[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان: سوره صافات آیات 182 - 133


ترجمة الميزان ج : 17ص :245

وَ إِنَّ لُوطاً لَّمِنَ الْمُرْسلِينَ‏(133) إِذْ نجَّيْنَهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ‏(134) إِلا عجُوزاً في الْغَبرِينَ‏(135) ثُمَّ دَمَّرْنَا الاَخَرِينَ‏(136) وَ إِنَّكمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيهِم مُّصبِحِينَ‏(137) وَ بِالَّيْلِأَ فَلا تَعْقِلُونَ‏(138) وَ إِنَّ يُونُس لَمِنَ الْمُرْسلِينَ‏(139) إِذْ أَبَقَ إِلي الْفُلْكِ الْمَشحُونِ‏(140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ‏(141) فَالْتَقَمَهُ الحُْوت وَ هُوَ مُلِيمٌ‏(142) فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسبِّحِينَ‏(143) لَلَبِث في بَطنِهِ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ‏(144) × فَنَبَذْنَهُ بِالْعَرَاءِ وَ هُوَ سقِيمٌ‏(145) وَ أَنبَتْنَا عَلَيْهِ شجَرَةً مِّن يَقْطِينٍ‏(146) وَ أَرْسلْنَهُ إِلي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ‏(147) فَئَامَنُوا فَمَتَّعْنَهُمْ إِلي حِينٍ‏(148)

ترجمه آيات

و همانا لوط از مرسلين بود ( 133) .

به يادش باش كه ما او و اهل او همگي را نجات داديم ( 134) .

مگر پيرزني در باقي ماندگان در عذاب بود ( 135) .

و بقيه را هلاك كرديم ( 136) .

و شما ( مردم حجاز ) همه روزه از ويرانه آنان عبور مي‏كنيد ( 137) .

و همچنين در شب‏ها آيا باز هم نمي‏انديشيد ؟ ( 138) .


ترجمة الميزان ج : 17ص :246

و همانا يونس هم از پيامبران بود ( 139) .

به يادش آور زماني كه به طرف يك كشتي پر بگريخت ( 140 ) .

پس قرعه انداختند و او از مغلوبين شد ( 141) .

پس ماهي او را ببلعيد در حالي كه ملامت زده بود ( 142) .

و اگر او از تسبيح‏گويان نمي‏بود ( 143) .

حتما در شكم ماهي تا روزي كه خلق مبعوث شوند باقي مي‏ماند ( 144) .

ولي چون از تسبيح‏گويان بود ما او را به خشكي پرتاب كرديم در حالي كه مريض بود ( 145) .

و بر بالاي سرش بوته‏اي از كدو رويانديم ( 146) .

و او را به سوي شهري كه صد هزار نفر و بلكه بيشتر بودند فرستاديم ( 147) .

پس ايمان آوردند ما هم به نعمت خود تا هنگامي معين ( مدتعمر آن قوم ) بهره‏مندشان گردانيديم ( 148) .

بيان آيات

اين آيات خلاصه‏اي است از داستان لوط (عليه‏السلام‏) و سپس يونس (عليه‏السلام‏) كه خدا او را مبتلا كرد به شكم ماهي ، به كيفر اينكه در هنگام مرتفع شدن عذاب - كه مقدمات نزولش رسيده بود - از قوم خود اعراض كرد .

و ان لوطا لمن المرسلين اذ نجيناه و اهله اجمعين منظور از نجات لوط و خاندانش ، نجات او از عذابي است كه بر قوم لوط نازل شد ، و آن - به طوري كه در قرآن آمده - اين بود كه از آسمان سنگريزه سجيل بر آنان باريد ، و زمين هم دهان باز كرده و همه را در خودفرو برد .

الا عجوزا في الغابرين يعني مگر پيرزني كه در ميان باقي ماندگان در عذاب باقي ماند و هلاك شد و آن پير زن همان همسر لوط بود .

ثم دمرنا الآخرين كلمه دمرنا از مصدر تدمير است كه به معناي هلاك كردن است .

و منظور از كلمه آخرين همان قوم لوط (عليه‏السلام‏) است كه آن جناب به عنوان رسول به سويشان فرستاده شده بود .


ترجمة الميزان ج : 17ص :247

و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل ا فلا تعقلون يعني و شما همواره صبح و شام از سرزمين آنان عبور مي‏كنيد ، چون مردم لوط در سرزميني وسط شام و حجاز زندگي مي‏كردند ، و منظور از عبور كردن در صبح و شام ، عبور كردن از خرابه‏هاي آن ديار است .

و - به طوري كه مي‏گويند - امروز آن خرابه‏ها زير آب رفته است .

و ان يونس لمن المرسلين اذ ابق الي الفلك المشحون يعني و يونس نيز از پيامبران بود كه به سوي كشتي فرار كرد ، با اينكه كشتي ظرفيت سوار شدن او را نداشت و اباق به معناي فرار كردن عبد از مولايش مي‏باشد ... مراد از فرار كردن او به طرف كشتي اين است كه او از بين قوم خود بيرون آمد و از آنان اعراض كرد .

و آن جناب هر چند در اين عمل خود خدا را نافرماني نكرد ، و قبلا هم خدا او را از چنين كاري نهي نكرده بود ، و ليكن اين عمل شباهتي تام بفرار يك خدمتگزار از خدمت مولي داشت ، و به همين جهت خداي تعالي او را به كيفر اين عمل بگرفت كه شرح بيشتر داستانش در تفسير آيه و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه گذشت .

فساهم فكان من المدحضين كلمه ساهم ماضي از باب مساهمه است كه به معناي قرعه‏كشي است .

و كلمه مدحضين اسم مفعول از ادحاض است كه به معناي غالب آمدن است و معناي آيه اين است كه : در كشتي قرعه انداختند و يونس از مغلوبين شد ، و جريان بدين قرار بود كه نهنگي بر سر راه كشتي درآمد و كشتي را متلاطم كرد و چون سنگين بود خطر غرق همگي را تهديد كرد ، ناگزير شدند از كساني كه در كشتي بودند شخصي را در آب بيندازند ، تا نهنگ او را ببلعد ، و از سر راه كشتي به كناري رود قرعه انداختند به نام يونس (عليه‏السلام‏) اصابت كرد به ناچار او را به دهان نهنگ سپردند و نهنگ آن جناب را ببلعيد .

فالتقمه الحوت و هو مليم .

ماهي او را لقمه‏اي كرد ، در حالي كه او ملامت زده بود .

كلمه التقام به معناي ابتلاع و بلعيدن است .

و كلمه مليم اسم فاعل از لام است ، كه به معناي داخل شدن در ملامت است ، مانند احرام كه به معناي داخل شدن در حرم است ، و ممكن است

ترجمة الميزان ج : 17ص :248

معناي كلمه اين باشد كه يونس داراي ملامت شد .

فلولا انه كان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون اين آيه شريفه يونس را جزو تسبيح كنندگان شمرده و معلوم است مسبح كسي را گويند كه مكرر و به طور دائم تسبيح مي‏گويد به طوري كه اين عمل صفت وي شده باشد .

از اين مي‏فهميم كه آن جناب مدتي طولاني كارش تسبيح بوده .

بعضي گفته‏اند : قبل از رفتن در شكم ماهي تسبيح مي‏گفته .

و بعضي ديگر گفته‏اند : در شكم ماهي ، بسيار تسبيح مي‏گفته .

عده‏اي ديگر گفته‏اند : اصولا او بر اين كار مداومت داشته ، هم قبل از فرو رفتن در شكم ماهي و هم بعد از آن .

و اما آنچه قرآن كريم از تسبيح او حكايت كرده اين است كه مي‏فرمايد : فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين و لازمه اين آيه شريفه آن است كه او تنها در شكم ماهي و يا هم در آنجا و هم قبلا تسبيح مي‏گفته .

پس احتمال اينكه منظور تسبيح گفتن قبل از ماجراي ماهي باشد احتمال ضعيفي است كه نبايد آن را پذيرفت .

علاوه بر اين از جمله سبحانك اني كنت من الظالمين كه هم تسبيح و هم اعتراف به ظلم است ( البته ظلم به آن معنايي كه بعدا خواهيم گفت ) استفاده مي‏شود كه منظور از تسبيح او تسبيح از معنايي است كه عمل وي و رفتن از ما بين آنان دلالت بر آن دارد و آن معنا اين است كه اگر فرار كند ديگر دست خدا به او نمي‏رسد ، همچنان كه جمله و ظن ان لن نقدر عليه - خيال كرد دست ما به او نمي‏رسد بر آن دلالت دارد .

و جمله فلولا انه كان من المسبحين ... دلالت دارد بر اينكه صرفا تسبيح او باعث نجاتش شده ، و لازمه اين گفتار آن است كه يونس گرفتار شكم ماهي نشده باشد مگر به خاطر همين كه خدا را منزه بدارد از آن معنايي كه عملش حكايت از آن مي‏كرد ، و در نتيجه از آن گرفتاري كه عملش باعث آن شده بود نجات يافته و به ساحت عافيت قدم بگذارد .

از اين بيان روشن مي‏شود كه عنايت كلام همه در اين است كه بفهماند تسبيح او در شكم ماهي مايه نجاتش شد .

پس از سه قولي كه نقل كرديم قول وسط معقول‏تر و بهتر است .


ترجمة الميزان ج : 17ص :249

بنا بر اين ظاهر قضيه اين است كه مراد از تسبيح يونس ، همين نداي او در ظلمات باشد كه گفته : لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين و اگر قبل از تسبيح ، تهليل ( لا اله الا الله ) را ذكر كرد ، براي اين بود كه به منزله علتي باشد براي تسبيحش ، گويا فرموده : خدايا معبود به حقي كه بايد به سويش توجه كرد غير از تو كسي نيست ، پس تو منزهي از آن معنايي كه عمل من آن را مي‏رسانيد ، چون من از تو فرار كردم و از عبوديت تو اعراض نمودم و به غير تو متوجه شدم پس اينك من متوجه تو مي‏شوم و تو را بري و پاك مي‏دانم از آنچه عملم حكايت از آن مي‏كرد ، حال مي‏گويم : كه غير از تو كسي و چيزي كارساز نيست .

اين بود معناي تسبيح يونس كه اگر اين معنا را نگفته بود ، تا ابد از آن بليه نجات نمي‏يافت ، چون - همان طور كه گفتيم - سبب نجاتش تنها و تنها همين تسبيح بود به آن معنايي كه ذكر كرديم .

با اين بيان روشن مي‏شود كه مراد از جمله للبث في بطنه الي يوم يبعثون جاويد بودن مكث آن جناب است در شكم ماهي ، تا روزي كه مبعوث شود و از شكم ماهي بيرون آيد مانند قبر كه مردم در آن دفن مي‏شوند و مكث مي‏كنند تا روزي كه مبعوث شوند و از آن خارج گردند ، همچنان كه در باره بيرون شدن همه انسانها از زمين فرموده : منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخري .

در آيه شريفه مورد بحث هيچ دلالتي بر اين نيست كه يونس تا روز قيامت در شكم ماهي زنده مي‏ماند و يا جنازه‏اش در شكم ماهي سالم مي‏ماند و شكم ماهي قبل او مي‏شد ، يا به اينكه ماهي تا روز قيامت زنده مي‏ماند و يا به نحوي ديگر .

پس ديگر محلي براي اين اختلاف باقي نمي‏ماند كه آيا آن جناب همچنان زنده مي‏ماند ؟ و يا شكم ماهي قبر او مي‏شد ؟ و نيز آيا مراد از يوم يبعثون روزي است كه صور اول دميده مي‏شود و همه مردم مي‏ميرند ؟ و يا صور دوم است كه همه زنده مي‏شوند ؟ و يا آنكه اين عبارت كنايه است از اينكه مدتي طولاني در شكم ماهي مي‏ماند ؟ فنبذناه بالعراء و هو سقيم كلمه نبذ به معناي دور انداختن چيزي است .

كلمه عراء به معناي محلي روباز

ترجمة الميزان ج : 17ص :250

است ، كه ديوار و حايلي ديگر در آن نباشد و چيزي كه انسان در زير سايه‏اش قرار گيرد نداشته باشد ، نه سقفي و نه خيمه‏اي و نه درختي .

و معناي جمله - آنطور كه از سياق برمي‏آيد - اين است كه : يونس در شكم ماهي از تسبيح‏گويان شد و در نتيجه ما او را از شكم ماهي بيرون انداختيم و در بيرون دريا در زميني كه نه سايه داشت و نه سقف ، پرت كرديم ، در حالي كه بيمار بود ، و سايه‏اي هم نبود كه به آنجا برود .

و انبتنا عليه شجرة من يقطين كلمه يقطين به معناي نوعي از كدو است كه برگهاي پهن و مدور دارد ، و خدا اين بوته را رويانيد تا برگهايش بر بدن او سايه بيفكند .

و ارسلناه الي مائة الف او يزيدون كلمه او در اينجا به معناي ترديد نيست ، چون خداي تعالي در عدد آن جمعيت ترديد ندارد ، بلكه به معناي ترقي است ، و معنا چنين است كه : ما او را به رسم پيامبري به سوي مردمي فرستاديم كه عددشان صد هزار و بلكه بيشتر بود .

و منظور از اين مردم اهل نينوي است .

فامنوا فمتعناهم الي حين يعني اين قوم به وي ايمان آوردند و ما ايشان را به آن عذابي كه قبلا به ايشان نزديك شده بود هلاك نكرديم ، و آنان را از نعمت حيات و بقاء برخوردار كرديم كه تا فرا رسيدن اجلشان زندگي كنند .

و اين آيه شريفه در اين اشعارش كه عذاب از قوم يونس برداشته شد ، اشاره دارد به آيه فلولا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما امنوا كشفنا عنهم عذاب الخزي في الحيوة الدنيا و متعناهم الي حين .

سياق آيه مورد بحث خالي از اين اشعار و بلكه دلالت نيست كه مراد از ارسال يونس در جمله فارسلناه اين است كه : آن جناب را امر فرموده كه بار ديگر به سوي قومش برگردد .

و مراد از ايمان قومش در جمله فامنوا ... ايمان آوردن به تصديق او و پيروي‏اش مي‏باشد بعد

ترجمة الميزان ج : 17ص :251

از ايمان آوردن به خدا و توبه كردن بعد از ديدن عذاب .

از اينجا ضعف اين گفتار روشن مي‏شود كه بعضي به آيه شريفه و آيه قبليش استدلال كرده‏اند بر اينكه منظور از جمله فارسلناه ارسال بعد از بيرون شدن از شكم ماهي است ، و خلاصه يونس در آغاز مامور شده كه به سوي اهل نينوي كه مردمي بت‏پرست بودند برود و يونس از آنجا كه اين ماموريت را سنگين ديد ، از خانه خود بيرون آمد ، ولي مستقيم به سوي نينوي نرفت ، بلكه در زمين سير مي‏كرد تا شايد كه خدا اين تكليف را از او بردارد ، و در ضمن گردشسوار كشتي شده و به داستان ماهي گرفتار گشت و بعد از آنكه در بيابان افكنده شد و حالش جا آمد ، بار دوم مامور شد به سوي آن مردم برود و رفت ، و مردم هم دعوتش را پذيرفتند ، و خدا عذابي را كه همواره ايشان را به آن تهديد مي‏كرد ، از ايشان برداشت .

دليل ضعف اين گفتار آن است كه : سياق ( همانطور كه شنيدي ) دلالت دارد بر اينكه منظور از جمله فارسلناه ارسال دومي است و قبل از آن يك بار ديگر به سوي آن مردم ارسال شده بود .

و نيز منظور از جمله فامنوا ايمان بار دوم مردم است ، بعد از ايمان و توبه و زندگي تا مدتي معين هم نتيجه ايمان بار دوم ايشان بوده نه نتيجه برطرف شدن عذاب ، آري اگر بار دوم به آن رسول بزرگوار ايمان نمي‏آوردند ، خدا رهاشان نمي‏كرد ، همچنان كه ديديم در نوبت اول هم وقتي عذاب را از ايشان برگردانيد كه ايمان آورده و توبه كردند - دقت بفرماييد .

علاوه بر اين آيه شريفه و ذا النون اذ ذهب مغاضبا و آيه شريفه و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادي و هو مكظوم با گفتار آن مفسر هيچ سازشي ندارد و همچنين آيه الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزي في الحيوة الدنيا ، چون كشف عذاب در جايي اطلاق مي‏شود كه عذاب يا واقع شده باشد ، و يا مشرف به وقوع باشد .

گفتاري در چند فصل پيرامون داستان يونس (عليه‏السلام‏)

1- قرآن كريم از سرگذشت اين پيامبر و قوم او جز قسمتي را متعرض نشده .

در سوره

ترجمة الميزان ج : 17ص :252

صافات اين مقدار را متعرض شده كه آن جناب به سوي قومي فرستاده شد و از بين مردم فرار كرده و به كشتي سوار شد و در آخر نهنگ او را بلعيد .

و سپس نجات داده شده و بار ديگر به سوي آن قوم فرستاده شد و مردم به وي ايمان آوردند .

اينك آيات آن سوره از نظر خواننده مي‏گذرد .

و ان يونس لمن المرسلين اذ ابق الي الفلك المشحونفساهم فكان من المدحضين فالتقمه الحوت و هو مليم فلو لا انه كان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون فنبذناه بالعراء و هو سقيم و انبتنا عليه شجرة من يقطين و ارسلناه الي مائة الف او يزيدون فامنوا فمتعناهم الي حين .

و در سوره انبياء متعرض تسبيح‏گويي او در شكم ماهي شده كه علت نجاتش از آن بليه شد ، مي‏فرمايد : و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجي المؤمنين .

و در سوره قلم متعرض ناله اندوهگين او درشكم ماهي شده و سپس بيرون شدنش و رسيدن به مقام اجتباء را آورده ، مي‏فرمايد : فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادي و هو مكظوم لو لا ان تداركه نعمة من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم فاجتباه ربه فجعله من الصالحين .

و در سوره يونس متعرض ايمان آوردن قومش و بر طرف شدن عذاب از ايشان شده ، مي‏فرمايد : فلو لا كانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا كشفنا عنهم عذاب الخزي في الحيوة الدنيا و متعناهم الي حين .

خلاصه آنچه از مجموع آيات قرآني استفاده مي‏شود ، با كمك قرائن موجود در اطراف اين داستان ايناست كه : يونس (عليه‏السلام‏) يكي از پيامبران بوده كه خدا وي را به سوي مردمي گسيل داشته كه جمعيت بسياري بوده‏اند ، يعني آمارشان از صد هزار نفر تجاوز مي‏كرده و آن قوم دعوت وي را اجابت نكردند و به غير از تكذيب عكس العملي نشان ندادند ، تا آنكه عذابي كه يونس (عليه‏السلام‏) با آن تهديدشان مي‏كرد فرا رسيد .

و يونس (عليه‏السلام‏) خودش از ميان قوم بيرون رفت .


ترجمة الميزان ج : 17ص :253

همين كه عذاب نزديك ايشان رسيد و با چشم خود آن را ديدند ، همگي به خدا ايمان آورده و توبه كردند خدا هم آن عذاب را كه در دنيا خوارشان مي‏ساخت ، از ايشان برداشت .

و اما يونس (عليه‏السلام‏) وقتي خبردار شد كه آن عذابي كه خبر داده بود از ايشان برداشته شده ، و گويا متوجه نشده كه قوم او ايمان آورده و توبه كرده‏اند ، لذا ديگر به سوي ايشان برنگشت در حالي كه از آنان خشمگين و ناراحت بود .

همچنان پيش رفت ، در نتيجه ظاهر حالش حال كسي بود كه از خدا فرار مي‏كند و به عنوان قهر كردن از اينكه چرا خدا او را نزد اين مردم خوار كرد دور مي‏شود ، و نيز در حالي مي‏رفت كه گمان مي‏كرد دست ما به او نمي‏رسد ، پس سوار كشتي پر از جمعيت شد و رفت .

دربين راه نهنگي بر سر راه كشتي آمد ، چاره‏اي نديدند جز اينكه يك نفر را نزد آن بيندازند ، تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه كشتي به كناري رود ، به اين منظور قرعه انداختند و قرعه به نام يونس درآمد ، او را در دريا انداختند ، نهنگ او را بلعيد و كشتي نجات يافت .

آنگاه خداي سبحان او را در شكم ماهي چند شبانه روز زنده نگه داشت ، و حفظ كرد يونس (عليه‏السلام‏) فهميد كه اين جريان يك بلا و آزمايشي است كه خدا وي را بدان مبتلا كرده و اين مؤاخذه‏اي است از خدا در برابر رفتاري كه او با قوم خود كرد ، لذا از همان تاريكي شكم ماهي فريادش بلند شد به اينكه : لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين .

خداي سبحان اين ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا يونس را بالاي آب و كنار دريا بيفكند .

نهنگ چنين كرد .

يونس وقتي به زمين افتاد مريض بود .

خداي تعالي بوته كدويي بالاي سرش رويانيد ، تا بر او سايه بيفكند .

پس همين كه حالش جا آمد ، و مثل اولش شد خدا او را به سوي قومش فرستاد ، و قوم هم دعوت او را پذيرفتند و به وي ايمان آوردند ، در نتيجه با اينكه أجلشان رسيده بود ، خداوند تا يك مدت معين عمرشان داد .

و رواياتي كه از طرقامامان اهل بيت (عليهم‏السلام‏) در تفسير اين آيات وارد شده ، با اينكه بسيار زياد است و نيز بعضي از رواياتي كه از طرق اهل سنت آمده ، هر دو در اين قسمت شريكند كه بيش از آنچه از آيات استفاده مي‏شود چيزي ندارند ، البته با مختصر اختلافي كه در بعضي از خصوصيات دارند ، و ما هم به همين جهت از نقل آنها صرف نظر كرديم ، هم به دليلي كه گفتيم و هم به اين دليل كه يك يك آن احاديث خبر واحدند و خبر واحد تنها در احكام حجت است ، نه در مثال مقام ما كه مقام تاريخ و سرگذشت است ، علاوه بر اين ، وضع آن روايات طوري است كه اگر مراجعهكني ، خواهي ديد نمي‏توان خصوصيات آنها را به وسيله آيات قرآني تصحيح كرد ، حرفهايي دارد كه قابل تصحيح نيست .


ترجمة الميزان ج : 17ص :254

2 - در اين فصل به سرگذشت آن جناب از ديدگاه اهل كتاب مي‏پردازيم ، داستان يونس (عليه‏السلام‏) در چند جاي از عهد قديم به عنوان يوناه بن امتاي آمده و همچنين در چند جا از عهد جديد آمده كه در بعضي از موارد به داستان زنداني شدنش در شكم ماهي اشاره مي‏كند .

و ليكن هيچ يك از آنها سرگذشت كامل يونس (عليه‏السلام‏) را نياورده‏اند .

آلوسي در تفسير روح المعاني در داستان يونس(عليه‏السلام‏) از ديدگاه اهل كتاب مطالبي آورده كه بعضي از كتب اهل كتاب هم آن را تاييد مي‏كند .

او نقل كرده كه : خداي تعالي يونس (عليه‏السلام‏) را امر فرمود تا براي دعوت اهل نينوي بدانجا رود .

نينوي يكي از شهرهاي بسيار بزرگ آشور بود كه در كنار دجله قرار داشت و تا آنجايي كه يونس قرار داشت سه روز راه بود .

علاوه بر اين مردم نينوي مردمي شرور و فاسد بودند ، لذا اين ماموريت بر يونس گران آمد و از آنجايي كه بود به سوي ترسيس فرار كرد كه آن نيز نام يكي ديگر از شهرهاي آن روز است .

سپس به شهر يافا آمد كه هم اكنون نيز يافا خوانده مي‏شود ، در آنجا يك كشتي آماده يافت كه قصد داشت سرنشينان خود را به ترسيس ببرد ، او هم اجرتي داد تا به ترسيس برود ، همين كه سوار بر كشتي شد و كشتي به راه افتاد بادي سخت وزيدن گرفت و امواج دريا بلند و بسيار شد و كشتي مشرف به غرق گشت .

پس ملاحان ترسيدند و مقداري از بارهاي مسافرين را به دريا انداختند ، تا كشتي سبك شود ، در همين هنگام بود كه يونس در شكم كشتي به خواب خوش رفته بود .

و صداي خرنايش بلند شده بود ، رئيس كشتي وقتي او را ديد از در تعجب پرسيد : چه خبرت هست ؟ كه در چنين هنگامه‏اي بهخواب رفته‏اي ، برخيز و معبودت را بخوان ، بلكه ما را از اين مهلكه نجات بخشد ، و ما در اين ورطه هلاك نشويم .

بعضي از مسافرين به بعضي ديگر گفتند : بياييد قرعه بيندازيم تا معلوم شود اين شر از جانب كيست ، خود او را به دريا بيندازيم تا تنها او هلاك گردد ، پس قرعه انداختند به نام يونس اصابت كرد ، به او گفتند : مگر تو چه كرده‏اي كه قرعه به نام تو درآمد و تو اهل كجايي از كجا مي‏آيي و به كجا مي‏روي و از چه تيره‏اي هستي ؟ گفت : من بنده رب كه اله آسمان و خالق دريا و خشكي است ، هستم ، آنگاه جريان خود را براي آنان نقلكرد ، آنها بسيار ترسيدند و او را توبيخ كردند كه چرا فرار كردي و يك مشت مردم را در هلاكت گذاشتي ؟ ! آنگاه گفتند : حالا به نظر شما چه كاري در حق تو بكنيم تا اين دريا آرام گيرد ؟ گفت : بايد مرا به دريا بيندازيد تا آرام گيرد ، چون من مي‏دانم تمامي ناآرامي‏هاي دريا به

ترجمة الميزان ج : 17ص :255

خاطر من است ، مردم هر چه تلاش كردند تا شايد كشتي را به طرف خشكي برگردانند و بدون غرق شدن يونس از ورطه نجات يابند نشد ، و ناگزير و به اصرار خود آن جناب او را به دريا انداختند و كشتي در همان دم آرام گرفت .

خداي تعالي به نهنگي دستور داد تا يونس را ببلعد ، و يونس سه روز در شكم نهنگ ماند و در همان جا نماز خواند و به درگاه پروردگار خود استغاثه كرد .

پس خداي سبحان به نهنگ دستور داد تا به ساحل آيد ، و يونس را در خشكي بيندازد ، نهنگ چنين كرد ، همين كه يونس در خشكي قرار گرفت ، پروردگارش فرمود : برخيز و به طرف اهل نينوي برو و در بين آنان به بانگ بلند آنچه به تو گفته‏ام ابلاغ كن .

يونس (عليه‏السلام‏) به طرف نينوي رفت و در بين اهلش فرياد زد : هان اي مردم ! تا سه روز ديگر نينوي در زمين فرو مي‏رود ، پس جمعي از مردان آن شهربه خدا ايمان آوردند ، ندا دادند كه هان اي مردم ، روزه بگيريد ، و همگي لباس پشمينه پوشيدند ، و چون خبر به پادشاه رسيد ، او هم از تخت سلطنت خود برخاست و جامه‏هاي سلطنتي را از خود كند و لباس كهنه‏اي پوشيده و روي خاكستر نشست و دستور داد مناديان ندا دهند كه هيچ انسان و حيواني طعام و شراب نخورد و به سوي پروردگار ناله و فرياد سر دهند و از شر و ظلم برگردند و چون چنين كردند ، خدا هم به ايشان رحم كرد ، و عذاب نازل نشد .

يونس (عليه‏السلام‏) ناراحت شد و عرضه داشت : الهي من هم از اين عذاب كه فرار كردم ، با اينكه از رحمت و رأفت و صبر و توابيت تو خبر داشتم ، پروردگارا پس جان مرا بگير ، كه ديگر مرگ از زندگي برايم بهتر است ، خداي تعالي فرمود : اي يونس آيا جدا از اين كار خودت غصه‏دار شدي ؟ عرضه داشت : آري ، پروردگارا .

پس يونس از شهر خارج شد ، و در مقابل شهر نشست و در آنجا برايش سايباني درست كردند در زير آن سايبان نشست ببيند در شهر چه مي‏گذرد ؟ پس خداي تعالي به درخت كدويي دستور داد بالاي سر يونس قرار بگير و بر او سايه بيفكن .

يونس از اين جريان بسيار خوشنود شد ولي چيزي نگذشت كه به كرمي دستور داد تا ريشه كدو را بخورد و كدو را خشك كند ، كرم نيز كار خود را كرد باد سموم هم از طرفي ديگر برخاست ، آفتاب هم به شدت تابيد ، امر بر يونس (عليه‏السلام‏) دشوار شد ، به حدي كه آرزوي مرگ كرد .

خداي تعالي فرمود : اي يونس جدا از خشكيدن بوته كدو ناراحت شدي ؟ عرضه داشت : پروردگارا آري سخت اندوهناك شدم .

فرمود : آيا از خشك شدن يك بوته كدو ناراحت شدي ، با اينكه نه زحمت كاشتنش را كشيده بودي و نه زحمت آبياري‏اش را بلكه

ترجمة الميزان ج : 17ص :256

خودش يك شبه روييد و يك شبه هم خشكيد ، آنگاه انتظار داري كه من بر مردم نينوي آن شهر بزرگ و آن جمعيتي كه بيش از دوازده ربوه مي‏شدند ، ترحم نكنم ؟ و با اينكه مردمي نادان هستند ، دست چپ و راست خود را تشخيص نمي‏دهند ، آنان را و حيوانات بسياري را كه دارند هلاك سازم ؟ .

موارد اختلافي كه در اين نقل با ظواهر آيات قرآن هست بر خواننده پوشيده نيست ، مثل اين نسبت كه به آنجناب داده كه از انجام رسالت الهي شانه خالي كرده و فرار كرده است ، و اينكه از برطرف شدن عذاب از قوم ناراحت شده ، با اينكه از ايمان و توبه آنان خبر داشته ، و چنين نسبت‏هايي را نمي‏توان به انبياء (عليهم‏السلام‏) داد .

حال اگر بگويي نظير ايننسبت‏ها در قرآن كريم آمده ، در آيات همين داستان در سوره صافات نسبت اباق ( فرار ) به آنجناب داده و نيز او را مغاضب و خشمگين خوانده ، و در سوره انبياء به وي اين نسبت را داده كه پنداشته خدا بر او دست نمي‏يابد .

در پاسخ مي‏گوييم بين اين نسبت‏ها و نسبتي كه در كتب عهدين به آنجناب داده فرق است ، آري كتب مقدسه اهل كتاب يعني عهد قديم و جديد سرشار از نسبت گناه و حتي گناهان كبيره و مهلكه به انبياء (عليهم‏السلام‏) است ، ديگر جا ندارد يك مفسر در اين مقام برآيد كه نسبت معصيت را طوري توجيه كند كه از معصيت بيرون شود ، به خلاف قرآن كريم كه ساحت انبيا را با صراحت منزه از معاصي و حتي گناهان صغيره مي‏داند ، و يك مفسر چاره ندارد جز اينكه اگر به آيه و روايتي برخورد كه به وي چنين نسبتي از آن ، مي‏آمد ، آن را توجيه كند ، براي اينكه آياتي كه بر عصمت انبيا (عليهم‏السلام‏) دلالت دارد ، خود قرينه قطعي است بر اينكه ظاهر چنين آيه و روايتي مراد نيست ، و بايد حمل بر خلاف ظاهرش شود ، و به همين جهت در معناي كلمه اذ ابق و نيز در معناي مغاضبا فظن ان لن نقدر ... بياني آورديم كه ديديد هيچ منافاتي با عصمت انبيا (عليهم‏السلام‏) نداشت و حاصل آن معنا اين بود كه گفتيم كلمات حكايت حال و ايهامي است كه : فعل يونس (عليه‏السلام‏) موهم آن بود و خلاصه يونس (عليه‏السلام‏) نه از انجام ماموريت فرار كرد و نه از برطرف شدن عذاب خشمگين بود ، ولي كاري كرد كه آن كار ايهامي به اين معاني داشت .

3 - خداي تعالي در چند مورد از قرآن كريم يونس (عليه‏السلام‏) را ستايش كرده .

و در سوره انبيا ، آيه 88 او را از مؤمنين خوانده و در سوره القلم ، آيه 50 فرموده : او را اجتباء

ترجمة الميزان ج : 17 ص :257

كرده .

و به خاطر داريد كه گفتيم : اجتباء به اين است كه خداوند بنده‏اي را خالص براي خود كند و نيز او را از صالحان خوانده ، و در سوره انعام ، آيه 87 در زمره انبياء شمرده ، و فرموده : كه او را بر عالميان برتري داده ، و او و ساير انبياء را به سوي صراط مستقيم هدايت كرده .

بحث روايتي

در كتاب فقيه از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : هيچ قومي در ميان خود قرعه نينداختند ، و امر خود را به خدا واگذار نكردند ، مگر آنكه آنچه حق بود از قرعه بيرون آمد .

و نيز فرموده : چه حكمي بالاتر از حكم قرعه و عادلانه‏تر از آن است ؟ وقتي اشخاص امر خود را به خدا واگذارند ، آيا اين خداي سبحان نيست كه مي‏فرمايد : فساهم فكان من المدحضين ؟ .

و در كتاب بحار از كتاب بصائر نقل كرده كه او به سند خود از حبه عرني روايت كرده كه گفت : امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) فرمود : خداي تعالي ولايت مرا بر همه اهل آسمانها و اهل زمين عرضه كرد ، جمعي بدان اقرار و جمعي ديگر انكار كردند .

يونس از آنان بود كه انكار كرد و خدا او را به همين سبب در شكم ماهي حبس نمود ، تا سرانجام اقرار نمود .

مؤلف : در معناي اين روايت ، روايات ديگري نيز هست ، و مراد از اين ولايت ، ولايت كلي الهي است كه خود امير المؤمنين ( صلوات الله عليه ) اولين كسي است از اين امت كه فتح باب آن كرد و آن عبارت از آن است كه خدا قائم مقام بنده‏اي ، در تدبير امر او گردد ، و در نتيجه ، آن بنده جز به سوي خدا توجه نكند ، و جز خواست خدا را نخواهد و اين مقام را با پيمودن طريق عبوديت به بنده مي‏دهند ، طريقي كه بنده را به حدي مي‏رساند كه خالص براي خدا مي‏شود ، و به غير از خدا ، احدي از آن بنده سهم نمي‏برد .

و ظاهر عمل يونس (عليه‏السلام‏) - همان طور كه گفتيم - ظاهري بود كه مرضي خدا نبود و نمي‏شد آن را به اراده خدا نسبت داد ، و به همين جهت خدا او را مبتلا كرد ، تا به ظلمي كه

ترجمة الميزان ج : 17ص :258

او به نفس خود كرد اعتراف كند آري خداي سبحان منزه است از اراده مثل اين كارها .

پس بلايا و محنت‏هايي كه اولياي خدا بدان مبتلا مي‏شوند ، تربيتي است الهي كه خدا به وسيله آن بلايا ، ايشان را تربيت مي‏كند و به حد كمال مي‏رساند و درجاتشان را بالا مي‏برد ، هر چند كه بعضي از آن بلايا جهات ديگر داشته باشند كه بتوان آن را مؤاخذه و عقاب ناميد ، و اين خود معروف است كه گفته‏اند : البلاء للولاء - بلا لازمه ولايت و دوستي است .

مؤيد اين معنا حديثي است كه صاحب كتاب علل به سند خود از ابي بصير آورده ، كه گفت : به امام صادق (عليه‏السلام‏) عرضه داشتم : به چه علت خدا عذاب را از قوم يونس برداشت با اينكه تا بالاي سرشان آمد ، و بر سرشان سايه افكند و اين معامله را با هيچ قومي ديگر نكرد ؟ در جواب فرمود : براي اينكه در علم خداي تعالي اين معنا بود كه به زودي عذاب را از آنان برمي‏گرداند ، به خاطر اينكه توبه مي‏كنند .

و اگر اين جريان را به اطلاع يونس نرساند ، براي اين بود كه يونس فارغ براي عبادت او باشد ، و در شكم ماهي به مناجات با او بپردازد ، و در عوض مستوجب ثواب و كرامت اوگردد .


ترجمة الميزان ج : 17ص :259

فَاستَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّك الْبَنَات وَ لَهُمُ الْبَنُونَ‏(149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَئكةَ إِنَثاً وَ هُمْ شهِدُونَ‏(150) أَلا إِنهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ‏(151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنهُمْ لَكَذِبُونَ‏(152) أَصطفَي الْبَنَاتِ عَلي الْبَنِينَ‏(153) مَا لَكمْ كَيْف تحْكُمُونَ‏(154) أَ فَلا تَذَكَّرُونَ‏(155) أَمْ لَكمْ سلْطنٌ مُّبِينٌ‏(156) فَأْتُوا بِكِتَبِكمْ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ‏(157) وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَينَ الجِْنَّةِ نَسباًوَ لَقَدْ عَلِمَتِ الجِْنَّةُ إِنهُمْ لَمُحْضرُونَ‏(158) سبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ‏(159) إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ‏(160) فَإِنَّكمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ‏(161) مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ بِفَتِنِينَ‏(162) إِلا مَنْ هُوَ صالِ الجَْحِيمِ‏(163) وَ مَا مِنَّا إِلا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ‏(164) وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصافُّونَ‏(165) وَ إِنَّا لَنَحْنُ المُْسبِّحُونَ‏(166) وَ إِن كانُوا لَيَقُولُونَ‏(167) لَوْ أَنَّ عِندَنَا ذِكْراً مِّنَ الأَوَّلِينَ‏(168) لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ‏(169) فَكَفَرُوا بِهِفَسوْف يَعْلَمُونَ‏(170) وَ لَقَدْ سبَقَت كلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسلِينَ‏(171) إِنهُمْ لهَُمُ الْمَنصورُونَ‏(172) وَ إِنَّ جُندَنَا لهَُمُ الْغَلِبُونَ‏(173) فَتَوَلَّ عَنهُمْ حَتي حِينٍ‏(174) وَ أَبْصِرْهُمْ فَسوْف يُبْصِرُونَ‏(175) أَ فَبِعَذَابِنَا يَستَعْجِلُونَ‏(176) فَإِذَا نَزَلَ بِساحَتهِمْ فَساءَ صبَاحُ الْمُنذَرِينَ‏(177) وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتي حِينٍ‏(178) وَ أَبْصِرْ فَسوْف يُبْصِرُونَ‏(179) سبْحَنَ رَبِّك رَب الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ‏(180) وَ سلَمٌ عَلي الْمُرْسلِينَ‏(181) وَ الحَْمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ‏(182)


ترجمة الميزان ج : 17ص :260

ترجمه آيات

از ايشان نظر بخواه آيا براي پروردگارت دختران و براي ايشان پسران است ؟ ( 149) .

و آيا روزي كه ما ملائكه را ماده خلق مي‏كرديم ايشان شاهد و ناظر بودند ( 150) .

آگاه باش كه اينان از بس در دروغ‏گويي بي‏پروا هستند كه خواهند گفت ( 151) .

خدا بچه آورده و حال آنكه دروغ گويند ( 152) .

آيا خدا دختران را بر پسران برگزيده ( 153) .

واي بر شما ! اين چه حكمي است كه مي‏كنيد ؟ ( 154).

و چرا متذكر نمي‏شويد ( 155) .

يا آنكه راستي برهان روشني داريد ؟ ( 156 ) .

اگر كتابي در اين باره بر شما نازل شده پس آن كتابتان را بياوريد اگر راست مي‏گوييد ( 157) .

(دروغ ديگرشان اين است كه ) بين خدا و جن خويشاوندي قايل شدند با اينكه جن هم مي‏دانند كه روزي براي حساب احضار مي‏شوند ( 158) .

منزه است خدا از اين وصف‏ها كه برايش مي‏تراشند ( 159) .

مگر اوصافي كه بندگان مخلص او براي او قائلند ( 160) .

اين شما و اين خدايانتان هر چه مي‏خواهيد بكنيد ( 161) .

شما هر كاري بكنيد نمي‏توانيد عليه خدا فتنه به پا كنيد ( 162) .

و در آن فتنه افراد راگمراه سازيد مگر كسي را كه خودش دنبال جهنم مي‏گردد ( 163) .

و هر يك از ما ( فرشتگان ) مقام و پستي معين داريم ( 164) .

همواره آماده به خدمت در صف ايستاده‏ايم ( 165) .

دائما در حال تسبيح اوييم ( 166) .

(بعد از شنيدن اين دليل از ملائكه ) به طور مسلم خواهند گفت ( 167) .

اگر نزد ما هم كتابي از جنس كتب گذشتگان مي‏بود ( 168) .

ما نيز از بندگان مخلص خدا بوديم ( 169) .

(ولي اين هم دروغ است چون مشرك نزول كتاب از آسمان را محال مي‏داند ) و به اين معنا كافر است و به زودي خواهند فهميد ( 170) .

فرمان ما از سابق به نفع بندگان مرسل ما صادر شده ( 171 ) .


ترجمة الميزان ج : 17ص :261

كه ايشان تنها ياري خواهند شد ( 172) .

و لشكر ما به تنهايي غالب خواهد گشت ( 173) .

پس تو تا مدتي روي از ايشان برتاب ( 174) .

ببين چه عكس العملهايي نشان مي‏دهند و به زودي ثمره رفتار خود را مي‏بينند ( 175) .

آيا به عذاب ما شتاب مي‏كنند ( 176) .

پس همين كه بر آنها احاطه كرد آن وقت مي‏فهمند كه چه روزگار بدي دارند ( 177) .

تو تا چندي روي از ايشان برتاب ( 178) .

و رفتارشان را زير نظر داشته باش به زودي خودشان هم خواهند ديد ( 179 ) .

منزه است پروردگار تو كه رب العزه است از آنچه اينان در باره‏اش مي‏گويند ( 180) .

و سلام بر فرستادگان ( 181) .

و ستايش مخصوص خدا است كه پروردگار عالميان است ( 182) .

بيان آيات

در سابق اين معنا را بيان فرموده بود كه او رب و معبود حقيقي است ، جمعي از بندگان مخلص چون انبياي گرامي ، او را پرستيدند ، و به حد خلوص رسيدند و بعضي ديگر به ربوبيت او كافر شدند ، و خداوند بندگانش را نجات داده ، و كافران را هلاك و به عذاب اليم مبتلا كرد .

اينك در اين آيات متعرض عقايد كفار شده كه در باره خدايان خود كه يا ملائكه و يا جن بودند ، چه عقايدي داشتند و چگونه ملائكه را دختران خدا ناميده و براي جن قائل به نسبت و خويشاوندي با خدا شدند .

به طور كلي بت‏پرستان ، كه يا برهمايي هستند ، و يا بودايي ، و يا صابئي ، معتقد نبودند كه تمامي ملائكه دختر و زنند ، بله بعضي از آنان اين اعتقاد را داشتند ، ليكن آنچه از بعضي از قبايل عرب مانند وثني‏هاي قبيله جهينه ، سليم ، خزاعه ، و بني مليح حكايت شده ، اين است كه : اينان قايل به انوثيت ملائكه بودند .

و اما اعتقاد به اينكه بين جن و خدا خويشاوندي هست و نسبت جن سرانجام به خدا منتهي مي‏شود ، في الجمله از تمامي فرقه‏هاي مشرك ، نقل شده .

و كوتاه سخن اينكه : خداي تعالي در اين آيات به فساد عقيده ، آنان اشاره نموده ، سپس

ترجمة الميزان ج : 17ص :262

رسول گرامي خود را بشارت مي‏دهد به اينكه به زودي او را ياري مي‏كند و مشركين را تهديد مي‏كند به اينكه به عذاب مبتلايشان مي‏سازد و آنگاه سوره مورد بحث را با تقديس و منزه بودن خدا از داشتن شريك و نيز با سلام بر همه رسولان ، و حمد خدا كه رب العالمين است ، ختم مي‏نمايد .

فاستفتهم ا لربك البنات و لهم البنون خداي سبحان اعتقاد مشركين را به اينكه ملائكه دختران خدايند باز نموده كه چه لوازمي دارد و آن لوازم اين است كه : ملائكه فرزندان خدا و دختر باشند و خدا اين دختران را به خود اختصاص داده باشد ( و تنها او دختر بزايد ) اما مردم همه پسر بزايند و هر چه پسر هست مخصوص مردم باشد و سپس اين لوازم را يكي پس از ديگري رد نمود سخن اول ايشان را كه دختران از آن خدا و پسران از آن ايشان باشند رد نموده ، مي‏فرمايد : از ايشان بپرس آيا براي پروردگار تو دختران باشد و براي خود آنان پسران ؟ و اين استفهام استفهامي است انكاري ، به انكار لازمه كلام ، چون لازمه اين گفتار اين است كه : مشركين از خدا بالاتر باشند ، چون مشركين اين اعتقاد را هم داشته‏اند كه پسر بهتر از دختر است و مي‏خواستند كه از داشتن دختر منزه باشند ، و به همين جهت دختران را زنده به گور مي‏كردند ، تا نزاهتشان لكه‏دار نشود .

ام خلقنا الملئكة اناثا و هم شاهدون كلمه ام در اينجا منقطعه و به معناي بلكه است ، نه به معناي يا اين و يا آن و معناي آيه اين است كه : بلكه از سؤال قبلي مهم‏تر اين است كه از ايشان بپرسي .

آيا ما ملائكه را ماده خلق كرده‏ايم ، و آيا مشركين در روزي كه ما ملائكه را خلق مي‏كرديم آنجا حاضر بودند و مادگي ملائكه را ديدند ؟ يا اينكه نه تنها حاضر نبودند ، بلكه چنين ادعايي هم نمي‏توانند بكنند ؟ علاوه بر اين اصولا نري و مادگي ، يك مساله‏اي است كه جز از راه حس نمي‏توان اثباتش كرد و ملائكه براي مشركين محسوس نبودند و اين جمله رد ماده بودن ملائكه است .

الا انهم من افكهم ليقولون ولد الله و انهم لكاذبون اين آيه شريفه رد لازمه ديگر گفتار مشركين است و آن اثبات ولادت ملائكه از خداست ، و اين سخن را صرف افك مي‏شمارد ، و افك عبارت است از اينكه سخني را به غير آن وجهه‏اي كه دارد برگرداني و وجهه حق آن را به سوي باطل صرف كني .

و خلاصه خلقت ملائكه را كه براي كسي معلوم نيست چگونه بوده ؟ برگرداني و نام ولادت بر آن بگذاري ، پس مشركين در اين سخن خود مرتكب افك شده‏اند ، و دروغي روشن گفته‏اند .


ترجمة الميزان ج : 17ص :263

اصطفي البنات علي البنين ما لكم كيف تحكمون ا فلا تذكرون در اين آيه ، انكار انتخاب دختران بر پسران را تكرار كرده ، تا شدت شناعت و زشتي اين سخن را افاده كند ، يك بار فرموده : آيا خدا دختران را بر پسران ترجيح داده كه خودش تنها دختر بزايد و پسر زاييدن را به شما واگذار كند ؟ و بار ديگر فرموده : آخر اين چه حكمي است كه مي‏كنند ؟ و بار سوم فرموده : راستي نمي‏خواهيد متذكر شويد ؟ آنگاه ايشان را توبيخ نموده مي‏فرمايد : ما لكم كيف تحكمون ، چون سخن ايشان حكمي است بدون دليل ، و سپس دنبالش فرموده : ا فلا تذكرون كه هم توبيخ است و هم اشاره است به اينكه اين حرف صرف نظر از اينكه هيچ دليلي ندارد ، بلكه بر خلافش دليل هست چيزي كه هست مشركين متذكر آن دليل نمي‏شوند ، اگر متذكر شوند مي‏فهمند كه ساحت خداي سبحان منزه از آن است كه متجزي شود و جزئي به نام فرزند از او جدا گردد ، و نيز منزه از آن است كه محتاج فرزند شود و در صدد فرزنددار شدن برآيد .

و اين گونه احتجاجها در كلام خداي تعالي عليه مشركين مكرر آورده شده است .

در آيه مورد بحث التفاتي از غيبت الا انهم من افكهم ليقولون ، به خطاب ما لكم كيف تحكمون به كار رفته ، در جمله اول مشركين را غايب حساب كرده و فرموده : ايشان از در افك خواهند گفت و در جمله دوم خطاب به مشركين فرموده : واي بر شما اين چه حكمي است كه مي‏كنيد و اين التفات براي آن است كه بر شدت خشم خدا دلالت كند ، شدت خشمي كه باعث شده خدا شفاها با خود مشركين سخن گويد .

ام لكم سلطان مبين فاتوا بكتابكم ان كنتم صادقين كلمه ام در اين آيه نيز منقطعه و به معناي بلكه است و مراد از سلطان - به طوري كه از سياق برمي‏آيد - برهان و كتابي است كه از ناحيه خداي سبحان بر مشركين نازل شده باشد ، و در آن كتاب خدا به ايشان خبر داده باشد كه ملائكه دختران منند ، چون وقتي عقل و حس اجازه چنين عقيده‏اي را ندهد ، باقي مي‏ماند دليل نقلي و كتابي كه از ناحيه خدا آن را اثبات كرده باشد پس اگر مدعاي مشركين حق است ، بايد كتابي آسماني ارائه دهند ، تا مدعاي آنان را اثبات كند .

و اگر كلمه كتاب را بر مشركين اضافه كرد ، و فرمود : كتابتان به اين عنايت است كه فرض كرد مشركين كتابي داشته باشند كه بر مدعايشان دلالت كند .

و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون قرار دادن نسبت بين خدا و جن ، عبارت از همين عقيده مشركين است كه مي‏گويند :

ترجمة الميزان ج : 17ص :264

جن اولاد خدا هستند كه شرح مفصل اين عقيده آنان در تفسير سوره هود آنجا كه در باره بت‏پرستان بحث كرديم گذشت .

و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون - يعني خود جنيان مي‏دانند روزي براي حساب و يا عذاب حاضر خواهند شد .

و اينكه گفتم .

حساب يا عذاب ، به خاطر اطلاق كلمه محضرون است .

و به هر حال جنيان مي‏دانند كه خود مربوب خدا هستند ، و خدا به زودي از ايشان حساب مي‏كشد و بر طبق اعمالشان جزا مي‏دهد .

پس نسبتي كه بين جنيان و خدا هست نسبت مربوبيت و ربوبيت است ، نه نسبت ولادت و كسي كه خودش مربوب ديگري است ، شايستگي پرستش ندارد .

و از عجايب ، سخن بعضي از مفسرين است كه گفته‏اند : مراد از كلمه جنة طايفه‏اي از ملائكه است كه به اين اسم ناميده شده‏اند .

و بنا بر اين بايد ضمير انهم را به كفار برگردانيد ، نه به كلمه جنة ، و معنايش اين است كه : طايفه‏اي از ملائكه ، كهنامشان جن است ، مي‏دانند كه كفار براي عذاب حاضر مي‏شوند ، و اين تفسيري است كه هيچ شاهدي از قرآن كريم بر آن نيست ، علاوه بر اين از سياق بعيد است .

سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين ضمير در جمله يصفون - با در نظر گرفتن اينكه اين آيه متصل به آيه قبل است - به كفار نامبرده برمي‏گردد ، و استثناي الا در آن استثناي منقطع است ، و معناي آيه اين است كه : خدا از توصيفي كه كفار مي‏كنند منزه است ، و يا خدا از آنچه كه كفار در باره‏اش مي‏گويند ، و از اوصافي كه برايش مي‏تراشند از قبيل ولادت و نسبت و شركت و امثال آن منزه است ، ولي بندگان مخلص خدا او را به اوصافي وصف مي‏كنند كه لايق ساحت قدس اوست و يا طوري وصف مي‏كنند كه لايق اوست .

و بعضي از مفسرين گفته‏اند : اين استثنا ، استثناي منقطع از ضمير در لمحضرون است .

بعضي ديگر گفته‏اند : استثناي از فاعل در جعلوا است و جمله‏هايي كه بين اين ضمير و مرجعش فاصله شده‏اند ، جملات معترضه است .

ولي اين دو وجه بعيد است .

و در صورتي كه اين دو آيه را مستقل در نظر بگيريم ، همچنان كه مستقل نيز هستند،

ترجمة الميزان ج : 17ص :265

معنايي وسيع‏تر و دقيق‏تر از آن معاني دارد ، چون در اين صورت بايد ضمير در يصفون را به عموم مردم برگردانيم ، و چون كلمه يصفون مطلق است ، و شامل همه گونه وصف مي‏شود ، آنگاه اگر استثنا را هم متصل بگيريم ، معنا چنين مي‏شود : خداي تعالي منزه است از تمامي وصف‏هايي كه واصفان برايش مي‏كنند ، مگر تنها بندگان مخلص خدا كه وصف آنان درست است .

اما منزه بودن خدا از وصف همه واصفان ، علتش اين است كه : واصفان خدا را با مفاهيمي كه نزد خود آنان محدود است توصيف مي‏كنند ، و خداوند غير محدود است ، ( مثلا اگر مي‏گويند خدا بينا است ، چشم هم براي خدا اثبات مي‏كنند ، چونبينايي در بين خود آنان مستلزم داشتن چشم است ، و معلوم است كه وقتي چشم اثبات شود ، سر نيز اثبات مي‏شود و حال آنكه بينايي خدا مربوط به چشم نيست ) و همچنين هيچ يك از اوصاف او قابل تحديد نيست ، و هيچ لفظي نمي‏تواند قالب تمام عيار اسماء و صفات او گردد ، پس هر چيزي كه واصفان در باره خدا بگويند ، خدا از آن بزرگتر است ، و هر آنچه كه از خدا در توهم آدمي بگنجد ، باز خدا غير از آن چيز است .

و اما اينكه وصف عباد مخلصين در باره خدا درست است ، دليلش اين است كه : خداي عز و جل بندگاني دارد كه ايشان را براي خود خالص كرده، يعني ديگر هيچ موجودي غير از خدا در اين افراد سهمي ندارد ، و خود را به ايشان شناسانده ، و غير خود را از ياد ايشان برده ، در نتيجه تنها خدا را مي‏شناسند و غير از خدا را فراموش مي‏كنند ، و اگر غير از خدا ، چيزي را هم بشناسند به وسيله خدا مي‏شناسند ، چنين مردمي اگر خدا را در نفسشان وصف كنند ، به اوصافي وصف مي‏كنند كه لايق ساحت كبريايي اوست و اگر هم به زبان وصف كنند - هر چند الفاظ قاصر و معاني آنها محدود باشد - دنبال وصف خود اين اعتراف را مي‏كنند كه بيان بشر عاجز و قاصر است از اينكه قالب آن معاني باشد و زبان بشر الكن است از اينكه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حكايت كند ، همچنان كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كه سيد مخلصين است فرموده : لا احصي ثناء عليك انت كما اثنيت علي نفسك كه بر خدا ثنا گفته و نقص ثنايش را اينگونه كامل كرده كه آنچه را كه خداوند در ثناي بر خودش اراده مي‏كند منظورش مي‏باشد - دقت بفرماييد .


ترجمة الميزان ج : 17ص :266

فانكم و ما تعبدون ما انتم عليه بفاتنين الا من هو صال الجحيم اين آيه كه در آغازش حرف فاء قرار دارد ، تفريع و نتيجه‏گيري از حكم مستثني و مستثني منه و يا تنها از حكم مستثني است و معنايش اين است كه : بعد از آنكه مسلم شد كه آنچه شما از اوصاف براي خدا تراشيده‏ايد ، همه ضلالت است ، - به خلاف بندگان مخلص خدا كه در وصف كردن خود دچار ضلالت نمي‏شوند - پس اين نتيجه عايد مي‏شود كه شما با اين گمراهي خود نمي‏توانيد گمراه كنيد مگر مردم دوزخي را ، يعني آنهايي را كه با پاي خود راه دوزخ را طي مي‏كنند .

و آنچه از سياق به روشني به چشم مي‏خورد ، اين است كه : كلمه ما در جمله ما تعبدون موصوله باشد و مراد از آن بت‏ها مي‏باشد و بس ، و يا بت‏ها و همه آلهه ضلالت و پيشوايان گمراهي از قبيل شيطانهاي جني مي‏باشد .

و نيز ظاهر سياق اين است كه : كلمه ما در جمله ما انتم نافيه است .

و ضمير در عليه به خداي سبحان برمي‏گردد و ظرف ( عليه ) متعلق است به فاتنين و كلمه فاتنين جمع فاتن است كه اسم فاعل از فتنه به معناي گمراه كردن مردم است .

و كلمه صالي از ماده صلو اشتقاق يافته كه به معناي پيروي است ، و صالي جحيم به معناي دنباله‏رو جهنم است ، به طوري كه هر جا راه جهنم را سراغ داشته باشد به آنجا برود و عمل دوزخيان را مرتكب شود .

و استثناء در آيه مفرغ است ، ( مستثني منه آن در كلام نيامده ) ، و تقدير كلام چنين است : ما انتم بفاتنين احدا الا من هو صال الجحيم .

و معناي آيه اين است كه : شما و خدايان ضلالت كه مي‏پرستيد ، هر چند دست به دست هم بدهيد نمي‏توانيد احدي را مفتون و گمراه كنيد ، مگر تنها آن كساني را كه خود راه جهنم را دنبال مي‏كنند .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : كلمه ما در اول مصدريه و يا موصوله است و جمله فانكم و ما تعبدون كلامي است تام و مستقل ، از قبيل اينكه مي‏گويند : انت و شانك - برو پي كارت و معناي آيه اين است كه : شما و آنچه مي‏پرستيد و يا شما و بت‏پرستيتان يعني برويد پي اين كارها كه داريد ، آنگاه با جمله‏اي استينافي يعني ابتدايي فرموده : ما انتم عليه بفاتنين و فاتنين متضمن معناي حمل است ، و ضمير در عليه در صورت مصدري بودن ما به كلمه ما در ما تعبدون برمي‏گردد ، و در صورت موصوله بودن آن ، به

ترجمة الميزان ج : 17ص :267

مضافي تقديري برمي‏گردد .

و معناي آيه اين است كه شما نمي‏توانيد تحميل كنيد بر عبادت خود و يا بر بت‏پرستي خود مگر كسي را كه خودش پيرو جهنم است .

و بعضي ديگر گفته‏اند : ممكن است كلمه علي به معناي با باشد ، و ضمير به كلمه ما تعبدون و يا تنها به كلمه ما در صورتي كه موصوله باشد برگردد و كلمه فاتنين همان معناي ظاهري خود را مي‏دهد ، و متضمن معناي تحميل و حمل نيست ، و معناي آيه اين است كه : شما نمي‏توانيد با عبادت خود و يا با عبادت بت‏هاي خود گمراه كنيد ، مگر پيروان دوزخ را .

و همه اين سخنان وجوهي است نادرست و در حقيقت بدون جهت خود را به زحمت انداختن است .

و در آيه مورد بحث التفات به كار رفته ، و نكته اين التفات عينا همان است كه : در التفات در آيات سابق ذكر كرديم .

و ما منا الا له مقام معلوم و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون اين سه آيه - به طوري كه از سياق برمي‏آيد - اعتراضي است از كلام جبرئيل و يا كلام او و ياراني كه از فرشتگان وحي دارد ، نظير حكايتي كه از خود جبرئيل و يارانش نقل كرده و فرموده : و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : سه آيه مورد بحث كلام رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است ، كه خودش و مؤمنين را براي كفار توصيف مي‏كند ، تا ايشان را توبيخي خوار كننده كرده باشد .

و آيات مورد بحث متصلند به آيه فاستفتهم و تقدير كلام چنين است : از ايشان استفتاء كن و بعد از آنكه استفتاء كردي بگو : هيچ يك از ما مسلمان نيست مگر آنكه در قيامت جايگاه و مقامي معلوم و در خور اعمال خود دارد و به درستي ماييم كه در نماز به صف مي‏ايستيم و ماييم تسبيح كنندگان .

و ليكن اين وجه ، وجه مناسبي نيست ، و با سياق سازگاري ندارد .

اين آيات سه‏گانه در اين مقامند كه عقيده مشركين بر الوهيت ملائكه را باطل كنند ، از اين طريق كه با اعتراف خود عقيده كفار را باطل مي‏كنند ، توضيح اينكه : مشركين اعتراف دارند به اينكه ملائكه خودشان مربوب و عبد خداي تعالي هستند ، چيزي كه هست مي‏گويند :

ترجمة الميزان ج : 17ص :268

همين مربوب‏هاي خدا خود رب موجودات پايين‏تر از خويشند و در آن موجودات استقلال در تدبير و تصرف دارند و از تدبير عالم چيزي مربوط به خدا نيست ، و ملائكه خودشان اين معنا را قبول ندارند ، يعني خود را مستقل در تدبير عالم نمي‏دانند ، هر چند كه واسطه و سبب متوسط بين خدا و خلق هستند .

پس آنچه كه در اين آيات ملائكه از خود نفي مي‏كنند ، همان استقلال در تدبير است ، نه سببيت به اذن خدا ، پس اعتقاد مشركين به مربوب بودن ملائكه كافي است در ابطال اعتقاد ديگرشان ، و آن اينكه ملائكه رب عالم باشند ، همچنان كه آيه بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون هم از يك سو سببيت و وساطت ملائكه را اثبات مي‏كند و هم از سوي ديگر استقلال آنان را انكار مي‏نمايد .

پس اينكه فرمود : و ما منا الا له مقام معلوم معنايش اين است كه : هر يك از ما مقامي معين و پستي مشخص داريم ، كه ما را بدان گمارده‏اند و با گمارده شدن ديگر استقلال معني ندارد ، چون شخص گمارده شده نمي‏تواند از خط مشيي كه برايش تعيين كرده‏اند تجاوز كند ، ملائكه نيز مجعول ( آفريده شده ) بر اين هستند كه خدا را در آنچه امر مي‏كند اطاعت نموده و او را بپرستند .

و اينكه فرمود : و انا لنحن الصافون معنايش اين است كه : ما فرشتگان همواره نزد خدا در صف ايستاده منتظر اوامر او هستيم ، تا اوامري كه در تدبير عالم صادر مي‏كند ، بر طبق خواسته‏اش اجرا كنيم ، همچنان كه از آيه لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون نيز اين معنا استفاده مي‏شود .

اين آن معنايي بود كه ما به كمك سياق از آيات مورد بحث استفاده كرديم .

و چه بسا بعضي گفته‏اند كه : مراد از اين جمله اين است كه : ما ملائكه نزد خدا به صف ايستاده‏ايم براي نماز .

ولي اين خيلي از فهم دور است و شاهدي هم بر آن نيست .

و اينكه فرمود : و انا لنحن المسبحون معنايش اين است كه : ما خدا را از آنچه لايق ساحت كبريايي او نيست تنزيه مي‏كنيم ، همچنان كه در جاي ديگر باز فرموده : يسبحون الليل و النهار لا يفترون .

پس اين آيات سه‏گانه موقف و موقعيت ملائكه در عالم خلقت را توصيف مي‏كنند و

ترجمة الميزان ج : 17ص :269

عملي كه مناسب خلقت آنان است بيان مي‏نمايند و آن عمل عبارت است از در صف ايستادن براي گرفتن اوامر خداي تعالي ، و نيز منزه داشتن ساحت كبريايي خدا از شريك و از هر چيزي كه لايق به كمال ذات او نيست .

ذاتي كه عقل و وهم بدان دست نمي‏يابد .

و ان كانوا ليقولون لو ان عندنا ذكرا من الاولين لكنا عباد الله المخلصين در اين آيه به سياق قبلي بازگشت شده ضمير جمع در كانوا و در يقولون به قريش و هر قومي كه عقيده آنان را داشته باشند برمي‏گردد .

و كلمه ان در اول آيه مخفف ان است .

و مراد از ذكر اولين كتابي آسماني از جنس كتابهاي نازل بر اولين است .

و معناي آيه اين است كه : اگر نزد ما قريش نيز كتابي آسماني نظير كتب آسماني نازل بر اقوام گذشته مي‏بود ، ما نيز هدايت مي‏شديم و بندگان مخلص خدا مي‏بوديم و منظورشان از اين سخن اين است كه : از كفر خود عذر بخواهند و بگويند از ناحيه خدا حجتي بر ما تمام نشده .

و اين در حقيقت عذري است بدتر از گناه ، براي اينكه : مذهب وثنيت و بت‏پرستي مساله نبوت و رسالت و نزول كتابي از آسمان را به كلي محال مي‏داند .

فكفروا به فسوف يعلمون فا در اول جمله - به اصطلاح ادبي - فاي فصيحه است و معناي جمله اين است كه : پس ما همين قرآن را بر آنان نازل كرديم ، تا ديگر گله نكنند كه ما كتابي آسماني نداشتيم ، ولي به همين قرآن كفر ورزيدند و به آنچه گفتند وفا نكردند و به زودي خواهند دانست كه وبال كفرشان چيست .

و اين جمله اخير تهديدي از خداي تعالي به ايشان است .

و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون كلمه خداي تعالي براي ايشان ، عبارت است از قضايي كه در باره آنان رانده و حكمي كه كرده .

و سبقت كلمه يا به اين است كه عهد آن مقدم باشد و يا به اين است كه به نفوذ و غلبه مقدم شود .

و حرف لام در جمله لهم معناي منفعت را افاده مي‏كند ، مي‏فرمايد : ما قضايي حتمي در باره ايشان رانديم كه به طور يقين ياري شدگان باشند .

و - به طوري كه ملاحظه مي‏كنيد - اين معنا را با چند نوع تاكيد بيان كرده .

يكي حرف لام در ابتداي آيه ، يكي كلمه قد ، يكي كلمه ان و يكي حرف لام در لهم .

در اين آيه شريفه نصرت را مقيد نكرده كه انبيا (عليهم‏السلام‏) را در دنيا نصرت مي‏دهد و يا در آخرت و يا به نحوي ديگر .

بلكه در آيه ديگر نصرت را عموميت داده و فرموده :

ترجمة الميزان ج : 17ص :270

انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا في الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد .

پس رسولان خدا هم در حجت و دليل منصورند ، براي اينكه راه حق را پيش گرفته‏اند و راه حق هرگز شكست نمي‏خورد ، و هم بر دشمنان خود منصورند ، يا به اينكه خدا ياريشان مي‏دهد تا دشمنان را زير دست كنند ، و يا به اينكه از ايشان انتقام مي‏گيرند ، چنانچه خداي تعالي فرموده : و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحي اليهم من اهل القري ... حتي اذا استياس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجي من نشاء و لا يرد باسنا عن القوم المجرمين .

و هم در آخرت منصورند ، همچنان كه در جاي ديگر فرموده : يوم لا يخزي الله النبي و الذين آمنوا معه - و در همين نزديكي‏ها در سوره مؤمن بياني در اين معنا گذشت .

و ان جندنا لهم الغالبون كلمه جند به معناي مجتمعي است انبوه و متراكم و لشكر را هم به همين جهت جند مي‏خوانند .

بنا بر اين ، كلمه جند با كلمه حزب قريب المعنا مي‏باشند و لذا مي‏بينيم در قرآن كريم در باره آمدن احزاب يك جا تعبير به جند نموده ، مي‏فرمايد : اذ جاءتكم جنود ، و در جايي ديگر در همين باره مي‏فرمايد : و لما را المؤمنون الاحزاب و نيز در جايي ديگر فرموده : و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون .

و مراد از جندنا جامعه‏اي است كه فرمانبردار امر خدا باشد و در راه خدا جهاد

ترجمة الميزان ج : 17ص :271

نمايد ، و اين جامعه عبارت است از گروه مؤمنان و يا انبياء به ضميمه مؤمنان ، كه پيرو انبيايند ، بنا بر احتمال دوم در اين كلام تعميم بعد از تخصيص به كار رفته ، و به هر حال پس مؤمنان مانند پيشوايان خود منصورند ، همچنان كه در جاي ديگر خطاب به مؤمنان فرموده : و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين كه در گذشته تعدادي آيات كه بر اين معنا دلالت داشت ، گذشت .

و اين حكم يعني نصرت و غلبه حكمي است اجتماعي و منوط است بر تحقق عنوان و لا غير ، يعني اين نصرت و غلبه تنها نصيب انبيا و مؤمنين واقعي است ، كه جند خدا هستند و به امر او عمل مي‏كنند و در راه او جهاد مي‏كنند هر جامعه‏اي كه اين عناوين بر آن صادق باشد ، يعني ايمان به خدا داشته باشد، و به اوامر خدا عمل كند و در راه او جهاد نمايد منصور و غالب است ، نه جامعه‏اي كه اين اسامي و عناوين را دارد و واقعيت آنها را ندارد .

پس جامعه‏اي كه از ايمان جز اسم در آن نمانده باشد و از انتسابش به خدا جز سخني در آن نمانده باشد ، نبايد اميد نصرت و غلبه را داشته باشد .

فتول عنهم حتي حين اين جمله تفريع بر داستان نصرت و غلبه است ، و در حقيقت وعده‏اي است به رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كه به زودي نصرت و غلبه‏اش مي‏دهد و تهديدي است عليه مشركين و مخصوصا مشركين قريش .

و از اينكه نخست دستور مي‏دهد به اينكه آن جناب از مشركين اعراض كند و سپس با جمله حتي حين آن را موقت مي‏سازد ، به دست مي‏آيد كه اين مدت خيلي طولاني نيست ، و واقعيت هم همين طور بود ، چون بعد از مدتي كوتاه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) از بين مشركين مهاجرت كرد ، و سپس رؤسا و بزرگان آنان را در جنگ بدر و غير آن نابود كرد .

و ابصرهم فسوف يبصرون از اينكه در آغاز ، امر به بينايي مي‏كند و سپس خبر مي‏دهد كه به زودي خواهند ديد ، و سپس كلام را بر اعراض فوري در آيه قبلي عطف مي‏كند ، از نظر سياق استفاده مي‏شود كه مي‏خواهد بفرمايد : لجبازي و جحود ايشان را نيك بنگر ، و ببين در مقابل انذار و تخويف تو چه عكس العملي نشان مي‏دهند و چگونه انكار مي‏كنند و به زودي خواهند ديد سرانجام

ترجمة الميزان ج : 17ص :272

لجبازي و استكبارشان چيست .

ا فبعذابنا يستعجلون فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين اين آيه مشركين را در برابر عجله‏شان توبيخ مي‏كند كه مي‏گفتند : متي هذا الوعد - پس اين وعده عذابت چه شد ؟ و متي هذا الفتح - پس اين وعده فتح چه شد ؟ و نيز اعلام مي‏كند به اينكه اين عذاب چيزي نيست كه در آن عجله شود ، چون روزي بسيار سخت و صبحي بسيار شوم در پي دارد .

و نزول عذاب به ساحت آنان ، كنايه است از نزول آن از همه طرف ، به طوري كه عذاب ايشان را احاطه كند .

و معناي جمله فساء صباح المنذرين اين است كه : در بين همه صبح‏ها صبح انذار شدگان بسيار صبح بدي است و منظور از انذار شدگان مشركين قريشند .

و تول عنهم حتي حين و ابصر فسوف يبصرون اين آيه ، تاكيد همان مضمون آيه قبلي است ، چون - بنا به گفته بعضي - تكرار مضمون تنها به اين منظور بوده .

بعضي ديگر احتمال داده‏اند : منظور از جمله قبلي ، تهديد به عذاب دنيا و از جمله مورد بحث ، تهديد به عذاب آخرت باشد .

و اين احتمال خالي از وجه نيست ، چون در آيه مورد بحث براي جمله أبصر مفعولي ذكر نشده ، ولي در آيه قبلي ذكر شده و فرموده : ابصرهم و حذف آن در آيه مورد بحث اشعار بر عموميت دارد و مراد از ابصار ديدن كفر و فسوقي است كه عموم مردم مرتكب آن بودند ، و مناسب چنين كفري تهديد به عذاب در قيامت است .

سبحان ربك رب العزة عما يصفون اين آيه ، خداي سبحان را از آن اوصافي كه مشركين و مخالفين دعوت رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) برايش ذكر كرده‏اند - و قبلا در همين سوره حكايت شد - منزه مي‏دارد ، چون كلمه سبحان اضافه شده به كلمهربك مي‏فرمايد : منزه است آن پروردگاري كه تو او را عبادت مي‏كني و به سوي او دعوت مي‏كني .

و نيز براي بار دوم كلمه رب را بر عزت اضافه كرد تا بفهماند خدا مختص به عزت است پس او مقامي منيع دارد .

كه منيع بودن مقامش علي الاطلاق است ، يعني هيچ عامل ذلتي نمي‏تواند او را ذليل كند و هيچ غالبي نيست كه بر او غلبه نمايد و هيچ كسي نمي‏تواند از تخت سلطنت او بگريزد ، پس مشركين كه دشمنان حقند و به عذاب تهديد شده‏اند نمي‏توانند او را به ستوه بياورند .


ترجمة الميزان ج : 17ص :273

و سلام علي المرسلين اين جمله ، سلام بر همه رسولان خداست ، و مصونيت آنان را از هر عذاب و ناملايمي از ناحيه خدا اعلام مي‏دارد .

و الحمد لله رب العالمين در تفسير سوره فاتحه معناي اين جمله و مطالب مربوط به آن گذشت .

بحث روايتي

در كتاب الدر المنثور آمده كه محمد بن نضر و ابن عساكر ، از علاء بن سعيد ، روايت كرده‏اند كه گفت : روزي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) به اهل مجلس خود فرمود : اطت السماء و حق لها ان تئط يعني كمر آسمان از سنگيني خميد و حق دارد كه خم شود ، چون هيچ جاي پايي از آسمان نيست ، مگر آنكه فرشته‏اي در آنجا قرار دارد، كه يا در ركوع است و يا در سجده ، آنگاه اين آيه را قرائت فرمود : و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون .

مؤلف : اين معنا به غير از طريق نامبرده نيز از آن جناب روايت شده .

و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) چنين بود كه هر وقت به نماز مي‏ايستاد مي‏فرمود : صف نماز را منظم كنيد ، فلاني تو قدري جلو بيا ، و فلاني تو قدري عقب برو ، آنگاه مي‏فرمود : اگر صفوف خود را منظم كنيد ، و به خط مستقيم بايستيد خداي تعالي شما را مانند ملائكه هدايت مي‏كند ، آنگاه اين آيه را تلاوت مي‏فرمود : و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون .

و در نهج البلاغه است كه : امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) در وصف ملائكه فرموده : ايشان صف بستگاني هستند كه هرگز از صف خود جدا نمي‏شوند و تسبيح‏گوياني هستند كه از تسبيح گفتن خسته نمي‏گردند
/ 1