[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان: سوره اسراء آیات 55 - 40


ترجمة الميزان ج : 13ص :141

أَ فَأَصفَاشْ رَبُّكم بِالْبَنِينَ وَ اتخَذَ مِنَ الْمَلَئكَةِ إِنَثاًإِنَّكمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً(40) وَ لَقَدْ صرَّفْنَا في هَذَا الْقُرْءَانِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلا نُفُوراً(41) قُل لَّوْ كانَ مَعَهُ ءَالهَِةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لابْتَغَوْا إِلي ذِي الْعَرْشِ سبِيلاً(42) سبْحَنَهُ وَ تَعَلي عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً(43) تُسبِّحُ لَهُ السمَوَت السبْعُ وَ الأَرْض وَ مَن فِيهِنَّوَ إِن مِّن شي‏ءٍ إِلا يُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَ لَكِن لا تَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْإِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً(44) وَ إِذَا قَرَأْت الْقُرْءَانَ جَعَلْنَا بَيْنَك وَ بَينَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ حِجَاباً مَّستُوراً(45) وَ جَعَلْنَا عَلي قُلُوبهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ في ءَاذَانهِمْ وَقْراًوَ إِذَا ذَكَرْت رَبَّك في الْقُرْءَانِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلي أَدْبَرِهِمْ نُفُوراً(46) نحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَستَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَستَمِعُونَ إِلَيْك وَ إِذْ هُمْ نجْوَي إِذْ يَقُولُ الظلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلا رَجُلاً مَّسحُوراً(47) انظرْ كَيْف ضرَبُوا لَك الأَمْثَالَ فَضلُّوا فَلا يَستَطِيعُونَ سبِيلاً(48) وَ قَالُوا أَ ءِذَا كُنَّا عِظماً وَ رُفَتاً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً(49) × قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً(50) أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكبرُ في صدُورِكمْفَسيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَاقُلِ الَّذِي فَطرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍفَسيُنْغِضونَ إِلَيْك رُءُوسهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتي هُوَقُلْ عَسي أَن يَكُونَ قَرِيباً(51) يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَستَجِيبُونَ بحَمْدِهِ وَ تَظنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلا قَلِيلاً(52) وَ قُل لِّعِبَادِي يَقُولُوا الَّتي هِي أَحْسنُإِنَّ الشيْطنَ يَنزَغُ بَيْنهُمْإِنَّ الشيْطنَ كانَ لِلانسنِ عَدُوًّا مُّبِيناً(53) رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِكمْإِن يَشأْ يَرْحَمْكمْ أَوْ إِن يَشأْ يُعَذِّبْكُمْوَ مَا أَرْسلْنَك عَلَيهِمْ وَكيلاً(54) وَ رَبُّك أَعْلَمُ بِمَن في السمَوَتِ وَ الأَرْضِوَ لَقَدْ فَضلْنَا بَعْض النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍوَ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً(55)


ترجمة الميزان ج : 13ص :142

ترجمه آيات

(خداياني ديگر اتخاذ نموده آنها را دختران خدا مي‏دانند ؟ ) آيا خدا شما را از خود محترم‏تر مي‏داند كه پسران را به شما داده و از ملائكه دختران را خود گرفته ، با اين سخن گناه بزرگي مرتكب مي‏شويد ( 40) .

ما در اين قرآن دلائل و مثلها مكرر ذكر كرديم تا ايشان متذكر گردند ولي جز دوري بيشتر در ايشان اثري نبخشيد ( 41 ) .

بگو اگر با او آلهه‏اي مي‏بود آنطور كه ايشان مي‏گويند ، در مقام غلبه يافتن بر خداي صاحب عرش برمي‏آمدند و راهي براي رسيدن به اين هدف مي‏جستند ( 42) .

منزه و متعالي است خدا از آنچه آنان مي‏گويند و بسيار بزرگتر از آن است ( 43) .

همه آسمانهاي هفتگانه و زمين و موجوداتي كه بين آنهاست همه او را منزه مي‏دارند ، و اصولا هيچ موجودي نيست مگر آنكه با حمدش خداوند را منزه مي‏دارد ولي شما تسبيح آنها را نمي‏فهميد كه او همواره بردبار و آمرزنده است ( 44) .

و چون قرآن را مي‏خواني ما ميان تو و ميان كساني كه به روز جزا ايمان نمي‏آورند حجابي ساتر قرار مي‏دهيم ( 45 ) .

و بر دلهايشان پرده افكنيم تا از اينكه قرآن را بفهمند مانع شود ، و نيز در گوشهايشان كري و چون پروردگارت را به تنهائي در قرآن ياد مي‏كني پشت مي‏كنند و مي‏روند ( 46) .

ما بهتر مي‏دانيم كه غرض ايشان از اينكه مي‏آيند قرآن خواندن تو را بشنوند چيست ؟ و نيز بهتر مي‏دانيم كه پس از شنيدن آهسته با هم چه مي‏گويند ، ستمكاران مي‏گويند : جز از مردي جادو شده پيروي نمي‏كنيد ( 47) .

ببين چگونه برايت مثل‏ها مي‏زنند گمراه شده‏اند و ديگر راهي پيدا نمي‏كنند ( 48 ) .

و ( نيز ) گفتند : آيا بعد از آنكه استخوان شديم و پوسيده گشتيم دو مرتبه به خلقتي از نو زنده مي‏شويم ( 49) .

بگو ( استخوان كه سهل است ) اگر سنگ و آهن و يا هر چه كه به نظرتان سخت‏تر از آن نيست بوده

ترجمة الميزان ج : 13ص :143

باشيد نمي‏توانيد جلو بعث خداي را بگيريد ( 50) .

دوباره مي‏پرسند چه كسي ما را برمي‏گرداند ؟ بگو همان كه بار اول خلقتان كرد اين دفعه سرهايشان را به عنوان مسخره كردن برايت تكان مي‏دهند ، و مي‏گويند : اين چه وقت خواهد بود ؟ بگو شايد نزديك باشد ( 51) .

وآن روزي است كه شما را صدا مي‏زنند و شما در حالي كه حمد خدا مي‏گوئيد آن دعوت را اجابت مي‏كنيد .

و به نظرتان چنين مي‏آيد كه جز چند ساعتي نيارميده‏ايد ( 52) .

و به بندگانم بگو سخني كه بهتر است بگوئيد ، چون شيطان مي‏خواهد ميان آنان كدورت بيفكند كه شيطان براي انسان دشمني آشكار است ( 53) .

پروردگارتان شما را بهتر مي‏شناسد اگر بخواهد به شما رحم مي‏كند ، و يا اگر بخواهد عذابتان مي‏كند ، و ما تو را نفرستاده‏ايم كه وكيل ايشان باشي ( 54) .

و پروردگارتان داناتر به هر كسي است كه در آسمانها و زمين است و ما بعضي پيامبران را بر بعضي ديگر برتري داديم و به داوود زبور داديم ( 55 ) .

بيان آيات

در اين آيات مساله توحيد و سرزنش مشركين دنبال شده است كه چگونه خداياني براي خود درست كرده‏اند ، و ملائكه كرام را زناني پنداشته‏اند ، و چگونه با آمدن قرآن و ادله توحيد آن ، باز هم متنبه نشده و آيات قرآني را نمي‏فهمند ، و در عوض فرستاده ما را و مساله بعث و نشور را مسخره مي‏كنند ، و سخنان زشتي در باره خدا مي‏گويند ، و همچنين مطالبي ديگر .

ا فاصفيكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملئكة اناثا انكم لتقولون قولا عظيما .

كلمه اصفاء به معناي اخلاص است ، در مجمع البيان گفته است : وقتي مي‏گوئي اصفيت فلانا بالشي‏ء معنايش اين است كه من فلاني را نسبت به فلان چيز مقدم بر خود داشتم .


ترجمة الميزان ج : 13ص :144

اين آيه خطاب به آن دسته از مشركين است كه مي‏گفتند : ملائكه دختران خدا هستند ، و يا بعضي از ملائكه دختران اويند ، استفهامي كه در آن شده استفهام انكاري است ، و اگر به جاي بنات - دختران كلمه اناث - زنان را آورد از اين جهت بود كه ايشان جنس زن را پست مي‏دانستند .

و معناي آيه اين است كه وقتي خداي سبحان پروردگار شما باشد ، و پروردگار ديگري نداشته باشيد و او همان كسي باشد كه اختياردار هر چيزي است آن وقت آيا جا دارد كه بگوئيد شما را بر خودش مقدم داشته و به شما پسر داده و از جنس اولاد ، جز دختران نصيب خود نكرده است ؟ ! و ملائكه را كه به خيال شما از جنس زنانند به خود اختصاص داده ؟ راستي حرف بزرگي مي‏زنيد كه تبعات و آثار سوء آن بسيار بزرگ است .

و لقد صرفنا في هذا القرآن ليذكروا و ما يزيدهم الا نفورا .

در مفردات مي‏گويد كلمه : صرف به معناي برگرداندن چيزي است از حالي به حالي ، و يا عوض كردن آن با غير آن است ، كلمه تصريف نيز به همين معنا است ، با اين تفاوت كه تصريف علاوه بر آنچه كه صرف آن را افاده مي‏كند تكثير را هم مي‏رساند ، و بيشتر در جائي به كار مي‏رود كه در مورد گرداندن و تغيير دادن چيزي است از حالي به حالي و يا از امري به امري ، و معناي تصريف الرياح به معناي حركت دادن و گرداندن بادها است از حالي به حالي ، و همچنين در جمله و صرفنا الآيات و جمله و صرفنا فيه من الوعيد و نيز از اين باب است تصريف كلام و تصريف درهم .

و نيز در معناي نفور گفته است نفر هم به معناي تنفر شديد از چيزي است و هم به سوي چيزي مانند فزع كه هم به معناي ترس از چيزي است و هم به سوي چيزي ، پس وقتي گفته مي‏شود : ما زادهم الا نفورا و يا ما يزيدهم الا نفورا معناي فوق مورد نظر است .

پس به شهادت سياق معناي جمله و لقد صرفنا في هذا القرآن ليذكروا اين خواهد شد كه قسم مي‏خورم به تحقيق گفتار در پيرامون مساله توحيد و نفي شريك را در اين آيه قرآن چند جور عوض كرديم هر بار با بيان ديگري غير از بيان قبل احتجاج نموديم ، هر دفعه لحن آن را عوض كرديم ، عبارتها عوض شد بيانها مختلف گرديد بلكه اينها به فكر بيفتند ، و متذكر شوند،

ترجمة الميزان ج : 13ص :145

و حق بر ايشان روشن شود .

و ما يزيدهم الا نفورا - يعني اين عوض كردنها سرانجام اثري جز روي‏گرداني بيشتر از اين راهنمائيها اثري نبخشيد .

در اين آيه شريفه التفاتي به كار رفته ، اول سياق كلام سياق خطاب بود بعدا موضع غيبت به خود گرفت تا اين معنا را بفهماند كه اينان بعد از آنكه كارشان بدينجا كشيد ديگر قابل خطاب و تكلم نيستند .

در مجمع البيان مي‏گويد : اگر بگوئي وقتي خدا مي‏دانست كه ثمره تصريف آيات همان زياد شدن نفرت مردم است ، ديگر چرا اين آيات را نازل كرد و حكمت آن چه بود ؟ .

بعضي در پاسخ اين اشكال گفته‏اند كه حكمتش اين بوده كه حجت را برطرف تمام نموده و در اظهار دلائل و فراهم نمودن زمينه براي تكليف ، جاي عذري باقي نگذارد ، علاوه بر اين نازل شدن و نشدنش نسبت به همه مساوي نبود ، بلكه براي عده‏اي فرق داشت زيرا عده‏اي با نازل شدن اين آيات اصلاح مي‏شوند ، همينها هم كه از ايمان فرار مي‏كنند فسادهاي بزرگتري را به راه مي‏انداختند ، پس حكمت اقتضا كرد كه اين معاني در همين آيات نازل شود ، و اگر موقع ديدن آيات و دلائل ، نفور خود را زياد كردند از اين جهت بود كه آنها اين آيات را شبهه و حيله مي‏پنداشتند ، و نمي‏توانستند در باره آنها درست فكر كنند .

و اينكه گفت همينها هم كه از ايمان فرار مي‏كنند فسادهاي بزرگتري به راه مي‏انداختند بي‏اشكال نيست ، زيرا زياد شدن نفور ايشان ايشان را به جحود و لجبازي و دشمني با حق و جلوگيري از پيشرفت آن ، وادار مي‏كرد و در باب دعوت چه فسادي بزرگ‏تر از اين ! .

و ليكن اين را هم بايد دانست كه كفر و لجبازي و نفور از حق ، و دشمني با آن ، همينطور كه صاحبان خود را آزار نموده و ايشان را به هلاكت سوق مي‏دهد به همان اندازه به نفع صاحبان ايمان و راضيان از رضاي خدا و تسليم شدگان در برابر حق تمام مي‏شود ، زيرا اگر براي اين صفات نيك و خصال ستوده مقابلهائي پيدا نمي‏شد واقعيت قدر آنها معلوم نمي‏گرديد ( دقت فرمائيد ) پس حكمت اقتضا مي‏كرد كه حجت تمام شود ، و همچنين در تماميت خود رو به ازدياد رود تا از افراد شقي تمامي آن شقاوتي را كه در طاقت و وسعش هست بيرون افكنده و افراد سعيد هم با مساعي مختلف خود درجاتي مقابل دركات اشقياء طي

ترجمة الميزان ج : 13ص :146

كنند همچنانكه فرمود : كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا ( آيه 20 همين سوره) .

قل لو كان معه آلهة كما يقولون اذا لابتغوا الي ذي العرش سبيلا .

باز هماز خطاب ايشان اعراض نموده خطاب را متوجه رسول خود نمود ، و دستور داد كه با ايشان همكلام شود ، و در امر توحيد و شرك نورزيدن با ايشان گفتگو كند و چون ايشان معتقد به خداياني غير از خداي تعالي بودند كه هر يك بر حسب اختلاف درجاتشان جهات مختلف عالم را تدبير مي‏كنند ، يكي اله و رب آسمان ، ديگري اله و رب زمين ، سومي خداي جنگ و چهارمي خداي قريش و همچنين خدايان ديگر ... و نيز چون اين خدايان را شريكهاي خدا در تدبير عالم مي‏دانستند قهرا بايد براي هر يك از آنها بر حسب ربوبيتشان سهمي از ملك قائل مي‏شدند ، و با اينكه ملك از توابع خلقت است كه به اعتراف خود ايشان مختص به خداي سبحان است ، ناگزير بايد بگويند غير خدا هم مالك مي‏شود ، و وقتي خدايان ديگر را مالك دانستند ناگزيرند آنها را به جنگ با خدا هم روانه كنند ، چون علاقه به ملك غريزي هر مالكي است ، و هر صاحب قدرت و سلطنتي قدرت و سلطنت خود را دوست مي‏دارد ، و قهرا هر يك از خداها نيز مي‏خواهند كه با خدا در ملكش منازعه نموده و ملك خداي را از دستش بگيرند و خود به تنهائي مالك باشند ، و عزت و هيمنه سلطنت مختص به او گردد ( تعالي الله عن ذلك ) .

پس خلاصه احتجاج اين است كه اگر آنطوركه شما پنداشته‏ايد با خداي تعالي الله ديگري هم وجود مي‏داشت آن وقت ممكن مي‏شد كه كسي غير خدا چيزي از ملك خدا به چنگ آورد ، هر چند كه ملكيت از لوازم ذات فياض خداوندي است ، كه وجود هر چيز از افاضات او است ، آن وقت به طور قهر ، خدايان در مقام نزاع با خدا برمي‏آمدند ، چون ملك دوستي و سلطنت خواهي امري است ارتكازي در تمامي موجودات و همين علاقه به ملكيت آلهه او را وادار مي‏كرد تا ملك خداي را از كفش بيرون كرده و او را از عرش خود به زير بكشند ، و روز به روز به ملكيت خود بيفزايند حال به كداميك از اين حرفها ملتزم مي‏شوند ؟ ( تعالي الله عن ذلك ) .

پس اينكه فرمود : اذا لابتغوا الي ذي العرش سبيلا معنايش اين است كه در جستجوي راهي هستند كه باشد به خدا دست يابند ، و بر او و ملك و سلطنت او غالب شوند ، و تعبير از خدا به عبارت ذي العرش براي اين بود كه بفهماند اگر در جستجوي راه به سوي خدا هستند براي اين است كه خدا داراي عرش است مي‏خواهند عرش او را بگيرند و بر آن

ترجمة الميزان ج : 13ص :147

تكيه زنند .

از اينجا معلوم مي‏شود اينكه بعضي گفته‏اند استدلالي كه در آيه شده نظير استدلال در آيه لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا است حرف صحيحي نيست .

زيرا مقدمات استدلال در اين دو آيه با هم مختلف است ، هر چند هر دو نفي شريك را اثبات مي‏كند ، و ليكن آيه مورد بحث ، از اين راه شريك را براي خدا نفي مي‏كند كه اگر شركاء ديگري در كار بودند حتما در مقام غلبه بر خدا و تسخير عرش او برمي‏آمدند ، و ملك و سلطنت او را مي‏گرفتند .

و در سوره انبياء از اين راه نفي مي‏كند كه اصلا بودن شريك مايه اختلاف در تدبير مي‏شد ، و اين نيز منجر به فساد نظام مي‏گرديد ، هر چند در مقام غلبه بر خداي تعالي هم برنيايند ، پس حق مطلب اين است كه دليل در آيه مورد بحثغير از دليلي است كه در آن آيه است ، آيه‏اي كه از نظر استدلال نزديك به آيه سوره انبياء است ، آيه اذا لذهب كل اله بما خلق و لعلا بعضهم علي بعض مي‏باشد .

و همچنين معلوم مي‏شود اين تفسير هم كه از بعضي از قدماي مفسرين نقل شده كه گفته‏اند مراد از جستجوي راهي به سوي خداي ذي العرش اين است كه راهي به او پيدا كنند تا مقرب درگاه او شوند نيز صحيح نيست ، و چنانچه بخواهيم آن را توجيه نموده و بگوئيم اگر با خدا خدايان ديگر مي‏بود آنطور كه مشركين پنداشته‏اند ، حتما آن خدايان در مقام تقرب به خداي تعالي برمي‏آمدند ، چون مي‏دانستند كه او ما فوق ايشان است ، و كسي كه محتاج به مافوق خود باشد اله و خدا نيست و الوهيت با احتياج و زير دستي نمي‏سازد راه بيهوده‏اي پيموده‏ايم .

زيرا سياق خود بر خلاف آن شهادت مي‏دهد ، اولا اينكه خدا را به وصف ذي العرش توصيف مي‏كند و اين شاهد گويائي است بر اينكه مي‏خواهد بفهماند آنچه مشركين در باره خدا خيال كرده‏اند با ساحت كبريائي و عظمت او نمي‏سازد ، و ثانيا دنبالش فرموده : سبحانه و تعالي عما يقولون كه اين نيز مي‏رساند كه اعتقاد مشركين محذور بزرگي در بر

ترجمة الميزان ج : 13ص :148

دارد كه ساحت عظمت خدا آن را تحمل نمي‏كند ، و آن اين است كه ملك خدا در معرض تهاجم غير قرار بگيرد ، و اصولا ملكش ملكي باشد كه به حسب طبع قابل سلب بوده و انتقالش به غير ، ممكن باشد .

سبحانه و تعالي عما يقولون علوا كبيرا .

كلمه تعالي به معناي نهايت درجه علو است ، و به همين جهت مفعول مطلق يعني علوا با وصف كبيرا توصيف شده ، و به كلام معناي تعالي تعاليا داده ، اين آيه خداي تعالي را از آنچه كه مشركين در باره‏اش گفته‏اند و خدايان ديگري در مقابل او پنداشته‏اند و ملك او را قابل زوال دانسته‏اند منزه مي‏دارد .

تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شي‏ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم ... .

اين آيه و ما قبلش هر چند كه مانند آيه و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه در مقام تعظيم و تنزيه خدا قرار دارد و ليكن در عين حال به وجهي به درد حجت قبلي نيز مي‏خورد ، و تقريبا مقدمه‏اي را مي‏ماند كه حجت نامبرده را يعني جمله لو كان معه آلهة كما يقولون را تكميل مي‏كند ، چه حجت مزبور به اصطلاح منطق يك قياس استثنائي است ، و آنكه به منزله استثناء است مساله تسبيح موجودات براي خداي سبحان است كه آيه مورد بحث متضمن آن است ، و صورت اين قياس چنين است ، اگر چنانچه با خداي تعالي خدايان ديگري هم مي‏بود ، هر آينه ملك و سلطنتش در معرض نزاع و هجوم قرار مي‏گرفت و ليكن ملك آسمانها و زمين و هر چه كه در آنها است خداي را از بودن آلهه ديگر منزه مي‏دارد ، و شهادت مي‏دهد بر اينكه خداوند در ملك شريكي ندارد ، و جز از خود او آغاز نشده ، و جز به سوي خود او منتهي نمي‏شود ، و جز به ذات او متقوم نيست ، و از در خضوع جز او را سجده نمي‏كند ، پس معلوم مي‏شود كه كسي جز او مالك نبوده و صلاحيت ملك را ندارد ، پس رب ديگري غير او نيست .

ممكن هم هست كه اين دو آيه يعني آيهسبحانه و تعالي عما يقولون علوا كبيرا و آيه تسبح له السموات ... روي هم معناي استثناي در قياس مزبور را بدهند ، و تقدير اين باشد : اگر با او آلهه ديگري مي‏بود حتما در مقام غلبه بر او و عزل او و گرفتن ملك او بر مي‏آمدند ، و ليكن خداي سبحان را هم ذات فياضش كه قوام هر چيز به او است او را تنزيه نموده و ربوبيتش را جدا شدني از او و قابل انتقال به غير او نمي‏داند و هم ملك او كه همان

ترجمة الميزان ج : 13ص :149

آسمان‏ها و زمين و موجودات در آنها است به ذات خود او را منزه دانسته و تسبيحش مي‏گويند .

براي اينكهاين موجودات قائم به ذات خود نيستند ، و قوام ذاتشان به خداي سبحان است ، به طوري كه اگر يك چشم به هم زدن ارتباطش با خدا قطع شده و يا از او محجوب گردد فاني و معدوم مي‏شود ، پس با او الهي ديگر نيست ، و ملك و ربوبيت او چيزي نيست كه ممكن باشد غير او در صدد برآيد كه از او بگيرد ( دقت فرمائيد) .

و به هر حال چه آنگونه باشد و چه اينگونه جمله : تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن براي اجزاي عالم همين اجزائي كه مي‏بينم اثبات تسبيح مي‏كند ، و مي‏فهماند كه تمامي آنچه در آسمانها و زمين است خداي را از آنچه كه جاهلان برايش درست مي‏كنند و به او نسبت مي‏دهند منزه مي‏دارند .

تسبيح سنگ و چوب به چه معنا است ؟

تسبيح به معناي منزه داشتن است ، كه با زبان انجام شود ، مثلا گفته شود سبحان الله ولي وقتي حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از ما في الضمير و اشاره و راهنمائي به منوي خود ، اين فهماندن و كشف به هر طريقي كه صورت گيرد كلام خواهد بود هر چند كه با زبان نباشد ، آري اين انسان است كه براي نشان دادن منويات خود و اشاره بدانها راهي ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد ، مثلا منوي خود را در دل طرف خلق كند لذا ناگزير است كه براي اين كار الفاظ را استخدام نموده و به وسيله الفاظ كه عبارت است از صوتهائي كه هر يك براي يك معنا قرار داده شده مخاطب خود را به آنچه كه در دل دارد خبردار سازد و قهرا روش و سنت تفهيم و تفهم بر همين استخدام الفاظ جريان يافته ، البته چه بسا كه براي پاره‏اي مقاصد خود از اشاره با دست و سر و يا غير آن و چه بسا از كتابت و نصب علامات نيز استفاده كند .

و اگر بشر راه ديگري جز استخدام الفاظ و يا اشاره و نصب علامت نداشته به همين‏ها عادت كرده و تنها اينها را كلام مي‏داند دليل نمي‏شود كه در واقع هم كلام همين‏ها باشد، بلكه هر چيزي كه از معناي قصد شده ما پرده بردارد قول و كلام خواهد بود ، و اگر موجودي قيام وجودش بر همين كشف بود همان قيام او قول و تكلم است ، هر چند به صورت صوت شنيدني و الفاظ گفتني نباشد .

به دليل اينكه مي‏بينيم قرآن مجيد كلام و قول و امر و نهي و وحي و امثال اين معاني را به خداي تعالي نسبت مي‏دهد ، در حالي كه مي‏دانيم كلام او از قبيل آواز شنيدني ، و

ترجمة الميزان ج : 13ص :150

الفاظ قراردادي نيست ، و اگر در عين حال چنين نسبتي به خدا داده جز براي اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست ، بلكه هر چيزي كه از مقاصد كشف و پرده‏برداري كند كلام است .

و ما مي‏بينيم كه اين موجودات آسماني و زميني و خود آسمان و زمين همه بطور صريح از وحدانيت رب خود در ربوبيت كشف مي‏كند ، و او را از هر نقص و عيبي منزه مي‏دارد ، پس مي‏توان گفت ، و بلكه بايد گفت كه آسمان و زمين خدا را تسبيح مي‏گويند .

آري اين عالم في نفسه جز محض حاجت و صرف فقر و فاقه به خداي تعالي چيز ديگري نيست ، در ذاتش و صفاتش و احوالش و به تمام سراسر وجودش محتاج خداست ، و احتياج بهترين كاشف از وجود محتاج اليه است ، و مي‏فهماند كه بدون او خودش مستقلا هيچ چيزندارد ، و آني منفك از او و بي نياز از او نيست ، و تمامي موجودات عالم با حاجتي كه در وجود و نقصي كه در ذات خود دارند از وجود پديد آورنده‏اي غني در وجود و تام و كامل در ذات خبر مي‏دهند ، و همچنين با ارتباطي كه با ساير موجودات داشته از آنها براي تكميل وجود خود استمداد مي‏كند ، و نقائصي كه در ذات خود دارد برطرف مي‏سازد بطور صريح كشف مي‏كند از وجود پديد آورنده‏اي كه او رب و متصرف در هر چيز و مدبر امر هر چيز است .

از سوي ديگر اين نظام عمومي و جاري در موجودات عالم كه باعث شده همه پراكنده‏ها را جمع نموده و رابطه‏اي در ميان همه برقرار سازد نيز بدون زبان از اين حقيقت ، كشف و پرده‏برداري مي‏كند ، پس پديد آورنده اين عالم هم واحد و يكتا است ، او است كه با تنهائي خود مرجع همه عالم و با وحدت خود برآورنده همه حوائج و تكميل كننده همه نواقص است ، پس هر كه غير او است بدون حاجت و نقيضه نخواهد بود .

رب و پروردگار او است ، ربي غير او نيست و غنيئي كه فقر نداشته باشد و كاملي كه نقص نداشته باشد او است ، بنا بر اين تمامي اين موجودات عالم با حاجت و نقص خود خداي را از داشتن احتياج تنزيه و از داشتن نقص تبرئه مي‏كنند .

حتي نادانان مشركين هم كه براي خدا شركائي اثبات مي‏كنند و يا نقصي و عيبي به او نسبت مي‏دهند با همين عمل خود تقدس خداي را از شريك و برائتش را از نقص اثبات مي‏كنند ، زيرا معنائي كه در ذهن و ضمير اين انسانها تصور شده و الفاظي كه با آن الفاظ حرف مي‏زنند و تمامي اعضائي كه براي رساندن اين هدف استخدام مي‏كنند همه اموري هستند كه با حاجت وجودي خود از پروردگاري واحد و بي شريك و نقص خبر مي‏دهند .

پس مثل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار مي‏كند مثل انساني است كه به

ترجمة الميزان ج : 13ص :151

بانگ بلند ادعا كند كه حتي يكنفر هم در عالم نيست كه سخن بگويد ، و بر چنين مطلبي شهادت دهد ، زيرا اين شخص غافل است كه همين شهادتش بهترين دليل بر خلاف مدعاي خودش است ، و هر چه پافشاري بيشتري كند و يا شهود بيشتري بياورد بر خلاف گفته خودش حجت محكمتري اقامه كرده است .

حال اگر بگوئي صرف اينكه عالم به وجودش كشف از وجود آفريدگاري مي‏كند سبب نمي‏شود كه بگوئيم عالم همه تسبيح خدا مي‏گويند ، چون صرف كشف را تسبيح نمي‏گويند ، مگر وقتي كه توأم با قصد و اختيار باشد ، هم كشف باشد و هم قصد ، و قصد هم از توابع حيات است ، و اغلب موجودات عالم از حيات بي‏بهره‏اند آسمان و آنچه سياره است ، و زمين و آنچه جمادات است حيات ندارند ، پس گويا چاره‏اي نيست از اينكه تسبيح را حمل بر معناي مجازي نموده مقصود از آن را همان كشف و دلالت بر وجود پروردگار خود بدانيم .

در پاسخ مي‏گوئيم : از كلام خداي تعالي فهميده مي‏شود كه مساله علم نيز در تمامي موجودات هست ، هر جا كه خلقت راه يافته علم نيز بدانجا رخنه كرده است ، و هر يك از موجودات به مقدار حظي كه از وجود دارد بهره‏اي از علم دارد ، و البته لازمه اين حرف اين نيست كه بگوئيم تمامي موجودات از نظر علم با هم برابرند ، و يا بگوئيم علم در همه يك نوع است ، و يا همه آنچه را كه انسان مي‏فهمد مي‏فهمند و بايد آدمي به علم آنها پي ببرد ، و اگر نبرد معلوم مي‏شود علم ندارند .

البته اين نيست ، ولي اگر اين نيست دليل نمي‏شود بر اينكه هيچ بهره‏اي از علم ندارند ، خواهي گفت از كجاي كلام خدا برمي‏آيد كه همه عالمند و بهره‏اي از علم دارند ؟ مي‏گوئيم از آيه قالوا انطقنا الله الذي انطق كل شي‏ء ، و نيز آيه : فقال لها و للأرض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين ، و آياتي كه اين معنا را افاده كند بسيار است كه به زودي در بحثي مستقل همه آنها را ان شاء الله نقل مي‏كنيم .

و چون چنين است كه هيچ موجودي فاقد علم نيست بنا بر اين خيلي آسان است كه بگوييم هيچ موجودي نيست مگر آنكه وجود خود را درك مي‏كند ( البته مرحله‏اي از درك ) و مي‏خواهد با وجود خود احتياج و نقص وجودي خود را كه سراپايش را احاطه كرده اظهار

ترجمة الميزان ج : 13ص :152

نمايد ، احتياج و نقصي كه غناي پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است ، پس هيچ موجودي نيست مگر آنكه درك مي‏كند كه ربي غير از خداي تعالي ندارد ، پس او پروردگار خود را تسبيح نموده و از داشتن شريك و يا هر عيبي منزه مي‏دارد .

با اين بيان به خوبي روشن مي‏گردد كه وجهي ندارد كه ما تسبيح زمين و آسمان را در آيه مورد بحث حمل بر مطلق دلالت كرده و مرتكب مجاز شويم ، زيرا وقتي جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را حمل بر حقيقت نمود .

نظير اين حرف ، گفتار بعضي ديگر است كه گفته‏اند : تسبيح بعضي از موجودات از قبيل مؤمنين از افراد انسان و ملائكه زباني و قالي و تسبيح بقيه موجودات حالي است ، و مجازا تسبيح گفته مي‏شود ، چون موجودات هر يك به نوبه خود به وجود خداي تعالي دلالت مي‏كنند ، به اين اعتبار آنان را تسبيح‏گوي خدا خواندهاست ، و خلاصه اينكه كلمه تسبيح در اين آيه بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است .

جواب اين حرف همان جوابي است كه به اولي داديم و حق مطلب همان است كه گفتيم تسبيح تمامي موجودات تسبيح حقيقي و قالي است چيزي كه هست قالي بودن لازم نيست حتما با الفاظ شنيدني و قراردادي بوده باشد ، در آخر جلد دوم اين كتاب هم كلامي كه به درد اين بحث بخورد گذشت .

پس اينكه فرمود : تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن تسبيح حقيقي را - كه عبارت است از تكلم - براي هر وجودي اثبات مي‏كند .

آري هر موجودي با وجودش و آنچه مربوط به وجودش مي‏باشد و با ارتباطي كه با ساير موجودات دارد خداي را تسبيح مي‏كند و بيانش اين است كه پروردگار من منزه‏تر از اين است كه بتوان مانند مشركين نسبت شريك و يا نقص به او داد .

و اينكه فرمود : و ان من شي‏ء الا يسبح بحمده مقصود اين است كه بفهماند تسبيح براي خدا اختصاص به طايفه و يا نوع معيني از موجودات ندارد ، بلكه تمامي موجودات او را تسبيح مي‏گويند ، و اين معنا را جمله قبلي هم - كه آسمانها و زمين و هر چه را كه در آنها است اسم مي‏برد - بيان كرد ، ولي چيزي كه هست اينكه : در اين جمله حمد خدا را نيز بر تسبيح اضافه كرد تا بفهماند همانطور كه خدا را تسبيح مي‏كنند حمد هم مي‏كنند ، و خدا را به صفات جميل و افعال نيكش مي‏ستايند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :153

چون همانطور كه در همه موجودات چيزي از نقص و حاجت وجود دارد كه از خود آنها نشات گرفته است ، همچنين سهمي از كمال و غني در آنها وجود دارد كه مستند به صنع جميل خدا و انعام او است ، و از ناحيه او داراي اين اوصاف كماليه شده است .

بنا بر اين همانطور كه اظهار اين نعمتها يعني وجود دادن آنها ، اظهار حاجت و نقص آن موجود و كشف برائت خدا از حاجت و نقص است ، و يا تسبيح استهمچنين اظهار و ايجادش ابراز فعل جميل خدا نيز هست ، كه حكايت از اوصاف جميل خدا مي‏كند ، پس همين ايجاد هم تسبيح خدا و هم حمد خداست ، چون حمد جز ثناي بر فعل جميل اختياري چيزي نيست ، موجودات هم با وجود خود همينكار را مي‏كنند ، پس وجود موجودات هم حمد خدا و هم تسبيح او است .

و به بياني ديگر اگر اشياء و موجودات از جهت كشفشان ، غنا و كمال خدائي و نقص و احتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند ، وجودشان تسبيح خواهد بود ، و اگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمالند از اين نظر وجودشان حمد خدا است، البته در اين صورت وقتي حمد و تسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم .

و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال و جلال خدايند و از علم و شعورشان قطع نظر شود ، در اين صورت صرفا آياتي هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مي‏كنند .

و همين خود بهترين شاهد است بر اينكه مراد از تسبيح در آيه شريفه ، صرف دلالت به نفي شريك و نفي جهات نقص نيست ، زيرا خطاب به اينكه و ليكن شما تسبيح ايشان را نمي‏فهميد يا خطاب به مشركين است يا به تمام مردم ( اعم از مؤمن و مشرك ) و مشركين در هر حال دلالت اشياء بر وجود آورنده آن را مي‏فهمد ، در حالي كه آيه كريمه قوه فهم را از آنان نفي مي‏كند .

پس به سخن اين گروه نمي‏شود اعتنا كرد كه گفته‏اند خطاب به مشركين است و مشركين در اثر تدبر نكردن در آيات و كمي انتفاعشان از آن ، فهمشان به منزله عدم فهم ، فرض شده است و همچنين به حرف آنانكه ادعا كرده‏اند كه : چون مشركين حتي يك معناي از تسبيح را نمي‏فهميدند از اين نظر قرآن فهم تمامي معناي تسبيح را از ايشان نفي كرده است نمي‏شود اعتنا كرد زيرا با فهم را بي فهم فرض كردن ، يا بعض را جمع تصور نمودن با مقام احتجاج و استدلال سازگار نيست ، خداي تعالي در آيه قبل ايشان را

ترجمة الميزان ج : 13ص :154

مخاطب قرار داده تا به حجتش توجه كنند ، آنگاه چطور ايشان را نفهم فرض كرده است ؟ از همه بالاتر اين خود يك نوع مسامحه به خاطر تغليب و يا امثال آن است كه قرآن كريم تحمل آن را ندارد و نمي‏شود چنين چيزهائي را به آن نسبت داد .

و اما نفي فهم و فقه از مشركين در آيه بعدي كه مي‏فرمايد : و اذا قرأت القرآن ... به هيچ وجه نمي‏تواند مؤيد حرفهاي قبل واقع شود زيرا در آيه مذكور فهم قرآن را از ايشان نفي مي‏كند و فهم قرآن چه ربطي به فهميدن دلالت مخلوق بر خالق و بر منزه بودن آن دارد ؟ آري تا اين را نفهمند هيچ حجتي بر آنان تمام نمي‏شود .

پس حق اين است كه تسبيح - كه آيه شريفه آن را براي تمامي موجودات اثبات مي‏كند ، - تسبيح به معناي حقيقي است كه در كلام خداي تعالي به طور مكرر براي آسمان و زمين و آنچه در بين آندو است ( اعم از موجودات عاقل و غير عاقل ) اثبات شده ، و ما مي‏بينيم كه در ميان نامبردگان موردي است كه جز تسبيح حقيقي را نمي‏شود بدان نسبت داد و چون تسبيح در آن مورد حقيقي است قهرا بايد در تمامي نامبردگان به نحو حقيقت باشد ، مثلا يكي از اين سنخ آيات، آيه شريفه انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشي و الاشراق و آيه شريفه و سخرنا مع داود الجبال يسبحن معه و الطير است كه به يك سياق و يك بيان فرموده كوهها و مرغ‏ها با او تسبيح مي‏گفتند ، و قريب به اين مضمون است آيه يا جبال اوبي معه و الطير و با اينحال ديگر معنا ندارد تسبيح را نسبت به كوهها و مرغان زبان حال گرفت ، و نسبت به آن پيغمبر زبان قال ! .

علاوه بر اين ، روايات بسياري ، هم از طريق اهل سنت و هم از طريق شيعه در دست داريم كه نسبت تسبيح به موجودات داده است از آن جمله روايات بي‏شماري است كه مي‏گويد : سنگريزه‏هاي در دست رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) تسبيح گفتند كه ان شاء الله در بحث روايتي آينده مقداري از آنها از نظر خواننده خواهد گذشت .

انه كان حليما غفورا - يعني خداوند حلم و حوصله‏اش بسيار است ، و در عقوبت اينان عجله نمي‏كند بلكه مهلتشان مي‏دهد تا هر كه را كه توبه نموده و به سويش باز گردد،

ترجمة الميزان ج : 13ص :155

بيامرزد ، اين دو وصف يعني حلم و غفران دلالت بر منزه بودن خداي تعالي از هر نقص مي‏كند ، زيرا لازمه حلم اين استكه از فوت هدفي نهراسد ، و لازمه آمرزش اين است كه از آمرزيدن و صرفنظر كردن و در عوض افاضه رحمت نمودن ضرري نبيند ، پس ملك و ربوبيت او ، نقص و زوال پذير نيست .

بعضي در معناي جمله آخر آيه گفته‏اند كه اشاره است به اين كه : انسان چون در فهم اين تسبيح ( كه تمامي موجودات دائما مشغول آنند و حتي خودش هم به جميع اركان وجودش دائما مشغول آن است ) قصور مي‏ورزد ، خطاكار است ، و در اين خطا سزاوار مؤاخذه است ، اما خداي سبحان چون حليم و غفور است ، در مؤاخذه وي شتاب نمي‏كند ، و نسبت به هر كه بخواهد صرفنظر مي‏نمايد .

و اين توجيه خوبي است و لازمه‏اش اين است كه انسان بتواند تسبيح موجودات - ازخودش و غير خودش - را بشنود و درك كند ، و درك آن برايش محال نباشد ، و شايد ان شاء الله در جاي مناسب اين حقيقت را بيان نموده و شرح و بسط بيشتري بدهيم .

و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الدين لا يؤمنون بالاخرة حجابا مستورا .

از اينكه حجاب را به وصف مستور توصيف نموده ، مي‏رساند كه حجاب مزبور حجابي است كه به چشم نمي‏آيد ، به خلاف ساير حجابهاي معمولي كه با آن چيزي را از چيز ديگر پنهان مي‏كنند ، و معلوم مي‏شود كه اين حجاب حجاب معنوي است كه خداوند ميان رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ( از اين جهت كه خواننده قرآن و حامل آن است ) و ميان مشركين ( كه ايمان به روز جزا ندارند ) افكنده و او را از ايشان پنهان مي‏نموده و در نتيجه نمي‏توانستند حقيقت آنچه كه از معارف قرآن نزد وي است بفهمند و بدان ايمان آورند ، و يا اذعان كنند كه او به راستي فرستاده خداست كه به حق به سوي ايشان فرستاده شده ، و از همين جهت وقتي اسم خداي يگانه را مي‏آورد از او اعراض مي‏كنند ، و در انكار معاد پافشاري نموده و او را مردي جادو شده مي‏خوانند ، آيات بعدي هم اين معنا را تاييد مي‏كنند .

و اگر مشركين را چنين وصف كرده كه لا يؤمنون بالآخرة جهتش اين است كه انكارشان نسبت به آخرت جائي براي ايمان به خداي يگانه و رسالت پيغمبران باقي نمي‏گذارد ، آري كفر به معاد مستلزم كفر به همه اصول دين است ، و علاوه بر اين جمله مذكور خاصيت ديگري هم دارد و آن اين است كه زمينه را براي آيه بعد كه مساله انكار بعث و قيامت

ترجمة الميزان ج : 13ص :156

را بيان مي‏كند فراهم مي‏سازد .

و معناي آيه شريفه اين است كه وقتي تو قرآن مي‏خواني و بر آنان تلاوت مي‏كني ما ميان تو و ميان مشركين كه به آخرت ايمان ندارند - اين توصيف هم از در مذمت است - حجابي معنوي مي‏افكنيم كه از فهمآن محجوب مي‏شوند ، و ديگر نمي‏توانند اسم خداي يگانه را بشنوند ، و تو را به رسالت حق بشناسند ، و به معاد ايمان آورده به حقيقت آن پي برند .

مفسرين در معناي حجابا مستورا اقوال ديگري دارند ، مثلا از بعضي از ايشان نقل شده كه گفته‏اند كلمه مفعول ( مستور ) مفعول معمولي نيست ، بلكه براي نسبت است ، نظير اينكه مي‏گويند رجل مرطوب ( مردي داراي رطوبت ) و مكان مهول ( جاي وحشتناك ) و جاريه مغنوجة ( زني داراي غنج ) ، در آيه شريفه هم آمده : حجابي داراي ستر ، و از همين باب است جمله وعدا ماتيا يعني وعده‏اي كه محقق خواهد شدهر چند چنين نسبتي را بيشتر بايد با اسم فاعل آورد نه اسم مفعول ، مانند لابن و تامر ( مي‏گويند شتر لابن يعني شتر شيردار و نخل تامر يعني درخت خرمادار) .

از اخفش نقل شده كه گفته است : بسيار مي‏شود مفعول به معناي فاعل مي‏آيد ، مانند : ميمون و مشئوم كه به معناي يامن و شائم ( يمن‏دار و نحوست‏دار ) است همچنانكه بسيار مي‏شود كه اسم فاعل به معناي اسم مفعول مي‏آيد مانند ماء دافق يعني آبي مدفوق ( پراكنده شده ) با اين حال چه مي‏شود كه بگوئيم مستور در آيه هم به معناي ساتر است .

از بعضي ديگر نقل شده كه گفته‏اند اسناد مستور به حجاب اسنادي مجازي است ، براي اينكه مستور واقعي چيزي غير از حجاب است .

از بعضي ديگر نقل شده كه گفته‏اند : اين طرز بيان از قبيل حذف و ايصال است ، و اصل آن حجابا مستورا به الرسول عنهم بوده ، يعني حجابي كه با آن رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از ايشان پنهان مي‏شده .

و بعضي ديگر گفته‏اند : معناي جمله مذكور حجابا مستورا بحجاب آخر است ، و در حقيقت خداوند خواسته است بفرمايد كه : ما پرده‏هاي متعددي بين تو و ايشان مي‏افكنيم .

بعضي ديگر گفته‏اند : معناي حجاب مستور حجابي است كه حجاب بودنش را هم

ترجمة الميزان ج : 13ص :157

درك نكنند ، به اين معنا كه گفته‏هاي تو را نفهمند و هم نفهمند كه نمي‏فهمند .

اين بود كه وجوهي كه در معناي حجابا مستورا گفته‏اند ، و به نظر ما سه معناي آخري از همه وجوه سخيف‏تر و بي‏پايه‏تر است .

و جعلنا علي قلوبهم اكنة ان يفقهوه و في آذانهم وقرا و اذا ذكرت ربك في القرآن وحده ولوا علي ادبارهم نفورا .

كلمه اكنه جمع كن با صداي زير كاف است كه بنا به گفته راغب به معناي ظرفي است كه چيزي در آن پنهان و محفوظ شود ، و كلمه وقر به معناي سنگيني گوش است .

و در مجمع البيان گفته كلمه نفور جمع نافر است و اين نحو جمع ، جمع قياسي و عمومي است ، يعني به طور كلي در هر اسم فاعلي كه از فعلي مشتق شده باشد كه مصدرش فعول بوده باشد مانند ركوع و سجود و شهود كه جمع اسم فاعل آن نيز ركوع و سجود و شهود مي‏آيد .

و جمله و جعلنا علي قلوبهم اكنة ... به منزله بيان حجابي است كه در آيه قبلي بود ، و رويهمرفته معناي آن دو چنين مي‏شود كه : وقتي تو قرآن مي‏خواني ما دلهاي ايشان را با پرده‏هائي مي‏پوشانيم تا قرآن را نفهمند و گوشهايشان را هم كر و سنگين مي‏كنيم تا قرآن را به گوش قبول نشنوند و با فهم ايمان صدق آنرا نفهمند البته همه اينها كيفر كفر و فسق ايشان است .

و عبارت و اذا ذكرت ربك في القرآن وحده يعني و چون در قرآن پروردگار خود را با وصف يكتائي ذكر مي‏كني و شريك را از او نفي مي‏نمائي ولوا علي ادبارهم نافرين از شنيدن آن در حالي كه پشت مي‏كنند اعراض مي‏نمايند .

نحن اعلم بما يستمعون به اذ يستمعون اليك ... .

كلمه نجوي مصدر است ، و به همين جهت با آن مفرد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤنث را وصف مي‏كنند ، و ظاهر خود آن تغيير نمي‏كند ، و همين خود شاهد اين است كه مصدر است ، زيرا مصدر چنين خاصيتي دارد .

اين آيه به منزله دليلي است براي مضمون آيه قبل كه مي‏فرمود : بر دلهايشان پرده

ترجمة الميزان ج : 13ص :158

مي‏افكنيم تا نفهمند و در گوشهايشان كري ايجاد مي‏كنيم تا نشنوند ، و جمله نحن اعلم بما يستمعون ناظر و دليل كر كردن است .

و جمله و ادهم نجوي ناظر به پرده افكندن بر دلها است .

و معناي مجموع آن دو چنين مي‏شود : ما به گوشهاي ايشان كه با آن به تو گوش مي‏دهند داناتريم ، و به دلهاي ايشان كه با آن به كار تو مي‏نگرند عالم‏تريم ، و چگونه عالم‏تر نباشيم و حال آنكه آفريدگار و مدبر آنها مائيم ، پس ما به آنچه كه با آن گوش مي‏دهند يعني به گوشهايشان در حين گوش دادن عالم‏تريم و همچنين به دلهاشان در آن هنگام كه با هم به حالت نجوي و در گوشي حرف مي‏زنند ، و از ترس صدا بلند نمي‏كنند داناتريم كه ظالمين ايشان بعد از بيخ گوشيها حرف زدن ، در آخر رأي مي‏دهند و مي‏گويند شما مسلمانان جز مردي جادو شده را پيروي نمي‏كنيد ، و همين خود مصداق اين است كه اينها حق را نفهميده‏اند .

اين آيه اشعار و بلكه دلالت دارد بر اينكه مشركين نزد وي نمي‏آمدند تا قرآن به گوششان نخورد ، چون از ملامت هم مسلكان خود مي‏ترسيدند ، و اگر نزد آن جناب مي‏آمدند پنهاني بوده و حتي اگر يكي از ايشان فرد ديگري را در حال استماع قرآن مي‏ديده آهسته او را ملامت مي‏كرده ، زيرا مي‏ترسيده كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و مؤمنين پي ببرند و بفهمند كه اين افراد دشمنند بعضي به بعضي مي‏گفتند پيروي نمي‏كند مگر مردي جادو شده را ، و بر طبق همين بيان رواياتي در شان نزول آيه مورد بحث آمده و به زودي آن روايات را در بحث روايتي آينده ان شاء الله ايراد خواهيم نمود .

انظر كيف ضربوا لك الامثال فظلوا فلا يستطيعون سبيلا .

كلمه مثل به معناي وصف و ضرب المثل بيان صفات است و معناي آيه روشناست ، و اين نكته را افاده مي‏كند كه مشركين كارشان به جائي رسيده كه ديگر اميدي به ايمان آوردنشان نيست همچنانكه در جاي ديگر فرموده سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون .

و قالوا ء اذا كنا عظاما و رفاتا أ ئنا لمبعوثون خلقا جديدا .

در مجمع البيان مي‏گويد : شكسته و پوسيده هر چيزي را رفات مي‏گويند و اين صيغه ، يعني صيغه فعال بيشتر در هر چيزي كه شكسته و خرد شده باشد به كار مي‏رود ، گفته

ترجمة الميزان ج : 13ص :159

مي‏شود خطام و دقاق و تراب .

و مبرد مي‏گويد : هر چيزي كه در نهايت نرمي سائيده شده باشد آن را رفات مي‏گويند .

در اين آيه شريفه همان مطالب قبلي دنبال شده و مساله نفهميدن و نداشتن درك مشركين تعقيب گرديده است كه تحقق معاد را با اينكه از اهم معارف قرآني است انكار مي‏كردند آري مساله معاد واضح‏ترين مطلبي است كه از راه وحي و هم از راه عقل بر آن استدلال شده است ، حتي خداي تعالي آن را در كلام خود چنين وصف كرده كه لا ريب فيه - جاي شك در آن نيست و اين منكرين هم غير از بعيد شمردن مساله معاد ، هيچگونه دليلي بر انكار خود و بر نبودن معاد در دست ندارند .

و بزرگترين چيزي كه اين استبعاد را در دلهايشان جلوه داده اين پندار است كه مرگ يعني نابودي ، و بعيد است چيزي بعد از نابودي دوباره موجود شود همچنانكه گفته‏اند ء اذا كنا عظاما و رفاتا آيا بعد از مرگ و فساد بدنهايمان كه هيچ اثري از آن نمانده دوباره از نو خلق مي‏شويم و به صورت انسانهائي كه بوديم در مي‏آئيم ؟ چه برگشتن دوري .

خداي سبحان اين استبعادشان را رد نموده و آن را با قدرت مطلقه خود و به رخ كشيدن خلقت نخست ، جواب داده كه به زودي خواهد آمد .

قل كونوا حجارة او حديدا او خلقا مما يكبر في صدوركم .

از آنجائي كه منكرين معاد كلام خود را با تعبيري غرورآميز چون ء اذا كنا ... اداء كرده بودند ، خداوند دستور داد تا با امر تسخيري به ايشان بفرمايد : اگر سنگ يا آهن و يا هر چه بزرگ‏تر از آن و دورتر از انسان شدن باشيد باز هم خداوند شما را به صورت انسان در خواهد آورد .

بنا بر اين آيه شريفه ، اشاره به اين است كه قدرت مطلقه الهي را تجديد خلقت هيچ چيزي به ستوه نمي‏آورد ، چه استخوانهاي پوسيده و توتيا شده ، و چه آهن و چه غير آن .

و معنايش اين است كه به ايشان بگو اگر از هر چيزي باشيد سخت‏تر از استخوان‏هاي پوسيده مانند سنگ يا آهن و يا مخلوقي ديگر و در نتيجه استبعادتان چند برابر و از اين بيشتر باشد .

خداوند به زودي شما را به خلقت اولتان برخواهد گردانيد ، و مبعوثتان خواهد نمود .


ترجمة الميزان ج : 13ص :160

فسيقولون من يعيدنا قل الذي فطركم اول مرة .

يعني وقتي از استبعادشان جواب دهي آن وقت خواهند گفت : كيست كه ما را از صورت گرد و غبار دوباره به صورت انسان اولي در آورد ؟ در پاسخ بگو : خداي سبحان ، و آن وقت از ميان اوصاف خدا آن وصف را برايشان بيان كن كه در از بين بردن استبعادشان مؤثرتر باشد و ديگر جائي براي آن باقي نگذارد ، و آن وصف اين است كه : خدا همان كسي است كه در مرتبه اول شما را خلق كرد در حالي كه آن روز استخوان پوسيده هم نبوديد .

پس اگر به جاي بگو خدا فرمود : بگو آن كس كه ... براي اين بود كه با ذكر مثال امكان بعث را اثبات نموده استبعاد منكرين را از بين ببرد .

فسينغضون اليك رؤوسهم و يقولون متي هو قل عسي ان يكون قريبا .

راغب در مفردات مي‏گويد انغاض به اين معنا است كه كسي سر خود را با حالت غرور و خودخواهي در مقابل ديگري تكان دهد ، پس بنا به گفته راغب معنا چنين مي‏شود : و چون حجت خود را به گوششان برساني و قدرت خداي را بر هر چيز و همچنين بر خلقت اولشان يادآوري كني تازه سرهاشان را از باب مسخره كردن تكان خواهند داد و خواهند گفت : اين قيامت كي است ؟ ! بگو شايد نزديك باشد ، چون امري است كه بر همه پوشيده است و راهي به سوي علم بدان نيست و از غيب‏هائي است كه جز خدا كسي نمي‏داند ، و ليكن اوصافش معلوم است ، چون خداوند آن اوصاف را بيان كرده ، و لذا در آيه بعدي به جاي آنكه وقت قيامت را بيان كند اوصاف آن را بيان مي‏فرمايد و چنين ادامه مي‏دهد : يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده ... .

يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده و تظنون ان لبثتم الا قليلا .

كلمه يوم از اين نظر منصوب است كه ظرفو مفعول قيد فعلي است كه در تقدير است ، و تقديرش و تبعثون يوم فلان است ، و مقصود از دعوت در اين آيه ، آن نداي غيبي است كه همه را زنده مي‏كند ، و استجابت خلق هم همان قبول دعوت الهي و زنده شدن است ، و اينكه فرمود : بحمده حال است از فاعل تستجيبون يعني استجابت مي‏كنيد در حالي كه سرگرم حمد خدائيد ، و زنده شدن و دوباره به وجود آمدن را فعل نيكي از خدا مي‏دانيد فعلي كه فاعلش بايد حمد و ثنا شود ، زيرا آن روز روزي است كه حقايق برايتان مكشوف مي‏شود ، و روشن مي‏گردد كه در حكمت الهي واجب بود مردم دوباره زنده شوند و

ترجمة الميزان ج : 13ص :161

پاداش و كيفر خود را ببينند و خلاصه زندگي دوم بعد از زندگي اول ضروري بود .

و اينكه فرمود : و تظنون ان لبثتم الا قليلا معنايش اين است كه آن روز گمان مي‏كنيد كه در قبرها بيشتر از اندك زماني نمانده‏ايد ، و خلاصه روز قيامت را نسبت به روز مردن خيلي نزديك مي‏بينيد خداوند هم ايشان را در اين پندار تصديق كرده است ، هر چند در آيات ديگر پندار ايشان را نسبت به مدتي كه خود تخمين زده‏اند خطا شمرد ، و فرموده : قال ان لبثتم الا قليلا لو انكم كنتم تعلمون ، و نيز فرموده : و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤفكون و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم في كتاب الله الي يوم البعث فهذا يوم البعث .

و اينكه فرمود : و تظنون ان لبثتم الا قليلا هم تعريض به كفار است كه روز قيامت را بعيد مي‏شمردند ، و آن را استهزاء مي‏كردند ، و هم تاييد جمله قبل است كه مي‏فرمود : قل عسي ان يكون قريبا يعني ما امروز اظهار اميد مي‏كرديم كه قيامت نزديك باشد ، شما هم به زودي آن را نزديك مي‏شماريد .

و همچنين جمله فتستجيبون بحمده تعريض بر مشركين و كفار است كه شما از آمدن قيامت تعجب مي‏كرديد ، و آن را به باد مسخره مي‏گرفتيد ولي به زودي آمدنش را حمد و ثنا خواهيد كرد .

و قل لعبادي يقولوا التي هي احسن ان الشيطان ينزغ بينهم .

از سياق برمي‏آيد كه مقصود از كلمه عبادي مؤمنين‏اند ، و اضافه بندگان به من تشريفي است و معناي جمله اين است كه به بندگان من دستور بده كه ... و كلمه يقولوا در مقام امر است ، و هم جواب امر قل ، و به همين جهت مجزوم شده ، و معناي جمله التي هي احسن كلماتي است كه احسن و از نظر مشتمل بودن بر ادب و خالي بودن از خشونت و ناسزا و توالي فاسده ديگر ، نيكوتر باشد .

اين آيه و دو آيه بعد ازآن ، داراي يك سياقند ، و خلاصه مضمون آن دو دستور به نيكو

ترجمة الميزان ج : 13ص :162

سخن گفتن و ادب در كلام را رعايت كردن و از وسوسه‏هاي شيطان احتراز جستن است ، و اينكه بدانند كه امور همه به مشيت خدا است ، نه به دست رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، تا او قلم تكليف را از گروندگان خود برداشته و ايشان را اهليت سعادت بدهد به طوري كه هر چه خواستند بگويند ، و ديگران را از هر چيزي محروم كنند ، و در باره ديگران هر چه دلشان خواست بگويند ، نه ، چنين نيست كه خداوند به گزاف فردي را هر چند از انبياء باشد چنين اختياري بدهد كه افراد نالايق را بي جهت تقرب داده و افراد لايق را محكوم آنان كند ، آري در درگاه خدا حسن سريره و خوش رفتاري و كمال ادب ملاك برتري انسانها است ، حتي اگر در ميان انبياء هم خداوند بعضي را بر بعضي برتري داده باز بيهوده نبوده ، بلكه به خاطر همين حسن رفتار و سيرت و ادب بيشتر بوده است ، مثلا داوود (عليه‏السلام‏) را بر ديگران برتري داده و او را زبور داد و در آن بهترين ادب و پاكيزه‏ترين حمد و ثنا را نسبت به خداي تعالي به وي آموخت .

از همينها معلوم مي‏شود كه گويا قبل از هجرت رسول خدا بعضي از مسلمانها با مشركين مواجه مي‏شدند و در گفتگوي با آنان سخنان درشت گفته و چه بسا مي‏گفته‏اند شما اهل آتش و ما مؤمنين به بركت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اهل بهشتيم ، و همين باعث مي‏شده كه مشركين عليه مسلمانان ، تهييج شده عداوتها و فاصله‏ها بيشتر شود ، و در روشن كردن آتش فتنه و آزار مؤمنين و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و عناد با حق بهانه‏هاي تازه‏اي به دستشان بيايد .

لذا خداي تعالي به رسول گرامي خود دستور مي‏فرمايد كه ايشان مردم را امر به خوش زباني كنند و اتفاقا مقام مناسب چنين سفارشي هم بود ، چون در همين آيات قبل بود كه ديديم مشركين نسبت به آن جناب بي ادبي نموده و او را مردي جادو شده خواندند ، و نيز نسبت به قرآن و معارفي كه در باره مبدأ و معاد در آن است استهزاء كردند ، و همين وجه آيات سه‏گانه مورد بحث را به آيات قبل وصل مي‏كند ، و نيز خود آيات سه‏گانه را به هم مربوط مي‏سازند .

(دقت فرمائيد) .

پس جمله و قل لعبادي يقولوا التي هي احسن امر به اين است كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را امر به خوش زباني كند ، و آيه شريفه از نظر بيان نظير آيه و جادلهم بالتي هي احسن مي‏باشد .


ترجمة الميزان ج : 13ص :163

و جمله ان الشيطان ينزغ بينهم تعليل حكم مذكور است ، همچنانكه جمله ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا تعليل براي تعليل قبل است .

و چه بسا بعضي گفته باشند مقصود از گفتار به احسن خودداري كردن از جنگ با مشركين و برقرار كردن روابط حسنه و مسالمت‏آميز است ، و خطاب در آيه به مؤمنين صدر اسلام و اهل مكه است كه هنوز رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هجرت نكرده ، و آيه شريفه بطوري كه از روايات اسباب نزول برمي‏آيد ، در حقيقت نظير آيه : و قولوا للناس حسنا مي‏باشد ( كه در آيه 83 سوره بقره قرار داشت ) به مسلمانان دستور مي‏دهد با مردم خوشزبان باشند ، ولي خواننده گرامي توجه دارد كه اين تفسير با تعليلي كه در ذيل آيه است سازگاري ندارد .

ربكم اعلم بكم ان يشا يرحمكم و ان يشا يعذبكم و ما ارسلناك عليهم وكيلا .

قبلا گفتيم كه اين آيه و آيه بعدش تتمه و دنباله سياق آيه قبلي است ، بنا بر اين اول آيه تتمه كلامي است كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مامور شده به مردم برساند ، و ذيل آيه خطابي است كه خداوند تنها به رسول گرامي خود نموده ، بنا بر اين ديگر كسي نپندارد كه در آيه شريفه التفاتي به كار رفته است .

ممكن هم هست بگوئيم خطاب در صدر آيه متوجه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و مؤمنين هر دو باشد به اينكه جانب خطاب آن جناب را ، بر غيبت آنان غلبه داده باشد ، و اين احتمال با سياق آيه قبلي سازگارتر است ، و كلام را ( كه همه‏اش از خداست ) بهتر به هم مربوط و متصل مي‏كند .

و به هر حال جمله ربكم اعلم بكم ان يشا يرحمكم او ان يشا يعذبكم در مقام تعليل امري است كه قبلا كرده بود ، هر چند در آيه قبلي امر مزبور را تعليل كرده بود ، ولي اين تعليل تعليل دوم است و اين معنا را مي‏رساند كه خداوند دوست دارد كه مؤمنين از سخن درشت با يكديگر دوري كنند و نسبت به سعادت و شقاوت يكديگر - كه خدا به آن داناتر است - قضاوت نكنند و مثلا نگويند فلاني چون پيروي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را كرده سعيد و آن ديگري كه نكرده شقي است ، فلاني اهل بهشت و آن ديگري اهل جهنم است زيرا : كس نمي‏داند در اين بحر عميق سنگريزه قرب دارد يا عقيق آري كساني كه به خدا ايمان دارند بايد اينگونه امور را به خدا واگذار نمايند ، چون پروردگار شما ، شما را بهتر مي‏شناسد ، و همانا او به مقتضاي استحقاقي كه از رحمت و يا عذاب او

ترجمة الميزان ج : 13ص :164

داريد ميان شما قضاوت و داوري مي‏كند ، اگر خواست رحم مي‏كند ، ( و البته اين ترحم را نمي‏كند مگر به شرط ايمان و عمل صالح ، چون در كلامش مكرر اين شرط شده) .

و اگر خواست عذابتان مي‏كند ، و اين را عملي نمي‏كند مگر با كفر و فسق ، و ما تو را اي پيغمبر وكيل ايشان قرار نداده و امر ايشان را به تو واگذار نكرده‏ايم تا اختيار تام داشته باشي به هر كه خواستي بدهي و هر كه را خواستي محروم كني .

از همينها مي‏توان فهميد كه ترديد در عبارت : اگر خواست بر شما رحم مي‏كند ، و اگر خواست عذابتان مي‏كند به اعتبار مشيت‏هايمختلف پديد مي‏آيد و مشيت‏هاي مختلف هم ناشي از ايمان و كفر و عمل صالح و طالح است .

و اين نيز روشن مي‏گردد كه جمله و ما ارسلناك عليهم وكيلا ردع و تخطئه مؤمنين است از اينكه در نجات خود ( از عمل صالح دست بردارند و تنها ) اعتماد به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كنند و سرنوشت خود را مستند به قبول دين او بدانند ( همانطور كه يهود و نصاري به دين خود دلخوش هستند ) ، آيه شريفه قرآن هم همه را تخطئه نموده و مي‏فرمايد : ليس بامانيكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوء يجزيه و نيز در تخطئه از همين پندار مي‏فرمايد : ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من امن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و همچنين در مواردي ديگر .

البته در تفسير آيه مورد بحث ، اقوال ديگري نيز هست كه از آنجا كه در نقلش فائده‏اي نديديم از نقل آن صرفنظر نموديم .

و ربك اعلم بمن في السموات و الارض و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض و آتينا داود زبورا .

صدر آيه تعليلي را كه در آيه قبلي بود توسعه داده است گوئي كه مي‏فرمايد : چگونه خداوند از شما داناتر نيست ؟ و حال آنكه او داناتر است به آنچه در آسمانها و زمين است ، كه شما يكي از آنهائيد .

جمله : و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض به منزله تمهيد و مقدمه است براي جمله و آتينا داود زبورا و رويهمرفته فضيلت داوود و برتري او از ساير انبياء را كه همان

ترجمة الميزان ج : 13ص :165

داشتن كتاب زبور است ، بيان مي‏كند ، و در زبور احسن كلمات را در حمد و تسبيح خدا به كار برد .

در آيه شريفه مؤمنين را تحريك مي‏كند كه ايشان هم در گفتار نيكو ، رغبت نموده و در گفت و شنود با مردم به ادب جميل و زيبا مؤدب گردند ، البته مفسرين در تفسير آيه ، اقوال ديگري نيز دارند كه ما از ايرادش خودداري نموديم ، طالبين مي‏توانند به تفسيرهاي مبسوط و طولاني مراجعه نمايند .

بحث روايتي

در تفسير قمي در ذيل آيه لو كان معه آلهة كما يقولون اذا لابتغوا الي ذي العرش سبيلا مي‏گويد : امام (عليه‏السلام‏) فرمود : اگر اين بتها اله و معبود بودند آنطور كه شما پنداشته‏ايد يقينا به عرش مي‏رفتند .

مؤلف : يعني مسلط بر عرش مي‏شدند ، و زمام امور عالم را به دست مي‏گرفتند ، آري معناي عرش اين است ، نه ملك كه جهاتش محدود است .

و در الدر المنثور است كه احمد و ابن مردويه از ابن عمر روايت كرده‏اند كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : وقتي مرگ نوح فرا رسيد به دو فرزند خود گفت : من شما را امر مي‏كنم به تسبيح و حمد خدا ، چون اين دو كلمه نماز هر چيز است ، و با همين دو كلمه است كه هر چيزي روزي مي‏خورد .

مؤلف : قبلا در معناي تسبيح موجودات اين ارتباطي كه روايت ميان تسبيح و حمد و روزي خوردن موجودات بيان مي‏كند گذشت و گفتيم كه رزق هر موجودي با ترازوي احتياج و سؤال او اندازه‏گيري مي‏شود ، و گفتيم كه هر موجودي خداي را با اظهار حاجت و نقص خود تسبيح نموده و او را از داشتن حاجتي مثل حاجت خود و نقصي چون نقص خود منزه مي‏دارد .

و در تفسير عياشي از ابي الصباح از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده كه گفت خدمت آن جناب عرض كردم معناي جمله و ان من شي‏ء الا يسبح بحمده چيست ؟ فرمود : هر چيزي خداي را با تسبيح خود حمد مي‏كند ، آري همينكه مي‏بينيم ديوارها ترك مي‏خورد و

ترجمة الميزان ج : 13ص :166

شكاف برمي‏دارد اين خود تسبيح ديوار است ، چون نشان مي‏دهد كه تعمير احتياج دارد .

مؤلف : اين روايت را از حسين بن سعيد از آن جناب نيز نقل كرده است .

و در همان كتاب از نوفلي از سكوني از جعفر بن محمد از پدرش (عليهماالسلام‏) روايت كرده كه فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نهي كردند از اينكه چارپايان را داغ كنند ، و اينكه مردم به صورت آنها بزنند و فرمود : زيرا چارپايان هم خدا را به حمد تسبيح مي‏گويند .

مؤلف : اين مطلب يعني نهي از زدن به صورت حيوانات را كليني هم در كافي به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (عليه‏السلام‏) از رسول خدا نقل كرده كه در ضمن حديثي فرمود : حيوانات را از صورت داغ مكن .

و در همان كتاب از اسحاق بن عمار از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرمود : هيچ مرغي نيست كه در صحرا يا دريا شكار شود مگر به خاطر اين است كه در تسبيح خدا كوتاهي كرده است .

مؤلف : اين معنا را اهل سنت هم به طرق زيادي از ابن مسعود و ابي الدرداء و ابي هريره و غير ايشان از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل كرده‏اند .

و در همان كتاب از مسعدة بن صدقه از امام صادق از پدرش (عليهماالسلام‏) روايت كرده كه فرمود : مردي بر پدرم وارد شد و گفت : پدر و مادرم فدايت باد من مي‏بينم خداي تعالي در كتابش مي‏فرمايد : و ان من شي‏ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم اين چگونه است ؟ پدرم فرمود : درست است ، پرسيد يعني مي‏فرمائيد : درخت خشكيده خداي را تسبيح مي‏گويد ؟ فرمود آري ، مگر نشنيدي چوبهائي را كه در خانه‏ها به كار رفته چگونه به صدا در مي‏آيد ؟ اين همان تسبيح چوب خشك است كه مي‏گويد سبحان الله علي كل حال .

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابي هريره روايت مي‏كند كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : مورچه‏ها تسبيح خدا مي‏گويند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :167

و در همان كتاب است كه نسائي و ابو الشيخ و ابن مردويه از ابن عمر روايت كرده‏اند كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مردم را از كشتن قورباغه نهي كرد و فرمود : همان صدايش تسبيح است .

و در همان كتاب است كه خطيب از ابي حمزه روايت كرده كه گفت ما نزد امام سجاد علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) بوديم كه جمعي گنجشك از جلوي ما عبور كردند ، و همه با هم جيك جيك مي‏كردند ، حضرت فرمود : مي‏دانيد چه مي‏گويند ؟ عرض كرديم : نه ، فرمود : اول به شما بگويم كه من ادعا نمي‏كنم كه علم غيب دارم و ليكن از پدرم شنيدم كه فرمود : از پدرم علي بن ابيطالب (عليه‏السلام‏) شنيدم كه مي‏فرمود : مرغان در هر صبحگاهي خدا را تسبيح نموده قوت و غذاي روزشان را مسئلت مي‏دارند ، و اين همان تسبيح صبحگاهي بود كه از خداي خود رزق امروز خود را طلب مي‏كردند .

مؤلف : نظير اين روايت را از ابي الشيخ و ابي نعيم در حليه از ابي حمزه ثمالي از محمد بن علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) روايت كرده‏اند كه عبارتش چنين است محمد بن علي بن الحسين صداي گنجشكان را شنيد كه جيك جيك مي‏كردند ، فرمود : مي‏داني چه مي‏گويند ؟ گفتيم : نه ، فرمود : پروردگار خود را تسبيح مي‏كنند و از او غذاي امروز خود را طلب مي‏نمايند .

در همان كتاب است كه خطيب در تاريخ خود از عايشه روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وقتي بر من وارد شد فرمود : اي عايشه اين دو برد ( لباس ) مرا بشوي ، عرض كردم يا رسول الله ديروز آنها را شستم ، فرمود : مگر نمي‏داني لباس آدمي خداي را تسبيح مي‏گويد ، و اگر چرك شود تسبيحش قطع مي‏شود .

و در همان كتاب مي‏گويد : عقيلي در كتاب الضعفاء و ابو الشيخ و ديلمي از انس روايت كرده‏اند كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : اجل و سرآمد عمر چارپايان و حشرات زمين و مورچه و كبك و ملخ و اسبان و قاطران و تمامي جنبندگان و غير جنبندگان در تسبيح است ، هر وقت تسبيح خود را قطع كرد خدا جانش را مي‏ستاند ، و اين كار ديگر ربطي به عزرائيل ( ملك الموت ) ندارد .

مؤلف : و شايد مقصود از اينكه فرمود : اين كار ربطي به ملك الموت ندارد اين باشد

ترجمة الميزان ج : 13ص :168

كه او شخصا متصدي قبض روح حيوانات نمي‏شود ، و آن را به بعضي از ملائكه زير دست خود واگذار مي‏كند ، زيرا ملائكه به هر حال واسطه هستند ، چنين نيست كه بدون وساطت آنان قبض روح صورت بگيرد .

و نيز در همان كتاب آمده كه احمد از معاذ بن انس از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده كه وقتي از كنار مردمي عبور كرد كه روي اسبان و مركبهاي خود ايستاده بودند و مركبها در حال سير و كوچ بودند حضرت فرمود : حيوانات را سالم سوار شويد و سالم هم پياده گرديد ، و آنها را كرسي و تخت نشيمن خود مكنيد كه روي آنها نشسته در راهها و بازارها به قصه بپردازيد ، آري چه بسيار مركبها كه از راكب خود بهترند ، و بيشتر ذكر خداي را مي‏گويند .

و در كافي به سند خود از سكوني از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : حيوان بر صاحبش شش حق دارد 1 - بيش از طاقتش بار نكند 2 - پشت آن را مجلس و نشيمن‏گاه خود براي گفتگو قرار ندهد 3 - هر وقت در منزل پياده شد ابتداء به علف و آب آن بپردازد 4 - و از صورت ، آن را داغ نكند 5 - آن را نزند ، زيرا خداي را تسبيح مي‏گويد 6 - هر وقت از آب عبور داد آب را بر آن عرضه بدارد .

و در مناقب ابن شهر آشوب از علقمه و ابن مسعود روايت كرده كه گفتند : ما بارها شد كه در خدمت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نشستيم تا غذا بخوريم صداي تسبيح از غذائي كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏خورد مي‏شنيديم ، اين را نيز بودم كه روزي مكرز عامري از آن جناب معجزه‏اي خواست حضرت 9 دانه ريگ را در دست گرفت و از آنها خواست تا خداي را تسبيح گويند ، و ما شنيديم كه ريگها تسبيح گفتند .

و در حديث ابي ذر آمده كه وقتي ريگها را به زمين مي‏گذاشتند ساكت مي‏شد ، و چون در دست آن جناب قرار مي‏گرفت مشغول تسبيح مي‏شد .

ابن عباس هم گفته است : ملوك حضرموت شرفياب حضور آن جناب شدند و گفتند : از كجا بدانيم شما رسول خدائيد ؟ حضرت مشتي از ريگهاي زمين را برداشت و فرمود : اين ريگها شهادت مي‏دهند ريگها اول شروع كردند به تسبيح خداي تعالي بعدا شهادت دادند به رسالت آن جناب .


ترجمة الميزان ج : 13ص :169

و در همان كتاب از ابو هريره و جابر انصاري و ابن عباس و ابي بن كعب و امام زين العابدين (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه رسول خدا وقتي در مدينه به خطبه مي‏ايستاد به يكي از ستونهاي مسجد تكيه مي‏كرد ، و چون برايش منبر ساختند و حضرت براي اولين بار بالاي منبر رفت همه شنيدند كه آن ستون به ناله درآمد ، همانطور كه شتر فرياد مي‏زند ، و چون دوباره نزد ستون آمد و دست به او كشيد عين بچه‏اي كه از گريه ساكت شود ناله كرد .

مؤلف : روايات در تسبيح موجودات با همه اختلافي كه در انواع آنها هست بسيار زياد آمده ، و شايد امر اينگونه روايات براي بعضي مشتبه شده باشد ، و خيال كرده باشند كه تسبيح نامبرده براي تمامي موجودات از قبيل لفظ و صوت است ، آنگاه پنداشته‏اند كه هر موجودي براي خود لغتي و واژه‏اي دارد كه هر كلمه‏اش براي معنائي وضع شده ، نظير انسان كه براي كشف منويات خود لغاتي درست كرده است ، چيزي كه هست حواس ما زبان حيوانات و ساير موجودات را درك نمي‏كند ، ليكن اين پندار اشتباه است .

آنچه از بحث قبلي به دست آمد اين بود كه موجودات همه تسبيح دارند ، و تسبيح آنها كلام هم هست و به حقيقت هم كلام است نه به مجاز و كلام موجودات عبارت است از پاك دانستن و مقدس شمردن خداي عز و جل از احتياج و نقص به اين طريق كه احتياج و نقص ذات و صفات و افعال خود را نشان مي‏دهند تا همه پي ببرند كه پروردگار عالم چنين نيست و منزه است ، و چون اين كار را از روي علم هم مي‏كنند لذا عمل ايشان عين كلام خواهد بود .

پس اين روايات هم كه مي‏گويد : سنگريزه در دست رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) تسبيح كرد و ما شنيديم يا آنكه داوود شنيد كه كوهها و مرغان با او تسبيح مي‏گويند ، يا روايات شبيه به آن همه صحيح است ، و صدائي كه مي‏شنيدند به ادراك باطني بود كه تسبيح واقعي و حقيقت معناي آن را از طريق باطن درك مي‏كردند ، و حس هم چيزي نظير آن و مناسب با آن را حكايت مي‏كرده گوش هم الفاظ و كلماتي كه اين معنا را برساند احساس مي‏نموده .

نظير اين معنا گذشت كه گفتيم معناي مجرده در عالم خواب به صورت اشكالي مناسب خود و مالوف با ذهن صاحب خواب در مي‏آيد ، مثلا حقيقت يعقوب و خاندانش در خوابي كه يوسف ديد به صورت آفتاب و ماه و يازده ستاره درآمد ، و همچنين ساير خوابهائي كه خداوند در سوره يوسف نقل كرده كه بحث آنها گذشت .


ترجمة الميزان ج : 13ص :170

به همين حساب مي‏توان گفت كسي كه تسبيح موجودات يا حمد و يا شهادت آنها برايش محسوس شده در نخست حقيقت معناي تسبيح و حمد و شهادت برايش كشف شده ، و پس از كشف آن حس باطني آن را در صورت الفاظي شنيدني در آورده ، و آن الفاظ همان معاني را افاده كرده و در نتيجه صاحب كشف به گوش خود هم شنيده است ( و خدا داناتر است ) .

و در الدر المنثور است كه ابو يعلي و ابن ابي حاتم ( وي روايت را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و ابو نعيم و بيهقي هر دو در كتاب دلائل از اسماء دختر ابي بكر روايت كرده‏اند كه گفت : وقتي آيه : تبت يدا ابي لهب و تب نازل شد عوراء كه او را ام جميل هم مي‏گفتند ولوله‏كنان در حالي كه لاشه سنگي در دست داشت نزد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آمد و زير لب مي‏گفت : مذمما ابينا ، و دينه قلينا ، و امره عصينا .

رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نشسته بود ابي بكر هم پهلويش بود ، عرض كرد : اين دارد مي‏آيد ، و من مي‏ترسم تو را ببيند ، فرمود : او مرا نخواهد ديد آنگاه آيه‏اي از قرآن را خواند ، و خود را از شر او حفظ كرد ، و در اين باره است كه خداي تعالي مي‏فرمايد : و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالآخرة حجابا مستورا ام جميل همچنان نزديك آمد تا ايستاد بالاي سر ابي بكر و گفت : شنيده‏ام كه رفيقت مرا هجو كرده ، ابو بكر گفت نه به پروردگار اين خانه سوگند او تو را هجو نكرده ، ام جميل راه خود را گرفت و رفت در حالي كه مي‏گفت : قريش خوب مي‏داند كه من دختري آقاي اويم .

مؤلف : اين معنا به طريق ديگري نيز از اسماء و از ابي بكر و ابن عباس به طور مختصر نقل شده ، و آن را مجلسي هم در بحار قرب الاسناد از حسن بن ظريف از معمر از حضرت رضا از پدرش از جدش (عليهم‏السلام‏) در ضمن حديثي كه فهرست معجزات رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را مي‏شمارد روايت كرده‏اند .

و در تفسير عياشي از زراره از يكي از آن دو بزرگوار يعني امام باقر و امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه بسم الله الرحمن الرحيم فرموده : اين آيه سزاوارترين آيه‏ايست كه آن را بلند بخوانند ، و اين همان آيه است كه خداي تعالي در باره‏اش فرمود : و اذا ذكرت ربك في القرآن وحده بسم الله الرحمن الرحيم و لوا علي ادبارهم

ترجمة الميزان ج : 13ص :171

نفورا چه مشركين به تلاوت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) گوش مي‏دادند همينكه مي‏خواند بسم الله الرحمن الرحيم پشت مي‏كردند ، و مي‏رفتند ، و چون از اين آيه فارغ مي‏شد باز بر مي‏گشتند .

مؤلف : اين معنا را از منصور بن حازم از امام صادق (عليه‏السلام‏) نيز روايت كرده ، همچنين قمي آن را بدون ذكر اسم مبارك امام در تفسير خود آورده .

و در الدر المنثور است كه بخاري در تاريخ خود از ابي جعفر محمد بن علي (عليهماالسلام‏) روايت كرده كه گفت : چرا بسم الله الرحمن الرحيم را از قرآن حاشا كرديد و آن را جزو قرآن نمي‏دانيد ؟ با اينكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) وقتي وارد منزلش مي‏شد و قريش نزدش جمع مي‏شدند ، حضرت مي‏خواند : بسم الله الرحمن الرحيم ، و در خواندن آن صدايش را بلند مي‏كرد ، قريش فرار مي‏كردند ، خداوند اين آيه را فرستاد و اذا ذكرت ربك في القرآن وحده ولوا علي ادبارهم نفورا و طبق اين آيه بسم الله الرحمن الرحيم ، جزو قرآن است .

و نيز در همان كتاب است كه ابن اسحاق ، و بيهقي در كتاب دلائل از زهري روايت كرده‏اند كه گفت : شنيدم از كسي كه مي‏گفت : ابو جهل و ابو سفيان و اخنس بن شريق به نماز رفتند كه ببينند رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كه در آن موقع در خانه‏اش در حال نماز است چه مي‏گويد ، هر كدام گوشه‏اي نشستند به طوري كه هيچيك از جاي ديگري خبر نداشت ، نشستند و گوش فرا مي‏دادند به نماز خواندن آن جناب تا آنكه فجر طلوع كرده متفرق شدند ، در راه به هم برخوردند يكديگر را ملامت كردند ، و گفتند اين چه كاري است مي‏كنيد ، اگر يكي از عوام با خبر شود خيال مي‏كند كه ما هم مسلمان شده‏ايم .

آنگاه متفرق شدند تا شب بعد باز هر يك به جاي ديشب خود برگشتند به نماز خواندن آن جناب گوش مي‏دادند تا طلوع فجر شد ، برخاستند و متفرق شدند ، و در راه به يكديگر برخورده و همان حرف ديشب را به هم زدند ، و متفرق شده شب سوم باز هر يك جاي خود را گرفته گوش به آن جناب فرا دادند تا طلوع فجر شد ، باز در مراجعت به يكديگر برخوردند اين دفعه با هم عهد بستند كه ديگرچنين كاري نكنند .

صبح اخنس نزد ابو سفيان آمده پرسيد بگو ببينم از اين جريان چه فهميدي ؟ ( آيا او را

ترجمة الميزان ج : 13ص :172

راستي پيغمبر يافتي يا نه ؟ ) گفت به خدا قسم چيزهائي شنيدم كه همه را شناخته و غرض وي را از آن فهميدم ، و چيزهاي ديگري شنيدم كه نه خود آنها را فهميدم و نه غرض وي را ، اخنس گفت : من هم به همان خداي كه قسم خوردي همينطور بودم .

از منزل ابو سفيان بيرون شده به منزل ابو جهل رفت ، از او پرسيد رأي تو چيست ؟ از آنچه در اين سه شب از محمد شنيدي چه فهميدي ؟ گفت : من چيزها شنيدم ، ما فرزندان عبد مناف بر سر شرافت و آقائي نزاع داريم ، ايشان مهمان‏نوازي مي‏كنند ، ما هم مي‏كنيم ، تا كار ما و ايشان به اينجا كشيد كه چون دو اسب مسابقه در طراز هم شديم ، حال ايشان وقتي ديدند نمي‏توانند گوي سبقت را در شرافت و آقائي بربايند مدعي شدند كه از ما پيغمبري است كه از آسمان به سويش وحي مي‏شود ، و تو هرگز نمي‏فهمي كه اينها چه نقشه‏اي دارند ؟ نه به خدا سوگند ما به او ايمان نخواهيم آورد ، و تصديقش نخواهيم كرد ، اخنس از منزل او برخاست و برگشت .

و در مجمع البيان مي‏گويد : مشركين اصحاب رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را در مكه آزار و اذيت مي‏كردند ، و ايشان به آن جناب عرض مي‏كردند اجازه بده تا با ايشان قتال و كارزار كنيم ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏فرمود : من فعلا مامور به قتال با ايشان نيستم ، و آيه شريفه : قل لعبادي ... در اين باره نازل شد .

نقل از كلبي .

مؤلف : ما در تفسير آيه شريفه اشاره كرديم به اينكه اين حرف با سياق آيات سازگار نيست - و خدا داناتر است
/ 1