همان اندازه كه بر شما ستم روا داشتند بر آنان ستم كنيد و نسبت به ستم بيش از آن از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا با مردم با تقوا است ( 194 ) .

و در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خود به هلاكت نيفكنيد و احسان كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد ( 195) .

بيان آيات

سياق آيات شريفه دلالت دارد بر اينكه همه يكباره و با هم نازل شده و اينكه همه يك غرض را ايفا مي‏كنند ، و آن عبارت است از فرمان جنگ براي اولين بار با مشركين مكه ، و اينكه مي‏گوئيم با خصوص مشركين مكه از اينجا مي‏گوئيم كه در اين آيات به ايشان تعريض شده ، كه مؤمنين را از مكه بيرون كردند ، و نيز متعرض مساله فتنه و امر قصاص است ، و نيز نهي مي‏فرمايد از اينكه اين جنگ را پيرامون مسجد الحرام انجام دهند ، مگر اينكه مشركين در آنجا جنگ را آغاز كنند و همه اينها اموري است مربوط به مشركين مكه .

علاوه بر اين در اين آيات قتال را مقيد به قتال كرده ، و فرموده : ( و قاتلوا في سبيل الله ، الذين يقاتلونكم ، در راه خدا قتال كنيد با كساني كه با شما قتال مي‏كنند ) و معلوم است كه معناي اين كلام اشتراط قتال به قتال نيست ، و نمي‏خواهد بفرمايد اگر قتال كردند شما هم قتال كنيد ، چون در آيه كلمه ( ان - اگر ) به كار نرفته ، از سوي ديگر قيد نامبرده احترازي هم نمي‏تواند باشد ، تا معنا اين شود كه تنها با مردان قتال كنيد نه با زنان و كودكان لشكر دشمن ، ( كه بعضي اينطور معنا كرده‏اند ) براي اينكه قتال با زنان و اطفال كه قدرت بر قتال ندارند عملي بي‏معنا است ، و معنا ندارد بفرمايد با آنان مقاتله ( جنگ طرفيني ) مكن ، بلكه اگر منظور اين بود بايد بفرمايد : زنان و كودكان را مكشيد .

بلكه ظاهر آيه اين است كه فعل يقاتلونكم براي حال و وصفي باشد براي اشاره و

ترجمة الميزان ج : 2ص :88

معرفي دشمن و مراد از جمله الذين يقاتلونكم الذين حالهم حال القتال مع المؤمنين باشد ، يعني كساني كه حالشان حال قتال با مؤمنين است ، و كساني كه در مكه چنين حالي را داشته‏اند همان مشركين مكه بودند .

پس سياق اين آيات سياق آيه : اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير ، الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ، الا ان يقولوا ربنا الله است كه اذن در آن اذني است ابتدائي ، در قتال با مشركيني كه مقاتله مي‏كنند نه اينكه معنايش شرط باشد .

علاوه بر اينكه آيات پنجگانه همه متعرض بيان يك حكم است ، با حدود و اطرافش و لوازمش به اين بيان كه جمله و قاتلوا في سبيل الله اصل حكم را بيان مي‏كند و جمله : لا تعتدوا ... حكم نامبرده را از نظر انتظام تحديد مي‏كند ، و جمله و اقتلوهم ... ، از جهت تشديد آن را تحديد مي‏نمايد و جمله : و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام ... ، آن را از جهت مكان و جمله : و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة ... از جهت زمان و مدت تحديد مي‏نمايد ، و جمله الشهر الحرام ... بيان مي‏كند كه اين حكم جنبه قصاص در جنگ و آدم‏كشي و خلاصه معامله به مثل دارد ، نه جنگ ابتدائي و تهاجمي و جمله و انفقوا ... مقدمات مالي اين قتال را فراهم مي‏كند ، تا مردم براي مجهز شدن انفاق كنند پس به نظر نزديك چنين مي‏رسد كه نزول هر پنج آيه در باره يك امر بوده باشد ، نه اينكه اول آيه‏اي نازل ، و سپس آيه بعدي آن را نسخ كرده باشد ، آنطور كه بعضي احتمالش را داده‏اند ، و نه اينكه در شؤوني مختلف نازل شده باشد ، كه بعضي ديگر احتمالش را داده‏اند ، بلكه به يك غرض نازل شد ، و آن تشريع قتال با مشركين مكه است كه ، سر جنگ با مؤمنين داشتند .

و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم ... قتال به معناي آن است كه شخصي قصد كشتن كسي را كند ، كه او قصد كشتن وي را دارد ، و در راه خدا بودن اين عمل به اين است كه غرض تصميم گيرنده اقامه دين و اعلاي كلمه توحيد باشد ، كه چنين قتالي عبادت است كه بايد با نيت انجام شود ، و آن نيت عبارت است از رضاي خدا و تقرب به او ، نه استيلا بر اموال مردم و ناموس آنان .

پس قتال در اسلام جنبه دفاع دارد ، اسلام مي‏خواهد به وسيله قتال با كفار از حق قانوني انسان‏ها دفاع كند ، حقي كه فطرت سليم هر انساني به بياني كه خواهد آمد آن را براي

ترجمة الميزان ج : 2ص :89

انسانيت قائل است ، آري از آنجائي كه قتال در اسلام دفاع است ، و دفاع بالذات محدود به زماني است كه حوزه اسلام مورد هجوم كفار قرار گيرد ، به خلاف جنگ كه معناي واقعيش تجاوز و خروج از حد و مرز است ، لذا قرآن كريم دنبال فرمان قتال فرمود : و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين ، تجاوز مكنيد كه خدا تجاوزكاران را دوست نمي‏دارد .

و لا تعتدوا ان الله ... كلمه ( تعتدوا ) از مصدر ( اعتدا ) است و اعتدا به معناي بيرون شدن از حد است ، مثلا وقتي گفته مي‏شود : فلان عدا و يا فلان اعتدي معنايش اين است كه فلاني از حد خود تجاوز كرد و نهي از اعتدا نهيي است مطلق ، در نتيجه مراد از آن مطلق هر عملي است كه عنوان تجاوز بر آن صادق باشد مانند قتال قبل از پيشنهاد مصالحه بر سرحق ، و نيز قتال ابتدائي ، و قتل زنان و كودكان ، و قتال قبل از اعلان جنگ با دشمن ، و امثال اينها ، كه سنت نبويه آن را بيان كرده است .

و اقتلوهم حيث ثقفتموهم ... من القتل وقتي گفته مي‏شود ( فلان ثقف ثقافه ) معنايش اين است كه فلاني برخورد ، و يافت ، پس معناي آيه همان معنائي مي‏شود كه آيه : فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ، مشركين را بكشيد هر جا كه آنان را يافتيد بدان معنا است .

كلمه فتنه به معناي هر عملي است كه به منظور آزمايش حال چيزي انجام گيرد ، و بدين جهت است كه هم خود آزمايش را فتنه مي‏گويند و هم ملازمات غالبي آن را ، كه عبارت است از شدت و عذابي كه متوجه مردودين در اين آزمايش يعني گمراهان و مشركين مي‏شود ، در قرآن كريم نيز در همه اين معاني استعمال شده و منظور از آن در آيه مورد بحث شرك به خدا و كفر به رسول و آزار و اذيت مسلمين است ، همان عملي كه مشركين مكه بعد از هجرت و قبل از آن با مردم مسلمان داشتند .

پس معناي آيه اين شد كه عليه مشركين مكه كمال سخت‏گيري را به خرج دهيد ، و آنان را هر جا كه برخورديد به قتل برسانيد ، تا مجبور شوند از سرزمين و وطن خود كوچ كنند ، همانطور كه شما را مجبور به جلاي وطن كردند، هر چند كه رفتار آنان با شما سخت‏تر بود ، براي اينكه رفتار آنان فتنه بود ، و فتنه بدتر از كشتن است ، چون كشتن تنها انسان را از زندگي دنيا محروم مي‏كند ، ولي فتنه مايه محروميت از زندگي دنيا و آخرت و انهدام هر دو نشاه است .


ترجمة الميزان ج : 2ص :90

و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام ، حتي يقاتلوكم فيه ... در اين جمله مسلمين را نهي مي‏كند از قتال در مسجد الحرام ، براي اينكه حرمت مسجد الحرام را حفظ كرده باشند ، و ضمير در ( فيه ) به مكان برمي‏گردد گو اينكه كلمه ( مكان ) قبلا به ميان نيامده بود ، اما كلمه(مسجد الحرام ) بر آن دلالت مي‏كند .

فان انتهوا فان الله غفور رحيم كلمه ( انتهاء ) به معناي امتناع و خودداري از عملي است ، و منظور در اينجا خودداري از مطلق جنگ در كنار مسجد الحرام است ، نه خودداري از مطلق قتال بعد از مسلمان شدن دشمن و به اطاعت اسلام درآمدن ، چون عهده‏دار اين معنا جمله : فان انتهوا فلا عدوان ... است ، و اما جمله ( انتهوا ) اول ، قيدي است كه به نزديك‏ترين جمله‏ها برمي‏گردد ، يعني جمله ( و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام ) ، و بنا بر اين هر يك از دو جمله يعني جمله : فان انتهوا فان الله و جمله : فان انتهوا فلا عدوان ، قيد كلام متصل به خودش مي‏باشد ، و ديگر تكراري هم در كلام نشده .

و در جمله فان الله غفور رحيم سبب در جاي مسبب به كار رفته تا علت حكم را بيان كند ( چون جاي آن بود كه بفرمايد اگر دست برداشتند شما هم دست برداريد) .

و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة و يكون الدين لله اين آيه همانطور كه قبلا گفتيم مدت قتال را تحديد مي‏كند ، و كلمه فتنه در لسان اين آيات به معناي شرك است ، به اينكه بتي براي خود اتخاذ كنند ، و آن را بپرستند ، آنطور كه مشركين مكه مردم را وادار به آن مي‏كردند ، دليل اينكه گفتيم فتنه به معناي شرك است جمله : و يكون الدين لله است ، و آيه مورد بحث نظير آيه : و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة ، و ان تولوا فاعلموا ان الله موليكم نعم المولي و نعم النصير است كه مي‏فرمايد با مشركين قتال كنيد تا زماني كه ديگر شركي باقي نماند حال اگر پشت كردند بدانيد كه سرپرست شما تنها خداست ، كه چه خوب سرپرست و چه خوب ياوري است .

و آيه نامبرده اين دلالت را دارد كه قبل از قتال بايد مردم را دعوت كرد ، اگر دعوت را پذيرفتند كه قتالي نيست ، و اگر دعوت را رد كردند آن وقت ديگر ولايتي ندارند ، يعني ديگر خدا كه نعم الوليو نعم النصير است ولي و سرپرست ايشان نيست و ديگر ياريشان نمي‏كند ، چون خدا تنها بندگان مؤمن خود را ياري مي‏فرمايد .

و معلوم است كه منظور از قتال اين است كه دين براي خدا به تنهائي شود و قتالي كه

ترجمة الميزان ج : 2ص :91

چنين هدفي دارد و تنها به اين منظور صورت مي‏گيرد معنا ندارد بدون دعوت قبلي به دين حق كه اساسش توحيد است آغاز شود .

از آنچه گفتيم اين معنا روشن شد كه آيه شريفه به وسيله آيه : قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون نسخ نشده به اين گمان كه آيه مورد بحث مي‏فرمايد تا محو آخرين اثر فتنه و نابودي آخرين فرد مشرك و اهل كتاب با ايشان قتال كنيد ، و آيه سوره توبه مي‏فرمايد اگر تن به ذلت دادند و جزيه پرداختند دست از قتالشان برداريد پس اين آيه ناسخ آيه مورد بحث است .

ما گفتيم كه آيه مورد بحث اصلا ربطي به اهل كتاب ندارد تنها مشركين را در نظر دارد و مراد از اينكه فرمود : ( تا آنكه دين براي خدا شود ) اين است كه مردم اقرار به توحيد كنند و خدا را بپرستند و اهل كتاب اقرار به توحيد دارندهر چند كه توحيدشان توحيد نيست و اين اقرارشان در حقيقت كفر به خدا است همچنانكه خداي تعالي در اين باره فرموده : انهم لا يؤمنون بالله و اليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق ايشان ايمان به خدا و روز جزا ندارند و آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام نمي‏دانند و به دين حق متدين نمي‏شوند و ليكن اسلام بهمين توحيد اسمي از ايشان قناعت كرده ، مسلمين را دستور داده با ايشان قتال كنند تا حاضر به جزيه شوند و در نتيجه كلمه حق بر كلمه آنان مسلط گشته دين اسلام بر همه اديان قاهر شود .

فان انتهوا فلا عدوان الا علي الظالمين ... يعني اگر دست از فتنه برداشته به آنچه شما ايمان آورده‏ايد ايمان آوردند ديگر با ايشان مقاتله مكنيد ، و ديگر عدواني نيست مگر بر ستمگران ، پس در اين جمله سبب به جاي مسبب به كار رفته ، كه نظيرش در جمله : فان انتهوا فان الله غفور رحيم ... گذشت ، پس آيه شريفه مورد بحث نظير آيه فان تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة فاخوانكم في الدين مي‏باشد .

الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص ... كلمه ( حرمات ) جمع حرمت است و حرمت عبارت است از چيزي كه هتك آن حرام و

ترجمة الميزان ج : 2ص :92

تعظيمش واجب باشد ، و منظور از حرمات در اينجا حرمت ماههاي حرام و حرمت حرم مكه است و حرمت مسجد الحرام ، و معناي آيه اين است كه چونكه كفار حرمت ماه حرام را رعايت نكردند ، و در آن جنگ راه انداختند ، و هتك حرمت آن نموده در سال حديبيه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و اصحاب او را از عمل حج باز داشته به سويشان تيراندازي و سنگ‏پراني كردند پس براي مؤمنين هم جايز شد با ايشان مقاتله كنند ، پس عمل مسلمين هتك حرمت نبود بلكه جهاد در راه خدا و امتثال امر او در اعلاي كلمه او بود .

حتي اگر كفار در خود مكه ومسجد الحرام دست به جنگ مي‏زدند ، باز هم براي مسلمانان جايز بود با آنها معامله به مثل كنند ، پس اينكه فرمود : الشهر الحرام بالشهر الحرام بيان خاصي است كه تنها شامل يك مصداق از حرمت‏ها مي‏شود و آن حرمت شهر حرام است ولي دنبالش بيان عامي آمده كه شامل همه حرمت‏ها مي‏گردد و آن عبارت است از جمله فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم ، در نتيجه معناي آيه چنين مي‏شود كه خداي سبحان قصاص در خصوص شهر حرام را هم تشريع كرده ، براي اينكه قصاص در تمامي حرمات را تشريع كرده ، كه شهر حرام هم يكي از آنهاست و اگر قصاص را تشريع كرده بدان جهت است كه تجاوز در مقابل تجاوز را با رعايت برابري تشريع نموده است .

آنگاه مسلمانان را سفارش مي‏كند به اينكه ملازم طريق احتياط باشند ، و در اعتدا و تجاوز به عنوان قصاص پا از حد فراتر نگذارند چون مساله قصاص با استعمال شدت و خشم و سطوت و ساير قوائي كه آدمي را به سوي طغيان و انحراف از جاده عدالت مي‏خواند سروكار دارد و خداي تعالي معتدين يعني همين منحرفين از جاده اعتدال را دوست نمي‏دارد ، و چنين افراد بيش از آن احتياجي كه به قصاص و انتقام دارند به محبت خدا و ولايت و نصرت او محتاجند ، و بدين جهت در آخر فرمود : و اتقوا الله و اعلموا ان الله مع المتقين .

در اينجا اين سؤال پيش مي‏آيد : كه چگونه خداي تعالي با اينكه معتدين و متجاوزين را دوست نمي‏دارد ، در اين آيه به مسلمانان دستور داده به متجاوزين تجاوز كنند ؟ جوابش اين است كه اعتدا و تجاوز وقتي مذموم است ، كه در مقابل اعتداي ديگران واقع نشده باشد و خلاصه تجاوز ابتدائي باشد ، و اما اگر در مقابل تجاوز ديگران باشد ، در عين اينكه تجاوز است ديگر مذموم نيست ، چون عنوان تعالي از ذلت و خواري را به خود مي‏گيرد ، و اينكه جامعه‏اي بخواهد از زير بار ستم واستعباد و خواري درآيد خود فضيلت بزرگي است ، همانطور كه تكبر با اينكه از رذائل است ، در مقابل متكبر از فضائل مي‏شود ، و سخن زشت گفتن با اينكه زشت است ، براي كسي كه ظلم شده پسنديده است .


ترجمة الميزان ج : 2ص :93

و انفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة ... در اين آيه دستور مي‏دهد براي اقامه جنگ در راه خدا مال خود را انفاق كنند ، و پاسخ از اينكه چرا انفاق را مقيد كرد به قيد ( در راه خدا ) همان پاسخي است كه اول آيات در تقييد قتال به قيد ( در راه خدا ) گفتيم ، و حرف ( با ) در جمله : ( بايديكم ) زيادي است ، كه تنها خاصيت تاكيد را دارد .

و معنا چنين مي‏شود : دست خود به تهلكه نيفكنيد و اين تعبير كنايه است از اينكه مسلمان نبايد نيرو و استطاعت خود را هدر دهند ، چون كلمه دست به معناي مظهر قدرت و قوت است ، بعضي هم گفته‏اند : حرف با ، زائد نيست ، بلكه با سببيت است ، و مفعول لا تلقوا حذف شده ، معنايش ( لا تلقوا انفسكم بايدي انفسكم الي التهلكة ، يعني خود را به دست خود به هلاكت نيفكنيد ) مي‏باشد و تهلكه به معناي هلاكت است ، و هلاكت به معناي آن مسيري است كه انسان نمي‏تواند بفهمد كجا است ، و آن مسيري كه نداند به كجا منتهي مي‏شود ، و كلمه تهلكه بر وزن تفعله بضمه عين است ، و در لغت عرب هيچ مصدر ديگري به اين وزن وجود ندارد .

آيه شريفه مطلق است ، و در نتيجه نهي در آن نهي از تمامي رفتارهاي افراطي و تفريطي است ، كه يكي از مصاديق آن بخل ورزيدن و امساك از انفاق مال در هنگام جنگ است ، كه اين بخل ورزيدن باعث بطلان نيرو و از بين رفتن قدرت است كه باعث غلبه دشمن بر آنان مي‏شود ، همچنانكه اسراف در انفاق و از بين بردن همه اموال باعث فقر و مسكنت و در نتيجه انحطاط حيات و بطلان مروت مي‏شود .

سپس خداي سبحان آيه را با مساله احسان ختم نموده ، مي‏فرمايد : و احسنوا ان الله يحب المحسنين ... ، و منظور از احسان خودداري و امتناع ورزيدن از قتال ، و يا رأفت و مهرباني كردن با دشمنان دين و امثال اين معاني نيست ، بلكه منظور از احسان اين است كه هر عملي كه انجام مي‏دهند خوب انجام دهند ، اگر قتال مي‏كنند به بهترين وجه قتال كنند ، و اگر دست از جنگ برمي‏دارند ، باز به بهترين وجه دست بردارند ، و اگر به شدت يورش مي‏برند و يا سخت‏گيري مي‏كنند ، باز به بهترين وجهش باشد و اگر عفو مي‏كنند به بهترين وجهش باشد .

پس كسي توهم نكند كه احسان به ظالم آن است كه دست از او بردارند تا هر چه مي‏خواهد بكند ، بلكه دفع كردن ظالم خود احساني است بر انسانيت ، زيرا حق مشروع انسانيت را از او گرفته‏اند ، و از دين دفاع كرده‏اند كه خود مصلح امور انسانيت است ، همچنانكه خودداري از تجاوز به ديگران در هنگام استيفاي حق مشروع ، و نيز از احقاق حق به طريقه غير

ترجمة الميزان ج : 2ص :94

صحيح خود احساني ديگر است ، و اصولا غرض نهائي از همه مبارزات و جنگها و ساير واجبات دين ، محبت خداست ، كه بر هر متدين به دين ، واجب است آن محبت را از ناحيه پروردگارش به وسيله پيروي و متابعت از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) جلب كند ، همچنانكه فرمود : قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله .

آيات مورد بحث كه راجع به قتال است با نهي از اعتدا و تجاوز شروع شده و با امر به احسان و اينكه خدا محسنين را دوست مي‏دارد ختم گرديده ، و در اين نكته حلاوتي است كه بر هيچ كس پوشيده نيست .

معرفي جهادي كه قرآن بدان فرمان داده

آيا قرآن بشر را به خونريزي و كشورگشائي دعوت كرده ؟ و يا از فرمان جهادش هدف ديگري دارد ؟ در قرآن كريم به آياتي بر مي‏خوريم كه مسلمانان را به ترك قتال و تحمل هر آزار و اذيتي در راه خدا دعوت كرده ، از آن جمله فرموده : قل يا ايها الكافرون لا اعبد ما تعبدون ، و لا انتم عابدون ما اعبد .

و نيز فرموده : فاصبر علي ما يقولون و نيز مي‏فرمايد : ا لم تر الي الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة فلما كتب عليهم القتال و گويا اين آيه اشاره مي‏كند به آيه : ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم ، من بعد ما تبين لهم الحق فاعفوا و اصفحوا حتي ياتي الله بامره ، ان الله علي كل شي‏ء قدير ، و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة .


ترجمة الميزان ج : 2ص :95

بعد از آنكه مدتها مسلمين را سفارش مي‏كرد تا با كفار مماشات كنند ، و در برابر آزار و اذيتشان صبر و حوصله به خرج دهند ، آياتي ديگر نازل شد و مسلمين را امر به قتال با آنان نمود ، كه بعضي از آنها در اينجا از نظر خواننده مي‏گذرد : اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا ، و ان الله علي نصرهم لقدير ، الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ، الا ان يقولوا ربنا الله و ممكن است بگوئيم آيه شريفه در باره دفاعي نازل شده است ، كه در واقعه بدر و امثال آن مامور بدان شده‏اند .

و همچنين آيه شريفه : و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة ، و يكون الدين كله لله فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير و ان تولوا فاعلموا ان الله موليكم نعم المولي و نعم النصير و نيز آيه شريفه : و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم ، و لا تعتدوا ، ان الله لا يحب المعتدين .

دسته ديگر آياتي است كه در باره قتال با اهل كتاب نازل شده مانند آيه : قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر ، و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله ، و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون .

دسته ديگر آيات قتال با عموم مشركين است ، كه غير از اهل كتابند ، مانند آيه شريفه : فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و آيه : و قاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة .


ترجمة الميزان ج : 2ص :96

دسته ديگر آياتي است كه دستور مي‏دهد با عموم كفار چه مشرك و چه اهل كتاب قتال كنيد ، مانند آيه : قاتلوا الذين يلونكم من الكفار ، و ليجدوا فيكم غلظة .

و چكيده سخن اين شد كه قرآن كريم خاطرنشان مي‏سازد كه اسلام و دين توحيد اساس و ريشه‏اش فطرت است ، و بهمين جهت مي‏تواند انسانيت را در زندگيش به صلاح بكشاند : فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون و به همين دليل اقامه دين و نگهداري آن مهم‏ترين حقوق قانوني انساني است ، همچنانكه در جاي ديگر فرمود : شرع لكم من الدين ما وصي به نوحا ، و الذي اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسي و عيسي ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه .

قرآن آنگاه حكم مي‏كند به اينكه دفاع از اين حق فطري و مشروع ، حقي ديگر است كه آن نيز فطري است : و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز .

به حكم اين آيه قائم ماندن دين توحيد به روي پاي خود ، و زنده ماندن ياد خدا در زمين ، منوط به اين است كه خدا به دست مؤمنين دشمنان خود را دفع كند ، نظير اين آيه شريفه آيه : و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض .

و نيز در ضمن آيات قتال در سوره انفال اين جمله را آورده كه : ليحق الحق و يبطل الباطل ، و لو كره المجرمون و آنگاه بعد از چند آيه مي‏فرمايد : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله

ترجمة الميزان ج : 2ص :97

و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم كه در اين آيه جهاد و قتالي را كه مؤمنين را بدان مي‏خواند زنده كننده مؤمنين خوانده است ، و معنايش اين است كه قتال در راه خدا چه به عنوان دفاع از مسلمين و از بيضه اسلام باشد ، و چه قتال ابتدائي باشد در حقيقت دفاع از حق انسانيت است ، و آن حق عبارت است از حقي كه در حيات خود دارد ، پس شرك به خداي سبحان هلاك انسانيت ، و مرگ فطرت ، و خاموش شدن چراغ درون دلها است ، و قتال كه همان دفاع از حق انسانيت است اين حيات را بر مي‏گرداند ، و بعد از مردن آن حق دوباره زنده‏اش مي‏سازد .

از اينجاست كه هر خردمند هوشيار متوجه مي‏شود كه اسلام به منظور تطهير زمين از لوث مطلق شرك و خالص ساختن ايمان به خداي سبحان بايد حكمي دفاعي داشته باشد ، چون قتال در آياتي كه از نظر خواننده گذشت قتال براي از بين بردن شرك‏هاي علني و وثنيت بود ، نه شركتهاي در لفافه ، و يا به منظور اعلاي كلمه حق بر كلمه اهل كتاب ، و وادار ساختن آنان به پرداخت جزيه بود .

و در خود اين آيات سخن از شركهاي در لفافه به ميان آمده ، مي‏فرمايد : كه اهل كتاب به خدا و رسولش ايمان ندارند ، و به دين حق نمي‏گروند ، پس معلوم مي‏شود هر چند به خيال خود داراي دين توحيد هستند ، و ليكن در حقيقت مشركند ، و شرك خود را پنهان مي‏دارند ، و دفاع از حق فطري انسانيت ايجاب مي‏كند آنان را به دين حق وادار سازد .

و قرآن كريم هر چند بطور صريح حكمي در باره اين دفاع بيان نكرده ، ليكن با وعده‏اي كه داده كه مؤمنين عليه دشمنانشان روزي در پيش خواهند داشت ، و با در نظر داشتن اينكه اين وعده منجز نمي‏شود مگر با قتال عليه شرك‏هاي در لفافه ، از اينجا مي‏فهميم كه خداي تعالي اين مرتبه از قتال را هم كه همان قتال براي اقامه اخلاص در توحيد است تشريع نموده است ، اينك آياتي كه وعده نامبرده را مي‏دهد از نظر خواننده مي‏گذرد : هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ، ليظهره علي الدين كله و لو كره المشركون و از اين آيه روشن‏تر اين آيه است كه مي‏فرمايد : و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر : ان الارض يرثها عبادي الصالحون و باز از

ترجمة الميزان ج : 2ص :98

اين هم صريح‏تر اين آيه است كه مي‏فرمايد : وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض ، كما استخلف الذين من قبلهم ، و ليمكنن لهم دينهم ، الذي ارتضي لهم ، و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدونني ، لا يشركون بي شيئا چون از جمله : ( مرا بپرستند ) به قرينه جمله ( و چيزي شريكم نسازند ) فهميده مي‏شود منظور از عبادت عبادت بااخلاص و با حقيقت ايمان است .

و در آيه زير مي‏بينيم كه بعضي از ايمانها را شرك مي‏داند ، و مي‏فرمايد : و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون پس معلوم مي‏شود خدا روزي را وعده داده كه در آن روز زمين تصفيه شده ، و خالص در اختيار مؤمنين قرار مي‏گيرد ، روزي كه در آن روز غير خدا پرستش نشود ، و خداي تعالي بطور حقيقت پرستش گردد .

و بسا كه بعضي توهم كنند : اين وعده الهي مستلزم تشريع حكم دفاع نيست ، چون ممكن است بدون توسل به اينگونه اسباب ظاهري بلكه به وسيله مصلحي غيبي اين غرض حاصل گردد ، اما اين حرف با جمله ليستخلفنهم في الارض ... منافات دارد ، براي اينكه استخلاف وقتي تحقق مي‏يابد كه عده‏اي از بين بروند ، و يا از مكاني كه بودند كوچ كنند ، و عده‏اي ديگر جاي آنان را بگيرند ، پس مساله قتال در اين جمله خوابيده .

علاوه بر اينكه آيه 54 از سوره مائده كه تفسيرش خواهد آمد مي‏فرمايد : يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم و يحبونه ، اذلة علي المؤمنين ، اعزة علي الكافرين ، يجاهدون في سبيل الله ، و لا يخافون لومة لائم .

و بطوريكه ملاحظه مي‏كنيد ، به اين معنا اشاره دارد ، كه به زودي به امر خدا دعوتي حقه و نهضتي ديني به پا خواهد خواست ، و معلوم است كه چنين دعوت و نهضتي بدون جهاد و

ترجمة الميزان ج : 2ص :99

خونريزي تصور ندارد .

با بياني كه گذشت پاسخ ايرادي كه به حكم جهاد در اسلام كرده‏اند نيز داده مي‏شود ، چون اشكال كنندگان مي‏گويند : نهضت‏هاي ديني تا آنجا كه از انبياي گذشته سراغ داريم طوري بوده كه با جهاد سازش نداشته ، چون دين انبيا در سير و پيشرفتش تنها به دعوت و هدايت تكيه داشته ، نه اكراه مردم بر ايمان ، تا در صورت تخلف پاي قتال به ميان آيد ، و در نتيجه خونريزي و اسيري و غارت مطرح شود، و بهمين جهت است كه چه بسا اشخاصي چون مبلغين مسيحيت دين اسلام را دين شمشير و خون دانسته ، و بعضي ديگر دين اجبار و اكراه خوانده‏اند .

پاسخي كه گفتيم از بيان گذشته ما استفاده مي‏شود ، اين است كه قرآن مي‏گويد اسلام اساسش بر حكم فطرت بشر است ، فطرتي كه هيچ انساني در احكام آن ترديد نمي‏كند ، و كمال انسان در زندگيش را همان مي‏دانند كه فطرت بدان حكم كرده باشد ، و به سويش بخواند ، و اين فطرت حكم مي‏كند به اينكه تنها اساس و پايه‏اي كه بايد قوانين فردي و اجتماعي بشر بر آن اساس تضمين شود ، توحيد است ، و دفاع از چنين اساس و ريشه و انتشار آن در ميان جامعه ، و نگهباني آن از نابودي و فساد ، حق مشروع بشر است و بشر بايد حق خود را استيفا كند ، حال به هر وسيله‏اي كه ممكن باشد ، البته از آنجائي كه ممكن است در استيفاي اين حق خود دچار تندرويها و يا كندرويها شود ، خود قرآن راه اعتدال و ميانه‏روي را ارائه داده ، نخست استيفاء اين حق را با صرف دعوت آغاز كرده ، و دستور داده تا در راه خدا اذيت‏هاي كفار را تحمل كنند ، و در مرحله دوم از جان و مال و ناموس مسلمين و از بيضه اسلام دفاع نموده ، متجاوزين را سر جاي خود بنشانند ، و در مرحله سوم اعلان جنگ دهند ، و قتال ابتدائي را آغاز كنند ، كه هر چند به ظاهر قتالي است ابتدائي ، ليكن در حقيقت دفاع از حق انسانيت و كلمه توحيد و يكتاپرستي است و اسلام هرگز قبل از دعوت به زبان خوش و اتمام حجت جنگ را آغاز نكرده است ، همچنانكه تاريخ زندگي پيامبر اسلام شاهد است .

كه عادتش بر اين جريان داشته ، و خداي تعالي در اين باره فرموده : ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة ، و جادلهم بالتي هي احسن .

و اين آيه شريفه مطلق است ، و اطلاقش دليل بر همان گفته ما است ، كه اسلام هرگز قبل از دعوت به زبان خوش و اتمام حجت جنگ را آغاز نكرده است و نيز فرموده : ليهلك من

ترجمة الميزان ج : 2ص :100

هلك عن بينة ، و يحيي من حي عن بينة .

و اما اينكه گفته‏اند لازمه توسل به جنگ و زور اين است كه بعد از غلبه اسلام بر كفر پاره‏اي از افراد از ترس مسلمان شوند ، در جواب مي‏گوئيم : اين اشكال وارد نيست براي اينكه اگر احياء انسانيت و رساندن انسانها به حيات انسانيشان موقوف شد بر اينكه اين حق مشروع را كه همه انسانهاي سليم الفطره خواهان آن هستند بر چند نفري كه سلامت فطرت خود را از دست داده‏اند تحميل كنيم ، تحميل مي‏كنيم ، و هيچ عيبي و اشكالي هم ندارد ، البته اين كار را بعد از اقامه حجت‏هاي بالغه و روشن كردن حق انجام مي‏دهيم ، ( كه چه بسا از آن عده معدود چند تني به وسيله همين اقامه حجت بخود آيند ، و تسليم حكم فطرت خود شوند ) .

و مساله تحميل قانون به اقليت‏هائي كه زير بار قانون نمي‏روند ، طريقه‏اي است كه در ميان همه ملتها و دولت‏ها داير است ، نخست افراد متمرد و متخلف از قانون را دعوت به رعايت قانون مي‏كنند ، آنگاه اگر زير بار نرفتند ، به هر وسيله‏اي كه ممكن باشد قانون را بر آنان تحميل مي‏كنند ، هر چند به جنگ و كشتار باشد بالاخره همهبايد به قانون عمل كنند ، حال يا بطوع و رغبت خود ، و يا به اكراه .

علاوه بر اينكه مساله اكراه و اجبار نسبت به قوانين ديني در بيش از يك نسل اتفاق نمي‏افتد ، چون اصولا هميشه كره زمين محل زندگي يك نسل است ، و اين يك نسل است كه ممكن است افرادي سركش و ياغي داشته باشد و تعليم و تربيت ديني نسلهاي آتيه و بعدي را اصلاح مي‏كند ، و او را با دين فطري بار مي‏آورد و قهرا همه افراد بطوع و رغبت خود به سوي دين توحيد رو مي‏آورند ، و خلاصه در نسلهاي بعد ديگر اكراهي اتفاق نمي‏افتد .

و اما اينكه اشكال كرده و گفته‏اند : سايرانبيا كارشان صرف دعوت و هدايت بود ، و تاريخ زندگي آن حضرات تا آنجا كه در دسترس ما است هيچ نشان نداده كه دست به اسلحه برده باشند ، و يا اصولا پيشرفت آنچنانه‏اي كرده باشند كه زمينه قيام برايشان فراهم شده باشد ، اين نوح و هود و صالح عليهم السلامند كه مي‏بينيم همواره مقهور و مظلوم دشمنان بوده‏اند ، و سلطه دشمن از هر طرف احاطه‏شان كرده بود ، و همچنين عيسي (عليه‏السلام‏) در ايامي كه در بين مردم بود و مشغول به دعوت بود هيچ پيشرفتي نكرد ( و به جز عده‏اي انگشت شمار به نام حواريين دورش را نگرفتند ، با اين حال او چگونه مي‏توانست قيام كند ) ، و اين انتشاري كه در دعوت آن جناب مي‏بينيم بعد از آمدن ناسخ شريعتش يعني آمدن اسلام صورت گرفت ، ( آري

ترجمة الميزان ج : 2ص :101

بعد از آنكه اسلام طلوع كرد جمعي كه نمي‏خواستند زير بار اسلام بروند ، سنگ مسيحيت را به سينه زدند ، و نتيجتا مسيحيت رواج يافت) .

علاوه بر اينكه جمعي از انبيا هم بودند كه در راه خدا قيام كرده ، و دست به شمشير زدند ، كه تورات و قرآن عده‏اي از آنان را نام مي‏برند ، قرآن كريم بطور اشاره و بدون ذكر نام مي‏فرمايد : و كاين من نبي قاتل معه ربيون كثير ، فماوهنوا لما اصابهم في سبيل الله ، و ما ضعفوا و ما استكانوا ، و الله يحب الصابرين ، و ما كان قولهم الا ان قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا في امرنا ، و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين .

و نيز نقل مي‏كند كه موسي قوم خود را دعوت كرد تا با قوم عمالقه قتال كنند ، و مي‏فرمايد : و اذ قال موسي لقومه - تا آنجا كه مي‏فرمايد - يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التي كتب الله لكم ، و لا ترتدوا علي ادباركم ، فتنقلبوا خاسرين - تا آنجا كه مي‏فرمايد - قالوا يا موسي انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون .

و نيز فرموده : ا لم تر الي الملا من بني اسرائيل ؟ اذ قالوا لنبي لهم ابعث لنا ملكا نقاتل في سبيل الله تا آخر داستان طالوت و جالوت .

و نيز در داستان سليمان و ملكه سبا مي‏فرمايد : ( الا تعلوا علي و اتوني مسلمين - تا آنجا كه مي‏فرمايد - قال ارجع اليهم ، فلناتينهم بجنود لا قبل لهم بها ، و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون ) و اين تهديدي كه با جمله فلناتينهم بجنود لا قبل لهم بها كرده تهديدي است

ترجمة الميزان ج : 2ص :102

ابتدائي و ناشي از دعوتي ابتدائي بوده است .

بحث اجتماعي

در اين معنا هيچ شكي نيست كه اجتماع هر جا تحقق يافته چه اجتماع نوع انسان ، و چه اجتماعات مختلفي كه احيانا در انواعي از حيوانات ( چون مورچه و موريانه و زنبور عسل ) مي‏بينيم ، مبني بر احساس فطري آن موجود به احتياج بدان بوده ، ساده‏تر بگويم موجودي كه مي‏بينيم اجتماعي زندگي مي‏كند ، بدين جهت دست به تشكيل اجتماع زده كه فطرتش حكم كرده به اينكه تو محتاج هستي كه اجتماعي زندگي كني ، و گرنه هستي و بقايت در معرض خطر قرار مي‏گيرد .

و همانطور كه فطرتش به او حق داده در حفظ وجود و بقايش در ساير موجودات كه دخالتي در حفظ وجودش دارند تصرف كند ، انسان نيز در جماد و نبات و حيوان و حتي در انسان به هر وسيله ممكن ، تصرف مي‏كند ، و براي خود چنين حقي قائل است هر چند كه مزاحم حقوق حيوانات ديگر و يا كمال نبات و جماد باشد و نيز به حيوان حق داده كه در گياهان و جمادات تصرف كند ، و خود را صاحب چنين حقي بداند ، همينطور فطرتش به او اين حق را داده كه از حقوق مشروع خود دفاع كند ، چون مشروعيت آن حقوق هم به فطرتش ثابت شده ، و معلوم است كه حق تصرف بدون حق دفاع تمام نمي‏شود ( اگر واقعا تصرف در فلان موجود حق مشروع من است ، بايد حق داشته باشم كه از تصرف ديگران جلوگيري بعمل آورم ، و گرنه ديگران مزاحم من خواهند شد ) .

آري دنيا دار تزاحم و ناموس حاكم بر آن ، ناموس تنازع در بقا است ، پس هر نوعي كه گفتيم به حكم فطرتش مي‏خواهد هستي و بقاي خود را حفظ كند ، با همان شعور فطري اين حق را هم براي خود قائل است كه از حقوق و منافع خود دفاع كند ، و اذعان و اعتقاد دارد كه اين عمل برايش مباح است ، همانطور كه معتقد بود تصرف در موجودات ديگر برايش جايز و مباح است .

و هيچ دليلي بهتر از مشاهدات ما در انواع حيوانات نيست ، كه مي‏بينيم هر حيواني براي روزي كه بخواهد از حق خود دفاع كند بدنش مجهز به ادوات دفاع شده ، مثلا در سرش شاخ روئيده ، يا در سر انگشتانش چنگ ، و يا در دهانش انياب روئيده ، و يا ظلف و خار و منقار و يا چيز ديگري دارد ، و يا اگر به هيچ يك از اين سلاح‏ها مجهز نشده ، براي دفاع از هستي و

ترجمة الميزان ج : 2ص :103

بقايش مانند آهو فرار مي‏كند ، و يا مانند سوسمار پنهان مي‏شود و يا بعضي از حشرات خود را به مردن مي‏زند ، و بعضي ديگر چون ميمون و خرس و روباه و امثال آن كه قادر بر حيله‏گري هستند در هنگام دفاع از خود انواع حيله‏ها را بكار مي‏برند .

در بين همه حيوانات ، انسان براي دفاع از خود و از حقوق خود ( به جاي شاخ و نيش و چنگال و چيزهاي ديگر ) مسلح به شعور فكري است ، كه در راه دفاع از خود مي‏تواند موجودات ديگر را به خدمت بگيرد ، همانطور كه مي‏توانست در راه انتفاع از آنها سلاح شعور خود را بكار گيرد .

انسان نيز مانند ساير انواع موجودات فطرتي دارد و فطرتش قضائي و حكمي دارد ، كه يكي از آنها اين است كه گفتيم : انسان حق دارد در موجودات ديگر دخل و تصرف كند ، ديگر اينكه حق دارد از خودش و از حق فطريش دفاع نمايد ، و همين حق دفاعي كه انسان به فطرتش معتقد بدان شده ، او را وادار مي‏كند به اينكه در همه مواردي كه اجتماع انساني آن را مهم تشخيص مي‏دهد از اين حق خود استفاده نموده ، با كسي و يا جامعه ديگري كه مي‏خواهد حق او را ضايع كند مقاتله و كارزار كند ، اما به او اجازه نمي‏دهد كه توسل به جنگ و زور را در حق اولش نيز به كار ببندد ، هر چند كه حق اوليش نيز فطري بود ، و به حكم فطرتش در طريق منافع زندگيش هر چيزي را كه مي‏توانست استخدام كند استخدام مي‏كرد .

حال ممكن است بپرسي : چرا در دفاع از خود و از منافعش حق داشت متوسل به زور شود ، و كارزار كند ، ولي در به دست آوردن حق اولش چنين حقي ندارد ، در پاسخ مي‏گوئيم : اين معنا را اجتماع به گردنش گذاشته ، چون هر چند كه فطرتش به او مي‏گفت تو در به دست آوردن منافعت مي‏تواني در هر موجودي دخل و تصرف كني ، و حتي همنوعان خودت را نيز به خدمت بگيري ، و ليكن در زندگي اجتماعي اين را فهميد كه همنوعانش در احتياج به منافع مانند او هستند .

لذا ناگزير شد به منظور حفظ تمدن و عدالت اجتماعي با همنوعان خود مصالحه كند يعني از آنان آن مقدار خدمت بخواهد كه خودش به آنان خدمت كرده ، و معلوم است كه تشخيص برابري و نابرابري اين دو خدمت و ميزان احتياج و تعديل آن به دست اجتماع است .

پس معلوم شد كه انسان در هيچ يك از مقاتلات و جنگ‏هائي كه راه انداخته دليل خود را استخدام و يا استثمار و برده‏گيري مطلق كه حكم اولي فطرت او بود قرار نداده و نمي‏دهد ، بلكه دليل را عبارت مي‏داند از حق دفاع ، از اينكه مي‏تواند در حفظ منافع خود دست به دفاع و كارزار بزند ، و خلاصه براي خود حقي را فرض مي‏كند ، و سپس مي‏بيند كه ديگران دارند آن را ضايع مي‏كنند ، لذا برمي‏خيزد و در مقام دفاع از آن بر مي‏آيد .


ترجمة الميزان ج : 2ص :104

پس هر قتالي در حقيقت دفاع است ، حتي بهانه فاتحين و كشورگشايان هم همين دفاع است ، اول براي خود نوعي حق مثلا حق حاكميت و يا لياقت قيموميت بر ديگران و يا فقر و تنگي معيشت و يا كمبود زمين و امثال آن براي خود فرض مي‏كند ، و آنگاه در مقام دفاع از اين حق فرضي بر مي‏آيد ، و وقتي از آنان سؤال مي‏شود : چرا به مردم حمله مي‏كني و خونها مي‏ريزي ، و در زمين فساد راه مي‏اندازي ؟ و چرا حرث و نسل را تباه مي‏كني ؟ در پاسخ مي‏گويد از حق مشروعم دفاع مي‏كنم .

پس روشن شد كه دفاع از حقوق انسانيت حقي است مشروع و فطري ، و فطرت ، استيفاي آن حق را براي انسان جايز مي‏داند ، بله از آنجائي كه اين حق مطلوب به نفس نيست ، بلكه مطلوب به غير است ، لذا بايد با آن غير مقايسه شود ، اگر آن حقي كه به خاطر آن مي‏خواهد دفاع كند آنچنان اهميتي ندارد كه به خاطر استيفايش دست به جنگ و خونريزي بزند ، از آن حق صرف نظر مي‏كند ، چون مي‏بيند براي دفاع از آن ضرر بيشتري را بايد تحمل كند ، و اما اگر ديد منافعي كه در اثر ترك دفاع از دست مي‏دهد ، مهم‏تر و حياتي‏تر از منافعي است كه در هنگام دفاع از دستش مي‏رود ، در اين صورت تن به دفاع و تحمل زحمات و خسارات آن مي‏دهد .

و قرآن كريم اثبات نموده كه مهم‏ترين حقوق انسانيت توحيد و قوانين دينيه‏اي است كه بر اساس توحيد تشريع شده ، همچنانكه عقلاي اجتماع انساني نيز حكم مي‏كنند بر اينكه مهم‏ترين حقوق انسان حق حيات در زير سايه قوانين حاكمه بر جامعه انساني است ، قوانيني كه منافع افراد را در حياتشان حفظ مي‏كند .

بحث روايتي

در مجمع البيان از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه : و قاتلوا في سبيل الله ... گفته است : اين آيه در صلح حديبيه نازل شده ، و جريان از اين قرار بود كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در سالي كه مي‏خواست عمره بجاي آورد با هزار و چهارصد نفر از مدينهبيرون آمد ، و تا حديبيه راه طي كرد ، در حديبيه مشركين مكه آن جناب را از ورود به مكه مانع شدند ، و مسلمانان ناگزير شدند هدي خود را نحر كنند ، آنگاه با مشركين اينطور صلح كردند كه مسلمانان امسال به مدينه برگردند ، و سال بعد به زيارت آيند ، و اهل مكه سه روز شهر را براي مسلمانان خالي كنند ، و در اين سه روز طواف خانه كعبه نموده هر كار ديگري خواستند بكنند ، رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بدون درنگ به مدينه برگشت تا سال بعد آن جناب و يارانش آماده

ترجمة الميزان ج : 2ص :105

حركت جهت عمرة القضا شدند ، وترسيدند قريش به عهد سال قبل خود وفا نكنند و باز هم از ورود به مكه جلوگيرشان شوند ، و ناگزير پاي كارزار به ميان آيد ، و رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم هيچ راضي نبود كه در ماه حرام و در حرم كارزار كند لذا اين آيه شريفه نازل شد .

مؤلف : اين معنا در الدر المنثور به چند طريق از ابن عباس و غير او نقل شده .

و نيز در مجمع البيان از ربيع بن انس ، و عبد الرحمان بن زيد بن اسلم ، روايت كرده كه گفته‏اند : اين آيه اولين آيه‏اي است كه در باره قتال نازل شده ، و چون نازل شد رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با هر كس كه با آن جناب سر جنگ داشت قتال مي‏كرد ، و با هر كس كه از جنگ دست بر مي‏داشت او نيز ترك قتال مي‏كرد ، تا آنكه آيه شريفه : اقتلوا المشركين حيث وجدتموهم نازل شد ، و آيه قبلي را نسخ كرد .

مؤلف : اين حرف اجتهادي است از انس و عبد الرحمان ، و گرنه خواننده گرامي متوجه شد كه آيه شريفه ناسخ آيه مورد بحث نيست ، بلكه از قبيل تعميم دادن حكم است بعد از خصوصي بودنش .

و در مجمع در ذيل آيه : و اقتلوهم حيث ثقفتموهم ... مي‏گويد : سبب نزول اين آيه اين بود كه مردي از صحابه مردي از كفار را در ماه حرام به قتل رسانيد، كفار ، مؤمنين را به اين عمل توبيخ كردند ، خداي تعالي در پاسخ آنان فرمود : جرم فتنه در دين يعني شرك ورزيدن از جرم قتل نفس در ماه حرام عظيم‏تر است ، هر چند كه آن نيز جايز نيست .

مؤلف : خواننده محترم توجه فرمود كه از ظاهر كلام بر مي‏آيد كه سياق آيه شريفه با آيات بعدش يك سياق است ، و همه يك دفعه نازل شده .

(پس اگر اين واقعه سبب نزول باشد سبب نزول همه آيات مورد بحث است نه تنها آيه نامبرده) .

مترجم و در الدر المنثور در ذيل آيه : و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة ... به چند طريق از قتاده روايت كرده كه گفت : معناي قاتلوهم حتي لا تكون فتنة اين است كه با مشركين قتال كنيد ، تا ديگر شركي باقي نماند ، و دين همه‏اش براي خدا باشد ، يعني تا آنكه همه به كلمه ( لا اله الا الله ) كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بدان دعوت مي‏كرد و به خاطر آن قتال مي‏نمود ، اعتراف كنند .

براي ما نقل كرده‏اند كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏فرمود : خداي تعالي مرا مامور

ترجمة الميزان ج : 2ص :106

نموده تا با مردم قتال كنم ، و اين قتال را ادامه دهم تا همه بگويند : ( لا اله الا الله ) حال اگر از دشمني و كفر دست برداشتند، ما نيز از دشمني دست بر مي‏داريم ، مگر از دشمني با ستمكاران و مي‏گويد : مراد از ستمكاران كساني‏اند كه از گفتن لا اله الا الله خودداري مي‏كنند ، كه قتال را با آنان ادامه بايد داد ، تا اعتراف كنند .

مؤلف : اينكه گفت : ( مراد از ستمكاران ... ) ، كلام قتاده است ، كه او از كلام رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) استفاده كرده و استفاده خوبي است و نظير اين روايت را از عكرمه آورده .

و نيز در الدر المنثور است كه بخاري و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عمر روايت كرده كه گفت : در فتنه عبد الله بن زبير دو نفر نزدعبد الله عمر آمدند و گفتند : چرا با بودن تو كه پسر عمر و صحابي رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هستي مردم اين فتنه‏ها را بپا كردند ، و چرا تو قيام نمي‏كني ؟ گفت : براي اينكه خدا خون برادرم را بر من حرام كرده ، پرسيدند : مگر خداي تعالي نفرموده : ( و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة ، قتال كنيد تا ديگر فتنه‏اي نماند ) ؟ گفت : ما قتال كرديم تا آنكه فتنه‏اي باقي نماند ، و دين همه‏اش براي خدا شد ، و شما مي‏خواهيد قتال كنيد تا فتنه باشد ، و دين براي غير خدا شود .

مؤلف : عبد الله بن عمر و آن دو نفر در معناي فتنه اشتباه كردند ، نه پرسش كنندگان معناي فتنه را فهميدند ، نه پاسخ گوينده ، و ما در سابق فتنه را معنا كرديم ، و مورد عبد الله بن زبير اصلا مورد فتنه نبوده بلكه مورد فساد در زمين ، و يا مورد قتال بداعي ظلم بوده ، و مسلمانان نمي‏توانستند در باره آن سكوت كنند .

و در مجمع البيان در ذيل آيه : و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة گفته : يعني تا شرك نماند ، آنگاه گفته است اين تفسير از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده .

و در تفسير عياشي در ذيل آيه : الشهر الحرام بالشهر الحرام از علاء بن فضيل روايت كرده كه گفت : از آن جناب پرسيدم : آيا مسلمانان در شهر حرام ابتداء به قتال مي‏كنند ؟ ( يعني آيا چنين عملي جايز است ؟ ) فرمود : وقتي مشركين در آغاز رعايت حرمت شهر حرام را نكنند ، مسلمين هم مي‏توانند از اين بابت آزاد باشند ، اگر ديدند قتالشان در شهر حرام باعث پيروزي است ، مي‏توانند در شهر حرام آغاز كنند ، اين همان است كه آيه شريفه : الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص بيانش مي‏كند .


ترجمة الميزان ج : 2ص :107

و در الدر المنثور است كه احمد و ابن جرير و نحاس در كتاب ناسخش از جابر بن عبد الله روايت آورده كه گفت : رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هرگز در ماه حرام جنگ نمي‏كرد ، مگر وقتي كه كفار جنگ را آغاز كرده باشند ، و حتي اگر قبل از ماههاي حرام در جنگ بود ، همينكه ماه حرام مي‏رسيد جنگ را متوقف مي‏كرد ، تا ماه حرام تمام شود .

و در كافي از معاوية بن عمار روايت كرده كه گفت از امام صادق (عليه‏السلام‏) اين مساله را پرسيدم ، كه مردي مردي ديگر را در بيرون حرم مكه به قتل رسانيده ، و پس از آن داخل حرم شده ، آيا مي‏شود در حرم حد را بر او جاري كرد ؟ فرمود : نه مادام كه از حرم بيرون نشده او را نمي‏كشند ، و آب و غذا هم نمي‏دهند ، و چيزي به او نمي‏فروشند تا از حرم بيرون شود ، آن وقت حد بر او جاري مي‏كنند ، عرضه داشتم چه مي‏فرمائي در باره مردي كه در حرم قتل و يا دزدي كرده ؟ فرمود در همان حرم حد بر او جاري مي‏شود ، براي اينكه خود او رعايت حرمت حرم را نكرده ، و خداي عزوجل در اين مورد فرموده : فمن اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم ، آنگاه با اينكه او در حرم است حدش مي‏زنند چون قرآن مي‏فرمايد : ( لا عدوان الا علي الظالمين ، هيچ عدوان و تجاوزي نيست مگر عليه ستمكاران ) .

و در كافي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در ذيل آيه : ( و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة ) فرموده : اگر مردي آنچه دارد همه را در راه خدا انفاق كند كار خوبي انجام نداده ، و نمي‏توان گفت : مردي موفق است ، مگر نشنيده كه خداي تعالي مي‏فرمايد : ( لا تلقوا بايديكم الي التهلكة ، و احسنوا ان الله يحب المحسنين ، خود را به دست خود در هلاكت نيفكنيد ، و احسان كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست مي‏دارد ) آنگاه فرمود : يعني اهل اقتصاد و ميانه‏روي را دوست مي‏دارد .

شيخ صدوق هم از ثابت بن انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : اطاعت سلطان واجب است ، و هر كس اطاعت سلطان را ترك كند ، اطاعت خدا را ترك كرده ، و در نهي او داخل شده است كه فرمود : و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة و در الدر المنثور به چند طريق از اسلم ابي عمران روايت كرده كه گفت : در قسطنطنيه مي‏جنگيديم ، فرمانده نيروي مصر عقبة بن عامر ، و فرمانده نيروي شام فضالة بن عبيد بود

ترجمة الميزان ج : 2ص :108

(روزي ) لشكر عظيمي از روم در برابر ما صف‏آرائي كرد ، ما نيز در برابر آنها صف‏آرائي كرديم ، مردي از مسلمانان بر صف روم حمله كرد بطوريكه داخل در صف ايشان شد ، مردم صدايشان به گفتن سبحانالله و اينكه چرا اين مرد خود را به تهلكه افكند بلند شد ، ابو ايوب صحابي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) برخاست و فرياد زد هان اي مردم : چرا شما اين آيه را تاويل مي‏كنيد ، و مساله جهاد در راه خدا را از مصاديق آن مي‏شماريد ؟ اين آيه در باره ما انصار نازل شد ، كه وقتي خدا دين خود را غلبه و عزت داد ، و ياوران آن بسيار شدند ، بعضي از ما پنهاني از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به بعضي ديگر گفتند : فعلا كه خدا دين خود را عزت داد ، و ياري كرد ما به سر وقت اموالمان برويم ، كه بي‏صاحب مانده است ، و چرا نبايد اين كار را بكنيم و به اصلاح آنچه از اموال كه فاسد شده بپردازيم ؟ اينجا بود كه خداي تعالي در رد گفتار ما اين آيه را نازل كرد : و انفقوا في سبيل الله و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة پس ( بر خلاف آنچه شما پنداشته‏ايد ) تهلكه جهاد در راه خدا نيست ، بلكه عبارت است از ترك جهاد و پرداختن به اصلاح اموال .

مؤلف : همين اختلاف روايات در معناي آيه مؤيد گفتار ما است كه آيه شريفه مطلق است و هر دو طرف افراط و تفريط در انفاق را شامل مي‏شود ، بلكه تنها مختص به انفاق نيست ، افراط و تفريط در غير انفاق را هم شامل مي‏گردد .


ترجمة الميزان ج : 2ص :109

وَ أَتِمُّوا الحَْجَّ وَ الْعُمْرَةَ للَّهِفَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا استَيْسرَ مِنَ الْهَدْيوَ لا تحْلِقُوا رُءُوسكُمْ حَتي يَبْلُغَ الْهَدْي محِلَّهُفَمَن كانَ مِنكُم مَّرِيضاً أَوْ بِهِ أَذًي مِّن رَّأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِّن صِيَامٍ أَوْ صدَقَةٍ أَوْ نُسكٍفَإِذَا أَمِنتُمْ فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلي الحَْجّ فَمَا استَيْسرَ مِنَ الْهَدْيفَمَن لَّمْ يجِدْ فَصِيَامُ ثَلَثَةِ أَيَّامٍ في الحَْجّ وَ سبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْتِلْك عَشرَةٌ كامِلَةٌذَلِك لِمَن لَّمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسجِدِ الحَْرَامِوَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ‏(196) الْحَجُّ أَشهُرٌ مَّعْلُومَتٌفَمَن فَرَض فِيهِنَّ الحَْجَّ فَلا رَفَث وَ لا فُسوقَ وَ لا جِدَالَ في الْحَجّوَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُوَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيرَ الزَّادِ التَّقْوَيوَ اتَّقُونِ يَأُولي الأَلْبَبِ‏(197) لَيْس عَلَيْكمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُوا فَضلاً مِّن رَّبِّكمْفَإِذَا أَفَضتُم مِّنْ عَرَفَتٍ فَاذْكرُوا اللَّهَ عِندَ الْمَشعَرِ الْحَرَامِوَ اذْكرُوهُ كَمَا هَدَامْ وَ إِن كنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضالِّينَ‏(198) ثُمَّ أَفِيضوا مِنْ حَيْث أَفَاض النَّاس وَ استَغْفِرُوا اللَّهَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ‏(199) فَإِذَا قَضيْتُمْ مَّنَسِكَكمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ ءَابَاءَكمْ أَوْ أَشدَّ ذِكراًفَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَا ءَاتِنَا في الدُّنْيَا وَ مَا لَهُ في الاَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ‏(200) وَ مِنْهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَا ءَاتِنَا في الدُّنْيَا حَسنَةً وَ في الاَخِرَةِ حَسنَةً وَ قِنَا عَذَاب النَّارِ(201) أُولَئك لَهُمْ نَصِيبٌ مِّمَّا كَسبُوا وَ اللَّهُ سرِيعُ الحِْسابِ‏(202) × وَ اذْكرُوا اللَّهَ في أَيَّامٍ مَّعْدُودَتٍفَمَن تَعَجَّلَ في يَوْمَينِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَن تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِلِمَنِ اتَّقَيوَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكمْ إِلَيْهِ تحْشرُونَ‏(203)


ترجمة الميزان ج : 2ص :110

ترجمه آيات

حج و عمره‏اي را كه آغاز كرده‏ايد تمام كنيد حال اگر مانعي شما را از اتمام آن جلوگير شد هر مقدار از قرباني كه برايتان ميسور باشد قربان كنيد و سرهايتان را نتراشيد تا آنكه قرباني به محل خود برسد پس اگر كسي مريض بود و يا از نتراشيدن سر دچار آزاري مي‏شود سر بتراشد و كفاره آن را روزه بگيرد يا صدقه‏اي دهد يا گوسفندي ذبح كند و اگر مانعي از اتمام حج و عمره پيش نيامد پس هر كس كه حج و عمره‏اش تمتع باشد هر قدر از قرباني كه مي‏تواند بدهد و اگر پيدا نمي‏كند و يا تمكن ندارد به جاي آن سه روز در حج و هفت روز در مراجعت كه جمعا ده روز كامل مي‏شود روزه بدارد ، البته اين حج تمتع مخصوص كساني است كه اهل مكه نباشند و بايد از خدا بترسيد و حكم حج تمتع را انكار مكنيد و بدانيد كه خدا شديد العقاب است ( 196 ) .

حج در چند ماه معين انجام مي‏شود پس اگر كسي در اين ماهها به احرام حج درآمد ديگر با زنان نياميزد و مرتكب دروغ و جدال نشود كه اينگونه كارها در حج نيست و آنچه از خير انجام دهيد خدا اطلاع دارد و توشه برداريد كه بهترين توشه تقوا است و از من پروا كنيد اي صاحبان خرد ( 197) .

در اثناي حج اگر بخواهيد خريد و فروشي كنيد حرجي بر شما نيست و چون از عرفات كوچ مي‏كنيد در مشعر الحرام به ذكر خدا بپردازيد و به شكرانه اينكه هدايتتان كرده يادش آريد چه قبل از آنكه او هدايتتان كند از گمراهان بوديد ( 198) .

آنگاه ازمشعر كه مشركين كوچ مي‏كنند شما هم كوچ كنيد و خدا را استغفار كنيد كه او غفور و رحيم است ( 199) .

پس هر گاه مناسك خود را تمام كرديد خدا را ياد آريد آنطور كه در جاهليت بعد از تمام شدن مناسك پدران خود را ياد مي‏كرديد بلكه بيشتر از آن اينجاست كه بعضي مي‏گويند : پروردگارا در همين دنيا به ما حسنه بده ولي در آخرت هيچ بهره‏اي ندارند ( 200) .

و بعضي از آنان مي‏گويند پروردگارا به ما هم حسنه در دنيا بده و هم حسنه در آخرت و ما را از عذاب آتش حفظ كن ( 201) .

ايشان از آنچه كرده‏اند نصيبي خواهند داشت و خدا سريع الحساب است ( 202 ) .

و خدا را در ايام معدود يازده و دوازده و سيزدهم را ياد آريد حال اگر كسي خواست عجله كند و بعد از دو روز برگردد گناهي نكرده و اگر هم كسي خواست تاخير اندازد گناه نكرده و همه اينها در خصوص مردم

ترجمة الميزان ج : 2ص :111

با تقوا است و لذا از خدا بترسيد و بدانيد كه شما همگي به سوي او محشور خواهيد شد ( 203) .

بيان آيات

اين آيات در حجة الوداع يعني آخرين حجي كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) انجام داد نازل شده ، و در آن حج تمتع تشريع شده است .

و اتموا الحج و العمرة لله ... تمام هر چيز عبارت است از آن جزئي كه وقتي با ساير اجزا ضميمه مي‏شود آن چيز همان چيز مي‏شود ، و آثاري كه دارد و يا آن آثار را از آن چيز انتظار داريم نيز مترتب مي‏گردد ، و تمام كردن آن چيز اين است كه ، بعد از آنكه همه اجزاي آن را جمع كرديم آن جزء آخري را هم بياوريم تا آثار بر آن چيز مترتب شود ، اين معناي كلمه تمام و اتمام است .

و اما كمال هر چيزي آن حال و يا وصفي و يا امري است كه وقتي موجودي آن را داشته باشد ، داراي اثري علاوه مي‏شود غير آن اثري كه بعد از تماميت دارا باشد ، مثلا منضم شدن اجزاي بدن انساني به يكديگر عبارت است از تماميت انسان ، و اما عالم و يا شجاع و يا عفيف بودنش عبارت است از كمال انسان ، از انسان تمام عيار و بي‏كمال آثاري بروز مي‏كند ، و از انساني تمام و كامل آثاري ديگر ظهور مي‏نمايد .

و چه بسا مي‏شود كه كلمه تمام در جاي وصف كمال استعمال مي‏شود ، و آن را استعاره از اين مي‏گيرند ، به اين ادعا كه آن وصف زايد از بس مورد اعتنا و اهميت است جزء ذات به حساب مي‏آيد ( و مثلا مي‏خواهند بگويند انساني كه عالم نيست اصلا انسان تمام نيست تا به اين تعبير اهميت علم را برسانند ) و مراد از اتمام حج و عمره همان معناي اول يعني معناي حقيقي كلمه است ، نه استعاره آن .

به دليل اينكه دنبال جمله مي‏فرمايد : فان احصرتم فما استيسر من الهدي ... ، چون مي‏فرمايد اگر به مانعي برخورديد و نتوانستيد همه اجزاي حج را بياوريد هر قدر مي‏توانيد بياوريد و اين كلام با تماميت به معناي حقيقي سازش دارد ، نه تماميت به معناي كمال ، و معناي صحيحي به نظر نمي‏رسد كه اكتفا به بعضي از اجزا را متفرع كنند بر تماميت به معناي كمال يا اتمام به معناي اكمال .

و اما اينكه كلمه حج به چه معنا است ؟ معناي آن عبارت است از اعمالي كه در بين مسلمين معروف است ، و ابراهيم خليل (عليه‏السلام‏) آن را تشريع كرده ، و بعد از آن جناب همچنان در ميان اعراب معمول بوده و خداي سبحان آن را براي امت اسلام نيز امضا كرده ، در

ترجمة الميزان ج : 2ص :112

نتيجه شريعتي شده كه تا روز قيامت باقي خواهد بود .

ابتدا ، اين عمل ، احرام ، و سپس وقوف در عرفات ، و بعد از آن وقوف در مشعر الحرام است .

و يكي ديگر از احكام آن قرباني كردن در منا ، و سنگ انداختن به ستون‏هاي سنگي سه‏گانه است ، و آنگاه طواف در خانه خدا ، و نماز طواف ، و سعي بين صفا و مروه است البته واجبات ديگري نيز دارد ، و اين عمل سه قسم است :

1- حج افراد

2- حج قران

3- حج تمتع كه در سال آخر عمر رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) تشريع شد .

و اما عمل عمره عملي ديگر است ، و آن عبارت است از رفتن به زيارت خانه كعبه ، از مسير يكي از ميقاتها ، و طواف و نماز آن ، و سعي بين صفا و مروه ، و تقصير ، و اين حج و عمره دو عبادتند كه جز با قصد قربت تمام نمي‏شوند ، به دليل اينكه فرموده : ( و اتموا الحج و العمرة لله ، حج و عمره را براي خدا تمام كنيد ... ) فان احصرتم فما استيسر من الهدي ، و لا تحلقوا رؤسكم كلمه ( احصار ) به معناي حبس و ممنوع شدن است ، كه البته منظور ممنوع شدن از اتمام آن به خاطر كسالت و بيماري يا دشمن است ، و نيز منظور از اين احصار ممنوعيت بعد از شروع و احرام بستن است ، و معناي استيسار در هر عملي آسان كردن آن است .

بطوري كه آساني‏ها را در آن جلب نموده مشكلات را از آن بيرون كند .

و كلمه ( هدي ) پيش‏كش كردن چيزي از نعمتها به كسي و يا به محلي ، به منظور تقرب جستن به آن كس و يا آن محل است و اصل كلمه از هديه گرفته شده ، كه به معناي تحفه است ، و يا از هدي است كه به معناي هدايتي است كه انسان را به سوي مقصود سوق مي‏دهد ، و كلمه ( هدي و هديه ) همان فرقي را با هم دارند كه كلمه ( تمر و تمره ) با هم دارد ، كه اولي جنس خرما است ، و دومي يك خرما ، و مراد از هدي در مساله حج آن حيواني است كه انسان با خود به طرف مكه مي‏برد تا در حج خود آن را قرباني كند .

فمن كان منكم مريضا او به اذي من راسه ... حرف فا در آغاز جمله براي تفريع است ، يعني جمله را نتيجه سخنان قبلي مي‏كند ، و تفريع اين حكم بر سخن قبلي كه از تراشيدن سر نهي مي‏كرد ، دلالت دارد بر اينكه مراد از مرض خصوص آن مرضي است كه با نتراشيدن سر برايش مضر است ، و اگر سر را بتراشد آن مرض به بهبودي مبدل مي‏گردد ، و اگر در جمله : ( از شما كسي كه مرضي دارد و يا سرش

ترجمة الميزان ج : 2ص :113

ناراحت مي‏شود ) ، كلمه ( و يا ) را كه مفيدتر ديد است به كار برد ، براي اين بود كه بفهماند مراد از ناراحتي سر ، ناراحتي غير از سر درد و بيماري است ، بلكه ناراحتي از ناحيه حشرات است ، پس عبارت ( اذي من راسه ) كنايه است از متاذي شدن از حشرات از قبيل شپش كه در سر مي‏افتد .

پس اين دو امر يعني ناراحتي از شپش و يا سر درد ، تراشيدن سر را جايز مي‏كند ، اما با فديه به يكي از سه خصلت ، اول روزه ، دوم صدقه ، و سوم نسك .

و در روايات وارد شده كه روزه نامبرده سه روز است ، و مراد از صدقه سير كردن شش نفر مسكين ، و مراد از نسك قرباني كردن يك گوسفند است .

فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الي الحج حرف ( فا ) بر سر جمله آن را متفرع بر احصار مي‏كند و معنايش اين است كه چون از مرض و دشمن و يا موانع ديگر ايمن شديد ، پس هر كس تمتع ببرد به وسيله عمره تا حج يعني با عمره عمل عبادت خود را ختم كند ، و تا مدتي محل شود تا دوباره براي حج احرام بپوشد مي‏تواند اين كار را بكند ، و در آن هديي آسان با خود ببرد .

بنا بر اين حرف ( با ) در كلمه ( بالعمرة ) باي سببيت است ، و سببيت عمره براي تمتع و بهره‏گيري ، بدين جهت است كه در حال احرام نمي‏توانست از زنان و شكار و امثال آن بهره‏مند شود مگر آنكه از احرام درآيد ، و تمتع آدمي را از احرام بيرون مي‏آورد .

فما استيسر من الهدي ... از ظاهر آيه بر مي‏آيد كه هدي نسكي است علي حده ، نه اينكه جبران اين باشد كه شخص متمتع نتوانسته و يا نخواسته احرام براي حج را از ميقات ببندد ، و لا جرم از شهر مكه براي حج احرام بسته است ، براي اينكه جبران بودن هدي احتياج به مؤنه‏اي زايد دارد ، تا انسان آن را ازآيه شريفه بفهمد ، و خلاصه عبارت مورد بحث را هر كس ببيند ، مي‏فهمد كه هدي عبادتي است مستقل ، نه جبران چيزي كه فوت شده .

حال اگر بگوئي جمله : فما استيسر من الهدي ... به خاطر حرف ( فا ) نتيجه جمله : ( فمن تمتع ... ) است ، و مترتب بر آن است ، همانطور كه جزاء شرط در جمله : ( اگر به منزل ما بيائي از تو پذيرائي مي‏كنم ) مترتب بر شرط ( اگر ) است و اين ترتب به ما مي‏فهماند كه آوردن هدي كفاره و جبران تمتع و استراحتي است كه بعد از عمره تمتع و قبل از حج آن مي‏كند ، علاوه بر اينكه وقتي فعل شرط خود كلمه تمتع است ( هر كس تمتع كند بايد چنين و چنان كند ) ، مي‏فهميم كه هدي در ازاي تمتعي قرار گرفته كه گفتيم نوعي تسهيل شرعي و تخفيف است ، پس هدي جبران اين تخفيف مي‏شود نه عبادتي جداگانه .


ترجمة الميزان ج : 2ص :114

در پاسخ مي‏گوئيم : كلمه ( بالعمرة ... ) ، اين سخن را رد مي‏كند ، براي اينكه كلمه نامبرده عمره را از حج جدا و آن دو را دو عمل مستقل مي‏سازد ، و جبران بودن هدي وقتي صحيح است كه تسهيل و تخفيف در يك عمل تشريع شده باشد ، نه در بين دو عمل ، كه احرام اولي يعني عمره تمام شده ، و احرام دومي يعني حج هنوز شروع نگشته .

علاوه بر اينكه درك اشعار نامبرده به فرضي كه صحيح باشد ، وقتي است كه تشريع هدي به خاطر تشريع تمتع به عمره تا حج باشد ، نه اينكه به خاطر فوت احرام حج از ميقات باشد .

ظاهر آيه شريفه : فمن تمتع بالعمرة الي الحج فما استيسر من الهدي اين است كه مي‏خواهد خبر دهد از تشريع تمتع ، و اينكه قبلا چنين عمره‏اي تشريع شده ، نه اينكه بخواهد با همين جمله آن را تشريع كند ، چون مي‏فرمايد ( پس هر كس به عمره تا حج تمتع كند ، پس بايد تا جائي كه مي‏تواند قرباني با خود ببرد ) ، معلوم مي‏شود قبلا چنين عمره‏اي تشريع شده بوده ، كهآن را مفروغ عنه و مسلم گرفته از تشريع قرباني در آن خبر مي‏دهد .

اين خيلي روشن است كه عبارت ( هر كس تمتع كرد بايد با خود هدي ببرد ) و عبارت ( تمتع كنيد و در تمتع با خود قرباني ببريد ) فرق دارد ، اولي را در جائي مي‏گويند كه شنونده قبلا از تشريع تمتع اطلاع داشته باشد ، و دومي را در جائي مي‏گويند كه گوينده مي‏خواهد با همين كلام خود آنرا تشريع كند ، خواهي گفت تمتع در كجا تشريع شده ؟ مي‏گوئيم : در آيه شريفه : ذلك لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام .

فمن لم يجد فصيام ثلثة ايام في الحج و سبعة اذا رجعتم ... اينكه حج را ظرف براي صيام قرار داد ، و فرمود : ( سه روز در حج ) به اين اعتبار است كه عمل حج و عمل روزه در يك مكان و يك زمان انجام مي‏شود ، زماني كه عمل حج در آن انجام مي‏شود ، و زمان حج شمرده مي‏شود ، يعني فاصله ميان احرام حج و مراجعت به مكه همان زمان سه روز روزه است ، و به همين اعتبار است كه در روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) آمده : كه وقت روزه براي كسي كه قادر باشد قبل از روز قرباني است ، و براي كسي كه قادر نيست بعد از ايام تشريق يعني يازده و دوازده و سيزدهم است ، و اگر كسي در اين ايام هم قدرت بر روزه گرفتن نيافت بايد پس از مراجعت به وطن آن را بگيرد ، و ظرف هفت روز ديگر بعد از مراجعت از مكه است ، چون ( ظاهر جمله : ( اذا رجعتم ، وقتي برگشتيد ) همان برگشتن به وطن است ، و گرنه مي‏فرمود : در حال برگشتن ، علاوه بر اينكه التفات از غيبت ( كسي كه تمتع كند به عمره تا حج ) به حضور ( وقتي برگشتيد ) خالي از اشعار و دلالت بر اين معنا نيست .


ترجمة الميزان ج : 2ص :115

تلك عشرة كاملة ... يعني سه روز در حج و هفت روز در مراجعت ، ده روز كامل است ، و اگر عدد هفت را مكمل عدد ده خوانده نه متمم آن ، براي اينبود كه بفهماند هر يك از سه روز و هفت روز حكمي مستقل و جداگانه دارد ، كه بيانش در فرق ميان دو كلمه تمام و كمال در اول آيه گذشت .

پس معلوم شد كه روزه سه روز عملي است تام في نفسه ، و اگر محتاج به هفت روز است محتاج در كامل بودنش هست ، نه در تماميتش .

ذلك لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام يعني حكم نامبرده در باره تمتع به عمره تا حج ، براي غير اهل مكه است ، يعني براي كسي است كه بين خانه و زندگي او و بين مسجد الحرام ( البته بنابر تحديدي كه روايات كرده ) بيش از دوازده ميل فاصله باشد ، و كلمه اهل به معناي خواص آدمي از زن و فرزند و عيال است : و اگر از مردم دور از مكه تعبير فرموده به كسي كه اهلش حاضر در مسجد الحرام نباشد ، در حقيقت لطيف‏ترين تعبيرات را كرده ، چون در اين تعبير به حكمت تشريع تمتع كه همان تخفيف و تسهيل است اشاره فرموده .

توضيح اينكه : مسافري كه از بلاد دور به حج - كه عملي است شاق و توأم با خستگي و كوفتگي در راه - مي‏آيد احتياج شديد به استراحت و سكون دارد ، و سكون و استراحت آدمي تنها نزد همسرش فراهم است ، و چنين مسافري در شهر مكه خانه و خانواده ندارد ، لذا خداي تعالي دو رعايت در باره او كرده ، يكي اينكه اجازه داده بعد از مناسك عمره از احرام در آيد ، و دوم اينكه براي حج از همان مكه محرم شود ، و ديگر مجبور به برگشتن به ميقات نشود .

خواننده محترم توجه فرمود كه جمله دال بر تشريع متعه همين جمله است ، يعني جمله : ذلك لمن لم يكن ... نه جمله فمن تمتع بالعمرة الي الحج ... و جمله نامبرده كلامي است مطلق ، نه به وقتي از اوقات مقيد است ، و نه به شخصي از اشخاص ، و نه به حالي از احوال .

و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب اينكه در ذيل آيه چنين تشديد بالغي كرده ، با اينكه صدر آيه چيزي به جز تشريع حكمي از احكام حج را نداشت ، به ما مي‏فهماند كه مخاطبين اشخاصي بوده‏اند كه از حال ايشان انتظار مي‏رفته حكم نامبرده را انكار كنند ، و يا در قبول آن توقف كنند ، و اتفاقا مطلب از همين قرار بود ، براي اينكه از ميان همه احكام كه در دين تشريع شده ، خصوص حج ، از سابق يعني از عصر ابراهيم خليل الله (عليه‏السلام‏) در بين مردم وجود داشته ، و معروف بوده ، و دلهاشان با آن

ترجمة الميزان ج : 2ص :116

انس و الفت داشت ، و اسلام اين عبادت را تقريبا به همان صورتي كه از سابق داشته امضاء كرد ، و تا اواخر عمر رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به همان صورت بود ، و تغيير دادن احكام آن بخاطر همان انس و الفت مردم كار بسيار مشكلي بود ، و حتما با انكار و مخالفت مواجه مي‏گرديد ، و بطوريكه از روايات هم بر مي‏آيد در دل بسياري از آنان مقبول واقع نمي‏شد بدين جهت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ناگزير بود خود آنان را مخاطب قرار دهد ، و بر ايشان بيان كند ، كه حكم تازه‏اي كه رسيده از ناحيه خداست ، و حكم‏راني فقط كار خداوند است و او هر چه بخواهد حكم مي‏كند ، و حكمي كه كرده عمومي است ، و احدي از آن مستثنا نيست ، نه هيچ پيغمبري ، و نه امتي .

و اين نكته باعث شد كه در آخر آيه با تشديد بليغ امر به تقوا نموده ، از عقاب خداي سبحان زنهار دهد .

الحج اشهر معلومات ، فمن فرض فيهن الحج تا كلمه في الحج يعني زمان حج نزد اين قوم ( يعني عرب ) ماههاي معلومي است ، و سنت ( يعني روايات ) آن را معين كرده ، كه عبارت است از شوال ، و ذي القعده ، و ذي الحجة ، و اگر ذي الحجة را زمان حج شمرده ، با اينكه زمان حج اوائل آن ماه است ، نه همه آن ، منافاتي ندارد ، براي اينكه اين تعبير از قبيل تعبيري است كه مي‏گوئيم من روز جمعه خدمت شما مي‏رسم ، با اينكه آمدن در يك ساعت ازروز جمعه صورت مي‏گيرد ، نه در تمامي آن روز .

و در اينكه در آيه شريفه سه مرتبه كلمه حج تكرار شده با اينكه مي‏توانست بار دوم و سوم به آوردن ضمير اكتفا كند ، لطفي در اختصار گوئي به كار رفته ، چون مراد از حج اول زمان حج ، و از حج دوم خود عمل حج ، و از سوم زمان و مكان آن است و اگر ضمير مي‏آورد ناگزير بود بدون جهت كلام را طول بدهد ، ( و بفرمايد : زمان الحج اشهر معلومات فمن فرض عليه هذا العمل فلا رفث و لا فسوق و لا جدال في زمانها و مكانها ) و فرض حج به اين معنا است كه با شروع در عمل حج اين عمل را بر خود واجب سازد ، چون به حكم آيه شريفه : و اتموا الحج و العمرة لله ... ، شروع در اين عمل باعث مي‏شود كه اتمامش بر آدمي واجب گردد .

و كلمه ( رفث ) به معناي هر عملي است كه در عرف تصريح به نام آن نمي‏كنند بلكه ، هر وقت بخواهند نام آن را ببرند ، به كنايه مي‏برند ، مانند عمل زناشوئي و كلمه ( فسوق ) به معناي خارج شدن از طاعت خدا است ، و جدال به معناي ستيزگي كردن و لجبازي در گفتار و بحث است ، ليكن سنت رفث را تفسير كرده به جماع و فسوق را به دروغ ، و جدال را به گفتن : نه به خدا و بله به خدا .


ترجمة الميزان ج : 2ص :117

و ما تفعلوا من خير يعلمه الله ... اين جمله خاطرنشان مي‏سازد كه اعمال از خداي تعالي غايب و پنهان نيست ، و كساني را كه مشغول به اطاعت خدايند دعوت مي‏كند به اينكه در حين عمل از حضور قلب و از روح و معناي عمل غافل نمانند ، و اين دأب قرآن كريم است كه اصول معارف را بيان مي‏كند ، و قصه‏ها را شرح داده شرايع و احكام را ذكر مي‏كند ، و در آخر همه آنها موعظه و سفارش مي‏كند ، تا علم از عمل جدا نباشد ، چون علم بدون عمل در اسلام هيچ ارزشي ندارد ، و بهمين جهت دعوت نامبرده را با جمله : و اتقون يا اولي الالباب ختم كرد ، و در اين جمله بر خلاف اول آيه كه مردم غايب فرض شده بودند ، مخاطب قرار گرفتند ، و اين تغيير سياق دلالت مي‏كند بر كمال اهتمام خداي تعالي به اين سفارش ، و اينكه تقوا وسيله تقرب و وظيفه‏اي است حتمي و متعين .

ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم اين آيه شريفه مي‏خواهد بفرمايد : در خلال انجام عمل حج دادوستد حلال است ، چيزي كه هست از بيع و دادوستد تعبير فرموده به ( طلب فضل پروردگار ) و اين تعبير در سوره جمعه نيز آمده ، آنجا كه مي‏فرمايد : يا ايها الذين آمنوا اذا نودي للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا الي ذكر الله و ذروا البيع - تا آنجا كه مي‏فرمايد - فاذا قضيت الصلوة فانتشروا في الارض ، و ابتغوا من فضل الله چون در اين دو آيه نخست از دادوستد تعبير به بيع كرده ، و سپس از همان تعبير به طلب رزق خدا نموده ، و بهمين جهت است كه در سنت نيز ابتغاي از فضل خدا در آيه مورد بحث به بيع تفسير شده ، پس آيه دليل بر اين است كه دادوستد در خلال عمل حج مباح و جايز است .

فاذا افضتم من عرفات فاذكروا الله عند المشعر الحرام كلمه ( افضتم ) از مصدر افاضه است ، كه به معناي بيرون شدن دسته جمعي عده‏اي است از محلي كه بودند ، پس آيه دلالت دارد بر اينكه وقوف به عرفات هم واجب است ، همچنانكه وقوف به مشعر الحرام كه همان مزدلفه باشد واجب است .

و اذكروه كما هديكم ... يعني بياد خدا بيفتيد البته يادي كه با نعمت ( هدايت او شما را ) برابر و مانند باشد،

ترجمة الميزان ج : 2ص :118

چون شما قبل از اينكه او هدايتتان كند از گمراهان بوديد .

ثم افيضوا من حيث افاض الناس ... ظاهر اين آيه مي‏رساند كه افاضه بر طبق سنت ديرينه‏اي كه قريش داشتند واجب است ، و مي‏خواهد مخاطبين را در اين سنت ملحق به نياكانشان كند .

بنا بر اين آيه شريفه با روايتي كه مي‏گويد : ( قريشو هم سوگندانشان كه به عرف محلي حمس ناميده مي‏شدند ، وقوف به عرفات نمي‏كردند ، بلكه تنها به مزدلفه وقوف مي‏كردند ، و منطقشان اين بود كه ما اهل حرم نبايد از حرم خدا دور شويم ، خداي تعالي در آيه بالا دستورشان داد كه شما هم مانند ساير مردم كوچ كنيد ، از همانجائي كه آنان كوچ مي‏كنند ، يعني از عرفات ) منطبق مي‏شود و بنا بر اين ذكر اين حكم بعد از جمله : فاذا افضتم من عرفات ... ، و بكار بردن كلمه ( ثم ) كه بعديت را مي‏رساند ، در آن جمله براي اين است كه ترتيب ذكري را رعايت كرده باشد ، و در حقيقت گفتار به منزله استدراك است ، و معنايش اين است كه احكام حج اينهائي بود كه ذكر شد ، چيزي كه هست بر شما واجب است كه در كوچ كردن مانند ساير مردم از عرفات كوچ كنيد ، نه از مزدلفه .

و بعضي از مفسرين گفته‏اند : در اين دو آيه تقديم و تاخيري شده ، آيه اول را بايد بعد از آيه دوم نوشته باشند ، يعني اول نوشته باشند : ( ثم افيضوا من حيث افاض الناس ، و سپس نوشته باشند : فاذا افضتم من عرفات ... ) فاذا قضيتم مناسككم تا جمله او اشد ذكرا اين آيه شريفه دعوت به ذكر خدا مي‏كند ، و در اين دعوت مبالغه نموده ، مي‏فرمايد : جا دارد كه حاجي حداقل خدارا به قدر پدران خود به خاطر بياورد ، و بلكه بيشتر ، براي اينكه نعمت خدا نسبت به او كه به حكم آيه : و اذكروه كما هديكم همان نعمت هدايت است ، بزرگتر از نعمتي است كه پدران به آدمي داده‏اند .

و بعضي از مفسرين گفته‏اند : وجه اينكه در اين آيه سخن از پدران گفته اين است كه در جاهليت رسم بوده بعد از تمام كردن عمل حج ساعتي در منا توقف مي‏كردند ، و در آنجا به شعر و نثري كه از پدران خود به يادگار داشتند بر ديگران فخر مي‏فروختند ، خداي تعالي در اين آيه مي‏فرمايد : به جاي يادآوري از پدران خدا را ياد كنيد بلكه بيشتر و كاملتر از ياد پدران ياد كنيد .

او اشد ذكرا اين جمله اعراض از مطلب قبلي است و در نتيجه كلمه ( او ) معناي بلكه را مي‏دهد ، در

ترجمة الميزان ج : 2ص :119

اين جمله ذكر را متصف به شدت كرده ، چون ذكر همانطور كه از نظر كميت و مقدار متصف به كثرت مي‏شود ، همچنانكه در جاي ديگر فرموده : و اذكروا الله ذكرا كثيرا و نيز فرموده : و الذاكرين الله كثيرا همچنين از نظر كيفيت متصف به شدت مي‏شود چون ذكر ، به معناي واقعيش منحصر در ذكر لفظي نيست بلكه امري است مربوط به حضور قلب ، و لفظ را هم اگر ذكر مي‏گويند ، از اين جهتاست كه لفظ از معناي قلبي و ياد دروني حكايت مي‏كند .

و چون چنين است هم اتصافش به كثرت از نظر موارد صحيح است ، چون معنايش ياد خدا در غالب حالات است ، همچنانكه فرمود : الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم و هم اتصافش به شدت در پاره‏اي از موارد صحيح است ، و چون مورد آيه بطوريكه از آن استفاده مي‏شود موردي است كه آدمي را از خدا بي‏خبر مي‏كند ، و ياد خدا را از دل مي‏برد ، لذا مناسب‏تر آن بود ذكر را كه بدان امر مي‏فرمايد به شدت توصيف كند ، نه به كثرت و مطلب روشن است .

فمن الناس من يقول ربنا آتنا في الدنيا ... اين جمله تفريع است بر جمله فاذكروا الله كذكركم آباءكم ، و مراد از ناس مطلق افراد انسان اعم از مؤمن و كافر است چه كافر كه به غير از پدران خود بياد كس ديگر نيست ، و جز افتخارات دنيوي را نمي‏خواهد و جز دنيا نمي‏طلبد ، و كاري به آخرت ندارد ، و چه مؤمن كه جز آنچه نزد خداست نمي‏جويد ، و اگر هم چيزي از امور دنيا را بخواهد چيزي است كه باز مورد رضاي پروردگارش ( و وسيله كسب رضاي او ) است ، و بنا بر اين پس اينكه فرمود : ( بعضي از مردم مي‏گويند ) منظور گفتن به زبان قال نيست ، بلكه گفتن به زبان حال است ، و معناي آيه اين است كه : بعضي از مردم نمي‏خواهند مگر دنيا را ، و اينان در آخرت هيچ نصيبي ندارند ، بعضي هم هستند كه نمي‏جويند مگر آنچه را كه مايه رضا و خوشنودي پروردگارشان باشد ، چه در دنيا و چه در آخرت : اينان از آخرت هم نصيب دارند .

از اينجا روشن مي‏شود كه چرا حسنه را در نقل كلام اهل آخرت ذكر كرد و در نقل كلام اهل دنيا نقل نكرد ، چون كسي كه چيزي از امور دنيا مي‏خواهد مقيد نيست به اينكه آن چيز نزد خدا هم حسنه باشد يا نباشد ، او دنيا را مي‏خواهد كه همه‏اش نزد او حسنه و خوب

ترجمة الميزان ج : 2ص :120

است، چون مايه زندگي دنيائي او است ، و با هواي نفسش موافق و سازگار است ، به خلاف كسي كه رضاي خدا را مي‏خواهد كه در نظر او آنچه در دنيا و آنچه در آخرت است دو جور است ، يكي حسنه و ديگري سيئه ، و او نمي‏جويد و درخواست نمي‏كند مگر حسنه را .

و اينكه ميان جمله : و ما له في الاخرة من خلاق و جمله : اولئك لهم نصيب مما كسبوا مقابله انداخته ، اين معنا را مي‏فهماند كه اعمال طايفه اول كه فقط دنيا را مي‏خواهند باطل و بي‏نتيجه است ، به خلاف دسته دوم كه از آنچه مي‏كنند بهره مي‏برند ، همچنانكه در جاي ديگر فرموده : و قدمنا الي ما عملوا من عمل ، فجعلناه هباء منثورا و نيز فرموده : و يوم يعرض الذين كفروا علي النار ، اذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا ، و استمتعتم بها و نيز فرموده : فلا نقيم لهم يوم القيمة وزنا .

و الله سريع الحساب سريع الحساب يكي از اسماي حسناي خداي تعالي است ، و از آنجائي كه هيچ قيدي ندارد ، به اطلاقش هم شامل دنيا مي‏شود و هم شامل آخرت ، پس حساب خدائي هميشه حاصل است ، و جريان دارد هر عملي كه بنده‏اش انجام دهد چه از حسنات باشد و چه غير آن ، خداي عزوجل جزايش را مو به مو و درست بر طبق عملش مي‏دهد .

پس آنچه از معناي جمله فمن الناس من يقول تا آخر سه آيه به دست آمد اين شد كه خداي را ياد كنيد ، چونكه مردم در طرز تفكرشان نسبت به دنيا دو دسته‏اند ، بعضي از ايشان تنها دنيا را مي‏خواهند و جز دنيا به ياد هيچ چيز ديگر نيستند كه اينگونه مردم هيچ نصيبي در آخرت ندارند ، بعضي ديگر كساني هستند كه آنچه مايه رضاي خدا است مي‏خواهند ، كه اينگونه افراد از آخرت هم نصيب دارند و خدا سريع الحساب است ، در حساب آنچه بنده‏اش مي‏خواهد به زودي مي‏رسد ، و آن را بر طبق خواسته‏اش به او مي‏دهد ، و بنا بر اين پس اي مسلمانان شما با ياد خدا جزء نصيب‏داران در آخرت باشيد ، و از آنها مباشيد كه به خاطر ترك ياد خدا در آخرت بي‏نصيب شدند ، و در نتيجه شما هم نااميد و تهي‏دست شويد .

و اذكروا الله في ايام معدودات ايام معدودات همان ايام تشريق يعني يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذي الحجة است

ترجمة الميزان ج : 2ص :121

دليل بر اينكه مراد ايام بعد از دهه ذي الحجه است اين است كه حكم يادآوري خدا در ايام معدودات را بعد از فراغ از بيان اعمال حج ذكر فرمود ، و دليل بر اينكه مراد سه روز بعد از دهه ذي الحجه است ، اين است كه دنبالش مي‏فرمايد : فمن تعجل في يومين ... ، چون تعجيل در دو روز وقتي فرض دارد كه ايام سه روز باشد ، يك روز روز كوچ باشد ، و در دو روز هم عجله كند ، اين مي‏شود سه روز ، و اتفاقا در روايات هم ايام معدودات به همين سه روز كه گفتيم تفسير شده است .

فمن تعجل في يومين فلا اثم عليه ، و من تاخر فلا اثم عليه لمن اتقي ... كلمه ( لا ) نفي جنس مي‏كند ، پس اينكه در هر دو جا فرمود : ( لا اثم عليه ) جنس اثم و گناه را از حاجي نفي مي‏كند ، و هيچگونه قيدي هم در كلام نياورده ، و اگر مراد اين بود كه بفهماند در تعجيل به تنهائي اثم نيست و يا در تاخير به تنهائي اثم نيست لازم بودجمله را به آن مقيد كند و بفرمايد : ( لا اثم عليه في التعجيل ) و يا ( لا اثم عليه في التاخير) .

در نتيجه معناي آيه اين مي‏شود : كسي كه عمل حج را تمام كرده ، گناهانش بخشوده شده است ، چه اينكه در آن دو روز تعجيل كند ، و چه اينكه تاخير كند و از اينجا روشن مي‏شود كه آيه شريفه در مقام بيان تخيير ميان تاخير و تعجيل نيست نمي‏خواهد بفرمايد حاجي مخير است بين اينكه تاخير كند و يا تعجيل ، بلكه منظور بيان اين جهت است كه گناهان او آمرزيده شده ، چه تاخير و چه تعجيل .

و اما اينكه فرمود : ( لمن اتقي ) منظور اين نيست كه تعجيل و تاخير را بيان كند و گرنه حق كلام اين بود كه بفرمايد ( فلا اثم علي من اتقي ، گناهي نيست بر كسي كه از خدا بپرهيزد ) بلكه ظاهرا قيد ( لمن اتقي ) نظير همين قيد در جمله : ذلك لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام ... ) است ، و مراد اين است كه حكم نامبرده مخصوص مردم با تقوا است ، اما كساني كه تقوا ندارند اين آمرزش را ندارند .

و معلوم است كه بايد اين تقوا پرهيز از چيزي باشد كه خداي سبحان در حج از آن نهي كرده ، و نهي از آن را از مختصات حج قرار داده ، پس برگشت معنا به اين مي‏شود كه حكم نامبرده تنها براي كسي است كه از محرمات احرام و يا از بعضي از آنها پرهيز كرده باشد ، و اما كسي كه پرهيز نكرده ، واجب است در منا بماند و مشغول ذكر خدا در ايام معدودات باشد ، و اتفاقا اين معنا در بعضي از روايات وارده از ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) هم آمده ، كه ان شاء الله ، بزودي از نظر خواننده خواهد گذشت .

و اتقوا الله و اعلموا انكم اليه تحشرون در اين جمله كه خاتمه كلام است امر به تقوا مي‏كند ، و مساله حشر و مبعوث شدن در

ترجمة الميزان ج : 2ص :122

قيامت را تذكر مي‏دهد ، چون تقوا هرگز دست نمي‏دهد ، و معصيت هرگز اجتناب نمي‏شود ، مگر با يادآوري روز جزا ، همچنانكه خود خداي تعالي فرمود : ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب .

و در اينكه از ميان همه اسماء قيامت كلمه حشر را انتخاب نموده و فرمود : انكم اليه تحشرون اشاره لطيفي است به حشري كه حاجيان دارند ، و همه در منا و عرفات يكجا جمع مي‏شوند و نيز اشعار دارد به اينكه حاجي بايد از اين حشر و از اين افاضه و كوچ كردن به ياد روزي افتد كه همه مردم به سوي خدا محشور مي‏شوند و لا يغادر منهم احدا و خداوند احدي را از قلم نمي‏اندازد .

بحث روايتي

در تهذيب ودر تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده‏اند كه در ذيل آيه : و اتموا الحج و العمرة لله فرمود : اين تمام كردن حج و عمره واجب است .

و نيز در تفسير عياشي از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام باقر و امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه گفتند : ما از آن دو بزرگوار از كلام خداي تعالي كه مي‏فرمايد : و اتموا الحج و العمرة لله پرسيديم ، فرمودند تماميت حج به اين است كه در آن رفث و فسوق و جدال نشود .

و در كافي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ضمن حديثي فرمود : منظور از تمام كردن حج و عمره اداي آن ، و هم اين است كه وقتي به احرام آن دو در آمدند از محرمات احرام بپرهيزند .

مؤلف : اين روايات منافاتي با آن معنائي كه ما براي اتمام كرديم ندارد چون واجب بودن حج و عمره و اداي آن همان اتمام آن است .

و در كافي از حلبي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : رسولخدا

ترجمة الميزان ج : 2ص :123

(صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) چون خواست حجة الاسلام را بجا آورد ، چهار روز از ذي القعده مانده بيرون آمد ، تا به مسجد شجره رسيد ، و در آنجا نماز خواند ، سپس مركب خود را براند ، تا به بيدا رسيد ، در آنجا محرم شد ، و لبيك حج گفت ، و صد رأس بدنه با خود حركت داد ، مردم هم همگي احرام به حج بستند ، و أحدي نيت عمره نكرد ، و تا آن روز اصلا نمي‏فهميدند متعه در حج چيست ؟ تا آنكه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وارد مكه شد ، طواف خانه را انجام داد ، مردم هم با او طواف كردند ، سپس نزد مقام دو ركعت نماز خواند و دست به حجر الاسود ماليد ، سپس فرمود : من ابتدا مي‏كنم به آنچه خداي عزوجل ابتدا كرده بود ، پس به صفا آمد ، و سعي را از صفا شروع كرد ، و هفت نوبت بين صفا و مروه سعي نمود ، همينكه سعيش در مروه خاتمه يافت به خطبه ايستاد ، و مردم را دستور داد تا از احرام در آيند ، و حج خود را عمره قرار دهند ، و فرمود اين چيزي است كه خداي عزوجل مرا بدان امر فرموده ، مردم محل شدند ، و رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : اگر من در اين باره پيش‏بيني مي‏داشتم و مي‏دانستم چنين دستوري مي‏رسد ، خود من نيز مانند شما بدنه با خود نمي‏آوردم ، ولي چون آورده‏ام نمي‏توانم حج تمتع كنم ، براي اينكه خداي عزوجل فرموده : ( و لا تحلقوا رؤسكم حتي يبلغ الهدي محله ، يعني سر نتراشيد ، و از احرام در نيائيد ، تا آنكه هدي به جاي خودش كه همان منا است برسد ) سراقة بن جعثم كناني عرضه داشت امروز تازه دين خود را شناختيم مثل اينكه همين امروز به دنيا آمده‏ايم ، حال به ما خبر بده آيا اين حكم مخصوص امسال ما است ، يا براي هرساله است ؟ رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود نه ، براي ابد حكم همين است ، مردي برخاست و عرضه داشت : يا رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آيا ممكن است چند روز ديگر كه براي حج احرام مي‏بنديم قطرات آب غسلي كه در اثر نزديكي با زنان كرده‏ايم از سر و رويمان بچكد ، و خلاصه اين چه حكمي است ؟ ( و خواننده عزيز بايد توجه داشته باشد كه در سنت جاهليت بعد از داخل شدن در مكه و طواف ، از احرام در آمدن ، و با زنان آميختن از شنيع‏ترين گناهان شنيع‏تر بوده ، و از اين جهت سائل برخاسته و اعتراض كرده ) رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود تو تا ابد به اين حكم ايمان نمي‏آوري ، امام صادق (عليه‏السلام‏) سپس فرمود : در همان ايام علي (عليه‏السلام‏) از يمن آمد ، و به مكه وارد شد ، و ديد فاطمه (عليهاالسلام‏) از احرام در آمده ، و بوي خوش استعمال كرده ، نزد رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روانه شد ، جريان را از آن جناب پرسيد ، رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : يا علي تو كه احرام بستي به چه نيت بستي عرضه داشت : به آنچه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نيت كرده ، فرمود : پس تو هم نبايد از احرام درآئي ، و او را در هدي خود كه گفتيم صد بدنه بود شريك كرد ، سي و هفت شتر را به او داد ، و شصت و سه شتر

ترجمة الميزان ج : 2ص :124

را براي خود نگه داشت ، كه همگي را به دست خود نحر كرد ، و از هر شتري قسمتي را گرفته در ديگي قرار داده دستور داد آن را بپزند ، و خودش از آن گوشت ، و مقداري از آبگوشتش تناول نموده فرمود : الان مي‏توان گفت كه ازهمه شصت و سه شتر خورده‏ايم ، و كسي كه حج تمتع بجا آورد بهتر است از كسي كه حج قران بياورد ، و سوق هدي كند ، و نيز از كسي كه حج افراد بياورد بهتر است : راوي مي‏گويد از امام صادق (عليه‏السلام‏) پرسيدم رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در شب احرام بست يا در روز ؟ فرمود : در روز ، پرسيدم چه ساعتي ؟ فرمود هنگام نماز ظهر .

مؤلف : اين معنا در تفسير مجمع البيان و غيره نيز روايت شده .

و در تهذيب از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : عمره داخل در حج شد تا روز قيامت ، پس كسي كه تمتع كند به عمره تا حج(يعني عمره تمتع بياورد قبل از حج ) بايد هر قدر مي‏تواند قرباني كند ، پس كسي نمي‏تواند و چاره‏اي ندارد جز اينكه تمتع كند ، چون خداي تعالي اين حكم را در كتاب نازل فرمود ، و سنت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم بر آن جاري گشت .

و در كافي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : ( ما استيسر من الهدي ) يك گوسفند است .

و نيز در كافي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در پاسخ كسي كه پرسيد اگر متمتع گوسفند نيافت چه كند ؟ فرمود : قبل از روز هشتم و روز عرفه را روزه بگيرد ، شخصي پرسيد : حال اگر در همان ترويه كه روز هشتم است تازه از راه رسيده باشد چه كند ؟ فرمود : سه روز بعد از ايام تشريق ، روزه بگيرد شخصي پرسيد : حال اگر شتربانش مهلت نداد كه در مكه بماند ، و اين سه روز روزه را انجام دهد چه كند ؟ فرمود : روز حصبه و دو روز بعدش روزه بگيرد ، پرسيدند : روز حصبه كدام است ؟ فرمود : روزي كه كوچ مي‏كند ، پرسيدند : آيا روزه بگيرد در حالي كه مسافر است ؟ فرمود ، : بله مگر در روز عرفه مسافر نبود ؟ ما اهل بيت فتوامان اين است و دليلمان هم قرآن است كه مي‏فرمايد : فصيام ثلثة ايام في الحج و منظورش در ذي الحجه است .

و شيخ طوسي عليه الرحمه از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : هر كس

ترجمة الميزان ج : 2ص :125

خانه‏اش به مكه نزديكتر از فاصله ميقات به مكه باشد او جزء حاضرين در مسجد الحرام است ، و نبايد حج تمتع انجام دهد .

مؤلف : يعني كساني كه محل سكونتشان نزديكتر از ميقات است به مكه اينگونه افراد مصداق حاضرين در مسجد الحرام هستند ، كه نبايد حج تمتع بياورند ، و روايات ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) در اين معاني بسيار است .

و در كافي از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در معناي جمله ( الحج اشهر معلومات ) فرموده : ماههاي معلوم حج عبارت است از شوال ، و ذي القعده ، و ذي الحجة ، احدي نمي‏تواند به نيت حج در غير اين سه ماه احرام ببندد .

و در همان كتاب از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل جمله ( فلا رفث ... ) فرموده : رفث به معناي جماع ، و فسوق به معناي دروغ ، و جدال به معناي گفتن : ( نه به خدا و آري به خداست) .

و در تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در تفسير جمله ( لا جناح عليكم ان تبتغوا فضلا من ربكم ... ) فرمود : منظور از فضل پروردگار رزق است ، كه بعد از آنكه محرم از احرام خارج شد مي‏تواند در موسم حج به خريد و فروش بپردازد .

مؤلف : مي‏گويند اين خطاب بدين جهت صادر شد كه عرب تجارت و خريد و فروش در موسم حج را گناه مي‏دانست ، خواست تا با اين آيه محذور نامبرده را بردارد .

و در مجمع البيان گفته : بعضي‏ها گفته‏اند معناي جمله نامبرده اين است كه حرجي بر شما نيست كه مغفرت پروردگار خود را طلب كنيد ، و اين معنا را جابر هم از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت كرده .

مؤلف : در اين روايت به اطلاق و بي‏قيد آمدن فضل تمسك شده ، و آن را به افضل افراد تطبيق كرده است .

و در تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در تفسير جمله : ثم

ترجمة الميزان ج : 2ص :126

افيضوا من حيث افاض الناس ... ، فرموده : اهل حرم در مشعر وقوف مي‏كردند و ساير مردم در عرفات ، و اهل حرم از مشعر حركت نمي‏كردند تا اهل عرفات به مشعر برسند ، در همان ايام مردي كه نامش ابو سيار بود ، و الاغي سرحال داشت ، از همه اهل عرفات جلو مي‏افتاد ، و در نتيجه همينكه اهل مشعر او را مي‏ديدند مي‏گفتند : اينك ابو سيار از عرفات رسيد ، آن وقت حركت مي‏كردند ، پس خداي تعالي دستورشان داد همگي بايد به عرفه وقوف كنند و از آنجا كوچ كنند .

مؤلف : در اين معنا رواياتي ديگر نيز هست .

و در تفسير عياشي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در تفسير آيه : ربنا آتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة فرمود : منظور از حسنه رضوان خدا و بهشت در آخرت است ، و نيز سعة رزق و حسن خلق در دنيا است .

و از همان جناب روايت شده كه فرمود حسنه در دنيا رضوان خدا و توسعه در معيشت ، و همنشين خوب ، و در آخرت بهشت است .

و از علي (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرمود : ( حسنه در دنيا همسر صالح ، و در آخرت حوريه است ، و منظور از عذاب آتش همسر بد است ) .

مؤلف : اين روايات از باب شمردن مصداق است ، و گرنه آيه شريفه مطلق است ، و از آنجائي كه رضوان الله چيزي است كه ممكن است نمونه‏اش و ظهور ناقصش در دنيا ، و ظهور تامش در آخرت حاصل شود ، از اين جهت مي‏توان آن را هم از حسنات دنيا شمرد همچنانكه در روايت اولي شمرده ، و هم از حسنات آخرت ، همچنانكه در روايت دومي شمرده .

و در كافي از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل آيه شريفه : و اذكروا الله في ايام معدودات ... ، فرموده : مراد از اين ايام ، ايام تشريق است چون عرب وقتي در منا اقامت مي‏كرد ، بعد از قرباني شتر به تفاخر مي‏پرداخت ، يكي مي‏گفت : پدر من چنين و چنان بود ، آن ديگري مي‏گفت پدرم چنين و چنان بود ، خداي تعالي فرمود : ( فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا الله كذكركم آباءكم ، او اشد ذكرا ، چون از مناسك خود پرداختيد به ياد خدا بيفتيد ، همانطور كه به ياد پدران خود مي‏افتيد ، بلكه بيشتر و شديدتر از ياد پدران ) ، و تكبير اين است كه بگوئي : الله اكبر ، الله اكبر لا اله الا الله ، و الله اكبر ، و لله الحمد ، الله اكبر علي ما هدينا الله

ترجمة الميزان ج : 2ص :127

اكبر علي ما رزقنا من بهيمة الانعام .

و نيز در همان كتاب از همان جناب روايت كرده كه فرمود : تكبير در ايام تشريق را بايد از نماز ظهر روز عيد تا نماز صبح روز سوم عيد ادامه داد ، و اما در شهرها اين تكبير دنبال ده نماز گفته مي‏شود ( كه در حقيقت از ظهر روز عيد شروع ، و بعد از نماز صبح روز دوازدهم ختم مي‏گردد) .

و در كتاب ( من لا يحضره الفقيه ) از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه شخصي از آن جناب از مفاد آيه : فمن تعجل في يومين فلا اثم عليه ، و من تاخر فلا اثم عليه ... ) ، پرسيد حضرت فرمود : معنايش اين نيست كه بيتوته در روز سيزدهم واجب نيست ، خواستي انجام بده و نخواستي انجام نده بلكه معنايش اين است كه اگر اين واجب را نياوردي خدا اين گناهت را مي‏آمرزد ، چون حاجي وقتي از حج بر مي‏گردد همه گناهانش آمرزيده است .

و در تفسير عياشي از آن جناب روايت كرده كه فرمود : او از حج بر مي‏گردد در حالي كه گناهانش آمرزيده شده ، البته خداي تعالي گناه كسي را مي‏آمرزد كه تقوا داشته باشد .

و در كتاب فقيه از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در ذيل جمله : لمن اتقي ... ، فرمود : يعني كسي كه از شكار مي‏پرهيزد تا وقتي كه اهل منا از منا كوچ كنند .

و از امام باقر (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه در معناي جمله : ( لمن اتقي ... ) ، فرمود : يعني كسي كه از رفث و فسوق و جدال و ساير محرماتي كه خداي تعالي بر محرم حرام كرده اجتناب كند .

و نيز از آن جناب روايت كرده كه در معناي جمله نامبرده فرمود : يعني از خداي عزوجل پروا داشته باشد .

و از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : يعني كسي كه از گناهان كبيره پروا كند .

مؤلف : خواننده محترم توجه فرمود كه آيه شريفه چه دلالتي دارد ، و از آن چه فهميده مي‏شود ، ممكن هم هست ما به عموم تقوا و اينكه قيدي برايش نيامده تمسك نموده ، همانطور

ترجمة الميزان ج : 2ص :128

كه در دو روايت اخير آمده ، بگوئيم منظور پروا كردن از عموم گناهان است .

بحث روايتي ديگر

در الدر المنثور است كه بخاري ، و بيهقي از ابن عباس روايت كرده‏اند كه در پاسخ شخصي كه از وي از متعه حج سؤال كرده بود ، گفته : مهاجرين و انصار و همسران رسولخدا در حجة الوداع احرام بستند ، ما نيز احرام بستيم ، چون به مكه رسيديم رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : نيت احرام حج را به عمره برگردانيد ، مگر كساني كه با خود قرباني آورده ، و به اين علامتلنگه كفشي به گردن آن حيوان انداخته باشند كه چنين افرادي بايد به همان نيت حج باقي مانده ، بقيه نيت عمره كنند ، و چون خانه خدا را طواف و در صفا و مروه سعي كرديم ، عمل عمره ما تمام شد ، و از احرام در آمديم ، و با زنان در آميختيم ، و لباس پوشيديم .

و در باره كساني كه با خود قرباني آورده ، آن را نشان كرده بودند ، فرمود : اينگونه افراد نبايد از احرام درآيند ، بلكه همچنان در احرام حج باشند ، تا قربانيشان به جاي خود برسد ( يعني در منا ذبح شود ) آنگاه در شب ترويه به ما كه از احرام در آمده بوديم ، دستور فرمود : بهنيت حج احرام ببنديم ، ما نيز چنين كرديم ، تا از اعمال و مناسك حج در عرفات و مشعر و منا فارغ شديم .

و آنگاه در روز عيد به مكه آمديم ، و خانه خدا را طواف و بين صفا و مروه سعي كرديم ، و در اينجا همه اعمال حج ما پايان يافت ، تنها مساله قرباني باقي ماند ، كه مي‏بايست به حكم فما استيسر من الهدي ، فمن لم يجد فصيام ثلثة ايام في الحج و سبعة اذا رجعتم يا قرباني كنيم ، ( كه البته در اين قرباني گوسفند هم كفايت مي‏كند ) ، و يا به جاي آن روزه بگيريم ، سه روز در حج ، و هفت روز بعد از مراجعت به وطن .

در نتيجه آن سال هر دو عمل عمره و حج را در يك سال انجام داديم ، و اين سابقه نداشت ، دستوري بود كه خدا در كتابش نازل فرمود و سنت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بر آن جاري شد ، تا مسلمانان خارج مكه كه از راه دور مي‏آيند بتوانند قبل از رفتن به عرفات از احرام درآيند ، و آنچه در احرام برايشان حرام بود حلال شود و اينكه گفتيم ( مسلمانان خارج مكه ) ، دليلش اين كلام خدا است كه مي‏فرمايد : ذلك لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام ، و ماههاي حج كه خداي تعالي آنها را ماه حج خوانده شوال ، و ذي القعده ، و ذي الحجه است ، پس هر كس در اين ماهها حج تمتع كند ، بايد يا خوني بريزد ، و يا روزه بگيرد ، و رفث به معناي

ترجمة الميزان ج : 2ص :129

جماع ، و فسوق به معناي معاصي ، و جدال به معناي ستيزگي در گفتار است .

و نيز در الدر المنثور است كه بخاري و مسلم از ابن عمر روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در حجة الوداع حج تمتع آورد به اين صورت كه اول عمره را آورد ، و سپس احرام حج بست و از آغاز كه در مسجد ذو الحليفه ( واقع در محل شجره ) احرام مي‏بست قرباني هم معين كرد ، و قربانيش را با خود سوق داد ، و قبل از هر كس رسولخدا(صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به نيت عمره احرام بست ، مردم هم به متابعت وي نيت تمتع كرده ، اول به عمره و سپس به حج احرام بستند .

ولي از آنجائي كه مردم دو دسته بودند ، بعضي با خود قرباني آورده بودند ، و بعضي نياورده بودند ، لذا همينكه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وارد مكه شد ، به مردم فرمود : هر كس با خود قرباني آورده از احرام در نيايد ، و هيچ يك از محرماتي كه بر او حرام بود حلال نمي‏شود ، مگر بعد از آنكه از عمل حج فارغ شود ، و كساني كه قرباني نياورده‏اند طواف و سعي انجام دهند ، و سپس تقصير كنند ، و از احرام درآيند ، و آنگاه ( قبل از رفتن به عرفات ) در مكه احرام حج ببندند و اگر از اين دسته كساني باشند كه دسترسي به قرباني ندارند ، بايد سه روز در سفر و هفت روز در وطن روزه بگيرند .

و باز در الدر المنثور است كه حاكم ( وي حديث را صحيح دانسته ) ، از طريق مجاهد ، و عطا از جابر روايت كرده كه گفت : در بين مردم بگومگو زياد شد ، ( گويا منظور بگومگوي در باره حج بوده ) تا آنكه بيش از چند روز به تمام شدن اعمال حج نماند ، كه دستور يافتيم از احرام درآئيم از در تعجب به يكديگر مي‏گفتيم : چطور ممكن است شخصي كه براي عبادت به حج آمده احرام ببندد ، در حالي كه يك ساعت قبلش مني از عورتش مي‏چكيده ؟ اين اعتراض به گوش رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسيد لا جرم به خطبه ايستاد و فرمود : هان اي مردم آيا مي‏خواهيد به خداي تعالي چيز ياد بدهيد ، بخدا سوگند علم من از همه شما به خدا بيشتر است ، و بيشتر از شما از او پروا دارم ، من اگر جلوتر مي‏فهميدم آنچه را كه بعدا فهميدم هرگز قرباني با خود سوق نمي‏دادم ، و مثل همه مردم از احرام در مي‏آمدم ، بنا بر اين هر كس كه براي عمل حج با خود قرباني نياورده سه روز در حج و هفت روز در مراجعت به خانه‏اش روزه بگيرد ، و هر كس توانست در همينجا قرباني تهيه كند آنرا ذبح كند ، و ما به ناچار يك شتر را به نيت هفت نفر قرباني مي‏كرديم چون قرباني يافت نمي‏شد .

عطا اضافه كرده كه ابن عباس هم گفته كه چون قرباني يافت نمي‏شد رسول خدا

ترجمة الميزان ج : 2ص :130

گوسفندان خود را ميان اصحابش تقسيم كرد و به سعد بن ابي وقاص يك تيس ( نر بز ) رسيد كه به نيت خودش به تنهائي سر بريد .

و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابي شيبه ، و بخاري و مسلم از عمران بن حصين روايت كرده كه گفت : آيه متعه در كتاب خدا نازل شد ، و مادر عهد رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و با آن جناب به سفر حج رفتيم ، و حج را به صورت متعه يعني تمتع آورديم ، و بعد از آنهم هيچ آيه ديگري كه حج تمتع را نسخ كند نازل نشد ، و رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم تا زنده بود از آن نهي نكرد ، تنها و تنها مردي از صحابه به رأي خود آن را قدغن نمود ، و هر چه خواست گفت .

مؤلف : اين روايت به الفاظ و عباراتي ديگر كه معناي همه آنها قريب به همان روايت در الدر المنثور است نيز نقل شده .

و در صحيح مسلم و مسند احمد و سنن نسائي از مطرف روايت آمده كه گفت : عمران بنحصين در مرضي كه به آن مرض از دنيا رفت نزد من فرستاد ، و مرا احضار كرد و گفت يكي از كساني كه من محدثش بودم ، و برايش حديث مي‏كردم تو بودي ، و به اين اميد برايت حديث مي‏گفتم كه بعد از من سودي به حالت داشته باشد ، اگر من زنده ماندم احاديث مرا به من نسبت مده ، و خلاصه نگو فلاني چنين گفت ، و اگر از دنيا رفتم مستقيما به من نسبت بده براي اينكه ديگر خطري برايم نيست و بدانكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بين حج و عمره را جمع كرد ، ( يعني حج تمتع آورد ) ، و بعد از آن آيه‏اي ديگر در نسخ اين حكم نازل نشد و خودشهم از آن نهي نفرمود تنها يك مرد عادي از پيش خود هر چه خواست گفت .

و نيز در صحيح ترمذي و كتاب زاد المعاد تاليف ابن قيم روايت شده كه شخصي از عبد الله پسر عمر از حج تمتع پرسش نمود عبد الله پسر عمر گفت : اين عمل عملي است حلال ، پرسيد : آخر پدرت از آن نهي كرده ، گفت : در اين مساله كه پدرم نهي كرده ، اما رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آن را بجاي آورده ، آيا بايد امر رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را پيروي كنيم ، يا امر و فرمان پدرم را ؟ سائل در پاسخ گفت : البته امر رسول خدا متبع است ، عبد الله بن عمر گفت : اگر امر رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) متبع است پس بدان كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خودش اين عمل را بجاي آورد .

و صحيح ترمذي ، و سنن نسائي ، و سنن بيهقي ، و موطا مالك ، و كتاب الام شافعي،

ترجمة الميزان ج : 2ص :131

همگي از محمد بن عبد الله روايت آورده‏اند كه گفت در سالي كه معاويه حج بجاي آورد از سعد بن ابي وقاص ، و از ضحاك بن قيس شنيدم : كه با يكديگر در باره حج تمتع بحث مي‏كردند ، ضحاك مي‏گفت : تنها كساني كه اين عمل را انجام مي‏دهند كه نسبت به امر خدا جاهلند ، سعد در جوابش مي‏گفت : بسيار حرف زشتي زدي ، اي برادرزاده ، ضحاك گفت : آخر عمر از اين عمل نهي كرد ، سعد گفت : آخر رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اين عمل را بجاي آورد ، و همه ما با آن جناب بجا آورديم .

و در الدر المنثور است كه بخاري ، و مسلم ، و نسائي از ابي موسي روايت آورده‏اند كه گفت : در بطحا خدمت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسيده ، عرضه داشتم : در حال احرام نيت كردم : احرام مي‏بندم به آنچه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) احرام بسته ، فرمود : آيا با خود قرباني آورده‏اي ؟ عرضه داشتم نه ، فرمود پس برو در خانه طواف كن ، و سعي بين صفا و مروه بجاي آر ، و سپس تقصير كن ، و از احرام درآي ، من طواف و سعي كردم و سپس به خيمه زني از بستگانم رفتم ، او سر مرا اصلاح كرد ، و شستشو داد .

و من در زمان ابي بكر و همچنين در عهد خلافت عمر به حج تمتع فتوا مي‏دادم تا آنكه در عهد عمر سالي در موسم حج مشغول مناسك حج بودم ، كه مردي برايم خبر آورد : چه نشسته‏اي كه امير المؤمنين ( عمر ) در باره مناسك حج فتوائي تازه داده ، من بانگ برداشتم كه اي مردم هر كس از ما فتوائي گرفته تكليفش دشوار شده ، چون امير المؤمنين دارد مي‏آيد و حكمهر مساله را از او بگيريد ، و به او اقتدا كنيد ، پس همينكه عمر وارد شد ، از او پرسيدم : چه چيز تازه‏اي در باره مناسك حج گفته‏اي ؟ گفت .

اينكه به كتاب خدا تمسك كنيم كه مي‏فرمايد : ( و اتموا الحج و العمرة لله ، حج و عمره را براي خدا تمام كنيد ) و نيز به سنت پيامبران تمسك كنيم كه فرموده محرم نبايد از احرام در آيد تا آنكه قرباني خود را ذبح كند .

و نيز در الدر المنثور است كه مسلم از ابي نضره روايت كرده كه گفت : ابن عباس همواره به مردم دستور مي‏داد حج تمتع كنند ، و عبد الله بن زبير همواره از آن نهي مي‏كرد ، اين اختلاف نظر به جابر بن عبد الله گفته شد ، در پاسخ گفت : احاديث به دست من در بين مردم داير و شايع شده ، ما با رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) حج تمتع مي‏كرديم ، همينكه عمر به خلافت رسيد گفت : خدا از هر چه مي‏خواست براي پيغمبرش حلال مي‏كرد ، و ملاك كار ما

ترجمة الميزان ج : 2ص :132

قرآن است ، كه هر آيه‏اش در جائي كه بايد نازل شود نازل شده ، و قرآن فرموده : فاتموا الحج و العمرة لله بنا بر اين همانطور كه قرآن دستور داده عمل كنيد ، و حج خود را از عمره جدا سازيد ، يعني در يك سال هر دو را انجام ندهيد ، چون اگر اين كار را كه مي‏گويم بكنيد حج شما تمام‏تر و عمره‏تان هم تمام‏تر مي‏شود .

و در مسند احمد از ابي موسي روايت شده كه گفت : اين عمل يعني حج تمتع سنت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، ولي من مي‏ترسم مردم بين عمره و حج در زير درختان اراك با زنان خود همخوابگي كنند و آنان را با خود برداشته به حج بروند .

و در جمع الجوامع سيوطي از سعيد بن مسيب روايت آمده كه گفت : عمر بن خطاب از حج تمتع در ماههاي حج نهي كرد ، و گفت : هر چند خود من آنرا با رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) انجام دادم ، و ليكن از آن نهي مي‏كنم ، چون اين عمل باعث مي‏شود يك فرد مسلمان كه از افقي از آفاق به قصد زيارت حركت مي‏كند ، و خسته و غبارآلود وارد مكه مي‏شود ، اين خستگي و اين غبارآلودگيش و آن تلبيه گفتنش تنها مخصوص عمره‏اش باشد ، بعد از عمره از احرام در آيد ، و لباس بپوشد ، و خود را خوشبو كند ، و با همسرش اگر با خود آورده باشد همخوابگي كند ، و همچنان به عيش و لذت بپردازد ، تا روز هشتم ذي الحجه ، آن وقت به نيت حج احرام ببندد ، و بطرف منا ( و عرفات ) برود ، و تلبيه بگويد ، در حالي كه نه غبارآلود باشد و نه خسته و كوفته ، و تلبيه‏اش هم بيش از يك روز نباشد ، در حالي كه حج افضل از عمره است .

علاوه اگر ما از حج تمتع جلوگيري نكنيم مردم در زير همين درختان اراك با زنان خود دست به گريبان مي‏شوند ، و اين عمل در انظار مردمي كه نه دامداري دارند و نه كشت و زرع ، مردمي كه در نهايت فقر بسر مي‏برند و بهار زندگيشان همين ايامي است كه حاجيان به مكه مي‏آيند خوشايند نيست .

و در سنن بيهقي از مسلم از ابي نضرة از جابر روايت شده كه گفت : به او گفتم : عبد الله بن زبير از حج تمتع نهي مي‏كند ، و عبد الله بن عباس به آن امر مي‏كند ، تكليف چيست ؟ كدام درست مي‏گويند ؟ گفت : احاديث به دست من در بين مردم منتشر مي‏شود ، خلاصه متخصص اين فن منم ، و من و همه مسلمانان در عهد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و عهد ابي بكر حج تمتع مي‏كرديم ، تا آنكه عمر به خلافت رسيد ، وي به خطبه ايستاد و گفت : رسول

ترجمة الميزان ج : 2ص :133

خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) همين رسول و قرآن همين قرآن است ، و در عهد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) دو تا متعه حلال بود ، ولي من از اين دو عمل نهي مي‏كنم ، و مرتكبش را عقاب هم مي‏نمايم ، يكي متعه زنان است كه اگر به مردي دست پيدا كنم كه زني را براي مدتي همسر خود كرده باشد ، او را سنگسار مي‏كنم ، و زنده زنده در زير سنگريزه‏ها دفن مي‏سازم ، و ديگري متعه حج .

و در سنن نسائي از ابن عباس روايت شده كه گفت : از عمر شنيدم مي‏گفت : به خدا سوگند من شما را از متعه نهي مي‏كنم ، هر چند كه در كتاب خدا هم آمده است ، و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم آن را انجام داده ، و منظور عمر در اينجا متعه حج بود .

و در الدر المنثور است كه مسلم از عبد الله بن شقيق روايت كرده كه گفت : عثمان از متعه نهي مي‏كرد ، و علي به آن امر مي‏فرمود : پس روزي عثمان به علي در اين باره اعتراض كرد ، علي (عليه‏السلام‏) فرمود : تو خود مي‏داني كه با رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) حج تمتع كرديم ، عثمان گفت : بله مي‏دانم ، و ليكن آن روز از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏ترسيديم و نمي‏توانستيم مخالفت كنيم .

و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابي شيبه و مسلم از ابي ذر روايت كرده كه گفت : متعه در حج مخصوص اصحاب رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بوده .

و باز در الدر المنثور مي‏گويد : مسلم از ابي ذر روايت كرده كه گفت : متعه عملي است كه تنها ما مي‏توانيم آن را انجام دهيم ، هم متعه زنان و هم متعه حج .

مؤلف : از اينگونه روايات بسيار زياد است ، ولي ما به آن مقدار كه در غرض ما دخالت دارد اكتفا كرديم ، و غرض ما بحث تفسيري پيرامون نهي از متعه در حج است ، چون در باره اين نهي از دو نظر مي‏شود بحث كرد ، يكي اينكه نهي كننده ( يعني عمر ) حق داشته كه چنين نهيي بكند ، يا نداشته ؟ و اگر نداشته آيا معذور بوده يا نه ، و اين بحث از غرض ما و از مسؤوليت اين كتاب خارج است .

نظر دوم اين است كه روايات نامبرده احيانا به آيات كتاب و ظاهر سنت استدلال كرده مي‏خواهيم بدانيم اين استدلالها صحيح است يا نه ؟ و اين در مسؤوليت اين كتاب و سنخه

ترجمة الميزان ج : 2ص :134

بحث ما در اين كتاب است .

لذا مي‏گوئيم در اين روايات از چند طريق بر نهي عمر از متعه حج استدلال شده است .

1- استدلال به اينكه آيه : و اتموا الحج و العمرة لله بر آن دلالت دارد ، و حاصلش اين است كه آيه نامبرده عموم مسلمين را مامور كرده به اينكه حج را تمام و عمره را تمام كنند ، و آيه‏اي كه حج تمتع را تشريع كرده مخصوص رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، اين استدلال در روايت ابي نضره از جابر آمده ، كه گفت : همينكه عمر به خلافت رسيد گفت : خداوند از هر چيز هر قدر بخواهد براي پيغمبرش حلال مي‏كند و ملاك كار ما قرآن است ، كه هر آيه‏اش در جائي كه بايد نازل شود نازل شده ، و فرموده : فاتموا الحج و العمرة لله و به حكم اين آيه بايد حج خود را از عمره خود جدا كنيد .

و اين استدلال به هيچ وجه درست نيست ، چون خواننده عزيز در تفسير آيه نامبرده توجه فرمود كه گفتيم : اين آيه بيش از اين دلالت ندارد كه اتمام حج و عمره واجب است ، و كسي كه بايد اين عبادت را انجام دهد نمي‏تواند در وسط آن را قطع كند ، به دليل اينكه دنبالش مي‏فرمايد : (فان احصرتم ... ) ، و اما اينكه آيه شريفه دلالت داشته باشد بر اينكه مسلمانان بايد عمره را جداي از حج بياورند و متصل آوردنش تنها مخصوص به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و يا به آن جناب و همراهانش بوده كه در آن سال يعني در حجة الوداع در خدمتش بوده‏اند ، ادعائي است كه اثباتش از خرط القتاد مشكل‏تر است ( خرط القتاد به اين معنا است كه انسان ساقه‏اي پر از تيغ زهردار را با دست بگيرد ، و دست خود را بر آن بكشد ، بطوريكه همه تيغ‏هاي ساقه مانند برگ از ساقه جدا شود و بريزد) .

علاوه بر اينكه در اين روايت اعتراف شده است به اينكه حج تمتع سنت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بوده همچنانكه در روايت نسائي از ابن عباس نيز اين اعتراف آمده ، و عمر به نقل ابن عباس گفته : به خدا سوگند من شما را از متعه نهي مي‏كنم ، با اينكه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آن را انجام داد .

2 - و اما اينكه استدلال كرده‏اند به اينكه نهي از تمتع در حج موافق با كتاب و سنت است همچنانكه در روايت ابي موسي آمده بود ، كه گفت : اگر از حج تمتع نهي كنيم هم به كتاب خدا عمل كرده‏ايم ، كه مي‏فرمايد : و اتموا الحج و العمرة لله و هم به سنت پيامبرمان عمل كرده‏ايم ، كه فرمود : ( محرم از احرام در نمي‏آيد تا وقتي كه قربانيش ذبح شود ) .

در پاسخ مي‏گوئيم كتاب خدا همانطور كه قبلا خاطرنشان كرديم بر خلاف اين گفتار دلالت دارد ، و اما اينكه گفتند ترك حج تمتع پيروي از سنت رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است كه فرمود : ( محرم از احرام در نمي‏آيد مگر وقتي كه قربانيش ذبح شود) .


ترجمة الميزان ج : 2ص :135

در پاسخ مي‏گوئيم : اولا اين گفتار درست بر خلاف فرموده رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، كه در رواياتي ديگر آمده ، و بعضي از آنها گذشت ، كه به صراحت فرمود : اين مخصوص كساني است كه از ميقات با خود قرباني آوردند .

و ثانيا اينكه : روايات تصريح دارد بر اينكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) خودش اين عمل را بجا آورد ، يعني اول احرام بست به عمره ، و سپس بار ديگر احرام بست به حج ، و نيز تصريح دارد بر اينكه آن جناب به خطبه ايستاد و فرمود : ( اي مردم آيا مي‏خواهيد خدا را چيز بياموزيد ؟ ) ، و ادعاي عجيبي كه در اين مقام شده ادعائي است كه ابن تيميه كرده ، و گفته حج رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ( در آن سال ) حج قران بود ، نه حج تمتع چيزي كه هست كلمه متعه بر حج قران هم اطلاق مي‏شود .

و ثالثا : صرف اينكه سر نتراشند تا قرباني به محل خودش برسد احرام حج نيست خود اين روايات هم نمي‏تواند دليل بر اين مدعا باشد ، و آيه هم دلالت دارد بر اينكه آن سائق هديي حكمش سر نتراشيدن است كه اهل مسجد الحرام نباشد ، چنين كسي است كه حتما بايد حج تمتع بياورد .

و رابعا اينكه : بر فرض كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) حج تمتع بجا نياورد ليكن اين را كه ممكن نيست انكار كنيم كه آن روز رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به همه ياران خود يعني آنهائي كه در حضورش بودند و آنها كه نبودند دستور داد حج تمتع بياورند ، و چگونه ممكن است مسئله‏اي كه مبدء تاريخش چنين باشد ، يعني عموم مسلمين در آن مساله حكمي داشته باشند ، و پيامبر اسلام حكمي ديگر مخصوص به خودش داشته باشد ، و هر دو حكم در قرآن نيز نازل شده باشد ، آنگاه حكم مخصوص به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در ميان امتش سنت گردد ؟ .

3 - و اما اين استدلال كه گفتند : تمتع باعث مي‏شود كه حج ( يكي از باشكوه‏ترين مراسم اسلامي ) صورتي به خود بگيرد كه با معنويت آن سازگار نيست ، چون به حاجي اجازه مي‏دهد در بين عمل خوشگذراني كند ، از زنان كام بگيرد ، و از بوي خوش و لباس‏هاي فاخر استفاده كند ، و اين استدلال از روايت احمد از ابي موسي استفاده مي‏شود ، آنجا كه عمر گفت : درست است كه حج تمتع سنت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است و ليكن من مي‏ترسم مردم در بين عمل حج زير درختان اراك با زنان خود درآميزند ، و آنگاه وقتي احرام حج ببندند كه آب غسل جنابت از سر و رويشان بچكد ، اين بود كه گفتار عمر ، و نيز از بعضي روايت‏هاي ديگر كه در آن از عمر نقل شده كه گفت : من مي‏دانم كه رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و اصحابش حج تمتع را بجا آوردند ، و ليكن من شخصا دوست نمي‏دارم كساني كه به زيارت خانه خدا مي‏آيند

ترجمة الميزان ج : 2ص :136

با زنان درآميزند ، آنگاه براي حج احرام ببندند ، در حالي كه آب غسل از سر و رويشان بچكد ، اين نيز گفتار عمر بود ، كه صريحا اجتهادي است در مقابل نص ، چون خداي تعالي و رسول گراميش بر مساله حج تمتع تصريح كرده‏اند ، و خدا و رسولش بهتر مي‏دانند كه تشريع حكم حج تمتع ممكن است به اينجا منجر شود ، كه مسلمين رفتاري را بكنند كه عمر آن را دوست نمي‏دارد ، و بلكه از آن مي‏ترسد ، و با وجود چنين تصريحي ديگر جاي اجتهاد نيست .

و از عجائب امور اين است كه در متن آيه‏اي كه حج تمتع را تشريع كرد همان چيزي كه عمر از آن مي‏ترسيد و از آن كراهت داشت آمده ، مي‏فرمايد : ( فمن تمتع بالعمرة الي الحج ، يعني كسي كه با آوردن عمره تا انجام حج لذت گيري كند ، بايد قرباني كند ) ، بطوريكه ملاحظه مي‏فرمائيد قرآن كريم نام اين قسم حج را حج تمتع يعني ( حج لذت گيري ) نهاده ، چون تمتع جز اين نيست كه زائر خانه خدا بتواند از آنچه كه در احرام بر او حرام بود يعني از التذاذ با بوي خوش و با آميزش با زنان ، و پوشيدن لباس و غيره ، بهره‏مند شود ، و اين عينا همان است كه عمر از آن مي‏ترسيد و كراهت مي‏داشت .

و از اين عجيب‏تر اينكه وقتي آيه شريفه نازل شد اصحاب به خدا و رسول اعتراض كردند ، و رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) امر فرمود تا به عين همان چيزي كه سبب نهي بود تمتع ببرند توضيح اينكه وقتي اين دستور صادر شد ، بطوريكه در روايت در الدر المنثور از حاكم از جابر آمده ( مردم گفتند ، آيا براي عمل حج در حالي به سوي عرفه روانه شويم كه مني از عورتهاي ما مي‏چكد ) ، اين سخن به گوش رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسيد بلادرنگ به خطبه ايستاد و در خطبه‏اش گفتار مردم را رد نموده ، براي بار دوم دستور داد تمتع كنند ، همانطور كه بار اول آن را بر ايشان واجب كرده بود .

4 - و اما استدلال ديگري كه كرده‏اند و بطوريكه در روايت سيوطي از سعيد بن مسيب آمده كه گفته‏اند ( حكم تمتع در حج باعث تعطيل شدن بازارهاي مكه است ، و مردم مكه نه زراعتي دارند و نه دامي ، بهار كار مردم مكه همان موقعي است كه حاجيان به مكه و بر آنان وارد مي‏شوند ) استدلال درستي نيست ، چون اجتهادي است در مقابل نص علاوه بر اينكه خود خداي تعالي در كلام مجيدش نظير اين استدلال را رد نموده ، آنجا كه فرمان داده بود : از اين پس مشركين حق ندارند به مسجد الحرام در آيند ، چون مشرك نجس است ، و فرموده بود : يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا و ان خفتم علية فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء ان الله عليم حكيم چون ممنوعيت مشركين از ورود به

ترجمة الميزان ج : 2ص :137

مسجد الحرام و قهرا از ورود به مكه معظمه نيز مستلزم كسادي بازار مكه بوده ، و مع ذلك آيه شريفه اين محذور خيالي را رد نموده مي‏فرمايد : اگر از فقر مي‏ترسيد بدانيد كه به زودي خداي تعالي به فضل خود شما را بي‏نياز مي‏كند .

مترجم

5- و اما استدلال ديگري كه كرده و گفتند : تشريع حج تمتع بر اساس ترس بوده ( كه به نظر نگارنده منظور ترس از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بوده ) و چون امروز رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نيست تا از او بترسيم ديگر جائي براي تمتع در حج نيست ، و اين استدلال در روايت الدر المنثور از مسلم از عبد الله بن شقيق آمده كه عثمان در پاسخ علي (عليه‏السلام‏) گفت : در آن روزها ما از رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏ترسيديم ، اين بود گفتار عثمان كه نظير آن از ابن زبير هم روايت شده ، و روايت به نقل الدر المنثور اين است كه ابن ابي شيبه و ابن جرير و ابن منذر از ابن زبير روايت كرده‏اند كه وقتي به خطبه ايستاد و گفت : ايها الناس به خدا سوگند تمتع به عمره تا رسيدن حج اين نيست كه شما مي‏كنيد تمتع وقتي است كه مردي مسلمان احرام حج ببندد ولي رسيدن دشمن يا عروض كسالت و يا شكستگي استخوان و يا پيشامدي ديگر نگذارد حج خود را تمام كند ، و ايام حج بگذرد ، اينجاست كه مي‏تواند احرام خود را احرام عمره قرار دهد ، و پس از انجام اعمال عمره از احرام در آيد ، و تمتع ببرد ، تا آنكه سال ديگر حج را با قرباني خود انجام دهد ، اين است تمتع به عمره تا حج ( تا آخر حديث ) .

اشكالي كه در اين استدلال هست اين است كه آيه شريفه مطلق است هم خائف را شامل مي‏شود ، و هم غير خائف را ، و خواننده عزيز توجه فرمود كه جمله‏اي كه دلالت دارد بر تشريع حكم تمتع جمله : ذلك لمن لم يكن اهله حاضري المسجد الحرام ... است ، نه جمله : فمن تمتع بالعمرة الي الحج ... ، تا در معناي آن قيد ترس را هم از پيش خود اضافه نموده بگويند : يعني هر كس از ترس ، حج خود را مبدل به عمره كرد ، قرباني كند و معلوم است كه جمله اول ميان اهل مكه و ساير مسلمانان فرق گذاشته ، و حج تمتع رامخصوص ساير مسلمانان دانسته ، و سخني از فرق ميان خائف و غير خائف به ميان نياورده .

علاوه بر اينكه تمامي روايات تصريح دارد بر اينكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) حج خود را بصورت تمتع آورد ، و دو احرام بست يكي براي عمره و ديگري براي حج .

6 - و اما اين استدلال كه گفته‏اند : تمتع مختص به اصحاب رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بوده و شامل حال ساير مسلمين نيست ( نقل از دو روايت الدر المنثور از ابي ذر ) ، اگر منظور از آن ، همان استدلال عثمان و ابن زبير باشد كه جوابش را داديم ، و اگر مراد اين باشد

ترجمة الميزان ج : 2ص :138

كه حكم تمتع خاص اصحاب رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، و شامل ديگران نمي‏شود ، سخني است باطل به دليل اينكه آيه شريفه مطلق است و مي‏فرمايد : ( اين حكم براي هر كسي است كه اهل مسجد الحرام نباشد ... ) چه صحابي و چه غير صحابي .

علاوه بر اينكه اگر حكم تمتع مخصوص اصحاب رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و ياران آن جناب بود چرا عمر و عثمان و ابن زبير و ابي موسي و معاويه ( و به روايتي ابي بكر ) آنرا ترك كردند با اينكه از صحابه آن جناب بودند .

7- و اما اينكه استدلال كردند ، به مساله ولايت ، و اينكه عمر در نهي از تمتع از حق ولايت خودش استفاده كرد ، چون خداي تعالي در آيه شريفه : اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم اطاعت اولي الامر را هم مانند اطاعت خدا و رسول واجب كرده استدلال درستي نيست ، براي اينكه ولايتي كه آيه شريفه آن را حق أولي الامر ( هر كه هست ) قرار داده ، شامل اين مورد نمي‏شود ( چون أولي الامر حق ندارد احكام خدا را زير و رو كند ) توضيح اينكه آيات بسيار زيادي دلالت دارد بر اينكه اتباع و پيروي آنچه به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نازل شده واجب است ، مانند آيه شريفه : اتبعوا ما انزل اليكم من ربكم .

و معلوم است كه هر حكمي كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) تشريع كند به اذن خدا مي‏كند ، همچنانكه آيه شريفه : و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و آيه شريفه : ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا .

و معلوم است كه منظور از عبارت ( آنچه رسول برايتان آورده ) به قرينه جمله : و ما نهيكم عنه اين است كه هر چه كه رسول شما را بدان امر كرده ، در نتيجه به حكم آيه : نامبرده بايد آنچه را كه رسول واجب كرده امتثال كرد ، و از هر چه كه نهي كرده منتهي شد ، و همچنين از هر حكمي كه كرده و هر قضائي كه رانده ، چنانكه در باره حكم فرموده : و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون و در آيه‏اي ديگر فرموده : فاولئك هم الفاسقون و در جائي ديگر فرموده : فاولئك هم الكافرون .


ترجمة الميزان ج : 2ص :139

و در مورد قضا فرموده : و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ، و من يعص الله و رسوله ، فقد ضل ضلالا مبينا .

و نيز فرموده : و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة و ما مي‏دانيم كه مراد از اختيار در اين آيه قضا و تشريع و يا حداقل اعم از آن و از غير آن است ، و شامل آن نيز مي‏شود .

و قرآن كريم تصريح كرده به اينكه كتابي است نسخ ناشدني ، و احكامش به همان حال كه هست تا قيامت خواهد ماند ، و فرموده : و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ، تنزيل من حكيم حميد .

و اين آيه مطلق است ، و به اطلاقش شامل بطلان به وسيله نسخ نيز مي‏شود ، پس به حكم اين آيه آنچه كه خدا و رسولش تشريع كرده‏اند ، و هر قضائي كه رانده‏اند ، پيرويش بر فرد فرد امت واجب است ، خواه اولي الامر باشد يا نه .

از اينجا روشن مي‏شود كه جمله : اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم حق اطاعتي كه براي أولي الامر قرار مي‏دهد ، اطاعت در غير احكام است ، پس به حكم هر دو آيه ، أولي الامر و ساير افراد امت در اينكه نمي‏توانند احكام خدا را زير و رو كنند يكسانند .

بلكه حفظ احكام خدا و رسول بر أولي الامر واجب‏تر است ، و اصولا أولي الامر كساني هستند كه احكام خدا به دستشان امانت سپرده شده ، باشد در حفظ آن بكوشند پس حق اطاعتي كه براي أولي الامر قرار داده اطاعت اوامر و نواهي و دستوراتي است كه أولي الامر به منظور صلاح و اصلاح امت مي‏دهند البته با حفظ و رعايت حكمي كه خدا در خصوص آن واقعه و آن دستور دارد .

مانند تصميم‏هائي كه افراد عادي براي خود مي‏گيرند ، مثلا با اينكه خوردن و نخوردن فلان غذا برايش حلال است ، تصميم مي‏گيرد بخورد ، و يا نخورد ( حاكم نيز گاهي صلاح مي‏داند كه مردم هفته‏اي دو بار گوشت بخورند ) ، و يا با اينكه خريد و فروش براي افراد جايز

ترجمة الميزان ج : 2ص :140

است فردي تصميم مي‏گيرد اين كار را بكند ، و يا تصميم مي‏گيرد نكند ، ( حاكم نيز گاهي صلاح مي‏داند مردم از بيع و شرا اعتصاب كنند ، و يا آن را توسعه دهند) .

و يا با اينكه بر فرد فرد جايز است وقتي كسي در ملك او با او نزاع مي‏كند به حاكم شرع مراجعه كند ، و هم جايز است از دفاع صرفنظر كند ، أولي الامر نيز گاهي مصلحت مي‏داند كه از حقي صرفنظر كند ، و گاهي صلاح را در اين مي‏داند كه آن را احقاق نمايد .

پس در همه اين مثالها فرد عادي و يا أولي الامر صلاح خود را در فعلي و يا ترك فعلي مي‏داند ، و حكم خدا به حال خود باقي است .

و همچنانكه يك فرد نمي‏تواند شراب بنوشد و ربا بخورد ، و مال ديگران را غصب نموده ملكيت ديگران را ابطال كند ، هر چند كه صلاح خود را در اينگونه كارها بداند ، أولي الامرنيز نمي‏تواند به منظور صلاح كار خود احكام خدا را زير و رو كند ، چون اين عمل مزاحم با حكم خداي تعالي است ، آري أولي الامر مي‏تواند در پاره‏اي اوقات از حدود و ثغور كشور اسلامي دفاع كند ، و در وقت ديگر از دفاع چشم بپوشد ، و در هر دو حال رعايت مصلحت عامه و امت را بكند ، و يا دستور اعتصاب عمومي ، و يا انفاق عمومي ، و يا دستورات ديگري نظير آن بدهد .

و سخن كوتاه آنكه آنچه يك فرد عادي از مسلمانان مي‏تواند انجام دهد ، و بر حسب صلاح شخص خودش و با رعايت حفظ حكم خداي سبحان آن كار را بكند ، و يا در آن چيز تصرف نمايد، ولي امري كه از قبل رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بر امت او ولايت يافته ، نيز مي‏تواند آن كار را بكند ، و در آن چيز تصرف نمايد ، تنها فرق ميان يك فرد عادي و يك ولي امر با اينكه هر دو مامورند بر حكم خدا تحفظ داشته باشند ، اين است كه يك فرد عادي در آنچه مي‏كند صلاح شخص خود را در نظر دارد ، و يك ولي امر آنچه مي‏كند به صلاح حال امت مي‏كند .

و گرنه اگر جايز بود كه ولي مسلمين در احكام شرعي دست بيندازد ، هر جا صلاح ديد آن را بردارد ، و هر جا صلاح ديد كه حكم ديگري وضع و تشريع كند ، در اين چهارده قرن يك حكم از احكام ديني باقي نمي‏ماند ، هر ولي امري كه مي‏آمد چند تا از احكام را بر مي‏داشت ، و فاتحه اسلام خوانده مي‏شد ، و اصولا ديگر معنا نداشت بفرمايند احكام الهي تا روز قيامت باقي است .

حال آنچه را گفته شد با مساله تمتع كه مورد بحث بود تطبيق داده مي‏گوئيم : چه فرق است بين اينكه گوينده‏اي بگويد : حكم تمتع و بهره‏مندي از طيبات زندگي با هيات عبادات و نسك نمي‏سازد ، و چون نمي‏سازد شخص ناسك بايد اين تمتع را ترك كند ، و بين اينكه

ترجمة الميزان ج : 2ص :141

گوينده بگويد مباح بودن برده‏گيري با وضع دنياي فعليسازگار نيست ، چون دنياي متمدن امروز همه حكم مي‏كنند به حريت عموم افراد بشر ، پس بايد حكم اباحه برده‏گيري كه از احكام اسلام است برداشته شود ، و يا اينكه بگويد اجراي احكام حدود به درد چهارده قرن قبل مي‏خورد ، و اما امروز بشر متمدن نمي‏تواند آن را هضم كند ، و قوانين جاريه بين المللي هم آن را قبول نمي‏كند ، پس بايد تعطيل شود .

اين بياني كه ما كرديم از پاره‏اي روايات وارده در همين باب فهميده مي‏شود مانند روايت الدر المنثور كه مي‏گويد : اسحاق بن راعويه در مسند خود ، و احمد از حسن روايت آورده‏اند كه عمر بن خطابتصميم گرفت مردم را از متعه حج منع كند ، ابي بن كعب برخاست ، و گفت تو اين اختيار را نداري ، چون متعه حج حكمي است كه قرآن بر آن نازل شده ، و ما خود با رسولخدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) عمره تمتع به جاي آورديم ، عمر چون اين بشنيد از تصميم خود تنزل كرد.
/ 1