و به موسي كتاب تورات را فرستاديم و آن را وسيله هدايت بني اسرائيل قرار داديم تا غير من كه خداي عالمم هيچكس را حافظ و نگهبان فرا نگيرند ( 2 ) .
اي فرزندان كساني كه با نوح ( بر كشتي ) سوار كرديم ، او بنده شكرگزاري بود ( 3) .
و در كتاب تورات يا در لوح محفوظ و كتاب تكوين الهي خبر داديم و چنين مقدر كرديم كه شما بني اسرائيل دوبار حتما در زمين فساد و خونريزي ميكنيد و تسلط و سركشي سخت و ظالمانه مييابيد ( يكبار بقتل شعيا و مخالفت آرميا و بار ديگر بقتل زكريا و يحيي مبادرت ميورزند ) ( 4) .
ترجمة الميزان ج : 13ص :45
پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را ( چون بخت النصر ) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانههاي شما نيز جستجو كنند و اين وعده انتقام ، حتمي خواهد بود ( 5 ) .
آنگاه شما را روبروي آنها قرار داده و بر آنها غلبه دهيم و به مال و فرزندان نيرومند مدد بخشيم و عده جنگجويان شما را بسيار گردانيم ( تا بر دشمن و لشكر بخت النصر غلبه كنيد ) ( 6) .
(شما بني اسرائيل و همه اهل عالم ) اگر نيكي و احسان كرديد بخود كرده و اگر بدي و ستم كرديد باز بخود كردهايد و آنگاه كه وقت انتقام ظلمهاي شما ( كشتن يحيي و زكريا و يا عزم قتل عيسي ) فرا رسيد باز بندگاني قوي و جنگآور را بر شما مسلط ميكنيم تا اثر بيچارگي و خوف و اندوه رخسار شما ظاهر شود و به مسجد بيت المقدس ، معبد بزرگ شما - مانند بار اول - داخل شوند و ويران كنند و به هر چه رسند نابود ساخته و به هر كس تسلط يابند به سختي هلاك گردانند ( 7 ) .
اي رسول ما ! باز هم به بني اسرائيل بشارت ده كه اميد است خدا به شما اگر توبه كرده و صالح شويد مهربان گردد و اگر به عصيان و ستمگري برگرديد ما هم به عقوبت و مجازات شما باز ميگرديم و جهنم را زندان كافران قرار دادهايم ( 8) .
بيان آيات
از ظاهر سياق اين آيات كه در صدر سوره قرار دارند چنين برميآيد كه در مقام بيان اين معنا است كه سنت الهي در امتها و اقوام مختلف انساني همواره بر اين بوده است كه ايشان را به راه بندگي و توحيد هدايت نموده و رسيدن به آن را برايشان ممكن ساخته و ايشان را در پذيرفتن و نپذيرفتن مخير نموده است ، نعمتهاي دنيا و آخرت را در اختيارشان قرار داد و ايشان را به همه رقم اسبابي كه در اطاعت و معصيت بدان نيازمندند مسلح و مجهز ساخت تا اگر اطاعت و احسان كنند به سعادت دنيا و آخرت پاداششان دهد ، و اگر گناه و عصيان ورزند به نكال و خواري در دنيا و عذاب آخرت كيفرشان كند .
بنا بر اين ميتوان گفت كه هفت آيه مذكور به منزله مثالي است كه كيفيت و چگونگي جريان اين سنت عمومي را در بني اسرائيل مجسم ميسازد ، بدين شرح كه خدا بر پيغمبرشان كتاب نازل كرد ، و آن را هدايتي قرار داد تا به وسيله آن به سوي خدايشان راه يابند ، و در آن كتاب چنين پيشگوئي كرد كه به زودي ترقي نموده و در اثر همان ترقي ، طغيان و تباهي خواهند ورزيد و خداوند با مسلط نمودن دشمن ، بر آن قوم ، انتقام سختي از آنان خواهد
ترجمة الميزان ج : 13ص :46
گرفت و خوارشان خواهد ساخت و دشمن آنقدر از ايشان بكشد و اسير كند تا آن كه غرور و طغيانشان فروكش نموده دوباره به سوي اطاعت خدا برميگردند ، در آنوقت خدا هم به نعمت و رحمت خود برگشته باز سرو ساماني به ايشان خواهد داد ، باز براي بار دوم طغيان خواهند ورزيد و خدا هم به عذاب خود برميگردد .
از اين بيان اين نتيجه به دست ميآيد كه آيات هفتگانه مورد بحث به منزله توطئه و زمينهچيني براي بيان جريان همين سنت است در امت اسلام ، و در حقيقت اين چند آيه نظير جمله معترضه است ميان آيه اول و آيه نهم .
و آتينا موسي الكتاب و جعلناه هدي لبني اسرائيل الا تتخذوا من دوني وكيلا .
كلمه كتاب در بسياري از موارد در قرآن كريم بر مجموع شرايعي كه بر مردمي واجب شده ، و در آنچه از عقايد و اعمال اختلاف داشتهاند داوري ميكرده ، اطلاق شده است ، و اطلاقش بر اين معنا خود دليل بر اين است كه كتاب مشتمل بر وظايفي اعتقادي و عملي است كه بايد به آن معتقد شده و عمل كنند ، و بعيد نيست كه به خاطر همين جهت فرموده : ما كتاب را براي موسي فرستاديم و نفرمود : تورات را فرستاديم تا بفهماند كه كتاب نامبرده مشتمل بر شرايطي است كه اخذ و عمل به آنها بر آنان فرض و واجب است .
و از همينجا روشن ميشود كه جمله : و جعلناه هدي لبني اسرائيل به منزله تفسير براي فرستادن كتاب است و هدايت بودن آن همين است كه شرايع پروردگارشان را برايشان بيان ميكند ، شرايعي كه اگر به آنها معتقد شوند و عمل كنند به سوي حق راه مييابند و به سعادت دو سرا نائل ميگردند .
و كلمه : ان در جمله : الا تتخذوا من دوني وكيلا تفسيريه است و مدخول ان ، محصل همه آن معارفي است كه كتاب هدايتشان مشتمل بر آنست .
پس برگشت معناي آيه به اين است كه محصل آن معارفي كه كتاب بيانش ميكند و ايشان را به آن راهنمائي مينمايد اين است كه ايشان را از شرك به خدا نهي ميكند ، و از اينكه چيزي غير خدا را وكيل خود بگيرند زنهار ميدهد و بنا بر اين جمله : الا تتخذوا من دوني وكيلا تفسير جمله : و جعلناه هدي لبني اسرائيل خواهد بود ، البته اين در صورتيست كه ضمير در جمله : لا تتخذوا به بني اسرائيل برگردد ، همچنانكه ظاهر هم همين است ، و اما اگر احتمال دهيم كه به موسي و بني اسرائيل هر دو برگردد در اين صورت تفسير همه جملات قبل ، خواهد بود .
ترجمة الميزان ج : 13ص :47
و در اين جمله التفاتي به كار رفته ، و آن را التفات از تكلم با غير ( ما ) به تكلم تنها ( من ) است اول فرمود : ما قرار داديم پس از آن فرمود : غير من را وكيل نگيريد و وجه آن بيان اين نكته است كه در اول به منظور تعظيم و همچنين به منظور حفظ وحدت سياق ، به صورت تكلم با غير ، آورده شد و اشكالي هم وارد نميشد و اما اگر در دومي هم به همين صورت ميآورد و ميفرمود : بغير ما وكلائي نگيريد شنونده خيال ميكرد كه خدايان متعددند و اين با توحيدي كه خود سياق در مقام اثبات آنست مناسب نبود به همين جهت در خصوص اين جمله از سياق قبل صرفنظر نموده و جمله را به صيغه تكلم تنهائي آورد .
و بعد از آنكه اين محذور برطرف شد دوباره به سياق سابق عودت نموده و فرمود : ذرية من حملنا .
و اما چرا وكيل گرفتن غير خدا شرك است ؟ جهتش اين است كه وكيل آن كسي است كه شؤون ضروري موكل خود را اصلاح نموده و به برآورده كردن حوائجش اقدام نمايد ، و چنين كسي غير از خداي سبحان نميتواند باشد ، پس اگر كسي غير او پروردگاري اتخاذ كند در حقيقت غير خدا را وكيل اتخاذ نموده است .
ذرية من حملنا مع نوح انه كان عبدا شكورا .
ذرية به اين عنايت بر اولاد اطلاق ميشود كه آنها اولاد صغيري هستند كه به پدران خود ملحق ميشوند ، و اگر در آيه شريفه به صداي بالا آمده بخاطر اختصاص است .
و اختصاص خود عنايت خاص متكلم را ميرساند و ميفهماند كه متكلم از اين حكمي كه در باره كلمه ذريه كرده بدين جهت بوده كه نسبت به آن عنايت خاصي داشته ، و بنا بر اين ، همين اختصاص به منزله تعليل بوده و خاصيت آن را دارد ، همچنانكه به صداي بالا بودن كلمه : اهل در آيه : يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت همين خاصيت را افاده نموده و چنين معنا ميدهد : خدا ميخواهد رجس را از شما ببرد به خاطر اينكه شما اهل بيت نبوت هستيد .
در آيه مورد بحث هم جمله ذرية من حملنا مع نوح آيه قبلي خود را تعليل ميكند ،
ترجمة الميزان ج : 13ص :48
همچنانكه جمله انه كان عبدا شكورا آن جمله را تعليل ميكند .
و اما تعليل بودن جمله اول براي آيه قبلي خود از اين جهت است كه خداوند سبحان در باره سرنشينان كشتي نوح وعدههاي جميل داده و بعد از آنكه از غرق نجاتشان داد فرمود : اي نوح از كشتي فرود آي كه سلام ما و بركات و رحمت ما بر تو و بر آن اممي كه هميشه با تواند اختصاص يافته و امتهايي كه ( خودسر و ستمگر شوند ) ما پس از آنكه به آنها بهره از دنيا دهيم آنان را به عذاب سخت كيفر خواهيم داد .
بنا بر اين فرستادن كتاب براي موسي و هدايت بني اسرائيل به وسيله آن ، وفاي به همان وعده نيكوئي است كه به پدرانشان يعني به سرنشينان كشتي نوح داده بود و هم اجراي سنت الهي است كه در امتهاي گذشته اعمال ميشد .
پس گوئي چنين فرموده كه ما بر موسي كتاب فرستاديم و آن را وسيله هدايت بني اسرائيل قرار داديم ، به خاطر اينكه بني اسرائيل ذريه همانهايند كه ما با نوح سوار بر كشتيشان كرديم ، و سلامتي و بركات را وعدهشان داديم .
و اما دوم ، براي اينكه اين سنت يعني سنت هدايت و ارشاد و طريقه دعوت به توحيد ، عينا همان سنتي است كه نوح اولين مجري آن درعالم بشري بود ، و با قيام به آن ، شكر نعمتهاي خدا را به جاي آورده و عبوديت خود را نسبت به خدا خالص كرده - قبلا هم مكرر گفتهايم : كه شكر حقيقي ملازم است با اخلاص در عبوديت - خداي تعالي هم شكر خدمت او را گذارده ، و سنت او را تا بقاء دنيا بقاء داده و در همه عوالم بر او سلام كرده و تا روز قيامت در هر كلمه طيب و عمل صالحي كه از نسل بشر سر بزند او را شريك در اجر نموده همچنانكه خود فرموده : و جعلنا ذريته هم الباقين ، و تركنا عليه في الاخرين ، سلام علي نوح في العالمين ، انا كذلك نجزي المحسنين .
بنا بر اين ، آيهمورد بحث در اين جمله خلاصه ميشود كه ما نوح را به خاطر اينكه بندهاي شكور بود پاداش داديم و دعوتش را باقي گذارديم سنتش را در ذريه آنها كه در كشتي با او بودند اجرا نموده ، مثلا بر يكي از ذريهاش موسي كتاب نازل كرديم و آن را مايه هدايت بني اسرائيل قرار داديم .
از جمله : ذرية من حملنا مع نوح و جمله : و جعلنا ذريته هم الباقين بخوبي بر
ترجمة الميزان ج : 13ص :49
ميآيد كه مردم امروز ، همه ذريه پسري و دختري نوح ميباشند ، و اگر تنها ذريه پسري او بودند و مقصود از جمله آنها كه در كشتي با نوح سوار كرديم پسران نوح باشند بهتر و بلكه متعين اين بود كه گفته باشد ذريه نوح ، و اين خود روشن است .
مفسرين در اعراب آيه ، وجوه بسيار ديگري دارند ، از جمله گفتهاند : كلمه ذرية منصوب به ندائي است كه حذف شده ، و تقدير آن چنين بوده اي ذريه كساني كه با نوح بر كشتي نشانديم و يا گفتهاند مفعول اول جمله : تتخذوا است و مفعول دوم آن كلمه : وكيلا است و تقدير كلام اين است كه : به جاي من كس ديگري را - هر كه باشد - از ذريه كساني كه با نوح در كشتيشان نشانديم وكيل مگيريد و يا گفتهاند بدل است از كلمه موسي كه در آيه قبلي بود ولي سخافتهيچيك از اين وجوه بر خواننده پوشيده نيست .
وجه زير نيز از نظر سخافت دست كمي از وجوه مذكور ندارد ، و آن اين است كه گفتهاند : ضمير در انه به موسي برميگردد نه به نوح ! و جمله ، تعليل فرستادن كتاب به موسي و آن را هدايت بني اسرائيل قرار دادن است البته در صورتي كه ضمير هاء در و جعلناه را به موسي برگردانيم نه به كتاب .
و قضينا الي بني اسرائيل في الكتاب لتفسدن في الارض مرتين و لتعلن علوا كبيرا .
راغب در مفردات در معناي قضاء گفته است كه به معناي فيصله دادن به امري است ، چه با گفتار باشد و چه با عمل و هر كدام بر دو وجه است يكي الهي و ديگري بشري ، از جمله قضاء الهي اين است كه فرموده : و قضي ربك الا تعبدوا الا اياه .
خدا دستور داده كه جز او را نپرستيد : و نيز در همين معنا است كه فرموده : و قضينا الي بني اسرائيل في الكتاب يعني ما اعلام كرديم و حكم را فيصله يافته كرديم و به ايشان به وسيله وحي چنين اعلام نموديم كه ... و بر همين معنا حمل ميشود آيه : و قضينا اليه ذلك الامر ان دابر هؤلاء مقطوع اين امر را به وي حكم كرديم كه نسل اينان مقطوع خواهد بود .
و اما قضاء فعلي و عملي الهي اين است كه ميفرمايد : و الله يقضي بالحق و الذين يدعون من دونه لا يقضون بشيء - تنها خداست كه به حق حكم ميكند و غير او آنچه را به
ترجمة الميزان ج : 13ص :50
خدائي ميخوانند هيچ حكم ( و اثري ) نخواهند داشت نه به حق و نه بباطل .
فقضيهن سبع سموات في يومين - پس آنها را در دو روز هفت آسمان كرد كه قضاء در آن به معناي ابداء و فراغت از ايجاد است و اين آيه در حقيقت در معني همان آيه : بديع السموات و الارض است .
و اما قضاء در قول بشري اين است كه ميگويند : داوود چنين قضاء كرد ، پس حكمي كه حاكم ميكند از مقوله كلام است و در قضاء فعلي بشري، آيه شريفه ميفرمايد : فاذا قضيتم مناسككم - پس چون مناسك خود را بپايان رسانديد و همچنين ميفرمايد : ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم - پس آلودگيهاي خود را زائل نموده به نذرهاي خود وفا كنند .
و كلمه علو به معناي ارتفاع و در آيه مورد بحث كنايه است از طغيان به ظلم و تعدي ، زيرا علو عطف بر فساد شده ، آنهم عطف تفسيري ، در جاي ديگر قرآن نيز به اين معنا آمده است آنجا كه فرموده : ان فرعون علا في الارض و جعل اهلها شيعا - فرعون در زمين علو كرد و اهل زمين را فرقه فرقه نمود .
و معناي آيه اين است كه ما بني اسرائيل رادر كتاب كه همان تورات باشد خبر داده و اعلام نموديم ، خبري قاطع ، كه سوگند ميخورم و قطعي ميگويم كه شما نژاد و گروه بني اسرائيل به زودي در زمين فساد خواهيد كرد - كه مراد از زمين سرزمين فلسطين و اطراف آنست - و اين فساد را در دو نوبت پشت سر هم انجام خواهيد داد .
و در زمين طغيان و علو بزرگي خواهيد نمود .
فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا ... .
راغب در مفردات در معناي كلمه باس ميگويد : بؤس و باس و باساء به معناي شدت و مكروه است ، با اين تفاوت كه بؤس بيشتر در فقر و جنگ و باس و باساء بيشتر در عذاب استعمال ميشود مانند آيه شريفه : و الله اشد باسا و اشد تنكيلا .
و در مجمع البيان ميگويد : ماده جوس به معناي سر زدن به اينجا و آنجا است ، مثلا گفته ميشود : فلاني را در فلان قبيله رها كردم تا يجوسهم و يدوسهم يعني بگردد و يك يك را پيدا نموده لگد مال كند ، ابو عبيده هم در معناي اين كلمه گفته است : هر جا را كه
ترجمة الميزان ج : 13ص :51
آمد و شد كرده پا نهاده باشي حوس و جوس كردهاي ، آنگاه گفته است : بعضي گفتهاند جوس به معناي طلب كردن يك چيزي به جستجو است .
و اينكه فرمود : فاذا جاء وعد اوليهما تفريعي است بر جمله : لتفسدن ... و ضمير تثنيه هما به مرتين برميگردد ، و معنايش اين است كه دو بار فساد ميكنيد ، و بنا بر اين معناي اوليهما افساد اولي است و مراد به وعد اولي وعده اول از آندو وعده و آن نكال و نقمتي است كه خدا در برابر فسادشان داده ، و در نتيجه وعد به معناي موعود خواهد بود ، و آمدن وعد كنايه از آمدن هنگام انجاز و عملي كردن آنست ، و همين خود دليل است بر اينكه خداوند در برابر دو نوبت افساد آنان دو تا وعده داده ، و اگر اسمي از دومي نبرده به خاطر اختصار بوده ، و گويا فرموده : در زمين دو نوبت فساد ميكنيد و ما وعدهتان دادهايم كه در هر نوبت انتقام بگيريم وقتي افساد اول كرديد ... همه آنچه را كه گفتيم به كمك سياق آيه بود كه از آيه استفاده كرديم و معناي آيه كه فرمود : بعثنا عليكم عبادا لنا اولي باس شديد اين است كه بندگان نيرومند خود را بسيج كرديم و فرستاديم تا شما را ذليل نموده و از شما انتقام بگيرند .
و دليل اينكه گفتيم بعث بمنظور انتقام و ذليل كردن بوده جمله : اولي باس شديد ... است .
و در اينكه آمدن آن بندگان خدا بسوي بني اسرائيل و قتل عام و اسارت و غارت و تخريب آنان را بعث الهي خوانده ، اشكالي ندارد چرا كه اين بعث و برانگيختن بر سبيل كيفر و در برابر فساد و طغيان و ظلم به غير حق بني اسرائيل بوده است ، پس كسي نگويد كه خدا با فرستادن چنين دشمناني آدمكش و مسلط ساختن آنان بر بني اسرائيل نسبت به ايشان ظلم كرده ، بلكه خود ايشان به خود ظلم كردند .
و از همينجا روشن ميشود كه در آيه شريفه هيچ دليلي وجود ندارد كه دلالت كند بر گفتار آن مفسري كه گفته است : قومي كه خداي تعالي بر بني اسرائيل مسلط كرد بندگاني مؤمن بودهاند چون فرموده ما برانگيختيم ، و نيز فرموده عدهاي از بندگان خود را فرستاديم .
زيرا هيچيك از اين دو دليل دلالتي بر مؤمن بودن آنان ندارد ، اما اولي به خاطر اينكه
ترجمة الميزان ج : 13ص :52
برانگيختن و وادار نمودن كفار براي قلع و قمع كردن مردمي در صورتي كه از باب مجازات باشد بعث الهي است و لازم نيست كه مجازات الهي هميشه به دست مؤمنين صورت گيرد .
و اما دومي به خاطر اينكه كفار هم بندگان خدايند ، آنهم در مثل اين آيه كه بندگان را به وصف باس و شدت و خونخواري توصيف نموده .
قول ديگري نيز هست كه بيشباهت بقول اين مفسر نيست ، و آن اين است كه ممكن است افراد مبعوث شده ، مؤمنيني بودهاند كه خداوند دستورشان داده تا با اين طايفه جهاد كنند ، و نيز ممكن است كه كفاري بودهاند كه يكي از پيغمبران با آنان ائتلاف كرده كه با اين طايفه بجنگند و آنان را بر ايشان كه مثل خود آنان كفار و فساق بودند مسلط ساخته باشد و ليكن همان اشكالي كه بقول قبلي وارد ميشد بر اين قول نيز وارد ميگردد .
و جمله و كان وعدا مفعولا تاكيد است بر حتمي بودن قضاء و معنايش اين است كه چون زمان آن عذاب كه در برابر فساد اولتان وعده داديم رسيد از ميان مردم بندگاني نيرومند و خونخوار را عليه شما برميانگيزيم تا سرزمينهاي شما را با قهر و غلبه مسخر نموده و تا مركز سرزمينهايتان پيش روي كنند و شما را ذليل و استقلال و علو و آقائيتان را تباه سازند و اين خود وعدهاي است شدني كه گريزي از آن نيست .
ثم رددنا لكم الكرة عليهم و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا .
در مجمع البيان گفته است كه : كلمه : كرة به معناي برگشتن و هم به معناي دولت است ، و نفير به معناي نفر و عدد رجال است ، و زجاج در معناي آن گفته است : ممكن هم هست كه نفير جمع نفر باشد ، همچنانكه در جمع عبد ، عبيد و در جمع ضئان ( گوسفند ) ، ضئين و در جمع معز ( بز ) معيز و در جمع كلب ( سگ ) كليب هم ميگويند ، و نفر انسان و نفر - با سكون - و نفير و نافرة به معناي گروهي است كه او را ياري ميكنند ، و با او كوچ ميكنند .
و معناي آيه روشن است ، و ظاهرش اين است كه بني اسرائيل به زودي به دولت سابق خود بازگشته و بعد از عذاب بار اول بر دشمنان مسلط ميشوند ، و از چنگ استعمار رهائي مييابند و به تدريج و در برههاي از زمان اين برگشتن صورت خواهد گرفت ، زيرا امداد شدنشان به اموال و فرزندان و بالا رفتن آمارشان به زمان قابل توجهي احتياج دارد .
ترجمة الميزان ج : 13ص :53
و آيه بعدي كه ميفرمايد : ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها اشعار و بلكه با كمك سياق ، دلالت دارد بر اينكه اين واقعه يعني برگشتن دولت بني اسرائيل و غلبه كردنشان بر دشمنان به خاطر برگشتن از كفر و فسق به ايمان و نيكي است ، و اين هم ثمره چشيدن وبال و آثار تلخ بديهاي قبل است ، همچنانكه وعده و يا به تعبير ديگر عذاب دومي هم به خاطر برگشتن از اين نيكيها به سوي بدي است .
ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها .
لام در لانفسكم و همچنين در فلها لام اختصاص است يعني : هر يك از احسان و اسائه شما مختص به خود شما است ، بدون اين كه به ديگران چيزي از آن بچسبد ، و اين خود سنت جاريه خداست كه اثر و تبعه عمل هر كسي را - چه خوب و چه بد - به خود او برميگرداند ، بنا بر اين آيه مورد بحث ، در معناي آيه : تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم ميباشد .
پس آيه ، در مقام بيان اين معنا است كه اثر هر عمل - چه خوب و چه بد - به صاحبش برميگردد ، نه اينكه بخواهد اين معنا را برساند كه كار نيك به نفع صاحبش و كار زشت به ضرر او تمام ميشود تا گفته شود چرا به جاي فلها نفرمود : فعليها همچنانكه در آيه ديگر فرمود : لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت .
بنا بر اين ديگر نيازي به آن زحمت بيهوده نيست كه بعضي به خود داده و گفتهاند : لام در جمله و ان اساتم فلها به معني علي است و آنكه ديگري گفته كه بمعناي الي است ، زيرا اسائه با اين حرف متعدي ميشود و گفته ميشود : أساء الي فلان و يسيء اليه اساءة يعني بدي كرد به فلاني يا بدي ميكند و يا آن ديگري كه گفته است : لام مزبور براي استحقاق و نظير لامي است كه در لهم عذاب اليم است .
و چه بسا كه به گفته ما كه گفتيم لام ، لام اختصاص است اشكال شود به اينكه واقع مطلب خلاف آنست ، زيرا كه بسيار ميبينيم كه اثر احسان به خود احسان كننده برنگشته بلكه عايد غير او ميشود و يا اثر گناه و بدي به خود بدكار نرسيده و عايد غير او ميشود .
ترجمة الميزان ج : 13ص :54
ولي جوابش روشن است ، و آن اين است كه صاحب اين اشكال غفلت ورزيده از اينكه قرآن كريم چه نظري نسبت به آثار اعمال دارد و اينكه اثر هر عملي به عاملش بر ميگردد مربوط به آثار اخروي اعمال است كه به هيچ وجه به غير صاحب عمل ربطي ندارد ، و در اين باره فرموده است : من كفر فعليه كفره و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون .
و اما آثار دنيوي اعمال چنان نيست كه به غير فاعل نرسد بلكه در صورتي كه خدا بخواهد به عنوان انعام و يا عذاب و يا امتحان اثر عمل شخصي را به شخص ديگر نيز ميرساند بنا بر اين اينطور نيست كه هر فاعلي بتواند به طور دائم اثر فعل خود را به ديگري برساند ، مگر همان احيانا كه گفتيم مشيت خدا بر آن تعلق گرفته باشد ، و اما خود فاعل اثر فعلش دائما و بدون هيچ تخلفي به خودش برميگردد .
بنا بر اين نيكوكار سهمي از عمل نيك و بدكار سهمي از عمل بد خود دارد ، همچنانكه فرمود : فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره .
پس اثر فعل از فاعلش جدا نميشود ، و بطور دائم به غير او نميرسد ، و اين همان معنائي است كه از علي (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : تو هيچ احساني به غير نميكني و هيچ بدي نيز به غير نميكني آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود .
فاذا جاء وعد الاخرة ليسوؤا وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة و ليتبروا ما علوا تتبيرا .
تتبير به معناي هلاك كردن و از ماده تبار به معني هلاك و دمار است .
و كلمه : ليسوؤا از مسائه به معناي غصهدار كردن است .
گفته ميشود ساء زيد فلانا يعني اندوهناك كرد او را و اين كلمه بطوري كه بعضي هم گفتهاند : متعلق است به فعل مقدر كه بخاطر اختصار حذف شده .
و لام در آن براي غايت است ، و تقدير آن چنين است : بعثناهم ليسوؤا وجوهكم بظهور الحزن و الكابة فيها - ما آن بندگان خود را برانگيختيم براي اينكه نشانههاي ناراحتي
ترجمة الميزان ج : 13ص :55
و حزن و اندوه را در چهرههايتان آشكار سازند ، بطوري كه آثار ذلت و مسكنت و خواري و بردگي از سر و رويتان ببارد ، و همه اينها به وسيله قتل عام و غارتها و اسيريها كه در شما اعمال ميكنند صورت بگيرد .
و مقصود از مسجد در جمله : و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة مسجد اقصي بيت المقدس - است و به حرف آن كس كه گفته مراد از مسجد تمامي سرزمين بيت المقدس است ، و مجازا آن را مسجد خوانده نبايد اعتنا كرد .
اين كلام دلالت بر چند نكته دارد : اول اينكه دشمنان بني اسرائيل در نوبت اول هم داخل مسجد اقصي شده و آن را به قوه قهريه گرفتند ، و اگر در قرآن كريم آن را نياورده به منظور اختصار بوده است ، دوم اينكه داخل شدن در مسجد براي هتك حرمت و تخريب آن بوده ، سوم اينكه اين مهاجمين و مبعوثين براي مجازات بني اسرائيل و گرفتن انتقام از ايشان همانها بودند كه در بار اول مبعوث برايشان شدند .
و معناي جمله و ليتبروا ما علوا تتبيرا اين است كه هلاك كنند و نابود سازند هر كسي را كه بر آن دست يابند ، مردم را كشته ، اموال را سوزانيده ، خانهها را خراب و شهرها را ويران سازند .
احتمال هم دارد كه ما مصدريه و به معناي مدت باشد ، و مضاف حذف شده ، تقدير چنين باشد : و ليتبروا مدة علوهم تتبيرا ولي معناي اول به فهم نزديكتر و با سياق آيه مناسبتر است .
از مقايسه ميان وعد اول يعني جمله بعثنا عليكم عبادا لنا ... و وعد دوم يعني جمله ليسوؤا وجوهكم ... اين معنا به دست ميآيد كه وعده دوم بر بني اسرائيل سختتر بوده و در آن وعده نزديك بوده كه به كلي نابود شوند ، و در دلالت بر اين معنا همين عبارت كافي است كه فرمود : و ليتبروا ما علوا تتبيرا .
و معناي آيه اين است كه وقتي زمان وعده دوم رسيد ، يعني بني اسرائيل افساد بار دوم خود را از حد گذراندند ما همان بندگان خود را واداشتيم تا با فراهم آوردن اسباب حزن و اندوه و تحقق بخشيدن ذلت و مسكنت آنان چهرههايشان را اندوهگين نموده و نيز مانند نوبت نخستين وارد مسجد اقصي شوند و هر چه را كه بر آن غلبه يافتند هلاك نموده و سرزمينهائي را كه از آن عبور كردند ويران سازند .
ترجمة الميزان ج : 13ص :56
عسي ربكم ان يرحمكمو ان عدتم عدنا و جعلنا جهنم للكافرين حصيرا .
حصير از ماده حصر و به طوري كه گفتهاند به معناي حبس كردن و در مضيقه قرار دادن است همچنانكه در جاي ديگر قرآن فرموده : و احصروهم يعني برايشان تنگ بگيريد .
و معناي جمله عسي ربكم ان يرحمكم - بطوري كه از سياق برميآيد - اين است كه اميد است بعد از بعث دشمنان در بار دوم خداوند به شما رحم كند ، و اين وعده اميدوار كننده مشروط است به توبه ايشان و اينكه به طاعت و احسان برگردند .
به دليل جمله و ان تعودوا نعد كه تهديد ميكند اگر باز هم به فساد برگرديد ما نيز به عقوبت ونكال بر ميگرديم و ما جهنم را براي كافران حصير و محلي محصور قرار ميدهيم تا نتوانند از آن خارج شوند .
و در جمله عسي ربكم ان يرحمكم از تكلم با غير به غيبت التفات شده است ، و گويا وجه آن اين باشد كه خواسته است به اصلي اشاره كند كه ربوبيت خداي تعالي اقتضاي آن را دارد و آن اصل اين است كه : بر بندگان خود - در صورتي كه به مقتضاي خلقت خود مشي كنند - رحم كند و به سوي فطرتشان ارشاد نمايد مگر اينكه از خط مرزي خلقت خود منحرف گشته و از راه فطرت بيرون شوند و چون اشاره به اين نكته باعث ميشد ربوبيت خداي تعالي يادآوري شود لازم بود سياق تكلم با غير ( ما چنين و چنان ميكنيم ) به هم بخورد و به سياق تكلم به غيبت ( پروردگارتان چنين و چنان كند ) مبدل شود ، و بعد از آنكه نكته مزبور ايفاء شد دوباره به همان سياق قبلي برگردد .
بحث روايتي
در تفسير برهان از ابن بابويه به سند خود از محمد بن مسلم از ابي جعفر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : اگر خداوند نوح (عليهالسلام) را عبد شكور ناميد براي اين بود كه آن جناب در هر صبح و شام ميگفت : بار الها من گواهي ميدهم كه اگر در شب و روز قرين نعمتها و عافيتم ، همه آنها از تو است و تويگانهاي هستي بيشريك ، حمد و شكر تو به خاطر آن نعمتها بر من فرض است ولي نه تنها آنقدر كه راضي شوي بلكه رضايت بعد از رضا نيز لازم است .
ترجمة الميزان ج : 13ص :57
مؤلف : اين معنا با مختصر تفاوتي به چند طريق در كافي و تفسير قمي و عياشي روايت شده است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابي فاطمه روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : نوح هيچ چيز كوچك و يا بزرگي را برنميداشت مگر آنكه بسم الله و الحمد لله ، ميگفت و به همين جهت خداوند او را بنده شكور ناميد .
مؤلف : اين روايات با رواياتي كه قبلا شكر را به اخلاص تفسير ميكرد منافات ندارد ، زيرا پر واضح است كه شخصي مثل نوح (عليهالسلام) دعا نميكند مگر آنكه حقيقت معناي دعا را داشته باشد ، و چنين دعائي منفك از اخلاص در بندگي نيست .
و در تفسير برهان از ابن قولويه نقل كرده كه وي بسند خود از صالح بن سهل از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه در ذيل آيه و قضينا الي بني اسرائيل في الكتاب لتفسدن في الارض مرتين فرمود : يكي كشته شدن امير المؤمنين (عليهالسلام) و يكي ضربت خوردن حسن بن علي (عليهماالسلام) است و در تفسير و لتعلن علوا كبيرا فرموده : مقصود كشتن حسين بن علي (عليهماالسلام) و در باره جمله : فاذا جاء وعد اوليهما فرمود : وقتي كه حسين ياري شود بعثنا عليكم عبادا لنا اولي باس شديد فجاسوا خلال الديار قبل از قيام قائم قومي برانگيخته شود كه هيچ خوني از آل محمد را بيانتقام نگذارند و انتقام همه خونهاي ريخته شده از اهل بيت را بگيرند و كان وعدا مفعولا و اين وعدهاي است شدني .
مؤلف : در اين معنا روايتهاي ديگري نيز هست كه سياقش مانند اين روايت تطبيق حوادثي است كه در اين امت واقع ميشود و در ميان بني اسرائيل اتفاق افتاده است ، و در حقيقت در مقام تصديق مطلبي است كه رسول خدا پيشبيني كرده و فرموده بود : اين امت به زودي همان را كه بني اسرائيل مرتكب شد دقيقا و طابق النعل بالنعل مرتكب خواهد شد ، حتي اگر بني اسرائيل داخل سوراخي رفته باشد اين امت نيز خواهد رفت ، پس اين روايات را نبايد جزو رواياتي شمرد كه آيه مورد بحث را تفسير ميكند بلكه تنها در مقام جري و تطبيق است ، چرا كه ميبينيم هر كدام از اين روايتها آيه را بگونهاي تطبيق كردهاند .
ترجمة الميزان ج : 13ص :58
و اما در اصل داستان كه آيات مورد بحث متضمن آن است روايتها اختلاف عجيبي دارند ، بطوري كه از انسان نسبت به اين روايتها سلب اطمينان ميشود و به همين جهت ، از ايراد آنها در اينجا صرف نظر كرديم ، هر كه بخواهد بايد به جوامع حديث چه از عامه ( اهل سنت ) چه از خاصه ( شيعه ) مراجعه نمايد .
آري از آن روزي كه بني اسرائيل استقلال يافته و در ميان سرها سري بلند كردند بلا و گرفتاري بسياري ديدند ، - بطوري كه تاريخ اين قوم ضبط كرده - اين بلايا از دو تا بيشتر است.
و آيات مورد بحث با دو تاي آنها قابل انطباق هست و ليكن آن حادثهاي كه بطور مسلم يكي از دو حادثه مورد نظر آيات است ، حادثه ايست كه به دست بخت النصر ( نبوكد نصر ) يكي از سلاطين بابل در حدود ششصد سال قبل از ميلاد بر آنان آمده است .
وي پادشاهي نيرومند و صاحب شوكت و يكي از ستمكاران عهد خود به شمار ميرفت و در آغاز از بني اسرائيل حمايت ميكرد و ليكن چون از ايشان تمرد و عصيان ديد لشكرهاي بيشمار به سرشان گسيل داشت ، و ايشان را محاصره و شهرهايشان را در هم كوبيد و همه را ويران ساخت ، مسجد اقصي را خراب و تورات و كتب انبياء را طعمه حريق ساخت و مردم را قتل عام نمود ، بطوري كه جز عده قليلي از ايشان آن هم از زنان و كودكان و مردان ضعيف، كسي باقي نماند .
باقيمانده ايشان را هم اسير گرفته و به بابل كوچ داد ، بني اسرائيل همچنان در ذلت و خواري و بي كسي در بابل بسر ميبردند و تا بخت النصر زنده بود و مدتي بعد از مرگ او ، احدي نبود كه از ايشان حمايت و دفاع كند .
تا آنكه كسراي كورش يكي از پادشاهان ايران تصميم گرفت به بابل سفر نموده و آنجا را فتح كند .
وقتي فتح كرد نسبت به اسراي بني اسرائيل تلطف و مهرباني نمود و به ايشان اجازه داد تا دوباره به وطن خود سرزمين مقدس بروند و ايشان را در تجديد بناي هيكل ( مسجد اقصي ) و تجديد بناهاي ويران شده كمك نمود ، و به عزرا يكي از كاهنان ايشان اجازه داد تا تورات را برايشان بنويسد ، و اين حوادث در حدود چهار صد و پنجاه و اندي قبل از ميلاد بود .
و آنچه از تاريخ يهود برميآيد اين است كه اول كسي كه از ناحيه خدا مبعوث شد كه بيت المقدس را ويران كند بخت النصر بود كه در اين نوبت هفتاد سال خرابه افتاده بود ، و آنكس كه در نوبت دوم بيت المقدس را ويران كرد قيصر روم اسپيانوس بود كه تقريبا يك قرن قبل از ميلاد ميزيسته و وزير خود طوطوز را روانه كرد تا مسجد را خراب و مردمش را ذليل ساخته و تنبيه نمايد .
و بعيد نيست كه اين دوحادثه ، مورد نظر اين آيات باشد ، زيرا بقيه حوادثي كه تاريخ
ترجمة الميزان ج : 13ص :59
براي بني اسرائيل نشان ميدهد طوري نبوده كه به كلي آنان را از بين برده و استقلال و مملكتشان را از ايشان گرفته باشد ، به خلاف داستان بخت النصر كه همه آنان و آقائي و استقلالشان را تا زمان كورش به كلي از بين برد .
آنگاه كورش بعد از مدتي همه آنان را جمع نموده و سر و صورتي به زندگيشان داد .
بار ديگر روميان بر آنان دست يافتند و قوت و شوكتشان را گرفتند و ديگر تا زمان اسلام نتوانستند قد علم كنند .
و اين احتمال هيچ وجه بعيدي در آن نيست مگر هماني كه در تفسير آيات مورد بحث به آن اشاره كرديم ، و آن اين بود كه از آيات برميآيد منقرض كننده بني اسرائيل در هر دو نوبت يك طايفه بودهاند ، و گرنه نميفرمود ثم رددنا لكم الكرة عليهم زيرا اين عبارت اشعار بر اين دارد كه خداوند بني اسرائيل را نيرو بخشيد تا توانستند بر دشمنان بار اول خود غلبه كنند و تلافي در آوردند و جمله فاذا كان وعد الاخرة ليسوؤا وجوهكم اشعار بر اين دارد كه براي نوبت دوم بر همان دشمنان غلبه يافتهاند .
چون ظاهر اين است كه ضمير جمع در اين جمله به همان جمله عبادا لنابرگردد .
و ليكن اين تنها اشعاري است بدون اينكه ظهور داشته باشد ، چون عبارت با اين احتمال هم ميسازد كه جبران حمله اول به دست قومي غير از بني اسرائيل انجام شده باشد يعني خداوند به دست مردمي ديگر انتقام بني اسرائيل را از دشمنانشان گرفته باشد ، و بني اسرائيل از اين پيشامد سود برده باشند و ضمير جمع هم به گروهي برگردد كه از سياق استفاده ميشود ، و همانطور كه گفتيم سياق هم ظهور در اين ندارد كه مبعوثين در مرتبه دوم همان مبعوثين در مرتبه اولند ، بلكه با غير ايشان هم ميسازد