[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان: سوره اسراء آیات 81 - 66


ترجمة الميزان ج : 13ص :208

رَّبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكمُ الْفُلْك في الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِإِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً(66) وَ إِذَا مَسكُمُ الضرُّ في الْبَحْرِ ضلَّ مَن تَدْعُونَ إِلا إِيَّاهُ فَلَمَّا نجَّاشْ إِلي الْبرِّ أَعْرَضتُمْوَ كانَ الانسنُ كَفُوراً(67) أَ فَأَمِنتُمْ أَن يخْسِف بِكُمْ جَانِب الْبرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكمْ حَاصِباً ثُمَّ لا تجِدُوا لَكمْ وَكيلاً(68) أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَي فَيرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفاً مِّنَ الرِّيح فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتمْثمَّ لا تجِدُوا لَكمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً(69) × وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَني ءَادَمَ وَ حَمَلْنَهُمْ في الْبرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَهُم مِّنَ الطيِّبَتِ وَ فَضلْنَهُمْ عَلي كثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً(70) يَوْمَ نَدْعُوا كلَّ أُنَاسِ بِإِمَمِهِمْفَمَنْ أُوتي كتَبَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئك يَقْرَءُونَ كتَبَهُمْ وَ لا يُظلَمُونَ فَتِيلاً(71) وَ مَن كانَ في هَذِهِ أَعْمَي فَهُوَ في الاَخِرَةِ أَعْمَي وَ أَضلُّ سبِيلاً(72)

ترجمه آيات

پروردگار شما است كه در دريا كشتيها را به حركت در مي‏آورد تا شما بتوانيد سفر كنيد و از فضل خدا و رزق او بطلبيد كه او نسبت به شما رحيم است ( 66) .

و چون در دريا به شما خوف و خطري رسد به جز خدا همه را فراموش مي‏كنيد ، ولي همينكه خدا شما را نجات داد باز از خدا روي مي‏گردانيد كه انسان كفر كيش و ناسپاس است ( 67) .

آيا پس از نجات از دريا باز هم ايمنيد كه زمين شما را فرو ببرد ؟ و يا بر سرتان سنگ ببارد آنگاه

ترجمة الميزان ج : 13ص :209

براي خود از آن بلاي الهي پناه و نگهباني نيابيد ( 68) .

آيا از اين ايمنيد كه بار ديگر خدا شما را به دريا برگرداند و تندبادي بفرستد تا همه به كيفر كفر به دريا غرق شويد آنگاه كسي را از قهر ما دادخواه و فريادرس نيابيد ( 69) .

و ما فرزندان آدم را بسيار گرامي داشتيم ، و آنان را بر مركبهاي آبي و صحرائي سوار كرديم و از هر غذاي لذيذ و پاكيزه روزيشان كرديم و بر بسياري از مخلوقات خود برتريشان داديم ، آنهم چه برتري ؟ ( 70) .

اي رسول بياد آور روزي را كه هر قومي را با كتاب و امامتشان دعوت كنيم هر كس نامه دعوتش را به دست راستش دهند آنان نامه خود قرائت كنند و كمترين ستمي به ايشان نخواهد رسيد ( 71 ) .

هر كسي در اين جهان يعني دنيا نابينا و كوردل باشد در آخرت نيز نابينا و گمراه‏تر خواهد بود ( 72) .

بيان آيات

اين آيات در مقام تكميل نمودن آيات قبلي است ، و مساله استجابت دعا و كشف ضر را كه آيات قبل ، از بتها و خدايان مشركين نفي مي‏كرد در باره خداي سبحان اثبات مي‏نمايد ، زيرا آن آيات قبل از اينجا شروع شد كه مي‏فرمود : قل ادعوا الذين زعمتم من دونه ... و اين آيات از اينجا شروع مي‏شود كه ربكم الذي يزجي لكم الفلك في البحر ... .

و اگر گفتيم اين آيات به منزله مكمل است براي اين بود كه هر چند طائفه اول و اين طائفه ، خود يك حجت تامه و مستقل در مدلول هستند يكي الوهيت خدايان مشركين را باطل مي‏كند و اين ديگري الوهيت خداي سبحان را اثبات مي‏نمايد ، و هر يك در جاي خود حجتي مستقلند ، براي اين بود كه آن آيات با كلمه قل - بگو شروع مي‏شد ، و در اين آيات چنين كلمه‏اي به كار نرفته ، و اگر اين آيات دليل دوم و جداگانه‏اي بود جا داشت در ابتداي آنها نيز بفرمايد و قل پس معلوم مي‏شود كه آنها و اينها مجموعا احتجاج واحدي هستند كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مامور شده آن را در برابر مشركين القاء نموده و ايشان را ملزم به توحيد بسازد .

سياق سابق بر اين دو طائفه آيات هم كه با جمله قل لو كان معه آلهة كما يقولون ... آغاز مي‏شد مؤيد اين معنا است ، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه دنبالش داشت و قالوا ء اذا متنا تا آنجا كه فرمود : قل كونوا حجارة او حديدا .

و همچنين اينكه احتجاج مزبور با آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم ... ختم شده ، و با

ترجمة الميزان ج : 13ص :210

آن اشاره به اين معنا كرده كه اين هدايت و ضلالتي كه مورد بحث بود در آخرت نيز ملازم انسان است ، و نشاه آخرت مطابق نشاه دنيا است ، هر كه در دنيا بينا باشد در آخرت هم بينا است و هر كه در اينجا كور باشد آنجا هم كور و بلكه گمراهتر است .

ربكم الذي يزجي لكم الفلك في البحر لتبتغوا من فضله انه كان بكم رحيما .

كلمه يزجي از ازجاء است كه به قول صاحب مجمع به معناي سوق دادن چيزي است از حالي به حالي ديگر ، پس مراد از آن ، در اينجا به راه انداختن كشتيها در دريا به وسيله باد و امثال آن و روان و نرم ساختن آب است ، چون اگر خداوند آب را تر و مايع خلق نمي‏كرد ، ديگر كشتيها نمي‏توانستند در درياها به حركت در آيند ، كلمه فلك جمع فلكه است ، كه به معناي كشتي است .

و طلب رزق را از اين جهت ابتغاء الفضل طلب زيادي خوانده كه رزق فضل وجودي از خداي تعالي است ، چه شخص جواد غالبا آنچه را كه مازاد بر مقدار احتياج خودش باشد به ديگران مي‏دهد ، و فضل هر چيز زيادي و باقي مانده آن را گويند و حرف من ابتدائيه است و چه بسا گفته شود كه تبعيضيه است ، و در ذيل آيه ، حكم آيه را با رحمت خدايي تعليل مي‏كند ، و معناي آيه روشن است ، و آيه مقدمه آيه بعدي است .

و اذا مسكم الضر في البحر ضل من تدعون الا اياه ... .

كلمه ضر به معناي سختي و گرفتاري است ، و مس ضر در دريا عبارت از مشرف شدن به غرق است ، كه به خاطر طوفاني شدن دريا پيش مي‏آيد .

و مراد از ضلال در جمله ضل من تدعون الا اياه بطوري كه گفته‏اند محو شدن از خاطره‏ها است نه گم كردن راه ، بعضي هم گفته‏اند به معناي از دست دادن است ، وقتي گفته مي‏شود ضل عن فلان كذا معنايش اين است كه فلان چيز از دست فلاني رفت ، و به هر حال برگشت هر دو معنا به يك چيز است ، و آن فراموشي است .

و مراد از دعا طلب كردن و درخواست است ، نه دعاي عبادت ، و به همين جهت جمله من تدعون هم شامل اله حق مي‏شود ، و هم آلهه باطل كه مشركين از آنها درخواست مي‏كنند ، و استثناء الا استثناء متصل است ، و معناي آيه اين است كه وقتي در دريا كارتان به سختي كشيد و بيچاره شديد و نزديك شد غرق شويد آن وقت ديگر همه خدايان خود را كه همواره از آنها حاجت مي‏خواستيد فراموش مي‏كنيد ، جز خداي تعالي را .


ترجمة الميزان ج : 13ص :211

بعضي گفته‏اند : مراد از دعا دعاي عبادت است نه دعاي درخواست و در نتيجه جمله من تدعون مختص به همان معبودهائي است كه مي‏پرستيدند ، در نتيجه استثناء مزبور منقطع است ، و معناي آيه اين است كه وقتي بيچارگي گريبان شما را در دريا گرفت خداياني كه همواره عبادت مي‏كرديد از خاطرهايتان محو مي‏شود ، و ليكن خداي سبحان را هيچوقت غايب نديده و فراموش نمي‏كنيد .

و ظاهرا مراد از ضلال همان معناي معروف آن است كه مخالف هدايت است ، و گفتار در آيه بر اساس تمثيل آمده آن هم تمثيلي لطيف ، مثل اينكه وقتي انسان در دريا بيچاره مي‏شود به قلبش مي‏افتد كه دست به دامن معبودش شود و مقصودش از معبود به خاطر انس ذهن و سوابقي كه دارد همان آلهه‏اي است كه هميشه آنها را مي‏خواند ، آنگاه آلهه يكي پس از ديگري به ذهن شخص گرفتار مي‏آيند ، و در راه آمدن از يكديگر پيشدستي مي‏كنند تا شايد خود را به ياري وي برسانند ، و ليكن هيچيك از آن آلهه به شخص درمانده نمي‏رسند و در راه گم مي‏شوند ، و در نتيجه شخص مزبور هيچ وقت بياد آنها نمي‏افتد ، و ناگزير از همان بار اول متوجه خدا مي‏شود ، و خداي را در دل خود حاضر مي‏بيند ، و به ياد او مي‏افتد و دست به دامن او مي‏زند ، با اينكه تاكنون از او اعراض مي‏كرد ، خداي تعالي هم ايشان را پاسخ گفته و به سوي خشكي نجاتشان مي‏دهد .

از همينجا روشن است كه مراد از ضلال همان معناي معروف آن ، يعني راه گم كردن است ، و مراد از من تدعون تنها آلهه‏اي است كه به غير خدا مي‏خوانند ، و استثناء هم استثناء منقطع است ، و وجه منقطع بودن اين است كه آن معناي تشبيهي كه گفتيم كلمه ضل آن را مي‏رساند با ساحت قدس خداي تعالي مناسب نيست چون نمي‏توان در اين تشبيه خداي را هم در سر راه قرار داده و در آمدن شريك آلهه‏اش قرار داد تا پس از گم شدن آلهه تنها او به سوي خواهنده قطع طريق نمايد از همين جهت بايد گفت استثناء مزبور استثناء منقطع است .

علاوه بر اين ، جمله فلما نجيكم الي البر اعرضتم ظاهر در اين است كه مراد از دعوت دعاي مسئلت است ، نه دعاي عبادت ، و چون مشركين در خشكي و در حال عادي از خداي تعالي اعراض داشته وهيچ وقت او را نمي‏خواندند ، و جمله من تدعون كه ظاهر در استمرار و هميشگي است كه مي‏رساند كه مراد از آن خواندن آلهه است كه هميشه

ترجمة الميزان ج : 13ص :212

مي‏خواندند ، پس گفتن مگر خدا قهرا استثناء منقطع خواهد بود .

و معناي اينكه فرمود : فلما نجيكم الي البر اعرضتم اين است كه وقتي شما را از غرق شدن نجات داده گرفتاري و بيچارگيشان را برطرف نمود ، و شما را بار ديگر به خشكي رسانيد ، دوباره از او و از دعاي او اعراض كرديد ، و اين خود دلالت دارد بر اينكه ياد خداي تعالي هيچ وقت از دل آدمي بيرون نمي‏رود ، ودر هيچ حالي مغفول نيست ، و اگر دعا مي‏كند ذات و فطرت او وادارش مي‏كند كه در ضراء و سراء در شدت و در رخاء او را بخواند ، زيرا اگر بعضي از او اعراض مي‏كنند لابد او هست ، و گرنه اگر چنين چيزي در ذات و فطرت آدمي وجود نداشت ديگر اعراض معنا نداشت ، پس معناي اينكه آيه مورد بحث مي‏فرمايد : انسان خداي را در بيچارگيهايش مي‏خواند ولي در خوشحالي‏ها از او اعراض مي‏كند در معناي اين است كه انسان هميشه به وسيله فطرتش به سوي خدا هدايت مي‏شود .

و كان الانسان كفورا - يعني كفران نعمت عادت انسان است ، و از اين جهت است كه داراي طبيعت انساني است كه همه سر و كارش با اسباب مادي و طبيعي است ، و در اثر عادت و خو كردن با اسباب مادي و طبيعي مسبب الاسباب را فراموش مي‏كند ، با اينكه در هر آني در نعمتهاي او غوطه‏ور است .

و اگر كلام را با اينچنين ذيلي ختم نمود براي اين بود كه بفهماند اعراض آدمي از ياد خدا در غير حال بيچارگي امري غريزي فطري نيست ، چون اگر فراموشي خدا فطري بود خود دليل بر نفي ربوبيت او مي‏شد ، بلكه امري عادي است و عادت زشتي است از انسان كه او را به كفران نعمت وا مي‏دارد .

و در آيه ، دليلي هم بر توحيد ربوبيت خداي تعالي هست ، و حاصلش اين است كه اگر آدمي در حادثه‏اي كارش به جائي برسد كه از هر سببي از اسباب ظاهري جهان منقطع و مايوس شود اصل سبب منقطع نمي‏شود ، و اميد نجاتش به كلي نااميد نمي‏گردد ، بلكه هنوز اميد نجات داشته و به سببي كه تواناي بر اموري باشد كه هيچ سببي قادر بر آن نيست اميدوار است .

و اگر در واقع چنين سببي كه مافوق همه اسباب عالم و مسبب همه آنها يعني خداي سبحان وجود نمي‏داشت چرا بايستي در دل آدمي و در فطرت او چنين ارتباط و تعلقي يافت شود ؟ پس وجود چنين تعلقي خود حجتي است بر مساله اثبات صانع كه اگر اشتغال به زخارف زندگي دنيا و دلبستگي و انس با اسباب مادي و ظاهري نبود هرگز از ياد او غافل

ترجمة الميزان ج : 13ص :213

نمي‏شديم .

ا فامنتم ان يخسف بكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا .

خسوف قمر به معناي پنهان شدن قرص ماه و پوشيده شدنش به ظلمت و سايه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنايش اين است كه خداوند او را در زمين پوشانيد و كلمه حاصب به طوري كه در مجمع البيان آمده به معناي بادي است كه از شدت ، سنگ‏ريزه‏ها را از جاي بكند و بعضي گفته‏اند : حاصب به معناي باد كشنده‏اي است كه در بيابان برخيزد ، به خلاف ( قاصف ) كه به معناي باد كشنده در دريا ( يعني طوفان ) است .

استفهامي كه در آيه آمده ، استفهام توبيخ است ، خداي سبحان ايشان را بر اين معنا كه تا در خشكي هستند از دعوتش اعراض مي‏كنند توبيخ و سرزنش مي‏فرمايد ، چون بشر در خشكي هم هيچ مامن و پناهگاهي كه او را از حوادث كشنده حفظ كند ندارد ، همچنانكه هيچ مامني از غرق و هلاكت در دريا ندارد ، زيرا نمي‏داند چه حوادثي در دريا و يا بيابان در انتظار او است ، و به همين جهت در هر آني احتمال مي‏دهد كه خداوند زمين زير پاي او را فرو ببرد و يا تند بادي بفرستد ، و او را هلاك كند ، و كسي را هم كه شدت و بلا را از ايشان دور كرده و سلامتي و امنيت قبلي را برگرداند ، ندارند .

ام امنتم ان يعيدكم فيه تارة اخري فيرسل عليكم قاصفا من الريح فيغرقكم بما كفرتم ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا .

كلمه قصف به معناي شكستن و خرد كردن شديد است ، و قاصف به معناي بادي است كه كشتي‏ها و ساختمانها را در هم مي‏شكند .

بعضي ديگر گفته‏اند : به معناي بادهاي كشنده دريا است ، و كلمه تبيع به معناي تابع است ، و ضمير فيه به بحر ( دريا ) و ضمير به به غرق يا به ارسال و يا به اعتبار ما وقع به هر دو بر مي‏گردد ، و براي هر يك از اين احتمالات قائلي هم هست ، و آيه شريفه تتمه توبيخ قبل است .

و معنايش اين است كه آيا شما ايمن از اين هستيد كه هيچوقت دچار غرق دريا نگرديد ؟ و يا ايمنيد از اينكه بار ديگر گذارتان به دريا نيفتد ؟ تا خداوند از بادهاي شكننده و

ترجمة الميزان ج : 13ص :214

كشنده بفرستد و شما را و كشتي شما را خرد نموده و غرقتان سازد ؟ نه ، چنين تاميني نداريد ، كسي را هم نداريد كه بعد از غرق شدن از شما دفاع نموده و به خدا اعتراض كند كه چرا چنين كردي .

و در جمله ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا التفات از غيبت به تكلم با غير به كار رفته ، قبلا خداي تعالي غايب فرض شده بود ، و ضمير غايب ( بفرستد ) ( حفظ كند ) ( برگرداند ) به او بر مي‏گشت ، ولي ناگهان در اين جمله به صورت متكلم با غير ( علينا - بر ما ) درآمده ، و گويا نكته اين التفات اين باشد كه مي‏خواهد اين آيه را با آيات بعدي كه سياق متكلم مع الغير را دارد در يك سياق در آورد .

و لقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا .

اين آيه در سياق منت نهادن است ، البته منتي آميخته با عتاب ، گوئي خداي تعالي پس از آنكه فراواني نعمت و تواتر فضل و كرم خود را نسبت به انسان ذكر نمود و او را براي به دست آوردن آن نعمتها و رزقها و براي اينكه زندگيش در خشكي به خوبي اداره شود سوار بر كشتيش كرد .

و او پروردگار خود را فراموش نموده و از وي رو گردانيد ، و از او چيزي نخواست و بعد از نجات از دريا باز هم روش نخست خود را از سر گرفت با اينكه همواره در ميان نعمت‏هاي او غوطه‏ور بوده اينك در اين آيه خلاصه‏اي از كرامتها و فضل خود را مي‏شمارد ، باشد كه انسان بفهمد پروردگارش نسبت به وي عنايت بيشتري دارد ، و معالأسف انسان اين عنايت را نيز مانند همه نعمتهاي الهي كفران مي‏كند .

از همينجا معلوم مي‏شود كه مراد از آيه ، بيان حال جنس بشر است ، صرفنظر از كرامتهاي خاص و فضائل روحي و معنوي كه به عده‏اي اختصاص داده ، بنا بر اين اين آيه مشركين و كفار و فاسقين را زير نظر دارد ، چه اگر نمي‏داشت و مقصود از آن انسان‏هاي خوب و مطيع بود معناي امتنان و عتاب درست درنمي‏آمد .

پس اينكه فرمود : و لقد كرمنا بني آدم مقصود از تكريم اختصاص دادن به عنايت و شرافت دادن به خصوصيتي است كه در ديگران نباشد ، و با همين خصوصيت است كه معناي تكريم با تفضيل فرق پيدا مي‏كند ، چون تكريم معنائي است نفسي و در تكريم كاري به غير نيست ، بلكه تنها شخص مورد تكريم مورد نظر است كه داراي شرافتي و كرامتي بشود ، به خلاف تفضيل كه منظور از آن اين است كه شخص مورد تفضيل از ديگران برتري يابد ، در حالي كه او با ديگران در اصل آن عطيه شركت دارد .


ترجمة الميزان ج : 13ص :215

حال كه معناي تكريم و فرق آن با تفضيل روشن شد اينك مي‏گوئيم : انسان در ميان .

ساير موجودات عالم خصوصيتي دارد كه در ديگران نيست ، و آن داشتن نعمت عقل است ، و معناي تفضيل انسان بر ساير موجودات اين است كه در غير عقل از ساير خصوصيات و صفات هم انسان بر ديگران برتري داشته و هر كمالي كه در ساير موجودات هست حد اعلاي آن در انسان وجود دارد .

و اين معنا در مقايسه انسان و تفنن‏هائي كه در خوراك و لباس و مسكن و ازدواج خود دارد با ساير موجودات كاملا روشن مي‏شود ، و همچنين فنوني را كه مي‏بينيم انسان در نظم و تدبير اجتماع خود به كار مي‏برد در هيچ موجود ديگري نمي‏بينيم ، انسان براي رسيدن به اين هدفهايش ساير موجودات را استخدام مي‏كند ولي ساير حيوانات و نباتات و غير آن دو چنين نيستند بلكه مي‏بينيم كه داراي آثار و تصرفاتي ساده و بسيط و مخصوص به خود هستند .

از آن روزي كه خلق شده‏اند تاكنون از موقف و موضع خود قدمي فراتر نگذاشته‏اند ، و تحول محسوسي به خود نگرفته‏اند ، و حال آنكه انسان در تمامي ابعاد زندگي خود ، قدمهاي بزرگي به سوي كمال برداشته و همچنان بر مي‏دارد .

و خلاصه اينكه بني آدم در ميان ساير موجودات عالم ، از يك ويژگي و خصيصه‏اي برخوردار گرديده و به خاطر همان خصيصه است كه از ديگر موجودات جهان امتياز يافته و آن عقلي است كه به وسيله آن حق را از باطل و خير را از شر و نافع را از مضر تميز مي‏دهد .

و اما اينكه مفسرين گفته‏اند و يا روايتي هم بر طبقش رسيده كه مقصود از آن خصيصه مساله نطق و گويائي است ، و يا بر دو پا راه رفتن ، و يا انگشت داشتن است كه با آنها به دلخواه خود كار كند ، و يا عبارت از خوردن با دست و يا قدرت بر نوشتن و يا خوش تركيبي و حسن صورت ، و يا تسلط بر ساير مخلوقات و تسخير آنها است و يا آنكه خداوند پدر ايشان - آدم - را به دست خود خلق كرده ، و يا هم چون خاتم انبيا محمد صلوات الله عليه ، پيغمبري را براي آنان برانگيخته و يا آنكه به خاطر همه اينها ئي است كه گفته شد هيچيك صحيح نيست ، بلكه روايات اينها را به عنوان مثل ذكر كرده نه اينكه مراد از آن خصيصه اينها باشد .

چون بعضي از آنها كه شمرده شد بعد از داشتن عقل ، پيدا مي‏شود يعني ابتدا بايد عقل وجود پيدا كند و سپس خط و نطق و تسلط بر ساير مخلوقات ، و بعضي ديگرش از مصاديق تفضيل است نه تكريم چون در ساير مخلوقات هم مقدار كمترش وجود دارد ، و بعضي ديگر از آنها اصلا از مدلول آيه خارج است ، مانند آفريده شدن پدر آدميان به دست خدا ، و

ترجمة الميزان ج : 13ص :216

يا قرار گرفتن خاتم انبياء (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در ميان آنان ، چرا كه اينها همه جزو تكريم‏هاي معنوي و آخرتي است ، و آيه شريفه پيرامون خصيصه‏هاي مادي و دنيوي سخن مي‏گويد .

از اينجا آن اشكال كه متوجه گفتار بعضي مي‏شود روشن مي‏گردد ، چون گفته‏اند : مقصود از تكريم همه اينهائي است كه گفته شد ، و اشتباهي كه صاحب روح المعاني كرده اين است كه بعد از ذكر اقوال گذشته گفته است كه همه اينها از باب مثال و ذكر مصداق است ، و اگر كسي مانند ابن عطيه بگويد : تكريم به فعل است و بس ادعاي غلطي كرده ، و سخن بيهوده‏اي گفته ، و راهي بر خلاف صريح عقل و صحيح نقل ، پيموده است .

و حال آنكه خواننده محترم توجه فرمودند كه بر عكس ، سخن ابن عطيه صحيح ، و دعوي روح المعاني باطل است .

و اينكه فرمود : و حملناهم في البر و البحر معنايش اين است كه ما ايشان را در دريا سوار بر كشتي و در خشكي سوار بر چارپايان و غير از آن كرديم تا به سوي مقاصد خود رهسپار شوند و در پي جستجوي فضل پروردگار خود و رزق او برآيند ، و اين خود يكي از مظاهر تكريم بشر است ( چون بشر به وسيله عقل از اين موهبت‏ها برخوردار مي‏شود) .

و مقصود از طيبات در جمله و رزقناهم من الطيبات اقسام ميوه‏ها و حاصل‏هائي است كه مورد استفاده و خوش‏آيند بشر بوده و هر چيزي ديگر استكه از آن متنعم گشته و لذت مي‏برد ، و عنوان رزق بر آن صادق باشد ، و اين نيز يكي از مظاهر تكريم است كه انسان را به ميهماني مثل مي‏زند كه به ضيافتي دعوت شود آنگاه براي حضور در آن ضيافت برايش مركب بفرستند ، و در آن ضيافت انواع غذاها و ميوه‏ها در اختيارش بگذارند ، كه هم ميهماني تكريم است ، و هم مركب فرستادن و هم غذاهاي لذيذ برايش آوردن همه مصداق تكريم است .

با اين بيان روشن مي‏گردد كه عطف جمله و حملناهم ... و جمله و رزقناهم ... بر تكريم از قبيل عطف مصداقي است كه از عنواني كلي انتزاع شده و بر آن متفرع شود .

و فضلنا هم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا - بعيد نيست كه مراد از من خلقنا - كساني كه خلق كرديم انواع حيوانات داراي شعور و همچنين جن باشد كه قرآن آن را اثبات كرده ، آري قرآن كريم انواع حيوانات را هم امتهائي زميني خوانده ، مانند انسان كه يك امت

ترجمة الميزان ج : 13ص :217

زميني است ، و آنها را به منزله صاحبان عقل شمرده و فرمود : و ما من دابة في الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء ثم الي ربهم يحشرون و اين احتمال با معناي آيه مناسب‏تر است ، چون مي‏دانيم كه غرض از آيه مورد بحث بيان آن جهاتي است كه خداوند با آن جهات آدمي را تكريم كرده ، و بر بسياري از موجودات اين عالم برتري داده ، و اين موجودات - تا آنجا كه ما سراغ داريم - حيوان و جن هستند ، و اما ملائكه از آن جائي كه موجودات مادي و در تحت نظام حاكم بر عالم ماده قرار ندارند نمي‏توانيم آنها را نيز مشمول آيه بگيريم .

بنا بر اين معناي آيه اين مي‏شود كه ما بني آدم را از بسياري از مخلوقاتمان كه حيوان و جن بوده باشند برتري داديم ، و اما بقيه موجودات كه در مقابل كلمه بسيار ( كثير ) قرار دارند يعني ملائكه خارج از محل گفتارند ، زيرا آنها موجوداتي نوري و غير مادي هستند و داخل در نظام جاري در اين عالم نيستند ، و آيه شريفه هر چند در باره انسان بحث مي‏كند و ليكن از اين نظر مورد بحث قرارش داده كه يكي از موجودات عالم مادي است كه او را به نعمتهائي نفسي و اضافي تكريم كرده است .

از آنچه گذشت چند نكته زير روشن گرديد .

1- اينكه هر يك از دو كلمه : تفضيل و تكريم ناظر به يك دسته از موهبت‏هاي الهي است كه به انسان داده شده ، تكريمش به دادن عقل است كه به هيچ موجودي ديگر داده نشده ، و انسان به وسيله آن خير را از شر و نافع را از مضر و نيك را از بد تميز مي‏دهد ، موهبت‏هاي ديگري از قبيل تسلط بر ساير موجودات و استخدام و تسخير آنها براي رسيدن به هدفها از قبيل نطق و خط و امثال آن نيز زماني محقق مي‏شود كه عقل باشد .

و اما تفضيل انسان بر ساير موجودات به اين است كه آنچه را كه به آنها داده از هر يك سهم بيشتري به انسان داده است ، اگر حيوان غذا مي‏خورد خوراك ساده‏اي از گوشت و يا ميوه و يا گياهان و يا غير آن دارد ، ولي انسان كه در اين جهت با حيوان شريك است اين اضافه را دارد كه همان مواد غذائي را گرفته و انواع طعامهاي پخته و خام براي خود ابتكار مي‏كند ، طعامهاي گوناگون و فنون مختلف و لذيذ كه نمي‏توان به شماره‏اش آورده براي خود اختراع مي‏نمايد و همچنين آشاميدني ، و پوشيدني ، و اطفاء غريزه جنسي و طريقه مسكن گزيدن و رفتار اجتماعي در حيوانات و انسان بدين قياس است .


ترجمة الميزان ج : 13ص :218

در مجمع البيان مي‏گويد : اگر گفته شود كه معناي تكريم و تفضيل يكي نيست ، زيرا اگر يكي بود چه جهت داشت كه تكرار شود ؟ گفتن يكي از آن دو كافي بود .

در جواب مي‏گوئيم : جمله كرمنا صرف انعام را مي‏رساند بدون اينكه نظري به برتري انسان نسبت به ساير موجودات داشته باشد ، ولي تفضيل نظر به برتري دارد ، و اگر دومي را نمي‏گفت ، اين اشاره ظاهر نمي‏شد ، بعضي هم گفته‏اند كه تكريم تنها شامل نعمت‏هاي دنيا مي‏شود ، و تفضيل مربوط به نعمتهاي آخرت است ، بعضي ديگر گفته‏اند كه تكريم آن نعمتهائي است كه مصحح و مجوز تكليف شده و تفضيل نعمت تكليف ( دين ) است كه به وسيله آن آدمي به منازل و رتبه‏هاي والا مي‏رسد .

اما اينكه گفته است كه تفضيل يك نكته‏اي را مي‏رساند كه تكريم فاقد آن است و آن عبارت از اين است كه نعمت مورد تفضيل بدون استحقاق داده شده ! در جوابش مي‏گوئيم كه چنين چيزي را قبول نداريم ، و مي‏گوئيم تفضيل ، هم در نعمتهائي كه مفضل استحقاق آن را دارد اطلاق مي‏شود ، و هم در نعمتهائي كه طرف استحقاق آن را نداشته باشد ، و اما آن وجوهي كه از ديگران نقل كرده هيچيك دليلي ندارد .

فخر رازي در تفسير خود در باره فرق ميان تكريم و تفضيل گفته قريب‏تر از هر معنا اين به نظر مي‏رسد كه گفته شود : خداي تعالي انسان را بر ساير حيوانات به اموري خلقي و طبيعي و ذاتي از قبيل عقل و نطق و خط و صورت زيبا و قامت موزون برتري داده است ، و همه اينها را به وسيله عقل و فهم در اختيار آدمي قرار داده ، تا به وسيله آنها عقايد حق و اخلاق فاضله را تحصيل كند .

اولي تكريم و دومي تفضيل است .

پس گوئي كه خواسته است بفرمايد : ما بشر را با در معرض كسب نجات و تقرب قرار دادن برتري داديم ، تا آنچه مايه نجات او از بديها و مهالك است و مايه تقرب او از نيكيها است به وسيله مبادي و ابزاري كه در اختيارش قرار داده‏ايم كسب كند ، حال وظيفه خود اوست كه شكر داده‏هاي ما را به جاي آورد ، و آنچه را كه برايش خلق كرده‏ايم در همان موردي كه براي آن مورد خلقش كرديم به كار گيرد ، يعني خدا را به يگانگي بپرستد و چيزي شريك او قرار ندهد ، و بتهائي كه دارد كنار بگذارد .


ترجمة الميزان ج : 13ص :219

و خلاصه‏اش اين است كه ميان تكريم ( كرمنا ) و تفضيل ( و فضلناهم ) فرق است اولي عبارت از امور ذاتي و ملحقات آن از غرائز است ، و دومي عبارت از امور كسبي است كه خود او بايد تحصيل كند ، و ليكن خواننده گرامي توجه مي‏فرمايد كه هر چند به گفته او مواهبي كه در آدمي است دو جور است ، يكي امور ذاتي و ديگري اكتسابي ، و ليكن اينكه مراد از تكريم اولي باشد و مراد از تفضيل دومي ، دليلي ندارد ، و بلكه لغت عرب هم با آن سازگار نيست ، پس وجه صحيح در فرق بين اين دو كلمه همان است كه گفتيم .

2 - اين آيه ناظر به كمال انساني از حيث وجود مادي است ، و تكريم و تفضيلش در مقايسه با ساير موجودات مادي است ، و بنا بر اين ملائكه از آنجا كه از تحت نظام كوني و مادي اين عالم خارجند لذا از محل كلام بيرونند ، و خلاصه تفضيل و برتري دادن انسان بر بسياري از موجودات ، تفضيل از غير ملائكه از موجودات مادي اين عالم است ، و اما ملائكه اصولا وجودشان غير اين وجود است پس آيه هيچ نظري به برتري آدمي از ملائكه ندارد .

از اين بيان فساد گفتار بعضي به خوبي واضح مي‏شود كه با اين آيه استدلال كرده‏اند بر اينكه ملائكه از بني نوع بشر حتي از انبيائش افضل است ، به اين بيان كه جمله و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا دلالت دارد بر اينكه موجوداتي هستند كه خدا انسان را بر آنها برتري نداده ، و آن موجودات جز ملائكه نمي‏تواند باشد ، براي اينكه مي‏دانيم انسان از تمامي موجودات سواي ملائكه برتري دارد ، و اين خود مطلبي اتفاقي است .

و وجه فساد آن اين است كه آن مطلبي كه آيه شريفه متعرض آن است برتري از حيث وجود مادي دنيوي است ، و ملائكه به چنين وجودي اصلا موجود نيستند ، جواب ديگري هم كه بعضي از اين گفتار داده‏اند به همين جواب ما بر مي‏گردد، و آن اين است كه گفته‏اند : بطور مسلم منظور از اين برتري برتري در ثواب نيست ، زيرا برتري در ثواب ابتداء صحيح نيست ، چون ثواب بستگي به عمل و اطاعت دارد ، بلكه مراد از آن برتري در فنون نعمتهاي دنيائي است كه خداوند در دنيا به موجودات ارزاني داشته است .

و اما اين جواب ديگري كه بعضي داده‏اند و گفته‏اند : كه كلمه كثير در آيه به معناي جميع و كلمه من بيانيه است ، و معنايش اين است كه ما انسان را از هر چه كه خلق كرده‏ايم با همه كثرتشان برتري داده‏ايم صحيح نيست ، و بلكه جواب سخيف و بي پايه‏اي است كه نه خود كلام خدا به آن دلالت دارد و نه سياق كلام .


ترجمة الميزان ج : 13ص :220

و همچنين است اينكه گفته‏اند اين آيه از قبيل اين است كه مي‏گويند : بذلت له العريض من جاهي - من آبروئي از آبروي خودم را كه خيلي هم زياد است به او دادم و يا مي‏گويند : ابحته المنيع من حريمي - من حريمي از حريم خودم را كه خيلي هم منيع است به او اباحه كردم كه در اينگونه تعبيرات معنا اين نيست كه من عريض جاهم و منيع مقامم را به او داده و غير عريض و غير منيع آن را براي خود گذاشتم ، بلكه مراد اين است كه من از جاه خودم كه داراي صفت عريض است و از مقام خودم كه داراي صفت منيع است به او دادم .

وجه بطلان اين است كه اگر مقصود از آوردن اين دو مثال اين است كه بگوئي عنايت در اينگونه كلمات در اين است كه بفهمانيم كه من مثلا تمامي جاه خود را با اينكه عريض است به او دادم در اين صورت اين دو مثال با مورد آيه تطبيق نمي‏كند ، زيرا در اين صورت جاه و حريم دو قسم نيست كه يكي عريض و منيع باشد و آن ديگري غير عريض و غير منيع ، و حال آنكه دو قسم است ، به خلاف مورد آيه كه دو قسم نيست ، و مخلوقات خدا همان كثير است و بس .

و اگر مقصود اين است كه بفهماند من جاه عريض خود را به او دادم تا چه رسد به غير عريض آن ، در مورد آيه شريفه قطعا جائز نيست ، زيرا معنا اين مي‏شود كه ما انسان را بر خلق كثير خود برتري داديم تا چه رسد به خلق غير كثير .

و چه بسا بعضي از اين اشكال جواب داده‏اند كه ما تسليم مي‏شويم ، و مي‏پذيريم كه مراد از كثير غير ملائكه است ، و كلمه من در ممن براي تبعيض است ، تازه نهايت حرفي كه مي‏توانيد بزنيد اين است كه بگوئيد : آيه شريفه از بيان برتر بودن انسان از ملائكه ساكت است ، ما هم مي‏گوئيم سكوت اعم از اين است كه ملائكه برتر از انسان باشد ، آيه اگر از آن ساكت است از اين نيز ساكت است ، زيرا ممكن است واقعا انسان و ملائكه هيچيك بر ديگري برتري نداشته باشد ، و با هم مساوي باشند .

و باز هم به فرض كه تسليم شويم و بپذيريم كه آيه دلالت بر تفضيل ملائكه بر انسان دارد ، تازه نهايت حرفي كه شما مي‏توانيد بزنيد اين است كه بگوئيد جنس ملائكه بر جنس آدم برتري دارد ، و اين حرف منافات ندارد با اينكه بعضي از افراد بني آدم افضل از ملائكه باشند مانند انبياء (عليهم‏السلام‏) .


ترجمة الميزان ج : 13ص :221

پس حق همان است كه گفتيم آيه شريفه متعرض برتري از نظر ثواب و تقرب و برتريهاي آخرت نيست و به عبارت ديگر آيه متعرض برتري از حيث وجود مادي است و مراد از كثيري از آنچه خلق كرديم غير ملائكه است و كلمه من تبعيضي است ، و مراد از من خلقنا ملائكه و غير ملائكه و انسان و حيوان و جن است ، و انسان به حسب وجود ماديش از حيوان و جن برتري دارد ، اين را در نظر داشته باشيد تا ان شاء الله گفتار ما را پيرامون برتري انسان از ملك بخوانيد .

گفتار در برتري انسان از ملائكه

مسلمين اختلاف دارند در اينكه انسان و ملك كداميك برترند ؟ قول معروف كه به اشاعره هم منسوب شده اين است كه انسان افضل است ، و مراد ما از فضيلت انسان ، نه همه افراد انسانها است ، بلكه افراد مؤمن است ، زيرا حتي دو نفر هم اختلاف ندارند در اينكه عده‏اي از افراد انسان از چارپايان هم پست‏تر و گمراهترند ، و آنان عبارتند از منكران حق و لجوج‏ها كه زير بار حق نمي‏روند ، بنا بر اين چگونه ممكن است كه چنين جانوراني از ملائكه مقرب‏تر باشند ؟ .

دليل كساني كه گفته‏اند انسان از ملك برتر است ، يكي همين آيه شريفه است كه البته همانطور كه در تفسيرش اشاره كرديم كلمه كثير را به معناي جميع گرفته‏اند ، دليل ديگرشان رواياتي است كه مي‏گويد مؤمن نزد خدا گرامي‏تر از ملائكه است .

و اين رأي از مذهب شيعه نيز معروف است ، و چه بسا اين استدلال را هم بكنند كه ملائكه مطبوع بر اطاعت خدايند ، و اطاعت طبيعت و فطري آنها است ، اصلا قادر بر معصيت نيستند ، به خلاف انسان كه هم مي‏تواند اطاعت كند و هم مخالفت ، و سازمان وجودش را هم دو قسم نيرو تشكيل مي‏دهد يكي نيروهاي شيطاني و ديگري رحماني ، يكي عقل و يكي شهوت و غضب .

پس انسان مؤمني كه با نفس خود جهاد نموده ، با آنكه مي‏تواند معصيت كند خودداري نموده ، در عوض خداي را اطاعت مي‏كند از ملائكه افضل است .

ولي با همه اين حرفها افضليت انسان به آن معنائي كه گذشت در ميان شيعه و اشاعره اتفاقي نيست ، و از اشاعره كساني هستند كه قائل به افضليت ملك شده‏اند ، مانند زجاج ، و به ابن عباس هم نسبت داده‏اند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :222

بعضي ديگر از ايشان قائل شده‏اند به افضليت پيغمبران - بطور مطلق - از ساير موجودات ، و بعد از اين سلسله فرستادگان از ملائكه بر ساير ملائكه و بر ساير افراد بشر ، و سپس افضليت تمامي ملائكه بر تمامي بشر .

بعضي ديگر از ايشان قائلند به برتري كروبين از ملائكه بطور مطلق ، آنگاه برجستگان بشر ، سپس عموم ملائكه از عموم بشر ، كه امام فخر رازي اين قول را اختيار كرده و به غزالي هم نسبت داده است .

و اما معتزله معتقد شده‏اند به افضليت ملائكه از بشر و استدلال كرده‏اند به ظاهر آيه و لقد كرمنا بني آدم - تا آنجا كه مي‏فرمايد - و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا كه تقريب استدلالشان در تفسير آيه گذشت .

زمخشري به كساني كه قائل به افضليت انسان از ملك شده‏اند خيلي بدگوئي كرده و در ذيل جمله و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا گفته است : مراد از كثير آنطور كه اينان پنداشته‏اند جميع نيست ، بلكه موجودات غير ملائكه است ، و همين فضيلت براي بني آدم بس است كه ما فوقشان ملائكه است ، و غير از اين موجودات شريف و مقرب درگاه خدا ما فوق ديگري ندارند .

و عجب از جبري مذهبان است كه چطور در هر مساله‏اي عكس وفاق را رفته‏اند ، و آنقدر در لجاجت پيش رفته‏اند كه به خود جرأت دهند توهين بزرگي را مرتكب شده و انسان را بر ملائكه برتري دهند ، با اينكه بارها از قرآن كريم شنيدند كه تا چه حدي ملائكه خود را احترام فرموده و تا چه اندازه به احترام نام ايشان را برده ، و با اينكه مي‏دانند ملائكه چه اندازه به ساحت قدس خدا نزديكند ، و چطور خداوند ايشان را نسبت به انبياء مانند انبياء نسبت به ساير مردم قرار داده آنگاه از فرط تعصب كارشان بدينجا كشيد كه حرفهائي و اخباري سر هم كنند و ببافند ، مثلا نقل كنند كه ملائكه گفته‏اند : پروردگارا تو دنيا را به بني آدم دادي ، در آن دنيا مي‏خورند ، لذت مي‏برند ولي ما را از آن لذت‏ها محروم ساختي حال از آخرت به ما بده ، خداي تعالي هم در جواب فرموده به عزت و جلال خودم هيچوقت اين كار را نمي‏كنم و شما را كه با امر كن خلق كرده‏ام در مقابل ذريه كسي كه او را به دست خود آفريده‏ام قرار نمي‏دهم ، و آنگاه از ابي هريره روايت كرده‏اند كه گفته است : مؤمن گرامي‏تر است از ملائكه‏اي كه نزد اويند .


ترجمة الميزان ج : 13ص :223

و نيز از ايشان تعجب است كه كلمه كثير را به معناي جميع گرفته و گويا ذوق سليم را از دست داده و زشتي گفتار خود را حس نمي‏كنند ، و نمي‏فهمند كه گفتن و فضلناهم علي جميع ممن خلقنا چقدر ركيك و زشت است ( زيرا با بودن جميع ديگر جائي براي حرف من باقي نمي‏ماند ) و همين رسوائي براي ايشان بس است اگر بفهمند .

شما ببينيد براي به كرسي نشاندن حرفي غلط و در دشمني ملائكه چه تمحلات و تشبثاتي نموده و چه تاويل‏هاي بعيدي مرتكب مي‏شوند ! گويا كه اينها از دودمان قوم لوط باشند ، و چون جبرئيل قوم لوط را نابود كرده حالا دارند تلافي در مي‏آورند ، و به هيچ وجه آن داغ از دلهايشان برون نمي‏رود .

روايتي كه نقل كرده كه ملائكه از خدا خواستند در مقابل دنيائي كه به بني آدم اختصاص داده آخرت را هم به ايشان اختصاص دهد ، روايتي است كه از ابن عمرو انس بن مالك و زيد بن اسلم و جابر بن عبد الله انصاري از رسول خدا روايت شده ، و در روايت آخري آمده كه وقتي خداوند آدم و ذريه او را خلق كرد ملائكه گفتند : پروردگارا اينها را خلق كردي و همه گونه وسائل لذت مانند خوردن ، آشاميدن ونكاح كردن و بر اسب سوار شدن برايشان فراهم نمودي ، حال كه چنين كردي پس دنيا را به ايشان بده و آخرت را به ما فرشتگان واگذار ، خداي تعالي فرمود : من هرگز كسي را كه با دو دست خود خلقش كرده‏ام با كسي كه با يك كلمه كن او را آفريدم برابر نمي‏كنم .

صرفنظر از اين كه اصل مضمون روايت درست نيست ، زيرا در اين روايت خوردن و آشاميدن و ازدواج كردن و امثال آن را لذت و كمال خوانده در حالي كه اين كارها در آدمي به منظور استكمال و بقاء انجام مي‏گيرد و ملائكه بدون اين اعمال آن را دارند ، يعني ملائكه از ابتداء وجود آن كمالاتي را كه بني آدم با به كار بردن قواي مادي خود ، و اعمال خسته كننده‏اش به دست مي‏آورد واجد است ( او بدون خوردن سير است و بدون تلاش جهت خريدن و دوختن لباس دارد ) ولي انسان مجبور است نظام جاري در عالم ماده را بپذيرد ، بنا بر اين چگونه ممكن است كه بگوئيم ملائكه از خدا چنين چيزهائي را خواسته‏اند ، آري محال است چيزي را مسئلت و درخواست كنند كه داراي آن هستند و نسبت به اموري حرص به خرج دهند كه از آن محروم نيستند .

نظير اين اشكال به استدلال قبليشان وارد است كه براي اثبات افضليت انسان

ترجمة الميزان ج : 13ص :224

از ملك ، كرده و مي‏گفتند : وجود انسان مركب است از قوائي كه او را به اطاعت مي‏خواند و هم از قوائي كه او را به معصيت مي‏كشاند ، و اگر اطاعت را بر معصيت ترجيح داده و به سوي اسلام و عبوديت گرايش پيدا كند ارزش اطاعت او را از اطاعت ملائكه بيشتر است ، چون اطاعت ، فطري ملائكه و ترك معصيت نيز از فطريات او است ، پس بني آدم بيشتر از ملائكه مي‏تواند به خدا تقرب جويد و ثواب و اجر بيشتري كسب كند .

و اين حرف پايه و اساسش يك اصل عقلائي است كه در جامعه بشري معتبر شمرده شده ، و آن اين است كه اطاعتي كه امتثال امر مولوي ويا نهي مولوي باشد از معصيت بهتر است ، اطاعت باعث استحقاق اجر ، و معصيت موجب استحقاق عقاب است ، و اما اجر و ثواب هر وقت كه مورد استحقاق قرار گرفت وقتي اثر خود را مي‏كند كه انسان مخاطب به آن تكليف ، در شرائطي باشد كه هم بتواند اطاعت كند و هم بتواند نكند ، فعل و ترك برايش مساوي باشد ، و اما اگر مساوي الطرفين نبود مثلا مخاطب ، به اطاعت نزديك بود تا به معصيت و يا به عكس ، حكم تفاوت مي‏كند ، مثلا در تكليف اجتناب از زنا يك مرد عنين و يا پيرمرد فرتوت كه تحصيل مقدمات چنين كاري برايش دشوار است ، با يك جوان قوي كه اكثر موانع از پيش پايش برداشته و جز ترس از خدا هيچ مانعي ندارد مساوي نيستند ، اگر آن عنين زنا نكرد نمي‏گوئيم اطاعت كرده ولي اگر آن پير فرتوت زنا نكرد مي‏گوئيم اطاعت كرده ، و اگر آن جوان نكرد مي‏گوئيم اطاعت بيشتري كرده ، و بر همين قياس ساير تكاليف را حساب مي‏كنند .

و در ملائكه چون مي‏بينيم راهي به سوي معصيت ندارند ، نه غريزه شهوت و غضب دارند و نه چون انسان دچار هواي نفس مي‏شوند ، اگر اين ملائكه خطابهاي مولوي خدا را اطاعت كنند اطاعتشان نظير زنا نكردن عنين و يا زنا نكردن پير فرتوت است ، بنا بر اين انسان كه مجهز به وسائل گناه هست ولي گناه نمي‏كند از ملائكه برتر است .

اين آن تقريبي و آن حسابي است كه در جامعه بشري اعتبار شده ، ولي اشكالش اين است كه اگر اين حرف تمام باشد بايد اطاعت ملائكه اصلا ارزشي نداشته باشد ، چون بنا بر اين نمي‏توانند گناه بكنند ، و مانند آدميان ، كردن و نكردن يك عمل برايشان يكسان نيست ، بنا بر اين هيچ شرافت ذاتي و ارزش جوهري ندارند ، زيرا اطاعتي اجر و شرافت دارد كه نافرمانيش هم ممكن باشد ، و در حقيقت انقياد ذاتي كه هيچ وقت از ذات تخلف نمي‏كند اطاعت حقيقي نيست و اگر هم اطاعتش بناميم مجازي است .

و اگر اين حرف درست باشد ديگر علتي ندارد كه ملائكه مقرب درگاه خدا باشند و يا اطاعتشان ارزش داشته و باعث مقام و

ترجمة الميزان ج : 13ص : 225

منزلتشان شود .

و حال آنكه مي‏بينيم خداي سبحان ملائكه را داراي مقام قرب و زلفي دانسته و ايشان را در حظائر قدس و منازل انس جاي داده خزينه‏هاي اسرار خود و حاملين امر و واسطه‏هاي ميان خود و خلقش قرار داده و آيا اين همه مقام و منزلت‏ها صرف گزاف و بدون شايستگي در خود ملائكه بوده ؟ .

چطور ممكن است چنين سخني را در باره ملائكه گفت ؟ و حال آنكه خداي تعالي در كتابش ايشان را ثنا گفته ، يكجا فرموده است : بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و نيز فرموده لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون ، به طوري كه ملاحظه مي‏كنيد ذات ايشان را گرامي داشته است ، بدون اينكه مقيد به قيدي كرده باشد ، و اطاعتشان را و معصيت نكردنشان را مدح نموده است ( پس معلوم مي‏شود نسبت به هر امري از اوامر خدائي هم قدرت اطاعت دارند و هم قدرت معصيت ) .

و نيز در مدح عبادت و تذلل در برابر پروردگارشان فرموده و هم من خشيته مشفقون و نيز فرموده : فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يسمون ، و نيز فرمود : و لا تكن من الغافلين ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون ، كه پيغمبر گرامي خود را دستور مي‏دهد خداي را ياد كند آنطور كه ملائكه او را ياد مي‏كنند و خداي را بندگي كند آنطور كه فرشتگان عبادتش مي‏كنند .

پس حق مطلب اين است كه صرف امكان فعل و ترك و اينكه انسان بطور مساوي به آن دو قدرت دارد ملاك اصلي فضيلت و بهتري اطاعت او نيست ، بلكه اطاعت بشر از اين جهت افضل است كه از صفاي طينت و حسن سريرة او كشف مي‏كند ، به دليل اينكه مي‏بينيم عبادت و اطاعت كسي كه مي‏دانيم داراي خبث سريرة و پليدي نفس است هيچ قيمتي ندارد ، هر چند در تصفيه عمل و بذل منتهاي قدرت نهايت درجه سعي را كرده باشد .


ترجمة الميزان ج : 13ص :226

مانند اطاعت منافق و آنها كه دچار مرض دروني مي‏باشند كه عملشان نزد خداي سبحان حبط است و خداوند حسناتشان را از ديوان اعمالشان محو مي‏كند ، پس ملاك ارزش و فضيلت اطاعت ، صفاي نفس مطيع و جمال ذات او و خلوصش در عبوديت است ، و همين است كه او را از معصيت به سوي اطاعت مي‏كشاند ، و وادارش مي‏سازد تا در راه خدا و اطاعت او و ترك معصيت او مشقت‏ها تحمل نموده در نتيجه عمل و اطاعتش ارزش و نفاست پيدا كند .

و بنا بر اين ذات ملائكه كه قوامش بر طهارت و كرامت است و اعمالش جز ذلت عبوديت و خلوص نيت حكمي ندارد از جنس و ذات انسان كه با كدورت‏هاي هوا و تيرگي‏هاي غضب و شهوت مشوب و مكدر است افضل و شريف‏تر است ، آري كمتر اعمال انساني از قضاياي شرك و شامت نفس و دخالت طمع خالي است .

به همين جهت قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل و اعمال فرشته خالص‏تر و خدائي‏تر از اعمال انسان است ، اعمال فرشتگان همرنگ ذات آنان و اعمال آدمي همرنگ ذات او است ، و كمالي كه انسان آن را براي ذات خود هدف قرار داده و در پرتو اطاعت خدا جستجويش مي‏كند ، اين كمال را ملائكه به بياني كه گذشت در ابتداي وجودشان دارا هستند .

البته اين هم هست كه ممكن است همين انسان كه كمال ذاتي خود را به تدريج يا به سرعت و يا به كندي از راه به دست آوردن استعدادهاي تازه كسب مي‏كند در اثر آن استعدادهاي حاصله به مقامي از قرب و به حدي از كمال برسد كه مافوق حدي باشد كه ملائكه با نور ذاتيش در ابتداي وجودش رسيده ، ظاهر كلام خداي تعالي هم اين امكان را تاييد مي‏كند .

براي اينكه در داستان خلق كردن خليفه براي زمين برتري انسانرا براي ملائكه بيان كرده و فرمود : اين موجود در تحمل علم به اسماء ، قدرتي دارد كه شما نداريد ، او مي‏تواند علم به تمامي اسماء را تحمل كند ، و همين تحمل مقامي است از كمال كه مقام تسبيح ملائكه به حمد خدا و تقديسشان به آن پايه نمي‏رسد ، و مقامي است كه باطن انسان را از فساد و سفك دماء پاك مي‏كند ، و لذا مي‏بينيم كه ملائكه به اين قانع شدند همچنانكه فرمود : و اذ قال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفة قالوا ا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال اني اعلم ما لا تعلمون و ما تفصيل بحث آن را در جلد

ترجمة الميزان ج : 13ص :227

اول اين كتاب گذرانديم .

و نيز داستان مامور شدن ملائكه به سجده كردن بر آدم و اينكه همه آنان وي را سجده كردند يادآور شده و مي‏فرمايد : فسجد الملائكه كلهم اجمعون و ما در تفسير آياتي كه راجع به اين داستان در سوره اعراف آمده روشن كرديم كه سجده ملائكه بر آدم از باب خضوع ايشان در برابر مقام كمال انساني بوده ، و آدم جنبه قبله را براي ايشان داشته ، وي با وجود خود ، انسانيت را در برابر ايشان مجسم نموده بود ، اين بود آنچه كه از ظاهر آيات مورد بحث و ساير آياتي كه آورديم استفاده مي‏شد ، و البته در روايات هم گوشه‏ها و اشاراتي كه اين معنا را تاييد كند ديده مي‏شود ، و چون اين بحث غير از جنبه قرآنيش جنبه عقلاني نيز دارد تفصيل آن را بايد در مباحث عقلي جستجو كرد .

يوم ندعوا كل اناس بامامهم .

مقصود از اين يوم روز قيامت است ، و ظرف يوم متعلق به مقدر است ، و تقدير كلام چنين است : اذكر يوم فلان - بياد آور روزي را كه و كلمه امام به معناي مقتداء است ، و خداي سبحان افرادي از بشر را به اين نام ناميده كه جامع آنان اين است كه بشر را با امر خدا هدايت مي‏كنند ، همچنانكه در باره ابراهيم (عليه‏السلام‏) اين اسم را به كار برده و فرمود : اني جاعلك للناس اماما و در باره سايرين فرموده : و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و افراد ديگري را كه مقتدا و رهبر گمراهانند ائمه كفر خوانده و فرمود فقاتلوا ائمة الكفر و نيز تورات را امام خوانده و فرمود : و من قبله كتاب موسي اماما و رحمة ، و چه بسا از آن استفاده شود كه كتابهاي آسماني كه مشتمل بر دين تازه و شريفند مانند كتاب نوح و ابراهيم و عيسي و محمد ( صلوات الله عليهم ) همه امام باشند .

و نيز لوح محفوظ را امام خوانده و فرمود و كل شي‏ء احصيناه في امام مبين .


ترجمة الميزان ج : 13ص :228

و وقتي از ظاهر آيه استفاده مي‏شود كه براي هر طائفه‏اي از مردم امامي است غير از امام طائفه ديگر ، - چون امام را به جمعيت‏ها نسبت داده و فرمود امامهم - لذا نمي‏شود مراد از امام همان امام در آيه لوح باشد ، براي اينكه در آنجا لوح محفوظ را يك امام ناميده كه دومي ندارد ، و مخصوص به طائفه معيني نيست .

و نيز ظاهر آيه اين است كه آيه مورد بحث ، تمامي مردم - اعم از اولين و آخرين - را شامل است ، در سابق هم در تفسير آيه كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب ، گفتيم كه اولين كتاب آسماني كه مشتمل بر شريعتي تازه بود كتاب نوح است كه كتاب ديگري قبل از آن نبوده ، و از اينجا معلوم مي‏شود كه نمي‏توان مراد از امام در آيه مورد بحث را كتاب گرفت ، براي اينكه لازمه‏اش اين مي‏شود كه امتهاي قبل از نوح امام نداشته باشند ، چون كتاب نداشتند ، و حال آنكه ظاهرش اين است كه آنها هم امام داشته‏اند .

پس نتيجه اين مي‏شود كه بگوئيم : مراد از امام هر طائفه همان اشخاصي هستند كه مردم هر طائفه به آنها اقتداء و در راه حق و يا باطل از آنها پيروي مي‏كرده‏اند ، و قبلا هم گفتيم كه قرآن كريم هر دو مقتداء را امام خوانده ، و امام حق كسي را دانسته كه خداوند سبحان او را در هر زماني براي هدايت اهل آن زمان برگزيده است ، حال چه اينكه پيغمبر بوده باشد مانند ابراهيم و محمد ( صلوات الله عليهما ) ، و يا غير پيغمبر .

و ما در تفسير آيه و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين تفصيل اين بحث را مطرح كرديم .

چيزي كه هست از آيه‏اي كه در باره فرعون كه يكي از امامان ضلال و گمراهي است بحث مي‏كند يعني از آيه يقدم قومه يوم القيمة فاوردهم النار ، و همچنين از آيه ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه علي بعض فيركمه جميعا فيجعله في جهنم و

ترجمة الميزان ج : 13ص :229

غير اينها از آيات بسياري ديگر استفاده مي‏شود كه اهل ضلال هيچوقت از اوليايشان جدا نمي‏شوند ، و لازمه اين سخن آن است كه روز قيامت ايشان به اتفاق پيشوايان خود فرا خوانده مي‏شوند .

علاوه بر اين كلمه بامامهم مطلق است ، و مقيد به امام حق كه خدا او را هادي به امر خود قرارش داده باشد نشده ، و مقتداي ضلالت عين مقتداي هدايت امام خوانده شده و سياق ذيل آيه و آيه دومي هم مشعر براين است كه امامي كه روز قيامت خوانده مي‏شود آن كسي است كه مردم او را امام خود گرفته باشند و به او اقتداء كرده باشند .

نه آن كس كه خداوند به امامتش برگزيده باشد ، و براي هدايت به امرش انتخاب كرده باشد ، چه اينكه مردم هم او را پيروي كرده باشند و يا كنارش زده باشند .

پس ظاهر اين مي‏شود كه مراد از امام هر طائفه ، آن كسي است كه مردم به پيشوائيش تن در داده باشند ، حال چه اينكه امام حق باشد و چه امام باطل .

و چنين نيست كه بعضي پنداشته‏اند كه روز قيامت مردم به اسم امامشان خوانده شوند ، مثلا گفته شود اي امت ابراهيم و اي آل فرعون و اي آل فلان ، براي اينكه اين معنا با ظاهر آيه نمي‏سازد ، آيه شريفه نتيجه و فرع جمله ندعوا كل اناس بامامهم را ، اين دو جمله : يعني جمله فمن اوتي كتابه بيمينه و جمله و من كان في هذه اعمي ... قرار داده ، و اگر دعوت به امام معنايش آن باشد نتيجه بودن آن دو جمله فرع براي جمله دعوت به امام روشن نيست ، چه ربطي هست ميان اينكه مردم را به اسم امامشان بخوانند ، و ميان به دست راست دادن نامه عمل ، و يا به كوري در دنيا و آخرت .

به خلاف اينكه مراد از دعوت را - به طوري كه از سياق برمي‏آيد احضار بگيريم كه هر طائفه‏اي با پيشواي خودشان احضار شده و هر كه به امام حقي اقتداء كرده و نامه عملش را به دست راستش مي‏دهند ، و هر كه از معرفت امام حق در دنيا كور بوده ، در آنجا هم كور خواهد بود ، اين آن معنائي است كه از تدبر و دقت در آيه به دست مي‏آيد .

البته مفسرين در تفسير امام در آيه مورد بحث نظرات مختلفي دارند .

بعضي گفته‏اند كه مراد از امام كتابي است كه از آن پيروي شده است ، مانند تورات ، انجيل و قرآن ، روز قيامت مردم به اسم كتابشان خوانده شوند مثلا گفته مي‏شود : اي

ترجمة الميزان ج : 13ص :230

پيروان تورات ، اي پيروان انجيل ، اي پيروان قرآن ، از آنجا كه قبلا اشكالش را خوانديد ، ديگر تكرار نمي‏كنيم .

بعضي ديگر گفته‏اند مراد از امام پيغمبر است كه پيشواي پيروان حق است ، و شيطان و پيشوايان ضلالت كه پيشواي رهروان باطل است ، و گفته مي‏شود پيروان ابراهيم را بياورند ، و پيروان موسي را بياوريد ، پيروان محمد را بياوريد ، اهل حق برمي‏خيزند در حالي كه كتابهايشان به دست راستشان داده شده ، بعد صدا مي‏زنند پيروان شيطان و رهروان رؤساي ضلالت را بياوريد ، عده‏اي هم به اين عنوان حاضر مي‏شوند .

و ليكن اين وجه مبني بر اين است كه امام در آيه به معناي عرفيش بوده باشد يعني آن فرد از عقلا كه ديگران به وي اقتداء و از او پيروي كنند ، و اگر معناي خاص ديگري در عرف قرآن داشته باشد نمي‏توانيم حمل بر اين معناي عرفي كنيم ، و اتفاقا اين كلمه در عرف قرآن معناي مخصوصي دارد و لذا هر جا اطلاق شود به آن معنا حمل مي‏شود ، و آن عبارت است از كسي كه به امر خدا هدايت مي‏كند ، و يا در گمراهي به وي اقتداء مي‏شود .

و از جمله اقوال ، يكي ديگر اين است كه مراد از امام نامه اعمال مردم است ، همچنانكه گفته مي‏شود : اي اصحاب كتاب خير ، و اي اصحاب كتاب شر و اگر نامه اعمال را امام ناميده براي اين بوده كه مردم تابع حكم آنند ، هر حكمي كه كرد چه بهشت و چه دوزخ چاره‏اي جز اطاعت ندارد .

اين وجه نيز باطل است ، و معنا ندارد نامه اعمال و پرونده زندگي افراد ، را پيشوا و امام بنامند با اينكه نامه تابع اعمال آدمي است نه اينكه انسان تابع آن باشد ، پس اگر آن را تابع بناميم مناسب‏تر است تا متبوع ، و اما اين توجيهي كه برايش كرده‏اند و گفته‏اند كه مردم تابع حكم آن كتابند ، آن نيز صحيح نيست ، زيرا آنكه اطاعت و پيروي مي‏شود حكمي است كه خداوند بعد از پخش نامه‏ها و پس از سؤال و سنجيدن اعمال و شهادت شهود مي‏كند ، نه حكم كتاب ، چون كتاب حكم بهشت و دوزخ ندارد تنها مشتمل بر متن اعمال از خير و شر است .

از همينجا روشن مي‏شود كه مراد از امام لوح محفوظ و يا صحيفه اعمال امت نيز - كه آيه كل امة تدعي الي كتابها بدان اشاره مي‏كند - نيست ، زيرا كتاب در آيه مذكور

ترجمة الميزان ج : 13ص :231

كتاب امتها است ولي در آيه مورد بحث كتاب فرد فرد اشخاص است كه به دستشان داده مي‏شود ، آري ظاهر فمن أوتي كتابه بيمينه همين است .

و از جمله اقوال يكي اين است كه : مراد از امام مادران است - كه امام را جمع ام بگيريم - به دليل اينكه در روايت آمده روز قيامت مردم را به اسم مادران صدا مي‏زنند پس معناي آيه اين است كه روزي كه مردم را به اسم مادرانشان صدا مي‏زنيم .

اشكال اين وجه اين است كه با لفظ آيه جور نمي‏آيد ، زيرا در آيه فرموده : مي‏خوانيم هر مردمي را با امامشان و نفرموده مي‏خوانيم مردم را با امامشان و يا مي‏خوانيم هر انساني را با مادرش و اگر واقعا منظور از امام مادران بودند جا داشت به يكي از دو تعبير آخري فرموده باشد ، و آن روايتي هم كه گفتند بر طبق اين وجه هست به فرض كه صحيح باشد و قبولش كنيم تازه يك روايت مستقلي است كه ربطي به تفسير آيه ندارد .

علاوه بر اين ، جمع بستن ام ( مادر ) به امام خود لغت نادري است كه كلام خداي را بر چنين معناي نادر حمل نبايد كرد ، و زمخشري هم در كشاف اين قول را از بدعتهاي تفاسير دانسته است .

و از آن جمله اين است كه گفته‏اند مراد از امام كسي است كه به او اقتداء شود ، چه عاقل باشد و چه غير عاقل چه حق و چه باطل ، بنا بر اين قول ، انبياء و اولياء و شيطان و رؤساي ضلالت و خود اديان حق و باطل و كتب آسماني و كتب ضلال و سنت‏هاي اجتماعي از خوب و بد همه امامند ، بنا بر اين وجه شايد دعوت هر مردمي با امامشان كنايه از اين باشد كه هر تابعي در روز قيامت ملازم متبوع ، خويش است و باء بامامهم براي مصاحبه است .

اشكال اين وجه همان اشكالي است كه به قول گذشته - كه مي‏گفت : ( مراد از امام حق پيغمبر است و مراد از امام باطل شيطان ) - كرديم ، آري در آنجا گفتيم وقتي خود قرآن در اين كلمه عرف خاصي دارد نمي‏توانيم حمل بر معناي عرفي و لغوي كنيم ، قرآن امام را در طرف هدايت ، عبارت مي‏داند از كسي كه به امر خدا هدايت مي‏كند ، و در طرف ضلالت مقتدا و پيشواي گمراهان قرار مي‏گيرد ، ممكن هم هست بگوئيم : باء در بامامهم باء آلت است ، و معناي آن اين است كه روزي كه هر طائفه‏اي به وسيله امامش

ترجمة الميزان ج : 13ص :232

دعوت و احضار مي‏شود ( دقت فرمائيد) .

علاوه بر اين كتاب ، سنت ، دين و ديگر موارد مذكور ، امام مستقل نيستند ، بلكه برگشت پيروي از آنها به پيروي از پيغمبر و امام است ، و همچنين پيغمبر هم از جهت اينكه امام است به امر خدا هدايت مي‏كند ، و اما در جهت اينكه از معارف غيبي خبر مي‏دهد يا پيامهاي خدائي را ابلاغ مي‏نمايد از اين جهت نبي و يا رسول است ، و امام نيست ، و همچنين اضلال مذاهب باطله و كتب ضلال و سنت‏هاي غلط در حقيقت اضلال مؤسسين آن مذاهب و مبدعين آن بدعتها است .

و من كان في هذه اعمي فهو في الآخرة اعمي و اضل سبيلا .

مقابله ميان في هذه و في الآخرة مي‏رساند كه مقصود از هذه همين زندگي دنيا است ، همچنانكه بودن سياق آيه در مقام بيان يكساني و مطابقت دنيا با آخرت دليل بر اين است كه مراد از كوري آخرت كوري چشم نيست ، بلكه نداشتن بصيرت و ديده باطني است ، و همچنين مقصود از كوري در دنيا هم همين است همچنانكه در جاي ديگر اين كوري را ، كوري بصيرت معنا كرده و فرموده فانها لا تعمي الابصار و لكن تعمي القلوب التي في الصدور و نيز مؤيد اين معنا قرار گرفتن اضل سبيلا بعد از كوري آخرت است كه مي‏رساند مقصود از آن گمراهي و بي‏بصيرتي است .

پس معناي آيه اين است كه هر كه در اين نشاه يعني زندگي دنيا امام حق را نشناسد و راه حق نپيمايد چنين كسي در آخرت سعادت و رستگاري را نمي‏بيند و راه به سوي آمرزش نمي‏برد .

از آنچه گذشت روشن گرديد اينكه بعضيها گفته‏اند : اشاره در في هذه به نعمتهائي است كه در آيه ذكر شده ، و معنايش اين است كه : كساني كه در اين نعمتها كه خدا روزيشان كرده كور باشند ، و قدرش را ندانند و شكرش را بجا نياورنددر آخرت هم كور محشور مي‏شوند صحيح نيست .

و همچنين اينكه بعضي ديگر گفته‏اند : مراد از كوري در دنيا نداشتن بصيرت و مراد از كوري در آخرت كوري چشم است صحيح نيست و وجه بطلان هر دو از آنچه گذشت معلوم مي‏شود ، علاوه بر اين كوري چشم در آخرت چه بسا برگشتنش به كوري بصيرت باشد ، براي

ترجمة الميزان ج : 13ص :233

اينكه خود قرآن كريم قيامت را روز نمايان شدن سريره‏ها و نهانها خوانده و فرموده يوم تبلي السرائر پس كسي كه در آن روز كوردل باشد ، كور چشم هم خواهد بود .

و از ظاهر كلام بعضي مفسرين برمي‏آيد كه خواسته‏اند بگويند كلمه اعمي ي دومي افعل و تفضيل و به معناي كورتر است ، چون در تفسير خود آن را به عبارت اشد عمي تفسير كرده ، و اتفاقا سياق هم مساعد تفسير او است چون جمله اضل سبيلا كه آن هم افعل تفضيل است به آن عطف شده .

بحث روايتي

در امالي شيخ از زيد بن علي از پدرش (عليهماالسلام‏) نقل شده كه در تفسير آيه و لقد كرمنا بني آدم مي‏فرمود : يعني بني آدم را بر ساير مخلوقات برتري داديم و حملناهم في البر و البحر يعني او را بر خشكي و تري عالم مسلط كرديم و رزقناهم من الطيبات يعني انواع ميوه‏هاي پاكيزه روزيش كرديم و فضلناهم يعني در خوردن از آن طيبات او را بر ديگر حيوانات برتري داديم و مسلطترش كرديم ، چون هيچ پرنده و جنبنده‏اي در موقع خوردن دست خود را كار نمي‏زند مگر بني آدم .

و در تفسير عياشي از جابر از حضرت ابي جعفر (عليه‏السلام‏) روايت شده كه در ذيل جمله و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا فرمود : خداوند تمامي حيوانات را منكب ( - به روي افتاده ) خلق كرده جز آدمي را كه او را منتصب آفريده ، و اين خود يكنوع برتري است .

مؤلف : آنچه در اين دو روايت است دو مصداق از برتري است ، نه اينكه آيه منحصر در همينها باشد ، به دليل كلام خود امام كه در آخر روايت فرمود : اين خود يكنوع برتري است .

و نيز در همان كتاب از فضيل روايت شده كه گفت از حضرت ابي جعفر (عليه‏السلام‏) معناي آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم را پرسيدم ، فرمود : در آن روز رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و علي (عليه‏السلام‏) و حسن بن علي و حسين بن علي (عليهماالسلام‏) با قوم خود مي‏آيند و هر كس كه در عصر هر امامي از دنيا رفته آن روز با آن امام محشور مي‏شود .


ترجمة الميزان ج : 13ص :234

و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت مي‏كند كه فرمود : آيا حمد خدا بجا نمي‏آوريد كه وقتي قيامت مي‏شود هر قومي را به سوي كسي مي‏خوانند كه آن كس را دوست مي‏داشتند ؟ ما دست به دامن رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏شويم و شما دست به دامن ما .

مؤلف : اين روايت را مجمع البيان از آنجناب نقل كرده ، و اين خود دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) امام امامان است همچنانكه گواهي است بر گواهان ، و نيز دلالت دارد بر اينكه مساله دعوت به امام در روز قيامت در بين خود ائمه هم جريان خواهد داشت .

و در مجمع البيان مي‏گويد : عامه و خاصه ( يعني سني و شيعه ) از علي بن موسي الرضا (عليهماالسلام‏) با سندهاي صحيح روايت كرده‏اند كه آن جناب از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت كرده‏اند كه در تفسير اين آيه فرموده است : هر قومي در آن روز از امام زمان خود و از كتاب پروردگار و سنت پيغمبر خود بازخواست مي‏شوند .

مؤلف : اين روايت را تفسير برهان هم از ابن شهر آشوب از آن جناب از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مثل همين عبارت روايت كرده و او هم گفته كه عامه و خاصه اين روايت را نقل كرده‏اند .

و در الدر المنثوراست كه ابن مردويه از علي (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در معناي آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم فرمود : هر قومي از امام زمانش و از كتاب پروردگارش و از سنت پيغمبرش پرسش مي‏شود .

و در تفسير عياشي از عمار ساباطي از حضرت صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه گفت : زمين بدون امام رها نمي‏شود كه حلال كند حلال خدا را و حرام كند حرام خدا را و همان قول خداوند تعالي است كه مي‏فرمايد يوم ندعوا كل اناس بامامهم پس فرمود : رسول خدا فرموده است كسي كه بدون امام بميرد مرده است مانند مردم عهد جاهليت .

مؤلف : علت استدلال به آيه در اين حديث عموم دعوت است كه شامل جميع مردم

ترجمة الميزان ج : 13ص :235

مي‏شود .

و نيز در همان كتاب از اسماعيل بن همام از حضرت صادق (عليه‏السلام‏) نقل مي‏كند كه در قول خداوند تعالي يوم ندعوا كل اناس بامامهم فرمود : چون روز قيامت شود خداوند مي‏فرمايد : آيا عدالت از پروردگارشان نيست اينكه بگويد : هر قومي دنبال هر كسي بوده‏اند بروند .

مي‏گويند بلي عدالت است پس گفته مي‏شود از هم جدا شويد ، پس جدا مي‏شوند .

مؤلف : در اين روايت تاييد است در آنچه ما گفتيم مراد از ( دعوت به امام ) در آيه احضار مردم است با امام خودشان و دعوت به معناي نداي با اسم نيست و روايات در معاني گذشته زياد است .

در تفسير قمي در قول خداوند و لا يظلمون فتيلا گفته : فتيل پوسته‏اي است نازك كه روي هسته خرما را پوشانده .

و در تفسير عياشي از مثني از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه گفت ابو بصير از آن جناب پرسيد در حالي كه من مي‏شنيدم كه چه مي‏فرمائيد در باره مردي كه صد هزار درهم داشت همه‏ساله با خود مي‏گفت امسال به زيارت حج مي‏روم - امسال به زيارت حج مي‏روم و نرفت تا مرد و به حج اسلام موفق نشد ! .

فرمود اي ابا بصير مگر نشنيدي كلام خداي را كه مي‏فرمايد ؟ من كان في هذه اعمي فهو في الآخرة اعمي و اضل سبيلا ؟ و مگر نمي‏داني كه مقصود از كوري در دنيا كوري نسبت به واجبي از واجبات خدا است .


ترجمة الميزان ج : 13ص :236

وَ إِن كادُوا لَيَفْتِنُونَك عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْك لِتَفْترِي عَلَيْنَا غَيرَهُوَ إِذاً لاتخَذُوك خَلِيلاً(73) وَ لَوْ لا أَن ثَبَّتْنَك لَقَدْ كِدت تَرْكنُ إِلَيْهِمْ شيْئاً قَلِيلاً(74) إِذاً لأَذَقْنَك ضِعْف الْحَيَوةِ وَ ضِعْف الْمَمَاتِ ثمَّ لا تجِدُ لَك عَلَيْنَا نَصِيراً(75) وَ إِن كادُوا لَيَستَفِزُّونَك مِنَ الأَرْضِ لِيُخْرِجُوك مِنْهَاوَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلَفَك إِلا قَلِيلاً(76) سنَّةَ مَن قَدْ أَرْسلْنَا قَبْلَك مِن رُّسلِنَاوَ لا تجِدُ لِسنَّتِنَا تحْوِيلاً(77) أَقِمِ الصلَوةَ لِدُلُوكِ الشمْسِ إِلي غَسقِ الَّيْلِ وَ قُرْءَانَ الْفَجْرِإِنَّ قُرْءَانَ الْفَجْرِ كانَ مَشهُوداً(78) وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك عَسي أَن يَبْعَثَك رَبُّك مَقَاماً محْمُوداً(79) وَ قُل رَّب أَدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْني مخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَل لي مِن لَّدُنك سلْطناً نَّصِيراً(80) وَ قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَطِلُإِنَّ الْبَطِلَ كانَ زَهُوقاً(81)

ترجمه آيات

نزديك بود تو را فريبت دهند و از آنچه به تو وحي كرديم غافل سازند و چيز ديگري به ما نسبت دهي تا مشركان تو را دوست خود گيرند ( 73) .

و اگر ما تو را ثابت قدم نمي‏گردانديم نزديك بود كه به مشركين نامبرده اندك تمايل و اعتمادي بكني ؟ ( 74) .


ترجمة الميزان ج : 13ص :237

كه در اين صورت ( يعني اگر به بت‏پرستان اندك توجهي مي‏كردي ) ، كيفر اين عمل را به تو مي‏چشانديم و عذاب تو را در دنيا و آخرت مضاعف مي‏كرديم آنگاه از قهر و خشم ما هيچ ياوري بر خود نمي‏يافتي ( 75 ) .

و نيز نزديك بود كافران تو را در سرزمين خود سبك كرده در نتيجه يا با مكر يا به زور تو را از آنجا بيرون كنند ، كه در اين صورت بيش از اندك زماني نمي‏زيستند ( 76) .

ما سنت خود را در ساير پيغمبران كه پيش از تو بودند همين قرار داديم و اين طريقه ما را تغييرپذير نخواهي يافت ( 77) .

نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكي شب به پا دار و نماز صبح را نيز به جاي آر كه آن به حقيقت هم مشهود ملائكه شب است ( كه مي‏روند ) و هم ملائكه روز ( كه مي‏آيند ) ( 78 ) .

و بعضي از شب را بيدار باش و تهجد كن كه اين نماز شب تنها بر تو واجب است باشد كه خدايت به مقامي محمود ( شفاعت ) مبعوث گرداند ( 79) .

و همواره بگو پروردگارا مرا با قدمي صدق داخل و با قدمي صدق بيرون كن و به من از جانب خود بصيرت و حجت روشني كه همواره ياريم كند عطا كن ( 80) .

و به امتت بگو : رسول حق آمد و باطل را نابود كرد كه باطل خود بي‏آبرو و لايق محو و نابودي ابدي است ( 81) .

بيان آيات

اين آيات گوشه‏اي از نيرنگهاي مشركين را كه به قرآن و به پيغمبر (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) زدند و تعدي و پافشاري كه در انكار توحيد و معاد كردند يادآور شده ، در همين باره عليه ايشان احتجاج و استدلال مي‏كند .

آري آنها خواسته بودند كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نسبت به قسمتي از دستورات ، با آنان مداهنه كند و نيز خواستند او را از مكه بيرون كنند .

به همين جهت در اين آيات به شديدترين بيان آن جناب را تهديد مي‏كند كه مبادا به طرف مشركين و لو هر قدر هم اندك باشد ميل پيدا كند ، و ايشان را هشدار داده كه اگر آن جناب را از مكه بيرون كنند هلاكشان فرمايد .

در اين آيات توصيه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به نماز و توسل به درگاه پروردگار در آغاز كلام و هم در انجام آن و نيز اعلام به ظهور حق آمده است .

و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا غيره و اذا لاتخذوك

ترجمة الميزان ج : 13ص :238

خليلا .

كلمه ان مخفف از ان است به دليل اينكه لام بر سر ليفتنونك در آمده و فتنه به معني لغزاندن و برگرداندن است و كلمه خليل از خلت به معني صداقت است ، چه بسا گفته باشند ؟ كه از خلت به معني حاجت است ولي بعيد به نظر مي‏رسد .

ظاهر سياق مي‏رساند كه مراد از الذي اوحينا اليك قرآن باشد كه مشتمل بر توحيد و نفي شرك و سيرت صالح است ، و اين مؤيد رواياتي است كه در شان نزول آيات وارد شده كه مشركين از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) درخواست كردند كه دست از بدگوئي خدايان ايشان بردارد و غلامان و كنيزان بي‏شخصيت ايشان را كه مسلمان شده و به وي گرويده‏اند از خود دور كند چون عارشان مي‏شد كه با بردگان خود يكجا بنشينند و آيات خداي را بشنوند ، و در چنين مناسبتي آيه مورد بحث نازل شد .

و معنايش اين است كه مشركين نزديك شد تو را بلغزانند و از آنچه به تو وحي نموديم منحرفت كنند تا مرامي مخالف آن پيش گيري و اعمالي بر خلاف آن انجام دهي و بدين وسيله افترائي به ما ببندي و روش اختلاف طبقاتي را روشي خداپسندانه جلوه دهي و گفتند كه اگر چنين كني و يك مشت گدا و ژنده‏پوش را از خود براني ، با تو رفاقت مي‏كنيم .

و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا .

تثبيت در اينجا به طوري كه از سياق برمي‏آيد به معناي عصمت و حفظ الهي است و اگر جواب لولا را خود ركون قرار نداده و نفرمود تركن بلكه نزديك شدن به ركون را قرار داده فرمود : لقد كدت تركن براي اين بود كه با در نظر داشتن اينكه ركون به معناي كمترين ميل است دلالت كند بر اينكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ميل به كفار كه نكرد سهل است بلكه نزديك به ميل هم نشد ، و اينكه فرمود اليهم و ركون را به مشركين نسبت دادند به اجابت خواسته‏هاي آنان اين معنا را تاكيد مي‏كند .

و معناي آيه اين استكه اگر ما با عصمت خود تو را پايداري نمي‏داديم نزديك مي‏شدي به اينكه به سوي آنان اندكي ميل كني ، ليكن ما تو را استوار ساختيم ، و در نتيجه به آنان كمترين ميلي نكردي تا چه رسد به اينكه اجابتشان كني ، پس رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ايشان را اجابت نكرد و ذره‏اي ميل به ايشان هم ننمود و نه نزديك بود ميل كند .

اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا .

سياق آيه تهديد است و مراد از ضعف حيات و ممات مضاعف و دو چندان شدن عذاب زندگي و مرگ است و معنا اين است كه اگر نزديك شوي به اينكه به سوي آنان متمايل

ترجمة الميزان ج : 13ص :239

گردي هر چند تمايل مختصري باشد ما عذاب دو چندان زندگي كه مجرمين را با آن شكنجه مي‏دهيم و عذاب دو چندان مرگ را كه در عالم ديگر با آن شكنجه‏شان مي‏دهيم به تو خواهيم چشانيد .

و در مجمع از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفته است مراد از ضعف عذاب عذابي است كه درد و الم آن دو چندان باشد ، و معنا اين است كه ما عذاب دنيا و آخرت ( هر دو ) را به تو مي‏چشانيم ، آنگاه به گفته شاعر استدلال كرده كه گفته است .

لمقتل ما لك اذ بان مني ابيت الليل في ضعف اليم كه مقصود از ضعف اليم عذاب اليم است يعني وقتي مالك از من جدا گشت و كشته شد آن شب را در عذاب اليمي صبح كرديم .

و اينكه در ذيل آيه فرمود : ثم لا تجد لك علينا نصيرا تشديد در تهديد است ، و معنايش اين است كه در اين صورت عذاب واقع خواهد شد ، و هيچ راه گريزي از آن نخواهد بود .

و ان كادوا ليستفزونك من الارض ليخرجوك منها و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا .

كلمه استفزاز به معناي سوق دادن و تحريك خفيف و آسان است ، و الف و لام در الأرض براي عهد است ، و مقصود از آن زمين معهود ، مكه معظمه است ، و كلمه خلاف به معناي بعد است ، و مقصود از قليل زمان اندك است .

و معناي آيه اين است كه مشركين نزديك بود كه ترا وادار كنند تا از مكه بيرون شوي ، و اگر ايشان ترا بيرون مي‏كردند ، بعد از رفتن تو ، زمان زيادي زنده نمي‏ماندند ، بلكه پس از مدت كوتاهي همه هلاك مي‏شدند .

بعضي گفته‏اند : مراد اتحادي است كه مشركين با يهود كردند تا آن جناب را از سرزمينهاي عرب بيرون كنند .

و ليكن اين احتمال بعيد به نظر مي‏رسد چرا كه سوره مورد بحث ، مكي است و آيات آن هم در يك سياق است و گرفتاري رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) با يهوديان در مدينه و بعد از هجرت بوده است .


ترجمة الميزان ج : 13ص :240

سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا .

كلمه تحويل به معناي نقل چيزي است از حالي به حال ديگر ، و كلمه سنة من در تقدير ( لسنة من ) است ، يعني مانند سنت كسي كه ما فرستاديم و اين جار و مجرور متعلق به جمله لا يلبثون است يعني ديري نمي‏پائيد كه مردم مكه مانند سنت كسي كه قبل از تو فرستاديم مي‏شدند .

و اين سنت يعني هلاك كردن مردمي كه پيغمبر خود را از بلاد خود بيرون كردند سنت خداي سبحان است ، و اگر فرمود : سنت پيغمبري است كه فرستاديم و آن را به پيغمبر نسبت داده به اين اعتبار بوده كه سنت را به خاطر پيغمبران خود قرار داده به دليل اينكه دنبالش فرموده و لن تجد لسنتنا تحويلا و در جاي ديگر فرموده و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن في ملتنا فاوحي اليهم ربهم لنهلكن الظالمين .

و معناي آيه اين است كه دراين صورت ايشان را هلاك خواهيم كرد به خاطر سنتي كه ما براي پيغمبران قبل از تو باب نموده و اجراء كرديم ، و تو هيچ تغيير و تبديلي براي سنت ما نخواهي يافت .

اقم الصلوة لدلوك الشمس الي غسق الليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا .

در مجمع البيان گفته : دلوك به معناي زوال آفتاب و رسيدن به حد ظهر است .

مبرد گفته : دلوك شمس به معناي اول ظهر تا غروب است ، بعضي ديگر گفته‏اند : دلوك شمس به معناي غروب آفتاب است و اصل كلمه از دلك است كه به معناي ماليدن است ، و اگر ظهر را دلوك گفته‏اند بدين جهت است كه از شدت روشنائي هر كس به آن نگاه كند چشم خود را مي‏مالد ، و اگر غروب آفتاب را دلوك شمس خوانده‏اند باز براي اين است كه بيننده چشم خود را مي‏مالد تا درست درك كند .

و نيز در مجمع گفته : غسق الليل هنگامي است كه تاريكي شب پديد مي‏آيد ، وقتي مي‏گويند غسقت القرحه معنايش اين است كه زخم و جراحت دهن باز كرد و داخلش نمودار گشت .


ترجمة الميزان ج : 13ص :241

و در مفردات گفته : غسق شب به معناي شدت ظلمت شب است .

مفسرين در تفسير اول آيه اختلاف كرده‏اند ، و از ائمه اهل بيت (عليهم‏السلام‏) به طريق شيعه روايت شده كه فرموده‏اند : دلوك الشمس هنگام ظهر و غسق الليل نصف شب است ، و به زودي ان شاء الله در بحث روايتي آينده به آن اشاره خواهد شد .

و بنا بر اين روايت ، آيه شريفه از اول ظهر تا نصف شب را شامل مي‏شود ، و نمازهاي واجب يوميه كه در اين قسمت از شبانه روز بايد خوانده شود چهار نماز است ، ظهر و عصر و مغرب و عشاء ، و با انضمام نماز صبح كه جمله : و قرآن الفجر دلالت بر آن دارد نمازهاي پنجگانه يوميه كامل مي‏شود .

و اينكه فرموده : و قرآن الفجر عطف است بر كلمه الصلوة كه تقديرش چنين مي‏شود : و اقم قرآن الفجر كه مراد از آن نماز صبح است ، و چون مشتمل بر قرائت قرآن است آن را قرآن صبح خوانده ، چون روايات همه متفقند بر اينكه مراد از قرآن الفجر همان نماز صبح است .

و همچنين روايات از طرق عامه و خاصه متفقا جمله ان قرآن الفجر كان مشهودا را تفسير كرده‏اند به اينكه : نماز صبح را هم ملائكه شب ( در موقع مراجعت ) و هم ملائكه صبح ( در موقع آمدن ) مي‏بينند ، و ما به زودي به بعضي از آن روايات اشاره خواهيم كرد ان شاء الله .

و من الليل فتهجد به نافلة لك عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا .

كلمه تهجد از ماده هجود است كه در اصل به معناي خواب است ، و تهجد به طوري كه بسياري از اهل لغت گفته‏اند به معناي بيداري بعد از خواب است ، و ضمير در به به قرآن يا به كلمه بعض كه از كلمه من الليل استفاده مي‏شود برمي‏گردد ، و كلمه نافله از ماده نفل به معناي زيادي است ، و چه بسا گفته شده كه كلمه من الليل از قبيل اغراء تحريك و تهيج و نظير عليك بالليل - بر تو باد شب مي‏باشد ، و حرف فاء كه بر سر فتهجد آمده نظير فاء در فاياي فارهبون است .

و معناي آيه چنين است كه قسمتي از شب را پس از خوابيدنت بيدار باش و به قرآن ( يعني نماز ) مشغول شو ، نمازي كه زيادي بر مقدار واجب تو است .

كلمه مقام در جمله مقاما محمودا ممكن است مصدر ميمي و به معناي بعث باشد،

ترجمة الميزان ج : 13ص :242

كه در اين صورت مفعول مطلق جمله ليبعثك خواهد بود ، هر چند كه لفظ بعث در بين نيامده باشد ، و معنا چنين مي‏شود باشد كه پروردگارت تو را بعث كند بعثي پسنديده و ممكن هم هست اسم مكان بوده و آنگاه بعث به معناي اقامه و يا متضمن معناي اعطاء و امثال آن باشد كه بنا بر اين احتمال ، معناي آيه چنين مي‏شود باشد كه پروردگارت تو را به مقامي محمود به پا دارد و يا در حالي كه معطي تو است به مقامي محمود بعث فرمايد و يا عطا كند تو را در حالي كه بعث كننده تو است مقامي محمود .

در اينجا محمود بودن مقام آن جناب را مطلق آورده و هيچ قيدي به آن نزده است ، و اين خود مي‏فهماند كه مقام مذكور مقامي است كه هر كس آن را مي‏پسندد ، و معلوم است كه همه وقتي مقامي را حمد مي‏كنند كه از آن خوششان بيايد ، و همه كس از آن منتفع گردد ، و به همين جهت آن را تفسير كرده‏اند به مقامي كه همه خلائق آن را حمد مي‏كنند ، و آن مقام شفاعت كبراي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است كه روز قيامت در آن مقام قرار مي‏گيرد ، و روايات وارده در تفسير اين آيه ازطرق شيعه و سني همه متفقند بر اين معنا .

و قل رب ادخلني مدخل صدق و اخرجني مخرج صدق و اجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا .

كلمه مدخل ( به ضم ميم و فتح خاء ) مصدر ميمي به معناي داخل كردن است ، و همينطور مخرج كه آن نيز هم وزن همان صيغه است و به معناي خارج كردن است ، و اگر ادخال و اخراج را به صدق اضافه كرده به اين عنايت است كه دخول و خروج در هر امري دخول و خروجي باشد كه متصف به صدق و داراي حقيقت باشد ، نه اينكه ظاهرش مخالف با واقع و باطنش باشد ، و يا يك طرفش با طرف ديگرش متضاد بوده باشد ، مثل اينكه اگر داخل دعا مي‏شود به زبانش خداي را بخواند ولي منظور قلبيش اين باشد كه در ميان مردم و همگان موجه گشته از اين راه وجهه‏اي كسب كند ، و يا در يك قسمت از دعايش خداي را به خلوص بخواند ، و در قسمت ديگر غير خداي را هم شركت دهد .

و خلاصه اينكه دخول و خروج به صدق اين است كه صدق و واقعيت را در تمامي دخول و خروج‏هايش ببيند ، و صدق سراپاي وجودش را بگيرد ، چيزي بگويد كه عمل هم بكند ، و عملي بكند كه همان را بگويد ، چنان نباشد كه بگويد آنچه را كه عمل نمي‏كند و عملي انجام ندهد مگر آن را كه ايمان دارد و بدان معتقد است و اين مقام مقام صديقين است ، و بنا بر اين برگشت كلام به اين مي‏شود كه مثلا بگوئيم : خدايا امور مرا آنچنان سرپرستي كن كه صديقين را سرپرستي مي‏كني .


ترجمة الميزان ج : 13ص :243

و اجعل من لدنك سلطانا نصيرا - يعني سلطنتي ياري شده ، به اين معني كه مرا در تمامي مهماتم و در هر كاري كه مشغول مي‏شوم ياري كن ، اگر مردم را به دين تو دعوت مي‏كنم مغلوب نشوم ، و حجت‏هاي باطله ايشان مرا مغلوب نسازد ، و به فتنه‏اي و مكري از ناحيه دشمنانت دچار نگردم ، و به وسوسه‏اي از شيطان گمراه نشوم .

و اين آيه همانطور كه ملاحظه مي‏كنيد به طور مطلق رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را امر مي‏كند كه از پروردگارش بخواهد در تمامي مدخل و مخرج‏ها او را سرپرستي كند ، و از ناحيه خود سلطاني به او دهد كه او را ياور باشد ، در نتيجه از هيچ حقي منحرف نگشته و به سوي هيچ باطلي متمايل نشود .

و بنا بر اين اطلاق ، ديگر وجهي نيست كه گفتار بعضي از مفسرين را قبول كنيم كه گفته‏اند : مراد از دخول و خروج ، دخول به مدينه پس از بيرون شدن از مكه و خروج از مدينه به سوي مكه و فتح مكه است ، و يا آنكه مراد از دخول و خروج دخول در قبر به مرگ و خروج از قبر به بعث است .

بله از آنجائي كه آيه شريفه بعد از آيه و ان كادوا ليفتنونك و آيه و ان كادوا ليستفزونك و در سياق آن دو قرار گرفته اشاره به مساله دخول و خروج مكاني هم دارد ، اما به عنوان مصداقي از دخول و خروج ، نه اينكه دخول و خروج مكاني معناي منحصر به فرد آيه باشد ، آري رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را امر مي‏كند به اينكه در تمامي مهماتش و كارهائي كه در امر دعوت ديني دارد به پروردگارش ملتجي شود ، و همچنين در دخول و خروج هر مكاني كه سكونت مي‏كند ، و يا صرفا داخل و خارج مي‏شود ، و اين معنا واضح است .

و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا .

در مجمع البيان گفته كلمه زهوق به معناي هلاكت و بطلان است ، وقتي گفته مي‏شود : زهقت نفسه معنايش اين است كه جانش بيرون آمد ، گوئي اينكه جانش به سوي هلاكت بيرون شد ، اين بود كلام صاحب مجمع ، و معناي آيه روشن است .

در اين آيه كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را امر مي‏كند به اينكه ظهور حق را به

ترجمة الميزان ج : 13ص :244

همه اعلام كند ، و چون آيه شريفه در سياق آيات قبلي يعني از آيه و ان كادوا ليفتنونك تا آخر سه آيه واقع شده اين معنا از آن استفاده مي‏شود كه منظور از آن اين است كه مشركين را دلسرد نموده و اعلام كند كه براي هميشه از او مايوس باشند ، و يقين كنند كه ديگر به هيچ وجه زورشان به آن جناب نمي‏رسد .

باز آيه شريفه دلالت بر اين دارد كه هيچ وقت باطل دوام نمي‏يابد ، همچنانكه در جاي ديگر راجع به اين معنا فرموده و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار .

بحث روايتي

در مجمع البيان پيرامون سبب نزول آيه و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك ... گفته است كه مشركين به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) گفتند از بدگوئي و توهين به خدايان ما و احمقانه خواندن عقايد ما دست بردار ، و اين اطرافيانت را كه همه از طبقه فقراء و بردگان متعفن هستند از دور خود دور كن تا ما به تو نزديك شويم ، و گوش به گفتارت بدهيم ، و رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از شنيدن اين پيشنهاد به مسلمان شدن آنان اميدوار شد ، و لذا آيات مذكور نازل گرديد .

مؤلف : در الدر المنثور هم قريب به اين معنا را از ابن ابي حاتم از سعيد بن نفير روايت كرده .

و اما روايتي كه از ابن عباس آورده كه گفته است امية بن خلف و ابو جهل بن هشام و مرداني ديگر از قريش نزد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آمده و گفتند : بيا خدايان ما را دست بكش و زيارت كن ، تا ما هم به دين تو درآئيم ، و چون رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از كناره‏گيري فاميلش ناراحت بود و به اسلام آنها علاقه زيادي داشت دلش به حال آنان سوخت ، در نتيجه اين آيه تا جمله نصيرا نازل شد روايت قابل اعتمادي نيست چون با ظاهر آيات نمي‏سازد ، آري آيات از نزديك شدن به ركون ( ميل ) نهي مي‏كند تا چه رسد به

ترجمة الميزان ج : 13ص :245

ركون ( خود ميل) .

و همچنين آن روايتي كه طبري و ابن مردويه از ابن عباس آورده‏اند كه قبيله ثقيف به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) گفتند : يك سال به ما مهلت بده تا از قرباني‏هائي كه براي خدايان ما مي‏آورند استفاده كنيم ، بعد از آنكه آنها را به چنگ آورديم آنگاه مسلمان مي‏شويم ، و خدايان خود را خرد مي‏كنيم ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم تصميم گرفت چنين مهلتي به آنان بدهد ، در نتيجه اين آيه نازل شد .

و همچنين روايتي كه در تفسير عياشي از ابي يعقوب از امام صادق (عليه‏السلام‏) در تفسير آيه آمده كه فرمود : وقتي روز فتح مكه فرا رسيد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بتهائي را از مسجد بيرونريخت كه يكي از آنها بت بالاي مروه بود ، قريش پيغام دادند كه آن بت را نشكند ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كه بسيار با حيا و نرم‏خو بود زماني دچار شرم گشته بعدا دستور داد شكستند ، و آيه شريفه در اين مورد نازل شد .

و نظير آن دو روايت اخبار ديگري است قريب به همان معنا كه هيچيك با ظاهر آيه سازگار نيست ، آري از مقام رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به دور است كه تصميم به چنين بدعتهائي بگيرد با اينكه پروردگارش او را از نزديك شدن به ركون و ميل مختصر نهي كرده بود ، تا چه رسد به اينكه تصميم بگيرد .

علاوه بر اين ، اين قضايا و حوادث - اگر واقع شده باشد - بعد از هجرت و در فتح مكه واقع شده ، و حال آنكه آيه مورد بحث مكي است .

و در عيون به سند خود از علي بن محمد بن جهم از ابي الحسن رضا (عليه‏السلام‏) در ضمن سؤالات مامون روايت كرده كه پرسيد : معناي عفي الله عنك لم اذنت لهم چيست ؟ فرمود : اين آيه از باب كنايه است خداوند به پيغمبرش خطاب كرده ، و ليكن منظور امت او است ، و همچنين آيه لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين و آيه لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا مامون گفت درست مي‏فرمائي يا بن رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) .

و در مجمع از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه اذا لاذقناك گفته است : وقتي اين آيه نازل شد رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) عرض كرد : پروردگارا حتي يك چشم

ترجمة الميزان ج : 13ص :246

بر هم زدن مرا به خودم وا مگذار ( الهي لا تكلني الي نفسي طرفة عين ابدا .

و در تفسير عياشي از سعيد بن مسيب از علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) روايت كرده كه گفت به حضورش عرض كردم : نماز چه وقت بر مسلمانان واجب شد آنطور كه امروز واجب است ؟ فرمود : در مدينه و بعد از قوت يافتن دعوت اسلام و وجوب جهاد بر مسلمانان ، چيزي كه هست آن روز به اين صورت فعلي واجب نشد ، بلكه هفت ركعت كمتر بود آن هفت ركعت را رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اضافه نمود ، دو ركعت در ظهر و دو ركعت در عصر و يك ركعت در مغرب و دو ركعت در عشاء ، ولي نماز صبح را به همان صورت كه در مكه واجب شده بود گذاشت ، چون در هنگام صبح ملائكه روز ، در آمدن و ملائكه شب در رفتن عجله دارند ، و لذا نماز صبح را براي اينكه هم آيندگان آن را با رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) درك كنند و هم روندگان ، به دو ركعتيش باقي گذاشت ، و معناي آيه : ان قرآن الفجر كان مشهودا همين است كه هم مسلمانان آن را شاهدند و هم ملائكه شب و هم ملائكه روز .

و در مجمع البيان در ذيل آيه اقم الصلوة لدلوك الشمس الي غسق الليل و قرآن الفجر گفته است : در اين آيه وجوب نمازهاي پنجگانه و اوقات آنها بيان شده ، و مؤيد آن روايتي است كه عياشي به سند خود از عبيد بن زراره از امام صادق (عليه‏السلام‏) در ذيل اين آيه روايت كرده كه امام فرمود : خداوند چهار نماز واجب كرده در يك قسمت زماني كه ابتدائش اول ظهر و آخرش نصف شب است ، دو تا از ظهر تا غروب ، يكي قبل از ديگري و دو تا از اول غروب آفتاب تا نصف شب كه آنها هم يكي قبل از ديگري است .

و در الدر المنثور است كه ابن جرير از ابن مسعود روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : جبرئيل موقع دلوك آفتاب هنگام ظهر نزد من آمد و نماز را با من خواند .

و در همان كتاب است كه حكيم ترمذي در كتاب نوادر الاصولش و ابن جرير و طبراني و ابن مردويه از ابي درداء روايت كرده‏اند كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اين آيه را خواند ان قرآن الفجر كان مشهودا و فرمود : زيرا هم ملائكه شب آن را مي‏بينند و

ترجمة الميزان ج : 13ص :247

هم ملائكه روز .

مؤلف : تفسير مشهود بودن قرآن فجر در روايات شيعه و سني به اينكه چون ملائكه شب آن را مي‏بينند و هم ملائكه روز آنقدر در اين دو طائفه بسيار است كه نزديك است به حد تواتر برسد ، و در بعضي از آنها همانطور كه گذشت شهادت خدا و ديدن مسلمين نيز اضافه شده است .

و در تفسير عياشي از عبيد بن زرارة روايت كرده كه گفت : شخصي از امام صادق (عليه‏السلام‏) از مؤمن پرسش نمود كه آيا او هم شفاعت مي‏كند ؟ حضرت فرمود : آري ، شخص ديگري از ميان جمعيت عرض كرد آيا مؤمن هم محتاج شفاعت محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هست ؟ فرمود : آري براي مؤمن نيز گناهان و خطاهائي است ، هيچكس نيست مگر آنكه آن روز محتاج به شفاعت محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هست .

راوي مي‏گويد : مردي پرسيد معناي كلام رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كه فرمود : من سيد و سرور فرزندان آدمم ولي فخر نمي‏فروشم چيست ؟ فرمود : آري او حلقه درب بهشت را مي‏گيرد و بازش مي‏كند آنگاه به سجده مي‏افتد ، خداي تعالي خطابش مي‏كند كه سر بردار و شفاعت كن كه شفاعتت پذيرفته است ، و بخواه كه هر چه بخواهي به آن مي‏رسي ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏)سر برداشته دو باره به سجده مي‏افتد ، خدايش مي‏فرمايد : سر بردار و شفاعت كن كه پذيرفته است ، و بخواه كه به آن خواهي رسيد آن جناب سر بر مي‏دارد و شفاعت مي‏كند ، شفاعتش پذيرفته مي‏شود ، درخواست مي‏كند خدا هم عطايش مي‏فرمايد .

و نيز در همان كتاب از سماعة بن مهران از ابي ابراهيم (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل آيه عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا فرمود : مردم روز قيامت به مقدار چهل روز سر از خاك برداشته به آفتاب دستور مي‏رسد كه پائين و نزديك سر بندگان آيد ، به حدي كه عرق سراپايشان بگيرد ، و به زمين دستور مي‏رسد كه عرق ايشان نپذيرد ، آن وقت است كه همگي نزد آدم شده شفاعت مي‏خواهند او ايشان را به نوح راهنمائي مي‏كند ، و نوح به ابراهيم و او به موسي و او به عيسي و او به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) حوالت مي‏دهد ، و مي‏گويد بر شما باد خاتم النبيين محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) ، و بالأخره محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏گويد : اينكار با من .


ترجمة الميزان ج : 13ص :248

آنگاه راهي شده تا در بهشت آمده دق الباب مي‏كند ، به او مي‏گويند : كيست كوبنده در ؟ و خدا داناتر است رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مي‏گويد : باز كنيد ، وقتي درب را باز مي‏كنند رو به درگاه خدا نهاده به سجده مي‏افتد و سر برنمي‏دارد تا به او گفته مي‏شود : حرف بزن ، و درخواست كن تا به دست آوري و شفاعت كن تا پذيرفته شود ، پس بار ديگر به سجده مي‏افتد ، و مثل بار اول سر برمي‏دارد و شفاعت مي‏كند ، و حتي آنهائي هم كه در آتش سوخته‏اند شفاعت مي‏شوند ، به همين جهت در روز قيامت در ميان تمامي امتها شخصي موجه‏تر از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نيست ، و اين است معناي كلام خدا كه مي‏فرمايد : عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا .

مؤلف : و اينكه فرمود : تا آنكه شفاعت مي‏كند كساني را كه در آتش سوخته‏اند ، معنايش اين است كه بعضي از آنان شفاعت مي‏شوند ، و در معناي اين روايت از طرق اهل سنت از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رواياتي چند رسيده است .

و در الدر المنثور است كه بخاري و ابن جرير و ابن مردويه از ابن عمر روايت كرده‏اند كه گفت : من از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شنيدم كه مي‏فرمود : آفتاب آنقدر نزديك مي‏رسد كه عرق تا نصف گوش مي‏رسد ، در اين بين كه مردم در اين حالتند دست به دامن آدم مي‏شوند او مي‏گويد : اين كار از من ساختهنيست ، به موسي مراجعه مي‏كنند او نيز همان را مي‏گويد اينجا است كه محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) شفاعت مي‏كند ، و شفاعتش پذيرفته مي‏شود و خداوند ميان مردم به داوري مي‏پردازد ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به طرف بهشت مي‏رود و حلقه درب بهشت را مي‏گيرد ، آن موقع است كه خداوند او را مقامي محمود مي‏دهد .

و در همان كتاب است كه ابن جرير و بيهقي در شعب الايمان از ابي هريره روايت مي‏كند كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : مقام محمود مقام شفاعت است .

و باز در آن كتاب از ابن مردويه از سعد بن ابي وقاص روايت كرده كه گفت شخصي از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) معناي مقام محمود را پرسيد ، فرمود : شفاعت است .

مؤلف : روايات در اين مضامين بسيار است .
/ 1