اي فرزندان آدم ! ما بر شما لباسي فرو فرستاديم كه عورتهاي شما را ميپوشاند و نيز پوششي زيبا نازل كرديم ، و لباس تقوا بهتر است كه آن از آيات خدا است ، شايد ايشان متذكر شوند ( 26 ) .
اي فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد ، لباس ايشان را از تنشان ميكند تا عورتهاشان را به ايشان بنماياند ، شيطان و دسته وي شما را از آنجايي ميبينند كه شما نميبينيد ، ما شيطانها را سرپرست كساني قرار داديم كه ايمان نميآورند ( 27) .
و چون كاري زشت كنند گويند پدران خود را چنين يافتيم و خدايمان به آن فرمان داده ، بگو خدا به زشتي دستور نميدهد آيا به خدا چيزي نسبت ميدهيد كه نميدانيد؟ ( 28) .
بگو خدايم به دادگري فرمان داده ، و روي خود را نزد هر مسجدي متوجه ( خدا ) سازيد ، و او را با اخلاص در دين بخوانيد ، چنانكه شما را آغاز كرد بر ميگرديد ( 29) .
گروهي را هدايت كرد و گروهي گمراهي بر ايشان محقق شد ، زيرا آنان شياطين را به جاي خدا سرپرست گرفتند و ميپندارند كه هدايت شدهاند ( 30) .
اي فرزندان آدم ! زينت و آراستگي خويش را نزد هر مسجدي اتخاذ كنيد و بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيد زيرا او اسرافكنندگان را دوست ندارد ( 31) .
بگو : چه كسي زينت خدا را كه براي بندگان خود بيرون آورده و روزيهاي پاكيزه را ، حرام كرده ؟ بگو آن در قيامت مخصوص كساني است كه در دنيا ايمان آوردند ، اين چنين آيات را براي مردمي كه بدانند تفصيل ميدهيم ( 32 ) .
بگو اي پيغمبر كه خداي من هر گونه اعمال زشت را چه در آشكار و چه در نهان و گناهكاري و ظلم بناحق و شرك به خدا را كه بر آن شرك هيچ دليل نداريد و اينكه چيزي را كه نميدانيد از روي جهالت به خدا نسبت دهيد ، همه را حرام كرده است ( 33) .
و براي هر گروهي اجل و سر رسيدي است پس هر گاه مدت ايشان به سر رسد ساعتي پس و پيش نميشود ( 34) .
اي فرزندان آدم ! پيامبراني از جنس شما براي شما فرستاده ميشوند كه آيات مرا بر شما ميخوانند هر كس تقوا پيشه كند و به صلاح گرايد بيمي بر ايشان نيست و اندوهگين نميشوند ( 35 ) .
و كساني كه آيات ما را تكذيب كنند و از پذيرش آنها تكبر ورزند آنان اصحاب آتشند كه در آن جاويدان خواهند ماند ( 36) .
ترجمة الميزان ج : 8ص :84
بيان آيات
در اين آيات و همچنين آيات قبل از آن كه راجع به داستان سجده و بهشت بود خطابهايي است كه اگر مورد دقت قرار گيرد و آنگاه در مقابل خطاباتي قرار داده شود كه در آيات راجع به همين قصه در ساير سورهها مخصوصا در سوره طه است ، و اين معنا هم ملاحظه شود كه سوره طه در مكه نازل شده و داستان سجده و بهشت آن اجمالي است از آنچه كه در اين سوره و در سوره بقره است كه در مدينه نازل شده ، بدست خواهد آمد كه اين خطابات يعني خطاب يا بني آدم تعميم خطابهاي خصوصي است كه در آن آيات به خود آدم شده است .
بلكه به بياني كه قبلا گفته شد ، اصل داستان مربوط به آدم است و در اين آيات به عموم فرزندان او تعميم يافته است .
و اين چهار خطاب كه با قول يا بني آدم شروع شده ، سه موردش راجع به تحذير از فتنه شيطان و خوردن ، نوشيدن و لباس ميباشد ، و تعميم مطلبي است كه خداوند آن را در سوره طه بدينگونه ذكر فرموده است : يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنة فتشقي ان لك ان لا تجوع فيها و لا تعري و انك لا تظما فيها و لا تضحي و خطاب چهارم نيز تعميم اين قول خدا : فاما ياتينكم مني هدي ميباشد .
اگر اين خطابها را از قصه مورد بحث انتزاع نموده ، تعميم بعد از تخصيص آن را و همچنين تفريع احكام ديگري را كه بر آن شده در نظر بگيريم خواهيم ديد احكامي كه در اينجا به طور اجمال ذكر شده شرايع الهيايست كه بدون استثنا در جميع اديان الهي وجود داشته .
و نيز خواهيم ديد كليه مقدراتي كه انسان نسبت به سعادت و شقاوت و امثال آن دارد همه منتهي به اين داستان ميشود ، و در حقيقت آنچه از اينگونه مقدرات براي بشر پيش ميآيد حاصلي است كه از كشت آن روز درو ميشود ، و آن داستان ريشه اين شاخ و برگها و فهرست اين تفاضيل است .
يا بني آدم قد انزلنا عليكم لباسا يواري سواتكم و ريشا كلمه لباس در اصل مصدر است و در اينجا به معناي چيزي است كه براي پوشيدن و
ترجمة الميزان ج : 8ص :85
پوشانيدن بدن صلاحيت داشته باشد .
ريش به معناي هر پوششي است كه مايه زينت و جمال باشد، اين كلمه در اصل لغت به معناي پر پرندگان است ، و به اعتبار اينكه پر پرنده مايه زينت آن است در غير پرنده نيز استعمال ميشود ، و چه بسا به اثاث خانه و متاع آن نيز اطلاق شود .
و گويا مراد از اينكه فرمود : ما بر شما لباس و ريش نازل كرديم اين باشد كه ما آن را براي شما آفريديم ، همچنانكه در آيه و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع و آيه و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج نازل كردن به اين معنا آمده است .
علاوه بر اينكه در آيه و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم از نظر اينكه هر موجودي از عالم غيب به عالم شهادت فرود آمده خلقت هر چيزي به انزال آن تعبير شده است .
البته همه ميدانيم كه لباس به معناي چيزي است كه انسان آن را براي پوشيدن تهيه ميكند ، نه مواد اصلي آن از قبيل پنبه ، پشم ، ابريشم و غيره كه پس از انجام عملياتي از قبيل رشتن ، بافتن ، بريدن و دوختن به صورت لباس درميآيد .
بنابر اين ، آيه مورد بحث كه لباس را با اينكه عمل خود انسان است مخلوق خدا شمرده نظير آيه و الله خلقكم و ما تعملون است ، كه عمل انسان را هم مخلوق خدا شمرده است .
و جهتش اين است كه از نظر تكوين فرقي ميان نسبتي كه عمل انسان به خدا دارد ، و نسبتي كه عمل طبايع از قبيل زردي طلا و شيريني عسل و روئيدن گياهان به وي دارد ، نيست ، زيرا جميع علل و اسباب و قدرت آنها همه منتهي به خداي سبحان است ، و خداوند به همه آنها و آثارشان احاطه دارد .
البته اينكه گفتيم جميع موجودات و آثار و اعمال طبيعي و اختياري آنها منتهي به ذات پروردگارند ، معنايش اين نيست كه نسبت خلقت به همه اشيا يكنواخت است ، به طوري كه نواقص و قبائحي كه در آنها ديده ميشود مخلوق خدا باشد ، نه ، چنين نيست ، زيرا هر چيزي كه معناي نقص و قبح را دارا باشد چه مانند گناهان از مقوله عمل اختياري بوده باشد و چه مانند گزيدن عقرب عمل غريزي باشد برگشت حقيقيش به فقدان كمال و نداشتن تماميت و زيبايي در خلقت است ، و همه اينها اموري است عدمي كه خلقت به آن تعلق نميگيرد .
ترجمة الميزان ج : 8ص :86
جمله يواري سواتكم كه وصف براي لباس است دلالت دارد بر اينكه لباس پوشش واجب و لازمي است كه كسي از آن بينياز نيست ، و آن پوشش عضوي است كه برهنه بودنش زشت و مايه رسوايي آدمي است ، به خلاف ريش كه به معناي پوشش زايد بر مقدار حاجت و باعث زينت و جمال است .
خداي تعالي در اين جمله بر آدميان منت ميگذارد كه به پوشيدن لباس و آرايش خود هدايتشان كرده است .
و به طوري كه بعضي گفتهاند اين آيه دلالت بر اباحه لباس زينت دارد .
و لباس التقوي ذلك خير ... در اينجا از ذكر لباس ظاهر و پوشاندن عورت ظاهري به ذكر لباس باطن و چيزي كه سيئات باطني را ميپوشاند ، و آدمي را از شرك و گناه كه باعث رسوايي او است باز ميدارد منتقل شده است .
آري ، آن تاثر و انفعالي كه از كشف عورت به آدمي دست ميدهد در عورت ظاهري و باطنيش از يك سنخ است ، با اين تفاوت كه تاثر از بروز معايب باطني بيشتر و ناگوارتر و دوامش زيادتر است، زيرا حسابگر آن مردم نيستند ، بلكه خداي تعالي است و نتيجهاش هم اعراض مردم نيست ، بلكه شقاوت و بدبختي دائمي و آتشي است كه به دلها سرايت ميكند ، و به همين دليل لباس تقوي نيز از لباس ظاهر بهتر است .
براي تتميم اين نكته بدنبال جمله مزبور فرمود : ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون .
در اين جمله لباسي را كه انسان به استفاده از آن هدايت شده آيتي الهي شمرده كه اگر انسان به دقت در آن بنگرد خواهد فهميد كه در باطن او معايب و نواقصي است كه آشكار شدنش باعث رسوايي او است .
و آن معايب عبارت است از رذايل نفس كه اهميتش به مراتب بيشتر از معايب ظاهري و پوشاندنش واجبتر از پوشاندن عيب و عورت ظاهري است ، و نيز خواهد فهميد كه همانطوري كه براي پوشاندن معايب ظاهري لباسي است ، براي پوشاندن معايب دروني نيز لباسي است ، و آن همان لباس تقوا است كه خداوند به آن امر فرموده و به زبان انبياي بزرگوار براي بشر آن را بيان كرده است .
البته در تفسير لباس تقوي مفسرين را اقوال و نظريات ديگري است بعضي آن را به ايمان به خدا و عمل صالح ، و بعضي ديگر به حسن ظاهر ، و برخي هم آن را به حيا تفسير كردهاند .
عدهاي ديگر گفتهاند مقصود از آن ، لباسهاي پشمينه و خشني است كه پارسايان از در تواضع و افتادگي به تن ميكنند ، بعضي هم آن را به اسلام ، و بعضي به لباس جنگ ، و بعضي به ساتر عورت و بعضي به ترس از خدا معنا كردهاند .
عدهاي هم آن را به لباسي كه پرهيزكاران در قيامت ميپوشند تفسير كرده و گفتهاند : معناي اينكه فرمود : لباس تقوا بهتر است اين است كه
ترجمة الميزان ج : 8ص :87
لباس تقواي قيامت بهتر از لباسهاي دنيا است .
و خواننده عزيز به خوبي ميداند كه هيچ يك از اين اقوال آنطور كه بايد منطبق با سياق آيه نيست .
يا بني آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ... اين آيه گر چه با خطاب يا بني آدم از آيات قبل جدا شده الا اينكه بر حسب معنا تتمه همان مفاد است ، به شهادت اينكه كلمه سوآت دوباره ذكر شده است ، و بنا بر اين معناي آن چنين ميشود : اي بني آدم ! بدانيد كه براي شما معايبي است كه جز لباس تقوا چيزي آن را نميپوشاند ، و لباس تقوا همان لباسي است كه ما از راه فطرت به شما پوشاندهايم پس زنهار ! كه شيطان فريبتان دهد و اين جامه خدادادي را از تن شما بيرون نمايد ، همانطوري كه در بهشت از تن پدر و مادرتان بيرون كرد .
آري ، ما شيطانها را اولياي كساني قرار داديم كه به آيات ما ايمان نياورده با پاي خود دنبال آنها به راه بيفتند .
از اينجا معلوم ميشود آن كاري كه ابليس در بهشت با آدم و حوا كرده ( كندن لباس براي نماياندن عورتهايشان ) تمثيلي است كه كندن لباس تقوا را از تن همه آدميان به سبب فريفتن ايشان نشان ميدهد و هر انساني تا فريب شيطان را نخورده در بهشت سعادت است و همينكه فريفته او شد خداوند او را از آن بيرون ميكند .
انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم - اين جمله نهي قبلي را تاكيد نموده ميفهماند راه نجات از فتنههاي ابليس بسيار باريك است، زيرا وي طوري به انسان نزديك ميشود و او را ميفريبد كه خود او نميفهمد .
آري ، انسان غير از خود كسي را سراغ ندارد كه به جانب شر دعوت و به سوي شقاوت راهنمايياش كند .
انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون - اين جمله نيز تاكيد ديگري است براي نهي مزبور ، و چنين ميفهماند كه ولايت شيطانها در آدمي تنها ولايت و قدرت بر فريب دادن او است به طوري كه اگر از اين راه توانستند كاري بكنند بدنبالش هر كار ديگري ميكنند ، همچنانكه از آيه و استفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم في الاموال و الاولاد وعدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا ، ان عبادي ليس لك عليهم سلطان و كفي بربك وكيلا و آيه انه ليس له سلطان علي الذين آمنوا و علي
ترجمة الميزان ج : 8ص :88
ربهم يتوكلون و آيه ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين نيز اين معنا بر ميآيد ، چون اگر اين آيات را به ضميمه آيات مورد بحث يكجا مورد دقت قرار دهيم خواهيم فهميد كه شيطانها بر مؤمنين و متوكلين و آنان كه خداوند ايشان را بنده خود به شمار آورده و فرموده : عبادي ... هيچگونه ولايتي ندارند ، اگر چه احيانا به لغزششان دست يابند ، تنهاولايتشان بر كساني است كه ايمان به خدا نياوردهاند .
و ظاهرا مقصود از اين ايمان نياوردن تكذيب خدا و آيات او است ، و معلوم است كه اين معنا يك معناي اخصي است از كفر و شرك به خدا ، براي اينكه همان معناي عامي است كه در ذيل اين داستان در سوره بقره در آيه و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون و در ذيل همين داستان در اين سوره در آيه و الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ذكر شده است .
و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها اباءنا و الله امرنا بها ... در اين جمله از خطابي كه در آيات قبل به بني آدم شده بود رجوع نموده و خطاب را متوجه شخص رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نموده است تا بدين وسيله از همه خطابهاي عمومي گذشته خطابهاي خاصي براي امتش انتزاع نموده بفهماند آنچه تاكنون به عموم بني آدم خطاب ميكرديم امت اسلام به عنايت بيشتري مورد آن و مخاطب به آن هست ، همچنانكه در آيه يا بني آدم قد انزلنا عليكم لباسا همين التفات را به كار برده و پس از خطاب عمومي به بني نوع بشر خطاب خاصي متوجه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نموده و فرموده : ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون .
كوتاه سخن ، در داستان بهشت آدم اصل ثابتي بود ، و آن اين كه باعث خروج آدم و همسرش از بهشت همانا بروز سوآت بود ، و از آن اصل ثابت نيز چنين استفاده شد كه خداي تعالي به هيچ وجه راضي نيست كه بني آدم مرتكب فحشا و عمل زشت شوند .
اينك بدنبال آن داستان در اين آيه فحشا و اعمال شنيع مشركين را ذكر كرده و عذرشان را كه گفتهاند : اولا
ترجمة الميزان ج : 8ص :89
پدران ما چنين ميكردهاند و ثانيا خدا هم به ما چنين دستور داده نيز ذكر فرموده ، سپس به اصل ثابت فوق تمسك جسته و به رسول گراميش ميفرمايد تا به آنان بفهماند كه اين حرف افترا به خدا است ، زيرا خداوند امر به فحشا نميكند و به هيچ وجه به آن راضي نيست ، اگر راضي ميبود آدم و همسرش را به خاطر آن از بهشت بيرون نميكرد .
همانطوري كه اشاره شد در اين آيه براي مشركين دو عذر ذكر شده كه در ارتكاب فحشا با آن اعتذار ميجستهاند : يكي اينكه پدران ما چنين ميكردهاند و ديگري اينكه خداوند هم به ما چنين دستور داده .
از اين دو عذر آن عذري كه مربوط به خطاب عمومي يا بني آدم است كه در اين داستان مكرر ذكر شده همانا عذر دوم است ، و به همين جهت در آيه شريفه متعرض رد و پاسخ از همان شده است .
و اما عذر اولشان گر چه در جاي خود عذر غير موجهي است ، و خداوند هم آن را موجه نميداند ، و در موارد زيادي از كلام مجيد خود آن را به امثال آيه ا و لو كان ابائهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون رد كرده الا اينكه داستان مورد بحث تنها شاهد بطلان عذر دوم آنان است .
عدهاي از مفسرين گفتهاند : جمله اذا فعلوا فاحشة ... اشاره است به عادت زشتي كه در ميان مردم دوران جاهليت معمول بوده است ، آنها به استناد اينكه در لباسهايشان خدا را معصيت كردهاند لخت مادرزاد شده و دور خانه خدا طواف ميكردهاند .
از فراء نيز نقل شده كه گفته است : اعراب جاهليت را رسم چنين بود كه رشتههايي از چرم و يا از پشم به نواري آويزان كرده آن نوار را طوري به كمر خود ميبستند و رشتهها در برابر عورتشان قرار ميگرفت و تا اندازهاي آنرا ميپوشاند ، اين رشتهها را در صورتي كه از چرم درست ميشد حوف و اگر از پشم بود رهط ميناميدند .
زنان نيز برهنه شده استخوان كتف يا چيز ديگري به خود ميبستند و به اين بيت مترنم ميشدند : اليوم يبدو بعضه او كله و ما بدا منه فلا احله اين رسم همچنان در بين اعراب ادامه داشت تا آنكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پس از فتح مكه علي (عليهالسلام) را فرستاد تا آيات برائت را بر آنان تلاوت نموده و ايشان را از
ترجمة الميزان ج : 8ص :90
اين عمل زشت منع كند ، و گويا قبل از تسلط آنجناب بر آنان هر وقت خود آن حضرت و يا بعضي از مسلمين بر اين عمل زشتشان اعتراض مينمودند و آنان را سرزنش ميكردند در جواب ميگفتند : ما پدران خود را يافتيم كه اينطور طواف ميكردند ، و خدا به ما چنين دستور داده لذا خداي تعالي در آيه ان الله لا يامر بالفحشاء ا تقولون علي الله ما لا تعلمون گفتارشان را رد نموده و مذمتشان فرموده است .
بعيد نيست كه اين گفته فراء صحيح باشد ، و در خود آيه هم شواهدي بر آن هست : يكي اينكه عمل مشركين را فحشاء خوانده كه به معناي كار بسيار شنيع و زشت است ، ديگر اينكه عذر دومشان را اين دانسته كه خدا ما را به آن امر فرموده ، چون از اين جمله بر ميآيد عمل شنيعي را كه مرتكب ميشدهاند در شكل عبادتي بوده ، پس بعيد نيست كه همان طواف كذايي بوده باشد .
و ليكن از آنجايي كه كلمه فحشاء در آيه مطلق است قابليت انطباق بر هر عمل زشت ديگري دارد ، عمل زشت هم يكي دو تا نيست ، مردم ، مخصوصا مردم زمان ما كارهايي ميكنند كه هيچ دست كم از طواف كذايي اعراب ندارد .
قل امر ربي بالقسط و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين پس از آنكه در آيه قبلي امر به فحشاء را نفي نمود و فرمود : اين افترايي است كه به خدا ميبنديد و هيچ شاهد و دليلي از طريق وحي نداريد در اين آيه چيزي را كه خدا به آن امر كرده ذكر ميكند ، و معلوم است كه چنين چيزي مقابل آن امر شنيعي است كه در آيه قبلي بود ، و آن قسط است كه قرار گرفتنش در برابر آن امر شنيع ميفهماند كه آن امر كاري بوده كه از حد ميانه به طرف افراط و يا تفريط منحرف بوده است .
قسط بنا به گفته راغب ، هم بهره عادلانه را گويند .
خداوند ميفرمايد : ليجزي الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط و اقيموا الوزن بالقسط .
و هم به معناي جور و گرفتن بهره ديگران آمده ، چيزي كه هست اين ماده ( قسط ) در باب افعال معناي اول را ميرساند مانند و اقسطوا ان الله يحب المقسطين و در باب ثلاثي مجرد معناي دوم را،
ترجمة الميزان ج : 8ص :91
مانند و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا و پس بنا به گفته راغب مقصود از جمله مزبور اين خواهد بود : بگو پروردگار من امر به گرفتن بهره عادلانه و ملازمت ميانه روي در همه امور و ترك افراط و تفريط كرده و معلوم است كه راه ميانه در عبادت اين است كه مردم به سوي خدا بازگشت نموده به جاي پرستش بتها و تقليد از بزرگان قوم به معابد در آمده خدا را به خلوص عبادت كنند .
و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد - اين جمله به حسب ظاهر معطوف است به چيزي كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بايد به مردم برساند ، براي اينكه جمله پروردگار من امر به ميانهروي كرده در حقيقت به منزله اين است كه بفرمايد : ميانهرو باشيد .
و بنا بر اين ، تقدير اين دو جمله چنين است : بايد ميانهرو باشيد و روي خود را متوجه هر مسجد كنيد .
وجه هر چيز آن قسمتي است كه با آن با چيزهاي ديگر روبرو ميشود ، و اقامه وجه در هنگام عبادت در يك انسان كامل عبارت از اين است كه خود را طوري سازد و آنچنان حواس خود را تمركز دهد كه امر به عبادت قائم به او شود و او بتواند آن امر را بطور كامل و شايسته و بدون هيچ نقصي امتثال كند .
پس برگشت اقامه وجه در هنگام عبادت به اين است كه انسان در اين موقع دلش چنان مشغول خدا باشد كه از هر چيز ديگري منقطع شود .
بنا بر اين ، جمله و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد به ضميمه و ادعوه مخلصين له الدين اين معنا را افاده ميكند كه : بر هر عابد واجب است كه در عبادت خود توجه را از غير عبادت ، و در بندگي براي خدا توجه را از غير خدا منقطع سازد .
يكي از چيزهايي كه غير خدا است همان عبادت او است ، پس عابد نبايد به عبادت خود توجه كند زيرا عبادت توجه است نه متوجه اليه ، و توجه به عبادت ، معناي عبادت و توجه به خدا بودن آن را از بين ميبرد .
مفسرين را در معناي جمله و اقيموا وجوهكم ... اقوال ديگري است : يكي اينكه در نماز بطور مستقيم متوجه قبله هر مسجدي شويد ديگر اينكه در موقع سجده كه همان موقع نماز است متوجه آن نقطهاي شويد كه خدا دستور داده ، و آن نقطه كعبه است ديگر اينكه وقتي در مسجدي وقت نمازي را درك كرديد همانجا نمازتان را بخوانيد ، و نگوييد باشد تا به مسجد محل خود برگرديم ديگر اينكه در موقع نمازهايي كه بايد به جماعت گزارد به سوي
ترجمة الميزان ج : 8ص :92
مسجد برويد و نيز از آن جمله است كه خدا را به خلوص اطاعت كنيد و در عبادت بتها را شريك او مگيريد .
اين وجوه و معاني صرف نظر از اينكه آيه شريفه از آن انصراف دارد وجوهي نيست كه بتوان آيه را به آن حمل نمود ، زيرا سه وجه اول آن با وضعي كه مسلمين در موقع نزول اين آيه داشتند نميسازد ، براي اين كه اين سوره در مكه نازل شده و آن روز كعبه قبله مسلمين نبوده و مسلمانان مساجد مختلف و متعددي نداشتند .
وجه آخري هم گر چه با معنايي كه ما ذكر كرديم نزديك است ، ولي اخلاصي را كه از آيه استفاده ميشود آن طور كه بايد بيان نميكند و در حقيقت معناي آيه مورد بحث نيست ، بلكه معناي آيه و ادعوه مخلصين له الدين است .
كما بداكم تعودون فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة ... در معناي اين جمله و كيفيت ارتباطش به ما قبل چند احتمال است : احتمال اول كه سياق كلام هم ظهور در آن دارد اين است كه جمله فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة حال از فاعل تعودون باشد ، و همين حال وجه مشتركي باشد كه بازگشت را شبيه به ابتداي خلقت نموده و معنايش اين باشد كه شما در قيامت مانند آن روزي كه خدايتان آفريد دو گروه خواهيد بود ، نظير آيه و لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم اول مرة كه حشر انفرادي مردم را در قيامت به خلقت انفرادي آنان تشبيه ميكند .
اين است آن معنايي كه از ظاهر سياق استفاده ميشود ، و اما آنچه را كه ديگران احتمالش را داده و گفتهاند جمله فريقا هدي ... حال از خصوص عامل خودش است و وجه شباهت عود به بدء چيز ديگري است كه در كلام ذكر نشده ، و آن به گفته بعضي ، تنها بودن در خلقت و حشر و به گفته بعضي ديگر اين است كه هم خلقت نخستين آنان از خاك بوده و هم حشرشان از خاك خواهد بود ، و به گفته بعضي ديگر اين است كه خلقت دوم آنان براي خدا با خلقت بار اولشان فرقي نداشته و خداوند به هر دو قادر است .
وجوهي است كه دلالت آيه بر آنها بسيار بعيد است .
و ثانيا حذف كردن وجه شباهت با اينكه ذكر آن لازم است ، و در عوض ذكر كردن چيزي كه مورد حاجت نيست جز خلط و اشتباه فايدهاي ندارد .
توضيح بيشتر اين اشكال به زودي خواهد آمد .
ترجمة الميزان ج : 8ص :93
كلمه بدا ظهور دارد در ابتداي خلقت دنيوي انسان نه مجموع زندگي او كه از كلام بعضيها استفاده ميشود .
بعضي از مفسرين آيه را چنين تفسير كردهاند كه : شما مبعوث خواهيد شد به همان صورتي كه ميميريد ، مؤمن با ايمان خود و كافر با كفر خود ، چون از اين كلام بر ميآيد كه كلمه بدء را به معناي زندگي دنيا گرفته و خواسته است آيه را چنين معنا كند : شما كه در دوران زندگي دنيويتان مخلوق خدا بوديد و خداوند فرقهاي از شما را هدايت و فرقهاي را گمراه نمود ، در آخرت نيز دو فرقه خواهيد بود و اينمعنا صحيح نيست ، زيرا كلمه بدء در اموري كه داراي استمرار و امتداد است به معناي آغاز آن و اولين جزء وجود آن است نه تمامي آن .
در آيه مورد بحث هم اين كلمه در خطاب به انسان واقع شده كه موجودي است داراي استمرار ، و معناي آن ابتداي وجود انسان است نه سرتاسر زندگي دنيوي او .
علاوه بر اينكه اين آيه تتمه آياتي است كه ابتداي خلقت بشر و داستان سجده ملائكه را بيان ميكند .
پس مراد از بدء در اين آيه آغاز آفرينش نوع بشر است كه در اول داستان گفته شده ، و از آن جمله اين بود كه پس از اينكه ابليس را رجم نمود به وي فرمود : اخرج منها مذؤما مدحورا لمن تبعك منهم لاملئن جهنم منكم اجمعين و در اين وعدهاش بني نوع بشر را به دو گروه تقسيم كرد : يكي آنان كه صراط مستقيم را دريافتند ، و يكي آنان كه راه حق را گم كردند ، اين يكي از خصوصيات ابتداي خلقت بشر بود كه در عودشان نيز اين خصوصيت هست .
آيات ديگري هست كه اين خصوصيت را به بيان صريحتري توضيح داده ، از آن جمله فرموده است : قال هذا صراط علي مستقيم ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين خداوند در اين آيه به قضاي حتمي خود مردم را دو طايفه كرده : يكي آنان كه ابليس نميتواند گمراهشان كند ، و يكي آنان كه به اختيار خود او را پيروي ميكنند و در نتيجه گمراه ميشوند .
همچنان كه فرموده : كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و اين قضاي حتمي به گمراهي آنان ، در اثر متابعتي است كه از ابليس ميكنند ، نه اينكه متابعتشان از ابليس اثر
ترجمة الميزان ج : 8ص :94
قضاي حتمي خدا باشد.
و نيز از آن جمله آيه قال فالحق و الحق اقول لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين است كه دلالت دارد بر تفرق به دو فريق .
و چون چنين قضايي بوده خداوند در آيه قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فاماياتينكم مني هدي فمن اتبع هداي فلا يضل و لا يشقي و من اعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اعمي ... فرموده است : وقتي هدايت من به شما رسيد هر كس هدايتم را پيروي كند گمراه و بدبخت نميشود ، و هر كس از ذكر من اعراض نمايد در دنيا به زندگي تنگي گرفتار ميشود و در آخرت نابينا محشورش ميكنيم .
احتمال دوم اينكه جمله كما بداكم تعودون در مقام تعليل مضمون كلام سابق باشد .
بنا بر اين احتمال ، معناي آن كلام و اين جمله چنين خواهد بود : در اعمال خود ميانهرو باشيد و خود را براي خداي سبحان خالص كنيد ، زيرا خداي سبحان آن موقعي كه شما را آفريد به قضاي حتمي خود ، دو دستهتان كرد ، و بنا را بر اين گذاشت كه يك دسته را هدايت كند و دسته ديگر گمراه شوند ، و بدانيد كه به زودي به همان گونه كه خلقتان كرد به سويش بازگشت ميكنيد ، در آنروز نيز يك دسته هدايت يافتهاند و دسته ديگر كساني خواهند بود كه به خاطر پيرويشان از شيطان دچار ضلالتند ، پس ميانهرو باشيد و خود را خالص كنيد تا از آناني باشيد كه به هدايت خدا مهتدي شدند ، نه از آنان كه به ولايت و پيروي از شيطان گمراه گشتند .
بنا بر اين احتمال ، آيه مورد بحث همان مفادي را ميرساند كه آيه و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات اينما تكونوا يات بكم الله جميعا در مقام بيان آن است ، چون اين آيه نيز با اينكه ميفرمايد : براي هر كسي وجهه و هدفي است كه خواه ناخواه به سوي آن خواهد رفت و از آن تخلف نخواهد كرد ، چه آن هدف سعادت باشد و چه شقاوت در عين حال
ترجمة الميزان ج : 8ص :95
امر ، به سبقت گرفتن در خيرات ميكند ، و اين گر چه به حسب ظاهر تناقض است ، زيرا اگر سعادت و شقاوت اشخاص حتمي و قهري است ديگر معنا ندارد كه امر به سبقت در خيرات كند ، و ليكن با كمي دقت معلوم خواهد شد كه ميخواهد بفرمايد براي هر يك از شما سرنوشت معيني از بهشت و دوزخ و سعادت و شقاوت هست ، و ممكن نيست كسي راهي غير از اين دو راه داشته باشد پس در خيرات سبقت گيريد ، باشد كه از اهل سعادت و بهشت شويد ، نه از اهل دوزخ و شقاوت .
و همچنين مفاد آيه مورد بحث اين است كه : شما همانطوري كه در ابتداي خلقت به قضاي پروردگار دو جور و دو دسته خلق شديد در آخرت نيز به دو فريق به سوي خدا بازگشت خواهيد كرد ، پس در كارهايتان ميانهروي كنيد و خود را براي خدا خالص سازيد باشد كه از فريق هدايت يافتگان باشيد نه از آنان كه ضلالتشان حتمي شده است .
احتمال سوم اينكه جمله كما بداكم تعودون كلامي تازه و غير مربوط به ما قبل باشد ، و در عين تازه بودنش اشاره به دعوت به قسط و اخلاصي كه از سياق استفاده ميشد نيز داشته باشد .
و اما جمله انهم اتخذوا الشياطين اولياء - اين جمله علت ضلالتي را كه جمله حقت عليهم الضلالة براي آنان اثبات مينمود تعليل ميكند ، و از آن استفاده ميشود كه گويا ضلالت و خسراني كه از مصدر قضاي الهي در حق ايشان صادر شده مشروط به ولايت شيطان بوده است .
آيه كتب عليه انه من تولاه فانه يضله ... و همچنين آيه و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم و حق عليهم القول في امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس انهم كانوا خاسرين نيز آن را افاده ميكند .
و يحسبون انهم مهتدون اين جمله نسبت به جمله قبل به منزله عطف تفسير است ، و معناي تحقق ضلالت و لزوم آن را تفسير نموده ميفهماند انسان وقتي به راه باطل افتاد و از حق دور شد مادامي كه اعتراف به باطل بودن آن داشته و حق را از ياد نبرده اميد برگشتن به حق در او هست ، و اما اگر كارش بجايي رسيد كه به حق بودن باطل ايمان پيدا كرد و معتقد
ترجمة الميزان ج : 8ص :96
شد كه راه هدايت همان راهي است كه او ميرود ، آنوقت است كه در گمراهي استوار شده و ضلالتش حتمي و براي هميشه اميد رستگاريش قطع ميگردد ، پس وقتي چنين پنداري از لوازم ضلالت باشد جمله و يحسبون انهم مهتدون به منزله تفسير جمله حقت عليهم الضلالة خواهد بود ، همچنانكه همين پندار در آيه قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا و آيه ان الذين كفروا سواء عليهم ا انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة بعنوان يكي از لوازم ضلالت ذكر شده و آن را تفسير كرده است .
آري ، انسان تا زماني كه در مسير فطرت راه ميرود و بر طبق نواميس خلقت قدم بر ميدارد حق را حق و سعادت را سعادت و خلاصه هر چيز را آنطور كه هست ميبيند ، و در نتيجه جز در برابر حق گردن نمينهد ، و جز براي راستي و درستي خاضع نميشود ، و جز چيزهايي را كه خير و سعادتش در آن است اراده نميكند ، اين فطرت آدمي است كه اگر توفيق هم رفيق شد و انسان به راه هدايت افتاد سعي ميكند تمامي مقاصد خود را با مصداق حقيقيش تطبيق دهد ، مثلا در عبادت كه يكي از مقاصد او است جز خدا را كه مطلوب و مقصود حقيقي اواست و بندگي در برابر او مصداق حقيقي عبادت است نميپرستد ، و جز حيات دائمي كه سعادت مطلوب او است طلب نميكند .
اما اگر توفيق رفيقش نشد و در نتيجه از راه ، پرت و منحرف گرديد ، دلش از حق به سوي باطل و از خير به سوي شر و از سعادت به سوي شقاوت بر ميگردد ، آن وقت است كه هواي نفس را معبود خود گرفته و شيطان را ميپرستد ، براي بتها سر فرود ميآورد ، از عالم ملكوت چشم پوشيده دل به دنيا ميبندد ، و چشم به زخارف مادي آن ميدوزد .
چنين كسي عقيدهاش نسبت به هر عملي كه انجام ميدهد اين است كه همين طور بايد آن را انجام داد ، و خيال ميكند كه در عمل خود راه راست را يافته است ، در نتيجه باطل را به عنوان حق ، و شر و شقاوت را به خيال خير و سعادت اخذ ميكند ، و در عين اينكه فطرتش سالم و محفوظ است در مقام عمل فطرت خود را با غير آن تطبيق ميدهد .
خداي تعالي در اين باره ميفرمايد : يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم من قبل ان
ترجمة الميزان ج : 8ص :97
نطمس وجوها فنردها علي ادبارها .
آري ، محال است كسي باطل را با اعتراف به باطل بودنش پيروي كند ، و شقاوت را با علم به اينكه شقاوت و خسران است طلب نمايد ، همچنان كه در اين باره نيز فرموده : فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله .
و اين نه تنها انسان است كه چنين نميكند ، بلكه هيچ علت و سببي جز غايتي را كه سازگار با طبع او است هدف همت قرار نميدهد ، و جز كارهايي كه خير و سعادتش را تامين كند مرتكب نميشود ، و اگر هم احيانا به انساني و يا سببي از اسباب ديگر برخوريم كه بر خلاف اين قاعده عملي را انجام داده يا اثري را از خود نشان داده است بايد اين برخورد خود را سطحي دانسته و آن را تخطئه كنيم .
اين است آن معنايي كه دقت و تامل در آيه آن را اقتضا ميكند ، و همانطوري كه گفتيم استفاده اين معنا وقتي است كه جمله فريقا هدي ... حال از ضمير تعودون باشد و وجه شباهت عود را به بدء بيان كند ، چه اينكه آن را متصل به ما قبل و مبين علت آن بدانيم ، و يا آنكه آن را جملهاي مستانفه بگيريم .
و اما مفسرين ديگر ، گويا همه در اين معنا اتفاق دارند كه جمله فريقا هدي حالي است كه تنها كيفيت عود را بيان ميكند ، نه عود و بدء را ، و چنين پنداشتهاند كه جهت اشتراك و وجه شباهت عود به بدء چيز ديگري است كه در كلام ذكر نشده است .
بله ، كساني هم ديده ميشوند كه جمله مزبور را بيان كيفيت عود و بدء هر دو گرفتهاند ، و ليكن اين اشخاص كساني هستند كه به منظور فرار از محذور جبر منظور از بدء را سرتاسر زندگي دنيا و منظور از عود را طول زندگي آخرت گرفتهاند ، نه ابتداي آن دو .
و خواننده عزيز ملاحظه كرد كه ما مقصود از عود و بدء را ابتداي وجود در اين دو نشات گرفتيم و محذور جبر هم لازم نيامد .
كوتاه سخن ، مفسرين بعد از اتفاق مزبور در بين خود اختلاف كردهاند در اينكه اين كلام
ترجمة الميزان ج : 8ص :98
چه ارتباطي به ما قبل خود دارد ، و وجه اتصال آن به ما قبل چيست ؟ بعضي گفتهاند : اين كلام مردم را از معاد بيم ميدهد ، تا شايد كه از ترس آن ، احكام سابق الذكر را عمل كنند ، و احتجاج ميكند بر مساله معاد به مساله ابتداي خلقت .
بنا بر اين ، معناي اين جمله و جمله ما قبلش اين است كه : خدا را به خلوص بخوانيد و از مجازات روز حشر بترسيد ، و اگر مساله حشر به نظرتان بعيد ميرسد نظري به ابتداي خلقت خود كنيد ، آن خدايي كه شما را از هيچ به وجود آورده قادر است كه بار ديگر مبعوثتان كند .
و اين وجه صحيح نيست ، زيرا وقتي صحيح است كه جمله مزبور بخواهد قدرت خدا را بر عود ، تشبيه كند به قدرتش نسبتبه بدء ، و اگر اين جمله در صدد چنين تشبيهي بود جا داشت به تعبير كما بداكم يبعثكم و يجازيكم نازل ميشد ، و به جاي اينكه بفرمايد : بر گشت ميكنيد ، مجازات را كه غرض اصلي از انذار با آن حاصل ميشود صريحا ذكر ميكرد ، و ميفرمود : خداوند مبعوثتان ميكند و مجازاتتان مينمايد و حال آنكه اينطور نفرموده ، پس با اين وجه نميتوان اين جمله را به جمله قبل مربوط و متصل ساخت .
بعضي ديگر گفتهاند : اين جمله احتجاج عليه منكرين بعث است ، و مربوط است به چند آيه قبل كه ميفرمود : فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون و حاصل معناي آن اين است كه : محشور كردن شما براي خدا كاري ندارد ، و اين كار مشكلتر از آفريدنتان نيست .
اشكالي كه در وجه قبلي بود در اين وجه نيز هست ، بعلاوه اينكه ، اين وجه بدون دليل خود را به زحمت انداختن است .
بعضي ديگر گفتهاند : اين جمله مستانفه و كلام تازهاي است و هيچ ربطي به ما قبل خود ندارد .
عدهاي ديگر گفتهاند : متصل به ما قبل خود هست ، و معنايش اين است كه : زنهار ! خود را براي خدا خالص كنيد كه هر كسي به همان حالي مبعوث ميشود كه با آن حال از دنيا رفته است ، مؤمن بر ايمانش و كافر بر كفرش .
اين وجه نيز مانند وجوه قبليش از سياق آيه ، دور است و آيه بر آن دلالت ندارد .
يا بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد ... راغب ميگويد : كلمه سرف به معناي تجاوز از حد است در هر عملي كه انسان انجام ميدهد و ليكن اين معنا در انفاق مشهورتر است .
ترجمة الميزان ج : 8ص :99
معناي به همراه برداشتن زينت در موقع رفتن به سوي مسجد آرايش ظاهري نيست ، بلكه آرايشي است معنوي كه مناسب با نماز و طواف و ساير عبادات باشد .
پس معناي آيه بر ميگردد به امر به زينت كردن نيكو براي نماز و غير آن و اطلاق آن شامل نماز اعيادو جماعات و نمازهاي يوميه و ساير وجوه عبادت و ذكر ميشود .
و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا ... - در اين جمله دو امر اباحي و يك نهي تحريمي است كه جمله انه لا يحب المسرفين نهي تحريمي مزبور را تعليل ميكند .
و همان طوري كه قبلا هم اشاره كرديم اين امر و نهي و علتي كه براي آن ذكر شده همه از متفرعات داستان بهشت آدم است ، و خطاب اين جمله مانند خطابهاي آن داستان عمومي است و اختصاص به يك دين و يك صنف ندارد .
پس اينكه بعضي از مفسرين گفتهاند آيه يا بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مبعوث به جميع امم دنيا است .
و همچنين اينكه گفتهاند خطاب در اين آيه به حسب لغت زنان را شامل نميشود و ليكن به حسب شرع آنان را به تبع مردها شامل ميشود ، صحيح نيست ، زيرا همانطوري كه گفتيم اين خطاب اختصاص به امت اسلام ندارد و شمولش نسبت به زنان از ناحيه تغليب و وجود قرينه عقلي است نه به حسب شرع .
قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق در اين آيه به نوعي التفات حكمي مخصوص به اين امت از حكم عام سابق استخراج شده ، همچنانكه در جمله ذلك من ايات الله لعلهم يذكرون و جملهفاذا فعلوا فاحشة نظيرش گذشت .
استفهامي كه در اين آيه است استفهامي است انكاري .
كلمه الزين در مقابل معناي الشين است ، و به معناي كارها و چيزهايي است كه عيب و نقص را از بين ببرد و الشين به معناي هر چيزي است كه مايه رسوايي و نقص انسان و نفرت اشخاص از او بوده باشد .
معناي اخراج زينت و طيبات رزق
اخراج زينت استعارهاي است تخييلي و كنايه است از اظهار آن.
آري ، اين خداي سبحان است كه به الهام و هدايت خود انسان را از راه فطرت ملهم كرده تا انواع و اقسام زينتهايي كه مورد پسند جامعه او و باعث مجذوب شدن دلها به سوي او است ايجاد نموده به
ترجمة الميزان ج : 8ص :100
اين وسيله نفرت و تنفر مردم را از خود دور سازد .
پس گر چه به حسب ظاهر به وجود آوردن زينتها و ساير حوائج زندگي كار خود انسان است ، و ليكن از آنجايي كه به الهام خداوند بوده در حقيقت او ايجادش كرده و آن را از پنهاني به عرصه بروز و ظهور در آورده ، چون ميدانسته كه اين نوع موجود محتاج به زينت است .
آري ، اگر انسان در دنيا بطور انفرادي زندگي ميكرد هرگز محتاج به زينتي كه خود را با آن بيارايد نميشد ، بلكه اصلا بخاطرش هم خطور نميكرد كه چنين چيزي لازم است ، و ليكن از آنجايي كه زندگيش جز بطور اجتماع ممكن نيست ، و زندگي اجتماعي هم قهرا محتاج به اراده و كراهت ، حب و بغض ، رضا و سخط و امثال آن است ، از اين جهت خواه ناخواه به قيافه و شكلهايي بر ميخورد كه يكي را دوست ميدارد و از يكي بدش ميآيد ، لذا معلم غيبي از ماوراي فطرتش به او الهام كرده تا به اصلاح مفاسد خود بپردازد ، و معايب خود را بر طرف ساخته خود را زينت دهد ، و شايد همين نكته باعث شده كه از انسان به لفظ عباده كه صيغه جمع است تعبير بفرمايد .
و اين زينت از مهمترين اموري است كه اجتماع بشري بر آن اعتماد ميكند ، و از آداب راسخي است كه به موازات ترقي و تنزل ، مدنيت انسان ترقي و تنزل مينمايد ، و از لوازمي است كه هيچ وقت از هيچ جامعهاي منفك نميگردد ، به طوري كه فرض نبودن آن در يك جامعه مساوي با فرض انعدام و متلاشي شدن اجزاي آن جامعه است .
آري ، معناي انهدام جامعه جز از بين رفتن حسن و قبح ، حب و بغض ، اراده و كراهت و امثال آن نيست ، وقتي در بين افراد يك جامعه اينگونه امور حكمفرما نباشد ديگر مصداقي براي اجتماع باقي نميماند - دقت بفرماييد - .
طيب به معناي چيزي است كه ملايم با طبع باشد ، و دراينجا عبارت است از انواع مختلف غذاهايي كه انسان با آن ارتزاق ميكند .
و يا عبارت است از مطلق چيزهايي كه آدمي در زندگي و بقاي خود از آنها استمداد ميجويد ، مانند مسكن ، همسر و ... براي تشخيص اينكه كداميك از افراد اين انواع طيب و مطابق با ميل و شهوت او و سازگار با وضع ساختماني او است ، خداوند او را مجهز به حواسي كرده كه با آن ميتواند سازگار آن را از ناسازگارش تميز دهد .
اين مساله كه زندگي صحيح و سعيد آدمي مبتني بر رزق طيب است احتياج به گفتن ندارد ، و ناگفته پيدا است كه انسان وقتي در زندگي خود به سعادت مطلوبش نائل ميشود كه وسيله ارتزاقش چيزهايي باشد كه با طبيعت قوا و جهازاتش سازگار بوده ، و با بقاي تركيب
ترجمة الميزان ج : 8ص :101
خاصي كه آن جهازات دارد مساعد باشد ، چون انسان به هيچ جهازي مجهز نشده مگر اينكه زندگيش موقوف و منوط بر آن است .
بنا بر اين ، اگر در موردي ، حاجت خود را با چيزي كه با طبعش سازگار نيست برآورده سازد نقصي به خود وارد آورده ، و مجبور است آن نقص را به وسيله ساير قواي خود تتميم و جبران نمايد .
مثلا گرسنهاي كه احتياج به غذا را به صورتي غير صحيح بر طرف ميسازد و بيش از اندازهلازم غذا ميخورد نقصي به جهاز هاضمه خود وارد ميآورد ، و مجبور ميشود به وسيله دوا و اتخاذ رژيم ، جهاز هاضمه و غدد ترشحي آن را اصلاح نمايد ، و وقتي اين عمل را چند بار تكرار كرد دواهاي مزبور از اثر و خاصيت ميافتد ، و انسان براي هميشه عليل شده از انجام كارهاي حياتياش كه اهم آن فكر سالم و آزاد است باز ميماند ، و همچنين ساير حوائج زندگي .
علاوه بر اينكه تعدي از اين سنت انسان را به چيز ديگري تبديل ميكند ، و به صورت موجودي در ميآورد كه نه عالم براي مثل او آفريده شده ، و نه امثال او براي عالم خلق شدهاند .
آري ، انساني كه يكسره خود را به دست شهوات بسپارد و بكوشد كه تا آخرين مرحله امكان و قدرت از لذائذ حيواني و شكم و شهوت و امثال آن تمتع ببرد انساني است كه ميخواهد در ظرفي زندگي كند كه عالم هستي برايش معين نكرده و به راهي رود كه فطرت برايش تعيين ننموده است .
خداي سبحان در اين آيه شريفه زينتهايي را سراغ ميدهد كه براي بندگانش ايجاد نموده ، و آنان را فطرتا به وجود آن زينتها و به استعمال و استفاده از آنها ملهم كرده ، و معلوم است كه فطرت الهام نميكند مگر به چيزهايي كه وجود و بقاي انسان منوط و محتاج به آن است .
در وضوح اين امر همين بس كه هيچ دليلي بر مباح بودن چيزي بهتر از احتياج به آن نيست ، زيرا احتياج به حسب وجود و طبيعت خاص انساني خود دليل است بر اينكه خداي تعالي انسان را طوري آفريده كه به آن چيز محتاج باشد .
و به عبارت ديگر با تعبيه قوا و ادوات انسان رابطهاي بين او و بين آن چيزها برقرار كرده كه خواه ناخواه ، در صدد تحصيل آنها بر ميآيد .
ذكر طيبات از رزق و عطف آن بر زينت و قرار داشتن اين عطف در سياق استفهام انكاري اين معنا را ميرساند كه اولا رزق طيب داراي اقسامي است .
و ثانيا زينت خدا و رزق طيبرا هم شرع اباحه كرده و هم عقل و هم فطرت .
و ثالثا اين اباحه وقتي است كه استفاده از آن از حد اعتدال تجاوز نكند و گر نه جامعه را تهديد به انحطاط نموده شكافي در بنيان آن
ترجمة الميزان ج : 8ص :102
ايجاد ميكند كه مايه انعدام آن است .
آري ، كمتر فسادي در عالم ظاهر ميشود و كمتر جنگ خونيني است كه نسلها را قطع و آباديها را ويران سازد و منشا آن اسراف و افراط در استفاده از زينت و رزق نبوده باشد ، چون انسان طبعا اينطور است كه وقتي از جاده اعتدال بيرون شد و پا از مرز خود بيرون گذاشت كمتر ميتواند خود را كنترل كند ، و به يك حد معيني اكتفا نمايد ، بلكه مانند تيري كه از كمان بيرون شود تا آخرين حد قدرتش جلو ميرود ، و چون چنين است سزاوار است كه همه وقت و در همه امور در زير تازيانه تربيت كنترل شود ، و به سادهترين بياني كه عقل خود او آن را بپسندد پند و اندرز داده شود .
امر پروردگار به ضروريات زندگي از قبيل لباس پوشيدن و خود را آراستن از همين باب است كه ميخواهد تربيتش حتي در اينگونه امور ساده و پيش پا افتاده رعايت شده باشد ، پس كسي نگويد امر به پوشيدن لباس و تنظيف و آرايش چه معنا دارد .
صاحب تفسير المنار جواب ديگري از اين حرف داده - و چه نيكو گفته است : اين حرف را كساني ميزنند كه از تاريخ امم و سرگذشت ملل گذشته بيخبرند ، و گر نه آن را سطحي و ساده تلقي ننموده به اهميت و ارزش آن پي ميبردند ، چون اكثر مردم نيمه وحشي جزيرهنشين و كوهستانيهاي آفريقا كه در جنگلها و غارها تنها و يا دستهجمعي زندگي ميكردند زن و مردشان لخت بسر ميبردند ، اسلام به هر قومي از آنان كه دست يافت با امثال آيه مورد بحث لباس پوشيدن را به آنان ياد داد و ستر عورت را برايشان واجب كرد ، و به سوي تمدن سوقشان داد .
و من خيال ميكنم اين قبيل حرفها از ناحيه دشمنان اسلام در دهنها افتاده است ، گويا مبلغين مسيحيت به منظور رم دادن مردم از اسلام و دعوتشان به كيش خود اين طعنهها را زدهاند ، و گر نه ارزش دعوت اسلام به لباس و آرايش بر هيچ كس پوشيده نيست .
و لذا بعضي از منصفين مسيحي اعتراف كردهاند به اينكه اين گونه طعنهها نسبت به اسلام بيانصافي است ، اسلام با اين حكم خود منت بزرگي به گردن ما اروپائيان دارد ، چون اگر اسلام نبود ما امروز در خطه پهناور آفريقا تجارت پارچه و قماش نداشته و ساليانه مبالغ هنگفتي سود نميبرديم .
اين حكم اسلام تنها در بين مسلمين آنجا حسن اثر نداشته بلكه امم و ملل بتپرست نيز وقتي هموطنان خود را ديدند كه پس از قبول اسلام ملبس به لباس شدند و به زينت و آرايش خود پرداختند آنان نيز به تقليد از مسلمين لباس پوشيده رسم ديرينه خود را ترك گفتند .
شاهد زنده اين مدعا ، ساكنين بلاد هندند ، چون بتپرستان اين ناحيه در عين اينكه از قديم الايام مردمي متمدن بودند مع ذلك هم اكنون هزاران هزار از زن و مردشان لخت مادرزاد
ترجمة الميزان ج : 8ص :103
و يا نصف و يا ربع بدنشان برهنه است .
بعضي از مردانشان در بازارها و كارگاهها بدون لباس آمد و شد ميكنند ، و فقط عورتها و يا حد اكثر از كمر به پايين را ميپوشانند ، زنانشان شكم و رانها را برهنه نموده و از كمر به بالايشان هم برهنه است .
دانشمندان همين قوم اعتراف كردهاند كه اين مقدار از لباس را هم مسلمانان به آنان آموختهاند .
و همچنين غذا خوردن در ظرف هم از آثار اسلام است ، چون ميديدند كه مسلمين هيچ وقت بدون ظرف غذا نميخورند حتي فقراي آنان كه دسترسي به ظرف ندارند غذا را روي برگ درختان ريخته از روي آن بر ميدارند و ميخورند ، و در عين تهي دستي هرگز از لباس و آرايش خود كم نميگذارند .
و چون مسلمين از دير زمان در بلاد هند حكومت ميكردند ، و غالبا فاضلترين و پارساترين حكومتهاي اسلامي بودند تاثيرشان در بتپرستها بيش از تاثيري بود كه ساير حكومتهاي اسلامي در نقاط مختلف گيتي داشتند ، لذا مساله ملبس به لباس شدن هم از جاهاي ديگر بيشتر شايع گرديد ، و لذا ميبينيم در بلاد شرق يعني سيام و نواحي آن ، مسلمين آن طور نفوذ و تاثير نداشته بلكه خودشان در جهل و دوري از تمدن دست كمي از بتپرستها نداشتند ، و از حيث لباس و ساير اعمال ديني به كيش بتپرستي نزديكترند تا به اسلام .
زنان آن نواحي غير از عورت جلو و عقب ، عورت ديگري كه پوشاندنش لازم باشد براي خود قائل نيستند .
و حال آنكه در اسلام همه بدن زن عورت است .
خلاصه اينكه ، در سراسر گيتي هر كجا كه اسلام قوتي دارد به ميزان نفوذ و قوتش مظاهر تمدن از قبيل لباس ، آرايش و امثال آن به چشم ميخورد ، اينجا است كه ارزش واقعي اين اصل اصلاحي اسلام معلوم ميشود و به خوبي به دست ميآيد كه اگر اسلام چنين اصلي را نميداشت و متعرض مساله لباس و آرايش نميشد و آن را بر مسلمين واجب نميكرد ، به طور مسلم امروز امم و قبايل بيشماري همچنان در حال توحش باقي مانده بودند .
با اين حال چطور يك مشت فرنگي ماب به خود اجازه ميدهند كه بر حسب عادت زشتي كه دارند در كمال تبختر كلاه خود را كج گذاشته ، روي مبل قهوهخانه و يا كاباره و يا ميكدهها تكيه زده بگويند : اين چه ديني است كه حوائج و ضروريات زندگي بشري را جزء شرايع خود قرار داده ، مثلا به لباس پوشيدن و غذا خوردن و آب آشاميدن امر نموده و اين قبيل امور را با اينكه احتياجي به سفارش و وحي آسماني ندارد جزء احكام خود قرار دهد ؟
ترجمة الميزان ج : 8ص :104
اين بود جوابي كه صاحب المنار از اشكال مزبور داده .
در اينجا به ياد داستاني افتادم كه نقل آن در حقيقت جواب سومي از اين اشكال است ، و آن اينكه وقتي طبيب مخصوص هارون الرشيد كه مردي نصراني و حاذق در طب بود به علي بن الحسين بن واقد گفت كتاب آسماني شما هيچ دستوري در باره بهداشت و حفظ الصحه ندارد ، و حال آنكه سعادت بشر را دو علم تامين ميكند يكي علم اديان و ديگري علم ابدان ( طب ) .
علي در جوابش گفت : خداوند علم ابدان را در كتاب خود در نصف يك آيه خلاصه كرده است و آن جمله كلوا و اشربوا و لا تسرفوا است .
رسول گرامي اسلام (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نيز اين معنا را در جمله كوتاه معده خانه هر دردي است و پرهيز سر آمد هر دوايي است ، و بايد كه حق بدن را در آنچه عادتش دادهاي ادا كني خلاصه كرده .
طبيب نامبرده فكري كرد و گفت : آري ، كتاب شما و پيغمبرتان با اين دو جمله دستور ديگري را براي جالينوس باقي نگذاشتند .
قل هي للذين آمنوا في الحيوة الدنيا خالصة يوم القيمة خطابي كه در صدر اين آيه است يا مخصوص به كفار است ، و يا مانند خطاب آيه قبلي مؤمنين را هم شامل ميشود ، و لازمه اينكه شامل كفار هم باشد اين است كه زينت و طيبات رزق موضوعي باشد مشترك بين كافر و مؤمن .
و چون سياق جمله قلهي للذين آمنوا سياق بيان مختصات مؤمنين است ، و ميخواهد بفرمايد : همين نعمتهايي كه امروز مؤمن و كافر در آن شريكند در آخرت مختص به مؤمنين است ، لذا جمله في الحيوة الدنيا متعلق است به جمله آمنوا و ظرف يوم القيمة متعلق خواهد بود به همان چيزي كه جمله للذين آمنوا متعلق به آن است ، حال يا كلمه كائنة است و يا شبيه به آن ، و در صورتي كه كلمه خالصة را هم حال از ضمير مؤنث گرفته مقدم شدنش را بر يوم القيمة براي فاصله شدن بين آن و بين في الحيوة الدنيا بدانيم معناي آيه چنين خواهد شد : بگو آن زينتها در روز قيامت تنها از آن مؤمنين است ، و ديگران را از آن بهرهاي نيست ، زندگي آخرت مانند زندگي دنيا نيست كه هر كس و ناكسي در نعمتهاي آن سهيم باشد پس هر كه در دنيا ايمان آورد همه نعمتهاي آن روز قيامت از آن وي خواهد بود .
با اين بيان ، اشكالي كه در كلام بعضي از مفسرين است كه گفتهاند : مراد از خلوص ، نجات از هم و غم است و معناي آيه اين است كه زينتهاي دنيا براي مؤمنين خالي از
ترجمة الميزان ج : 8ص :105
هم و غم و خالص از مشقت نيست ، و ليكن در آخرت خالص است ظاهر ميشود ، چون در سياق اين آيه و همچنين آيات قبل اشعاري به اينكه نعمتهاي دنيايي همراه با ناراحتي است نبود ، تا آنكه قرينه باشد بر معنايي كه وي براي خلوص كرده .
و همچنين كلام مفسر ديگر كه گفته است : جمله في الحيوة الدنيا متعلق است به چيزي كه جمله للذين آمنوا متعلق به آن است ، و معناي آيه چنين است : بگو نعمتهاي دنيا براي كساني كه ايمان آوردند به طور اصالت و استحقاق ثابت است ، و براي كفار به طور طفيلي و گر نه خود كفار استحقاق آن را ندارند و همين نعمتها در قيامت براي مؤمنين خالص است .
آنگاه كلام خود را توضيح داده و گفته است : روي سخن در اين آيه به اشخاصي است كه در اصلاح حيات صالح مؤثر باشند ، و علوم نافع و اوامر محرك به سوي اصلاح حيات و همچنين اخذ زينت و ارتزاق از طيبات و قيام به واجبات زندگي منتهي به آنان باشد ، اشخاصي مخاطب به اين آيه هستند كه كارشان تفكر در آيات آفاقي و انفسي و ايجاد صنايع و فنون و ترقي دادن جامعه و قدرداني و شكرگزاري از اين موهبتهاي الهي بوده باشد ، و چنين كساني همان مردم با ايمانند كه سر و كارشان با وحي آسماني و انبيا (عليهمالسلام) است .
وجه فساد اين كلام اين است كه اگر ميخواهد بگويد اين اصالت و تبعيت از آيه استفاده ميشود ، آيه شريفه هيچ دلالتي بر آن ندارد .
و اگر منظورش اين است كه گر چه سياق آيه سياق اين است كه اثبات كند نعمتهاي دنيوي براي مؤمنين خلق شده و ليكن از كلمه خالصة استفاده اين معنا ميشود كه به طور طفيلي غير مؤمنين با آنان شركت دارند ، آيه شريفه دلالت بر چنين اختصاصي نداشته بلكه بر عكس اشتراك دو طايفه را ميرساند : علاوه بر اينكه از امثال آيه و لولا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون ... و ان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين خلاف اين معنا استفاده ميشود ، چون اين قبيل آيات دلالت دارند بر اختصاص دنيا به كفار و آخرت به مؤمنين .
كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون - خداي تعالي در اين جمله بر اهل علم منت
ترجمة الميزان ج : 8ص :106
ميگذارد به اينكه آيات خود را برايشان بيان فرموده است .
قل انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ... سابقا پيرامون مفردات اين آيه به طور كامل بحث شد ، و گفتيم كه مراد از فواحش گناهاني است كه حد اعلاي شناعت و زشتي را داشته باشد ، مانند زنا ، لواط و امثال آن .
و منظور از اثم گناهاني است كه باعث انحطاط ، ذلت و سقوط در زندگي گردد ، مانند ميگساري كه آبروي آدمي و مال و عرض و جانش را تباه ميسازد .
و نيز گفتيم كه منظور از بغي تعدي و طلب كردن چيزي است كه حق طلب كردن آن را نداشته باشد ، مانند انواع ظلمها و تعديات بر مردم و استيلاي غير مشروع بر آنان .
توصيف بغي به وصف غير حق از قبيل توصيف به لازمه معنا است ، نه تقسيم بغي به حق و غير حق ، همچنانكه تقييد شرك در و ان تشركوا به قيد ما لم ينزل به سلطانا از اين باب است ، نه تقسيم شرك به شرك با دليل و بدون دليل .
گويا شنونده پس از شنيدن خطاب اباحه زينت و طيبات رزق علاقهمند ميشود به اينكه بفهمد غير طيبات چه چيزهايي است ، لذا در اين آيه چيزهايي را كه غير طيب است به طور فهرست و خلاصه و به بياني كه شامل تمام انواع گناهان باشد بيان كرده است ، چون محرمات ديني از دو حال خارج نيستند : يا محرمات مربوط به افعالند و يا مربوط به اقوال و عقايد .
كلمات : فواحش ، اثم و بغي مربوط به قسم اول و جملات : و ان تشركوا بالله و ان تقولوا علي الله قسم دوم را خلاصه ميكند ، قسم اول هم دو نوع است : يكي آنهايي كه مربوط به حق الناس است كه كلمه بغي جامع آنها است ، و ديگري گناهاني است كه مربوط به حق الناس نيست ، اين نيز دو گونه است : يكي آنهايي كه زشت و شنيعند و كلمه فاحشه اشاره به آنها است .
و ديگري گناهاني است كه تنها داراي مفسده و ضرر براي گنهكار است و كلمه اثم عنوان اينگونه گناهان است .
قسم دوم نيز يا شرك به خدا است و يا افتراء بر او .
و لكل امة اجل ... اين آيه حقيقتي را بيان ميكند كه از جمله قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون كه در ذيل داستان آدم و بهشت بود ، استخراج شده است ، نظير احكام ديگري كه از آن استخراج شده بود ، و مفادش اين است كه : امم و جوامع بشري هم مانند افراد داراي عمري
ترجمة الميزان ج : 8ص :107
معين و اجلي محدودند .
و چه بسا بخاطر اين تفريع و استخراج بتوان گفت كه جمله فيها تحيون و فيها تموتون راجع است به زندگي و مرگ افراد و امتها ، و جمله و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين كه قبلا ذكر شده بود راجع به زندگي دنيوي نوع بشر و اينكه اين نوع از موجودات هم ، روزي بطور كلي منقرض خواهند گرديد .
يا بني آدم اما ياتينكم رسل منكم يقصون عليكم آياتي ... كلمه اما در اصل ان ما بوده يعني ان شرطيه بوده و ما زايده بر سرش در آمده است ، و از اينكه در فعل شرطش ياتينكم نون تاكيد ثقيله درآمده استفاده ميشود كه شرط مزبور قطعي الوقوع است .
و منظور از قص بيان و تفصيل آيات است ، چون در اين كلمه هم معناي قطع هست و هم معناي اظهار .
اين آيه مشتمل بر چهارمين خطاب عمومي است كه از داستان آدم و بهشت استخراج شده ، و اين خطاب كه آخرين خطابها است تشريع عام الهي را در خصوص پيروي از انبيا و متابعت از طريق وحي را بيان ميكند ، و اصلي كه اين خطاب از آن استخراج شده آيهاي شبيه به آيه قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فاما ياتينكم مني هدي است كه بيان ميكند هدايت خدا از طريق وحي و رسالت است .
بحث روايتي
در الدر المنثور از ابن منذر از عكرمه نقل كرده كه در ذيل آيه قد انزلنا عليكم لباسا يواري سواتكم گفته است اين آيه در شان قبيله بنو حمس از قريش و قبايل ديگري كه هم عقيده با آنان بودند مانند انصار ، اوس ، خزرج ، خزاعه ، ثقيف ، بني عامر بن صعصعه و بطون كنانة بن بكر نازل شده ، چون اين قبايل گوشت نميخوردند و هميشه از پشت خانهها داخل ميشدند ، هيچ وقت پشم و مو استعمال نميكردند ، براي پوشاندن اطفال پوست گوسفند و يا بز را خيكي كنده و در پايين آن در محل پاهاي حيوان دو سوراخ در آورده و آن را ( نظير شلوار پلاستيكي امروز ) به تن اطفال خود ميكردند و همواره برهنه طواف ميكردند .
تنها قريش بود كه
ترجمة الميزان ج : 8ص :108
در هنگام طواف لباس ميپوشيد ، و گر نه ساير قبايل در موسم طواف از راه كه ميرسيدند لباسها را كنده و به عقيده خود بدين وسيله خود را از لباسي كه در آن گناه كرده بودند عاري ساخته آنگاه اگر از قريش كسي لباسي به آنان عاريه ميداد ميپوشيدند و گر نه برهنه مشغول طواف ميشدند ، و پس از فراغت از طواف لباسهاي خود را پوشيده بر ميگشتند .
و نيز در الدر المنثور است كه عبد بن حميد از سعيد بن جبير نقل كرده كه گفت : مردم جاهليت را رسم چنين بود كه برهنه در خانه كعبه طواف ميكردند ، و ميگفتند كه در لباسي كه خدا را در آن معصيت كردهايم طواف نميكنيم ، حتي نقل ميكنند زني از باديه وارد شد و همه لباسهايش را كند و دست خود را در جلو ساتر ساخت و گفت : اليوم يبدو بعضه أو كله فما بدا منه فلا احله و آيه شريفه خذوا زينتكم عند كل مسجد ... در اين باره نازل گرديد .
مؤلف : قريب به اين مضمون از ابن عباس و مجاهد و عطاء نيز نقل شده و ليكن اگر بخاطر داشته باشيد گفتيم آياتي كه در اولش خطاب يا بني آدم است متضمن احكام عامي است كه اختصاص به يك امت ندارد ، و اين روايات اخبار آحادي بيش نيستند ، علاوه بر اينكه متضمن اجتهاد راويان حديثند ، و به هيچ وجه حجيت ندارند .
معتبرترين رواياتي كه در اين باب نقل شده يكي روايتي است كه در الدر المنثور از ابن جرير و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : مردمي در خانه كعبه برهنه طواف ميكردند ، لذا خداي تعالي امر به زينتشان فرمود ، و زينت همان لباس و ساتر عورت و انواع لباسهاي نيك است .
دوم روايتي است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم از ابن عباس نقل كردهاند كه گفت : مردم جاهليت چيزهايي از قبيل لباس و غير لباس را كه خداوند حلالش كرده حرام ميدانستند ، و آيه قل ا رايتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا اشاره به اين عادت و عقيده آنان است ، آنگاه خداي تعالي در رد اين عقيده آيه قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هي للذين آمنوا في الحيوة الدنيا را فرو
ترجمة الميزان ج : 8ص :109
فرستاد ، و معنايش اين است : مسلمين با كفار در استفاده از طيبات شريكند ، از طعام طيب آن و لباس پاكيزهاش و زنان صالح و ساير طيباتش استفاده ميكنند ، وليكن خداوند اين طيبات را در قيامت خالص براي مؤمنين قرار ميدهد و ديگر مشركين از آن بهرهاي ندارند .
اين دو روايت بطوري كه ميبينيد شان نزول آيه را بيان نميكند ، بلكه ابن عباس در اين دو روايت يك حقيقت خارجي را تطبيق بر آيه قرآن كرده است .
و نيز در الدر المنثور از ابو الشيخ از حسن نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : هيچ بندهاي عمل نيك و بدي نميكند مگر آنكه روزي لباس مناسب عملش را به تن خواهد كرد ، و مردم او را خواهند شناخت ، و جمله و لباس التقوي ذلك خير از آيات قرآن گواه اينمعنا است .
در تفسير عياشي از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابي جعفر و ابي عبد الله (عليهالسلام) نقل شده كه فرمودند : مراد از لباس تقوا لباسهاي سفيد است .
در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عثمان نقل كرده كه گفت : از رسول خدا شنيدم كه در اين آيه رياشا ميخواند نه ريشا .
در تفسير قمي در روايت ابي الجارود از حضرت ابي جعفر (عليهالسلام) نقل شده كه آنجناب در ذيل آيه شريفه يا بني آدم قد انزلنا عليكم لباسا يواري سواتكم و ريشا و لباس التقوي فرمودند : مراد از لباس همين لباسي است كه ميپوشيد و مراد از رياش متاع و مال است ، و مقصود از لباس تقوا لباس عفاف است ، زيرا شخص عفيف هم مانند كسي كه لباس به تن دارد عورت و عيبش پوشيده است ، هر چند لباس نداشته باشد ، بخلاف فاجر كه هر چه هم لباس بپوشد عورت و معايبش هويدا است .
مؤلف : معنايي كه در اين دو روايت براي لباس شده از باب تطبيق كلي بر مصداق است كه نظيرش در روايات ديگري تكرار شده .
و نيز در تفسير قمي در ذيل آيه و اذا فعلوا فاحشة قالوا ... است كه اين آيه حكايت قول بتپرستان است ، و خداوند آن را در جمله قل ان الله لا يامر بالفحشاء رد كرده
ترجمة الميزان ج : 8ص :110
است .
در كتاب بصائر الدرجات از احمد بن محمد از حسين بن سعيد از محمد بن منصور روايت شده كه گفت : از امام (عليهالسلام) معناي آيه و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها ابائنا و الله امرنا بها ... را پرسيدم فرمود : آيا كسي را سراغ داري كه خيال كند خداوند انسان را امر به زنا و نوشيدن شراب و ساير محرمات كرده باشد ؟ عرض كردم : نه .
فرمود پس فكر ميكني .
اين فاحشهاي كه مردم جاهليت ميگفتند : خدا ما را به آن امر كرده چيست ؟ عرض كردم خدا و رسول بهتر ميدانند .
فرمود : اين آيه راجع به زمامداران و زعماي جور است كه مردم ادعا ميكنند خدا ايشان را امر به اقتداء به آنان نموده با اينكه خداوند چنين دستوري نداده است ، و خداوند در اين آيه ادعاي آنان را رد نموده ، به ما خبر ميدهد كه آنان دروغ ميگفتهاند ، و اين دروغشان را فاحشه ناميده است مؤلف : اين روايت در كافي نيز از عدهاي از روات شيعه از احمد بن محمد از حسين بن سعيد از ابي وهب از محمد بن منصور نقل شده .
و به اين مضمون در تفسير عياشي از محمد بن منصور از عبد صالح (عليهالسلام) روايت شده .
پس معلوم ميشود از سند بصائر الدرجات ابو وهب افتاده ، و حسين بن سعيد از او و او از محمد بن منصور روايت كرده ، و نيز معلوم ميشود محمد بن منصور اين سؤال را از عبد صالح موسي بن جعفر (عليهالسلام) كرده است .
به هر حال مضمون اين روايت منطبق با ايام نزول آيه نيست ، و همچنين استدلالي هم كه در آن است منطبق با مورد آيه نيست ، زيرا اهل جاهليت احكام زيادي در باره فحشاء و منكرات داشته و آن را به خداي سبحان نسبت ميدادند ، از آن جمله يكي كه جاي ترديد نيست طواف بدون ستر عورت است .
پس نميتوان گفت كه اين روايت شان نزول آيه را بيان ميكند ، و ليكن اين هم هست كه بعد از رحلت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) هيچ عمل زشت و شنيعي كه مردم آن را جايز دانسته و به خداوند نسبتش دهند جز مساله امامت غاصبانه ائمه جور عمل ديگري نيست كه مصداق اين آيه بوده باشد ، و مساله مزبور با آيه شريفه كاملا منطبق است ، زيرا بعد از رحلت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) قرنها بر مسلمين گذشت كه
ترجمة الميزان ج : 8ص :111
زنازادگاني امثال زياد بن ابيه و فرزند نامشروعش عبيد الله زياد و حجاج بن يوسف و طاغياني امثال آنان بر ايشان حكومت ميكردند ، در حالي كه در اطراف تخت سلطنتشان علمايي بودند كه به امثال آيه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم تمسك نموده و به نفوذ اوامر ايشان و وجوب اطاعتشان فتوا ميدادند ، پس اين روايت ناظر به اين جهت است كه مصداق آيه مورد بحث تنها رفتار مردم جاهليت نبوده ، بلكه رفتار مسلمين هم يكي از مصاديق آن است .
در تفسير عياشي از ابي بصير نقل شده كه گفت : از ابي عبد الله (عليهالسلام) شنيدم كه ميفرمود : اگر كسي بگويد خداوند امر به فحشاء ميكند دروغ به خدا نسبت داده ، و اگر كسي بگويد خير و شر همه مستند به او است باز هم به خداوند دروغ نسبت داده .
و نيز در كتابمزبور از مسعدة بن صدقه از ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : اگر كسي بگويد خداوند امر به كار بد و فحشاء ميكند به خداوند دروغ بسته ، و اگر بگويد خير و شر عالم بدون مشيت او صورت ميگيرد خدا را از سلطنتش بيرون نموده ، و اگر بگويد گناهان بدون قوت خدا ارتكاب ميشود باز به خدا دروغ بسته ، و كسي كه به خدا دروغ ببندد خداوند او را داخل آتشش مينمايد .
مؤلف : اينكه فرمود : و كسي كه بگويد خير و شر عالم بدون مشيت او صورت ميگيرد ... ناظر به قول مفوضه است كه ميگويند : بنده در كار خير و شر خود مستقل است .
همچنانكه جمله و اگر كسي بگويد خير و شر همه مستند به او است كه در روايت قبلي بود ناظر است به قول جبري مذهبها كه ميگفتند : خير و شر و اطاعت و معصيت همه مستند به اراده خود خدا است ، و اراده و مشيت عبد كوچكترين دخالتي در صدور آن ندارد ، البته اين وقتي است كه ضمير او در آن روايت به خداي تعالي برگردد و اما اگر به خود صاحب عمل برگردد آن وقت مانند روايت دوم ناظر به قول مفوضه خواهد بود .
شيخ در تهذيب به سند خود از ابن مسكان نقل كرده كه گفت : از ابي عبد الله (عليهالسلام) سؤال كردم معناي آيه و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد چيست ؟ فرمود : اين آيه راجع به قبله است .
ترجمة الميزان ج : 8ص :112
مؤلف : اين نيز از باب تطبيق كلي بر مصداق است ، و عياشي هم در تفسير خود نظير اين روايت را از ابي بصير از يكي از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام) نقل كرده است .
و نيز در كتاب نامبرده به سند خود از حلبي از امام صادق (عليهالسلام) نقل كرده كه در ذيل آيه و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد فرمود : مقصود مساجدي است كه در اسلام بنا شده و معناي آيه اين است كه : در مساجد نوبنياد هم روي خود را به جانب مسجد الحرام كنيد .
اين مضمون را عياشي نيز از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابي جعفر و ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت كرده است .
مؤلف : گويا مراد امام (عليهالسلام) اين است كه معناي اقامه وجوه در اين آيه صرف توجه به خدا و استقبال قبله است ، و اما اينكه اين قبله كجا است متعرض آن نيست .
در اين آيه اجمالا گوشزد ميكند كه قبلهاي هست ، و در آيه فوق وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره آن قبله را معين ميكند .
قبلا هم در بحث پيرامون آيات قبله گفتيم كه كعبه در مدينه ، و بعد از هجرت قبله مسلمين شد ، و آيه مورد بحث كه از آيات سوره اعراف است در مكه نازل شده ، و اگر با سياق آيات قبله سازگار باشد بعيد نيست گفته شود : اصل تشريع قبله در مكه و در اين سوره بوده ، و تفصيل و تفسير جزئيات آن در مدينه در سوره بقره بوده است ، و از اين قبيل احكام از واجبات و محرمات زياد داريم كه سورههاي مكي اجمال آن را متعرض شدهاند و سورههاي مدني تفصيل و تفسير آن را .
بنا بر اين ، اينكه امام (عليهالسلام) فرمود : مساجدي است كه در اسلام بنا شده معنايش اين است كه مراد از اين مساجد هر مسجدي است كه مسلمين در اكناف زمين بنا ميكنند و منظور از اقامه وجوه گردانيدن وجوهي است كه در آيه كعبه است .
در تفسير عياشي از حسين بن مهران از ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت شده كه در ذيل جمله و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد فرمودند : منظور ائمه ميباشند .
مؤلف : ظاهرا مراد امام (عليهالسلام) از كلمه ائمه ، ائمه جماعات است ، و به
ترجمة الميزان ج : 8ص :113
زودي معناي ديگري براي آن خواهد آمد .
و نيز از حسين بن مهران از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه در ذيل جمله خذوا زينتكم عند كل مسجد فرمود : يعني ائمه .
مؤلف : اين حديث نظير حديث سابق است ، و ممكن است اشاره به جلو انداختن امام جماعت باشد ، چون اين هم خود براي نماز زينتي است ، همچنانكه جلو انداختن نيكان و بزرگترها و به آنان اقتدا كردن زينت نماز است .
و نيز ممكن است منظور از ائمه ، ائمه دين باشد نه امام جماعت .
و به زودي در ذيل روايت علاء بن سيابه در آخر بحث اين احتمال خواهد آمد .
در الدر المنثور است كه عقيلي و ابو الشيخ و ابن مردويه و ابن عساكر از انس از رسول خدا نقل كردهاند كه در ذيل آيه خذوا زينتكم عند كل مسجد فرمود : نماز بخوانيد با كفشهايتان .
مؤلف : اين معنا بطرق ديگري از عليبن ابي طالب (عليهالسلام) و ابي هريره و ابن مسعود و شداد بن اوس و ديگران نيز نقل شده .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : امير المؤمنين (عليهالسلام) مرا نزد ابن الكواء و يارانش فرستاد ، وقتي من بر آنها وارد شدم پيراهني نازك و حلهاي بر تن داشتم .
گفتند : تو ابن عباسي و مثل اين لباسها بر تن كردهاي ؟ گفتم آري ، و اولين چيزي كه با آن با شما مخاصمه ميكنم همين لباسها است ، زيرا خداوند در آيه قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و در آيه خذوا زينتكم عند كل مسجد آن را حلال كرده ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) هم در عيد فطر و عيد قربان دو برد حبرة ( كه از بافتههاي يمن و لباسهاي فاخر آنروز بود ) ميپوشيد ، و شما آن را بر خود حرام كردهايد .
در كافي به سند خود از يحيي بن ابي العلاء از ابي عبد الله (عليهالسلام) نقل كرده كه فرمود : امير المؤمنين (عليهالسلام) عبد الله بن عباس را پيش ابن الكواء و يارانش روانه كرد ، ابن عباس آن روز پيراهن نازك و حلهاي به تن داشت اصحاب ابن الكواء وقتي او را ديدند گفتند : اي ابن عباس تو بهترين مردان ما بودي ، و ما تو را از همه مردمبهتر ميدانستيم ، حالا ميبينيم كه اينگونه لباس به تن كردهاي ؟ ابن عباس گفت : همين لباس اولين چيزي است كه
ترجمة الميزان ج : 8ص :114
من بر سر آن با شما بحث خواهم كرد ، و به شما ايراد خواهم نمود ( زيرا شما آن را حرام ميدانيد ، و مرا به پوشيدن آن ملامت ميكنيد ) در حالي كه خداي سبحان فرموده : قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق و نيز فرموده : خذوا زينتكم عند كل مسجد .
و نيز در كافي به سند خود از فضالة بن ايوب نقل كرده كه در تفسير آيه خذوا زينتكم عند كل مسجد فرموده است : در عيدو جمعه .
مؤلف : اين روايت را تهذيب از فضاله از عبد الله بن سنان از ابي عبد الله (عليهالسلام) نقل كرده .
و به همين مضمون عياشي در تفسير خود و طبرسي در مجمع البيان از ابي جعفر (عليهالسلام) نقل كردهاند .
و در كتاب فقيه است كه شخصي از حضرت رضا (عليهالسلام) پرسيد منظور از زينت در آيه خذوا زينتكم عند كل مسجد چيست ؟ حضرت فرمود از آن جمله است شانه زدن قبل از هر نمازي .
مؤلف : در اين معنا روايات ديگري نيز هست .
و در تفسير عياشي از خيثمة بن ابي خيثمة روايت شده كه گفت : حسن بن علي (عليهماالسلام) هر وقت ميخواست به نماز بايستد بهترين لباسهاي خود را ميپوشيد .
خدمتش عرض كردند يا بن رسول الله چرا لباسهاي خوب خود را در موقع نماز ميپوشيد ؟ فرمود : خداوند جميل و زيبا است ، و هر زيبايي را دوست ميدارد و ميفرمايد : خذوا زينتكم عند كل مسجد ، من نيز خود را براي پروردگارم زينت ميدهم و دوست دارم بهترين لباسم را بپوشم .
مؤلف : اين حديث از طرق اهل سنت نيز روايت شده است .
و در كافي به سند خود از يونس بن ابراهيم روايت كرده كه گفت : بر ابي عبد الله
ترجمة الميزان ج : 8ص :115
(عليهالسلام) وارد شدم در حالي كه طيلسان و كلاهي از خز بر تن داشتم .
حضرت نگاهي به من كرد و چيزي نگفت .
من عرض كردم : فدايت شوم جبه و طيلسان من از خز است در باره آن چه ميفرماييد ؟ حضرت فرمود : خز عيبي ندارد ، عرض كردم تاري كه در بافت آن به كار رفته ابريشم است .
فرمود : اين نيز اشكال ندارد ، چون حسين بن علي (عليهماالسلام) در حالي كه كشته شد جبهاي از خز بر تن مباركش بود .
آنگاه حضرت ، داستان عبد الله بن عباس و خوارج و احتجاج او را عليه آنان نقل كرد .
و نيز در همان كتاب به سند خود از احمد بن ابي عبد الله از محمد بن علي بطور مرفوع نقل ميكند كه وقتي سفيان ثوري در مسجد الحرام قدم ميزد ، امام صادق (عليهالسلام) را ديد كه لباسهاي زيبا و گرانبها پوشيده بود .
گفت به خدا سوگند ميروم و ملامتش ميكنم .
نزديك رفت و عرض كرد : يا بن رسول الله به خدا سوگند رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) و علي بن ابي طالب و هيچكس از پدرانت از اين لباسها نپوشيدند .
حضرت فرمود : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در روزگاري تنگ زندگي ميكرد و به مقتضاي فقر و تنگدستياش رفتار مينمود ، و پس از آن حضرت روزگار به وسعت گراييد ، و سزاوارترين مردم به استفاده از نعمتها ابرار و نيكانند .
آنگاه آيه قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق را تلاوت نموده ، فرمود : ما از هر كس ديگري به استفاده از دادههاي پروردگار سزاوارتريم .
اي ثوري ! اين لباسها را كه بر تن من ميبيني براي آميزش با مردم پوشيدهام .
آنگاه امام دست ثوري را گرفت و به طرف خود كشيد و لباسهاي زيبا را كنار زده لباس زبري را از زير آن نشان داد و فرمود : اين را براي خود و آنچه را ميبيني براي مردم پوشيدهام .
آنگاه لباسهاي پشمينه و زبر ثوري را كنار زده لباس نرمي نمايان ساخت و فرمود تو اين را براي خود ميپوشي و آن پشمينهها را براي نشان دادن به مردم .
و نيز به سند خود از ابن قداح روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليهالسلام) در حالي كه لباسي زيبا از جنس پارچههاي مرو به تن داشت و به دست من تكيه كرده بود به عباد ابن كثير برخورد نمود .
عباد عرض كرد : يا ابا عبد الله تو از خاندان نبوتي و پدرت علي امير المؤمنين بود كه هميشه كرباس ميپوشيد ، اين لباسهاي فاخر مروي چيست كه به تن
ترجمة الميزان ج : 8ص :116
كردهاي ؟ چرا به لباس سادهتري اكتفا ننمودي ؟ حضرت فرمود : واي بر تو اي عباد ! اين چه اعتراضي است كه ميكني ؟ زينت خدايي و طيبات رزق را چه كسي حرام كرده ؟ خداي عز و جل وقتي به بندهاش نعمتي بدهد دوست دارد آن نعمت را در بندهاش ببيند .
در الدر المنثور است كه ترمذي از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : خداوند دوست دارد اثر نعمت خود را در بندهاش ببيند .
در قرب الاسناد حميري از احمد بن محمد بن ابي نصر روايت شده كه گفت حضرت رضا (عليهالسلام) در ضمن حديثي طولاني به من فرمود : در باره لباس خشن چگونه فكر ميكني ؟ عرض كردم شنيدهام كه حسن اين نوع لباس ميپوشيده ، و نيز شنيدهام كه جعفر بن محمد هر وقت لباس نو تهيه ميكرد در آب ميشست تا به نظرها مستعمل بيايد .
فرمود : لباس خوب بپوش و خود را بياراي ، علي بن الحسين (عليهماالسلام) جبههاي خز پانصد درهمي و رداي خز پنجاه ديناري ميپوشيد ، و وقتي زمستان تمام ميشد ميفروخت و پول آنها را صدقه ميداد .
آنگاه حضرت رضا (عليهالسلام) آيه قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق را تلاوت فرمود .
مؤلف : در اين باره روايات بسيار زيادي هست كه از همه جامعتر روايت زير است .
در تفسير عياشي از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت : امام صادق (عليهالسلام) به من فرمود : خيال ميكني كه اگر خداوند به كسي نعمتي ميدهد از كرامت آن كس است ؟ و اگر دريغ ميدارد از خواري او است ؟ نه ، چنين نيست ، مال مال خدا است كه به وديعه بدست هر كس بخواهد ميسپارد ، و خوردن ، آشاميدن ، پوشيدن ، نكاح و سواري و ساير انواع تصرفات در آن را مباح كرده به شرطي كه رعايت اعتدال و اقتصاد را بنمايند و ما زاد آن را به فقراي مؤمن رسانيده يا با آن امور خود را اصلاح كنند ، و گر نه همه آن تصرفات حرام خواهد بود .
آنگاه جمله و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين را تلاوت نمود .
سپس فرمودند : آيا ميپنداري خدا كسي را در مالي كه به او داده امين ميكند كه اسبي به ده هزار درهم بخرد با اينكه اسبي به ارزش بيست درهم او را كفايت ميكند ، و
ترجمة الميزان ج : 8ص :117
كنيزي به بهاي هزار دينار بخرد با اينكه كنيزي به قيمت بيست درهم براي او كافي است ، و از طرف ديگر بفرمايد اسراف نكنيد چون خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد .
و در كافي به سند خود از اسحاق بن عبد العزيز از بعضي از اصحاب خود نقل كرده كه گفت : خدمت امام صادق (عليهالسلام) عرض كردم در راه مكه بوديم و ميخواستيم احرام ببنديم لذا نوره كشيديم ، و چون سبوس همراه نداشتيم كه به بدن خود بماليم و اثر نوره را از بدن بزداييم ناگزير قدري آرد به خود ماليده و با آن رفع حاجت نموديم ، من ناگهان به اين فكر افتادم كه اين چه كاري بود كردم ، و خدا ميداند كه چقدر ناراحت شدم .
حضرت فرمود : آيا ترس تو از اين جهت است كه مبادا اسراف كرده باشي ؟ عرض كردم : آري ، فرمود : ناراحت مباش در هر چيزي كه بدن را اصلاح كند اسراف نيست .
من خودم بارها شده كه دستور دادهام مغز استخوان برايم بياورند تا بدنم را چرب كنم ، روغن زيتون آوردهاند ، و من به خود ماليدهام ، اين اسراف نيست ، اسراف عبارت است از كاري كه مال را ضايع كند ، و به بدن ضرر برساند .
عرض كردم : اقتار چيست ؟ فرمود : اقتار اين است كه انسان با قدرت بر تحصيل غذاي گوارا به نان و نمك اكتفا كند .
عرض كردم ، پس اقتصاد به چه معنا است .
فرمود : اقتصاد اين است كه انسان همه رقم غذا از قبيل نان ، گوشت ، شير ، سركه و روغن بخورد و ليكن در هر وعده يك رقم .
در كافي به سند خود از علي بن يقطين از ابي الحسن (عليهالسلام) روايت كرده كه در تفسير آيه قل انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغي بغير الحق فرمود : منظور از فواحش ظاهري زنايي است كه علنا انجام شود ، چون اين عمل در جاهليت بيپرده انجام مييافته ، و زنان فاحشه آن روز بر سر در خانههاي خود بيرقي ميافراشتند .
و منظور از فواحش باطني ازدواج با همسر پدر است ، چون مردم در جاهليت پس از مرگ پدر اگر غير از مادرشان زني ميداشت آن زن را به عقد خود در ميآوردند ، خداوند در اين آيه آن را حرام كرد .
و منظور از اثم همان خمر است .
مؤلف : اين روايت خلاصه كلام موسي بن جعفر (عليهالسلام) با مهدي عباسي است كه كليني آن را در كافي مسندا و عياشي مرسلا نقل كردهاند .
ما هم آن را در ذيل آيات
ترجمة الميزان ج : 8ص :118
راجع به شرب خمر در سوره مائده نقل كرديم .
و در تفسير عياشي از محمد بن منصور روايت شده كه گفت : از عبد صالح موسي بن جعفر (عليهالسلام) از آيه انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن سؤال كردم .
حضرت فرمود : قرآن داراي ظاهر و باطن است ، آنچه را كه خداي تعالي در قرآن حرام كرده ظاهر محرمات است و اما باطن آنها ائمه جورند .
و همچنين آنچه را كه در قرآن حلالكرده ظاهر مباحات ديني است ، و باطن آنها امامان حقاند .
مؤلف : اين روايت را كافي نيز مسندا از محمد بن منصور نقل كرده ، با اين تفاوت كه در روايات كافي امام (عليهالسلام) پس از آن فرمود : پس جميع محرماتي كه در قرآن ذكر شده ظاهر است ، و باطن آن محرمات ائمه جور است و همچنين جميع حلالهايي كه خداوند در قرآن اباحه فرموده ظاهر است و باطن آنها امامان حقاند .
مؤلف : انطباق معاصي و محرمات بر ائمه جور ، و انطباق حلالها بر امامان حق از اين نظر است كه محرمات و ائمه جور باعث دوري از خدا و محللات و ائمه حق باعث نزديكي به خدايند .
و نيز ممكن است از اين نظر باشد كه پيروي از امامان جور باعث ارتكاب گناهان و متابعت از امامان حق باعث موفقيت در اطاعت ميشود .
و از همين باب است روايتي كه شيخ در تهذيب به سند خود از علاء بن سيابه از ابي عبد الله (عليهالسلام) نقل كرده كه در ذيل آيه خذوا زينتكم عند كل مسجد فرموده : منظور غسل براي زيارت امامان است و همچنين آن دو روايتي كه ما قبلا از حسين بن مهران نقل كرديم .
در الدر المنثور است كه ابن ابي شيبه ، بخاري ، مسلم و ابن مردويه از مغيرة بن شعبه نقل كردهاند كه گفت : سعد بن عباده ميگفت : اگر مردي را با همسرم ببينم بيدرنگ گردنش را با شمشير ميزنم .
اين حرف به گوش رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) رسيد .
حضرت فرمود : آيا از غيرت سعد تعجب ميكنيد ؟ و ليكن به خدا سوگند من از سعد غيرتمندترم و خداوند از من غيورتر است ، و از همين جهت فواحش ظاهري و باطني را تحريم كرده ، چون هيچ
ترجمة الميزان ج : 8ص :119
كس غيورتر از خدا نيست .
و در تفسير عياشي از علي بن ابي حمزه روايت شده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام) شنيدم كه ميفرمود : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرموده : احدي غيورتر از خداي تعالي نيست ، كيست غيرتمندتر از كسي كه فواحش ظاهري و باطني را تحريم كرده ؟ و نيز از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه در ذيل آيه اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون فرمود : آن اجلي است كه خداي تعالي براي ملك الموت تعيين ميكند .
مؤلف : در ذيل آيه هو الذي قضي اجلا و اجل مسمي عنده رواياتي قريب به اين مضمون گذشت .
بحثي آزاد پيرامون چند روايت
علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود روايتي از ابي الجارود از حضرت ابي جعفر (عليهالسلام) نقل كرده كه آنجناب در خلال آن روايتدر ذيل آيه كما بداكم تعودون فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة فرمودهاند : خداوند در همان حيني كه بشر را خلق ميكرد مؤمن و كافر و شقي و سعيد خلق فرمود ، و در روز قيامت هم مهتدي و گمراه مبعوث ميشوند .
آنگاه خود قمي ميگويد : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) هم فرموده : شقي آن كسي است كه در شكم مادرش شقي بوده و سعيد آن كسي است كه در شكم مادرش سعيد آفريده شده .
مؤلف : روايت بالا گر چه از ابي الجارود نقل شده كه در نظر علماي رجال مطعون و مخدوش است ، و ليكن اهل فن رواياتي را كه وي قبل از انحرافش از حضرت ابي جعفر (عليهالسلام) نقل كرده قبول كردهاند ، و به آنها عمل ميكنند ، علاوه بر اينكه روايات ديگري نظير آن در تفسير آيه مزبور وارد شده ، مانند روايت ابراهيم ليثي از حضرت ابي جعفر
ترجمة الميزان ج : 8ص :120
(عليهالسلام) و همچنين امثال آن .
در روايات ديگري هم كه در تفسير آيات قدر وارد شده اين مضمون بسيار به چشم ميخورد .
گر چه اين روايات از حيث مفاد مختلفند ، و ليكن همه در افاده اينكه آخر خلقت به شكل اول خلقت است مشتركند .
البته اين روايات و همچنين آيات در مقام اثبات سعادت و شقاوت ذاتي نيستند ، و آنچه را براي انسان اثبات ميكنند از قبيل ثبوت زوجيت براي چهار نيست ، و اصلا سزاوار هم نيست كسي چنين توهمي بكند ، براي اينكه اگر برگشت آن صرفا به تصوير عقلي بوده و با واقعيت خارجي منطبق نباشد اثر حقيقي نخواهد داشت ، و اگر برگشت آن به اقتضاي ذاتي و حقيقي انسان كه سعادت و شقاوتش بستگي به آن دارد بوده باشد ، منافي با اطلاق ملك خداي سبحان بوده مستلزم تحديد سلطنت او است ، كه خود قرآن و احاديث و همچنين عقل مخالف آن است .
علاوه بر اينكه چنين چيزي مستلزم اختلال نظام عقل در جميع مباني عقلا است ، براي اينكه بناي جميع عقلا بر تاثير تعليم و تربيت است ، و همه متفقند بر اينكه كارهايي نيك و قابل ستايش و مدح است و كارهايي زشت و قابل مذمت است .
از اين هم كه بگذريم لازمه اين حرف اين است كه تشريع شرايع و فرستادن كتب آسماني و نيز ارسال پيامبران همه لغو و بيفايده باشد ، و ديگر اتمام حجت در ذاتيات به هر طور كه تصور شود معنا نخواهد داشت ، زيرا بنا بر اين فرض ، انفكاك ذوات از ذاتيات خود محال است ، اينها همه لوازمي است كه قرآن كريم مخالف صريح آن است .
آري ، قرآن كريم نظام عقل را مسلم داشته و اينكه انسان اعمال خود را بر اختيار بنا نهاده پذيرفته است و در خلال آياتش ميفرمايد : خداوند انسان را از گل آفريده و سپس نسل او را در چكيده آب پستي قرار داد ، آنگاه همان چكيده را بطور خوبي رويانيد و بزرگ كرد تا بالغ گرديد و از نعمت عقل برخوردار شد ، بطوري كه كار نيك و بد را به اختيار خود انجام داده ، خير و شر ، نفع و ضرر ، اطاعت و معصيت و ثواب و عقاب را با عقل خود تميز ميدهد ، و بخاطر همين تميز به افتخار مكلف شدن به تكاليف ديني مفتخر گرديد .
و اگر او از عقل خود پيروي و اوامر پروردگارش را اطاعت و از منهياتش دوري نمايد سعادتمند شده بهبهترين وجه پاداش داده ميشود .
و اگر با عقل خود مخالفت نمايد و هواي نفس را متابعت و پروردگارش را نافرماني كند بدبخت شده ، و بال گناهان خود را ميچشد ، و سراي دنيا سراي امتحان و آزمون
ترجمة الميزان ج : 8ص :121
است ، امروز عمل و فردا روز پاداش ميباشد .
اين آن مطلبي است كه از قرآن در اين باره استفاده ميشود ، و بطوري كه ملاحظه ميكنيد اساس اين بيان بر دو قضيه عقلي است : يكي اينكه بين فعل اختياري و غير اختياري فرق هست .
و ديگري اينكه افعال اختياري متصف به حسن و قبح و مستتبع مدح و ذم و ثواب و عقاب است ، و اين دو قضيه از قضاياي قطعي است كه هيچ عاقلي كه در تحت نظام اجتماعي زندگي ميكند و خود را محكوم به احكام آن نظام ميداند به هيچ وجه نميتواند آن را انكار نموده قائل به ذاتيت سعادت و شقاوت انسان شود .
روايات بسياري كه در اين باره وارد شده مانند آيات از حيث مضمون و نحوه بيان مختلفند : بعضي از روايات اجمالا دلالت دارد بر اينكه : خداي تعالي مردم را در موقع خلقتشان دو گونه خلق كرده : سعيد و شقي و كافر و مؤمن ، مانند روايت ابي الجارود كه در چند صفحه قبل نقل شد .
و روايتي كه در تفسير آيه هو الذي يصوركم في الارحام كيف يشاء از كافي راجع به خلقت چنين نقل نموديم .
موافق اين دسته از روايات آياتي از قرآن كريم هست ، مانند آيه هو الذي خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤمن و نيز مانند آيه هو أعلم بكم إذ أنشأكم من الأرض و إذ أنتم أجنة في بطون أمهاتكم فلا تزكوا أنفسكم هو أعلم بمن أتقي و آيه كما بداكم تعودون فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة .
اينگونه آيات و روايات چندان اشكال ندارند زيرا سياق آيات و مخصوصا آيه آخري دلالت دارد بر اينكه اجمالا نوع انسان به قضاي الهي به دو جور و دو قسم تقسيم شده ، و اما تفصيل اين اجمالو اينكه چه كساني از اين قسم و چه اشخاصي از آن قسماند ، مربوط به اعمال اختياري
ترجمة الميزان ج : 8ص :122
خود آنان است ، و اين بستگي به عملشان دارد .
و به عبارت ديگر آن قضايي كه در اول خلقت و ابتداي وجود گذشته قضاي مشروط بوده ، و اما در مرحله بقاء وقتي آن مشروط مطلق و حتمي ميشود كه پاي افعال اختياري به ميان آيد ، چون افعال اختياري است كه مستتبع سعادت و يا شقاوت و مستلزم هدايت و يا ضلالت ميشود .
بعضي ديگر از روايات بطور تفصيل دلالت دارند بر اينكه خداي سبحان خلايق را مختلف آفريده ، بعضيها خلقتشان از گل بهشت است ، و سرانجامشان نيز به سوي بهشت خواهد بود .
و بعضيها از گل جهنم است ، و بازگشتشان نيز به سوي جهنم ، مانند روايت بصائر الدرجات از علي بن الحسين (عليهماالسلام) كه فرمود : خداوند متعال ميثاق شيعيان ما را با ما بر ولايت ما گرفت ، آنان كم و زياد نميشوند ، خداوند متعال ما را از طينت عليين و شيعيان ما را از طينتي پايينتر از آن آفريد ، و دشمنان ما را از طينت سجين و شيعيانشان را از طينتي پايينتر از آن خلق فرمود .
مؤلف : در اين معنا روايات بسيار زيادي هست .
و در كتاب محاسن از عبد اللهبن كيسان روايت شده كه گفت : خدمت حضرت صادق (عليهالسلام) عرض كردم : فدايت شوم من عبد الله بن كيسان از دوستداران شمايم .
فرمود : نسب تو را شناختم و اما خودت را نه .
عرض كردم : من در شام به دنيا آمده و در فارس نشو و نما كردهام ، و چون مردي بازرگانم سر و كار زيادي با مردم دارم ، و بسيار برايم اتفاق افتاده كه به مردي ظاهر الصلاح و خوش خلق و امين برخوردهام و وقتي از عقايدش جستجو كرده ديدهام كه از دشمنان شما است ، و بر عكس به مردمي بد اخلاق و نادرست برخورده كه پس از تفتيش از عقايدش برايم معلوم شده كه وي از دوستان شما است ، و اين معنا براي من قابل هضم نيست .
حضرت فرمود : مگر نميداني كه خداي تعالي طينتي را از بهشت و طينتي را از دوزخ گرفت و درهم آميخت سپس آنها را از هم جدا ساخت ، پس اين امانتداري و حسن ظاهر و خوش خلقي كه از دشمنان ما ميبيني بخاطر آن اختلاطي است كه طينتشان با طينت دوستان ما داشته ، و آن كمي امانت و بدي خلق و خشونتي كه در دوستان ما ميبيني بخاطر تماسي است كه طينتشان با طينت دشمنان ما داشته ، و گر نه سرانجام دشمنان امين و خوش خلق ما به همان اصل خودشان ، و عاقبت امر دوستان خشن ما نيز به اصل خودشان خواهد بود .
ترجمة الميزان ج : 8ص :123
مؤلف : در اين معنا نيز روايات بسيار ديگري هست .
و در كتاب علل الشرايع از حبه عرني از علي (عليهالسلام) روايت شده كه فرمود : خداي تعالي آدم را از قسمت بيروني روي زمين آفريد و چون خاكها و سرزمينها مختلفند ، بعضي باير و بعضي شورهزار و بعضي پاكيزه و حاصلخيز است از اين رو ذريه آدم نيز بعضي نيكوكار و بعضي بدكار شدند .
مؤلف : مساله خلقت انسان از طينت عليين و سجين اشاره است به مفاد آيه كلا ان كتاب الفجار لفي سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقوم ويل يومئذ للمكذبين ... كلا ان كتاب الأبرار لفي عليين و ما أدريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون ، و بيان اين آيات ان شاء الله در محل خود خواهد آمد .
و اما روايات - بايد دانست كه روايت آخري خالي از بيان روايت قبليش نيست زيرا دلالت دارد بر اينكه ماده زميني با اختلافي كه در اوصاف و خواص آن است بيارتباط به احوال انسان و اوصاف مختلفي كه از جهت صلاح و فساد دارد نيست ، و اينكه تركيب بدن انسان از ماده زمين عينا مانند نباتات و يا هر موجود ديگري كه از ماده زميني تركيب ميشود به حسب اختلافي كه در ماده زميني آن است مختلف ميگردد ، البته صحيح است ، و ليكن اين ارتباط بنحو عليت تامه نيست ، بلكه بنحو اقتضاء است .
پس ، از اينكه خداي تعالي فرمود خلقت انسان از گل و اصل آن گل از بهشت و يا دوزخ بوده بدست ميآيد كه زمين هم بعضي از قسمتهايش از بهشت و بعضي ديگرش از جهنم بوده و سرانجام هم هر كدام به اصل خود بر ميگردند ، براي اينكه هر كدام بتدريج به صورت انسانهايي در ميآيند كه يا راه بهشت را ميپيمايند و يا راه جهنم را ، و معلوم است كه هر كدام راهي را ميروند كه مناسب با ماده اصلي خلقتشان باشد .
انساني كه ماده اصليش خاك بهشتياست در طول زندگي با تهذيب نفس و عمل صالح خود را صفا و نورانيت داده و به اصل و منشا خود كه بهشت است ميپيوندد .
و انساني كه ماده اصليش خاك جهنمي است ، در طول زندگي كدورت و ظلمت خود را بيشتر ميكند و همچنان رو به انحطاط ميگذارد تا سرانجام به اصل اولي خود يعني جهنم پيوسته و آتشگيره دوزخ شود .
آيه الحمد لله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة حيث نشاء كه
ترجمة الميزان ج : 8ص :124
حكايت سخن اهل بهشت است نيز تا اندازهاي به اين مطلب اشعار دارد ، زيرا از ظاهر آن بر ميآيد كه منظور از زمينهمين زميني است كه بشر در آن زندگي ميكند و در آن ميميرد و از آن برانگيخته ميشود .
و منظور از جنت هم همين زمين است .
و نيز آيه يوم تبدل الارض غير الارض و السموات ... به آن اشاره دارد .
پس بعيد نيست كه منظور از طينت بهشت و طينت دوزخ كه در روايات است همان طينتي باشد كه بعدها از اجزاي بهشت و يا دوزخ ميشود ، و خصوصا اين احتمال با توجه به بعضي از تعبيراتي از قبيل طينت عليين ، طينت سجين ، طينت جنت ، و طينت نار كه در روايات است به نظر قوي ميرسد .
و بنا بر اين احتمال ، مراد اين خواهد بود كه : انسان بر حسب تركيبي كه اجزاي بدن او دارد از مادهاي زميني گرفته شده كه يا مادهاي پاك بوده و يا مادهاي ناپاك ، و اين ماده پاك و ناپاك در ادراكات و عواطف و قواي انساني كه از آن تركيب شده مؤثر است ، به اين معنا كه انسان مركب از طينت پاك و يا ناپاك وقتي ادراكات و عواطف و قوايش شروع به كار ميكند بيشتر كارهايي ميكند و آثاري از خود نشان ميدهد كه مناسب با ماده اصليش باشد ، اعمالش اعمال و آثار مادهاش را تاييد نموده و آثار مادهاش اعمالش را كمك ميكند ، تا كارش بالا گرفته انساني سعيد و يا شقي تمام عيار گردد .
و اينكه گفتيم اين ارتباط بنحو اقتضا است نه به طور عليت براي اين است كه خاصيت و اثر ماده در نحوه عمل انسان مانع از اراده و سلطنت خداوند نيست .
و خداوند ميتواند در اين مورد سبب ديگري قويتر از اسباب فعال موجود را بر انسان مسلط نمايد كه مجراي سير فعلي انسان را مبدل به مجراي ديگري نمايد ، زيرا اسباب و شرايطي كه در سرنوشت نيك و بد انسان دخالت دارند يكي و دو تا نيستند ، و آنچه را كه ما سراغ داريم در قبال آنچه كه از حيطه علم ما بيرون است ذرهاي بيش نيست ، به شهادت اينكه نوادري از افراد سراغ داريم كه نشو و نمايشان بر خلاف آن مقتضياتي است كه ما آنرا منشا ميپنداريم ، آري ، يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي .
از جمله اسباب و شرايطي كه ما از آن اطلاع داريم اين است كه : انساني كه نطفهاش صالح و سالم باشد و در رحمي سالم پرورش يابد ، و در دوران جنيني و همچنين بعد از ولادت
ترجمة الميزان ج : 8ص :125
آب ، هوا و غذايش سالم باشد و در محيط سالم زندگي كند و در مناطق اعتدالي متولد شده باشد چنين انساني استعدادش براي سلوك طريق انسانيت بيشتر و فهمش تيزتر و ادراكش لطيفتر و نيرويش براي عمل به وظايف انساني بيشتر است .
بر عكس انساني كه نطفهاش آلوده و يا مريض باشد و يا در رحم ناپاك و ناسالم پرورش يابد و يا غذاي سالم به آن نرسد ، يا پس از ولادت محيط زندگيش سالم نباشد و يا در مناطق استوايي و قطبي به وجود آمده باشد آن استعداد و آن فهم و ادراك را ندارد ، و بخشونت و قساوت قلب و كم فهمي نزديكتر است .
علاوه بر اين ، مزاجهاي سالمي كه از عوامل مذكور و ساير موانع و مزاحمات دورترند داراي روحي لطيفتر و عقلي كاملتر و عواطفي رقيقترند ، و اين روح و عقل و اين عواطف ، انسان را به عقايد و تصميمات و كارهايي واميدارد كه صلاح انسانيتش در آناست و او را نخست به تحصيل مواد غذايي صالح و استفاده صالح و شايسته از آن واداشته سپس از همين راه روح او را تكميل نموده در انجام اعمال صالح و تصميمات شايسته تاييد ميكند و اين تاثير طرفيني يعني تاثير مواد غذايي صالح در روح و تاثير عمل روح در استفاده صحيح از مواد غذايي همچنان ادامه دارد تا آنكه او را به سعادت واقعيش برساند .
عين اين حرف در طرف شقاوت نيز صحيح است .
قرآن كريم در اين باره نسبت بطرف سعادت فرموده : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين و نسبت بطرف شقاوت ميفرمايد : ثم كان عاقبة الذين اساؤا السواي ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤن و نظاير اين دو آيه در دو طرف بسيار است .
كوتاه سخن ، سعادت انسان در زندگي خاص انسانيش يعني سعادتش در علم و عمل ارتباط تامي به پاكيزه بودن مواد اصليش دارد ، چون حامل روح انساني همين موادند و همين موادند كه او را به سوي بهشت هدايت ميكنند ، همچنانكه شقاوتش در علم كه همان ترك عقل و سرگرمي به اوهام و خرافاتي كه شهوت و غضب را در نظرها جلوه ميدهد و همچنين شقاوتش در عمل كه همان سرگرمي به لذات مادي و بيبندوباري در شهوات حيواني و استكبار از هر حقي است كه مزاحم و مخالف با هواي او است ، ارتباط مستقيمي با آب و گل
ترجمة الميزان ج : 8ص :126
او دارد ، اين دو قسم آب و گل است كه يكي انسان را به حق و سعادت و بهشت ، و ديگري به باطل و شقاوت و دوزخ سوق ميدهند .
و البته اين سوق دادن بنحو اقتضاء است نه عليت تامه ، چون خداي تعالي است كه اين آثار را در آب و گل قرار داده و او ميتواند سبب ديگري قويتر از آن به كار ببرد و اثر آنرا خنثي سازد .
سابقا در حديث خلقت جنين در اوايل سوره آل عمران مطالبي كه دلالت بر اين معنا ميكند گذشت ، و روايات ديگري نظير آن هست كه براي خدا مشيت و قدرت بر محو و اثبات در هر امري را اثبات ميكند .
البته روايات مورد بحث را به وجه دقيقتري كه تعقلش محتاج به صفاي ذهن و قدم راسخ در معارف حقيقي است ميتوان توجيه نمود ، و آن اين است كه : سعادت و شقاوت وقتي در انسان محقق ميشود كه ادراك او فعليت پيدا كرده و مستقر شده باشد ، و ادراك هم از آنجايي كه مجرد از ماده است قهرا مقيد به قيود ماده و محكوم به احكام آن كه يكي از آنها زمان ( مقدار حركت ) است ، نيست .
بنا بر اين ، گو اينكه ما بنظرمان چنين ميرسد كه سعادت بعد از حركت ماده به سوي فعليت موجود ميشود ، و ليكن حقيقت امر اين است كه منشا سعادت يعني ادراك از آنجايي كه مجرد است مقيد به زمان نيست .
پس سعادتي كه پس از حركت ماده پيدا ميشود عينا قبل از حركت نيز وجود داشته ، نظير نسبت دادن ما امور حادث را به فعل خداي تعالي ، كه اگر ما فعل خدا را در اين نسبت مقيد به زمان كرده ميگوييم : خداوند زيد را در فلان روز آفريده و يا ميگوييم : در فلان تاريخ قوم نوح را هلاك كرد ، و يا قوم يونس را نجات داد ، و يا رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را مبعوث فرمود اين تقييد در حقيقت تقييد از نظر ما است ، چون ما در اين نسبتي كه ميدهيم نظرمان به خود حادثه است ، و زمان و حركتي را كه منتهي به حدوث آن شده در نظر ميگيريم ، و گر نه فعل خداي تعالي مقيد به زمان نيست ، مجموع حوادث و همچنين زمان حدوث هر حادثه و ساير قيود و شرايطي را كه دارد او ايجاد كرده ، آن وقت چطور ممكن است عمل خود او مقيد و محدود به حدود زمان شود ؟ پس اينكه ميگوييم امروز فلان مطلب را درك كردم و يا الآن فلان چيز را فهميدم در حقيقت عمل سلولهاي دماغي و يا عصبي خود را كه اموري مادي هستند مقيد به زمان ميكنيم ، و گر نه اصل علم و ادراك مجرد است ، و به روز و ساعت مقيد نميشود .
پس از آنجايي كه سعادت و شقاوت انسان از راه تجرد علمي او است كه مجرد و بيرون از زمان است ميتوان آنها را پيش از امتداد زمان زندگيش گرفت چنانكه به واسطه ارتباط آنها به اعمال و حركات انسان ميتوان متاخرتر از آنها گرفت .
ترجمة الميزان ج : 8ص :127
دسته سوم از روايات اين باب رواياتي است كه خلقت انسان را منتهي به آب گوارا و آب تلخ و شور ميداند .
از آن جمله روايتي است كه در كتاب علل الشرايع از امام صادق (عليهالسلام) نقل ميكند كه فرمود : خداي عز و جل آب گوارايي آفريد و از آن آب اهل طاعت را خلق فرمود .
بار ديگر آب تلخي آفريد و از آن اهل معصيت را خلق كرد .
سپس امر كرد تا اين دو آب بهم در آميزند و مخلوط شوند ، كه اگر چنين نميكرد مؤمن جز از مؤمن و كافر جز از كافر متولد نميشد .
و نيز از محمد بن سنان نقل كرده كه گفت از امام صادق (عليهالسلام) پرسيدم اولين چيزي كه خداي تعالي خلق فرمود چه بود ؟ حضرت فرمود : اولين چيزي كه خداي عز و جل آفريد چيزي بود كه تمامي موجودات عالم از آن آفريده شد .
عرض كردم آن چه بود ؟ فرمود : آب بود ، خداي تبارك و تعالي نخست دو درياي آب يكي گواراو يكي تلخ آفريد آنگاه به آب گوارا نظر انداخته صدايش زد ، درياي آب گوارا عرض كرد : لبيك و سعديك .
فرمود : بركت و رحمت من در تو است ، بهشتم و اهل طاعتم را از تو خلق ميكنم .
آنگاه به درياي شور نظر افكنده او را صدا زد ، دريا جواب نداد ، بار ديگرش صدا زد جواب نداد - تا سه بار - لاجرم فرمود لعنتم بر تو باد ، من دوزخيان و اهل معصيتم را از تو خلق ميكنم .
آنگاه بار ديگر امر نمود تا بهم مخلوط شدند .
سپس امام (عليهالسلام) اضافه كرد : از همين جهت است كه ميبينيم مؤمن از كافر و كافر از مؤمن پديد ميآيد .
در تفسير عياشي از عثمان بن عيسي از بعضي از اصحابش از امام صادق (عليهالسلام) نقل كرده كه فرمود : خداي تعالي به آبي فرمود : شيرين و گوارا باش تا از تو بهشتم و اهل طاعتم را خلق كنم .
و به آبي فرمود : شور و تلخ شو تا از تو آتشم و اهل معصيتم را بيافرينم آنگاه آن دو آب را بر گل جاري ساخت ... .
مؤلف : در معناي هر يك از اين سه حديث احاديث بسيار ديگري از امير المؤمنين و امام باقر و امام صادق (عليهالسلام) هست ، و ما اين سه حديث را بعنوان نمونه در اينجا آورديم .
بر طبق اين دسته از اخبار نيز آياتي هست ، مانندآيه و الله خلقكم من تراب ثم من
ترجمة الميزان ج : 8ص :128
نطفة ثم جعلكم ازواجا و ما تحمل من انثي و لا تضع الا بعلمه و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا في كتاب ان ذلك علي الله يسير .
و ما يستوي البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج و من كل تاكلون لحما طريا و تستخرجون حلية تلبسونها و تري الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون به طوري كه ملاحظه ميكنيد آيه دومي به منزله مثالي است براي بيان مضمون آيه قبليش ، و اينكه چطور مردم با اينكه در جامع انسانيت و در بعضي از منافع و آثار مشتركند با هم اختلاف دارند ، آيه و جعلنا من الماء كل شيء حي نيز اين اشتراك را ميرساند .
و نيز مانند آيه و هو الذي مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا و هو الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا بيان اين آيات به زودي در محل خود خواهد آمد .
و اما روايات سهگانهاي كه نقل شد و همچنين روايات ديگري كه به آن مضمون وارد شده از جهت معنا به دو قسم تقسيم ميشوند : يكي رواياتي كه آب گوارا و تلخ را ذكر ميكرد ، و ميفرمود كه خداوند آن دو را بر گلي كه انسان را از آن آفريد جاري ساخت و گلها به جهت اختلاف آبها مختلف شدند اين قسم از اخبار برگشت معنايش به همان طايفه از اخبار است كه اختلاف خلقت بشر را از ناحيه اختلاف طينت ميدانست .
بنا بر اين ، حرفهايي كه در اين روايات بايد زده شود همان حرفهايي است كه در اخبار طينت زديم .
قسم دوم اخباري است كه تنها متعرض خلقت انسان نيست ، بلكه خلقت هر موجودي را حتي خلقت بهشت و دوزخ را از آب ميدانست ، و ميفرمود : اختلاف آبها منشا اختلاف
ترجمة الميزان ج : 8ص :129
خصوص مردم در سعادت و شقاوت است و اين همان معنايي است كه در قسم اول از روايات بود ، در نتيجه حرفهايي كه آنجا زديم در اينجا نيز جريان دارد ، و در حقيقت اخبار دسته اول به منزله مفسر براي اخبار دسته دوم ، و هر دو به منزله مفسر براي اخبار طينتند .
و اما اينكه ميفرمود : انتهاي خلقت به سوي آب است همانطوري كه ابتدايش از آب بود ، به زودي در جاي مناسب بحثش خواهد آمد - ان شاء الله - .
دسته چهارم رواياتي است كه برگشت اختلاف در خلقت را به اختلاف در نور و ظلمت ميداند ، مانند روايتي كه در كتاب علل الشرايع از امام صادق (عليهالسلام) نقل شده كه فرمود : خداي تبارك و تعالي ما را از نوري آفريد كه آن نور نيز از نور ديگري خلق شده و اصلش از طينت اعلي عليين است و دلهاي شيعيان ما را از آب و گلي آفريد كه با آن بدنهاي ما را خلق كرد ، و بدنهاي آنان را از طينتي پايينتر از آن آفريد ، به همين جهت است كه دلهاي شيعيان همواره متمايل به سوي ما است ، براي اينكه از همان چيزي آفريده شدهاند كه ما آفريده شدهايم .
آنگاه امام (عليهالسلام) آيه : كلا ان كتاب الابرار لفي عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون را تلاوت نمود و سپس اضافه كرد كه خداي تعالي دلهاي دشمنان ما را از طينتياز سجين و بدنهايشان را از طينتي پستتر از آن آفريد ، دلهاي شيعيان آنان را هم از آب و گلي آفريد كه بدن آنان را از آن خلق فرموده ، و از همين جهت دلهاي شيعيان ايشان متمايل به آنان است ، آنگاه آيه ان كتاب الفجار لفي سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقوم ويل يومئذ للمكذبين را تلاوت فرمود .
مؤلف : در اين معنا روايات ديگري نيز هست .
برگشت اين دسته از روايات در حقيقت به همان رواياتي است كه دلالت ميكنند بر اينكه انتهاي خلقت و ريشه آن ، طينت عليين و طينت سجين ميباشد ، با اين تفاوت كه در اين روايات اين معنا اضافهشده است كه انسان پس از خلقت مبدل به نور و يا ظلمت ميشود .
و شايد جهتش اين باشد كه طينت سعادت باعث ظهور حق و انجلاي معرفت ، و طينت شقاوت ملازم با جهل است و جهل هم همان ظلمت
ترجمة الميزان ج : 8ص :130
و كوري است .
پس طينت سعادت نور و طينت شقاوت ظلمت است .
قرآن كريم هم غالبا علم و هدايت را نور مينامد .
همچنانكه ايمان را زندگي ميخواند .
از آن جمله ميفرمايد : ا و من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها و نيز ميفرمايد : الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات و در اينكه نور اصل خلقت طايفهاي از موجودات از قبيل انبيا ، ملائكه ، لوح ، قلم ، عرش ، كرسي و بهشت است ، اخبار بسياري وارد شده كه به زودي - ان شاء الله - نقل خواهد شد .
دسته پنجم از اخبار اين باب رواياتي است كه دلالت دارد بر انتقال حسنات افراد شقي در روز قيامت به نامه عمل افراد سعيد و بعكس ، انتقال سيئات افراد سعيد به نامه عمل افراد شقي ، مانند روايتي كه علل الشرايع به سند خود از ابراهيم ليثي از امام باقر (عليهالسلام) نقل كرده كه آنجناب در ضمن حديث طويلي فرمود : اي ابراهيم ! بگو ببينم وقتي قرص خورشيد طلوع ميكند ، و شعاع خود را به همه جا ميتاباند آيا شعاعش از خود قرص جدا است يا نه ؟ عرض كردم آري ، در حال طلوع شعاعش از خودش جدا است .
فرمود : آيا جز اين است كه وقتي غروب ميكند دامنه شعاعش نيز برچيده شده به دنبالش ميرود .
عرض كردم چرا .
فرمود : به همين نحو هر موجودي به سوي اصل و جوهر خود بازگشت ميكند ، و وقتي قيامت قيام ميكند خداي تعالي وزر و وبالها را كه از سنخ وجود ناصبيها و از طينت آنان است از نامه مؤمنين به نامه ناصبيها منتقل نموده و حسنات و نيكيها و مساعي خيري كه در نامه عمل ناصبيها است از آنجايي كه از سنخ وجود مؤمن و از جنس طينت او است به نامه مؤمنين منتقل ميكند آيا اين ظلم و تعدي است ؟ عرض كردم نه ، يا ابن رسول الله .
فرمود به خدا سوگند نه تنها ظلم و عدوان نيست ، بلكه قضاء فاصل و حكم قاطع و عدالت آشكار است : لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون اي ابراهيم ! اين حقي است از ناحيه پروردگارت ، و حكمي است از احكام ملكوت او .
عرض كردم : يا بن رسول الله ! حكم ملكوت چيست ؟ فرمود حكم خدا و انبياي او
ترجمة الميزان ج : 8ص :131
است ، همان حكمي است كه خضر در جواب موسي (عليهالسلام) به آن تمسك جست و گفت : انك لن تستطيع معي صبرا و كيف تصبر علي ما لم تحط به خبرا تو اي ابراهيم فكر ميكني كه موسي (عليهالسلام) از كارهاي خضر سر در ميآورد مع ذلك اعمالش را منكر و شنيع ميدانسته .
نه ، او از وجهه اعمال خضر آگاه نبود ، تا آنكه خضر در جوابش گفت : من اين كارها را به دستور و اذن خداي تعالي انجام دادم .
اين بود قسمتي از آن حديث ، و در قبال اين دسته از روايات آياتي از قرآن كريم هست كه بعضي از آنها در خود اين حديث ايراد شده است ، و از جمله آياتي كه در متن حديث ايراد نشده آيه ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه علي بعض فيركمه جميعا فيجعله في جهنم است ، كه ميفرمايد خداي تعالي در روز قيامت طيب را از خبيث جدا ميسازد به طوري كه ذرهاي از خباثت در طيب مخلوط نباشد ، و ذرهاي از جنس طيب در خبيث باقي نماند ، آنچه از آلودگيها و خباثت متفرق در بني نوع بشر است ، يكجا جمع نموده و شاخ و برگهايي را كه از ريشه درخت خباثت در آنان دويده شده به اصل درخت باز ميگرداند ، نتيجه اين جدا ساختن طيب از خبيث اين است كه همه حسنات در يك طرف گرد آمده به سعادت خالص و بيشائبه ذات برگردند و همه سيئات نيز در جانبي گرد آمده به منشا و اصل خود رجوع كنند و اين بيان بعينه همان بياني است كه در حديث بود .
اينكه امام (عليهالسلام) فرمود : اي ابراهيم بگو ببينم وقتي قرص خورشيد طلوع ميكند ... خواست تا با اين مثال محسوس بفهماند هر اثري مظهر مؤثر و هم سنخ آن و وجودش قائم به وجود آن و ملازم وجود آن است ، و اين هم كه فرمود : اين عمل نه تنها ظلم و عدوان نيست ، بلكه به خدا سوگند قضاء فاصل و حكم قاطع و عين عدالت است با اين كه بظاهر و به حسب نظر ابتدائي عملي مخالف عدالت بنظر ميرسد ، مبني بر همان سنخيت بين فعل و فاعل و اثر و مؤثر است .
چون اين سنخيت از چيزهايي است كه عقل به ضرورت و بداهت ، حكم به آن ميكند ، همچنانكه حكم ميكند به اينكه هر فعلي از افعال كه فرض شود ، فاعلي آن را از خود ابراز ميكند كه ذاتش تناسب با آن فعل را داشته باشد ، و اگر نظر سطحي بر
ترجمة الميزان ج : 8ص :132
خلاف اين حكم كند براي اين است كه انسان به نظر سطحي از هر فعلي همان حركات و سكنات ظاهريش را ميبيند ، و لذا ميگويد اين شرابخواري از زيد مؤمن سر زده به چه ملاك در نامه عمرو كافر نوشته شود ؟ و ليكن اگر دقيق شود و درك كند كه اين فعل داراي معنويتي است كه آن معنا يا از معاني حسنه است و از آثار سعادت و يا از معاني سيئه و از آثار شقاوت است ، آن وقت تصديق خواهد كرد كه اين اثر اثر ذاتي است كه در وصف سعادت و شقاوت هم سنخ آن عمل است ، و اگر در باره يك عمل زشتي كه از ذات انسان سعيدي سر زده دو جور حكم ميكنيم ، براي اختلاط و امتزاجي است كه بين دو موضوع رخ داده عينا نظير حرارتي است كه ما آن را به آب نسبت داده و ميگوييم : آب گرم است و حال آنكه عامل اصلي آن آتش و يا تابش خورشيد است .
بنا براين ، در نظر يك دانشمند آشنا به حقايق ، جميع حسنات از هر كس سر بزند عمل كساني است كه ذاتا نيكوكار و سعيدند ، و جميع سيئات از هر كس صادر شود عمل كساني است كه ذاتا بدكار و شقياند ، عدالت واقعي و همچنين سراي آخرت كه ظرف حق و حقيقت است نيز همين را اقتضا ميكند .
البته اين معنا با امثال آيه فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره و آيه الا تزر وازرة وزر اخري و آيه لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت كه ثواب و عقاب هر عمل نيك و بدي را عايد فاعل آن عمل ميداند ، منافاتي ندارد .
زيرا مفاد اين قبيل آيات هم در محل خود صحيح و بجا است .
البته بر حسب نظر اجتماعي دنيوي ، فاعل هر فعلي همان كسي است كه حركت و سكون فعل از او سر زده و پيامدهاي فعل و آثار آن هم اگر مدح و ثواب و يا ذم و عقاب است به او عايد ميشود ، و ليكن اين را هم بايد دانست كه اين حكم در ظرف اجتماع دنيوي صحيح است ، و اما در ظرف حقيقت و واقع ، فاعل هر فعلي آن اصلي است كه متسانخ و متناسب آن فعل است ، و آن اصل ممكن است غير آن كسي باشد كه حركات و سكنات فعل از او سر زده .
و اگر ميگوييم آثار حسنه و سيئه عمل به اصلش بر ميگردد معنايش اين نيست كه ثواب و
ترجمة الميزان ج : 8ص :133
عقاب عمل بغير فاعل آن عايد ميشود ، تا كسي بگويد اين حرف منافات با آن آيات دارد ، و لذا در حديث بالا هم امام (عليهالسلام) فرمود اين حكم حكم ملكوتي است كه در طول حكم ظاهري دنيوي و احكام زندگي اجتماعي آن قرار دارد .
آري وقتي روز قيامت روز بروز باطنها و ظهور حق باشد قهرا در آن روز احكام هم ملكوتي خواهد بود ، يعني هر حكمي به موضوع حقيقي خود ملحق شده ، هر چيزي به اصل خود باز ميگردد ، همچنانكه فرموده : و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون و : لقد كنت في غفلة من هذافكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد و نيز : الحقنا بهم ذريتهم ما التناهم من عملهم من شيء و و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم .
از اينجا وجه اختصاص حكم ملكوتي به روز قيامت با اينكه عالم برزخ هم از ظرفهاي مجازات و جزء ايام الله است نيز معلوم ميشود ، زيرا ظاهر كلام خداي تعالي كه ميفرمايد : قال كم لبثتم في الارض عدد سنين ، قالوا لبثنا يوما او بعض يوم فسئل العادين ، قال ان لبثتم الا قليلا و همچنين ظاهر آيه و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤفكون ، و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم في كتاب الله الي يوم البعث فهذا يوم البعث اين است كه عالم برزخ و زماني كه فاصله بين مرگ و قيامت است تتمه زندگي دنيا و مكث در زمين است ، و در پارهاي از احكام با زندگي دنيوي شركت دارد ، و
ترجمة الميزان ج : 8ص :134
مردم در آن عالم هنوز در راه تصفيه و تكامل به سوي سعادت خالص و يا شقاوت خالص هستند ، و جاي حكم قطعي زماني است كه مردم تكليفشان يكسره شده يا سعادت خالص و يا شقاوت خالص كسب كرده باشند ، و آن خانه آخرت است .
و نيز از اينجا سر اين گفته قرآن و حديث كه : خداوند جزاي حسنات كفار رادر دنيا ميدهد ، و در آخرت ميزاني برايشان بر پا نميكند ، و در آنجا جز آتش بهرهاي ندارند معلوم ميشود - دقت فرماييد - .
استشهادي كه امام (عليهالسلام) به آيه لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون فرمود به منظور تعليل بيان حكم ملكوتي بود .
توضيح اينكه : حقيقت سؤال از هر چيزي ، چه فعلي باشد كه از فاعلي سر زده ، و يا حكمي كه از حاكمي صادر شده ، و يا خبري كه از مخبري رسيده ، اين است كه فاعل و يا حاكم و يا مخبر ، كردار و گفتار خود را با واقع تطبيق نموده ، و نحوه مطابقت آن را با واقع بيان نمايد ، و مادامي كه اين معنا را بيان ننموده جاي سؤال باقي است .
و اما در جايي كه فعل و يا حكم و يا خبر عين واقع و بينياز از بيان فاعل و يا حاكم و يا مخبر باشد البته سؤال معنا نخواهد داشت .
مثلا وقتي سائل از شما ميپرسد چرا اين يتيم را زدي ؟ و يا چرا حكم كردي به اينكه فلان چيز مال زيد است ؟ و يا بپرسد اين كه خبر آوردي زيد ايستاده از كجا گفتي ؟ دست از اين سؤال بر نميدارد و همچنان حق سؤال دارد تا شما عمل خود را با واقع و حق تطبيق كني ، مثلا بگويي من اگر يتيم را زدم منظورم تاديب او بود ، و يا اگر حكم كذايي را دادم براي اين بود كه زيد آن مال را از پدرش ارث برده بود ، و يا اگر گفتم زيد ايستاده براي اين بود كه من به چشم خود ديدم كه ايستاده .
سؤال از اينگونه مطالب كه محتاج به دفاع و تطبيق با حق و واقع است صحيح است .
و اما مطالبي كه احتياج به تطبيق ندارد از قبيل جفت بودن عدد چهار و بيشتر بودن عدد ده از عدد پنج و مردن زيد پس از جدا شدن سرش از بدن از آنجايي كه عين واقع و حق است سؤال از آن معنا ندارد ، و صحيح نيست كسي بپرسد چرا عدد چهار جفت و چرا عدد ده بيشتر از عدد پنج است ؟ و يا چرا فلان علت تامه فلان معلول را به وجود آورد ؟ اين معنا كه روشن شد اينك ميگوييم : فعل خداي سبحان عين حق و واقع است و قولش عين موجود خارجي و واقعي است ، فعل و قول او مستند به چيز ديگري نيست تا سؤال از آن به چرا و چطور صحيح باشد ، آري جميع قضاياي حقي كه ما عقايد و افعال خود را بر آن تطبيق ميدهيم و بدين وسيله حقانيت آن را اثبات ميكنيم همه از موجودات خارجي كه همان فعل خداي سبحان
ترجمة الميزان ج : 8ص :135
است اخذ شده ، با اين حال چگونه ممكن است فعل خود او محكوم به آن شود ؟ نسبتي كه فعل خداوند با آن قضايا دارد نسبت محكوم به حاكم نيست ، بلكه نسبت ملزوم به لازم و متبوع به تابع و منشا انتزاع به منتزع است - دقت فرماييد - .
به عبارت ديگر فعل خداي تعالي به وسيله اسباب تكويني تحقق مييابد ، و اسباب تكويني به منزله آلات و ابزاري هستند كه فعل خدا جز به توسط آنها ظاهر نميشود ، و اگر سائلي از يكي از افعال خدا سؤال كند قطعا سؤالش از علتي است كه برايش مجهول است .
مثلا اگر ديواري بر سر زيد فرو ريزد و زيد در اين حادثه بميرد سائل ميپرسد چرا خدا اين جوان را از بين برد و چرا به جواني او و به حال پدر و مادر فقيرش رحم نكرد ؟ و اگر در جوابش گفته شود : ديوار بر سرش فرو ريخت، ميگويد چرا ديوار را خراب كرد ، و اگر كسي بگويد باران باريد و بن ديوار سست شد و سنگيني ديوار ديوار را متمايل و ساقط كرد ، در جواب نقل كلام به مساله باريدن ابر ميكند ، و همچنين به سؤال خود ادامه ميدهد و در هر بار سؤالش از علتي است كه برايش مجهول است .
او از در ناداني براي زيد عمر و حياتي قائل است كه مستند به عللي است كه هيچكدام آنها باعث مرگ ناگهاني او نيست و وقتي با مرگ ناگهاني او مواجه ميشود پيش خود خيال ميكند اين مرگ گزاف و بيجهت بوده ، و لذا لب به سؤال و اعتراض ميگشايد ، و اگر به علل هر حادثهاي احاطه ميداشت قطعا سؤال نميكرد - در تفسير آيه لا يسئل عما يفعل ... در بحث از اعتراضات ابليس مطالبي مناسب با اين بحث گذشت .
اينكه امام (عليهالسلام) در ضمن گفتارش فرمود : حكم خدا و حكم انبياي اوست ... معنايش اين است كه قضاي خداي تعالي و قضايي كه انبياي او به اذن او راندهاند ، به حسب حقيقت امر و باطن آن است ، نه به حسب ظاهر و مانند احكام ما به اعتماد بر شواهد و امارات .
پس معناي لحوق حسنات و آثار حسنه به ذوات طيبه و لحوق سيئات و آثار آن به ذوات خبيثه ، و از سنخ ظلمت و فساد معلوم گرديد ، و همچنين با روشن شدن معناي لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون جواب شبههاي هم كه ممكن است به ذهن خلجان كند معلوم شد .
و آن شبهه اين است كه چرا حسنات و آثار آن تنها از ذواتي صادر شود كه از سنخ نورند ، و چرا سيئات و آثار سوء آن اختصاص به ذواتي داده شد كه از سنخ ظلمتند ؟ و چرا اثر حسنات نعمت دائم و بهشت جاويد ، و ثمره سيئات نقمت و دوزخ شد ؟ از بيان قبلي ما جواب اين شبهه نيز داده ميشود ، زيرا گفتيم بين حسنات و آثارش و همچنين بين سيئات و آثار سوء
ترجمة الميزان ج : 8ص :136
آن يك رابطه حقيقي و واقعي برقرار است ، و صرف احكام وضعي و قراردادي نيست .
و اگر در لسان شارع از آن آثار به لسان احكام وضعي و قراردادي و به نظائر تعبيراتي كه ما از تبعات احكام وضعي موجود در ظرف اجتماعمان ميكنيم ، تعبير كرده به منظور تعميم نظام تشريع بوده ، نه از اين جهت كه تبعات و آثار مذكور مانند مجازاتها و پاداشهاي قراردادي نظامهاي دنيوي ، صرف اعتبار و خالي از حقيقت و واقعيت است .
اين معنا كه معلوم شد و بدست آمد كه اختصاص حسنات به ذوات طيبه و سيئات به ذوات خبيثه و همچنين اختصاص بهشت به حسنات و دوزخ به سيئات از جهت روابط تكويني و خارجي است ، كهبين ذوات اشياء و آثار ذاتي آنها است ، و ذاتيات را نميتوان مورد سؤال قرار داد ، اينك بخواننده محترم تذكر داده تاكيد هم ميكنيم كه مبادا از مطالب گذشته ما غفلت ورزيده و خيال كند معناي اختصاص هر اثري به ذات هم سنخ و متناسبش اين است كه آن ذات در ابراز آن اثر ، مستقل به ذات و مستغني از خداي سبحان است ، چون بطلان اين معنا را ما از بيانات خود قرآن اثبات نموديم ، و اين همان معنايي است كه آيه شريفه و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لا يخرج الا نكدا به آن اشاره ميكند ، و براي اين معنا كه هر ذاتي داراي اقتضايي است مثل آورده است .
و اگر ميبينيد كه اقتضاي مزبور را مقيد به قيد باذن ربه كرده ، براي دفع اين توهم است كه ، لزوم ذاتي به معناي استقلال و استغناء از خداي سبحان است ، همچنانكه از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) هم روايت شده كه در اين باره فرمودهاند : قلم بر سعادت كسي كه ايمان آورده و تقوا پيشه ساخته خشكيده است .