[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان: سوره اسراء آیات 39 - 23


ترجمة الميزان ج : 13ص :105

× وَ قَضي رَبُّك أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِيَّاهُ وَ بِالْوَلِدَيْنِ إِحْسناًإِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَك الْكبرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاهُمَا فَلا تَقُل لهَُّمَا أُفٍ وَ لا تَنهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلاً كرِيماً(23) وَ اخْفِض لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلّ‏ِ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّب ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَاني صغِيراً(24) رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِمَا في نُفُوسِكمْإِن تَكُونُوا صلِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلأَوَّبِينَ غَفُوراً(25) وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَ الْمِسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً(26) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوَنَ الشيَطِينِوَ كانَ الشيْطنُ لِرَبِّهِ كَفُوراً(27) وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّك تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسوراً(28) وَ لا تجْعَلْ يَدَك مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِك وَ لا تَبْسطهَا كلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً محْسوراً(29) إِنَّ رَبَّك يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُإِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(30) وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلَدَكُمْ خَشيَةَ إِمْلَقٍنحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكمْإِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطئاً كَبِيراً(31) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنيإِنَّهُ كانَ فَحِشةً وَ ساءَ سبِيلاً(32) وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْس الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقّ‏ِوَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سلْطناً فَلا يُسرِف في الْقَتْلِإِنَّهُ كانَ مَنصوراً(33) وَ لا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلا بِالَّتي هِي أَحْسنُ حَتي يَبْلُغَ أَشدَّهُوَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِإِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسئُولاً(34) وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسطاسِ الْمُستَقِيمِذَلِك خَيرٌ وَ أَحْسنُ تَأْوِيلاً(35) وَ لا تَقْف مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌإِنَّ السمْعَ وَ الْبَصرَ وَ الْفُؤَادَ كلُّ أُولَئك كانَ عَنْهُ مَسئُولاً(36) وَ لا تَمْشِ في الأَرْضِ مَرَحاًإِنَّك لَن تخْرِقَ الأَرْض وَ لَن تَبْلُغَ الجِْبَالَ طولاً(37) كلُّ ذَلِك كانَ سيِّئُهُ عِندَ رَبِّك مَكْرُوهاً(38) ذَلِك مِمَّا أَوْحَي إِلَيْك رَبُّك مِنَ الحِْكْمَةِوَ لا تجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَتُلْقَي في جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً(39)


ترجمة الميزان ج : 13ص :106

ترجمه آيات

پروردگارت حكم قطعي كرده كه غير او را نپرستيد و به والدين احسان كنيد ، و اگر يكي از آن دو در حيات تو به حد پيري رسيد ، و يا هر دوي آنان سالخورده گشتند زنهار كلمه‏اي كه رنجيده خاطر شوند مگو و كمترين آزار به آنها مرسان و با ايشان به اكرام و احترام سخن بگو ( 23) .

از در رحمت پر و بال مسكنت بر ايشان بگستر و بگو پروردگارا اين دو را رحم كن همانطور كه مرا در كوچكيم تربيت كردند ( 24 ) .

پروردگار شما ، به آنچه در دلهاي شما است آگاه است اگر صالح باشيد خداوند براي توبه‏گزاران غفور است ( 25) .

حق خويشاوند و مسكين و راه مانده را بده ، و اسراف و زياده‏روي هم مكن ( 26) .

چه اسرافكاران برادران شيطانهايند ، و شيطان كفران پروردگار خود كرد ( 27) .

و چنانچه از ارحام و فقيران ذوي الحقوق مذكور چون فعلا نادار هستي ولي در آتيه به لطف خدا اميدواري ، اكنون اعراض مي‏كني و توجه به حقوقشان نتواني كرد باز به گفتار خوش و زبان شيرين آنها را از خود دلشاد كن ( 28 ) .

(در انفاق به محتاجان زياده روي مكن ) نه بخل بورز كه گوئي دستت را به گردنت بسته‏اند و نه آنچنان باز كن كه چيزي ( براي روز مبادا ) نزد خود نگذاري آنوقت تهي‏دست بنشيني و خود را ملامت كني ( 29) .

كه پروردگار تو رزق را براي هر كه بخواهد توسعه مي‏دهد و براي هر كه بخواهد تنگ مي‏گيرد .

آري او به ( صلاح ) بندگان خود آگاه و بينا است ( 30) .

و فرزندان خود را از ترس فقر مكشيد ، ما آنان را و خود شما را روزي مي‏دهيم ، و كشتن آنان خطائي بزرگاست ( 31) .

و نزديك زنا مشويد كه زنا هميشه فاحشه بوده و روشي زشت است ( 32) .

و خوني را كه خدا محترم شمرده مريزيد ، مگر آنكه كشتن او حق باشد ، و كسي كه بي‏گناهي را بكشد ما براي ولي او سلطنت و قدرت قانوني قرار داده‏ايم ( كه مي‏تواند قاتل را بكشد ) پس نبايد كسي در

ترجمة الميزان ج : 13ص :107

خونريزي از حد تجاوز كند كه كشته بي‏گناه به وسيله قانون ياري شده ( 33) .

به مال يتيم هم نزديك مشويد مگر بنحوي كه تصرف در آن بهتر باشد براي يتيم از تصرف نكردن ، ( و همچنان مال او را نگه داريد ) تا به حد رشدبرسد ، و ( نيز ) به عهد خود وفا كنيد ، كه از عهدها نيز بازخواست خواهيد شد ( 34) .

و چون ترازوداري مي‏كنيد كيل تمام بدهيد و با وزني مستقيم و يكسان بدهيد و بستانيد اين هم ( براي دنيايتان ) خوبست و هم در آخرت عاقبت بهتري دارد ( 35) .

دنبال چيزي را كه بدان علم نداري مگير كه گوش و چشم و دل در باره همه اينها روزي مورد بازخواست قرار خواهي گرفت ( 36) .

در زمين با نخوت و غرور قدم مزن تو نه مي‏تواني زمين را بشكافي و نه به بلندي كوهها مي‏رسي ( خلاصه نمي‏تواني هر چه بخواهي بكني ) ( 37) .

همه اينها گناهش نزد پروردگارت كيفر بد دارد ( 38 ) .

اينها از جمله وحي‏هائي است كه پروردگارت از حكمت بسويت فرستاد و ( نيز ) با خداي تعالي خداياني ديگر مگير تا ملامت زده و رانده از رحمت خدا به جهنم نيفتي ( 39) .

بيان آيات

اين آيات بعضي از كليات دين را ذكر مي‏كند ، و در حقيقت دنباله آيه شريفه ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم ... است .

و قضي ربك الا تعبدوا الا اياه .

جمله ألا تعبدوا الا اياه نفي و استثناء و كلمه أن مصدريه است ، ممكن هم هست بگوئيم لا تعبدوا ... نهي و استثناء و كلمه أن مصدريه و يا مفسره است و به هر حالمجموع مستثني و مستثني منه به دو جمله تقسيم مي‏شود ، نظير اينكه بگوئيم او را بپرستيد و غير او را نپرستيد و به وجه ديگر ، برگشت هر دو جمله به يك حكم است ، و آن اينكه بايد او را با اخلاص بپرستيد .

و اين جمله چه برگشت به دو جمله كند و چه به يك جمله ، در هر حال چيزي است كه قضاي الهي متعلق بدان شده است ، البته قضاي تشريعي خدا كه متعلق به احكام و مسائل تشريعي مي‏شود ، و معناي يكطرفي كردن و حكم قاطع مولوي نمودن را مي‏رساند ، و اين قضاء همانطور كه شامل اوامر خدا مي‏شود شامل نواهي او نيز مي‏گردد ، همانطور كه احكاممثبته را

ترجمة الميزان ج : 13ص :108

يكطرفي مي‏كند احكام منفيه را نيز يكطرفي مي‏كند ، به همين جهت فرمود : و قضي ربك زيرا اگر فرموده بود : و أمر ربك ان لا تعبدوا ... صحيح نبود زيرا معنايش اين مي‏شد كه خدا امر كرده جز او را نپرستيد و حال آنكه نهي كرده از اينكه غير او را نپرستند و محتاج به نوعي تاويل و تجوز مي‏شد .

مساله امر به اخلاص در پرستش بزرگترين اوامر ديني ، و اخلاص در عبادت از واجب‏ترين واجبات شرعي است ، همچنانكه در مقابل ، شرك ورزيدن به خداي عز و جل بزرگترين گناه است ، و به همين جهت فرمود : خدا نمي‏آمرزد اين گناه را كه بدو شرك بورزند ، و پائين‏تر از آن را از هر كه بخواهد مي‏آمرزد .

و ما اگر يك يك معاصي را تحليل و تجزيه كنيم خواهيم ديد كه برگشت تمامي گناهان به شرك است ، زيرا اگر انسان غير خدا يعني شيطان‏هاي جني و انسي و يا هواي نفس و يا جهل را اطاعت نكند هرگز اقدام به هيچ معصيتي نمي‏كند ، و هيچ امر و نهيي را از خدا نافرماني نمي‏كند ، پس هر گناهي اطاعت از غير خدا است ، و اطاعت هم خود يك نوع عبادت است ، همچنانكه در آيات زير اطاعت شيطان را پرستش وي خوانده و فرمود : ا لم اعهد اليكم يا بني آدم الاتعبدوا الشيطان و نيز فرمود : ا فرايت من اتخذ الهه هويه .

حتي كافري كه منكر صانع است نيز مشرك است ، زيرا با اينكه فطرت ساده‏اش حكم مي‏كند بر اينكه براي عالم صانعي است مع ذلك امر تدبير عالم را به دست ماده و يا طبيعت و يا دهر مي‏داند .

و چون مساله همانطور كه گفتيم مساله مهمي بود ، لذا آن را قبل از ساير احكام ذكر كرد ، با اينكه آن احكام هم هر يك در جاي خود بسيار اهميت دارند ، مانند عقوق والدين و ندادن حقوق واجب مالي و اسراف و تبذير و فرزندكشي و زنا و قتل نفس و خوردن مال يتيم و عهدشكني و كم‏فروشي و پيروي غير علم و تكبر ورزيدن ، و با اينكه مساله اخلاص در عبادت را بر اينها مقدم داشت در آخر و بعد از شمردن اينها مجددا همين اخلاص را خاطر نشان ساخته و از شرك نهي فرمود .

و بالوالدين احسانا .

اين جمله عطف است بر جمله قبلي و معنايش چنين است پروردگارت چنين حكم

ترجمة الميزان ج : 13ص :109

رانده كه : تحسنوا بالوالدين احسانا و احسان در فعل ، مقابل بدي و آزار است .

معلوم مي‏شود مساله احسان به پدر و مادر بعد از مساله توحيد خدا واجب‏ترين واجبات است همچنانكه مساله عقوق بعد از شرك ورزيدن به خدا از بزرگترين گناهانكبيره است ، و به همين جهت اين مساله را بعد از مساله توحيد و قبل از ساير احكام اسم برده و اين نكته را نه تنها در اين آيات متذكر شده ، بلكه در موارد متعددي از كلام خود همين ترتيب را به كار بسته .

در سوره انعام پيرامون تفسير آيه 151 كه شبيه به آيه مورد بحث است گذشت كه گفتيم رابطه عاطفي ميان پدر و مادر از يك طرف و ميان فرزندان از طرف ديگر از بزرگترين روابط اجتماعي است كه قوام و استواري جامعه انساني بدانها است ، و همين وسيله‏اي است طبيعي كه زن و شوهر را به حال اجتماع نگهداشته و نمي‏گذارد از هم جدا شوند ، بنا بر اين از نظر سنت اجتماعي و به حكم فطرت ، لازم است آدمي پدر و مادر خود را احترام كند و به ايشان احسان نمايد زيرا كه اگر اين حكم در اجتماع جريان نيابد و فرزندان با پدر و مادر خود معامله يك بيگانه را بكنند قطعا آن عاطفه از بين رفته و شيرازه اجتماع به كلي از هم گسيخته مي‏گردد .

اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما .

كلمه اما مركب است از ان شرطيه و ماي زائده ، و اگر اين ما ، زائده نبود جائز نبود كه نون تاكيد ثقيله در آخر فعل شرط كه يبلغ باشد ، در آيد ، اثر ماء زائده اين است كه چنين كاري را تجويز مي‏كند .

كلمه كبر به معناي بزرگسالي است ، و كلمه اف مانند كلمه آخ در فارسي ، انزجار را مي‏رساند ، و كلمه نهر به معناي رنجاندن است كه يا با داد زدن به روي كسي انجام مي‏گيرد و يا با درشت حرف زدن ، اگر حكم را اختصاص به دوران پيري پدر و مادر داده از اين جهت بوده كه پدر و مادر ، در آن دوران سخت‏ترين حالات را دارند ، و بيشتر احساس احتياج به كمك فرزند مي‏نمايند ، زيرا از بسياري از واجبات زندگي خود ناتوانند ، و همين معنا يكي از آمال پدر و مادر است كه همواره از فرزندان خود آرزو مي‏كنند ، آري روزگاري كه پرستاري از فرزند را مي‏كردند و روزگار ديگري كه مشقات آنان را تحمل مي‏نمودند ، و باز در روزگاري كه زحمت تربيت آنها را به دوش مي‏كشيدند ، در همه اين ادوار كه فرزند از تامين واجبات خود عاجز بود آنها اين آرزو را در سر مي‏پروراندند كه در روزگار پيري از دستگيري فرزند برخوردار شوند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :110

پس آيه شريفه نمي‏خواهد حكم را منحصر در دوران پيري پدر و مادر كند ، بلكه مي‏خواهد وجوب احترام پدر و مادر و رعايت احترام تام در معاشرت و سخن گفتن با ايشان را بفهماند ، حال چه در هنگام احتياجشان به مساعدات فرزند و چه در هر حال ديگر ، و معناي آيه روشن است .

و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربياني صغيرا .

كلمه خفض جناح ( پر و بال گستردن ) كنايه است از مبالغه در تواضع و خضوع زباني و عملي ، و اين معنا از همان صحنه‏اي گرفته شده كه جوجه بال و پر خود را باز مي‏كند تا مهر و محبت مادر را تحريك نموده و او را به فراهم ساختن غذا وادار سازد ، و به همين جهت كلمه جناح را مقيد به ذلت كرده و فرمود : جناح الذل و معناي آيه اين است كه : انسان بايد در معاشرت و گفتگوي با پدر و مادر طوري روبرو شود كه پدر و مادر تواضع و خضوع او را احساس كنند ، و بفهمند كه او خود را در برابر ايشان خوار مي‏دارد ، و نسبت به ايشان مهر و رحمت دارد .

اين در صورتي است كه ذل به معناي خواري باشد ، و اگر به معناي مطاوعه باشد از گستردن بال مرغان جوجه‏دار ماخوذ شده كه از در مهر و محبت بال خود را براي جوجه‏هاي خود باز مي‏كنند تا آنها را زير پر خود جمع آوري نمايند ، و از سرما و شكار شدن حفظ كنند .

و در اينكه فرمود : و بگو پروردگارا ايشان را رحم كن آنچنانكه ايشان مرا در كوچكيم تربيت كردند دوران كوچكي و ناتواني فرزند را به يادش مي‏آورد ، و به او خاطرنشان مي‏سازد ، در اين دوره كه پدر و مادر ناتوان شده تو بياد دوره ناتواني خود باش و از خدا بخواه كه خداي سبحان ايشان را رحم كند ، آنچنانكه ايشان تو را رحم نموده و در كوچكيت تربيت كردند .

در مجمع البيان مي‏گويد : اين آيه دلالت دارد بر اينكه دعاي فرزند براي پدر و مادرش كه از دنيا رفته‏اند مسموع است ، زيرا اگر مسموع نبود و براي آنها اثري نداشت معنا نداشت كه در اين آيه امر به دعا كند .

مؤلف : ليكن آيه بيش از اين دلالت ندارد كه دعاي فرزند در مظنه اجابت است و چنين دعائي بي‏خاصيت نيست ، زيرا هم گفتيم كه ممكن است به اجابت رسد و هم اينكه ادبي است ديني كه فرزند از آن استفاده مي‏برد ، و لو در موردي مستجاب نشود ، و پدر و مادر از

ترجمة الميزان ج : 13ص :111

آن بهره‏مند نگردند ، علاوه بر اين ، مرحوم طبرسي دعا را مختص به حال بعد از مرگ پدر و مادر دانسته ، و حال آنكه آيه شريفه مطلق است .

ربكم اعلم بما في نفوسكم ان تكونوا صالحين فانه كان للاوابين غفورا .

سياق آيات حكم مي‏كند كه اين آيه نيز متعلق به مطالب آيات قبل ( در باره پدر و مادر ) باشد ، بنا بر اين بايد گفت اينآيه ، متعرض آن حالي است كه احيانا از فرزند حركت ناگواري سرزده كه پدر و مادر از وي رنجيده و متاذي شده‏اند ، و اگر صريحا اسم فرزند را نياورده و اسم آن عمل را هم نبرده ، براي اين بوده است كه بفهماند همانطور كه مرتكب شدن به اين اعمال سزاوار نيست ، بيان آن نيز مصلحت نبوده و نبايد بازگو شود .

پس اينكه فرمود : ربكم اعلم بما في نفوسكم معنايش اين است كه پروردگار شما از خود شما بهتر مي‏داند كه چه حركتي كرديد و اين مقدمه است براي بعدش كه مي‏فرمايد : ان تكونوا صالحين و مجموعا معنايش اين مي‏شود كه اگر شما صالح باشيد و خداوند هم اين صلاح را در نفوس و ارواح شما ببيند ، او نسبت به توبه‏كاران آمرزنده است .

و در جمله فانه كان للاوابين غفورا كلمه اوابين به معناي برگشت كنندگان به سوي خداست كه در هر گناهي كه مي‏خواهند انجام دهند به ياد خدا افتاده و بر مي‏گردند .

و اين تعبير از قبيل بيان عام در مورد خاص است .

و معنايش اين است كه اگر شما صالح باشيد و خداوند هم اين صلاح را در روح شما ببيند و شما در يك لغزشي كه نسبت به والدين خود مرتكب شديد به سوي خدا بازگشت كرده و توبه نموديد ، خداوند شما را مي‏آمرزد ، براي اينكه او همواره در باره اوابين ( و بازگشت كنندگان ) غفور و بخشنده بوده است .

و آت ذا القربي حقه و المسكين و ابن السبيل .

در مباحث گذشته در نظائر اين آيه شريفه مطالب مربوط به آن گذشت ، و از همين آيه معلوم مي‏شود كه انفاق به ذي القربي و مسكينان و در راه ماندگان از احكامي است كه قبل از هجرت واجب شده است ، براي اينكه اين آيه مكي است و در سوره مكي قرار دارد .

و لا تبذر تبذيرا ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربه كفورا .

صاحب مجمع البيان فرموده است تبذير به معناي پاشيدن با اسراف است ، و در واقع از بذر افشاني گرفته شده است ، منتهي فرقي كه با آن دارد اين است كه افشاندن در آنجا به منظور استفاده است و در اسراف به منظور افساد ، و به همين جهت در هر جا كه به منظور

ترجمة الميزان ج : 13ص :112

اصلاح باشد تبذير گفته نمي‏شود ، هر چند كه زياد باشد .

و جمله ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين تعليلي است بر نهي از تبذير ، و معنايش اين است كه اسراف مكن زيرا كه اگر اسراف كني از مبذرين - كه برادران شيطانند - خواهي شد .

و گويا وجه برادري مبذرين و اسراف كنندگان با شيطانها اين باشد كه اسراف كاران و شيطان از نظر سنخيت وملازمت مانند دو برادر مهربان هستند كه هميشه با همند ، و ريشه و اصلشان هم يك پدر و مادر است همچنانكه آيه شريفه و قضينا لهم قرناء ، و آيه احشروا الذين ظلموا و ازواجهم كه مقصود از ازواج در اينجا همان قرناء در آيه قبلي است ) و آيه و اخوانهم يمدونهم في الغي ثم لا يقصرون همين معنا را مي‏رساند .

و از همينجا معلوم مي‏شود كه تفسير آن مفسر كه آيه را به قرين و دوستان شيطانها ، تفسير كرده بهتر است از تفسيري كه ديگري به معناي اتباع و پيروان شيطان گرفته است .

و مراد از كلمه شيطان در جمله و كان الشيطان لربه كفورا همان ابليس است كه پدر شيطانها است ، و شيطانها ذريه و قوم و قبيله او هستند ، بنا بر اين ، لام شيطان لام عهد ذهني است و همچنين مي‏شود لام را لام جنس بگيريم كه مراد از شيطان ، جنس شيطان باشد و به هر حال كفر ورزيدن شيطان نسبت به پروردگار خود از اين جهت است كه او نعمتهاي خدا را كفران نموده و آنچه از قوه و قدرت و ابزار بندگي از جانب خدا به او داده شده ، همه را در راه اغواء و فريب بندگان خدا و وادار كردن آنان به نافرماني و دعوتشان به خطاكاري و كفران نعمت مصرف مي‏كند .

و از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه چرا اول شيطان را به صيغه جمع ( شياطين ) و بعدا به صيغه مفرد ( شيطان ) آورد ، آيه كريمه ابتدا خواسته بفهماند كه هر اسراف كننده‏اي برادر شيطان خويش است ، پس همه اسراف‏كاران برادران شيطانهايند .

و اما در

ترجمة الميزان ج : 13ص :113

تعبير دوم كه مفرد آورد ، گفتيم مقصود از آن يا پدر شيطانها است كه نامش ابليس است و يا مقصود جنس شيطان است .

و اما تعرضن عنهم ابتغاء رحمة من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا .

جمله اما تعرضن در اصل ان تعرض بوده و ماي زائده بر سر ان شرطي در آمد تا نون تاكيد بتواند بر سر تعرض در آيد .

شهادت سياق دليل بر اين است كه گفتار در باره انفاق مالي بوده ، پس مراد از جمله اما تعرضن عنهم اعراض از كسي است كه مالي درخواست كرده تا در سد جوع و رفع حاجتش مصرف كند ، و مقصود از آن ، هر اعراضي آنهم به هر صورت كه باشد نيست ، بلكه تنها آن قسم اعراضي است كه دستش تهي است و نمي‏تواند مساعدتي به وي بكند ، ولي مايوس هم نيست ، احتمال مي‏دهد كه بعدا پولدار شود ، و وي را كمك كند ، به دليل اينكه دنبالش مي‏فرمايد : ابتغاء رحمة من ربك ترجوها يعني اينكه تو از ايشان اعراض مي‏كني نه از اين بابست كه مال داري و نمي‏خواهيبدهي ، و نه از اين باب كه نداري و از به دست آمدن آن هم مايوسي ، بلكه از اين بابست كه الآن نداري ولي اميدوار هستي كه به دستت بيايد ، و به ايشان بدهي ، و در طلب رحمت پروردگار خود هستي .

و اينكه فرمود : فقل لهم قولا ميسورا بدين معني است كه با ايشان به نرمي حرف بزن ، سخن درشت و خشن مگو و اين سفارش را در جائي ديگر به بياني ديگر فرموده : و اما السائل فلا تنهر .

در كشاف گفته : جمله ابتغاء رحمة من ربك يا متعلق به جواب شرطيست كه مقدم بر خود شرط مي‏باشد ، و تقديرش اين است كه : با آنان به آساني و نرمي سخن بگو و با وعده‏هاي نيك دلشان را خوش كن ، و با اينگونه رحمت‏ها كه به ايشان مي‏كني رحمت پروردگارت را براي خود بدست آور ، و يا آنكه متعلق است به خود شرط ، و معنايش اين است كه : و اگر به خاطر نرسيدن آن مالي كه اميدوار رسيدنش بودي از ايشان اعراض كردي كه از رزق تعبير به رحمت شده باشد - در اينصورت ايشان را به نرمي و خوبي برگردان .

بنا بر اين معنا ، كلمه ابتغاء به جاي فقر و تهي دستي و نرسيدن مال به كار رفته ، به اين عنايت كه شخص بي روزي هميشه در طلب روزي است ، پس نداشتن هميشه سبب درخواست و ابتغاء است و ابتغاء مسبب فقد مي‏باشد ، و در اين آيه مسبب به جاي سبب

ترجمة الميزان ج : 13ص :114

آمده است .

و لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا .

دست به گردن بستن كنايه است از خرج نكردن و خسيس بودن و خودداري از بخشش نمودن ، درست مقابل بسط يد است كه كنايه از بذل و بخشش مي‏باشد و اين كه هر چه به دستش آيد از دست خود فرو بريزد ، بطوري كه هيچ چيز براي خود باقي نمي‏گذارد ، مانند كسي كه كاملا دست خود را در مقابل باران گشوده و حتي قطره‏اي از آن در دست وي باقي نمي‏ماند ، و اين تعبير بليغ‏ترين و رساترينتعبير در مورد نهي از افراط و تفريط در انفاق است .

و جمله فتقعد ملوما محسورا فرع جمله و لا تبسطها ... است ، و كلمه محسورا از ماده حسر است كه به معناي انقطاع و يا عريان شدن است و در اين آيه اين معنا را مي‏رساند كه دست خويش تا به آخر مگشاي و بيش از حد دست و دلباز نباش كه ممكن است روزي زانوي غم بغل كرده و دستت از همه جا بريده شود و ديگر نتواني خود را در اجتماع ظاهر ساخته و با مردم معاشرت كني .

بعضي گفته‏اند كه جمله فتقعد ملوما محسورا متفرع است بر هر دو جمله ( و لا تجعل يدك ... و و لا تبسطها كل البسط ) نه تنها به جمله آخري ( و لا تبسطها كل البسط ) و معنايش اين است كه اگر از خرج كردن خودداري كني و بخل بورزي سرانجام ملامت و مذمت شده و در گوشه‏اي خواهي نشست ، و اگر زياده روي كني حسرت خورده و مغموم و پشيمان خواهي شد .

اشكال اين حرف اين است كه معلوم نيست جمله و لا تبسطها ... در مقام نهي از تبذير و اسراف باشد ، و حتي معلوم نيست دادن تمامي اموال در راه خدا اسراف باشد ، هر چند كه با همين آيه از آن نهي شده باشد ، زيرا قبلا هم گفتيم كه در مفهوم تبذير ، افساد نهفته است و اسراف در راه خدا افساد نيست ، و معني ندارد كه چنين عملي كه نه خودش فاسد مي‏شود و نه چيزي را فاسد مي‏كند حسرت و اندوه در پي داشته باشد .

ان ربك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا .

از ظاهر سياق بر مي‏آيد كه اين آيه در مقام تعليل مطالب آيه قبل است كه از افراط و

ترجمة الميزان ج : 13ص :115

تفريط در انفاق نهي مي‏كرد .

و معنايش اين است كه اين دأب و سنت پروردگار است كه بر هر كس بخواهد روزي دهد فراخ و گشايش دهد و براي هر كه نخواهد ، تنگ بگيرد و سنت او چنين نيست كه بي‏حساب و بي‏اندازه فراخ سازد و يا بكلي قطع كند ، آري او مصلحت بندگان را رعايت مي‏كند ، چرا كه او به حال بندگان خود خبير و بينا است ، تو نيز سزاوار است چنين كني و متخلق به اخلاق خدا گردي و راه وسط و اعتدال را پيش گرفته از افراط و تفريط بپرهيزي .

بعضي از مفسرين گفته‏اند كه آيه مورد بحث ، آيه قبل را بدين نحو تعليل مي‏كند كه بسط رزق و قبض آن كار خداست ، و تو نبايد چنين كاري كني ، چرا كه اين كار از شؤون الوهيت و مختص به ذات پروردگار است ، و اما تو بايد ميانه‏روي كني بدون اين كه از راه اعتدال به سوي افراط و يا تفريط بگرائي .

بعضي ديگر در معناي تعليل مذكور حرفهاي ديگري زده‏اند كه وجوهي بعيد از اعتبار است .

و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم كان خطا كبيرا .

املاق به معناي فقر و نداري است ، و در مفردات گفته است كه خطاة به معناي انحراف از جهت است و اين چند قسم تصور مي‏شود :

1 - تصميم به كاري بگيرد كه اراده و انجامش شايسته نيست و بلكه زشت مي‏باشد ، خلاصه تصميم و اراده خطاء باشد ، و اين بارزترين مصداق خطاء است كه آدمي بدان مرتكب شده و دچار مي‏گردد .

و در تعبير چنين خطائي گفته مي‏شود : خطي‏ء يخطا و خطا و آيات زير به همين معنا است ان قتلهم كان خطا كبيرا و و ان كنا لخاطئين .

2 - قسم ديگر خطاء اين است كه : آدمي كاري را اراده كند كه انجامش خوبست ، و ليكن آنطور كه مي‏خواسته انجام نشده باشد ، و بر خلاف اراده‏اش از آب درآيد ، در تعبير اينگونه خطاء مي‏گويند : اخطا اخطاء و آن شخص را مي‏گويند مخطي‏ء ، پس چنين كسي در اراده‏اش اشتباه نكرده عملش هم خطاء نبوده ، ليكن خطاء از آب در آمده ، در آيه شريفه و من قتل مؤمنا خطا فتحرير رقبة اين معني مقصود است .

3 - قسم بعدي خطاء ، آنست كه مانند قسم اول در اراده خطاء شود و ناشايسته را اراده

ترجمة الميزان ج : 13ص :116

كند ، ولي اتفاقا خلاف آن از آب در آمده و كار نيكي انجام شود ، چنين كسي در اراده‏اش مخطي و در عملش مصيب است ، و او را براي اراده عمل زشت مذمت كرده و عمل نيكش را ستايش نمي‏كنند .

و خلاصه سخن آنكه اگر كسي چيزي را اراده كند و خلاف آن را انجام دهد مي‏گويند اخطا و اگر همان چيزي را كه اراده كرده ، انجام دهد مي‏گويند اصاب گاهي هم به كسي كه كار بدي كرده و يا اراده بدي كرده مي‏گويند اخطا و تعبير معروف اصاب الخطا و اخطا الصواب و اصاب الصواب و اخطا الخطا از همين باب است ، و اين لفظ مشتركي است كه بطوري كه ملاحظهمي‏كنيد مردد ميان چند معنا است ، و اين بر عهده دانشمند اهل تحقيق است كه در هر مورد كاملا جستجو نموده و معناي اين كلمه را معلوم نمايد .

و در آيه شريفه از كشتن اولاد به جهت ترس از فقر و احتياج ، شديدا نهي شده است و جمله نحن نرزقهم و اياكم تعليل همان نهي و در مقام مقدمه چيني براي جمله بعدي است كه فرمود : ان قتلهم كان خطا كبيرا .

و معناي آيه اين است كه فرزندان خود را از ترس اين كه مبادا دچار فقر و هلاكت شويد و به خاطر ايشان تن به ذلت گدائي دهيد به قتل نرسانيد ، و دختران خود را از ترس اينكه گرفتار داماد ناجوري شويد و يا به جهت‏هاي ديگري مايه آبروريزي شما شود مكشيد زيرا اين شما نيستيد كه روزي اولادتان را مي‏دهيد ، تا در هنگام فقر و تنگدستي ديگر نتوانيد روزي ايشان را برسانيد ، بلكه مائيم كه هم ايشان و هم شما را روزي مي‏دهيم ، آري كشتن فرزندان خطائي است بزرگ .

مساله نهي از فرزندكشي در قرآن كريم مكرر آمده ، و اين عمل شنيع در حالي كه يكي از مصاديق آدم‏كشي است ، چرا فقط اين مصداق ذكر گرديده ؟ مي‏توان گفت كه چون فرزندكشي از زشت‏ترين مصاديق شقاوت و سنگدلي است و جهت ديگرش هم اين است كه اعراب در سرزميني زندگي مي‏كردند كه بسيار دچار قحطي مي‏شد ، و از همين جهت همينكه نشانه‏هاي قحطي را مي‏ديدند اول كاري كه مي‏كردند به اصطلاح براي حفظ آبرو و عزت و احترام خود ! ! فرزندان خود را مي‏كشتند .

و در كشاف گفته : مقصود از فرزندكشي همان دختركشي است كه در عرب مرسوم

ترجمة الميزان ج : 13ص :117

بوده و ليكن ظاهرا اين حرف صحيح نباشد ، زيرا مساله دختركشي يك عنوان مستقلي است كه آيات مستقل ديگري مخصوص نهي از آن و حرمت آن آمده ، مانند آيه : و اذا الموؤدة سئلت باي ذنب قتلت ، و آيه و اذا بشر احدهم بالانثي ظل وجهه مسودا و هو كظيم يتواري من القوم من سوء ما بشر به ا يمسكه علي هون ام يدسه في التراب الا ساء ما يحكمون .

و اما آيه مورد بحث و امثال آن ، به طور كلي از كشتن اولاد از ترس فقر و نداري نهي مي‏كند ، و داعي نداريم كه اولاد را حمل بر خصوص دختران كنيم با اينكه اعم از دختر و پسر است ، و نيز هيچ موجبي نيست كه جمله ا يمسكه علي هون را حمل بر ترس از فقر و فاقه كنيم ، با اينكه مي‏دانيم هون با فقر در معنا متغايرند .

پس حق مطلب همين است كه بگوئيم از آيه مورد بحث كشف مي‏شود كه عرب غير از مساله دختركشي ( وأد ) يك سنت ديگري داشته كه به خيال خود با آن عمل هون و خواري خود را حفظ مي‏كردند ، و آن اين بوده است كه از ترس خواري و فقر و فاقه فرزند خود را - چه دختر و چه پسر - مي‏كشته ، و آيه مورد بحث و نظائر آن از اين عمل نهي كرده است .

و لا تقربوا الزني انه كان فاحشة و ساء سبيلا .

اين آيه از زنا نهي مي‏كند و در حرمت آن مبالغه كرده است ، چون نفرموده اينكار را نكنيد ، بلكه فرموده نزديكش هم نشويد ، و اين نهي را چنين تعليل كرده كه اين عمل فاحشه است ، و زشتي و فحش آن صفت لاينفك و جدائي ناپذير آن است ، به طوري كه در هيچ فرضي از آن جدا نمي‏شود ، و با تعليلديگر كه فرمود : و ساء سبيلا فهماند كه اين روش روش زشتي است كه به فساد جامعه ، آن هم فساد همه شؤون اجتماع منجر مي‏شود ، و به كلي نظام اجتماع را مختل ساخته و انسانيت را به نابودي تهديد مي‏كند ، و در آيه‏اي ديگر در عذاب مرتكبين آن مبالغه نموده و در ضمن صفات مؤمنين فرموده و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق اثاما يضاعف له العذاب يوم القيمة و يخلد فيه مهانا الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا .


ترجمة الميزان ج : 13ص :118

گفتاري پيرامون حرمت زنا

اين بحثي كه عنوان مي‏كنيم هم بحثي است قرآني و هم اجتماعي .

همه مي‏دانيم كه هر يك از جنس نر و ماده نوع بشر وقتي به حد رشد رسيد - در صورتي كه داراي بنيه‏اي سالم باشد - در خود ميلي غريزي نسبت به طرف ديگر احساس مي‏كند ، و البته اين مساله غريزي منحصر در افراد انسان نيست ، بلكه در تمامي حيوانات نيز اين ميل غريزي را مشاهده مي‏كنيم .

علاوه بر اين همچنين مشاهده مي‏كنيم كه هر يك از اين دو طرف مجهز به جهاز و اعضاء و قوائي است كه او را براي نزديك شدن به طرف مقابلش وادار مي‏كند .

اگر در نوع جهاز تناسلي اين دو طرف به دقت مطالعه و بررسي كنيم جاي هيچ ترديدي باقي نمي‏ماند كه اين شهوت غريزي بوده و وسيله‏اي است براي توالد و تناسل كه خود مايه بقاء نوع است .

علاوه بر جهاز تناسلي ، انواع حيوانات از آن جمله انسان به جهازهاي ديگري نيز مجهز است كه باز دلالت دارند بر اينكه غرض از خلقت جهاز تناسلي همان بقاء نوع است ، يكي از آنها محبت و علاقه به فرزند است ، و يكي ديگر مجهز بودن ماده هر حيوان پستاندار به جهاز شيرساز است تا طفل خود را براي مدتي كه بتواند خودش غذا را بجود و فرو ببرد و هضم كند شير بدهد و از گرسنگي حفظ نمايد ، همه اينها تسخيرهائي است الهي كه به منظور بقاء نوع جنس نر را مسخر مادهو ماده را مسخر نر كرده جهاز تناسلي طرفين را مسخر و دلهاي آنان را و و و همه را مسخر كرده تا اين غرض تامين شود .

و به همين جهت مي‏بينيم انواع حيوانات با اينكه مانند انسان مجبور به تشكيل اجتماع و مدنيت نيستند و به خاطر اين كه زندگيشان ساده و حوائجشان مختصر است ، و هيچ احتياجي به يكديگر ندارند معذلك گاه گاهي غريزه جنسي وادارشان مي‏كند كه نر و ماده با هم اجتماع كرده و عمل مقاربت را انجام دهند ، و نه تنها انجام بدهند و هر يك دنبال زندگي خويش را بگيرند ، بلكه به لوازم اين عمل هم ملتزم شوند ، و هر دو در تكفل طفلو يا جوجه خود و غذا دادن و تربيت آن پاي‏بند باشند ، تا طفل و يا جوجه‏شان به حد رشد برسد ، و به اداره چرخ زندگي خويش مستقل گردد .

و نيز به همين جهت است كه مي‏بينيم از روزي كه تاريخ ، زندگي بشريت و سيره و

ترجمة الميزان ج : 13ص :119

سنت او را سراغ مي‏دهد سنت ازدواج را هم كه خود يك نوع اختصاص و رابطه ميان زن و شوهر است سراغ مي‏دهد ، همه اينها ادله مدعاي ما است ، زيرا اگر غريزه ، تناسل بشر را به اينكار وا نمي‏داشت بايد تاريخ سراغ دهد كه در فلان عصر نظامي در ميان زن و شوهرها نبوده ، آري مساله اختصاص يك زن به شوهر خود ، اصلي طبيعي است كه مايه انعقاد جامعه انساني مي‏گردد ، و جاي هيچ ترديد نيست كه ملت‏هاي گوناگون بشري در گذشته هر چند هم كه داراي افراد فراوان بوده‏اند بالأخره به مجتمعات كوچكي به نام خانواده منتهي مي‏شدند .

همين اختصاص باعث شده كه مردان ، زنان خود را مال خود بدانند ، و عينا مانند اموال خود از آن دفاع كنند ، و جلوگيري از تجاوز ديگران را فريضه خود بدانند همانطور كه دفاع از جان خود را فريضه مي‏دانند ، بلكه دفاع از عرض را واجب‏تر دانسته گاهي جان خود را هم بر سر عرض و ناموس خود از دست بدهند .

و همين غريزه دفاع از اغيار است كه در هنگام هيجان و فورانش غيرتش مي‏نامند و به كسي كه نمي‏گذارد به ناموسش تجاوز شود غيرتمند مي‏گويند ، و نمي‏گويند مردي است بخيل .

باز به همين جهت است كه مي‏بينيم در همه اعصار نوع بشر نكاح و ازدواج را مدح كرده و آن را سنت حسنه دانسته ، و زنا را نكوهش نموده في الجمله آنرا عملي شنيع معرفي كرده‏اند و گناهي اجتماعي و عملي زشت دانسته‏اند ، بطوري كه خود مرتكب نيز آنرا علني ارتكاب نمي‏كند ، هر چند بطوري كه در تاريخ امم و اقوام ديده مي‏شود در بعضي از اقوام وحشي آنهم در پاره‏اي از اوقات و در تحت شرائطي خاص در ميان دختران و پسران و يا بين كنيزان معمول بوده است .

پس اينكه مي‏بينيم تمامي اقوام و ملل در همه اعصار اين عمل را زشت و فاحشه خوانده‏اند براي اين بوده كه مي‏فهميدند اين عمل باعث فساد انساب و شجره‏هاي خانوادگي و قطع نسل و ظهور و بروز مرضهاي گوناگون تناسلي گشته و همچنين علاوه بر اين باعث بسياري از جنايات اجتماعي از قبيل آدم‏كشي و چاقوكشي و سرقت و جنايت و امثال آن مي‏گردد ، و نيز باعث مي‏شود عفت و حياء و غيرت و مودت و رحمت در ميان افراد اجتماع جاي خود را به بي‏عفتي و بي‏شرمي و بي‏غيرتي و دشمني و شقاوت بدهد .

با همه اينها ، تمدني كه ممالك غربي در اين اعصار به وجود آورده‏اند ، از آنجائي كه صرفا بر اساس لذت‏جوئي و عياشي كامل و برخورداري از مزاياي زندگي مادي و نيز آزادي افراد در همه چيز بنا نهاده شده و آزادي را جز در آن اموري كه مورد اعتناي قوانين مدني است سلب نكرده و حتي كار را به جائي رسانده‏اند كه تمامي آداب قومي و مرزهاي ديني و

ترجمة الميزان ج : 13ص :120

اخلاقي و شرافت انساني را كنار گذاشته افراد را در هر چيز كه ميل داشته باشند و در هر عملي - هر چه هم كه شنيع باشد - آزاد گذاشته‏اند و گذشته از بعضي شرائط جزئي كه در پاره‏اي موارد مخصوص ، اعتبار كرده‏اند ديگر هيچ اعتنائي به آثار سوء اين آزادي بي‏قيد و شرط افراد ندارند ، و قوانين اجتماعي را هم بر طبق خواسته اكثر مردم تدوين مي‏كنند .

نتيجه چنين تمدني اشاعه فحشاء ميان مردان و زنان شده و حتي تا داخل خانه‏ها در ميان مردان صاحب زن و زنان صاحب شوهر و حتي نسبت به محارم سرايت نموده و شايد ديگر كسي ديده نشود كه از آثار شوم اين تمدن ، سالم مانده باشد ، بلكه به سرعت اكثريت را با خود همراه كرده است ، و يكي از آثار شومش اين است كه صفات كريمه‏اي كه هر انسان طبيعي ، متصف بدان است و آن را براي خود مي‏پسندد و همه آنها از قبيل عفت و غيرت و حياء آدمي را به سنت ازدواج سوق مي‏دهد ، رفته رفته ضعيف گشته است ، تا آنجا كه بعضي از فضائل مسخره شده است ، و اگر نقل پاره‏اي از كارهاي زشت خودش شنيع و زشت نبود ، و اگر بحث ما قرآني و تفسير نبود آماري را كه پاره‏اي از جرايد منتشر كرده‏اند اينجا نقل مي‏كرديم تا مدعاي ما ثابت گردد ، كه آثار شوم اين تمدن تا چند درصد افراد بشر را آلوده كرده است .

و اما شريعت‏هاي آسماني بطوري كه قرآن كريم بدان اشاره مي‏كند و تفسير آيات آن در سوره انعام آيه 151 تا آيه 153 گذشت ، همه از عمل زشت زنا به شديدترين وجه نهي مي‏كرده‏اند ، در ميان يهود قدغن بوده ، از انجيل‏ها هم برمي‏آيد كه در بين نصاري نيز حرام بوده است ، در اسلام هم مورد نهي قرار گرفته و جزء گناهان كبيره شمرده شده است ، و البته حرمتش در محارم چون مادر و دختر و خواهر و عمه و خاله شديدتر است ، و همچنين در صورت احصان يعني در مورد مردي كه زن داشته و زني كه شوهر داشته باشد حرمتش بيشتر است و در غير صورت احصان حدود سبك‏تري دارد مثلا اگر بار اول باشد صد تازيانه است و در نوبت سوم و چهارم يعني اگر دو يا سه بار حد خدائي بر او جاري شده باشد و باز هم مرتكب شود حدش اعدام است ، و اما در صورت محصنه بودن در همان نوبت اول بايد سنگسار شود .

و در آيه مورد بحث ، به حكمت حرمت آن اشاره نموده و در ضمن نهي از آن ، فرموده به زنا نزديك نشويد كه آن فاحشه و راه بدي است اولا آن را فاحشه خوانده ، و در ثاني به راه بد توصيفش كرده كه مراد از آن - و خدا داناتر است - سبيل بقاء است ، همچنانكه از آيه أ ئنكم لتاتون الرجال و تقطعون السبيل نيز برمي‏آيد كه مقصود از راه همان راه بقاء نسل

ترجمة الميزان ج : 13ص :121

است ، و معنايش اين است كه آيا شما در آميختن با زنان را كه راه بقاي نسل مي‏باشد و نظام جامعه خانوادگي را كه محكم‏ترين وسيله است براي بقاي مجتمع مدني به وجود مي‏آورد از هم مي‏گسليد ؟ .

آري با باز شدن راه زنا روز به روز ميل و رغبت افراد به ازدواج كمتر مي‏شود ، چون با اينكه مي‏تواند از راه زنا حاجت جنسي خود را برآورد داعي ندارد اگر مرد است محنت و مشقت نفقه عيال و اگر زن است زحمت حمل جنين و تربيت او را تحمل نموده و با محافظت و قيام به واجبات زندگيش ، جانش به لب برسد ، با اينكه غريزه جنسي كه محرك و باعث همه اينها است از راه ديگر هم اقناع مي‏شود ، بدون اينكه كمترين مشكل و تعبي تحمل كند ، همچنانكه مي‏بينيم دختر و پسر جوان غربي همينكار را مي‏كند ، و حتي به بعضي از جوانهاي غربي گفته‏اند كه چرا ازدواج نمي‏كني ؟ در پاسخ گفته است : چكار به ازدواج دارم ، تمام زنهاي اين شهر از آن من مي‏باشد ! ديگر ازدواج چه نتيجه‏اي دارد ؟ تنها خاصيت آن مشاركت و همكاري در كارهاي جزئي خانه است كه آن هم مانند ساير شركتها است كه با اندك بهانه‏اي منجر به جدائي شريكها از همديگر مي‏شود و اين مساله امروزه بخوبي در جوامع غربي مشهود است .

و اينجاست كه مي‏بينيم ازدواج را به يك شركت تشبيه كرده‏اند كه بين زن و شوهر منعقد مي‏شود و آن را تنها غرض و هدف ازدواج مي‏شمارند ، بدون اينكه حسابي براي توليد نسل و يا برآوردن خواسته‏هاي غريزه باز كنند ، بلكه اينها را از آثار مترتبه و فرع بر شركت در زندگي مي‏دانند ، در نتيجه اگر توافق در اين شركت ادامه يافت كه هيچ و گرنه از اولاد و مساله غريزه طبيعي صرفنظر مي‏كنند .

همه اينها انحرافهائي است از راه فطرت ، و ما اگر در اوضاع و احوال حيوانات و انواع مختلف آنها دقت كنيم خواهيم ديد كه حيوانات غرض اصلي و بالذات از ازدواج را ، ارضاء غريزه تحريك شده ، و پديد آوردن نسل و ذريه مي‏دانند .

همچنانكه دقت در وضع انسان در اولين باري كه اين تمايل را در خود احساس مي‏كند ما را به اين حقيقت مي‏رساند كه هدف اصلي و تقدمي كه او را به اين عمل دعوت مي‏كند همان ارضاء غريزه است ، كه مساله توليد نسل دنبال آن است .

و اگر محرك انسان به اين سنت طبيعي ، مساله شركت در زندگي و تعاون در ضروريات حيات ، از خوراك و پوشاك و آشيانه و امثال آن بود ، ممكن بود مرد اين شركت را با مردي مثل خود ، و زن با زني مثل خود برقرار كند ، و اگر چنين چيزي ممكنبود و دعوت

ترجمة الميزان ج : 13ص :122

غريزه را ارضاء مي‏كرد بايد در ميان جوامع بشري گسترش مي‏يافت و يا حداقل براي نمونه هم كه شده ، در طول تاريخ در ميان يكي از جوامع بشري صورت مي‏گرفت و ميان دو مرد و دو زن حتي احيانا چنين شركتي برقرار مي‏شد و در تمام طول تاريخ و در همه جوامع مختلف بشري به يك و تيره ( طريقه ، راه و روش ) جريان نمي‏يافت و اصلا چنين رابطه‏اي ميان دو طبقه اجتماع يعني طبقه مردان از يكطرف و زنان از طرف ديگر برقرار نمي‏شد .

و از طرفي ديگر اگر اين روش غربي‏ها ادامه پيدا نموده و روز به روز به عدد فرزندان نامشروع اضافه شود ، مساله مودت و محبت و عواطفي كه ميان پدران و فرزندان است به تدريج از بين رفته و باعث مي‏شود كه اين رابطه معنوي از ميان پدران نسبت به فرزندان رخت بربندد ، و وقتي چنين رابطه‏اي باقي نماند قهرا سنت ازدواج از ميان جامعه بشر كنار رفته و بشر رو به انقراض خواهد نهاد ، همه اينها كه گفتيم نمونه‏هايش در جامعه‏هاي اروپائي خودنمائي مي‏كند .

يكي از تصورات باطل اين است كه كسي تصور كند كه كار بشر در اثر پيشرفتهاي فني به زودي به جائي برسد كه چرخ زندگي اجتماعي خود را با اصول فني و طرق علمي بچرخاند ، بدون اينكه محتاج به كمك غريزه جنسي شود ، يعني فرزندان را به وجود آورد بدون اينكه اصلا احتياجي به رابطه به اصطلاح معنوي و محبت پدري و مادري باشد ، مثل اينكه جائزه‏هائي مقرر كنند براي كساني كه توليد نسل كنند و پدران به خاطر رسيدن به آن جوائز فرزند تحويل دهند ! همچنانكه در بعضي از ممالك امروز معمول شده است ، غافل از اينكه جائزه قرار دادن و يا هر قانون و سنت ديگري مادام كه در نفوس بشر ضامن اجراء نداشته باشد دوام پيدا نمي‏كند ، قوانين در بقاي خود از قوا و غرائز طبيعي انسان كمك مي‏گيرند ، نه به عكس كه غرائز از قوانين استمداد نمايد و قوانين بتوانند غرائز را به كلي باطل كنند ، آري اگر غرائز باطل شد نظام اجتماع باطل مي‏شود .

هيات اجتماع قائم بافراد اجتماع است ، و قوام قوانين جاري بر اين است كه افراد آن را بپذيرند و بدان رضايت دهند ، و آن قوانين بتواند پاسخگوي جامعه باشد ، با اين حال چگونه ممكن است قوانيني در جامعه‏اي جريان يابد و دوام پيدا كند كه قريحه جامعه خواستار آن نبوده و دلها پذيرايش نباشد .

پس حاصل كلام اين شد كه باطل شدن غريزه طبيعي و غفلت اجتماع بشري از غايت و هدف اصلي آن ، انسانيت را تهديد به نابودي مي‏كند ، و به زودي هم كارش را بدينجا خواهد كشانيد ، و اگر هنوز چنين خطري كاملا محسوس نشده براي اين است كه هنوز

ترجمة الميزان ج : 13ص :123

عموميت پيدا نكرده است .

علاوه بر مطالب مذكور اين عمل زشت و پست اثر ديگري هم از نظر شريعت اسلامي دارد ، و آن بر هم زدن انساب و رشته خانوادگي است ، كه با گسترش زنا ، ديگر جائي براي احكام نكاح و ارث باقي نمي‏ماند .

و لا تقتلوا النفس التي حرم الله الا بالحق .

اين آيه از كشتن نفس محترمه نهي مي‏كند ، مگر در صورتي كه بحق باشد ، به اين معنا كه طرف مستحق كشته شدن باشد ، مثل اينكه كسي را كشته باشد يا مرتد شده باشد ( و حرمت ديني را در جامعه بشكند ) و امثال اينها كه در قوانين شرع مضبوط است .

و شايد از اينكه نفس را توصيف كرد به حرم الله و نفرمود حرم الله في الاسلام اشاره به اين باشد كه حرمت قتل نفس مختص به اسلام نيست ، در همه شرايع آسماني حرام بوده و اين حكم از شرايع عمومي است ، همچنانكه در تفسير آيه 151 و 135 سوره انعام هم بدان اشاره شد .

و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل انه كان منصورا .

مقصود از اينكه فرمود : ما براي ولي مقتول سلطاني قرار داديم همين است كه او را در قصاص از قاتل سلطنت و اختيار داده‏ايم ، و ضميري كه در فلا يسرف و در انه هست به ولي برمي‏گردد و مقصود از منصور بودن او همان مسلط بودن قانوني بر كشتن قاتل است .

و معناي آيه اين است كه كسي كه مظلوم كشته شده باشد ما به حسب شرع براي صاحب خون او سلطنت قرار داديم ، تا اگر خواست قاتل را قصاص كند ، و اگر خواست خونبها بگيرد ، و اگر هم خواست عفو كند ، حال صاحب خون هم بايد در كشتن اسراف نكند ، و غير قاتل را نكشد ، و يا بيش از يكنفر را به قتل نرساند ، و بداند كه ما ياريش كرده‏ايم و به هيچ وجه قاتل از چنگ او فرار نمي‏كند ، پس عجله به خرج ندهد و به غير قاتل نپردازد .

بعضي ديگر از مفسرين احتمال داده‏اند كه ضمير در فلا يسرف به قاتل برگردد ، هر چند كلمه قاتل در آيه نيامده ولي سياق بر آن دلالت دارد ، و ضمير انه به من برگردد در نتيجه معنا چنين باشد : قاتلها بدانند كه ما براي صاحبان مقتول كه مظلوم كشته شده‏اند تسلط قرار داديم ، پس در آدم‏كشي اسراف نكنند ، و به ظلم كسي را نكشند زيرا كسي كه به

ترجمة الميزان ج : 13ص :124

ظلم كشته شود از ناحيه ما ياري شده است ، چون ما صاحب خون او را تسلط قانوني داده‏ايم ، ليكن اين معنا از سياق آيه بعيد است علاوه بر اين ، لازمه‏اش اين است كه تنها ضمير انه به مقتول برگردد .

و اما راجع به قصاص از آنجائي كه در جلد اول اين كتاب در ذيل آيه و لكم في القصاص حيوة فصلي در باره آن گذرانديم در اينجا ديگر بحث نمي‏كنيم .

و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتي هي احسن حتي يبلغ اشده .

اين آيه از خوردن مال يتيم نهي مي‏كند كه خود يكي از كبائري است كه خداوند وعده آتش به مرتكبين آن داده و فرموده است : ان الذين ياكلون اموال اليتامي ظلما انما ياكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا و اگر به جاي نهي از خوردن آن از نزديك شدن به آن نهي كرد براي اين بود كه شدت حرمت آن را بفهماند ، و معناي جمله الا بالتي هي احسن اين است كه در صورتي كه تصرف در مال يتيم به نحوي باشد كه از تصرف نكردن بهتر باشد به اين معنا كه تصرف در آن به مصلحت يتيم و باعث زياد شدن مال باشد عيب ندارد و حرام نيست ، و بلوغ اشد در جمله حتي يبلغ اشده اوان و آغاز اين بلوغ و رشد است كه در اين هنگام حكم يتيمي از يتيم برداشته مي‏شود ، و ديگر او را يتيم نمي‏گويند ، پس اينكه فرمود : نزديك مال يتيم نشويد تا بالغ شود به اين معنا است كه مال يتيم را حفظ كنيد تا بالغ شود ، و چون بالغ شد به دستش بسپاريد ، و به عبارت ديگر به اين معنا است كه نزديك مال يتيم مادام كه يتيم است نشويد ، در سوره انعام آيه 152 نيز مطالبي كه مربوط به اين مقام است گذشت .

و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا .

مسؤول در اينجا به معناي مسؤول عنه است ، يعني از آن بازخواست مي‏شويد ، و اين از باب حذف و ايصالي است كه در كلام عرب جائز شمرده شده ، بعضي هم گفته‏اند منظور اين است كه از خود عهد مي‏پرسند كه فلاني با تو چه معامله‏اي كرد ، آن ديگري چه كرد و ... و همچنين ، چون ممكناست عهد را كه يكي از اعمال است در روز قيامت مجسم سازند تا به له و يا عليه مردم گواهي دهد ، يكي را شفاعت و با يكي مخاصمه كند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :125

و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاويلا .

كلمه فسطاس ( به كسر قاف و هم به ضم آن ) به معناي ترازو و ميزان است ، بعضي گفته‏اند كلمه‏اي است رومي كه داخل زبان عرب شده و بعضي ديگر گفته‏اند كه عربي است ، و بعضي آن را مركب از قسط كه به معناي عدالت است و طاس كه به معناي كفه ترازو دانسته‏اند و قسطاس مستقيم به معناي ترازوي عدل است كه هرگز در وزن خيانت نمي‏كند .

كلمه خير به معناي آن چيزي است كه وقتي امر داير شد بين آن و يك چيز ديگر آدمي بايد آن را اختيار كند ، و كلمه تاويل هر چيز به معناي حقيقتي است كه امر آن چيز بدان منتهي گردد ، و اينكه مي‏فرمايد : ايفاء كيل و وزن و دادن آن به قسطاس مستقيم بهتر است ، براي اين است كه اولا كم‏فروشي يك نوع دزدي ناجوانمردانه است و ثانيا وثوق و اطمينان را بهتر جلب مي‏كند .

و احسن تاويلا بودن اين دو عمل از اين جهت است كه اگر مردم اين دو وظيفه را عمل كنند ، كم نفروشند و زياد نخرند رشد و استقامتدر تقدير معيشت را رعايت كرده‏اند ، چون قوام معيشت مردم در استفاده از اجناس مورد حاجت بر دو اصل اساسي است ، يكي به دست آوردن جنس مرغوب و سالم و بدردخور و ديگري مبادله مقدار زائد بر حاجت است با اجناس ديگري كه مورد احتياج است آري هر كسي در زندگي خود حساب و اندازه‏گيري دارد كه چه چيزهائي و از هر جنسي چه مقدار نياز دارد و چه چيزهائي بيش از نياز او است ، چه مقدار از آن را بايد بفروشد و با قيمت آن اجناس ديگر مورد حاجت خود را تحصيل كند و اگر پاي كم‏فروشي به ميان آيد حساب زندگي بشر از هر دو طرف اختلاف پيدا كرده و امنيت عمومي از ميان مي‏رود .

و اما اگر كيل و وزن به طور عادلانه جريان يابد زندگي و اقتصادشان رشد و استقامت يافته و هر كس هر چه را احتياج دارد ، همان را به مقدار نيازش به دست مي‏آورد ، و علاوه بر آن ، نسبت به همه سوداگران وثوق پيدا كرده و امنيت عمومي برقرار مي‏شود .

و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا .

بنا به قرائت معروف : لا تقف ( به سكون قاف و ضمه فاء ) از ماده قفا - يقفو -

ترجمة الميزان ج : 13ص :126

قفوا و به معناي متابعت است ، قافيه شعر را هم از اين جهت قافيه مي‏گويند كه آخر هر مصراع با آخر مصراعهاي قبل از خودش متابعت مي‏كند .

و بنا به قرائت غير معروف كه لا تقف ( با ضمه قاف و سكون فاء ) قرائت كرده‏اند از ماده قاف گرفته‏اند كه به همان معناي متابعت است ، و لذا از بعضي اهل لغت نقل شده كه گفته‏اند : ماده دومي از ماده اولي قلب شده ، مانند لغت جبذ كه از ماده جذب قلب شده و هر دو به يك معنا است ، و لذا علم قيافه‏شناسي را از اين نظر قيافه گفته‏اند كه دنبال جاي پا را گرفته و به مقصود راهنمائي مي‏شود .

اين آيه از پيروي و متابعت هر چيزي كه بدان علم و يقين نداريم نهي مي‏كند ، و چون مطلق و بدون قيد و شرط است پيروي اعتقاد غير علمي و همچنين عمل غير علمي را شامل گشته و معنايش چنين مي‏شود : به چيزي كه علم به صحت آن نداري معتقد مشو ، و چيزي را كه نمي‏داني مگو ، و كاري را كه علم بدان نداري مكن ، زيرا همه اينها پيروي از غير علم است ، پيروي نكردن از چيزي كه بدان علم نداريم و همچنين پيروي از علم در حقيقت حكمي است كه فطرت خود بشر آن را امضاء مي‏كند .

آري انسان فطرتا در مسير زندگيش - در اعتقاد و عملش - جز رسيدن به واقع و متن خارج ، هدفي ندارد ، او مي‏خواهد اعتقاد و علمي داشته باشد كه بتواند قاطعانه بگويد واقع و حقيقت همين است و بس ، و اين تنها با پيروي از علم محقق مي‏شود ، گمان و شك و وهم چنين خاصيتي ندارد ، به مظنون و مشكوك و موهوم نمي‏توان گفت كه عين واقع است .

انساني كه سلامت فطرت را از دست نداده و در اعتقاد خود پيرو آن چيزي است كه آن را حق و واقع در خارج مي‏يابد ، و در عملش هم آن عملي را مي‏كند كه خود را در تشخيص آن محق و مصيب مي‏بيند ، چيزي كه هست در آنچه كه خودش قادر بر تحصيل علم هست علم خود را پيروي مي‏كند ، و در آنچه كه خود قادر نيست مانند پاره‏اي از فروع اعتقادي نسبت به بعضي از مردم و غالب مسائل عملي نسبت به غالب مردم از اهل خبره آن مسائل تقليد مي‏كند ، آري همان فطرت سالم او را به تقليد از علم عالم و متخصص آن فن ، وا مي‏دارد و علم آن عالم را علم خود مي‏داند ، و پيروي از او را در حقيقت پيروي از علم خود مي‏شمارد ، شاهد اين مدعا همان اعمال فطري و ارتكازي مردم است ، مي‏بينيم كه شخصي كه راهي را بلد نيست به قول راهنما اعتماد نموده و به راه مي‏افتد ، مريضي كه درد و درمان خود را نمي‏شناسد كوركورانه به دستور طبيب عمل مي‏كند ، و ارباب حاجت به اهل فن صنعت مورد احتياج خود ، اعتماد نموده و به ايشان مراجعه مي‏كنند ، البته اين در صورتي است كه به علم و

ترجمة الميزان ج : 13ص :127

معرفت آن راهنما و آن طبيب و آن مهندس و مكانيسين اعتماد داشته باشد .

از اينجا نتيجه مي‏گيريم كه انسان سليم الفطرة در مسير زندگيش هيچوقت از پيروي علم منحرف نمي‏شود ، و دنبال ظن و شك و وهم نمي‏رود ، چيزي كه هست يا در مسائل مورد حاجت زندگيش شخصا علم و تخصص دارد كه همان را پيروي مي‏كند ، و يا علم كسي را پيروي مي‏كند كه وثوق و اطمينان و يقين به صحت گفته‏هاي وي دارد ، هر چند اينچنين يقين را در اصطلاح برهان منطقي ، علم نمي‏گويند .

پس در هر مرحله‏اي از زندگي وقتي مساله‏اي براي انسان پيش مي‏آيد به آن علم دارد ، يا علم به خود مساله و يا علم به وجوب عمل ، بر طبق دليل علمي كه در دست دارد ، بنا بر اين بايد آيه شريفه و لا تقف ما ليس لك به علم را به چنين معنائي ناظر دانست ، پس اگر دليل علمي قائم شد بر وجوب پيروي از ظني مخصوص ، پيروي آن ظن هم پيروي از علم خواهد بود .

در نتيجه معناي آيه اين مي‏شود كه : در هر اعتقاد يا عملي كه تحصيل علم ممكن است ، پيروي از غير علم حرام است ، و در اعتقاد و عملي كه نمي‏شود به آن علم پيدا كرد زماني اقدام و ارتكاب جائز است كه دليل علمي آن را تجويز نمايد ، مانند اخذ احكام از پيغمبر و پيروي و اطاعت آن جناب در اوامر و نواهي كه از ناحيه پروردگارش دارد ، و عمل كردن مريض طبق دستوري كه طبيب مي‏دهد ، و مراجعه به صاحبان صنايع در مسائلي كه بايد به ايشان مراجعه شود ، زيرا در همه اين موارد ، دليل علمي داريم بر اينكه آنچه اينان مي‏گويند مطابق با واقع است .

ادله عصمت انبياء (عليهم‏السلام‏) دليل علمي هستند بر اينكه آنچه رسول خدا دستور مي‏دهد - چه اوامرش و چه نواهيش - همه‏اش مطابق با واقع است ، و هر كس كه دستورات وي را عمل نمايد به واقع رسيده است ، و همچنين دليل علمي كه بر خبره بودن و حاذقيت طبيب و يا صاحبان صنايع در صنعتشان به دست آورده‏ايم خود حجتي است علمي بر اينكه هر كس به ايشان مراجعه نموده و به دستوراتشان عمل نمايد به واقع رسيده است .

و اگر اقدام بر عمل ، بر طبق حجت علمي كه اقدام را واجب كند اقدام و پيروي علم نبود آيه شريفه از دلالت بر مدلول خود به كلي قاصر بود ، براي اينكه ما مفاد خود آيه را با يك دليل علمي درك مي‏كنيم كه خود آن ظني بيش نيست ، و آن ظهور لفظي است كه بيش از ظن و گمان را نمي‏رساند، و ليكن دليل قطعي داريم بر اينكه پيروي اين ظن واجب است ، و آن دليل قطعي عبارت است از بناي عقلا بر حجيت ظهور ، پس اگر پيروي از علم تنها به آن معنا بود كه در هر مساله خود انسان علم پيدا كند ، پيروي ما از ظاهر آيه پيروي علم نبود ، زيرا

ترجمة الميزان ج : 13ص :128

يقين نداريم كه مقصود واقعي از آن همان معنائي است كه از ظاهرش استفاده مي‏شود ، احتمال مي‏دهيم شايد مقصود واقعي آيه ، غير از معناي ظاهرش باشد ، و خود آيه مي‏گويد پيروي از ظن و گمان نكن ، پس بايد از آيه پيروي نكنيم كه در اين صورت خود آيه ناقض ومخالف خودش خواهد بود .

و از همينجا صحيح نبودن قول بعضي از مفسرين مانند رازي مشخص مي‏شود كه گفته‏اند : عمل به ظن در فروع بسيار زياد است ، و بعد از تخصيص زدن آيه به مواردي كه متابعت جائز است جز موارد انگشت‏شماري از پيروي ظن غير معتبر باقي نمي‏ماند و چنين عامي نسبت به موارد باقي مانده ، بيش از ظن افاده نمي‏كند ، و حال آنكه خودش از پيروي ظن نهي كرده و دليل صحيح نبودن آن اين است كه : اين آيه بدون هيچ ترديدي دلالت بر عدم جواز پيروي از غير علم دارد ، چيزي كه هست مواردي از عمل به ظن - كه به قول ايشان بسيار هم زياد است - از آنجائي كه با دليل علمي تجويز شده در حقيقت استثناء نشده و عمل كردن در آن موارد عمل به آن دليل‏هاي علمي است ، پس آيه شريفه هيچ تخصيص نخورده تا عام مخصص باشد .

و به فرض هم كه تسليم شويم و بگوئيم همين هم تخصيص و استثناء است ، تازه نتيجه مي‏گيريم كه عمل كردن به عام در مابقي افراد كه در تحت عام باقي مانده عمل به حجت عقلائيه است و با عام غير مخصص هيچ تفاوتي ندارد .

نظير اين اشكال ، اشكال ديگري نيز در آيه شريفه به نظر مي‏رسد ، و آن اين است كه طريق و راه رسيدن به مقصد و فهم مراد از آيه ، همان ظهور آناست و بس ، و ظهور هم طريقي است ظني ، پس اگر آيه دلالت كند بر حرمت پيروي از غير علم ، مسلما دلالت خواهد كرد بر حرمت عمل و اخذ به ظهور خودش .

و ليكن قبلا هم گفتيم كه عمل به ظهور هر چند خودش ظني است ولي همين عمل به ظن پيروي از حجتي است علمي و عقلائي ، به اين معنا كه بناي عقلا بر اين است كه ظن ظهور را حجت بدانند ، پس پيروي آن ، پيروي غير علم نيست .

ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا .

اين قسمت از آيه ، علت نهي پيروي از غير علم را بيان مي‏كند و آنچه كه بر حسب ظاهر به چشم مي‏خورد و به ذهن انسان تبادر دارد اين است كه ضمير در كان و در

ترجمة الميزان ج : 13ص :129

عنه هر دو به كلمه كل برمي‏گردد ، كلمه عنه نائب فاعل است براي اسم مفعول ( مسئولا ) كه به گفته زمخشري در كشاف بر آن مقدم شده است ، و يا آنكه قائم مقام نايب فاعل است ، و كلمه : اولئك اشاره است به گوش و چشم و قلب ، و اگر با اين كلمه كه مخصوص اشاره به صاحبان عقل است اشاره به آنها كرده از اين جهت بوده كه در اين لحاظ كه لحاظ مسؤول عنه واقع شدن آنها است به منزله عقلا اعتبار مي‏شوند ، و نظائر آن در قرآن كريم بسيار است كه اشاره و يا موصول مخصوص صاحبان عقل در موردي كه فاقد عقل است به كار رفته باشد .

ولي بعضي‏ها گفته‏اند : كه اصلا قبول نداريم كلمه اولئك مخصوص صاحبان عقل باشد ، براي اينكه در كلمات اساتيد زبان عرب ديده شده كه در غير ذوي العقول هم به كار رفته است ، مثلا جرير شاعر گفته : ذم المنازل بعد منزلة اللوي و العيش بعد اولئك الأيام يعني نكوهيده شد منزلها بعد از منزل لواي معهود و نيز نكوهيده و سرزنش گشت زندگي بعد از آن چند روز .

بنا بر اين ادعا ، مسؤول و سؤال شده خود گوش ، چشم و قلب خواهد بود كه از خود آنها پرسش مي‏شود ، و آنها هم به نفعو يا ضرر آدمي شهادت مي‏دهند همچنانكه خود قرآن فرمود : و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون .

بعضي ديگر چنين به نظرشان رسيده كه ضمير عنه به كل برگشته و بقيه ضميرها به متابعت كننده غير علم ( كه سياق بر آن دلالت دارد ) برگشته است ، در نتيجه مسؤول همان متابعت كننده باشد كه از او مي‏پرسند كه چشم و گوش و فؤآدش را چگونه استعمال كرد و در چه كارهائي به كار برد ، و بنا بر اين معنا ، در آيه شريفه التفات و توجهي از خطاب به غيبت به كار رفته و مي‏بايد گفته شود كنت عنه مسئولا و به هر حال معناي بعيدي است .

ومعناي صحيح همان است كه ما از نظر خواننده گذرانديم ، و حاصلش اين است كه : دنبال روي از چيزهائي كه علم به آنها نداري نكن ، زيرا خداي سبحان به زودي از گوش و چشم و فؤآد كه وسائل تحصيل علمند بازخواست مي‏فرمايد ، و حاصل تعليل آنطور كه

ترجمة الميزان ج : 13ص :130

با مورد بسازد اين است كه گوش و چشم و فؤآد نعمتهائي هستند كه خداوند ارزاني داشته است تا انسان به وسيله آنها حق را از باطل تميز داده و خود را به واقع برساند ، و به وسيله آنها اعتقاد و عمل حق تحصيل نمايد ، و به زودي از يك يك آنها بازخواست مي‏شود كه آيا در آنچه كه كار بستي علمي به دست آوردي يا نه ، و اگر به دست آوردي پيروي هم كردي يا خير ؟ .

مثلا از گوش مي‏پرسند آيا آنچه شنيدي از معلومها و يقينها بود يا هر كس هر چه گفت گوش دادي ؟ و از چشم مي‏پرسند آيا آنچه تماشا مي‏كردي واضح و يقيني بود يا خير ؟ و از قلب مي‏پرسند آنچه كه انديشيدي و يا بدان حكم كردي به آن يقين داشتي يا نه ؟ گوش و چشم و قلب ناگزيرند كه حق را اعتراف نمايند ، و اين اعضاء هم ناگزيرند حق را بگويند ، و به آنچه كه واقع شده گواهي دهند ، بنا بر اين بر هر فردي لازم است كه از پيروي كردن غير علم بپرهيزد ، زيرا اعضاء و ابزاري كه وسيله تحصيل علمند به زودي عليه آدمي گواهي مي‏دهند ، و مي‏پرسند آيا چشم و گوش و قلب را در علم پيروي كردي يا در غير علم ؟ اگر در غير علم پيروي كردي چرا كردي ؟ و آدمي در آن روز عذر موجهي نخواهد داشت .

و برگشت اين معنا به اين است كه بگوئيم لا تقف ما ليس لك به علم فانه محفوظ عليك في سمعك و بصرك و فؤآدك - پيروي مكن چيزي را كه علم به صحتش نداري زيرا گوش و چشم و دل تو عليه تو شهادت خواهند داد و بنا بر اين ، آيه شريفه در معناي آيه حتي اذا ما جاؤها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهمبما كانوا يعملون ... و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم و لكن ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون ، و ذلكم ظنكم الذي ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين خواهد بود با اين تفاوت كه آيه مورد بحث ، فؤآد را هم اضافه كرده و جزو گواهان عليه آدمي معرفي نموده ، چون فؤآد همان است كه انسان هر چه را درك مي‏كند به وسيله آن درك مي‏كند و اين از

ترجمة الميزان ج : 13ص :131

عجيب‏ترين مطالبي است كه انسان از آيات راجع به محشر استفاده مي‏كند ، كه خداي تعالي نفس انساني انسان را مورد بازخواست قرار دهد و از او از آنچه كه در زندگي دنيا درك نموده بپرسد ، و او عليه انسان كه همان خود اوست شهادت دهد .

پس كاملا روشن شد كه آيه شريفه از اقدام بر هر امري كه علم به آن نداريم نهي مي‏فرمايد ، چه اينكه اعتقاد ما جهل باشد و يا عملي باشد كه نسبت به جواز آن و وجه صحتش جاهل باشد ، و چه اينكه ترتيب اثر به گفته‏اي داده كه علم به درستي آن گفتار نداشته باشد .

آن وقت ذيل آيه ، مطلب را چنين تعليل نموده كه چون خداوند تعالي از گوش و چشم و قلب پرسش مي‏كند ، در اينجا جاي سؤالي باقي مي‏ماند كه چطور پرسش از اين اعضاء را منحصر به صورتي كرده كه آدمي دنبال غير علم را بگيرد و حال آنكه از آيه شريفه اليوم نختم علي افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون برمي‏آيد كه اعضاء و جوارح آدمي ، همه به زبان مي‏آيند .

چه در آن عقايد و اعمالي كه پيروي از علم شده باشد ، و چه در آنها كه پيروي غير علم شده باشد .

در پاسخ مي‏گوئيم علت اعم آوردن براي تقليل يك امري اخص ضرر ندارد ، و در آيه مورد بحث مي‏خواهد بفرمايد گوش و چشم و فؤآد تنها در صورت پيروي غير علم مورد بازخواست قرار مي‏گيرند .

و در مجمع البيان در معناي جمله ولا تقف ما ليس لك به علم گفته است : يعني چيزي را كه نشنيدي به دروغ نگو شنيدم ، و چيزي را كه نديده‏اي مگو ديده‏ام ، و چيزي را كه علم نداري مگو اطلاع دارم ( نقل از ابن عباس و قتاده ) و بعضي گفته‏اند : يعني دنبال سر ديگران حرفي نزن وقتي اشخاص از نزد شما مي‏گذرند بدگوئيشان مكن ( نقل از حسن ) و بعضي گفته‏اند يعني شهادت دروغ مده ( نقل از محمد بن حنفيه) .

ليكن مطلب اين است كه آيه شريفه ، عام است و شامل هر گفتار و يا كردار و يا تصميمي كه بدون علم باشد مي‏شود ، گوئي اينكه خداي سبحان فرموده است هيچ حرفي مزن مگر اينكه علم داشته باشي كه زدنش جائز است ، و هيچ عملي انجام مده مگر آنكه علم داشته باشي كه انجام آن جائز است ، و هيچ عقيده‏اي را معتقد مشو مگر بعد از آنكه يقين كني كه اعتقاد به آن جايز است .


ترجمة الميزان ج : 13ص :132

مؤلف : ليكن اين حرف اشكال دارد ، زيرا عموميتش بيش از مفاد آيه است ، آيه از پيروي چيزي نهي مي‏كند كه بدان علم نداشته باشيم ، نه اينكه پيروي از هر گفتار و كردار و اعتقاد را نهي كرده باشد مگر تنها در صورتي كه علم به آن داشته باشيم ، و معلوم است كه دومي اعم از اولي است .

و اما آن معاني و وجوهي كه در آغاز كلام خود از ابن عباس و قتاده نقل كرد ، جا داشت آن را در تفسير ان السمع و البصر و الفوآد ... نقل كند نه در تفسير لا تقف ما ليس لك به علم كه معلل است ، تا به پاره‏اي از مصاديق تعليل اشاره بشود .

و لا تمش في الارض مرحا انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا كلمه : مرح به طوري كه گفته‏اند به معناي براي باطل ، زياد خوشحالي كردن است ، و شايد قيد باطل براي اين باشد كه بفهماند خوشحالي بيرون از حد اعتدال مرح است ، زيرا خوشحالي به حق آن است كه از باب شكر خدا در برابر نعمتي از نعمتهاي او صورت گيرد، و چنين خوشحالي هرگز از حد اعتدال تجاوز نمي‏كند ، و اما اگر بحدي شدت يافت كه عقل را سبك نموده و آثار سبكي عقل در افعال و گفته‏ها و نشست و برخاستنش و مخصوصا در راه رفتنش نمودار شد چنين فرحي ، فرح به باطل است ، و جمله لا تمش في الارض مرحا نهي است از اينكه انسان به خاطر تكبر خود را بيش از آنچه هست بزرگ بداند ، و اگر مساله راه رفتن به مرح را مورد نهي قرار داد ، براي اين بود كه اثر همه آن انحرافها در راه رفتن نمودارتر مي‏شود ، و جمله انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا كنايه است كه اين ژست و قيافه‏اي كه به منظور اظهار قدرت و نيرو و عظمت به خود مي‏گيري وهمي بيش نيست ، چون اگر دستخوش واهمه نمي‏شدي مي‏ديدي كه از تو بزرگتر و نيرومندتر وجود دارد كه تو با چنين راه رفتني نمي‏تواني آن را بشكافي و آن زمين است كه زير پاي تو است .

و از تو بلندتر هم هست و آن كوههاي بلند است كه خيلي از تو رشيدتر و بلندترند ، آن وقت اعتراف مي‏كردي كه خيلي خوار و بي‏مقداري و انسان هيچ چيز را ، ملك و عزت و سلطنت و قدرت و آقائي و مال و نه چيزهاي ديگر در اين نشاه به دست نمي‏آورد ، و با داشتن آن به خود نمي‏بالد و تنها چيزي كه به دست مي‏آورد اموري هستند موهوم و خالي از حقيقت كه در خارج از درك و واهمه آدمي ذره‏اي واقعيت ندارند ، بلكه اين خداي سبحان است كه دلهاي بشر را مسخر كرده كه اينگونه موهومات را واقعت بپندارند ، و در عمل خود بر آنها اعتماد كنند ، تا كار اين دنيا به سامان برسد ، و اگر اين اوهام نبود ، و بشر اسير آن نمي‏شد آدمي در دنيا زندگي نمي‏كرد ، و نقشه پروردگار عالم به كرسي نمي‏نشست و حال آنكه او خواسته است تا غرض خود را به

ترجمة الميزان ج : 13ص :133

كرسي بنشاند ، و فرموده است و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين .

كل ذلك كان سيئة عند ربك مكروها .

كلمه ذلك به طوري كه گفته‏اند اشاره است به واجبات و محرماتي كه قبلا گفته شد ، و ضمير در سيئه به همين كلمه ، يعني به ذلك برمي‏گردد ، و معنايش اين است كه همه اينها كه گفته شد - يعني همه آنچه كه مورد نهي واقع شد - گناهش نزد پروردگارت مكروه است ، و خداوند آن را نخواسته است .

و بنا به قرائتي كه همزه را به صداي بالا و هاء را تاء و كلمه را به صورت سيئة خوانده‏اند كلمه مزبور خبر كان خواهد بود ، و معنايش چنين مي‏شود : همه اينها نزد پروردگارت سيئه و مكروه است .

ذلك مما اوحي اليك ربك من الحكمة .

كلمه ذلك اشاره است به تكاليفي كه قبلا ذكر فرمود ، و اگر در اين آيه احكام فرعي دين را حكمت ناميده ، از اين جهت بوده است كه هر يك مشتمل بر مصالحي است كه اجمالا از سابقه كلام فهميده مي‏شد .

و لا تجعل مع الله الها آخر فتلقي في جهنم ملوما مدحورا .

خداي سبحان از آن جهت نهي از شرك را تكرار نمود - چون قبلا هم از آن نهي كرده بود - كه خواست عظمت امر توحيد را برساند ، علاوه بر اين نهي دومي به منزله پيوندي است كه آخر كلام را به اول آن وصل مي‏كند ، و معناي آيه روشن و واضح است .

بحث روايتي

در احتجاج از يزيدبن عمير بن معاويه شامي از حضرت رضا (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه در ضمن حديثي كه در آن مساله جبر و تفويض و امر بين امرين را ذكر فرموده گفته است : عرض كردم آيا خداي تعالي در كار بندگان اراده و مشيتي دارد ؟ فرمود : اما در اطاعتها اراده و مشيت خدا همان امري است كه خدا در باره آنها فرموده و خشنودي است كه نسبت به انجام آنها دارد و كمك و توفيقي است كه به فاعل آنها ارزاني مي‏دارد ، و اما در معصيت‏ها اراده و مشيتش همان نهيي است كه از آنها كرده و سخطي است كه نسبت به مرتكبين آنها

ترجمة الميزان ج : 13ص :134

دارد ، و سنگيني بار ايشان است .

و در تفسير عياشي از ابي ولاد الحناط روايت كرده كه گفت : از امام صادق معناي آيه و بالوالدين احسانا را پرسيدم ، فرمود : يعني با پدر و مادر نيكو معاشرت كني و وادارشان مكني كه مجبور شوند در حوائجشان از تو چيزي بخواهند ( بلكه قبلا برايشان فراهم كني ) هر چند كه خود بي نياز از آن باشند مگر نشنيدي كه خداي تعالي فرموده : لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون به خير و احسان نمي‏رسيد مگر زماني كه از آنچه كه دوست مي‏داريد انفاق كنيد آنگاه امام (عليه‏السلام‏) فرمود : اما اينكه فرمود : اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف معنايش اين است كه اگر خسته‏ات كردند به ايشان اف نگوئي و اگر تو را زدند فلا تنهرهما ايشان را نرنجاني و قل لهما قولا كريما يعني در عوض بگوئي خدا شما را بيامرزد ، اين است قول كريم تو ، و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة يعني ديدگان خود از نگاه پر مكني مگر به نگاه از رحمت و رقت ، و صداي خود بلندتر از صداي ايشان و دست خود ما فوق دست ايشان بلند مكني و در راه از ايشان جلو نيفتي .

مؤلف : اين روايت را كليني نيز در كافي به سند خود از ابي ولاد الحناط از آن جناب نقل كرده است .

و در كافي به سند خود از حديد بن حكيم از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : كمترين عقوق والدين اف گفتن است ، و اگر خداي تعالي از اين كمتر را سراغ داشت از آن نيز نهي مي‏كرد .

مؤلف : همچنين اين روايت را به سند ديگر از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده و نيز همين معنا را به سند خود از ابي البلاد از آن حضرت روايت كرده است ، و عياشي هم همان را در تفسير خود از حريز از آن جناب نقل نموده ، و طبرسي در مجمع البيان از حضرت رضا (عليه‏السلام‏) و آن حضرت از پدرش و پدرش از آن جناب امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده است ، و روايات در نيكي به پدر و مادر و حرمت عقوق چه در زندگي ايشان

ترجمة الميزان ج : 13ص :135

و چه بعد از مرگشان چه از طرق عامه از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و از طرق خاصه از آن حضرت ، و از امامان اهل بيت (عليهم‏السلام‏) بيش از آن است كه بتوان شمرد .

و در مجمع از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) در باره معناي اواب روايت كرده كه فرمود : اواب به معناي كسي است كه بسيار توبه مي‏كند ، و متعبدي است كه همواره از گناه به سوي خدا باز مي‏گردد .

و در تفسير عياشي از ابي بصير از امام صادق(عليه‏السلام‏) آورده كه فرمود : اي ابا محمد بر شما باد به ورع و اجتهاد و اداي امانت و راستگوئي و حسن معاشرت با هر كس كه با شما همنشين است و طول دادن سجده ، كه اينها از سنت‏ها و روش توابين اوابين است ، آنگاه ابو بصير اضافه كرد كه اوابين همان توابين‏اند .

مؤلف : و نيز از ابو بصير از آن حضرت روايت شده كه در تفسير آيه فرموده : توابين - عبادت‏پيشگانند .

و در الدر المنثور است كه ابن ابي شيبه و حناد از علي بن ابيطالب (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه گفت : وقتي كه سايه ميل كرد و ارواح به استراحت پرداختند ( يعني هنگام عصر ) حوائج خود به درگاه خداي تعالي ببريد كه آن ساعت ، ساعت اوابين است ، آنگاه خواند فانه كان للاوابين غفورا .

و نيز در همان كتاب آمده كه ابن حريز از علي بن الحسين ( رضي الله عنه ) روايت كرده كه به مردي از اهل شام فرمود : آيا قرآن خوانده‏اي ؟ عرض كرد : بلي ، فرمود : آيا در باره بني اسرائيل نخوانده‏اي كه فرمود و آت ذا القربي حقه ؟ مرد گفت : مگر شما از آنهائيد كه خدا امر كرده حقشان داده شود ؟ فرمود : آري .

مؤلف : اين روايت را تفسير برهان از صدوق و او به سند خود از امام (عليه‏السلام‏) و ثعلبي در تفسير خود از سدي از ابن ديلمي از آن جناب آورده‏اند .

و در تفسير عياشي از عبد الرحمن بن حجاج نقل كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه‏السلام‏) در باره اين آيه پرسيدم كه مي‏فرمايد : و لا تبذر تبذيرا در جوابم فرمود : هر كس هر خرجي در غير اطاعت خدا كند مبذر است ، و هر خرجي كه در راه خدا كند در آن

ترجمة الميزان ج : 13ص :136

خرج اقتصاد و ميانه روي را رعايت كرده است .

و در همان كتاب از ابي بصير از آن جناب روايت كرده كه در تفسير اين جمله فرموده است : تبذير آن است كه انسان هر چه دارد بدهد آنوقت خودش دست روي دستبگذارد و محتاج گردد ، پرسيدم اين تبذير تبذير در حلال نيست ؟ فرمود : چرا .

و در تفسير قمي مي‏گويد : امام صادق (عليه‏السلام‏) فرمود : محسورا به معناي برهنه و عريان است .

و در كافي به سند خود از عجلان روايت مي‏كند كه گفت وقتي در حضور حضرت صادق (عليه‏السلام‏) بودم ، سائلي آمد حضرت برخاست و از ظرفي كه خرما داخل آن بود دو مشتش را پر كرد و به سائل داد ، چيزي نگذشت كه سائل ديگري آمد ، دو مشتي هم به او داد ، آنگاه سومي آمد به او ندا داد و فرمود : الله رازقنا و اياكم - خدا روزي ده ما و شما است .

آنگاه فرمود : رسول خدا چنين بود كه احدي از او چيزي از مال دنيا نمي‏خواست مگر آنكه به او مي‏داد ، زني فرزند خود را نزد آن جناب فرستاد و به او سپرد اگر رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) گفت چيزي ندارم بگو پيراهنت را بده كه ما در خانه چيزي نداريم ، حضرت پيراهنش را در آورد و به سويش انداخت ، و در نسخه ديگري آمده ، به او داد ، و خدا آن حضرت را اين چنين تاديب كرد كه لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا آنگاه حضرت فرمود : احسار به معناي فقر و نداري است .

مؤلف : اين روايت را عياشي هم در تفسير خود از عجلان از آن جناب نقل كرده و داستان رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را قمي هم در تفسير خود و همچنين در المنثور از ابن ابي حاتم از منهال بن عمرو و از ابن جرير طبري از ابن مسعود آورده‏اند .

و در كافي به سند خود از مسعدة بن صدقه از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : خداوند در اين آيه رسول خدا را تعليم مي‏دهد كه چطور بايد انفاق كند ، و داستانش

ترجمة الميزان ج : 13ص :137

اين است كه چند وقيه پول طلا نزدش مانده بود دلش نمي‏خواست شب آنها را نزد خود نگهدارد لذا همه را صدقه داد ، و چون صبح شد چيزي در دست نداشت ، و اتفاقا سائلي مراجعه نموده و چيزي خواست ، و وقتي فهميد چيزي ندارد آن جناب را ملامت كرده و حضرت غمناك شد ، زيرا از يك سو چيزي در دست نداشت و از سوي ديگر چون دلسوز و رقيق القلب بود ، از وضع مرد متاثر شد ، لذا خداي تعالي وي را به وسيله اين آيه مؤدب نمود كه : لا تجعل يدك مغلولة ... خاطر نشانش كرد كه چه بسا مردم از تو درخواستي كنند كه اگر عذر بياوري عذرت را نپذيرند ، پس هيچوقت نبايد همه آنچه را كه در دست داري به يك نفر بدهي و دست خالي بماني .

و در تفسير عياشي از ابن سنان از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در تفسير : و لا تجعل يدك مغلولة الي عنقك دستها را در هم قفل كرد و فرمود يعني اينطور ( و دست خود به گردن حلقه كرد ) و در ذيل جمله و لا تبسطها كل البسط كف دست خود را باز نموده و فرمود يعني اينچنين .

و در تفسير عياشي از ابن سنان از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ضمن حديثي مي‏گويد : خدمت آن حضرت عرض كردم : املاق چيست ؟ فرمود : املاق به معناي افلاس است .

و در الدر المنثور است كه ابن ابي حاتم از قتاده و او از حسن روايت كرده كه در ذيل آيه و لا تقربوا الزني انه كان فاحشة گفته است : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بارها مي‏فرمود : بنده خدا در حيني كه زنا مي‏كند ايمان به خدا ندارد ، و در حيني كه بهتان مي‏زند ايمان به خدا ندارد ، و در حيني كه دزدي مي‏كند ايمان به خدا ندارد ، و در حيني كه شراب مي‏خورد ايمان به خدا ندارد ، و در حيني كه خيانت مي‏كند ايمان به خدا ندارد پرسيدند : يا رسول الله به خدا سوگند ما خيال مي‏كرديم اين كارها با ايمان سازگار هست ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود اگر يكي از اين كارها از آدمي سر بزند ايمان از قلبش بيرون مي‏رود ، و اگر توبه كند توبه‏اش قبول مي‏شود .

مؤلف : اين حديث به طرق ديگري از عايشه و ابي هريرة نيز روايت شده ، و از طرق

ترجمة الميزان ج : 13ص :138

اهل بيت (عليهم‏السلام‏) هم چنين مضموني رسيده كه روح ايمان در حين معصيت از آدمي جدا مي‏شود .

و در كافي به سند خود از اسحاق بن عمار روايت كرده كه گفت : به حضرت ابي الحسن (عليه‏السلام‏) عرض كردم خداي عز و جل مي‏فرمايد : و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل انه كان منصورا مقصود از اين اسراف چيست كه خدا از آن نهي مي‏كند ؟ فرمود : مقصود اين است كه به جاي قاتل شخص بي‏گناهي را بكشي و يا قاتل را مثله كني ، عرض كردم ، پس معناي جمله : انه كان منصورا چيست ؟ فرمود : چه نصرتي بالاتر از اين كه قاتل را دست بسته در اختيار اولياي مقتول بگذارند تا اگر خواستند به قتل برسانند البته اين در صورتي است كه پيامد و تالي فاسدي در بين نباشد ، و اثر سوء ديني و يا دنيائي به بار نياورد .

و در تفسير عياشي از ابي العباس روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه‏السلام‏) پيرامون دو نفر كه شخصي را به شركت كشته بودند سؤال كردم فرمود : صاحب خون يعني اولياي مقتول مي‏توانند يكي از آن دو نفر را بكشند ، و هر يك را كشتند نصف ديه او را آن ديگري به ورثه‏اش مي‏دهد و همچنين اگر مردي زني را كشت اگر اولياي مقتول قبول كردند كه خونبها بگيرند هيچ و اگر جز كشتن قاتل را رضا ندادند مي‏توانند قاتل را بكشند و نصف ديه‏اش را هم به ورثه‏اش بپردازند ، اين است معناي كلام خداي تعالي كه مي‏فرمايد : فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل .

مؤلف : و در معناي اين دو روايت روايات ديگري نيز هست ، مثلا الدر المنثور از بيهقي نقل كرده كه او در سنن خود از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفت : مردم را در جاهليت رسم چنين بود كه اگر مردي از يك فاميلي كسي را مي‏كشت از آن قوم و قبيله راضي نمي‏شدند ، مگر بعد از آنكه يكي از بزرگان و رؤساي ايشان را بكشند ، البته اين در صورتي بود كه قاتل خودش از رؤساء نباشد ، خداي تعالي در اين آيه ايشان را اندرز نموده و مي‏فرمايد و لا تقتلوا - تا آنجا كه مي‏فرمايد - فلا يسرف في القتل .

و در تفسير قمي در ذيل آيه شريفه و زنوا بالقسطاس المستقيم گفته : كه در روايت ابي الجارود نقل شده كه امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) در معناي قسطاس مستقيم

ترجمة الميزان ج : 13ص :139

فرموده كه : قسطاس مستقيم آن ميزاني را گويند كه زبانه ( شاهين ) داشته باشد .

مؤلف : مقصود از ذكر زبانه اين است كه استقامت را برساند كه معمولا ترازوهاي دو كفه‏اي اين حال را دارند .

و در تفسير عياشي از ابي عمر و زبيري از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : خداي تبارك و تعالي ايمان را بر همه اعضاء و جوارح آدمي واجب كرده و بر همه تقسيم نموده است ، پس هيچ عضوي نيست مگر آنكه موظف است به ايماني مخصوص به خود ، غير از آن ايماني كه عضو ديگر موظف بر آن است ، يك عضو آدمي دو چشم او است كه با آن مي‏بيند و يكي دو پاي او است كه با آن راه مي‏رود .

بر چشم واجب كرده كه به آنچه حرام است ننگرد ، و آنچه را كه خدا نهي كرده و حلال نيست نبيند اين عمل ايمان چشم است ، و فرموده : لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا اين وظيفه چشم و ايمان او است ... و همچنين بر دو پاي آدمي واجب كرده كه به سوي معاصي الهي نرود ، و به سوي آنچه كه خدا واجب كرده حركت كند ، و فرموده لا تمش في الارض مرحا انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا و نيز فرموده و اقصد في مشيك و اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير .

مؤلف : اين روايت را كافي هم به سند خود از ابي عمر و زبيري از آن جناب در ضمن حديث مفصلي نقل كرده .

و در همان كتاب از ابي جعفر روايت كرده كه گفت : نزد امام صادق (عليه‏السلام‏) بودم كه مردي خدمت آن حضرت عرض كرد : پدر و مادرم فداي تو باد ، من كنيفي دارم و وارد آن كنيف ( مستراح ) مي‏شوم تا رفع حاجت كنم ، در همسايگي ما اشخاصي هستند كه كنيزان آوازه‏خوان دارند ، آواز مي‏خوانند و موسيقي مي‏نوازند ، و چه بسا مي‏شود من نشستن در آنجا را طول مي‏دهم تا صداي آنها را بشنوم ، اين عمل چطور است ؟ فرمود : اينكار را مكن عرض كرد به خدا قسم من هرگز به سراغ آنها نرفته‏ام و نمي‏روم ، بلكه صدائي است كه از ايشان مي‏شنوم ، فرمود : مگر كلام خداي را نشنيدي كه مي‏فرمايد : ان السمع و البصر و الفوآد كل اولئك كان عنه مسئولا ؟ .


ترجمة الميزان ج : 13ص :140

عرض كرد : نه به خدا سوگند ، مثل اينكه تاكنون اين آيه را از كتاب خدا نشنيده بودم نه از عجم و نه از عرب ، ديگر چنين عملي را تكرار نمي‏كنم ان شاء الله ، و نسبت به گذشته هم استغفار مي‏كنم .

فرمود : برخيز و غسل كن و آنچه مي‏تواني نماز بخوان ، چون تاكنون در كار بزرگي مشغول بوده‏اي و چقدر حال بدي داشتي اگر براين حال مي‏مردي ، شكر مي‏كنم خدا را كه متوجه شدي و از او درخواست مي‏كنم كه از هر بدي كه از تو ديده صرفنظر كند .

آري خداي تعالي كراهت ندارد مگر از هر كار زشت تو ، كارهاي زشت را بگذار براي اهلش ، چون هر چيزي در عالم اهلي دارد .

مؤلف : اين روايت را شيخ طوسي رضوان الله عليه در كتاب تهذيب از آن جناب و كليني در كافي از مسعدة بن زياد از آن جناب نقل كرده‏اند .

و نيز در همان كتاب از حسين بن هارون از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل جمله ان السمع و البصر و الفوآد ... فرمود : خداي تعالي از گوش مي‏پرسد كه چه شنيدي و از چشم سؤال مي‏كند كه به چه چيز نگريستي و از قلب پرسش مي‏كند كه بر چه چيزهائي معتقد شدي .

و در تفسير قمي در ذيل آيه و لا تقف ما ليس لك به علم ... گفته است : معصوم (عليه‏السلام‏) فرموده احدي را از آنچه كه به آن علم نداري پيروي مكن ، كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : هر كس به مردي مؤمن و يا زني مؤمنه تهمت بزند خداوند او را در طينت خبال نگه مي‏دارد تا از عهده آنچه گفته برآيد .

مؤلف : طينت خبال در روايت ابن ابي يعفور از امام صادق (عليه‏السلام‏) به نقل از كافي ، به چركي تفسير شده كه از عورت زنان بدكار بيرون مي‏آيد ، و از طرق اهل سنت از ابوذر و انس از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) معنائي نظير آن روايت شده است .

و روايات - بطوري كه ملاحظه مي‏كنيد - بعضيها مفسر مورد آيه به خصوص است ، و بعضي ديگرش مفسر عموم تعليل آيه است ، همچنانكه در بيان گذشته هم اشاره شده
/ 1