پروردگار شما است كه در دريا كشتيها را به حركت در ميآورد تا شما بتوانيد سفر كنيد و از فضل خدا و رزق او بطلبيد كه او نسبت به شما رحيم است ( 66) .
و چون در دريا به شما خوف و خطري رسد به جز خدا همه را فراموش ميكنيد ، ولي همينكه خدا شما را نجات داد باز از خدا روي ميگردانيد كه انسان كفر كيش و ناسپاس است ( 67) .
آيا پس از نجات از دريا باز هم ايمنيد كه زمين شما را فرو ببرد ؟ و يا بر سرتان سنگ ببارد آنگاه
ترجمة الميزان ج : 13ص :209
براي خود از آن بلاي الهي پناه و نگهباني نيابيد ( 68) .
آيا از اين ايمنيد كه بار ديگر خدا شما را به دريا برگرداند و تندبادي بفرستد تا همه به كيفر كفر به دريا غرق شويد آنگاه كسي را از قهر ما دادخواه و فريادرس نيابيد ( 69) .
و ما فرزندان آدم را بسيار گرامي داشتيم ، و آنان را بر مركبهاي آبي و صحرائي سوار كرديم و از هر غذاي لذيذ و پاكيزه روزيشان كرديم و بر بسياري از مخلوقات خود برتريشان داديم ، آنهم چه برتري ؟ ( 70) .
اي رسول بياد آور روزي را كه هر قومي را با كتاب و امامتشان دعوت كنيم هر كس نامه دعوتش را به دست راستش دهند آنان نامه خود قرائت كنند و كمترين ستمي به ايشان نخواهد رسيد ( 71 ) .
هر كسي در اين جهان يعني دنيا نابينا و كوردل باشد در آخرت نيز نابينا و گمراهتر خواهد بود ( 72) .
بيان آيات
اين آيات در مقام تكميل نمودن آيات قبلي است ، و مساله استجابت دعا و كشف ضر را كه آيات قبل ، از بتها و خدايان مشركين نفي ميكرد در باره خداي سبحان اثبات مينمايد ، زيرا آن آيات قبل از اينجا شروع شد كه ميفرمود : قل ادعوا الذين زعمتم من دونه ... و اين آيات از اينجا شروع ميشود كه ربكم الذي يزجي لكم الفلك في البحر ... .
و اگر گفتيم اين آيات به منزله مكمل است براي اين بود كه هر چند طائفه اول و اين طائفه ، خود يك حجت تامه و مستقل در مدلول هستند يكي الوهيت خدايان مشركين را باطل ميكند و اين ديگري الوهيت خداي سبحان را اثبات مينمايد ، و هر يك در جاي خود حجتي مستقلند ، براي اين بود كه آن آيات با كلمه قل - بگو شروع ميشد ، و در اين آيات چنين كلمهاي به كار نرفته ، و اگر اين آيات دليل دوم و جداگانهاي بود جا داشت در ابتداي آنها نيز بفرمايد و قل پس معلوم ميشود كه آنها و اينها مجموعا احتجاج واحدي هستند كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مامور شده آن را در برابر مشركين القاء نموده و ايشان را ملزم به توحيد بسازد .
سياق سابق بر اين دو طائفه آيات هم كه با جمله قل لو كان معه آلهة كما يقولون ... آغاز ميشد مؤيد اين معنا است ، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه دنبالش داشت و قالوا ء اذا متنا تا آنجا كه فرمود : قل كونوا حجارة او حديدا .
و همچنين اينكه احتجاج مزبور با آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم ... ختم شده ، و با
ترجمة الميزان ج : 13ص :210
آن اشاره به اين معنا كرده كه اين هدايت و ضلالتي كه مورد بحث بود در آخرت نيز ملازم انسان است ، و نشاه آخرت مطابق نشاه دنيا است ، هر كه در دنيا بينا باشد در آخرت هم بينا است و هر كه در اينجا كور باشد آنجا هم كور و بلكه گمراهتر است .
ربكم الذي يزجي لكم الفلك في البحر لتبتغوا من فضله انه كان بكم رحيما .
كلمه يزجي از ازجاء است كه به قول صاحب مجمع به معناي سوق دادن چيزي است از حالي به حالي ديگر ، پس مراد از آن ، در اينجا به راه انداختن كشتيها در دريا به وسيله باد و امثال آن و روان و نرم ساختن آب است ، چون اگر خداوند آب را تر و مايع خلق نميكرد ، ديگر كشتيها نميتوانستند در درياها به حركت در آيند ، كلمه فلك جمع فلكه است ، كه به معناي كشتي است .
و طلب رزق را از اين جهت ابتغاء الفضل طلب زيادي خوانده كه رزق فضل وجودي از خداي تعالي است ، چه شخص جواد غالبا آنچه را كه مازاد بر مقدار احتياج خودش باشد به ديگران ميدهد ، و فضل هر چيز زيادي و باقي مانده آن را گويند و حرف من ابتدائيه است و چه بسا گفته شود كه تبعيضيه است ، و در ذيل آيه ، حكم آيه را با رحمت خدايي تعليل ميكند ، و معناي آيه روشن است ، و آيه مقدمه آيه بعدي است .
و اذا مسكم الضر في البحر ضل من تدعون الا اياه ... .
كلمه ضر به معناي سختي و گرفتاري است ، و مس ضر در دريا عبارت از مشرف شدن به غرق است ، كه به خاطر طوفاني شدن دريا پيش ميآيد .
و مراد از ضلال در جمله ضل من تدعون الا اياه بطوري كه گفتهاند محو شدن از خاطرهها است نه گم كردن راه ، بعضي هم گفتهاند به معناي از دست دادن است ، وقتي گفته ميشود ضل عن فلان كذا معنايش اين است كه فلان چيز از دست فلاني رفت ، و به هر حال برگشت هر دو معنا به يك چيز است ، و آن فراموشي است .
و مراد از دعا طلب كردن و درخواست است ، نه دعاي عبادت ، و به همين جهت جمله من تدعون هم شامل اله حق ميشود ، و هم آلهه باطل كه مشركين از آنها درخواست ميكنند ، و استثناء الا استثناء متصل است ، و معناي آيه اين است كه وقتي در دريا كارتان به سختي كشيد و بيچاره شديد و نزديك شد غرق شويد آن وقت ديگر همه خدايان خود را كه همواره از آنها حاجت ميخواستيد فراموش ميكنيد ، جز خداي تعالي را .
ترجمة الميزان ج : 13ص :211
بعضي گفتهاند : مراد از دعا دعاي عبادت است نه دعاي درخواست و در نتيجه جمله من تدعون مختص به همان معبودهائي است كه ميپرستيدند ، در نتيجه استثناء مزبور منقطع است ، و معناي آيه اين است كه وقتي بيچارگي گريبان شما را در دريا گرفت خداياني كه همواره عبادت ميكرديد از خاطرهايتان محو ميشود ، و ليكن خداي سبحان را هيچوقت غايب نديده و فراموش نميكنيد .
و ظاهرا مراد از ضلال همان معناي معروف آن است كه مخالف هدايت است ، و گفتار در آيه بر اساس تمثيل آمده آن هم تمثيلي لطيف ، مثل اينكه وقتي انسان در دريا بيچاره ميشود به قلبش ميافتد كه دست به دامن معبودش شود و مقصودش از معبود به خاطر انس ذهن و سوابقي كه دارد همان آلههاي است كه هميشه آنها را ميخواند ، آنگاه آلهه يكي پس از ديگري به ذهن شخص گرفتار ميآيند ، و در راه آمدن از يكديگر پيشدستي ميكنند تا شايد خود را به ياري وي برسانند ، و ليكن هيچيك از آن آلهه به شخص درمانده نميرسند و در راه گم ميشوند ، و در نتيجه شخص مزبور هيچ وقت بياد آنها نميافتد ، و ناگزير از همان بار اول متوجه خدا ميشود ، و خداي را در دل خود حاضر ميبيند ، و به ياد او ميافتد و دست به دامن او ميزند ، با اينكه تاكنون از او اعراض ميكرد ، خداي تعالي هم ايشان را پاسخ گفته و به سوي خشكي نجاتشان ميدهد .
از همينجا روشن است كه مراد از ضلال همان معناي معروف آن ، يعني راه گم كردن است ، و مراد از من تدعون تنها آلههاي است كه به غير خدا ميخوانند ، و استثناء هم استثناء منقطع است ، و وجه منقطع بودن اين است كه آن معناي تشبيهي كه گفتيم كلمه ضل آن را ميرساند با ساحت قدس خداي تعالي مناسب نيست چون نميتوان در اين تشبيه خداي را هم در سر راه قرار داده و در آمدن شريك آلههاش قرار داد تا پس از گم شدن آلهه تنها او به سوي خواهنده قطع طريق نمايد از همين جهت بايد گفت استثناء مزبور استثناء منقطع است .
علاوه بر اين ، جمله فلما نجيكم الي البر اعرضتم ظاهر در اين است كه مراد از دعوت دعاي مسئلت است ، نه دعاي عبادت ، و چون مشركين در خشكي و در حال عادي از خداي تعالي اعراض داشته وهيچ وقت او را نميخواندند ، و جمله من تدعون كه ظاهر در استمرار و هميشگي است كه ميرساند كه مراد از آن خواندن آلهه است كه هميشه
ترجمة الميزان ج : 13ص :212
ميخواندند ، پس گفتن مگر خدا قهرا استثناء منقطع خواهد بود .
و معناي اينكه فرمود : فلما نجيكم الي البر اعرضتم اين است كه وقتي شما را از غرق شدن نجات داده گرفتاري و بيچارگيشان را برطرف نمود ، و شما را بار ديگر به خشكي رسانيد ، دوباره از او و از دعاي او اعراض كرديد ، و اين خود دلالت دارد بر اينكه ياد خداي تعالي هيچ وقت از دل آدمي بيرون نميرود ، ودر هيچ حالي مغفول نيست ، و اگر دعا ميكند ذات و فطرت او وادارش ميكند كه در ضراء و سراء در شدت و در رخاء او را بخواند ، زيرا اگر بعضي از او اعراض ميكنند لابد او هست ، و گرنه اگر چنين چيزي در ذات و فطرت آدمي وجود نداشت ديگر اعراض معنا نداشت ، پس معناي اينكه آيه مورد بحث ميفرمايد : انسان خداي را در بيچارگيهايش ميخواند ولي در خوشحاليها از او اعراض ميكند در معناي اين است كه انسان هميشه به وسيله فطرتش به سوي خدا هدايت ميشود .
و كان الانسان كفورا - يعني كفران نعمت عادت انسان است ، و از اين جهت است كه داراي طبيعت انساني است كه همه سر و كارش با اسباب مادي و طبيعي است ، و در اثر عادت و خو كردن با اسباب مادي و طبيعي مسبب الاسباب را فراموش ميكند ، با اينكه در هر آني در نعمتهاي او غوطهور است .
و اگر كلام را با اينچنين ذيلي ختم نمود براي اين بود كه بفهماند اعراض آدمي از ياد خدا در غير حال بيچارگي امري غريزي فطري نيست ، چون اگر فراموشي خدا فطري بود خود دليل بر نفي ربوبيت او ميشد ، بلكه امري عادي است و عادت زشتي است از انسان كه او را به كفران نعمت وا ميدارد .
و در آيه ، دليلي هم بر توحيد ربوبيت خداي تعالي هست ، و حاصلش اين است كه اگر آدمي در حادثهاي كارش به جائي برسد كه از هر سببي از اسباب ظاهري جهان منقطع و مايوس شود اصل سبب منقطع نميشود ، و اميد نجاتش به كلي نااميد نميگردد ، بلكه هنوز اميد نجات داشته و به سببي كه تواناي بر اموري باشد كه هيچ سببي قادر بر آن نيست اميدوار است .
و اگر در واقع چنين سببي كه مافوق همه اسباب عالم و مسبب همه آنها يعني خداي سبحان وجود نميداشت چرا بايستي در دل آدمي و در فطرت او چنين ارتباط و تعلقي يافت شود ؟ پس وجود چنين تعلقي خود حجتي است بر مساله اثبات صانع كه اگر اشتغال به زخارف زندگي دنيا و دلبستگي و انس با اسباب مادي و ظاهري نبود هرگز از ياد او غافل
ترجمة الميزان ج : 13ص :213
نميشديم .
ا فامنتم ان يخسف بكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا .
خسوف قمر به معناي پنهان شدن قرص ماه و پوشيده شدنش به ظلمت و سايه است ، و اگر گفته شود : خسف الله به الأرض معنايش اين است كه خداوند او را در زمين پوشانيد و كلمه حاصب به طوري كه در مجمع البيان آمده به معناي بادي است كه از شدت ، سنگريزهها را از جاي بكند و بعضي گفتهاند : حاصب به معناي باد كشندهاي است كه در بيابان برخيزد ، به خلاف ( قاصف ) كه به معناي باد كشنده در دريا ( يعني طوفان ) است .
استفهامي كه در آيه آمده ، استفهام توبيخ است ، خداي سبحان ايشان را بر اين معنا كه تا در خشكي هستند از دعوتش اعراض ميكنند توبيخ و سرزنش ميفرمايد ، چون بشر در خشكي هم هيچ مامن و پناهگاهي كه او را از حوادث كشنده حفظ كند ندارد ، همچنانكه هيچ مامني از غرق و هلاكت در دريا ندارد ، زيرا نميداند چه حوادثي در دريا و يا بيابان در انتظار او است ، و به همين جهت در هر آني احتمال ميدهد كه خداوند زمين زير پاي او را فرو ببرد و يا تند بادي بفرستد ، و او را هلاك كند ، و كسي را هم كه شدت و بلا را از ايشان دور كرده و سلامتي و امنيت قبلي را برگرداند ، ندارند .
ام امنتم ان يعيدكم فيه تارة اخري فيرسل عليكم قاصفا من الريح فيغرقكم بما كفرتم ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا .
كلمه قصف به معناي شكستن و خرد كردن شديد است ، و قاصف به معناي بادي است كه كشتيها و ساختمانها را در هم ميشكند .
بعضي ديگر گفتهاند : به معناي بادهاي كشنده دريا است ، و كلمه تبيع به معناي تابع است ، و ضمير فيه به بحر ( دريا ) و ضمير به به غرق يا به ارسال و يا به اعتبار ما وقع به هر دو بر ميگردد ، و براي هر يك از اين احتمالات قائلي هم هست ، و آيه شريفه تتمه توبيخ قبل است .
و معنايش اين است كه آيا شما ايمن از اين هستيد كه هيچوقت دچار غرق دريا نگرديد ؟ و يا ايمنيد از اينكه بار ديگر گذارتان به دريا نيفتد ؟ تا خداوند از بادهاي شكننده و
ترجمة الميزان ج : 13ص :214
كشنده بفرستد و شما را و كشتي شما را خرد نموده و غرقتان سازد ؟ نه ، چنين تاميني نداريد ، كسي را هم نداريد كه بعد از غرق شدن از شما دفاع نموده و به خدا اعتراض كند كه چرا چنين كردي .
و در جمله ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا التفات از غيبت به تكلم با غير به كار رفته ، قبلا خداي تعالي غايب فرض شده بود ، و ضمير غايب ( بفرستد ) ( حفظ كند ) ( برگرداند ) به او بر ميگشت ، ولي ناگهان در اين جمله به صورت متكلم با غير ( علينا - بر ما ) درآمده ، و گويا نكته اين التفات اين باشد كه ميخواهد اين آيه را با آيات بعدي كه سياق متكلم مع الغير را دارد در يك سياق در آورد .
و لقد كرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا .
اين آيه در سياق منت نهادن است ، البته منتي آميخته با عتاب ، گوئي خداي تعالي پس از آنكه فراواني نعمت و تواتر فضل و كرم خود را نسبت به انسان ذكر نمود و او را براي به دست آوردن آن نعمتها و رزقها و براي اينكه زندگيش در خشكي به خوبي اداره شود سوار بر كشتيش كرد .
و او پروردگار خود را فراموش نموده و از وي رو گردانيد ، و از او چيزي نخواست و بعد از نجات از دريا باز هم روش نخست خود را از سر گرفت با اينكه همواره در ميان نعمتهاي او غوطهور بوده اينك در اين آيه خلاصهاي از كرامتها و فضل خود را ميشمارد ، باشد كه انسان بفهمد پروردگارش نسبت به وي عنايت بيشتري دارد ، و معالأسف انسان اين عنايت را نيز مانند همه نعمتهاي الهي كفران ميكند .
از همينجا معلوم ميشود كه مراد از آيه ، بيان حال جنس بشر است ، صرفنظر از كرامتهاي خاص و فضائل روحي و معنوي كه به عدهاي اختصاص داده ، بنا بر اين اين آيه مشركين و كفار و فاسقين را زير نظر دارد ، چه اگر نميداشت و مقصود از آن انسانهاي خوب و مطيع بود معناي امتنان و عتاب درست درنميآمد .
پس اينكه فرمود : و لقد كرمنا بني آدم مقصود از تكريم اختصاص دادن به عنايت و شرافت دادن به خصوصيتي است كه در ديگران نباشد ، و با همين خصوصيت است كه معناي تكريم با تفضيل فرق پيدا ميكند ، چون تكريم معنائي است نفسي و در تكريم كاري به غير نيست ، بلكه تنها شخص مورد تكريم مورد نظر است كه داراي شرافتي و كرامتي بشود ، به خلاف تفضيل كه منظور از آن اين است كه شخص مورد تفضيل از ديگران برتري يابد ، در حالي كه او با ديگران در اصل آن عطيه شركت دارد .
ترجمة الميزان ج : 13ص :215
حال كه معناي تكريم و فرق آن با تفضيل روشن شد اينك ميگوئيم : انسان در ميان .
ساير موجودات عالم خصوصيتي دارد كه در ديگران نيست ، و آن داشتن نعمت عقل است ، و معناي تفضيل انسان بر ساير موجودات اين است كه در غير عقل از ساير خصوصيات و صفات هم انسان بر ديگران برتري داشته و هر كمالي كه در ساير موجودات هست حد اعلاي آن در انسان وجود دارد .
و اين معنا در مقايسه انسان و تفننهائي كه در خوراك و لباس و مسكن و ازدواج خود دارد با ساير موجودات كاملا روشن ميشود ، و همچنين فنوني را كه ميبينيم انسان در نظم و تدبير اجتماع خود به كار ميبرد در هيچ موجود ديگري نميبينيم ، انسان براي رسيدن به اين هدفهايش ساير موجودات را استخدام ميكند ولي ساير حيوانات و نباتات و غير آن دو چنين نيستند بلكه ميبينيم كه داراي آثار و تصرفاتي ساده و بسيط و مخصوص به خود هستند .
از آن روزي كه خلق شدهاند تاكنون از موقف و موضع خود قدمي فراتر نگذاشتهاند ، و تحول محسوسي به خود نگرفتهاند ، و حال آنكه انسان در تمامي ابعاد زندگي خود ، قدمهاي بزرگي به سوي كمال برداشته و همچنان بر ميدارد .
و خلاصه اينكه بني آدم در ميان ساير موجودات عالم ، از يك ويژگي و خصيصهاي برخوردار گرديده و به خاطر همان خصيصه است كه از ديگر موجودات جهان امتياز يافته و آن عقلي است كه به وسيله آن حق را از باطل و خير را از شر و نافع را از مضر تميز ميدهد .
و اما اينكه مفسرين گفتهاند و يا روايتي هم بر طبقش رسيده كه مقصود از آن خصيصه مساله نطق و گويائي است ، و يا بر دو پا راه رفتن ، و يا انگشت داشتن است كه با آنها به دلخواه خود كار كند ، و يا عبارت از خوردن با دست و يا قدرت بر نوشتن و يا خوش تركيبي و حسن صورت ، و يا تسلط بر ساير مخلوقات و تسخير آنها است و يا آنكه خداوند پدر ايشان - آدم - را به دست خود خلق كرده ، و يا هم چون خاتم انبيا محمد صلوات الله عليه ، پيغمبري را براي آنان برانگيخته و يا آنكه به خاطر همه اينها ئي است كه گفته شد هيچيك صحيح نيست ، بلكه روايات اينها را به عنوان مثل ذكر كرده نه اينكه مراد از آن خصيصه اينها باشد .
چون بعضي از آنها كه شمرده شد بعد از داشتن عقل ، پيدا ميشود يعني ابتدا بايد عقل وجود پيدا كند و سپس خط و نطق و تسلط بر ساير مخلوقات ، و بعضي ديگرش از مصاديق تفضيل است نه تكريم چون در ساير مخلوقات هم مقدار كمترش وجود دارد ، و بعضي ديگر از آنها اصلا از مدلول آيه خارج است ، مانند آفريده شدن پدر آدميان به دست خدا ، و
ترجمة الميزان ج : 13ص :216
يا قرار گرفتن خاتم انبياء (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در ميان آنان ، چرا كه اينها همه جزو تكريمهاي معنوي و آخرتي است ، و آيه شريفه پيرامون خصيصههاي مادي و دنيوي سخن ميگويد .
از اينجا آن اشكال كه متوجه گفتار بعضي ميشود روشن ميگردد ، چون گفتهاند : مقصود از تكريم همه اينهائي است كه گفته شد ، و اشتباهي كه صاحب روح المعاني كرده اين است كه بعد از ذكر اقوال گذشته گفته است كه همه اينها از باب مثال و ذكر مصداق است ، و اگر كسي مانند ابن عطيه بگويد : تكريم به فعل است و بس ادعاي غلطي كرده ، و سخن بيهودهاي گفته ، و راهي بر خلاف صريح عقل و صحيح نقل ، پيموده است .
و حال آنكه خواننده محترم توجه فرمودند كه بر عكس ، سخن ابن عطيه صحيح ، و دعوي روح المعاني باطل است .
و اينكه فرمود : و حملناهم في البر و البحر معنايش اين است كه ما ايشان را در دريا سوار بر كشتي و در خشكي سوار بر چارپايان و غير از آن كرديم تا به سوي مقاصد خود رهسپار شوند و در پي جستجوي فضل پروردگار خود و رزق او برآيند ، و اين خود يكي از مظاهر تكريم بشر است ( چون بشر به وسيله عقل از اين موهبتها برخوردار ميشود) .
و مقصود از طيبات در جمله و رزقناهم من الطيبات اقسام ميوهها و حاصلهائي است كه مورد استفاده و خوشآيند بشر بوده و هر چيزي ديگر استكه از آن متنعم گشته و لذت ميبرد ، و عنوان رزق بر آن صادق باشد ، و اين نيز يكي از مظاهر تكريم است كه انسان را به ميهماني مثل ميزند كه به ضيافتي دعوت شود آنگاه براي حضور در آن ضيافت برايش مركب بفرستند ، و در آن ضيافت انواع غذاها و ميوهها در اختيارش بگذارند ، كه هم ميهماني تكريم است ، و هم مركب فرستادن و هم غذاهاي لذيذ برايش آوردن همه مصداق تكريم است .
با اين بيان روشن ميگردد كه عطف جمله و حملناهم ... و جمله و رزقناهم ... بر تكريم از قبيل عطف مصداقي است كه از عنواني كلي انتزاع شده و بر آن متفرع شود .
و فضلنا هم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا - بعيد نيست كه مراد از من خلقنا - كساني كه خلق كرديم انواع حيوانات داراي شعور و همچنين جن باشد كه قرآن آن را اثبات كرده ، آري قرآن كريم انواع حيوانات را هم امتهائي زميني خوانده ، مانند انسان كه يك امت
ترجمة الميزان ج : 13ص :217
زميني است ، و آنها را به منزله صاحبان عقل شمرده و فرمود : و ما من دابة في الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا في الكتاب من شيء ثم الي ربهم يحشرون و اين احتمال با معناي آيه مناسبتر است ، چون ميدانيم كه غرض از آيه مورد بحث بيان آن جهاتي است كه خداوند با آن جهات آدمي را تكريم كرده ، و بر بسياري از موجودات اين عالم برتري داده ، و اين موجودات - تا آنجا كه ما سراغ داريم - حيوان و جن هستند ، و اما ملائكه از آن جائي كه موجودات مادي و در تحت نظام حاكم بر عالم ماده قرار ندارند نميتوانيم آنها را نيز مشمول آيه بگيريم .
بنا بر اين معناي آيه اين ميشود كه ما بني آدم را از بسياري از مخلوقاتمان كه حيوان و جن بوده باشند برتري داديم ، و اما بقيه موجودات كه در مقابل كلمه بسيار ( كثير ) قرار دارند يعني ملائكه خارج از محل گفتارند ، زيرا آنها موجوداتي نوري و غير مادي هستند و داخل در نظام جاري در اين عالم نيستند ، و آيه شريفه هر چند در باره انسان بحث ميكند و ليكن از اين نظر مورد بحث قرارش داده كه يكي از موجودات عالم مادي است كه او را به نعمتهائي نفسي و اضافي تكريم كرده است .
از آنچه گذشت چند نكته زير روشن گرديد .
1- اينكه هر يك از دو كلمه : تفضيل و تكريم ناظر به يك دسته از موهبتهاي الهي است كه به انسان داده شده ، تكريمش به دادن عقل است كه به هيچ موجودي ديگر داده نشده ، و انسان به وسيله آن خير را از شر و نافع را از مضر و نيك را از بد تميز ميدهد ، موهبتهاي ديگري از قبيل تسلط بر ساير موجودات و استخدام و تسخير آنها براي رسيدن به هدفها از قبيل نطق و خط و امثال آن نيز زماني محقق ميشود كه عقل باشد .
و اما تفضيل انسان بر ساير موجودات به اين است كه آنچه را كه به آنها داده از هر يك سهم بيشتري به انسان داده است ، اگر حيوان غذا ميخورد خوراك سادهاي از گوشت و يا ميوه و يا گياهان و يا غير آن دارد ، ولي انسان كه در اين جهت با حيوان شريك است اين اضافه را دارد كه همان مواد غذائي را گرفته و انواع طعامهاي پخته و خام براي خود ابتكار ميكند ، طعامهاي گوناگون و فنون مختلف و لذيذ كه نميتوان به شمارهاش آورده براي خود اختراع مينمايد و همچنين آشاميدني ، و پوشيدني ، و اطفاء غريزه جنسي و طريقه مسكن گزيدن و رفتار اجتماعي در حيوانات و انسان بدين قياس است .
ترجمة الميزان ج : 13ص :218
در مجمع البيان ميگويد : اگر گفته شود كه معناي تكريم و تفضيل يكي نيست ، زيرا اگر يكي بود چه جهت داشت كه تكرار شود ؟ گفتن يكي از آن دو كافي بود .
در جواب ميگوئيم : جمله كرمنا صرف انعام را ميرساند بدون اينكه نظري به برتري انسان نسبت به ساير موجودات داشته باشد ، ولي تفضيل نظر به برتري دارد ، و اگر دومي را نميگفت ، اين اشاره ظاهر نميشد ، بعضي هم گفتهاند كه تكريم تنها شامل نعمتهاي دنيا ميشود ، و تفضيل مربوط به نعمتهاي آخرت است ، بعضي ديگر گفتهاند كه تكريم آن نعمتهائي است كه مصحح و مجوز تكليف شده و تفضيل نعمت تكليف ( دين ) است كه به وسيله آن آدمي به منازل و رتبههاي والا ميرسد .
اما اينكه گفته است كه تفضيل يك نكتهاي را ميرساند كه تكريم فاقد آن است و آن عبارت از اين است كه نعمت مورد تفضيل بدون استحقاق داده شده ! در جوابش ميگوئيم كه چنين چيزي را قبول نداريم ، و ميگوئيم تفضيل ، هم در نعمتهائي كه مفضل استحقاق آن را دارد اطلاق ميشود ، و هم در نعمتهائي كه طرف استحقاق آن را نداشته باشد ، و اما آن وجوهي كه از ديگران نقل كرده هيچيك دليلي ندارد .
فخر رازي در تفسير خود در باره فرق ميان تكريم و تفضيل گفته قريبتر از هر معنا اين به نظر ميرسد كه گفته شود : خداي تعالي انسان را بر ساير حيوانات به اموري خلقي و طبيعي و ذاتي از قبيل عقل و نطق و خط و صورت زيبا و قامت موزون برتري داده است ، و همه اينها را به وسيله عقل و فهم در اختيار آدمي قرار داده ، تا به وسيله آنها عقايد حق و اخلاق فاضله را تحصيل كند .
اولي تكريم و دومي تفضيل است .
پس گوئي كه خواسته است بفرمايد : ما بشر را با در معرض كسب نجات و تقرب قرار دادن برتري داديم ، تا آنچه مايه نجات او از بديها و مهالك است و مايه تقرب او از نيكيها است به وسيله مبادي و ابزاري كه در اختيارش قرار دادهايم كسب كند ، حال وظيفه خود اوست كه شكر دادههاي ما را به جاي آورد ، و آنچه را كه برايش خلق كردهايم در همان موردي كه براي آن مورد خلقش كرديم به كار گيرد ، يعني خدا را به يگانگي بپرستد و چيزي شريك او قرار ندهد ، و بتهائي كه دارد كنار بگذارد .
ترجمة الميزان ج : 13ص :219
و خلاصهاش اين است كه ميان تكريم ( كرمنا ) و تفضيل ( و فضلناهم ) فرق است اولي عبارت از امور ذاتي و ملحقات آن از غرائز است ، و دومي عبارت از امور كسبي است كه خود او بايد تحصيل كند ، و ليكن خواننده گرامي توجه ميفرمايد كه هر چند به گفته او مواهبي كه در آدمي است دو جور است ، يكي امور ذاتي و ديگري اكتسابي ، و ليكن اينكه مراد از تكريم اولي باشد و مراد از تفضيل دومي ، دليلي ندارد ، و بلكه لغت عرب هم با آن سازگار نيست ، پس وجه صحيح در فرق بين اين دو كلمه همان است كه گفتيم .
2 - اين آيه ناظر به كمال انساني از حيث وجود مادي است ، و تكريم و تفضيلش در مقايسه با ساير موجودات مادي است ، و بنا بر اين ملائكه از آنجا كه از تحت نظام كوني و مادي اين عالم خارجند لذا از محل كلام بيرونند ، و خلاصه تفضيل و برتري دادن انسان بر بسياري از موجودات ، تفضيل از غير ملائكه از موجودات مادي اين عالم است ، و اما ملائكه اصولا وجودشان غير اين وجود است پس آيه هيچ نظري به برتري آدمي از ملائكه ندارد .
از اين بيان فساد گفتار بعضي به خوبي واضح ميشود كه با اين آيه استدلال كردهاند بر اينكه ملائكه از بني نوع بشر حتي از انبيائش افضل است ، به اين بيان كه جمله و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا دلالت دارد بر اينكه موجوداتي هستند كه خدا انسان را بر آنها برتري نداده ، و آن موجودات جز ملائكه نميتواند باشد ، براي اينكه ميدانيم انسان از تمامي موجودات سواي ملائكه برتري دارد ، و اين خود مطلبي اتفاقي است .
و وجه فساد آن اين است كه آن مطلبي كه آيه شريفه متعرض آن است برتري از حيث وجود مادي دنيوي است ، و ملائكه به چنين وجودي اصلا موجود نيستند ، جواب ديگري هم كه بعضي از اين گفتار دادهاند به همين جواب ما بر ميگردد، و آن اين است كه گفتهاند : بطور مسلم منظور از اين برتري برتري در ثواب نيست ، زيرا برتري در ثواب ابتداء صحيح نيست ، چون ثواب بستگي به عمل و اطاعت دارد ، بلكه مراد از آن برتري در فنون نعمتهاي دنيائي است كه خداوند در دنيا به موجودات ارزاني داشته است .
و اما اين جواب ديگري كه بعضي دادهاند و گفتهاند : كه كلمه كثير در آيه به معناي جميع و كلمه من بيانيه است ، و معنايش اين است كه ما انسان را از هر چه كه خلق كردهايم با همه كثرتشان برتري دادهايم صحيح نيست ، و بلكه جواب سخيف و بي پايهاي است كه نه خود كلام خدا به آن دلالت دارد و نه سياق كلام .
ترجمة الميزان ج : 13ص :220
و همچنين است اينكه گفتهاند اين آيه از قبيل اين است كه ميگويند : بذلت له العريض من جاهي - من آبروئي از آبروي خودم را كه خيلي هم زياد است به او دادم و يا ميگويند : ابحته المنيع من حريمي - من حريمي از حريم خودم را كه خيلي هم منيع است به او اباحه كردم كه در اينگونه تعبيرات معنا اين نيست كه من عريض جاهم و منيع مقامم را به او داده و غير عريض و غير منيع آن را براي خود گذاشتم ، بلكه مراد اين است كه من از جاه خودم كه داراي صفت عريض است و از مقام خودم كه داراي صفت منيع است به او دادم .
وجه بطلان اين است كه اگر مقصود از آوردن اين دو مثال اين است كه بگوئي عنايت در اينگونه كلمات در اين است كه بفهمانيم كه من مثلا تمامي جاه خود را با اينكه عريض است به او دادم در اين صورت اين دو مثال با مورد آيه تطبيق نميكند ، زيرا در اين صورت جاه و حريم دو قسم نيست كه يكي عريض و منيع باشد و آن ديگري غير عريض و غير منيع ، و حال آنكه دو قسم است ، به خلاف مورد آيه كه دو قسم نيست ، و مخلوقات خدا همان كثير است و بس .
و اگر مقصود اين است كه بفهماند من جاه عريض خود را به او دادم تا چه رسد به غير عريض آن ، در مورد آيه شريفه قطعا جائز نيست ، زيرا معنا اين ميشود كه ما انسان را بر خلق كثير خود برتري داديم تا چه رسد به خلق غير كثير .
و چه بسا بعضي از اين اشكال جواب دادهاند كه ما تسليم ميشويم ، و ميپذيريم كه مراد از كثير غير ملائكه است ، و كلمه من در ممن براي تبعيض است ، تازه نهايت حرفي كه ميتوانيد بزنيد اين است كه بگوئيد : آيه شريفه از بيان برتر بودن انسان از ملائكه ساكت است ، ما هم ميگوئيم سكوت اعم از اين است كه ملائكه برتر از انسان باشد ، آيه اگر از آن ساكت است از اين نيز ساكت است ، زيرا ممكن است واقعا انسان و ملائكه هيچيك بر ديگري برتري نداشته باشد ، و با هم مساوي باشند .
و باز هم به فرض كه تسليم شويم و بپذيريم كه آيه دلالت بر تفضيل ملائكه بر انسان دارد ، تازه نهايت حرفي كه شما ميتوانيد بزنيد اين است كه بگوئيد جنس ملائكه بر جنس آدم برتري دارد ، و اين حرف منافات ندارد با اينكه بعضي از افراد بني آدم افضل از ملائكه باشند مانند انبياء (عليهمالسلام) .
ترجمة الميزان ج : 13ص :221
پس حق همان است كه گفتيم آيه شريفه متعرض برتري از نظر ثواب و تقرب و برتريهاي آخرت نيست و به عبارت ديگر آيه متعرض برتري از حيث وجود مادي است و مراد از كثيري از آنچه خلق كرديم غير ملائكه است و كلمه من تبعيضي است ، و مراد از من خلقنا ملائكه و غير ملائكه و انسان و حيوان و جن است ، و انسان به حسب وجود ماديش از حيوان و جن برتري دارد ، اين را در نظر داشته باشيد تا ان شاء الله گفتار ما را پيرامون برتري انسان از ملك بخوانيد .
گفتار در برتري انسان از ملائكه
مسلمين اختلاف دارند در اينكه انسان و ملك كداميك برترند ؟ قول معروف كه به اشاعره هم منسوب شده اين است كه انسان افضل است ، و مراد ما از فضيلت انسان ، نه همه افراد انسانها است ، بلكه افراد مؤمن است ، زيرا حتي دو نفر هم اختلاف ندارند در اينكه عدهاي از افراد انسان از چارپايان هم پستتر و گمراهترند ، و آنان عبارتند از منكران حق و لجوجها كه زير بار حق نميروند ، بنا بر اين چگونه ممكن است كه چنين جانوراني از ملائكه مقربتر باشند ؟ .
دليل كساني كه گفتهاند انسان از ملك برتر است ، يكي همين آيه شريفه است كه البته همانطور كه در تفسيرش اشاره كرديم كلمه كثير را به معناي جميع گرفتهاند ، دليل ديگرشان رواياتي است كه ميگويد مؤمن نزد خدا گراميتر از ملائكه است .
و اين رأي از مذهب شيعه نيز معروف است ، و چه بسا اين استدلال را هم بكنند كه ملائكه مطبوع بر اطاعت خدايند ، و اطاعت طبيعت و فطري آنها است ، اصلا قادر بر معصيت نيستند ، به خلاف انسان كه هم ميتواند اطاعت كند و هم مخالفت ، و سازمان وجودش را هم دو قسم نيرو تشكيل ميدهد يكي نيروهاي شيطاني و ديگري رحماني ، يكي عقل و يكي شهوت و غضب .
پس انسان مؤمني كه با نفس خود جهاد نموده ، با آنكه ميتواند معصيت كند خودداري نموده ، در عوض خداي را اطاعت ميكند از ملائكه افضل است .
ولي با همه اين حرفها افضليت انسان به آن معنائي كه گذشت در ميان شيعه و اشاعره اتفاقي نيست ، و از اشاعره كساني هستند كه قائل به افضليت ملك شدهاند ، مانند زجاج ، و به ابن عباس هم نسبت دادهاند .
ترجمة الميزان ج : 13ص :222
بعضي ديگر از ايشان قائل شدهاند به افضليت پيغمبران - بطور مطلق - از ساير موجودات ، و بعد از اين سلسله فرستادگان از ملائكه بر ساير ملائكه و بر ساير افراد بشر ، و سپس افضليت تمامي ملائكه بر تمامي بشر .
بعضي ديگر از ايشان قائلند به برتري كروبين از ملائكه بطور مطلق ، آنگاه برجستگان بشر ، سپس عموم ملائكه از عموم بشر ، كه امام فخر رازي اين قول را اختيار كرده و به غزالي هم نسبت داده است .
و اما معتزله معتقد شدهاند به افضليت ملائكه از بشر و استدلال كردهاند به ظاهر آيه و لقد كرمنا بني آدم - تا آنجا كه ميفرمايد - و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا كه تقريب استدلالشان در تفسير آيه گذشت .
زمخشري به كساني كه قائل به افضليت انسان از ملك شدهاند خيلي بدگوئي كرده و در ذيل جمله و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا گفته است : مراد از كثير آنطور كه اينان پنداشتهاند جميع نيست ، بلكه موجودات غير ملائكه است ، و همين فضيلت براي بني آدم بس است كه ما فوقشان ملائكه است ، و غير از اين موجودات شريف و مقرب درگاه خدا ما فوق ديگري ندارند .
و عجب از جبري مذهبان است كه چطور در هر مسالهاي عكس وفاق را رفتهاند ، و آنقدر در لجاجت پيش رفتهاند كه به خود جرأت دهند توهين بزرگي را مرتكب شده و انسان را بر ملائكه برتري دهند ، با اينكه بارها از قرآن كريم شنيدند كه تا چه حدي ملائكه خود را احترام فرموده و تا چه اندازه به احترام نام ايشان را برده ، و با اينكه ميدانند ملائكه چه اندازه به ساحت قدس خدا نزديكند ، و چطور خداوند ايشان را نسبت به انبياء مانند انبياء نسبت به ساير مردم قرار داده آنگاه از فرط تعصب كارشان بدينجا كشيد كه حرفهائي و اخباري سر هم كنند و ببافند ، مثلا نقل كنند كه ملائكه گفتهاند : پروردگارا تو دنيا را به بني آدم دادي ، در آن دنيا ميخورند ، لذت ميبرند ولي ما را از آن لذتها محروم ساختي حال از آخرت به ما بده ، خداي تعالي هم در جواب فرموده به عزت و جلال خودم هيچوقت اين كار را نميكنم و شما را كه با امر كن خلق كردهام در مقابل ذريه كسي كه او را به دست خود آفريدهام قرار نميدهم ، و آنگاه از ابي هريره روايت كردهاند كه گفته است : مؤمن گراميتر است از ملائكهاي كه نزد اويند .
ترجمة الميزان ج : 13ص :223
و نيز از ايشان تعجب است كه كلمه كثير را به معناي جميع گرفته و گويا ذوق سليم را از دست داده و زشتي گفتار خود را حس نميكنند ، و نميفهمند كه گفتن و فضلناهم علي جميع ممن خلقنا چقدر ركيك و زشت است ( زيرا با بودن جميع ديگر جائي براي حرف من باقي نميماند ) و همين رسوائي براي ايشان بس است اگر بفهمند .
شما ببينيد براي به كرسي نشاندن حرفي غلط و در دشمني ملائكه چه تمحلات و تشبثاتي نموده و چه تاويلهاي بعيدي مرتكب ميشوند ! گويا كه اينها از دودمان قوم لوط باشند ، و چون جبرئيل قوم لوط را نابود كرده حالا دارند تلافي در ميآورند ، و به هيچ وجه آن داغ از دلهايشان برون نميرود .
روايتي كه نقل كرده كه ملائكه از خدا خواستند در مقابل دنيائي كه به بني آدم اختصاص داده آخرت را هم به ايشان اختصاص دهد ، روايتي است كه از ابن عمرو انس بن مالك و زيد بن اسلم و جابر بن عبد الله انصاري از رسول خدا روايت شده ، و در روايت آخري آمده كه وقتي خداوند آدم و ذريه او را خلق كرد ملائكه گفتند : پروردگارا اينها را خلق كردي و همه گونه وسائل لذت مانند خوردن ، آشاميدن ونكاح كردن و بر اسب سوار شدن برايشان فراهم نمودي ، حال كه چنين كردي پس دنيا را به ايشان بده و آخرت را به ما فرشتگان واگذار ، خداي تعالي فرمود : من هرگز كسي را كه با دو دست خود خلقش كردهام با كسي كه با يك كلمه كن او را آفريدم برابر نميكنم .
صرفنظر از اين كه اصل مضمون روايت درست نيست ، زيرا در اين روايت خوردن و آشاميدن و ازدواج كردن و امثال آن را لذت و كمال خوانده در حالي كه اين كارها در آدمي به منظور استكمال و بقاء انجام ميگيرد و ملائكه بدون اين اعمال آن را دارند ، يعني ملائكه از ابتداء وجود آن كمالاتي را كه بني آدم با به كار بردن قواي مادي خود ، و اعمال خسته كنندهاش به دست ميآورد واجد است ( او بدون خوردن سير است و بدون تلاش جهت خريدن و دوختن لباس دارد ) ولي انسان مجبور است نظام جاري در عالم ماده را بپذيرد ، بنا بر اين چگونه ممكن است كه بگوئيم ملائكه از خدا چنين چيزهائي را خواستهاند ، آري محال است چيزي را مسئلت و درخواست كنند كه داراي آن هستند و نسبت به اموري حرص به خرج دهند كه از آن محروم نيستند .
نظير اين اشكال به استدلال قبليشان وارد است كه براي اثبات افضليت انسان
ترجمة الميزان ج : 13ص :224
از ملك ، كرده و ميگفتند : وجود انسان مركب است از قوائي كه او را به اطاعت ميخواند و هم از قوائي كه او را به معصيت ميكشاند ، و اگر اطاعت را بر معصيت ترجيح داده و به سوي اسلام و عبوديت گرايش پيدا كند ارزش اطاعت او را از اطاعت ملائكه بيشتر است ، چون اطاعت ، فطري ملائكه و ترك معصيت نيز از فطريات او است ، پس بني آدم بيشتر از ملائكه ميتواند به خدا تقرب جويد و ثواب و اجر بيشتري كسب كند .
و اين حرف پايه و اساسش يك اصل عقلائي است كه در جامعه بشري معتبر شمرده شده ، و آن اين است كه اطاعتي كه امتثال امر مولوي ويا نهي مولوي باشد از معصيت بهتر است ، اطاعت باعث استحقاق اجر ، و معصيت موجب استحقاق عقاب است ، و اما اجر و ثواب هر وقت كه مورد استحقاق قرار گرفت وقتي اثر خود را ميكند كه انسان مخاطب به آن تكليف ، در شرائطي باشد كه هم بتواند اطاعت كند و هم بتواند نكند ، فعل و ترك برايش مساوي باشد ، و اما اگر مساوي الطرفين نبود مثلا مخاطب ، به اطاعت نزديك بود تا به معصيت و يا به عكس ، حكم تفاوت ميكند ، مثلا در تكليف اجتناب از زنا يك مرد عنين و يا پيرمرد فرتوت كه تحصيل مقدمات چنين كاري برايش دشوار است ، با يك جوان قوي كه اكثر موانع از پيش پايش برداشته و جز ترس از خدا هيچ مانعي ندارد مساوي نيستند ، اگر آن عنين زنا نكرد نميگوئيم اطاعت كرده ولي اگر آن پير فرتوت زنا نكرد ميگوئيم اطاعت كرده ، و اگر آن جوان نكرد ميگوئيم اطاعت بيشتري كرده ، و بر همين قياس ساير تكاليف را حساب ميكنند .
و در ملائكه چون ميبينيم راهي به سوي معصيت ندارند ، نه غريزه شهوت و غضب دارند و نه چون انسان دچار هواي نفس ميشوند ، اگر اين ملائكه خطابهاي مولوي خدا را اطاعت كنند اطاعتشان نظير زنا نكردن عنين و يا زنا نكردن پير فرتوت است ، بنا بر اين انسان كه مجهز به وسائل گناه هست ولي گناه نميكند از ملائكه برتر است .
اين آن تقريبي و آن حسابي است كه در جامعه بشري اعتبار شده ، ولي اشكالش اين است كه اگر اين حرف تمام باشد بايد اطاعت ملائكه اصلا ارزشي نداشته باشد ، چون بنا بر اين نميتوانند گناه بكنند ، و مانند آدميان ، كردن و نكردن يك عمل برايشان يكسان نيست ، بنا بر اين هيچ شرافت ذاتي و ارزش جوهري ندارند ، زيرا اطاعتي اجر و شرافت دارد كه نافرمانيش هم ممكن باشد ، و در حقيقت انقياد ذاتي كه هيچ وقت از ذات تخلف نميكند اطاعت حقيقي نيست و اگر هم اطاعتش بناميم مجازي است .
و اگر اين حرف درست باشد ديگر علتي ندارد كه ملائكه مقرب درگاه خدا باشند و يا اطاعتشان ارزش داشته و باعث مقام و
ترجمة الميزان ج : 13ص : 225
منزلتشان شود .
و حال آنكه ميبينيم خداي سبحان ملائكه را داراي مقام قرب و زلفي دانسته و ايشان را در حظائر قدس و منازل انس جاي داده خزينههاي اسرار خود و حاملين امر و واسطههاي ميان خود و خلقش قرار داده و آيا اين همه مقام و منزلتها صرف گزاف و بدون شايستگي در خود ملائكه بوده ؟ .
چطور ممكن است چنين سخني را در باره ملائكه گفت ؟ و حال آنكه خداي تعالي در كتابش ايشان را ثنا گفته ، يكجا فرموده است : بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و نيز فرموده لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون ، به طوري كه ملاحظه ميكنيد ذات ايشان را گرامي داشته است ، بدون اينكه مقيد به قيدي كرده باشد ، و اطاعتشان را و معصيت نكردنشان را مدح نموده است ( پس معلوم ميشود نسبت به هر امري از اوامر خدائي هم قدرت اطاعت دارند و هم قدرت معصيت ) .
و نيز در مدح عبادت و تذلل در برابر پروردگارشان فرموده و هم من خشيته مشفقون و نيز فرموده : فان استكبروا فالذين عند ربك يسبحون له بالليل و النهار و هم لا يسمون ، و نيز فرمود : و لا تكن من الغافلين ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون ، كه پيغمبر گرامي خود را دستور ميدهد خداي را ياد كند آنطور كه ملائكه او را ياد ميكنند و خداي را بندگي كند آنطور كه فرشتگان عبادتش ميكنند .
پس حق مطلب اين است كه صرف امكان فعل و ترك و اينكه انسان بطور مساوي به آن دو قدرت دارد ملاك اصلي فضيلت و بهتري اطاعت او نيست ، بلكه اطاعت بشر از اين جهت افضل است كه از صفاي طينت و حسن سريرة او كشف ميكند ، به دليل اينكه ميبينيم عبادت و اطاعت كسي كه ميدانيم داراي خبث سريرة و پليدي نفس است هيچ قيمتي ندارد ، هر چند در تصفيه عمل و بذل منتهاي قدرت نهايت درجه سعي را كرده باشد .
ترجمة الميزان ج : 13ص :226
مانند اطاعت منافق و آنها كه دچار مرض دروني ميباشند كه عملشان نزد خداي سبحان حبط است و خداوند حسناتشان را از ديوان اعمالشان محو ميكند ، پس ملاك ارزش و فضيلت اطاعت ، صفاي نفس مطيع و جمال ذات او و خلوصش در عبوديت است ، و همين است كه او را از معصيت به سوي اطاعت ميكشاند ، و وادارش ميسازد تا در راه خدا و اطاعت او و ترك معصيت او مشقتها تحمل نموده در نتيجه عمل و اطاعتش ارزش و نفاست پيدا كند .
و بنا بر اين ذات ملائكه كه قوامش بر طهارت و كرامت است و اعمالش جز ذلت عبوديت و خلوص نيت حكمي ندارد از جنس و ذات انسان كه با كدورتهاي هوا و تيرگيهاي غضب و شهوت مشوب و مكدر است افضل و شريفتر است ، آري كمتر اعمال انساني از قضاياي شرك و شامت نفس و دخالت طمع خالي است .
به همين جهت قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل و اعمال فرشته خالصتر و خدائيتر از اعمال انسان است ، اعمال فرشتگان همرنگ ذات آنان و اعمال آدمي همرنگ ذات او است ، و كمالي كه انسان آن را براي ذات خود هدف قرار داده و در پرتو اطاعت خدا جستجويش ميكند ، اين كمال را ملائكه به بياني كه گذشت در ابتداي وجودشان دارا هستند .
البته اين هم هست كه ممكن است همين انسان كه كمال ذاتي خود را به تدريج يا به سرعت و يا به كندي از راه به دست آوردن استعدادهاي تازه كسب ميكند در اثر آن استعدادهاي حاصله به مقامي از قرب و به حدي از كمال برسد كه مافوق حدي باشد كه ملائكه با نور ذاتيش در ابتداي وجودش رسيده ، ظاهر كلام خداي تعالي هم اين امكان را تاييد ميكند .
براي اينكه در داستان خلق كردن خليفه براي زمين برتري انسانرا براي ملائكه بيان كرده و فرمود : اين موجود در تحمل علم به اسماء ، قدرتي دارد كه شما نداريد ، او ميتواند علم به تمامي اسماء را تحمل كند ، و همين تحمل مقامي است از كمال كه مقام تسبيح ملائكه به حمد خدا و تقديسشان به آن پايه نميرسد ، و مقامي است كه باطن انسان را از فساد و سفك دماء پاك ميكند ، و لذا ميبينيم كه ملائكه به اين قانع شدند همچنانكه فرمود : و اذ قال ربك للملائكة اني جاعل في الارض خليفة قالوا ا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال اني اعلم ما لا تعلمون و ما تفصيل بحث آن را در جلد
ترجمة الميزان ج : 13ص :227
اول اين كتاب گذرانديم .
و نيز داستان مامور شدن ملائكه به سجده كردن بر آدم و اينكه همه آنان وي را سجده كردند يادآور شده و ميفرمايد : فسجد الملائكه كلهم اجمعون و ما در تفسير آياتي كه راجع به اين داستان در سوره اعراف آمده روشن كرديم كه سجده ملائكه بر آدم از باب خضوع ايشان در برابر مقام كمال انساني بوده ، و آدم جنبه قبله را براي ايشان داشته ، وي با وجود خود ، انسانيت را در برابر ايشان مجسم نموده بود ، اين بود آنچه كه از ظاهر آيات مورد بحث و ساير آياتي كه آورديم استفاده ميشد ، و البته در روايات هم گوشهها و اشاراتي كه اين معنا را تاييد كند ديده ميشود ، و چون اين بحث غير از جنبه قرآنيش جنبه عقلاني نيز دارد تفصيل آن را بايد در مباحث عقلي جستجو كرد .
يوم ندعوا كل اناس بامامهم .
مقصود از اين يوم روز قيامت است ، و ظرف يوم متعلق به مقدر است ، و تقدير كلام چنين است : اذكر يوم فلان - بياد آور روزي را كه و كلمه امام به معناي مقتداء است ، و خداي سبحان افرادي از بشر را به اين نام ناميده كه جامع آنان اين است كه بشر را با امر خدا هدايت ميكنند ، همچنانكه در باره ابراهيم (عليهالسلام) اين اسم را به كار برده و فرمود : اني جاعلك للناس اماما و در باره سايرين فرموده : و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و افراد ديگري را كه مقتدا و رهبر گمراهانند ائمه كفر خوانده و فرمود فقاتلوا ائمة الكفر و نيز تورات را امام خوانده و فرمود : و من قبله كتاب موسي اماما و رحمة ، و چه بسا از آن استفاده شود كه كتابهاي آسماني كه مشتمل بر دين تازه و شريفند مانند كتاب نوح و ابراهيم و عيسي و محمد ( صلوات الله عليهم ) همه امام باشند .
و نيز لوح محفوظ را امام خوانده و فرمود و كل شيء احصيناه في امام مبين .
ترجمة الميزان ج : 13ص :228
و وقتي از ظاهر آيه استفاده ميشود كه براي هر طائفهاي از مردم امامي است غير از امام طائفه ديگر ، - چون امام را به جمعيتها نسبت داده و فرمود امامهم - لذا نميشود مراد از امام همان امام در آيه لوح باشد ، براي اينكه در آنجا لوح محفوظ را يك امام ناميده كه دومي ندارد ، و مخصوص به طائفه معيني نيست .
و نيز ظاهر آيه اين است كه آيه مورد بحث ، تمامي مردم - اعم از اولين و آخرين - را شامل است ، در سابق هم در تفسير آيه كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب ، گفتيم كه اولين كتاب آسماني كه مشتمل بر شريعتي تازه بود كتاب نوح است كه كتاب ديگري قبل از آن نبوده ، و از اينجا معلوم ميشود كه نميتوان مراد از امام در آيه مورد بحث را كتاب گرفت ، براي اينكه لازمهاش اين ميشود كه امتهاي قبل از نوح امام نداشته باشند ، چون كتاب نداشتند ، و حال آنكه ظاهرش اين است كه آنها هم امام داشتهاند .
پس نتيجه اين ميشود كه بگوئيم : مراد از امام هر طائفه همان اشخاصي هستند كه مردم هر طائفه به آنها اقتداء و در راه حق و يا باطل از آنها پيروي ميكردهاند ، و قبلا هم گفتيم كه قرآن كريم هر دو مقتداء را امام خوانده ، و امام حق كسي را دانسته كه خداوند سبحان او را در هر زماني براي هدايت اهل آن زمان برگزيده است ، حال چه اينكه پيغمبر بوده باشد مانند ابراهيم و محمد ( صلوات الله عليهما ) ، و يا غير پيغمبر .
و ما در تفسير آيه و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين تفصيل اين بحث را مطرح كرديم .
چيزي كه هست از آيهاي كه در باره فرعون كه يكي از امامان ضلال و گمراهي است بحث ميكند يعني از آيه يقدم قومه يوم القيمة فاوردهم النار ، و همچنين از آيه ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه علي بعض فيركمه جميعا فيجعله في جهنم و
ترجمة الميزان ج : 13ص :229
غير اينها از آيات بسياري ديگر استفاده ميشود كه اهل ضلال هيچوقت از اوليايشان جدا نميشوند ، و لازمه اين سخن آن است كه روز قيامت ايشان به اتفاق پيشوايان خود فرا خوانده ميشوند .
علاوه بر اين كلمه بامامهم مطلق است ، و مقيد به امام حق كه خدا او را هادي به امر خود قرارش داده باشد نشده ، و مقتداي ضلالت عين مقتداي هدايت امام خوانده شده و سياق ذيل آيه و آيه دومي هم مشعر براين است كه امامي كه روز قيامت خوانده ميشود آن كسي است كه مردم او را امام خود گرفته باشند و به او اقتداء كرده باشند .
نه آن كس كه خداوند به امامتش برگزيده باشد ، و براي هدايت به امرش انتخاب كرده باشد ، چه اينكه مردم هم او را پيروي كرده باشند و يا كنارش زده باشند .
پس ظاهر اين ميشود كه مراد از امام هر طائفه ، آن كسي است كه مردم به پيشوائيش تن در داده باشند ، حال چه اينكه امام حق باشد و چه امام باطل .
و چنين نيست كه بعضي پنداشتهاند كه روز قيامت مردم به اسم امامشان خوانده شوند ، مثلا گفته شود اي امت ابراهيم و اي آل فرعون و اي آل فلان ، براي اينكه اين معنا با ظاهر آيه نميسازد ، آيه شريفه نتيجه و فرع جمله ندعوا كل اناس بامامهم را ، اين دو جمله : يعني جمله فمن اوتي كتابه بيمينه و جمله و من كان في هذه اعمي ... قرار داده ، و اگر دعوت به امام معنايش آن باشد نتيجه بودن آن دو جمله فرع براي جمله دعوت به امام روشن نيست ، چه ربطي هست ميان اينكه مردم را به اسم امامشان بخوانند ، و ميان به دست راست دادن نامه عمل ، و يا به كوري در دنيا و آخرت .
به خلاف اينكه مراد از دعوت را - به طوري كه از سياق برميآيد احضار بگيريم كه هر طائفهاي با پيشواي خودشان احضار شده و هر كه به امام حقي اقتداء كرده و نامه عملش را به دست راستش ميدهند ، و هر كه از معرفت امام حق در دنيا كور بوده ، در آنجا هم كور خواهد بود ، اين آن معنائي است كه از تدبر و دقت در آيه به دست ميآيد .
البته مفسرين در تفسير امام در آيه مورد بحث نظرات مختلفي دارند .
بعضي گفتهاند كه مراد از امام كتابي است كه از آن پيروي شده است ، مانند تورات ، انجيل و قرآن ، روز قيامت مردم به اسم كتابشان خوانده شوند مثلا گفته ميشود : اي
ترجمة الميزان ج : 13ص :230
پيروان تورات ، اي پيروان انجيل ، اي پيروان قرآن ، از آنجا كه قبلا اشكالش را خوانديد ، ديگر تكرار نميكنيم .
بعضي ديگر گفتهاند مراد از امام پيغمبر است كه پيشواي پيروان حق است ، و شيطان و پيشوايان ضلالت كه پيشواي رهروان باطل است ، و گفته ميشود پيروان ابراهيم را بياورند ، و پيروان موسي را بياوريد ، پيروان محمد را بياوريد ، اهل حق برميخيزند در حالي كه كتابهايشان به دست راستشان داده شده ، بعد صدا ميزنند پيروان شيطان و رهروان رؤساي ضلالت را بياوريد ، عدهاي هم به اين عنوان حاضر ميشوند .
و ليكن اين وجه مبني بر اين است كه امام در آيه به معناي عرفيش بوده باشد يعني آن فرد از عقلا كه ديگران به وي اقتداء و از او پيروي كنند ، و اگر معناي خاص ديگري در عرف قرآن داشته باشد نميتوانيم حمل بر اين معناي عرفي كنيم ، و اتفاقا اين كلمه در عرف قرآن معناي مخصوصي دارد و لذا هر جا اطلاق شود به آن معنا حمل ميشود ، و آن عبارت است از كسي كه به امر خدا هدايت ميكند ، و يا در گمراهي به وي اقتداء ميشود .
و از جمله اقوال ، يكي ديگر اين است كه مراد از امام نامه اعمال مردم است ، همچنانكه گفته ميشود : اي اصحاب كتاب خير ، و اي اصحاب كتاب شر و اگر نامه اعمال را امام ناميده براي اين بوده كه مردم تابع حكم آنند ، هر حكمي كه كرد چه بهشت و چه دوزخ چارهاي جز اطاعت ندارد .
اين وجه نيز باطل است ، و معنا ندارد نامه اعمال و پرونده زندگي افراد ، را پيشوا و امام بنامند با اينكه نامه تابع اعمال آدمي است نه اينكه انسان تابع آن باشد ، پس اگر آن را تابع بناميم مناسبتر است تا متبوع ، و اما اين توجيهي كه برايش كردهاند و گفتهاند كه مردم تابع حكم آن كتابند ، آن نيز صحيح نيست ، زيرا آنكه اطاعت و پيروي ميشود حكمي است كه خداوند بعد از پخش نامهها و پس از سؤال و سنجيدن اعمال و شهادت شهود ميكند ، نه حكم كتاب ، چون كتاب حكم بهشت و دوزخ ندارد تنها مشتمل بر متن اعمال از خير و شر است .
از همينجا روشن ميشود كه مراد از امام لوح محفوظ و يا صحيفه اعمال امت نيز - كه آيه كل امة تدعي الي كتابها بدان اشاره ميكند - نيست ، زيرا كتاب در آيه مذكور
ترجمة الميزان ج : 13ص :231
كتاب امتها است ولي در آيه مورد بحث كتاب فرد فرد اشخاص است كه به دستشان داده ميشود ، آري ظاهر فمن أوتي كتابه بيمينه همين است .
و از جمله اقوال يكي اين است كه : مراد از امام مادران است - كه امام را جمع ام بگيريم - به دليل اينكه در روايت آمده روز قيامت مردم را به اسم مادران صدا ميزنند پس معناي آيه اين است كه روزي كه مردم را به اسم مادرانشان صدا ميزنيم .
اشكال اين وجه اين است كه با لفظ آيه جور نميآيد ، زيرا در آيه فرموده : ميخوانيم هر مردمي را با امامشان و نفرموده ميخوانيم مردم را با امامشان و يا ميخوانيم هر انساني را با مادرش و اگر واقعا منظور از امام مادران بودند جا داشت به يكي از دو تعبير آخري فرموده باشد ، و آن روايتي هم كه گفتند بر طبق اين وجه هست به فرض كه صحيح باشد و قبولش كنيم تازه يك روايت مستقلي است كه ربطي به تفسير آيه ندارد .
علاوه بر اين ، جمع بستن ام ( مادر ) به امام خود لغت نادري است كه كلام خداي را بر چنين معناي نادر حمل نبايد كرد ، و زمخشري هم در كشاف اين قول را از بدعتهاي تفاسير دانسته است .
و از آن جمله اين است كه گفتهاند مراد از امام كسي است كه به او اقتداء شود ، چه عاقل باشد و چه غير عاقل چه حق و چه باطل ، بنا بر اين قول ، انبياء و اولياء و شيطان و رؤساي ضلالت و خود اديان حق و باطل و كتب آسماني و كتب ضلال و سنتهاي اجتماعي از خوب و بد همه امامند ، بنا بر اين وجه شايد دعوت هر مردمي با امامشان كنايه از اين باشد كه هر تابعي در روز قيامت ملازم متبوع ، خويش است و باء بامامهم براي مصاحبه است .
اشكال اين وجه همان اشكالي است كه به قول گذشته - كه ميگفت : ( مراد از امام حق پيغمبر است و مراد از امام باطل شيطان ) - كرديم ، آري در آنجا گفتيم وقتي خود قرآن در اين كلمه عرف خاصي دارد نميتوانيم حمل بر معناي عرفي و لغوي كنيم ، قرآن امام را در طرف هدايت ، عبارت ميداند از كسي كه به امر خدا هدايت ميكند ، و در طرف ضلالت مقتدا و پيشواي گمراهان قرار ميگيرد ، ممكن هم هست بگوئيم : باء در بامامهم باء آلت است ، و معناي آن اين است كه روزي كه هر طائفهاي به وسيله امامش
ترجمة الميزان ج : 13ص :232
دعوت و احضار ميشود ( دقت فرمائيد) .
علاوه بر اين كتاب ، سنت ، دين و ديگر موارد مذكور ، امام مستقل نيستند ، بلكه برگشت پيروي از آنها به پيروي از پيغمبر و امام است ، و همچنين پيغمبر هم از جهت اينكه امام است به امر خدا هدايت ميكند ، و اما در جهت اينكه از معارف غيبي خبر ميدهد يا پيامهاي خدائي را ابلاغ مينمايد از اين جهت نبي و يا رسول است ، و امام نيست ، و همچنين اضلال مذاهب باطله و كتب ضلال و سنتهاي غلط در حقيقت اضلال مؤسسين آن مذاهب و مبدعين آن بدعتها است .
و من كان في هذه اعمي فهو في الآخرة اعمي و اضل سبيلا .
مقابله ميان في هذه و في الآخرة ميرساند كه مقصود از هذه همين زندگي دنيا است ، همچنانكه بودن سياق آيه در مقام بيان يكساني و مطابقت دنيا با آخرت دليل بر اين است كه مراد از كوري آخرت كوري چشم نيست ، بلكه نداشتن بصيرت و ديده باطني است ، و همچنين مقصود از كوري در دنيا هم همين است همچنانكه در جاي ديگر اين كوري را ، كوري بصيرت معنا كرده و فرموده فانها لا تعمي الابصار و لكن تعمي القلوب التي في الصدور و نيز مؤيد اين معنا قرار گرفتن اضل سبيلا بعد از كوري آخرت است كه ميرساند مقصود از آن گمراهي و بيبصيرتي است .
پس معناي آيه اين است كه هر كه در اين نشاه يعني زندگي دنيا امام حق را نشناسد و راه حق نپيمايد چنين كسي در آخرت سعادت و رستگاري را نميبيند و راه به سوي آمرزش نميبرد .
از آنچه گذشت روشن گرديد اينكه بعضيها گفتهاند : اشاره در في هذه به نعمتهائي است كه در آيه ذكر شده ، و معنايش اين است كه : كساني كه در اين نعمتها كه خدا روزيشان كرده كور باشند ، و قدرش را ندانند و شكرش را بجا نياورنددر آخرت هم كور محشور ميشوند صحيح نيست .
و همچنين اينكه بعضي ديگر گفتهاند : مراد از كوري در دنيا نداشتن بصيرت و مراد از كوري در آخرت كوري چشم است صحيح نيست و وجه بطلان هر دو از آنچه گذشت معلوم ميشود ، علاوه بر اين كوري چشم در آخرت چه بسا برگشتنش به كوري بصيرت باشد ، براي
ترجمة الميزان ج : 13ص :233
اينكه خود قرآن كريم قيامت را روز نمايان شدن سريرهها و نهانها خوانده و فرموده يوم تبلي السرائر پس كسي كه در آن روز كوردل باشد ، كور چشم هم خواهد بود .
و از ظاهر كلام بعضي مفسرين برميآيد كه خواستهاند بگويند كلمه اعمي ي دومي افعل و تفضيل و به معناي كورتر است ، چون در تفسير خود آن را به عبارت اشد عمي تفسير كرده ، و اتفاقا سياق هم مساعد تفسير او است چون جمله اضل سبيلا كه آن هم افعل تفضيل است به آن عطف شده .
بحث روايتي
در امالي شيخ از زيد بن علي از پدرش (عليهماالسلام) نقل شده كه در تفسير آيه و لقد كرمنا بني آدم ميفرمود : يعني بني آدم را بر ساير مخلوقات برتري داديم و حملناهم في البر و البحر يعني او را بر خشكي و تري عالم مسلط كرديم و رزقناهم من الطيبات يعني انواع ميوههاي پاكيزه روزيش كرديم و فضلناهم يعني در خوردن از آن طيبات او را بر ديگر حيوانات برتري داديم و مسلطترش كرديم ، چون هيچ پرنده و جنبندهاي در موقع خوردن دست خود را كار نميزند مگر بني آدم .
و در تفسير عياشي از جابر از حضرت ابي جعفر (عليهالسلام) روايت شده كه در ذيل جمله و فضلناهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا فرمود : خداوند تمامي حيوانات را منكب ( - به روي افتاده ) خلق كرده جز آدمي را كه او را منتصب آفريده ، و اين خود يكنوع برتري است .
مؤلف : آنچه در اين دو روايت است دو مصداق از برتري است ، نه اينكه آيه منحصر در همينها باشد ، به دليل كلام خود امام كه در آخر روايت فرمود : اين خود يكنوع برتري است .
و نيز در همان كتاب از فضيل روايت شده كه گفت از حضرت ابي جعفر (عليهالسلام) معناي آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم را پرسيدم ، فرمود : در آن روز رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و علي (عليهالسلام) و حسن بن علي و حسين بن علي (عليهماالسلام) با قوم خود ميآيند و هر كس كه در عصر هر امامي از دنيا رفته آن روز با آن امام محشور ميشود .
ترجمة الميزان ج : 13ص :234
و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از امام صادق (عليهالسلام) روايت ميكند كه فرمود : آيا حمد خدا بجا نميآوريد كه وقتي قيامت ميشود هر قومي را به سوي كسي ميخوانند كه آن كس را دوست ميداشتند ؟ ما دست به دامن رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميشويم و شما دست به دامن ما .
مؤلف : اين روايت را مجمع البيان از آنجناب نقل كرده ، و اين خود دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) امام امامان است همچنانكه گواهي است بر گواهان ، و نيز دلالت دارد بر اينكه مساله دعوت به امام در روز قيامت در بين خود ائمه هم جريان خواهد داشت .
و در مجمع البيان ميگويد : عامه و خاصه ( يعني سني و شيعه ) از علي بن موسي الرضا (عليهماالسلام) با سندهاي صحيح روايت كردهاند كه آن جناب از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كردهاند كه در تفسير اين آيه فرموده است : هر قومي در آن روز از امام زمان خود و از كتاب پروردگار و سنت پيغمبر خود بازخواست ميشوند .
مؤلف : اين روايت را تفسير برهان هم از ابن شهر آشوب از آن جناب از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مثل همين عبارت روايت كرده و او هم گفته كه عامه و خاصه اين روايت را نقل كردهاند .
و در الدر المنثوراست كه ابن مردويه از علي (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در معناي آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم فرمود : هر قومي از امام زمانش و از كتاب پروردگارش و از سنت پيغمبرش پرسش ميشود .
و در تفسير عياشي از عمار ساباطي از حضرت صادق (عليهالسلام) نقل كرده كه گفت : زمين بدون امام رها نميشود كه حلال كند حلال خدا را و حرام كند حرام خدا را و همان قول خداوند تعالي است كه ميفرمايد يوم ندعوا كل اناس بامامهم پس فرمود : رسول خدا فرموده است كسي كه بدون امام بميرد مرده است مانند مردم عهد جاهليت .
مؤلف : علت استدلال به آيه در اين حديث عموم دعوت است كه شامل جميع مردم
ترجمة الميزان ج : 13ص :235
ميشود .
و نيز در همان كتاب از اسماعيل بن همام از حضرت صادق (عليهالسلام) نقل ميكند كه در قول خداوند تعالي يوم ندعوا كل اناس بامامهم فرمود : چون روز قيامت شود خداوند ميفرمايد : آيا عدالت از پروردگارشان نيست اينكه بگويد : هر قومي دنبال هر كسي بودهاند بروند .
ميگويند بلي عدالت است پس گفته ميشود از هم جدا شويد ، پس جدا ميشوند .
مؤلف : در اين روايت تاييد است در آنچه ما گفتيم مراد از ( دعوت به امام ) در آيه احضار مردم است با امام خودشان و دعوت به معناي نداي با اسم نيست و روايات در معاني گذشته زياد است .
در تفسير قمي در قول خداوند و لا يظلمون فتيلا گفته : فتيل پوستهاي است نازك كه روي هسته خرما را پوشانده .
و در تفسير عياشي از مثني از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه گفت ابو بصير از آن جناب پرسيد در حالي كه من ميشنيدم كه چه ميفرمائيد در باره مردي كه صد هزار درهم داشت همهساله با خود ميگفت امسال به زيارت حج ميروم - امسال به زيارت حج ميروم و نرفت تا مرد و به حج اسلام موفق نشد ! .
فرمود اي ابا بصير مگر نشنيدي كلام خداي را كه ميفرمايد ؟ من كان في هذه اعمي فهو في الآخرة اعمي و اضل سبيلا ؟ و مگر نميداني كه مقصود از كوري در دنيا كوري نسبت به واجبي از واجبات خدا است .
نزديك بود تو را فريبت دهند و از آنچه به تو وحي كرديم غافل سازند و چيز ديگري به ما نسبت دهي تا مشركان تو را دوست خود گيرند ( 73) .
و اگر ما تو را ثابت قدم نميگردانديم نزديك بود كه به مشركين نامبرده اندك تمايل و اعتمادي بكني ؟ ( 74) .
ترجمة الميزان ج : 13ص :237
كه در اين صورت ( يعني اگر به بتپرستان اندك توجهي ميكردي ) ، كيفر اين عمل را به تو ميچشانديم و عذاب تو را در دنيا و آخرت مضاعف ميكرديم آنگاه از قهر و خشم ما هيچ ياوري بر خود نمييافتي ( 75 ) .
و نيز نزديك بود كافران تو را در سرزمين خود سبك كرده در نتيجه يا با مكر يا به زور تو را از آنجا بيرون كنند ، كه در اين صورت بيش از اندك زماني نميزيستند ( 76) .
ما سنت خود را در ساير پيغمبران كه پيش از تو بودند همين قرار داديم و اين طريقه ما را تغييرپذير نخواهي يافت ( 77) .
نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكي شب به پا دار و نماز صبح را نيز به جاي آر كه آن به حقيقت هم مشهود ملائكه شب است ( كه ميروند ) و هم ملائكه روز ( كه ميآيند ) ( 78 ) .
و بعضي از شب را بيدار باش و تهجد كن كه اين نماز شب تنها بر تو واجب است باشد كه خدايت به مقامي محمود ( شفاعت ) مبعوث گرداند ( 79) .
و همواره بگو پروردگارا مرا با قدمي صدق داخل و با قدمي صدق بيرون كن و به من از جانب خود بصيرت و حجت روشني كه همواره ياريم كند عطا كن ( 80) .
و به امتت بگو : رسول حق آمد و باطل را نابود كرد كه باطل خود بيآبرو و لايق محو و نابودي ابدي است ( 81) .
بيان آيات
اين آيات گوشهاي از نيرنگهاي مشركين را كه به قرآن و به پيغمبر (صلياللهعليهوآلهوسلّم) زدند و تعدي و پافشاري كه در انكار توحيد و معاد كردند يادآور شده ، در همين باره عليه ايشان احتجاج و استدلال ميكند .
آري آنها خواسته بودند كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نسبت به قسمتي از دستورات ، با آنان مداهنه كند و نيز خواستند او را از مكه بيرون كنند .
به همين جهت در اين آيات به شديدترين بيان آن جناب را تهديد ميكند كه مبادا به طرف مشركين و لو هر قدر هم اندك باشد ميل پيدا كند ، و ايشان را هشدار داده كه اگر آن جناب را از مكه بيرون كنند هلاكشان فرمايد .
در اين آيات توصيه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به نماز و توسل به درگاه پروردگار در آغاز كلام و هم در انجام آن و نيز اعلام به ظهور حق آمده است .
و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا غيره و اذا لاتخذوك
ترجمة الميزان ج : 13ص :238
خليلا .
كلمه ان مخفف از ان است به دليل اينكه لام بر سر ليفتنونك در آمده و فتنه به معني لغزاندن و برگرداندن است و كلمه خليل از خلت به معني صداقت است ، چه بسا گفته باشند ؟ كه از خلت به معني حاجت است ولي بعيد به نظر ميرسد .
ظاهر سياق ميرساند كه مراد از الذي اوحينا اليك قرآن باشد كه مشتمل بر توحيد و نفي شرك و سيرت صالح است ، و اين مؤيد رواياتي است كه در شان نزول آيات وارد شده كه مشركين از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) درخواست كردند كه دست از بدگوئي خدايان ايشان بردارد و غلامان و كنيزان بيشخصيت ايشان را كه مسلمان شده و به وي گرويدهاند از خود دور كند چون عارشان ميشد كه با بردگان خود يكجا بنشينند و آيات خداي را بشنوند ، و در چنين مناسبتي آيه مورد بحث نازل شد .
و معنايش اين است كه مشركين نزديك شد تو را بلغزانند و از آنچه به تو وحي نموديم منحرفت كنند تا مرامي مخالف آن پيش گيري و اعمالي بر خلاف آن انجام دهي و بدين وسيله افترائي به ما ببندي و روش اختلاف طبقاتي را روشي خداپسندانه جلوه دهي و گفتند كه اگر چنين كني و يك مشت گدا و ژندهپوش را از خود براني ، با تو رفاقت ميكنيم .
و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا .
تثبيت در اينجا به طوري كه از سياق برميآيد به معناي عصمت و حفظ الهي است و اگر جواب لولا را خود ركون قرار نداده و نفرمود تركن بلكه نزديك شدن به ركون را قرار داده فرمود : لقد كدت تركن براي اين بود كه با در نظر داشتن اينكه ركون به معناي كمترين ميل است دلالت كند بر اينكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميل به كفار كه نكرد سهل است بلكه نزديك به ميل هم نشد ، و اينكه فرمود اليهم و ركون را به مشركين نسبت دادند به اجابت خواستههاي آنان اين معنا را تاكيد ميكند .
و معناي آيه اين استكه اگر ما با عصمت خود تو را پايداري نميداديم نزديك ميشدي به اينكه به سوي آنان اندكي ميل كني ، ليكن ما تو را استوار ساختيم ، و در نتيجه به آنان كمترين ميلي نكردي تا چه رسد به اينكه اجابتشان كني ، پس رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ايشان را اجابت نكرد و ذرهاي ميل به ايشان هم ننمود و نه نزديك بود ميل كند .
اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا .
سياق آيه تهديد است و مراد از ضعف حيات و ممات مضاعف و دو چندان شدن عذاب زندگي و مرگ است و معنا اين است كه اگر نزديك شوي به اينكه به سوي آنان متمايل
ترجمة الميزان ج : 13ص :239
گردي هر چند تمايل مختصري باشد ما عذاب دو چندان زندگي كه مجرمين را با آن شكنجه ميدهيم و عذاب دو چندان مرگ را كه در عالم ديگر با آن شكنجهشان ميدهيم به تو خواهيم چشانيد .
و در مجمع از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفته است مراد از ضعف عذاب عذابي است كه درد و الم آن دو چندان باشد ، و معنا اين است كه ما عذاب دنيا و آخرت ( هر دو ) را به تو ميچشانيم ، آنگاه به گفته شاعر استدلال كرده كه گفته است .
لمقتل ما لك اذ بان مني ابيت الليل في ضعف اليم كه مقصود از ضعف اليم عذاب اليم است يعني وقتي مالك از من جدا گشت و كشته شد آن شب را در عذاب اليمي صبح كرديم .
و اينكه در ذيل آيه فرمود : ثم لا تجد لك علينا نصيرا تشديد در تهديد است ، و معنايش اين است كه در اين صورت عذاب واقع خواهد شد ، و هيچ راه گريزي از آن نخواهد بود .
و ان كادوا ليستفزونك من الارض ليخرجوك منها و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا .
كلمه استفزاز به معناي سوق دادن و تحريك خفيف و آسان است ، و الف و لام در الأرض براي عهد است ، و مقصود از آن زمين معهود ، مكه معظمه است ، و كلمه خلاف به معناي بعد است ، و مقصود از قليل زمان اندك است .
و معناي آيه اين است كه مشركين نزديك بود كه ترا وادار كنند تا از مكه بيرون شوي ، و اگر ايشان ترا بيرون ميكردند ، بعد از رفتن تو ، زمان زيادي زنده نميماندند ، بلكه پس از مدت كوتاهي همه هلاك ميشدند .
بعضي گفتهاند : مراد اتحادي است كه مشركين با يهود كردند تا آن جناب را از سرزمينهاي عرب بيرون كنند .
و ليكن اين احتمال بعيد به نظر ميرسد چرا كه سوره مورد بحث ، مكي است و آيات آن هم در يك سياق است و گرفتاري رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) با يهوديان در مدينه و بعد از هجرت بوده است .
ترجمة الميزان ج : 13ص :240
سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا .
كلمه تحويل به معناي نقل چيزي است از حالي به حال ديگر ، و كلمه سنة من در تقدير ( لسنة من ) است ، يعني مانند سنت كسي كه ما فرستاديم و اين جار و مجرور متعلق به جمله لا يلبثون است يعني ديري نميپائيد كه مردم مكه مانند سنت كسي كه قبل از تو فرستاديم ميشدند .
و اين سنت يعني هلاك كردن مردمي كه پيغمبر خود را از بلاد خود بيرون كردند سنت خداي سبحان است ، و اگر فرمود : سنت پيغمبري است كه فرستاديم و آن را به پيغمبر نسبت داده به اين اعتبار بوده كه سنت را به خاطر پيغمبران خود قرار داده به دليل اينكه دنبالش فرموده و لن تجد لسنتنا تحويلا و در جاي ديگر فرموده و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن في ملتنا فاوحي اليهم ربهم لنهلكن الظالمين .
و معناي آيه اين است كه دراين صورت ايشان را هلاك خواهيم كرد به خاطر سنتي كه ما براي پيغمبران قبل از تو باب نموده و اجراء كرديم ، و تو هيچ تغيير و تبديلي براي سنت ما نخواهي يافت .
اقم الصلوة لدلوك الشمس الي غسق الليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا .
در مجمع البيان گفته : دلوك به معناي زوال آفتاب و رسيدن به حد ظهر است .
مبرد گفته : دلوك شمس به معناي اول ظهر تا غروب است ، بعضي ديگر گفتهاند : دلوك شمس به معناي غروب آفتاب است و اصل كلمه از دلك است كه به معناي ماليدن است ، و اگر ظهر را دلوك گفتهاند بدين جهت است كه از شدت روشنائي هر كس به آن نگاه كند چشم خود را ميمالد ، و اگر غروب آفتاب را دلوك شمس خواندهاند باز براي اين است كه بيننده چشم خود را ميمالد تا درست درك كند .
و نيز در مجمع گفته : غسق الليل هنگامي است كه تاريكي شب پديد ميآيد ، وقتي ميگويند غسقت القرحه معنايش اين است كه زخم و جراحت دهن باز كرد و داخلش نمودار گشت .
ترجمة الميزان ج : 13ص :241
و در مفردات گفته : غسق شب به معناي شدت ظلمت شب است .
مفسرين در تفسير اول آيه اختلاف كردهاند ، و از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) به طريق شيعه روايت شده كه فرمودهاند : دلوك الشمس هنگام ظهر و غسق الليل نصف شب است ، و به زودي ان شاء الله در بحث روايتي آينده به آن اشاره خواهد شد .
و بنا بر اين روايت ، آيه شريفه از اول ظهر تا نصف شب را شامل ميشود ، و نمازهاي واجب يوميه كه در اين قسمت از شبانه روز بايد خوانده شود چهار نماز است ، ظهر و عصر و مغرب و عشاء ، و با انضمام نماز صبح كه جمله : و قرآن الفجر دلالت بر آن دارد نمازهاي پنجگانه يوميه كامل ميشود .
و اينكه فرموده : و قرآن الفجر عطف است بر كلمه الصلوة كه تقديرش چنين ميشود : و اقم قرآن الفجر كه مراد از آن نماز صبح است ، و چون مشتمل بر قرائت قرآن است آن را قرآن صبح خوانده ، چون روايات همه متفقند بر اينكه مراد از قرآن الفجر همان نماز صبح است .
و همچنين روايات از طرق عامه و خاصه متفقا جمله ان قرآن الفجر كان مشهودا را تفسير كردهاند به اينكه : نماز صبح را هم ملائكه شب ( در موقع مراجعت ) و هم ملائكه صبح ( در موقع آمدن ) ميبينند ، و ما به زودي به بعضي از آن روايات اشاره خواهيم كرد ان شاء الله .
و من الليل فتهجد به نافلة لك عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا .
كلمه تهجد از ماده هجود است كه در اصل به معناي خواب است ، و تهجد به طوري كه بسياري از اهل لغت گفتهاند به معناي بيداري بعد از خواب است ، و ضمير در به به قرآن يا به كلمه بعض كه از كلمه من الليل استفاده ميشود برميگردد ، و كلمه نافله از ماده نفل به معناي زيادي است ، و چه بسا گفته شده كه كلمه من الليل از قبيل اغراء تحريك و تهيج و نظير عليك بالليل - بر تو باد شب ميباشد ، و حرف فاء كه بر سر فتهجد آمده نظير فاء در فاياي فارهبون است .
و معناي آيه چنين است كه قسمتي از شب را پس از خوابيدنت بيدار باش و به قرآن ( يعني نماز ) مشغول شو ، نمازي كه زيادي بر مقدار واجب تو است .
كلمه مقام در جمله مقاما محمودا ممكن است مصدر ميمي و به معناي بعث باشد،
ترجمة الميزان ج : 13ص :242
كه در اين صورت مفعول مطلق جمله ليبعثك خواهد بود ، هر چند كه لفظ بعث در بين نيامده باشد ، و معنا چنين ميشود باشد كه پروردگارت تو را بعث كند بعثي پسنديده و ممكن هم هست اسم مكان بوده و آنگاه بعث به معناي اقامه و يا متضمن معناي اعطاء و امثال آن باشد كه بنا بر اين احتمال ، معناي آيه چنين ميشود باشد كه پروردگارت تو را به مقامي محمود به پا دارد و يا در حالي كه معطي تو است به مقامي محمود بعث فرمايد و يا عطا كند تو را در حالي كه بعث كننده تو است مقامي محمود .
در اينجا محمود بودن مقام آن جناب را مطلق آورده و هيچ قيدي به آن نزده است ، و اين خود ميفهماند كه مقام مذكور مقامي است كه هر كس آن را ميپسندد ، و معلوم است كه همه وقتي مقامي را حمد ميكنند كه از آن خوششان بيايد ، و همه كس از آن منتفع گردد ، و به همين جهت آن را تفسير كردهاند به مقامي كه همه خلائق آن را حمد ميكنند ، و آن مقام شفاعت كبراي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است كه روز قيامت در آن مقام قرار ميگيرد ، و روايات وارده در تفسير اين آيه ازطرق شيعه و سني همه متفقند بر اين معنا .
و قل رب ادخلني مدخل صدق و اخرجني مخرج صدق و اجعل لي من لدنك سلطانا نصيرا .
كلمه مدخل ( به ضم ميم و فتح خاء ) مصدر ميمي به معناي داخل كردن است ، و همينطور مخرج كه آن نيز هم وزن همان صيغه است و به معناي خارج كردن است ، و اگر ادخال و اخراج را به صدق اضافه كرده به اين عنايت است كه دخول و خروج در هر امري دخول و خروجي باشد كه متصف به صدق و داراي حقيقت باشد ، نه اينكه ظاهرش مخالف با واقع و باطنش باشد ، و يا يك طرفش با طرف ديگرش متضاد بوده باشد ، مثل اينكه اگر داخل دعا ميشود به زبانش خداي را بخواند ولي منظور قلبيش اين باشد كه در ميان مردم و همگان موجه گشته از اين راه وجههاي كسب كند ، و يا در يك قسمت از دعايش خداي را به خلوص بخواند ، و در قسمت ديگر غير خداي را هم شركت دهد .
و خلاصه اينكه دخول و خروج به صدق اين است كه صدق و واقعيت را در تمامي دخول و خروجهايش ببيند ، و صدق سراپاي وجودش را بگيرد ، چيزي بگويد كه عمل هم بكند ، و عملي بكند كه همان را بگويد ، چنان نباشد كه بگويد آنچه را كه عمل نميكند و عملي انجام ندهد مگر آن را كه ايمان دارد و بدان معتقد است و اين مقام مقام صديقين است ، و بنا بر اين برگشت كلام به اين ميشود كه مثلا بگوئيم : خدايا امور مرا آنچنان سرپرستي كن كه صديقين را سرپرستي ميكني .
ترجمة الميزان ج : 13ص :243
و اجعل من لدنك سلطانا نصيرا - يعني سلطنتي ياري شده ، به اين معني كه مرا در تمامي مهماتم و در هر كاري كه مشغول ميشوم ياري كن ، اگر مردم را به دين تو دعوت ميكنم مغلوب نشوم ، و حجتهاي باطله ايشان مرا مغلوب نسازد ، و به فتنهاي و مكري از ناحيه دشمنانت دچار نگردم ، و به وسوسهاي از شيطان گمراه نشوم .
و اين آيه همانطور كه ملاحظه ميكنيد به طور مطلق رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را امر ميكند كه از پروردگارش بخواهد در تمامي مدخل و مخرجها او را سرپرستي كند ، و از ناحيه خود سلطاني به او دهد كه او را ياور باشد ، در نتيجه از هيچ حقي منحرف نگشته و به سوي هيچ باطلي متمايل نشود .
و بنا بر اين اطلاق ، ديگر وجهي نيست كه گفتار بعضي از مفسرين را قبول كنيم كه گفتهاند : مراد از دخول و خروج ، دخول به مدينه پس از بيرون شدن از مكه و خروج از مدينه به سوي مكه و فتح مكه است ، و يا آنكه مراد از دخول و خروج دخول در قبر به مرگ و خروج از قبر به بعث است .
بله از آنجائي كه آيه شريفه بعد از آيه و ان كادوا ليفتنونك و آيه و ان كادوا ليستفزونك و در سياق آن دو قرار گرفته اشاره به مساله دخول و خروج مكاني هم دارد ، اما به عنوان مصداقي از دخول و خروج ، نه اينكه دخول و خروج مكاني معناي منحصر به فرد آيه باشد ، آري رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را امر ميكند به اينكه در تمامي مهماتش و كارهائي كه در امر دعوت ديني دارد به پروردگارش ملتجي شود ، و همچنين در دخول و خروج هر مكاني كه سكونت ميكند ، و يا صرفا داخل و خارج ميشود ، و اين معنا واضح است .
و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا .
در مجمع البيان گفته كلمه زهوق به معناي هلاكت و بطلان است ، وقتي گفته ميشود : زهقت نفسه معنايش اين است كه جانش بيرون آمد ، گوئي اينكه جانش به سوي هلاكت بيرون شد ، اين بود كلام صاحب مجمع ، و معناي آيه روشن است .
در اين آيه كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را امر ميكند به اينكه ظهور حق را به
ترجمة الميزان ج : 13ص :244
همه اعلام كند ، و چون آيه شريفه در سياق آيات قبلي يعني از آيه و ان كادوا ليفتنونك تا آخر سه آيه واقع شده اين معنا از آن استفاده ميشود كه منظور از آن اين است كه مشركين را دلسرد نموده و اعلام كند كه براي هميشه از او مايوس باشند ، و يقين كنند كه ديگر به هيچ وجه زورشان به آن جناب نميرسد .
باز آيه شريفه دلالت بر اين دارد كه هيچ وقت باطل دوام نمييابد ، همچنانكه در جاي ديگر راجع به اين معنا فرموده و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار .
بحث روايتي
در مجمع البيان پيرامون سبب نزول آيه و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك ... گفته است كه مشركين به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) گفتند از بدگوئي و توهين به خدايان ما و احمقانه خواندن عقايد ما دست بردار ، و اين اطرافيانت را كه همه از طبقه فقراء و بردگان متعفن هستند از دور خود دور كن تا ما به تو نزديك شويم ، و گوش به گفتارت بدهيم ، و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از شنيدن اين پيشنهاد به مسلمان شدن آنان اميدوار شد ، و لذا آيات مذكور نازل گرديد .
مؤلف : در الدر المنثور هم قريب به اين معنا را از ابن ابي حاتم از سعيد بن نفير روايت كرده .
و اما روايتي كه از ابن عباس آورده كه گفته است امية بن خلف و ابو جهل بن هشام و مرداني ديگر از قريش نزد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آمده و گفتند : بيا خدايان ما را دست بكش و زيارت كن ، تا ما هم به دين تو درآئيم ، و چون رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از كنارهگيري فاميلش ناراحت بود و به اسلام آنها علاقه زيادي داشت دلش به حال آنان سوخت ، در نتيجه اين آيه تا جمله نصيرا نازل شد روايت قابل اعتمادي نيست چون با ظاهر آيات نميسازد ، آري آيات از نزديك شدن به ركون ( ميل ) نهي ميكند تا چه رسد به
ترجمة الميزان ج : 13ص :245
ركون ( خود ميل) .
و همچنين آن روايتي كه طبري و ابن مردويه از ابن عباس آوردهاند كه قبيله ثقيف به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) گفتند : يك سال به ما مهلت بده تا از قربانيهائي كه براي خدايان ما ميآورند استفاده كنيم ، بعد از آنكه آنها را به چنگ آورديم آنگاه مسلمان ميشويم ، و خدايان خود را خرد ميكنيم ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) هم تصميم گرفت چنين مهلتي به آنان بدهد ، در نتيجه اين آيه نازل شد .
و همچنين روايتي كه در تفسير عياشي از ابي يعقوب از امام صادق (عليهالسلام) در تفسير آيه آمده كه فرمود : وقتي روز فتح مكه فرا رسيد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بتهائي را از مسجد بيرونريخت كه يكي از آنها بت بالاي مروه بود ، قريش پيغام دادند كه آن بت را نشكند ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه بسيار با حيا و نرمخو بود زماني دچار شرم گشته بعدا دستور داد شكستند ، و آيه شريفه در اين مورد نازل شد .
و نظير آن دو روايت اخبار ديگري است قريب به همان معنا كه هيچيك با ظاهر آيه سازگار نيست ، آري از مقام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به دور است كه تصميم به چنين بدعتهائي بگيرد با اينكه پروردگارش او را از نزديك شدن به ركون و ميل مختصر نهي كرده بود ، تا چه رسد به اينكه تصميم بگيرد .
علاوه بر اين ، اين قضايا و حوادث - اگر واقع شده باشد - بعد از هجرت و در فتح مكه واقع شده ، و حال آنكه آيه مورد بحث مكي است .
و در عيون به سند خود از علي بن محمد بن جهم از ابي الحسن رضا (عليهالسلام) در ضمن سؤالات مامون روايت كرده كه پرسيد : معناي عفي الله عنك لم اذنت لهم چيست ؟ فرمود : اين آيه از باب كنايه است خداوند به پيغمبرش خطاب كرده ، و ليكن منظور امت او است ، و همچنين آيه لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين و آيه لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا مامون گفت درست ميفرمائي يا بن رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) .
و در مجمع از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه اذا لاذقناك گفته است : وقتي اين آيه نازل شد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) عرض كرد : پروردگارا حتي يك چشم
ترجمة الميزان ج : 13ص :246
بر هم زدن مرا به خودم وا مگذار ( الهي لا تكلني الي نفسي طرفة عين ابدا .
و در تفسير عياشي از سعيد بن مسيب از علي بن الحسين (عليهماالسلام) روايت كرده كه گفت به حضورش عرض كردم : نماز چه وقت بر مسلمانان واجب شد آنطور كه امروز واجب است ؟ فرمود : در مدينه و بعد از قوت يافتن دعوت اسلام و وجوب جهاد بر مسلمانان ، چيزي كه هست آن روز به اين صورت فعلي واجب نشد ، بلكه هفت ركعت كمتر بود آن هفت ركعت را رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) اضافه نمود ، دو ركعت در ظهر و دو ركعت در عصر و يك ركعت در مغرب و دو ركعت در عشاء ، ولي نماز صبح را به همان صورت كه در مكه واجب شده بود گذاشت ، چون در هنگام صبح ملائكه روز ، در آمدن و ملائكه شب در رفتن عجله دارند ، و لذا نماز صبح را براي اينكه هم آيندگان آن را با رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) درك كنند و هم روندگان ، به دو ركعتيش باقي گذاشت ، و معناي آيه : ان قرآن الفجر كان مشهودا همين است كه هم مسلمانان آن را شاهدند و هم ملائكه شب و هم ملائكه روز .
و در مجمع البيان در ذيل آيه اقم الصلوة لدلوك الشمس الي غسق الليل و قرآن الفجر گفته است : در اين آيه وجوب نمازهاي پنجگانه و اوقات آنها بيان شده ، و مؤيد آن روايتي است كه عياشي به سند خود از عبيد بن زراره از امام صادق (عليهالسلام) در ذيل اين آيه روايت كرده كه امام فرمود : خداوند چهار نماز واجب كرده در يك قسمت زماني كه ابتدائش اول ظهر و آخرش نصف شب است ، دو تا از ظهر تا غروب ، يكي قبل از ديگري و دو تا از اول غروب آفتاب تا نصف شب كه آنها هم يكي قبل از ديگري است .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از ابن مسعود روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : جبرئيل موقع دلوك آفتاب هنگام ظهر نزد من آمد و نماز را با من خواند .
و در همان كتاب است كه حكيم ترمذي در كتاب نوادر الاصولش و ابن جرير و طبراني و ابن مردويه از ابي درداء روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) اين آيه را خواند ان قرآن الفجر كان مشهودا و فرمود : زيرا هم ملائكه شب آن را ميبينند و
ترجمة الميزان ج : 13ص :247
هم ملائكه روز .
مؤلف : تفسير مشهود بودن قرآن فجر در روايات شيعه و سني به اينكه چون ملائكه شب آن را ميبينند و هم ملائكه روز آنقدر در اين دو طائفه بسيار است كه نزديك است به حد تواتر برسد ، و در بعضي از آنها همانطور كه گذشت شهادت خدا و ديدن مسلمين نيز اضافه شده است .
و در تفسير عياشي از عبيد بن زرارة روايت كرده كه گفت : شخصي از امام صادق (عليهالسلام) از مؤمن پرسش نمود كه آيا او هم شفاعت ميكند ؟ حضرت فرمود : آري ، شخص ديگري از ميان جمعيت عرض كرد آيا مؤمن هم محتاج شفاعت محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) هست ؟ فرمود : آري براي مؤمن نيز گناهان و خطاهائي است ، هيچكس نيست مگر آنكه آن روز محتاج به شفاعت محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) هست .
راوي ميگويد : مردي پرسيد معناي كلام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه فرمود : من سيد و سرور فرزندان آدمم ولي فخر نميفروشم چيست ؟ فرمود : آري او حلقه درب بهشت را ميگيرد و بازش ميكند آنگاه به سجده ميافتد ، خداي تعالي خطابش ميكند كه سر بردار و شفاعت كن كه شفاعتت پذيرفته است ، و بخواه كه هر چه بخواهي به آن ميرسي ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم)سر برداشته دو باره به سجده ميافتد ، خدايش ميفرمايد : سر بردار و شفاعت كن كه پذيرفته است ، و بخواه كه به آن خواهي رسيد آن جناب سر بر ميدارد و شفاعت ميكند ، شفاعتش پذيرفته ميشود ، درخواست ميكند خدا هم عطايش ميفرمايد .
و نيز در همان كتاب از سماعة بن مهران از ابي ابراهيم (عليهالسلام) روايت كرده كه در ذيل آيه عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا فرمود : مردم روز قيامت به مقدار چهل روز سر از خاك برداشته به آفتاب دستور ميرسد كه پائين و نزديك سر بندگان آيد ، به حدي كه عرق سراپايشان بگيرد ، و به زمين دستور ميرسد كه عرق ايشان نپذيرد ، آن وقت است كه همگي نزد آدم شده شفاعت ميخواهند او ايشان را به نوح راهنمائي ميكند ، و نوح به ابراهيم و او به موسي و او به عيسي و او به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) حوالت ميدهد ، و ميگويد بر شما باد خاتم النبيين محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ، و بالأخره محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميگويد : اينكار با من .
ترجمة الميزان ج : 13ص :248
آنگاه راهي شده تا در بهشت آمده دق الباب ميكند ، به او ميگويند : كيست كوبنده در ؟ و خدا داناتر است رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ميگويد : باز كنيد ، وقتي درب را باز ميكنند رو به درگاه خدا نهاده به سجده ميافتد و سر برنميدارد تا به او گفته ميشود : حرف بزن ، و درخواست كن تا به دست آوري و شفاعت كن تا پذيرفته شود ، پس بار ديگر به سجده ميافتد ، و مثل بار اول سر برميدارد و شفاعت ميكند ، و حتي آنهائي هم كه در آتش سوختهاند شفاعت ميشوند ، به همين جهت در روز قيامت در ميان تمامي امتها شخصي موجهتر از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نيست ، و اين است معناي كلام خدا كه ميفرمايد : عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا .
مؤلف : و اينكه فرمود : تا آنكه شفاعت ميكند كساني را كه در آتش سوختهاند ، معنايش اين است كه بعضي از آنان شفاعت ميشوند ، و در معناي اين روايت از طرق اهل سنت از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) رواياتي چند رسيده است .
و در الدر المنثور است كه بخاري و ابن جرير و ابن مردويه از ابن عمر روايت كردهاند كه گفت : من از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شنيدم كه ميفرمود : آفتاب آنقدر نزديك ميرسد كه عرق تا نصف گوش ميرسد ، در اين بين كه مردم در اين حالتند دست به دامن آدم ميشوند او ميگويد : اين كار از من ساختهنيست ، به موسي مراجعه ميكنند او نيز همان را ميگويد اينجا است كه محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شفاعت ميكند ، و شفاعتش پذيرفته ميشود و خداوند ميان مردم به داوري ميپردازد ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به طرف بهشت ميرود و حلقه درب بهشت را ميگيرد ، آن موقع است كه خداوند او را مقامي محمود ميدهد .
و در همان كتاب است كه ابن جرير و بيهقي در شعب الايمان از ابي هريره روايت ميكند كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : مقام محمود مقام شفاعت است .
و باز در آن كتاب از ابن مردويه از سعد بن ابي وقاص روايت كرده كه گفت شخصي از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) معناي مقام محمود را پرسيد ، فرمود : شفاعت است .