(خداياني ديگر اتخاذ نموده آنها را دختران خدا ميدانند ؟ ) آيا خدا شما را از خود محترمتر ميداند كه پسران را به شما داده و از ملائكه دختران را خود گرفته ، با اين سخن گناه بزرگي مرتكب ميشويد ( 40) .
ما در اين قرآن دلائل و مثلها مكرر ذكر كرديم تا ايشان متذكر گردند ولي جز دوري بيشتر در ايشان اثري نبخشيد ( 41 ) .
بگو اگر با او آلههاي ميبود آنطور كه ايشان ميگويند ، در مقام غلبه يافتن بر خداي صاحب عرش برميآمدند و راهي براي رسيدن به اين هدف ميجستند ( 42) .
منزه و متعالي است خدا از آنچه آنان ميگويند و بسيار بزرگتر از آن است ( 43) .
همه آسمانهاي هفتگانه و زمين و موجوداتي كه بين آنهاست همه او را منزه ميدارند ، و اصولا هيچ موجودي نيست مگر آنكه با حمدش خداوند را منزه ميدارد ولي شما تسبيح آنها را نميفهميد كه او همواره بردبار و آمرزنده است ( 44) .
و چون قرآن را ميخواني ما ميان تو و ميان كساني كه به روز جزا ايمان نميآورند حجابي ساتر قرار ميدهيم ( 45 ) .
و بر دلهايشان پرده افكنيم تا از اينكه قرآن را بفهمند مانع شود ، و نيز در گوشهايشان كري و چون پروردگارت را به تنهائي در قرآن ياد ميكني پشت ميكنند و ميروند ( 46) .
ما بهتر ميدانيم كه غرض ايشان از اينكه ميآيند قرآن خواندن تو را بشنوند چيست ؟ و نيز بهتر ميدانيم كه پس از شنيدن آهسته با هم چه ميگويند ، ستمكاران ميگويند : جز از مردي جادو شده پيروي نميكنيد ( 47) .
و ( نيز ) گفتند : آيا بعد از آنكه استخوان شديم و پوسيده گشتيم دو مرتبه به خلقتي از نو زنده ميشويم ( 49) .
بگو ( استخوان كه سهل است ) اگر سنگ و آهن و يا هر چه كه به نظرتان سختتر از آن نيست بوده
ترجمة الميزان ج : 13ص :143
باشيد نميتوانيد جلو بعث خداي را بگيريد ( 50) .
دوباره ميپرسند چه كسي ما را برميگرداند ؟ بگو همان كه بار اول خلقتان كرد اين دفعه سرهايشان را به عنوان مسخره كردن برايت تكان ميدهند ، و ميگويند : اين چه وقت خواهد بود ؟ بگو شايد نزديك باشد ( 51) .
وآن روزي است كه شما را صدا ميزنند و شما در حالي كه حمد خدا ميگوئيد آن دعوت را اجابت ميكنيد .
و به نظرتان چنين ميآيد كه جز چند ساعتي نيارميدهايد ( 52) .
و به بندگانم بگو سخني كه بهتر است بگوئيد ، چون شيطان ميخواهد ميان آنان كدورت بيفكند كه شيطان براي انسان دشمني آشكار است ( 53) .
پروردگارتان شما را بهتر ميشناسد اگر بخواهد به شما رحم ميكند ، و يا اگر بخواهد عذابتان ميكند ، و ما تو را نفرستادهايم كه وكيل ايشان باشي ( 54) .
و پروردگارتان داناتر به هر كسي است كه در آسمانها و زمين است و ما بعضي پيامبران را بر بعضي ديگر برتري داديم و به داوود زبور داديم ( 55 ) .
بيان آيات
در اين آيات مساله توحيد و سرزنش مشركين دنبال شده است كه چگونه خداياني براي خود درست كردهاند ، و ملائكه كرام را زناني پنداشتهاند ، و چگونه با آمدن قرآن و ادله توحيد آن ، باز هم متنبه نشده و آيات قرآني را نميفهمند ، و در عوض فرستاده ما را و مساله بعث و نشور را مسخره ميكنند ، و سخنان زشتي در باره خدا ميگويند ، و همچنين مطالبي ديگر .
ا فاصفيكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملئكة اناثا انكم لتقولون قولا عظيما .
كلمه اصفاء به معناي اخلاص است ، در مجمع البيان گفته است : وقتي ميگوئي اصفيت فلانا بالشيء معنايش اين است كه من فلاني را نسبت به فلان چيز مقدم بر خود داشتم .
ترجمة الميزان ج : 13ص :144
اين آيه خطاب به آن دسته از مشركين است كه ميگفتند : ملائكه دختران خدا هستند ، و يا بعضي از ملائكه دختران اويند ، استفهامي كه در آن شده استفهام انكاري است ، و اگر به جاي بنات - دختران كلمه اناث - زنان را آورد از اين جهت بود كه ايشان جنس زن را پست ميدانستند .
و معناي آيه اين است كه وقتي خداي سبحان پروردگار شما باشد ، و پروردگار ديگري نداشته باشيد و او همان كسي باشد كه اختياردار هر چيزي است آن وقت آيا جا دارد كه بگوئيد شما را بر خودش مقدم داشته و به شما پسر داده و از جنس اولاد ، جز دختران نصيب خود نكرده است ؟ ! و ملائكه را كه به خيال شما از جنس زنانند به خود اختصاص داده ؟ راستي حرف بزرگي ميزنيد كه تبعات و آثار سوء آن بسيار بزرگ است .
و لقد صرفنا في هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا .
در مفردات ميگويد كلمه : صرف به معناي برگرداندن چيزي است از حالي به حالي ، و يا عوض كردن آن با غير آن است ، كلمه تصريف نيز به همين معنا است ، با اين تفاوت كه تصريف علاوه بر آنچه كه صرف آن را افاده ميكند تكثير را هم ميرساند ، و بيشتر در جائي به كار ميرود كه در مورد گرداندن و تغيير دادن چيزي است از حالي به حالي و يا از امري به امري ، و معناي تصريف الرياح به معناي حركت دادن و گرداندن بادها است از حالي به حالي ، و همچنين در جمله و صرفنا الآيات و جمله و صرفنا فيه من الوعيد و نيز از اين باب است تصريف كلام و تصريف درهم .
و نيز در معناي نفور گفته است نفر هم به معناي تنفر شديد از چيزي است و هم به سوي چيزي مانند فزع كه هم به معناي ترس از چيزي است و هم به سوي چيزي ، پس وقتي گفته ميشود : ما زادهم الا نفورا و يا ما يزيدهم الا نفورا معناي فوق مورد نظر است .
پس به شهادت سياق معناي جمله و لقد صرفنا في هذا القرآن ليذكروا اين خواهد شد كه قسم ميخورم به تحقيق گفتار در پيرامون مساله توحيد و نفي شريك را در اين آيه قرآن چند جور عوض كرديم هر بار با بيان ديگري غير از بيان قبل احتجاج نموديم ، هر دفعه لحن آن را عوض كرديم ، عبارتها عوض شد بيانها مختلف گرديد بلكه اينها به فكر بيفتند ، و متذكر شوند،
ترجمة الميزان ج : 13ص :145
و حق بر ايشان روشن شود .
و ما يزيدهم الا نفورا - يعني اين عوض كردنها سرانجام اثري جز رويگرداني بيشتر از اين راهنمائيها اثري نبخشيد .
در اين آيه شريفه التفاتي به كار رفته ، اول سياق كلام سياق خطاب بود بعدا موضع غيبت به خود گرفت تا اين معنا را بفهماند كه اينان بعد از آنكه كارشان بدينجا كشيد ديگر قابل خطاب و تكلم نيستند .
در مجمع البيان ميگويد : اگر بگوئي وقتي خدا ميدانست كه ثمره تصريف آيات همان زياد شدن نفرت مردم است ، ديگر چرا اين آيات را نازل كرد و حكمت آن چه بود ؟ .
بعضي در پاسخ اين اشكال گفتهاند كه حكمتش اين بوده كه حجت را برطرف تمام نموده و در اظهار دلائل و فراهم نمودن زمينه براي تكليف ، جاي عذري باقي نگذارد ، علاوه بر اين نازل شدن و نشدنش نسبت به همه مساوي نبود ، بلكه براي عدهاي فرق داشت زيرا عدهاي با نازل شدن اين آيات اصلاح ميشوند ، همينها هم كه از ايمان فرار ميكنند فسادهاي بزرگتري را به راه ميانداختند ، پس حكمت اقتضا كرد كه اين معاني در همين آيات نازل شود ، و اگر موقع ديدن آيات و دلائل ، نفور خود را زياد كردند از اين جهت بود كه آنها اين آيات را شبهه و حيله ميپنداشتند ، و نميتوانستند در باره آنها درست فكر كنند .
و اينكه گفت همينها هم كه از ايمان فرار ميكنند فسادهاي بزرگتري به راه ميانداختند بياشكال نيست ، زيرا زياد شدن نفور ايشان ايشان را به جحود و لجبازي و دشمني با حق و جلوگيري از پيشرفت آن ، وادار ميكرد و در باب دعوت چه فسادي بزرگتر از اين ! .
و ليكن اين را هم بايد دانست كه كفر و لجبازي و نفور از حق ، و دشمني با آن ، همينطور كه صاحبان خود را آزار نموده و ايشان را به هلاكت سوق ميدهد به همان اندازه به نفع صاحبان ايمان و راضيان از رضاي خدا و تسليم شدگان در برابر حق تمام ميشود ، زيرا اگر براي اين صفات نيك و خصال ستوده مقابلهائي پيدا نميشد واقعيت قدر آنها معلوم نميگرديد ( دقت فرمائيد ) پس حكمت اقتضا ميكرد كه حجت تمام شود ، و همچنين در تماميت خود رو به ازدياد رود تا از افراد شقي تمامي آن شقاوتي را كه در طاقت و وسعش هست بيرون افكنده و افراد سعيد هم با مساعي مختلف خود درجاتي مقابل دركات اشقياء طي
ترجمة الميزان ج : 13ص :146
كنند همچنانكه فرمود : كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا ( آيه 20 همين سوره) .
قل لو كان معه آلهة كما يقولون اذا لابتغوا الي ذي العرش سبيلا .
باز هماز خطاب ايشان اعراض نموده خطاب را متوجه رسول خود نمود ، و دستور داد كه با ايشان همكلام شود ، و در امر توحيد و شرك نورزيدن با ايشان گفتگو كند و چون ايشان معتقد به خداياني غير از خداي تعالي بودند كه هر يك بر حسب اختلاف درجاتشان جهات مختلف عالم را تدبير ميكنند ، يكي اله و رب آسمان ، ديگري اله و رب زمين ، سومي خداي جنگ و چهارمي خداي قريش و همچنين خدايان ديگر ... و نيز چون اين خدايان را شريكهاي خدا در تدبير عالم ميدانستند قهرا بايد براي هر يك از آنها بر حسب ربوبيتشان سهمي از ملك قائل ميشدند ، و با اينكه ملك از توابع خلقت است كه به اعتراف خود ايشان مختص به خداي سبحان است ، ناگزير بايد بگويند غير خدا هم مالك ميشود ، و وقتي خدايان ديگر را مالك دانستند ناگزيرند آنها را به جنگ با خدا هم روانه كنند ، چون علاقه به ملك غريزي هر مالكي است ، و هر صاحب قدرت و سلطنتي قدرت و سلطنت خود را دوست ميدارد ، و قهرا هر يك از خداها نيز ميخواهند كه با خدا در ملكش منازعه نموده و ملك خداي را از دستش بگيرند و خود به تنهائي مالك باشند ، و عزت و هيمنه سلطنت مختص به او گردد ( تعالي الله عن ذلك ) .
پس خلاصه احتجاج اين است كه اگر آنطوركه شما پنداشتهايد با خداي تعالي الله ديگري هم وجود ميداشت آن وقت ممكن ميشد كه كسي غير خدا چيزي از ملك خدا به چنگ آورد ، هر چند كه ملكيت از لوازم ذات فياض خداوندي است ، كه وجود هر چيز از افاضات او است ، آن وقت به طور قهر ، خدايان در مقام نزاع با خدا برميآمدند ، چون ملك دوستي و سلطنت خواهي امري است ارتكازي در تمامي موجودات و همين علاقه به ملكيت آلهه او را وادار ميكرد تا ملك خداي را از كفش بيرون كرده و او را از عرش خود به زير بكشند ، و روز به روز به ملكيت خود بيفزايند حال به كداميك از اين حرفها ملتزم ميشوند ؟ ( تعالي الله عن ذلك ) .
پس اينكه فرمود : اذا لابتغوا الي ذي العرش سبيلا معنايش اين است كه در جستجوي راهي هستند كه باشد به خدا دست يابند ، و بر او و ملك و سلطنت او غالب شوند ، و تعبير از خدا به عبارت ذي العرش براي اين بود كه بفهماند اگر در جستجوي راه به سوي خدا هستند براي اين است كه خدا داراي عرش است ميخواهند عرش او را بگيرند و بر آن
ترجمة الميزان ج : 13ص :147
تكيه زنند .
از اينجا معلوم ميشود اينكه بعضي گفتهاند استدلالي كه در آيه شده نظير استدلال در آيه لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا است حرف صحيحي نيست .
زيرا مقدمات استدلال در اين دو آيه با هم مختلف است ، هر چند هر دو نفي شريك را اثبات ميكند ، و ليكن آيه مورد بحث ، از اين راه شريك را براي خدا نفي ميكند كه اگر شركاء ديگري در كار بودند حتما در مقام غلبه بر خدا و تسخير عرش او برميآمدند ، و ملك و سلطنت او را ميگرفتند .
و در سوره انبياء از اين راه نفي ميكند كه اصلا بودن شريك مايه اختلاف در تدبير ميشد ، و اين نيز منجر به فساد نظام ميگرديد ، هر چند در مقام غلبه بر خداي تعالي هم برنيايند ، پس حق مطلب اين است كه دليل در آيه مورد بحثغير از دليلي است كه در آن آيه است ، آيهاي كه از نظر استدلال نزديك به آيه سوره انبياء است ، آيه اذا لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم علي بعض ميباشد .
و همچنين معلوم ميشود اين تفسير هم كه از بعضي از قدماي مفسرين نقل شده كه گفتهاند مراد از جستجوي راهي به سوي خداي ذي العرش اين است كه راهي به او پيدا كنند تا مقرب درگاه او شوند نيز صحيح نيست ، و چنانچه بخواهيم آن را توجيه نموده و بگوئيم اگر با خدا خدايان ديگر ميبود آنطور كه مشركين پنداشتهاند ، حتما آن خدايان در مقام تقرب به خداي تعالي برميآمدند ، چون ميدانستند كه او ما فوق ايشان است ، و كسي كه محتاج به مافوق خود باشد اله و خدا نيست و الوهيت با احتياج و زير دستي نميسازد راه بيهودهاي پيمودهايم .
زيرا سياق خود بر خلاف آن شهادت ميدهد ، اولا اينكه خدا را به وصف ذي العرش توصيف ميكند و اين شاهد گويائي است بر اينكه ميخواهد بفهماند آنچه مشركين در باره خدا خيال كردهاند با ساحت كبريائي و عظمت او نميسازد ، و ثانيا دنبالش فرموده : سبحانه و تعالي عما يقولون كه اين نيز ميرساند كه اعتقاد مشركين محذور بزرگي در بر
ترجمة الميزان ج : 13ص :148
دارد كه ساحت عظمت خدا آن را تحمل نميكند ، و آن اين است كه ملك خدا در معرض تهاجم غير قرار بگيرد ، و اصولا ملكش ملكي باشد كه به حسب طبع قابل سلب بوده و انتقالش به غير ، ممكن باشد .
سبحانه و تعالي عما يقولون علوا كبيرا .
كلمه تعالي به معناي نهايت درجه علو است ، و به همين جهت مفعول مطلق يعني علوا با وصف كبيرا توصيف شده ، و به كلام معناي تعالي تعاليا داده ، اين آيه خداي تعالي را از آنچه كه مشركين در بارهاش گفتهاند و خدايان ديگري در مقابل او پنداشتهاند و ملك او را قابل زوال دانستهاند منزه ميدارد .
تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شيء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ... .
اين آيه و ما قبلش هر چند كه مانند آيه و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه در مقام تعظيم و تنزيه خدا قرار دارد و ليكن در عين حال به وجهي به درد حجت قبلي نيز ميخورد ، و تقريبا مقدمهاي را ميماند كه حجت نامبرده را يعني جمله لو كان معه آلهة كما يقولون را تكميل ميكند ، چه حجت مزبور به اصطلاح منطق يك قياس استثنائي است ، و آنكه به منزله استثناء است مساله تسبيح موجودات براي خداي سبحان است كه آيه مورد بحث متضمن آن است ، و صورت اين قياس چنين است ، اگر چنانچه با خداي تعالي خدايان ديگري هم ميبود ، هر آينه ملك و سلطنتش در معرض نزاع و هجوم قرار ميگرفت و ليكن ملك آسمانها و زمين و هر چه كه در آنها است خداي را از بودن آلهه ديگر منزه ميدارد ، و شهادت ميدهد بر اينكه خداوند در ملك شريكي ندارد ، و جز از خود او آغاز نشده ، و جز به سوي خود او منتهي نميشود ، و جز به ذات او متقوم نيست ، و از در خضوع جز او را سجده نميكند ، پس معلوم ميشود كه كسي جز او مالك نبوده و صلاحيت ملك را ندارد ، پس رب ديگري غير او نيست .
ممكن هم هست كه اين دو آيه يعني آيهسبحانه و تعالي عما يقولون علوا كبيرا و آيه تسبح له السموات ... روي هم معناي استثناي در قياس مزبور را بدهند ، و تقدير اين باشد : اگر با او آلهه ديگري ميبود حتما در مقام غلبه بر او و عزل او و گرفتن ملك او بر ميآمدند ، و ليكن خداي سبحان را هم ذات فياضش كه قوام هر چيز به او است او را تنزيه نموده و ربوبيتش را جدا شدني از او و قابل انتقال به غير او نميداند و هم ملك او كه همان
ترجمة الميزان ج : 13ص :149
آسمانها و زمين و موجودات در آنها است به ذات خود او را منزه دانسته و تسبيحش ميگويند .
براي اينكهاين موجودات قائم به ذات خود نيستند ، و قوام ذاتشان به خداي سبحان است ، به طوري كه اگر يك چشم به هم زدن ارتباطش با خدا قطع شده و يا از او محجوب گردد فاني و معدوم ميشود ، پس با او الهي ديگر نيست ، و ملك و ربوبيت او چيزي نيست كه ممكن باشد غير او در صدد برآيد كه از او بگيرد ( دقت فرمائيد) .
و به هر حال چه آنگونه باشد و چه اينگونه جمله : تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن براي اجزاي عالم همين اجزائي كه ميبينم اثبات تسبيح ميكند ، و ميفهماند كه تمامي آنچه در آسمانها و زمين است خداي را از آنچه كه جاهلان برايش درست ميكنند و به او نسبت ميدهند منزه ميدارند .
تسبيح سنگ و چوب به چه معنا است ؟
تسبيح به معناي منزه داشتن است ، كه با زبان انجام شود ، مثلا گفته شود سبحان الله ولي وقتي حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از ما في الضمير و اشاره و راهنمائي به منوي خود ، اين فهماندن و كشف به هر طريقي كه صورت گيرد كلام خواهد بود هر چند كه با زبان نباشد ، آري اين انسان است كه براي نشان دادن منويات خود و اشاره بدانها راهي ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد ، مثلا منوي خود را در دل طرف خلق كند لذا ناگزير است كه براي اين كار الفاظ را استخدام نموده و به وسيله الفاظ كه عبارت است از صوتهائي كه هر يك براي يك معنا قرار داده شده مخاطب خود را به آنچه كه در دل دارد خبردار سازد و قهرا روش و سنت تفهيم و تفهم بر همين استخدام الفاظ جريان يافته ، البته چه بسا كه براي پارهاي مقاصد خود از اشاره با دست و سر و يا غير آن و چه بسا از كتابت و نصب علامات نيز استفاده كند .
و اگر بشر راه ديگري جز استخدام الفاظ و يا اشاره و نصب علامت نداشته به همينها عادت كرده و تنها اينها را كلام ميداند دليل نميشود كه در واقع هم كلام همينها باشد، بلكه هر چيزي كه از معناي قصد شده ما پرده بردارد قول و كلام خواهد بود ، و اگر موجودي قيام وجودش بر همين كشف بود همان قيام او قول و تكلم است ، هر چند به صورت صوت شنيدني و الفاظ گفتني نباشد .
به دليل اينكه ميبينيم قرآن مجيد كلام و قول و امر و نهي و وحي و امثال اين معاني را به خداي تعالي نسبت ميدهد ، در حالي كه ميدانيم كلام او از قبيل آواز شنيدني ، و
ترجمة الميزان ج : 13ص :150
الفاظ قراردادي نيست ، و اگر در عين حال چنين نسبتي به خدا داده جز براي اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست ، بلكه هر چيزي كه از مقاصد كشف و پردهبرداري كند كلام است .
و ما ميبينيم كه اين موجودات آسماني و زميني و خود آسمان و زمين همه بطور صريح از وحدانيت رب خود در ربوبيت كشف ميكند ، و او را از هر نقص و عيبي منزه ميدارد ، پس ميتوان گفت ، و بلكه بايد گفت كه آسمان و زمين خدا را تسبيح ميگويند .
آري اين عالم في نفسه جز محض حاجت و صرف فقر و فاقه به خداي تعالي چيز ديگري نيست ، در ذاتش و صفاتش و احوالش و به تمام سراسر وجودش محتاج خداست ، و احتياج بهترين كاشف از وجود محتاج اليه است ، و ميفهماند كه بدون او خودش مستقلا هيچ چيزندارد ، و آني منفك از او و بي نياز از او نيست ، و تمامي موجودات عالم با حاجتي كه در وجود و نقصي كه در ذات خود دارند از وجود پديد آورندهاي غني در وجود و تام و كامل در ذات خبر ميدهند ، و همچنين با ارتباطي كه با ساير موجودات داشته از آنها براي تكميل وجود خود استمداد ميكند ، و نقائصي كه در ذات خود دارد برطرف ميسازد بطور صريح كشف ميكند از وجود پديد آورندهاي كه او رب و متصرف در هر چيز و مدبر امر هر چيز است .
از سوي ديگر اين نظام عمومي و جاري در موجودات عالم كه باعث شده همه پراكندهها را جمع نموده و رابطهاي در ميان همه برقرار سازد نيز بدون زبان از اين حقيقت ، كشف و پردهبرداري ميكند ، پس پديد آورنده اين عالم هم واحد و يكتا است ، او است كه با تنهائي خود مرجع همه عالم و با وحدت خود برآورنده همه حوائج و تكميل كننده همه نواقص است ، پس هر كه غير او است بدون حاجت و نقيضه نخواهد بود .
رب و پروردگار او است ، ربي غير او نيست و غنيئي كه فقر نداشته باشد و كاملي كه نقص نداشته باشد او است ، بنا بر اين تمامي اين موجودات عالم با حاجت و نقص خود خداي را از داشتن احتياج تنزيه و از داشتن نقص تبرئه ميكنند .
حتي نادانان مشركين هم كه براي خدا شركائي اثبات ميكنند و يا نقصي و عيبي به او نسبت ميدهند با همين عمل خود تقدس خداي را از شريك و برائتش را از نقص اثبات ميكنند ، زيرا معنائي كه در ذهن و ضمير اين انسانها تصور شده و الفاظي كه با آن الفاظ حرف ميزنند و تمامي اعضائي كه براي رساندن اين هدف استخدام ميكنند همه اموري هستند كه با حاجت وجودي خود از پروردگاري واحد و بي شريك و نقص خبر ميدهند .
پس مثل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار ميكند مثل انساني است كه به
ترجمة الميزان ج : 13ص :151
بانگ بلند ادعا كند كه حتي يكنفر هم در عالم نيست كه سخن بگويد ، و بر چنين مطلبي شهادت دهد ، زيرا اين شخص غافل است كه همين شهادتش بهترين دليل بر خلاف مدعاي خودش است ، و هر چه پافشاري بيشتري كند و يا شهود بيشتري بياورد بر خلاف گفته خودش حجت محكمتري اقامه كرده است .
حال اگر بگوئي صرف اينكه عالم به وجودش كشف از وجود آفريدگاري ميكند سبب نميشود كه بگوئيم عالم همه تسبيح خدا ميگويند ، چون صرف كشف را تسبيح نميگويند ، مگر وقتي كه توأم با قصد و اختيار باشد ، هم كشف باشد و هم قصد ، و قصد هم از توابع حيات است ، و اغلب موجودات عالم از حيات بيبهرهاند آسمان و آنچه سياره است ، و زمين و آنچه جمادات است حيات ندارند ، پس گويا چارهاي نيست از اينكه تسبيح را حمل بر معناي مجازي نموده مقصود از آن را همان كشف و دلالت بر وجود پروردگار خود بدانيم .
در پاسخ ميگوئيم : از كلام خداي تعالي فهميده ميشود كه مساله علم نيز در تمامي موجودات هست ، هر جا كه خلقت راه يافته علم نيز بدانجا رخنه كرده است ، و هر يك از موجودات به مقدار حظي كه از وجود دارد بهرهاي از علم دارد ، و البته لازمه اين حرف اين نيست كه بگوئيم تمامي موجودات از نظر علم با هم برابرند ، و يا بگوئيم علم در همه يك نوع است ، و يا همه آنچه را كه انسان ميفهمد ميفهمند و بايد آدمي به علم آنها پي ببرد ، و اگر نبرد معلوم ميشود علم ندارند .
البته اين نيست ، ولي اگر اين نيست دليل نميشود بر اينكه هيچ بهرهاي از علم ندارند ، خواهي گفت از كجاي كلام خدا برميآيد كه همه عالمند و بهرهاي از علم دارند ؟ ميگوئيم از آيه قالوا انطقنا الله الذي انطق كل شيء ، و نيز آيه : فقال لها و للأرض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ، و آياتي كه اين معنا را افاده كند بسيار است كه به زودي در بحثي مستقل همه آنها را ان شاء الله نقل ميكنيم .
و چون چنين است كه هيچ موجودي فاقد علم نيست بنا بر اين خيلي آسان است كه بگوييم هيچ موجودي نيست مگر آنكه وجود خود را درك ميكند ( البته مرحلهاي از درك ) و ميخواهد با وجود خود احتياج و نقص وجودي خود را كه سراپايش را احاطه كرده اظهار
ترجمة الميزان ج : 13ص :152
نمايد ، احتياج و نقصي كه غناي پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است ، پس هيچ موجودي نيست مگر آنكه درك ميكند كه ربي غير از خداي تعالي ندارد ، پس او پروردگار خود را تسبيح نموده و از داشتن شريك و يا هر عيبي منزه ميدارد .
با اين بيان به خوبي روشن ميگردد كه وجهي ندارد كه ما تسبيح زمين و آسمان را در آيه مورد بحث حمل بر مطلق دلالت كرده و مرتكب مجاز شويم ، زيرا وقتي جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را حمل بر حقيقت نمود .
نظير اين حرف ، گفتار بعضي ديگر است كه گفتهاند : تسبيح بعضي از موجودات از قبيل مؤمنين از افراد انسان و ملائكه زباني و قالي و تسبيح بقيه موجودات حالي است ، و مجازا تسبيح گفته ميشود ، چون موجودات هر يك به نوبه خود به وجود خداي تعالي دلالت ميكنند ، به اين اعتبار آنان را تسبيحگوي خدا خواندهاست ، و خلاصه اينكه كلمه تسبيح در اين آيه بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است .
جواب اين حرف همان جوابي است كه به اولي داديم و حق مطلب همان است كه گفتيم تسبيح تمامي موجودات تسبيح حقيقي و قالي است چيزي كه هست قالي بودن لازم نيست حتما با الفاظ شنيدني و قراردادي بوده باشد ، در آخر جلد دوم اين كتاب هم كلامي كه به درد اين بحث بخورد گذشت .
پس اينكه فرمود : تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن تسبيح حقيقي را - كه عبارت است از تكلم - براي هر وجودي اثبات ميكند .
آري هر موجودي با وجودش و آنچه مربوط به وجودش ميباشد و با ارتباطي كه با ساير موجودات دارد خداي را تسبيح ميكند و بيانش اين است كه پروردگار من منزهتر از اين است كه بتوان مانند مشركين نسبت شريك و يا نقص به او داد .
و اينكه فرمود : و ان من شيء الا يسبح بحمده مقصود اين است كه بفهماند تسبيح براي خدا اختصاص به طايفه و يا نوع معيني از موجودات ندارد ، بلكه تمامي موجودات او را تسبيح ميگويند ، و اين معنا را جمله قبلي هم - كه آسمانها و زمين و هر چه را كه در آنها است اسم ميبرد - بيان كرد ، ولي چيزي كه هست اينكه : در اين جمله حمد خدا را نيز بر تسبيح اضافه كرد تا بفهماند همانطور كه خدا را تسبيح ميكنند حمد هم ميكنند ، و خدا را به صفات جميل و افعال نيكش ميستايند .
ترجمة الميزان ج : 13ص :153
چون همانطور كه در همه موجودات چيزي از نقص و حاجت وجود دارد كه از خود آنها نشات گرفته است ، همچنين سهمي از كمال و غني در آنها وجود دارد كه مستند به صنع جميل خدا و انعام او است ، و از ناحيه او داراي اين اوصاف كماليه شده است .
بنا بر اين همانطور كه اظهار اين نعمتها يعني وجود دادن آنها ، اظهار حاجت و نقص آن موجود و كشف برائت خدا از حاجت و نقص است ، و يا تسبيح استهمچنين اظهار و ايجادش ابراز فعل جميل خدا نيز هست ، كه حكايت از اوصاف جميل خدا ميكند ، پس همين ايجاد هم تسبيح خدا و هم حمد خداست ، چون حمد جز ثناي بر فعل جميل اختياري چيزي نيست ، موجودات هم با وجود خود همينكار را ميكنند ، پس وجود موجودات هم حمد خدا و هم تسبيح او است .
و به بياني ديگر اگر اشياء و موجودات از جهت كشفشان ، غنا و كمال خدائي و نقص و احتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند ، وجودشان تسبيح خواهد بود ، و اگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمالند از اين نظر وجودشان حمد خدا است، البته در اين صورت وقتي حمد و تسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم .
و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال و جلال خدايند و از علم و شعورشان قطع نظر شود ، در اين صورت صرفا آياتي هستند كه بر ذات پروردگار دلالت ميكنند .
و همين خود بهترين شاهد است بر اينكه مراد از تسبيح در آيه شريفه ، صرف دلالت به نفي شريك و نفي جهات نقص نيست ، زيرا خطاب به اينكه و ليكن شما تسبيح ايشان را نميفهميد يا خطاب به مشركين است يا به تمام مردم ( اعم از مؤمن و مشرك ) و مشركين در هر حال دلالت اشياء بر وجود آورنده آن را ميفهمد ، در حالي كه آيه كريمه قوه فهم را از آنان نفي ميكند .
پس به سخن اين گروه نميشود اعتنا كرد كه گفتهاند خطاب به مشركين است و مشركين در اثر تدبر نكردن در آيات و كمي انتفاعشان از آن ، فهمشان به منزله عدم فهم ، فرض شده است و همچنين به حرف آنانكه ادعا كردهاند كه : چون مشركين حتي يك معناي از تسبيح را نميفهميدند از اين نظر قرآن فهم تمامي معناي تسبيح را از ايشان نفي كرده است نميشود اعتنا كرد زيرا با فهم را بي فهم فرض كردن ، يا بعض را جمع تصور نمودن با مقام احتجاج و استدلال سازگار نيست ، خداي تعالي در آيه قبل ايشان را
ترجمة الميزان ج : 13ص :154
مخاطب قرار داده تا به حجتش توجه كنند ، آنگاه چطور ايشان را نفهم فرض كرده است ؟ از همه بالاتر اين خود يك نوع مسامحه به خاطر تغليب و يا امثال آن است كه قرآن كريم تحمل آن را ندارد و نميشود چنين چيزهائي را به آن نسبت داد .
و اما نفي فهم و فقه از مشركين در آيه بعدي كه ميفرمايد : و اذا قرأت القرآن ... به هيچ وجه نميتواند مؤيد حرفهاي قبل واقع شود زيرا در آيه مذكور فهم قرآن را از ايشان نفي ميكند و فهم قرآن چه ربطي به فهميدن دلالت مخلوق بر خالق و بر منزه بودن آن دارد ؟ آري تا اين را نفهمند هيچ حجتي بر آنان تمام نميشود .
پس حق اين است كه تسبيح - كه آيه شريفه آن را براي تمامي موجودات اثبات ميكند ، - تسبيح به معناي حقيقي است كه در كلام خداي تعالي به طور مكرر براي آسمان و زمين و آنچه در بين آندو است ( اعم از موجودات عاقل و غير عاقل ) اثبات شده ، و ما ميبينيم كه در ميان نامبردگان موردي است كه جز تسبيح حقيقي را نميشود بدان نسبت داد و چون تسبيح در آن مورد حقيقي است قهرا بايد در تمامي نامبردگان به نحو حقيقت باشد ، مثلا يكي از اين سنخ آيات، آيه شريفه انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشي و الاشراق و آيه شريفه و سخرنا مع داود الجبال يسبحن معه و الطير است كه به يك سياق و يك بيان فرموده كوهها و مرغها با او تسبيح ميگفتند ، و قريب به اين مضمون است آيه يا جبال اوبي معه و الطير و با اينحال ديگر معنا ندارد تسبيح را نسبت به كوهها و مرغان زبان حال گرفت ، و نسبت به آن پيغمبر زبان قال ! .
علاوه بر اين ، روايات بسياري ، هم از طريق اهل سنت و هم از طريق شيعه در دست داريم كه نسبت تسبيح به موجودات داده است از آن جمله روايات بيشماري است كه ميگويد : سنگريزههاي در دست رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) تسبيح گفتند كه ان شاء الله در بحث روايتي آينده مقداري از آنها از نظر خواننده خواهد گذشت .
انه كان حليما غفورا - يعني خداوند حلم و حوصلهاش بسيار است ، و در عقوبت اينان عجله نميكند بلكه مهلتشان ميدهد تا هر كه را كه توبه نموده و به سويش باز گردد،
ترجمة الميزان ج : 13ص :155
بيامرزد ، اين دو وصف يعني حلم و غفران دلالت بر منزه بودن خداي تعالي از هر نقص ميكند ، زيرا لازمه حلم اين استكه از فوت هدفي نهراسد ، و لازمه آمرزش اين است كه از آمرزيدن و صرفنظر كردن و در عوض افاضه رحمت نمودن ضرري نبيند ، پس ملك و ربوبيت او ، نقص و زوال پذير نيست .
بعضي در معناي جمله آخر آيه گفتهاند كه اشاره است به اين كه : انسان چون در فهم اين تسبيح ( كه تمامي موجودات دائما مشغول آنند و حتي خودش هم به جميع اركان وجودش دائما مشغول آن است ) قصور ميورزد ، خطاكار است ، و در اين خطا سزاوار مؤاخذه است ، اما خداي سبحان چون حليم و غفور است ، در مؤاخذه وي شتاب نميكند ، و نسبت به هر كه بخواهد صرفنظر مينمايد .
و اين توجيه خوبي است و لازمهاش اين است كه انسان بتواند تسبيح موجودات - ازخودش و غير خودش - را بشنود و درك كند ، و درك آن برايش محال نباشد ، و شايد ان شاء الله در جاي مناسب اين حقيقت را بيان نموده و شرح و بسط بيشتري بدهيم .
و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الدين لا يؤمنون بالاخرة حجابا مستورا .
از اينكه حجاب را به وصف مستور توصيف نموده ، ميرساند كه حجاب مزبور حجابي است كه به چشم نميآيد ، به خلاف ساير حجابهاي معمولي كه با آن چيزي را از چيز ديگر پنهان ميكنند ، و معلوم ميشود كه اين حجاب حجاب معنوي است كه خداوند ميان رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ( از اين جهت كه خواننده قرآن و حامل آن است ) و ميان مشركين ( كه ايمان به روز جزا ندارند ) افكنده و او را از ايشان پنهان مينموده و در نتيجه نميتوانستند حقيقت آنچه كه از معارف قرآن نزد وي است بفهمند و بدان ايمان آورند ، و يا اذعان كنند كه او به راستي فرستاده خداست كه به حق به سوي ايشان فرستاده شده ، و از همين جهت وقتي اسم خداي يگانه را ميآورد از او اعراض ميكنند ، و در انكار معاد پافشاري نموده و او را مردي جادو شده ميخوانند ، آيات بعدي هم اين معنا را تاييد ميكنند .
و اگر مشركين را چنين وصف كرده كه لا يؤمنون بالآخرة جهتش اين است كه انكارشان نسبت به آخرت جائي براي ايمان به خداي يگانه و رسالت پيغمبران باقي نميگذارد ، آري كفر به معاد مستلزم كفر به همه اصول دين است ، و علاوه بر اين جمله مذكور خاصيت ديگري هم دارد و آن اين است كه زمينه را براي آيه بعد كه مساله انكار بعث و قيامت
ترجمة الميزان ج : 13ص :156
را بيان ميكند فراهم ميسازد .
و معناي آيه شريفه اين است كه وقتي تو قرآن ميخواني و بر آنان تلاوت ميكني ما ميان تو و ميان مشركين كه به آخرت ايمان ندارند - اين توصيف هم از در مذمت است - حجابي معنوي ميافكنيم كه از فهمآن محجوب ميشوند ، و ديگر نميتوانند اسم خداي يگانه را بشنوند ، و تو را به رسالت حق بشناسند ، و به معاد ايمان آورده به حقيقت آن پي برند .
مفسرين در معناي حجابا مستورا اقوال ديگري دارند ، مثلا از بعضي از ايشان نقل شده كه گفتهاند كلمه مفعول ( مستور ) مفعول معمولي نيست ، بلكه براي نسبت است ، نظير اينكه ميگويند رجل مرطوب ( مردي داراي رطوبت ) و مكان مهول ( جاي وحشتناك ) و جاريه مغنوجة ( زني داراي غنج ) ، در آيه شريفه هم آمده : حجابي داراي ستر ، و از همين باب است جمله وعدا ماتيا يعني وعدهاي كه محقق خواهد شدهر چند چنين نسبتي را بيشتر بايد با اسم فاعل آورد نه اسم مفعول ، مانند لابن و تامر ( ميگويند شتر لابن يعني شتر شيردار و نخل تامر يعني درخت خرمادار) .
از اخفش نقل شده كه گفته است : بسيار ميشود مفعول به معناي فاعل ميآيد ، مانند : ميمون و مشئوم كه به معناي يامن و شائم ( يمندار و نحوستدار ) است همچنانكه بسيار ميشود كه اسم فاعل به معناي اسم مفعول ميآيد مانند ماء دافق يعني آبي مدفوق ( پراكنده شده ) با اين حال چه ميشود كه بگوئيم مستور در آيه هم به معناي ساتر است .
از بعضي ديگر نقل شده كه گفتهاند اسناد مستور به حجاب اسنادي مجازي است ، براي اينكه مستور واقعي چيزي غير از حجاب است .
از بعضي ديگر نقل شده كه گفتهاند : اين طرز بيان از قبيل حذف و ايصال است ، و اصل آن حجابا مستورا به الرسول عنهم بوده ، يعني حجابي كه با آن رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از ايشان پنهان ميشده .
و بعضي ديگر گفتهاند : معناي جمله مذكور حجابا مستورا بحجاب آخر است ، و در حقيقت خداوند خواسته است بفرمايد كه : ما پردههاي متعددي بين تو و ايشان ميافكنيم .
بعضي ديگر گفتهاند : معناي حجاب مستور حجابي است كه حجاب بودنش را هم
ترجمة الميزان ج : 13ص :157
درك نكنند ، به اين معنا كه گفتههاي تو را نفهمند و هم نفهمند كه نميفهمند .
اين بود كه وجوهي كه در معناي حجابا مستورا گفتهاند ، و به نظر ما سه معناي آخري از همه وجوه سخيفتر و بيپايهتر است .
و جعلنا علي قلوبهم اكنة ان يفقهوه و في آذانهم وقرا و اذا ذكرت ربك في القرآن وحده ولوا علي ادبارهم نفورا .
كلمه اكنه جمع كن با صداي زير كاف است كه بنا به گفته راغب به معناي ظرفي است كه چيزي در آن پنهان و محفوظ شود ، و كلمه وقر به معناي سنگيني گوش است .
و در مجمع البيان گفته كلمه نفور جمع نافر است و اين نحو جمع ، جمع قياسي و عمومي است ، يعني به طور كلي در هر اسم فاعلي كه از فعلي مشتق شده باشد كه مصدرش فعول بوده باشد مانند ركوع و سجود و شهود كه جمع اسم فاعل آن نيز ركوع و سجود و شهود ميآيد .
و جمله و جعلنا علي قلوبهم اكنة ... به منزله بيان حجابي است كه در آيه قبلي بود ، و رويهمرفته معناي آن دو چنين ميشود كه : وقتي تو قرآن ميخواني ما دلهاي ايشان را با پردههائي ميپوشانيم تا قرآن را نفهمند و گوشهايشان را هم كر و سنگين ميكنيم تا قرآن را به گوش قبول نشنوند و با فهم ايمان صدق آنرا نفهمند البته همه اينها كيفر كفر و فسق ايشان است .
و عبارت و اذا ذكرت ربك في القرآن وحده يعني و چون در قرآن پروردگار خود را با وصف يكتائي ذكر ميكني و شريك را از او نفي مينمائي ولوا علي ادبارهم نافرين از شنيدن آن در حالي كه پشت ميكنند اعراض مينمايند .
نحن اعلم بما يستمعون به اذ يستمعون اليك ... .
كلمه نجوي مصدر است ، و به همين جهت با آن مفرد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنث را وصف ميكنند ، و ظاهر خود آن تغيير نميكند ، و همين خود شاهد اين است كه مصدر است ، زيرا مصدر چنين خاصيتي دارد .
اين آيه به منزله دليلي است براي مضمون آيه قبل كه ميفرمود : بر دلهايشان پرده
ترجمة الميزان ج : 13ص :158
ميافكنيم تا نفهمند و در گوشهايشان كري ايجاد ميكنيم تا نشنوند ، و جمله نحن اعلم بما يستمعون ناظر و دليل كر كردن است .
و جمله و ادهم نجوي ناظر به پرده افكندن بر دلها است .
و معناي مجموع آن دو چنين ميشود : ما به گوشهاي ايشان كه با آن به تو گوش ميدهند داناتريم ، و به دلهاي ايشان كه با آن به كار تو مينگرند عالمتريم ، و چگونه عالمتر نباشيم و حال آنكه آفريدگار و مدبر آنها مائيم ، پس ما به آنچه كه با آن گوش ميدهند يعني به گوشهايشان در حين گوش دادن عالمتريم و همچنين به دلهاشان در آن هنگام كه با هم به حالت نجوي و در گوشي حرف ميزنند ، و از ترس صدا بلند نميكنند داناتريم كه ظالمين ايشان بعد از بيخ گوشيها حرف زدن ، در آخر رأي ميدهند و ميگويند شما مسلمانان جز مردي جادو شده را پيروي نميكنيد ، و همين خود مصداق اين است كه اينها حق را نفهميدهاند .
اين آيه اشعار و بلكه دلالت دارد بر اينكه مشركين نزد وي نميآمدند تا قرآن به گوششان نخورد ، چون از ملامت هم مسلكان خود ميترسيدند ، و اگر نزد آن جناب ميآمدند پنهاني بوده و حتي اگر يكي از ايشان فرد ديگري را در حال استماع قرآن ميديده آهسته او را ملامت ميكرده ، زيرا ميترسيده كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و مؤمنين پي ببرند و بفهمند كه اين افراد دشمنند بعضي به بعضي ميگفتند پيروي نميكند مگر مردي جادو شده را ، و بر طبق همين بيان رواياتي در شان نزول آيه مورد بحث آمده و به زودي آن روايات را در بحث روايتي آينده ان شاء الله ايراد خواهيم نمود .
انظر كيف ضربوا لك الامثال فظلوا فلا يستطيعون سبيلا .
كلمه مثل به معناي وصف و ضرب المثل بيان صفات است و معناي آيه روشناست ، و اين نكته را افاده ميكند كه مشركين كارشان به جائي رسيده كه ديگر اميدي به ايمان آوردنشان نيست همچنانكه در جاي ديگر فرموده سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون .
و قالوا ء اذا كنا عظاما و رفاتا أ ئنا لمبعوثون خلقا جديدا .
در مجمع البيان ميگويد : شكسته و پوسيده هر چيزي را رفات ميگويند و اين صيغه ، يعني صيغه فعال بيشتر در هر چيزي كه شكسته و خرد شده باشد به كار ميرود ، گفته
ترجمة الميزان ج : 13ص :159
ميشود خطام و دقاق و تراب .
و مبرد ميگويد : هر چيزي كه در نهايت نرمي سائيده شده باشد آن را رفات ميگويند .
در اين آيه شريفه همان مطالب قبلي دنبال شده و مساله نفهميدن و نداشتن درك مشركين تعقيب گرديده است كه تحقق معاد را با اينكه از اهم معارف قرآني است انكار ميكردند آري مساله معاد واضحترين مطلبي است كه از راه وحي و هم از راه عقل بر آن استدلال شده است ، حتي خداي تعالي آن را در كلام خود چنين وصف كرده كه لا ريب فيه - جاي شك در آن نيست و اين منكرين هم غير از بعيد شمردن مساله معاد ، هيچگونه دليلي بر انكار خود و بر نبودن معاد در دست ندارند .
و بزرگترين چيزي كه اين استبعاد را در دلهايشان جلوه داده اين پندار است كه مرگ يعني نابودي ، و بعيد است چيزي بعد از نابودي دوباره موجود شود همچنانكه گفتهاند ء اذا كنا عظاما و رفاتا آيا بعد از مرگ و فساد بدنهايمان كه هيچ اثري از آن نمانده دوباره از نو خلق ميشويم و به صورت انسانهائي كه بوديم در ميآئيم ؟ چه برگشتن دوري .
خداي سبحان اين استبعادشان را رد نموده و آن را با قدرت مطلقه خود و به رخ كشيدن خلقت نخست ، جواب داده كه به زودي خواهد آمد .
قل كونوا حجارة او حديدا او خلقا مما يكبر في صدوركم .
از آنجائي كه منكرين معاد كلام خود را با تعبيري غرورآميز چون ء اذا كنا ... اداء كرده بودند ، خداوند دستور داد تا با امر تسخيري به ايشان بفرمايد : اگر سنگ يا آهن و يا هر چه بزرگتر از آن و دورتر از انسان شدن باشيد باز هم خداوند شما را به صورت انسان در خواهد آورد .
بنا بر اين آيه شريفه ، اشاره به اين است كه قدرت مطلقه الهي را تجديد خلقت هيچ چيزي به ستوه نميآورد ، چه استخوانهاي پوسيده و توتيا شده ، و چه آهن و چه غير آن .
و معنايش اين است كه به ايشان بگو اگر از هر چيزي باشيد سختتر از استخوانهاي پوسيده مانند سنگ يا آهن و يا مخلوقي ديگر و در نتيجه استبعادتان چند برابر و از اين بيشتر باشد .
خداوند به زودي شما را به خلقت اولتان برخواهد گردانيد ، و مبعوثتان خواهد نمود .
ترجمة الميزان ج : 13ص :160
فسيقولون من يعيدنا قل الذي فطركم اول مرة .
يعني وقتي از استبعادشان جواب دهي آن وقت خواهند گفت : كيست كه ما را از صورت گرد و غبار دوباره به صورت انسان اولي در آورد ؟ در پاسخ بگو : خداي سبحان ، و آن وقت از ميان اوصاف خدا آن وصف را برايشان بيان كن كه در از بين بردن استبعادشان مؤثرتر باشد و ديگر جائي براي آن باقي نگذارد ، و آن وصف اين است كه : خدا همان كسي است كه در مرتبه اول شما را خلق كرد در حالي كه آن روز استخوان پوسيده هم نبوديد .
پس اگر به جاي بگو خدا فرمود : بگو آن كس كه ... براي اين بود كه با ذكر مثال امكان بعث را اثبات نموده استبعاد منكرين را از بين ببرد .
فسينغضون اليك رؤوسهم و يقولون متي هو قل عسي ان يكون قريبا .
راغب در مفردات ميگويد انغاض به اين معنا است كه كسي سر خود را با حالت غرور و خودخواهي در مقابل ديگري تكان دهد ، پس بنا به گفته راغب معنا چنين ميشود : و چون حجت خود را به گوششان برساني و قدرت خداي را بر هر چيز و همچنين بر خلقت اولشان يادآوري كني تازه سرهاشان را از باب مسخره كردن تكان خواهند داد و خواهند گفت : اين قيامت كي است ؟ ! بگو شايد نزديك باشد ، چون امري است كه بر همه پوشيده است و راهي به سوي علم بدان نيست و از غيبهائي است كه جز خدا كسي نميداند ، و ليكن اوصافش معلوم است ، چون خداوند آن اوصاف را بيان كرده ، و لذا در آيه بعدي به جاي آنكه وقت قيامت را بيان كند اوصاف آن را بيان ميفرمايد و چنين ادامه ميدهد : يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده ... .
يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده و تظنون ان لبثتم الا قليلا .
كلمه يوم از اين نظر منصوب است كه ظرفو مفعول قيد فعلي است كه در تقدير است ، و تقديرش و تبعثون يوم فلان است ، و مقصود از دعوت در اين آيه ، آن نداي غيبي است كه همه را زنده ميكند ، و استجابت خلق هم همان قبول دعوت الهي و زنده شدن است ، و اينكه فرمود : بحمده حال است از فاعل تستجيبون يعني استجابت ميكنيد در حالي كه سرگرم حمد خدائيد ، و زنده شدن و دوباره به وجود آمدن را فعل نيكي از خدا ميدانيد فعلي كه فاعلش بايد حمد و ثنا شود ، زيرا آن روز روزي است كه حقايق برايتان مكشوف ميشود ، و روشن ميگردد كه در حكمت الهي واجب بود مردم دوباره زنده شوند و
ترجمة الميزان ج : 13ص :161
پاداش و كيفر خود را ببينند و خلاصه زندگي دوم بعد از زندگي اول ضروري بود .
و اينكه فرمود : و تظنون ان لبثتم الا قليلا معنايش اين است كه آن روز گمان ميكنيد كه در قبرها بيشتر از اندك زماني نماندهايد ، و خلاصه روز قيامت را نسبت به روز مردن خيلي نزديك ميبينيد خداوند هم ايشان را در اين پندار تصديق كرده است ، هر چند در آيات ديگر پندار ايشان را نسبت به مدتي كه خود تخمين زدهاند خطا شمرد ، و فرموده : قال ان لبثتم الا قليلا لو انكم كنتم تعلمون ، و نيز فرموده : و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤفكون و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم في كتاب الله الي يوم البعث فهذا يوم البعث .
و اينكه فرمود : و تظنون ان لبثتم الا قليلا هم تعريض به كفار است كه روز قيامت را بعيد ميشمردند ، و آن را استهزاء ميكردند ، و هم تاييد جمله قبل است كه ميفرمود : قل عسي ان يكون قريبا يعني ما امروز اظهار اميد ميكرديم كه قيامت نزديك باشد ، شما هم به زودي آن را نزديك ميشماريد .
و همچنين جمله فتستجيبون بحمده تعريض بر مشركين و كفار است كه شما از آمدن قيامت تعجب ميكرديد ، و آن را به باد مسخره ميگرفتيد ولي به زودي آمدنش را حمد و ثنا خواهيد كرد .
و قل لعبادي يقولوا التي هي احسن ان الشيطان ينزغ بينهم .
از سياق برميآيد كه مقصود از كلمه عبادي مؤمنيناند ، و اضافه بندگان به من تشريفي است و معناي جمله اين است كه به بندگان من دستور بده كه ... و كلمه يقولوا در مقام امر است ، و هم جواب امر قل ، و به همين جهت مجزوم شده ، و معناي جمله التي هي احسن كلماتي است كه احسن و از نظر مشتمل بودن بر ادب و خالي بودن از خشونت و ناسزا و توالي فاسده ديگر ، نيكوتر باشد .
اين آيه و دو آيه بعد ازآن ، داراي يك سياقند ، و خلاصه مضمون آن دو دستور به نيكو
ترجمة الميزان ج : 13ص :162
سخن گفتن و ادب در كلام را رعايت كردن و از وسوسههاي شيطان احتراز جستن است ، و اينكه بدانند كه امور همه به مشيت خدا است ، نه به دست رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، تا او قلم تكليف را از گروندگان خود برداشته و ايشان را اهليت سعادت بدهد به طوري كه هر چه خواستند بگويند ، و ديگران را از هر چيزي محروم كنند ، و در باره ديگران هر چه دلشان خواست بگويند ، نه ، چنين نيست كه خداوند به گزاف فردي را هر چند از انبياء باشد چنين اختياري بدهد كه افراد نالايق را بي جهت تقرب داده و افراد لايق را محكوم آنان كند ، آري در درگاه خدا حسن سريره و خوش رفتاري و كمال ادب ملاك برتري انسانها است ، حتي اگر در ميان انبياء هم خداوند بعضي را بر بعضي برتري داده باز بيهوده نبوده ، بلكه به خاطر همين حسن رفتار و سيرت و ادب بيشتر بوده است ، مثلا داوود (عليهالسلام) را بر ديگران برتري داده و او را زبور داد و در آن بهترين ادب و پاكيزهترين حمد و ثنا را نسبت به خداي تعالي به وي آموخت .
از همينها معلوم ميشود كه گويا قبل از هجرت رسول خدا بعضي از مسلمانها با مشركين مواجه ميشدند و در گفتگوي با آنان سخنان درشت گفته و چه بسا ميگفتهاند شما اهل آتش و ما مؤمنين به بركت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) اهل بهشتيم ، و همين باعث ميشده كه مشركين عليه مسلمانان ، تهييج شده عداوتها و فاصلهها بيشتر شود ، و در روشن كردن آتش فتنه و آزار مؤمنين و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و عناد با حق بهانههاي تازهاي به دستشان بيايد .
لذا خداي تعالي به رسول گرامي خود دستور ميفرمايد كه ايشان مردم را امر به خوش زباني كنند و اتفاقا مقام مناسب چنين سفارشي هم بود ، چون در همين آيات قبل بود كه ديديم مشركين نسبت به آن جناب بي ادبي نموده و او را مردي جادو شده خواندند ، و نيز نسبت به قرآن و معارفي كه در باره مبدأ و معاد در آن است استهزاء كردند ، و همين وجه آيات سهگانه مورد بحث را به آيات قبل وصل ميكند ، و نيز خود آيات سهگانه را به هم مربوط ميسازند .
(دقت فرمائيد) .
پس جمله و قل لعبادي يقولوا التي هي احسن امر به اين است كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را امر به خوش زباني كند ، و آيه شريفه از نظر بيان نظير آيه و جادلهم بالتي هي احسن ميباشد .
ترجمة الميزان ج : 13ص :163
و جمله ان الشيطان ينزغ بينهم تعليل حكم مذكور است ، همچنانكه جمله ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا تعليل براي تعليل قبل است .
و چه بسا بعضي گفته باشند مقصود از گفتار به احسن خودداري كردن از جنگ با مشركين و برقرار كردن روابط حسنه و مسالمتآميز است ، و خطاب در آيه به مؤمنين صدر اسلام و اهل مكه است كه هنوز رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) هجرت نكرده ، و آيه شريفه بطوري كه از روايات اسباب نزول برميآيد ، در حقيقت نظير آيه : و قولوا للناس حسنا ميباشد ( كه در آيه 83 سوره بقره قرار داشت ) به مسلمانان دستور ميدهد با مردم خوشزبان باشند ، ولي خواننده گرامي توجه دارد كه اين تفسير با تعليلي كه در ذيل آيه است سازگاري ندارد .
ربكم اعلم بكم ان يشا يرحمكم و ان يشا يعذبكم و ما ارسلناك عليهم وكيلا .
قبلا گفتيم كه اين آيه و آيه بعدش تتمه و دنباله سياق آيه قبلي است ، بنا بر اين اول آيه تتمه كلامي است كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مامور شده به مردم برساند ، و ذيل آيه خطابي است كه خداوند تنها به رسول گرامي خود نموده ، بنا بر اين ديگر كسي نپندارد كه در آيه شريفه التفاتي به كار رفته است .
ممكن هم هست بگوئيم خطاب در صدر آيه متوجه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و مؤمنين هر دو باشد به اينكه جانب خطاب آن جناب را ، بر غيبت آنان غلبه داده باشد ، و اين احتمال با سياق آيه قبلي سازگارتر است ، و كلام را ( كه همهاش از خداست ) بهتر به هم مربوط و متصل ميكند .
و به هر حال جمله ربكم اعلم بكم ان يشا يرحمكم او ان يشا يعذبكم در مقام تعليل امري است كه قبلا كرده بود ، هر چند در آيه قبلي امر مزبور را تعليل كرده بود ، ولي اين تعليل تعليل دوم است و اين معنا را ميرساند كه خداوند دوست دارد كه مؤمنين از سخن درشت با يكديگر دوري كنند و نسبت به سعادت و شقاوت يكديگر - كه خدا به آن داناتر است - قضاوت نكنند و مثلا نگويند فلاني چون پيروي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را كرده سعيد و آن ديگري كه نكرده شقي است ، فلاني اهل بهشت و آن ديگري اهل جهنم است زيرا : كس نميداند در اين بحر عميق سنگريزه قرب دارد يا عقيق آري كساني كه به خدا ايمان دارند بايد اينگونه امور را به خدا واگذار نمايند ، چون پروردگار شما ، شما را بهتر ميشناسد ، و همانا او به مقتضاي استحقاقي كه از رحمت و يا عذاب او
ترجمة الميزان ج : 13ص :164
داريد ميان شما قضاوت و داوري ميكند ، اگر خواست رحم ميكند ، ( و البته اين ترحم را نميكند مگر به شرط ايمان و عمل صالح ، چون در كلامش مكرر اين شرط شده) .
و اگر خواست عذابتان ميكند ، و اين را عملي نميكند مگر با كفر و فسق ، و ما تو را اي پيغمبر وكيل ايشان قرار نداده و امر ايشان را به تو واگذار نكردهايم تا اختيار تام داشته باشي به هر كه خواستي بدهي و هر كه را خواستي محروم كني .
از همينها ميتوان فهميد كه ترديد در عبارت : اگر خواست بر شما رحم ميكند ، و اگر خواست عذابتان ميكند به اعتبار مشيتهايمختلف پديد ميآيد و مشيتهاي مختلف هم ناشي از ايمان و كفر و عمل صالح و طالح است .
و اين نيز روشن ميگردد كه جمله و ما ارسلناك عليهم وكيلا ردع و تخطئه مؤمنين است از اينكه در نجات خود ( از عمل صالح دست بردارند و تنها ) اعتماد به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كنند و سرنوشت خود را مستند به قبول دين او بدانند ( همانطور كه يهود و نصاري به دين خود دلخوش هستند ) ، آيه شريفه قرآن هم همه را تخطئه نموده و ميفرمايد : ليس بامانيكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوء يجزيه و نيز در تخطئه از همين پندار ميفرمايد : ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و همچنين در مواردي ديگر .
البته در تفسير آيه مورد بحث ، اقوال ديگري نيز هست كه از آنجا كه در نقلش فائدهاي نديديم از نقل آن صرفنظر نموديم .
و ربك اعلم بمن في السموات و الارض و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض و آتينا داود زبورا .
صدر آيه تعليلي را كه در آيه قبلي بود توسعه داده است گوئي كه ميفرمايد : چگونه خداوند از شما داناتر نيست ؟ و حال آنكه او داناتر است به آنچه در آسمانها و زمين است ، كه شما يكي از آنهائيد .
جمله : و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض به منزله تمهيد و مقدمه است براي جمله و آتينا داود زبورا و رويهمرفته فضيلت داوود و برتري او از ساير انبياء را كه همان
ترجمة الميزان ج : 13ص :165
داشتن كتاب زبور است ، بيان ميكند ، و در زبور احسن كلمات را در حمد و تسبيح خدا به كار برد .
در آيه شريفه مؤمنين را تحريك ميكند كه ايشان هم در گفتار نيكو ، رغبت نموده و در گفت و شنود با مردم به ادب جميل و زيبا مؤدب گردند ، البته مفسرين در تفسير آيه ، اقوال ديگري نيز دارند كه ما از ايرادش خودداري نموديم ، طالبين ميتوانند به تفسيرهاي مبسوط و طولاني مراجعه نمايند .
بحث روايتي
در تفسير قمي در ذيل آيه لو كان معه آلهة كما يقولون اذا لابتغوا الي ذي العرش سبيلا ميگويد : امام (عليهالسلام) فرمود : اگر اين بتها اله و معبود بودند آنطور كه شما پنداشتهايد يقينا به عرش ميرفتند .
مؤلف : يعني مسلط بر عرش ميشدند ، و زمام امور عالم را به دست ميگرفتند ، آري معناي عرش اين است ، نه ملك كه جهاتش محدود است .
و در الدر المنثور است كه احمد و ابن مردويه از ابن عمر روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : وقتي مرگ نوح فرا رسيد به دو فرزند خود گفت : من شما را امر ميكنم به تسبيح و حمد خدا ، چون اين دو كلمه نماز هر چيز است ، و با همين دو كلمه است كه هر چيزي روزي ميخورد .
مؤلف : قبلا در معناي تسبيح موجودات اين ارتباطي كه روايت ميان تسبيح و حمد و روزي خوردن موجودات بيان ميكند گذشت و گفتيم كه رزق هر موجودي با ترازوي احتياج و سؤال او اندازهگيري ميشود ، و گفتيم كه هر موجودي خداي را با اظهار حاجت و نقص خود تسبيح نموده و او را از داشتن حاجتي مثل حاجت خود و نقصي چون نقص خود منزه ميدارد .
و در تفسير عياشي از ابي الصباح از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه گفت خدمت آن جناب عرض كردم معناي جمله و ان من شيء الا يسبح بحمده چيست ؟ فرمود : هر چيزي خداي را با تسبيح خود حمد ميكند ، آري همينكه ميبينيم ديوارها ترك ميخورد و
ترجمة الميزان ج : 13ص :166
شكاف برميدارد اين خود تسبيح ديوار است ، چون نشان ميدهد كه تعمير احتياج دارد .
مؤلف : اين روايت را از حسين بن سعيد از آن جناب نيز نقل كرده است .
و در همان كتاب از نوفلي از سكوني از جعفر بن محمد از پدرش (عليهماالسلام) روايت كرده كه فرمود : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نهي كردند از اينكه چارپايان را داغ كنند ، و اينكه مردم به صورت آنها بزنند و فرمود : زيرا چارپايان هم خدا را به حمد تسبيح ميگويند .
مؤلف : اين مطلب يعني نهي از زدن به صورت حيوانات را كليني هم در كافي به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (عليهالسلام) از رسول خدا نقل كرده كه در ضمن حديثي فرمود : حيوانات را از صورت داغ مكن .
و در همان كتاب از اسحاق بن عمار از امام صادق (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : هيچ مرغي نيست كه در صحرا يا دريا شكار شود مگر به خاطر اين است كه در تسبيح خدا كوتاهي كرده است .
مؤلف : اين معنا را اهل سنت هم به طرق زيادي از ابن مسعود و ابي الدرداء و ابي هريره و غير ايشان از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كردهاند .
و در همان كتاب از مسعدة بن صدقه از امام صادق از پدرش (عليهماالسلام) روايت كرده كه فرمود : مردي بر پدرم وارد شد و گفت : پدر و مادرم فدايت باد من ميبينم خداي تعالي در كتابش ميفرمايد : و ان من شيء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم اين چگونه است ؟ پدرم فرمود : درست است ، پرسيد يعني ميفرمائيد : درخت خشكيده خداي را تسبيح ميگويد ؟ فرمود آري ، مگر نشنيدي چوبهائي را كه در خانهها به كار رفته چگونه به صدا در ميآيد ؟ اين همان تسبيح چوب خشك است كه ميگويد سبحان الله علي كل حال .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابي هريره روايت ميكند كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : مورچهها تسبيح خدا ميگويند .
ترجمة الميزان ج : 13ص :167
و در همان كتاب است كه نسائي و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عمر روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مردم را از كشتن قورباغه نهي كرد و فرمود : همان صدايش تسبيح است .
و در همان كتاب است كه خطيب از ابي حمزه روايت كرده كه گفت ما نزد امام سجاد علي بن الحسين (عليهماالسلام) بوديم كه جمعي گنجشك از جلوي ما عبور كردند ، و همه با هم جيك جيك ميكردند ، حضرت فرمود : ميدانيد چه ميگويند ؟ عرض كرديم : نه ، فرمود : اول به شما بگويم كه من ادعا نميكنم كه علم غيب دارم و ليكن از پدرم شنيدم كه فرمود : از پدرم علي بن ابيطالب (عليهالسلام) شنيدم كه ميفرمود : مرغان در هر صبحگاهي خدا را تسبيح نموده قوت و غذاي روزشان را مسئلت ميدارند ، و اين همان تسبيح صبحگاهي بود كه از خداي خود رزق امروز خود را طلب ميكردند .
مؤلف : نظير اين روايت را از ابي الشيخ و ابي نعيم در حليه از ابي حمزه ثمالي از محمد بن علي بن الحسين (عليهماالسلام) روايت كردهاند كه عبارتش چنين است محمد بن علي بن الحسين صداي گنجشكان را شنيد كه جيك جيك ميكردند ، فرمود : ميداني چه ميگويند ؟ گفتيم : نه ، فرمود : پروردگار خود را تسبيح ميكنند و از او غذاي امروز خود را طلب مينمايند .
در همان كتاب است كه خطيب در تاريخ خود از عايشه روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) وقتي بر من وارد شد فرمود : اي عايشه اين دو برد ( لباس ) مرا بشوي ، عرض كردم يا رسول الله ديروز آنها را شستم ، فرمود : مگر نميداني لباس آدمي خداي را تسبيح ميگويد ، و اگر چرك شود تسبيحش قطع ميشود .
و در همان كتاب ميگويد : عقيلي در كتاب الضعفاء و ابو الشيخ و ديلمي از انس روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : اجل و سرآمد عمر چارپايان و حشرات زمين و مورچه و كبك و ملخ و اسبان و قاطران و تمامي جنبندگان و غير جنبندگان در تسبيح است ، هر وقت تسبيح خود را قطع كرد خدا جانش را ميستاند ، و اين كار ديگر ربطي به عزرائيل ( ملك الموت ) ندارد .
مؤلف : و شايد مقصود از اينكه فرمود : اين كار ربطي به ملك الموت ندارد اين باشد
ترجمة الميزان ج : 13ص :168
كه او شخصا متصدي قبض روح حيوانات نميشود ، و آن را به بعضي از ملائكه زير دست خود واگذار ميكند ، زيرا ملائكه به هر حال واسطه هستند ، چنين نيست كه بدون وساطت آنان قبض روح صورت بگيرد .
و نيز در همان كتاب آمده كه احمد از معاذ بن انس از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه وقتي از كنار مردمي عبور كرد كه روي اسبان و مركبهاي خود ايستاده بودند و مركبها در حال سير و كوچ بودند حضرت فرمود : حيوانات را سالم سوار شويد و سالم هم پياده گرديد ، و آنها را كرسي و تخت نشيمن خود مكنيد كه روي آنها نشسته در راهها و بازارها به قصه بپردازيد ، آري چه بسيار مركبها كه از راكب خود بهترند ، و بيشتر ذكر خداي را ميگويند .
و در كافي به سند خود از سكوني از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : حيوان بر صاحبش شش حق دارد 1 - بيش از طاقتش بار نكند 2 - پشت آن را مجلس و نشيمنگاه خود براي گفتگو قرار ندهد 3 - هر وقت در منزل پياده شد ابتداء به علف و آب آن بپردازد 4 - و از صورت ، آن را داغ نكند 5 - آن را نزند ، زيرا خداي را تسبيح ميگويد 6 - هر وقت از آب عبور داد آب را بر آن عرضه بدارد .
و در مناقب ابن شهر آشوب از علقمه و ابن مسعود روايت كرده كه گفتند : ما بارها شد كه در خدمت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نشستيم تا غذا بخوريم صداي تسبيح از غذائي كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميخورد ميشنيديم ، اين را نيز بودم كه روزي مكرز عامري از آن جناب معجزهاي خواست حضرت 9 دانه ريگ را در دست گرفت و از آنها خواست تا خداي را تسبيح گويند ، و ما شنيديم كه ريگها تسبيح گفتند .
و در حديث ابي ذر آمده كه وقتي ريگها را به زمين ميگذاشتند ساكت ميشد ، و چون در دست آن جناب قرار ميگرفت مشغول تسبيح ميشد .
ابن عباس هم گفته است : ملوك حضرموت شرفياب حضور آن جناب شدند و گفتند : از كجا بدانيم شما رسول خدائيد ؟ حضرت مشتي از ريگهاي زمين را برداشت و فرمود : اين ريگها شهادت ميدهند ريگها اول شروع كردند به تسبيح خداي تعالي بعدا شهادت دادند به رسالت آن جناب .
ترجمة الميزان ج : 13ص :169
و در همان كتاب از ابو هريره و جابر انصاري و ابن عباس و ابي بن كعب و امام زين العابدين (عليهالسلام) روايت كرده كه رسول خدا وقتي در مدينه به خطبه ميايستاد به يكي از ستونهاي مسجد تكيه ميكرد ، و چون برايش منبر ساختند و حضرت براي اولين بار بالاي منبر رفت همه شنيدند كه آن ستون به ناله درآمد ، همانطور كه شتر فرياد ميزند ، و چون دوباره نزد ستون آمد و دست به او كشيد عين بچهاي كه از گريه ساكت شود ناله كرد .
مؤلف : روايات در تسبيح موجودات با همه اختلافي كه در انواع آنها هست بسيار زياد آمده ، و شايد امر اينگونه روايات براي بعضي مشتبه شده باشد ، و خيال كرده باشند كه تسبيح نامبرده براي تمامي موجودات از قبيل لفظ و صوت است ، آنگاه پنداشتهاند كه هر موجودي براي خود لغتي و واژهاي دارد كه هر كلمهاش براي معنائي وضع شده ، نظير انسان كه براي كشف منويات خود لغاتي درست كرده است ، چيزي كه هست حواس ما زبان حيوانات و ساير موجودات را درك نميكند ، ليكن اين پندار اشتباه است .
آنچه از بحث قبلي به دست آمد اين بود كه موجودات همه تسبيح دارند ، و تسبيح آنها كلام هم هست و به حقيقت هم كلام است نه به مجاز و كلام موجودات عبارت است از پاك دانستن و مقدس شمردن خداي عز و جل از احتياج و نقص به اين طريق كه احتياج و نقص ذات و صفات و افعال خود را نشان ميدهند تا همه پي ببرند كه پروردگار عالم چنين نيست و منزه است ، و چون اين كار را از روي علم هم ميكنند لذا عمل ايشان عين كلام خواهد بود .
پس اين روايات هم كه ميگويد : سنگريزه در دست رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) تسبيح كرد و ما شنيديم يا آنكه داوود شنيد كه كوهها و مرغان با او تسبيح ميگويند ، يا روايات شبيه به آن همه صحيح است ، و صدائي كه ميشنيدند به ادراك باطني بود كه تسبيح واقعي و حقيقت معناي آن را از طريق باطن درك ميكردند ، و حس هم چيزي نظير آن و مناسب با آن را حكايت ميكرده گوش هم الفاظ و كلماتي كه اين معنا را برساند احساس مينموده .
نظير اين معنا گذشت كه گفتيم معناي مجرده در عالم خواب به صورت اشكالي مناسب خود و مالوف با ذهن صاحب خواب در ميآيد ، مثلا حقيقت يعقوب و خاندانش در خوابي كه يوسف ديد به صورت آفتاب و ماه و يازده ستاره درآمد ، و همچنين ساير خوابهائي كه خداوند در سوره يوسف نقل كرده كه بحث آنها گذشت .
ترجمة الميزان ج : 13ص :170
به همين حساب ميتوان گفت كسي كه تسبيح موجودات يا حمد و يا شهادت آنها برايش محسوس شده در نخست حقيقت معناي تسبيح و حمد و شهادت برايش كشف شده ، و پس از كشف آن حس باطني آن را در صورت الفاظي شنيدني در آورده ، و آن الفاظ همان معاني را افاده كرده و در نتيجه صاحب كشف به گوش خود هم شنيده است ( و خدا داناتر است ) .
و در الدر المنثور است كه ابو يعلي و ابن ابي حاتم ( وي روايت را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و ابو نعيم و بيهقي هر دو در كتاب دلائل از اسماء دختر ابي بكر روايت كردهاند كه گفت : وقتي آيه : تبت يدا ابي لهب و تب نازل شد عوراء كه او را ام جميل هم ميگفتند ولولهكنان در حالي كه لاشه سنگي در دست داشت نزد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آمد و زير لب ميگفت : مذمما ابينا ، و دينه قلينا ، و امره عصينا .
رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نشسته بود ابي بكر هم پهلويش بود ، عرض كرد : اين دارد ميآيد ، و من ميترسم تو را ببيند ، فرمود : او مرا نخواهد ديد آنگاه آيهاي از قرآن را خواند ، و خود را از شر او حفظ كرد ، و در اين باره است كه خداي تعالي ميفرمايد : و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالآخرة حجابا مستورا ام جميل همچنان نزديك آمد تا ايستاد بالاي سر ابي بكر و گفت : شنيدهام كه رفيقت مرا هجو كرده ، ابو بكر گفت نه به پروردگار اين خانه سوگند او تو را هجو نكرده ، ام جميل راه خود را گرفت و رفت در حالي كه ميگفت : قريش خوب ميداند كه من دختري آقاي اويم .
مؤلف : اين معنا به طريق ديگري نيز از اسماء و از ابي بكر و ابن عباس به طور مختصر نقل شده ، و آن را مجلسي هم در بحار قرب الاسناد از حسن بن ظريف از معمر از حضرت رضا از پدرش از جدش (عليهمالسلام) در ضمن حديثي كه فهرست معجزات رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را ميشمارد روايت كردهاند .
و در تفسير عياشي از زراره از يكي از آن دو بزرگوار يعني امام باقر و امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه بسم الله الرحمن الرحيم فرموده : اين آيه سزاوارترين آيهايست كه آن را بلند بخوانند ، و اين همان آيه است كه خداي تعالي در بارهاش فرمود : و اذا ذكرت ربك في القرآن وحده بسم الله الرحمن الرحيم و لوا علي ادبارهم
ترجمة الميزان ج : 13ص :171
نفورا چه مشركين به تلاوت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) گوش ميدادند همينكه ميخواند بسم الله الرحمن الرحيم پشت ميكردند ، و ميرفتند ، و چون از اين آيه فارغ ميشد باز بر ميگشتند .
مؤلف : اين معنا را از منصور بن حازم از امام صادق (عليهالسلام) نيز روايت كرده ، همچنين قمي آن را بدون ذكر اسم مبارك امام در تفسير خود آورده .
و در الدر المنثور است كه بخاري در تاريخ خود از ابي جعفر محمد بن علي (عليهماالسلام) روايت كرده كه گفت : چرا بسم الله الرحمن الرحيم را از قرآن حاشا كرديد و آن را جزو قرآن نميدانيد ؟ با اينكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) وقتي وارد منزلش ميشد و قريش نزدش جمع ميشدند ، حضرت ميخواند : بسم الله الرحمن الرحيم ، و در خواندن آن صدايش را بلند ميكرد ، قريش فرار ميكردند ، خداوند اين آيه را فرستاد و اذا ذكرت ربك في القرآن وحده ولوا علي ادبارهم نفورا و طبق اين آيه بسم الله الرحمن الرحيم ، جزو قرآن است .
و نيز در همان كتاب است كه ابن اسحاق ، و بيهقي در كتاب دلائل از زهري روايت كردهاند كه گفت : شنيدم از كسي كه ميگفت : ابو جهل و ابو سفيان و اخنس بن شريق به نماز رفتند كه ببينند رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه در آن موقع در خانهاش در حال نماز است چه ميگويد ، هر كدام گوشهاي نشستند به طوري كه هيچيك از جاي ديگري خبر نداشت ، نشستند و گوش فرا ميدادند به نماز خواندن آن جناب تا آنكه فجر طلوع كرده متفرق شدند ، در راه به هم برخوردند يكديگر را ملامت كردند ، و گفتند اين چه كاري است ميكنيد ، اگر يكي از عوام با خبر شود خيال ميكند كه ما هم مسلمان شدهايم .
آنگاه متفرق شدند تا شب بعد باز هر يك به جاي ديشب خود برگشتند به نماز خواندن آن جناب گوش ميدادند تا طلوع فجر شد ، برخاستند و متفرق شدند ، و در راه به يكديگر برخورده و همان حرف ديشب را به هم زدند ، و متفرق شده شب سوم باز هر يك جاي خود را گرفته گوش به آن جناب فرا دادند تا طلوع فجر شد ، باز در مراجعت به يكديگر برخوردند اين دفعه با هم عهد بستند كه ديگرچنين كاري نكنند .
صبح اخنس نزد ابو سفيان آمده پرسيد بگو ببينم از اين جريان چه فهميدي ؟ ( آيا او را
ترجمة الميزان ج : 13ص :172
راستي پيغمبر يافتي يا نه ؟ ) گفت به خدا قسم چيزهائي شنيدم كه همه را شناخته و غرض وي را از آن فهميدم ، و چيزهاي ديگري شنيدم كه نه خود آنها را فهميدم و نه غرض وي را ، اخنس گفت : من هم به همان خداي كه قسم خوردي همينطور بودم .
از منزل ابو سفيان بيرون شده به منزل ابو جهل رفت ، از او پرسيد رأي تو چيست ؟ از آنچه در اين سه شب از محمد شنيدي چه فهميدي ؟ گفت : من چيزها شنيدم ، ما فرزندان عبد مناف بر سر شرافت و آقائي نزاع داريم ، ايشان مهماننوازي ميكنند ، ما هم ميكنيم ، تا كار ما و ايشان به اينجا كشيد كه چون دو اسب مسابقه در طراز هم شديم ، حال ايشان وقتي ديدند نميتوانند گوي سبقت را در شرافت و آقائي بربايند مدعي شدند كه از ما پيغمبري است كه از آسمان به سويش وحي ميشود ، و تو هرگز نميفهمي كه اينها چه نقشهاي دارند ؟ نه به خدا سوگند ما به او ايمان نخواهيم آورد ، و تصديقش نخواهيم كرد ، اخنس از منزل او برخاست و برگشت .
و در مجمع البيان ميگويد : مشركين اصحاب رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را در مكه آزار و اذيت ميكردند ، و ايشان به آن جناب عرض ميكردند اجازه بده تا با ايشان قتال و كارزار كنيم ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميفرمود : من فعلا مامور به قتال با ايشان نيستم ، و آيه شريفه : قل لعبادي ... در اين باره نازل شد .
نقل از كلبي .
مؤلف : ما در تفسير آيه شريفه اشاره كرديم به اينكه اين حرف با سياق آيات سازگار نيست - و خدا داناتر است