و هر آينه به تحقيق ، موسي را نه معجزه آشكار داديم .
پس از بني اسرائيل بپرس ، آن دم كه موسي
ترجمة الميزان ج : 13ص :301
بيامدشان و فرعون بدو گفت : اي موسي من تو را جادو شده ميپندارم ( 101 ) .
گفت : تو خود ميداني كه اين معجزهها را جز پروردگار آسمانها و زمين نازل نكرده ، و من تو را اي فرعون هلاك شده ميبينم ( 102) .
پس ( فرعون ) خواست از آن سرزمين بيرونشان كند ، پس او و كساني كه همراهش بودند را جملگي غرق كرديم ( 103) .
و پس از او به بني اسرائيل گفتيم : در اين سرزمين جاي گيريد ، و چون موعد ديگر بيايد شما را همه با هم بياوريم ( 104) .
قرآن را به حق نازل كرديم ، و به حق نازل شده است و تو را جز نويدبخش و بيمرسان نفرستادهايم( 105 ) .
و قرآن را به تدريج فرستاديم تا آن را به تدريج براي مردم بخواني و آن را نازل كرديم نازل كردني كامل ( 106) .
بگو قرآن را باور كنيد يا باور نكنيد كساني كه پيش از اين علم داده شدهاند ، وقتي قرآن بر آنها خوانده شود بر چانه سجدهكنان به زمين ميافتند ( 107) .
و ميگويند پروردگار ما منزه است كه وعده پروردگارمان انجام شدني است ( 108) .
و گريهكنان بر چانهها افتند و تواضعشان افزون شود ( 109) .
بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را ، هر كدام را بخوانيد نامهاي نيكو از اوست ، نماز خويش را بلند مخوان وآهسته هم مخوان بلكه ميان اين دو راهي پيش گير ( 110) .
بگو ستايش خاص خدائي است كه فرزندي نگرفته و در ملك شريك ندارد ، و وي را دوست و سرپرستي براي رفع مذلت نيست .
وي را تكبير گوي تكبير گفتني كامل ( 111) .
بيان آيات
در اين آيات وضع رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و معجزه قرآنش و اعراض مشركين از آن جناب و طلب نمودن معجزاتي بيهوده تشبيه شده به وضع موسي (عليهالسلام) و معجزات نبوتش و اعراض فرعون از آن معجزات ، و نسبت سحر به وي دادن ، و پس از تشبيه مجددا به وصف قرآن كريم و سبب نزول تدريجي آن و نيز به بيان معارفي ديگر ميپردازد .
و لقد اتينا موسي تسع ايات بينات فسئل بني اسرائيل اذ جاءهم فقال له فرعون اني لاظنك يا موسي مسحورا .
ترجمة الميزان ج : 13ص :302
معجزاتي كه موسي بن عمران (عليهماالسلام) آورده به طوري كه قرآن حكايت ميكند بيش از نه معجزه است ، و اگر در آيه مورد بحث ، آنها را نه معجزه شمرده ، منظور ، آن معجزاتي بوده كه در برابر فرعون و دعوت او آورده ، و آن عبارت است از عصا و يد بيضاء و طوفان و ملخ و قورباغه و سوسمار و خون و قحطي و كمبود ميوهها ، و ظاهرا مقصود از معجزات نهگانه درآيه همينها باشد ، مخصوصا با در نظر گرفتن اين كه گفتار موسي به فرعون را حكايت نموده ميفرمايد : لقد علمت ما انزل هؤلاء الا رب السموات و الارض بصائر - تو خود ميداني كه اين معجزات را جز پروردگار آسمان و زمين به منظور بينايي خلق كس ديگري نفرستاده .
و اما ساير معجزاتي كه آن جناب داشته ، مانند شكافتن دريا و جريان آب از سنگ و زنده كردن كشتهاي به وسيله گاو و زنده كردن آنان كه با صاعقه هلاك شدند و سايه كردن كوه بر بالاي سر ايشان و امثال آن ، همه خارج از معجزات نهگانه است ، و معجزاتي است كه براي امت خود آورده نه براي فرعون .
(در اينجا ممكن است بگويي ظاهر تسع آيات اين است كه نه معجزه نامبرده يك بار نازل شده و اين مخالف با واقع مطلب است ، چون واقع ، اين است كه معجزات تدريجا نازل شده .
در جواب ميگوئيم اين منافات در صورتي است كه بخواهد يك واقعه را بيان كند ، ولي آيه شريفه ناظر به مجموع مخاصمات فرعون با موسي در طول مدت دعوتش ميباشد) .
و بنا بر اين ديگر نبايد به گفته بعضي از مفسرين كه نه معجزه را غير از معجزات مذكور معرفي كردهاند اعتناء نمود .
در تورات معجزات نهگانه مزبور عبارتند از : عصا و خون و سوسمار و قورباغه و مرگ چارپايان و سرمايي سوزان چون آتش كه از هر جا عبور كرد نباتات و حيوانات را نابود ساخت و ملخ و ظلمت و مرگ عمومي بزرگسالان و همه حيوانات .
و بعيد نيست همين دوگونگي تورات با ظاهر قرآن در خصوص معجزات نهگانه ، باعث شده كه قرآن كريم اسامي آنها را به طور مفصل بيان نكند ، زيرا اگر بيان ميكرد ، و دنبالش ميفرمود : فسئل بني اسرائيل - از يهود بپرس يهود در جواب ، آن اسامي را انكار مينمود ، چون يهود هرگز حاضر نميشد گفتاري را از قرآن كه مخالف با تورات باشد بپذيرد ، لا جرم به تكذيب قرآن مبادرت مينمودند ، از همين جهت قرآن اسم آنها را نبرده .
اني لاظنك يا موسي مسحورا - يعني من گمان ميكنم كه تو را سحر كرده باشند و
ترجمة الميزان ج : 13ص :303
در نتيجه خللي به عقلت وارد آمده باشد ، و اين همان معنايي است كه در جاي ديگر نقل نموده فرموده است : ان رسولكم الذي ارسل اليكم لمجنون بعضي گفتهاند : مقصود از مسحور كه به صيغه اسم مفعول است ساحر و به معناي اسم فاعل است نظير كلمه ميمون و مشؤوم كه به معناي دارنده ميمنت و دارنده نحوست است كه در اصل در نسبت استعمال شده معناي ميمنتي و مشئمتي را ميدهد ( مانند همداني و شيرازي ) .
قال لقد علمت ما انزل هؤلاء الا رب السموات و الارض بصائر و اني لاظنك يا فرعون مثبورا .
كلمه مثبور به معناي هالك است زيرا از ماده ثبور است كه به معناي هلاكت است ، و معنا اين است كه موسي فرعون را مخاطب نموده گفت : تو خوب ميداني كه اين معجزات روشن را غير پروردگار آسمانها و زمين كسي نازل نكرده ، و او به منظور بصيرت يافتن مردم نازل كرده ، تا چشم دلشان روشن گشته ميان حق و باطل را تميز دهند ، و من گمان ميكنم كه تو به خاطر عناد و انكارت سرانجام هلاك شوي اي فرعون .
و اگر در پاسخ فرعون فرمود : من گمان ميكنم كه تو هلاك ميشوي بدين جهت بود كه اولا حكم دست خداست و نميشود بطور يقين حكم كرد و ثانيا خواست تا كلامش مطابق با كلام فرعون باشد كه گفت : من گمان ميكنم كه تو جادو شدهاي ، به علاوه ، استعمال كلمه : ظن در مورد يقين در پارهاي موارد جائز است .
فاراد ان يستفزهم من الارض فاغرقناه و من معه جميعا .
استفزاز به معناي بيرون كردن به قهر و زور است ، و معناي آيه روشن است .
و قلنا من بعده لبني اسرائيل اسكنوا الارض فاذا جاء وعد الآخرة جئنا بكم لفيفا .
مقصود از زميني كه مامور شدند در آنجا سكونت نمايند سرزمين مقدسي است كه به حكم آيه شريفه ادخلوا الارض المقدسة التي كتب الله لكم و آياتي ديگر ، خداوند براي آنان مقدر فرموده بود .
همچنانكه از سياق برميآيد كه مراد از كلمه ارض در آيه قبلي ، مطلق روي زمين و يا خصوص سرزمين مصر ميباشد .
و معناي اينكه فرمود : فاذا جاء وعد الآخرة اين است كه وقتي وعده بار دوم و
ترجمة الميزان ج : 13ص :304
يا وعده زندگي آخرت رسيد كه بنا به احتمال دوم مراد از آن بطوري كه مفسرين گفتهاند روز قيامت است ، و معناي جمله : جئنا بكم لفيفا اين است كه همه شما را ملفوف يعني دسته جمعي و به هم پيچيده خواهيم آورد .
و معنايش اين است كه بعد از غرق فرعون به بني اسرائيل گفتيم در سرزمين مقدس سكونت كنيد - در حالي كه فرعون ميخواست ايشان را به زور بيرون كند - و گفتيم كه چون روز قيامت شود شما را با هم براي حساب و داوري محشور ميكنيم .
بعيد هم نيست كه مراد از وعده آخرت همان قضائي باشد كه راندن آن را در اول سوره ذكر نموده فرمود : فاذا جاء وعد الآخرة ليسوء وجوهكم و ليدخلوا المسجد كما دخلوه اول مرة و ليتبروا ما علوا تتبيرا هر چند كه بيشتر مفسرين اين احتمال را ندادهاند ، ليكن بنا بر اين احتمال صدر سوره با ذيل آن مرتبط ميشود ، و آن وقت مراد از ذيل اين ميشود كه : بعد از غرق فرعون ، به بني اسرائيل دستور داديم كه در سرزمين مقدس كه فرعون شما را از رفتن به آنجا جلوگيري ميكرد منزل كنيد و در آنجا باشيد تا وعده ديگر شما برسد ، همان وعدهاي كه در آن ، بلاها شما را ميپيچاند و دچار قتل و غارت و اسيري و جلاي وطن ميشويد در آن موقع همه شما را گرد آورده و در هم فشرده ميآوريم ( و اين همان اسارت بني اسرائيل و جلاي وطن آنان است كه يكپارچه به بابل آمدند ) .
و بنا بر اين وجه ، نكته فاء تفريعي كه بر سر جمله : فاذا جاء وعد الآخرة ... آمده روشن ميشود و معلوم ميگردد كه چرا جمله مزبور متفرع بر جمله : و قلنا من بعده لبني اسرائيل اسكنوا الارض شده ، در حالي كه بنا بر وجه سابق هيچ نكتهاي از اين تفريع به دست نميآيد .
و بالحق انزلناه و بالحق نزل و ما ارسلناك الا مبشرا و نذيرا .
بعد از آنكه از تشبيهي كه گفتيم فارغ گرديد مجددا به بيان حال قرآن و ذكر اوصاف آن برگشته خاطرنشان ميسازد كه قرآن را به همراهي حق نازل كرده و قرآن از ناحيه خداوند به مصاحبت با حق نازل شده ، پس ، از باطل مصونيت دارد ، زيرا نه از ناحيه كسي كهنازلش كرده چيزي از باطل و لغو همراه دارد كه تباهش كند ، و نه در داخلش چيزي هست كه ممكن باشد روزي فاسدش كند ، و نه غير خدا كسي با خدا در آن شركت داشته كه روزي از روزها تصميم بگيرد آن را نسخ نموده و باطل سازد ، و نه رسول خدا ميتواند در آن دخل و تصرفي
ترجمة الميزان ج : 13ص :305
نموده كم و يا زيادش كند و يا به كلي و يا بعضي از آن را به پيشنهاد مردم و يا هواي دل خويش متروك گذارد ، و از خدا آيهاي ديگر كه مطابق ميل مردم و يا ميل خود او است بخواهد و يا در پارهاي از احكام و معارفش مداهنه و يا مسامحه كند، چون او رسولي بيش نيست ، و تنها مامور است كه بشر را بشارت و انذار دهد .
پس همه اينها براي اين است كه قرآن حق است و از مصدر حق صادر گشته ، و ما ذا بعد الحق الا الضلال - بعد از حق غير از ضلالت چه چيز ديگري هست .
پس جمله و ما ارسلناك ... متمم كلام سابق است ، و خلاصهاش اين است كه قرآن آيتي است حق ، كه احدي نميتواند در آن دخل و تصرف نمايد ، و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و غير او در اين مداخله نداشتن برابرند .
و قرآنا فرقناه لتقراه علي الناس علي مكث و نزلناه تنزيلا .
اين آيه عطف است بر ما قبلش و معناي مجموع آن دو چنين ميشود ، ما قرآن را به حق نازل نموديم و آن را آيه آيه كرديم .
در مجمع البيان گفته : معناي فرقناه فصلناه است ، يعني آن را آيه آيه و سوره سوره نازل كرديم ، جمله : علي مكث نيز بر همين معنا دلالت ميكند ، زيرا مكث - به ضمه ميم و همچنين به فتحه آن - دو واژه هستند به يك معنا .
پس لفظ آيه با صرفنظر از سياق آن تمامي معارف قرآني را شامل ميشود ، و اين معارف در نزد خدا در قالب الفاظ و عبارات بوده كه جز به تدريج در فهم بشر نميگنجد ، لذا بايد به تدريج كه خاصيت اين عالم است نازل گردد تا مردم به آساني بتوانند تعقلش كرده حفظش نمايند ، و بر اين حساب آيه شريفه همان معنايي را ميرساند كه آيه انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم در مقام بيان آن است .
و نزول آيات قرآني به تدريج و بند بند و سوره سوره و آيه آيه ، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقي معارف اصلي و اعتقادي و احكام فرعي و عملي آن است ، و به مقتضاي مصالحي است كه براي بشر در نظر بوده ، و آن اين است كه علم قرآن با عمل به آن مقارن باشد ، و طبع بشر از گرفتن معارف و احكام آن زده نشود ، معارفش را يكي پساز ديگري درك
ترجمة الميزان ج : 13ص :306
نمايد تا به سرنوشت تورات دچار نشود ، كه به خاطر اينكه يكباره نازل شد ، يهود از تلقي آن سر باز زد ، و تا خدا كوه را بر سرشان معلق نكرد حاضر به قبول آن نشدند .
اين آن معنائي است كه از نظر لفظ آيه با قطع نظر از سياق استفاده ميشود ، و ليكن از نظر سياق آيات قبلي كه در آن سخني چون : حتي تنزل علينا كتابا نقرؤه وجود داشت كه پيشنهاد كرده بودند قرآن يكباره نازل شود استفاده ميشود كه منظور از تفريق قرآن اين است كه آن را بر حسب تدريجي بودن تحقق اسباب نزول سوره سوره وآيه آيه نازل كرديم و پيشنهاد نزول دفعي در قرآن كريم مكرر حكايت شده است مانند آيه : و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة و نيز آيه : يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء .
مؤيد اين احتمال ذيل آيه است كه ميفرمايد : و نزلناه تنزيلا براي اينكه تنزيل به معناي نازل كردن به تدريج است ، و اين با اعتبار دوم سازگارتر است تا اعتبار اول .
و با اين حال اعتبار دوم كه عبارت است از تفصيل قرآن و تفريق آن به حسب نزول ، يعني نازل كردن بعضي از آن را بعد از بعضي ديگر مستلزم اعتبار اول نيز هست ، زيرا اعتبار اول عبارت بود از اين كه مقصود از تفريق قرآن تفريق معارف و احكامش باشد نه تفريق آيات و سورهاش .
اگر هم منظور از تفريق معناي دوم باشد ، معارف و احكام نيز تفريق خواهد شد ، چون همه از يك حقيقت سرچشمه ميگيرد هم تفريق معارف و هم تفريق آيات و سورهها .
و به همين جهت خداي تعالي كتاب خود را به سورهها و سورههايش را به آيات تفريق نمود ، البته بعد از آنكه به لباس واژه عربي ملبسش نمود ، و چنين كرد تا فهمش براي مردم آسان باشد ، همچنانكه خودش فرموده : لعلكم تعقلون آنگاه آن كتاب را دسته دسته و متنوع به چندنوع نموده و مرتبش كرد و سپس يكي پس از ديگري هر كدام را در موقع حاجت بدان و پس از پديد آمدن استعدادهاي مختلف در مردم و به كمال رسيدن قابليت آنان براي تلقي هر يك از آنها نازل كرد ، و اين نزول در مدت بيست و سه سال صورت گرفت تا تعليم با تربيت و علم با عمل همسان يكديگر پيش رفته باشند .
و ما ان شاء الله به زودي در يك بحث جداگانه به مطالبي كه مربوط به اين آيه است برميگرديم .
ترجمة الميزان ج : 13ص :307
قل آمنوا به او لا تؤمنوا ... و يزيدهم خشوعا .
مراد از الذين اوتوا العلم من قبله كسانياند كه قبل از نزول قرآن ، خدا و آيات او را ميشناختند ، چه از يهود و چه از نصاري و چه از غير ايشان ، بنا بر اين هيچ جهتي ندارد كه ما آنرا به طائفه معيني اختصاص دهيم .
مگر آنكه كسي بگويد : از سياق استفاده ميشود كه مقصود از آن ، علماي اهل حقند كه دينشان منسوخ نشده باشد و چنين كساني منحصرا علماي مسيحيت خواهند بود چون قبل از نزول قرآن دين غير منسوخ همان نصرانيت بود و منظور از علماي ايشان آنهايند كه از دين خدا روي برنگردانده و آن را دستخوش تحريف نكردند .
و به هر حال مقصود از اينكه فرمود : قبل از آن علم داده شدند اين است كه براي فهم كلمه حق و قبول آن مستعد شدند چون مجهز به فهم حقيقت معناي حق گشته بودند ، در نتيجه حق بودن قرآن كريم هم در دلهاي ايشان ايجاد خضوع بيشتري كرده است .
يخرون للاذقان سجدا - كلمه اذقان جمع ذقن به معناي چانه است كه محل اجتماع دو طرف صورت است ، و خرور كردن ذقن به معناي به خاك افتادن براي سجده است ، و كلمه سجدا نيز همين معنا را بيان ميكند .
و اگر از ميان جهات مختلف صورت ، از پيشاني و گونه و چانه ، تنها چانه را ذكر كرده براي اين است كه چانه از ديگر جهات صورت به زمين نزديكتر است و در هنگام به خاك افتادن زودتر به زمين ميرسد .
و چه بسا كه گفته باشند : مقصود از اذقان همه صورت است كه به طور مجاز ، جزء صورت را بر كل آن اطلاق نمودهاند .
و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا - يعني خداي را از هر نقيصه و از آن جمله خلف وعده منزه ميدارند .
از سياق آيات قبل استفاده ميشد كه مقصود از وعده ، وعدهاي است كه خداي تعالي به بعثت و زنده كردن مجدد خلق داده بود ، و اين در قبال اصراري است كه مشركين بر نبودن بعث و انكار معاد داشتند همچنانكه در آيات سابق بر اين نيز ، مكرر نقل شد .
و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا - قبلا خرور براي سجده را كه معناي خشوع را ميرساند فرموده بود ، در اين جمله مجددا آن را به اضافه گريه آورده تا معناي خضوع را افاده كند ، زيرا خرور به تنهايي تذلل و اظهار حقارت با جوارح بدني است و خشوع
ترجمة الميزان ج : 13ص :308
تذلل و اظهار مذلت با قلب است ، پس خلاصه آيه چنين ميشود كه : ايشان براي خدا خضوع و خشوع ميكنند .
در اين آيه خصيصهاي براي مردم با ايمان ذكر ميكند ، و آن اين است كه قرآن مايه خضوع و خشوع ايشان است ، همچنانكه قبلا هم فرموده بود : و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و يك خصيصه از خصائص مشركين را از مؤمنين نفي مينمايد ، و آن مساله انكار بعث است .
و اين سه آيه ميفهماند كه قرآن كريم از ايمان آوردن مشركين بي نياز است ، البته نه از اين جهت كه ايمان كساني كه قبلا علم داده شده بودند ، احتياج قرآن را رفع ميكند ، و ديگر به ايمان مشركين احتياج ندارد ، بلكه از اين جهت كه ايمان آن دسته كه گفتيم كاشف از اين است كه اين كتاب ، كتاب حقي است كه در حقانيت و كمالش محتاج به ايمان هيچ مؤمني و تصديق هيچ مصدقي نيست .
اگر كسي ايمان آورد به سود خود اوست و اگر كفر ورزد به ضرر خود اوست ، نه به سود و زيان قرآن .
قبلا خداي سبحان اعراض مشركين از قرآن و كفرشان به آن و بياعتنائيشان به آيت بودن آن و اقتراحشان ، آياتي ديگر را بيان كرده بود و سپس صفات كمال و دلائل معجزه بودن لفظ و معناي قرآن و نفوذ اثر آن در دلها و كيفيت نزولش را آنقدر كه بدانند كتابي است كه الي الابد دستخوش فساد نميشود را بيان كرده بود ، اينك در اين آيات سهگانه اين معنا را بيان ميكند كه قرآن از ايمان ايشان بينياز است ، ايشان خود ميدانند كه از كفر و ايمان به قرآن كداميك را اختيار كنند .
قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسني .
لفظ او در اين آيه يكساني و يا اباحه هر دو طرف را افاده ميكند و مراد از كلمه الله و كلمه الرحمن دو اسم است كه بر يك مسمي دلالت ميكنند ، نه دو مسمي .
و معناي آيه اين است كه : خدا را چه به اسم الله بخوانيد و چه به اسم رحمان او را خواندهايد و ميان اين دو گونه خواندن فرقي نيست .
و جمله ايا ما تدعوا شرطيه است و كلمه ما نظير ما ئي است كه در جمله فبما رحمة من الله و نيز در جمله عما قليل ليصبحن نادمين به كار رفته است ، و كلمه
ترجمة الميزان ج : 13ص :309
اياكه شرطيه است مفعول تدعوا ميباشد .
و جمله فله الاسماء الحسني جواب شرط مزبور است كه از باب نهادن سبب در جاي مسبب چنين آمده ، و معناي آن اين است كه : هر يك از اين دو اسم را بخوانيد يكي از اسماء احسن خدا را خواندهايد ، براي اينكه همه اسماء حسني از آن او است ، پس اسماء كه دلالت بر مسميات دارند دو قسمند : يكي آنهائي كه دلالت ميكنند بر مسمياتي كه داراي حسنند ، و ديگر آنهائي كه دلالت ميكنند بر مسمياتي كه داراي قبحند ، و چون قبح در ساحت مقدس خداي تعالي راه ندارد لا جرم تنها قسم اول در آنجا يافت ميشود .
و همان قسم هم باز دو نوع است : يكي آن اسماء حسنايي كه حسن محضند ، و آميخته با نقص و قبح نيستند ، مانند غنائي كه آميخته با فقر نباشد ، و حياتي كه موت همراه نداشته باشد و عزتي كه با ذلت در هم نباشد .
و ديگر آن اسماء حسنايي كه آميخته با قبح باشند ، ليكن حسن آنها بر قبحشان فزوني دارد .
از اين دو قسم تنها قسم اول اسماء خداست كه عبارت است از هر اسمي كه در معنايش احسن الاسماء باشد ، همچنانكه پيشوايان دين فرمودهاند خداي تعالي غني است ، اما نه چون اغنياء ، حي است اما نه چون احياء ، عزيز است ، نه چون عزيزان ، عليم است ، نه چون علماء و همانگونه كه از اسماء ، آنهايي كه حسن محضند براي خداي تعالي است ، از هر كمالي هم صرف و خالص آن كه هيچ شائبه و آميختگي با خلافش ندارد ، براي خداوند ثابت است .
ضمير له در جمله فله الاسماء الحسني به ذات خدا كه از هر اسم و رسمي متعالي است برميگردد ، نه به دو اسم الله و رحمان ، زيرا مراد از آن دو - همانطور كه گفتيم - دو اسم است ، نه ذات متعالي كه همان مسمي به آن دو اسم است ، زيرا معنا ندارد كه كسي بگويد : هر يك از دو اسم را بخوانيد ، باري براي آن اسم همه اسماء حسني و يا بقيه اسماء حسني هستپس معناي صحيح همين است كه بگوييم : هر يك از اسماء خدا را بخوانيد مانعي ندارد ، چون همه آنها اسماء او هستند ، چون تمامي آنها حسنايند و اسماء حسني هم تماميش از خداست ، و اين اسماء وسايل خواندن خدايند ، چه خود خدا را بخوانيد ، چه آن اسماء را هيچ فرقي ندارد ، چون اسماء مذكور تنها اسماء اويند ، و اسم آئينه و نماياننده مسمي و عنوان او است - دقت بفرمائيد .
ترجمة الميزان ج : 13ص :310
اين آيه از آيات برجسته قرآني است كه آن حقيقتي را كه قرآن كريم از مساله توحيد ذات و توحيد عبادت در قبال ديد و ثنيت ( دوگانهپرستي ) نسبت به توحيد در ذات و شرك در عبادت ميبيند آشكار و روشن ميسازد .
آري پيروان وثنيت - همانطور كه در جلد دهم اين كتاب پارهاي از اعتقاداتشان را نقل كرديم - خداي سبحان را ذاتي متعال از هر حد و وصفي ميبينند ، و وقتي همين ذات مطلق به يكي از مشخصات كه خود اسمي است از اسماء مشخص ميشود همان تشخص را تولد ميخوانند ، و از ديد وثنيت ملائكه و جن مظاهر عاليهاي براي اسماء هستند ، و به همين جهت آن دو را فرزندان خدا دانستند كه در عالم وجود دخل و تصرف دارند .
و نيز از ديد آنان عبادت عبادتكاران و توجه هر متوجهي از مرحله ظهور اسماء و مرتبه فرزندان خدا كه مظاهر اسماء اويند تجاوز نميكند ( و به خدا نميرسد ، هر چند كه او خيال كند متوجه خدا شده بلكه در حقيقت متوجه همان فرزندان خدا گشته است ) .
آري ، اگر ما خدا را ميپرستيم در حقيقت خالق و رازق و محيي و مميت و امثال آن را ميپرستيم كه همه اينها اسمائي هستند كه تنها در ملائكه و جن جلوه دارند ، و اما ذات متعالي خدا اجل و بالاتر از آن است كه عقل و وهم و يا حس آدمي او را درك نمايد .
پس به نظر وثنيها خواندن هر اسمي از اسماء خدا پرستيدن همان اسم است ، يعني پرستيدنفرشته يا جني است كه مظهر آن اسم است ، و همان جن و ملك اله و معبود آن عبادت است ، و تعدد خدايان از همين جا ريشه گرفته است ، چون دعاها انواع زيادي داشته ، و زيادي انواع دعاها هم به خاطر زيادي و تعدد انواع حاجات بوده ، و به همين جهت وقتي يكي از مشركين شنيد كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در نمازش ميگفته يا الله ، يا رحمن گفته بود : به اين بي دين نگاه كنيد كه ما را از پرستيدن دو اله منع ميكند آن وقت خودش دو اله را ميخواند .
آيه شريفه مورد بحث اين حرف را رد ميكند و وجه خطاي اين اعتقاد را هم بيان مينمايد كه اين اسماء ، اسماء متعددي براي خدا و مملوك صرف اويند ، نه اينكه خودشان اله مستقل بوده در ذات و صفات از او جدا باشند ، و خود ذات و صفات جداگانهاي دارا باشند و جز وسيله بودن براي پرستش خداي يگانه خاصيت ديگري ندارند ، و خواندن آنها خواندن او است ، و توجه به سوي آنها توجه به سوي او است ، زيرا معقول نيست كه مسمي از اسم جدا باشد .
پس اين اسماء صرفا طريق به سوي خدا و راهنماي به سوي او و وجه اويند كه به وسيله آنها براي غير خود جلوه ميكند ، پس خواندن خدا به وسيله اسماء متعدد منافات با توحيد در عبادت ندارد .
ترجمة الميزان ج : 13ص :311
بر عكس خواندن اسماء به طوري كه از اسم به مسمي تجاوز نكند ، محال و غير معقول است .
از اين بيان به خوبي روشن ميگردد كه اسماء و يا مظاهر اسماء از جن و ملك را فرزندان خدا دانستن خطاء است ، زيرا جن و ملك را فرزند و يا پسر اطلاق كردن چه اطلاق به نحو حقيقت باشد و چه به نحو مجاز و به عنوان احترام و تشريف ، محتاج نوعي سنخيت و اشتراك ميان پسر و پدر است ، يعني اين دو بايد در اصل و حقيقت ذات و يا حد اقل در كمالي از كمالات ذات با هم نوعي اشتراك داشته باشند ، و ساحت كبريائي خداي تعالي منزه است از اينكه چيزي غير او ، شريك در ذات و يا كمالش باشد ، زيرا هر چه او خودش دارد و هر چه كه غير خودش دارد همه از آن او است ، و غير او چيزي از خود ندارد ، پس چگونه شريك او ميشود ؟ .
و نيز روشن ميگردد كه نسبت تصرف در وجود را به جن و ملك دادن هر قسم تصرف باشد باطل است ، زيرا اين ملائكه و همچنين اسمائي كه ملائكه مظاهر آنند خودشان از خود ، مالك چيزي نيستند ، و در قبال خداي تعالي در هيچ چيز استقلال ندارند بلكه همانطور كه خداي سبحان فرموده : بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و در آنچه انجام ميدهند خداي را اطاعت ميكنند و جن نيز در اعمال خود اينچنين است .
و كوتاه سخن اينكه هيچ سببي از اسباب مؤثر در عالم نيست مگر اينكه خدا قدرت و سببيت را به آن داده باشد .
پس مالك حقيقي هر چه كه اسباب مالكند ، خداست ، و قادر هر قدرتي كه آنها از خود نشان دهند خداست نه خود آنان .
و اين حقيقتي است كه آيه بعدي هم كه ميفرمايد : و قل الحمد لله الذي لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك في الملك و لم يكن له ولي من الذل آن را افاده ميكند ، و ما ان شاء الله به زودي اين افاده را تكرار ميكنيم .
ناگفته نماند كه آيه شريفه مورد بحث ، دلالت ميكند بر اينكه اسم جلاله الله جزو اسامي حسناي خدا است كه در اصل الاله بوده .
وصفي بوده كه معناي معبوديت را ميرسانده ، و فعلا در اثر كثرت استعمال صورت اسميت و علميت به خود گرفته ، به شهادت اينكه ميبينيم كه صحيح است آن را به اوصافي وصف كنيم ، مثلا بگوييم الله ، رحمان و رحيم است ، ولي صحيح نيست بگوييم رحمان ، الله و رحيم است همچنانكه در خود قرآن
ترجمة الميزان ج : 13ص :312
كريم هم معامله علميت با آن شده و مكرر فرموده بسم الله الرحمن الرحيم - به نام خدايي كه اين صفتدارد : رحمان و رحيم است .
و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا .
جهر و اخفات دو صفت متقابل همند كه صداها را با آندو توصيف ميكنند ، و چه بسا در وسط آن دو صفت ديگري را هم معتبر بشمارند كه نسبت به جهر اخفات باشد و نسبت به اخفات جهر باشد ، ( مانند آب ملايم كه نسبت به آب داغ خنك و نسبت به آب يخ داغ است ) و در اين صورت جهر به معناي مبالغه در بلند كردن آواز و اخفات به معناي مبالغه در آهسته سخن گفتن و حد وسط آندو معتدل حرف زدن ميشود ، و بنا بر اين معناي آيه اين ميشود كه : در نماز صدايت را خيلي بلند مكن و خيلي هم آهسته مخوان ، حد وسط را رعايت نما .
و اگر اين حد وسط را سبيل خوانده از اين رو بوده كه ميخواسته اينطور نماز خواندن در ميان همه مسلمين رسم و سنت شود تا همه گروندگان به دين اسلام اين گونه نماز بخوانند .
البته اين در صورتي است كه مراد از بصلاتك تك تك نمازها بطور استغراق باشد و اما اگر مراد از آن مجموع نمازها ( و شايد هم اين ظاهرتر است ) باشد در اين صورت معناي آيه اين خواهد شد كه در همه نمازها جهر مخوان و در همه آنها اخفات مكن ، بلكه راه ميانه را اتخاذ كن ، كه در بعضي جهر و در بعضي اخفات كني .
و اين احتمال با آنچه در سنت اثبات شده ، كه نماز صبح و مغرب و عشاء بلند و ظهر و عصر آهسته خوانده شود ، مناسبتر است .
و بعيد نيست كه اين وجه با در نظر گرفتن اتصال ذيل آيه به صدر آن وجه موافقتري باشد ، چون در صدر آيه ميفرمود : به هر اسمي ميتواني خدا را بخواني و در اين ذيل ميفرمايد بلند كردن صدا در نماز معنايش متعالي بودن و بالا بودن خدا است و آهسته خواندن آن معنايش نزديك بودن او است ، حتي نزديكتر از رگ قلب ، پس به هر دو قسم ، نماز خواندن ، اداء حق همه اسماء خدا است .
و قل الحمد لله الذي لميتخذ ولدا و لم يكن له شريك في الملك و لم يكن له ولي من الذل و كبره تكبيرا .
اين آيه عطف است بر جمله : قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن كه در آيه قبل بود ، و حاصل كلام اين ميشود كه : اي پيغمبر ، به ايشان بگو اسمائي كه ميخوانيد و خيال ميكنيد كه معبودهاي شما هستند ، تنها اسمائي ميباشند كه مملوك خدايند ، نه مالك نفس خودند و نه صاحب چيزي از آنچه در اختيار دارند .
پس خواندن آنها خواندن خدا است ، از اين جهت در هر حال او معبود است .
ترجمة الميزان ج : 13ص :313
بعد از آنكه اين نكته را به ايشان خاطر نشان كردي ، خدا را حمد و ثنا كن ، به حمد و ثنائي كه از آثار ملكيت علي الاطلاق او باشد ، چرا كه هيچ چيز مانند او در ذات و يا در صفات نيست ، تا بتواند آنطور كه وثنيت دوگانه پرستان و اهل كتاب از نصاري و يهود و قدماي مجوس ، در باره ملائكه و جن و يا مسيح و يا عزير و يا احبار خود پنداشتهاند ، فرزند او باشد ، و يا آنطور كه دوگانه پرستان وثنيها و ستارهپرستان و شيطانپرستان پنداشتهاند ، بدون اشتقاق و پدر فرزندي شريك او باشد ، و يا آنكه علاوه بر شريك بودن ، ما فوق او هم باشند و نسبت به خدا ولايت داشته ، آنچه كه خدا از اصلاحش عاجز بماند ، آنها به خاطر قدرت بيشتري كه نسبت به خدا دارند و بر حق تعالي غلبه دارند ، اصلاح كنند .
و به عبارت ديگر هيچ چيزي همجنس او نيست تا اگر پائينتر از او است فرزند او ، و اگر مساوي با او است شريك او ، و اگر مافوق او است ولي و غالب بر او در ملك باشد .
اين آيه در حقيقت ثنائي است بر خدا ، به داشتن ملكيت علي الاطلاق كه بر آن متفرع ميشود نفي فرزند و شريك و ولي .
و به همين جهت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را امر فرمود : او را تحميد كند نه تسبيح با اينكه آنچه در اين ثنا آمده از نفي فرزند و شريك و ولي صفات سلبي است كه مناسب با نفي آن تسبيح است نه تحميد ( دقت بفرمائيد ) .
خداي سبحان آيه را با جمله : و كبره تكبيرا ختم كرده ، و اين تكبير ( بزرگتر دانستن ) را مطلق آورده و نفرموده : از چه چيز بزرگتر است ، و اين بدان جهت است كه بعد از توصيف و تنزيه قبلي ، متذكر شود به اينكه : خدا از هر وصفي كه شما بكنيد و از هر حمد و ثنائي كه بگوئيد بزرگتر است .
و لذا جمله معروف : الله اكبر را اين طور تفسير كردهاند كه : خدا بزرگتر از آن است كه در وصف كسي بگنجد و همين تفسير از امام صادق (عليهالسلام)روايت شده ، و اگر به معناي بزرگتر از هر چيز باشد خالي از شرك نخواهد بود ، براي اينكه ساير موجودات را در بزرگي شريك او ولي خدا را بزرگتر از آنها دانستهايم .
و ساحت مقدس او اجل و عزيزتر از آن است كه كسي و يا چيزي در امري از امور و وصفي از اوصاف شريك او باشد .
و از لطائفي كه در اين سوره به كار رفته اين است كه اولين آيهاش با تسبيح افتتاح و آخرين آيهاش با تحميد افتتاح و با تكبير اختتام يافته است .
ترجمة الميزان ج : 13ص :314
بحث روايتي
در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور و ابن منذر و ابن ابيحاتم از علي روايت كردهاند كه وي آيه : لقد علمت را علمت ميخواند ، و چنين توجيه ميفرمود : كه به خدا سوگند فرعون دشمن خدا ، ندانست كه نازل كننده ، پروردگار آسمانها و زمين بود ، بلكه خود موسي بود كه اين حقيقت را ميدانست .
مؤلف : اين قرائتي است كه به آن جناب نسبت داده شده .
و در كافي از علي بن محمد به سندش روايت كرده كه گفت : شخصي از امام صادق (عليهالسلام) پرسيد : كسي كه در پيشاني ناراحتي و جراحتي دارد و نميتواند با آن سجده كند چه بايد بكند ... ؟ حضرت فرمود : چانه خود را به زمين نهد ، زيرا خداي تعاليفرموده : و يخرون للاذقان سجدا .
مؤلف : در اين معنا روايات ديگري نيز هست .
و در الدر المنثور آمده كه ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت : روزي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در مكه نماز ميگزارد در نمازش دعا كرد و گفت : يا الله يا رحمن مشركين گفتند : به اين بي دين نگاه كنيد كه ما را از پرستش دو خدا نهي ميكند ، در حالي كه خودش دو معبود را ميخواند ، در اينجا بود كه آيه : قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ... نازل گرديد .
مؤلف : در سبب نزول اين آيه ، روايات ديگري ، مخالف اين روايت رسيده ، كه علتهائي غير علت مذكور را بيان نموده ، اما از همه آنها بهتر ، همين روايت است و با مفاد آيه انطباق بيشتري دارد .
و در توحيد به طور مسند و در احتجاج به طور مرسل ( بدون ذكر سند ) از هشام بن حكم روايت شده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام) در باره اسماء خدا - عز و جل - و از اشتقاق آنها پرسيده ( گفتم : كلمه : الله از چه مشتق شده ؟ ) فرمود : اي هشام الله مشتق
ترجمة الميزان ج : 13ص :315
از اله است و اله مالوه ميخواهد و اسم غير مسمي است ، پس هر كس اسم را بدون معنا بپرستد كافر شده و چيزينپرستيده و كسي كه اسم و معنا را بپرستد باز كافر شده ، چون دو چيز را پرستيده ، و كسي كه معنا را بپرستد بدون اسم او خدا را به يگانگي پرستيده آيا فهميدي اي هشام ؟ .
هشام ميگويد : عرض كردم : بيش از اين بفرمائيد ، فرمود : براي خداي تبارك و تعالي نود و نه اسم است ، پس اگر بنا باشد كه اسم همان مسمي باشد بايد هر اسمي براي خود ، الهي باشد ، و ليكن چنين نيست ، بلكه خداي تعالي معنا و مسماي واحدي است كه اين اسامي بر آن دلالت ميكنند ، و همه اين اسامي باز غير اويند ، اي هشام اسم نان غير از نان است ، و آدمي را سير نميكند ولي به آن دلالت ميكند ، و همچنين آب كه اسم نوشيدني است ، و لباس كه اسم پوشيدني است و آتش كه اسم سوزاننده است .
و نيز در توحيد به سند خود از ابن رئاب از عدهاي از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : هر كس خداي را با توهم عبادت كند كافر شده ، و هر كه اسم را بپرستد و معنا را رها كند كافر گشته ، و هر كس اسم و معنا هر دو را بپرستد مشرك شده و هر كس معنا را بپرستد و اسم را عنوان و معرف آن قرار دهد و با صفاتش او را توصيف كند و بر اين معنا اعتقاد قلبي داشته و زبانش هم همين را در پنهان و آشكار بگويد ، چنين كسي از اصحاب امير المؤمنين (عليهالسلام) است و در حديث ديگر آمده چنين كساني مؤمن حقيقيند .
و در توحيد بحار الانوار در باب مغايرت بين اسم و معنا از كتاب توحيد نقل كرده كه او به سند خود از ابراهيم بن عمر از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : خداي تبارك و تعالي اسمي خلق كرد كه با حروف توصيف نميشود ، و با الفاظ به زبان در نميآيد و در پيكر شخصي مجسم نميشود ، و با هيچ چيز تشبيه نميگردد و به هيچ رنگي در نميآيد ، در اقطار و مكانها نميگنجد ، و از تعريف شدن برتر است و از حس هر متوهمي محجوب و پرده پوشيده است ، آنگاه آن اسم را كلمه تامهاي بر اساس چهار جزء با هم قرار داد ، به طوري كه هيچ يك از آنها قبل از ديگري نبود سپس سه چيز كه مورد حاجت خلق بود از آن ظاهر ساخت و يك چيز از آن را محجوب گذاشت ، و آن يك چيز همان اسم مكنون مخزون است كه به وسيله همين سه اسم ظاهر مخزون گرديد .
ترجمة الميزان ج : 13ص :316
و ظاهرا آن سه اسم ظاهر عبارتند از : الله و تبارك و سبحان ، و براي هر كدام از اين سه اسم ، اركاني چهارگانه است كه در مجموع دوازده ركن ميشود ، پس آنگاه براي هر ركني سي اسم قرار داد كه هر يك فعلي و كاري منسوب به او است ، پس او است رحمان و رحيم ، ملك و قدوس و خالق و باريء و مصور وحي و قيوم و لا تاخذه سنة و لا نوم و عليم و خبير و سميع و بصير و حكيم و عزيز و جبار و متكبر و علي و عظيم و مقتدر و قادر و سلام و مؤمن و مهيمن و منشيء و بديع و رفيع و جليل و كريم و رازق و محيي و مميت و باعث و وارث .
پس اين اسماء و آنچه كه از اسماء حسني هست ، تا سيصد و شصت اسم تمام شود ، همه از اين سه اسم منشعب ميگردد .
و اين سه اسم اركان و حجابهائي هستند براي آن اسم واحد مكنون كه به وسيله اين سه اسم مخزون شدند ، و اين همان مطلبي است كه آيه : قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسني بيانش ميكند .
مؤلف : اين حديث در كافي نيز از آن جناب روايت شده .
در جلد هشتم اين كتاب در بحث اسماء حسني گذشت كه گفتيم : اين اسماء كه اسماء حسنايش ناميدهاند اسماء اسماء هستند ، و آنچه از مصاديق كه اين اسماء بر آن دلالت و اشاره ميكند يعني ذات متصف به فلان وصف اسم حقيقي ميباشد ، و بنا بر اين بعضي از اسماء حسني عين ذات خواهند بود : و آن اسمائي هستند كه مصداق يكي از صفات ثبوتيه كماليه را برساند چون : حي و عليم و قدير ، و بعضي از آنها زائد بر ذات و خارج از ذاتند ، و آن اسمائي هستند مشتمل كه بر يكي از صفات سلبيه ميباشند نظير : لا تاخذه سنة و لا نوم و يا فعلي از افعال خدا باشند مانند : خالق و رازق .
اينها اسماء حقيقي خدا است و اما اسماء اسماء خدا عبارت است از همين الفاظ كه بر ذات متصف به صفتي دلالت كند و هيچ شكي نيست كه اين الفاظ غير ذات خدايند ، بلكه الفاظي هستند كه گوينده آنها ، آنها را ايجاد ميكند ، پس هم حادثند و هم قائم به گوينده .
در اين مطالب هيچ بحثي نيست ، خلافي كه در اين ميان هست در دو جهت است : جهت اول اينكه : بعضي از جاهلان از متكلمين سلف ميان اسماء و اسماء اسماء خلط كرده پنداشتهاند كه مقصود از عين ذات بودن اسماء ، همين الفاظ است كه اسماء اسماء
ترجمة الميزان ج : 13ص :317
خداست ، و به همين جهت معتقد شدهاند كه اسم ، عين مسمي است ، و در نتيجه عبادت اسم و خواندن آن ، عين عبادت مسمي است و اين قول در اوائل عصر خلفاي عباسي رواج داشت و دو روايت گذشته يعني دو روايت توحيد صدوق در رد بر اين قول صادر شدهاند .
جهت دوم : نظريهاي است كه بتپرستان داشتند ، و آن اين است كه : به هيچ وجه ممكن نيست خداي سبحان مورد توجه و بندگي بندگان قرار گيرد ، و همه توجهات به اسماء خدا است ، پس اسماء كه مظاهر آن ملائكه و جن و انسانهاي كامل هستند مورد توجه عبادت كاران هستند ، و همانها آلهه و معبودهاي خلقند ، نه خود خدا ، و شما خواننده عزيز از بيان گذشته فهميديد كه آيه شريفه : قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن رد بر اين نظريه و اعتقاد است .
از روايت اخير حقيقت ديگري نيز كشف ميشود ، و آن چگونگي انتشار اسماء از ناحيه ذات متعاليه خدا است ، ذاتي كه رفيعتر از آن است كه علم كسي بدان احاطه يابد و يا وصفي و نعتي او را مقيد كند، و يا اسمي و رسمي او را محدود سازد ، و روايت با مطالبي كه در صدر و ذيلش دارد صريح در اين است كه مراد از اسماء در آيه شريفه همان اسماء حقيقي است كه گفتيم ، نه اسماء اسماء ، و ما اين حديث را تا حدي در ذيل بحثي كه در باره اسماء حسني در جلد هشتم اين كتاب كرديم ، شرح دادهايم بدانجا مراجعه شود .
و در تفسير عياشي از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابي جعفر و ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت شده كه در تفسير آيه : و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغ بين ذلك سبيلا فرمودهاند : ايامي كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در مكه بود ، نمازش را با صداي بلند اقامه ميفرمود در نتيجه مشركين صدايش را ميشنيدند و محل حضور حضرت برايشان مشخص ميشد سپس به آنجا رفته وي را آزار ميدادند ، لذا اين آيه شريفه نازل گرديد .
مؤلف : اين معنا در الدر المنثور هم از ابن مردويه از ابن عباس روايت شده و نيز از عايشه روايت شده كه گفته است : اين آيه در باره دعاء است و عيبي هم ندارد ، چون ميان آن و ديگر روايات معارضهاي نيست ، و نيز از عايشه روايت شده كه آيه در باره تشهد است .
و در كافي به سند خود از سماعة روايت شده كه گفت : از امام (عليهالسلام) معناي آيه : و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها را پرسيدم ، فرمود : مخافته آن است كه انسان طوري
ترجمة الميزان ج : 13ص :318
تكلم كند كه گوش خودش هم نشنوند ، و جهر آن است كه جوهره صدا به شدت بلند شود .
مؤلف : اين روايات تا حدي معناي اولي را كه در تفسير آيه گذرانديم تاييد ميكند .
و باز در همان كتاب به سند خود عبد الله بن سنان روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام) پرسيدم آيا بر امام جماعت واجب است كه نماز را آنقدر بلند بخواند كه مامومين بشنوند ؟ و اگر چنين است در جماعتهائي كه جمعيت بسيار است چطور ميشود ؟ فرمود : بايد بطور معتدل و متوسط بخواند چنانچه خداي تعالي فرمود : و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها .
و در الدر المنثور است كه احمد و طبراني از معاذ بن انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : آيه : و قل الحمد لله الذي لم يتخذ ولدا تا آخر آيه عزت است .
و در تفسير قمي از امام آورده كه در ذيل و لم يكن له ولي من الذل فرموده است : يعني خداوند هرگز ذليل نشده تا محتاج وليي شود كه ياريش كند .
بحثي روايتي و قرآني
اين بحث پيرامون آيه شريفه و قرآنا فرقناه لتقراه علي الناس علي مكث است كه در سه فصل عنوان ميشود : فصل اول ، پيرامون تقسيمات قرآن كريم : كتاب الهي به اجزائي تقسيم شده كه با آن شناخته ميشود ، مانند سي جزء ، و اينكه هر جزئي 4 حزب و هر حزبي 10 عشر دارد ، و امثال آن ، و اين تقسيمبندي است كه در قرآن كريم كردهاند ، ولي آنچه در خود قرآن ميباشد ، دو تقسيم است : يكي سوره و ديگر تقسيم هر سوره به چند آيه ، و مكرر از آندو ، اسم برده مثلا فرموده : سورة انزلناها و يا فرموده : قل فاتوا بسورة مثله و همچنين در غير اين
ترجمة الميزان ج : 13ص :319
دو آيه .
در لسان رسول خدا و صحابه و ائمه معصومين (عليهمالسلام) نيز استعمال اين دو كلمه زياد آمده به حدي كه جاي ترديد نمانده كه سوره و آيه دو حقيقت قرآني است و اين سورهها مجموعهاي از كلام الهي است كه هر يك با بسم الله آغاز شده و غرضي را بيان ميكند ، و آن غرض معرف سوره است ، و در هيچ يك اين قاعده تخلف نپذيرفته ، مگر در سوره برائت آن هم به حكم پارهاي از روايات ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) - كه در ذيل آيه : انا نحن نزلنا الذكر در جلد دوازدهم اين كتاب ذكر نموديم - تتمه آياتي از سوره انفال است ، و نيز سوره و الضحي و ا لم نشرح كه با اينكه يك سوره هستند يك بسم الله در وسط فاصله شده ، و همچنين سوره فيل و ايلاف كه سوره واحدي هستند و يك بسم الله در وسط فاصله شده است .
البته همه اين موارد استثنايي به حكم رواياتي است كه از ائمه (عليهمالسلام) رسيده و شيخ آن را در تهذيب به سند خود از شحام از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده و محقق در شرايع و طبرسي در مجمع البيان آن را به روايت اصحاب ما - اماميه - نسبت دادهاند .
نظير اين مطلبي كه در باره سورهها گفتيم در آيهها جريان دارد ، زيرا در كلام خداي تعالي آيه بطور مكرر بر قطعهاي از كلام الهي اطلاق شده است ، مانند : و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و نيز مانند : كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا .
از ام سلمه روايت شده كه گفت : رسول خدا آخر هر آيه وقف ميكرد ، و نيز روايت صحيح آمده كه سوره حمد هفت آيه است و از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت شده كه فرمود : سوره ملك سي آيه است ، و همچنين رواياتي ديگر كه در باره عدد آيههاي هر سوره قرآن از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل شده است .
ترجمة الميزان ج : 13ص :320
و آنچه كه دقت در تقسيمبندي طبيعي كلام عرب به فصول و قطعههاي جداي از هم ، و مخصوصا در كلمات مسجع آن ، و نيز آنچه كه تدبر در روايات وارده از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و اهلبيتش در خصوص عدد آيات وارد شده اقتضاء ميكند ، اين است كه يك آيه از قرآن كريم يك قطعه از كلام خداست كه حقش اين است كه بر آن يك قطعه اعتماد و تكيه نموده و در تلاوت آن را ، از قبل و بعدش جدا كرد .
و اين قطعات به اختلاف سياقها و مخصوصا در سياقهاي مسجع مختلف ميشود ، چه بسا يك كلمه به تنهائي به خاطر سجع آخرش يك آيه به حساب آيد ، مانند كلمه : مدهامتان - دو برگ سبز وچه بسا آيه دو كلمه يا بيشتر باشد ، خواه كلام تام باشد يا ناقص ، مانند الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان و مانند الحاقة ما الحاقة و ما ادريك ما الحاقة و چه بسا كه يك آيه بسيار طولاني باشد ، مانند آيه پيرامون قرض دادن و گرفتن كه آيه 282 از سوره بقره است .
فصل دوم ، پيرامون عدد سورهها و آيات قرآن كريم : تعداد سورههاي قرآن ، صد و چهارده عدد است ، و بر همين عدد ، قرآنهاي موجود در ميان مسلمين تدوين شده و اين قرآنها مطابق قرآني است كه عثمان جمعآوري نموده ، و ما قبلا از ائمه معصومين ( سلام الله عليهم اجمعين ) نقل كرديم كه فرمودند : سوره برائت سورهاي مستقل نيست ، بلكه متمم سوره انفال است ، و همچنين و الضحي و ا لم نشرح يك سوره و فيل و ايلاف يك سوره هستند .
و پيرامون تعداد آيههاي قرآن بايد گفت : در اين خصوص نص متواتري نرسيده كه يك يك آيهها را معرفي كند ، و هر يك را از ديگري متمايز سازد .
روايات محدودي هم كه رسيده به خاطر خبر واحد بودن قابل اعتماد نيستند ، و روشنترين علت بر نبودن دليل معتبر ، اختلاف اهل مكه ، مدينه ، شام ، بصره و كوفه است ، كه در باره تعداد آيات اعداد متفاوتي ارائه كردهاند .
بعضيگفتهاند : عدد آن شش هزار آيه است ، بعضي ديگر گفتهاند : شش هزار و دويست و چهار آيه است ، يكي گفته شش هزار و دويست و چهارده آيه ، و يكي ديگر گفته
ترجمة الميزان ج : 13ص :321
نوزده آيه ، بعضي گفتهاند : بيست و پنج و بعضي ديگر سي و شش .
مكيها عدد خود را از عبد الله بن كثير از مجاهد از ابن عباس از ابي بن كعب روايت كردهاند ، مدنيها براي خود دو جور عدد روايت كردهاند يكي به ابي جعفر مرثد بن قعقاع و شيبة بن نصاح منتهي ميشود .
و روايت ديگرشان به اسماعيل بن جعفر بن ابي كثير انصاري منتهي ميگردد .
و اهل شام عدد خود را از ابي درداء روايت كردهاند ، و روايت بصريها به عاصم بن عجاج جحدري و روايت عدد كوفيها به حمزه و كسائي و خلف منتهي ميشود ، حمزه گفته است : اين عدد را ابن ابي ليلي از ابي عبد الرحمان سلمي از علي بن ابي طالب (عليهالسلام) براي ما روايت كرده .
و كوتاه سخن ، وقتي اعداد به يك نص متواتر و يا حداقل خبر واحد قابل اعتنائي منتهي نشود ، و هيچ آيهاي به طور اطمينانبخشي ، از ساير آيات قبل و بعدش متمايز نگردد ، هيچ الزامي نيست كه يكي از اين روايت اخذ شود ، لاجرم هر يك از اين روايات كه روشن و قابل اعتماد بود را ميپذيريم و ما بقي را طرد ميكنيم ، و يا به هيچ يك عمل نميكنيم ، و اگر شخصي اهل تدبر باشد ، بايد به هر روايتي كه در نظرش بيشتر قابل اعتماد بود ، عمل نمايد .
و آنچه كه از علي (عليهالسلام) در عدد كوفيان نقل شده معارض است با ادلهاي كه از خود آن جناب و همچنين از ساير ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) رسيده كه : در هر سوره بسم الله جزء آن سوره و يكي از آيات آن است ، زيرا به حساب كوفيان ، تنها بسم الله فاتحه ، جزء سوره است ، و ما بقي به حساب نيامده ، و لازمه روايت نامبرده اين است كه عدد آيههايقرآن به مقدار بسم الله هاي سورهها بيشتر باشد .
و اين همان علتي است كه ما را از ايراد بحثهاي مفصل كه در باره عدد آيههاي قرآن شده منصرف ساخته است ، چون ديديم كه اين بحثها به نتيجهاي نميرسد ، تنها به اين اشاره اكتفاء ميكنيم كه در عدد چهل سوره قرآني اتفاق دارند ، و در عدد آيهها و يا رؤوس آيههاي هفتاد و چهار سوره اختلاف كردهاند ، و همچنين در اينكه كلمه : الر مثلا آيهاي است تام و مستقل اتفاق كردهاند ولي در بقيه حروف مقطعه اختلاف نمودهاند و آن گروه از
ترجمة الميزان ج : 13ص :322
خوانندگان عزيز كه ميخواهند به جزئيات اين اختلاف واقف گردند ، بايد به محل طرح اين بحثها مراجعه نمايند .
فصل سوم ، پيرامون ترتيب سورهها : در كتاب اتقان از ابن ضريس نقل شده كه او در كتاب فضائل القرآن خود گفته : محمد بن عبد الله بن ابي جعفر رازي به ما خبر داد كه عمرو بن هارون ما را حديث كرد كه عثمان بن عطاي خراساني برايمان نقل كرد از پدرش از ابن عباس كه گفت : آغاز هر سوره كه در مكه نازل شده در مكه نوشته شد و بعدها خداوند هر چه ميخواست به آن ملحق ميكرد .
و سورههايي كه به ترتيب و پشت سر هم نازل شدهاند عبارتند از :
7 - اعلي 8 - و الليل اذا يغشي 9 - و الفجر 10 - و الضحي 11 - ا لم نشرح
12 - و العصر 13 - و العاديات 14 - انا اعطيناك 15 - الهاكم التكاثر 16 - ا رايت
17 - قل يا ايها الكافرون 18 - ا لم تر كيف فعل ربك 19 - قل اعوذ برب الفلق 20 - قل اعوذ برب الناس 21 - قل هو الله احد 22 - و النجم 23 - عبس 24 - انا انزلناه في ليلة القدر 25 - و الشمس و ضحاها 26 - و السماء ذات البروج 27 - و التين 28 - لايلاف قريش 29 - قارعة 30 - لا اقسم بيوم القيامة 31 - ويل لكل همزه 32 - و المرسلات
33 - ق 34 - لا اقسم بهذا البلد 35 - و السماء و الطارق 36 - اقتربت الساعة 37 - ص
در اين روايات سوره فاتحه ساقط شده و چه بسا گفته باشند كه اين سوره دو بار نازل شده يكي در مكه و بار ديگر در مدينه .
اتقان از بيهقي نقل كرده كه در كتاب دلائل النبوة به سند خود از عكرمه و حسين بن ابي الحسن روايت كرده كه اين دو نفر گفتهاند : خداوند از قرآن كريم سوره اقرء باسم ربك را نازل كرد ، همچنين سورههائي كه در روايت بالا بود شمردهاند تا به آخر جز اينكه سوره فاتحهو اعراف و كهيعص را از آنچه در مكه نازل شده ساقط كردهاند .
و نيز اين دو نفر حم دخان را قبل از حم سجده و انشقاق را قبل از انفطار و نيز مطففين را قبل از بقره در سورههاي مدني ، و نيز آل عمران را قبل از انفال و مائده را قبل از ممتحنه از سورههاي مكي ضبط كردهاند .
آنگاه بيهقي به سند خود از مجاهد از ابن عباس روايت كرده كه گفت : اولين سورهاي كه خدا از قرآن كريم بر پيغمبرش نازل كرد سوره اقرء باسم ربك بود تا آخر حديث ، و اين حديث از نظر ترتيب مطابق با حديث عكرمه است ، با اين تفاوت كه آن سورههاي مكي كه در حديث عكرمه ساقط شده در اين حديث آمده است .
باز در همان كتاب ، از كتاب ناسخ و منسوخ ، تاليف ابن حصار نقل كرده كه : سورههاي مدني مورد اتفاق بيست سوره است و آنچه در آن اختلاف هست دوازده سوره است ، و از اين چند سوره گذشته بقيه سورهها به اتفاق مكي است ، اين بود كلام ناسخ و منسوخ .
و آن سورههايي كه مدني بودنشان مورد اتفاق است عبارتند از : 1 - بقره 2 - آل عمران
البته در فن تفسير و بحثهاي مربوط به دعوت نبويه و سير روحي و سياسي و اجتماعي دعوت در زمان رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و تحليل سيره شريفه آن جناب ، دانستن اينكه كدام سوره مكي و كدام مدني است و تقديم و تاخير نزول آيات ، دخالت بسياري دارد .
و روايات، به طوري كه ديديد در اثبات اين مجهولات نميتوانند مورد اعتماد باشند ، چون هيچ يك از مضامين آنها متواتر نيست ، علاوه بر اينكه ميان آنها تعارض وجود دارد كه در نتيجه از درجه اعتبار ساقط شدهاند .
پس تنها طريق براي تحصيل اين غرض ، تدبر و دقت در سياق آيات و بهرهجويي از قرائن و امارات داخلي و خارجي است ، كه ما هم در تفسير خود از همين راه استفاده كردهايم و الله المستعان