كه ميخواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند ، اكنون چه رأي ميدهيد ( 110) .
گفتند او و برادرش را نگهدار و مامورين جمعآوري به شهرها فرست ( 111) .
تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آرند( 112 ) .
جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند اگر ما غالب شديم آيا مزدي خواهيم داشت ؟ ( 113) .
گفت آري شما از مقربان خواهيد بود ( 114) .
گفتند اي موسي نخست تو عصاي خويش ميافكني يا ما ابزار خويش بيفكنيم ؟ ( 115) .
گفت نخست شما بيفكنيد ، چون ابزار جادوي خود بيفكندند ديدگان مردم را مسحور كردند و به رعبشان انداختند و جادويي بزرگ آوردند ( 116) .
به موسي وحي كرديم كه عصاي خويش بيفكن ، و هماندم چيزهايي را كه ساخته بودند ببلعيد ( 117) .
و حق آشكار شد و آنچه كرده بودند بيهوده گشت ( 118) .
در آنجا مغلوب شدند و خفتزده بازگشتند ( 119 ) .
و جادوگران سجدهكنان خاكسار شدند ( 120) .
و گفتند به پروردگار جهانيان ايمان داريم ( 121) .
كه پروردگار موسي و هارون است ( 122) .
فرعون گفت چرا پيش از آنكه به شما اجازه دهم بدو ايمان آورديد ؟ اين نيرنگي است كه در شهر
ترجمة الميزان ج : 8ص :267
انديشيدهايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد ، زود باشد كه بدانيد ( 123) .
محققا دستها و پاهايتان را به عكس يكديگر ميبرم ، آنگاه شما را جملگي بر دار ميكنم ( 124) .
گفتند ما به سوي پروردگار خويش بازگشت ميكنيم ( 125 ) .
كينه و انتقام تو از ما به جرم آن است كه وقتي آيههاي پروردگارمان به سوي ما آمد بدان ايمان آورديم ، پروردگارا صبري به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران ( 126) .
بيان آيات
اين آيات با بيان داستان موسي بن عمران (عليهماالسلام) شروع شده و از جزئيات آن يعني آمدنش به نزد فرعون و ادعايش بر اينكه خداوند مرا به سوي تو رسالت داده تا نجات بني اسرائيل را از تو بخواهم و آن دو معجزه را كه خداوند در شب طور بوي كرامت فرموده ذكر ميكند .
اين خصوصيات فهرست آن مطالبي است كه در اين آيات ذكر شده ، و در آيات بعدي اجمالي از بقيه داستان آنجناب در ايامي كه در مصر در ميان بني اسرائيل ميزيسته و عذابهايي كه بر قوم فرعون نازل شده ، و نجات بني اسرائيل و داستان نزول تورات و گوسالهپرستي بني اسرائيل و داستانهاي متفرقه و عبرتانگيز ديگري از بني اسرائيل را ذكر ميكند .
ثم بعثنا من بعدهم موسي باياتنا الي فرعون و ملائه ... در ابتداي داستان موسي (عليهالسلام) لحن آيات و سياق آن تغيير يافته ، بدان سبب كه اهميت داستان آنجناب را برساند ، چون آن حضرت از انبياي اولي العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده ، و دين توحيد با مبعوث شدن او پا به مرحله تازهتري گذاشت و بعد از دو مرحلهاي كه در بعثت نوح و ابراهيم (عليهالسلام) داشت احكامش مفصلتر گرديد ، در الفاظ آيات راجع به انبياي قبل از او نيز اشاره به اين مراحل هست ، مثلا آيات راجع به قوم نوح و عاد و ثمود كه پيغمبرانشان يعني هود و صالح بر شريعت نوح بودند به يك سياق است ، در باره قوم نوح فرموده : و لقد ارسلنا نوحا الي قومه و در باره عاد ميفرمايد : و الي عاد اخاهم هودا و در باره ثمود ميفرمايد : و الي ثمود اخاهم صالحا و وقتي به قوم لوط كه در مرحله دوم قرار
ترجمة الميزان ج : 8ص :268
داشته و مامور به پيروي از دين ابراهيم (عليهالسلام) بودهاند ميرسد اين سياق را تغيير داده و ميفرمايد : و لوطا اذ قال لقومه ، و در ابتداي داستان شعيب باز به سياق قبلي برگشته و در داستان موسي (عليهالسلام) سياق را تغيير داده و فرموده : ثم بعثنا من بعدهم موسي ، براي اينكه موسي (عليهالسلام) سومين پيغمبر اولي العزم و صاحب سومين كتاب آسماني و سومين شريعت است ، گو اينكه شريعتهاي خدايي همه يكي هستند ، و تناقض و تنافي در بين آنها نيست ، الا اينكه از نظر اجمال و تفصيل و كمي و زيادي فروع مختلفند ، چون سير بشر از نقص بسوي كمال تدريجي و استعداد قبول معارف الهي در هر عصري با عصر ديگر مختلف است ، وقتي اين سير به پايان رسيد و بشر از نظر معرفت و علم به عاليترين موقف خود رسيد آن وقت است كه رسالت نيز ختم شده و كتاب خاتم انبياء و شريعتش در ميان بشر براي هميشه ميماند ، و ديگر بشر انتظار آمدن كتاب و شريعت ديگري را ندارد ، ( و اگر امروز با اينكه خاتم پيغمبران صلوات الله عليه مبعوث شده و آخرين كتاب آسماني را آورده و در عين حال بشر به مرحلهاي كه ميبايست از كمال برسد ، نرسيده براي اين است كه دين اسلام آنطور كه بايد در مجتمعات بشري گسترش نيافته ) و گر نه بشر ميتواند با بسط دائره دين و بررسي حقايق معارف آن رو به كمال گذاشته و به تدريج مراحل علم و عمل را يكي پس از ديگري طي كند .
همچنانكه خود قرآن كريم اين معنا را به بيانات مختلف و هر چه رساتر توصيه فرموده و در آيه ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين فرا رسيدن روزي را كه بشر به حد كمال خود رسيده باشد وعده و نويد ميدهد .
ثم بعثنا من بعدهم موسي باياتنا اين جمله اجمال داستان موسي (عليهالسلام) است ، و از جمله و قال موسي يا فرعون شروع به تفصيل آن ميكند .
در اينجا ناگفته نگذاريم كه گر چه ، اين گونه داستانهاي قرآني را داستان موسي و نوح و داستان هود و يا صالح ميناميم ولي در حقيقت اين داستانها داستان اقوام و مللي است كه اين بزرگواران در ميانشان مبعوث شدهاند ، چون در اين داستانها جريان حال آن اقوام و رفتاري كه با پيغمبران خود كردهاند و سرانجام انكارشان و اينكه عذاب الهي همهشان را از بين برده و منقرضشان نمود ايراد شده ، و لذا ميبينيم تمامي اين داستانها به آياتي ختم شده كه كيفيت نزول عذاب و هلاكت آنان را
ترجمة الميزان ج : 8ص :269
بيان ميكند .
اگر خواننده عزيز بياد داشته باشد در آغاز كلام هم اين معنا را خاطر نشان ساخته و گفته بوديم كه غرض از اين آيات بيان حال مردم از حيث قبول عهد الهي و رد آن است تا براي مردم و مخصوصا امت اسلام انذار و مايه عبرت بوده باشد .
و نيز گفته بوديم كه بطور كلي سورههايي كه اولش الف - لام - ميم آمده در يك غرض مشتركند ، و آن همين انذار و تذكر مردم است .
پس اينكه فرمود : ثم بعثنا من بعدهم معنايش اين است كه : بعد از انبيايي كه ذكر كرديم يعني نوح ، هود ، صالح ، لوط و شعيب موسي را به سوي فرعون و قوم او يعني پادشاه مصر و اشرافياني كه دور او بودند فرستاديم .
البته لفظ فرعون اسم پادشاه مصر نبوده ، بلكه لقبي بوده مانند خديو كه مصريها بطور كلي پادشاهان خود را به آن لقب ميخواندهاند ، همچنانكه روميان پادشاهان خود را قيصر و ايرانيان كسري و چينيها فغفور لقب ميدادهاند ، و اما اينكه اسم فرعون معاصر با موسي بن عمران (عليهماالسلام) و آن شخصي كه به دست موسي غرق شده چه بود ؟ قرآن در باره آن تصريح نكرده است .
اينكه فرمود : باياتنا مقصود از اين آيات همان معجزاتي است كه خداوند به موسي كرامت فرموده ، بعضيها را در اوائل بعثت از قبيلانداختن عصا و اژدها شدن آن و بيرون كردن دست از گريبان و روشن شدن بين انگشتانش ، و برخي ديگر را در مواقع ديگر مانند طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون ، و قرآن كريم براي هيچ پيغمبري ، به اندازه موسي (عليهالسلام) معجزه نقل نكرده .
فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبة المفسدين يعني ظلم كردن به آياتي كه برايشان فرستاده شد ، و اما اينكه چگونه ظلم كردند به آن آيات ؟ خداي تعالي خودش در خلال داستان ، آن را بيان ميفرمايد ، البته معلوم است كه ظلم به هر چيزي به تناسب خود آن چيز است و ظلم به آيات همان تكذيب و انكار آن است، و ذكر عاقبت فساد انگيزي به منظور عبرت گرفتن مردم بوده ، تا بدانند اگر فرعونيان منقرض شدند براي اين بوده كه در زمين فساد ميكردند و بني اسرائيل را خوار و ذليل و زير دست خود كرده بودند ، لذا در متن كلامي كه خداوند از موسي نقل كرده پيشنهادي كه از فرعون كرد اين بود كه فارسل معي بني اسرائيل و همچنين در سوره طه اينچنين دارد فارسل معنا بني اسرائيل و لا تعذبهم .
ترجمة الميزان ج : 8ص :270
و قال موسي يا فرعون اني رسول من رب العالمين در اين آيه شروع شده است به شرح و تفصيل داستان دعوت موسي (عليهالسلام) .
موسي (عليهالسلام) خود را به رسالت معرفي كرده تا زمينه براي بيان چيزهايي كه مامور ابلاغ آن است فراهم سازد ، و اگر از اسامي خداي تعالي اسم رب العالمين را ذكر كرده براي اين است كه مناسبترين اسم خداي تعالي در مقابل بتپرستاني كه براي هر قوم و هر شاني از شؤون عالم و هر ناحيهاي از نواحي آن پروردگاري عليحده قائل بودند همان اسم رب العالمين است .
حقيق علي ان لا اقول علي الله الا الحق ... اين آيه صدق موسي را در ادعاي رسالتش تاكيد ميكند ، و معنايش اين است كه من سزاوارم به اينكه حرف حق بزنم و در رسالتي كه به من داده باطلي به او نسبت ندهم و در خلال چيزهايي كه مامور به ابلاغ آنم چيزي را كه مامور نيستم نگنجانم .
قد جئتكم ببينة من ربكم - اين جمله نسبت به جملات گذشته و يا نسبت به خصوص جمله اني رسول من رب العالمين كه در حقيقت اصلي است كه بقيه جملات متفرع بر آن است به منزله تعليل و بيان چرائي است .
بعيد نيست كه متعدي شدن كلمه حقيق با لفظ علي از اين جهت باشد كه اين كلمه معناي حريص را ميدهد و بنا بر اين احتمال معنا چنين ميشود : من حريصم بر اينكه بر خدا جز حق نگويم در حاليكه سزاوار هم همين است .
و اگر به معناي سزاوار بود جا داشت با لفظ باء متعدي شود ، چه معروف در لغت چنين است ، مثلا گفته ميشود : فلان حقيق بالاكرام فلاني سزاوار احترام است .
البته بعضي هم لفظ علي را علي - با تشديد - خواندهاند ، بنا بر اين قرائت ، كلمه حقيق هم ماخوذ از حق عليه كذا و معنايش اين خواهد بود كه بر من واجب است كه از ناحيه خداي تعالي جز حق نگويم .
بنا بر اين كلمه حقيق خبر و مبتداي آن جمله أن لا اقول ... خواهد بود .
قال ان كنت جئت باية فات بها ان كنت من الصادقين شرطي كه در اول آيه است يعني جمله ان كنت جئت باية صدق موسي (عليهالسلام) را ميرساند ، براي اينكه اگر واقعا معجزهاي آورده باشد در اين ادعايش راست گفته ، ليكن شرط در ذيل آيه يعني جمله ان كنت من الصادقين تعريضي است كه بوسيله آن اشاره ميكند به اينكه وي معتقد به صدق موسي در اينكه آيهاي آورده نبوده ، پس كانه گفته
ترجمة الميزان ج : 8ص :271
است : اگر معجزهاي آوردهاي به ما نشان بده ، ولي گمان نميكنم تو در ادعايت راست بگويي ، و بنا بر اين ، در آيه شريفه شرط تكرار نشده و هر كدام معنايي جداگانه افاده ميكند .
فالقي عصاه فاذا هي ثعبان مبين حرف فاء در اول جمله ، فاء جوابيه است ، به اين معنا كه با در آمدن آن بر سر جمله - جمله معني جواب را به خود گرفته و تقدير چنين ميشود : پس در جواب فرعون عصاي خود را انداخت ، البته بايد دانست كه در هر موردي كه فاي جوابيه است در حقيقت فاء همان فاي تفريع است و جواب از خصوصيات مورد استفاده ميشود .
ثعبان به معناي مار بسيار بزرگ است ، و هيچ منافاتي بين اين آيه كه معجزه موسي را ثعبان مبين خوانده با آيه فلما رآها تهتز كانها جان ولي مدبرا و لم يعقب نيست ، براي اينكه گر چه كلمه جان در زبان عرب به معناي مار كوچك است ، و ليكن بايد دانست كه اين كلمه در آيهاي به كار رفته كه مربوط به داستان موسي در شب طور است كه در جاي ديگر در باره آن فرموده : فاذا هي حية تسعي و كلمه ثعبان مبين در آيهاي است كه مربوط به جريان ملاقات با فرعون است .
و نزع يده فاذا هي بيضاء للناظرين معناي اين جمله به قرينه آيه و اضمم يدك الي جناحك تخرج بيضاء من غير سوء و آيه اسلك يدك في جيبك تخرج بيضاء من غير سوء اين است كه موسي دست خود را از گريبان بيرون كرد .
گر چه از اخبار وارده در اين باب استفاده ميشود كه وقتي موسي به منظور اعجاز دست خود را بيرون ميكرد و نوري بمانند نور آفتاب از بينانگشتانش ميدرخشيد ، و ليكن از آيات قرآني بيش از اين استفاده نميشود كه موسي دست به گريبان خود اندر كرده و وقتي بيرونش ميآورد براي بينندگان سفيد و درخشنده بود ، البته اين هم هست كه اين درخشندگي و سفيدي به حدي بوده كه براي بينندگان خارق عادت بشمار ميرفته .
ترجمة الميزان ج : 8ص :272
قال الملاء من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم خداي تعالي در اينجا كلام فرعون را نقل نكرده كه او در اين هنگام چه گفته ، بلكه گفتگويي را كه بزرگان قومش با يكديگر داشتهاند نقل كرده ، و از آن چنين بر ميآيد كه اين بزرگان درهر امر مهمي مجلس شور تشكيل داده و با يكديگر شور ميكردهاند و آنچه را كه به اتفاق تصويب ميكردند به نظر فرعون ميرساندهاند تا او آن را به مرحله اجراء در آورد .
در باره اين معجزه هم با هم مشورت كردند و رأي نهايي خود را چنين اظهار كردند كه : ان هذا لساحر عليم اين مرد به يقين ساحري است استاد كه مساله رسالت را بهانه كرده تا بدين وسيله بني اسرائيل را از چنگ ما نجات داده و آنان را مستقل كرده و به دستياري آنان شما را از سرزمينتان بيرون كند و دين و طريقت شما را هم باطل سازد ، اينك براي باطل كردن نقشههاي او و خاموش كردن اين آتشي كه افروخته هر امري كه ميخواهي بفرما تا اجراء شود ، آيا ميفرمايي تا او را بكشيم و يا بدار زنيم و يا به زندانش افكنيم ؟ و يا در مقام معارضه به مثل در آمده سحري مثل سحر او فراهم سازيم .
آنگاه در اين باره نيز با يكديگر مشورت نموده و به عنوان آخرين رأي تصويب شده اظهار داشتند : ارجه و اخاه و ابعث في المدائن حاشرين ياتوك بكل ساحر عليم او و برادرش را نگهدار و ماموريني به شهرستانها بفرست تا هر چه ساحر درس خوانده و استاد هست همه را حاضر سازند .
از اينجا معلوم ميشود كه جمله فما ذا تامرون كلامي است كه بعضي از بزرگان قوم فرعون به بعضي ديگر گفتهاند ، و جمله قالوا ارجه حكايت آخرين رأيي است كه همه كرسي نشينان فرعون متفقا به عرض او رساندهاند ، در موضع ديگري از قرآن همين حرف را از خود فرعون حكايت كرده و فرموده : قال للملأ حوله ان هذا لساحر عليم ، يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره فما ذا تامرون ، قالوا ارجه و اخاه و ابعث في المدائن حاشرين ، ياتوك بكل سحار عليم از اين آيه و از آيه مورد بحث بر ميآيد كه اين كلام را اول خود فرعون پيشنهاد كرده و سپس كرسينشينان او در اطراف آن مشورت كرده و سرانجام همان را تصويب نمودهاند .
و از آيه قال ا جئتنا لتخرجنا من ارضنا بسحرك يا موسي فلناتينك بسحر مثله كه
ترجمة الميزان ج : 8ص :273
همين حرف را از فرعون نقل ميكند - كه در خطاب به موسي گفته - بر ميآيد كه فرعون آن سخن را بعد از مطالعه كرسينشينان و تصويب كردن آنان گفته است .
از آيه فتنازعوا امرهم بينهم و اسروا النجوي قالوا ان هذان لساحران يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلي بر ميآيد كه وزراي فرعون غير از آن جلسه مشاوره يك جلسه ديگري بعد از جمع شدن ساحران در نزد فرعون تشكيل داده و محرمانهبا يكديگر مشورت كردهاند .
از آنچه گفته شد معلوم شد كه اصل اين حرف از خود فرعون بوده ، و او آن را به وزراي خود داده تا در پيرامونش مشورت كرده و روي آن رأي دهند ، وزراء هم در اطرافش مطالعه كرده و گفتند : بايد آن دو را توقيف نموده و ساحران مملكت را براي معارضه با سحر او جمع كني ، او نيز قبول كرده و آن را به رخ موسي كشيد .
بعد از آنكه ساحران مملكت در نزد فرعون گرد آمدند باز وزراء براي مشورت دور هم نشسته و به اتفاق رأي دادند كه بايد تمام قوا را در راه معارضه به مثل به كار برند .
يريد ان يخرجكم من ارضكم فما ذا تامرون يعني موسي ميخواهد با همدستي بني اسرائيل شما را بيرون كرده و خود كشور مصر را مالك شود ، و اگر فرعون از اين راه مغلطه كاري كرد براي اين بود كه در آن زمانها بسيار اتفاق ميافتاد كه قومي بر قومي ديگر هجوم ميبرد و سرزمينش را تملك مينمود و اهلش را آواره بيابانها ميكرد .
قالوا ارجه و اخاه و ارسل في المدائن حاشرين ... كلمه ارجه با سكون هاء امر از ماده ارجاء به معناي تاخير انداختن است ، و حرف هاء در آخر آن جزء كلمه نيست ، بلكه هاء سكت است كه بر آخر بعضي از كلمات در ميآيد ، معناي كلمه مزبور اين است كه در كشتن او عجله مكن كه تو را ظالم و سنگدل بخوانند ، بلكه نخست ماموريني به شهرستانها گسيل دار تا ساحران را جمع كنند .
ياتوك بكل ساحر عليم و همه را نزدت حاضر سازند ، و تو با سحر آنان در برابر موسي معارضه به مثل كن .
ترجمة الميزان ج : 8ص :274
كلمه ارجه - به كسر جيم و هاء - نيز قرائت شده ، و معلوم است كساني كه چنين قرائت كردهاند اصل آن را ارجئه دانستهاند ، همزه به ياء مبدل و سپس حذف شده ، و هاء كه ضمير مفعول است به موسي بر ميگردد .
و برادر موسي همان هارون بوده است .
و جاء السحرة فرعون قالوا ان لنا لاجرا ... به منظور اختصار جمله پس فرستاد و سحره را از اطراف مملكت جمع كرده و جريان را با آنان در ميان گذاشت حذف شده ، و تنها فرموده : ان لنا لاجرا و اين كلام سؤالي است كه ساحران از فرعون كردند ، و در اين سؤال تقاضاي اجرت نكرده و به منظور تاكيد ، آن را خبر ادا نموده و گفتند : براي ما اجرتي خواهد بود .
و اينگونه تعبيرات يعني افاده طلب و تقاضا به صورت خبر در كلام عرب خيلي شايع است .
ممكن هم هست كه جمله مزبور جملهاي استفهامي بوده و حرف استفهام از اولش افتاده باشد ، مؤيد اين احتمال قرائت ابن عامر است كه جمله را استفهامي گرفته و آن را أ ان لنا لاجرا خوانده است .
قال نعم و انكم لمن المقربين اين جمله اجابت سؤال ساحران است ، فرعون در اين جمله علاوه بر اينكه تقاضاي آنان را اجابت كرده وعده مقرب كردن را هم به آنان داده است .
قالوا يا موسي اما ان تلقي و اما ان نكون نحن الملقين ساحران اختيار اين را كه او نخست عصاي خود را بيندازد و يا ايشان سحرهاي خود را بكار برند به موسي واگذار نمودند ، چون به خيال خود آمادگي مقابله با او را داشتند ، لذا گفتند : اختيار با تو ، اگر خواهي تو اول عصايت را بينداز ، و اگر خواهي ما طنابها و چوبدستيهاي خود را به كار بريم ، و اين خود يك نوع زرنگي است كه انسان در برابر خصم خود را قوي و آماده ، و خصم را ضعيف و خوار جلوه دهد .
فرعونيان نيز با اين كلام خود به موسي (عليهالسلام) فهماندند كه نسبت به غلبه خود اطمينان دارند ، علاوه بر اينكه رعايت ادب را هم كردند .
قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس ... سحر در اينجا بطوري كه در تفسير آيه و اتبعوا ما تتلوا الشياطين علي ملك سليمان در جلد دوم اين كتاب گذشت يك نوع تصرف در حاسه انسان است ، بطوري كه حاسه بيننده چيزهايي را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد .
استرهاب به معناي - ترساندن است ، در اين آيه خداوند سحر فرعونيان را امر عظيمي خوانده .
ترجمة الميزان ج : 8ص :275
و اوحينا الي موسي ان الق ... كلمه أن در أن الق تفسيريه است .
و كلمه تلقف از ماده لقف و لقفان و به معناي چيزي را به سرعت گرفتن است .
و افك به معناي گرداندن هر چيزي است از صورت اصليش ، و لذا به دروغ هم افك اطلاق ميشود ، در اين آيه از چند جهت ايجاز و اختصار كه خود يكي از نكات ادبي است به كار رفته ، و تقدير آن اين است كه : ما بعد از آنكه ساحران سحر خود را انداختند به موسي وحي فرستاديم كه تو نيز عصاي خود را بينداز ، وقتي انداخت آنا به صورت مار بزرگي در آمده و شروع به بلعيدن سحرهاي ساحران كرد .
جمله فوقع الحق در اين آيه استعاره به كنايه است ، زيرا حق را به چيزي تشبيه كرده كه قبلا پا در هوا و معلق بود ، و معلوم نبود بالأخره در زمين قرار ميگيرد يا نه ؟ لذا فرموده : حق واقع شد ، و باطل شد آن سحري كه كرده بودند .
فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين يعني فرعون و اصحابش در آن مجمع عظيمي كه همه مردم از هر طرف هجوم آورده بودند مغلوب شدند ، و لفظ هنالك كه براي اشاره بدور است اشاره به همين مجمع است .
و جمله و انقلبوا صاغرين به اين معنا است كه فرعون و اصحابش بعد از آن عزتي كه در اجتماع داشتند به حالت ذلت و خواري برگشت نمودند .
و القي السحرة ساجدين قالوا آمنا برب العالمين رب موسي و هارون نفرمود : ساحران خود را به سجده انداختند ، بلكه فرمود : ساحران به سجده افتاده شدند تا كمال تاثير معجزه موسي و خيره شدن ساحران را برساند ، تو گوئي فرموده است : وقتي عظمت معجزه را ديدند آنقدر دهشت كردند كه بياختيار به سجده در آمدند ، بطوري كه نفهميدند چه كسي آنان را به حالت سجده در آورد ، لذا خود را ناگزير از ايمان به رب العالمين ديدند .
و اينكه فرمود : رب موسي و هارون براي اين است كه دلالت كند بر اينكه ايمان به خدا توأم با ايمان به موسي و هارون است .
بعضي گفته و يا شايد بگويند : اينكه رب العالمين را به رب موسي و هارون توضيح داد براي رفع توهمي بوده كه در اينجا به ذهن ميرسد ، توضيح اينكه فرعون داشت ادعاي ربوبيت ميكرد ، و ميگفت رب العالمين منم ، و با چنين وضعي اگر فقط ميگفتند : ما ايمان آورديم به رب العالمين ، ممكن بود كسي توهم كند كه مقصودشان ايمان به فرعون است ، لذا براي رفع اين توهممقصود خود را با جمله رب موسي و هارون توضيح دادند .
ليكن اين وجه خيلي روشن نيست ، براي اينكه بتپرستان اصلا قائل به رب العالمين يعني كسي كه به
ترجمة الميزان ج : 8ص :276
حقيقت معناي اين كلمه مالك و مدبر بلا واسطه جميع اجزاي عالم باشد نبودند ، بلكه اجزاي عالم و امور آن را در بين اربابهاي مختلفي تقسيم نموده ، و براي خداي تعالي تنها مقام اله الآلهة و رب الأرباب قائل بودند ، نه اينكه هم رب ارباب باشد و هم رب مربوبهاي آن ارباب .
و ادعاي فرعون بنا بر حكايت قرآن كه ميفرمايد : انا ربكم الاعلي اين بود كه وي از جهت اينكه حوائج مردم آنهم تنها مردم مصر را برآورده ميساخت داراي مقام بلندتري است از ساير ارباب ، نه اينكه ربوبيت تمامي عالم قائم به ذات او باشد ، البته اين را هم از نفهمي مردم بتپرست بعيد نميدانيم كه مثل فرعون انساني را پروردگار عالميان بدانند ، و ليكن ميگوييم كه اصول مذهب و ثنيت اين نيست كه شخصي را رب العالمين بدانند .
قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم ... اين جمله خطابي است كه فرعون از در خشم و استكبار به ساحران كرده و جملهاي است خبري كه به قرينه مقام انكار و توبيخ را افاده ميكند ، ممكن هم هست بگوييم جمله استفهام انكاري و يا توبيخي است ، و علامت استفهام و يا توبيخ در اولش بوده و حذف شده .
جمله ان هذا لمكر مكرتموه في المدينة تهمتي است كه فرعون به ساحران زده و آنان را در توطئه با موسي متهم ميسازد ، خلاصه فرعون در اين جمله ميخواسته است بگويد : شما در همين چند روزي كه در شهر مجتمع بوديد بجاي اينكه خود را براي مقابله با موسي آماده كنيد پنهاني او را ديده و با او توطئه كردهايد كه عليه من و به نفع وي كار كنيد ، و بدين وسيله بر مصر دست يافته اهلش را بيرون كنيد ، چون ساحران تا آن روز موسي را نديده بودند ، و اگر توطئهاي در كار بوده مسلما در آن موقعي بوده كه ساحران در عاصمه فرعون اجتماع كردند .
فرعون با جمله آمنتم به ايمان سحره را انكار نموده و با جمله ان هذا لمكر آنان را به توطئه عليه خود متهم ساخت و اين تهمت را براي اين جهت زد كه ساحران را مفسد در مملكت قلمداد كند و با اين دستاويز بتواند آنان را به شديدترين وجهي مجازات نموده و از بين ببرد .
لذا نخست با جمله فسوف تعلمون سر بسته و بطور اجمال تهديدشان نموده و آنگاه با جمله لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لاصلبنكم اجمعين بطور تفصيل تهديدشان كردو گفت : اول دست و پاهاتان را بطور خلاف ، يعني دست راست را با پاي چپ و دست
ترجمة الميزان ج : 8ص :277
چپ را با پاي راست قطع ميكنم ، و در ثاني شما را به دار ميآويزم ، و دار زدن ، بستن مجرم است به چوب و بلند كردن چوب و طرف آن را در زمين كوبيدن است تا همه مردم ماجراي او را ببينند و عبرت گيرند .
و ما در تفسير سوره آل عمران در ذيل داستان مسيح (عليهالسلام) بيان مفصلي در باره صلب دار زدن گذرانديم .
قالوا انا الي ربنا منقلبون ... اين جمله پاسخي است كه ساحران به فرعون داده و با اين گفتار خود حجت او را ابطال و راه استدلال را از هر طرف بر او بستند ، زيرا حاصل معنايش اين است كه : تو ما را در برابر ايمان به پروردگارمان تهديد به عذاب ميكني ، خيال كردهاي كه اگر با اين عذاب رشته حيات ما را پاره كني ما را آسيب رسانده و شري متوجه ما كردهاي ، و حال آنكه مردن در راه ايمان شر نيست ، چرا كه ما پس از كشته شدن به سوي پروردگارمان بازگشت نموده و نزد او به زندگي قرب و سعادت زنده خواهيم شد ، زيرا ما در خود جرم و گناهي جز همان ايمانمان به خدا كه تو آن را جرم پنداشتهاي سراغ نداريم ، پس آينده ما جز خير نخواهد بود .
اين آن معنايي است كه از جمله قالوا انا الي ربنا منقلبون استفاده ميشود ، و از آن نيز بر ميآيد كه سحره به مساله معاد هم ايمان داشتند ، و اگر در جمله و ما تنقم منا الا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا معجزه عصا را علي الظاهر - معجزات خوانده براي اين بوده كه همين يك معجزه از چند جهت معجزه بوده ، يكي اينكه چوب اژدها شده ، دوم اينكه طنابها و چوبدستيهاي سحره را بلعيده ، سوم اينكه مجددا به حالت اولي برگشته است .
كلمه تنقم از نقم به معناي كراهت و خشم است ، گفته ميشود نقم منه كذا از باب ضرب ، يضرب و علم ، يعلم .
در اينجا جذبه معنوي و الهي سحره را گرفت و با كمال دليري و بدون اينكه از تهديد فرعون انديشهاي بكنند به درگاه پروردگار خود استغاثه برده و از آن درگاه صبر و تحمل در برابر شكنجه فرعون را مسالت نموده و گفتند : ربنا افرغ علينا صبرا پروردگارا ما را در برابر عذابي كه فرعون اراده آن را كرده صبر و تحمل ده و توفنا مسلمين و اگر ما را كشت ما را مسلم بميران .
و تعبير دادن صبر به افراغ استعاره به كنايه است ، به اين معنا كه خود را به ظرف و صبر را به آب و دادن خدا را به ريختن آب در ظرف و لب ريز كردن آن تشبيه كردند ، و منظور شان اين بوده كه دلهاي ما را لب ريز و سرشار از صبر كن تا در برابر نزول هيچ عذابي جزع نكنيم .
ترجمة الميزان ج : 8ص :278
براستي ساحران در برابر فرعون كه مردي ديكتاتور و جباري متكبر بود شجاعت عجيبي از خود نشان دادند ، براي اينكه قدرت و سلطنت مردي را كه كوس انا ربكم الاعلي ميكوبيد و مردم مصر او را ميپرستيدند به هيچ گرفته و با كمال قدرت و اطمينان حجت خود را در برابرش ايراد نمودند ، و اينچنين دلهاي مطمئن و عزمهاي راسخ و ايمانهاي ثابت و برهان قوي و بلاغت گفتار ، كم نظير و مايه شگفت است ، و اگر آيات اين سوره و سوره طه و شعراء كه محاوره و گفتگوي ساحران را با فرعون حكايت ميكند دقيقا مورد مطالعه قرار دهيد خواهيد ديد كه چه معلومات پايدار و چه حالات روحي و اخلاق كريمي را متضمن است ، و اگر محذور خروج از رسم تفسير نبود پارهاي از اين حقايق را كه از خلال آيات اين داستان استفاده ميشود در اينجا مورد بحث قرار ميداديم ، اينك ايراد آن مباحث را موكول به محل مناسب نموده و ميگذريم .
بحث روايتي
آنچه كه در قرآن كريم از جزئيات قصه حضرت موسي و فرعون از قبيل رسالت ، معجزه عصا ، يد بيضا ، مشاركت هارون با موسي، داستان معارضه سحره با موسي و ايمان آوردن آنان آمده همان است كه اجمالا در آيات مورد بحث ذكر كرده ، ولي روايات اضافه بر اين ، تفاصيلي را متعرض است كه قرآن شريف متعرض آن نشده ، چنانچه در برخي از روايات عامه و خاصه وارد شده كه عصاي موسي از درخت آس بهشتي بود ، و آن همان عصائي بوده كه از آدم به شعيب و از شعيب به موسي رسيده ، و در روايات ديگري دارد كه اين چوبدستي عصاي حضرت آدم بوده و در موقعي كه موسي متوجه مدين بود فرشتهاي آن را به موسي داد ، و از خصوصيات آن اين بود كه در شب ميدرخشيد ، و موسي شبها از آن بجاي چراغ استفاده ميكرد ، و روزها هر جا محتاج به غذا ميشد آن را به زمين ميكوبيد از زمين روزيش بيرون ميآمد .
و در بعضي ديگر دارد : هر وقت موسي آن را استنطاق ميكرد به زبان ميآمد ، و وقتي اژدها ميشد بين دو طرف فك آن دوازده ذراع فاصله بود ، و به روايتي چهل ذراع ، و به روايت ديگر هشتاد ذراع
ترجمة الميزان ج : 8ص :279
بود ، و وقتي روي دم خود مينشست بلنديش تا يك ميل ميشد .
و در بعضي از روايات دارد كه وقتي دهن باز ميكرد يك لب خود را به زمين و لب ديگرش را بر بام قصر فرعون ميگذاشت .
و در بعضي ديگردارد وقتي بارگاه فرعون را بين دندانهايش جاي داد و بر مردم حمله برد ، مردم براي فرار از آن چنان ازدحامي كردند كه بيست و پنج هزار نفر زير دست و پا تلف شدند .
و نيز در پارهاي از روايات دارد : طول قامت آن هشتاد ذراع بود .
و در بعضي ديگر دارد : جثهاش آنقدر بزرگ بود كه يك شهر را پر ميكرد .
و در روايتي دارد : فرعون از ديدن آن بقدري وحشت كرد كه جامه خود را آلوده ساخت .
و در بعضي ديگر دارد : در آن روزي كه اين اژدها را ديد چهار صد بار خود را آلوده كرد .
و در بعضي از آن روايات است كه از آن ببعد تا چندي كه زنده بود به مرض اسهال دچار شده بود .
و نيز در باره خصوصيات يد بيضاء آن حضرت در روايات دارد كه وقتي دست خود را از گريبان بيرون ميكرد چنان نوري از دستش تابيدن ميگرفت كه بر نور آفتاب غلبه ميكرد .
و در روايتي دارد : سحره هفتاد نفر بودند ، و بر ششصد تا نهصد ، و همچنين دوازده هزار نفر و پانزده هزار نفر و هفده هزار نفر و نوزده هزار نفر و سي و چند هزار نفر و هفتاد هزار نفر و هشتاد هزار نفر نيز رواياتي وارد شده .
و نيز در روايات دارد كه اين ساحران علم سحر را از دو نفر مجوسي از اهل نينوا
ترجمة الميزان ج : 8ص :280
آموختند ، و اسم رئيس آنان شمعون ، و در بعضي ديگر يوحنا ، و در بعضي دارد كه رئيس آنان چهار نفر بنام سابور و عازور و حط حط و مصفي بودند .
و همچنين در باره خود فرعون وارد شده كه اسمش وليد بن مصعب بن ريان و از اهالي اصطخر فارس بوده است .
و در بعضي از آنها دارد كه وي اهل مصر بوده .
و در بعضي دارد كه اين فرعون همان فرعوني بوده كه در زمان يوسف (عليهالسلام) سلطنت داشته ، و چهار صد سال زندگي كرد و يك مو از سر و رويش سفيد نشد .
و در بعضي از آنها دارد كه وي از ترس حضرت موسي (عليهالسلام) شهرها و قلعههاي تو در تو ساخته و خود در ميان آنها متحصن ميشد ، و به همين منظور بين اين قلعهها جنگلها و نيزارها غرس كرده و در آن جنگلها شيرهاي درنده جاي داده بود .
و پس از آنكه خداوند موسي را به سوي او مبعوث كرد و موسي به شهر خصوصي وي در آمد شيرها در برابرش تبصبص نموده و دم جنبانده و برگشتند ، موسي (عليهالسلام) بهيچ قلعهاي نزديك نميشد مگر آنكه در قلعه بخودي خود باز ميشد ، تا آنكه موسي به قصري كه فرعون در آن ميزيست وارد شد و در حالي كه لباس پشمينه بر تن و عصاي كذائيش در دست بود بر در خانه وي به انتظار در آمدن دربان نشست ، وقتي دربان بيرون آمد موسي به وي گفت : از فرعون جهت من اذن بگير ، دربان به وي اعتنائي نكرد .
موسي به وي گفت : من فرستاده رب العالمينم .
باز اعتنائي نكرد .
موسي مدتي به انتظار اذن نشست ، تا آنكه در آخر دربان به موسي رو كرد و گفت : آيا رب العالمين كسي غير از تو را نداشت كه به عنوان رسالت نزد فرعون بفرستد ؟ موسي از شنيدن اين حرف به خشم آمد و با عصا به در خانه فرعون كوفت ، ناگهان تمامي حجابهايي كه بين او و فرعون بود كنار رفته چشم فرعون در حالي كه بر تخت خود نشسته بود به او افتاد، لاجرم بانگ بر زد كه موسي را داخل كنيد ، موسي بر فرعون در آمد در حالي كه فرعون بر تختي به ارتفاع هشتاد ذراع تكيه زده بود ، موسي به وي گفت : من فرستاده رب العالمينم به سوي تو .
فرعون گفت : اگر راست ميگويي معجزهاي بياور .
موسي عصاي خويش را كه داراي دو شعبه بود به زمين انداخت و بيدرنگ به صورت ماري بزرگ درآمد،
ترجمة الميزان ج : 8ص :281
يك شعبهاش بر زمين و شعبه ديگرش بر بالاي تخت فرعون قرار گرفت ، فرعون كه روبروي آن مار قرار داشت چشمش به اندرون شكم مار افتاد و ديد كه از جوف شكمش آتش زبانه ميكشد ، از ترس جامه خود را آلوده كرد و فرياد زد موسي آن را بگير .
اينها رواياتي است كه در باره عجائب اين قصه وارد شده ، و بيشتر آن عجائب در قرآن ذكر نشده ، مطالبي است كه دليلي بر رد همه آنها جز استبعاد نيست ، همچنانكه قبول همه آنها هم محتاج به حسن ظن زيادي نسبت به روايات وارده است ، و معلوم است كه اين مقدار حسن ظن كه انسان هر روايتي را ببيند و آن را قبول كند صحيح نيست .
آري ، اگر اين روايات متواتر و يا مشتمل بر قرائن اطمينان آوري بود البته قبول آن صحيح بود ، و ليكن بيشتر آنها بلكه همه آنها رواياتي هستند كه يا به علت ارسال و يا وقف و يا ضعف از جهت سند و يا از جهاتي ديگر نميتوان قبول كرد ، صرفنظر از اينكه خود اين روايات هم بينشان تعارض هست ، پس چشمپوشي از آنها بهتر است .
بزرگان قوم فرعون گفتند چرا موسي و قوم او را ميگذاري كه در اين سرزمين فساد كنند و ترا و خدايانت را واگذارند ، گفت پسرانشان را خواهيم كشت و زنانشان را نگه خواهيم داشت كه ما بالا دست آنهاييم و نيرومند ( 127 ) .
موسي به قوم خود گفت از خدا كمك جوييد و صبور باشيد كه زمين متعلق به خدا است و به هر كسي از بندگان خويش بخواهد واميگذارد و سرانجام نيك از آن پرهيزكاران است ( 128) .
اسرائيليان گفتند پيش از آمدن تو ( به رسالت ) و هم بعد از آن در رنج و شكنجه بودهايم موسي گفت شايد پروردگارتان دشمنانتان را هلاك كند و شما را در اين سرزمين جانشين ( آنها ) كند و بنگرد چگونه عمل ميكنيد ( 129 ) .
فرعونيان را به خشكسالي و كمبود حاصل دچار كرديم شايد متذكر شوند ( 130) .
و چون حادثه خوبي به آنها ميرسيد ميگفتند اين به خاطر ما است و چون حادثه بدي به آنها ميرسيد به موسي و پيروان او شگون ميزدند ، حق اين بود كه سرنوشت آنها نزد خدا بود لكن بيشترشان نميدانستند ( 131) .
ميگفتند هر معجزهاي براي ما بياوري و ما را بدان جادو كني ما به تو ايمان نميآوريم ( 132) .
پس طوفان و ملخ و شپش و وزغها و خون را ( خون شدن درياي نيل ) كه معجزههايي از هم جدا بود به آنها فرستاديم و باز گردنكشي كردند كه گروهي بزهكار بودند ( 133 ) .
و چون عذاب بر آنها نازل شد گفتند اي موسي پروردگار خويش را به آن پيمان كه با تو نهاده براي ما بخوان كه اگر اين عذاب از ما بر داري قطعا به تو ايمان ميآوريم و پسران اسرائيل را با تو ميفرستيم ( 134) .
و چون اين عذابها را براي مدتي كه به سر بردند از آنها برداشتيم آن وقت پيمانشكني كردند ( 135) .
پس از آنها انتقام گرفتيم و به دريا غرقشان كرديم براي آنكه آيههاي ما را تكذيب كرده و از آنها غافل مانده بودند ( 136) .
و خاورها و باخترهاي آن سرزمين را كه بركت در آن نهاده بوديم به گروهي كه خوار به شمار ميرفتند واگذاشتيم و كلمه نيكوي پروردگار تو در باره پسران اسرائيل به پاداش صبري كه كرده بودند انجام شد و آنچه را فرعون و قوم وي ميساختند با بناهايي كه بالا ميبردند ويران كرديم ( 137 ) .
بيان آيات
اين آيات مشتمل است بر اجمال آنچه كه بين موسي و فرعون - در ايامي كه موسي
ترجمة الميزان ج : 8ص :284
(عليهالسلام) در ميان قوم فرعون به سر ميبرده - جريان يافته و آن خاطراتي را كه وي پس از دعوت آنان به دين توحيد و نجات دادن بني اسرائيل داشته و آن معجزاتي را كه يكي پس از ديگري برايشان آورده تا آنجا كه خدا او و بني اسرائيل را نجات داده و فرعون و لشكريانش را غرق كرده و سرزمين مبارك و مشارق و مغارب آن را در اختيار او و قومش گذاشته خاطر نشان ميسازد .
قال الملأ من قوم فرعون ا تذر موسي و قومه ... اين جمله حكايت گفتاري است كه قومش با فرعون داشته و ميخواستند او را فريب دهند و به قتل موسي و قوم او تحريكش كنند ، لذا فرعون در رد پيشنهاد آنان گفت : كشتن موسي و بني اسرائيل براي ما مهم نيست ، براي اينكه فعلا قدرت در دست ما است ، و در هر حال برايشان تسلط داريم، پس چه بهتر همان عذاب قبلي را در حق ايشان اجراء نموده فرزندانشان را كشته و زنانشان را زنده نگهداريم .
و اين جواب خود دليل روشني است بر اينكه قوم فرعون از او خواستند تا موسي و قومش را بكشد ، زيرا اگر پيشنهاد ايشان چيز ديگري غير از كشتن بود جمله و انا فوقهم قاهرون آن موقعيتي را كه ميبايست داشته باشد نميداشت .
و اينكه گفتند : و يذرك و آلهتك تاكيد در تحريك وي بر قتل ايشان است ، و معنايش اين است كه : اي فرعون ! اين شخص علاوه بر فسادي كه او و قومش در زمين انگيختهاند زير بار پرستش تو و خدايانت هم نرفتهاند .
از اين جمله به خوبي بر ميآيد كه فرعون هم ادعاي الوهيت ميكرده و مردم را به پرستش خود ميخوانده و هم خودش خداياني براي خود داشته و آنها را ميپرستيده .
تاريخ هم اين معنا را در باره پارهاي از امتهاي گذشته اثبات كرده ، از آن جمله نقل شده كه در روم و ممالك ديگر ، مردم ، بزرگ خانواده و رؤساي قبائل و عشاير را ميپرستيدند ، و آن بزرگان و رؤسا هم ، پدران نخستين و بتها را پرستش ميكردهاند .
و نيز در تاريخ دارد كه بعضي از بتپرستان براي بتهايي كه ميپرستيدند بتها و ارباب ديگري قائل بودند ، و معتقد بودند كه بتهاي مورد پرستش آنان آن بتها را ميپرستند ، از آن جمله پدر و مادر را رب خود ميدانستند و براي پدر و مادر ارباب ديگري قائل بودند .
اين آن چيزي است كه از جمله مورد بحث به دست ميآيد ، الا اينكه از كلامي كه فرعون با قوم خود داشته و قرآن از او چنين حكايت ميكند : انا ربكم الاعلي و همچنين از
ترجمة الميزان ج : 8ص :285
جمله ديگري كه گفت : ما علمت لكم من اله غيري بر ميآيد كه او براي خود معبودي اتخاذ نكرده بوده ، و تنها خود را معبود مردم ميدانسته است .
و لذا بعضي از مورخين نوشتهاند كه خود فرعون دهري مسلك بوده ، و اصلا براي عالم صانعي قائل نبوده ، و مردم را هم از پرستش بتها منع ميكرده ، و ميگفته كه تنها بايد مرا بپرستيد ، و به همين جهت بعضي از ايشان بطوري كه شنيده ميشود آيه مورد بحث را و الهتك - به كسر همزه و فتح لام با الف بعد از لام - قرائت كردهاند كه هم بر وزن عبادت است و هم به معناي آن .
ليكن صحيحتر همان چيزي است كه از ظاهر جمله مورد بحث استفاده ميشود .
و از جمله ما علمت لكم من اله غيري هم بيش از اين بر نميآيد كه ميخواسته اله و معبود ديگري كه مالك و مدبر امور خصوص قبطيان باشد نفي كرده و تدبير امور آنان را به خود اختصاص دهد .
و اين حرف هم تنها از او نبوده ، همه بتپرستان - تا آنجا كه ما سراغ داريم - همين را ميگفتهاند ، يعني براي هر صنفي از اصناف خلائق از قبيل آسمان و زمين ، دريا و خشكي و اقوام و همچنين براي اقسام مختلف حوادث از قبيل صلح و جنگ ، دوستي و دشمني و زشتي و زيبائي خداي جداگانهاي قائل بودند ، و خود از ميان همه آن خدايان آن خدائي را ميپرستيدند كه مورد حاجت و نيازشان بوده ، مثلا سكنه سواحل درياها بيشتر پروردگار دريا و طوفان را ميپرستيدند .
بنا بر اين ، معناي گفتارش كه گفت : ما علمت لكم من اله غيري اين است كه : من براي شما قبطيها پروردگاري غير از خودم سراغ ندارم ، پروردگار شما قبطيها منم نه آنكه موسي ادعا ميكند كه از طرف او مبعوث شده ، و خودش هم او را ميپرستد .
مؤيد اين معنا قرينهاي است كه همراه كلام او است ، و آن اين است كه بعد از جمله مزبور بنا به حكايت قرآن اضافه كرده : فاوقد لي يا هامان علي الطين فاجعل لي صرحا لعلي اطلع الي اله موسي و اني لاظنه من الكاذبين از اين كلام به خوبي بر ميآيد كه فرعون در معبود بودن خود براي موسي شك داشته و اين خود قرينه است بر اينكه در جمله قبلي نميخواسته وجود خدائي غير خود را انكار كرده و بگويد : من علم به عدم وجود آن دارم ، بلكه ميخواسته علم به وجود چنين خدائي را نفي و انكار كند .
ترجمة الميزان ج : 8ص :286
و كوتاه سخن اينكه خواسته است بگويد : من خدائي بجز خودم براي شما سراغ ندارم ، نه اينكه شما خدائي به غير من نداريد .
و اما آن احتمال كه گفتيم بعضيها داده و گفتهاند : فرعون مردي دهري مسلك بوده ، ظاهرا احتمالي است كه فخر رازي داده و در تفسير خود چنين گفته است : آنچه به نظر من ميرسد اين است كه فرعون يا مرد عاقلي بودهو يا عقل نداشته ، اگر عقل نميداشت از حكمت خدا دور بود كه به سوي چنين كسي پيغمبري گسيل بدارد ، و اگر عقل داشته و عقلش هم كامل بوده ، معقول نيست كه چنين كسي واقعا معتقد به الوهيت خود باشد ، و خود را خالق آسمان و زمين بداند ، از خود او هم كه بگذريم معنا ندارد خلق كثيري از عقلا چنين اعتقادي در باره او داشته باشند ، چون فساد اين عقيده از ضروريات عقل است .
پس بهتر اين است كه بگوييم فرعون مردي دهري و منكر وجود صانع بوده ، و كواكب را مدبر اين عالم خاكي و خود را مدبر و مربي آدميان ميدانسته ، پس اينكه گفته : اناربكم الاعلي مقصودش اين بوده كه من مربي و ولي نعمت و روزي دهنده شمايم .
و اينكه گفت : ما علمت لكم من اله غيري مقصودش اين بوده كه من جز خود كسي را سراغ ندارم كه پرستش و عبادتش بر شما واجب باشد .
و وقتي مسلك و مرامش اين بوده بعيد نيست كه بگوييم وي بتهايي به صورت كواكب براي خود درست كرده و ميپرستيده ، و مانند ساير ستارهپرستان به آن بتها تقرب ميجسته ، و بنا بر اين مانعي ندارد كه جمله و يذرك و آلهتك را حمل بر همين معنايي كنيم كه به نظرمان رسيد .
اين بود كلام فخر رازي ، اشكالي كه ما بر گفتار وي داريم اين است كه اين شخص اينقدر نفهميده كه معناي الوهيت و ربوبيت در نظر بتپرستان و ستارهپرستان آفريدن آسمانها و زمين نيست ، و هيچ بتپرست و ستارهپرستي بت و ستاره خود را آفريدگار و خالق آسمانها و زمين نميداند ، بلكه معناي الوهيت در نظر آنان تدبير يك قسمت از امور عالم است كه خود فخر هم در آخر كلامش احتمال آن را داده ، و اين اشتباه را هم كرده كه هيچ دهري مذهبي ستارهپرست و هيچ ستارهپرستي دهري و منكر وجود صانع نميشود .
پس حق مطلب همان است كه گفتيم فرعون خود را پروردگار مصر و مصريان ميدانسته ، و اگر مربوب بودن آنان را براي رب و پروردگاري ديگر انكار ميكرده روي قاعده
ترجمة الميزان ج : 8ص :287
و اعتقاد خود آنان بوده ، نه اينكه مخلوق بودن آنان و خالقيت خداي سبحان را انكار كرده باشد .
قال سنقتل ابناءهم و نستحيي نساءهم و انا فوقهم قاهرون اين جمله وعدهاي است كه فرعون به كرسينشينان خود داده ، و آنان را به اين معنا دلخوش كرده كه بزودي همان سختگيريها و عذابي كه در باره بني اسرائيل داشت از سر ميگيرد ، پسران آنان را ميكشد و دخترانشان را براي كلفتي و خدمتگزاري قبطيان زنده ميگذارد ، و در آخر هم براي فرو نشاندن خشم و از بين بردن اضطراب دروني آنان اضافه كرده است كه : ما مسلط و قاهر بر ايشانيم .
قال موسي لقومه استعينوا بالله و اصبروا ... موسي (عليهالسلام) در اين جمله بني اسرائيل را بر قيام و شورش عليه فرعون بر ميانگيزد و آنان را به استمداد و استعانت از خداي تعالي در رسيدن به هدف كه همان رهايي از اسارت و بندگي فرعون است توصيه مينمايد ، و آنان را به صبر در برابر شدايدي كه فرعون خط نشان آن را ميكشد سفارش ميكند .
آري ، صبر در برابر شدايد راهنماي به سوي خير و پيشتاز فرج و نجات است .
موسي (عليهالسلام) در آخر كلام خود با جمله ان الارض لله يورثها من يشاء گفتار خود را تعليل ميكند .
و حاصل اين تعليل اين است كه : اگر من اين نويد را ميدهم براي اين است كه فرعون مالك زمين نيست تا آن را به هر كس بخواهد بدهد و از هر كس بخواهد بگيرد ، بلكه زمين ملك خداي سبحان است ، او است كه به هر كس بخواهد ملك و سلطنت در زمين را ميدهد ، و سنت او هم بر اين جريان دارد كه حسن عاقبت را به كساني از بندگان خود اختصاص دهد كه از او بترسند ، و از او حساب ببرند ، بنا بر اين شما اي بني اسرائيل ! اگر تقوا پيشه كنيد ، يعني از خداي تعالي استعانت جسته و در راه او در شدايد صبر كنيد خداوند اين سرزمين را كه امروز در دست فرعونيان است به دست شما خواهد سپرد .
موسي (عليهالسلام) به منظور فهماندن همين معنا دنباله كلام خود ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده اضافه كرد كه : و العاقبة للمتقين ، و لفظ عاقبة در لغت به معناي دنباله هر چيز است ، همچنانكه لفظ البادئة به معناي آن چيزي است كه هر عمل و يا هر چيزي به آن ابتداء و شروع ميشود .
و اگر بطور مطلق فرمود : عاقبت از آن پرهيزكاران است براي اين بود كه سنت الهي بر اين جريان دارد .
آري ، خداي تعالي نظامعالم را طوري قرار داده كه هر نوعي از انواع موجودات به منتهاي سيري كه خداوند برايش معلوم كرده برسد ، و سعادت مقدر خود را نائل
ترجمة الميزان ج : 8ص :288
گردد ، حال انسان هم كه يكي از انواع موجودات است حال همانها است ، او نيز اگر در راهي قدم بگذارد كه خداوند و فطرت برايش ترسيم كرده و از انحراف از راه خدا يعني از كفر به خدا و به آيات خدا و فساد انگيختن در زمين بپرهيزد خداوند به سوي عاقبت نيك هدايتش نموده و به زندگي پاك زندهاش داشته و به سوي هر خيري كه بخواهد ارشادش ميكند .
قالوا اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا كلمه اتيان و كلمه مجيء در اين آيه به يك معنا است و به كار بردن هر دو تنها به منظور تفنن در تعبير است ، و اينكه بعضي از مفسرين اين دو كلمه را به دو معنا گرفته و گفتهاند تاتينا به معناي آوردي براي ما و جئتنا به معناي آمدي ما را است و تقدير آيه اين است كه : من قبل أن تاتينا بالآيات و من بعد ما جئتنا قبل از اينكه اين آيات را براي ما بياوري و بعد از آنكه آمدي ما را صحيح نيست ، براي اينكه دليلي بر تقدير گرفتن بالآيات در دست نيست .
علاوه بر اينكه غرض بني اسرائيل اين بوده كه شكايت خود رابه موسي عرضه داشته و بگويند ما چه قبل از آمدنت و چه بعد از آمدنت آن عذاب و شكنجهاي كه از فرعونيان ميديديم هنوز هم ميبينيم ، و از آن وعدهاي كه خداوند داده بود كه به دست تو از دست فرعونيان نجات پيدا ميكنيم خبري نشد ، و معلوم است كه در رساندن اين غرض حاجتي به ذكر آيات نيست و اصلا آوردن آيات هيچ ربطي به اين غرض ندارد ، پس تقدير گرفتن بالآيات درست نيست و مطلب همان است كه گفتيم اين دو كلمه در آيه به يك معنا و هر دو به معناي آمدن است ، نه يكي به معناي آوردن و ديگري به معناي آمدن .
قال عسي ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم في الارض فينظر كيف تعملون اين جمله حكايت جوابي است كه موسي از شكايت بني اسرائيل داده ، و خاطر آنان را بدين وسيله تسليت داده و اميدوارشان ساخته است ، در حقيقت تكرار همان كلام قبلي است كه فرمود : استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله كانه خواسته است بفرمايد : اينكه به شما دستور دادم كه در راه رسيدن به هدف از خدا بترسيد حرف زندهاي بود كه هرگز غير آن را از من نخواهيد شنيد ، اگر به آن دستور عمل كنيد اميد اين هست كه خداوند دشمنان شما را هلاك كرده و زمين را بعد از ايشان به شما واگذار كند .
آري ، اگرميخواهيد خداوند شما را جانشين آنان در زمين قرار بدهد بايد بدانيد كه خداوند چنين كاري را بيهوده نميكند ، و شما را بدون هيچ قيد و شرطي بر آنان ترجيح نميدهد ، و اگر شما را به آرزويتان برساند براي اين است كه
ترجمة الميزان ج : 8ص :289
ببيند رفتار شما چگونه خواهد بود ، و اين همان معنايي است كه آيه شريفه و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء در مقام افاده آن است .
و اين يكي از آياتي است كه خداوند در آن يهود را كه براي خود منصب بلا عزل الهي قائل بودند تخطئه نموده است .
آري ، توراتي كه در دست يهود است يهوديان را داراي كرامتي بدون قيد و شرط و آنان را حزب خدا و سرزمين بيت المقدس را سرزميني دانسته كه خداوند به يهود تمليك كرده ، آن هم تمليكي كه نه نقل و انتقال بردار است و نه اقاله پذير .
و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات سنين جمع سنه به معناي قحط و نايابي است .
و گويا معناي اصلي آن سنة القحط سال قحطي بوده و به تدريج گفته شده : السنة آن سال سپس به كثرت استعمال تدريجا كارش به جايي رسيده كه معناي قحطي و نايابي را به خود گرفته است .
خداي سبحان در اين آيه ميفرمايد - و قسم هم ياد ميكند - كه آل فرعون را يعني همان قبطيها را كه فاميل او بودند به قحطيهاي متعدد و كمي ميوهها دچار كرد تا شايد بدين وسيله متذكر شوند .
و اينكه گفتيم قحطي متعدد براي اين است كه از ظاهر سياق برميآيد كه اين قحطي ممتد در امتداد چند سال نبوده ، بلكه بين دو سال قحطي يك و يا چند سال فاصله ميشده ، زيرا اگر اينطور نبود سنة قحط سالي را به صيغه جمع نميآورد ، زيرا قحطي ممتد به امتداد چند سال يك قحطي است ، نه قحطيهاي متعدد .
علاوه بر اينكه جمله فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه ظهور دارد در اينكه حسنه مذكور در آن ، بعد از سيئه ( قحطي ) بوده و بعد از آن حسنه مواجه با سيئه ديگري شدند .
فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه ... از ظواهر امر بر ميآيد كه قوم فرعون وقتي پس از قحط سالي به سال خوشي ميرسيده و نعمت و روزيشان فراوان ميشده ميگفتهاند : اين از خود ما است و مقصودشان اين بوده كه ما تا آنجا كه به ياد داريم هرگز به قحط سالي دچار نشدهايم ، و اگر در گذشته مبتلا به آن خشكسالي شديم از نحوست موسي بوده است و اگر اين حرف را پس از نجات از قحط سالي زدهاند براي اين بوده كه تا آنروز دچار چنين بلائي نشده بودند ، و معلوم است كه انسان معمولا
ترجمة الميزان ج : 8ص :290
وقتي متوجه ارزش و اهميت نعمتي ميشود كه به ضد آن مبتلا بشود .
قوم فرعون هم اگر به قحط سالي دچار نشده بودند پس از نجات و رسيدن به فراواني نعمت نميگفتند : اين از ما است گو اينكه طبعا و عادتا بايستي قضيه بر عكس اينكه واقع شده بود واقع ميشد ، به اين معنا كه بايستي قبل از تفال بد به موسي زدن ميگفتند : اين از ما است چون وقتي مردمي قحط سالي و بلا را از نحوست شخص معيني ميدانند كه بر حسب ارتكاز و عادت ديرينه ، نعمت و فراخي روزي و رفاه عيش را از خود بدانند ، زيرا تا به رفاه و راحت خو نكرده باشند از گرفتاري و بلا آنطور كه بايد وحشت نميكنند ، و ليكن همانطور كه گفتيم از ظواهر قضيه بر ميآيد كه تفال بد به موسي زدن قبل از گفتن اين از ما است بوده .
و شايد به همين جهت قوم فرعون را قبل از فال بد زدنشان ذكر كرده و نيز به همين مناسبت كلمه حسنه را با لفظ اذا و كلمه سيئه قحط سالي را با لفظ ان آورده و فرموده : فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئة يطيروا بموسي و من معه ، از اين اختلاف در تعبير بر ميآيد كه حسنه رفاه عيش در نظر فرعونياناصل ثابتي بوده ، و ابتلاي به قحط سالي نادر و بيسابقه بوده است .
شاهد ديگر اين معنا اين است كه كلمه حسنه را با الف و لام جنس كه مفيد تعريف است و كلمه سيئه را نكره و بدون الف و لام آورده .
كلمه يطيروا از تطير و تطير مشتق از طير است ، و جهت اين اشتقاق اين است كه عرب به خيلي چيزها از آن جمله به طيور تفال ميزدند به همين جهت كلماتي از ماده طير اشتقاق كردند كه معناي تفال و يا بهرهاي از شر و شامت را بدهد مانند تطير كه به معناي اول و طائر كه به معناي دوم است .
پس اينكه فرمود : الا انما طائرهم عند الله و لكن اكثرهم لا يعلمون معنايش اين ميشود : بهرهاي كه ايشان از شر و شامت دارند نزد خداست ، و آن عذابي است كه خداوند براي آنان تهيه ديده ، و ليكن بيشتر ايشان از اين عذاب غافلند ، و خيال ميكنند از گناهان و جناياتي كه مرتكب ميشوند اثري باقي نميماند ، و در دفتري بايگاني نميشود .
البته براي كلمه طائر معاني ديگري هم از قبيل نامه اعمال و غير آن ذكر كردهاند ، و ليكن مناسب با سياق همان معنايي است كه ما ذكر كرديم .
و قالوا مهما تاتنا به من آية لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤمنين كلمه مهما از اسماي شرط و به معناي هر چه است ، و معناي آيه اين است كه هر چه براي ما معجزه بياوري كه ما را جادو كني ما به تو ايمان آور نيستيم .
قوم فرعون با اين
ترجمة الميزان ج : 8ص :291
كلام خود خواستهاند موسي را براي هميشه از خود مايوس سازند ، و اينكه معجزات او را جادو خواندند در حقيقت خواستهاند او را استهزاء نموده و بگويند تو بي خود اسم اين اعمالت را معجزه گذاردهاي .
فارسلنا عليهم الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم ايات مفصلات ... كلمه طوفان به گفته راغب به معناي هر حادثهاي است كه انسان را احاطه كند ، و ليكن بيشتر متعارف شده كه در آب بسيار زياد استعمال شود .
و در مجمع البحرين ميگويد : اين كلمه به معناي سيلي است كه زمين را در خود غرق كند ، و اصل آن ، ماده طوف است كه به معناي طواف و دور زدن ميباشد .
كلمه قمل - به ضم قاف و تشديد ميم - به گفته بعضيها به معناي ميمونهاي درشت هيكل و به گفته بعضي ديگر به معناي مگسهاي ريز است .
و قمل - به فتح قاف و سكون ميم - به معناي شپش معروف است .
جراد و ضفادع و دم به ترتيب به معناي ملخ ، قورباغه و خون است .
كلمه مفصلات از تفصيل به معناي جدا جدا كردن اجزاي يك شيء متصل است ، كه لازمه آن متمايز شدن هر جزئي است از اجزاي ديگر .
پس بنا بر اين ، از اينكه فرمود : آيات مفصلات استفاده ميشود آياتي كه به سوي قوم فرعون فرستاده ميشده يكجا و يكدفعه نبوده ، بلكه هر كدام جداي از ما بقي فرستاده ميشده ، و اين خود دليل بر اين است كه اين آيات آياتي است الهي كه هر كدام در موقع مناسبش نازل ميشود ، چون اگر يكجا نازل ميشد ممكن بود خيال كنند يك امر اتفاقي و جزافي بوده و ربطي به موسي و نفرين او نداشته است .
آيه بعدي شاهد بر اين است كه معناي مفصلات همان معنائي است كه ما كرديم ، براي اينكه از آن آيهاستفاده ميشود : هر كدام از آيات كه فرستاده ميشده قبلا موسي از آمدن آن آيه و آن عذاب خبر ميداده ، لذا وقتي به آن برخورد ميكردند دست به دامن موسي ميشدند تا بلكه دعائي كند و آن عذاب را از ايشان برگرداند ، و با موسي عهد ميبستند كه اگر اين عذاب را از آنان بر دارد به وي ايمان ميآورند و دست از بني اسرائيل برداشته و ايشان را به موسي ميسپارند ، ولي وقتي به دعاي موسي عذاب برداشته ميشد عهد خود را ميشكستند .
ترجمة الميزان ج : 8ص :292
و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسي ادع لنا ربك ... رجز به معنايعذاب است ، و الف و لامي كه در اينجا بر سر آن است ، اشاره به عذابي است كه هر كدام از آيات قوم فرعون مشتمل بر آن بوده است ، و جمله بما عهد عندك بطوري كه قرينه مقام افاده ميكند به اين معنا است كه : از پروردگارت براي ما رفع عذاب را بخواه ، چون خدايت با تو عهد بسته كه هيچ وقت دعايت را رد نكند .
بنا بر اين ، لامي كه در جمله به كار رفته لام قسم خواهد بود .
جمله لئن كشفت عنا الرجز لنؤمنن لك و لنرسلن معك بني اسرائيل همان عهدي است كه گفتيم قوم فرعون با موسي بسته و آن را شكستند .
فلما كشفنا عنهم الرجز الي اجل هم بالغوه اذا هم ينكثون كلمه نكث به معناي عهد شكستن است ، و جمله الي اجل هم بالغوه متعلق است به جمله كشفنا ، و از اين دو جمله بر ميآيد عهدهايي كه بين موسي و قوم فرعون ميگذشته مؤجل به مدت معيني بوده ، مثلا اگر موسي (عليهالسلام) ميگفته كه خداوند اين عذاب را از شما بر ميدارد به شرطي كه ايمان بياوريد و بني اسرائيل را با من روانه كنيد در آخر اضافه ميكرده كه اگر تا فلان مدت به اين عهد وفا نكرديد عذاب مرتفع نخواهد شد .
و همچنين اگر بني اسرائيل با وي عهد ميبستهاند آنان نيز عهد خود را محدود به مدت معين ميكردند ، لذا آيه شريفه ميفرمايد : پس از آنكه عذاب برداشته ميشد و آن اجل معين سر ميرسيد عهد خود را كه با موسي بسته بودند ، ميشكستند .
فانتقمنا منهم فاغرقناهم في اليم كلمه يم در زبان عرب به معناي دريا است ، ما بقي الفاظ آيه معنايش روشن است .
و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الأرض و مغاربها ... ظاهرا مراد از ارض سرزمين شام و فلسطين است ، مؤيد و يا دليل بر اين معنا جمله بعدي است كه ميفرمايد : التي باركنا فيها براي اينكه خداوند در قرآن كريمش غير از سرزمين مقدس كه همان نواحي فلسطين است و غير از كعبه هيچ سرزميني را به بركت ياد نكرده .
معناي آيه اين است كه : ما بني اسرائيل را كه مردمي ضعيف به شمار ميرفتند قدرت داده و مشارق و مغارب سرزمين مقدس را به ايشان واگذار نموديم .
و اگر در اينجا بني اسرائيل را به مردمي مستضعف وصف كرده براي اين است كه كارهاي عجيب خارق العاده خدا را برساند ، و بفهماند چگونه خداوند افتادگان را بلند مينمايد و كساني را كه در نظرها خوار
ترجمة الميزان ج : 8ص :293
ميآيند تقويت نموده و زمين را در تيول آنان قرار ميدهد ، چه قدرتي بالاتر از اين ؟ اينهم كه فرمود : و تمت كلمة ربك الحسني براي اين است كه برساند به ملك و سلطنت رسانيدن بني اسرائيل و هلاك كردن دشمنان ايشان بر وفق قضاي حتميش بوده ، موسي (عليهالسلام) هم گويا از اين قضا خبري داشته كه در وعده به بني اسرائيل گفته است : عسي ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم في الارض .
آيه شريفه و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين نيز اشاره به همين معنا دارد .
و اما معناي تماميت كلمه - تمام شدن كلمه ، خارج شدن آن از مرحله قوه و استعداد به مرحله فعليت و وقوع است ، البته ناگفته نگذاريم كه جهت و علت تمام شدن كلمه پروردگار در خصوص داستان بني اسرائيل صبر ايشان بوده و لذا فرموده : بما صبروا .
جمله و دمرنا ما كان يصنع فرعون ... به اين معنا است كه ما آن صنايعي كه قوم فرعون داشته و آن قصرهايي كه افراشته بودند و آن تاكستانهائي كه به وجود آورده و داربستهايي را كه براي موبنها ساخته بودند از بين برديم .
بحث روايتي
در مجمع البيان است كه ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده و محمد بن اسحاق بن بشار مطلبي را گفتهاند ، و علي بن ابراهيم هم همان مطلب را به سند خود از ابي جعفر و ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت كرده ، و آن مطلب كه از مجموع روايات گرفته شده اين است كه : بعد از ايمان ساحران به موسي و شكست خوردن فرعون و اصرار بر كفر خود ، هامان به فرعون گفت : مردم بطوري كه ميبيني يكي پس از ديگري به موسي ايمان ميآورند ، بايد فكري كرد ، من فكر ميكنم صلاح در اين باشد كه مامور بگذاري تا هر كس را كه به دين موسي در آمده زندانيش كنند .
پس فرعون هر كس را كه به موسي ايمان آورده بود حبس نمود .
خداوند هم فرعونيان را
ترجمة الميزان ج : 8ص :294
به عذابهاي گوناگوني از قبيل كمبود زراعت و امثال آن مبتلا نمود ، و در آخرطوفاني بر آنان مسلط كرد تا تمامي خانههاي آنان را در هم فرو ريخت ، فرعونيان ناگزير به بيابان گريختند ، و خيمهها به پا كردند ، و اما خانههاي بني اسرائيل يك قطره از آب سيل به آنها نرسيد ، و زمينهاي زراعتي آنان نيز آسيبي نديد ، بر عكس براي فرعونيان هيچ زمين زراعتي نماند ، لذا به موسي گفتند : از خدايت بخواه اين بارندگي هولناك را از ما قطع كند ، كه اگر چنين كني ما به تو ايمان آورده و بني اسرائيل را از زندانها رها كرده با تو روانه ميسازيم .
موسي (عليهالسلام) از خدا خواست و خداوند هم عذاب را از آنان برداشت ، و ليكن متاسفانه به وعده خود وفا ننموده و ايمان نياوردند .
اين بار هامان به فرعون گفت : اگر بني اسرائيل را آزاد كني به دست خود ، موسي را بر خود غلبه دادهاي ، و او بطور مسلم سلطنت تو را از بين خواهد برد ، لذا فرعون بني اسرائيل را رها ننمود و در باره بارانهاي خطرناك گفت : باراني كه آمد عذاب نبود ، بلكه نعمتي بود براي ما زيرا دشت و صحراي ما را پس از خشكي و مردگي زنده و سر سبز و خرم نمود ، و چون چنين كردند خداوند هم - به روايت علي بن ابراهيم در سال دوم و به روايت ديگران در ماه دوم ملخ را بر زراعتها و اشجار ايشان مسلط كرد ، بطوري كه از زراعت و درختان چيزي باقي نگذاشت بلكه موي سر و ريش آنان و لباس و فرش و زندگيشان را هر چه بود خوردند ، و حال آنكه همين ملخها به خانههاي بني اسرائيل داخل نميشدند و هيچگونه آزاري نميرساندند .
مردم همه سر و صدايشان بلند شد ، و فرعون شديدا به جزع و فزع در آمد ، و به موسي (عليهالسلام) گفت : اين بار هم از پروردگارت بخواه اين بلا را از ما بگرداند ، و بطور قطع من نيز دست از بني اسرائيل بر ميدارم .
موسي (عليهالسلام) دعا كرد و ملخ بعد از آنكه يك هفته يعني از شنبه تا شنبه ديگر بر ايشان مسلط بود از آنان بر طرف گرديد .
بعضيها در كيفيت دعاي موسي (عليهالسلام) گفتهاند كه وي نگاهي به آسمان نمود و سپس عصاي خود را به طرف مشرق و مغرب به حركت در آورد ، و بدون درنگ ملخها از همان طرف كه آمده بودند برگشتند ، تو گوئي اصلا ملخي نيامده بوده .
اين بار هم هامان نگذاشت فرعون به وعده خود وفا كند و بني اسرائيل را آزاد سازد ، لذا در سال سوم - به روايت
ترجمة الميزان ج : 8ص :295
علي بن ابراهيم - و در ماه سوم - به روايت ديگران - خداوند قمل را كه عبارت است از ملخ ريز و بدون بال و خيليخبيثتر و خطرناكتر از ساير انواع ملخ بر همه زراعت آنان مسلط نمود ، به اين معني كه اين بار ملخ ساقه و ريشهها را هم خورد ، و خلاصه زمين را ليسيد .
بعضي ديگر گفتهاند : موسي (عليهالسلام) مامور شد تا به تلي خاكي كه در دهي از دهات مصر معروف به عين شمس قرار داشت برود ، موسي بدانجا رفت و عصاي خود را به آن تل خاك زد و بلافاصله ملخهاي نام برده سراسر مصر را پر كرده حتي به جامههاي فرعونيان در آمده و آنان را گزيدند ، و اگر كسي مشغول غذا خوردن بود قمل در غذايش شده و ظرف غذايش از آن پر ميشد .
سعيد بن جبير گفته است : قمل همان شپشهاي است كه به حبوبات ميافتد ، و نيز گفته است : اگر كسي ده جراب ( مشك ) گندم به آسياب ميبرد از آن ده مشك بيش از سه قفيز ( پيمانه ) عايدش نميشد ، و اين بلا شديدترين بلائي بود كه فرعونيان بدان دچار شدند ، زيرا نه تنها حبوبات آنان به خطر افتاد بلكه موي بدن و حدقه و پلك چشم و ابروهاي آنان نيز دستخوش اين بلا شد .
وقتي به بدنهايشان حمله ميكرد هر كه ميديد خيال ميكرد پوست بدنهاي آنان مبتلا به گري شده .
خلاصه خواب و آرامش از آنان سلب شد ، همه به ناله و فرياد در آمدند .
ناچار فرعون موسي را طلبيد و گفت : اگر اين بار از خدايت بخواهي تا عذاب را از ما بردارد بطور قطع و مسلم دست از بني اسرائيل بر ميدارم .
موسي اين بار نيز پذيرفت و دعا كرد ، و به دعاي او قمل كه هفت روز تمام يعني از روز شنبهاي تا شنبه بعد مسلط بر آنان شده بود بر طرف گرديد .
و اين بار هم عهد خود را شكسته خداوند در سال چهارم و به آن روايت ديگر در ماه چهارم ضفدع ( قورباغه ) را بر آنان مسلط كرد .
تمام زندگي آنان مالامال از ضفدع شد ، لباس و يا ظرف و يا طعام و يا آبي نماند مگر اينكه پر از ضفدع بود ، غذا ميپختند چيزي نميگذشتكه ميديدند پر از ضفدع شده ، ميخواستند با يكديگر صحبت كنند تا دهن باز ميكردند ضفدع به دهانشان ميافتاد ، لقمه بر
ترجمة الميزان ج : 8ص :296
ميداشتند تا دهانشان باز ميشد ضفدع قبل از لقمه دهانشان را پر كرده بود .
اين بار به گريه در آمده به شكايت نزد موسي آمدند ، و گفتند اينبار توبه كرده و ديگر به كردار زشت خود بر نميگرديم ، از خدا بخواه تا ما را از شر قورباغهها رهائي دهد ، موسي دعا كرد و خداوند ضفدع را پس از آنكه هفت روز يعني از روز شنبه تا شنبه ديگر بر ايشان مسلط بود از آنان بر داشت .
و چون اين بار نيز عهد خود را شكستند خداوند در سال پنجم خون را روانه بسوي ايشان كرد ، به اين معنا كه آب نيل را براي ايشان خون گردانيد ، بني اسرائيل آن را آب و قبطيها آن را خون ميديدند ، حتي قبطيها به بني اسرائيل التماس ميكردند كه ايشان آب را در دهان خود ريخته و از دهان خود به دهان قبطيها بريزند ، با اين حال تا در دهن اسرائيليها بود آب بود و به محضي كه به دهان قبطيها منتقل ميشد خون ميگرديد .
فرعون كه ديد از عطش هلاك ميشود ، ناچار شد برگ درختان را بجود ولي مع الوصف رطوبت برگ درختان هم در دهانش خون ميشد ، هفت روز هم به اين عذاب دچار بودند ، هيچ آب و غذايي نميخوردند مگر آنكه خون بود .
زيد بن اسلم گفته است خوني كه خداوند مسلط بر فرعونيان كرد عبارت از خون دماغ ( رعاف ) بود .
بهر حال به نزد موسي آمدند كه از خدايت رفع اين پريشاني و عذاب را بخواه تا به تو ايمان آورده دست از بني اسرائيل برداشته و با تو روانهشان كنيم ، موسي اين بار نيز دعا كرد و عذاب از ايشان برداشته شد مع ذلك دست از بني اسرائيل بر نداشتند .
عياشي در تفسير خود از محمد بن قيس از ابي عبد الله (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : مقصود از كلمه رجز در آيه لئن كشفت عنا الرجز لنؤمنن لك برف است ، لذا بلاد خراسان را كه كوهستاني و برفگير است بلاد رجز گويند .
مؤلف : اين روايت آنطوري كه بايد و شايد با سياق آيه انطباق ندارد.