[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان: سوره اسراء آیات 8 - 2


ترجمة الميزان ج : 13ص :44

وَ ءَاتَيْنَا مُوسي الْكِتَب وَ جَعَلْنَهُ هُدًي لِّبَني إِسرءِيلَ أَلا تَتَّخِذُوا مِن دُوني وَكيلاً(2) ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍإِنَّهُ كانَ عَبْداً شكُوراً(3) وَ قَضيْنَا إِلي بَني إِسرءِيلَ في الْكِتَبِ لَتُفْسِدُنَّ في الأَرْضِ مَرَّتَينِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كبِيراً(4) فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكمْ عِبَاداً لَّنَا أُولي بَأْسٍ شدِيدٍ فَجَاسوا خِلَلَ الدِّيَارِوَ كانَ وَعْداً مَّفْعُولاً(5) ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكرَّةَ عَلَيهِمْ وَ أَمْدَدْنَكُم بِأَمْوَلٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنَكُمْ أَكْثرَ نَفِيراً(6) إِنْ أَحْسنتُمْ أَحْسنتُمْ لأَنفُسِكمْوَ إِنْ أَسأْتمْ فَلَهَافَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ لِيَسئِئُوا وُجُوهَكمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسجِدَ كمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً(7) عَسي رَبُّكمْ أَن يَرْحَمَكمْوَ إِنْ عُدتمْ عُدْنَاوَ جَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَفِرِينَ حَصِيراً(8)

ترجمه آيات:

و به موسي كتاب تورات را فرستاديم و آن را وسيله هدايت بني اسرائيل قرار داديم تا غير من كه خداي عالمم هيچكس را حافظ و نگهبان فرا نگيرند ( 2 ) .

اي فرزندان كساني كه با نوح ( بر كشتي ) سوار كرديم ، او بنده شكرگزاري بود ( 3) .

و در كتاب تورات يا در لوح محفوظ و كتاب تكوين الهي خبر داديم و چنين مقدر كرديم كه شما بني اسرائيل دوبار حتما در زمين فساد و خونريزي مي‏كنيد و تسلط و سركشي سخت و ظالمانه مي‏يابيد ( يكبار بقتل شعيا و مخالفت آرميا و بار ديگر بقتل زكريا و يحيي مبادرت مي‏ورزند ) ( 4) .


ترجمة الميزان ج : 13ص :45

پس چون وقت انتقام اول فرا رسيد بندگان سخت جنگجو و نيرومند خود را ( چون بخت النصر ) بر شما برانگيزيم تا آنجا كه در درون خانه‏هاي شما نيز جستجو كنند و اين وعده انتقام ، حتمي خواهد بود ( 5 ) .

آنگاه شما را روبروي آنها قرار داده و بر آنها غلبه دهيم و به مال و فرزندان نيرومند مدد بخشيم و عده جنگجويان شما را بسيار گردانيم ( تا بر دشمن و لشكر بخت النصر غلبه كنيد ) ( 6) .

(شما بني اسرائيل و همه اهل عالم ) اگر نيكي و احسان كرديد بخود كرده و اگر بدي و ستم كرديد باز بخود كرده‏ايد و آنگاه كه وقت انتقام ظلم‏هاي شما ( كشتن يحيي و زكريا و يا عزم قتل عيسي ) فرا رسيد باز بندگاني قوي و جنگ‏آور را بر شما مسلط مي‏كنيم تا اثر بيچارگي و خوف و اندوه رخسار شما ظاهر شود و به مسجد بيت المقدس ، معبد بزرگ شما - مانند بار اول - داخل شوند و ويران كنند و به هر چه رسند نابود ساخته و به هر كس تسلط يابند به سختي هلاك گردانند ( 7 ) .

اي رسول ما ! باز هم به بني اسرائيل بشارت ده كه اميد است خدا به شما اگر توبه كرده و صالح شويد مهربان گردد و اگر به عصيان و ستمگري برگرديد ما هم به عقوبت و مجازات شما باز مي‏گرديم و جهنم را زندان كافران قرار داده‏ايم ( 8) .

بيان آيات

از ظاهر سياق اين آيات كه در صدر سوره قرار دارند چنين برمي‏آيد كه در مقام بيان اين معنا است كه سنت الهي در امتها و اقوام مختلف انساني همواره بر اين بوده است كه ايشان را به راه بندگي و توحيد هدايت نموده و رسيدن به آن را برايشان ممكن ساخته و ايشان را در پذيرفتن و نپذيرفتن مخير نموده است ، نعمت‏هاي دنيا و آخرت را در اختيارشان قرار داد و ايشان را به همه رقم اسبابي كه در اطاعت و معصيت بدان نيازمندند مسلح و مجهز ساخت تا اگر اطاعت و احسان كنند به سعادت دنيا و آخرت پاداششان دهد ، و اگر گناه و عصيان ورزند به نكال و خواري در دنيا و عذاب آخرت كيفرشان كند .

بنا بر اين مي‏توان گفت كه هفت آيه مذكور به منزله مثالي است كه كيفيت و چگونگي جريان اين سنت عمومي را در بني اسرائيل مجسم مي‏سازد ، بدين شرح كه خدا بر پيغمبرشان كتاب نازل كرد ، و آن را هدايتي قرار داد تا به وسيله آن به سوي خدايشان راه يابند ، و در آن كتاب چنين پيشگوئي كرد كه به زودي ترقي نموده و در اثر همان ترقي ، طغيان و تباهي خواهند ورزيد و خداوند با مسلط نمودن دشمن ، بر آن قوم ، انتقام سختي از آنان خواهد

ترجمة الميزان ج : 13ص :46

گرفت و خوارشان خواهد ساخت و دشمن آنقدر از ايشان بكشد و اسير كند تا آن كه غرور و طغيانشان فروكش نموده دوباره به سوي اطاعت خدا برمي‏گردند ، در آنوقت خدا هم به نعمت و رحمت خود برگشته باز سرو ساماني به ايشان خواهد داد ، باز براي بار دوم طغيان خواهند ورزيد و خدا هم به عذاب خود برمي‏گردد .

از اين بيان اين نتيجه به دست مي‏آيد كه آيات هفتگانه مورد بحث به منزله توطئه و زمينه‏چيني براي بيان جريان همين سنت است در امت اسلام ، و در حقيقت اين چند آيه نظير جمله معترضه است ميان آيه اول و آيه نهم .

و آتينا موسي الكتاب و جعلناه هدي لبني اسرائيل الا تتخذوا من دوني وكيلا .

كلمه كتاب در بسياري از موارد در قرآن كريم بر مجموع شرايعي كه بر مردمي واجب شده ، و در آنچه از عقايد و اعمال اختلاف داشته‏اند داوري مي‏كرده ، اطلاق شده است ، و اطلاقش بر اين معنا خود دليل بر اين است كه كتاب مشتمل بر وظايفي اعتقادي و عملي است كه بايد به آن معتقد شده و عمل كنند ، و بعيد نيست كه به خاطر همين جهت فرموده : ما كتاب را براي موسي فرستاديم و نفرمود : تورات را فرستاديم تا بفهماند كه كتاب نامبرده مشتمل بر شرايطي است كه اخذ و عمل به آنها بر آنان فرض و واجب است .

و از همينجا روشن مي‏شود كه جمله : و جعلناه هدي لبني اسرائيل به منزله تفسير براي فرستادن كتاب است و هدايت بودن آن همين است كه شرايع پروردگارشان را برايشان بيان مي‏كند ، شرايعي كه اگر به آنها معتقد شوند و عمل كنند به سوي حق راه مي‏يابند و به سعادت دو سرا نائل مي‏گردند .

و كلمه : ان در جمله : الا تتخذوا من دوني وكيلا تفسيريه است و مدخول ان ، محصل همه آن معارفي است كه كتاب هدايتشان مشتمل بر آنست .

پس برگشت معناي آيه به اين است كه محصل آن معارفي كه كتاب بيانش مي‏كند و ايشان را به آن راهنمائي مي‏نمايد اين است كه ايشان را از شرك به خدا نهي مي‏كند ، و از اينكه چيزي غير خدا را وكيل خود بگيرند زنهار مي‏دهد و بنا بر اين جمله : الا تتخذوا من دوني وكيلا تفسير جمله : و جعلناه هدي لبني اسرائيل خواهد بود ، البته اين در صورتيست كه ضمير در جمله : لا تتخذوا به بني اسرائيل برگردد ، همچنانكه ظاهر هم همين است ، و اما اگر احتمال دهيم كه به موسي و بني اسرائيل هر دو برگردد در اين صورت تفسير همه جملات قبل ، خواهد بود .


ترجمة الميزان ج : 13ص :47

و در اين جمله التفاتي به كار رفته ، و آن را التفات از تكلم با غير ( ما ) به تكلم تنها ( من ) است اول فرمود : ما قرار داديم پس از آن فرمود : غير من را وكيل نگيريد و وجه آن بيان اين نكته است كه در اول به منظور تعظيم و همچنين به منظور حفظ وحدت سياق ، به صورت تكلم با غير ، آورده شد و اشكالي هم وارد نمي‏شد و اما اگر در دومي هم به همين صورت مي‏آورد و مي‏فرمود : بغير ما وكلائي نگيريد شنونده خيال مي‏كرد كه خدايان متعددند و اين با توحيدي كه خود سياق در مقام اثبات آنست مناسب نبود به همين جهت در خصوص اين جمله از سياق قبل صرفنظر نموده و جمله را به صيغه تكلم تنهائي آورد .

و بعد از آنكه اين محذور برطرف شد دوباره به سياق سابق عودت نموده و فرمود : ذرية من حملنا .

و اما چرا وكيل گرفتن غير خدا شرك است ؟ جهتش اين است كه وكيل آن كسي است كه شؤون ضروري موكل خود را اصلاح نموده و به برآورده كردن حوائجش اقدام نمايد ، و چنين كسي غير از خداي سبحان نمي‏تواند باشد ، پس اگر كسي غير او پروردگاري اتخاذ كند در حقيقت غير خدا را وكيل اتخاذ نموده است .

ذرية من حملنا مع نوح انه كان عبدا شكورا .

ذرية به اين عنايت بر اولاد اطلاق مي‏شود كه آنها اولاد صغيري هستند كه به پدران خود ملحق مي‏شوند ، و اگر در آيه شريفه به صداي بالا آمده بخاطر اختصاص است .

و اختصاص خود عنايت خاص متكلم را مي‏رساند و مي‏فهماند كه متكلم از اين حكمي كه در باره كلمه ذريه كرده بدين جهت بوده كه نسبت به آن عنايت خاصي داشته ، و بنا بر اين ، همين اختصاص به منزله تعليل بوده و خاصيت آن را دارد ، همچنانكه به صداي بالا بودن كلمه : اهل در آيه : يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت همين خاصيت را افاده نموده و چنين معنا مي‏دهد : خدا مي‏خواهد رجس را از شما ببرد به خاطر اينكه شما اهل بيت نبوت هستيد .

در آيه مورد بحث هم جمله ذرية من حملنا مع نوح آيه قبلي خود را تعليل مي‏كند ،

ترجمة الميزان ج : 13ص :48

همچنانكه جمله انه كان عبدا شكورا آن جمله را تعليل مي‏كند .

و اما تعليل بودن جمله اول براي آيه قبلي خود از اين جهت است كه خداوند سبحان در باره سرنشينان كشتي نوح وعده‏هاي جميل داده و بعد از آنكه از غرق نجاتشان داد فرمود : اي نوح از كشتي فرود آي كه سلام ما و بركات و رحمت ما بر تو و بر آن اممي كه هميشه با تواند اختصاص يافته و امتهايي كه ( خودسر و ستمگر شوند ) ما پس از آنكه به آنها بهره از دنيا دهيم آنان را به عذاب سخت كيفر خواهيم داد .

بنا بر اين فرستادن كتاب براي موسي و هدايت بني اسرائيل به وسيله آن ، وفاي به همان وعده نيكوئي است كه به پدرانشان يعني به سرنشينان كشتي نوح داده بود و هم اجراي سنت الهي است كه در امتهاي گذشته اعمال مي‏شد .

پس گوئي چنين فرموده كه ما بر موسي كتاب فرستاديم و آن را وسيله هدايت بني اسرائيل قرار داديم ، به خاطر اينكه بني اسرائيل ذريه همانهايند كه ما با نوح سوار بر كشتيشان كرديم ، و سلامتي و بركات را وعده‏شان داديم .

و اما دوم ، براي اينكه اين سنت يعني سنت هدايت و ارشاد و طريقه دعوت به توحيد ، عينا همان سنتي است كه نوح اولين مجري آن درعالم بشري بود ، و با قيام به آن ، شكر نعمتهاي خدا را به جاي آورده و عبوديت خود را نسبت به خدا خالص كرده - قبلا هم مكرر گفته‏ايم : كه شكر حقيقي ملازم است با اخلاص در عبوديت - خداي تعالي هم شكر خدمت او را گذارده ، و سنت او را تا بقاء دنيا بقاء داده و در همه عوالم بر او سلام كرده و تا روز قيامت در هر كلمه طيب و عمل صالحي كه از نسل بشر سر بزند او را شريك در اجر نموده همچنانكه خود فرموده : و جعلنا ذريته هم الباقين ، و تركنا عليه في الاخرين ، سلام علي نوح في العالمين ، انا كذلك نجزي المحسنين .

بنا بر اين ، آيهمورد بحث در اين جمله خلاصه مي‏شود كه ما نوح را به خاطر اينكه بنده‏اي شكور بود پاداش داديم و دعوتش را باقي گذارديم سنتش را در ذريه آنها كه در كشتي با او بودند اجرا نموده ، مثلا بر يكي از ذريه‏اش موسي كتاب نازل كرديم و آن را مايه هدايت بني اسرائيل قرار داديم .

از جمله : ذرية من حملنا مع نوح و جمله : و جعلنا ذريته هم الباقين بخوبي بر

ترجمة الميزان ج : 13ص :49

مي‏آيد كه مردم امروز ، همه ذريه پسري و دختري نوح مي‏باشند ، و اگر تنها ذريه پسري او بودند و مقصود از جمله آنها كه در كشتي با نوح سوار كرديم پسران نوح باشند بهتر و بلكه متعين اين بود كه گفته باشد ذريه نوح ، و اين خود روشن است .

مفسرين در اعراب آيه ، وجوه بسيار ديگري دارند ، از جمله گفته‏اند : كلمه ذرية منصوب به ندائي است كه حذف شده ، و تقدير آن چنين بوده اي ذريه كساني كه با نوح بر كشتي نشانديم و يا گفته‏اند مفعول اول جمله : تتخذوا است و مفعول دوم آن كلمه : وكيلا است و تقدير كلام اين است كه : به جاي من كس ديگري را - هر كه باشد - از ذريه كساني كه با نوح در كشتيشان نشانديم وكيل مگيريد و يا گفته‏اند بدل است از كلمه موسي كه در آيه قبلي بود ولي سخافتهيچيك از اين وجوه بر خواننده پوشيده نيست .

وجه زير نيز از نظر سخافت دست كمي از وجوه مذكور ندارد ، و آن اين است كه گفته‏اند : ضمير در انه به موسي برمي‏گردد نه به نوح ! و جمله ، تعليل فرستادن كتاب به موسي و آن را هدايت بني اسرائيل قرار دادن است البته در صورتي كه ضمير هاء در و جعلناه را به موسي برگردانيم نه به كتاب .

و قضينا الي بني اسرائيل في الكتاب لتفسدن في الارض مرتين و لتعلن علوا كبيرا .

راغب در مفردات در معناي قضاء گفته است كه به معناي فيصله دادن به امري است ، چه با گفتار باشد و چه با عمل و هر كدام بر دو وجه است يكي الهي و ديگري بشري ، از جمله قضاء الهي اين است كه فرموده : و قضي ربك الا تعبدوا الا اياه .

خدا دستور داده كه جز او را نپرستيد : و نيز در همين معنا است كه فرموده : و قضينا الي بني اسرائيل في الكتاب يعني ما اعلام كرديم و حكم را فيصله يافته كرديم و به ايشان به وسيله وحي چنين اعلام نموديم كه ... و بر همين معنا حمل مي‏شود آيه : و قضينا اليه ذلك الامر ان دابر هؤلاء مقطوع اين امر را به وي حكم كرديم كه نسل اينان مقطوع خواهد بود .

و اما قضاء فعلي و عملي الهي اين است كه مي‏فرمايد : و الله يقضي بالحق و الذين يدعون من دونه لا يقضون بشي‏ء - تنها خداست كه به حق حكم مي‏كند و غير او آنچه را به

ترجمة الميزان ج : 13ص :50

خدائي مي‏خوانند هيچ حكم ( و اثري ) نخواهند داشت نه به حق و نه بباطل .

فقضيهن سبع سموات في يومين - پس آنها را در دو روز هفت آسمان كرد كه قضاء در آن به معناي ابداء و فراغت از ايجاد است و اين آيه در حقيقت در معني همان آيه : بديع السموات و الارض است .

و اما قضاء در قول بشري اين است كه مي‏گويند : داوود چنين قضاء كرد ، پس حكمي كه حاكم مي‏كند از مقوله كلام است و در قضاء فعلي بشري، آيه شريفه مي‏فرمايد : فاذا قضيتم مناسككم - پس چون مناسك خود را بپايان رسانديد و همچنين مي‏فرمايد : ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم - پس آلودگيهاي خود را زائل نموده به نذرهاي خود وفا كنند .

و كلمه علو به معناي ارتفاع و در آيه مورد بحث كنايه است از طغيان به ظلم و تعدي ، زيرا علو عطف بر فساد شده ، آنهم عطف تفسيري ، در جاي ديگر قرآن نيز به اين معنا آمده است آنجا كه فرموده : ان فرعون علا في الارض و جعل اهلها شيعا - فرعون در زمين علو كرد و اهل زمين را فرقه فرقه نمود .

و معناي آيه اين است كه ما بني اسرائيل رادر كتاب كه همان تورات باشد خبر داده و اعلام نموديم ، خبري قاطع ، كه سوگند مي‏خورم و قطعي مي‏گويم كه شما نژاد و گروه بني اسرائيل به زودي در زمين فساد خواهيد كرد - كه مراد از زمين سرزمين فلسطين و اطراف آنست - و اين فساد را در دو نوبت پشت سر هم انجام خواهيد داد .

و در زمين طغيان و علو بزرگي خواهيد نمود .

فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا ... .

راغب در مفردات در معناي كلمه باس مي‏گويد : بؤس و باس و باساء به معناي شدت و مكروه است ، با اين تفاوت كه بؤس بيشتر در فقر و جنگ و باس و باساء بيشتر در عذاب استعمال مي‏شود مانند آيه شريفه : و الله اشد باسا و اشد تنكيلا .

و در مجمع البيان مي‏گويد : ماده جوس به معناي سر زدن به اينجا و آنجا است ، مثلا گفته مي‏شود : فلاني را در فلان قبيله رها كردم تا يجوسهم و يدوسهم يعني بگردد و يك يك را پيدا نموده لگد مال كند ، ابو عبيده هم در معناي اين كلمه گفته است : هر جا را كه

ترجمة الميزان ج : 13ص :51

آمد و شد كرده پا نهاده باشي حوس و جوس كرده‏اي ، آنگاه گفته است : بعضي گفته‏اند جوس به معناي طلب كردن يك چيزي به جستجو است .

و اينكه فرمود : فاذا جاء وعد اوليهما تفريعي است بر جمله : لتفسدن ... و ضمير تثنيه هما به مرتين برمي‏گردد ، و معنايش اين است كه دو بار فساد مي‏كنيد ، و بنا بر اين معناي اوليهما افساد اولي است و مراد به وعد اولي وعده اول از آندو وعده و آن نكال و نقمتي است كه خدا در برابر فسادشان داده ، و در نتيجه وعد به معناي موعود خواهد بود ، و آمدن وعد كنايه از آمدن هنگام انجاز و عملي كردن آنست ، و همين خود دليل است بر اينكه خداوند در برابر دو نوبت افساد آنان دو تا وعده داده ، و اگر اسمي از دومي نبرده به خاطر اختصار بوده ، و گويا فرموده : در زمين دو نوبت فساد مي‏كنيد و ما وعده‏تان داده‏ايم كه در هر نوبت انتقام بگيريم وقتي افساد اول كرديد ... همه آنچه را كه گفتيم به كمك سياق آيه بود كه از آيه استفاده كرديم و معناي آيه كه فرمود : بعثنا عليكم عبادا لنا اولي باس شديد اين است كه بندگان نيرومند خود را بسيج كرديم و فرستاديم تا شما را ذليل نموده و از شما انتقام بگيرند .

و دليل اينكه گفتيم بعث بمنظور انتقام و ذليل كردن بوده جمله : اولي باس شديد ... است .

و در اينكه آمدن آن بندگان خدا بسوي بني اسرائيل و قتل عام و اسارت و غارت و تخريب آنان را بعث الهي خوانده ، اشكالي ندارد چرا كه اين بعث و برانگيختن بر سبيل كيفر و در برابر فساد و طغيان و ظلم به غير حق بني اسرائيل بوده است ، پس كسي نگويد كه خدا با فرستادن چنين دشمناني آدم‏كش و مسلط ساختن آنان بر بني اسرائيل نسبت به ايشان ظلم كرده ، بلكه خود ايشان به خود ظلم كردند .

و از همينجا روشن مي‏شود كه در آيه شريفه هيچ دليلي وجود ندارد كه دلالت كند بر گفتار آن مفسري كه گفته است : قومي كه خداي تعالي بر بني اسرائيل مسلط كرد بندگاني مؤمن بوده‏اند چون فرموده ما برانگيختيم ، و نيز فرموده عده‏اي از بندگان خود را فرستاديم .

زيرا هيچيك از اين دو دليل دلالتي بر مؤمن بودن آنان ندارد ، اما اولي به خاطر اينكه

ترجمة الميزان ج : 13ص :52

برانگيختن و وادار نمودن كفار براي قلع و قمع كردن مردمي در صورتي كه از باب مجازات باشد بعث الهي است و لازم نيست كه مجازات الهي هميشه به دست مؤمنين صورت گيرد .

و اما دومي به خاطر اينكه كفار هم بندگان خدايند ، آنهم در مثل اين آيه كه بندگان را به وصف باس و شدت و خونخواري توصيف نموده .

قول ديگري نيز هست كه بي‏شباهت بقول اين مفسر نيست ، و آن اين است كه ممكن است افراد مبعوث شده ، مؤمنيني بوده‏اند كه خداوند دستورشان داده تا با اين طايفه جهاد كنند ، و نيز ممكن است كه كفاري بوده‏اند كه يكي از پيغمبران با آنان ائتلاف كرده كه با اين طايفه بجنگند و آنان را بر ايشان كه مثل خود آنان كفار و فساق بودند مسلط ساخته باشد و ليكن همان اشكالي كه بقول قبلي وارد مي‏شد بر اين قول نيز وارد مي‏گردد .

و جمله و كان وعدا مفعولا تاكيد است بر حتمي بودن قضاء و معنايش اين است كه چون زمان آن عذاب كه در برابر فساد اولتان وعده داديم رسيد از ميان مردم بندگاني نيرومند و خونخوار را عليه شما برمي‏انگيزيم تا سرزمينهاي شما را با قهر و غلبه مسخر نموده و تا مركز سرزمينهايتان پيش روي كنند و شما را ذليل و استقلال و علو و آقائيتان را تباه سازند و اين خود وعده‏اي است شدني كه گريزي از آن نيست .

ثم رددنا لكم الكرة عليهم و امددناكم باموال و بنين و جعلناكم اكثر نفيرا .

در مجمع البيان گفته است كه : كلمه : كرة به معناي برگشتن و هم به معناي دولت است ، و نفير به معناي نفر و عدد رجال است ، و زجاج در معناي آن گفته است : ممكن هم هست كه نفير جمع نفر باشد ، همچنانكه در جمع عبد ، عبيد و در جمع ضئان ( گوسفند ) ، ضئين و در جمع معز ( بز ) معيز و در جمع كلب ( سگ ) كليب هم مي‏گويند ، و نفر انسان و نفر - با سكون - و نفير و نافرة به معناي گروهي است كه او را ياري مي‏كنند ، و با او كوچ مي‏كنند .

و معناي آيه روشن است ، و ظاهرش اين است كه بني اسرائيل به زودي به دولت سابق خود بازگشته و بعد از عذاب بار اول بر دشمنان مسلط مي‏شوند ، و از چنگ استعمار رهائي مي‏يابند و به تدريج و در برهه‏اي از زمان اين برگشتن صورت خواهد گرفت ، زيرا امداد شدنشان به اموال و فرزندان و بالا رفتن آمارشان به زمان قابل توجهي احتياج دارد .


ترجمة الميزان ج : 13ص :53

و آيه بعدي كه مي‏فرمايد : ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها اشعار و بلكه با كمك سياق ، دلالت دارد بر اينكه اين واقعه يعني برگشتن دولت بني اسرائيل و غلبه كردنشان بر دشمنان به خاطر برگشتن از كفر و فسق به ايمان و نيكي است ، و اين هم ثمره چشيدن وبال و آثار تلخ بديهاي قبل است ، همچنانكه وعده و يا به تعبير ديگر عذاب دومي هم به خاطر برگشتن از اين نيكيها به سوي بدي است .

ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها .

لام در لانفسكم و همچنين در فلها لام اختصاص است يعني : هر يك از احسان و اسائه شما مختص به خود شما است ، بدون اين كه به ديگران چيزي از آن بچسبد ، و اين خود سنت جاريه خداست كه اثر و تبعه عمل هر كسي را - چه خوب و چه بد - به خود او برمي‏گرداند ، بنا بر اين آيه مورد بحث ، در معناي آيه : تلك امة قد خلت لها ما كسبت و لكم ما كسبتم مي‏باشد .

پس آيه ، در مقام بيان اين معنا است كه اثر هر عمل - چه خوب و چه بد - به صاحبش برمي‏گردد ، نه اينكه بخواهد اين معنا را برساند كه كار نيك به نفع صاحبش و كار زشت به ضرر او تمام مي‏شود تا گفته شود چرا به جاي فلها نفرمود : فعليها همچنانكه در آيه ديگر فرمود : لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت .

بنا بر اين ديگر نيازي به آن زحمت بيهوده نيست كه بعضي به خود داده و گفته‏اند : لام در جمله و ان اساتم فلها به معني علي است و آنكه ديگري گفته كه بمعناي الي است ، زيرا اسائه با اين حرف متعدي مي‏شود و گفته مي‏شود : أساء الي فلان و يسي‏ء اليه اساءة يعني بدي كرد به فلاني يا بدي مي‏كند و يا آن ديگري كه گفته است : لام مزبور براي استحقاق و نظير لامي است كه در لهم عذاب اليم است .

و چه بسا كه به گفته ما كه گفتيم لام ، لام اختصاص است اشكال شود به اينكه واقع مطلب خلاف آنست ، زيرا كه بسيار مي‏بينيم كه اثر احسان به خود احسان كننده برنگشته بلكه عايد غير او مي‏شود و يا اثر گناه و بدي به خود بدكار نرسيده و عايد غير او مي‏شود .


ترجمة الميزان ج : 13ص :54

ولي جوابش روشن است ، و آن اين است كه صاحب اين اشكال غفلت ورزيده از اينكه قرآن كريم چه نظري نسبت به آثار اعمال دارد و اينكه اثر هر عملي به عاملش بر مي‏گردد مربوط به آثار اخروي اعمال است كه به هيچ وجه به غير صاحب عمل ربطي ندارد ، و در اين باره فرموده است : من كفر فعليه كفره و من عمل صالحا فلانفسهم يمهدون .

و اما آثار دنيوي اعمال چنان نيست كه به غير فاعل نرسد بلكه در صورتي كه خدا بخواهد به عنوان انعام و يا عذاب و يا امتحان اثر عمل شخصي را به شخص ديگر نيز مي‏رساند بنا بر اين اينطور نيست كه هر فاعلي بتواند به طور دائم اثر فعل خود را به ديگري برساند ، مگر همان احيانا كه گفتيم مشيت خدا بر آن تعلق گرفته باشد ، و اما خود فاعل اثر فعلش دائما و بدون هيچ تخلفي به خودش برمي‏گردد .

بنا بر اين نيكوكار سهمي از عمل نيك و بدكار سهمي از عمل بد خود دارد ، همچنانكه فرمود : فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره .

پس اثر فعل از فاعلش جدا نمي‏شود ، و بطور دائم به غير او نمي‏رسد ، و اين همان معنائي است كه از علي (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرمود : تو هيچ احساني به غير نمي‏كني و هيچ بدي نيز به غير نمي‏كني آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود .

فاذا جاء وعد الاخرة ليسوؤا وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة و ليتبروا ما علوا تتبيرا .

تتبير به معناي هلاك كردن و از ماده تبار به معني هلاك و دمار است .

و كلمه : ليسوؤا از مسائه به معناي غصه‏دار كردن است .

گفته مي‏شود ساء زيد فلانا يعني اندوهناك كرد او را و اين كلمه بطوري كه بعضي هم گفته‏اند : متعلق است به فعل مقدر كه بخاطر اختصار حذف شده .

و لام در آن براي غايت است ، و تقدير آن چنين است : بعثناهم ليسوؤا وجوهكم بظهور الحزن و الكابة فيها - ما آن بندگان خود را برانگيختيم براي اينكه نشانه‏هاي ناراحتي

ترجمة الميزان ج : 13ص :55

و حزن و اندوه را در چهره‏هايتان آشكار سازند ، بطوري كه آثار ذلت و مسكنت و خواري و بردگي از سر و رويتان ببارد ، و همه اينها به وسيله قتل عام و غارت‏ها و اسيريها كه در شما اعمال مي‏كنند صورت بگيرد .

و مقصود از مسجد در جمله : و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة مسجد اقصي بيت المقدس - است و به حرف آن كس كه گفته مراد از مسجد تمامي سرزمين بيت المقدس است ، و مجازا آن را مسجد خوانده نبايد اعتنا كرد .

اين كلام دلالت بر چند نكته دارد : اول اينكه دشمنان بني اسرائيل در نوبت اول هم داخل مسجد اقصي شده و آن را به قوه قهريه گرفتند ، و اگر در قرآن كريم آن را نياورده به منظور اختصار بوده است ، دوم اينكه داخل شدن در مسجد براي هتك حرمت و تخريب آن بوده ، سوم اينكه اين مهاجمين و مبعوثين براي مجازات بني اسرائيل و گرفتن انتقام از ايشان همانها بودند كه در بار اول مبعوث برايشان شدند .

و معناي جمله و ليتبروا ما علوا تتبيرا اين است كه هلاك كنند و نابود سازند هر كسي را كه بر آن دست يابند ، مردم را كشته ، اموال را سوزانيده ، خانه‏ها را خراب و شهرها را ويران سازند .

احتمال هم دارد كه ما مصدريه و به معناي مدت باشد ، و مضاف حذف شده ، تقدير چنين باشد : و ليتبروا مدة علوهم تتبيرا ولي معناي اول به فهم نزديك‏تر و با سياق آيه مناسب‏تر است .

از مقايسه ميان وعد اول يعني جمله بعثنا عليكم عبادا لنا ... و وعد دوم يعني جمله ليسوؤا وجوهكم ... اين معنا به دست مي‏آيد كه وعده دوم بر بني اسرائيل سخت‏تر بوده و در آن وعده نزديك بوده كه به كلي نابود شوند ، و در دلالت بر اين معنا همين عبارت كافي است كه فرمود : و ليتبروا ما علوا تتبيرا .

و معناي آيه اين است كه وقتي زمان وعده دوم رسيد ، يعني بني اسرائيل افساد بار دوم خود را از حد گذراندند ما همان بندگان خود را واداشتيم تا با فراهم آوردن اسباب حزن و اندوه و تحقق بخشيدن ذلت و مسكنت آنان چهره‏هايشان را اندوهگين نموده و نيز مانند نوبت نخستين وارد مسجد اقصي شوند و هر چه را كه بر آن غلبه يافتند هلاك نموده و سرزمينهائي را كه از آن عبور كردند ويران سازند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :56

عسي ربكم ان يرحمكمو ان عدتم عدنا و جعلنا جهنم للكافرين حصيرا .

حصير از ماده حصر و به طوري كه گفته‏اند به معناي حبس كردن و در مضيقه قرار دادن است همچنانكه در جاي ديگر قرآن فرموده : و احصروهم يعني برايشان تنگ بگيريد .

و معناي جمله عسي ربكم ان يرحمكم - بطوري كه از سياق برمي‏آيد - اين است كه اميد است بعد از بعث دشمنان در بار دوم خداوند به شما رحم كند ، و اين وعده اميدوار كننده مشروط است به توبه ايشان و اينكه به طاعت و احسان برگردند .

به دليل جمله و ان تعودوا نعد كه تهديد مي‏كند اگر باز هم به فساد برگرديد ما نيز به عقوبت ونكال بر مي‏گرديم و ما جهنم را براي كافران حصير و محلي محصور قرار مي‏دهيم تا نتوانند از آن خارج شوند .

و در جمله عسي ربكم ان يرحمكم از تكلم با غير به غيبت التفات شده است ، و گويا وجه آن اين باشد كه خواسته است به اصلي اشاره كند كه ربوبيت خداي تعالي اقتضاي آن را دارد و آن اصل اين است كه : بر بندگان خود - در صورتي كه به مقتضاي خلقت خود مشي كنند - رحم كند و به سوي فطرتشان ارشاد نمايد مگر اينكه از خط مرزي خلقت خود منحرف گشته و از راه فطرت بيرون شوند و چون اشاره به اين نكته باعث مي‏شد ربوبيت خداي تعالي يادآوري شود لازم بود سياق تكلم با غير ( ما چنين و چنان مي‏كنيم ) به هم بخورد و به سياق تكلم به غيبت ( پروردگارتان چنين و چنان كند ) مبدل شود ، و بعد از آنكه نكته مزبور ايفاء شد دوباره به همان سياق قبلي برگردد .

بحث روايتي

در تفسير برهان از ابن بابويه به سند خود از محمد بن مسلم از ابي جعفر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : اگر خداوند نوح (عليه‏السلام‏) را عبد شكور ناميد براي اين بود كه آن جناب در هر صبح و شام مي‏گفت : بار الها من گواهي مي‏دهم كه اگر در شب و روز قرين نعمتها و عافيتم ، همه آنها از تو است و تويگانه‏اي هستي بي‏شريك ، حمد و شكر تو به خاطر آن نعمتها بر من فرض است ولي نه تنها آنقدر كه راضي شوي بلكه رضايت بعد از رضا نيز لازم است .


ترجمة الميزان ج : 13ص :57

مؤلف : اين معنا با مختصر تفاوتي به چند طريق در كافي و تفسير قمي و عياشي روايت شده است .

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابي فاطمه روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : نوح هيچ چيز كوچك و يا بزرگي را برنمي‏داشت مگر آنكه بسم الله و الحمد لله ، مي‏گفت و به همين جهت خداوند او را بنده شكور ناميد .

مؤلف : اين روايات با رواياتي كه قبلا شكر را به اخلاص تفسير مي‏كرد منافات ندارد ، زيرا پر واضح است كه شخصي مثل نوح (عليه‏السلام‏) دعا نمي‏كند مگر آنكه حقيقت معناي دعا را داشته باشد ، و چنين دعائي منفك از اخلاص در بندگي نيست .

و در تفسير برهان از ابن قولويه نقل كرده كه وي بسند خود از صالح بن سهل از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل آيه و قضينا الي بني اسرائيل في الكتاب لتفسدن في الارض مرتين فرمود : يكي كشته شدن امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) و يكي ضربت خوردن حسن بن علي (عليهماالسلام‏) است و در تفسير و لتعلن علوا كبيرا فرموده : مقصود كشتن حسين بن علي (عليهماالسلام‏) و در باره جمله : فاذا جاء وعد اوليهما فرمود : وقتي كه حسين ياري شود بعثنا عليكم عبادا لنا اولي باس شديد فجاسوا خلال الديار قبل از قيام قائم قومي برانگيخته شود كه هيچ خوني از آل محمد را بي‏انتقام نگذارند و انتقام همه خونهاي ريخته شده از اهل بيت را بگيرند و كان وعدا مفعولا و اين وعده‏اي است شدني .

مؤلف : در اين معنا روايتهاي ديگري نيز هست كه سياقش مانند اين روايت تطبيق حوادثي است كه در اين امت واقع مي‏شود و در ميان بني اسرائيل اتفاق افتاده است ، و در حقيقت در مقام تصديق مطلبي است كه رسول خدا پيش‏بيني كرده و فرموده بود : اين امت به زودي همان را كه بني اسرائيل مرتكب شد دقيقا و طابق النعل بالنعل مرتكب خواهد شد ، حتي اگر بني اسرائيل داخل سوراخي رفته باشد اين امت نيز خواهد رفت ، پس اين روايات را نبايد جزو رواياتي شمرد كه آيه مورد بحث را تفسير مي‏كند بلكه تنها در مقام جري و تطبيق است ، چرا كه مي‏بينيم هر كدام از اين روايتها آيه را بگونه‏اي تطبيق كرده‏اند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :58

و اما در اصل داستان كه آيات مورد بحث متضمن آن است روايتها اختلاف عجيبي دارند ، بطوري كه از انسان نسبت به اين روايتها سلب اطمينان مي‏شود و به همين جهت ، از ايراد آنها در اينجا صرف نظر كرديم ، هر كه بخواهد بايد به جوامع حديث چه از عامه ( اهل سنت ) چه از خاصه ( شيعه ) مراجعه نمايد .

آري از آن روزي كه بني اسرائيل استقلال يافته و در ميان سرها سري بلند كردند بلا و گرفتاري بسياري ديدند ، - بطوري كه تاريخ اين قوم ضبط كرده - اين بلايا از دو تا بيشتر است.

و آيات مورد بحث با دو تاي آنها قابل انطباق هست و ليكن آن حادثه‏اي كه بطور مسلم يكي از دو حادثه مورد نظر آيات است ، حادثه ايست كه به دست بخت النصر ( نبوكد نصر ) يكي از سلاطين بابل در حدود ششصد سال قبل از ميلاد بر آنان آمده است .

وي پادشاهي نيرومند و صاحب شوكت و يكي از ستمكاران عهد خود به شمار مي‏رفت و در آغاز از بني اسرائيل حمايت مي‏كرد و ليكن چون از ايشان تمرد و عصيان ديد لشكرهاي بي‏شمار به سرشان گسيل داشت ، و ايشان را محاصره و شهرهايشان را در هم كوبيد و همه را ويران ساخت ، مسجد اقصي را خراب و تورات و كتب انبياء را طعمه حريق ساخت و مردم را قتل عام نمود ، بطوري كه جز عده قليلي از ايشان آن هم از زنان و كودكان و مردان ضعيف، كسي باقي نماند .

باقيمانده ايشان را هم اسير گرفته و به بابل كوچ داد ، بني اسرائيل همچنان در ذلت و خواري و بي كسي در بابل بسر مي‏بردند و تا بخت النصر زنده بود و مدتي بعد از مرگ او ، احدي نبود كه از ايشان حمايت و دفاع كند .

تا آنكه كسراي كورش يكي از پادشاهان ايران تصميم گرفت به بابل سفر نموده و آنجا را فتح كند .

وقتي فتح كرد نسبت به اسراي بني اسرائيل تلطف و مهرباني نمود و به ايشان اجازه داد تا دوباره به وطن خود سرزمين مقدس بروند و ايشان را در تجديد بناي هيكل ( مسجد اقصي ) و تجديد بناهاي ويران شده كمك نمود ، و به عزرا يكي از كاهنان ايشان اجازه داد تا تورات را برايشان بنويسد ، و اين حوادث در حدود چهار صد و پنجاه و اندي قبل از ميلاد بود .

و آنچه از تاريخ يهود برمي‏آيد اين است كه اول كسي كه از ناحيه خدا مبعوث شد كه بيت المقدس را ويران كند بخت النصر بود كه در اين نوبت هفتاد سال خرابه افتاده بود ، و آنكس كه در نوبت دوم بيت المقدس را ويران كرد قيصر روم اسپيانوس بود كه تقريبا يك قرن قبل از ميلاد مي‏زيسته و وزير خود طوطوز را روانه كرد تا مسجد را خراب و مردمش را ذليل ساخته و تنبيه نمايد .

و بعيد نيست كه اين دوحادثه ، مورد نظر اين آيات باشد ، زيرا بقيه حوادثي كه تاريخ

ترجمة الميزان ج : 13ص :59

براي بني اسرائيل نشان مي‏دهد طوري نبوده كه به كلي آنان را از بين برده و استقلال و مملكتشان را از ايشان گرفته باشد ، به خلاف داستان بخت النصر كه همه آنان و آقائي و استقلالشان را تا زمان كورش به كلي از بين برد .

آنگاه كورش بعد از مدتي همه آنان را جمع نموده و سر و صورتي به زندگيشان داد .

بار ديگر روميان بر آنان دست يافتند و قوت و شوكتشان را گرفتند و ديگر تا زمان اسلام نتوانستند قد علم كنند .

و اين احتمال هيچ وجه بعيدي در آن نيست مگر هماني كه در تفسير آيات مورد بحث به آن اشاره كرديم ، و آن اين بود كه از آيات برمي‏آيد منقرض كننده بني اسرائيل در هر دو نوبت يك طايفه بوده‏اند ، و گرنه نمي‏فرمود ثم رددنا لكم الكرة عليهم زيرا اين عبارت اشعار بر اين دارد كه خداوند بني اسرائيل را نيرو بخشيد تا توانستند بر دشمنان بار اول خود غلبه كنند و تلافي در آوردند و جمله فاذا كان وعد الاخرة ليسوؤا وجوهكم اشعار بر اين دارد كه براي نوبت دوم بر همان دشمنان غلبه يافته‏اند .

چون ظاهر اين است كه ضمير جمع در اين جمله به همان جمله عبادا لنابرگردد .

و ليكن اين تنها اشعاري است بدون اينكه ظهور داشته باشد ، چون عبارت با اين احتمال هم مي‏سازد كه جبران حمله اول به دست قومي غير از بني اسرائيل انجام شده باشد يعني خداوند به دست مردمي ديگر انتقام بني اسرائيل را از دشمنانشان گرفته باشد ، و بني اسرائيل از اين پيشامد سود برده باشند و ضمير جمع هم به گروهي برگردد كه از سياق استفاده مي‏شود ، و همانطور كه گفتيم سياق هم ظهور در اين ندارد كه مبعوثين در مرتبه دوم همان مبعوثين در مرتبه اولند ، بلكه با غير ايشان هم مي‏سازد
/ 1