[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان: سوره اعراف آیات 36 - 26


ترجمة الميزان ج: 8ص :82

يَبَني ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكمْ لِبَاساً يُوَرِي سوْءَتِكُمْ وَ رِيشاًوَ لِبَاس التَّقْوَي ذَلِك خَيرٌذَلِك مِنْ ءَايَتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ‏(26) يَبَني ءَادَمَ لا يَفْتِنَنَّكمُ الشيْطنُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنهُمَا لِبَاسهُمَا لِيرِيَهُمَا سوْءَتهِمَاإِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْث لا تَرَوْنهُمْإِنَّا جَعَلْنَا الشيَطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ‏(27) وَ إِذَا فَعَلُوا فَحِشةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيهَا ءَابَاءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بهَاقُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِأَ تَقُولُونَ عَلي اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ‏(28) قُلْ أَمَرَ رَبي بِالْقِسطِوَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كلّ‏ِ مَسجِدٍ وَ ادْعُوهُ مخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَكَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ‏(29) فَرِيقاً هَدَي وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيهِمُ الضلَلَةُإِنَّهُمُ اتخَذُوا الشيَطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ يحْسبُونَ أَنهُم مُّهْتَدُونَ‏(30) × يَبَني ءَادَمَ خُذُوا زِينَتَكمْ عِندَ كلّ‏ِ مَسجِدٍ وَ كلُوا وَ اشرَبُوا وَ لا تُسرِفُواإِنَّهُ لا يحِب الْمُسرِفِينَ‏(31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطيِّبَتِ مِنَ الرِّزْقِقُلْ هِي لِلَّذِينَ ءَامَنُوا في الْحَيَوةِ الدُّنْيَا خَالِصةً يَوْمَ الْقِيَمَةِكَذَلِك نُفَصلُ الاَيَتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ‏(32) قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبي الْفَوَحِش مَا ظهَرَ مِنهَا وَ مَا بَطنَ وَ الاثْمَ وَ الْبَغْي بِغَيرِ الْحَقّ‏ِ وَ أَن تُشرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنزِّلْ بِهِ سلْطناً وَ أَن تَقُولُوا عَلي اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ‏(33) وَ لِكلّ‏ِ أُمَّةٍ أَجَلٌفَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لا يَستَأْخِرُونَ ساعَةًوَ لا يَستَقْدِمُونَ‏(34) يَبَني ءَادَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسلٌ مِّنكُمْ يَقُصونَ عَلَيْكمْ ءَايَتيفَمَنِ اتَّقَي وَ أَصلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ‏(35) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا وَ استَكْبرُوا عَنهَا أُولَئك أَصحَب النَّارِهُمْ فِيهَا خَلِدُونَ‏(36)


ترجمة الميزان ج : 8ص :83

ترجمه آيات

اي فرزندان آدم ! ما بر شما لباسي فرو فرستاديم كه عورت‏هاي شما را مي‏پوشاند و نيز پوششي زيبا نازل كرديم ، و لباس تقوا بهتر است كه آن از آيات خدا است ، شايد ايشان متذكر شوند ( 26 ) .

اي فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد چنانكه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد ، لباس ايشان را از تن‏شان مي‏كند تا عورت‏هاشان را به ايشان بنماياند ، شيطان و دسته وي شما را از آنجايي مي‏بينند كه شما نمي‏بينيد ، ما شيطانها را سرپرست كساني قرار داديم كه ايمان نمي‏آورند ( 27) .

و چون كاري زشت كنند گويند پدران خود را چنين يافتيم و خدايمان به آن فرمان داده ، بگو خدا به زشتي دستور نمي‏دهد آيا به خدا چيزي نسبت مي‏دهيد كه نمي‏دانيد؟ ( 28) .

بگو خدايم به دادگري فرمان داده ، و روي خود را نزد هر مسجدي متوجه ( خدا ) سازيد ، و او را با اخلاص در دين بخوانيد ، چنانكه شما را آغاز كرد بر مي‏گرديد ( 29) .

گروهي را هدايت كرد و گروهي گمراهي بر ايشان محقق شد ، زيرا آنان شياطين را به جاي خدا سرپرست گرفتند و مي‏پندارند كه هدايت شده‏اند ( 30) .

اي فرزندان آدم ! زينت و آراستگي خويش را نزد هر مسجدي اتخاذ كنيد و بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيد زيرا او اسراف‏كنندگان را دوست ندارد ( 31) .

بگو : چه كسي زينت خدا را كه براي بندگان خود بيرون آورده و روزي‏هاي پاكيزه را ، حرام كرده ؟ بگو آن در قيامت مخصوص كساني است كه در دنيا ايمان آوردند ، اين چنين آيات را براي مردمي كه بدانند تفصيل مي‏دهيم ( 32 ) .

بگو اي پيغمبر كه خداي من هر گونه اعمال زشت را چه در آشكار و چه در نهان و گناهكاري و ظلم بناحق و شرك به خدا را كه بر آن شرك هيچ دليل نداريد و اينكه چيزي را كه نمي‏دانيد از روي جهالت به خدا نسبت دهيد ، همه را حرام كرده است ( 33) .

و براي هر گروهي اجل و سر رسيدي است پس هر گاه مدت ايشان به سر رسد ساعتي پس و پيش نمي‏شود ( 34) .

اي فرزندان آدم ! پيامبراني از جنس شما براي شما فرستاده مي‏شوند كه آيات مرا بر شما مي‏خوانند هر كس تقوا پيشه كند و به صلاح گرايد بيمي بر ايشان نيست و اندوهگين نمي‏شوند ( 35 ) .

و كساني كه آيات ما را تكذيب كنند و از پذيرش آنها تكبر ورزند آنان اصحاب آتشند كه در آن جاويدان خواهند ماند ( 36) .


ترجمة الميزان ج : 8ص :84

بيان آيات

در اين آيات و همچنين آيات قبل از آن كه راجع به داستان سجده و بهشت بود خطاب‏هايي است كه اگر مورد دقت قرار گيرد و آنگاه در مقابل خطاباتي قرار داده شود كه در آيات راجع به همين قصه در ساير سوره‏ها مخصوصا در سوره طه است ، و اين معنا هم ملاحظه شود كه سوره طه در مكه نازل شده و داستان سجده و بهشت آن اجمالي است از آنچه كه در اين سوره و در سوره بقره است كه در مدينه نازل شده ، بدست خواهد آمد كه اين خطابات يعني خطاب يا بني آدم تعميم خطاب‏هاي خصوصي است كه در آن آيات به خود آدم شده است .

بلكه به بياني كه قبلا گفته شد ، اصل داستان مربوط به آدم است و در اين آيات به عموم فرزندان او تعميم يافته است .

و اين چهار خطاب كه با قول يا بني آدم شروع شده ، سه موردش راجع به تحذير از فتنه شيطان و خوردن ، نوشيدن و لباس مي‏باشد ، و تعميم مطلبي است كه خداوند آن را در سوره طه بدينگونه ذكر فرموده است : يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنة فتشقي ان لك ان لا تجوع فيها و لا تعري و انك لا تظما فيها و لا تضحي و خطاب چهارم نيز تعميم اين قول خدا : فاما ياتينكم مني هدي مي‏باشد .

اگر اين خطاب‏ها را از قصه مورد بحث انتزاع نموده ، تعميم بعد از تخصيص آن را و همچنين تفريع احكام ديگري را كه بر آن شده در نظر بگيريم خواهيم ديد احكامي كه در اينجا به طور اجمال ذكر شده شرايع الهي‏ايست كه بدون استثنا در جميع اديان الهي وجود داشته .

و نيز خواهيم ديد كليه مقدراتي كه انسان نسبت به سعادت و شقاوت و امثال آن دارد همه منتهي به اين داستان مي‏شود ، و در حقيقت آنچه از اينگونه مقدرات براي بشر پيش مي‏آيد حاصلي است كه از كشت آن روز درو مي‏شود ، و آن داستان ريشه اين شاخ و برگ‏ها و فهرست اين تفاضيل است .

يا بني آدم قد انزلنا عليكم لباسا يواري سواتكم و ريشا كلمه لباس در اصل مصدر است و در اينجا به معناي چيزي است كه براي پوشيدن و

ترجمة الميزان ج : 8ص :85

پوشانيدن بدن صلاحيت داشته باشد .

ريش به معناي هر پوششي است كه مايه زينت و جمال باشد، اين كلمه در اصل لغت به معناي پر پرندگان است ، و به اعتبار اينكه پر پرنده مايه زينت آن است در غير پرنده نيز استعمال مي‏شود ، و چه بسا به اثاث خانه و متاع آن نيز اطلاق شود .

و گويا مراد از اينكه فرمود : ما بر شما لباس و ريش نازل كرديم اين باشد كه ما آن را براي شما آفريديم ، همچنانكه در آيه و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع و آيه و انزل لكم من الانعام ثمانية ازواج نازل كردن به اين معنا آمده است .

علاوه بر اينكه در آيه و ان من شي‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم از نظر اينكه هر موجودي از عالم غيب به عالم شهادت فرود آمده خلقت هر چيزي به انزال آن تعبير شده است .

البته همه مي‏دانيم كه لباس به معناي چيزي است كه انسان آن را براي پوشيدن تهيه مي‏كند ، نه مواد اصلي آن از قبيل پنبه ، پشم ، ابريشم و غيره كه پس از انجام عملياتي از قبيل رشتن ، بافتن ، بريدن و دوختن به صورت لباس درمي‏آيد .

بنابر اين ، آيه مورد بحث كه لباس را با اينكه عمل خود انسان است مخلوق خدا شمرده نظير آيه و الله خلقكم و ما تعملون است ، كه عمل انسان را هم مخلوق خدا شمرده است .

و جهتش اين است كه از نظر تكوين فرقي ميان نسبتي كه عمل انسان به خدا دارد ، و نسبتي كه عمل طبايع از قبيل زردي طلا و شيريني عسل و روئيدن گياهان به وي دارد ، نيست ، زيرا جميع علل و اسباب و قدرت آنها همه منتهي به خداي سبحان است ، و خداوند به همه آنها و آثارشان احاطه دارد .

البته اينكه گفتيم جميع موجودات و آثار و اعمال طبيعي و اختياري آنها منتهي به ذات پروردگارند ، معنايش اين نيست كه نسبت خلقت به همه اشيا يكنواخت است ، به طوري كه نواقص و قبائحي كه در آنها ديده مي‏شود مخلوق خدا باشد ، نه ، چنين نيست ، زيرا هر چيزي كه معناي نقص و قبح را دارا باشد چه مانند گناهان از مقوله عمل اختياري بوده باشد و چه مانند گزيدن عقرب عمل غريزي باشد برگشت حقيقيش به فقدان كمال و نداشتن تماميت و زيبايي در خلقت است ، و همه اينها اموري است عدمي كه خلقت به آن تعلق نمي‏گيرد .


ترجمة الميزان ج : 8ص :86

جمله يواري سواتكم كه وصف براي لباس است دلالت دارد بر اينكه لباس پوشش واجب و لازمي است كه كسي از آن بي‏نياز نيست ، و آن پوشش عضوي است كه برهنه بودنش زشت و مايه رسوايي آدمي است ، به خلاف ريش كه به معناي پوشش زايد بر مقدار حاجت و باعث زينت و جمال است .

خداي تعالي در اين جمله بر آدميان منت مي‏گذارد كه به پوشيدن لباس و آرايش خود هدايت‏شان كرده است .

و به طوري كه بعضي گفته‏اند اين آيه دلالت بر اباحه لباس زينت دارد .

و لباس التقوي ذلك خير ... در اينجا از ذكر لباس ظاهر و پوشاندن عورت ظاهري به ذكر لباس باطن و چيزي كه سيئات باطني را مي‏پوشاند ، و آدمي را از شرك و گناه كه باعث رسوايي او است باز مي‏دارد منتقل شده است .

آري ، آن تاثر و انفعالي كه از كشف عورت به آدمي دست مي‏دهد در عورت ظاهري و باطنيش از يك سنخ است ، با اين تفاوت كه تاثر از بروز معايب باطني بيشتر و ناگوارتر و دوامش زيادتر است، زيرا حسابگر آن مردم نيستند ، بلكه خداي تعالي است و نتيجه‏اش هم اعراض مردم نيست ، بلكه شقاوت و بدبختي دائمي و آتشي است كه به دلها سرايت مي‏كند ، و به همين دليل لباس تقوي نيز از لباس ظاهر بهتر است .

براي تتميم اين نكته بدنبال جمله مزبور فرمود : ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون .

در اين جمله لباسي را كه انسان به استفاده از آن هدايت شده آيتي الهي شمرده كه اگر انسان به دقت در آن بنگرد خواهد فهميد كه در باطن او معايب و نواقصي است كه آشكار شدنش باعث رسوايي او است .

و آن معايب عبارت است از رذايل نفس كه اهميتش به مراتب بيشتر از معايب ظاهري و پوشاندنش واجب‏تر از پوشاندن عيب و عورت ظاهري است ، و نيز خواهد فهميد كه همانطوري كه براي پوشاندن معايب ظاهري لباسي است ، براي پوشاندن معايب دروني نيز لباسي است ، و آن همان لباس تقوا است كه خداوند به آن امر فرموده و به زبان انبياي بزرگوار براي بشر آن را بيان كرده است .

البته در تفسير لباس تقوي مفسرين را اقوال و نظريات ديگري است بعضي آن را به ايمان به خدا و عمل صالح ، و بعضي ديگر به حسن ظاهر ، و برخي هم آن را به حيا تفسير كرده‏اند .

عده‏اي ديگر گفته‏اند مقصود از آن ، لباس‏هاي پشمينه و خشني است كه پارسايان از در تواضع و افتادگي به تن مي‏كنند ، بعضي هم آن را به اسلام ، و بعضي به لباس جنگ ، و بعضي به ساتر عورت و بعضي به ترس از خدا معنا كرده‏اند .

عده‏اي هم آن را به لباسي كه پرهيزكاران در قيامت مي‏پوشند تفسير كرده و گفته‏اند : معناي اينكه فرمود : لباس تقوا بهتر است اين است كه

ترجمة الميزان ج : 8ص :87

لباس تقواي قيامت بهتر از لباس‏هاي دنيا است .

و خواننده عزيز به خوبي مي‏داند كه هيچ يك از اين اقوال آنطور كه بايد منطبق با سياق آيه نيست .

يا بني آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة ... اين آيه گر چه با خطاب يا بني آدم از آيات قبل جدا شده الا اينكه بر حسب معنا تتمه همان مفاد است ، به شهادت اينكه كلمه سوآت دوباره ذكر شده است ، و بنا بر اين معناي آن چنين مي‏شود : اي بني آدم ! بدانيد كه براي شما معايبي است كه جز لباس تقوا چيزي آن را نمي‏پوشاند ، و لباس تقوا همان لباسي است كه ما از راه فطرت به شما پوشانده‏ايم پس زنهار ! كه شيطان فريبتان دهد و اين جامه خدادادي را از تن شما بيرون نمايد ، همانطوري كه در بهشت از تن پدر و مادرتان بيرون كرد .

آري ، ما شيطان‏ها را اولياي كساني قرار داديم كه به آيات ما ايمان نياورده با پاي خود دنبال آنها به راه بيفتند .

از اينجا معلوم مي‏شود آن كاري كه ابليس در بهشت با آدم و حوا كرده ( كندن لباس براي نماياندن عورت‏هايشان ) تمثيلي است كه كندن لباس تقوا را از تن همه آدميان به سبب فريفتن ايشان نشان مي‏دهد و هر انساني تا فريب شيطان را نخورده در بهشت سعادت است و همينكه فريفته او شد خداوند او را از آن بيرون مي‏كند .

انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم - اين جمله نهي قبلي را تاكيد نموده مي‏فهماند راه نجات از فتنه‏هاي ابليس بسيار باريك است، زيرا وي طوري به انسان نزديك مي‏شود و او را مي‏فريبد كه خود او نمي‏فهمد .

آري ، انسان غير از خود كسي را سراغ ندارد كه به جانب شر دعوت و به سوي شقاوت راهنمايي‏اش كند .

انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون - اين جمله نيز تاكيد ديگري است براي نهي مزبور ، و چنين مي‏فهماند كه ولايت شيطانها در آدمي تنها ولايت و قدرت بر فريب دادن او است به طوري كه اگر از اين راه توانستند كاري بكنند بدنبالش هر كار ديگري مي‏كنند ، همچنانكه از آيه و استفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم في الاموال و الاولاد وعدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا ، ان عبادي ليس لك عليهم سلطان و كفي بربك وكيلا و آيه انه ليس له سلطان علي الذين آمنوا و علي

ترجمة الميزان ج : 8ص :88

ربهم يتوكلون و آيه ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين نيز اين معنا بر مي‏آيد ، چون اگر اين آيات را به ضميمه آيات مورد بحث يكجا مورد دقت قرار دهيم خواهيم فهميد كه شيطانها بر مؤمنين و متوكلين و آنان كه خداوند ايشان را بنده خود به شمار آورده و فرموده : عبادي ... هيچگونه ولايتي ندارند ، اگر چه احيانا به لغزش‏شان دست يابند ، تنهاولايت‏شان بر كساني است كه ايمان به خدا نياورده‏اند .

و ظاهرا مقصود از اين ايمان نياوردن تكذيب خدا و آيات او است ، و معلوم است كه اين معنا يك معناي اخصي است از كفر و شرك به خدا ، براي اينكه همان معناي عامي است كه در ذيل اين داستان در سوره بقره در آيه و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون و در ذيل همين داستان در اين سوره در آيه و الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ذكر شده است .

و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها اباءنا و الله امرنا بها ... در اين جمله از خطابي كه در آيات قبل به بني آدم شده بود رجوع نموده و خطاب را متوجه شخص رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نموده است تا بدين وسيله از همه خطاب‏هاي عمومي گذشته خطابهاي خاصي براي امتش انتزاع نموده بفهماند آنچه تاكنون به عموم بني آدم خطاب مي‏كرديم امت اسلام به عنايت بيشتري مورد آن و مخاطب به آن هست ، همچنانكه در آيه يا بني آدم قد انزلنا عليكم لباسا همين التفات را به كار برده و پس از خطاب عمومي به بني نوع بشر خطاب خاصي متوجه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نموده و فرموده : ذلك من آيات الله لعلهم يذكرون .

كوتاه سخن ، در داستان بهشت آدم اصل ثابتي بود ، و آن اين كه باعث خروج آدم و همسرش از بهشت همانا بروز سوآت بود ، و از آن اصل ثابت نيز چنين استفاده شد كه خداي تعالي به هيچ وجه راضي نيست كه بني آدم مرتكب فحشا و عمل زشت شوند .

اينك بدنبال آن داستان در اين آيه فحشا و اعمال شنيع مشركين را ذكر كرده و عذرشان را كه گفته‏اند : اولا

ترجمة الميزان ج : 8ص :89

پدران ما چنين مي‏كرده‏اند و ثانيا خدا هم به ما چنين دستور داده نيز ذكر فرموده ، سپس به اصل ثابت فوق تمسك جسته و به رسول گراميش مي‏فرمايد تا به آنان بفهماند كه اين حرف افترا به خدا است ، زيرا خداوند امر به فحشا نمي‏كند و به هيچ وجه به آن راضي نيست ، اگر راضي مي‏بود آدم و همسرش را به خاطر آن از بهشت بيرون نمي‏كرد .

همانطوري كه اشاره شد در اين آيه براي مشركين دو عذر ذكر شده كه در ارتكاب فحشا با آن اعتذار مي‏جسته‏اند : يكي اينكه پدران ما چنين مي‏كرده‏اند و ديگري اينكه خداوند هم به ما چنين دستور داده .

از اين دو عذر آن عذري كه مربوط به خطاب عمومي يا بني آدم است كه در اين داستان مكرر ذكر شده همانا عذر دوم است ، و به همين جهت در آيه شريفه متعرض رد و پاسخ از همان شده است .

و اما عذر اولشان گر چه در جاي خود عذر غير موجهي است ، و خداوند هم آن را موجه نمي‏داند ، و در موارد زيادي از كلام مجيد خود آن را به امثال آيه ا و لو كان ابائهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون رد كرده الا اينكه داستان مورد بحث تنها شاهد بطلان عذر دوم آنان است .

عده‏اي از مفسرين گفته‏اند : جمله اذا فعلوا فاحشة ... اشاره است به عادت زشتي كه در ميان مردم دوران جاهليت معمول بوده است ، آنها به استناد اينكه در لباسهاي‏شان خدا را معصيت كرده‏اند لخت مادرزاد شده و دور خانه خدا طواف مي‏كرده‏اند .

از فراء نيز نقل شده كه گفته است : اعراب جاهليت را رسم چنين بود كه رشته‏هايي از چرم و يا از پشم به نواري آويزان كرده آن نوار را طوري به كمر خود مي‏بستند و رشته‏ها در برابر عورت‏شان قرار مي‏گرفت و تا اندازه‏اي آنرا مي‏پوشاند ، اين رشته‏ها را در صورتي كه از چرم درست مي‏شد حوف و اگر از پشم بود رهط مي‏ناميدند .

زنان نيز برهنه شده استخوان كتف يا چيز ديگري به خود مي‏بستند و به اين بيت مترنم مي‏شدند : اليوم يبدو بعضه او كله و ما بدا منه فلا احله اين رسم همچنان در بين اعراب ادامه داشت تا آنكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) پس از فتح مكه علي (عليه‏السلام‏) را فرستاد تا آيات برائت را بر آنان تلاوت نموده و ايشان را از

ترجمة الميزان ج : 8ص :90

اين عمل زشت منع كند ، و گويا قبل از تسلط آنجناب بر آنان هر وقت خود آن حضرت و يا بعضي از مسلمين بر اين عمل زشت‏شان اعتراض مي‏نمودند و آنان را سرزنش مي‏كردند در جواب مي‏گفتند : ما پدران خود را يافتيم كه اينطور طواف مي‏كردند ، و خدا به ما چنين دستور داده لذا خداي تعالي در آيه ان الله لا يامر بالفحشاء ا تقولون علي الله ما لا تعلمون گفتارشان را رد نموده و مذمت‏شان فرموده است .

بعيد نيست كه اين گفته فراء صحيح باشد ، و در خود آيه هم شواهدي بر آن هست : يكي اينكه عمل مشركين را فحشاء خوانده كه به معناي كار بسيار شنيع و زشت است ، ديگر اينكه عذر دوم‏شان را اين دانسته كه خدا ما را به آن امر فرموده ، چون از اين جمله بر مي‏آيد عمل شنيعي را كه مرتكب مي‏شده‏اند در شكل عبادتي بوده ، پس بعيد نيست كه همان طواف كذايي بوده باشد .

و ليكن از آنجايي كه كلمه فحشاء در آيه مطلق است قابليت انطباق بر هر عمل زشت ديگري دارد ، عمل زشت هم يكي دو تا نيست ، مردم ، مخصوصا مردم زمان ما كارهايي مي‏كنند كه هيچ دست كم از طواف كذايي اعراب ندارد .

قل امر ربي بالقسط و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين پس از آنكه در آيه قبلي امر به فحشاء را نفي نمود و فرمود : اين افترايي است كه به خدا مي‏بنديد و هيچ شاهد و دليلي از طريق وحي نداريد در اين آيه چيزي را كه خدا به آن امر كرده ذكر مي‏كند ، و معلوم است كه چنين چيزي مقابل آن امر شنيعي است كه در آيه قبلي بود ، و آن قسط است كه قرار گرفتنش در برابر آن امر شنيع مي‏فهماند كه آن امر كاري بوده كه از حد ميانه به طرف افراط و يا تفريط منحرف بوده است .

قسط بنا به گفته راغب ، هم بهره عادلانه را گويند .

خداوند مي‏فرمايد : ليجزي الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط و اقيموا الوزن بالقسط .

و هم به معناي جور و گرفتن بهره ديگران آمده ، چيزي كه هست اين ماده ( قسط ) در باب افعال معناي اول را مي‏رساند مانند و اقسطوا ان الله يحب المقسطين و در باب ثلاثي مجرد معناي دوم را،

ترجمة الميزان ج : 8ص :91

مانند و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا و پس بنا به گفته راغب مقصود از جمله مزبور اين خواهد بود : بگو پروردگار من امر به گرفتن بهره عادلانه و ملازمت ميانه روي در همه امور و ترك افراط و تفريط كرده و معلوم است كه راه ميانه در عبادت اين است كه مردم به سوي خدا بازگشت نموده به جاي پرستش بت‏ها و تقليد از بزرگان قوم به معابد در آمده خدا را به خلوص عبادت كنند .

و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد - اين جمله به حسب ظاهر معطوف است به چيزي كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بايد به مردم برساند ، براي اينكه جمله پروردگار من امر به ميانه‏روي كرده در حقيقت به منزله اين است كه بفرمايد : ميانه‏رو باشيد .

و بنا بر اين ، تقدير اين دو جمله چنين است : بايد ميانه‏رو باشيد و روي خود را متوجه هر مسجد كنيد .

وجه هر چيز آن قسمتي است كه با آن با چيزهاي ديگر روبرو مي‏شود ، و اقامه وجه در هنگام عبادت در يك انسان كامل عبارت از اين است كه خود را طوري سازد و آنچنان حواس خود را تمركز دهد كه امر به عبادت قائم به او شود و او بتواند آن امر را بطور كامل و شايسته و بدون هيچ نقصي امتثال كند .

پس برگشت اقامه وجه در هنگام عبادت به اين است كه انسان در اين موقع دلش چنان مشغول خدا باشد كه از هر چيز ديگري منقطع شود .

بنا بر اين ، جمله و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد به ضميمه و ادعوه مخلصين له الدين اين معنا را افاده مي‏كند كه : بر هر عابد واجب است كه در عبادت خود توجه را از غير عبادت ، و در بندگي براي خدا توجه را از غير خدا منقطع سازد .

يكي از چيزهايي كه غير خدا است همان عبادت او است ، پس عابد نبايد به عبادت خود توجه كند زيرا عبادت توجه است نه متوجه اليه ، و توجه به عبادت ، معناي عبادت و توجه به خدا بودن آن را از بين مي‏برد .

مفسرين را در معناي جمله و اقيموا وجوهكم ... اقوال ديگري است : يكي اينكه در نماز بطور مستقيم متوجه قبله هر مسجدي شويد ديگر اينكه در موقع سجده كه همان موقع نماز است متوجه آن نقطه‏اي شويد كه خدا دستور داده ، و آن نقطه كعبه است ديگر اينكه وقتي در مسجدي وقت نمازي را درك كرديد همانجا نمازتان را بخوانيد ، و نگوييد باشد تا به مسجد محل خود برگرديم ديگر اينكه در موقع نمازهايي كه بايد به جماعت گزارد به سوي

ترجمة الميزان ج : 8ص :92

مسجد برويد و نيز از آن جمله است كه خدا را به خلوص اطاعت كنيد و در عبادت بت‏ها را شريك او مگيريد .

اين وجوه و معاني صرف نظر از اينكه آيه شريفه از آن انصراف دارد وجوهي نيست كه بتوان آيه را به آن حمل نمود ، زيرا سه وجه اول آن با وضعي كه مسلمين در موقع نزول اين آيه داشتند نمي‏سازد ، براي اين كه اين سوره در مكه نازل شده و آن روز كعبه قبله مسلمين نبوده و مسلمانان مساجد مختلف و متعددي نداشتند .

وجه آخري هم گر چه با معنايي كه ما ذكر كرديم نزديك است ، ولي اخلاصي را كه از آيه استفاده مي‏شود آن طور كه بايد بيان نمي‏كند و در حقيقت معناي آيه مورد بحث نيست ، بلكه معناي آيه و ادعوه مخلصين له الدين است .

كما بداكم تعودون فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة ... در معناي اين جمله و كيفيت ارتباطش به ما قبل چند احتمال است : احتمال اول كه سياق كلام هم ظهور در آن دارد اين است كه جمله فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة حال از فاعل تعودون باشد ، و همين حال وجه مشتركي باشد كه بازگشت را شبيه به ابتداي خلقت نموده و معنايش اين باشد كه شما در قيامت مانند آن روزي كه خداي‏تان آفريد دو گروه خواهيد بود ، نظير آيه و لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم اول مرة كه حشر انفرادي مردم را در قيامت به خلقت انفرادي آنان تشبيه مي‏كند .

اين است آن معنايي كه از ظاهر سياق استفاده مي‏شود ، و اما آنچه را كه ديگران احتمالش را داده و گفته‏اند جمله فريقا هدي ... حال از خصوص عامل خودش است و وجه شباهت عود به بدء چيز ديگري است كه در كلام ذكر نشده ، و آن به گفته بعضي ، تنها بودن در خلقت و حشر و به گفته بعضي ديگر اين است كه هم خلقت نخستين آنان از خاك بوده و هم حشرشان از خاك خواهد بود ، و به گفته بعضي ديگر اين است كه خلقت دوم آنان براي خدا با خلقت بار اولشان فرقي نداشته و خداوند به هر دو قادر است .

وجوهي است كه دلالت آيه بر آنها بسيار بعيد است .

و ثانيا حذف كردن وجه شباهت با اينكه ذكر آن لازم است ، و در عوض ذكر كردن چيزي كه مورد حاجت نيست جز خلط و اشتباه فايده‏اي ندارد .

توضيح بيشتر اين اشكال به زودي خواهد آمد .


ترجمة الميزان ج : 8ص :93

كلمه بدا ظهور دارد در ابتداي خلقت دنيوي انسان نه مجموع زندگي او كه از كلام بعضي‏ها استفاده مي‏شود .

بعضي از مفسرين آيه را چنين تفسير كرده‏اند كه : شما مبعوث خواهيد شد به همان صورتي كه مي‏ميريد ، مؤمن با ايمان خود و كافر با كفر خود ، چون از اين كلام بر مي‏آيد كه كلمه بدء را به معناي زندگي دنيا گرفته و خواسته است آيه را چنين معنا كند : شما كه در دوران زندگي دنيوي‏تان مخلوق خدا بوديد و خداوند فرقه‏اي از شما را هدايت و فرقه‏اي را گمراه نمود ، در آخرت نيز دو فرقه خواهيد بود و اينمعنا صحيح نيست ، زيرا كلمه بدء در اموري كه داراي استمرار و امتداد است به معناي آغاز آن و اولين جزء وجود آن است نه تمامي آن .

در آيه مورد بحث هم اين كلمه در خطاب به انسان واقع شده كه موجودي است داراي استمرار ، و معناي آن ابتداي وجود انسان است نه سرتاسر زندگي دنيوي او .

علاوه بر اينكه اين آيه تتمه آياتي است كه ابتداي خلقت بشر و داستان سجده ملائكه را بيان مي‏كند .

پس مراد از بدء در اين آيه آغاز آفرينش نوع بشر است كه در اول داستان گفته شده ، و از آن جمله اين بود كه پس از اينكه ابليس را رجم نمود به وي فرمود : اخرج منها مذؤما مدحورا لمن تبعك منهم لاملئن جهنم منكم اجمعين و در اين وعده‏اش بني نوع بشر را به دو گروه تقسيم كرد : يكي آنان كه صراط مستقيم را دريافتند ، و يكي آنان كه راه حق را گم كردند ، اين يكي از خصوصيات ابتداي خلقت بشر بود كه در عودشان نيز اين خصوصيت هست .

آيات ديگري هست كه اين خصوصيت را به بيان صريح‏تري توضيح داده ، از آن جمله فرموده است : قال هذا صراط علي مستقيم ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين خداوند در اين آيه به قضاي حتمي خود مردم را دو طايفه كرده : يكي آنان كه ابليس نمي‏تواند گمراهشان كند ، و يكي آنان كه به اختيار خود او را پيروي مي‏كنند و در نتيجه گمراه مي‏شوند .

همچنان كه فرموده : كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و اين قضاي حتمي به گمراهي آنان ، در اثر متابعتي است كه از ابليس مي‏كنند ، نه اينكه متابعت‏شان از ابليس اثر

ترجمة الميزان ج : 8ص :94

قضاي حتمي خدا باشد.

و نيز از آن جمله آيه قال فالحق و الحق اقول لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين است كه دلالت دارد بر تفرق به دو فريق .

و چون چنين قضايي بوده خداوند در آيه قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فاماياتينكم مني هدي فمن اتبع هداي فلا يضل و لا يشقي و من اعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اعمي ... فرموده است : وقتي هدايت من به شما رسيد هر كس هدايتم را پيروي كند گمراه و بدبخت نمي‏شود ، و هر كس از ذكر من اعراض نمايد در دنيا به زندگي تنگي گرفتار مي‏شود و در آخرت نابينا محشورش مي‏كنيم .

احتمال دوم اينكه جمله كما بداكم تعودون در مقام تعليل مضمون كلام سابق باشد .

بنا بر اين احتمال ، معناي آن كلام و اين جمله چنين خواهد بود : در اعمال خود ميانه‏رو باشيد و خود را براي خداي سبحان خالص كنيد ، زيرا خداي سبحان آن موقعي كه شما را آفريد به قضاي حتمي خود ، دو دسته‏تان كرد ، و بنا را بر اين گذاشت كه يك دسته را هدايت كند و دسته ديگر گمراه شوند ، و بدانيد كه به زودي به همان گونه كه خلق‏تان كرد به سويش بازگشت مي‏كنيد ، در آنروز نيز يك دسته هدايت يافته‏اند و دسته ديگر كساني خواهند بود كه به خاطر پيروي‏شان از شيطان دچار ضلالتند ، پس ميانه‏رو باشيد و خود را خالص كنيد تا از آناني باشيد كه به هدايت خدا مهتدي شدند ، نه از آنان كه به ولايت و پيروي از شيطان گمراه گشتند .

بنا بر اين احتمال ، آيه مورد بحث همان مفادي را مي‏رساند كه آيه و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات اينما تكونوا يات بكم الله جميعا در مقام بيان آن است ، چون اين آيه نيز با اينكه مي‏فرمايد : براي هر كسي وجهه و هدفي است كه خواه ناخواه به سوي آن خواهد رفت و از آن تخلف نخواهد كرد ، چه آن هدف سعادت باشد و چه شقاوت در عين حال

ترجمة الميزان ج : 8ص :95

امر ، به سبقت گرفتن در خيرات مي‏كند ، و اين گر چه به حسب ظاهر تناقض است ، زيرا اگر سعادت و شقاوت اشخاص حتمي و قهري است ديگر معنا ندارد كه امر به سبقت در خيرات كند ، و ليكن با كمي دقت معلوم خواهد شد كه مي‏خواهد بفرمايد براي هر يك از شما سرنوشت معيني از بهشت و دوزخ و سعادت و شقاوت هست ، و ممكن نيست كسي راهي غير از اين دو راه داشته باشد پس در خيرات سبقت گيريد ، باشد كه از اهل سعادت و بهشت شويد ، نه از اهل دوزخ و شقاوت .

و همچنين مفاد آيه مورد بحث اين است كه : شما همانطوري كه در ابتداي خلقت به قضاي پروردگار دو جور و دو دسته خلق شديد در آخرت نيز به دو فريق به سوي خدا بازگشت خواهيد كرد ، پس در كارهايتان ميانه‏روي كنيد و خود را براي خدا خالص سازيد باشد كه از فريق هدايت يافتگان باشيد نه از آنان كه ضلالت‏شان حتمي شده است .

احتمال سوم اينكه جمله كما بداكم تعودون كلامي تازه و غير مربوط به ما قبل باشد ، و در عين تازه بودنش اشاره به دعوت به قسط و اخلاصي كه از سياق استفاده مي‏شد نيز داشته باشد .

و اما جمله انهم اتخذوا الشياطين اولياء - اين جمله علت ضلالتي را كه جمله حقت عليهم الضلالة براي آنان اثبات مي‏نمود تعليل مي‏كند ، و از آن استفاده مي‏شود كه گويا ضلالت و خسراني كه از مصدر قضاي الهي در حق ايشان صادر شده مشروط به ولايت شيطان بوده است .

آيه كتب عليه انه من تولاه فانه يضله ... و همچنين آيه و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم و حق عليهم القول في امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس انهم كانوا خاسرين نيز آن را افاده مي‏كند .

و يحسبون انهم مهتدون اين جمله نسبت به جمله قبل به منزله عطف تفسير است ، و معناي تحقق ضلالت و لزوم آن را تفسير نموده مي‏فهماند انسان وقتي به راه باطل افتاد و از حق دور شد مادامي كه اعتراف به باطل بودن آن داشته و حق را از ياد نبرده اميد برگشتن به حق در او هست ، و اما اگر كارش بجايي رسيد كه به حق بودن باطل ايمان پيدا كرد و معتقد

ترجمة الميزان ج : 8ص :96

شد كه راه هدايت همان راهي است كه او مي‏رود ، آنوقت است كه در گمراهي استوار شده و ضلالتش حتمي و براي هميشه اميد رستگاريش قطع مي‏گردد ، پس وقتي چنين پنداري از لوازم ضلالت باشد جمله و يحسبون انهم مهتدون به منزله تفسير جمله حقت عليهم الضلالة خواهد بود ، همچنانكه همين پندار در آيه قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا و آيه ان الذين كفروا سواء عليهم ا انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة بعنوان يكي از لوازم ضلالت ذكر شده و آن را تفسير كرده است .

آري ، انسان تا زماني كه در مسير فطرت راه مي‏رود و بر طبق نواميس خلقت قدم بر مي‏دارد حق را حق و سعادت را سعادت و خلاصه هر چيز را آنطور كه هست مي‏بيند ، و در نتيجه جز در برابر حق گردن نمي‏نهد ، و جز براي راستي و درستي خاضع نمي‏شود ، و جز چيزهايي را كه خير و سعادتش در آن است اراده نمي‏كند ، اين فطرت آدمي است كه اگر توفيق هم رفيق شد و انسان به راه هدايت افتاد سعي مي‏كند تمامي مقاصد خود را با مصداق حقيقيش تطبيق دهد ، مثلا در عبادت كه يكي از مقاصد او است جز خدا را كه مطلوب و مقصود حقيقي اواست و بندگي در برابر او مصداق حقيقي عبادت است نمي‏پرستد ، و جز حيات دائمي كه سعادت مطلوب او است طلب نمي‏كند .

اما اگر توفيق رفيقش نشد و در نتيجه از راه ، پرت و منحرف گرديد ، دلش از حق به سوي باطل و از خير به سوي شر و از سعادت به سوي شقاوت بر مي‏گردد ، آن وقت است كه هواي نفس را معبود خود گرفته و شيطان را مي‏پرستد ، براي بت‏ها سر فرود مي‏آورد ، از عالم ملكوت چشم پوشيده دل به دنيا مي‏بندد ، و چشم به زخارف مادي آن مي‏دوزد .

چنين كسي عقيده‏اش نسبت به هر عملي كه انجام مي‏دهد اين است كه همين طور بايد آن را انجام داد ، و خيال مي‏كند كه در عمل خود راه راست را يافته است ، در نتيجه باطل را به عنوان حق ، و شر و شقاوت را به خيال خير و سعادت اخذ مي‏كند ، و در عين اينكه فطرتش سالم و محفوظ است در مقام عمل فطرت خود را با غير آن تطبيق مي‏دهد .

خداي تعالي در اين باره مي‏فرمايد : يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم من قبل ان

ترجمة الميزان ج : 8ص :97

نطمس وجوها فنردها علي ادبارها .

آري ، محال است كسي باطل را با اعتراف به باطل بودنش پيروي كند ، و شقاوت را با علم به اينكه شقاوت و خسران است طلب نمايد ، همچنان كه در اين باره نيز فرموده : فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله .

و اين نه تنها انسان است كه چنين نمي‏كند ، بلكه هيچ علت و سببي جز غايتي را كه سازگار با طبع او است هدف همت قرار نمي‏دهد ، و جز كارهايي كه خير و سعادتش را تامين كند مرتكب نمي‏شود ، و اگر هم احيانا به انساني و يا سببي از اسباب ديگر برخوريم كه بر خلاف اين قاعده عملي را انجام داده يا اثري را از خود نشان داده است بايد اين برخورد خود را سطحي دانسته و آن را تخطئه كنيم .

اين است آن معنايي كه دقت و تامل در آيه آن را اقتضا مي‏كند ، و همانطوري كه گفتيم استفاده اين معنا وقتي است كه جمله فريقا هدي ... حال از ضمير تعودون باشد و وجه شباهت عود را به بدء بيان كند ، چه اينكه آن را متصل به ما قبل و مبين علت آن بدانيم ، و يا آنكه آن را جمله‏اي مستانفه بگيريم .

و اما مفسرين ديگر ، گويا همه در اين معنا اتفاق دارند كه جمله فريقا هدي حالي است كه تنها كيفيت عود را بيان مي‏كند ، نه عود و بدء را ، و چنين پنداشته‏اند كه جهت اشتراك و وجه شباهت عود به بدء چيز ديگري است كه در كلام ذكر نشده است .

بله ، كساني هم ديده مي‏شوند كه جمله مزبور را بيان كيفيت عود و بدء هر دو گرفته‏اند ، و ليكن اين اشخاص كساني هستند كه به منظور فرار از محذور جبر منظور از بدء را سرتاسر زندگي دنيا و منظور از عود را طول زندگي آخرت گرفته‏اند ، نه ابتداي آن دو .

و خواننده عزيز ملاحظه كرد كه ما مقصود از عود و بدء را ابتداي وجود در اين دو نشات گرفتيم و محذور جبر هم لازم نيامد .

كوتاه سخن ، مفسرين بعد از اتفاق مزبور در بين خود اختلاف كرده‏اند در اينكه اين كلام

ترجمة الميزان ج : 8ص :98

چه ارتباطي به ما قبل خود دارد ، و وجه اتصال آن به ما قبل چيست ؟ بعضي گفته‏اند : اين كلام مردم را از معاد بيم مي‏دهد ، تا شايد كه از ترس آن ، احكام سابق الذكر را عمل كنند ، و احتجاج مي‏كند بر مساله معاد به مساله ابتداي خلقت .

بنا بر اين ، معناي اين جمله و جمله ما قبلش اين است كه : خدا را به خلوص بخوانيد و از مجازات روز حشر بترسيد ، و اگر مساله حشر به نظرتان بعيد مي‏رسد نظري به ابتداي خلقت خود كنيد ، آن خدايي كه شما را از هيچ به وجود آورده قادر است كه بار ديگر مبعوث‏تان كند .

و اين وجه صحيح نيست ، زيرا وقتي صحيح است كه جمله مزبور بخواهد قدرت خدا را بر عود ، تشبيه كند به قدرتش نسبتبه بدء ، و اگر اين جمله در صدد چنين تشبيهي بود جا داشت به تعبير كما بداكم يبعثكم و يجازيكم نازل مي‏شد ، و به جاي اينكه بفرمايد : بر گشت مي‏كنيد ، مجازات را كه غرض اصلي از انذار با آن حاصل مي‏شود صريحا ذكر مي‏كرد ، و مي‏فرمود : خداوند مبعوث‏تان مي‏كند و مجازات‏تان مي‏نمايد و حال آنكه اينطور نفرموده ، پس با اين وجه نمي‏توان اين جمله را به جمله قبل مربوط و متصل ساخت .

بعضي ديگر گفته‏اند : اين جمله احتجاج عليه منكرين بعث است ، و مربوط است به چند آيه قبل كه مي‏فرمود : فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون و حاصل معناي آن اين است كه : محشور كردن شما براي خدا كاري ندارد ، و اين كار مشكل‏تر از آفريدن‏تان نيست .

اشكالي كه در وجه قبلي بود در اين وجه نيز هست ، بعلاوه اينكه ، اين وجه بدون دليل خود را به زحمت انداختن است .

بعضي ديگر گفته‏اند : اين جمله مستانفه و كلام تازه‏اي است و هيچ ربطي به ما قبل خود ندارد .

عده‏اي ديگر گفته‏اند : متصل به ما قبل خود هست ، و معنايش اين است كه : زنهار ! خود را براي خدا خالص كنيد كه هر كسي به همان حالي مبعوث مي‏شود كه با آن حال از دنيا رفته است ، مؤمن بر ايمانش و كافر بر كفرش .

اين وجه نيز مانند وجوه قبليش از سياق آيه ، دور است و آيه بر آن دلالت ندارد .

يا بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد ... راغب مي‏گويد : كلمه سرف به معناي تجاوز از حد است در هر عملي كه انسان انجام مي‏دهد و ليكن اين معنا در انفاق مشهورتر است .


ترجمة الميزان ج : 8ص :99

معناي به همراه برداشتن زينت در موقع رفتن به سوي مسجد آرايش ظاهري نيست ، بلكه آرايشي است معنوي كه مناسب با نماز و طواف و ساير عبادات باشد .

پس معناي آيه بر مي‏گردد به امر به زينت كردن نيكو براي نماز و غير آن و اطلاق آن شامل نماز اعيادو جماعات و نمازهاي يوميه و ساير وجوه عبادت و ذكر مي‏شود .

و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا ... - در اين جمله دو امر اباحي و يك نهي تحريمي است كه جمله انه لا يحب المسرفين نهي تحريمي مزبور را تعليل مي‏كند .

و همان طوري كه قبلا هم اشاره كرديم اين امر و نهي و علتي كه براي آن ذكر شده همه از متفرعات داستان بهشت آدم است ، و خطاب اين جمله مانند خطاب‏هاي آن داستان عمومي است و اختصاص به يك دين و يك صنف ندارد .

پس اينكه بعضي از مفسرين گفته‏اند آيه يا بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) مبعوث به جميع امم دنيا است .

و همچنين اينكه گفته‏اند خطاب در اين آيه به حسب لغت زنان را شامل نمي‏شود و ليكن به حسب شرع آنان را به تبع مردها شامل مي‏شود ، صحيح نيست ، زيرا همانطوري كه گفتيم اين خطاب اختصاص به امت اسلام ندارد و شمولش نسبت به زنان از ناحيه تغليب و وجود قرينه عقلي است نه به حسب شرع .

قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق در اين آيه به نوعي التفات حكمي مخصوص به اين امت از حكم عام سابق استخراج شده ، همچنانكه در جمله ذلك من ايات الله لعلهم يذكرون و جملهفاذا فعلوا فاحشة نظيرش گذشت .

استفهامي كه در اين آيه است استفهامي است انكاري .

كلمه الزين در مقابل معناي الشين است ، و به معناي كارها و چيزهايي است كه عيب و نقص را از بين ببرد و الشين به معناي هر چيزي است كه مايه رسوايي و نقص انسان و نفرت اشخاص از او بوده باشد .

معناي اخراج زينت و طيبات رزق

اخراج زينت استعاره‏اي است تخييلي و كنايه است از اظهار آن.

آري ، اين خداي سبحان است كه به الهام و هدايت خود انسان را از راه فطرت ملهم كرده تا انواع و اقسام زينت‏هايي كه مورد پسند جامعه او و باعث مجذوب شدن دلها به سوي او است ايجاد نموده به

ترجمة الميزان ج : 8ص :100

اين وسيله نفرت و تنفر مردم را از خود دور سازد .

پس گر چه به حسب ظاهر به وجود آوردن زينت‏ها و ساير حوائج زندگي كار خود انسان است ، و ليكن از آنجايي كه به الهام خداوند بوده در حقيقت او ايجادش كرده و آن را از پنهاني به عرصه بروز و ظهور در آورده ، چون مي‏دانسته كه اين نوع موجود محتاج به زينت است .

آري ، اگر انسان در دنيا بطور انفرادي زندگي مي‏كرد هرگز محتاج به زينتي كه خود را با آن بيارايد نمي‏شد ، بلكه اصلا بخاطرش هم خطور نمي‏كرد كه چنين چيزي لازم است ، و ليكن از آنجايي كه زندگيش جز بطور اجتماع ممكن نيست ، و زندگي اجتماعي هم قهرا محتاج به اراده و كراهت ، حب و بغض ، رضا و سخط و امثال آن است ، از اين جهت خواه ناخواه به قيافه و شكل‏هايي بر مي‏خورد كه يكي را دوست مي‏دارد و از يكي بدش مي‏آيد ، لذا معلم غيبي از ماوراي فطرتش به او الهام كرده تا به اصلاح مفاسد خود بپردازد ، و معايب خود را بر طرف ساخته خود را زينت دهد ، و شايد همين نكته باعث شده كه از انسان به لفظ عباده كه صيغه جمع است تعبير بفرمايد .

و اين زينت از مهم‏ترين اموري است كه اجتماع بشري بر آن اعتماد مي‏كند ، و از آداب راسخي است كه به موازات ترقي و تنزل ، مدنيت انسان ترقي و تنزل مي‏نمايد ، و از لوازمي است كه هيچ وقت از هيچ جامعه‏اي منفك نمي‏گردد ، به طوري كه فرض نبودن آن در يك جامعه مساوي با فرض انعدام و متلاشي شدن اجزاي آن جامعه است .

آري ، معناي انهدام جامعه جز از بين رفتن حسن و قبح ، حب و بغض ، اراده و كراهت و امثال آن نيست ، وقتي در بين افراد يك جامعه اينگونه امور حكمفرما نباشد ديگر مصداقي براي اجتماع باقي نمي‏ماند - دقت بفرماييد - .

طيب به معناي چيزي است كه ملايم با طبع باشد ، و دراينجا عبارت است از انواع مختلف غذاهايي كه انسان با آن ارتزاق مي‏كند .

و يا عبارت است از مطلق چيزهايي كه آدمي در زندگي و بقاي خود از آنها استمداد مي‏جويد ، مانند مسكن ، همسر و ... براي تشخيص اينكه كداميك از افراد اين انواع طيب و مطابق با ميل و شهوت او و سازگار با وضع ساختماني او است ، خداوند او را مجهز به حواسي كرده كه با آن مي‏تواند سازگار آن را از ناسازگارش تميز دهد .

اين مساله كه زندگي صحيح و سعيد آدمي مبتني بر رزق طيب است احتياج به گفتن ندارد ، و ناگفته پيدا است كه انسان وقتي در زندگي خود به سعادت مطلوبش نائل مي‏شود كه وسيله ارتزاقش چيزهايي باشد كه با طبيعت قوا و جهازاتش سازگار بوده ، و با بقاي تركيب

ترجمة الميزان ج : 8ص :101

خاصي كه آن جهازات دارد مساعد باشد ، چون انسان به هيچ جهازي مجهز نشده مگر اينكه زندگيش موقوف و منوط بر آن است .

بنا بر اين ، اگر در موردي ، حاجت خود را با چيزي كه با طبعش سازگار نيست برآورده سازد نقصي به خود وارد آورده ، و مجبور است آن نقص را به وسيله ساير قواي خود تتميم و جبران نمايد .

مثلا گرسنه‏اي كه احتياج به غذا را به صورتي غير صحيح بر طرف مي‏سازد و بيش از اندازهلازم غذا مي‏خورد نقصي به جهاز هاضمه خود وارد مي‏آورد ، و مجبور مي‏شود به وسيله دوا و اتخاذ رژيم ، جهاز هاضمه و غدد ترشحي آن را اصلاح نمايد ، و وقتي اين عمل را چند بار تكرار كرد دواهاي مزبور از اثر و خاصيت مي‏افتد ، و انسان براي هميشه عليل شده از انجام كارهاي حياتي‏اش كه اهم آن فكر سالم و آزاد است باز مي‏ماند ، و همچنين ساير حوائج زندگي .

علاوه بر اينكه تعدي از اين سنت انسان را به چيز ديگري تبديل مي‏كند ، و به صورت موجودي در مي‏آورد كه نه عالم براي مثل او آفريده شده ، و نه امثال او براي عالم خلق شده‏اند .

آري ، انساني كه يكسره خود را به دست شهوات بسپارد و بكوشد كه تا آخرين مرحله امكان و قدرت از لذائذ حيواني و شكم و شهوت و امثال آن تمتع ببرد انساني است كه مي‏خواهد در ظرفي زندگي كند كه عالم هستي برايش معين نكرده و به راهي رود كه فطرت برايش تعيين ننموده است .

خداي سبحان در اين آيه شريفه زينت‏هايي را سراغ مي‏دهد كه براي بندگانش ايجاد نموده ، و آنان را فطرتا به وجود آن زينت‏ها و به استعمال و استفاده از آنها ملهم كرده ، و معلوم است كه فطرت الهام نمي‏كند مگر به چيزهايي كه وجود و بقاي انسان منوط و محتاج به آن است .

در وضوح اين امر همين بس كه هيچ دليلي بر مباح بودن چيزي بهتر از احتياج به آن نيست ، زيرا احتياج به حسب وجود و طبيعت خاص انساني خود دليل است بر اينكه خداي تعالي انسان را طوري آفريده كه به آن چيز محتاج باشد .

و به عبارت ديگر با تعبيه قوا و ادوات انسان رابطه‏اي بين او و بين آن چيزها برقرار كرده كه خواه ناخواه ، در صدد تحصيل آنها بر مي‏آيد .

ذكر طيبات از رزق و عطف آن بر زينت و قرار داشتن اين عطف در سياق استفهام انكاري اين معنا را مي‏رساند كه اولا رزق طيب داراي اقسامي است .

و ثانيا زينت خدا و رزق طيبرا هم شرع اباحه كرده و هم عقل و هم فطرت .

و ثالثا اين اباحه وقتي است كه استفاده از آن از حد اعتدال تجاوز نكند و گر نه جامعه را تهديد به انحطاط نموده شكافي در بنيان آن

ترجمة الميزان ج : 8ص :102

ايجاد مي‏كند كه مايه انعدام آن است .

آري ، كمتر فسادي در عالم ظاهر مي‏شود و كمتر جنگ خونيني است كه نسل‏ها را قطع و آبادي‏ها را ويران سازد و منشا آن اسراف و افراط در استفاده از زينت و رزق نبوده باشد ، چون انسان طبعا اينطور است كه وقتي از جاده اعتدال بيرون شد و پا از مرز خود بيرون گذاشت كمتر مي‏تواند خود را كنترل كند ، و به يك حد معيني اكتفا نمايد ، بلكه مانند تيري كه از كمان بيرون شود تا آخرين حد قدرتش جلو مي‏رود ، و چون چنين است سزاوار است كه همه وقت و در همه امور در زير تازيانه تربيت كنترل شود ، و به ساده‏ترين بياني كه عقل خود او آن را بپسندد پند و اندرز داده شود .

امر پروردگار به ضروريات زندگي از قبيل لباس پوشيدن و خود را آراستن از همين باب است كه مي‏خواهد تربيتش حتي در اينگونه امور ساده و پيش پا افتاده رعايت شده باشد ، پس كسي نگويد امر به پوشيدن لباس و تنظيف و آرايش چه معنا دارد .

صاحب تفسير المنار جواب ديگري از اين حرف داده - و چه نيكو گفته است : اين حرف را كساني مي‏زنند كه از تاريخ امم و سرگذشت ملل گذشته بي‏خبرند ، و گر نه آن را سطحي و ساده تلقي ننموده به اهميت و ارزش آن پي مي‏بردند ، چون اكثر مردم نيمه وحشي جزيره‏نشين و كوهستاني‏هاي آفريقا كه در جنگل‏ها و غارها تنها و يا دسته‏جمعي زندگي مي‏كردند زن و مردشان لخت بسر مي‏بردند ، اسلام به هر قومي از آنان كه دست يافت با امثال آيه مورد بحث لباس پوشيدن را به آنان ياد داد و ستر عورت را برايشان واجب كرد ، و به سوي تمدن سوق‏شان داد .

و من خيال مي‏كنم اين قبيل حرفها از ناحيه دشمنان اسلام در دهن‏ها افتاده است ، گويا مبلغين مسيحيت به منظور رم دادن مردم از اسلام و دعوت‏شان به كيش خود اين طعنه‏ها را زده‏اند ، و گر نه ارزش دعوت اسلام به لباس و آرايش بر هيچ كس پوشيده نيست .

و لذا بعضي از منصفين مسيحي اعتراف كرده‏اند به اينكه اين گونه طعنه‏ها نسبت به اسلام بي‏انصافي است ، اسلام با اين حكم خود منت بزرگي به گردن ما اروپائيان دارد ، چون اگر اسلام نبود ما امروز در خطه پهناور آفريقا تجارت پارچه و قماش نداشته و ساليانه مبالغ هنگفتي سود نمي‏برديم .

اين حكم اسلام تنها در بين مسلمين آنجا حسن اثر نداشته بلكه امم و ملل بت‏پرست نيز وقتي هموطنان خود را ديدند كه پس از قبول اسلام ملبس به لباس شدند و به زينت و آرايش خود پرداختند آنان نيز به تقليد از مسلمين لباس پوشيده رسم ديرينه خود را ترك گفتند .

شاهد زنده اين مدعا ، ساكنين بلاد هندند ، چون بت‏پرستان اين ناحيه در عين اينكه از قديم الايام مردمي متمدن بودند مع ذلك هم اكنون هزاران هزار از زن و مردشان لخت مادرزاد

ترجمة الميزان ج : 8ص :103

و يا نصف و يا ربع بدن‏شان برهنه است .

بعضي از مردان‏شان در بازارها و كارگاه‏ها بدون لباس آمد و شد مي‏كنند ، و فقط عورت‏ها و يا حد اكثر از كمر به پايين را مي‏پوشانند ، زنان‏شان شكم و ران‏ها را برهنه نموده و از كمر به بالاي‏شان هم برهنه است .

دانشمندان همين قوم اعتراف كرده‏اند كه اين مقدار از لباس را هم مسلمانان به آنان آموخته‏اند .

و همچنين غذا خوردن در ظرف هم از آثار اسلام است ، چون مي‏ديدند كه مسلمين هيچ وقت بدون ظرف غذا نمي‏خورند حتي فقراي آنان كه دسترسي به ظرف ندارند غذا را روي برگ درختان ريخته از روي آن بر مي‏دارند و مي‏خورند ، و در عين تهي دستي هرگز از لباس و آرايش خود كم نمي‏گذارند .

و چون مسلمين از دير زمان در بلاد هند حكومت مي‏كردند ، و غالبا فاضل‏ترين و پارساترين حكومت‏هاي اسلامي بودند تاثيرشان در بت‏پرست‏ها بيش از تاثيري بود كه ساير حكومت‏هاي اسلامي در نقاط مختلف گيتي داشتند ، لذا مساله ملبس به لباس شدن هم از جاهاي ديگر بيشتر شايع گرديد ، و لذا مي‏بينيم در بلاد شرق يعني سيام و نواحي آن ، مسلمين آن طور نفوذ و تاثير نداشته بلكه خودشان در جهل و دوري از تمدن دست كمي از بت‏پرست‏ها نداشتند ، و از حيث لباس و ساير اعمال ديني به كيش بت‏پرستي نزديك‏ترند تا به اسلام .

زنان آن نواحي غير از عورت جلو و عقب ، عورت ديگري كه پوشاندنش لازم باشد براي خود قائل نيستند .

و حال آنكه در اسلام همه بدن زن عورت است .

خلاصه اينكه ، در سراسر گيتي هر كجا كه اسلام قوتي دارد به ميزان نفوذ و قوتش مظاهر تمدن از قبيل لباس ، آرايش و امثال آن به چشم مي‏خورد ، اينجا است كه ارزش واقعي اين اصل اصلاحي اسلام معلوم مي‏شود و به خوبي به دست مي‏آيد كه اگر اسلام چنين اصلي را نمي‏داشت و متعرض مساله لباس و آرايش نمي‏شد و آن را بر مسلمين واجب نمي‏كرد ، به طور مسلم امروز امم و قبايل بي‏شماري همچنان در حال توحش باقي مانده بودند .

با اين حال چطور يك مشت فرنگي ماب به خود اجازه مي‏دهند كه بر حسب عادت زشتي كه دارند در كمال تبختر كلاه خود را كج گذاشته ، روي مبل قهوه‏خانه و يا كاباره و يا ميكده‏ها تكيه زده بگويند : اين چه ديني است كه حوائج و ضروريات زندگي بشري را جزء شرايع خود قرار داده ، مثلا به لباس پوشيدن و غذا خوردن و آب آشاميدن امر نموده و اين قبيل امور را با اينكه احتياجي به سفارش و وحي آسماني ندارد جزء احكام خود قرار دهد ؟

ترجمة الميزان ج : 8ص :104

اين بود جوابي كه صاحب المنار از اشكال مزبور داده .

در اينجا به ياد داستاني افتادم كه نقل آن در حقيقت جواب سومي از اين اشكال است ، و آن اينكه وقتي طبيب مخصوص هارون الرشيد كه مردي نصراني و حاذق در طب بود به علي بن الحسين بن واقد گفت كتاب آسماني شما هيچ دستوري در باره بهداشت و حفظ الصحه ندارد ، و حال آنكه سعادت بشر را دو علم تامين مي‏كند يكي علم اديان و ديگري علم ابدان ( طب ) .

علي در جوابش گفت : خداوند علم ابدان را در كتاب خود در نصف يك آيه خلاصه كرده است و آن جمله كلوا و اشربوا و لا تسرفوا است .

رسول گرامي اسلام (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نيز اين معنا را در جمله كوتاه معده خانه هر دردي است و پرهيز سر آمد هر دوايي است ، و بايد كه حق بدن را در آنچه عادتش داده‏اي ادا كني خلاصه كرده .

طبيب نامبرده فكري كرد و گفت : آري ، كتاب شما و پيغمبرتان با اين دو جمله دستور ديگري را براي جالينوس باقي نگذاشتند .

قل هي للذين آمنوا في الحيوة الدنيا خالصة يوم القيمة خطابي كه در صدر اين آيه است يا مخصوص به كفار است ، و يا مانند خطاب آيه قبلي مؤمنين را هم شامل مي‏شود ، و لازمه اينكه شامل كفار هم باشد اين است كه زينت و طيبات رزق موضوعي باشد مشترك بين كافر و مؤمن .

و چون سياق جمله قلهي للذين آمنوا سياق بيان مختصات مؤمنين است ، و مي‏خواهد بفرمايد : همين نعمت‏هايي كه امروز مؤمن و كافر در آن شريكند در آخرت مختص به مؤمنين است ، لذا جمله في الحيوة الدنيا متعلق است به جمله آمنوا و ظرف يوم القيمة متعلق خواهد بود به همان چيزي كه جمله للذين آمنوا متعلق به آن است ، حال يا كلمه كائنة است و يا شبيه به آن ، و در صورتي كه كلمه خالصة را هم حال از ضمير مؤنث گرفته مقدم شدنش را بر يوم القيمة براي فاصله شدن بين آن و بين في الحيوة الدنيا بدانيم معناي آيه چنين خواهد شد : بگو آن زينت‏ها در روز قيامت تنها از آن مؤمنين است ، و ديگران را از آن بهره‏اي نيست ، زندگي آخرت مانند زندگي دنيا نيست كه هر كس و ناكسي در نعمت‏هاي آن سهيم باشد پس هر كه در دنيا ايمان آورد همه نعمت‏هاي آن روز قيامت از آن وي خواهد بود .

با اين بيان ، اشكالي كه در كلام بعضي از مفسرين است كه گفته‏اند : مراد از خلوص ، نجات از هم و غم است و معناي آيه اين است كه زينت‏هاي دنيا براي مؤمنين خالي از

ترجمة الميزان ج : 8ص :105

هم و غم و خالص از مشقت نيست ، و ليكن در آخرت خالص است ظاهر مي‏شود ، چون در سياق اين آيه و همچنين آيات قبل اشعاري به اينكه نعمت‏هاي دنيايي همراه با ناراحتي است نبود ، تا آنكه قرينه باشد بر معنايي كه وي براي خلوص كرده .

و همچنين كلام مفسر ديگر كه گفته است : جمله في الحيوة الدنيا متعلق است به چيزي كه جمله للذين آمنوا متعلق به آن است ، و معناي آيه چنين است : بگو نعمت‏هاي دنيا براي كساني كه ايمان آوردند به طور اصالت و استحقاق ثابت است ، و براي كفار به طور طفيلي و گر نه خود كفار استحقاق آن را ندارند و همين نعمت‏ها در قيامت براي مؤمنين خالص است .

آنگاه كلام خود را توضيح داده و گفته است : روي سخن در اين آيه به اشخاصي است كه در اصلاح حيات صالح مؤثر باشند ، و علوم نافع و اوامر محرك به سوي اصلاح حيات و همچنين اخذ زينت و ارتزاق از طيبات و قيام به واجبات زندگي منتهي به آنان باشد ، اشخاصي مخاطب به اين آيه هستند كه كارشان تفكر در آيات آفاقي و انفسي و ايجاد صنايع و فنون و ترقي دادن جامعه و قدرداني و شكرگزاري از اين موهبت‏هاي الهي بوده باشد ، و چنين كساني همان مردم با ايمانند كه سر و كارشان با وحي آسماني و انبيا (عليهم‏السلام‏) است .

وجه فساد اين كلام اين است كه اگر مي‏خواهد بگويد اين اصالت و تبعيت از آيه استفاده مي‏شود ، آيه شريفه هيچ دلالتي بر آن ندارد .

و اگر منظورش اين است كه گر چه سياق آيه سياق اين است كه اثبات كند نعمت‏هاي دنيوي براي مؤمنين خلق شده و ليكن از كلمه خالصة استفاده اين معنا مي‏شود كه به طور طفيلي غير مؤمنين با آنان شركت دارند ، آيه شريفه دلالت بر چنين اختصاصي نداشته بلكه بر عكس اشتراك دو طايفه را مي‏رساند : علاوه بر اينكه از امثال آيه و لولا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضة و معارج عليها يظهرون ... و ان كل ذلك لما متاع الحيوة الدنيا و الاخرة عند ربك للمتقين خلاف اين معنا استفاده مي‏شود ، چون اين قبيل آيات دلالت دارند بر اختصاص دنيا به كفار و آخرت به مؤمنين .

كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون - خداي تعالي در اين جمله بر اهل علم منت

ترجمة الميزان ج : 8ص :106

مي‏گذارد به اينكه آيات خود را برايشان بيان فرموده است .

قل انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ... سابقا پيرامون مفردات اين آيه به طور كامل بحث شد ، و گفتيم كه مراد از فواحش گناهاني است كه حد اعلاي شناعت و زشتي را داشته باشد ، مانند زنا ، لواط و امثال آن .

و منظور از اثم گناهاني است كه باعث انحطاط ، ذلت و سقوط در زندگي گردد ، مانند مي‏گساري كه آبروي آدمي و مال و عرض و جانش را تباه مي‏سازد .

و نيز گفتيم كه منظور از بغي تعدي و طلب كردن چيزي است كه حق طلب كردن آن را نداشته باشد ، مانند انواع ظلم‏ها و تعديات بر مردم و استيلاي غير مشروع بر آنان .

توصيف بغي به وصف غير حق از قبيل توصيف به لازمه معنا است ، نه تقسيم بغي به حق و غير حق ، همچنانكه تقييد شرك در و ان تشركوا به قيد ما لم ينزل به سلطانا از اين باب است ، نه تقسيم شرك به شرك با دليل و بدون دليل .

گويا شنونده پس از شنيدن خطاب اباحه زينت و طيبات رزق علاقه‏مند مي‏شود به اينكه بفهمد غير طيبات چه چيزهايي است ، لذا در اين آيه چيزهايي را كه غير طيب است به طور فهرست و خلاصه و به بياني كه شامل تمام انواع گناهان باشد بيان كرده است ، چون محرمات ديني از دو حال خارج نيستند : يا محرمات مربوط به افعالند و يا مربوط به اقوال و عقايد .

كلمات : فواحش ، اثم و بغي مربوط به قسم اول و جملات : و ان تشركوا بالله و ان تقولوا علي الله قسم دوم را خلاصه مي‏كند ، قسم اول هم دو نوع است : يكي آنهايي كه مربوط به حق الناس است كه كلمه بغي جامع آنها است ، و ديگري گناهاني است كه مربوط به حق الناس نيست ، اين نيز دو گونه است : يكي آنهايي كه زشت و شنيعند و كلمه فاحشه اشاره به آنها است .

و ديگري گناهاني است كه تنها داراي مفسده و ضرر براي گنهكار است و كلمه اثم عنوان اينگونه گناهان است .

قسم دوم نيز يا شرك به خدا است و يا افتراء بر او .

و لكل امة اجل ... اين آيه حقيقتي را بيان مي‏كند كه از جمله قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون كه در ذيل داستان آدم و بهشت بود ، استخراج شده است ، نظير احكام ديگري كه از آن استخراج شده بود ، و مفادش اين است كه : امم و جوامع بشري هم مانند افراد داراي عمري

ترجمة الميزان ج : 8ص :107

معين و اجلي محدودند .

و چه بسا بخاطر اين تفريع و استخراج بتوان گفت كه جمله فيها تحيون و فيها تموتون راجع است به زندگي و مرگ افراد و امت‏ها ، و جمله و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين كه قبلا ذكر شده بود راجع به زندگي دنيوي نوع بشر و اينكه اين نوع از موجودات هم ، روزي بطور كلي منقرض خواهند گرديد .

يا بني آدم اما ياتينكم رسل منكم يقصون عليكم آياتي ... كلمه اما در اصل ان ما بوده يعني ان شرطيه بوده و ما زايده بر سرش در آمده است ، و از اينكه در فعل شرطش ياتينكم نون تاكيد ثقيله درآمده استفاده مي‏شود كه شرط مزبور قطعي الوقوع است .

و منظور از قص بيان و تفصيل آيات است ، چون در اين كلمه هم معناي قطع هست و هم معناي اظهار .

اين آيه مشتمل بر چهارمين خطاب عمومي است كه از داستان آدم و بهشت استخراج شده ، و اين خطاب كه آخرين خطاب‏ها است تشريع عام الهي را در خصوص پيروي از انبيا و متابعت از طريق وحي را بيان مي‏كند ، و اصلي كه اين خطاب از آن استخراج شده آيه‏اي شبيه به آيه قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فاما ياتينكم مني هدي است كه بيان مي‏كند هدايت خدا از طريق وحي و رسالت است .

بحث روايتي

در الدر المنثور از ابن منذر از عكرمه نقل كرده كه در ذيل آيه قد انزلنا عليكم لباسا يواري سواتكم گفته است اين آيه در شان قبيله بنو حمس از قريش و قبايل ديگري كه هم عقيده با آنان بودند مانند انصار ، اوس ، خزرج ، خزاعه ، ثقيف ، بني عامر بن صعصعه و بطون كنانة بن بكر نازل شده ، چون اين قبايل گوشت نمي‏خوردند و هميشه از پشت خانه‏ها داخل مي‏شدند ، هيچ وقت پشم و مو استعمال نمي‏كردند ، براي پوشاندن اطفال پوست گوسفند و يا بز را خيكي كنده و در پايين آن در محل پاهاي حيوان دو سوراخ در آورده و آن را ( نظير شلوار پلاستيكي امروز ) به تن اطفال خود مي‏كردند و همواره برهنه طواف مي‏كردند .

تنها قريش بود كه

ترجمة الميزان ج : 8ص :108

در هنگام طواف لباس مي‏پوشيد ، و گر نه ساير قبايل در موسم طواف از راه كه مي‏رسيدند لباسها را كنده و به عقيده خود بدين وسيله خود را از لباسي كه در آن گناه كرده بودند عاري ساخته آنگاه اگر از قريش كسي لباسي به آنان عاريه مي‏داد مي‏پوشيدند و گر نه برهنه مشغول طواف مي‏شدند ، و پس از فراغت از طواف لباس‏هاي خود را پوشيده بر مي‏گشتند .

و نيز در الدر المنثور است كه عبد بن حميد از سعيد بن جبير نقل كرده كه گفت : مردم جاهليت را رسم چنين بود كه برهنه در خانه كعبه طواف مي‏كردند ، و مي‏گفتند كه در لباسي كه خدا را در آن معصيت كرده‏ايم طواف نمي‏كنيم ، حتي نقل مي‏كنند زني از باديه وارد شد و همه لباس‏هايش را كند و دست خود را در جلو ساتر ساخت و گفت : اليوم يبدو بعضه أو كله فما بدا منه فلا احله و آيه شريفه خذوا زينتكم عند كل مسجد ... در اين باره نازل گرديد .

مؤلف : قريب به اين مضمون از ابن عباس و مجاهد و عطاء نيز نقل شده و ليكن اگر بخاطر داشته باشيد گفتيم آياتي كه در اولش خطاب يا بني آدم است متضمن احكام عامي است كه اختصاص به يك امت ندارد ، و اين روايات اخبار آحادي بيش نيستند ، علاوه بر اينكه متضمن اجتهاد راويان حديثند ، و به هيچ وجه حجيت ندارند .

معتبرترين رواياتي كه در اين باب نقل شده يكي روايتي است كه در الدر المنثور از ابن جرير و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : مردمي در خانه كعبه برهنه طواف مي‏كردند ، لذا خداي تعالي امر به زينت‏شان فرمود ، و زينت همان لباس و ساتر عورت و انواع لباس‏هاي نيك است .

دوم روايتي است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم از ابن عباس نقل كرده‏اند كه گفت : مردم جاهليت چيزهايي از قبيل لباس و غير لباس را كه خداوند حلالش كرده حرام مي‏دانستند ، و آيه قل ا رايتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا اشاره به اين عادت و عقيده آنان است ، آنگاه خداي تعالي در رد اين عقيده آيه قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هي للذين آمنوا في الحيوة الدنيا را فرو

ترجمة الميزان ج : 8ص :109

فرستاد ، و معنايش اين است : مسلمين با كفار در استفاده از طيبات شريكند ، از طعام طيب آن و لباس پاكيزه‏اش و زنان صالح و ساير طيباتش استفاده مي‏كنند ، وليكن خداوند اين طيبات را در قيامت خالص براي مؤمنين قرار مي‏دهد و ديگر مشركين از آن بهره‏اي ندارند .

اين دو روايت بطوري كه مي‏بينيد شان نزول آيه را بيان نمي‏كند ، بلكه ابن عباس در اين دو روايت يك حقيقت خارجي را تطبيق بر آيه قرآن كرده است .

و نيز در الدر المنثور از ابو الشيخ از حسن نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : هيچ بنده‏اي عمل نيك و بدي نمي‏كند مگر آنكه روزي لباس مناسب عملش را به تن خواهد كرد ، و مردم او را خواهند شناخت ، و جمله و لباس التقوي ذلك خير از آيات قرآن گواه اينمعنا است .

در تفسير عياشي از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابي جعفر و ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) نقل شده كه فرمودند : مراد از لباس تقوا لباس‏هاي سفيد است .

در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عثمان نقل كرده كه گفت : از رسول خدا شنيدم كه در اين آيه رياشا ميخواند نه ريشا .

در تفسير قمي در روايت ابي الجارود از حضرت ابي جعفر (عليه‏السلام‏) نقل شده كه آنجناب در ذيل آيه شريفه يا بني آدم قد انزلنا عليكم لباسا يواري سواتكم و ريشا و لباس التقوي فرمودند : مراد از لباس همين لباسي است كه مي‏پوشيد و مراد از رياش متاع و مال است ، و مقصود از لباس تقوا لباس عفاف است ، زيرا شخص عفيف هم مانند كسي كه لباس به تن دارد عورت و عيبش پوشيده است ، هر چند لباس نداشته باشد ، بخلاف فاجر كه هر چه هم لباس بپوشد عورت و معايبش هويدا است .

مؤلف : معنايي كه در اين دو روايت براي لباس شده از باب تطبيق كلي بر مصداق است كه نظيرش در روايات ديگري تكرار شده .

و نيز در تفسير قمي در ذيل آيه و اذا فعلوا فاحشة قالوا ... است كه اين آيه حكايت قول بت‏پرستان است ، و خداوند آن را در جمله قل ان الله لا يامر بالفحشاء رد كرده

ترجمة الميزان ج : 8ص :110

است .

در كتاب بصائر الدرجات از احمد بن محمد از حسين بن سعيد از محمد بن منصور روايت شده كه گفت : از امام (عليه‏السلام‏) معناي آيه و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها ابائنا و الله امرنا بها ... را پرسيدم فرمود : آيا كسي را سراغ داري كه خيال كند خداوند انسان را امر به زنا و نوشيدن شراب و ساير محرمات كرده باشد ؟ عرض كردم : نه .

فرمود پس فكر مي‏كني .

اين فاحشه‏اي كه مردم جاهليت مي‏گفتند : خدا ما را به آن امر كرده چيست ؟ عرض كردم خدا و رسول بهتر مي‏دانند .

فرمود : اين آيه راجع به زمامداران و زعماي جور است كه مردم ادعا مي‏كنند خدا ايشان را امر به اقتداء به آنان نموده با اينكه خداوند چنين دستوري نداده است ، و خداوند در اين آيه ادعاي آنان را رد نموده ، به ما خبر مي‏دهد كه آنان دروغ مي‏گفته‏اند ، و اين دروغشان را فاحشه ناميده است مؤلف : اين روايت در كافي نيز از عده‏اي از روات شيعه از احمد بن محمد از حسين بن سعيد از ابي وهب از محمد بن منصور نقل شده .

و به اين مضمون در تفسير عياشي از محمد بن منصور از عبد صالح (عليه‏السلام‏) روايت شده .

پس معلوم مي‏شود از سند بصائر الدرجات ابو وهب افتاده ، و حسين بن سعيد از او و او از محمد بن منصور روايت كرده ، و نيز معلوم مي‏شود محمد بن منصور اين سؤال را از عبد صالح موسي بن جعفر (عليه‏السلام‏) كرده است .

به هر حال مضمون اين روايت منطبق با ايام نزول آيه نيست ، و همچنين استدلالي هم كه در آن است منطبق با مورد آيه نيست ، زيرا اهل جاهليت احكام زيادي در باره فحشاء و منكرات داشته و آن را به خداي سبحان نسبت مي‏دادند ، از آن جمله يكي كه جاي ترديد نيست طواف بدون ستر عورت است .

پس نمي‏توان گفت كه اين روايت شان نزول آيه را بيان مي‏كند ، و ليكن اين هم هست كه بعد از رحلت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هيچ عمل زشت و شنيعي كه مردم آن را جايز دانسته و به خداوند نسبتش دهند جز مساله امامت غاصبانه ائمه جور عمل ديگري نيست كه مصداق اين آيه بوده باشد ، و مساله مزبور با آيه شريفه كاملا منطبق است ، زيرا بعد از رحلت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) قرن‏ها بر مسلمين گذشت كه

ترجمة الميزان ج : 8ص :111

زنازادگاني امثال زياد بن ابيه و فرزند نامشروعش عبيد الله زياد و حجاج بن يوسف و طاغياني امثال آنان بر ايشان حكومت مي‏كردند ، در حالي كه در اطراف تخت سلطنت‏شان علمايي بودند كه به امثال آيه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم تمسك نموده و به نفوذ اوامر ايشان و وجوب اطاعتشان فتوا مي‏دادند ، پس اين روايت ناظر به اين جهت است كه مصداق آيه مورد بحث تنها رفتار مردم جاهليت نبوده ، بلكه رفتار مسلمين هم يكي از مصاديق آن است .

در تفسير عياشي از ابي بصير نقل شده كه گفت : از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) شنيدم كه مي‏فرمود : اگر كسي بگويد خداوند امر به فحشاء مي‏كند دروغ به خدا نسبت داده ، و اگر كسي بگويد خير و شر همه مستند به او است باز هم به خداوند دروغ نسبت داده .

و نيز در كتابمزبور از مسعدة بن صدقه از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرمود : اگر كسي بگويد خداوند امر به كار بد و فحشاء مي‏كند به خداوند دروغ بسته ، و اگر بگويد خير و شر عالم بدون مشيت او صورت مي‏گيرد خدا را از سلطنتش بيرون نموده ، و اگر بگويد گناهان بدون قوت خدا ارتكاب مي‏شود باز به خدا دروغ بسته ، و كسي كه به خدا دروغ ببندد خداوند او را داخل آتشش مي‏نمايد .

مؤلف : اينكه فرمود : و كسي كه بگويد خير و شر عالم بدون مشيت او صورت مي‏گيرد ... ناظر به قول مفوضه است كه مي‏گويند : بنده در كار خير و شر خود مستقل است .

همچنانكه جمله و اگر كسي بگويد خير و شر همه مستند به او است كه در روايت قبلي بود ناظر است به قول جبري مذهب‏ها كه مي‏گفتند : خير و شر و اطاعت و معصيت همه مستند به اراده خود خدا است ، و اراده و مشيت عبد كوچكترين دخالتي در صدور آن ندارد ، البته اين وقتي است كه ضمير او در آن روايت به خداي تعالي برگردد و اما اگر به خود صاحب عمل برگردد آن وقت مانند روايت دوم ناظر به قول مفوضه خواهد بود .

شيخ در تهذيب به سند خود از ابن مسكان نقل كرده كه گفت : از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) سؤال كردم معناي آيه و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد چيست ؟ فرمود : اين آيه راجع به قبله است .


ترجمة الميزان ج : 8ص :112

مؤلف : اين نيز از باب تطبيق كلي بر مصداق است ، و عياشي هم در تفسير خود نظير اين روايت را از ابي بصير از يكي از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام‏) نقل كرده است .

و نيز در كتاب نامبرده به سند خود از حلبي از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه در ذيل آيه و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد فرمود : مقصود مساجدي است كه در اسلام بنا شده و معناي آيه اين است كه : در مساجد نوبنياد هم روي خود را به جانب مسجد الحرام كنيد .

اين مضمون را عياشي نيز از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابي جعفر و ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) روايت كرده است .

مؤلف : گويا مراد امام (عليه‏السلام‏) اين است كه معناي اقامه وجوه در اين آيه صرف توجه به خدا و استقبال قبله است ، و اما اينكه اين قبله كجا است متعرض آن نيست .

در اين آيه اجمالا گوشزد مي‏كند كه قبله‏اي هست ، و در آيه فوق وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره آن قبله را معين مي‏كند .

قبلا هم در بحث پيرامون آيات قبله گفتيم كه كعبه در مدينه ، و بعد از هجرت قبله مسلمين شد ، و آيه مورد بحث كه از آيات سوره اعراف است در مكه نازل شده ، و اگر با سياق آيات قبله سازگار باشد بعيد نيست گفته شود : اصل تشريع قبله در مكه و در اين سوره بوده ، و تفصيل و تفسير جزئيات آن در مدينه در سوره بقره بوده است ، و از اين قبيل احكام از واجبات و محرمات زياد داريم كه سوره‏هاي مكي اجمال آن را متعرض شده‏اند و سوره‏هاي مدني تفصيل و تفسير آن را .

بنا بر اين ، اينكه امام (عليه‏السلام‏) فرمود : مساجدي است كه در اسلام بنا شده معنايش اين است كه مراد از اين مساجد هر مسجدي است كه مسلمين در اكناف زمين بنا مي‏كنند و منظور از اقامه وجوه گردانيدن وجوهي است كه در آيه كعبه است .

در تفسير عياشي از حسين بن مهران از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) روايت شده كه در ذيل جمله و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد فرمودند : منظور ائمه مي‏باشند .

مؤلف : ظاهرا مراد امام (عليه‏السلام‏) از كلمه ائمه ، ائمه جماعات است ، و به

ترجمة الميزان ج : 8ص :113

زودي معناي ديگري براي آن خواهد آمد .

و نيز از حسين بن مهران از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل جمله خذوا زينتكم عند كل مسجد فرمود : يعني ائمه .

مؤلف : اين حديث نظير حديث سابق است ، و ممكن است اشاره به جلو انداختن امام جماعت باشد ، چون اين هم خود براي نماز زينتي است ، همچنانكه جلو انداختن نيكان و بزرگترها و به آنان اقتدا كردن زينت نماز است .

و نيز ممكن است منظور از ائمه ، ائمه دين باشد نه امام جماعت .

و به زودي در ذيل روايت علاء بن سيابه در آخر بحث اين احتمال خواهد آمد .

در الدر المنثور است كه عقيلي و ابو الشيخ و ابن مردويه و ابن عساكر از انس از رسول خدا نقل كرده‏اند كه در ذيل آيه خذوا زينتكم عند كل مسجد فرمود : نماز بخوانيد با كفش‏هايتان .

مؤلف : اين معنا بطرق ديگري از عليبن ابي طالب (عليه‏السلام‏) و ابي هريره و ابن مسعود و شداد بن اوس و ديگران نيز نقل شده .

و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) مرا نزد ابن الكواء و يارانش فرستاد ، وقتي من بر آنها وارد شدم پيراهني نازك و حله‏اي بر تن داشتم .

گفتند : تو ابن عباسي و مثل اين لباسها بر تن كرده‏اي ؟ گفتم آري ، و اولين چيزي كه با آن با شما مخاصمه مي‏كنم همين لباس‏ها است ، زيرا خداوند در آيه قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و در آيه خذوا زينتكم عند كل مسجد آن را حلال كرده ، رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم در عيد فطر و عيد قربان دو برد حبرة ( كه از بافته‏هاي يمن و لباس‏هاي فاخر آنروز بود ) مي‏پوشيد ، و شما آن را بر خود حرام كرده‏ايد .

در كافي به سند خود از يحيي بن ابي العلاء از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) عبد الله بن عباس را پيش ابن الكواء و يارانش روانه كرد ، ابن عباس آن روز پيراهن نازك و حله‏اي به تن داشت اصحاب ابن الكواء وقتي او را ديدند گفتند : اي ابن عباس تو بهترين مردان ما بودي ، و ما تو را از همه مردمبهتر مي‏دانستيم ، حالا مي‏بينيم كه اينگونه لباس به تن كرده‏اي ؟ ابن عباس گفت : همين لباس اولين چيزي است كه

ترجمة الميزان ج : 8ص :114

من بر سر آن با شما بحث خواهم كرد ، و به شما ايراد خواهم نمود ( زيرا شما آن را حرام مي‏دانيد ، و مرا به پوشيدن آن ملامت مي‏كنيد ) در حالي كه خداي سبحان فرموده : قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق و نيز فرموده : خذوا زينتكم عند كل مسجد .

و نيز در كافي به سند خود از فضالة بن ايوب نقل كرده كه در تفسير آيه خذوا زينتكم عند كل مسجد فرموده است : در عيدو جمعه .

مؤلف : اين روايت را تهذيب از فضاله از عبد الله بن سنان از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) نقل كرده .

و به همين مضمون عياشي در تفسير خود و طبرسي در مجمع البيان از ابي جعفر (عليه‏السلام‏) نقل كرده‏اند .

و در كتاب فقيه است كه شخصي از حضرت رضا (عليه‏السلام‏) پرسيد منظور از زينت در آيه خذوا زينتكم عند كل مسجد چيست ؟ حضرت فرمود از آن جمله است شانه زدن قبل از هر نمازي .

مؤلف : در اين معنا روايات ديگري نيز هست .

و در تفسير عياشي از خيثمة بن ابي خيثمة روايت شده كه گفت : حسن بن علي (عليهماالسلام‏) هر وقت مي‏خواست به نماز بايستد بهترين لباس‏هاي خود را مي‏پوشيد .

خدمتش عرض كردند يا بن رسول الله چرا لباس‏هاي خوب خود را در موقع نماز مي‏پوشيد ؟ فرمود : خداوند جميل و زيبا است ، و هر زيبايي را دوست مي‏دارد و مي‏فرمايد : خذوا زينتكم عند كل مسجد ، من نيز خود را براي پروردگارم زينت مي‏دهم و دوست دارم بهترين لباسم را بپوشم .

مؤلف : اين حديث از طرق اهل سنت نيز روايت شده است .

و در كافي به سند خود از يونس بن ابراهيم روايت كرده كه گفت : بر ابي عبد الله

ترجمة الميزان ج : 8ص :115

(عليه‏السلام‏) وارد شدم در حالي كه طيلسان و كلاهي از خز بر تن داشتم .

حضرت نگاهي به من كرد و چيزي نگفت .

من عرض كردم : فدايت شوم جبه و طيلسان من از خز است در باره آن چه مي‏فرماييد ؟ حضرت فرمود : خز عيبي ندارد ، عرض كردم تاري كه در بافت آن به كار رفته ابريشم است .

فرمود : اين نيز اشكال ندارد ، چون حسين بن علي (عليهماالسلام‏) در حالي كه كشته شد جبه‏اي از خز بر تن مباركش بود .

آنگاه حضرت ، داستان عبد الله بن عباس و خوارج و احتجاج او را عليه آنان نقل كرد .

و نيز در همان كتاب به سند خود از احمد بن ابي عبد الله از محمد بن علي بطور مرفوع نقل مي‏كند كه وقتي سفيان ثوري در مسجد الحرام قدم مي‏زد ، امام صادق (عليه‏السلام‏) را ديد كه لباس‏هاي زيبا و گرانبها پوشيده بود .

گفت به خدا سوگند مي‏روم و ملامتش مي‏كنم .

نزديك رفت و عرض كرد : يا بن رسول الله به خدا سوگند رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و علي بن ابي طالب و هيچكس از پدرانت از اين لباس‏ها نپوشيدند .

حضرت فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در روزگاري تنگ زندگي مي‏كرد و به مقتضاي فقر و تنگدستي‏اش رفتار مي‏نمود ، و پس از آن حضرت روزگار به وسعت گراييد ، و سزاوارترين مردم به استفاده از نعمت‏ها ابرار و نيكانند .

آنگاه آيه قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق را تلاوت نموده ، فرمود : ما از هر كس ديگري به استفاده از داده‏هاي پروردگار سزاوارتريم .

اي ثوري ! اين لباس‏ها را كه بر تن من مي‏بيني براي آميزش با مردم پوشيده‏ام .

آنگاه امام دست ثوري را گرفت و به طرف خود كشيد و لباس‏هاي زيبا را كنار زده لباس زبري را از زير آن نشان داد و فرمود : اين را براي خود و آنچه را مي‏بيني براي مردم پوشيده‏ام .

آنگاه لباسهاي پشمينه و زبر ثوري را كنار زده لباس نرمي نمايان ساخت و فرمود تو اين را براي خود مي‏پوشي و آن پشمينه‏ها را براي نشان دادن به مردم .

و نيز به سند خود از ابن قداح روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه‏السلام‏) در حالي كه لباسي زيبا از جنس پارچه‏هاي مرو به تن داشت و به دست من تكيه كرده بود به عباد ابن كثير برخورد نمود .

عباد عرض كرد : يا ابا عبد الله تو از خاندان نبوتي و پدرت علي امير المؤمنين بود كه هميشه كرباس مي‏پوشيد ، اين لباسهاي فاخر مروي چيست كه به تن

ترجمة الميزان ج : 8ص :116

كرده‏اي ؟ چرا به لباس ساده‏تري اكتفا ننمودي ؟ حضرت فرمود : واي بر تو اي عباد ! اين چه اعتراضي است كه مي‏كني ؟ زينت خدايي و طيبات رزق را چه كسي حرام كرده ؟ خداي عز و جل وقتي به بنده‏اش نعمتي بدهد دوست دارد آن نعمت را در بنده‏اش ببيند .

در الدر المنثور است كه ترمذي از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : خداوند دوست دارد اثر نعمت خود را در بنده‏اش ببيند .

در قرب الاسناد حميري از احمد بن محمد بن ابي نصر روايت شده كه گفت حضرت رضا (عليه‏السلام‏) در ضمن حديثي طولاني به من فرمود : در باره لباس خشن چگونه فكر مي‏كني ؟ عرض كردم شنيده‏ام كه حسن اين نوع لباس مي‏پوشيده ، و نيز شنيده‏ام كه جعفر بن محمد هر وقت لباس نو تهيه مي‏كرد در آب مي‏شست تا به نظرها مستعمل بيايد .

فرمود : لباس خوب بپوش و خود را بياراي ، علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) جبه‏هاي خز پانصد درهمي و رداي خز پنجاه ديناري مي‏پوشيد ، و وقتي زمستان تمام مي‏شد مي‏فروخت و پول آنها را صدقه مي‏داد .

آنگاه حضرت رضا (عليه‏السلام‏) آيه قل من حرم زينة الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق را تلاوت فرمود .

مؤلف : در اين باره روايات بسيار زيادي هست كه از همه جامع‏تر روايت زير است .

در تفسير عياشي از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت : امام صادق (عليه‏السلام‏) به من فرمود : خيال مي‏كني كه اگر خداوند به كسي نعمتي مي‏دهد از كرامت آن كس است ؟ و اگر دريغ مي‏دارد از خواري او است ؟ نه ، چنين نيست ، مال مال خدا است كه به وديعه بدست هر كس بخواهد مي‏سپارد ، و خوردن ، آشاميدن ، پوشيدن ، نكاح و سواري و ساير انواع تصرفات در آن را مباح كرده به شرطي كه رعايت اعتدال و اقتصاد را بنمايند و ما زاد آن را به فقراي مؤمن رسانيده يا با آن امور خود را اصلاح كنند ، و گر نه همه آن تصرفات حرام خواهد بود .

آنگاه جمله و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين را تلاوت نمود .

سپس فرمودند : آيا مي‏پنداري خدا كسي را در مالي كه به او داده امين مي‏كند كه اسبي به ده هزار درهم بخرد با اينكه اسبي به ارزش بيست درهم او را كفايت مي‏كند ، و

ترجمة الميزان ج : 8ص :117

كنيزي به بهاي هزار دينار بخرد با اينكه كنيزي به قيمت بيست درهم براي او كافي است ، و از طرف ديگر بفرمايد اسراف نكنيد چون خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد .

و در كافي به سند خود از اسحاق بن عبد العزيز از بعضي از اصحاب خود نقل كرده كه گفت : خدمت امام صادق (عليه‏السلام‏) عرض كردم در راه مكه بوديم و مي‏خواستيم احرام ببنديم لذا نوره كشيديم ، و چون سبوس همراه نداشتيم كه به بدن خود بماليم و اثر نوره را از بدن بزداييم ناگزير قدري آرد به خود ماليده و با آن رفع حاجت نموديم ، من ناگهان به اين فكر افتادم كه اين چه كاري بود كردم ، و خدا مي‏داند كه چقدر ناراحت شدم .

حضرت فرمود : آيا ترس تو از اين جهت است كه مبادا اسراف كرده باشي ؟ عرض كردم : آري ، فرمود : ناراحت مباش در هر چيزي كه بدن را اصلاح كند اسراف نيست .

من خودم بارها شده كه دستور داده‏ام مغز استخوان برايم بياورند تا بدنم را چرب كنم ، روغن زيتون آورده‏اند ، و من به خود ماليده‏ام ، اين اسراف نيست ، اسراف عبارت است از كاري كه مال را ضايع كند ، و به بدن ضرر برساند .

عرض كردم : اقتار چيست ؟ فرمود : اقتار اين است كه انسان با قدرت بر تحصيل غذاي گوارا به نان و نمك اكتفا كند .

عرض كردم ، پس اقتصاد به چه معنا است .

فرمود : اقتصاد اين است كه انسان همه رقم غذا از قبيل نان ، گوشت ، شير ، سركه و روغن بخورد و ليكن در هر وعده يك رقم .

در كافي به سند خود از علي بن يقطين از ابي الحسن (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در تفسير آيه قل انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغي بغير الحق فرمود : منظور از فواحش ظاهري زنايي است كه علنا انجام شود ، چون اين عمل در جاهليت بي‏پرده انجام مي‏يافته ، و زنان فاحشه آن روز بر سر در خانه‏هاي خود بيرقي مي‏افراشتند .

و منظور از فواحش باطني ازدواج با همسر پدر است ، چون مردم در جاهليت پس از مرگ پدر اگر غير از مادرشان زني مي‏داشت آن زن را به عقد خود در مي‏آوردند ، خداوند در اين آيه آن را حرام كرد .

و منظور از اثم همان خمر است .

مؤلف : اين روايت خلاصه كلام موسي بن جعفر (عليه‏السلام‏) با مهدي عباسي است كه كليني آن را در كافي مسندا و عياشي مرسلا نقل كرده‏اند .

ما هم آن را در ذيل آيات

ترجمة الميزان ج : 8ص :118

راجع به شرب خمر در سوره مائده نقل كرديم .

و در تفسير عياشي از محمد بن منصور روايت شده كه گفت : از عبد صالح موسي بن جعفر (عليه‏السلام‏) از آيه انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن سؤال كردم .

حضرت فرمود : قرآن داراي ظاهر و باطن است ، آنچه را كه خداي تعالي در قرآن حرام كرده ظاهر محرمات است و اما باطن آنها ائمه جورند .

و همچنين آنچه را كه در قرآن حلالكرده ظاهر مباحات ديني است ، و باطن آنها امامان حق‏اند .

مؤلف : اين روايت را كافي نيز مسندا از محمد بن منصور نقل كرده ، با اين تفاوت كه در روايات كافي امام (عليه‏السلام‏) پس از آن فرمود : پس جميع محرماتي كه در قرآن ذكر شده ظاهر است ، و باطن آن محرمات ائمه جور است و همچنين جميع حلال‏هايي كه خداوند در قرآن اباحه فرموده ظاهر است و باطن آنها امامان حق‏اند .

مؤلف : انطباق معاصي و محرمات بر ائمه جور ، و انطباق حلال‏ها بر امامان حق از اين نظر است كه محرمات و ائمه جور باعث دوري از خدا و محللات و ائمه حق باعث نزديكي به خدايند .

و نيز ممكن است از اين نظر باشد كه پيروي از امامان جور باعث ارتكاب گناهان و متابعت از امامان حق باعث موفقيت در اطاعت مي‏شود .

و از همين باب است روايتي كه شيخ در تهذيب به سند خود از علاء بن سيابه از ابي عبد الله (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه در ذيل آيه خذوا زينتكم عند كل مسجد فرموده : منظور غسل براي زيارت امامان است و همچنين آن دو روايتي كه ما قبلا از حسين بن مهران نقل كرديم .

در الدر المنثور است كه ابن ابي شيبه ، بخاري ، مسلم و ابن مردويه از مغيرة بن شعبه نقل كرده‏اند كه گفت : سعد بن عباده مي‏گفت : اگر مردي را با همسرم ببينم بي‏درنگ گردنش را با شمشير مي‏زنم .

اين حرف به گوش رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) رسيد .

حضرت فرمود : آيا از غيرت سعد تعجب مي‏كنيد ؟ و ليكن به خدا سوگند من از سعد غيرتمندترم و خداوند از من غيورتر است ، و از همين جهت فواحش ظاهري و باطني را تحريم كرده ، چون هيچ

ترجمة الميزان ج : 8ص :119

كس غيورتر از خدا نيست .

و در تفسير عياشي از علي بن ابي حمزه روايت شده كه گفت : من از امام صادق (عليه‏السلام‏) شنيدم كه مي‏فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرموده : احدي غيورتر از خداي تعالي نيست ، كيست غيرتمندتر از كسي كه فواحش ظاهري و باطني را تحريم كرده ؟ و نيز از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه در ذيل آيه اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون فرمود : آن اجلي است كه خداي تعالي براي ملك الموت تعيين مي‏كند .

مؤلف : در ذيل آيه هو الذي قضي اجلا و اجل مسمي عنده رواياتي قريب به اين مضمون گذشت .

بحثي آزاد پيرامون چند روايت

علي بن ابراهيم قمي در تفسير خود روايتي از ابي الجارود از حضرت ابي جعفر (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه آنجناب در خلال آن روايتدر ذيل آيه كما بداكم تعودون فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة فرموده‏اند : خداوند در همان حيني كه بشر را خلق مي‏كرد مؤمن و كافر و شقي و سعيد خلق فرمود ، و در روز قيامت هم مهتدي و گمراه مبعوث مي‏شوند .

آنگاه خود قمي مي‏گويد : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم فرموده : شقي آن كسي است كه در شكم مادرش شقي بوده و سعيد آن كسي است كه در شكم مادرش سعيد آفريده شده .

مؤلف : روايت بالا گر چه از ابي الجارود نقل شده كه در نظر علماي رجال مطعون و مخدوش است ، و ليكن اهل فن رواياتي را كه وي قبل از انحرافش از حضرت ابي جعفر (عليه‏السلام‏) نقل كرده قبول كرده‏اند ، و به آنها عمل مي‏كنند ، علاوه بر اينكه روايات ديگري نظير آن در تفسير آيه مزبور وارد شده ، مانند روايت ابراهيم ليثي از حضرت ابي جعفر

ترجمة الميزان ج : 8ص :120

(عليه‏السلام‏) و همچنين امثال آن .

در روايات ديگري هم كه در تفسير آيات قدر وارد شده اين مضمون بسيار به چشم مي‏خورد .

گر چه اين روايات از حيث مفاد مختلفند ، و ليكن همه در افاده اينكه آخر خلقت به شكل اول خلقت است مشتركند .

البته اين روايات و همچنين آيات در مقام اثبات سعادت و شقاوت ذاتي نيستند ، و آنچه را براي انسان اثبات مي‏كنند از قبيل ثبوت زوجيت براي چهار نيست ، و اصلا سزاوار هم نيست كسي چنين توهمي بكند ، براي اينكه اگر برگشت آن صرفا به تصوير عقلي بوده و با واقعيت خارجي منطبق نباشد اثر حقيقي نخواهد داشت ، و اگر برگشت آن به اقتضاي ذاتي و حقيقي انسان كه سعادت و شقاوتش بستگي به آن دارد بوده باشد ، منافي با اطلاق ملك خداي سبحان بوده مستلزم تحديد سلطنت او است ، كه خود قرآن و احاديث و همچنين عقل مخالف آن است .

علاوه بر اينكه چنين چيزي مستلزم اختلال نظام عقل در جميع مباني عقلا است ، براي اينكه بناي جميع عقلا بر تاثير تعليم و تربيت است ، و همه متفقند بر اينكه كارهايي نيك و قابل ستايش و مدح است و كارهايي زشت و قابل مذمت است .

از اين هم كه بگذريم لازمه اين حرف اين است كه تشريع شرايع و فرستادن كتب آسماني و نيز ارسال پيامبران همه لغو و بي‏فايده باشد ، و ديگر اتمام حجت در ذاتيات به هر طور كه تصور شود معنا نخواهد داشت ، زيرا بنا بر اين فرض ، انفكاك ذوات از ذاتيات خود محال است ، اينها همه لوازمي است كه قرآن كريم مخالف صريح آن است .

آري ، قرآن كريم نظام عقل را مسلم داشته و اينكه انسان اعمال خود را بر اختيار بنا نهاده پذيرفته است و در خلال آياتش مي‏فرمايد : خداوند انسان را از گل آفريده و سپس نسل او را در چكيده آب پستي قرار داد ، آنگاه همان چكيده را بطور خوبي رويانيد و بزرگ كرد تا بالغ گرديد و از نعمت عقل برخوردار شد ، بطوري كه كار نيك و بد را به اختيار خود انجام داده ، خير و شر ، نفع و ضرر ، اطاعت و معصيت و ثواب و عقاب را با عقل خود تميز مي‏دهد ، و بخاطر همين تميز به افتخار مكلف شدن به تكاليف ديني مفتخر گرديد .

و اگر او از عقل خود پيروي و اوامر پروردگارش را اطاعت و از منهياتش دوري نمايد سعادتمند شده بهبهترين وجه پاداش داده مي‏شود .

و اگر با عقل خود مخالفت نمايد و هواي نفس را متابعت و پروردگارش را نافرماني كند بدبخت شده ، و بال گناهان خود را مي‏چشد ، و سراي دنيا سراي امتحان و آزمون

ترجمة الميزان ج : 8ص :121

است ، امروز عمل و فردا روز پاداش مي‏باشد .

اين آن مطلبي است كه از قرآن در اين باره استفاده مي‏شود ، و بطوري كه ملاحظه مي‏كنيد اساس اين بيان بر دو قضيه عقلي است : يكي اينكه بين فعل اختياري و غير اختياري فرق هست .

و ديگري اينكه افعال اختياري متصف به حسن و قبح و مستتبع مدح و ذم و ثواب و عقاب است ، و اين دو قضيه از قضاياي قطعي است كه هيچ عاقلي كه در تحت نظام اجتماعي زندگي مي‏كند و خود را محكوم به احكام آن نظام مي‏داند به هيچ وجه نمي‏تواند آن را انكار نموده قائل به ذاتيت سعادت و شقاوت انسان شود .

روايات بسياري كه در اين باره وارد شده مانند آيات از حيث مضمون و نحوه بيان مختلفند : بعضي از روايات اجمالا دلالت دارد بر اينكه : خداي تعالي مردم را در موقع خلقت‏شان دو گونه خلق كرده : سعيد و شقي و كافر و مؤمن ، مانند روايت ابي الجارود كه در چند صفحه قبل نقل شد .

و روايتي كه در تفسير آيه هو الذي يصوركم في الارحام كيف يشاء از كافي راجع به خلقت چنين نقل نموديم .

موافق اين دسته از روايات آياتي از قرآن كريم هست ، مانند آيه هو الذي خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤمن و نيز مانند آيه هو أعلم بكم إذ أنشأكم من الأرض و إذ أنتم أجنة في بطون أمهاتكم فلا تزكوا أنفسكم هو أعلم بمن أتقي و آيه كما بداكم تعودون فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة .

اينگونه آيات و روايات چندان اشكال ندارند زيرا سياق آيات و مخصوصا آيه آخري دلالت دارد بر اينكه اجمالا نوع انسان به قضاي الهي به دو جور و دو قسم تقسيم شده ، و اما تفصيل اين اجمالو اينكه چه كساني از اين قسم و چه اشخاصي از آن قسم‏اند ، مربوط به اعمال اختياري

ترجمة الميزان ج : 8ص :122

خود آنان است ، و اين بستگي به عمل‏شان دارد .

و به عبارت ديگر آن قضايي كه در اول خلقت و ابتداي وجود گذشته قضاي مشروط بوده ، و اما در مرحله بقاء وقتي آن مشروط مطلق و حتمي مي‏شود كه پاي افعال اختياري به ميان آيد ، چون افعال اختياري است كه مستتبع سعادت و يا شقاوت و مستلزم هدايت و يا ضلالت مي‏شود .

بعضي ديگر از روايات بطور تفصيل دلالت دارند بر اينكه خداي سبحان خلايق را مختلف آفريده ، بعضيها خلقت‏شان از گل بهشت است ، و سرانجام‏شان نيز به سوي بهشت خواهد بود .

و بعضي‏ها از گل جهنم است ، و بازگشت‏شان نيز به سوي جهنم ، مانند روايت بصائر الدرجات از علي بن الحسين (عليهماالسلام‏) كه فرمود : خداوند متعال ميثاق شيعيان ما را با ما بر ولايت ما گرفت ، آنان كم و زياد نمي‏شوند ، خداوند متعال ما را از طينت عليين و شيعيان ما را از طينتي پايين‏تر از آن آفريد ، و دشمنان ما را از طينت سجين و شيعيان‏شان را از طينتي پايين‏تر از آن خلق فرمود .

مؤلف : در اين معنا روايات بسيار زيادي هست .

و در كتاب محاسن از عبد اللهبن كيسان روايت شده كه گفت : خدمت حضرت صادق (عليه‏السلام‏) عرض كردم : فدايت شوم من عبد الله بن كيسان از دوستداران شمايم .

فرمود : نسب تو را شناختم و اما خودت را نه .

عرض كردم : من در شام به دنيا آمده و در فارس نشو و نما كرده‏ام ، و چون مردي بازرگانم سر و كار زيادي با مردم دارم ، و بسيار برايم اتفاق افتاده كه به مردي ظاهر الصلاح و خوش خلق و امين برخورده‏ام و وقتي از عقايدش جستجو كرده ديده‏ام كه از دشمنان شما است ، و بر عكس به مردمي بد اخلاق و نادرست برخورده كه پس از تفتيش از عقايدش برايم معلوم شده كه وي از دوستان شما است ، و اين معنا براي من قابل هضم نيست .

حضرت فرمود : مگر نمي‏داني كه خداي تعالي طينتي را از بهشت و طينتي را از دوزخ گرفت و درهم آميخت سپس آنها را از هم جدا ساخت ، پس اين امانت‏داري و حسن ظاهر و خوش خلقي كه از دشمنان ما مي‏بيني بخاطر آن اختلاطي است كه طينت‏شان با طينت دوستان ما داشته ، و آن كمي امانت و بدي خلق و خشونتي كه در دوستان ما مي‏بيني بخاطر تماسي است كه طينت‏شان با طينت دشمنان ما داشته ، و گر نه سرانجام دشمنان امين و خوش خلق ما به همان اصل خودشان ، و عاقبت امر دوستان خشن ما نيز به اصل خودشان خواهد بود .


ترجمة الميزان ج : 8ص :123

مؤلف : در اين معنا نيز روايات بسيار ديگري هست .

و در كتاب علل الشرايع از حبه عرني از علي (عليه‏السلام‏) روايت شده كه فرمود : خداي تعالي آدم را از قسمت بيروني روي زمين آفريد و چون خاك‏ها و سرزمين‏ها مختلفند ، بعضي باير و بعضي شوره‏زار و بعضي پاكيزه و حاصل‏خيز است از اين رو ذريه آدم نيز بعضي نيكوكار و بعضي بدكار شدند .

مؤلف : مساله خلقت انسان از طينت عليين و سجين اشاره است به مفاد آيه كلا ان كتاب الفجار لفي سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقوم ويل يومئذ للمكذبين ... كلا ان كتاب الأبرار لفي عليين و ما أدريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون ، و بيان اين آيات ان شاء الله در محل خود خواهد آمد .

و اما روايات - بايد دانست كه روايت آخري خالي از بيان روايت قبليش نيست زيرا دلالت دارد بر اينكه ماده زميني با اختلافي كه در اوصاف و خواص آن است بي‏ارتباط به احوال انسان و اوصاف مختلفي كه از جهت صلاح و فساد دارد نيست ، و اينكه تركيب بدن انسان از ماده زمين عينا مانند نباتات و يا هر موجود ديگري كه از ماده زميني تركيب مي‏شود به حسب اختلافي كه در ماده زميني آن است مختلف مي‏گردد ، البته صحيح است ، و ليكن اين ارتباط بنحو عليت تامه نيست ، بلكه بنحو اقتضاء است .

پس ، از اينكه خداي تعالي فرمود خلقت انسان از گل و اصل آن گل از بهشت و يا دوزخ بوده بدست مي‏آيد كه زمين هم بعضي از قسمت‏هايش از بهشت و بعضي ديگرش از جهنم بوده و سرانجام هم هر كدام به اصل خود بر مي‏گردند ، براي اينكه هر كدام بتدريج به صورت انسان‏هايي در مي‏آيند كه يا راه بهشت را مي‏پيمايند و يا راه جهنم را ، و معلوم است كه هر كدام راهي را مي‏روند كه مناسب با ماده اصلي خلقت‏شان باشد .

انساني كه ماده اصليش خاك بهشتياست در طول زندگي با تهذيب نفس و عمل صالح خود را صفا و نورانيت داده و به اصل و منشا خود كه بهشت است مي‏پيوندد .

و انساني كه ماده اصليش خاك جهنمي است ، در طول زندگي كدورت و ظلمت خود را بيشتر مي‏كند و همچنان رو به انحطاط مي‏گذارد تا سرانجام به اصل اولي خود يعني جهنم پيوسته و آتش‏گيره دوزخ شود .

آيه الحمد لله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة حيث نشاء كه

ترجمة الميزان ج : 8ص :124

حكايت سخن اهل بهشت است نيز تا اندازه‏اي به اين مطلب اشعار دارد ، زيرا از ظاهر آن بر مي‏آيد كه منظور از زمينهمين زميني است كه بشر در آن زندگي مي‏كند و در آن مي‏ميرد و از آن برانگيخته مي‏شود .

و منظور از جنت هم همين زمين است .

و نيز آيه يوم تبدل الارض غير الارض و السموات ... به آن اشاره دارد .

پس بعيد نيست كه منظور از طينت بهشت و طينت دوزخ كه در روايات است همان طينتي باشد كه بعدها از اجزاي بهشت و يا دوزخ مي‏شود ، و خصوصا اين احتمال با توجه به بعضي از تعبيراتي از قبيل طينت عليين ، طينت سجين ، طينت جنت ، و طينت نار كه در روايات است به نظر قوي مي‏رسد .

و بنا بر اين احتمال ، مراد اين خواهد بود كه : انسان بر حسب تركيبي كه اجزاي بدن او دارد از ماده‏اي زميني گرفته شده كه يا ماده‏اي پاك بوده و يا ماده‏اي ناپاك ، و اين ماده پاك و ناپاك در ادراكات و عواطف و قواي انساني كه از آن تركيب شده مؤثر است ، به اين معنا كه انسان مركب از طينت پاك و يا ناپاك وقتي ادراكات و عواطف و قوايش شروع به كار مي‏كند بيشتر كارهايي مي‏كند و آثاري از خود نشان مي‏دهد كه مناسب با ماده اصليش باشد ، اعمالش اعمال و آثار ماده‏اش را تاييد نموده و آثار ماده‏اش اعمالش را كمك مي‏كند ، تا كارش بالا گرفته انساني سعيد و يا شقي تمام عيار گردد .

و اينكه گفتيم اين ارتباط بنحو اقتضا است نه به طور عليت براي اين است كه خاصيت و اثر ماده در نحوه عمل انسان مانع از اراده و سلطنت خداوند نيست .

و خداوند مي‏تواند در اين مورد سبب ديگري قوي‏تر از اسباب فعال موجود را بر انسان مسلط نمايد كه مجراي سير فعلي انسان را مبدل به مجراي ديگري نمايد ، زيرا اسباب و شرايطي كه در سرنوشت نيك و بد انسان دخالت دارند يكي و دو تا نيستند ، و آنچه را كه ما سراغ داريم در قبال آنچه كه از حيطه علم ما بيرون است ذره‏اي بيش نيست ، به شهادت اينكه نوادري از افراد سراغ داريم كه نشو و نمايشان بر خلاف آن مقتضياتي است كه ما آنرا منشا مي‏پنداريم ، آري ، يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي .

از جمله اسباب و شرايطي كه ما از آن اطلاع داريم اين است كه : انساني كه نطفه‏اش صالح و سالم باشد و در رحمي سالم پرورش يابد ، و در دوران جنيني و همچنين بعد از ولادت

ترجمة الميزان ج : 8ص :125

آب ، هوا و غذايش سالم باشد و در محيط سالم زندگي كند و در مناطق اعتدالي متولد شده باشد چنين انساني استعدادش براي سلوك طريق انسانيت بيشتر و فهمش تيزتر و ادراكش لطيف‏تر و نيرويش براي عمل به وظايف انساني بيشتر است .

بر عكس انساني كه نطفه‏اش آلوده و يا مريض باشد و يا در رحم ناپاك و ناسالم پرورش يابد و يا غذاي سالم به آن نرسد ، يا پس از ولادت محيط زندگيش سالم نباشد و يا در مناطق استوايي و قطبي به وجود آمده باشد آن استعداد و آن فهم و ادراك را ندارد ، و بخشونت و قساوت قلب و كم فهمي نزديك‏تر است .

علاوه بر اين ، مزاج‏هاي سالمي كه از عوامل مذكور و ساير موانع و مزاحمات دورترند داراي روحي لطيف‏تر و عقلي كاملتر و عواطفي رقيق‏ترند ، و اين روح و عقل و اين عواطف ، انسان را به عقايد و تصميمات و كارهايي واميدارد كه صلاح انسانيتش در آناست و او را نخست به تحصيل مواد غذايي صالح و استفاده صالح و شايسته از آن واداشته سپس از همين راه روح او را تكميل نموده در انجام اعمال صالح و تصميمات شايسته تاييد مي‏كند و اين تاثير طرفيني يعني تاثير مواد غذايي صالح در روح و تاثير عمل روح در استفاده صحيح از مواد غذايي همچنان ادامه دارد تا آنكه او را به سعادت واقعيش برساند .

عين اين حرف در طرف شقاوت نيز صحيح است .

قرآن كريم در اين باره نسبت بطرف سعادت فرموده : و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين و نسبت بطرف شقاوت مي‏فرمايد : ثم كان عاقبة الذين اساؤا السواي ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤن و نظاير اين دو آيه در دو طرف بسيار است .

كوتاه سخن ، سعادت انسان در زندگي خاص انسانيش يعني سعادتش در علم و عمل ارتباط تامي به پاكيزه بودن مواد اصليش دارد ، چون حامل روح انساني همين موادند و همين موادند كه او را به سوي بهشت هدايت مي‏كنند ، همچنانكه شقاوتش در علم كه همان ترك عقل و سرگرمي به اوهام و خرافاتي كه شهوت و غضب را در نظرها جلوه مي‏دهد و همچنين شقاوتش در عمل كه همان سرگرمي به لذات مادي و بي‏بندوباري در شهوات حيواني و استكبار از هر حقي است كه مزاحم و مخالف با هواي او است ، ارتباط مستقيمي با آب و گل

ترجمة الميزان ج : 8ص :126

او دارد ، اين دو قسم آب و گل است كه يكي انسان را به حق و سعادت و بهشت ، و ديگري به باطل و شقاوت و دوزخ سوق مي‏دهند .

و البته اين سوق دادن بنحو اقتضاء است نه عليت تامه ، چون خداي تعالي است كه اين آثار را در آب و گل قرار داده و او مي‏تواند سبب ديگري قوي‏تر از آن به كار ببرد و اثر آنرا خنثي سازد .

سابقا در حديث خلقت جنين در اوايل سوره آل عمران مطالبي كه دلالت بر اين معنا مي‏كند گذشت ، و روايات ديگري نظير آن هست كه براي خدا مشيت و قدرت بر محو و اثبات در هر امري را اثبات مي‏كند .

البته روايات مورد بحث را به وجه دقيق‏تري كه تعقلش محتاج به صفاي ذهن و قدم راسخ در معارف حقيقي است مي‏توان توجيه نمود ، و آن اين است كه : سعادت و شقاوت وقتي در انسان محقق مي‏شود كه ادراك او فعليت پيدا كرده و مستقر شده باشد ، و ادراك هم از آنجايي كه مجرد از ماده است قهرا مقيد به قيود ماده و محكوم به احكام آن كه يكي از آنها زمان ( مقدار حركت ) است ، نيست .

بنا بر اين ، گو اينكه ما بنظرمان چنين مي‏رسد كه سعادت بعد از حركت ماده به سوي فعليت موجود مي‏شود ، و ليكن حقيقت امر اين است كه منشا سعادت يعني ادراك از آنجايي كه مجرد است مقيد به زمان نيست .

پس سعادتي كه پس از حركت ماده پيدا مي‏شود عينا قبل از حركت نيز وجود داشته ، نظير نسبت دادن ما امور حادث را به فعل خداي تعالي ، كه اگر ما فعل خدا را در اين نسبت مقيد به زمان كرده مي‏گوييم : خداوند زيد را در فلان روز آفريده و يا مي‏گوييم : در فلان تاريخ قوم نوح را هلاك كرد ، و يا قوم يونس را نجات داد ، و يا رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را مبعوث فرمود اين تقييد در حقيقت تقييد از نظر ما است ، چون ما در اين نسبتي كه مي‏دهيم نظرمان به خود حادثه است ، و زمان و حركتي را كه منتهي به حدوث آن شده در نظر مي‏گيريم ، و گر نه فعل خداي تعالي مقيد به زمان نيست ، مجموع حوادث و همچنين زمان حدوث هر حادثه و ساير قيود و شرايطي را كه دارد او ايجاد كرده ، آن وقت چطور ممكن است عمل خود او مقيد و محدود به حدود زمان شود ؟ پس اينكه مي‏گوييم امروز فلان مطلب را درك كردم و يا الآن فلان چيز را فهميدم در حقيقت عمل سلولهاي دماغي و يا عصبي خود را كه اموري مادي هستند مقيد به زمان مي‏كنيم ، و گر نه اصل علم و ادراك مجرد است ، و به روز و ساعت مقيد نمي‏شود .

پس از آنجايي كه سعادت و شقاوت انسان از راه تجرد علمي او است كه مجرد و بيرون از زمان است مي‏توان آنها را پيش از امتداد زمان زندگيش گرفت چنانكه به واسطه ارتباط آنها به اعمال و حركات انسان مي‏توان متاخرتر از آنها گرفت .


ترجمة الميزان ج : 8ص :127

دسته سوم از روايات اين باب رواياتي است كه خلقت انسان را منتهي به آب گوارا و آب تلخ و شور مي‏داند .

از آن جمله روايتي است كه در كتاب علل الشرايع از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل مي‏كند كه فرمود : خداي عز و جل آب گوارايي آفريد و از آن آب اهل طاعت را خلق فرمود .

بار ديگر آب تلخي آفريد و از آن اهل معصيت را خلق كرد .

سپس امر كرد تا اين دو آب بهم در آميزند و مخلوط شوند ، كه اگر چنين نمي‏كرد مؤمن جز از مؤمن و كافر جز از كافر متولد نمي‏شد .

و نيز از محمد بن سنان نقل كرده كه گفت از امام صادق (عليه‏السلام‏) پرسيدم اولين چيزي كه خداي تعالي خلق فرمود چه بود ؟ حضرت فرمود : اولين چيزي كه خداي عز و جل آفريد چيزي بود كه تمامي موجودات عالم از آن آفريده شد .

عرض كردم آن چه بود ؟ فرمود : آب بود ، خداي تبارك و تعالي نخست دو درياي آب يكي گواراو يكي تلخ آفريد آنگاه به آب گوارا نظر انداخته صدايش زد ، درياي آب گوارا عرض كرد : لبيك و سعديك .

فرمود : بركت و رحمت من در تو است ، بهشتم و اهل طاعتم را از تو خلق مي‏كنم .

آنگاه به درياي شور نظر افكنده او را صدا زد ، دريا جواب نداد ، بار ديگرش صدا زد جواب نداد - تا سه بار - لاجرم فرمود لعنتم بر تو باد ، من دوزخيان و اهل معصيتم را از تو خلق مي‏كنم .

آنگاه بار ديگر امر نمود تا بهم مخلوط شدند .

سپس امام (عليه‏السلام‏) اضافه كرد : از همين جهت است كه مي‏بينيم مؤمن از كافر و كافر از مؤمن پديد مي‏آيد .

در تفسير عياشي از عثمان بن عيسي از بعضي از اصحابش از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه فرمود : خداي تعالي به آبي فرمود : شيرين و گوارا باش تا از تو بهشتم و اهل طاعتم را خلق كنم .

و به آبي فرمود : شور و تلخ شو تا از تو آتشم و اهل معصيتم را بيافرينم آنگاه آن دو آب را بر گل جاري ساخت ... .

مؤلف : در معناي هر يك از اين سه حديث احاديث بسيار ديگري از امير المؤمنين و امام باقر و امام صادق (عليه‏السلام‏) هست ، و ما اين سه حديث را بعنوان نمونه در اينجا آورديم .

بر طبق اين دسته از اخبار نيز آياتي هست ، مانندآيه و الله خلقكم من تراب ثم من

ترجمة الميزان ج : 8ص :128

نطفة ثم جعلكم ازواجا و ما تحمل من انثي و لا تضع الا بعلمه و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا في كتاب ان ذلك علي الله يسير .

و ما يستوي البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج و من كل تاكلون لحما طريا و تستخرجون حلية تلبسونها و تري الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون به طوري كه ملاحظه مي‏كنيد آيه دومي به منزله مثالي است براي بيان مضمون آيه قبليش ، و اينكه چطور مردم با اينكه در جامع انسانيت و در بعضي از منافع و آثار مشتركند با هم اختلاف دارند ، آيه و جعلنا من الماء كل شي‏ء حي نيز اين اشتراك را مي‏رساند .

و نيز مانند آيه و هو الذي مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا و هو الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا بيان اين آيات به زودي در محل خود خواهد آمد .

و اما روايات سه‏گانه‏اي كه نقل شد و همچنين روايات ديگري كه به آن مضمون وارد شده از جهت معنا به دو قسم تقسيم مي‏شوند : يكي رواياتي كه آب گوارا و تلخ را ذكر مي‏كرد ، و مي‏فرمود كه خداوند آن دو را بر گلي كه انسان را از آن آفريد جاري ساخت و گل‏ها به جهت اختلاف آب‏ها مختلف شدند اين قسم از اخبار برگشت معنايش به همان طايفه از اخبار است كه اختلاف خلقت بشر را از ناحيه اختلاف طينت مي‏دانست .

بنا بر اين ، حرفهايي كه در اين روايات بايد زده شود همان حرفهايي است كه در اخبار طينت زديم .

قسم دوم اخباري است كه تنها متعرض خلقت انسان نيست ، بلكه خلقت هر موجودي را حتي خلقت بهشت و دوزخ را از آب مي‏دانست ، و مي‏فرمود : اختلاف آب‏ها منشا اختلاف

ترجمة الميزان ج : 8ص :129

خصوص مردم در سعادت و شقاوت است و اين همان معنايي است كه در قسم اول از روايات بود ، در نتيجه حرفهايي كه آنجا زديم در اينجا نيز جريان دارد ، و در حقيقت اخبار دسته اول به منزله مفسر براي اخبار دسته دوم ، و هر دو به منزله مفسر براي اخبار طينتند .

و اما اينكه مي‏فرمود : انتهاي خلقت به سوي آب است همانطوري كه ابتدايش از آب بود ، به زودي در جاي مناسب بحثش خواهد آمد - ان شاء الله - .

دسته چهارم رواياتي است كه برگشت اختلاف در خلقت را به اختلاف در نور و ظلمت مي‏داند ، مانند روايتي كه در كتاب علل الشرايع از امام صادق (عليه‏السلام‏) نقل شده كه فرمود : خداي تبارك و تعالي ما را از نوري آفريد كه آن نور نيز از نور ديگري خلق شده و اصلش از طينت اعلي عليين است و دل‏هاي شيعيان ما را از آب و گلي آفريد كه با آن بدن‏هاي ما را خلق كرد ، و بدن‏هاي آنان را از طينتي پايين‏تر از آن آفريد ، به همين جهت است كه دلهاي شيعيان همواره متمايل به سوي ما است ، براي اينكه از همان چيزي آفريده شده‏اند كه ما آفريده شده‏ايم .

آنگاه امام (عليه‏السلام‏) آيه : كلا ان كتاب الابرار لفي عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون را تلاوت نمود و سپس اضافه كرد كه خداي تعالي دلهاي دشمنان ما را از طينتياز سجين و بدن‏هايشان را از طينتي پست‏تر از آن آفريد ، دلهاي شيعيان آنان را هم از آب و گلي آفريد كه بدن آنان را از آن خلق فرموده ، و از همين جهت دلهاي شيعيان ايشان متمايل به آنان است ، آنگاه آيه ان كتاب الفجار لفي سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقوم ويل يومئذ للمكذبين را تلاوت فرمود .

مؤلف : در اين معنا روايات ديگري نيز هست .

برگشت اين دسته از روايات در حقيقت به همان رواياتي است كه دلالت مي‏كنند بر اينكه انتهاي خلقت و ريشه آن ، طينت عليين و طينت سجين مي‏باشد ، با اين تفاوت كه در اين روايات اين معنا اضافهشده است كه انسان پس از خلقت مبدل به نور و يا ظلمت مي‏شود .

و شايد جهتش اين باشد كه طينت سعادت باعث ظهور حق و انجلاي معرفت ، و طينت شقاوت ملازم با جهل است و جهل هم همان ظلمت

ترجمة الميزان ج : 8ص :130

و كوري است .

پس طينت سعادت نور و طينت شقاوت ظلمت است .

قرآن كريم هم غالبا علم و هدايت را نور مي‏نامد .

همچنانكه ايمان را زندگي مي‏خواند .

از آن جمله مي‏فرمايد : ا و من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها و نيز مي‏فرمايد : الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات و در اينكه نور اصل خلقت طايفه‏اي از موجودات از قبيل انبيا ، ملائكه ، لوح ، قلم ، عرش ، كرسي و بهشت است ، اخبار بسياري وارد شده كه به زودي - ان شاء الله - نقل خواهد شد .

دسته پنجم از اخبار اين باب رواياتي است كه دلالت دارد بر انتقال حسنات افراد شقي در روز قيامت به نامه عمل افراد سعيد و بعكس ، انتقال سيئات افراد سعيد به نامه عمل افراد شقي ، مانند روايتي كه علل الشرايع به سند خود از ابراهيم ليثي از امام باقر (عليه‏السلام‏) نقل كرده كه آنجناب در ضمن حديث طويلي فرمود : اي ابراهيم ! بگو ببينم وقتي قرص خورشيد طلوع مي‏كند ، و شعاع خود را به همه جا مي‏تاباند آيا شعاعش از خود قرص جدا است يا نه ؟ عرض كردم آري ، در حال طلوع شعاعش از خودش جدا است .

فرمود : آيا جز اين است كه وقتي غروب مي‏كند دامنه شعاعش نيز برچيده شده به دنبالش مي‏رود .

عرض كردم چرا .

فرمود : به همين نحو هر موجودي به سوي اصل و جوهر خود بازگشت مي‏كند ، و وقتي قيامت قيام مي‏كند خداي تعالي وزر و وبال‏ها را كه از سنخ وجود ناصبي‏ها و از طينت آنان است از نامه مؤمنين به نامه ناصبيها منتقل نموده و حسنات و نيكي‏ها و مساعي خيري كه در نامه عمل ناصبيها است از آنجايي كه از سنخ وجود مؤمن و از جنس طينت او است به نامه مؤمنين منتقل مي‏كند آيا اين ظلم و تعدي است ؟ عرض كردم نه ، يا ابن رسول الله .

فرمود به خدا سوگند نه تنها ظلم و عدوان نيست ، بلكه قضاء فاصل و حكم قاطع و عدالت آشكار است : لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون اي ابراهيم ! اين حقي است از ناحيه پروردگارت ، و حكمي است از احكام ملكوت او .

عرض كردم : يا بن رسول الله ! حكم ملكوت چيست ؟ فرمود حكم خدا و انبياي او

ترجمة الميزان ج : 8ص :131

است ، همان حكمي است كه خضر در جواب موسي (عليه‏السلام‏) به آن تمسك جست و گفت : انك لن تستطيع معي صبرا و كيف تصبر علي ما لم تحط به خبرا تو اي ابراهيم فكر مي‏كني كه موسي (عليه‏السلام‏) از كارهاي خضر سر در مي‏آورد مع ذلك اعمالش را منكر و شنيع مي‏دانسته .

نه ، او از وجهه اعمال خضر آگاه نبود ، تا آنكه خضر در جوابش گفت : من اين كارها را به دستور و اذن خداي تعالي انجام دادم .

اين بود قسمتي از آن حديث ، و در قبال اين دسته از روايات آياتي از قرآن كريم هست كه بعضي از آنها در خود اين حديث ايراد شده است ، و از جمله آياتي كه در متن حديث ايراد نشده آيه ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه علي بعض فيركمه جميعا فيجعله في جهنم است ، كه مي‏فرمايد خداي تعالي در روز قيامت طيب را از خبيث جدا مي‏سازد به طوري كه ذره‏اي از خباثت در طيب مخلوط نباشد ، و ذره‏اي از جنس طيب در خبيث باقي نماند ، آنچه از آلودگيها و خباثت متفرق در بني نوع بشر است ، يكجا جمع نموده و شاخ و برگهايي را كه از ريشه درخت خباثت در آنان دويده شده به اصل درخت باز مي‏گرداند ، نتيجه اين جدا ساختن طيب از خبيث اين است كه همه حسنات در يك طرف گرد آمده به سعادت خالص و بي‏شائبه ذات برگردند و همه سيئات نيز در جانبي گرد آمده به منشا و اصل خود رجوع كنند و اين بيان بعينه همان بياني است كه در حديث بود .

اينكه امام (عليه‏السلام‏) فرمود : اي ابراهيم بگو ببينم وقتي قرص خورشيد طلوع مي‏كند ... خواست تا با اين مثال محسوس بفهماند هر اثري مظهر مؤثر و هم سنخ آن و وجودش قائم به وجود آن و ملازم وجود آن است ، و اين هم كه فرمود : اين عمل نه تنها ظلم و عدوان نيست ، بلكه به خدا سوگند قضاء فاصل و حكم قاطع و عين عدالت است با اين كه بظاهر و به حسب نظر ابتدائي عملي مخالف عدالت بنظر مي‏رسد ، مبني بر همان سنخيت بين فعل و فاعل و اثر و مؤثر است .

چون اين سنخيت از چيزهايي است كه عقل به ضرورت و بداهت ، حكم به آن مي‏كند ، همچنانكه حكم مي‏كند به اينكه هر فعلي از افعال كه فرض شود ، فاعلي آن را از خود ابراز مي‏كند كه ذاتش تناسب با آن فعل را داشته باشد ، و اگر نظر سطحي بر

ترجمة الميزان ج : 8ص :132

خلاف اين حكم كند براي اين است كه انسان به نظر سطحي از هر فعلي همان حركات و سكنات ظاهريش را مي‏بيند ، و لذا مي‏گويد اين شرابخواري از زيد مؤمن سر زده به چه ملاك در نامه عمرو كافر نوشته شود ؟ و ليكن اگر دقيق شود و درك كند كه اين فعل داراي معنويتي است كه آن معنا يا از معاني حسنه است و از آثار سعادت و يا از معاني سيئه و از آثار شقاوت است ، آن وقت تصديق خواهد كرد كه اين اثر اثر ذاتي است كه در وصف سعادت و شقاوت هم سنخ آن عمل است ، و اگر در باره يك عمل زشتي كه از ذات انسان سعيدي سر زده دو جور حكم مي‏كنيم ، براي اختلاط و امتزاجي است كه بين دو موضوع رخ داده عينا نظير حرارتي است كه ما آن را به آب نسبت داده و مي‏گوييم : آب گرم است و حال آنكه عامل اصلي آن آتش و يا تابش خورشيد است .

بنا براين ، در نظر يك دانشمند آشنا به حقايق ، جميع حسنات از هر كس سر بزند عمل كساني است كه ذاتا نيكوكار و سعيدند ، و جميع سيئات از هر كس صادر شود عمل كساني است كه ذاتا بدكار و شقي‏اند ، عدالت واقعي و همچنين سراي آخرت كه ظرف حق و حقيقت است نيز همين را اقتضا مي‏كند .

البته اين معنا با امثال آيه فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره و آيه الا تزر وازرة وزر اخري و آيه لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت كه ثواب و عقاب هر عمل نيك و بدي را عايد فاعل آن عمل مي‏داند ، منافاتي ندارد .

زيرا مفاد اين قبيل آيات هم در محل خود صحيح و بجا است .

البته بر حسب نظر اجتماعي دنيوي ، فاعل هر فعلي همان كسي است كه حركت و سكون فعل از او سر زده و پيامدهاي فعل و آثار آن هم اگر مدح و ثواب و يا ذم و عقاب است به او عايد مي‏شود ، و ليكن اين را هم بايد دانست كه اين حكم در ظرف اجتماع دنيوي صحيح است ، و اما در ظرف حقيقت و واقع ، فاعل هر فعلي آن اصلي است كه متسانخ و متناسب آن فعل است ، و آن اصل ممكن است غير آن كسي باشد كه حركات و سكنات فعل از او سر زده .

و اگر مي‏گوييم آثار حسنه و سيئه عمل به اصلش بر مي‏گردد معنايش اين نيست كه ثواب و

ترجمة الميزان ج : 8ص :133

عقاب عمل بغير فاعل آن عايد مي‏شود ، تا كسي بگويد اين حرف منافات با آن آيات دارد ، و لذا در حديث بالا هم امام (عليه‏السلام‏) فرمود اين حكم حكم ملكوتي است كه در طول حكم ظاهري دنيوي و احكام زندگي اجتماعي آن قرار دارد .

آري وقتي روز قيامت روز بروز باطن‏ها و ظهور حق باشد قهرا در آن روز احكام هم ملكوتي خواهد بود ، يعني هر حكمي به موضوع حقيقي خود ملحق شده ، هر چيزي به اصل خود باز مي‏گردد ، همچنانكه فرموده : و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون و : لقد كنت في غفلة من هذافكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد و نيز : الحقنا بهم ذريتهم ما التناهم من عملهم من شي‏ء و و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم .

از اينجا وجه اختصاص حكم ملكوتي به روز قيامت با اينكه عالم برزخ هم از ظرفهاي مجازات و جزء ايام الله است نيز معلوم مي‏شود ، زيرا ظاهر كلام خداي تعالي كه مي‏فرمايد : قال كم لبثتم في الارض عدد سنين ، قالوا لبثنا يوما او بعض يوم فسئل العادين ، قال ان لبثتم الا قليلا و همچنين ظاهر آيه و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤفكون ، و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم في كتاب الله الي يوم البعث فهذا يوم البعث اين است كه عالم برزخ و زماني كه فاصله بين مرگ و قيامت است تتمه زندگي دنيا و مكث در زمين است ، و در پاره‏اي از احكام با زندگي دنيوي شركت دارد ، و

ترجمة الميزان ج : 8ص :134

مردم در آن عالم هنوز در راه تصفيه و تكامل به سوي سعادت خالص و يا شقاوت خالص هستند ، و جاي حكم قطعي زماني است كه مردم تكليف‏شان يكسره شده يا سعادت خالص و يا شقاوت خالص كسب كرده باشند ، و آن خانه آخرت است .

و نيز از اينجا سر اين گفته قرآن و حديث كه : خداوند جزاي حسنات كفار رادر دنيا مي‏دهد ، و در آخرت ميزاني برايشان بر پا نمي‏كند ، و در آنجا جز آتش بهره‏اي ندارند معلوم مي‏شود - دقت فرماييد - .

استشهادي كه امام (عليه‏السلام‏) به آيه لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون فرمود به منظور تعليل بيان حكم ملكوتي بود .

توضيح اينكه : حقيقت سؤال از هر چيزي ، چه فعلي باشد كه از فاعلي سر زده ، و يا حكمي كه از حاكمي صادر شده ، و يا خبري كه از مخبري رسيده ، اين است كه فاعل و يا حاكم و يا مخبر ، كردار و گفتار خود را با واقع تطبيق نموده ، و نحوه مطابقت آن را با واقع بيان نمايد ، و مادامي كه اين معنا را بيان ننموده جاي سؤال باقي است .

و اما در جايي كه فعل و يا حكم و يا خبر عين واقع و بي‏نياز از بيان فاعل و يا حاكم و يا مخبر باشد البته سؤال معنا نخواهد داشت .

مثلا وقتي سائل از شما مي‏پرسد چرا اين يتيم را زدي ؟ و يا چرا حكم كردي به اينكه فلان چيز مال زيد است ؟ و يا بپرسد اين كه خبر آوردي زيد ايستاده از كجا گفتي ؟ دست از اين سؤال بر نمي‏دارد و همچنان حق سؤال دارد تا شما عمل خود را با واقع و حق تطبيق كني ، مثلا بگويي من اگر يتيم را زدم منظورم تاديب او بود ، و يا اگر حكم كذايي را دادم براي اين بود كه زيد آن مال را از پدرش ارث برده بود ، و يا اگر گفتم زيد ايستاده براي اين بود كه من به چشم خود ديدم كه ايستاده .

سؤال از اينگونه مطالب كه محتاج به دفاع و تطبيق با حق و واقع است صحيح است .

و اما مطالبي كه احتياج به تطبيق ندارد از قبيل جفت بودن عدد چهار و بيشتر بودن عدد ده از عدد پنج و مردن زيد پس از جدا شدن سرش از بدن از آنجايي كه عين واقع و حق است سؤال از آن معنا ندارد ، و صحيح نيست كسي بپرسد چرا عدد چهار جفت و چرا عدد ده بيشتر از عدد پنج است ؟ و يا چرا فلان علت تامه فلان معلول را به وجود آورد ؟ اين معنا كه روشن شد اينك مي‏گوييم : فعل خداي سبحان عين حق و واقع است و قولش عين موجود خارجي و واقعي است ، فعل و قول او مستند به چيز ديگري نيست تا سؤال از آن به چرا و چطور صحيح باشد ، آري جميع قضاياي حقي كه ما عقايد و افعال خود را بر آن تطبيق مي‏دهيم و بدين وسيله حقانيت آن را اثبات مي‏كنيم همه از موجودات خارجي كه همان فعل خداي سبحان

ترجمة الميزان ج : 8ص :135

است اخذ شده ، با اين حال چگونه ممكن است فعل خود او محكوم به آن شود ؟ نسبتي كه فعل خداوند با آن قضايا دارد نسبت محكوم به حاكم نيست ، بلكه نسبت ملزوم به لازم و متبوع به تابع و منشا انتزاع به منتزع است - دقت فرماييد - .

به عبارت ديگر فعل خداي تعالي به وسيله اسباب تكويني تحقق مي‏يابد ، و اسباب تكويني به منزله آلات و ابزاري هستند كه فعل خدا جز به توسط آنها ظاهر نمي‏شود ، و اگر سائلي از يكي از افعال خدا سؤال كند قطعا سؤالش از علتي است كه برايش مجهول است .

مثلا اگر ديواري بر سر زيد فرو ريزد و زيد در اين حادثه بميرد سائل مي‏پرسد چرا خدا اين جوان را از بين برد و چرا به جواني او و به حال پدر و مادر فقيرش رحم نكرد ؟ و اگر در جوابش گفته شود : ديوار بر سرش فرو ريخت، مي‏گويد چرا ديوار را خراب كرد ، و اگر كسي بگويد باران باريد و بن ديوار سست شد و سنگيني ديوار ديوار را متمايل و ساقط كرد ، در جواب نقل كلام به مساله باريدن ابر مي‏كند ، و همچنين به سؤال خود ادامه مي‏دهد و در هر بار سؤالش از علتي است كه برايش مجهول است .

او از در ناداني براي زيد عمر و حياتي قائل است كه مستند به عللي است كه هيچكدام آنها باعث مرگ ناگهاني او نيست و وقتي با مرگ ناگهاني او مواجه مي‏شود پيش خود خيال مي‏كند اين مرگ گزاف و بي‏جهت بوده ، و لذا لب به سؤال و اعتراض مي‏گشايد ، و اگر به علل هر حادثه‏اي احاطه مي‏داشت قطعا سؤال نمي‏كرد - در تفسير آيه لا يسئل عما يفعل ... در بحث از اعتراضات ابليس مطالبي مناسب با اين بحث گذشت .

اينكه امام (عليه‏السلام‏) در ضمن گفتارش فرمود : حكم خدا و حكم انبياي اوست ... معنايش اين است كه قضاي خداي تعالي و قضايي كه انبياي او به اذن او رانده‏اند ، به حسب حقيقت امر و باطن آن است ، نه به حسب ظاهر و مانند احكام ما به اعتماد بر شواهد و امارات .

پس معناي لحوق حسنات و آثار حسنه به ذوات طيبه و لحوق سيئات و آثار آن به ذوات خبيثه ، و از سنخ ظلمت و فساد معلوم گرديد ، و همچنين با روشن شدن معناي لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون جواب شبهه‏اي هم كه ممكن است به ذهن خلجان كند معلوم شد .

و آن شبهه اين است كه چرا حسنات و آثار آن تنها از ذواتي صادر شود كه از سنخ نورند ، و چرا سيئات و آثار سوء آن اختصاص به ذواتي داده شد كه از سنخ ظلمتند ؟ و چرا اثر حسنات نعمت دائم و بهشت جاويد ، و ثمره سيئات نقمت و دوزخ شد ؟ از بيان قبلي ما جواب اين شبهه نيز داده مي‏شود ، زيرا گفتيم بين حسنات و آثارش و همچنين بين سيئات و آثار سوء

ترجمة الميزان ج : 8ص :136

آن يك رابطه حقيقي و واقعي برقرار است ، و صرف احكام وضعي و قراردادي نيست .

و اگر در لسان شارع از آن آثار به لسان احكام وضعي و قراردادي و به نظائر تعبيراتي كه ما از تبعات احكام وضعي موجود در ظرف اجتماعمان مي‏كنيم ، تعبير كرده به منظور تعميم نظام تشريع بوده ، نه از اين جهت كه تبعات و آثار مذكور مانند مجازات‏ها و پاداش‏هاي قراردادي نظام‏هاي دنيوي ، صرف اعتبار و خالي از حقيقت و واقعيت است .

اين معنا كه معلوم شد و بدست آمد كه اختصاص حسنات به ذوات طيبه و سيئات به ذوات خبيثه و همچنين اختصاص بهشت به حسنات و دوزخ به سيئات از جهت روابط تكويني و خارجي است ، كهبين ذوات اشياء و آثار ذاتي آنها است ، و ذاتيات را نمي‏توان مورد سؤال قرار داد ، اينك بخواننده محترم تذكر داده تاكيد هم مي‏كنيم كه مبادا از مطالب گذشته ما غفلت ورزيده و خيال كند معناي اختصاص هر اثري به ذات هم سنخ و متناسبش اين است كه آن ذات در ابراز آن اثر ، مستقل به ذات و مستغني از خداي سبحان است ، چون بطلان اين معنا را ما از بيانات خود قرآن اثبات نموديم ، و اين همان معنايي است كه آيه شريفه و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لا يخرج الا نكدا به آن اشاره مي‏كند ، و براي اين معنا كه هر ذاتي داراي اقتضايي است مثل آورده است .

و اگر مي‏بينيد كه اقتضاي مزبور را مقيد به قيد باذن ربه كرده ، براي دفع اين توهم است كه ، لزوم ذاتي به معناي استقلال و استغناء از خداي سبحان است ، همچنانكه از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) هم روايت شده كه در اين باره فرموده‏اند : قلم بر سعادت كسي كه ايمان آورده و تقوا پيشه ساخته خشكيده است .

يعني چنين تقدير شده است
/ 1