و به سوي قوم ثمود ، برادرشان صالح را ( فرستاديم ) گفت : اي قوم ! خداي يگانه را كه جز او خدايي نداريد بپرستيد ، كه شما را از پروردگارتان حجتي آمد ، اين شتر خدا است كه معجزهاي براي شما است ، بگذاريدش تا در زمين خدا چرا كند ، و زنهار ! به آن آسيب مرسانيد كه به عذابي دردناك دچار شويد ( 73) .
به ياد آريد زماني را كه خداوند پس از قوم عاد شما را جانشين آنان كرد ، و در اين سرزمين جايتان
ترجمة الميزان ج : 8ص :228
داد ، و اينك در دشتهاي آن كوشكها ميسازيد ، و از كوهها خانهها ميتراشيد ، به ياد آريد نعمتهاي خدا را و در اين سرزمين فساد نينگيزيد ( 74 ) .
بزرگان قومش كه گردنكشي كرده بودند به كساني كه زبون به شمار ميرفتند ، ( يعني ) به آنهايي كه مؤمن شده بودند گفتند : شما چه ميدانيد كه صالح پيغمبر پروردگار خويش است ؟ گفتند : ما به آييني كه وي را به ابلاغ آن فرستادهاند مؤمنيم ( 75) .
كساني كه گردنكشي كرده بودند گفتند : ما آييني را كه شما بدان گرويدهايد منكريم ( 76) .
پس شتر را بكشتند و از فرمان پروردگار خويشسرپيچيدند ، و گفتند : اي صالح اگر تو پيغمبري عذابي را كه به ما وعده ميدهي بيار ( 77) .
پس دچار زلزله شده و در خانههاي خويش بيجان شدند ( 78 ) آنگاه صالح از آنان دور شد و گفت : اي قوم ! من پيغام پروردگار خويش را رسانيدم و به شما خيرخواهي كردم ، ولي شما خيرخواهان را دوست نميداريد ( 79) .
بيان آيات
و الي ثمود اخاهم صالحا ... ثمود يكي از امتهاي قديمي عرب بوده كه در سرزمين يمن در احقاف ميزيستهاند ، و خداوند متعال شخصي از خود آنان را به نام صالح در ميانشان مبعوث نمود .
صالح (عليهالسلام) قوم خود را كه مانند قوم نوح و هود مردمي بتپرست بودند به دين توحيد دعوت نمود و فرمود : يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره .
قد جاءتكم بينة من ربكم - يعني براي شما شاهدي كه شهادتش قطعي است آمد .
هذه ناقة الله لكم آية - اين جمله بينهاي را كه در جمله قبل بود بيان ميكند و مقصود از ناقه همان ماده شتري است كه خداوند آن را به عنوان معجزه براي نبوت صالح از شكم كوه بيرون آورد ، و به همين عنايت بود كه آن را ناقه خدا ناميد .
فذروها تاكل في ارض الله ... - استعمال لفظ فاء ، تفريع را ميرساند ، و چنين ميفهماند كه چون ناقه مذكور ، ناقه خدا است پس بگذاريد تا در زمين خدا بچرد .
و اين تعبير يعني به كار بردن لفظ فاء خالي از تشديد هم نيست ، هم آن تفريع را ميرساند و هم زمينه را براي ذكر عذاب كه به مقتضاي آيه و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون حساب هر پيغمبري را با امتش تصفيه ميكند ، آماده ميسازد .
آيه شريفه،
ترجمة الميزان ج : 8ص :229
مخصوصا جمله في ارض الله بطور تلويح ميفهماند كه قوم صالح ، از آزاد گذاشتن ناقه در چريدن و گردش كردن ، اكراه داشتند و گويا اين معنا بر آنان گران ميآمده و نميخواستند زير بار آن بروند ، لذا توصيه كرده كه از آزادي آن جلوگيري نكنند ، و تهديد فرموده كه اگر آسيبي به آن رسانيده ، يا آن را بكشند به عذاب دردناكي دچار ميشوند .
و اذكروا اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد ... صالح در اين جمله قوم خود را به تذكر و ياد آوردن نعمتهاي خدا دعوت ميكند ، همچنانكه هود قوم عاد را به آن دعوت مينمود .
و از جمله نعمتهايي كه به ياد آنان ميآورد اين است كه خداوند آنان را جانشين قوم عاد و ساير امتهاي گذشته قرار داده و در زمين مكنتشان داده ، و اينك قسمتهاي جلگه زمين و همچنين كوهستاني آن را اشغال نموده و در آن خانه و آبادي به وجود آوردهاند ، آنگاه تمامي نعمتها را در جمله فاذكروا آلاء الله خلاصه ميكند ، و با به كار بردن لفظ فاء كه براي تفريع است ، مغايرت آن را با جملات قبل ميرساند ، و گويا پس از اينكه فرمود : نعمتهاي خدا را به ياد بياوريد ، و تعدادي از آن نعمتها را بر شمرد ، براي بار دوم فرمود : با اين همه نعمتها كه خداوند در دسترس شما قرار داده ، جا دارد كه آن نعمتها را به ياد بياوريد .
و لا تعثوا في الارض مفسدين - اين جمله عطف بر جمله فاذكروا و لازمه آن است ، و ماده عثي هم به معناي فساد تفسير شده ، و هم به معناي اضطراب و مبالغه آمده است .
راغب در مفردات ميگويد : عيث و عثي با اينكه دو ماده هستند از جهت معنا به هم نزديك هستند ، مانند جذب و جبذ ، چيزي كه هست ماده عيث بيشتر در فسادهايي گفته ميشود كه محسوس باشد ، به خلاف ماده عثي كه بيشتر در فسادهاي معنوي و غير حسي به كار برده ميشود ، مانند آيه و لا تعثوا في الارض مفسدين .
قال الملا الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن آمن منهم ... جمله للذين استضعفوا را با جمله لمن آمن منهم تفسير كرد تا دلالت كند بر اينكه مستضعفين از قوم صالح ، مؤمنين آن قوم بودند ، و خلاصه ، تنها مستضعفين به وي ايمان آورده بودند .
فعقروا الناقة و عتوا عن امر ربهم ... - عقر نخله به معناي بريدن آن از بيخ است،
ترجمة الميزان ج : 8ص :230
و عقر ناقه به معناي نحر آن است ، و به معناي بريدن دست و پاي آن نيز آمده .
و عتو به معناي تمرد و سرپيچي است .
و در اين آيه از آنجايي كه با لفظ عن متعدي شده ، متضمن سر پيچي از روي استكبار است .
معناي بقيه جملات اين دو آيه روشن است ، و احتياج به توضيح ندارد .
فاخذتهم الرجفة فاصبحوا في دارهم جاثمين ... رجفة به معناي لرزيدن و اضطراب شديد است ، مانند زلزله در زمين و تلاطم در دريا .
و جثوم در انسان و پرندگان مانند به سينه در افتادن شتر است .
در آيات مورد بحث عذابي را كه قوم صالح با آن به هلاكت رسيدهاند ، رجفة خوانده و در آيه 67 سوره هود آن را صيحه و در آيه فاخذتهم صاعقة العذاب الهون آن را صاعقه ناميده است .
و اين بدان علت است كه نوعا صاعقههاي آسماني بدون صيحه و صداي هولناك و نيز بدون رجفه و زلزله نيست ، چون معمولا اينگونه صاعقهها باعث اهتزاز جو ميشود ، و اهتزاز جوي نيز وقتي به زمين ميرسد باعث لرزيدن زمين شده ، ايجاد زلزله ميكند .
ممكن هم هست گفته شود وجه تسميه صاعقه به رجفه اين است كه صاعقه باعث تكان خوردن دلها و لرزيدن اندام آدمي است .
اين آيه تنها دلالت دارد بر اينكه اين عذاب كه مقصود از آن استيصال و انقراض آن قوم بوده ، اثر كفر و ظلمي بوده است كه نسبت به آيات خدا روا ميداشتند ، و اما اينكه اين عذاب چگونه بوجود آمده ، آيه شريفه متعرض آن نيست .
و لوط را فرستاديم ، به ياد آر زماني را كه وي به قوم خود گفت : چرا اين كار زشتي را ميكنيد كه هيچ يك از جهانيان پيش از شما نكردهاند ( 80) .
شما از روي شهوت به جاي زنان به مردان رو ميكنيد ، بلكه شما گروهي اسرافپيشهايد ( 81) .
پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند : از دهكده خويش بيرونشان كنيد ، كه اينان خود را پاكيزه قلمداد ميكنند ( 82) .
پس او را با كسانش نجات داديم ، مگر زنش را كه قرين بازماندگان بود ( 83) .
آنگاه باراني عجيب بر آنان ببارانديم ، بنگر تا عاقبت بدكاران چسان بود ( 84) .
بيان آيات
و لوطا اذ قال لقومه ا تاتون الفاحشة ... ظاهر جمله اين است كه اين داستان عطف به داستان نوح است كه قبلا ذكر نموده و
ترجمة الميزان ج : 8ص :232
در ابتداي آن فرموده بود : و لقد ارسلنا نوحا و بنا بر اين تقدير آيه مورد بحث نيز : و لقد ارسلنا لوطا اذ قال لقومه خواهد بود ، اين آن چيزي است كه از ظاهر آيه استفاده ميشود ، و ليكن معهود از اينگونه سياقهاي قرآني اين است كه لفظ اذكر به ياد آر مقدر بوده و تقدير آيه : اذكر لوطا الذي ارسلناه اذ قال لقومه ميباشد .
وحدت سياق اقتضا داشت كه همچنانكه در داستان هود و صالح فرمود : و الي عاد اخاهم هودا و و الي ثمود اخاهم صالحا در اينجا نيز بفرمايد و الي فلان اخاهم لوطا و اگر در خصوص قوم لوط سياق را تغيير داده و بعد از ذكر داستان آن قوم مجددا به سياق قبلي برگشته و فرموده : و الي مدين اخاهم شعيبا براي اين بوده كه لوط از پيروان شريعت ابراهيم (عليهالسلام) بوده ، به خلاف هود و صالح كه از پيروان شريعت نوح (عليهالسلام) بودند ، و در تفسير سوره هود خواهيم گفت كه لوط از بستگان ابراهيم (عليهالسلام) بوده ، و آن حضرت او را به سوي اهل سدوم و اقوام مجاور آنان فرستاد ، تا آنان را كه مشرك و از بتپرستان بودند ، به دين توحيد دعوت كند .
ا تاتون الفاحشة مراد از فاحشه عمل لواط است ، به دليل اينكه در آيه بعد ميفرمايد : ا تاتون الرجال شهوة .
ما سبقكم بها من احد من العالمين - يعني هيچ يك از امم و اقوام روي زمين مرتكب چنين گناهي نشدند .
و اين جمله ، دلالت دارد بر اينكه تاريخ پيدايش اين عمل منتهي به همين قوم ميشود .
و ما در تفسير سوره هود ، به تفصيل قصه لوط ، متعرض خواهيم شد - ان شاء الله تعالي - .
انكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء ... اتيان الرجال به قرينه كلمه شهوة و همچنين به قرينه من دون النساء كنايه است از عمل نامشروع با مردان ، و اين دو قرينه ، علاوه بر اينكه اتيان الرجال را معنا ميكند ، اين معنا را نيز ميرساند كه قوم لوط عمل زناشويي با زنان را ترك گفته و به مردان اكتفاء ميكردند ، و اين عمل را از آنجايي كه تجاوز و انحراف از قانون فطرت است ، اسراف ناميده و فرموده : بل انتم قوم مسرفون .
جمله مورد بحث جملهاي است استفهامي و تقدير آن ء انكم است ، از آنجايي كه عمل مزبور ، فاحشه بيسابقهاي بوده از در تعجب و استبعاد ميپرسد : آيا شما چنين كاري را مرتكب ميشويد ؟ .
ترجمة الميزان ج : 8ص :233
و ما كان جواب قومه الا ان قالوا ... يعني از آنجايي كه جواب درستي از اين سؤال نداشتند لا جرم او را تهديد به تبعيد نموده ، گفتند : اخرجوهم من قريتكم و اين خود دليل بر سفاهت قوم لوط است ، كه اصلا متعرض جواب از سؤال لوط نشده ، در مقام جواب چيزي گفتند كه هيچ ربطي به سؤال او نداشت ، چون جواب از سؤال لوط يا به اعتراف به آن است ، و يا به اين است كه با دليل آن را ابطال كنند ، و قوم لوط چنين نكردند ، بلكه او را بخاطر اينكه مردي غريب و خوشنشين در شهر است ، خوار شمرده و كلامش را بيارزش دانسته ، گفتند : شهر از ما است ، و اين مرد در اين شهر خوشنشين است ، و كس و كاري ندارد ، او را نميرسد كه به كارهاي ما خردهگيري كند .
فانجيناه و اهله الا امراته كانت من الغابرين اين آيه و همچنين آيه فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين دلالت دارند بر اينكه جز اهل خانه لوط هيچ كس در آن قريه ايمان نياورده بودند .
كلمه غابرين به معناي گذشتگان از قوم است ، و در اينجا كنايه از هلاكت است ، يعني همسر او هم جزو از بين رفتگان است .
و امطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبة المجرمين با اينكه در اينجا انتظار ميرفت عذابي را ذكر كند ، و مع ذلك اسمي از عذاب نياورده و به جاي آن ، فرستادن باران را ذكر فرموده ، براي اين بود كه بفهماند عذاب و هلاكت قوم لوط به وسيله باران بوده ، و به همين جهت باران را نكره آورده و فرمود : مطرا باراني تا بفهماند باران مزبور از بارانهاي معمولي نبوده ، بلكه باراني مخصوص و از جهت غرابت و شدت اثر ، بيسابقه بوده است ، چنانكه در جاي ديگر قرآن در باره اين باران توضيح داده و فرموده : و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود مسومة عند ربك و ما هي من الظالمين ببعيد .
جمله فانظر كيف كان عاقبة المجرمين خطاب به پيغمبر اسلام (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است تا او و امتش عبرت بگيرند .
و به سوي مردم مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ، ( او به قوم خود ) گفت : اي قوم ! خداي يگانه را كه جز او خدايي نداريد بپرستيد ، برهاني از پروردگارتان به سوي شما آمده ( و حجت بر شما تمام شده ) پيمانه و وزن را تمام دهيد ( كمفروشي مكنيد ) و حق مردم را كم مدهيد و در اين سرزمين پس از اصلاح آن فساد راه ميندازيد ، اين دستور را اگر باور داشته باشيد براي شما بهتر است ( 85) .
بر سر هر راهمنشينيد كه مردم را بترسانيد ، و كسي را كه به خدا ايمان آورده از راه خدا باز داريد ، و راه خدا را منحرف خواسته باشيد ، زماني را به ياد آريد كه اندك بوديد ، و خدا بسيارتان كرد ، به ياد آريد و بنگريد سرانجام تباهكاران چگونه بود ( 86) .
اگر گروهي از شما به اين آيين كه من براي ابلاغ آن مبعوث شدهام ايمان آوردهاند و گروهي ايمان نياوردهاند ، صبر كنيد تا خدايمان داوري كند ، او بهترين داوران است ( 87) .
بزرگان قوم وي كه گردنكشي ميكردند گفتند : اي شعيب ! ما تو را با كساني كه به تو ايمان آوردهاند ، از آبادي خود بيرون ميكنيم ، مگر اينكه به آيين ما باز گرديد ، گفت : ( به آيين شما بازگرديم ) هر چند از آن نفرت داشته باشيم ؟ ( 88 ) .
اگر پس از آنكه خدا ما را از آيين شما رهايي داده بدان باز گرديم در باره خدا دروغي ساختهايم ، ما را نسزد كه بدان باز گرديم ، مگر خدا ، پروردگارمان بخواهد كه علم پروردگار ما به همه چيز رسا است ، و ما كار خويش را به خدا واگذاشتهايم ، پروردگارا ! ميان ما و قوممان به حق داوري كن كه تو بهترين داوراني ( 89) .
بزرگان قوم كه كافر بودند گفتند : اگر شعيب را پيروي كنيد زيان خواهيد ديد ( 90 ) .
زلزله گريبان ايشان را بگرفت و در خانههاي خويش بيجان شده و به زانو درآمدند ( 91) .
گويي كساني كه شعيب را تكذيب كردند هرگز در آن ديار نبودند ، و كساني كه شعيب را تكذيب ميكردند ، خود مردمي زيانكار بودند ( 92) .
آنگاه از آنان رو برتافته و گفت : اي قوم ! من پيغامهاي پروردگار خويش را به شما رساندم و نصيحتتان كردم ، چگونه براي گروهي كه كفر ميورزند اندوهگين شوم ؟ ( 93) .
بيان آيات
و الي مدين اخاهم شعيبا ... اين آيه عطف است بر داستان نوح (عليهالسلام) ، چون شعيب (عليهالسلام) نيز مانند نوح و ساير انبياي قبل از خود دعوت خويش را بر اساس توحيد قرار داده بود .
ترجمة الميزان ج : 8ص :236
قد جاءتكم بينة من ربكم اين جمله دلالت دارد بر اينكه شعيب (عليهالسلام) معجزاتي كه دليل بر رسالتش باشد داشته ، و اما آن معجزات چه بوده ، قرآن كريم اسمي از آن نبرده است .
و مقصود از اين آيات و معجزات ، آن عذابي كه در آخر داستان ذكر ميكند نيست ، زيرا گر چه آن نيز در جاي خود آيتي بود ، و ليكن آيتي بود كه همه آنان را هلاك ساخت ، و معلوم است كه آيه عذاب آيه و معجزه رسالت نميتواند باشد .
علاوه بر اينكه پس از ذكر اين آيه و بينه نتيجه گرفته و ميفرمايد : پس به كيل و وزن وفا كنيد ، و اين نتيجهگيري وقتي صحيح است كه عذاب نازل نشده باشد ، و مردم هلاك نشده باشند .
فاوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تفسدوا في الارض بعد اصلاحها شعيب (عليهالسلام) نخست قوم خود را پس از دعوت به توحيد كه اصل و پايه دين است به وفاي به كيل و ميزان و اجتناب از كمفروشي كه در آن روز متداول بوده دعوت نموده ، و ثانيا آنان را دعوت به اين معنا كرده كه در زمين فساد ايجاد نكنند ، و بر خلاف فطرت بشري - كه همواره انسان را به اصلاح دنياي خود و تنظيم امر حيات دعوت ميكند - راه نروند .
گر چه افساد در زمين بر حسب اطلاق شامل گناهان مربوط به حقوق الله نيز ميشود ، و ليكن از ما قبل و ما بعد جمله مورد بحث بر ميآيد كه مقصود از فساد خصوص آن گناهاني است كه باعث سلب امنيت در اموال و اعراض و نفوس اجتماع ميشود ، مانند راهزني ، غارت ، تجاوزهاي ناموسي و قتل و امثال آن .
ذلكم خير لكم ان كنتم مؤمنين شعيب (عليهالسلام) سپس اين دو دعوت خود را چنين تعليل ميكند كه : وفاي به كيل و وزن و بر هم نزدن نظم جامعه براي شما بهتر است ، و سعادت دنياي شما را بهتر تامين ميكنند ، زيرا زندگي اجتماعي انسان وقتي قابل دوام است كه افراد ، مازاد فرآورده خود را در مقابل فرآوردههاي ديگر مبادله نموده و بدين وسيله حوائج خود را برآورده كنند ، و اين وقتي ميسر است كه در سراسر اجتماع امنيت حكمفرما بوده و مردم در مقدار و اوصاف هر چيزي كه معامله ميكنند به يكديگر خيانت نكنند ، چون اگر خيانت از يكنفر صحيح باشد از همه صحيح خواهد بود ، و خيانت همه معلوم است كه اجتماع را به چه صورت و وضعي در ميآورد ، در چنين اجتماعي مردم به انواع حيله و تقلب ، سم مهلك را به جاي دوا ، و جنس معيوب و مخلوط را به جاي سالم و خالص به خورد يكديگر ميدهند .
و همچنين عدم افساد در زمين ، چون فسادانگيزي نيز امنيت عمومي را كه محور چرخ اجتماع انساني است از بين برده و مايه نابودي كشت و زرع و انقراض نسل انسان است .
ترجمة الميزان ج : 8ص :237
خلاصه بيان شعيب اين شد كه : شما اگر به گفتههاي من ايمان داشته باشيد - و يا اگر ايمان به حق داشته باشيد - بطور مسلم تصديق خواهيد كرد كه وفاي به كيل و وزن و اجتناب از كمفروشي و تقلب و خودداري از افساد در زمين به نفع خود شما است .
بعضي از مفسرين آيه مورد بحث را طوري ديگر معنا كرده و گفتهاند : معناي ايمان در اين آيه ايمان به دعوت است ، چون وقتي مردم از دعوت انبياء منتفع ميشوند كه به آنان ايمان داشته باشند ، كساني كه در دل كافرند ، همان كفر و شقاوت و ضلالتشان نميگذارد كه دعوت انبياء را قبول نموده ، از خيرات دنيوي آن طور كه شايسته است منتفع شوند ، در نتيجه انتفاعاتي كه از دنيا و زندگي آن دارند ، انتفاعاتي است خيالي همچنانكه فرموده : و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون .
بعضي ديگر گفتهاند : احتمال دارد لفظ ذلكم اشاره به وفاي به كيل و ساير مذكورات بعد از آن نباشد بلكه اشاره به جميع مطالب گذشته بوده ، و مراد به ايمان هم همان معناي اصطلاحي باشد نه معناي لغوي ، خلاصه اينكه معناي آيه چنين باشد : شما اگر ايمان به خدا ميداشتيد ، تنها او را ميپرستيديد و به كيل و وزن وفا نموده و در زمين فساد نميانگيختيد .
اشكالي كه به اين دو تفسير وارد است اين است كه از ظاهر آيه بر ميآيد كه قوم شعيب قبل از اين خطاب متصف به ايمان بودهاند ، براي اينكه فرموده : ان كنتم مؤمنين هم لفظ كنتم كه ماضي است و هم لفظ مؤمنين كه اسم فاعل از ايمان است ظهور در اين دارد كه صفت ايمان مدتي در بين آنان مستقر بوده ، و اگر قوم شعيب ايمان نداشتند يا همه آنان كافر بودند و يا بعضي كافر و مستكبر و بعضي مؤمن و منقاد ميبودند ، جا داشت بفرمايد : ذلكم خير لكم ان آمنتم ( و يا ) ان تؤمنوا اين براي شما بهتر بود اگر ايمان ميآورديد و يا اگر ايمان بياوريد پس از اينجا ميفهميم كه منظور از ايمان در اين آيه ، ايمان به معناي اصطلاحي نيست .
و لا تقعدوا بكل صراط توعدون و تصدون عن سبيل الله من آمن به و تبغونها عوجا ... ظاهر سياق اين است كه توعدون و تصدون حال از فاعل لا تقعدوا ، و جمله و تبغونها حال از فاعل تصدون است .
ترجمة الميزان ج : 8ص :238
شعيب (عليهالسلام) در اين جمله ، سومين بخش دعوت خود را بيان ميكند ، و آن اين است كه كاري به صراط مستقيم خدا نداشته باشند .
از اين جمله بر ميآيد كه قوم شعيب به انحاي مختلف مردم را از شعيب گريزان ميكردهاند ، و از اينكه به وي ايمان آورند و نزدش رفته كلماتش را گوش دهند ، و در مراسم عبادتش شركت جويند ، بازشان داشته آنان را در اينكه به دين حق و طريقه توحيد در آيند تهديد ميكردند ، و همواره سعي ميكردند راه خدا را كههمان دين فطرت است كج و ناهموار طلب كنند و بپيمايند .
كوتاه سخن ، در راه ايمان راهزناني بودند كه با تمام قوا و با هر نوع حيله و تزوير مردم را از راه بر ميگرداندند .
شعيب (عليهالسلام) هم در مقابل ، ايشان را به ياد نعمتهاي خداوند انداخته توصيه ميكند كه از تاريخ امم گذشته و سرانجام مفسدين ايشان عبرت گيرند .
و اذكروا اذ كنتم قليلا فكثركم و انظروا كيف كان عاقبة المفسدين - اين دو جمله در حقيقت موعظه و نصيحت در باره امتثال اوامر و نواهي قبلي است .
در جمله اول مردم را به ياد يكي از نعمتهاي بزرگ خدا مياندازد ، و آن مساله ازدياد نسل است براي اينكه انسان بر خلاف ساير انواع حيوانات زندگيش اجتماعي است ، و آن كمالاتي كه براي اين نوع ميسر و متوقع است و خلاصه ، سعادت عاليهاي كه انسان را از ساير انواع حيوانات متمايز ميكند و حساب او را از آنها جدا ميسازد اقتضاء ميكند كه اين موجود داراي ادوات و قواي مختلف و تركيبات وجودي خاصي بوده باشد كه با داشتن آن نميتواند مانند ساير حيوانات بطور انفرادي زندگي نموده و همه حوائج ضروري خود را تامين نمايد ، بلكه ناگزير است از اينكه در تحصيل خوراك ، پوشاك ، مسكن ، همسر و ساير حوائج با ساير افراد تشريك مساعي نموده و همه با كمك فكري و عملي يكديگر حوائج خود را تامين نمايند .
پر واضح است كه براي چنين موجودي كثرت افراد ، نعمت بسيار بزرگي است ، زيرا هر چه بر عدد افراد اجتماعش افزوده شود نيروي اجتماعيش بيشتر و فكر و اراده و عمل آن قويتر ميگردد و به دقايق بيشتر و باريكتري از حوائج پي برده در حل مشكلات و تسخير قواي طبيعت راه حلهاي دقيقتري را پيدا ميكند .
روي اين حساب مساله ازدياد نسل و اينكه عدد افراد بشر به تدريج رو به فزوني ميگذارد خود يكي از نعمتهاي الهي و از پايهها و اركان تكامل بشر است .
آري ، هيچ وقت يك ملت چند هزار نفري نيروي جنگي و استقلال سياسي و اقتصادي و قدرت علمي و ارادي و عملي ملت چندين ميليوني را ندارد .
و اما عاقبت مفسدين ، اين نيز براي كساني كه چشم بصيرت داشته باشند موعظه و
ترجمة الميزان ج : 8ص :239
عبرت بزرگي است و خوشبختانه تاريخ به اندازه كافي از احوال امم گذشته ضبط كرده ، همه ميدانند كه در دورانهاي گذشته از قياصره و فراعنه و اكاسره و فغافره و امثال آنان گردنفرازاني طاغي بودهاند كه دلها را از هيبت سلطنت خود مرعوب نموده خانهها را خراب و اموال را غارت ميكردند ، و خون مردم را به سهولت ريخته ، زن و فرزند آنان را به زير يوغ بردگي خود ميكشيدند ، خداي تعالي هم آنان را در اين ظلم و ستم مهلت داد تا به اوج قدرت خود رسيده و به منتهاي درجه شوكت نائل آمدند ، دنيا و زينت و شهواتش دل آنان را فريفته و از اينكه ساعتي عقل خود را به كار اندازند بازشان داشت ، و تمامي اوقات خود را صرف عيش و نوش نموده ، هواي دل را معبود خود ساختند ، و به اين وسيله خداوند گمراهشان ساخته كارشان را به اينجا كشانيد كه در عين داشتن قدرت و اراده و هر نعمت ديگري از آن استفاده ننموده ، به تدريج از ميان رفتند و امروز جز نام ننگيني از بعضي از آنان باقي نمانده است ، آري سنت پروردگار بر اين جريان يافته كه انسان زندگي خود را بر اساس تعقل بنا كند ، و اگر غير اين كند و راه فساد و افساد را پيش گيرد ، طبع عالم و اسباب جاري در آن با او بناي ضديت و دشمني را ميگذارد و او هر قدر هم نيرومند باشد در بين دو سنگ آسياي طبيعت له و نابود ميشود .
و ان كانت طائفة منكم آمنوا بالذي ارسلت به ... در اين آيه چهارمين دستور خود را به آنان گوشزد ميكند ، و آن اين است كه در صورتي كه اختلاف كلمه در بين شما روي داد و عدهاي از شما به طرف كفر متمايل شدند شما بخاطر آنان دست از حق و حقيقت بر نداريد .
بلكه به طرف حق گرائيده ، در مقابل كارشكنيهاي آنان صبر كنيد ، از اينجا معلوم ميشود كه شعيب (عليهالسلام) از اتفاق مردم بر ايمان و عمل صالح مايوس بوده ، و احساس كرده كه چنين اتفاقي نخواهند كرد و مسلما اختلاف خواهند داشت ، و طبقه اول و توانگران قومش به زودي دست به خرابكاري و كارشكني و آزار مؤمنين خواهند زد ، و قهرا مؤمنين در تصميم خود سست خواهند شد ، ناچار همه ايشان را از مؤمن و كافر امر به صبر و انتظار فرج نموده است تا خداوند در ميانشان حكومت كند ، چرا كه او بهترين حكمكنندگان است ، يكي از شواهد بر اينكه او بهترين حكمكنندگان است ، همين امر به صبري است كه به كافر و مؤمن قوم شعيب كرده ، زيرا صلاح جمعيتي كه مركب از كافر و مؤمن است در همين است كه در برابر يكديگر صبر و خويشتنداري را پيشه كنند ، مؤمنين در زندگي
ترجمة الميزان ج : 8ص :240
خود آرامش خاطر را از دست نداده و در دين خود دچار حيرت و اضطراب نشوند ، كفار هم به كفر خود اكتفا نموده ، كارهايي كه مايه ندامت است نكرده و از در ناداني دامن خود را به ننگ ظلم و مفسدهجويي آلوده نسازند ، پس همين دستور خود يكي از شواهدي است بر اينكه خداوند خير الحاكمين است براي اينكه در هر موقع مناسبي حكمي ميكند كه مايه خير همه مردم است ، و هر حكمي هم كه ميكند ، عادلانه و خالي از جور و تعدي است .
بنا بر اين جمله فاصبروا نسبت به كافر حكمي است ارشادي ، و نسبت به مؤمنين حكمي است مولوي ، و يا به عبارت ديگر نسبت به هر دو طبقه حكمي است ارشادي كه آنان را به صلاحشان راهنمايي ميكند .
قال الملأ الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب ... شعيب (عليهالسلام) به وظيفه ارشاد و راهنمايي خود قيام نمود ، و ليكن قوم او استكبار نموده به دستوراتش گردن ننهادند و در عوض او و گروندگان به او را تهديد نموده و گفتند : بايد از دين توحيد دست بر داريد و گر نه از شهر و ديارتان اخراج خواهيم كرد .
و از آنجايي كه تهديد خود را بطور قطع خاطر نشان شعيب كردند ، همچنانكه از لام و نون تاكيد در دو جمله لنخرجنك و او لتعودن بر ميآيد شعيب ترسيده و از خداي تعالي فتح و فيروزي و نجات از اين گرفتاري را طلب نمود ، و گفت : ربنا افتح بيننا ... .
قال ا و لو كنا كارهين قد افترينا علي الله كذبا ان عدنا في ملتكم ... شعيب (عليهالسلام)در آيه شريفه از ارتداد و اعراض از دين توحيد اظهار كراهت نموده و با جمله قد افترينا علي الله كذبا و ساير جملات بعدي كراهت خود را توجيه نموده ، فهمانيد در صورتي كه او و قومش مجبور به اختيار يكي از دو شق ارتداد و يا تبعيد شوند جز شق دوم را اختيار نخواهند كرد .
بعضيها جمله ان عدنا في ملتكم را دليل گرفتهاند بر اينكه شعيب (عليهالسلام) قبل از نبوتش مشرك و بتپرست بوده ، و اين اشتباه بسيار بزرگي است ، و حاشا بر مقام شامخ انبياء كه بتوان چنين نسبتهايي به آنان داد ، مفسر مزبور از اين معنا غفلت كرده كه شعيب (عليهالسلام) اينكلام را از زبان قوم كه قبلا كافر بودهاند گفته و در حقيقت اين جمله و همچنين جمله : نجينا الله از باب نسبت دادن وصف اكثريت افراد يك اجتماع به همه ايشان است ، البته اين در صورتي است كه مراد از نجات دادن ، نجات دادن ظاهري از شرك فعلي باشد ، و گر نه اگر مراد نجات حقيقي از هر ضلالتي چه محقق و چه مقدر بوده باشد ، خود شعيب هم مانند ساير افراد قومش از كساني خواهد بود كه خداوند نجاتشان داده اگر چه خود او يك
ترجمة الميزان ج : 8ص :241
لحظه هم به خدا شرك نورزيده باشد ، براي اينكه شعيب هم مانند ساير مردم هيچ خير و شري را از خود مالك نبوده و هر خيري كه به او رسيده از ناحيه پروردگار بوده است .
و ما يكون لنا ان نعود فيها - اين جمله به منزله اعراض از گفتههاي قبلي و ترقي دادن مطلب و آن را كه قبلا قطعي نبود بطور قطع بيان داشتن است ، گويا فرموده : ما از برگشتن به كيش شما كراهت داريم ، زيرا اين برگشت مستلزم افتراي به خدا است ، بلكه چنين كاري را به هيچ وجه مرتكب نميشويم .
الا ان يشاء الله ربنا - همانطوري كه گفتيم جمله و ما يكون لنا ان نعود فيها به منزله اين است كه گفته شود : ما ابدا به كيش شما بر نميگرديم و چون اين قسم حرف زدن از ادب انبياء دور و به گفتار اشخاص جاهل به مقام پروردگار بيشتر شبيه است ، لذا شعيب (عليهالسلام) اضافه كرد كه مگر خداوند متعال بخواهد كه ما از راه راست منحرف شويم آري آدمي هر چه هم كامل باشد ، باز جائز الخطا است ، و ممكن است در اثر ارتكاب گناهي دچار عقوبت پروردگار گردد و سلب عنايت از او شده ، و در نتيجه از دين خدا مطرود گشته ، در ضلالت بيفتد .
اينكه شعيب (عليهالسلام) هم الله تعالي را اسم برد و هم ربنا را براي اشاره به اين بود كه الله تعالي همان كسي است كه امور ما آدميان را اداره ميكند ، او هم اله ( معبود ) است و هم رب ، پس اينكه بتپرستان خداي تعالي را اله دانسته و ليكن ربوبيت را از شؤون بتها پنداشته ، يكي را رب دريا و ديگري را رب خشكي يكي را رب آسمان و ديگري را رب زمين و خلاصه هر بتي را رب يكي از شؤون عالم دانستهاند ، صحيح نيست .
وسع ربنا كل شيء علما - اين جمله به منزله تعليل جمله قبلي است ، گويا كسي از او ميپرسد : بعد از آنكه بطور قطع گفتي هرگز به كيش شما بر نميگرديم ديگر گفتن ان شاء الله چه معنا داشت ؟ شعيب (عليهالسلام) هم در جواب فرموده ، اين حرف را براي اين زدمكه پروردگار من به هر چيزي عالم است ، و من به آنچه كه او ميداند احاطه ندارم و هر علم و اطلاعي را هم كه دارم او به من عطا فرموده ، بنا بر اين ممكن است مشيت او به چيزهايي تعلق بگيرد كه به نفع يا به ضرر من باشد و من از آن بيخبر باشم ، مثلا ممكن است او بداند كه ما به زودي نافرمانيش خواهيم كرد ، و به همين جهت مشيت او تعلق بگيرد به اينكه ما به كيش شما برگرديم ، اگر چه الآن به حسب ظاهر از كيش شما متنفريم .
علي الله توكلنا - بعيد نيست كه ذكر اين جمله نيز براي اشاره به همان نكته قبلي باشد ، چون خداوند كسي را كه به او اعتماد و توكل ميكند از شر هر چيزي كه از آن بترسد
ترجمة الميزان ج : 8ص :242
حفظ ميكند .
ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين پس از آنكه قوم شعيب را در صورتي كه به كيش آنان بر نگردد تهديد به اخراج نمودند ، و شعيب هم بطور قطع آنان را از برگشتن به كيش و ملت آنان مايوس نمود اينك به خداي خود پناه برده و براي خود و يارانش فتح و پيروزي طلب ميكند ، و مقصودش از فتح ، همانا حكم كردن بين دو فريق است ، چون فتح بين دو چيز ، مستلزم جدا كردن آن دو از يكديگر است ، و اين كلام خود كنايه از يك نحو نفريني است كه باعث هلاكت قوم است ، و اگر صريحا هلاكت آنان را از خداوند طلب نكرد ، و اهل نجات و اهل هلاكت را معلوم نساخت ، براي اين بود كه حق را به صورت انصاف بگيرد ، و نيز براي اين بود كه با علم و اطميناني كه به عنايت پروردگارش داشته و ميدانست كه به زودي او را ياري خواهد نمود ، رسوايي و بدبختي نصيب كفار خواهد گرديد ، خواست تا در حرف زدن رعايت ادب را نموده ، امر را به خدا واگذار نمايد ، همچنانكه در جمله فاصبروا حتي يحكم الله بيننا و هو خير الحاكمين آن را مرعي داشت .
خير الحاكمين و خير الفاتحين از اسماء حسناي پروردگار است ، و ما در سابق در باره معناي حكم و همچنين در همين گذشته نزديك در باره معناي فتح بحث نموده و به زودي در تفسير آيه و لله الاسماء الحسني فادعوه بها در باره همه اسماء حسناي پروردگار بحث خواهيم كرد .
و قال الملأ الذين كفروا من قومه ... در اين جمله كفار ، مؤمنين به شعيب و كساني را كه بخواهند به او ايمان آورند تهديد ميكنند ، و اين همان عمل زشتي است كه شعيب در جمله و لا تقعدوا بكل صراط توعدون و تصدون عن سبيل الله آنان را از ارتكاب آن نهي فرموده بود ، و اگر در اينجا از همه اقسام كارشكنيهاي آنان خصوص اين گفتارشان را اسم ميبرد در حقيقت براي اين است كه زمينه را براي جمله الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين فراهم نمايد .
البته احتمال هم دارد كه اتباع در اين جمله به معناي ظاهري و عرفي كلمه كه همان پيروي آدمي است ، بوده باشد ، و كفار بعد از اين گفت و شنودها اطمينان پيدا كرده باشند كه گروندگان به آن حضرت به زودي دنبال وي راه افتاده ، از سرزمين خود مهاجرت ميكنند لذا گفتهاند : اگر بدنبال شعيب به راه بيفتيد بطور يقين زيانكار خواهيد بود تا به اين وسيله شعيب
ترجمة الميزان ج : 8ص :243
را در مهاجرتش تنها بگذارند ، و به خيال خود از مزاحمتش آسوده گشته و افراد قوم خود را هم از دست نداده باشند ، چون كفار تنها با شعيب دشمن بودند و دشمني آنان با گروندگان به او به خاطر او بود ، و گر نه با خود گروندگان هيچ گونه عداوتي نداشتند .
به هر تقدير آيه مورد بحث چه به معناي اول باشد و چه به معناي دوم ، و خلاصه مقصود از متابعت چه به معناي گرويدن به او باشد و چه به معناي مهاجرت با او ، به هر حال به منزله توطئه و زمينه چيني براي جمله الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين است .
فاخذتهم الرجفة فاصبحوا في دارهم جاثمين كلمه اصبحوا به معناي صاروا ( گرديدند ، شدند ) و يا به معناي صبح كردند است ، و معناي آيه ، در آيه مشابه آن در داستان صالح گذشت .
الذين كذبوا شعيبا كان لم يغنوا فيها ... كانوا هم الخاسرين راغب در مفردات خود ميگويد : غني في مكان كذا به اين معنا است كه فلاني در فلان مكان زياد اقامت گزيد ، تو گويي با اقامت در آن مكان از هر مكان ديگري بينياز است و كلمه كان مخفف كان است ، و جهت تخفيفش اين است كه بر سر جمله فعليه در آمده است بنا به گفته راغب جمله الذين كذبوا شعيبا ... حال تكذيب كنندگان قوم شعيب را به حال كسي تشبيه ميكند كه نتوانسته در وطن اصلي خود زياد اقامت كند ، چون نوعا اين گونه اشخاص از جهت نداشتن علاقه و اهل و عشيره و خانه و زندگي به آساني از وطن چشم ميپوشند ، به خلاف كساني كه در وطن خود علاقه دارند و در آن زياد اقامت گزيدهاند كه چشمپوشي از آن برايشان دشوار است تا چه رسد به مردمي كه قرنها و نسلا بعد نسل در سر - زميني به سر برده باشند .
خداي متعال قوم شعيب را كه چنين مردمي بودند ، به مردمي تشبيه نموده كه هيچ علاقهاي به سرزمين خود نداشتهاند ، زيرا به اندك مدتي و با يك زلزله شديد به ديار خاموشي شتافتند .
كفار خيال ميكردند كه شعيب و قومش ضرر خواهند كرد ، و ليكن خيالشان باطل شد و خودشان زيانكار شدند و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين .
ترجمة الميزان ج : 8ص :244
خداي تعالي به منظور اينكه مفاد آيه مورد استشهاد را در خلال گفتار خود بگنجاند نخست گفتار كفار را كه شعيب و پيروانش زيانكار هستند نقل نموده و پس از آن مساله نزول عذاب را بطور مبهم ذكر فرموده ، و بيان نكرد كه چه كساني دچار زلزله شدند ، صريحا نفرمود كفار به اين عذاب دچار گرديدند ، آنگاه پرده از روي اين ابهام برداشته صريحا فرمود : كساني كه شعيب را تكذيب نمودند زيانكار شدند و اگر در اين سياق دقت شود معناي مزبور از خلال آن استفاده ميشود .
فتولي عنهم ... از ظاهر سياق اين آيه استفاده ميشود كه اعراض شعيب از كفار بعد از نزول عذاب و هلاكت آنان بوده ، و منظور از خطاب در آن عبرت گرفتن ديگران از سرنوشت آنان بوده و كلمه آسي در جمله كيف آسي ... به اين معنا است كه چگونه اندوهگين شوم در باره قومي كه كفر ورزيدند .
و در هيچ قريهاي پيغمبري نفرستاديم مگر مردم آن قريه را به سختي و بيماري دچار كرديم ، شايد زاري كنند ( 94) .
آنگاه به جاي بدي خوبي آورديم تا فزوني گرفتند ، و گفتند : بيماري و سختي به پدران ما نيز
ترجمة الميزان ج : 8ص :246
ميرسيد پس ناگهان در آن حال كه بيخبر بودند ، ايشان را بگرفتيم ( 95) .
اگر مردم قريهها ايمان آورده و پرهيزكاري كرده بودند بركتهايي از آسمان و زمين به روي ايشان ميگشوديم ، ولي تكذيب كردند ، و ما نيز ايشان را به اعمالي كه ميكردند مؤاخذه كرديم ( 96 ) .
مگر مردم اين قريهها ايمنند كه عذاب ما شبانه هنگامي كه در خوابند به سوي ايشان بيايد ؟ ( 97) .
مگر مردم اين قريهها ايمنند كه عذاب ما نيمروز هنگامي كه بازي ميكنند به سوي ايشان بيايد ؟ ( 98) .
مگر از مكر و تدبير خداي ايمن شدهاند ؟ كه جز گروه زيانكاران از تدبير خداي ايمن نميشوند ( 99) .
مگر براي كساني كه اين سرزمين را پس از هلاكت مردمش به ميراث بردهاند روشن نشده كه اگر بخواهيم سزاي گناهشان را به ايشان ميرسانيم ، و بر دلهايشان مهر مينهيم تا نتوانند بشنوند ( 100 ) .
اين قريههايي كه ما از خبرهاي آن بر تو ميخوانيم پيغمبرانشان با حجتها سويشان آمدند و به آن چيزها كه قبلا به تكذيب آن پرداخته بودند ايمانآور نبودند ، اينچنين بر دلهاي كفار خداوند مهر مينهد ( 101) .
غالب آنان را به پيماني پايبند نيافتيم ، و بدرستي كه بيشترشان را عصيانپيشگان يافتيم ( 102) .
بيان آيات
اين آيات مربوط و متصل به آيات قبلاند ، براي اينكه مطالبي را كه در آن آيات در باره امتهاي گذشته بود خلاصه كرده و در باره همه آنها ميفرمايد : اين امتها از اين جهت منقرض شدند كه بيشتر افرادشان فاسق و از زي عبوديت بيرون بودند ، و به عهد الهي و آن ميثاقي كه در روز اول خلقت از آنان گرفته شده بود وفا نكردند ، در نتيجه سنتهاي الهي كه ذيلا توضيح آن را خواهيم داد يكي پس از ديگري در باره آنان جريان يافت و منتهي به انقراضشان گرديد .
آري ، خداي سبحان هر پيغمبري را كه به سوي امتي از آن امتها ميفرستاد به دنبال او آن امت را با ابتلاي به ناملايمات و محنتها آزمايش ميكرد ، تا به سويش راه يافته و به درگاهش تضرع كنند ، و وقتي معلوم ميشد كه اين مردم به اين وسيله كه خود يكي از سنتهاي نامبرده بالاست متنبه نميشوند سنت ديگري را به جاي آن سنت بنام سنت مكر جاري ميساخت ، و آن اين بود كه دلهاي آنان را بوسيله قساوت و اعراض از حق و علاقمند شدن به شهوات مادي و شيفتگي در برابر زيبائيهاي دنيوي مهر مينهاد .
بعد از اجراي اين سنت ، سنت سوم خود يعني استدراج را جاري مينمود ، و آن اين بود كه انواع گرفتاريها و ناراحتيهاي آنان را بر طرف ساخته زندگيشان را از هر جهت مرفه
ترجمة الميزان ج : 8ص :247
مينمود ، و بدين وسيله روز به روز بلكه ساعت به ساعت به عذاب خود نزديكترشان ميكرد ، تا وقتي كه همهشان را به طور ناگهاني و بدون اينكه احتمالش را هم بدهند به ديار نيستي ميفرستاد ، در حالي كه در مهد امن و سلامت آرميده و به علمي كه داشتند و وسايل دفاعيي كه در اختيارشان بود مغرور گشته و از اينكه پيشامدي كار آنها را به هلاكت و زوال بكشاند غافل و خاطر جمع بودند .
خداي تعالي در اين آيات علاوه بر خلاصهگيري از آيات قبل يك حقيقت خالي از هر شائبهاي را هم خاطر نشان ساخته و در جمله و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء بدان اشاره نموده است ، و آن حقيقت عبارت است از چيزي كه معيار و مدار اساس نزول نعمت و نقمت بر آدميان است .
توضيح اينكه : بطور كلي همه اجزاي عالم مانند اعضاي يك بدن به يكديگر متصل و مربوط است ، بطوري كه صحت و سقم و استقامت و انحراف يك عضو در صدور افعال از ساير اعضاء تاثير داشته و اين تفاعل در خواص و آثار در همه اجزاء و اطراف آن جريان دارد .
و اين اجزاء - بطوري كه قرآن شريف بيان كرده - همه به سوي خداي سبحان و آن هدفي كه خداوند براي آنها مقدر نموده در حركتند ، انحراف و اختلال حركت يك جزء از اجزاي آن مخصوصا اگر از اجزاي برجسته باشد در ساير اجزاء بطور نمايان اثر سوء باقي ميگذارد و در نتيجه آثاري هم كه ساير اجزاي عالم در اين جزء دارند فاسد شده ، فسادي كه از جزء مزبور در ساير اجزاء راه يافته بود به خودش بر ميگردد ، اگر جزء مزبور به خودي خود و يا به كمك ديگران استقامت قبلي خود را بدست آورد حالت رفاه قبل از انحرافش هم بر ميگردد ، ولي اگر به انحراف و اعوجاج خود ادامه دهد فساد حال و محنت و ابتلاءش نيز ادامه خواهد يافت تا آنجا كه انحراف و طغيانش از حد بگذرد ، و كار ساير اجزاء و اسباب مجاورش را به تباهي بكشاند ، اينجاست كه همه اسباب جهان عليه او قيام نموده ، و با قوايي كه خداوند به منظور دفاع از حريم ذات و حفظ وجودشان در آنها به وديعه سپرده جزء مزبور را تا خبردار شود از بين برده و نابود ميسازند .
اين خود يكي از سنتهايي است كه خداي تعالي در جميع اجزاي عالم كه يكي از آنها انسان است جاري ساخته ، نه اين سنت تخلفبردار است و نه انسان از آن مستثنا است .
و چون چنين است اگر امتي از امتها از راه فطرت منحرف گردد ، و در نتيجه از راه سعادت انساني كه خداوند برايش مقرر كرده باز بماند اسباب طبيعيي هم كه محيط به آن است و مربوط به او است اختلال يافته ، و آثار سوء اين اختلال به خود آن امت بر ميگردد ، و خلاصه
ترجمة الميزان ج : 8ص :248
دود كجرويهايش به چشم خودش ميرود ، براي اينكه اين خودش بود كه با انحراف و كجروياش آثار سوئي در اسباب طبيعي باقي گذارد ، و معلوم است كه در بازگشت آن آثار چه اختلالها و چه محنتهايي متوجه اجتماعش ميشود ، فساد اخلاق و قساوت قلب ، و از بين رفتن عواطف رقيقه روابط عمومي را از بين برده و هجوم بليات و تراكم مصيبات تهديد به انقراضش ميكند ، آسمان از باراندن بارانهاي فصلي و زمين از روياندن زراعت و درختان دريغ نموده ، و در عوض بارانهاي غير فصلي ، سيل ، طوفان و صاعقه به راه انداخته ، و زمين با زلزله و خسف آنان را در خود فرو ميبرد .
اينها همه آياتي است الهي كه چنين امتي را به توبه و بازگشت به سوي راه مستقيم فطرت وا ميدارد ، و در حقيقت امتحاني است به عسر بعد از امتحان به يسر .
شاهد گوياي گفتار ما آيه شريفه ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس لنذيقهم بعض الذي عملوا لعلهم يرجعون است كه ميفرمايد : مظالم و گناهاني كه مردم مرتكب ميشوند باعث فساد در بر و بحر عالم است ، فسادي كه يا مانند وقوع جنگ و بسته شدن راهها و سلب امنيت دامنگير خصوص انسان ميشود و يا مانند اختلال اوضاع جوي و زميني كه زندگي و معاش انسان و غير انسان را مختل ميسازد .
آيه شريفه و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير نيز به وجهي كه - ان شاء الله - به زودي در باره معناي آن خواهد آمد گفتار ما را مانند آيه قبلي تاييد ميكند ، و همچنين آيه شريفه ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم و آيات ديگري كه قريب به اين معنا است .
و كوتاه سخن اينكه ، اگر امت مورد فرض به سوي خدا بازگشت نمود - و چه اندك است چنين امتي - كه هيچ ، و گر نه اگر به كجروي و انحرافش ادامه داد خداوند دلهايشان را مهر نهاده ، و در نتيجه به اعمال زشت خود عادت ميكنند ، و كارشان به جايي ميرسد كه جز آنچه ميكنند معناي ديگري براي زندگي نميفهمند ، و چنين ميپندارند كه زندگي يعني همين
ترجمة الميزان ج : 8ص :249
حيات نكبتبار و سراسر اضطرابي كه تمامي اجزاي عالم و نواميس طبيعت مخالف و مزاحم آن است ، حياتي كه مصائب و بلايا از يك طرف و قهر طبيعت از طرفي ديگر تهديد به زوالش ميكند .
اين سنت پروردگار و اثري است كه خداوند بر گناهان و انحرافات بشر مترتب ميكند ، و لو اينكه بشر امروز آن را باور نداشته و بگويد : اين افكار زائيده عقب افتادن در علم و دانش و نداشتن وسيله دفاع است ، و گر نه اگر انسان در صنعت پيشروي نموده و خود را مجهز به وسائل دفاعي سازد ميتواند از همه اين حوادث كه نامش را قهر طبيعت ميگذاريم پيشگيري كند ، همچنانكه ملل متمدن توانستند از بسياري از اين حوادث از قبيل قحطي ، وبا ، طاعون و ساير امراض واگيردار و همچنين سيلها ، طوفانها ، صاعقهها و امثال آنها جلوگيري بعمل آورند .
ليكن بايد گفت خدا اين فكر و صاحبان چنين افكاري را نابود كند كه در اثر كفر و غرور فكري خيال كردهاند پيشرفت و جلو افتادن ملتي از ملتي ديگر كه نامش را تمدن گذاشتهاند - ميتواند بر نظام كون و نواميس طبيعت مسلط شده و احكام آن را ابطال نموده و آن را مطيع خود سازد .
و خلاصه ، دستگاه آفرينش كه اين مخمورين دستخوش هوا و غرور ، جزئي به حساب نيامدني از آنند - به كاكل آنان چرخيده و محكوم امر و نهي ايشان است ، و حال آنكه اگر حق و حقيقت - كه گردش گردون بر مدار آن است - تابع هوا و هوس آنان شود آسمان و زمين از هم ميپاشد : و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و معلوم است كه اگر آسمان و زمين رو به فساد گذارد اولين جزئي كه از آن فاسد ميشود همين انسان ضعيف است .
اينها خيال كردهاند معارف ديني اين قبيل حوادث را معلول اسباب مادي و طبيعي نميداند و زمام همه را بدون واسطه به دست پروردگارش دانسته و خلاصه امثال وبا ، قحطي ، فرستادن باران و صاعقه را كار خدا و ساير حوادثي كه به علل و اسبابش پي بردهايم كار آن علل و اسباب ميداند ، لابد چنين خيال كردهاند كه وقتي براي وقوع حادثهاي از حوادث علتي طبيعي كشف ميكنند حدوث آن حادثه را بينياز از خدا و تدبير ربوبي او را در آن حادثه هيچ كاره ميدانند .
غافل از اينكه معارف ديني به يك فرد ديندار اجازه چنين اعتقادي را نداده ، و خدا را سببي در عرض ساير اسباب و علتي در صف ساير علل مادي و قواي فعاله طبيعي
ترجمة الميزان ج : 8ص :250
نميداند .
آري ، خداي تعالي آن كسي است كه به هر چيزي محيط است ، و هر سببي را او به سوي مسببش ميكشاند ، و او است كه هر چيزي را كه خلق كرده هدايتش هم نموده است ، و جز خود او كسي محيط به مخلوقات و مسبب مخلوقات او نيست ، پس او ميتواند هر چيزي را وسيله انجام خواستههاي خود قرار داده و در اين باره سببهايي به كار ببرد كه دانش و فهم ما از درك سببيت آن عاجز باشد ، همچنانكه در آيات زير از قرآن كريمش به اين معنا اشاره كرده ميفرمايد : ان الله بالغ امره قد جعل الله بكل شيء قدرا و نيز ميفرمايد : و الله غالب علي امره و لكن اكثر الناس لا يعلمون و نيز ميفرمايد : و ما انتم بمعجزين في الارض و ما لكم من دون الله من ولي و لا نصير و همچنين در آياتي ديگر .
مگر انسان ميتواند در ملك خدا ، با خدا در افتد ، و با فكر خود كه آنهم ملك خدا است راهي براي ابطال حكم و اراده او به دست بياورد ، انسان در طول خداوند قرار دارد ، نه در عرض و در مقابل او ، او انسان را و از انسان اراده و فكر را آفريده ، و هر وسيلهديگري را هم او در اختيار انسان قرار داده ، و براي هر كدام محل معيني مقرر فرموده ، و سپس بين همه آنها از اول تا به آخرش ارتباط برقرار كرده ، و همه را بهم پيوسته تا به اين يكي - دانش بشري - رسيده ، كه بشر ناآشناي به مقام پروردگار ميخواهد بوسيله آن به جنگ پروردگار خود رفته و با او در حكمتش و قضاء و قدرش بستيزد ، و حال آنكه او و دانش او خود يكي از ايادي و عمال تحقق يافتن اراده و نفوذ حكم خدا و جريان يافتن قضا و قدر او است .
خداي متعال چه خوب بنده خود را شناخته كه در يكي از آيات مورد بحث يعني آيه ثم بدلنا مكان السيئة الحسنة ... به رسوائي آدميان و اين فكر غلطشان اشاره فرموده ، و به زودي بيان آن خواهد آمد .
اين بود آن حقيقت برهاني كه گفتيم آيات مورد بحث به آن اشاره ميكند ، و حاصلش اين شد كه : انسان مانند ساير انواع موجودات ، وجودش مربوط و بسته به ساير اجزاي عالم است ، و اعمالي كه از او سر ميزند و حركاتي كه در مسير زندگيش و در سير بسوي سر منزل سعادت از
ترجمة الميزان ج : 8ص : 251
خود نشان ميدهد با ساير اجزاي عالم كه محيط به او است ارتباط كامل دارد ، بطوري كه اگر حركاتش صالح و سازگار با آن اجزاء و موجودات باشد آن موجودات نيز سازگار با او خواهند بود ، و بركات آسمان به سويش سرازير خواهد شد ، و اگر سازگار نباشد عالم نيز با او سازگاري نداشته و در نابود ساختن او سعي خواهد نمود ، مگر اينكه دست از گناه و فساد بردارد و گر نه به تدريج به تباهي خو گرفته و ناگهان همه اجزاي عالم در تباه ساختنش دست بهم داده و اثري از وجودش باقي نميگذارند ، و زمين را از لوث وجودش پاك ميكنند .
آري ، چگونه يك انسان ميتواند با رفتار خود در مقابل همه عالم كه او خود يكي از اجزاي آن است و به هيچ وجه از آن مستقل نيست معارضه نموده و شاخ و شانه بكشد و يا بخواهد با فكر خود بر سر دستگاه آفرينش شيره بمالد و حال آنكه فكر او مولود شرايط و قوانين كليايست كه از جريان آفرينش گرفته شده است - دقت بفرماييد - .
اين مطلب همانطوري كه گفته شد حقيقتي است كه هم برهان و دليل مطابق آن است ، و هم قرآن آن را تصديق و بر آن تصريح نموده و ميفرمايد : خداوند هر چيزي را كه آفريده اندازهگيري دقيقي در خلقت آن به كار برده و آن را به سوي سعادتش راهنمايي كرده و نيز ميفرمايد : خداوند عالم را - كه يكي از اجزاي آن انسان است - بيهوده نيافريده ، بلكه هر چه را كه خلق كردهبه اين منظور خلق كرده كه به درگاه او راه يافته و به سوي او بازگشت كند ، و براي هر مخلوقي سر منزل سعادتي معين كرده تا بر حسب فطرتش به آن سوي رانده شود ، و براي هر يك راه و روشي مقرر نموده كه اگر آن راه را سلوك كند به سعادت مقدرش ميرسد ، و اگر از آن راه منحرف شود و آنقدر بيراهه رود كه ديگر اميد برگشتن نداشته باشد نتيجه و هدف از خلقتش باطل گشته و عذاب خداوند بر او حتمي ميگردد .
و ما ارسلنا في قرية من نبي ... بعضيها كلمه باساء را به بد حالي از نظر مال ، از قبيل فقر و ضررهاي مالي و كلمه ضراء را به بد حالي جاني از قبيل مرض و مانند آن معنا كردهاند و بعضي ديگر به عكس گفتهاند .
بعضي ديگر معاني ديگري را در باره اين دو كلمه گفتهاند ، و بعضي گفتهاند : استعمال لفظ باساء بيشتر در بلياتي است كه مايه عبرت ديگران باشد ، همچنانكه فرموده : و الله اشد باسا و اشد تنكيلا .
ترجمة الميزان ج : 8ص :252
بعيد نيست بگوييم كلمه الضراء و السراء در آيه بعدي ( كه مراد از آنها چيزهايي است كه مايه بد حالي و خوشحالي انسان است ) قرينه باشد بر اينكه مراد از ضراء در آيه مورد بحث مطلق اموري باشد كه مايه بد حالي انسان است .
و بنا بر اين ذكر ضراء بعد از باساء از قبيل ذكر عام بعد از خاص خواهد بود .
بهر حال خداي سبحان در اين جمله اين معنا را خاطر نشان ميسازد كه سنت الهي بر اين جاري بوده كه هر پيغمبري از پيغمبران را به هر ناحيهاي از نواحي ميفرستاده از آنجايي كه منظورش از فرستادن انبياء هدايت بندگان بوده به همين منظور اهل آن ناحيه را به نحوي از انحاء گرفتار شدايد مالي و جاني ميكرد تا شايد بدين وسيله به تضرع و توسل به پروردگارشان وادار شوند ، و در نتيجه دعوت آن پيغمبر بهتر و زودتر به نتيجه برسد .
آري ، ابتلائات و شدائد كمك خوبي است براي دعوت انبياء (عليهمالسلام) زيرا انسان مادامي كه متنعم به نعمتها است سرگرمي به آن از توجه به خداي تعالي كه ولي همه آن نعمتها است بازش ميدارد ، وقتي نعمتي از كفش رود احساس حاجت نموده ، همين احتياج ، غرور او را به ذلت و مسكنت مبدل مينمايد و به جزع و فزع وادارش ميكند ، و بناچار به درگاه كسي كه دفع ذلت و برآمدن حاجتش به دست او است التجاء ميبرد ، و آن كس خداي سبحان است ، و لو اينكه او خودش نداند ، و ليكن وقتي پيغمبر و يا وصي پيغمبري به او گفت كه فريادرس تو همان آفريدگار تو است زودتر از دوران غرورش به سوي حق هدايت ميشود ، همچنانكه فرموده : و اذا انعمنا علي الانسان اعرض و نا بجانبه و اذا مسه الشر فذو دعاء عريض .
ثم بدلنا مكان السيئة الحسنة حتي عفوا ... تبديل چيزي به چيز ديگر ، نهادن دومي است در موضع اولي .
و معناي كلمه سيئه و حسنه معلوم است ، و مراد از آنها گرفتاري و آسايش و ناامني و امنيت و خلاصه نقمت و نعمت است ، به شهادت اينكه در آخر همين آيه ميفرمايد : قد مس ابائنا الضراء و السراء .
كلمه عفوا از ماده عفو است كه به معناي كثرت تفسير شده ، يعني تا آنكه زياد كردند مال و اولاد را بعد از آنكه خداوند با فرستادن بلا كم كرده بود مال و اولادشان را ممكن هم هست كه به معناي محو اثر بوده باشد و لو اينكه مفسرين اين احتمال را ندادهاند - همچنانكه
ترجمة الميزان ج : 8ص :253
شاعر ميگويد : ربع عفاه الدهر طولا فانمحي قد كاد من طول البلا أن يمسحا بنا بر اين احتمال ، معناي جمله چنين ميشود كه : ايشان به وسيله حسنه و نعمتهايي كه به آنها داده شده بود آثار سوء سيئات و نقمتهاي قبلي را محو كردند و ليكن بجاي اينكه به راه حق هدايت شده و ضراء و سراء را از ناحيه خداي تعالي بدانند گفتند : قد مس ابائنا الضراءو السراء يعني انسان از آنجايي كه در عالم طبيعت قرار گرفته و اين عالم همواره در تحول و دگرگوني است لذا خواه ناخواه محكوم به تحول و ناكامي و كامروائي است ، پس نه كامروائيش امتحان خدا است و نه ناكاميش عذاب و نقمت او است .
و بنا بر اينكه معناي دوم درست باشد ممكن است جمله و قالوا ... را عطف تفسير جمله حتي عفوا گرفته و بگوييم : منظور از حتي عفوا اين است كه ايشان با گفتن اينكه سراء و ضراء از عادت دهر ناپايدار است كه هر روز نعمتي را از شخصي گرفته و به شخص ديگري ميدهد همچنانكه رفتارش با پدران ما هم همينطور بود امتحان الهي را انكار و رسم آن را محو كردند ، و اين همان معنايي است كه آيه شريفه و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لي و ما اظن الساعة قائمة متعرض آن است .
حتي در جمله حتي عفوا و قالوا ... ، براي غايت و معني آن اين است كه : ما به آنها به جاي آن گرفتاريها كه داشتند نعمتها داديم ، و آنها چنان غرق نعمت شدند كه شدت و محنت قبل را فراموش نموده و گفتند : نعمت الآن و گرفتاريهاي قبل ما از عادت روزگار است .
آري ، نتيجه ضراء و سرائي كه ما بدانها داديم اين شد ، و حال آنكه ما اين كار را براي اين كرديم كه متذكر شده و به سوي شكرگزاري بيشتري هدايت شوند ، و ليكن به جاي گرفتن آن نتيجه ، اين نتيجه سوء را گرفتند ، خداوند هم به كيفر اين كفران ، مهر بر دلهاشان نهاده تا ديگر كلمه حقي نشنوند .
و اگر كلمه ضراء مقدم بر سراء ذكر شده شايد براي اين است كه در جمله قبلي سيئه مقدم بر حسنه ذكر شده بود .
فاخذناهم بغتة و هم لا يشعرون - اين جمله اشاره است به اينكه انسان به جريان امر الهي جاهل است ، زيرا ميفرمايد : گرفتار شدنشان به عذاب ، ناگهاني بود و خود آنان اطلاعي
ترجمة الميزان ج : 8ص :254
از آن نداشتند ، با اينكه خود را داناي به مجاري امور ، و خصوصيات اسباب ميدانستند ، و همين عذاب ناگهاني دليل بر اين است كه از مجاري امور آگهي نداشتند ، و گر نه جا داشت وقتي ميديدند كه زمينه براي نزول عذاب فراهم ميشود با وسائل دفاعيي كه به خيال خود در اختيار داشتند از پيش آمدن آن جلوگيري كنند ، فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم .
و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات ... بركات به معناي هر چيز كثيري از قبيل امنيت ، آسايش ، سلامتي ، مال و اولاد است كه غالبا انسان به فقد آنها مورد آزمايش قرار ميگيرد .
در جمله لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض استعاره به كنايه به كار رفته ، براي اينكه بركات را به مجرائي تشبيه كرده كه نعمتهاي الهي از آن مجرا بر آدميان جريان مييابد ، باران و برف هر كدام در موقع مناسب و به مقدار نافع ميبارد ، هوا در موقعش گرم و در موقعش سرد شده ، و در نتيجه غلات و ميوهها فراوان ميشود ، البته اين در موقعي است كه مردم به خداي خود ايمان آورده و تقوا پيشه كنند و گر نه اين مجرا بسته شده و جريانش قطع ميگردد .
جمله و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا ... دلالت دارد بر اينكه افتتاحابواب بركتها مسبب از ايمان و تقواي جمعيتها است ، نه ايمان يك نفر و دو نفر از آنها ، چون كفر و فسق جمعيت ، با ايمان و تقواي چند نفر ، باز كار خود را ميكند .
جمله و لكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون دلالت دارد بر اينكه عذابي كه بر جمعيتها نازل ميشده به عنوان مجازات بوده ، در بيان قبلي هم اين معنا را روشن و برهاني نموده و اثبات كرديم كه اينگونه عذابها در حقيقت اعمال خود مردم است كه به آنان بر ميگردد .
ا فامن اهل القري ان ياتيهم باسنا بياتا و هم نائمون كلمه بيات و همچنين تبييت به معناي شبيخون و شبانه بر سر دشمن تاختن است ، كه يك نوع مكر به شمار ميرود ، براي اينكه شب ، هنگام خفتن و آسايش انسان است ، و طبع آدمي متمايل به استراحت و صرفنظر كردن از هر كار ديگري است .
اين جمله متفرع بر ما قبل خود ذكر شده ، و بنا بر اين ، معنايش اين ميشود كه : وقتي
ترجمة الميزان ج : 8ص :255
حال جمعيتها اينچنين بوده كه با رسيدن نعمتهاي مادي و محسوس ، مغرور و از عالم ما وراي حس غافل ميشدند ، عذاب خدا بدون اطلاع قبلي آنان و بطور ناگهان ، همه را نابود ميكرده ، آيا با اين حال جمعيتها ميتوانند از عذابي كه شبانه و در حال خواب آنها را از بين ببرد ايمن بوده باشند ؟ .
او امن اهل القري ان ياتيهم باسنا ضحي و هم يلعبون كلمه ضحي به معناي اوائل روز و موقع پهن شدن نور خورشيد است .
و منظور از لعب تنها بازي نيست ، بلكه همين كارهايي هم كه انسان به منظور رفع حوائج زندگي دنيا و برخوردار شدن از مزاياي شهوات انجام ميدهد در صورتي كه بخاطر تحصيل سعادت حقيقي و خلاصه در راه طلب حق نبوده باشد لعب است .
پس اينكه فرمود : و هم يلعبون كنايه است از اشتغال به دنيا ، و چه بسا گفته شده كه لعب استعاره از هر عملي است كه سودي در آن نباشد، اگر اين معنا را قبول كنيم ممكن است بگوييم : جمله و هم نائمون در آيه قبلي هم استعاره از غفلت است - معناي بقيه الفاظ آيه روشن است لذا به آيه ديگر ميپردازيم .
ا فامنوا مكر الله فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون كلمه مكر به معناي اين است كه شخصي ديگري را غافلگير كرده و به او آسيبي برساند ، اين عمل از خداي تعالي وقتي صحيح است كه به عنوان مجازات صورت بگيرد ، انسان معصيتي كند كه مستحق عذاب شود ، و خداوند او را از آنجايي كه خودش نفهمد معذب نمايد و يا سرنوشتي براي او تنظيم كند كه او خودش با پاي خود و غافل از سرنوشت خود بسوي عذاب برود ، و اما مكر ابتدايي و بدون اينكه بنده معصيتي كرده باشد ، البته صدورش از خداوند ممتنع است ، و ما اين معنا را مكرر خاطرنشان كردهايم .
نكته بسيار لطيفي در اين سه آيه يعني آيه ا فامن اهل القري و آيه او امن اهل القري و آيه ا فامنوا مكر الله بكار رفته و آن اين است كه در دو آيه اول فاعل امن را اسم ظاهر ( اهل القري ) آورده ، با اينكه ممكن بود در آيه دومي ضمير بياورد و بفرمايد : او امنوا ليكن اين كار را نكرد تا ضمير در آيه سومي كه فاعل فعل است به هر دو آيه برگشته و در نتيجه جمعيت هلاكشده در خواب غير از جمعيتي به حساب آيد كه در حالت غفلت و لعب دستخوش عذاب شدند .
و اما اينكه فرمود : فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون جهتش را در آيه اول بيان كرد ، و آن اين بود كه فرمود : ايمن بودن از مكر خدا در حقيقت خود مكري است از خداي تعالي كه دنبالش عذاب است ، پس صحيح است گفته شود : مردم ايمن از مكر خدا زيانكارانند ، زيرا
ترجمة الميزان ج : 8ص :256
همان ايمنيشان هم مكر خدا است .
ا و لم يهد للذين يرثون الارض من بعد اهلها ... ظاهرا فاعل فعل يهد ضميري است كه به داستان اجمالي اهل قري بر ميگردد و للذين يرثون مفعول فعل مزبور است ، و آن فعل كه متضمن معناي تبيين است براي گرفتن اين مفعول با لام متعدي شده ، و معناي آيه چنين است كه : آيا آنچه كه ما از قصص اهل قري براي كساني كه جانشين آنان شدند و زمين را بعد از آنان تصرف كردند ، به منظور هدايتشان تلاوت كرديم روشن نكرد كه ... .
جمله ان لو نشاء اصبناهم ... ، نيز مفعول فعل يهد است ، و منظور از كساني كه زمين را ارث بردهاند ( نسل حاضر در زمان نزول آيه است ) كساني هستند كه زمين را از نياكان خود ارث بردهاند .
و خلاصه ، معناي آيه اين است كه : آيا نسلآن اقوامي كه ما آنان را به كيفر گناهانشان نخست امتحان نموده و سپس مهر بر دلهايشان نهاده و قدرت شنيدن مواعظ انبياء را از آنان سلب كرديم و در آخر هم هلاكشان ساختيم اين معنا را به دست نياوردند كه اگر بخواهيم ميتوانيم خود آنان را نيز مانند نياكانشان عذاب كنيم ، بدون اينكه چيزي و يا كسي بتواند جلو عذاب ما را بگيرد ، و يا بتوانند به وسيله چيزي خود را از آن حفظ كنند ؟ بسياري گفتهاند : كلمه يهد در اينجا در لازمه معنايش استعمال شده ، و معناي آن اين است كه : آيا هدايت ، معرفت ايشان را به اين پايه نرسانيده كه بدانند اگر ما بخواهيم به كيفر گناهانشان هلاكشان ميكنيم ، همچنانكه در آيه شريفه ا و لم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون في مساكنهم نيز به همين معنا آمده است .
جمله و نطبع علي قلوبهم فهم لا يسمعون عطف است بر جمله أصبناهم چون كلمه اصبنا گر چه ماضي است و ليكن در معناي مستقبل است ، و معناي اين معطوف و معطوف عليه اين است كه آيا اين معنا كه اگر ما بخواهيم آنان را به كيفر گناهانشان مؤاخذه ميكنيم و بر دلهاشان مهر ميزنيم ، آنان را هدايت نكرده ؟ .
بعضيها هم گفتهاند : جمله و نطبع ... ، جملهاي است معترضه و از باب الكلام يجر الكلام در اينجا آمده است .
البته در معناي آيه وجوه ديگري هم هست كه چون فايدهاي در آنها نيست از نقلش صرفنظر كرده ، ميگذريم .
ترجمة الميزان ج : 8ص :257
تلك القري نقص عليك من انباءها ... آيه و ما ارسلنا في قرية من نبي و يكي دو آيه بعد از آن ، داستان سابق الذكر را خلاصه ميكند ، و اين دومين بار است كه داستان مزبور خلاصهگيري ميشود .
فرق بين تلخيص اول و اين تلخيص اين است كه تلخيص اول داستان را از نظر كارهايي كه خداوند در حق ايشان انجام داده بود ، در اخذ به باساء و ضراء و تبديل سيئه به حسنه و اخذ ناگهاني و بدون اطلاع ايشان خلاصهگيري ميكرد ، و تلخيص دوم داستان را از نظر حالي كه خود ايشان در برابر دعوت الهي داشتند خلاصهگيري نموده و ميفرمايد : پيغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن آمدند ، و ليكن ايشان ايمان نياوردند ، و چون قبلا پيغمبران خود را تكذيب كرده بودند ديگر نميتوانستند ايمان بياورند ، و اين همان مهر نهادن بر دلها است .
فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل - از ظاهر آيه چنين بر ميآيد كه كلمه بما متعلق به جمله ليؤمنوا است ، و بنا بر اينكه چنين باشد ، حرف ما موصوله خواهد بود .
جمله فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل و هرگز ايمان نميآوردند به چيزي كه قبلا تكذيبش كرده بودند هم كه همين مضمون را افاده ميكند مؤيد موصوله بودن لفظ ما است .
براي اينكه اين معنا در آيه مذكور روشنتر به چشم ميخورد ، چون كه دارد : بما كذبوا به و ضمير ها در به دليل روشني است بر اينكه لفظ ما موصوله است ، بنا بر اين برگشت معناي آيه به اين ميشود كه : ايشان تكذيب كردند آنچه را كه بار اول به آن دعوت شدند ، و در بار دوم هم كه از راه نبوت دعوت شدند ايمان نياوردند .
و نيز ظاهر جمله فما كانوا ليؤمنوا مؤيد آن است ، براي اينكه اين سنخ تركيب و جملهبندي دلالت دارد بر اينكه ايشان قبلا هم آمادگي نداشتند ، مثلا وقتي ميگوييم : ما كنت لآتي فلانا يا ميگوييم : ما كنت لا كرم فلانا و قد فعل كذا معنايش اين است كه من هرگز حاضر نيستم به ديدن فلاني بيايم ، و نميتوانم خود را آماده و حاضر كنم كه از او احترام به عمل آورم با آن كارهايي كه كرد .
در قرآن كريم هم كه ميفرمايد : ما كان الله ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب معنايش اين است كه خداوند حاضر نبوده و نيست كه مؤمنان را بر اين حال كه شمائيد بگذارد ، تا آنكه پليد را از پاك جدا
ترجمة الميزان ج : 8ص :258
كند .
و نيز آنجا كه ميفرمايد : لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا معنايش اين است كه خداوند بنايش بر اين نبوده كه ايشان را بيامرزد ، و نه اينكه به راهي هدايتشان كند .
آيه بعد از آيه مورد بحث هم كه ميفرمايد : و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين اين معنا را تاييد ميكند ، براي اينكه ظاهر سياقش ميرساند كه نسبت به جمله فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل عطف تفسير است ، و آن را به اين بيان شرح و تفسير ميكندكه ايشان قبلا با خدا عهدي بسته بودند و نسبت به آن عهد وفا نكرده و بلكه در همان موقع عهد بستن زير بار نرفته و عهد خدا را تكذيب كردند .
وقتي هم كه انبياء برايشان معجزاتي آوردند ايشان را تكذيب كرده ، و به آنان ايمان نياوردند ، و اين ايمان نياوردنشان بخاطر همان تكذيبي است كه قبلا كرده بودند .
آيه مورد بحث دنبالهاي دارد كه ميرساند اين ايمان نياوردن ايشان كه خود مسبب از تكذيب سابقشان بود يكي از مصاديق مهر بر دل داشتن است ، و آن دنباله عبارت است از جمله كذلك يطبع الله علي قلوب الكافرين .
و مقصود از اين جمله كه ميفرمايد : خداوند اينچنين بر دلهاي كفار مهر ميزند اين است كه خداوند صفت تكذيب انبياء و لجاجت در مقابل آنها را در دلهايشان راسخ و جايگزين كرده ، بطوري كه ديگر جايي براي قبول و پذيرفتن دعوت انبياء (عليهمالسلام) در آن نمانده ، چون همه ظرفيت آن مشغول به ضد دعوت آنان است .
بنا بر اين ، آيه مورد بحث و آيه بعديش همان معنايي را ميرسانند كه دو آيه اول آيات مورد بحث در صدد بيان آن است ، زيرا اين دو آيه نيز مانند آن دو آيه سنت پروردگار را چنين توصيف ميكنند كه خداوند نخست آيات و معجزاتي كه دلالت كند بر حقانيت اصول دعوت انبيا - از توحيد و غير آن - فرستاده ، و به منظور راه يافتن بندگان به در خانهاش و آشنا شدنشان به آن درگاه دچار باساء و ضراءشان نموده ، پس آنگاه سنت تبديل سيئه به حسنه را اجراء و در آخر مهر بر دلهايشان ميزند .
بنا بر اين معني آيه مورد بحث اين ميشود كه : انبياي آنها به سويشان آمدند و ليكن از آنجايي كه به آيات داعيه بر تضرع و بر شكر نعمت ايمان نياورده بودند و در آن ترديد نموده و آن را بر عادت دهر حمل كرده بودند از اين رو آيات نازله به انبياي خود را نيز تكذيب نموده و چون
ترجمة الميزان ج : 8ص :259
ايشان را به دين حق دعوت كردند زير بار نرفتند ، زيرا خداي تعالي دلهاي ايشان را به خاطر تكذيبي كه قبلا كرده بودند مهر كرده بود .
خلاصه اينكه ايمان نياوردن كفار به دعوت انبياء در اثر مهري است كه خدا بر دلهايشان زد ، و مهر خدا هم اثر تكذيبي است كه نسبت به دلالت باساء و ضراء و سپس دلالت تبديل سيئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند باساء و ضراء كار دهر است .
آيه شريفه و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبينات و ما كانوا ليؤمنوا كذلك نجزي القوم المجرمين و همچنين آيه ثم بعثنا من بعده - يعني نوح (عليهالسلام) - رسلا الي قومهم فجاؤهم بالبينات فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع علي قلوب المعتدين نيز همين معنا را ميرساند .
پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود : فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل تفريع بر جمله و لقد جاءتهم رسلهم بالبينات است ، و منظور از ما كذبوا همان آيات آفاقي و انفسي و دلائل روشني است كه انبياء به وسيله آنها به سوي خدا دعوتشان ميكردند ، زيرا همه اينها آيات خدايند .
و منظور از تكذيب سابق آنان تكذيب و زير پا گذاشتن حكم عقل است .
و منظور از ايمان نياوردن در مرحله دوم نپذيرفتن دعوت انبياء است ، چون قبل از اينكه انبياء آنان را به دين توحيد دعوت كنند عقول خود آنان با مشاهده آيات خدايي حكم ميكرد به مربوب بودن آنان براي پروردگار متعال و اينكه جز پروردگار رب ديگري برايشان نيست ، پس كفار قبل از ايمان نياوردن به انبياء حكم عقل خود را تكذيب كردهاند .
و به اين اعتبار معناي آيه مورد بحث اين خواهد بود كه : كفار به آياتي كه انبياء ، آنان را به وسيله آن آيات تذكر ميدهند ايمانآور نيستند ، براي اينكه به آياتي هم كه عقولشان با آن آيات تذكرشان ميداد ايمان نياوردند ، خداوند آن آيات ( زلزله ، صاعقه و امثال آن ) را فرستاد تا به حكم عقل به درگاه پروردگارشان ملتجي شده و قدر عافيت را دانسته شكر آن را بهتر بجا آورند ، و ليكن بجا نياوردند ، و گفتند اين تحولات مربوط به طبيعت است .
از اين روي بايد گفت منظور از عهدي كه در آيه و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين است همين احكامي است كه خداوند به عقل آنان داده كه يكي از
ترجمة الميزان ج : 8ص :260
آن احكام اين است كه جز او را نپرستند : ان لا تعبدوا الا اياه و قهرا منظور از فسق هم مخالفت و خروج از حكم عقل و وفا نكردن به اين عهد خواهد بود .
نكته اينكه حكم عقل را سابق بر حكم انبياء دانست اين است كه احكام عقلي عهدهايي است كه خداي سبحان در حين خلقت بشر و آن روزي كه پدر بشر را صورتگري ميكرد از وي گرفت ، آن روز بعد از آنكه آدم را كه در حقيقت الگوي انسانيت بود آفريد و ملائكه را مامور به سجده بر او كرد و او را در بهشت منزل داد و پس از آن مامورش كرد تا به زمين فرود آيد و از او عهد و پيمان گرفت كه او و ذريه او تنها وي را بپرستند ، و چيزي را در پرستش شريك او نگيرند ، البته در آن روز چيزهايي را هم مقدر نمود وسرنوشتهايي هم تعيين كرد ، كه اقتضاء داشت گروهي هدايت شوند و گروه ديگري از نعمت هدايت محروم بمانند ، و همينطور هم شد ، وقتي بشر اولي به زمين فرود آمد و ذريهاش شروع به سير در مسير زندگي دنيوي كرد ، عدهاي هدايت يافته و عده ديگري از وفاي عهد خدا سر باز زدند ، و همچنين در انكار خود اصرار ورزيدند تا آنجا كه خداوند بر دلهايشان مهر نهاد و ضلالت در دنيا به بياني كه در تفسير آيه كما بداكم تعودون فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة گذشت بر آنان حتمي گرديد .
بنا بر اين معناي آيه اين ميشود : فما كانوا ليؤمنوا اينها ايمانآور به دعوت انبياء نيستند ، بما كذبوا من قبل به خاطر اينكه عهد نخستين را نپذيرفتند ، و ما وجدنا لاكثرهم من عهد ما از بيشترشان وفاي به عهد نخستين را نديديم ، و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين بلكه يافتيم بيشترشان را فاسق ، يعني خارج از حكم آن عهد .
البته اين معناي ديگري است براي آيه ، و ليكن با معنايي كه در سابق براي آيه كرديم منافاتي ندارد ، براي اينكه اين دو معنا در طول هم قرار دارند نه در عرض ، تا متعارض و متنافي باشند .
معناي دوم راه سعادت و شقاوت انسان را به مقتضاي قضا و قدر الهي امري مقدر و معين ميداند ، و معناي اول سعادت و شقاوت او را در دنيا امري ممكن و در تحت اختيار و انتخاب او ميداند ، و اين دو با هم هيچ منافاتي ندارند .
در باره تفسير آيه مورد بحث اقوال ديگري است كه ذيلا نقل ميشود :
1 - مراد از تكذيب سابق تكذيبي است كه از موقع آمدن پيغمبران تا موقع در
ترجمة الميزان ج : 8ص :261
افتادن و لجاج و عناد كردن با آنان از خود نشان ميدادند ، و مراد از اينكه فرمود : اينها از اول ايمانآور نبودند كفري است كه در حين اصرار و لجاجت خود ميورزيدند ، و بنا بر اين ، معناي آيه اين است كه انتظار نبايد داشت از اينها كه در حين عناد و لجاجت ايمان بياورند ، چون اينها در همان اوائل دعوت هم ايمان نياورده و آن را تكذيب كردند .
اين تفسير از نظر اينكه هيچ شاهدي از لفظ و ظاهر آيه بر آن نيست تفسيري است سخيف و بياساس .
2 - مراد از تكذيب سابق تكذيب اصول دين و معارفي است از قبيل توحيد ، معاد ، حسن - عدالت ، زشتي ظلم و ساير مستقلات عقلي كه اختلافي در آن نيست ، و مراد از تكذيب بعديشان تكذيب جزئيات و فروع دين است ، و معنايش اين است كه : فما كانوا ليؤمنوا اينها به اين شرايع و فروع دين ايمان نخواهند آورد ، چون قبل از اين يعني آن موقعي كه دعوت ديني كلي و اجمالي بود ، ايمان نياوردند .
اشكال اين وجه اين است كه با ظاهر آيه موافقت ندارد ، زيرا كفر به خدا و هر حكم فطري و عقلي ديگر را تكذيب نميگويند ، و در آيه عمل سابق كفار را تكذيب خوانده .
بعلاوه ، قرائني كه قبلا گفتيم در آيه است مخالف با اين وجه است .
3 - اين آيه همان معنايي را ميرساند كه آيه شريفه و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه در مقام بيان آن است ، و معنايش اين است كه اينها ايمانآور نيستند ، و لو اينكه ما هلاكشان كرده و دوباره زندهشان كنيم باز همان تكذيب اول را از سر خواهند گرفت .
و اين سستترين وجهي است كه در تفسير آيه گفته شده .
4 - ضمير در كذبوا به اسلاف آنان و ضمير در ليؤمنوا به ذريه و اخلافشان بر ميگردد ، و معناي آيه اين است كه : اين اخلاف ايمان نخواهند آورد ، چون اينها نسل همان اسلافي هستند كه انبياء را تكذيب ميكردند .
اشكال اين وجه نيز اين است كه بدون دليل است ، و ظاهر سياق جمله فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا اين است كه مرجع ضمير در كانوا و در ليؤمنوا و در كذبوا هر سه يكي است ، البته اين وجه را ميتوان طور ديگري تقرير كرد كه با وجه آينده يكي شود .
5 - كلام در اين آيه روي اين مبنا است كه اسلاف و اخلاف يكجا و به منزله شخص واحد تصور شوند ، بطوري كه تكذيب اسلاف و زير بار انبياء نرفتن آنان تكذيب اخلاف بوده و
ترجمة الميزان ج : 8ص :262
ايمان نياوردن اخلاف ايمان نياوردن اسلاف هم شمرده شود ، و در حقيقت اين آيه نظير آياتي است كه اهل كتاب و مخصوصا يهوديهاي زمان پيغمبر را به اعمال زشت و كفري كه نياكان و اسلاف آنان مرتكب شده بودند ، مؤاخذه ميكند ، و ظلم سابقين آنان را به لاحقين و آيندگان نسبت ميدهد .
بنا بر اين ، معناي آيه چنين ميشود : بشر از روزيكه خلق شد تا به امروز در هر عصري انبيايي به سوي آنان فرستاده ميشد و اين انبياء همواره براي بشر آيات و بيناتي ميآوردند ، و ليكن با تكذيب آنان بر ميخوردند ، پس توقع مدار كه نسل حاضر بشر به چيزي كه نسل سابق آن را تكذيب كرده بود ايمان بياورد .
اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاي خود معنايي است صحيح ، و ليكن سياق آيه با آن سازگار نيست ، زيرا سياق آيه سياق بيان حال امم گذشته است ، نه حال گذشته و حاضر از نسل بشر ، به شهادت جمله تلك القري نقص عليك من انبائها كه ميفرمايد : اينك داستانهاي اهل آن قريهها را برايت شرح ميدهم ، و اگر مربوط به گذشته و حاضر نسل بشر بود و همه به وحدت ممتدي به امتداد قرون گذشته موجودي واحد و داراي اول و آخر فرض شده بودند كه آخرش به خاطر تكذيب اولش كفر ورزيده ، جا داشت به بياني تعبير كند كه اين امتداد و استمرار را برساند ، مثلا بفرمايد : كانت تاتيهم رسلهم بالبينات همواره پيغمبرانشان برايشان بينه و معجزه ميآوردند ، نه اينكه بفرمايد : جاءتهم پيغمبرانشان به سويشان آمدند زيرا اين تعبير ظهور در يكبار و دو بار دارد نه استمرار - دقت بفرماييد - .
همچنانكه در آيه كلما جاءهم رسول بما لا تهويانفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون با اينكه چه بسا مباشرين قتل انبياء غير از تكذيب كنندگان بودند ، مع ذلك بخاطر همينكه خلف ( تكذيب كنندگان ) و سلف ( كشندگان انبياء ) را امت واحدي فرض كرده هم تكذيب را به همه آنان نسبت داده و هم كشتن انبياء را .
و همچنين آيه ذلك بانه كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فقالوا ا بشر يهدوننا فكفروا و تولوا و استغني الله و آيه ثم بعثنا من بعده رسلا الي قومهم فجاؤهم بالبينات فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل كه راجع به
ترجمة الميزان ج : 8ص :263
داستان انبياي بعد از نوح (عليهالسلام) است ، زيرا مفاد اينكه ميفرمايد : مبعوث كرديم بعد از نوح پيغمبراني به سوي قومش اين است كه هر پيغمبري را به سوي قوم خودش مبعوث كرديم .
6- باء در كلمه بما براي سببيت و ما مصدريه است ، و مراد از تكذيب قبلي آنان عادتي است كه ايشان در تكذيب رسل و يا هر مطلب حقي كه پيشامدشان ميكرد داشتند ، و معناي آيه اين است كه : اينها بخاطر آن عادتي كه به تكذيب رسل و هر حق ديگري داشته و مكرر از خود نشان دادهاند هرگز به پروردگار خود ايمان نميآورند .
اشكال اين وجه اين است كه به شهادت آيه 14 سوره يونس كه لفظ به را اضافه كرده و فرموده : فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل لفظ ما در آيه مورد بحث نيز مصدريه نيست ، بلكه موصوله است ، علاوه بر اين ، ظاهر خود آيه مورد بحث هم شهادت ميدهد بر اينكه لفظ باء در بما صرفا براي متعدي كردن فعل ليؤمنوا است ، نه سببيه .
از همه اينها گذشته اين وجه به يك اعتبار همان وجه اول است ، و وجهي جداگانه نيست .
7- مراد از تكذيبي كه در آخر آيه به آن اشاره شده تكذيبي است كه در روز ميثاق آن را پنهان داشته بودند ، و معناي آيه اين است كه : ايشان امروز در مقابل دعوت انبياء تكذيبي را كه در روز ميثاق مكتوم داشتند اظهار نموده و در نتيجه دعوت انبياء را نميپذيرند .
اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاي خود وجه صحيحي است الا اينكه اين قول در حقيقت معناي باطن آيه است ، و ظاهر آيه كه دائر مدار فن تفسير است هيچ دلالتي بر اين وجه ندارد ، به شهادت جمله كذلك يطبع الله علي قلوب الكافرين كه صراحتا ايمان نياوردن كفار را ناشي از مهر بر دل داشتن آنان دانسته و آن را نيز اثر تكذيب قبليشان ميداند ، و همينطور هم بايد باشد ، زيرا مهر شدن دلها بدون جرم قبلي معنا ندارد ، و اين بهترين شاهد است بر اينكه تكذيبي كهباعث مهر شدن دلهاشان شد و همچنين مهر شدن دلهايشان كه باعث ايمان نياوردنشان شد همه در دنيا اتفاق افتاده ، نه اينكه قسمتي از آن در عالم ميثاق انجام يافته باشد .
آيات بسيار ديگري نيز هست كه ميرساند مهر شدن دلهاي كفار ناشي از جرمي بوده كه در دنيا مرتكب شدهاند .
آري ، صرف تكذيب در عالم ميثاق باعث مهر شدن دلها نميشود ، و اين لايق به ساحت مقدس خداي سبحان نيست ، با اينكه خودش فرموده : يضل به كثيرا و يهدي به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين .
ترجمة الميزان ج : 8ص :264
و ما وجدنا لاكثرهم من عهد ... در مجمع البيان فرموده : مقصود از عهد وفاي به آن است ، همچنانكه گفته ميشود : فلاني عهد ندارد و مقصود اين است كه به عهد خود وفا نميكند .
و اما اينكه اين چه عهدي بوده ؟ ممكن است مراد عهدي باشد كه خداي تعالي بوسيله آياتش با آنان منعقد كرده ، و يا عهدي باشد كه ايشان با خدا بستهاند كه او را بپرستند و در عبادتشان چيزي را شريك او نگيرند ، چه برهان احتياج ممكن به واجب خود از بديهيات عقل آنان است ، اين معناي عهد ، و معناي آيه از آنچه گذشت بدست ميآيد .
بحث روايتي
مرحوم كليني در كتاب كافي به سند خود از حسين بن حكم نقل كرده كه گفت عريضهاي به عبد صالح ( حضرت موسي بن جعفر (عليهالسلام) نوشته و در آن نامه به عرضشان رسانيدم كه من در باره گفتار ابراهيم (عليهالسلام) كه عرض كرد : رب أرني كيف تحيي الموتي در شك هستم و خيلي علاقمندم به اينكه شما در اين باره توضيحي جهت من مرقوم داريد .
حضرت در جواب نوشته بودند : ابراهيم به خداوند و مساله بعثت ايمان داشت ، ولي دوست ميداشت ايمان خود را بيشتر كند ، و در مرد شاكي مانند تو خيري نيست سپس اضافه فرموده بودند كه شك وقتي است كه انسان يقين نداشته باشد ، وقتي يقين آمد شك ازبين ميرود ، آنگاه نوشته بودند : خداي عز و جل ميفرمايد : و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين و اين آيه در باره اشخاص شاك نازل شده است .
مؤلف : انطباق اين آيه با بيان سابق ما روشن است ، مخصوصا دنبالهاي كه اين حديث به روايت عياشي از حسين بن حكم واسطي دارد ، و آن اين است كه فرمود : اين آيه در باره اهل شك نازل شده.