به يادش باش كه ما او و اهل او همگي را نجات داديم ( 134) .
مگر پيرزني در باقي ماندگان در عذاب بود ( 135) .
و بقيه را هلاك كرديم ( 136) .
و شما ( مردم حجاز ) همه روزه از ويرانه آنان عبور ميكنيد ( 137) .
و همچنين در شبها آيا باز هم نميانديشيد ؟ ( 138) .
ترجمة الميزان ج : 17ص :246
و همانا يونس هم از پيامبران بود ( 139) .
به يادش آور زماني كه به طرف يك كشتي پر بگريخت ( 140 ) .
پس قرعه انداختند و او از مغلوبين شد ( 141) .
پس ماهي او را ببلعيد در حالي كه ملامت زده بود ( 142) .
و اگر او از تسبيحگويان نميبود ( 143) .
حتما در شكم ماهي تا روزي كه خلق مبعوث شوند باقي ميماند ( 144) .
ولي چون از تسبيحگويان بود ما او را به خشكي پرتاب كرديم در حالي كه مريض بود ( 145) .
و بر بالاي سرش بوتهاي از كدو رويانديم ( 146) .
و او را به سوي شهري كه صد هزار نفر و بلكه بيشتر بودند فرستاديم ( 147) .
پس ايمان آوردند ما هم به نعمت خود تا هنگامي معين ( مدتعمر آن قوم ) بهرهمندشان گردانيديم ( 148) .
بيان آيات
اين آيات خلاصهاي است از داستان لوط (عليهالسلام) و سپس يونس (عليهالسلام) كه خدا او را مبتلا كرد به شكم ماهي ، به كيفر اينكه در هنگام مرتفع شدن عذاب - كه مقدمات نزولش رسيده بود - از قوم خود اعراض كرد .
و ان لوطا لمن المرسلين اذ نجيناه و اهله اجمعين منظور از نجات لوط و خاندانش ، نجات او از عذابي است كه بر قوم لوط نازل شد ، و آن - به طوري كه در قرآن آمده - اين بود كه از آسمان سنگريزه سجيل بر آنان باريد ، و زمين هم دهان باز كرده و همه را در خودفرو برد .
الا عجوزا في الغابرين يعني مگر پيرزني كه در ميان باقي ماندگان در عذاب باقي ماند و هلاك شد و آن پير زن همان همسر لوط بود .
ثم دمرنا الآخرين كلمه دمرنا از مصدر تدمير است كه به معناي هلاك كردن است .
و منظور از كلمه آخرين همان قوم لوط (عليهالسلام) است كه آن جناب به عنوان رسول به سويشان فرستاده شده بود .
ترجمة الميزان ج : 17ص :247
و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل ا فلا تعقلون يعني و شما همواره صبح و شام از سرزمين آنان عبور ميكنيد ، چون مردم لوط در سرزميني وسط شام و حجاز زندگي ميكردند ، و منظور از عبور كردن در صبح و شام ، عبور كردن از خرابههاي آن ديار است .
و - به طوري كه ميگويند - امروز آن خرابهها زير آب رفته است .
و ان يونس لمن المرسلين اذ ابق الي الفلك المشحون يعني و يونس نيز از پيامبران بود كه به سوي كشتي فرار كرد ، با اينكه كشتي ظرفيت سوار شدن او را نداشت و اباق به معناي فرار كردن عبد از مولايش ميباشد ... مراد از فرار كردن او به طرف كشتي اين است كه او از بين قوم خود بيرون آمد و از آنان اعراض كرد .
و آن جناب هر چند در اين عمل خود خدا را نافرماني نكرد ، و قبلا هم خدا او را از چنين كاري نهي نكرده بود ، و ليكن اين عمل شباهتي تام بفرار يك خدمتگزار از خدمت مولي داشت ، و به همين جهت خداي تعالي او را به كيفر اين عمل بگرفت كه شرح بيشتر داستانش در تفسير آيه و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه گذشت .
فساهم فكان من المدحضين كلمه ساهم ماضي از باب مساهمه است كه به معناي قرعهكشي است .
و كلمه مدحضين اسم مفعول از ادحاض است كه به معناي غالب آمدن است و معناي آيه اين است كه : در كشتي قرعه انداختند و يونس از مغلوبين شد ، و جريان بدين قرار بود كه نهنگي بر سر راه كشتي درآمد و كشتي را متلاطم كرد و چون سنگين بود خطر غرق همگي را تهديد كرد ، ناگزير شدند از كساني كه در كشتي بودند شخصي را در آب بيندازند ، تا نهنگ او را ببلعد ، و از سر راه كشتي به كناري رود قرعه انداختند به نام يونس (عليهالسلام) اصابت كرد به ناچار او را به دهان نهنگ سپردند و نهنگ آن جناب را ببلعيد .
فالتقمه الحوت و هو مليم .
ماهي او را لقمهاي كرد ، در حالي كه او ملامت زده بود .
كلمه التقام به معناي ابتلاع و بلعيدن است .
و كلمه مليم اسم فاعل از لام است ، كه به معناي داخل شدن در ملامت است ، مانند احرام كه به معناي داخل شدن در حرم است ، و ممكن است
ترجمة الميزان ج : 17ص :248
معناي كلمه اين باشد كه يونس داراي ملامت شد .
فلولا انه كان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون اين آيه شريفه يونس را جزو تسبيح كنندگان شمرده و معلوم است مسبح كسي را گويند كه مكرر و به طور دائم تسبيح ميگويد به طوري كه اين عمل صفت وي شده باشد .
از اين ميفهميم كه آن جناب مدتي طولاني كارش تسبيح بوده .
بعضي گفتهاند : قبل از رفتن در شكم ماهي تسبيح ميگفته .
و بعضي ديگر گفتهاند : در شكم ماهي ، بسيار تسبيح ميگفته .
عدهاي ديگر گفتهاند : اصولا او بر اين كار مداومت داشته ، هم قبل از فرو رفتن در شكم ماهي و هم بعد از آن .
و اما آنچه قرآن كريم از تسبيح او حكايت كرده اين است كه ميفرمايد : فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين و لازمه اين آيه شريفه آن است كه او تنها در شكم ماهي و يا هم در آنجا و هم قبلا تسبيح ميگفته .
پس احتمال اينكه منظور تسبيح گفتن قبل از ماجراي ماهي باشد احتمال ضعيفي است كه نبايد آن را پذيرفت .
علاوه بر اين از جمله سبحانك اني كنت من الظالمين كه هم تسبيح و هم اعتراف به ظلم است ( البته ظلم به آن معنايي كه بعدا خواهيم گفت ) استفاده ميشود كه منظور از تسبيح او تسبيح از معنايي است كه عمل وي و رفتن از ما بين آنان دلالت بر آن دارد و آن معنا اين است كه اگر فرار كند ديگر دست خدا به او نميرسد ، همچنان كه جمله و ظن ان لن نقدر عليه - خيال كرد دست ما به او نميرسد بر آن دلالت دارد .
و جمله فلولا انه كان من المسبحين ... دلالت دارد بر اينكه صرفا تسبيح او باعث نجاتش شده ، و لازمه اين گفتار آن است كه يونس گرفتار شكم ماهي نشده باشد مگر به خاطر همين كه خدا را منزه بدارد از آن معنايي كه عملش حكايت از آن ميكرد ، و در نتيجه از آن گرفتاري كه عملش باعث آن شده بود نجات يافته و به ساحت عافيت قدم بگذارد .
از اين بيان روشن ميشود كه عنايت كلام همه در اين است كه بفهماند تسبيح او در شكم ماهي مايه نجاتش شد .
پس از سه قولي كه نقل كرديم قول وسط معقولتر و بهتر است .
ترجمة الميزان ج : 17ص :249
بنا بر اين ظاهر قضيه اين است كه مراد از تسبيح يونس ، همين نداي او در ظلمات باشد كه گفته : لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين و اگر قبل از تسبيح ، تهليل ( لا اله الا الله ) را ذكر كرد ، براي اين بود كه به منزله علتي باشد براي تسبيحش ، گويا فرموده : خدايا معبود به حقي كه بايد به سويش توجه كرد غير از تو كسي نيست ، پس تو منزهي از آن معنايي كه عمل من آن را ميرسانيد ، چون من از تو فرار كردم و از عبوديت تو اعراض نمودم و به غير تو متوجه شدم پس اينك من متوجه تو ميشوم و تو را بري و پاك ميدانم از آنچه عملم حكايت از آن ميكرد ، حال ميگويم : كه غير از تو كسي و چيزي كارساز نيست .
اين بود معناي تسبيح يونس كه اگر اين معنا را نگفته بود ، تا ابد از آن بليه نجات نمييافت ، چون - همان طور كه گفتيم - سبب نجاتش تنها و تنها همين تسبيح بود به آن معنايي كه ذكر كرديم .
با اين بيان روشن ميشود كه مراد از جمله للبث في بطنه الي يوم يبعثون جاويد بودن مكث آن جناب است در شكم ماهي ، تا روزي كه مبعوث شود و از شكم ماهي بيرون آيد مانند قبر كه مردم در آن دفن ميشوند و مكث ميكنند تا روزي كه مبعوث شوند و از آن خارج گردند ، همچنان كه در باره بيرون شدن همه انسانها از زمين فرموده : منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري .
در آيه شريفه مورد بحث هيچ دلالتي بر اين نيست كه يونس تا روز قيامت در شكم ماهي زنده ميماند و يا جنازهاش در شكم ماهي سالم ميماند و شكم ماهي قبل او ميشد ، يا به اينكه ماهي تا روز قيامت زنده ميماند و يا به نحوي ديگر .
پس ديگر محلي براي اين اختلاف باقي نميماند كه آيا آن جناب همچنان زنده ميماند ؟ و يا شكم ماهي قبر او ميشد ؟ و نيز آيا مراد از يوم يبعثون روزي است كه صور اول دميده ميشود و همه مردم ميميرند ؟ و يا صور دوم است كه همه زنده ميشوند ؟ و يا آنكه اين عبارت كنايه است از اينكه مدتي طولاني در شكم ماهي ميماند ؟ فنبذناه بالعراء و هو سقيم كلمه نبذ به معناي دور انداختن چيزي است .
كلمه عراء به معناي محلي روباز
ترجمة الميزان ج : 17ص :250
است ، كه ديوار و حايلي ديگر در آن نباشد و چيزي كه انسان در زير سايهاش قرار گيرد نداشته باشد ، نه سقفي و نه خيمهاي و نه درختي .
و معناي جمله - آنطور كه از سياق برميآيد - اين است كه : يونس در شكم ماهي از تسبيحگويان شد و در نتيجه ما او را از شكم ماهي بيرون انداختيم و در بيرون دريا در زميني كه نه سايه داشت و نه سقف ، پرت كرديم ، در حالي كه بيمار بود ، و سايهاي هم نبود كه به آنجا برود .
و انبتنا عليه شجرة من يقطين كلمه يقطين به معناي نوعي از كدو است كه برگهاي پهن و مدور دارد ، و خدا اين بوته را رويانيد تا برگهايش بر بدن او سايه بيفكند .
و ارسلناه الي مائة الف او يزيدون كلمه او در اينجا به معناي ترديد نيست ، چون خداي تعالي در عدد آن جمعيت ترديد ندارد ، بلكه به معناي ترقي است ، و معنا چنين است كه : ما او را به رسم پيامبري به سوي مردمي فرستاديم كه عددشان صد هزار و بلكه بيشتر بود .
و منظور از اين مردم اهل نينوي است .
فامنوا فمتعناهم الي حين يعني اين قوم به وي ايمان آوردند و ما ايشان را به آن عذابي كه قبلا به ايشان نزديك شده بود هلاك نكرديم ، و آنان را از نعمت حيات و بقاء برخوردار كرديم كه تا فرا رسيدن اجلشان زندگي كنند .
و اين آيه شريفه در اين اشعارش كه عذاب از قوم يونس برداشته شد ، اشاره دارد به آيه فلولا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما امنوا كشفنا عنهم عذاب الخزي في الحيوة الدنيا و متعناهم الي حين .
سياق آيه مورد بحث خالي از اين اشعار و بلكه دلالت نيست كه مراد از ارسال يونس در جمله فارسلناه اين است كه : آن جناب را امر فرموده كه بار ديگر به سوي قومش برگردد .
و مراد از ايمان قومش در جمله فامنوا ... ايمان آوردن به تصديق او و پيروياش ميباشد بعد
ترجمة الميزان ج : 17ص :251
از ايمان آوردن به خدا و توبه كردن بعد از ديدن عذاب .
از اينجا ضعف اين گفتار روشن ميشود كه بعضي به آيه شريفه و آيه قبليش استدلال كردهاند بر اينكه منظور از جمله فارسلناه ارسال بعد از بيرون شدن از شكم ماهي است ، و خلاصه يونس در آغاز مامور شده كه به سوي اهل نينوي كه مردمي بتپرست بودند برود و يونس از آنجا كه اين ماموريت را سنگين ديد ، از خانه خود بيرون آمد ، ولي مستقيم به سوي نينوي نرفت ، بلكه در زمين سير ميكرد تا شايد كه خدا اين تكليف را از او بردارد ، و در ضمن گردشسوار كشتي شده و به داستان ماهي گرفتار گشت و بعد از آنكه در بيابان افكنده شد و حالش جا آمد ، بار دوم مامور شد به سوي آن مردم برود و رفت ، و مردم هم دعوتش را پذيرفتند ، و خدا عذابي را كه همواره ايشان را به آن تهديد ميكرد ، از ايشان برداشت .
دليل ضعف اين گفتار آن است كه : سياق ( همانطور كه شنيدي ) دلالت دارد بر اينكه منظور از جمله فارسلناه ارسال دومي است و قبل از آن يك بار ديگر به سوي آن مردم ارسال شده بود .
و نيز منظور از جمله فامنوا ايمان بار دوم مردم است ، بعد از ايمان و توبه و زندگي تا مدتي معين هم نتيجه ايمان بار دوم ايشان بوده نه نتيجه برطرف شدن عذاب ، آري اگر بار دوم به آن رسول بزرگوار ايمان نميآوردند ، خدا رهاشان نميكرد ، همچنان كه ديديم در نوبت اول هم وقتي عذاب را از ايشان برگردانيد كه ايمان آورده و توبه كردند - دقت بفرماييد .
علاوه بر اين آيه شريفه و ذا النون اذ ذهب مغاضبا و آيه شريفه و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادي و هو مكظوم با گفتار آن مفسر هيچ سازشي ندارد و همچنين آيه الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزي في الحيوة الدنيا ، چون كشف عذاب در جايي اطلاق ميشود كه عذاب يا واقع شده باشد ، و يا مشرف به وقوع باشد .
گفتاري در چند فصل پيرامون داستان يونس (عليهالسلام)
1- قرآن كريم از سرگذشت اين پيامبر و قوم او جز قسمتي را متعرض نشده .
در سوره
ترجمة الميزان ج : 17ص :252
صافات اين مقدار را متعرض شده كه آن جناب به سوي قومي فرستاده شد و از بين مردم فرار كرده و به كشتي سوار شد و در آخر نهنگ او را بلعيد .
و سپس نجات داده شده و بار ديگر به سوي آن قوم فرستاده شد و مردم به وي ايمان آوردند .
اينك آيات آن سوره از نظر خواننده ميگذرد .
و ان يونس لمن المرسلين اذ ابق الي الفلك المشحونفساهم فكان من المدحضين فالتقمه الحوت و هو مليم فلو لا انه كان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون فنبذناه بالعراء و هو سقيم و انبتنا عليه شجرة من يقطين و ارسلناه الي مائة الف او يزيدون فامنوا فمتعناهم الي حين .
و در سوره انبياء متعرض تسبيحگويي او در شكم ماهي شده كه علت نجاتش از آن بليه شد ، ميفرمايد : و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجي المؤمنين .
و در سوره قلم متعرض ناله اندوهگين او درشكم ماهي شده و سپس بيرون شدنش و رسيدن به مقام اجتباء را آورده ، ميفرمايد : فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادي و هو مكظوم لو لا ان تداركه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم فاجتباه ربه فجعله من الصالحين .
و در سوره يونس متعرض ايمان آوردن قومش و بر طرف شدن عذاب از ايشان شده ، ميفرمايد : فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزي في الحيوة الدنيا و متعناهم الي حين .
خلاصه آنچه از مجموع آيات قرآني استفاده ميشود ، با كمك قرائن موجود در اطراف اين داستان ايناست كه : يونس (عليهالسلام) يكي از پيامبران بوده كه خدا وي را به سوي مردمي گسيل داشته كه جمعيت بسياري بودهاند ، يعني آمارشان از صد هزار نفر تجاوز ميكرده و آن قوم دعوت وي را اجابت نكردند و به غير از تكذيب عكس العملي نشان ندادند ، تا آنكه عذابي كه يونس (عليهالسلام) با آن تهديدشان ميكرد فرا رسيد .
و يونس (عليهالسلام) خودش از ميان قوم بيرون رفت .
ترجمة الميزان ج : 17ص :253
همين كه عذاب نزديك ايشان رسيد و با چشم خود آن را ديدند ، همگي به خدا ايمان آورده و توبه كردند خدا هم آن عذاب را كه در دنيا خوارشان ميساخت ، از ايشان برداشت .
و اما يونس (عليهالسلام) وقتي خبردار شد كه آن عذابي كه خبر داده بود از ايشان برداشته شده ، و گويا متوجه نشده كه قوم او ايمان آورده و توبه كردهاند ، لذا ديگر به سوي ايشان برنگشت در حالي كه از آنان خشمگين و ناراحت بود .
همچنان پيش رفت ، در نتيجه ظاهر حالش حال كسي بود كه از خدا فرار ميكند و به عنوان قهر كردن از اينكه چرا خدا او را نزد اين مردم خوار كرد دور ميشود ، و نيز در حالي ميرفت كه گمان ميكرد دست ما به او نميرسد ، پس سوار كشتي پر از جمعيت شد و رفت .
دربين راه نهنگي بر سر راه كشتي آمد ، چارهاي نديدند جز اينكه يك نفر را نزد آن بيندازند ، تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه كشتي به كناري رود ، به اين منظور قرعه انداختند و قرعه به نام يونس درآمد ، او را در دريا انداختند ، نهنگ او را بلعيد و كشتي نجات يافت .
آنگاه خداي سبحان او را در شكم ماهي چند شبانه روز زنده نگه داشت ، و حفظ كرد يونس (عليهالسلام) فهميد كه اين جريان يك بلا و آزمايشي است كه خدا وي را بدان مبتلا كرده و اين مؤاخذهاي است از خدا در برابر رفتاري كه او با قوم خود كرد ، لذا از همان تاريكي شكم ماهي فريادش بلند شد به اينكه : لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين .
خداي سبحان اين ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا يونس را بالاي آب و كنار دريا بيفكند .
نهنگ چنين كرد .
يونس وقتي به زمين افتاد مريض بود .
خداي تعالي بوته كدويي بالاي سرش رويانيد ، تا بر او سايه بيفكند .
پس همين كه حالش جا آمد ، و مثل اولش شد خدا او را به سوي قومش فرستاد ، و قوم هم دعوت او را پذيرفتند و به وي ايمان آوردند ، در نتيجه با اينكه أجلشان رسيده بود ، خداوند تا يك مدت معين عمرشان داد .
و رواياتي كه از طرقامامان اهل بيت (عليهمالسلام) در تفسير اين آيات وارد شده ، با اينكه بسيار زياد است و نيز بعضي از رواياتي كه از طرق اهل سنت آمده ، هر دو در اين قسمت شريكند كه بيش از آنچه از آيات استفاده ميشود چيزي ندارند ، البته با مختصر اختلافي كه در بعضي از خصوصيات دارند ، و ما هم به همين جهت از نقل آنها صرف نظر كرديم ، هم به دليلي كه گفتيم و هم به اين دليل كه يك يك آن احاديث خبر واحدند و خبر واحد تنها در احكام حجت است ، نه در مثال مقام ما كه مقام تاريخ و سرگذشت است ، علاوه بر اين ، وضع آن روايات طوري است كه اگر مراجعهكني ، خواهي ديد نميتوان خصوصيات آنها را به وسيله آيات قرآني تصحيح كرد ، حرفهايي دارد كه قابل تصحيح نيست .
ترجمة الميزان ج : 17ص :254
2 - در اين فصل به سرگذشت آن جناب از ديدگاه اهل كتاب ميپردازيم ، داستان يونس (عليهالسلام) در چند جاي از عهد قديم به عنوان يوناه بن امتاي آمده و همچنين در چند جا از عهد جديد آمده كه در بعضي از موارد به داستان زنداني شدنش در شكم ماهي اشاره ميكند .
و ليكن هيچ يك از آنها سرگذشت كامل يونس (عليهالسلام) را نياوردهاند .
آلوسي در تفسير روح المعاني در داستان يونس(عليهالسلام) از ديدگاه اهل كتاب مطالبي آورده كه بعضي از كتب اهل كتاب هم آن را تاييد ميكند .
او نقل كرده كه : خداي تعالي يونس (عليهالسلام) را امر فرمود تا براي دعوت اهل نينوي بدانجا رود .
نينوي يكي از شهرهاي بسيار بزرگ آشور بود كه در كنار دجله قرار داشت و تا آنجايي كه يونس قرار داشت سه روز راه بود .
علاوه بر اين مردم نينوي مردمي شرور و فاسد بودند ، لذا اين ماموريت بر يونس گران آمد و از آنجايي كه بود به سوي ترسيس فرار كرد كه آن نيز نام يكي ديگر از شهرهاي آن روز است .
سپس به شهر يافا آمد كه هم اكنون نيز يافا خوانده ميشود ، در آنجا يك كشتي آماده يافت كه قصد داشت سرنشينان خود را به ترسيس ببرد ، او هم اجرتي داد تا به ترسيس برود ، همين كه سوار بر كشتي شد و كشتي به راه افتاد بادي سخت وزيدن گرفت و امواج دريا بلند و بسيار شد و كشتي مشرف به غرق گشت .
پس ملاحان ترسيدند و مقداري از بارهاي مسافرين را به دريا انداختند ، تا كشتي سبك شود ، در همين هنگام بود كه يونس در شكم كشتي به خواب خوش رفته بود .
و صداي خرنايش بلند شده بود ، رئيس كشتي وقتي او را ديد از در تعجب پرسيد : چه خبرت هست ؟ كه در چنين هنگامهاي بهخواب رفتهاي ، برخيز و معبودت را بخوان ، بلكه ما را از اين مهلكه نجات بخشد ، و ما در اين ورطه هلاك نشويم .
بعضي از مسافرين به بعضي ديگر گفتند : بياييد قرعه بيندازيم تا معلوم شود اين شر از جانب كيست ، خود او را به دريا بيندازيم تا تنها او هلاك گردد ، پس قرعه انداختند به نام يونس اصابت كرد ، به او گفتند : مگر تو چه كردهاي كه قرعه به نام تو درآمد و تو اهل كجايي از كجا ميآيي و به كجا ميروي و از چه تيرهاي هستي ؟ گفت : من بنده رب كه اله آسمان و خالق دريا و خشكي است ، هستم ، آنگاه جريان خود را براي آنان نقلكرد ، آنها بسيار ترسيدند و او را توبيخ كردند كه چرا فرار كردي و يك مشت مردم را در هلاكت گذاشتي ؟ ! آنگاه گفتند : حالا به نظر شما چه كاري در حق تو بكنيم تا اين دريا آرام گيرد ؟ گفت : بايد مرا به دريا بيندازيد تا آرام گيرد ، چون من ميدانم تمامي ناآراميهاي دريا به
ترجمة الميزان ج : 17ص :255
خاطر من است ، مردم هر چه تلاش كردند تا شايد كشتي را به طرف خشكي برگردانند و بدون غرق شدن يونس از ورطه نجات يابند نشد ، و ناگزير و به اصرار خود آن جناب او را به دريا انداختند و كشتي در همان دم آرام گرفت .
خداي تعالي به نهنگي دستور داد تا يونس را ببلعد ، و يونس سه روز در شكم نهنگ ماند و در همان جا نماز خواند و به درگاه پروردگار خود استغاثه كرد .
پس خداي سبحان به نهنگ دستور داد تا به ساحل آيد ، و يونس را در خشكي بيندازد ، نهنگ چنين كرد ، همين كه يونس در خشكي قرار گرفت ، پروردگارش فرمود : برخيز و به طرف اهل نينوي برو و در بين آنان به بانگ بلند آنچه به تو گفتهام ابلاغ كن .
يونس (عليهالسلام) به طرف نينوي رفت و در بين اهلش فرياد زد : هان اي مردم ! تا سه روز ديگر نينوي در زمين فرو ميرود ، پس جمعي از مردان آن شهربه خدا ايمان آوردند ، ندا دادند كه هان اي مردم ، روزه بگيريد ، و همگي لباس پشمينه پوشيدند ، و چون خبر به پادشاه رسيد ، او هم از تخت سلطنت خود برخاست و جامههاي سلطنتي را از خود كند و لباس كهنهاي پوشيده و روي خاكستر نشست و دستور داد مناديان ندا دهند كه هيچ انسان و حيواني طعام و شراب نخورد و به سوي پروردگار ناله و فرياد سر دهند و از شر و ظلم برگردند و چون چنين كردند ، خدا هم به ايشان رحم كرد ، و عذاب نازل نشد .
يونس (عليهالسلام) ناراحت شد و عرضه داشت : الهي من هم از اين عذاب كه فرار كردم ، با اينكه از رحمت و رأفت و صبر و توابيت تو خبر داشتم ، پروردگارا پس جان مرا بگير ، كه ديگر مرگ از زندگي برايم بهتر است ، خداي تعالي فرمود : اي يونس آيا جدا از اين كار خودت غصهدار شدي ؟ عرضه داشت : آري ، پروردگارا .
پس يونس از شهر خارج شد ، و در مقابل شهر نشست و در آنجا برايش سايباني درست كردند در زير آن سايبان نشست ببيند در شهر چه ميگذرد ؟ پس خداي تعالي به درخت كدويي دستور داد بالاي سر يونس قرار بگير و بر او سايه بيفكن .
يونس از اين جريان بسيار خوشنود شد ولي چيزي نگذشت كه به كرمي دستور داد تا ريشه كدو را بخورد و كدو را خشك كند ، كرم نيز كار خود را كرد باد سموم هم از طرفي ديگر برخاست ، آفتاب هم به شدت تابيد ، امر بر يونس (عليهالسلام) دشوار شد ، به حدي كه آرزوي مرگ كرد .
خداي تعالي فرمود : اي يونس جدا از خشكيدن بوته كدو ناراحت شدي ؟ عرضه داشت : پروردگارا آري سخت اندوهناك شدم .
فرمود : آيا از خشك شدن يك بوته كدو ناراحت شدي ، با اينكه نه زحمت كاشتنش را كشيده بودي و نه زحمت آبيارياش را بلكه
ترجمة الميزان ج : 17ص :256
خودش يك شبه روييد و يك شبه هم خشكيد ، آنگاه انتظار داري كه من بر مردم نينوي آن شهر بزرگ و آن جمعيتي كه بيش از دوازده ربوه ميشدند ، ترحم نكنم ؟ و با اينكه مردمي نادان هستند ، دست چپ و راست خود را تشخيص نميدهند ، آنان را و حيوانات بسياري را كه دارند هلاك سازم ؟ .
موارد اختلافي كه در اين نقل با ظواهر آيات قرآن هست بر خواننده پوشيده نيست ، مثل اين نسبت كه به آنجناب داده كه از انجام رسالت الهي شانه خالي كرده و فرار كرده است ، و اينكه از برطرف شدن عذاب از قوم ناراحت شده ، با اينكه از ايمان و توبه آنان خبر داشته ، و چنين نسبتهايي را نميتوان به انبياء (عليهمالسلام) داد .
حال اگر بگويي نظير ايننسبتها در قرآن كريم آمده ، در آيات همين داستان در سوره صافات نسبت اباق ( فرار ) به آنجناب داده و نيز او را مغاضب و خشمگين خوانده ، و در سوره انبياء به وي اين نسبت را داده كه پنداشته خدا بر او دست نمييابد .
در پاسخ ميگوييم بين اين نسبتها و نسبتي كه در كتب عهدين به آنجناب داده فرق است ، آري كتب مقدسه اهل كتاب يعني عهد قديم و جديد سرشار از نسبت گناه و حتي گناهان كبيره و مهلكه به انبياء (عليهمالسلام) است ، ديگر جا ندارد يك مفسر در اين مقام برآيد كه نسبت معصيت را طوري توجيه كند كه از معصيت بيرون شود ، به خلاف قرآن كريم كه ساحت انبيا را با صراحت منزه از معاصي و حتي گناهان صغيره ميداند ، و يك مفسر چاره ندارد جز اينكه اگر به آيه و روايتي برخورد كه به وي چنين نسبتي از آن ، ميآمد ، آن را توجيه كند ، براي اينكه آياتي كه بر عصمت انبيا (عليهمالسلام) دلالت دارد ، خود قرينه قطعي است بر اينكه ظاهر چنين آيه و روايتي مراد نيست ، و بايد حمل بر خلاف ظاهرش شود ، و به همين جهت در معناي كلمه اذ ابق و نيز در معناي مغاضبا فظن ان لن نقدر ... بياني آورديم كه ديديد هيچ منافاتي با عصمت انبيا (عليهمالسلام) نداشت و حاصل آن معنا اين بود كه گفتيم كلمات حكايت حال و ايهامي است كه : فعل يونس (عليهالسلام) موهم آن بود و خلاصه يونس (عليهالسلام) نه از انجام ماموريت فرار كرد و نه از برطرف شدن عذاب خشمگين بود ، ولي كاري كرد كه آن كار ايهامي به اين معاني داشت .
3 - خداي تعالي در چند مورد از قرآن كريم يونس (عليهالسلام) را ستايش كرده .
و در سوره انبيا ، آيه 88 او را از مؤمنين خوانده و در سوره القلم ، آيه 50 فرموده : او را اجتباء
ترجمة الميزان ج : 17 ص :257
كرده .
و به خاطر داريد كه گفتيم : اجتباء به اين است كه خداوند بندهاي را خالص براي خود كند و نيز او را از صالحان خوانده ، و در سوره انعام ، آيه 87 در زمره انبياء شمرده ، و فرموده : كه او را بر عالميان برتري داده ، و او و ساير انبياء را به سوي صراط مستقيم هدايت كرده .
بحث روايتي
در كتاب فقيه از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : هيچ قومي در ميان خود قرعه نينداختند ، و امر خود را به خدا واگذار نكردند ، مگر آنكه آنچه حق بود از قرعه بيرون آمد .
و نيز فرموده : چه حكمي بالاتر از حكم قرعه و عادلانهتر از آن است ؟ وقتي اشخاص امر خود را به خدا واگذارند ، آيا اين خداي سبحان نيست كه ميفرمايد : فساهم فكان من المدحضين ؟ .
و در كتاب بحار از كتاب بصائر نقل كرده كه او به سند خود از حبه عرني روايت كرده كه گفت : امير المؤمنين (عليهالسلام) فرمود : خداي تعالي ولايت مرا بر همه اهل آسمانها و اهل زمين عرضه كرد ، جمعي بدان اقرار و جمعي ديگر انكار كردند .
يونس از آنان بود كه انكار كرد و خدا او را به همين سبب در شكم ماهي حبس نمود ، تا سرانجام اقرار نمود .
مؤلف : در معناي اين روايت ، روايات ديگري نيز هست ، و مراد از اين ولايت ، ولايت كلي الهي است كه خود امير المؤمنين ( صلوات الله عليه ) اولين كسي است از اين امت كه فتح باب آن كرد و آن عبارت از آن است كه خدا قائم مقام بندهاي ، در تدبير امر او گردد ، و در نتيجه ، آن بنده جز به سوي خدا توجه نكند ، و جز خواست خدا را نخواهد و اين مقام را با پيمودن طريق عبوديت به بنده ميدهند ، طريقي كه بنده را به حدي ميرساند كه خالص براي خدا ميشود ، و به غير از خدا ، احدي از آن بنده سهم نميبرد .
و ظاهر عمل يونس (عليهالسلام) - همان طور كه گفتيم - ظاهري بود كه مرضي خدا نبود و نميشد آن را به اراده خدا نسبت داد ، و به همين جهت خدا او را مبتلا كرد ، تا به ظلمي كه
ترجمة الميزان ج : 17ص :258
او به نفس خود كرد اعتراف كند آري خداي سبحان منزه است از اراده مثل اين كارها .
پس بلايا و محنتهايي كه اولياي خدا بدان مبتلا ميشوند ، تربيتي است الهي كه خدا به وسيله آن بلايا ، ايشان را تربيت ميكند و به حد كمال ميرساند و درجاتشان را بالا ميبرد ، هر چند كه بعضي از آن بلايا جهات ديگر داشته باشند كه بتوان آن را مؤاخذه و عقاب ناميد ، و اين خود معروف است كه گفتهاند : البلاء للولاء - بلا لازمه ولايت و دوستي است .
مؤيد اين معنا حديثي است كه صاحب كتاب علل به سند خود از ابي بصير آورده ، كه گفت : به امام صادق (عليهالسلام) عرضه داشتم : به چه علت خدا عذاب را از قوم يونس برداشت با اينكه تا بالاي سرشان آمد ، و بر سرشان سايه افكند و اين معامله را با هيچ قومي ديگر نكرد ؟ در جواب فرمود : براي اينكه در علم خداي تعالي اين معنا بود كه به زودي عذاب را از آنان برميگرداند ، به خاطر اينكه توبه ميكنند .
و اگر اين جريان را به اطلاع يونس نرساند ، براي اين بود كه يونس فارغ براي عبادت او باشد ، و در شكم ماهي به مناجات با او بپردازد ، و در عوض مستوجب ثواب و كرامت اوگردد .
از ايشان نظر بخواه آيا براي پروردگارت دختران و براي ايشان پسران است ؟ ( 149) .
و آيا روزي كه ما ملائكه را ماده خلق ميكرديم ايشان شاهد و ناظر بودند ( 150) .
آگاه باش كه اينان از بس در دروغگويي بيپروا هستند كه خواهند گفت ( 151) .
خدا بچه آورده و حال آنكه دروغ گويند ( 152) .
آيا خدا دختران را بر پسران برگزيده ( 153) .
واي بر شما ! اين چه حكمي است كه ميكنيد ؟ ( 154).
و چرا متذكر نميشويد ( 155) .
يا آنكه راستي برهان روشني داريد ؟ ( 156 ) .
اگر كتابي در اين باره بر شما نازل شده پس آن كتابتان را بياوريد اگر راست ميگوييد ( 157) .
(دروغ ديگرشان اين است كه ) بين خدا و جن خويشاوندي قايل شدند با اينكه جن هم ميدانند كه روزي براي حساب احضار ميشوند ( 158) .
منزه است خدا از اين وصفها كه برايش ميتراشند ( 159) .
مگر اوصافي كه بندگان مخلص او براي او قائلند ( 160) .
اين شما و اين خدايانتان هر چه ميخواهيد بكنيد ( 161) .
شما هر كاري بكنيد نميتوانيد عليه خدا فتنه به پا كنيد ( 162) .
و در آن فتنه افراد راگمراه سازيد مگر كسي را كه خودش دنبال جهنم ميگردد ( 163) .
و هر يك از ما ( فرشتگان ) مقام و پستي معين داريم ( 164) .
همواره آماده به خدمت در صف ايستادهايم ( 165) .
دائما در حال تسبيح اوييم ( 166) .
(بعد از شنيدن اين دليل از ملائكه ) به طور مسلم خواهند گفت ( 167) .
اگر نزد ما هم كتابي از جنس كتب گذشتگان ميبود ( 168) .
ما نيز از بندگان مخلص خدا بوديم ( 169) .
(ولي اين هم دروغ است چون مشرك نزول كتاب از آسمان را محال ميداند ) و به اين معنا كافر است و به زودي خواهند فهميد ( 170) .
فرمان ما از سابق به نفع بندگان مرسل ما صادر شده ( 171 ) .
ترجمة الميزان ج : 17ص :261
كه ايشان تنها ياري خواهند شد ( 172) .
و لشكر ما به تنهايي غالب خواهد گشت ( 173) .
پس تو تا مدتي روي از ايشان برتاب ( 174) .
ببين چه عكس العملهايي نشان ميدهند و به زودي ثمره رفتار خود را ميبينند ( 175) .
آيا به عذاب ما شتاب ميكنند ( 176) .
پس همين كه بر آنها احاطه كرد آن وقت ميفهمند كه چه روزگار بدي دارند ( 177) .
تو تا چندي روي از ايشان برتاب ( 178) .
و رفتارشان را زير نظر داشته باش به زودي خودشان هم خواهند ديد ( 179 ) .
منزه است پروردگار تو كه رب العزه است از آنچه اينان در بارهاش ميگويند ( 180) .
و سلام بر فرستادگان ( 181) .
و ستايش مخصوص خدا است كه پروردگار عالميان است ( 182) .
بيان آيات
در سابق اين معنا را بيان فرموده بود كه او رب و معبود حقيقي است ، جمعي از بندگان مخلص چون انبياي گرامي ، او را پرستيدند ، و به حد خلوص رسيدند و بعضي ديگر به ربوبيت او كافر شدند ، و خداوند بندگانش را نجات داده ، و كافران را هلاك و به عذاب اليم مبتلا كرد .
اينك در اين آيات متعرض عقايد كفار شده كه در باره خدايان خود كه يا ملائكه و يا جن بودند ، چه عقايدي داشتند و چگونه ملائكه را دختران خدا ناميده و براي جن قائل به نسبت و خويشاوندي با خدا شدند .
به طور كلي بتپرستان ، كه يا برهمايي هستند ، و يا بودايي ، و يا صابئي ، معتقد نبودند كه تمامي ملائكه دختر و زنند ، بله بعضي از آنان اين اعتقاد را داشتند ، ليكن آنچه از بعضي از قبايل عرب مانند وثنيهاي قبيله جهينه ، سليم ، خزاعه ، و بني مليح حكايت شده ، اين است كه : اينان قايل به انوثيت ملائكه بودند .
و اما اعتقاد به اينكه بين جن و خدا خويشاوندي هست و نسبت جن سرانجام به خدا منتهي ميشود ، في الجمله از تمامي فرقههاي مشرك ، نقل شده .
و كوتاه سخن اينكه : خداي تعالي در اين آيات به فساد عقيده ، آنان اشاره نموده ، سپس
ترجمة الميزان ج : 17ص :262
رسول گرامي خود را بشارت ميدهد به اينكه به زودي او را ياري ميكند و مشركين را تهديد ميكند به اينكه به عذاب مبتلايشان ميسازد و آنگاه سوره مورد بحث را با تقديس و منزه بودن خدا از داشتن شريك و نيز با سلام بر همه رسولان ، و حمد خدا كه رب العالمين است ، ختم مينمايد .
فاستفتهم ا لربك البنات و لهم البنون خداي سبحان اعتقاد مشركين را به اينكه ملائكه دختران خدايند باز نموده كه چه لوازمي دارد و آن لوازم اين است كه : ملائكه فرزندان خدا و دختر باشند و خدا اين دختران را به خود اختصاص داده باشد ( و تنها او دختر بزايد ) اما مردم همه پسر بزايند و هر چه پسر هست مخصوص مردم باشد و سپس اين لوازم را يكي پس از ديگري رد نمود سخن اول ايشان را كه دختران از آن خدا و پسران از آن ايشان باشند رد نموده ، ميفرمايد : از ايشان بپرس آيا براي پروردگار تو دختران باشد و براي خود آنان پسران ؟ و اين استفهام استفهامي است انكاري ، به انكار لازمه كلام ، چون لازمه اين گفتار اين است كه : مشركين از خدا بالاتر باشند ، چون مشركين اين اعتقاد را هم داشتهاند كه پسر بهتر از دختر است و ميخواستند كه از داشتن دختر منزه باشند ، و به همين جهت دختران را زنده به گور ميكردند ، تا نزاهتشان لكهدار نشود .
ام خلقنا الملئكة اناثا و هم شاهدون كلمه ام در اينجا منقطعه و به معناي بلكه است ، نه به معناي يا اين و يا آن و معناي آيه اين است كه : بلكه از سؤال قبلي مهمتر اين است كه از ايشان بپرسي .
آيا ما ملائكه را ماده خلق كردهايم ، و آيا مشركين در روزي كه ما ملائكه را خلق ميكرديم آنجا حاضر بودند و مادگي ملائكه را ديدند ؟ يا اينكه نه تنها حاضر نبودند ، بلكه چنين ادعايي هم نميتوانند بكنند ؟ علاوه بر اين اصولا نري و مادگي ، يك مسالهاي است كه جز از راه حس نميتوان اثباتش كرد و ملائكه براي مشركين محسوس نبودند و اين جمله رد ماده بودن ملائكه است .
الا انهم من افكهم ليقولون ولد الله و انهم لكاذبون اين آيه شريفه رد لازمه ديگر گفتار مشركين است و آن اثبات ولادت ملائكه از خداست ، و اين سخن را صرف افك ميشمارد ، و افك عبارت است از اينكه سخني را به غير آن وجههاي كه دارد برگرداني و وجهه حق آن را به سوي باطل صرف كني .
و خلاصه خلقت ملائكه را كه براي كسي معلوم نيست چگونه بوده ؟ برگرداني و نام ولادت بر آن بگذاري ، پس مشركين در اين سخن خود مرتكب افك شدهاند ، و دروغي روشن گفتهاند .
ترجمة الميزان ج : 17ص :263
اصطفي البنات علي البنين ما لكم كيف تحكمون ا فلا تذكرون در اين آيه ، انكار انتخاب دختران بر پسران را تكرار كرده ، تا شدت شناعت و زشتي اين سخن را افاده كند ، يك بار فرموده : آيا خدا دختران را بر پسران ترجيح داده كه خودش تنها دختر بزايد و پسر زاييدن را به شما واگذار كند ؟ و بار ديگر فرموده : آخر اين چه حكمي است كه ميكنند ؟ و بار سوم فرموده : راستي نميخواهيد متذكر شويد ؟ آنگاه ايشان را توبيخ نموده ميفرمايد : ما لكم كيف تحكمون ، چون سخن ايشان حكمي است بدون دليل ، و سپس دنبالش فرموده : ا فلا تذكرون كه هم توبيخ است و هم اشاره است به اينكه اين حرف صرف نظر از اينكه هيچ دليلي ندارد ، بلكه بر خلافش دليل هست چيزي كه هست مشركين متذكر آن دليل نميشوند ، اگر متذكر شوند ميفهمند كه ساحت خداي سبحان منزه از آن است كه متجزي شود و جزئي به نام فرزند از او جدا گردد ، و نيز منزه از آن است كه محتاج فرزند شود و در صدد فرزنددار شدن برآيد .
و اين گونه احتجاجها در كلام خداي تعالي عليه مشركين مكرر آورده شده است .
در آيه مورد بحث التفاتي از غيبت الا انهم من افكهم ليقولون ، به خطاب ما لكم كيف تحكمون به كار رفته ، در جمله اول مشركين را غايب حساب كرده و فرموده : ايشان از در افك خواهند گفت و در جمله دوم خطاب به مشركين فرموده : واي بر شما اين چه حكمي است كه ميكنيد و اين التفات براي آن است كه بر شدت خشم خدا دلالت كند ، شدت خشمي كه باعث شده خدا شفاها با خود مشركين سخن گويد .
ام لكم سلطان مبين فاتوا بكتابكم ان كنتم صادقين كلمه ام در اين آيه نيز منقطعه و به معناي بلكه است و مراد از سلطان - به طوري كه از سياق برميآيد - برهان و كتابي است كه از ناحيه خداي سبحان بر مشركين نازل شده باشد ، و در آن كتاب خدا به ايشان خبر داده باشد كه ملائكه دختران منند ، چون وقتي عقل و حس اجازه چنين عقيدهاي را ندهد ، باقي ميماند دليل نقلي و كتابي كه از ناحيه خدا آن را اثبات كرده باشد پس اگر مدعاي مشركين حق است ، بايد كتابي آسماني ارائه دهند ، تا مدعاي آنان را اثبات كند .
و اگر كلمه كتاب را بر مشركين اضافه كرد ، و فرمود : كتابتان به اين عنايت است كه فرض كرد مشركين كتابي داشته باشند كه بر مدعايشان دلالت كند .
و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون قرار دادن نسبت بين خدا و جن ، عبارت از همين عقيده مشركين است كه ميگويند :
ترجمة الميزان ج : 17ص :264
جن اولاد خدا هستند كه شرح مفصل اين عقيده آنان در تفسير سوره هود آنجا كه در باره بتپرستان بحث كرديم گذشت .
و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون - يعني خود جنيان ميدانند روزي براي حساب و يا عذاب حاضر خواهند شد .
و اينكه گفتم .
حساب يا عذاب ، به خاطر اطلاق كلمه محضرون است .
و به هر حال جنيان ميدانند كه خود مربوب خدا هستند ، و خدا به زودي از ايشان حساب ميكشد و بر طبق اعمالشان جزا ميدهد .
پس نسبتي كه بين جنيان و خدا هست نسبت مربوبيت و ربوبيت است ، نه نسبت ولادت و كسي كه خودش مربوب ديگري است ، شايستگي پرستش ندارد .
و از عجايب ، سخن بعضي از مفسرين است كه گفتهاند : مراد از كلمه جنة طايفهاي از ملائكه است كه به اين اسم ناميده شدهاند .
و بنا بر اين بايد ضمير انهم را به كفار برگردانيد ، نه به كلمه جنة ، و معنايش اين است كه : طايفهاي از ملائكه ، كهنامشان جن است ، ميدانند كه كفار براي عذاب حاضر ميشوند ، و اين تفسيري است كه هيچ شاهدي از قرآن كريم بر آن نيست ، علاوه بر اين از سياق بعيد است .
سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين ضمير در جمله يصفون - با در نظر گرفتن اينكه اين آيه متصل به آيه قبل است - به كفار نامبرده برميگردد ، و استثناي الا در آن استثناي منقطع است ، و معناي آيه اين است كه : خدا از توصيفي كه كفار ميكنند منزه است ، و يا خدا از آنچه كه كفار در بارهاش ميگويند ، و از اوصافي كه برايش ميتراشند از قبيل ولادت و نسبت و شركت و امثال آن منزه است ، ولي بندگان مخلص خدا او را به اوصافي وصف ميكنند كه لايق ساحت قدس اوست و يا طوري وصف ميكنند كه لايق اوست .
و بعضي از مفسرين گفتهاند : اين استثنا ، استثناي منقطع از ضمير در لمحضرون است .
بعضي ديگر گفتهاند : استثناي از فاعل در جعلوا است و جملههايي كه بين اين ضمير و مرجعش فاصله شدهاند ، جملات معترضه است .
ولي اين دو وجه بعيد است .
و در صورتي كه اين دو آيه را مستقل در نظر بگيريم ، همچنان كه مستقل نيز هستند،
ترجمة الميزان ج : 17ص :265
معنايي وسيعتر و دقيقتر از آن معاني دارد ، چون در اين صورت بايد ضمير در يصفون را به عموم مردم برگردانيم ، و چون كلمه يصفون مطلق است ، و شامل همه گونه وصف ميشود ، آنگاه اگر استثنا را هم متصل بگيريم ، معنا چنين ميشود : خداي تعالي منزه است از تمامي وصفهايي كه واصفان برايش ميكنند ، مگر تنها بندگان مخلص خدا كه وصف آنان درست است .
اما منزه بودن خدا از وصف همه واصفان ، علتش اين است كه : واصفان خدا را با مفاهيمي كه نزد خود آنان محدود است توصيف ميكنند ، و خداوند غير محدود است ، ( مثلا اگر ميگويند خدا بينا است ، چشم هم براي خدا اثبات ميكنند ، چونبينايي در بين خود آنان مستلزم داشتن چشم است ، و معلوم است كه وقتي چشم اثبات شود ، سر نيز اثبات ميشود و حال آنكه بينايي خدا مربوط به چشم نيست ) و همچنين هيچ يك از اوصاف او قابل تحديد نيست ، و هيچ لفظي نميتواند قالب تمام عيار اسماء و صفات او گردد ، پس هر چيزي كه واصفان در باره خدا بگويند ، خدا از آن بزرگتر است ، و هر آنچه كه از خدا در توهم آدمي بگنجد ، باز خدا غير از آن چيز است .
و اما اينكه وصف عباد مخلصين در باره خدا درست است ، دليلش اين است كه : خداي عز و جل بندگاني دارد كه ايشان را براي خود خالص كرده، يعني ديگر هيچ موجودي غير از خدا در اين افراد سهمي ندارد ، و خود را به ايشان شناسانده ، و غير خود را از ياد ايشان برده ، در نتيجه تنها خدا را ميشناسند و غير از خدا را فراموش ميكنند ، و اگر غير از خدا ، چيزي را هم بشناسند به وسيله خدا ميشناسند ، چنين مردمي اگر خدا را در نفسشان وصف كنند ، به اوصافي وصف ميكنند كه لايق ساحت كبريايي اوست و اگر هم به زبان وصف كنند - هر چند الفاظ قاصر و معاني آنها محدود باشد - دنبال وصف خود اين اعتراف را ميكنند كه بيان بشر عاجز و قاصر است از اينكه قالب آن معاني باشد و زبان بشر الكن است از اينكه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حكايت كند ، همچنان كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه سيد مخلصين است فرموده : لا احصي ثناء عليك انت كما اثنيت علي نفسك كه بر خدا ثنا گفته و نقص ثنايش را اينگونه كامل كرده كه آنچه را كه خداوند در ثناي بر خودش اراده ميكند منظورش ميباشد - دقت بفرماييد .
ترجمة الميزان ج : 17ص :266
فانكم و ما تعبدون ما انتم عليه بفاتنين الا من هو صال الجحيم اين آيه كه در آغازش حرف فاء قرار دارد ، تفريع و نتيجهگيري از حكم مستثني و مستثني منه و يا تنها از حكم مستثني است و معنايش اين است كه : بعد از آنكه مسلم شد كه آنچه شما از اوصاف براي خدا تراشيدهايد ، همه ضلالت است ، - به خلاف بندگان مخلص خدا كه در وصف كردن خود دچار ضلالت نميشوند - پس اين نتيجه عايد ميشود كه شما با اين گمراهي خود نميتوانيد گمراه كنيد مگر مردم دوزخي را ، يعني آنهايي را كه با پاي خود راه دوزخ را طي ميكنند .
و آنچه از سياق به روشني به چشم ميخورد ، اين است كه : كلمه ما در جمله ما تعبدون موصوله باشد و مراد از آن بتها ميباشد و بس ، و يا بتها و همه آلهه ضلالت و پيشوايان گمراهي از قبيل شيطانهاي جني ميباشد .
و نيز ظاهر سياق اين است كه : كلمه ما در جمله ما انتم نافيه است .
و ضمير در عليه به خداي سبحان برميگردد و ظرف ( عليه ) متعلق است به فاتنين و كلمه فاتنين جمع فاتن است كه اسم فاعل از فتنه به معناي گمراه كردن مردم است .
و كلمه صالي از ماده صلو اشتقاق يافته كه به معناي پيروي است ، و صالي جحيم به معناي دنبالهرو جهنم است ، به طوري كه هر جا راه جهنم را سراغ داشته باشد به آنجا برود و عمل دوزخيان را مرتكب شود .
و استثناء در آيه مفرغ است ، ( مستثني منه آن در كلام نيامده ) ، و تقدير كلام چنين است : ما انتم بفاتنين احدا الا من هو صال الجحيم .
و معناي آيه اين است كه : شما و خدايان ضلالت كه ميپرستيد ، هر چند دست به دست هم بدهيد نميتوانيد احدي را مفتون و گمراه كنيد ، مگر تنها آن كساني را كه خود راه جهنم را دنبال ميكنند .
بعضي از مفسرين گفتهاند : كلمه ما در اول مصدريه و يا موصوله است و جمله فانكم و ما تعبدون كلامي است تام و مستقل ، از قبيل اينكه ميگويند : انت و شانك - برو پي كارت و معناي آيه اين است كه : شما و آنچه ميپرستيد و يا شما و بتپرستيتان يعني برويد پي اين كارها كه داريد ، آنگاه با جملهاي استينافي يعني ابتدايي فرموده : ما انتم عليه بفاتنين و فاتنين متضمن معناي حمل است ، و ضمير در عليه در صورت مصدري بودن ما به كلمه ما در ما تعبدون برميگردد ، و در صورت موصوله بودن آن ، به
ترجمة الميزان ج : 17ص :267
مضافي تقديري برميگردد .
و معناي آيه اين است كه شما نميتوانيد تحميل كنيد بر عبادت خود و يا بر بتپرستي خود مگر كسي را كه خودش پيرو جهنم است .
و بعضي ديگر گفتهاند : ممكن است كلمه علي به معناي با باشد ، و ضمير به كلمه ما تعبدون و يا تنها به كلمه ما در صورتي كه موصوله باشد برگردد و كلمه فاتنين همان معناي ظاهري خود را ميدهد ، و متضمن معناي تحميل و حمل نيست ، و معناي آيه اين است كه : شما نميتوانيد با عبادت خود و يا با عبادت بتهاي خود گمراه كنيد ، مگر پيروان دوزخ را .
و همه اين سخنان وجوهي است نادرست و در حقيقت بدون جهت خود را به زحمت انداختن است .
و در آيه مورد بحث التفات به كار رفته ، و نكته اين التفات عينا همان است كه : در التفات در آيات سابق ذكر كرديم .
و ما منا الا له مقام معلوم و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون اين سه آيه - به طوري كه از سياق برميآيد - اعتراضي است از كلام جبرئيل و يا كلام او و ياراني كه از فرشتگان وحي دارد ، نظير حكايتي كه از خود جبرئيل و يارانش نقل كرده و فرموده : و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك .
بعضي از مفسرين گفتهاند : سه آيه مورد بحث كلام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) است ، كه خودش و مؤمنين را براي كفار توصيف ميكند ، تا ايشان را توبيخي خوار كننده كرده باشد .
و آيات مورد بحث متصلند به آيه فاستفتهم و تقدير كلام چنين است : از ايشان استفتاء كن و بعد از آنكه استفتاء كردي بگو : هيچ يك از ما مسلمان نيست مگر آنكه در قيامت جايگاه و مقامي معلوم و در خور اعمال خود دارد و به درستي ماييم كه در نماز به صف ميايستيم و ماييم تسبيح كنندگان .
و ليكن اين وجه ، وجه مناسبي نيست ، و با سياق سازگاري ندارد .
اين آيات سهگانه در اين مقامند كه عقيده مشركين بر الوهيت ملائكه را باطل كنند ، از اين طريق كه با اعتراف خود عقيده كفار را باطل ميكنند ، توضيح اينكه : مشركين اعتراف دارند به اينكه ملائكه خودشان مربوب و عبد خداي تعالي هستند ، چيزي كه هست ميگويند :
ترجمة الميزان ج : 17ص :268
همين مربوبهاي خدا خود رب موجودات پايينتر از خويشند و در آن موجودات استقلال در تدبير و تصرف دارند و از تدبير عالم چيزي مربوط به خدا نيست ، و ملائكه خودشان اين معنا را قبول ندارند ، يعني خود را مستقل در تدبير عالم نميدانند ، هر چند كه واسطه و سبب متوسط بين خدا و خلق هستند .
پس آنچه كه در اين آيات ملائكه از خود نفي ميكنند ، همان استقلال در تدبير است ، نه سببيت به اذن خدا ، پس اعتقاد مشركين به مربوب بودن ملائكه كافي است در ابطال اعتقاد ديگرشان ، و آن اينكه ملائكه رب عالم باشند ، همچنان كه آيه بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون هم از يك سو سببيت و وساطت ملائكه را اثبات ميكند و هم از سوي ديگر استقلال آنان را انكار مينمايد .
پس اينكه فرمود : و ما منا الا له مقام معلوم معنايش اين است كه : هر يك از ما مقامي معين و پستي مشخص داريم ، كه ما را بدان گماردهاند و با گمارده شدن ديگر استقلال معني ندارد ، چون شخص گمارده شده نميتواند از خط مشيي كه برايش تعيين كردهاند تجاوز كند ، ملائكه نيز مجعول ( آفريده شده ) بر اين هستند كه خدا را در آنچه امر ميكند اطاعت نموده و او را بپرستند .
و اينكه فرمود : و انا لنحن الصافون معنايش اين است كه : ما فرشتگان همواره نزد خدا در صف ايستاده منتظر اوامر او هستيم ، تا اوامري كه در تدبير عالم صادر ميكند ، بر طبق خواستهاش اجرا كنيم ، همچنان كه از آيه لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون نيز اين معنا استفاده ميشود .
اين آن معنايي بود كه ما به كمك سياق از آيات مورد بحث استفاده كرديم .
و چه بسا بعضي گفتهاند كه : مراد از اين جمله اين است كه : ما ملائكه نزد خدا به صف ايستادهايم براي نماز .
ولي اين خيلي از فهم دور است و شاهدي هم بر آن نيست .
و اينكه فرمود : و انا لنحن المسبحون معنايش اين است كه : ما خدا را از آنچه لايق ساحت كبريايي او نيست تنزيه ميكنيم ، همچنان كه در جاي ديگر باز فرموده : يسبحون الليل و النهار لا يفترون .
پس اين آيات سهگانه موقف و موقعيت ملائكه در عالم خلقت را توصيف ميكنند و
ترجمة الميزان ج : 17ص :269
عملي كه مناسب خلقت آنان است بيان مينمايند و آن عمل عبارت است از در صف ايستادن براي گرفتن اوامر خداي تعالي ، و نيز منزه داشتن ساحت كبريايي خدا از شريك و از هر چيزي كه لايق به كمال ذات او نيست .
ذاتي كه عقل و وهم بدان دست نمييابد .
و ان كانوا ليقولون لو ان عندنا ذكرا من الاولين لكنا عباد الله المخلصين در اين آيه به سياق قبلي بازگشت شده ضمير جمع در كانوا و در يقولون به قريش و هر قومي كه عقيده آنان را داشته باشند برميگردد .
و كلمه ان در اول آيه مخفف ان است .
و مراد از ذكر اولين كتابي آسماني از جنس كتابهاي نازل بر اولين است .
و معناي آيه اين است كه : اگر نزد ما قريش نيز كتابي آسماني نظير كتب آسماني نازل بر اقوام گذشته ميبود ، ما نيز هدايت ميشديم و بندگان مخلص خدا ميبوديم و منظورشان از اين سخن اين است كه : از كفر خود عذر بخواهند و بگويند از ناحيه خدا حجتي بر ما تمام نشده .
و اين در حقيقت عذري است بدتر از گناه ، براي اينكه : مذهب وثنيت و بتپرستي مساله نبوت و رسالت و نزول كتابي از آسمان را به كلي محال ميداند .
فكفروا به فسوف يعلمون فا در اول جمله - به اصطلاح ادبي - فاي فصيحه است و معناي جمله اين است كه : پس ما همين قرآن را بر آنان نازل كرديم ، تا ديگر گله نكنند كه ما كتابي آسماني نداشتيم ، ولي به همين قرآن كفر ورزيدند و به آنچه گفتند وفا نكردند و به زودي خواهند دانست كه وبال كفرشان چيست .
و اين جمله اخير تهديدي از خداي تعالي به ايشان است .
و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون كلمه خداي تعالي براي ايشان ، عبارت است از قضايي كه در باره آنان رانده و حكمي كه كرده .
و سبقت كلمه يا به اين است كه عهد آن مقدم باشد و يا به اين است كه به نفوذ و غلبه مقدم شود .
و حرف لام در جمله لهم معناي منفعت را افاده ميكند ، ميفرمايد : ما قضايي حتمي در باره ايشان رانديم كه به طور يقين ياري شدگان باشند .
و - به طوري كه ملاحظه ميكنيد - اين معنا را با چند نوع تاكيد بيان كرده .
يكي حرف لام در ابتداي آيه ، يكي كلمه قد ، يكي كلمه ان و يكي حرف لام در لهم .
در اين آيه شريفه نصرت را مقيد نكرده كه انبيا (عليهمالسلام) را در دنيا نصرت ميدهد و يا در آخرت و يا به نحوي ديگر .
بلكه در آيه ديگر نصرت را عموميت داده و فرموده :
ترجمة الميزان ج : 17ص :270
انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا في الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد .
پس رسولان خدا هم در حجت و دليل منصورند ، براي اينكه راه حق را پيش گرفتهاند و راه حق هرگز شكست نميخورد ، و هم بر دشمنان خود منصورند ، يا به اينكه خدا ياريشان ميدهد تا دشمنان را زير دست كنند ، و يا به اينكه از ايشان انتقام ميگيرند ، چنانچه خداي تعالي فرموده : و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحي اليهم من اهل القري ... حتي اذا استياس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجي من نشاء و لا يرد باسنا عن القوم المجرمين .
و هم در آخرت منصورند ، همچنان كه در جاي ديگر فرموده : يوم لا يخزي الله النبي و الذين آمنوا معه - و در همين نزديكيها در سوره مؤمن بياني در اين معنا گذشت .
و ان جندنا لهم الغالبون كلمه جند به معناي مجتمعي است انبوه و متراكم و لشكر را هم به همين جهت جند ميخوانند .
بنا بر اين ، كلمه جند با كلمه حزب قريب المعنا ميباشند و لذا ميبينيم در قرآن كريم در باره آمدن احزاب يك جا تعبير به جند نموده ، ميفرمايد : اذ جاءتكم جنود ، و در جايي ديگر در همين باره ميفرمايد : و لما را المؤمنون الاحزاب و نيز در جايي ديگر فرموده : و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون .
و مراد از جندنا جامعهاي است كه فرمانبردار امر خدا باشد و در راه خدا جهاد
ترجمة الميزان ج : 17ص :271
نمايد ، و اين جامعه عبارت است از گروه مؤمنان و يا انبياء به ضميمه مؤمنان ، كه پيرو انبيايند ، بنا بر احتمال دوم در اين كلام تعميم بعد از تخصيص به كار رفته ، و به هر حال پس مؤمنان مانند پيشوايان خود منصورند ، همچنان كه در جاي ديگر خطاب به مؤمنان فرموده : و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين كه در گذشته تعدادي آيات كه بر اين معنا دلالت داشت ، گذشت .
و اين حكم يعني نصرت و غلبه حكمي است اجتماعي و منوط است بر تحقق عنوان و لا غير ، يعني اين نصرت و غلبه تنها نصيب انبيا و مؤمنين واقعي است ، كه جند خدا هستند و به امر او عمل ميكنند و در راه او جهاد ميكنند هر جامعهاي كه اين عناوين بر آن صادق باشد ، يعني ايمان به خدا داشته باشد، و به اوامر خدا عمل كند و در راه او جهاد نمايد منصور و غالب است ، نه جامعهاي كه اين اسامي و عناوين را دارد و واقعيت آنها را ندارد .
پس جامعهاي كه از ايمان جز اسم در آن نمانده باشد و از انتسابش به خدا جز سخني در آن نمانده باشد ، نبايد اميد نصرت و غلبه را داشته باشد .
فتول عنهم حتي حين اين جمله تفريع بر داستان نصرت و غلبه است ، و در حقيقت وعدهاي است به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه به زودي نصرت و غلبهاش ميدهد و تهديدي است عليه مشركين و مخصوصا مشركين قريش .
و از اينكه نخست دستور ميدهد به اينكه آن جناب از مشركين اعراض كند و سپس با جمله حتي حين آن را موقت ميسازد ، به دست ميآيد كه اين مدت خيلي طولاني نيست ، و واقعيت هم همين طور بود ، چون بعد از مدتي كوتاه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از بين مشركين مهاجرت كرد ، و سپس رؤسا و بزرگان آنان را در جنگ بدر و غير آن نابود كرد .
و ابصرهم فسوف يبصرون از اينكه در آغاز ، امر به بينايي ميكند و سپس خبر ميدهد كه به زودي خواهند ديد ، و سپس كلام را بر اعراض فوري در آيه قبلي عطف ميكند ، از نظر سياق استفاده ميشود كه ميخواهد بفرمايد : لجبازي و جحود ايشان را نيك بنگر ، و ببين در مقابل انذار و تخويف تو چه عكس العملي نشان ميدهند و چگونه انكار ميكنند و به زودي خواهند ديد سرانجام
ترجمة الميزان ج : 17ص :272
لجبازي و استكبارشان چيست .
ا فبعذابنا يستعجلون فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين اين آيه مشركين را در برابر عجلهشان توبيخ ميكند كه ميگفتند : متي هذا الوعد - پس اين وعده عذابت چه شد ؟ و متي هذا الفتح - پس اين وعده فتح چه شد ؟ و نيز اعلام ميكند به اينكه اين عذاب چيزي نيست كه در آن عجله شود ، چون روزي بسيار سخت و صبحي بسيار شوم در پي دارد .
و نزول عذاب به ساحت آنان ، كنايه است از نزول آن از همه طرف ، به طوري كه عذاب ايشان را احاطه كند .
و معناي جمله فساء صباح المنذرين اين است كه : در بين همه صبحها صبح انذار شدگان بسيار صبح بدي است و منظور از انذار شدگان مشركين قريشند .
و تول عنهم حتي حين و ابصر فسوف يبصرون اين آيه ، تاكيد همان مضمون آيه قبلي است ، چون - بنا به گفته بعضي - تكرار مضمون تنها به اين منظور بوده .
بعضي ديگر احتمال دادهاند : منظور از جمله قبلي ، تهديد به عذاب دنيا و از جمله مورد بحث ، تهديد به عذاب آخرت باشد .
و اين احتمال خالي از وجه نيست ، چون در آيه مورد بحث براي جمله أبصر مفعولي ذكر نشده ، ولي در آيه قبلي ذكر شده و فرموده : ابصرهم و حذف آن در آيه مورد بحث اشعار بر عموميت دارد و مراد از ابصار ديدن كفر و فسوقي است كه عموم مردم مرتكب آن بودند ، و مناسب چنين كفري تهديد به عذاب در قيامت است .
سبحان ربك رب العزة عما يصفون اين آيه ، خداي سبحان را از آن اوصافي كه مشركين و مخالفين دعوت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) برايش ذكر كردهاند - و قبلا در همين سوره حكايت شد - منزه ميدارد ، چون كلمه سبحان اضافه شده به كلمهربك ميفرمايد : منزه است آن پروردگاري كه تو او را عبادت ميكني و به سوي او دعوت ميكني .
و نيز براي بار دوم كلمه رب را بر عزت اضافه كرد تا بفهماند خدا مختص به عزت است پس او مقامي منيع دارد .
كه منيع بودن مقامش علي الاطلاق است ، يعني هيچ عامل ذلتي نميتواند او را ذليل كند و هيچ غالبي نيست كه بر او غلبه نمايد و هيچ كسي نميتواند از تخت سلطنت او بگريزد ، پس مشركين كه دشمنان حقند و به عذاب تهديد شدهاند نميتوانند او را به ستوه بياورند .
ترجمة الميزان ج : 17ص :273
و سلام علي المرسلين اين جمله ، سلام بر همه رسولان خداست ، و مصونيت آنان را از هر عذاب و ناملايمي از ناحيه خدا اعلام ميدارد .
و الحمد لله رب العالمين در تفسير سوره فاتحه معناي اين جمله و مطالب مربوط به آن گذشت .
بحث روايتي
در كتاب الدر المنثور آمده كه محمد بن نضر و ابن عساكر ، از علاء بن سعيد ، روايت كردهاند كه گفت : روزي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به اهل مجلس خود فرمود : اطت السماء و حق لها ان تئط يعني كمر آسمان از سنگيني خميد و حق دارد كه خم شود ، چون هيچ جاي پايي از آسمان نيست ، مگر آنكه فرشتهاي در آنجا قرار دارد، كه يا در ركوع است و يا در سجده ، آنگاه اين آيه را قرائت فرمود : و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون .
مؤلف : اين معنا به غير از طريق نامبرده نيز از آن جناب روايت شده .
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) چنين بود كه هر وقت به نماز ميايستاد ميفرمود : صف نماز را منظم كنيد ، فلاني تو قدري جلو بيا ، و فلاني تو قدري عقب برو ، آنگاه ميفرمود : اگر صفوف خود را منظم كنيد ، و به خط مستقيم بايستيد خداي تعالي شما را مانند ملائكه هدايت ميكند ، آنگاه اين آيه را تلاوت ميفرمود : و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون .
و در نهج البلاغه است كه : امير المؤمنين (عليهالسلام) در وصف ملائكه فرموده : ايشان صف بستگاني هستند كه هرگز از صف خود جدا نميشوند و تسبيحگوياني هستند كه از تسبيح گفتن خسته نميگردند